بلالس در تمامی غزوات النبی ج و جنگها علیه کفّار و مشرکین شرکت فرمود. بلال اسب سواری پیشتار و مهربانی جنگجو و بیپروا بود. او وقتی رسول الله ج در فکر وسیلهای برای آگاه کردن مردم از اوقات نمازهای پنجگانه بود، بعضی از صحابه ش رای آنان ایجاد زنگ و ناقوس چون نصاری بود و عدهای دیگر بوق را پسندیدند که یهود در مواقع عبادت خود از آن استفاده میکنند. ولی رسولالله علیهالصلاةوالسلام چنین نظریاتی را نپسندید و در همین گفتگو بودند که یکی از اصحاب که اسمش: عبدالله بنزیدس، بود خدمت رسولاکرم ج مشرّف شد و عرض کرد: هاتفی در خواب کلماتی به وی آموخته است و آن کلمهها را بیان نمود. پس از حضرت عبدالله بنزیدس در همان مجلس حضرتعمر بنخطاب س خدمت رسولاعظم شرفیاب شد و به عرض رسانید همان آوازی که در خواب، عبدالله را أذان آموخته است مرا با همان کیفیت آموزش داده است و براین مطلب سوگند یاد کرد که باعث مسرّت و سرور خاطر پیامبر اکرم ج و پیشوای بشریت شد و علامت خوشنودی و خرسندی در چهرۀ شریف رسولاکرم ج آشکار گشت؛ پس رسولالله علیهالصلاةوالسلام از عبدالله بنزید خواست که صیغه أذان را به بلالس بیاموزد؛ چون بلال از صدا و آواز خوشی بهرهمند بود.
از آن روز آواز ملایم و دلچسب بلال این نشید عظیم الهی را به گوش مسلمین میرساند، و اوج این عظمت روز فتح مکه مکرمه بود که بلال بر پشت بام کعبه مشرّفه رفت از آنجا أذان گفت و مردم را بهسوی عبادت خدای بزرگ دعوت نمود. روزی که بُتها شکسته شدند و بساط بُتپرستی در مکه مکرمه برچیده شد و در بیتالله الحرام مسلمین و بندگان خدای بزرگ جل شأنه برای عبادت و بندگی خدا به نماز ایستادند.
وقتی پیامبر ج محمدبنعبدالله ج به رفیق اعلی پیوست و از دنیا رحلت فرمود و همه را اندوهبار و غمگین گردانید، بلالس از شدت غم و اندوه از گفتن اذان بعد از رسولاکرم ج امتناع ورزید، و خودداری از گفتن اذان مدت مدیدی طول کشید. بلال برای آموختن تعالیم اسلامی به مسلمین شام به دمشق منتقل شد و در مساجد دمشق جلسات درس و بحث به وجود آورد که دانشپژوهان از حَلَقات درس ایشان مستفیذ میشدند.
بلال در یکی از شبها حضرت رسولاکرم ج را به خواب میبیند که از دوری وی گلایه میفرمایند. بلال با شتابزدگی از خواب بیدار میشود و فوراً بدون اینکه همسرش را مطلع سازد، بهسوی مدینةالنبی ج با یکی از کاروانها حرکت میکند.
در مدینه منوره میهمان دو سرور ما، سیدنا حسن و سیدنا حسینب نوههای بزرگوار رسولاکرم ج میشود، آمدن بلال برای سبطی الرسول چون آب آسمانی بود که برایشان فرود آورد شود و از دیدار بلال، موذّن جد بزرگوار خود بینهایت خوشحال و مسرور میشوند. و در فجر شبی که بلال به مدینه منوّره رسیده بود، سروران ما حسن و حسین پافشاری کردند که بلال اذان صبح گوید.
بعد از اصرار سروران شباب اهل جنت، آواز خوش و ملایم بلال خفتگان مدینه منوره را از خواب بیدار کرد و با این صدای ملایم و دلچسب همه جا خشوع و خضوع وصفناپذیر حکمفرما شد.
چه مردم آوازی را به گوش میشدنید که خاطرات شیرین ایام رسول الله ج را زنده میکرد. یاد روزهایی که رسولاکرم صلواتالله وسلامهعلیه تشریف داشتند خاطرۀ روزهایی که چشمهایشان به دیدار سرور کائنات منوّر میگشت. آن روزهای پر برکت را به خاطر آوردند و براثر این خاطرهها و فقدان قائد اعظم و پیشوای بزرگ ج گریه بسیاری سر دادند.
و با تذکّر خاطرات آن ایّام ناله و زاریشان شدت گرفت و برای تسکین و استمالت خود به بلال روی آورده بر وی سلام گفتند.
بلال مدتی در مدینه منوره ماند و دوباره به دمشق مراجعت فرمود و در حین سفر سختیهای بسیاری بر صحابی بزرگ عارض گشت و تب بر وی شدید شد و با زحمت و مشقت به منزل خویش در دمشق وارد شد.
چندی همسرش برای پرستاری شوهر خود شبها بیداری کشید و خواب را بر خویش حرام گردانید. تا اینکه لحظۀ فراق و ساعت هجران فرا رسید و روح آزاده آن بزرگوار و آزاد مرد، آن مجاهد راه خدا، آن راد مرد تاریخ انسانیت، با ایمان کامل و مطمئن بهسوی پروردگارش عروج نمود و اسم بلال راد مرد، در تاریخ در ردیف مردان بزرگ و جاویدان ثبت گردید.
رضیالله عنک یا بلال و جزاک الله عن الإسلام خیرالجزاء و قرآن مجید، کتاب آسمانی درباره این بندگان عزیز و محبوب خدا میفرماید:
﴿یَٰٓأَیَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ٢٧ ٱرۡجِعِیٓ إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةٗ مَّرۡضِیَّةٗ٢٨ فَٱدۡخُلِی فِی عِبَٰدِی٢٩ وَٱدۡخُلِی جَنَّتِی٣٠﴾ [الفجر: 27-30].
«ای روح آرام یافته.* به سوی پروردگارت باز گرد، در حالیکه تو از او خوشنودی و او از تو خشنود است.* پس در زمرۀ بندگان (خاص) من در آی.* و به بهشت من وارد شو».
جهاد در راه خدا و اسلام و عقیده
سیدنا أبوبکر صدیق، سیدنا بلال را آزاد نمود و آزادی بزرگترین و مهمترین آرزویی بود که بلال به خاطر آن رنج کشید و مکافحه و مبارزه نمود و حال بعد از رهایی از عبودیت، مسئولیت دیگری برعهده گرفت و آن آموختن مبانی دین اسلام و جهاد برای و نشر دین اسلام و تبلیغ و دعوت به شریعت محمّدی بود.
بدینجهت چون سایه، حضرت صاحب رسالت را ملازمت میفرمود و در التزام رسولالله ج احکام دین و اصول آن را میآموخت و از نور پرفروز نبوت اقتباس نور میکرد. سیزده سال از انتشار اسلام در مکه مکرمه زندگی بلال بدینگونه سپری میشد، و زمانیکه زندگی در مکه مکرمه برای مسلمین خیلی دشوار شده بود و زمینه پیشرفت اسلام در یثرب «بعد از هجرت: مدینه النبی- مدینه منوّره نامیده شد» از هر جهت مهیا بود، چون اهل یثرب (مدینه منوّره) در بیعتهایی که با حضرت رسولاکرم ج کرده بودند، آمادگی خود را برای دفاع از اسلام و پیروانش إعلام و حاضر به جانفشانی شده بودند، هجرت دستهجمعی از مکه مکرمه به مدینه منوّره مقرر گردید و چون جلای وطن و دوری از زادگاه برای بعضی از اصحاب دشوار بود، رسولاکرم ج دست دعا به پیشگاه خداوندی دراز فرمود و برای یاران دعا نمود تا محبّت (مدینه منوره) را در دلهایشان جای دهد تا با آن دیار الفت گیرند و مأنوس شوند، وخداوند تبارک و تعالی نیز دعای فرستادۀ خود را اجابت فرمود و محبّت مدینه منوره در دل اصحاب مهاجر جای گرفت و با گذشت زمان و با مهر و محبتی که از اهل مدینه منوره (أنصار رضوانالله علیهم) دیدند زندگی در مدینه منوره برایشان آرام بخش گردید.
بلالس یکی از مردانی بود که برای دیدار کفار در میادین جنگ و تحقیر و مبارزه و خوار کردن آنها همیشه آتش شوق دردش زبانه میکشید. به همین جهت، وقتی خداوند بزرگ ﻷ به مسلمین (ستمدیده و جورکشیده) دستور فرمود که در جبران ستمی برآیند که ستمگران به آنان روا داشتهاند و در صدد رفع این جور برآیند، و با کفار مقابله نمایند و جهاد کنند، حضرت رسول ج و یاران وی در بدر با کفار روبرو شدند.
روز بدر، روز پایمردی و دلاوری و جهاد در راه خدای یگانه، روزی که خاطرهاش مجد و عظمت به یاد میآورد؛ روزی که ذکرش هر مؤمنی را در راه هدف اسلام و احقاق حق و إبطال باطل، راسختتر و مصممتر و با ارادهتر مینماید، در این روز درخشان، در تاریخ اسلام انسانهای پاک و بزرگوار جامعه بشری با دشمنان ستیزه جو و سرسخت در مقابل یکدیگر قرار میگیرند و پرچم اسلام برافراشته میگردد. دراین روز جاودانی، شجاعت همه مسلمین در جبهه و جنگیدن به اثبات رسید و بلال درگیر و دار جنگ و آواز مردان شجاع میدان نبرد، أمیّة بنخلف مهتر سابقش را میبیند که پیری، تاب و تحمل و مقاومت را از وی گرفته بود. در همان لحظات تمامی خاطرات غمانگیز و ستمهای دردناک بردگی وی که قدرتی نداشته و کرامت و شخصیت و انسانیّت وی به هدر رفته و غُل و زنجیر پاهای آن بزرگوار را لمس و شلاق، پوست و گوشت بدن مبارکش را میگزیده و دژخیم و میر غضب و جَلاّدش أمیّه سنگدل که با رحم و رأفت بیگانه بوده است، این همه ظلم در حقّش روا داشته بود. درلحظاتی که خاطرات ایّام خواری و زبونی و بیچارگی در مخیلۀ بلال میگذشت، شهامت، شجاعت و شخصیت و انسانیّت و مردانگی و مروتش تمامی جوارح و اعضاء بدنش را تکان داد و با صدای بلند، چون شیر، آواز برآورد که سرتاسر گوشههای میدان را پیچید: «أمیّة بنخلف، سردسته کفار، نجات نمییابی» چون شیرغرّان بر أمیّه شرک هجوم آورد و به رغم جلوگیری بعضی از کشتن امیّهبنخلف او را کشت و موفق نشدند که وی را از قتل امیّةبنخلف باز دارند و با کشتن امیه یکی از سران کفر، خدمتی عظیم به اسلام نمود و سزای اعمال ظالم ستمگر را کف دستش گذاشت و به سایر مشرکین فهماند که عاقبت ظلم چنین است: ﴿وَسَیَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ أَیَّ مُنقَلَبٖ یَنقَلِبُونَ٢٢٧﴾ [الشعراء: 227] «و کسانیکه ستم کردند؛ به زودی خواهند دانست به چه بازگشتگاهی باز میگردند».
تحمل شکنجه و عذاب در راه اسلام و عقیده و هدف
أمیّهبن خلف برای شرکت در شور و مشورت «دارالندوه»[1] پیرامون دین جدید و طریقه مقابله با آن و خطری که متوجّه مشرکین و بتپرستان میگردید از منزل بیرون آمد. از قیافه عبوسش، عزم و تصمیم و عنادت و ضدیت با دین اسلام استنباط میگردید.
از آنجا که أمیّه یکی از چهرههای سرسخت کفر و دارای نظری برتر و سرسختی بیشتر و مال و ثروت زیادتر بود، بزرگان قریش و سران کُفر به محض ورود به جلسه به احترامش، به پا ایستادند و أمیّه هم در جای ویژه خود نشست و بحث و گفتگو و مناقشه و سنجیدن تمامی جوانب امر شروع گردید. در همین أثناء و هنگام بحث و مذاکره در این مورد و اهتمامی که در گفتگو و طرح نقشههای شیطانی برای مبارزه با دین جدید (اسلام) و صاحب رسالت حضرت محمد رسولالله ج ابراز میداشتند، شخصی نزد امیه آمد و آهسته چیزی در گوش أمیّه خواند که أمیّۀ با آن همه سرسختی تغییر محسوسی کرد و چشمهایش سرخ شدند و از شدّت عصبانیّت، دندانهایش را بر هم فشرد و در گوش آورندۀ خبر گفت: آیا بلال برده، چنین جرمی را مرتکب شده!!!؟ شخصی هم گفتهاش را تأئید کرد و أمیّۀ بدون معطلّی برخاست و سوی منزلش راه افتاد و به مجرّد رسیدن به منزل، بلال را احضار و از صحّت خبر گرویدنش به اسلام و ایمانش به محمّد رسولالله ج و دعوت ایشان پرسید. بلال هم که دروغ گفتن را جایز نمیدانست و دوست نداشت حق را کوچک و تحقیر نماید، گفته أمیّهبنخلف را تأئید نمود. (رضیاللهعنه وأرضاه).
بعد از اقرار و اعتراف بلال، بین وی و أمیّه کشمکش بالا گرفت. بلال بر دفاع از عقیده و ایمانش اصرار عجیبی میورزید و از همه عجیبتر آن که بلال در چنین حالتی نه مرعوب مهتر میشد و نه میترسید و نه بیمی به خود راه میداد؛ بلکه درمقابل سختگیری وی پایمردی مینمود و برای امیهبنخلف دلیل اقامه مینمود.
احساس حقارت و بردگی در وجود بلال بعد از پذیرش دین اسلام، از بین رفته بود و دین جهانی اسلام به او آموخته بود، هر دو نفر از نظر حقوق، مساوی و برابرند و تمایزی بین هیچ یک از انسانها وجود ندارد، مگر به شرایط خاصّی که واضح و آشکار است.
آری، با مسلمان شدن بلال تفاوتهای مادی و فاصله طبقاتی موجود بین او و أمیه برداشته شد، واسلام تمامی قیدهای دست و پاگیر دورۀ جاهلیت را که نسبت به بردگان روا میداشت، از بین برد و نابود کرد و به ایشان آزادی، به ارمغان آورد و تنها تفاوت آنان را به انسانیت و درجه ایمان و خداپرستی آنان ذکر نمود.
بلی – یکتاپرستی به بشر آزادگی میبخشد و وی را از استعمار و إستحمار نجات میدهد، و روش خوش زیستن و سعادتمند بودن به وی میآموزد که حتی اگر جان خویش را در این راه از دست دهد اما حاضر نیست آزادگی و استقلال خویش را از دست بدهد وشرایط پست و ذلّتآور را بپذیرد.
وقتی أمید أمیّهبنخلف به ناامیدی گرائید و متوجه شد که سرزنش و ملامت و ریشخند و تمسخر در تغییر عقیده و تزلزل ایمان بلال کارگر نیست، روش خود را عوض نمود و در صدد تطمیع[2] بلال برآمد و نکوهش و بدگویی را به خوراک لذیذ، لباس زیبا و مسکن شایسته و بخشش مال تغییر داد، ولی این تشویق و ترغیب و تطمیع و إغواء[3] و إغفال[4] هیچگونه اثر سوئی در عقیدۀ راسخ و ایمان قوی بلالس به وجود نیاورد و چون امیّه از بلال إنعطافی[5] ندید و از این روش جدید، نتیجهای بهدست نیاورد، خوی وحشیگری در امیّه دوباره زنده شد و این بار شلاّق و کُتَک جای نیشِ زبان و ریشخند و تطمیع و إغفال گرفت.
زدن شَلّاق اثر بدی بر بدن بلال به جا میگذاشت و امیّۀ با قساوت فوقالعاده بدون درنظر گرفتن این مسئله که این شلاق به کدام یک از اعضای بدن وی اصابت مینماید، مرتّب بر بدن و چهرۀ بلال شلاق میزد و این شلاّقها سماجت عجیبی در بلال به وجود میآورد؛ ایمانش را قویتر و عقیدهاش را محکمتر مینمود (رضیاللهعنه وأرضاه).
پس از هر کتکاری که أمیّه مشرک و سنگدل، به طور مفصل و بیرحمانه، بلال صحابی بزرگوار و یار وفادار رسولاکرم ج را میزد، وی را در اتاقی تاریک و تنگ زندانی میکرد و وی را از خوراک و طعام و آشامیدنی محروم میگردانید و خود از منزل بیرون میرفت.
مدتی برنامه آزار و اذیت بلالس چنین بود: شَلاّق؛ کتک؛ زندان در اتاق تاریک، محرومیت از خوراک و آشامیدنی و با وجود اینکه در طول این مدت، بلال بدترین شکنجه و درد را متحمّل میگردید، امّا اعمال ظالمانه و قانون جنگل أمیّه خللی در همّت و ضعفی در ایمان و سستی در عقیدهاش به وجود نیاورد و وی را مجبور به تسلیم نکرد؛ بلکه بر ایمان و عقیدهاش استوارتر و راسختر گردید و وسایل شکنجه و آزار و اذیت امیهبنخلف کارگر واقع نشد و پیروز نگردید و نتیجه مطلوب حاصل نگشت و امیّهبنخلف چاره دیگری به ذهن وی راه نیافت و از مقابله و رویارویی با بلال در مانده شد بنابراین، از أبوجهل در برگرداندن بلال به بُتپرستی کمک خواست و طلب چاره نمود.
ابوجهل که انسانی پست و ستیزه کار و لَجوج بود، به زعم و گمان باطل خویش خواستارِ آزادی عمل در شکنجه و عذابِ عَبْدِ از دین برگشته شد.
بدین جهت روز دوّم وقتی بازار از مشتریان مالامال گردید، بلالس با غُل و زنجیر و با لباسی پارهپاره که اثر شلاّق و ضرب و کتکاریهای وحشیانه بر جسمش مشهود بود، از منزل مشرک کوتهفکر، امیّهبنخلف، بیرون آورده شد. مگر تقصیر بلال چیست که باید این همه درد کشد و شکنجه بیند!!!؟
و چه کار خلافی مرتکب شده که مجازات گردد!!؟
بلال مسلمان شده؛ به اسلام گرویده؛ دعوت محمّدی را پذیرفته؛ بلال به خدای واحد، قرآن واحد، پیامبران خدای واحد، قبله واحد ایمان آورده و در برابر ظلم و ستم قد برافراشته و از بردگی منزجر و متنفّر شده و خواستار آزادی و حرّیت و شکستن قیدها و بندهای بردگی است.
آری بلال خواستار شرافت و انسانیّت است. بلال خواستار استقلال و برگرداندن حقوق واقعی خویش و پایان دادن به استعمار و استحمار است. بلال از اینکه در اختیار کسی دیگر به عنوان برده باشد و از او تبعیت نماید، بیزار است و دین جدید، دین اسلام، روحش را پرورش داده و وی را از اختناق و افکار منحطّ نجات داده و شاهراه سعادت، پیشرفت، آزادگی، مجد، عظمت، بزرگواری و شرافت و انسانیّت را بر وی گشوده است، بدین جهت و برای بدست آوردن این مزایا بلال شکنجه میبیند و جسمش درد میکشد.
ولی مشرکین میخواهند با زور شلاّق و آزار و اذیت بلال، وی از تمامی مزایای فوقالذکر صرف نظر کند و مجدّداً بعد از هدایت، راه ضلالت و گمراهی پیش گرفته و زندگی اولیهاش را از سر گیرد و فرمانبر امیّهبنخلف باشد و عمری را در خواری و زبونی و ذلت بگذارند.
آری بلال برای اینکه بر شکنجهاش افزوده گردد؛ برای شکنجهای که دستهای ستمگر همه مشرکین در آن سهیم باشد، از منزل امیهبنخلف بیرون آورده شد.
بلی، شلاقها چون باران، آب گرم از همه طرف و سنگریزه از هر گوشه بر بدن مبارک بلالِ مؤمن مطمئن صبور مقاومِ شجاع، زده و ریخته میشد و دشنام و سخنهای رکیک به آواز بلند به گوش میرسد و این موکبِ وحشی هرچه جلوتر میرفت، دنباله اش درازتر میگردید و بر تعداد افرادش افزوده میشد و با کثرت جمعیّت، عذاب و شکنجه بلال نیز فزونی مییافت.
با این همه شکنجه و عذاب و درد و رنج و با این همه قساوتِ قلوب و سنگدلی کّفار آیا بلال مسلمان، بلال مؤمنِ مقاوم، به خواسته کفّار و مشرکین جواب مثبت دهد و تسلیم قوای کفر و میلهای شیطانی شود و یا به تقّیه پناه بَرَدْ واسلام، دین توحید را از مشرکین پنهان دارد تا مدتی از عذاب و رنج در امان باشد!!؟ و یا بر عقیده و ایمانش ثابت قدم و راسخ و استوار بماند و یقین بداند که خداوند بزرگ والله واحد جلّ شأنه او را نگهبان و نگهدار است و روزی بنده مسلمِ مؤمن خود را از شَرّ کفار و دستهای پلید ستم نجات میدهد؟
بلی، مؤمن بر حق، مؤمن به خدا و رسول، مؤمن پایبند به مبانی و عقائد اسلامی از تحمّل هیچگونه عذاب و محرومیتی إبایی ندارد و در راه خدا و پیامبرش و در راه عقیده از هیچچیز، حتی اگر جان عزیزش را از دست دهد، ترسی به دل راه نمیدهد و در آن صورت مرگ را با آغوش باز پذیرا میشود[6].
بلال درمیان مردان بیفکر، معذّب و ناراحت بود تا جایی که از فَرْط درد و مشقّت و خستگی مدام نیرویی درپاهایش نبود و آنها را بر زمین میکشید و از کوفتگی و بیحالی بر زمین میغلتید و براثر خیس بودن صورتش، خاک بر چهرهاش میچسبید و در همین حالت مجبور بود با لباس پارهپاره، جسدش را بپوشاند.
در زوال خورشید و شدّت گرما، کاروانی که بلال را آزار و اذیت مینمودند، به بیرون مکه رسید. ابوجهل کوته فکر قسیالقلب، بلال مقاوم مبارز را بر زمین سوزانِ بطحاء خوابانید و سنگی بزرگ بر سینه مبارکش نهاد که تنّفس بر وی دشوار شده بود.
امّا بلال مقاوم و مصُمَمّمْ و آزاده تمام نیروی خود را صرف مقاومت و تحمّل مشقّت در راه خداپرستی و محبت وی و اطمینان به قدرت لایتناهی خدا و ایمان به خدا نموده بود در همین حالِ توانفرسا مرتّب: أحَد أحَد تکرار میکرد و هر مرتبه که مشرکین کوتهفکر در شکنجهاش شدّت عمل به خرج میدادند، بلال متقابلاً درنَشِیدِ فرحزایش پافشاری میکرد و بیشتر أحَدأحَد بر زبان جاری میساخت، (خدا یکی است، خدا یکتا است).
بلال از فشار درد و مصیبت وارده، بیهوش میگردید، امّا زمانی که به هوش میآمد، أحَدٌ أحَدْ از زبانش به گوش میرسد.
آری بلال با تلفظ أحدٌ أحدْ از خداوند استمداد میطلبید و از رابطه معنویی که بین خداوند ﻷ و بندۀ مؤمن صادق موجود است، قوّت قلب میگرفت و مخالفین وکسانی که به وی ظلم مینمودند نزد بلال نزد بلال پشیزی ارزش نداشتند. بدینجهت بلال امیدوار بود و وسیلهای برای خروج (از مِحنَتْ) میجست و آسانی را بعد از دشواری با دوچشمان خود میدید. واقعیت آن است که رحمت خداوندی هر چیزی را پوشانده و در همه جا گسترده است و رحمت خداوند در مواقع حسّاس و ضروری بنده مؤمن راستگو را احاطه کرده است و وی را از مهلکه نجات میبخشد. رهایی و فَرَجی که بلال مظلوم مقاوم مبارز، انتظارش را میکشید. آری، دوست قدیمیش سید و سرور ما أبوبکر صدیقس به سراغش آمد.
وقتی آن صحابی بزرگوار؛ آن یار وفادار؛ آن رقیق القلب مهربان؛ آن دوست مشفق رؤوف به بطحاء (محلی که بلال را اذیت و آزار مینمودند) تشریف آوردند و وضع اسفانگیز و رقتبار بلال، خاطر عزیز آن مرد مجاهد آزاده طبع را رنجانید، با ابوجهل ستمگر و امیه سنگدل بیوجدان درباره چشمپوشی از آزار و اذیت و رهایی بلال مسلمان ثابتقدم صحبت فرمود، اما جواب مناسبی از آنان مبنی بر همکاری با وی دریافت نکرد. بدین جهت پیشنهاد خرید بلال را به میان آورد که أمیه با نرخ زیاد و گران بر این امر راضی شد و ابوبکر انسان آزادیخواه و آزاده، برای آزاد ساختن انسانی از قید و بند بردگی آن هم انسانی همفکر و همدین با همان قیمت گزاف موافقت فرمود و بها را پرداخت نمود و سنگ بزرگ و صخره را از روی سینۀ مبارک پرنور بلال برداشت و غُل و زنجیر را از دست و پای بلال گشود. وقتی أمیه این صحنه انساندوستی را مشاهده کرد، صدا برآورد که اگر کمتر از این هم میپرداختی، میپذیرفتم و حضرت ابوبکر سرور ما و شاگرد ارجمند مکتب محمّدی و ابوبکر بلندنظر و مصلح کبیرس هم در پاسخ امیه مشرک پولپرست فرمود:
«والله، یا أمیة، لَوْ طَلَبْتَ أکْثَرَ لأَ عْطَیْتُکَ».
«به خدا سوگند- ای أمیه اگر بیش از این هم خواسته بودی، میپرداختم».
با تشریف آوردن سیدنا ابوبکر به بطحاء و خلاصی و رهایی سیدنا بلال از دستهای امیه و ابوجهل و دیگر مشرکین، کشمکش بین بلال موحّد و امیه و ابوجهل مشرک پایان پذیرفت و هر کدام در مسیر خود طی طریق کردند و...
پیامبر ج، پیشوای بشریت و منجی انسانها از جهل و ستم و
مصلح اکبر ج از این عمل صحابی بزرگ، أبوبکر
صدیق، برای برای آزاد ساختن صحابی بزرگ دیگر، سیدنا بلالبن رباح بسیار خوشحال و
سرور گردیدند. «رضیاللهعنهما».
ایمان بلال به اسلام و دعوت پیامبر اکرم ج
بعد از آن ایّام، روزگار بلال با کارهای طاقتفرسا و اعمال مشقّتآور سپری میشد و در یکی از این روزها که بلال در بستر محقّر خود به خواب عمیقی فرو رفته بود، صدای در و آوازی که وی را به اسم میخواند، بلال را از خواب خوش بیدار ساخت. از روی بستر برخاست و از روزنه کوچکی که برای شناختن فردی که پشت در است، باز گذاشته بود، ابوبکر را پشت در دید.
چه چیزی در این وقت شب ابوبکر را وادار کرده که به سراغ بلال آید!؟
اگر کار مهمّی نبود، ابوبکر در چنین موقع نزد بلال نمیآمد.
وقتی هدف ابوبکر را پرسید، به او اطلاع دا که در مکه مکرمه (ام القری) همان پیامبری ظهور نموده است که راهب، خبر ظهور او را در سفر تجاری آنان به شام داده بود و به آنان گفته بود که این پیامبر در بلاد عرب ظهور خواهد کرد. در این وقت خاطره سفر شام در ذهن بلال زنده گشت و تمامی جریانات برایش تداعی گردید، همین خاطرهای که بر اثر کار زیاد و توانفرسا، داشت بهدست فراموشی میسپرد.
بلال با شنیدن ظهور پیامبر در مکه مکرمه در خاطرهاش رؤیای دوستش ابوبکر و تأویل راهب زنده گردید و او را به زندگی و حیات دوباره امیدوار ساخت و در درون خود نیرویی حس نمود که او را واداشت تا درصدد اطلاعات بیشتری برآید. بدین منظور ابوبکر را به درون خانه و خوابگاه خود فرا خواند تا به تفصیل از موضوع مهم و حادثه پراهمیّت جهان بشری آگاه گردد. درآن وقت شب، دونفری، خیلی آهسته و نجوی مانند با هم در این مورد صحبت میکردند. ودر خلال گفت و شنود، بلال دانست پیامبری که تازه ظهور کرده است و وظیفه رسالت را به عهده گرفته است، حضرت سیدنا و مولانا محمدبنعبدالله، خاتمالانبیاء صلواتالله وسلامه علیه میباشند که از جانب خداوند حکیم علیم به پیامبری برگزیده شدهاند، تا مردم را از ظلمت شرک و غفلت و ورطه هلاکت نجات بخشد، و همچنین از طریق سؤال و پرسشهای دیگری که از ابوبکر نمود، از مضامین و اهداف و مقاصد دعوت دین جدید آگاه گشت مانند: شکستن بتها و توجه به درگاه خدا و آزاد ساختن انسان از بردگی و کمک به مظلوم و نیازمندان و تن در ندادن به ظلم و ستم.
در حقیقت این تعالیم و این اهداف و آموزشهای نور افروز در روح بلال اثر عمیقی گذاشت و زوایای روحش را تسخیر و در صمیم و نهان وجدانش جایگزین گشت. آری وقتی بلال از این همه مقاصد والای دین مبین اسلام، آگاه گردید، روح خفته وی بیدار و از جان و دل، آماده پذیرش دین جدید گردید، چرا که پذیرش این آئین آسمانی که جز بندگی برای «اللهﻷ» همه انسانها را از هر جهتی با هم مساوی میساخت، «مگر به تقوا و پرهیزگاری» متضمّن نجات بلال از رقّ و بردگی به حساب میآمد و وی را از چنگال ستم آزاد، میساخت. با شوق و اشتیاق فراوان با ابوبکر، رفیق ایّام سفر و دوست دلسوز و نخستین بشارت دهنده ظهور رسولاکرم ج، قرار گذاشت فردا هر دو به دیدار حضرت رسولعلیهالصلاةوالسلام مشرّف شوند (رضیاللهعنهما).
بلال در ساعات واپسین روز دوّم، راهی « دارالندوه» شد و در آنجا مدت زیادی جلو بتها ایستاد بهویژه جلو «هبل» بتی که یکی از ساقهایش شکسته شده بود و به جای آن پای شکسته شده، پایی از طلای خالص نصب کرده بودند.
واقعیت آن بود که، رفتار و افکار بلال در این روز، نسبت به برخورد وی با بتها با برخوردهای روزهای گذشته قابل مقایسه نبود.
در این روز، بلال با اکراه تمام به بتها مینگریست و خوب فهمیده بود: بتهائیکه تعظیمشان میکرد و بهوسیله فال با آنها شور و مشورت مینمود و به خاطرشان قربانی میداد، سنگهائی بیش نیستند و نمیتوانند به دیگران هیچ نفع و زیانی برسانند و حیف آدمی با آن کرامت خدادادی و قوّت عقل و نعمت شعور که در برابر جَماد کُرنِش کند. و از تکّۀ سنگی استمداد طلبد. با همین اندیشه و فکر برای آخرین بار با نگاهی مملو از استهزاء و انکار همراه با تمسخر و حقارت، سنگها (بتها) را به جایی که دوستش، ابوبکر خیرخواه، در انتظار وی بود، ترک گفت و هردو به سوی منزل رسول خدا حضرت محّمدبنعبدالله ج رهبر عالیقدر رهسپار شدند.
چه دیدار خوشی؛ و چه سخن نیکوئی؛ وچه چهرۀ درخشان و پُرنوریی.
بلال در خدمت رسولالله ج و آخرین پیامبر خدای و سرور کائنات و در حضور دوستش ابوبکر[1] به وحدانیت الله و به یگانگی خدای و به رسالت محمّدی ج ایمان آورد و شهادت را بر زبان جاری ساخت و به دل اقرار نمود و با عمل، صدقِ ایمانش را ثابت کرد. پس از این ملاقات، دیدارها تکرار میشد و همبستگی بین بلال و دین حنیف و عقیدۀ اسلامی و دعوت محمدی استوارتر و محکمتر میگردید.
[1]- سیدنا ابوبکر صدیق از نخستین ایمان آوردندگان به اسلام میباشد و به مجرّد اینکه اسلام را پذیرفت، برای اشاعه و نشر دین حنیف از همان لحظات اوّل، اسلام را به دوستان خود عرضه میکرد، این که در متن کتاب ملاحظه میشود، شب هنگام اسلام را بر بلال، دوست ایّام سفر تجاری خود به شام عرضه میکند تا خداوند جل شانه محبت خود و پیامبر را در دل بلال میاندازد و اسلام را میپذیرد. در روز دوم ایمان سیدنا أبوبکر صدیقس خود تنها خدمت رسول القائد شرفیاب نمیشد؛ بلکه چند نفر از اشراف و أعیان و تجّار معروف قریش همراه وی بودند و بر اثر تبلیغ و کوشش أبوبکر صدیق هنگامی که در خدمت رسولالله ج حاضر میشدند، اسلام خود را اعلام میداشتند. از جمله کسانی که توسط ابوبکر صدیق، اسلام را پذیرفتند، میتوان از حضرات: عثمانبنعفان، زبیربنعوّام، عبدالرحمنبنعوف، سعد بن ابیوقاص، طلحهبنعبدالله -رضیالله عنهم ورضوا عنه- را نام برد و این اقدام از اولین برکات سیدنا ابوبکر صدیق میباشد. و اسلام حضرت صدیقس بعد از آنکه در شام جواب رؤیای خود را از راهب میشنود و آن موقع که در مدخل مکه با گروه کوچکی از جمله أبوجهل برخورد میکند و خبر ظهور رسولاکرم ج را میشنود و وقتی گفتگوی مختصر با ابوجهل را راجع به پیامبر محمدبنعبدالله مینماید و نهایت وقتی شتابان به پیشگاه حضرت رسولاکرم ج میشتابد تا از زبان خود آورندۀ رسالت الهی کلمات وحی را بشنود... و رسولالله آیات خداوندی را بر وی میخواند: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ١﴾ [العلق: 1]، و ابوبکر در کمال خشوع و خضوع برای احترام بیشتر به آیات الهی، سر را پائین نگه میدارد و بعد از پایان کلمات وحی با ایمان راسخ و راستین خطاب به رسولالله ج میگوید: أشهدُ أنّکَ صادِقٌ أمینٌ – أشهَدُ أن لا إلهَ إلا اللهُ، وَأشهدُ أنَّکَ رسولُ الله، و بعد از این صحنۀ ایمانی، ابوبکرس، تمام جهد و کوشش خود را صرف خدمت به اسلام عزیز، چه در حیات رسولالله ج و چه بعد از آن بزرگوار مینماید و استقامت بینظیر و شگفتانگیز حضرت أبوبکر صدیقس در بهترین وجه آن جلوهگر بوده است.
روزها برکاروان میگذشت و قافله به جلو میرفت تا به شام، سرزمین حوران، رسید. در حوران توقف نمود تا کمی استراحت و رفع خستگی نماید تا برای مراحل بعدی آماده گردد. شبانگاه، ابوبکر «صدیق» از دوستش بلال برای رفتن به زیارت یکی از راهبان اجازه خواست و از آنجا که در طول این سفر تجاری، روابط صداقت و دوستی بین ابوبکر و بلال به أعلی درجه خود رسیده بود و از آنجا که بلال جوان کنجکاوی بود بنابراین، از ابوبکر سبب ملاقات با راهب را جویا شد.
ابوبکر جواب داد، خوابی دیده است که باید تأویل و تعبیر آن را از کشیش که همیشه در راه شام به دیدارش میرود، بپرسد. بلال برای دانستن خواب و تعبیرش و هم برای ملاقات با راهب آمادگی خود را اعلام کرد و هردو نفر با هم به دیدار راهب رفتند. وقتی راهب هر دو را پذیرفت و به تفصیل خواب ابوبکر را شنید، از ظهور نزدیک پیامبری در سرزمین عرب خبر داد. از نزد راهب بیرون آمدند و بر چهرههای هریک از ابوبکر و بلال علاماتی بود که با دیگری فرق میکرد، ابوبکر شاد و خندان و برچهره بلال علامت تعجّب، استغراب، تمسخر آشکار بود:
پیامبر!!!!؟
وحی!!!!؟
کلمات عجیب و نا آشنایی شنیده که قبل از این به گوشش نخورده بود و از دوستش ابوبکر هم جواب قانعکنندهای دریافت نکرد.
درسحرگاه روز دوّم، قافله به حرکت خود ادامه داد و در اطراف دمشق اقامت گزید. بعد از بازاریابی، کاروان کالاهای خود را فروخت و کاروانیان پس از مدتی تجدید قوا و اقامت در دمشق به مکه مکرمه برگشتند.
در این موقع، پایههایی صداقت و دوستی بین ابوبکر و بلال استوار و به بینهایت استحکام خود رسیده بود.
بلال پس از ورود به مکه خندان و خوشحال و با دست پر از منفعت برمهتر خود أمیّهبنخلف وارد شد و از سود و نفع قافله و پیشرفتی که در این سفر نصیبش گردیده بود وی را با خبر ساخت و امیه نیز از این همه امانتداری بلال و سود فراوانی که از مالالتجاره نصیب وی گشته بود، از بلال تشکر کرده و تبسّمی بر لبانش نقش بست که خبر از خوشنودی و رضایت از بلال را میداد.
پس از آن روز، بلال زندگی طبیعی خود را از سر گرفت.
***