معیار سوّم دین جهانی، کتاب منیر است
از نظر کتاب آسمانی؛ یعنی قرآن کریم، ماههای سال دوازده ماه است، نه نوزده ماه به دلیل اینکه خدای تعالی در سورهی توبه آیهی 36 فرموده است:
﴿إِنَّ عِدَّةَ ٱلشُّهُورِ عِندَ ٱللَّهِ ٱثۡنَا عَشَرَ شَهۡرٗا فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ یَوۡمَ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ مِنۡهَآ أَرۡبَعَةٌ حُرُمٞۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُۚ﴾ [التوبة: 36].
«محققاً عدد ماهها نزد خدا در کتاب خدا دوازده ماه است از آن روزی که خداوند آسمانها و زمین را آفرید و از آن دوازده ماه، چهار ماه (جنگیدن و خونریزی) درآن حرام است.این است دستور دین استوار و محکم».
با توجّه به آیهی فوق که خداوند فرموده ماههای سال قمری، در نزد خدا دوازده ماه است (یعنی این خبرکتاب منیر است) از روزی که خداوند آسمانها و زمین را آفریده و این دوازده ماه (یعنی طبیعت زندگی شما هم گواهی میدهد و شما میبینید) و منطبق با عقل مردم جهان است.
یعنی طبیعت زندگی بشر را به صورت 12 ماه به نمایش گذاشته و هیچ بشری 19 ماه را تجربه نکرده است و عقل با استدلال ریاضی و اندیشه، آن را باطل میداند وکتاب منیر یا پیام الهی هم آن را رد کرده است .
بنابراین یک دین جهانی علاوه بر هدایت غریزی و هدایت طبیعی باید هدایت تشریعی را هم به انسان بدهد تا او را به سر منزل مقصود برساند و قوانین فساد اخلاقی و روحی او را هم به او آموزش بدهد و این مأموریت را پیامبران توسط کتاب آسمانی برعهده داشتند و اگر این نوع هدایت تشریعی برای انسان منظور نمیشد، از دیدگاه دانش و فهم عقلی، زندگی بشر بیهوده میشد؛ یعنی زندگی انسان با حیوانات و گیاهان یکسان میشد. درصورتی که انسان دارای عقل و شعور است و آنها فاقد عقل و شعورند. پس لازم بود عقل و شعور انسان از مقامی بالاتر هدایت شود، تا زندگی او معنا پیدا کند. همانطوری که روح او از مقامی والاتر در کالبد او دمیده شده و فرموده است:
﴿ثُمَّ سَوَّىٰهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ﴾ [السجدة: 9] «از روح خود در او دمید».
حال اگر این انسان تصوّر کند که هیچ حساب و کتابی برای او نیست و با مرگش همه چیز تمام میشود؛ افکار و پنداری است باطل که عقل سلیم پذیرای آن نیست. چنانچه خدای تعالی در کتاب منیر خود یعنی قرآن کریم سورهی مؤمنون، آیهی 115 و 116 فرموده است:
﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰکُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّکُمۡ إِلَیۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ١١٥ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ ٱلۡمَلِکُ ٱلۡحَقُّۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡکَرِیمِ١١٦﴾ [المؤمنون: 115-116].
«آیا گمان کردید که ما شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما برگشت داده نمیشوید (زهی خیال باطل) پس برتر است آن خدایی که فرمانروای به حقّ است. هیچ معبود و کارگزاری جز او وجود ندارد. هم اوست مالک و رب عرش بزرگ».
کتاب منیر از هدایت طبیعی انسان هم مانند دیگرخلایق خبر داده است که به محض ورود به دنیا، تغذیهاش درسینهی مادر آماده شده؛ یعنی همان شیری که قبل از تولّد کودک وجود نداشت.
همانطور که بدن انسان به طور طبیعی به غذا و آب و هوا نیازمند است، همانگونه هم روح انسان به غذای معنوی محتاج است که آن را هم خدای تعالی به وسیلهی نزول کتابهای آسمانی رزق و روزی معنوی او را مهیا و آماده میکند، خواه این انسان خود را نیازمند به این روزی معنوی بداند یا نداند و روزی معنوی انسان را خدای تعالی بطور طبیعی از آسمان نازل کرده و در دسترس او قرار داده است؛ زیرا کتابهای آسمانی به ویژه قرآن کریم رزق و روزی معنوی انسان است که انسان بدون عمل به آن، نیاز بعد از مرگش را نادیده میگیرد. چنانچه خدای تعالی در سورهی واقعه، آیات 80 تا آیه 84 یاد آور شد و فرمود:
﴿تَنزِیلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٨٠ أَفَبِهَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ أَنتُم مُّدۡهِنُونَ٨١ وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَکُمۡ أَنَّکُمۡ تُکَذِّبُونَ٨٢ فَلَوۡلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلۡحُلۡقُومَ٨٣ وَأَنتُمۡ حِینَئِذٖ تَنظُرُونَ٨٤﴾ [الواقعة: 80-84].
«(این قرآن) فرود آمده از جانب مالک جهانیان است. آیا شما به این سخن بی اعتنایی میکنید و رزق و روزی خودرا در انکار و تکذیب آن قرار میدهید. پس چگونه است وقتی که جان به گلوگاه رسد (آن را تکذیب نمیکنید) و شما در آن هنگام مینگرید».
همانطورکه در این آیات ملاحظه میکنید، خداوند فرموده است که این قرآن، رزق و روزی روحی و معنوی شماست. آنگاه که روح از کالبد جسمانی شما خارج شود، تولّد دیگری برای شما پیش میآید که سخت به آن نیازمندید. اکنون هم اگر از روزی قرآن بهرهای نداشته باشیم، درحقیقت تغذیهی حیات ابدی را ازدست دادهایم که در همین سورهی واقعه، آیهی: 52 فرموده است:
﴿لَأٓکِلُونَ مِن شَجَرٖ مِّن زَقُّومٖ٥٢﴾ [الواقعة: 52].
«بیگمان از درخت زقوم خواهید خورد».
پس ای خردمندان بکوشید از رزق و روزی قرآن کریم بهره گیرید که در حقیقت این قرآن رزق و روزی معنوی و روحی انسان است. البته اگر به یقین به کلمات آن ایمان بیاورید و به آن عمل نمایید. انسان در این دنیا زمانی به کلمات قرآن یقین پیدا میکند که سخنان آن را بر تمام سخنان بشری دیگر ترجیح دهد وگفتار مخالف آن را هرگز قبول نکند، اگرچه آن گفتهها را تمام مردم عالم بگویند؛ زیرا شخصی که کلمات قرآن را قبول کرد، در ذهن خود مبنای اصلی را بر این پایه استوار میکند که چون کلمات قرآن سخن خدای تعالی است و او هم به همه امور عالم دانا و بینا است؛ بنابراین این سخنان صد درصد درست است و کوچکترین شکی هم در گفتار آن نیست؛ زیرا خدای تعالی هرگز اشتباه نمیکند که قرآن کریم میفرماید:
﴿أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یُؤۡمِنُونَ١٧﴾ [هود: 17] «بیشتر مردم جهان به این قرآن ایمان نمیآورند». یا ﴿بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ٦٣﴾ [العنکبوت: 63] «بلکه بیشتر ایشان تعقل نمیکنند».
یعنی: بیشتر مردم جهان عقلشان را برای فهم مطالب دینی به کار نمیگیرند.
پس با توجّه به این آیات و محتوای مطالب کتاب حاضر، نتیجه میگیریم که دین اسلام یک دیانت جهانی است؛ زیرا از درون با فطرت انسان سازگار است و از بیرون با قوانین طبیعت منطبق.
﴿وَٱلسَّلَٰمُ عَلَىٰ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلۡهُدَىٰٓ﴾
سال 83 ( ع- سعادتمندی)
معیار دوّم شناخت یک دین جهانی، طبیعت بود
به این صورت که قوانین دینی باید با خود طبیعت زندگی بشر هماهنگ باشد و هیچگونه تناقصی در آن مشاهده نگردد. یعنی دستورات آن، مخالف طبیعت نباشد؛ مثلاً قمر زمین ماه است. این قمر در مدت 29 یا30 روز یک مرتبه به دور زمین میگردد، که در هر سال دوازده مرتبه خود را به صورت هلال اوّل ماه و بعد نیم رخ و بعد به شکل قرص کامل (= بدر) به ساکنین زمین نشان میدهد؛ یعنی ماه یا قمر زمین در طبیعت، سالی دوازده مرتبه به دور زمین میگردد و خدای تعالی هم از روی حرکت همین قمر اوقات عبادات و مراسم حج و معاملات مردم را برای بندگان خود در سراسر عالم تعیین کرده است و به همین مناسبت مسلمانان هم تقویم خود را از روی همین قمر محاسبه کردند که مبدأ تاریخ آن را از آغاز هجرت پیامبر اکرم ج ازشهر مکه به شهر مدینه پایه گذاری نمودند؛ یعنی ماههای هجری قمری، دوازده عدد است بدین عبارت :
1 ماه محرم 2 ماه صفر 3 ماه ربیع الاول 4 ماه ربیع الثانی 5 ماه جمادی الاول 6 ماه جمادی الثانی 7 ماه رجب 8 ماه شعبان 9 ماه رمضان 10 ماه شوال 11 ماه ذیقعده 12 ماه ذیحجه، که مدّت روزهای این دوازده ماه در طول سال مجموعا 354 روز است و ماههای شمسی یا خورشیدی را هم از روی خورشید محاسبه میکنند که هر سال دوازده برج است که برج اوّل آن به نام فروردین و آخر آن اسفند است و مدّت روزهای این سال شمسی هم 365 روز میباشد و سال میلادی را هم که دوازده ماه است، مسیحیان جهان، مبدأ آن را از تولّد عیسای مسیح علیه السلام محاسبه کردند که اوّلین ماه آن ژانویه وآخرین ماه آن دسامبر است و سال میلادی شش ماه آن 31 روز و پنج ماه آن 30 روز و یک ماه آن 29 روز است که مجموعاً مدّت روزهای آن در طول سال، 365 روز است، که تقریباً این تقویمهای سهگانه با طبیعت هماهنگ است و تناقصی در آنها دیده نمیشود.
حال تقویم و سالنامهی بهایی را به معیار ومیزان ارائه شدهی الهی عرضه کنید، میبینیدکه با تقویمهای جهان مطابقت ندارد و عقل و طبیعت و کتاب منیر هم آن را رد میکند.
دین بهائیت، در قرن نوزدهم میلادی توسط «باب» طراحی شده و خواست خود را طرفدار مسیحیان معرفی کند؛ لذا برخی از احکام مذهبی خود را از آنان گرفته و با عدد نوزده آن را مطابقت داده و برخی دیگر را از یکی دیگر از فرقههای اسلامی به نام فرقهی «یزیدیان» که در قرن پنجم هجری میزیستند، گرفته است و سالنامهی خود را که شهور نوزدهگانه است نه تنها از قرن نوزدهم گرفته، بلکه بر اساس یکی از کتابهای مذهبشان، به نام «بیان» پایهگذاری کردهاند.
کتاب بیان، نوزده فصل دارد و تمام کلمات و جملات آن بر عدد نوزده دور میزند. و این تقویم نوزدهگانه هم یکی دیگر از اختراعات باب است؛ چونکه تمام مسائل مذهبی خود را با عدد نوزده میسنجند؛ مثلاً مهریهی زنان بهایی را که در شهرها زندگی میکنند نوزده مثقال طلا تعیین کرده و مهریهی زنانی را که در دهات زندگی میکنند، نوزده مثقال نقره تعیین کرده و تجاوز آن را بیش از پنج مرتبه جایز نمیداند؛ یعنی اگر مهریهی زنان از 95 مثقال طلا یا نقره بیشتر باشد، قبول ندارد و همچنین ماههای سالنامهی خود را به نوزده ماه و هر ماه را به نوزده روز تقسیم کرده و بدین ترتیب برای هر ماه نامی انتخاب نموده است:
1 شهر البهاء 2 شهر الجمال 3 شهر الجلال 4 شهر العظمه 5 شهر النور 6 شهر الرحمه 7 شهر الکلمات 8 شهر الکمال 9 شهر السماء 10 شهر العزه 11 شهر المشیه 12 شهر القدره 13 شهر العلم 14 شهر القول 15 شهر المسائل 16 شهر الشرف 17 شهر السلطان 18 شهر الملک 19 شهر العلاء.
«باب»، تقریباً صد جلد کتاب دارد که مهمترین آنها کتاب «اقدس»، «ایقان»، «بیان»، «الواح»، «اشراقات»، «هفت وادی» و غیره است که بهائیان میگویند: موکب وحی با بهاءالله به دو زبان تکلم میکرد. حال شما این ماهها و روزهای تقویم و سالنامهی بهایی را با ارقام ریاضی محاسبه کنید و ببینید که به هیچ وجه با طبیعت و تقویمهای دیگر جهان مطابقت ندارد؛ مثلاً سال شمسی 12 ماه دارد که مجموعاً365 روز میباشد و سال میلادی هم 12 ماه دارد که مجموعاً 365 روز میباشد.
و سال هجری قمری هم 12 ماه دارد که مجموعاً 354 روز میباشد.
سال بهایی 19 ماه دارد که مجموعاً 361 روز و هر ماه آن هم نوزده روز است. در این صورت، اگر 19 روز هر ماه را که 19 ماه است در هم ضرب کنیم حاصل ضرب آن میشود 361 روز که با این حساب پنج روز از سال بهایی اضافه میآید و آن پنج روز همیشه زاید میماند و چنانچه آن 19 را بر چهار فصل سال تقسیم کنیم، دو فصل آن 9 ماه و 9 روز و نیم میشود و چهار ماه آن سه ربع ماه میشود؛ یعنی با محاسبات ریاضی و همچنین با طبیعت مطابقت ندارد. یا چند روز کم میآورد یا چند روز زیاد؛ بدین عبارت که روزهای سال شمسی منهای روزهای سال بهایی ، چهار روز کم میآید:
روز 4 = 361 – 365.
روزهای سال میلادی منهای روزهای سال بهایی، که چهار روز از سال میلادی کم میآورد: 4 = 361 – 365
روزهای سال بهایی منهای روزهای سال قمری، هفت روز اضافه میآید. سال بهایی هفت روز اضافه میآورد:
7 = 354 – 361.
بهائیت که ماههای خود را در سال، نوزده ماه و هر ماه آن را نوزده روز برای سالنامه و عبادات دینی خود معین کرده، در قرآن کریم فقط یک مرتبه نام عدد نوزده استعمال شده است آن هم برای فرشتگانی که مأمورکیفر و عذاب کردن مردمان بد کاره و فاسد در دوزخ هستند؛ در سورهی مدثر، آیهی 30 فرموده است: ﴿عَلَیۡهَا تِسۡعَةَ عَشَرَ٣٠﴾ [المدثر: 30].
«برای آن دوزخ نوزده نگهبان تعیین کردیم».
عدد نوزده در کتاب منیر، ارتباطی با زندگی دنیای بشر ندارد، بلکه خبری است ازعذاب اهل ظلم در دوزخ، آن هم برای یقین کردن اهل کتاب همچون یهود و نصارا؛ زیرا درکتابهای آسمانی آنها هم مأموران دوزخ را نوزده نفر ذکر کرده است و «باب»، عدد نوزده را که برای ماههای سال بهائیت آورده، با طبیعت سازگاری و مطابقت ندارد. بنابراین دین بهایی مانند دیگر مذاهب در جهان، ساخته و پرداختهی دست بشر است نه دین آسمانی.
معیار اوّل: شناخت دین جهانی، عقل بود
بشر، عقلش را برای زندگی مادی خوب بکار میاندازد و منافع خود را نیکو تشخیص میدهد، امّا همین عقل را برای معنویت و جهان آخرت بکار نمیگیرد و همواره جهان آخرت و مزایای ابدی آن را نسیه تصوّر کرده و بالاخره آن را به دست فراموشی میسپارد، در این مرحله چون عقل و درک آدمی برای مادیات به کار افتاده، چشم باطن او کور شده و گرفتار خرافات و شرک میگردد؛ به طوری که میان خدا و مخلوقات او فرقی نمیگذارد و گاهی مخلوق از خالق بهتر و مقدستر جلوه میکند!
مثلاً در تصوّر بیشتر مسیحیان، خدا و عیسی یکی است! یا عیسی خداست یا بر عکس خدا به صورت عیسی آمده است و صفات الوهیت و ربوبیت را به او دادهاند، پدر در پسر یا پسر در پدر! و این در ادیان بودایی و برهمایی و هندویی و شینتویی و کنفوسیوسی بسیار دیده میشود که خدا را داخل مخلوقات تصوّر میکنند[1] و بین خالق و مخلوق فرقی نمیگذارند. متأسفانه این نوع افکار در میان برخی از مسلمانان هم ظاهر شده که به تصوّرشان شخصیتهای مذهبی میتوانند صفات الوهیت و ربوبیت داشته باشند و مانند خدا در همه جای عالم حاضر و ناظر باشند، در مقابل خدا سجده کنند، یا در برابر قبور آن شخصیتهای مذهبی سجده کنند در مقابل خدا زانو بزنند و التماس و زاری کنند برای حاجات خود و یا در مقابل شخصیتهای مذهبیشان. برای ایشان فرقی نمیکند. چنانچه در دعاهای خود مقابل قبور آنان میگویند:
«لا فرق بینک وبینها» «خدایا هیچ فرقی میان تو و آن بندگانت نیست»[2].
با وجود اینکه قرآن کریم این خورشید فروزان در دست آنان است و در سورهی شوری، آیهی 11 میخوانند:
﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞ﴾ [الشورى: 11]. «هیچ چیز همانند خدا نیست».
یا در زیارت جامعه کبیره همین کتاب «مفاتیح الجنان» صفحه: 1023 صفات الوهیت و ربوبیت را به بندگان خدا داده و میگویند: شما در روز قیامت هم همهکاره هستید؛ یعنی بازگشت خلایق به سوی شماست و حسابشان به عهدهی شماست و حتی اراده و تصمیمات خدا نزد شماست. بدین عبارت:
«ایاب الخلق الیکم وحسابهم علیکم وفصل الخطاب عندکم وایات الله لدیکم وعزائمه فیکم»: «بازگشت خلق خدا به سوی شماست و حساب اعمال آنان بر عهدهی شماست و قضاوت و داوری آنان با شماست و آیات خدا نزد شماست و تصمیمات قطعی خدا در وجود شماست».
در صورتی که این صفات تماماً مخصوص خدای تعالی است که مالک روز جزا است و هرگز نمیشود این صفات را به غیر خدا نسبت داد؛ زیرا دهها آیهی قرآن مخالف این جملات است. از جمله در سورهی غاشیه، آیهی 25 و 26 که فرموده است:
﴿إِنَّ إِلَیۡنَآ إِیَابَهُمۡ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا حِسَابَهُم٢٦﴾ [الغاشیة: 25-26].
«به یقین بازگشت آنان به سوی ماست و آنگاه حسابشان بر عهدهی ماست».
و در سورهی رعد، آیهی 40 فرموده است:
﴿فَإِنَّمَا عَلَیۡکَ ٱلۡبَلَٰغُ وَعَلَیۡنَا ٱلۡحِسَابُ٤٠﴾ [الرعد: 40].
«(ای پیامبر) ابلاغ رسالت به عهده توست و حساب آنان بر عهده ماست».
و در سورهی انعام، آیهی 52 فرموده است:
﴿مَا عَلَیۡکَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَیۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِکَ عَلَیۡهِم مِّن شَیۡءٖ﴾ [الأنعام: 52].
«(ای پیغمبر) نه چیزی از حساب تو به عهده ایشان است و نه چیزی از حساب آنان به عهده توست».
در سورهی رعد، آیهی 41 فرموده است:
﴿وَٱللَّهُ یَحۡکُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُکۡمِهِۦۚ وَهُوَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ٤١﴾ [الرعد: 41].
«و خدا حکم میکند و هیچ رد کنندهای برای حکم و قضاوت او نیست و فقط اوست که زود حسابرسی میکند».
و در سورهی انفطار، آیهی: 19 فرموده است:
﴿یَوۡمَ لَا تَمۡلِکُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَیۡٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ یَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ١٩﴾ [الانفطار: 19].
«روزی که کسی مالک چیزی برای کسی دیگری نیست و فرمان همگی برای خداست».
کتاب منیر در سورهی فاطر، آیهی 22 فرموده است:
﴿وَمَا یَسۡتَوِی ٱلۡأَحۡیَآءُ وَلَا ٱلۡأَمۡوَٰتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُسۡمِعُ مَن یَشَآءُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُسۡمِعٖ مَّن فِی ٱلۡقُبُورِ٢٢﴾ [فاطر: 22].
«زندگان و مردگان با هم یکسان نیستند. محققاً خدا به هرکس که بخواهد میشنواند و تو (ای پیامبر) نمیتوانی به کسانی که در قبرها هستند بشنوانی».
میگوید: مرده و زنده یکسان نیستند؛ زیرا زنده گوش و چشم دارد، میشنود و میبیند. مرده نه گوش دارد که بشنود و نه چشم که ببیند...
یعنی کتاب منیر خبر میدهد: عقل همگان درک میکند و تجربه کرده است که وقتی کسی فوت کرد، دیگر گوشش نمیشنود و چشمش نمیبیند. اگرمردم مذهبی به سراغ مردهی هزارسال پیش رفته و در گرفتاریها از او تقاضای یاری میکنند، آیا این معیارخداوند است یا تمایل و ساختهی بشر؟
با مردگان قبور راز و نیازها دارند! طواف قبور میکنند و از آنان حاجت میطلبند و معتقدند که مردگان صدای ما را میشنوند و از احوال و نیات قلبی ما آگاهند و ...
این انسان جاهل و ناسپاس باید بداند که خداوند در سورهی احقاف، آیهی 5 و 6 به او فرموده است:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن یَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا یَسۡتَجِیبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ کَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَکَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ کَٰفِرِینَ٦﴾ [الأحقاف: 5-6].
«و کیست گمراهتر از آن کسی که غیر از خدا را میخواند. کسی که دعای او را تا روز قیامت اجابت نمیکند و آنان از دعا و خواندن ایشان غافل و بی خبرند و هنگامیکه مردم (در روز قیامت) محشور شوند (هم آنان) دشمنان ایشان گردند و به عبادت (و خواندن) ایشان کافر باشند».
کتاب منیر در آیهی اوّل فرموده است: مردگانی که در قبر هستند نمیشنوند و در آیهی دوّم فرموده: گمراهترین افراد بشر در جهان آن کسانی هستند که خدای خالق و مالک آسمانها و زمین را رها کردهاند؛ خدایی که همه جا حاضر و ناظر و آگاه است و از رگ گردن به انسان نزدیکتر است. آنان به سراغ غیر خدا که خودشان محتاج و فقیر هستند، رفته و تقاضای رفع مشکلات میکنند.
عقل و طبیعت و کتاب منیر (قرآن کریم) تأیید میکنند که مردگان تا روز قیامت صدای اهل دنیا را نمیشوند و حاجت کسی را برآورده نمیکنند.
و باز میتوان مسئلهی شنیدن، دیدن و آگاهی مردگان را مطابق سه معیار: کتاب منیر، طبیعت و عقل سنجید، تا بدانیم که یک دیانت جهانی حتماً معیاری ثابت و معقول ارائه میدهد. به عنوان آخرین نمونه به سورهی مریم آیهی 98 توجه فرمایید:
﴿وَکَمۡ أَهۡلَکۡنَا قَبۡلَهُم مِّن قَرۡنٍ هَلۡ تُحِسُّ مِنۡهُم مِّنۡ أَحَدٍ أَوۡ تَسۡمَعُ لَهُمۡ رِکۡزَۢا٩٨﴾ [مریم: 98].
«و چه بسیار کسانی را که قبل از ایشان بودند و نابود کردیم. آیا وجود یکی از آنان را حس میکنی و میبینی یا کوچکترین صدایی از آنان میشنوی»؟
گروههای خرافی خیال میکنند، انسانی که فوت کرد روحش در همین دنیا به سر میبرد و از احوالات و حوادث این عالم کاملا با خبر است. دلیل و مدرکی هم بر ادعای خود ندارند؛ زیرا اولاً دربارهی چیزی صحبت میکنند که از کمیت و کیفیت آن کوچکترین اطلاعی ندارند و در بارهی آن فقط حدس میزنند و از حقیقت آن بیخبرند و تحت تأثیر حرفهای کسانی قرار میگیرند که آنان هم مثل خودشان از کمیت و کیفیت روح بیخبرند و اگر از آنان سؤال کنیم که حقیقت روح چیست و ماهیت آن چگونه است، نمیتوانند به این مسئله پاسخ صحیح بدهند، به دلیل اینکه وقتی به چیزی دسترسی ندارند، چگونه میخواهند دربارهی آن اظهار نظر کنند؛ انسان زمانی میتواند دربارهی چیزی سخن گوید که آن را ببیند یا با دست آن را لمس کند که این هم مقدور نیست.
خداوند متعال خبر میدهد که مسئلهی رویت روح، برای انسان هنگامی که روح از جسد او بیرون آمد و مجرد شد، میسّر خواهد بود؛ یعنی وقتی که فرشتگان مرگ او را قبض میکنند، میتواند آن را ببیند.
اکنون فقط خداوند که خالق روح است میتواند دربارهی آن سخن بگوید که در قرآن کریم (23) مرتبه اسم روح را بیان کرده که هجده مرتبهی آن راجع به وحی و آورندهی آن؛ یعنی روح الامین (جبرئیل است) که در آیهی 85 سورهی اسراء بدین عبارت آمده است:
﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا٨٥﴾ [الإسراء: 85].
«دربارهی روح از تو میپرسند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و به شما (درباره آن) از دانش جز اندکی داده نشده است».
چون روح در دنیا با جسم قرین است. لذا هرکاری که انجام دهد،خوب یا بد، عکسالعمل آن در روح نفوذ کرده و در اعماق آن نقش میبندد. طبق آیهی:
﴿قُلۡ کُلّٞ یَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاکِلَتِهِۦ فَرَبُّکُمۡ أَعۡلَمُ بِمَنۡ هُوَ أَهۡدَىٰ سَبِیلٗا٨٤﴾ [الإسراء: 84].
«بگو هرکس برحسب ساختار (روحی و روانی) خود عمل میکند پس پروردگار شما به هرکس که راه یافتهتر باشد، داناتر است».
در حقیقت هرکس در این دنیا هرکاری چه بد و چه نیک انجام دهد، آن فعل و انفعالات در اعماق روح او نفوذ کرده و روح انسان همانگونه شکل میگیرد و در روز قیامت با همان شکل، آشکار خواهد شد. امّا تا زمانی که در این دنیا زندگی میکند و روح او با جسم او همراه است، این روح قابل رؤیت نیست.
ولی وقتی فوت کرد و روح از کالبدش خارج شد، جسمش درخاک میپوسد و روح را فرشتگان قبض کرده و به عالم دیگری به نام برزخ میبرند (برزخ عالمی است بین دنیا و قیامت که روح انسان در آنجا باقی میماند).
در این مرحله روح انسان چون مجرد شده با احکام و بینش دیگری کار میکند و استقلال کامل پیدا مینماید، این روح مجرد مثل جسم قابل تقسیم و تجزیه نیست که درخاک بپوسد و از بین برود؛ زیرا در عالم دیگری است و از این عالم به طورکلی قطع رابطه کرده است.
امروزه برخی ازمردمان خرافی هم خیال میکنند بعد از مرگ، میت آنان در همین دنیا زنده میشود و احاطه به سراسر جهان پیدا کرده و صدای آنان را مثل خدای تعالی میشنود و همهجا حاضر و ناظر است و هر وقت آنان را به مددخواهی بطلبند، به یاری آنان خواهد آمد و گرفتاریشان را برطرف میکند.
درحالی که خداوند متعال در مورد مردگان فرموده است:اگرآنان از انبیا و اولیا باشند در (دارالسلام) و (عندربهم) از روزی معنوی خدا برخوردار میشوند، نه آنکه در قبرشان در این دنیای پر از غم و غصه باشند! این مردم خرافی ازروی نادانی به ارواح مردگانشان، صفات الوهیت و ربوبیت خداوند سبحان را داده و به شرک مبتلا گشتهاند و آن ارواح را برای کمک خواهی میخوانند و آنان را میپرستند و آنگاه خیال میکنندکه واقعاً خداپرستند.
چنانکه خداوند متعال در کتاب منیر خود؛ یعنی در قرآن کریم، آیهی 27 تا 29 سورهی ص فرموده است:
﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَا بَٰطِلٗاۚ ذَٰلِکَ ظَنُّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ فَوَیۡلٞ لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنَ ٱلنَّارِ٢٧ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ کَٱلۡمُفۡسِدِینَ فِی ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلۡمُتَّقِینَ کَٱلۡفُجَّارِ٢٨ کِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَیۡکَ مُبَٰرَکٞ لِّیَدَّبَّرُوٓاْ ءَایَٰتِهِۦ وَلِیَتَذَکَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٩﴾ [ص: 27-29].
«آسمان و زمین و آنچه در میان آنهاست را به باطل نیافریدیم. این گمان کسانی است که کافر شدند. پس وای بر آن کسانی که کافر شدند از آتش (دوزخ) آیا آنهایی که ایمان آورده و کارهای شایسته دادند، مانند تبهکاران در زمین قرار میدهیم یا پاکشدگان را با ناپاکان یکسان قرار میدهیم. کتابی که به سوی تو نازل کردیم با برکت است تا (مردم سراسرجهان) در آیات آن تدبّرکنند و تا صاحبان خرد (در عالم از آن) پندگیرند».
معیار سوّم (کتاب منیر= معیار روشن آسمانی)
کتاب منیر؛ یعنی کتاب روشن گواهی میدهد که خدایی که خالق موجودات عالم است، باید ذاتی مستقل داشته باشدکه نمیتواند با هیچ یک از مخلوقات خود سنخیت و شباهتی داشته باشد.
اگر خالق با مخلوق خود شباهتی داشته باشد، باید آغاز و پایانی هم داشته باشد و مثل آنها نوسان ذاتی پیدا کند، حال آنکه او قائم به ذات است نه آغازی دارد و نه پایانی و نه تغییر حالتی پیدا میکند. به دلیل اینکه او همواره زنده و پایندهی ابدی است و هرگز فنایی در ذات مقدس او راه ندارد؛ زیرا همانند اشیا و مخلوقات نیست؛ چنانچه در کتاب منیر و آسمانی خود فرموده است:
﴿کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥ﴾ [القصص: 88].
«هر چیزی جز ذات او نابود است».
﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞ﴾ [الشورى: 11]. «چیزی همانند او نیست».
﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ٢ لَمۡ یَلِدۡ وَلَمۡ یُولَدۡ٣ وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ کُفُوًا أَحَدُۢ٤﴾ [الإخلاص: 1-4].
«(ای پیامبر به مردم سراسر جهان اعلام کن و) بگو او خدای یگانه است خدایی که بی نیاز ذاتی است ، هرگز نه زاییده و نه زاده شده و کسی هم همتا و مثل او نیست».
این قول خداست مطابق با معیار که میگوید: من نه فرزند دارم و نه مثل و مانند. اما مسیحیان در نیایشهای خود میگویند: عیسای مسیح، پسر خداست!
حال ما سخن مسیحیان را قبول کنیم یا سخن خدای سبحان را؟