اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

مقدمه مؤلف 2

مقدمه مؤلف

همه چیز در این عصر در حال دگرگونی و جنبش است، افکار و عقائد، اساس و اصول معنوی، اخلاق، آداب و رسوم، سیمای مادی زندگی، مسکن، لباس، غذا، وسائل ارتباطات، اطلاعات، جنگ و صلح، و خلاصه کلیه ابزار زندگی، حتی خود انسان.

در غرب تمدن ساز و در شرق عقب افتاده، در همه جا از این سر دنیا تا آن سر دنیا، روزی، ساعتی، و بلکه لحظه ای نمیگذرد که لفظ تحول و جنبش بر زبانها نگذرد. امروز دیگر چیزی یافت نمی‌شود، اعم از کردار آدمی و یا یکی از مفاهیم زندگی که فکر تطور و جنبش در آن حلول نکرده باشد.

امروز دیگر مردم در زندگی هیچ چیزی را تصور نمیکنند، مگر از دریچة فکر نارسای تحول، همان فکر کوتاهی که امروز بر همه چیز و بر همة ارکان هستی بال گسترده است.

بدیهی است هنگامیکه این چنین فکری در زندگی بر فهم و شعور و ادراک مردم اینگونه پیروز گردد، بناچار باید فکر آنان در بارة دین نیز با آن برخورد نماید، زیرا دین در حس بشریت پیوسته ثبات و آرامش را نمایان می‌سازد. ثبات خدا، ثبات عقیده، ثبات عبادت و نیایش، ثبات اصول و مفاهیم، ثبات آداب و رسوم، و خلاصه ثبات زندگی.

پرواضح است تا دین در کانون حس بشر این همه ثبات و پایداری را نشان می‌دهد، بناچار باید در همان کانون با مفهوم عالمگیر جنبش و تحول طوفان تقدم برخورد نمایند، همان مفهومیکه تاکنون هرگز نتوانسته در هیچ موضوعی ثبات و آرامش تصور کند، حتی در فکر توحید و خداشناسی و در فکر دین و آئین.

روی همین حساب هم اکنون در دنیای پرآشوب غرب این فکر طوفانزده با مفهوم دین برخورد کرده است، و در اثر این برخورد یک مبارزه شدید و دورپایانی از پیدایش عصر باصطلاح نهضت در میان طرفداران این دو فکر آغاز شده، همان نهضت بدفرجامعی که از روز اول بر اساس بی‌دینی استوار گردیده است، و نتیجة این مبارزه فرساینده این شد که دین در جهان غرب از زندگی جدا شود، و از اقتصاد و اجتماع و سیاست، و بلکه از علم و صنعت کناره گیری نماید، دیگر در این محیط طوفانزده برای دین در متن زندگی افراد جز یک پایگاه ناچیز آسیب دیده که چندان اثری ندارد باقی نمانده است، و آنهم این است که هرگاه میخواهند خواهش شخصی اندرون خود را ساکت کنند چند لحظه ای بسوی کلیسا می‌روند و یا پاره ای از تعالیم دینی را در روش شخصی بکار میبندند، در صورتیکه تمام شئون زندگی تحت فرمان یک رشته مفاهیم بی‌دینی درآمده است و بناچار از آن‌ها فرمان می‌برد. و خلاصه فکر تحول و جنبش بسوی پیش در عالم پهناور زندگی فرمانروای بی‌رقیب است.

این مبارزة سوزانی که در قرن‌های هجدهم و نوزدهم آتشین تر شده بود کم کم و بتدریج رو بسستی و خاموشی نهاد، زیرا دگر دین غربی از کار افتاده بود و قدرت مبارزه نداشت، یعنی: دیگر مرد میدان نبود تا مبارزه کند، دینداران و رجال دین هیچ قدرتی نداشتند، جز اینکه گوشه نشینی و سلامت زیستن را غنیمت بشمارند و خود را از کاروان متحرک زندگی کنار بکشند، و یا اینکه از راه تحول دادن بدین و هم آهنگ ساختن آن با جنبشهای زمان خود را همراه کاروان پیروز جهش‌ها بنمایند، و بعبارت روشنتر پس از آنکه از اداره زمامداری زندگی ناتوان و درمانده شدند، از این راه خود را دنباله رو کاروان پیروز تحول بگردانند، اما در خاور زمین یعنی: کشورهای اسلامی هنوز این مبارزه روان کش در میان دین و فکر تحول پا بر جا است و هنوزهم ادامه دارد، زیرا از طرفی هنوز دین در این محیط مانند یک عقیده و فکر ثابت بر نفوس مردم و جمهور ملت‌ها مسلط است هنوز دل‌ها را در اختیار دارد، گرچه با کمال تأسف باید بگویم: تاکنون مانند یک روش واقعی مردم از آن بهره برداری نکرده‌اند.

آری، جای خوشبختی است که علی رغم کوشش‌هائی که پیوسته در برانداختن عقیده مبذول می‌گردد، و نیز علی رغم زحمتهائی که در راه تبدیل آن بافکار و مفاهیم جدید غربی بکار می‌رود، هنوز دین در این محیط خاصیت اصلی خود را از دست نداده است، و از طرفی نیز فکرتحول و تطور در این سرزمین هنوز بپیروزی کامل نرسیده است، هنوز فکرتحول اقتصادی، اجتماعی، سیاسی از غرب رسیده، بدرستی نتوانسته در این مرز و بوم بکرسی فرمان روائی بنشیند، همان فکر نافرجامی که پیوسته در دامن خود مفهوم بی‌دینی را در زوایای میدان زندگی از گوشه یی بگوشة دیگر میکشد، و از اینجاست که دائم در این محیط غرب زده معرکه گرم است و گرمتر، و موقعیت هریک از نویسندگان و شیفتگان این ارمغان غربی متفاوت است، هرکس باندازة استعداد خود در پذیرش این افکار، صراحت، شجاعت و لیاقت خود در اداره کردن این معرکه شایستگی نشان می‌دهد.

بعضی از مدافعان تحول با شمشیر آخته بسوی دین هجوم می‌برند، و فاش می‌گویند که دین یک لکة سیاه پس مانده است از روزگار تاریک گذشته باید از بین برود، یک رشته خرافاتی است که هرگز نباید در عصر نور دانش زنده بماند.

بعضی دیگر از آنان در نهاد خود چنین شهامتی را بیاد ندارند که چنین فاش بگویند، بلکه روباه وار خود را در پشت پرده یک رشته افکار ارتجاعی پنهان میدارند و رجال دین را برخ مردم میکشند، و از این سنگر ریا تمام مفاهیم دینی را مورد تاخت و تاز قرار می‌دهند، و همه را ارتجاعی و مرتجع میخوانند، و خود را از تهمت بی‌دینی دور نگه میدارند.

بنابراین، مثلاً: نمیتوانند بگویند که خدای بزرگ ارتجاعی است، بخاطر اینکه بزن می‌فرماید: برای شوهر خود آرایش کن نه برای دیگران، و آمیزش با نامحرمان جرم و گناه است از آن بپرهیز، زیرا این گفتار ناستوده بناچار خشم و نفرت تودة مردم را برعلیه آنان بسیج خواهد کرد، این را بخدا نسبت نمیدهند، بلکه به رجال دین میبندند و آنان را مرتجع میخوانند، و همچنین جرئت ندارند که بگویند: خدا خطاکار است، بخاطر اینکه زنا را قدغن کرده و هرگونه رابطة جنسی را بیرون از دایرة ازدواج قانونی حرام کرده است. بنابراین، آن را بخدا نسبت نمیدهند که چوب تکفیر بر فرقشان فرود آید، و بلکه آهسته آهسته بگوش مردم میخوانند که این مفاهیم ارتجاعی اخلاق که روابط دوستانه زن و مرد را قدغن کرده یک رشته افکارفرسوده است باید کنار برود، باید این اخلاق نیز با تحول و ترقی زمان پیش برود، در این دنیائی که همه چیز در حال دگرگونی است باید سازمان اخلاق نیز دگرگون شود.

گروه دیگر استادترند و شیطان تر می‌گویند: دین یک رشته افکاریست بس عالی و زیبا، اما قوانین آن برای عصر بخصوصی و بخاطر پیدایش یک سلسله علل مخصوص آمده بود، و امروز آن زمان گذشته و آن سبب‌ها تغییر یافته است، و بناچار باید آن را بعنوان یک رشته افکار یادگاری عالی و زیبا برای تسکین و آرامش روح در موزة افکار و عقاید با یگانی کرد، و نباید در قانون زندگی واقعی روز حکومت داد.

آری، اگر دین را براساس همان معانی زیبا و افکارعالی نگهداریم و از برخورد با دنیای کنونی متغیر و مترقی محفوظ بداریم، و بعبارت دیگر مقام غیرمسئول بشناسیم، هم از نابودی نجاتش داده ایم، و هم در اثر این چنین اقدام کریمانه نگذاشته ایم، فرزندان آدم و حوا بدون الهام از روح دین زندگی کنند، و گروه دیگری هم هستند استاد از استادتران هرگز نامی از دین نمی‌برند، و بلکه پیوسته مفاهیم آن را بی‌نام و نشان مورد تاخت و تاز قرار می‌دهند، و مانند یک سلسله مفاهیم فکری، اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی که بنام دین نیستند مورد حمله بی‌رحمانه قرار داده و می‌گویند که با روح عصرحاضر و با تحول علمی و جنبشهای تمدن روز سازگار نیست بایدش بدور انداخت، و این گفتارشیطانی را بدون اینکه اسم دین بر زبان آرند، در جامعه آزاد میگذارند و ترویج می‌کنند، تا خودبخود و بتدریج آثار زهرآگین خود را بکام مردم ریخته و اساس مفاهیم دین را یکی پس از دیگری برون مانع واژگون سازد.

گروه دیگری بی‌شرمانه نیرنگ بازی می‌کنند، هر فکری را که دلخواه خودشان است و بخواهند رواج بدهند بدین نسبت می‌دهند، روشنتر بگویم: دین سازانند، دلیل آن‌ها این است که دین دارای نرمش بخصوصی است و در هر عصری با زندگی روز سازگار است، باید هم آهنگی را مراعات کرد، بعقیدة آنان امروز زندگی هرچه ایجاب کند دین باید بقید فوریت آن را برسمیت بشناسد.

بنابراین، آمیزش زن و مرد را قانونی می‌دانند، و آرایش همگانی زن را برسمیت میشناسند، و هر رابطة دوستانه را بجز زنا و آنهم من باب تأدیب آزاد میگذارند، و همیشه بخود حق می‌دهند که کلیة مفاهیم و بلکه نصهای صریح دینی را مورد انتقاد قرار بدهند، و خوب و بد و زشت و زیبای آن‌ها را از هم جدا سازند، و بعبارت روشنتر: دین باید تحت قانون استاندارد درآید، بدلیل اینکه مردم بزندگی دنیای خود از هر مقامی آشناترند.

گروهی هم هستند فریب خورده و به بیراهه افتاده با کمال اخلاص دم از تحول و ترقی دین می‌زنند، آنان پیوسته با خلوص می‌گویند و می‌نویسند، باید دین را نیز دگرگون ساخت و با ترقیات روز همگام نمود، تا از کاروان پیروز ترقی عقب نماند، و در گوشه‌های فراموشی سر بگریبان شرم و حیا نکشد.

بر همگان واضح است که در میان این طوفان‌ها توده‌های بی‌گناه مردم از این الهام‌های شیطانی و از این زهرهای کشنده بتدریچ مسموم می‌گردند، همان الهام‌های شیطانی که با وسائل گوناگون روشن فکران بر شریان ضمیر آن‌ها تزریق می‌شود. آری، رادیوها، تلویزیونها، روزنامه‌ها، مجله‌ها، و کتابهای گمراه کننده، رومانهای عشقی، سخنرانیهای گرم و آتشین، و خبرگزاریهای رسمی، و تفسیر و قایع روز، و انتشار عکسهای شهوت انگیز، فیلمهای سینمائی، و نمایشها، تآترها و محفلهای آمیزش همه و همه وسائلی است، در اختیار روشنفکران حرفه‌ای عصر تحول آزادانه در همه جا و در همه وقت براهنمائی ملت‌های طوفان دیده بکار می‌برند، و کسی هم نیست که به آنان بگوید: بالای چشمتان ابروست، و پیوسته اینگونه مفاهیم شیطانی در درون سینه یکایک افراد میجوشند و دائم زیر و رو می‌شوند، و بطور خود کارخواه بفهمند و یا نفهمند در کانون دل‌ها با مفهوم دین برخورد می‌کنند، و از این برخوردهای نتیجه‌های ضد و نقیض سرسام آوری حاصل می‌گردد، و سرانجام کار بد آنجا میکشد که گروهی آشکار و بی‌پروا از دائره دین با شتاب و دامن کشان بیرون می‌روند، و گروه دیگری دین را در متن وجدان از میدان زندگی دور میرانند، و در داخل ضمیر بعقیده خود دیندار میمانند.

نماز میخوانند، روزه می‌گیرند، زکات می‌دهند و بزیارت خانه خدا می‌شتابند، و سپس زندگی را در بیرون دایره دین با تمام مفاهیم تمدن و ترقی روز تمرین می‌کنند دختران خود را آزاد میگذارند، تا دامن بالای زانو بپوشند، و با جوانان ترقی ساز عصر برفاقت و خوشگذرانی بپردازند، و دلیلشان این است که پیش رفت زمان و تحولات عصر این چنین ایجاب می‌کند.

یا للعجب گروهی هم بچشم میخورند که افکارشان منجمد و مغزشان از کار افتاده و بتدریج بسنگ تبدیل شده است، هنوزهم بپاسداری یک رشته خرافات ایستاده‌اند و پافشاری دارند که دین این است، و با تمام قوا با زندگی متحرک در ستیزند و می‌گویند: اگر زندگی حرکت کند بیقین از دائره دین بیرون است.

و سرانجام گروهی هستند حیران و سرگردان و طوفان زده و سرسام گرفته، نمی‌دانند چه بکنند و با کدام کاروان راه بروند. آری، این کتاب ما داستان تحولات ترقی نما را در روبروشدن با دین بخوبی مورد بحث و دقت قرار می‌دهد.

اگرچه در این باره بیش از این در کتابهای دیگرم بحث کرده‌ام، اما خیلی باختصار گذشته‌ام، بار اول در کتاب (قبسات من الرسول) در فصلی بعنوان «شما بکارهای دنیای خود داناترید» بطور مستقل عنوان نمودم، و بطور اجمال از داستان تمدن و تحول و از راز ثابت و متحول (طوفان و آرامش) در زندگی انسان پرده برداشتم و راه و روش اسلام را در علاج هردو بیان کردم.

و سپس دو بخش از کتاب (معرکة التقالید) را باین موضوع اختصاص دادم، در این دو بخش مفهوم تمدن و ترقی اروپائی را بیان داشتم و روشن نمودم که این قاموس شیطانی چگونه در زیر خرقه مطالب حق و باطل را بهرسو میکشد، و طوری حرکت می‌کند که کسی گمان بد نبرد، و آشکار ساختم که چگونه در زندگی اروپائی اثر گذاشته، و سپس چگونه از راه استعمار با دست پر از ارمغان خود را به خاور زمین رسانده است.

و در خاتمه نیز در کتاب (دراسات فی النفس الإنسانیة) تحت عنوان «ثابت و متطور» در هستی انسان فصلی در این باره باز کرده‌ام، اما هر بارکه بحث ما باینجا میرسید، بیشتر دلباخته میشدم که این موضوع را جداگانه و بتفصیل مورد بحث و دقت قرار بدهم، نه اینکه در برخورد از آن سخن بگویم و یا در سر راه گلی بچینم و درگذرم.

و سرانجام موفق شدم که در این کتاب بآرزوی خود برسم، و این بحث را جداگانه از همة جهات هم از دریچة فکر غربی و هم گستره فکر اسلامی که بخاطرم رسید عنوان کنم.

و هم اکنون این کتاب دارای چهار بخش بزرگ و اساسی است:

1-   تطور و تحولات ترقی نما در قاموس غرب چه مفهومی دارد و آثار و نتایج آن در زندگی غربیان چگونه بوده است؟

2-   حقیقت فطرت بشریت چیست و موضوعات ثابت و متطور آن کدام است (طوفان‌ها و آرامش‌ها کجاست؟)

3-   مفهوم انسان در قاموس اسلام چیست و با طوفن‌ها و آرامش‌ها (ثابت‌ها و مطورها) اسلام چگونه روبرو گردیده است؟

4-  این بخش بیان کننده موقعیت پست دیده بانی تمدن غربی و اسلامی است و بطور روشن راهنمائی می‌کند که این پست درآینده بشریت چه وظیفه‌ای را انجام خواهد داد؟

بدون تردید این میدان خیلی وسیع و بزرگ است و بحث‌هائی که در آن عنوان می‌گردد بسیار سودمند و با ارزش است، و احتیاج فراوان دارد که بدقت رسیدگی شده و از تمام زوایای فکر و زندگی بشریت در آن‌ها گفتگو شود، و بگمانم تاکنون بحثی باین اندازه جالب و وسیع در این باره عنوان نشده است.

در خاتمه برای این کتاب این افتخار بس که اساس این مسئله را پی ریزی می‌کند، و بلکه بزرگترین افتخار است که می‌تواند دریچه باز نشده‌ای را باز کند که افکار بآسانی در این میدان بکار افتند، پس اگر پیشرفتی بدست آید باید بگویم: توفیق بس عزیزی است که جز از جانب خدا نیست و در مقابل آن شکر و سپاس پیشه باید ساخت.

محمّد قُطب


مقدمه مؤلف 3

مقدمه مؤلف

در کتاب خدا دعوت بس روشن و آشکار است بتأمل و تفکر در نفس انسانیت، و بتامل در اسرار و آیات و رموز آن، قرآکریم است که می‌گوید: ﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ ٢٠  وَفِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١[الذاریات: 20- 21] یعنی: «و در زمین براى اهل یقین نشانه‏هایى است. و نیز در وجودتان [نشانه‏هایى است‏] آیا نمى‏نگرید؟» ﴿سَنُرِیهِمۡ ءَایَٰتِنَا فِی ٱلۡأٓفَاقِ وَفِیٓ أَنفُسِهِمۡ[فصلت: 53] یعنی: «به زودى نشانه‏هاى خود را در کرانه‏ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد». و این کتاب آسمانی پر است از آیاتی که نفس انسانیت را در حالات مختلفش توصیف می‌کند، حالات اعتدال، حالات انحراف، حالات صعود و سقوط را بازگو می‌نماید، از حالات خیر و شرش از اقبال و اعراض کردنش، ایمان آوردن، و کفر ورزیدنش، بخاک چسبیدن و یا در عالم نورانیت پرواز کردنش بازگو می‌کند، بسیار شیرین و با نمک.

﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨  قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠[الشمس: 7- 10] یعنی: «و قسم به جان آدمى و آن کس که آن را (آفریده و) منظّم ساخته. سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام کرده است. که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده. و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است!».

﴿إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓ[یوسف: 53] یعنی: «یقینا نفس (طغیان گر) بسیار به بدى فرمان مى‏دهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند».

﴿وَأُحۡضِرَتِ ٱلۡأَنفُسُ ٱلشُّحَّ[النساء: 128] «و دل‌ها همواره در معرض بخل قرار دارند».

﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩[الحشر: 8] «و کسانى که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند رستگارانند!».

﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِینَ وَٱلۡقَنَٰطِیرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَیۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِ[آل عمران: 14] «براى مردمان حبّ خواسته‏ها [ى نفس‏] از [قبیل‏] زنان و فرزندان و مالهاى انبوه از [جنس‏] زر و سیم و اسبهاى نشاندار و چهار پایان و زراعت آراسته شده است».

﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ٱلضُّرُّ دَعَانَا لِجَنۢبِهِۦٓ أَوۡ قَاعِدًا أَوۡ قَآئِمٗا فَلَمَّا کَشَفۡنَا عَنۡهُ ضُرَّهُۥ مَرَّ کَأَن لَّمۡ یَدۡعُنَآ إِلَىٰ ضُرّٖ مَّسَّهُۥ[یونس: 12] «و چون به انسان رنج برسد، به پهلوى خود [خفته‏] یا نشسته یا ایستاده ما را به دعا مى‏خواند. آن گاه چون رنجش را از او برداریم، چنان بگذرد که گویى ما را به [رفع‏] رنجى که به او رسیده بود، به دعا نخوانده بود».

﴿وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا ٢٨[النساء: 28] «و انسان ناتوان آفریده شده است».

﴿وَإِذَآ أَنۡعَمۡنَا عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ أَعۡرَضَ وَنَ‍َٔا بِجَانِبِهِۦ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ کَانَ یَ‍ُٔوسٗا ٨٣[الإسراء: 83] «و چون بر انسان انعام کنیم، رویگردان شود و [از روى سرکشى‏] پهلو تهى کند و چون سختى به او رسد، ناامید باشد».

﴿وَلَئِنۡ أَذَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِنَّا رَحۡمَةٗ ثُمَّ نَزَعۡنَٰهَا مِنۡهُ إِنَّهُۥ لَیَ‍ُٔوسٞ کَفُورٞ ٩[هود: 9] «و اگر از [سوى‏] خویش رحمتى به انسان بچشانیم آن گاه آن را از او برگیریم، او بسى ناامید [و] ناسپاس گردد».

﴿وَلَئِنۡ أَذَقۡنَٰهُ نَعۡمَآءَ بَعۡدَ ضَرَّآءَ مَسَّتۡهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتُ عَنِّیٓۚ إِنَّهُۥ لَفَرِحٞ فَخُورٌ ١٠[هود:10] «و اگر پس از رنجى که به او رسیده است، آسایشى به او بچشانیم، گوید: سختیها از من دور شدند، چرا که او شادمان خودستاست».

﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِینَ یَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا ٦٣[الفرقان: 63] «و بندگان [خداوند] رحمان آنانند که روى زمین فروتنانه راه مى‏روند و چون نادانان آنان را مخاطب قرار دهند، با [صلح و] سلام پاسخ گویند».

﴿وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَیُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ کَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ[الحشر: 9] «و در دل‌هاى خود از آنچه [به مهاجران‏] داده‏اند احساس نیازى نکنند و [دیگران را] بر خودشان- و لو نیازمند باشند- ترجیح مى‏دهند».

﴿وَٱلۡکَٰظِمِینَ ٱلۡغَیۡظَ وَٱلۡعَافِینَ عَنِ ٱلنَّاسِ[آل عمران: 134] «و خشم [خود] را فرو مى‏خورند و از [تقصیر] مردم در مى‏گذرند».

﴿وَجَعَلَ لَکُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفۡ‍ِٔدَةَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ ٧٨[النحل: 78] «و براى شما [توان‏] شنوایى و دیدگان و دل‌ها پدید آورد، باشد که سپاس گزارید».

﴿وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلۡخَیۡرِ لَشَدِیدٌ ٨[العادیات: 8] «و او علاقه شدید به مال دارد!».

و آن کسیکه در قرآنکریم از نفس انسانیت سخن می‌گوید: خالق توانای اوست که همه ای اسرار و نهان او را میداند. ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَیۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِیدِ ١٦[ق: 16] «ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏هاى نفس او را مى‏دانیم و ما به او از رگ گردن نزدیک‏تریم‏».

﴿أَلَا یَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِیفُ ٱلۡخَبِیرُ ١٤[الملک: 14] «آیا کسى که [همه چیز را] آفریده است، نمى‏داند؟ و اوست باریک بین آگاه».

روزی بدلم گذشت، آن روزی بود که تازه بررسی را در قرآنکریم و اسلام آغاز کرده بودم که اسلام دارای نظریه مخصوصی در نفس و روان انسانیت است که همه توجیهات و تشریعات خود را در راه معالجه این نفس و روش تربیت و پیش برد آن را براساس آن پی ریزی می‌کند، و بنظرم رسید که این نظریه یا نباید در قرآنکریم باشد، و یا قرآنکریم و حدیث از رسول اکرم ص نیز چون خود پیامبر تفسیر واقعی قرآنکریم است.

و وقتی که بتألیف کتاب «الإنسان بین المادیة والإسلام» پرداختم این در نظرم بود و کم کم در میان نظریه مکتبهای غربی در روانشناسی و نظریه اسلام بمقایسه نزدیک میشدم، و در میان آنچه که بر نظریه غربی مترتب است، از قبیل قوانین و نظام‌ها و فلسفه‌ها و افکار و رفتار و آنچه که بر نظریه اسلام در این میدان‌ها مترتب است، به بررسی و مقایسه پرداختم و مخصوصا من میدان روابط فرد و اجتماع، و میدان جرم و کیفر، و مسئلة غریزه جنسی و اصول عالی انسانیت را انتخاب نمودم، و احساس می‌کردم که خطوط گسترده نظریه اسلامی در باره نفس انسانیت پیش رویم کشیده شد، و من این کتاب را می‌نویسم، و گمان می‌کردم که خیلی نزدیک و نزدیک ترم که این نظریه را تا آخر بررسی کنم.

سال‌ها گذشت و من آغاز کردم بنوشتن مجموعه ای از خاطراتم در باره (نفس و اجتماع) و در آن بمعالجه پاره ای از این خطوط از نظر اسلام پرداختم، اما معالجه بسیار سبک بود بیاد داشت، خاطره نزدیک تر بود تا بحث دقیق علمی، بازهم سال‌ها گذشت و کتاب دیگرم را در باره روش تربیتی اسلام نوشتم، و در بیان و شرح نظریه این کتاب احتیاج پیدا کردم که خطوط سیمائی از نفس انسانیت را ترسیم کنم، برای اینکه دیگر برای من روشن شده بود که روشی که خدا در کتابش بیان کرده کاملا مطابق است با نفسی که آفریده است، و بارزترین چیزی که در این روش میان این تربیت و آن نفس بچشم میخورد همان مطابقت کامل است، بطوری که هیچگونه موضوع چه بزرگ و چه کوچک نبوده، مگر آنکه آن را دربر گرفته و بحساب آورده است.

پس خیلی طبیعی بود که قیافه نفس انسانیت را بطور روشن بیان کنم، همان طوریکه خود میدیدم تا بتوانم این مطابقت را در میان آن روش آسمانی و این نفس انسانیت که آن را دریافت می‌کند بیان کنم.

و در کتاب (انسان بین ما دیگری و اسلام) نظر خودم را در باره مکتب تجربی بیان نمودم، آن مکتبی که معلومات خود را از طریق آزمایشگاه کسب می‌کند و بسادگی می‌گوید که بیش از یک رشته چشش‌های متفرقه از این نفس چیزی بدست نیاورده است که برای رسیدن بحقیقت آن بس باشد، و روان شناسی تحلیلی نیز ظرف آب خود را باین چاه تاریک فرو میفرستد بدون تردید، اما آن هم نمی‌تواند بحقیقت آن پی ببرد، بخاطر اینکه این روانشناسی با طبیعت روشن خود که تجزیه و تحلیل می‌کند، باز می‌کند و می‌بندد، زیر و رو می‌کند، و بو میکشد، بازهم بسیاری از اسرار این نفس بزرگ از نظرش پنهان می‌ماند، و از بسیاری از حرکات کامل نفس که تمام اجزاء و ارتباطات آن را فرا میگیرد، غافل می‌ماند.

و شاید روانشناسی تکاملی در این باب بهدف نزدیکتر است، و ما در بررسی از نظریه اسلامی در باره نفس انسانی هرگز از استفاده کردن هرآنچه را که شایسته دیدیم خودداری ننمودیم، و هرچه را مفید یافتیم بهره برداری کردیم، اما بازهم نخستین مرجع ما قرآنکریم است، و علاوه بر این در میدانهای گسترده مشاهدات هرچه دیدیم برداشتیم، و هرگز خود را به بررسی‌های روانی (رسمی) مقید نساختیم، زیرا تنها روانشناسی نیست که از نفس انسانی بحث می‌کند، و گفته آن هم صحیح‌ترین گفتار نیست، بلکه هنر، ادب، اجتماع، تاریخ و زندگی واقعی با همة تفصیلاتش رساترین حکایتی است از نفس انسانیت، بدلیل اینکه همة این‌ها از آن سخن مگویند: آن هم در اجتماع طبیعی خود، در اجتماع زندگی، و دیگر یک محیط مصنوعی برای نفس درست نمی‌کنند، مانند حیواناتی که در آزمایشگاه تحت آزامایش قرار بگیرند.

و هدف ما از بررسی کامل نفس انسانیت عبارتست از: شناختن زیربنای آن باندازه‌ایکه برای ما امکان دارد تا بعد از آن با حال صحت و مرض آن آشنا باشیم و حال اعتدال و انحراف آن را بشناسیم، و از راه این آشنائی در معالجه این نفس براساس صحیح اقدام کنیم، و در حقیقت این یگانه هدفی است که باید روانشناسی آن را در نظر بگیرد، زیرا معرفت چیزی است که از داخل خود هدایت مییابد، و (حقیقت هم گم شده مؤمن است) چنانچه پیامبر اسلام فرموده: و لکن دائم آدمی را بمقصدی که در پشت سرش قرار دارد میرساند، پس فطرت انسان طوری ساخته شده که دائم بدنبال معرفت می‌گردد که در اثر آن نمو و قدرت و پیشرفت خود را بسوی کمال افزون تر سازد.

و هنگامیکه حقیقت نفس را تا حد امکان شناختیم، بزودی و آسانی این معرفت ما را بایجاد نظام‌ها و افکار و رفتار و مشاعر و وجدان یاری خواهد کرد که با این حقیقت هم آهنگ و سازگار باشد که هرگز نه با آن برخود کنند و نه بمعارضه برخیزند، و نیز در تربیت نسل‌ها بمقتضای فطرت صحیح همان طوری که خدا آفریده، یاری خواهد کرد.

پس بنابراین، نظریه اسلامی در باره نفس انسانی یک نظریه بی‌پایه ای نیست که از فضای بحث علمی آویخته باشد و در یک برجی از عاج سکونت اختیار کند و در واقع زمین فایده نبخشد، بلکه خود جزئی است از این واقعیت کلی که وظیفه خود را در دوران این زندگی بزرگ انجام می‌دهد.

و هنگامیکه ما مسلمانان بتوانیم بگوشه ای از این نفس انسانیت برسیم که راه‌های انحرافی غربی را در نظریه نفس انسانی اصلاح بکنیم، و هر فساد اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی، فکری و ورحی که بر آن مترتب است از میان برداریم، زیرا ما برای این خدمت سزاواریم، ما شایسته ایم این خدمت را برای بشریت انجام بدهیم، بشریتی که از هرطرف امروز هدف بال و بی‌نظمی و شکست قرار میگیرد.

و بحث علمی در این مطالبی که می‌نویسم و قبل از این هم نوشته ام راهنمای من است، و لکن من در کتاب (انسان بین مادی گری و اسلام) بیان کردم که بحث علمی بمعنای صحیح، هرگز با مفاهیم اسلامی بمعارضه بر نمیخیزد، و نمی‌تواند هم برخیزد، خواه در عالم واقع و خواه در عالم نظریات.

پس بنابراین، مراجعه نمودن من (بدین) انحراف از بحث علمی نیست، بدلیل اینکه قرآنکریم کتاب تربیت است، کتاب راهنمائی و توجیه است، کتابی است که نفوس را براساس راه راست می‌پروراند، و رسالت خود را بطور کامل و مکمل انجام می‌دهد، بدون اینکه بنظریات گوناگون علمی بپردازد، بلکه آن عده معلوماتی که در لابلای این کتاب آمده یک رشته اشاراتی است جهانی و همگانی برای انسان تا بصیرتش را باز کند و آیات خدا را در این جهان پهناور ببیند که سرانجام از این راه بخدا بپیوندد، از او بترسد، و او را بخواهد و دوست بدارد.

و آنچه که در این قسمت شایان توجه و التفات است، باب علم است، باب معرفت است، معلومات وارد در قرآنکریم نیست، آن هم بر سبیل اشاره بآیات خدای بزرگ، بلکه آن روش تربیت عقلی است، همانست که عقل وادار می‌سازد که در راه استنباط اسرار این جهان بکوشد، و در تمامی مراحل زندگی از آن بهره برداری کند، و آن همان روشی است که ملت مسلمان صدر اسلام آن را درک نمود بکار بست که در نتیجه راه بشریت را بسویش باز کرد و از تأمل در نظریات بی‌اساس و بی‌پایه برگرداند، و آن را براه و روش تجربی راهنمائی کرد، همان روش تجربی که علوم جدید در سراسر عالم از آن سر زد، و همانست که باروپا امکان داد، بعد از آنکه از برخورد با اسلام و مسلمانان تجربه اندوخت، و بعد از آنکه از علوم مسلمانان استمداد جست تا بتواند درهای ناگشوده علوم را بروی خود باز کند و از اسرار و رموز نیروهای جهان آگاه گردد، و لکن این امر در باره نفس انسانیت گاهی اختلافاتی دچار می‌گردد، در قرآکریم که (نظریات روانی) مشخص و پیاده شده نیست که دارای فصول و تفصیلات باشد، زیرا شأن قرآنکریم نیست در حالتیکه نفوس را انشاء می‌کند و می‌پروراند که این قبیل نظریات را بوجود آورد، اما با این وصف بازهم در آن بیش از این علم دیگر معلوماتی هست فراوان و روشن که اشاره بنفس انسانیت دارد، و این یک امر طبیعی است در باره کتابی که نخستین رسالتش تربیت و راهنمائی است، در باره کتابی که پیوسته نفس انسانی را مخاطب قرار می‌دهد و هشیار می‌سازد، و این معلومات گنجانیده شده، (در لابلای قرآنکریم) ممکن است در ایجاد نظریه ای که نفس انسانیت را فرا گیرد، الهام بخش باشد.

نظریه ای که در شرح و بیان کیفیت نفس مشاهده و تجربه را بکار ببندد، همان طوری که در توضیح سایر اشارات جهان در قرآنکریم عمل می‌کند، زیرا مثلا قرآنکریم می‌گوید:

﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡکِ ٱلَّتِی تَجۡرِی فِی ٱلۡبَحۡرِ بِمَا یَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِیفِ ٱلرِّیَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَیۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ ١٦٤[البقرة:164].

«(ای مردم!) واقعا که در آفرینش آسمان‌ها و زمین در اختلاف لیل و نهار (یعنی: گردش شب و روز) و در کشتی هائیکه در دریا بنفع مردم در حال حرکتند، و در آن آبیکه خدا از آسمان فرود آورده و زمین را پس از مرگش زنده گردانیده، و همة جنبندگان را در آن پخش نموده است، و در گردانیدن بادها از یک سوی بسوی دیگر و در ابرهائیکه در میان زمین و آسمان مسخرند، آیاتی و اشاراتی است برای آن ملتی که عقل خود بکار می‌زنند». اما هرگز نگفته که گردش لیل و نهار چگونه است؟ و جریان کشتی در دریا بچه کیفیتی است؟ و چگونه باران از آسمان نازل می‌شود؟ و زمین را چگونه زنده می‌گرداند؟ و وزش باد به ترتیبی باین طرف و آن طرف گردانده می‌شود؟ و ابرها بچه کیفیتی در میان زمین و آسمانی معلق می‌ماند؟

می بینیم که همه را بمشاهده و تجربه واگذار کرده که در کشف اسرار و رموز آیات خدا بتحقیق بپردازند، و تا آنجا که خدا امکان داده با حقیقت این نوامیس آفرینش آشنا گردند، حقیقتی که آن را دست قدرت آفریدگار در این جهان هستی بکار برده.

آری، بهمین ترتیب قرانکریم انسان را برای کشف اسرار نفس و روان خود آشنا می‌سازد و صفات و حالات گوناگون آن را بیان می‌کند، اما بعهده مشاهده و تجربه واگذار کرده که پشت سر این توجیه قرآنی نظریات و تفصیلاتی را بدست آورند و در آن‌ها بتحقیق بپردازند.

و بخاطر همین امر ارشادی مشاهده و تجربه در این بحث تکیه گاه من است که از این راه اشارات قرآنکریم را دریابیم، و از آن گروه نیستیم که نفس انسانی را در آزمایشگاه قرار بدهیم تا حقیقتش را بدست آوریم، (چون هنوز آزمایشگاهی که از عهده این آزمایش برآید وجود ندارد).

و بار دیگر در حال نوشتن این کتاب احساس کردم که این خطوط طولانی نفس انسانیت در اثناء نوشتن این سطرهای کتاب پیش رویم ترسیم می‌شود، بخصوص در (فصل خطوط متقابل در نفس بشریت) و این فکر جدیدی بود که قبل از این کتاب بخاطرم نرسیده بود، و بار سوم دلم مشتاق شد که نظریه ای را که همة نفس انسانیت فرا گیرد از اول تا آخر تا آنجا که توان دارم بررسی کنم، و اینک این کتاب همان کوشش منظور است در این راه، و آن تنها تلاشی است که مسئولیت آن را بتنهائی من بعهده دارم، زیرا اسلام که بگفتة من مقید نیست و گمان هم ندارم که حتماً فقط این (نظریه اسلامی) باشد و بس، بلکه می‌گویم: این هم یک نظریه اسلامی است، باندازه ای که خدا درهای نیروی معرفت را برویم گشود در آن کوشیدم، و فقط خدا است که همه را براه راست هدایت می‌فرماید، و قرآنکریم خدا هم کتابی نیست که میدان نظریات باشد، چه روانی و چه علمی و فکری، و لکن دارای توجیهات کاملی است برای انشاء این گونه نظریات، زیرا قرآنکریم کتاب تربیت و توجیه است، و در راه این توجیه برای انسان پاره ای از اسرار و رموز نفس خود و اسرار این جهان دورپایان را کشف می‌کند و در اختیارش میگذارد، و او را برای بررسی این و آن دعوت می‌کند که دارای معرفت باشد و دارای علم و دانش و بصیرت، و از این لحاظ است که پیوسته براه صحیح راهنمائی می‌کند.

و من سخت متنفرم از کسانیکه می‌گویند: در قرآنکریم نظریات طبیعی، شیمی، طبی، کیهان شناسی، اتم شناسی، و موشک سازی هست و مرتب بدنبال هر کشفی، یا هر اختراعی شتابان می‌روند و می‌کوشند تا ثابت کنند که قرآنکریم هم بآن اشاره کرده و متوجه شده است، قرآکریم که بی‌نیاز از این حرفها است، آن مقام خود را در تربیت بشریت و راهنمائی صحیح آن بعهده گرفته است، بدون اینکه این تلاش‌های مذبوحانه را بپذیرد، و حتی ذره ای از ارزش آن کاسته نمی‌شود که در آن علم طبی، شیمیائی، طبیعی، کیهان شناسی، اتم شناسی، و موشک سازی نباشد.

و همچنین مراجعه نمودن من به بحث علمی انحراف از دین نیست، زیرا هردو در نظرم بیک حقیقت راه می‌برند و آن هم با اذن پروردگار جهان، اگر خدایم مرا بچیزی از حق در این کتاب توفیق داد من سپاسگذار نعمت‌های او هستم، زیرا جود و بخشش سزاوار اوست، و اگر توفیقم نداد همین اندازه بس که راه را برای بحث آیندگان باز گشودم، و خدا توفیق بخش است بسوی هرآنچه که می‌خواهد.

محمد قطب