مطلب سوم: موضعگیریهای عمر بن عبدالعزیز
بسیاری از علما بر این باورند که عمر بن عبدالعزیز([1]) از جمله مجددانی بود که رسول خدا وعده آنها را در راس هر صد سال داده است. چنانکه رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ عَلَى رَأْسِ کُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ یُجَدِّدُ لَهَا دِینَهَا»([2]). «براستی خداوند متعال برای این امت در راس هر صد سال کسی را برمیانگیزد تا دین امت را برای آن تجدید نماید».
و بر این اساس وی اولین مجددان بود. در مسیر دعوت الی الله از عمر بن عبدالعزیز -که رحمت خداوند بر او باد- مواضع حکیمانه و بسیاری ثبت گردیده که به نمونههایی اشاره میکنیم:
عمر بن عبدالعزیز / پیش از خلافت مواضع بسیاری همراه خلفا داشت. از جمله:
1- باری سلیمان بن عبدالملک([3]) که عمر بن عبدالعزیز همراه وی بود، رو به سپاهش کرد و نظری به اسبان و شتران و قاطران و باروبند سپاهیان و لشکریانش انداخته و گفت: ای عمر در مورد آنچه میبینی چه میگویی؟ عمر بن عبدالعزیز گفت: «میبینم که بخشی از دنیا بخش دیگر را میخورد و تو در مورد همهی اینها مسئولی». چون همراه هم به لشکر نزدیک شدند، ناگهان کلاغی آمده و لقمهای برگرفت که در آن قسمتی از چادر سلیمان بود. و با آن پرواز نموده و آوازی سر داد؛ سلیمان به عمر بن عبدالعزیز گفت: این چه بود ای عمر؟ گفت: نمیدانم. سلیمان گفت: به گمانت با آوازی که سر داد چه گفت؟ عمر گفت: گویا میگوید: آن لقمه از کجا آمده و به کجا برده میشود؟ پس سلیمان به او گفت: چه چیزی مایهی تعجب تو شده است؟ عمر گفت: تعجب میکنم از کسی که خداوند را میشناسد و با این حال از او نافرمانی میکند و تعجب میکنم از کسی که شیطان را شناخته و با این حال از او اطاعت میکند و کسی که دنیا را شناخته و به آن اعتماد میکند»([4]).
آری، این کلمات حکیمانهای است که در دعوت بهسوی خدا متوجه خلیفهی مسلمانان میگردد. عمر بن عبدالعزیز چون فرصت را مناسب دید، بیشترین بهره از آن برده و چنین کلمات حکیمانهای را به وی گوشزد نمود و در تمام مدت به روش حکیمانه در دعوت، ملتزم و پایبند بود.
2- باری سلیمان بن عبدالملک همراه عمر بن عبدالعزیز حج نمود که با رعد و برقی روبرو شدند که نزدیک بود در اثر شدت آن قالب تهی کنند؛ پس سلیمان به عمر نگاه کرد درحالیکه وی میخندید و گفت: ای ابوحفص، آیا تا به حال همچون این شب را دیدهای یا شنیدهای؟
عمر گفت: ای امیرمومنان، این صدای رحمت الله بود، چگونه خواهی بود اگر صدای عذاب الهی را بشنوی؟
سلیمان گفت: این صد هزار درهم است آنها را صدقه بده.
عمر گفت: آیا بهتر از این را صدقه نکنیم ای امیر مومنان؟
سلیمان گفت: بهتر از آن چیست؟
عمر گفت: عدهای با تو همراه هستند که شکایتهایی دارند و به تو دسترسی ندارند؛ پس سلیمان با آنها نشست و به شکایتهایشان رسیدگی کرد([5]).
الله اکبر، چه حکیمانه و والاست این موضع! براستی عمر بن عبدالعزیز به یاری خداوند متعال و سپس حکمتش توانست بر سلیمان تاثیر بگذارد، چنانکه برای رسیدگی به شکایات با شاکیان نشست.
3- و از بزرگترین رفتارهای حکیمانه وی با سلیمان بن عبدالملک آن بود که چون سلیمان به او گفت: ای ابوحفص، خود آنچه عهدهدار آن هستیم، میبینی و ما برای تدبیر آن از علمی برخوردار نیستیم، بنابراین آنچه مصلحت عموم مردم میبینی، به اجرا درآور؛ پس عمر دستور به عزل کارگزاران حجاج داد و پس از اینکه برای مدتی نمازها از وقتش به تاخیر میافتاد، آنها را در وقتشان اقامه کرد و به اموری مهم و اساسی پرداخت که از اعمال او شمرده میشود.
گفته شده: چون سلیمان حج نمود و مردم بسیاری را در حج مشاهده کرد، به عمر گفت: آیا این مردم که تعدادشان را جز خدا نمیداند، میبینی؟ عمر گفت: اینها امروز رعیت تو هستند و فردا(ی قیامت) طرف دعوای تو. با شنیدن این سخنان سلیمان به شدت گریست([6]).
خداوند عمر را رحمت کند، براستی در پند و اندرز و نرم کردن قلوب و ایجاد ارتباط آنها با آفریدگارشان و ترساندن آنها از کیفرش و تشویق آنها به ثواب و پاداشش، بسیار حکیم و دانا بود و رفتار و عملکردی حکیمانه داشت؛ چنانکه در حالت و زمان مناسب به پند و اندرزی چنین پرداخته و از این اسلوب دعوی استفاده میکرد.
براستی مواضع حکیمانهای با خلفا داشت و اگر بیم طولانی شدن بحث نبود، حتما آنها را نیز ذکر میکردم([7]).
ب) مواضع وی پس از عهدهدار شدن امر خلافت
پس از اینکه معاویه بن ابوسفیان در سال 60 هجری وفات کرد، ظلم سر برآورده و دایرهی اختلاف و شکاف میان علما و خلفا افزایش یافت، چنانکه برخی از مردم در یک وادی و برخی از حکام در وادی دیگر بودند؛ اما این اختلاف و شکاف و اوضاع و احوال نابهنجار با واگذار شدن حکومت به فرماندارانی ظالم همچون حجاج، بیشتر و بیشتر گردید. چون چنین ظالمان و ستمگرانی اموال را جمعآوری نموده و آنها را بدون هیچ حساب و نظامی در مسیری نادرست مصرف میکردند. به عنوان مثال چون شاعری نزد خلیفه یا والی حاضر شده و به مدح وی میپرداخت، بدون هیچ حساب و کتابی اموالی را به وی میبخشیدند([8]).
اما زمانیکه عمر بن عبدالعزیز خلافت را به دست گرفت، در راستای نجات امت از مصیبتهایی که به آنان وارد شده، مواضع و عملکردی مدبرانه از خود نشان داد. موضع و عملکردی مدبرانه برای اصلاح اموری که فاسد شده است. از جمله:
1- عمر بن عبدالعزیز در همان ابتدای خلافت، تغییر را از خود آغاز نمود و چنان روش زندگی خود را تغییر داد که کسانیکه او را از پیش میشناختند، دیگر او را نمیشناختند.
زمانیکه از قبر سلیمان بازمیگشت، مرکبهای خلافت – از اسب و شتر و قاطر- نزد وی آوردند (تا بر آنها سوار شود). عمر با دیدن آنها گفت: اینها چیست؟ گفتند: مرکبهای خلافت. پس فرمود: میان من و آنها رابطهای نیست، آنان را از من دور کنید، قاطرم را بیاورید. پس قاطرش را نزد وی آوردند و دستور داد تا مرکبهای خلافت را بفروشند و پول آنها را در بیتالمال مسلمانان قرار دهند. و فرمود: این قاطر خاکستری رنگم مرا کفایت میکند([9]).
عمر بن عبدالعزیز پیش از خلافت چهل هزار دینار حقوق دریافت میکرد، اما پس از خلافت جز چهارصد دینار در تمام سال دریافت نمیکرد. و پس از به خلافت رسیدن، زمینها یا کالاهایی را که در ملکیت داشت، از ملکیت خود خارج کرد. حتی نگین انگشتری را که در دست داشت به بیتالمال مسلمانان بازگردانده و میگفت: این را ولید بن عبدالملک درحالیکه سزاوار آن نبودم به من بخشید([10]).
2- پس از اینکه عمر بن عبدالعزیز تغییر را از خود آغاز نمود، به تغییر در خانواده و اهلِ خویش پرداخت، پس از همسرش فاطمه دختر عبدالملک در مورد گوهری که نزد وی بود توضیح خواست که از کجا و چگونه به وی رسیده است؟ فاطمه گفت: امیر مومنان به من بخشیده است. پس عمر گفت: یا اینکه آنرا به بیتالمال بازگردان و یا اینکه به من اجازه بده تا از تو جدا شوم. براستی بسیار برایم ناخوشایند است که من و تو و آن گوهر در یک خانه باشیم. فاطمه گفت: نه، بلکه اگر چندین برابر آن گوهر را داشتم، تو را برمیگزیدم، پس گوهر را در اموال بیتالمال قرارداد([11]).
3- پس از اینکه عمر به اصلاح خود و خانوادهاش پرداخت، اصلاح اوضاع بنیامیه را آغاز نمود. پس آنچه ظالمانه در اختیار آنها قرار گرفته بود، از آنها پس گرفته و به صاحبان واقعیشان بازگرداند و چون صاحب و مالکی برای آنها یافت نمیشد و نبود، در بیتالمال قرار گرفته و این اموال را اموال مظالم نامید. و منادیاش را دستور میداد در میان مردم اعلان کند: هرکس شکایتی دارد، آنرا ابلاغ کند. پس هرکس شکایتی داشت نزد وی آمده و یک به یک به شکایات رسیدگی میکرد([12]).
و اینگونه اموالی را که بنومروان به ناحق گرفته بودند، بازپس گرفت و در بیتالمال مسلمانان قرارداد([13]).
4- از دیگر اصلاحات وی آن بود که به مسئولان در شهرهای مختلف اسلامی نامه نوشته و آنها را به اطاعت از خداوند متعال امر نموده و از معصیت و نافرمانی او تعالی نهی کرد و آنان را از کیفر و عقوبت الهی ترسانده و به ثواب و پاداش خداوند تشویق نموده و ایشان را به روی گردانی از دنیا و عبادت و نیایش با خداوند متعال توصیه نمود. و در این راستا مثالهایی از خلفا و امرای پیشین متذکر شد که آنان نیز با اعمالی که از پیش فرستادند، دار فانی را وداع گفته و برخی از آنها بهرهمند گردیده و برخی زیانکار و متضرر شدند؛ و نیز ایشان را به رفتار عادلانه با رعیت و زیردستان امر نمود و آنان را از ظلم و ستم نهی کرد. و دستور داد به همهی شکایات و بیعدالتیها و بیانصافیها رسیدگی نموده و حقوق هرکس را به او بازگردانند؛ و در این راستا برخی از مسئولان را عزل نموده و کسانی را که بهتر از آنها بودند، عهدهدار امور نمود. حتی برخی از آنها را فراخواند تا در مورد ظلم و جوری که روا داشته مورد محاسبه قرار گیرد؛ و زمامداران و عهدهداران امر را از دریافت رشوه و هدیه از رعیت نهی نمود([14]).
و نیز به والیان دستور داد جزیه را از یهودیان و نصرانیهایی که اسلام آوردند، برداشته و قانون جزیه را در مورد آنها لغو کنند، چون بنیامیه با اینکه آنان اسلام میآوردند، قانون پرداخت جزیه را در حق آنها لغو نکرده و همچنان از ایشان جزیه دریافت میکرد.
5- اما یکی از بزرگترین مواضع حکیمانهی وی در اصلاح اوضاع در دولت اموی آن بود که ترس از خداوند و در نظر داشتن خداوند در همهی امور را در قلب و درون مردم زنده کرده و بذر این میوهی پر ثمر را در قلوب آنها کاشت.
وی در روز جمعه خطبه میخواند؛ پس روزی به گریه افتاد و مردم همراه وی گریه میکردند چنانکه مسجد در اثر گریهی آنها به لرزه درآمد و از دیوار مسجد صدای گریه به گوش میرسید([15]).
6- عمر بن عبدالعزیز مردم را در دین فقیه نمود و بذر محبت کتاب و سنت را در قلب آنها کاشت و در این راستا معلمانی به صحرا میفرستاد تا مردم را در امر دین دانا و آگاه کنند([16]).
7- اما عمر بن عبدالعزیز برای اصلاح اوضاع مسلمانان در دولت اموی به این مقدار اکتفا نکرد، بلکه به امور غیر مسلمانان توجه داشت، بنابراین دعوتگرانی به نقاط مختلف فرستاد تا دعوت اسلام را به آنها برسانند؛ مثلا دعوتگرانی به آفریقا فرستاد که به وسیلهی آنها مردم زیادی و جنگجویانی چون بربرها و... اسلام آوردند.
با توفیق خداوند و پس از آن براشتن این گامهای هفتگانه بود که موضع و عملکرد حکیمانه عمر بن عبدالعزیز در اصلاح امت و تجدید دین نمایان گردید و خداوند متعال به وسیلهی او سرزمینها و بندگان را بهرهمند نمود و آنان را از ظلم و ستم رهانید([17]).
[1]- عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم؛ مادرش ام عاصم لیلی دخترش عاصم بن عمر بن خطاب میباشد. وی در سال 63 هجری و نیز گفته شده: 61 هجری متولد شد. پدرش وی را برای تفقه در دین به مدینه فرستاد. زمانیکه پدرش فوت شد، عمویش عبدالملک بن مروان سرپرستی او را به عهده گرفت و دخترش فاطمه را به ازدواج وی درآورد؛ و زمانیکه ولید بن عبدالملک زمام امور را به دست گرفت، وی را از سال 86 تا 93 هجری زمامدار مدینه و مکه و طائف قرار داد، سپس به شام رفته و در آن باقی ماند تا اینکه در 10/2/99 هجری عهدهدار امر خلافت گردید. و در نهایت در 25/7/101هجری مسموم شده و فوت شد. نگا: البدایة والنهایة (9/92- 96) و سیر أعلام النبلاء (5/122).
[2]- به روایت أبوداود، کتاب الملاحم، باب ما یذکر فی قرن المائة: (4/109)، (4291)؛ والحاکم (4/522)؛ و نگا: سلسلة الأحادیث الصحیحة (2/150)، (599).
[3]- سلیمان بن عبدالملک بن مروان، وی پس از برادرش ولید به خلافت رسید؛ در سال 99 هجری در ده صفر وفات نمود. سیر أعلام النبلاء (5/111).
[4]- نگا: مناقب عمر، ابن الجوزی، ص52؛ والبدایة والنهایة (9/195).
[5]- نگا: مناقب عمر، ابن الجوزی، ص52، 53؛ سیر أعلام النبلاء (5/121).
[6]- نگا: سیره و مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص53؛ سیر أعلام النبلاء (5/121).
[7]- بنگر به باقی مواضع وی با زمامداران و والیان امور در: مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص46 – 53؛ البدایة والنهایة: 9195؛ سیر أعلام النبلاء (5/114-147).
[8]- نگا: البدایة والنهایة (8/146- 345)، (9/2 – 177)؛ سیر أعلام النبلاء (5/125).
[9]- نگا: مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص62، 65؛ سیر أعلام النبلاء (5/126)؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص231.
[10]- نگا: طبقات ابن سعد (5/341-344)؛ مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص132؛ و البدایة والنهایة (9/208) سیر أعلام النبلاء (5/128).
[11]- نگا: طبقات ابن سعد (5/393)؛ سیره عمر، ابن الجوزی، ص127؛ سیر أعلام النبلاء (5/129)؛ البدایة والنهایة (9/208).
[12]- نگا: طبقات ابن سعد (5/341-344)؛ مناقب عمر، ابن الجوزی، ص125-127؛ البدایة والنهایة (9/200-213).
[13]- نگا: مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص133-141؛ و طبقات ابن سعد (5/341-344)؛ البدایة والنهایة (9/213)؛ سیر أعلام النبلاء (5/129).
[14] - نگا: مناقب عمر بن عبدالعزیز، ابن الجوزی (133-141)؛ و طبقات ابن سعد (5/341-34)؛ البدایة والنهایة (9/213)؛ سیر أعلام النبلاء (5/129).
[15]- نگا: سیره عمر، ابن الجوزی، ص218، 222، 225؛ سیر أعلام النبلاء (5/137، 138)؛ البدایة والنهایة (9/204).
[16]- نگا: سیره ومناقب عمر بن عبدالعزیز الخلیفة الزاهد، ص92.
[17]- نگا: تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص238؛ تاریخ اسلامی، محمود شاکر (4/246).