اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

32- باب: فضیلت و برتری مسلمانان مستضعف، فقیران و گُمنامان

32- باب: فضیلت و برتری مسلمانان مستضعف، فقیران و گُمنامان

الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَکَ مَعَ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَیۡنَاکَ عَنۡهُمۡ    [الکهف: ٢٨]    

خودت را با کسانی شکیبا بدار که صبح و شام پروردگارشان را می­خوانند، در حالی که رضای او را می­جویند؛ و دیدگانت را از آنان برنگردان.

شرح

مؤلف/، می‌گوید: «باب: برتری مسلمانان مستضعف، فقیران و گُم‌نامان». هدف این باب، اینست که تسلیت خاطری به کسانی باشد که به تقدیر الهی، کم‌توان جسمی، ذهنی و مالی هستند یا از جایگاه و موقعیت والایی برخوردار نیستند و به‌نحوی وضعیتی دارند که از دیدگاه مردم، ضعیف و کم‌توان محسوب می‌شوند. اگرچه الله متعال، برخی از انسان‌ها را در پاره‌ای از ابعاد، ضیف و ناتوان یا کم‌توان آفریده، ولی باید به‌یاد داشت که این انسان، نزد اللهU گرامی و ارجمند است و الله متعال، درجات والایی به او خواهد داد. مهم اینست که انسان، نزد اللهU قوی و گرامی باشد. سپس مؤلف/ این آیه را ذکر کرده که الله متعال به پیامبرشr فرموده است:

﴿ وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَکَ مَعَ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ      [الکهف: ٢٨]        

خودت را با کسانی شکیبا بدار که صبح و شام پروردگارشان را می­خوانند.

﴿یَدۡعُونَ در این‌جا هر دو نوع دعا را شامل می‌شود: هم دعای مسألت یا درخواست را و هم دعای عبادت را. دعای درخواست، همان است که انسان به درگاه الهی عرض نیاز می‌کند و چیزی از او درخواست می‌نماید؛ چنان‌که در حدیث قدسی آمده است: «مَنْ یَدْعُونِی فَأَسْتَجِیب لَهُ».([1]) یعنی: «چه کسی مرا می‌خواند تا درخواستش را اجابت کنم؟» الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَقَالَ رَبُّکُمُ ٱدۡعُونِیٓ أَسۡتَجِبۡ لَکُمۡ                                    [غافر: ٦٠]      

و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم.

دعای عبادت، اینست که انسان با عبادت‌هایی که اللهU مشروع قرار داده است، پروردگارش را عبادت و پرستش کند؛ زیرا هر عابدی با زبان حال، و با زبان گفتار، دعا می‌کند. به عنوان مثال: نماز، عبادتی‌ست که شامل قرائت قرآن، ذکر الله، تسبیح و دعاست. روزه نیز عبادتی‌ست که گرچه دعاهای زبانی در آن نمایان نیست، ولی انسان تنها به امید اجر و پاداش الهی و ترس از مجازات او، روزه می‌گیرد و این، دعا به زبانِ حال است. یعنی انسان با روزه گرفتن، از اللهU می‌خواهد که او را از عذاب خویش نگه دارد و به او بهشت برین را عنایت کند.

گاه، عبادت، فقط دعا و خواستن از الله متعال است؛ یعنی انسان، دعا می‌کند و پروردگارش را می‌خواند و بدین‌سان، به عبادتش می‌پردازد؛ زیرا دعا، اظهار نیازمندی به اللهU می‌باشد که با گمانِ نیک به الله و امید به او و ترس از عذابش، همراه است. لذا ﴿یَدۡعُونَ رَبَّهُمیعنی: «رفع نیازهایشان را از الله، درخواست می‌کنند و او را عبادت و پرستش می‌نمایند». زیرا عبادت‌گزار، با زبانِ حال، دعا می‌کند. در این آیه آمده است که این‌ها، صبح و شام، پروردگارشان را می‌خوانند. شاید منظور، این باشد که همواره به عبادت و دعا مشغول‌اند و صبح و شام، به‌طور خاص، به دعا و راز و نیاز می‌پردازند. ﴿یُرِیدُونَ وَجۡهَهُۥ یعنی: «رضایت الله را می‌جویند» و خواهان کالای فناپذیر دنیا نیستند؛ بلکه تنها خواهان رضایت اللهU هستند. ﴿وَلَا تَعۡدُ عَیۡنَاکَ عَنۡهُمۡیعنی: و دیدگانت را از آنان به سوی دیگران، برنگردان؛ بلکه همواره به آن‌ها بنگر و در دعا و عبادتشان، با آنان باش. همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

 

 

﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَیۡنَیۡکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا لِنَفۡتِنَهُمۡ فِیهِۚ وَرِزۡقُ رَبِّکَ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰ ١٣١          [طه: ١٣١]                                                                                                   

به زینت زندگی دنیا که برخی از کافران را از آن بهره‌مند ساخته‌ایم تا آنان را بیازماییم، چشم مدوز. و روزیِ پروردگارت، بهتر و ماندگارتر است.

لذا همواره به کسانی بنگر که به عبادت اللهU و راز و نیاز با او می‌‌پردازند؛       ﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَیۡنَیۡکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاو نگاهت به سوی کسانی نباشد که از دنیا و نعمت‌های دنیوی مانند خانه‌های مجلّل، بهترین مرکب‌ها و سواری‌ها و فاخرترین لباس‌ها، برخوردارند. این‌هما، همه زینت و زیور زندگانی دنیاست. در این آیه، اللهU از نعمت‌های دنیا، به عنوان ﴿زَهۡرَةَ یاد کرده است؛ و «زَهره»، یعنی گُل؛ گُل هرچقدر زیبا باشد، باز هم پژمرده می‌شود و می‌خشکد. در میان گیاهان، سرعت پژمردگی گل، از همه بیش‌تر است و اگر خوش‌بو باشد، بوی خوش آن، زیاد دوام ندارد. دعا کنید که اللهU همه ی ما را از نعمت‌های همیشگی آخرت بهره‌مند بگرداند.

اللهU می‌فرماید: ﴿لِنَفۡتِنَهُمۡ فِیهِۚ وَرِزۡقُ رَبِّکَ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰ یعنی: نعمت‌هایی که به این‌ها می‌دهیم، برای اینست که آنان را بیازماییم. و روزی پروردگارت که نتیجه‌ی اطاعت و بندگی اوست، بهتر و ماندگارتر می‌باشد. همان‌طور که می‌فرماید:

﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَکَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَیۡهَاۖ لَا نَسۡ‍َٔلُکَ رِزۡقٗاۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُکَۗ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلتَّقۡوَىٰ ١٣٢    [طه: ١٣٢]        

و خانواده‌ات را به نماز فرمان بده و بر انجامش شکیبا باش. از تو روزی نمی‌خواهیم؛ بلکه ما به تو روزی می‌دهیم. و تقوا، سرانجام نیکی دارد.

رسول‌اللهr همین‌که نعمتی دنیوی می‌دید که برایش جالب بود، می‌فرمود: «اللَّهُمَّ إِنَّ الْعَیْشَ عَیْش الآخِرَةِ».([2]) یعنی: «یا الله! به‌راستی که زندگی، زندگیِ آخرت است». جمله‌ی پُرمحتوایی‌ست؛ گاه انسان به نعمت‌های دنیا فریفته می‌شود و از یادِ اللهU غافل می‌گردد؛ چه خوب است که انسان در چنین مواردی، نعمت‌های جاوید آخرت را به‌یاد بیاورد و نعمت‌های دنیا و آخرت را با هم مقایسه کند و به خویشتن یادآوری نماید که نعمت‌های آخرت، از میان نمی‌رود و جاوید و همیشگی‌ست. پیامبرr راست فرموده است؛ نعمت‌های دنیا هرچه باشد، پایان می‌یابد و از میان می‌رود؛ هر چه باشد، با غم و اندوه و نقص و کاستی و دیگر آفت‌ها، همراه است.

زندگی، هرطور که باشد، سرانجامش پیری و مرگ است. انسان، هرطور که زندگی کند، وقتی پا به سن می‌گذارد و پیر و فرتوت می‌گردد، مانند بچه‌ها می‌شود؛ هم توان جسمی‌اش را از دست می‌دهد و هم قدرت فکری و حافظه‌اش را. به‌گونه‌ای که محتاج زن و بچه‌اش می‌گردد و آن‌ها نیز از این وضعیت، خسته و رنجور می‌شوند.

انسان عاقل، همین‌که به مرگ بیندیشد، دل به دنیا نمی‌بندد و اگر به آخرت و نعمت‌های جاوید آن امیدوار نباشد، زندگی‌اش بیهوده است.

در هر حال، الله متعال به پیامبرشr دستور داده است که هم‌نشین کسانی باشد که صبح و شام، پروردگارشان را می‌خوانند و او را عبادت می‌کنند و خواهانِ رضایت او هستند. این آیه، مخصوص ضعفا یا مسلمانان مستضعف نیست؛ اگرچه سبب نزولش، همین است، ولی شامل عموم مسلمانانی‌ست که الله را عبادت می‌کنند و همواره به راز و نیاز با او می‌پردازند؛ چه ضعیف یا توانا باشند و چه ثروتمند یا فقیر؛ باید همواره با چنین کسانی هم‌نشین باشیم.

البته معمولاً افراد ثروتمند، بیش از فقیران و مستضعفان، از دین و ارزش‌های دینی، فاصله دارند. از این‌رو، بیش‌ترِ کسانی که پیامبران الهی را تکذیب کردند، طبقه‌ی اشراف و ثروتمندان بودند. چنان‌که اللهU درباره‌ی صالحu و قومش می‌فرماید:

﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ ٱسۡتَکۡبَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لِلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِمَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُمۡ أَتَعۡلَمُونَ أَنَّ صَٰلِحٗا مُّرۡسَلٞ مِّن رَّبِّهِۦۚ          [الأعراف: ٧٥] 

سران متکبر و گردن­کش قومش به مستضعفانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا واقعاً باور دارید که صالح، فرستاده­ای از سوی پروردگارش می­باشد؟

الله متعال، همه‌ی ما را جزو اهل حق و و یاران و دعوت‌گران حق قرار دهد؛ به‌یقین او، بخشنده‌ی بزرگوار است.

***

257- عن حَارِثَة بْنِ وهْبt قال: سمعتُ رسولَ اللهr یقول: «أَلا أُخْبِرُکُمْ بِأَهْلِ الجنَّة؟ کُلُّ ضَعیفٍ مُتَضَعِّفٍ لَوْ أَقْسَم عَلَى الله لأبرَّه، أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بَأَهْلِ النَّارِ؟ کُلُّ عُتُلٍّ جَوَّاظٍ مُسْتَکْبِرٍ». [متفقٌ علیه]([3])

ترجمه: حارثه بن وهبt می‌گوید: از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «آیا بهتشیان را به شما معرفی نکنم؟ هر ضعیف و مستضعفی که اگر به الله سوگند یاد کند، الله سوگندش را تحقق می‌بخشد؛ آیا دوزخیان را به شما معرفی نکنم؟ هر انسان، تندخو و سنگ‌دل و ثروت‌اندوزی که بذل و بخشش نمی‌کند و برتری‌طلب و متکبر است».

شرح

مؤلف/، حدیثی بدین مضمون درباره‌ی مستضعفان و افرادِ فرودست و رده‌ی پایین، نقل کرده که حارثه بن وهبt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «آیه بهشتیان را به شما معرفی نکنم؟ هر ضعیف و مستضعفی که وقتی به الله سوگند بخورد، الله، سوگندش را تحقق می‌بخشد». لذا یکی از نشانه‌های اهل بهشت، اینست که معمولاً انسان‌های مستضعفی هستند که به پُست و مقام اهمیت نمی‌دهند و به دنبال کسب مقام و موقعیت والای دنیوی نیستند؛ بلکه هم به‌ظاهر و هم در باطن، علاقه‌ای به شهرت ندارند و می‌خواهند گم‌نام و ناشناخته باشند. فقط برایشان مهم است که نزد اللهU گرامی و ارجمند باشند و در پیِ یافتن جایگاه و موقعیت در میان اطرافیان خود نیستند. همه‌ی فکر و تلاش آن‌ها، اینست که نزد الله، جایگاه و منزلت والایی بیابند. از این‌رو می‌بینیم که نسبت به اموال و دارایی‌هایی که از دست می‌دهند، بی‌خیال‌اند؛ اگر چیزی از دنیا به آن‌ها برسد، آن را می‌پذیرند و اگر چیزی از دست بدهند، برایشان مهم نیست. زیرا می‌دانند که آن‌چه الله بخواهد، همان می‌شود و آن‌چه او نخواهد، نمی‌شود و همه چیز به دست خداست و وضعیتی که در آن به‌سر می‌برند، ماندگار نیست و امکان تغییر گذشته وجود ندارد و آن‌چه مقدّر شده، به‌طور قطع به انجام می‌رسد؛ البته الله متعال اسباب و زمینه‌هایی برای هر سرنوشتی قرار داده است که می‌توان از اسباب شرعی، استفاده کرد.

فرمود: «اگر به الله سوگند بخورد، الله سوگندش را تحقق می‌بخشد». یعنی اگر برای انجامِ کاری سوگند یاد کند، الله متعال، آن را برایش میسر می‌گرداند. چنین مسایلی زیاد روی می‌دهد که انسان با اطمینان به اللهU و به امید اجر و رحمتش، درباره‌ی کاری سوگند می‌خورد و الله متعال نیز او را موفق می‌گرداند که آن کار را به انجام برساند؛ بر عکس، کسی که با گردن‌کشی و تنگ‌نظری نسبت به رحمت الهی، سوگند یاد می‌کند، شکست می‌خورد و موفق نمی‌شود. اینک دو مثال، ذکر می‌کنم:

مثال اول: رُبَیِّع بنت نضر که خواهرِ انس بن نضرy و یکی از زنانِ انصار بود، دندانِ پیشینِ یکی از دختران انصار را شکست. رسول‌اللهr حکمِ قصاص صادر فرمود؛ زیرا الله متعال فرموده است:

﴿وَکَتَبۡنَا عَلَیۡهِمۡ فِیهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَیۡنَ بِٱلۡعَیۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ       [المائ‍دة: ٤٥]       

و در تورات برای بنی­اسرائیل چنین مقرر نمودیم که (حکم قصاص) بدین ترتیب است که جان در برابر جان، چشم در برابر چشم، بینی در برابر بینی، گوش به جای گوش و دندان به جای دندان قصاص می­شود.

برادرش، انس بن نضرt گفت: ای رسول‌خدا! به الله سوگند که دندان پیشین خواهرم شکسته نخواهد شد. این را در برابر حکمِ الله و رسولش نگفت؛ بلکه منظورش، این بود که تا بتواند با اولیای آن دختر صحبت می‌کند تا به گرفتن دیه راضی شوند و یا به‌جای قصاص، دیه بگیرند. گویا او به راضی شدن آن‌ها، مطمئن بود. همین‌طور هم شد و به خواستِ الله متعال، اولیای آن دختر انصاری، به گرفتن دیه راضی شدند و از اجرای قصاص، صرف نظر کردند. پیامبرr فرمود: «إِنَّ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ مَنْ لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لأَبَرَّهُ».([4]) یعنی: «در میان بندگان الله، کسانی هستند که اگر به الله سوگند یاد کنند، الله، سوگندشان را تحقق می‌بخشد». بدون شک، چیزی که انس بن نضرt را واداشت که چنین سوگندی یاد کند، امید و اطمینان بالایش به اللهU بود؛ زیرا او امیدوار بود که الله متعال، اسباب و زمینه‌هایی میسر خواهد کرد که مانع از اجرای حکم قصاص و شکستن دندانی پیشینِ خواهرش، ربیع می‌گردد.

مثال دوم: شخصی درباره‌ی انسانِ گنه‌کاری، می‌گوید: «قسم به الله که او، فلانی را نمی‌آمرزد». و اللهU می‌فرماید: «مَن ذَا الَّذِی یَتَأَلَّى عَلَیَّ أَلاَّ أَغْفِر لِفُلانٍ، غَفَرْت لَهُ، وَأَحبْطت عَمَلک».([5]) یعنی: «چه کسی به نام من سوگند یاد می‌کند که من فلانی را نمی‌بخشم؟ حال آن‌که من او را بخشیدم و عمل تو را باطل و تباه گردانیدم». دقت کنید؛ این مرد، سخنی گفت که با آن، دنیا و آخرت را نابود کرد و همه‌ی سعی و تلاش خود را از میان برد. زیرا به خود و عمل خویش فریفته شد و برادر مسلمانش را تحقیر کرد و او را از رحمت الهی دور دانست.

آن‌گاه رسول‌اللهr فرمود: «آیا دوزخیان را به شما معرفی نکنم؟» و سپس فرمود: «کُلُّ عُتُلٍّ جَوَّاظٍ مُسْتَکْبِرٍ». یعنی: «هر انسان، تندخو و سنگ‌دل و ثروت‌اندوزی که بذل و بخشش نمی‌کند و برتری‌طلب و متکبر است». این‌ها، نشانه‌های دوزخیان است. «جَوَّاظ»، به هر دنیادوستِ ثروت‌اندوزی گفته می‌شود که حقوق و واجبات اموالش را ادا نمی‌کند و آدمِ بی‌صبر و کم‌تحملی‌ست که در برابر هر مشکلی سر فرو می‌آورد و رشته‌ی صبر از دستش خارج می‌شود و همواره خود را در موقعیت و جایگاهی می‌بیند که گویا هیچ‌گاه گرفتار نخواهد شد! مانند داستان آن مردی که با رسول‌اللهr در یکی از جنگ‌ها شرکت کرده بود و هر مشرکی را که یکه و تنها می‌دید، دنبال می‌کرد و با شمشیر می‌زد. پیامبرr درباره‌اش فرمود:«او، دوزخی‌ست»! صحابهy تعجب کردند و گفتند: او با این‌همه شجاعت و جنگاوری، دوزخی‌ست! شخصی، گفت: من، همواره در کنارِ او خواهم بود تا به رازِ فرموده‌ی پیامبرr پی ببرم. لذا در تمام صحنه‌های نبرد، در کنار آن مرد شجاع بود تا این‌که تیری از سوی دشمن به این مرد دلاور، اصابت کرد و چون درد را تحمل نکرد، دسته‌ی شمشیرش را بر زمین نهاد و لبه‌ی تیزش را وسط سینه‌اش قرار داد و به آن فشار آورد و بدین‌سان خودکشی کرد. آن شخص نزد پیامبرr رفت و گفت: ای رسول‌خدا! گواهی می‌دهم که به‌راستی فرستاده الله هستی. رسول‌اللهr پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟ و آن مرد، داستان را برای رسول‌اللهr بازگو کرد و گفت: مردی که گفته بودید، دوزخی‌ست، خودکشی نمود. پیامبرr فرمود: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فِیمَا یَبْدُو لِلنَّاسِ، وَإِنَّهُ لَمِنْ أَهْلِ النَّارِ».([6]) یعنی: «گاه برای مردم چنین به‌نظر می‌رسد که فلان‌شخص، عمل اهل بهشت را انجام می‌دهد؛ ولی در حقیقت، دوزخی‌ست».

این مرد، نتوانست زخم تیر را تحمل کند؛ لذا خودکشی کرد. «جوّاظ»، هر آدمِ کم‌‌تحملی‌ست که همواره نِق می‌زند و از زندگی‌اش می‌نالد و پیوسته در غم و اندوه، و حسرت و افسوس به‌سر می‌برد و هیچ‌گاه از زندگی‌اش راضی نیست؛ بلکه همواره از سرنوشت خود و تقدیری که برای او رقم خورده است، شکایت دارد؛ گویا به این‌که الله، پروردگار اوست، راضی نیست!

و اما متکبر، دارای دو ویژگی‌ست: مردم را تحقیر می‌کند و حق را نمی‌پذیرد. زیرا پیامبرr فرموده است: «الکِبْرُ بَطَرُ الحَقِّ وغَمْطُ النَّاسِ».([7]) یعنی: «کبر، سرکشی از حق و تحقیر مردم است». لذا آدمِ متکبر، در ذات خود، آدمِ سرکشی‌ست؛ یعنی هم در برابر حق گردن‌کشی می‌کند و هم در برابر مردم. به عبارت دیگر، از حق، روی‌گردان است و حق را نمی‌پذیرد و به خلق خدا نیز رحم نمی‌کند. این‌ها، نشانه‌های دوزخیان است. الله متعال، همه‌ی ما را از آتش دوزخ، در پناهِ خویش قرار دهد و ما را وارد بهشت بگرداند. به‌یقین او، بخشنده‌ی بزرگوار است.

***

258- وعن أَبی العباسِ سهلِ بنِ سعدٍ الساعِدِیِّt قال: مرَّ رجُلٌ على النَّبیِّr فقالَ لرجُلٍ عِنْدهُ جالس: «مَا رَأَیُکَ فِی هَذَا؟» فقال: رَجُلٌ مِنْ أَشْرافِ النَّاسِ هذا وَاللَّهِ حَریٌّ إِنْ خَطَب أَنْ یُنْکَحَ وَإِنْ شَفَع أَنْ یُشَفَّع. فَسَکَتَ رسولُاللهr، ثُمَّ مَرَّ رَجُلٌ آخَر، فقال له رسولُاللهr: «مَا رأُیُکَ فِی هَذَا؟» فقال: یا رسولَ الله هذا رَجُلٌ مِنْ فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِین، هذَا حریٌّ إِنْ خطَب أَنْ لا یُنْکَح، وَإِنْ شَفَع أَنْ لا یُشَفَّعَ، وَإِنْ قَالَ أَنْ لا یُسْمع لِقَوْلِه. فقال رسولُ اللهr: «هَذَا خَیْرٌ منْ مِلءِ الأَرْضِ مِثْلَ هذَا». [متفقٌ علیه]([8])

ترجمه: ابوالعباس، سهل بن سعد ساعدیt می‌گوید: مردی از کنار پیامبرr گذشت. پیامبرr به شخصی که در کنارِ ایشان نشسته بود، فرمود: «نظرت درباره‌ی این مرد چیست؟» پاسخ داد: مردی از اشراف مردم است؛ به الله سوگند، واقعیت، اینست که اگر خواستگاری کند، می‌پذیرند و اگر سفارشی نماید، سفارش او قبول می‌شود. رسول‌اللهr سکوت فرمود. سپس مردی دیگر عبور کرد. پیامبرr دوباره پرسید: «نظرت درباره‌ی این مرد چیست؟» گفت: مسلمانِ فقیری‌ست که اگر خواستگاری کند، به او زن نمی‌دهند و اگر سفارش کند، سفارش او قبول نمی‌شود و اگر سخنی بگوید، به سخنش گوش نمی‌دهند. آن‌گاه پیامبرr فرمود: «اگر تمام زمین، آکنده از مردانی مانند مرد نخست باشد، این مرد، از همه‌ی آنان بهتر است».

شرح

مؤلف/، روایتی بدین مضمون نقل کرده که سهل بن سعد ساعدیt می‌گوید: مردی از کنار پیامبرr گذشت. پیامبرr به شخصی که در کنارِ ایشان نشسته بود، فرمود: «نظرت درباره‌ی این مرد چیست؟» پاسخ داد: مردی از اشراف مردم است؛ به الله سوگند، واقعیت، اینست که اگر خواستگاری کند، می‌پذیرند و اگر سفارش نماید، سفارش او قبول می‌شود. رسول‌اللهr سکوت فرمود. سپس مردی دیگر عبور کرد. پیامبرr دوباره پرسید: «نظرت درباره‌ی این مرد چیست؟» گفت: مسلمانِ فقیری‌ست که اگر خواستگاری کند، نمی‌پذیرند و اگر سفارش کند، سفارش او قبول نمی‌شود و اگر سخنی بگوید، به سخنش ترتیب اثر نمی‌دهند. آن‌گاه پیامبرr فرمود: «اگر تمام زمین، آکنده از مردانی مانند مرد نخست باشد، این مرد، از همه‌ی آنان بهتر است». یعنی چنین شخصی، به مراتب، نزد اللهU،  از جمعیتی که تمام زمین را پر کنند و دارای جاه و مقام باشند، بهتر است. زیرا اللهU به پست و مقام افراد و به مال و نسب، و شکل و قیافه‌ی آن‌ها و یا به مرکب و مسکنِ آنان نگاه نمی‌کند؛ بلکه به اعمال و قلوب آنان می‌نگرد. اگر قلبِ نیک و سالمی داشته باشند که آکنده از محبت و انابت به سوی خداست و از یادِ او غافل نباشند و از او بترسند و همواره به سوی او روی بیاورند و مطابق دستورهای الهی عمل کنند، نزد اللهU گرامی و ارجمند خواهند بود؛ چنین کسانی، نزد الله، حرمت و آبرو دارند و اگر به نام الله سوگند بخورند، سوگندشان را تحقق می‌بخشد.

 لذا از این حدیث چنین برداشت می کنیم که گاه، انسان در دنیا مقامی والا دارد، ولی نزد الله، قدر و منزلتی ندارد؛ و برخی از انسان‌ها اگرچه در دنیا دارای مقام و موقعیت نیستند، ولی نزد پروردگارشان، قدر و منزلت دارند. از الله متعال بخواهیم که ما را جزو آن دسته از بندگانش قرار دهد که نزدش قدر و منزلتی دارند و دعا کنید که اللهU به ما جایگاهی والا در کنار پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان، عطا بفرماید.

***

259- وعن أَبی سعیدٍ الخدریt عَنِ النَّبیِّr قال: «احْتجَّتِ الجنَّةُ والنَّارُ فقالت النَّار: فیَّ الجبَّارُونَ والمُتَکَبِّرُون، وقَالتِ الجَنَّةُ: فیَّ ضُعفَاءُ النَّاسِ ومسَاکِینُهُم، فَقَضَى اللَّهُ بَیْنَهُما: إِنَّک الجنَّةُ رحْمتِی أَرْحَمُ بِکِ مَنْ أَشَاء، وَإِنَّکِ النَّارُ عَذابِی أُعذِّب بِکِ مَنْ أَشَاء، ولِکِلَیکُمَا عَلَیَّ مِلؤُها». [روایت مسلم]([9])

ترجمه: ابوسعید خدریt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «بهشت و دوزخ با هم بگومگو کردند؛ دوزخ گفت: ستمگران و مستکبران در من جای دارند. و بهشت گفت: مردم مستضعف و مستمند در من جای دارند. الله در میان بهشت و دوزخ، داوری کرد و فرمود: تو، بهشت، رحمت من هستی و با تو به هرکس که بخواهم، رحم می‌کنم. و تو، دوزخ، عذاب من هستی؛ و به وسیله‌‌ی تو هرکه را بخواهم، عذاب می‌دهم. و پُر کردن هر دوی شما، با من است».

شرح

مؤلف/، از ابوسعید خدریt نقل کرده است که می‌گوید: پیامبرr فرمود: «بهشت و دوزخ با هم بگومگو کردند». و هر یک از آن‌ها، در فضل خود دلایلی مطرح کرد. این، جزو امورِ غیبی‌ست و بر ما واجب است که به آن ایمان داشته باشیم؛ اگرچه درک آن برای عقل و اندیشه‌ی ما، دشوار باشد و نتوانیم این نکته را درک یا هضم نماییم که چگونه دو موجود بی‌جان، بگومگو می‌کنند؟! در هرحال، ما بر این باوریم که الله متعال، بر هر کاری تواناست. الله متعال، در قرآن کریم خبر داده است که روز قیامت، زمین، خبرهایش را به‌حکم پروردگار، بازگو می‌کند. وقتی الله، به چیزی دستوری دهد، آن چیز بی‌درنگ و در هر حالتی که باشد، حکم الله را اجابت می‌کند. چنان‌که روز قیامت، دست‌ها، پاها، زبان‌ها و پوست و دیگر اندام انسان‌ها، در برابر الله به سخن می‌آیند و گواهی می‌دهند که چه کارهایی انجام داده‌اند؛ هرچند که زبانی برای سخن گفتن ندارند! زیرا الله متعال، آن‌ها را به سخن می‌آورد و او، بر هر کاری تواناست. بهشت و دوزخ نیز با هم بگومگو کردند؛ بهشت گفت: ستمگران سنگ‌دل و مستکبران، در من جای دارند. همان کسانی که سنگ‌دل هستند و با کبر و غرور خود، بر دیگران، برتری می‌جویند. همان‌طور که پیامبرr فرموده است: «الکِبْرُ بَطَرُ الحَقِّ وغَمْطُ النَّاسِ».([10]) یعنی: «کبر، سرکشی از حق و تحقیر مردم است».

پناه بر خدا؛ افراد سرکش و متکبری که از حق روی‌ می‌گردانند و خود را از دیگران برتر می‌پندارند، دوزخی‌اند. گاه، افراد خوش‌رفتار و خوش‌اخلاق، از حق روی می‌گردانند و بدین‌سان دوزخی می‌شوند. یعنی اگرچه در برابر مردم، سرکش و متکبر نیستند، اما در برابر حق و حقیقت، تکبر میورزند؛ از این‌رو مهر و عطوفتی که نسبت به مردم دارند، سودی به حالشان نخواهد داشت. زیرا از حق و حقیقت، روی می‌گردانند.

بهشت، خود را جایگاه مستضعفان و مستمندان دانست. زیرا معمولاً آدم‌های مستضعف و مستمند، در برابر حق و حقیقت، تسلیم می‌شوند؛ یعنی آدم‌های حق‌پذیری هستند. اللهU در میان بهشت و دوزخ، داوری کرد و فرمود: «تو، بهشت، رحمتِ من هستی و به‌وسیله‌ی تو، به هرکس که بخواهم، رحم می‌کنم». یعنی، بهشت از رحمت الهی نشأت گرفته است. از این‌رو بهشت، صفتِ رحمت او نیست؛ و از آن جهت از بهشت به عنوان رحمت الهی یاد می‌شود که از رحمت بی‌کران او، نشأت گرفته است. صفت رحمت، صفتی حقیقی برای اللهU می‌باشد که جدا از ذات او نیست؛ ولی بهشت، گرچه از رحمت او پدید آمده، ولی مخلوق و آفریده‌ی اوست. لذا این‌که اللهU از بهشت به عنوان رحمت خود یاد می‌کند، بدین معناست که آن را به‌رحمت خویش، آفریده است.

در این حدیث آمده است: الله به دوزخ فرمود: «تو، دوزخ، عذاب من هستی و با تو هرکه را بخواهم، عذاب می‌دهم». همان‌طور که الله متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿یُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ وَیَرۡحَمُ مَن یَشَآءُ                                  [العنکبوت: ٢١] 

هرکه را بخواهد، عذاب می‌دهد و به هرکس که بخواهد، رحم می‌کند.

لذا بهشتیان، مشمول رحمت الله می‌شوند و دوزخیان، گرفتار عذاب الهی. سپس اللهU فرمود: «پُر کردن هر دوی شما، با من است». یعنی اللهU خود، عهده‌دار پر کردن بهشت و دوزخ شده است. ناگفته نماند که فضل و رحمت الهی، از خشم و غضبش، گسترده‌تر می‌باشد. روز قیامت، اللهU هرکه رابخواهد، در دوزخ می‌اندازد و دوزخ می‌گوید: آیا افزون بر این هم هست؟ یعنی باز هم به من بدهید؛ بیش‌تر بدهید. باز هم بیش‌تر! آن‌گاه الله، پایش را در دوزخ می‌نهد و بدین‌سان بخشی از دوزخ به بخشی دیگر از آن، می‌چسبد و دوزخ، مچاله می‌شود و می‌گوید: بس است، بس است. این، مفهوم پر کردن دوزخ می باشد. اما بهشت الهی، بسیار گسترده و به پهنای آسمان‌ها و زمین است و بهشتیان، وارد آن می‌شوند و بخش فراوانی از آن، برای اهل بهشت، خالی می‌ماند. از این‌رو الله متعال کسانی را پدید می‌آورد تا به بهشت بروند و از فضل و رحمت الله برخوردار شوند. زیرا الله متعال، پر کردن بهشت را بر خود لازم قرار داده است.

از این حدیث، چنین برداشت می‌شود که فقیران و مستضعفان، بهشتی هستند. زیرا معمولاً بیش‌تر آن‌ها، حق و حقیقت را می‌پذیرند و مردمان سرکشی نیستند؛ ولی مستکبران ستمگر و حق‌گریز، دوزخی هستند. زیرا از قبول حق، سرکشی می‌کنند و دل‌هایشان با یاد الله، نرم نمی‌شود. پناه بر الله.

***

260- وعن أَبی هریرةt عَن رسولِ اللهr قال: «إِنَّهُ لَیأتِی الرَّجُلُ السَّمِینُ العْظِیمُ یَوْمَ الْقِیامةِ لا یزنُ عِنْد الله جنَاحَ بعُوضَةٍ». [متفق عَلَیه]([11])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «روز قیامت، مردی بزرگ و فربه می‌آید که نزد الله به‌اندازه‌ی بال پشه نیز وزن و ارزش ندارد».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون از ابوهریرهt ذکر کرده که پیامبرr فرموده است: «روز قیامت، مردی بزرگ و فربه می‌آید که نزد الله به‌اندازه‌ی بال پشه نیز وزن و ارزش ندارد».

مؤلف/ از آن جهت این حدیث را در باب «برتری مسلمانان مستضعف و فقیر» ذکر کرده که معمولاً چاقی، نتیجه‌ی پُرخوری‌ست و پرخوری، نتیجه‌ی مال و ثروت فراوان می‌باشد. از این‌رو غالباً ثروتمندان بیش از سایر انسان‌ها، حق‌گریز و ناسپاس هستند؛ از این‌رو روز قیامت، چنین وضعیتی خواهند داشت؛ یعنی با آن‌که چاق و فربه‌اند و جسم بزرگی دارند، نزد الله، به‌اندازه‌ی بال پشه‌ای هم وزن نخواهند داشت. ناگفته پیداست که پشه، یکی از ضعیف‌ترین و ناتوان‌ترین حشرات می‌باشد، وضعیت بال پشه که روشن است!

از این حدیث، مسأله وزن کردن در روز قیامت، ثابت می‌شود. چنان‌که قرآن کریم نیز بیان‌گر همین موضوع است؛ اللهU می‌فرماید:

﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِینَ ٱلۡقِسۡطَ لِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَیۡنَا بِهَاۗ وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَ ٤٧                                                                                          [الأنبیاء: ٤٧]        

و روز قیامت ترازوهای عدالت را (در میان) می‌نهیم و به هیچ‌کس هیچ ستمی نمی‌شود و اگر عملی هم‌سنگِ دانه‌ی خردلی هم باشد، باز هم آن را (به حساب) می‌آوریم. و همین بس که ما حسابرسیم.

هم‌چنین می‌فرماید:

 

 

﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ ٧ وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ ٨  

                                                                                       [الزلزلة: ٧،  ٨]      

پس هرکس هم‌وزن ذره‌ای نیکی کند، آن را می‌بیند. و هر کس هم‌وزن ذره‌ای بدی نماید، آن‌را می‌بیند.

پیامبرr نیز فرموده است: «اتَّقُوا النَّارَ وَلوْ بِشقِّ تَمْرةٍ».([12]) یعنی: «از آتش دوزخ پروا کنید؛ اگرچه با صدقه دادن نصف یک خرما باشد».

سنجش اعمال در روز قیامت، کاملاً عادلانه است و هیچ ظلم و ستمی در کار نیست. هرکس، مطابق بدی‌ها و نیکی‌هایش محاسبه می‌شود. علما گفته‌اند: هرکس، کفه‌ی نیکی‌هایش از کفه‌ی بدی‌هایش سنگین‌تر باشد، بهشتی خواهد بود و هرکس، کفه‌ی بدی‌هایش سنگین‌تر باشد، سزاوار عذاب الهی در دوزخ می‌گردد. و کسانی که کفه‌ی نیکی‌ها و بدی‌هایشان، برابر می‌شود، برای مدتی، متناسب با کردارشان، در محلی به نام «اعراف» در میان بهشت و دوزخ می‌مانند و سرانجام، به بهشت می‌روند.

ناگفته نماند که وزن کردن یا سنجش اعمال در آن روز، کاملاً محسوس و با ترازویی‌ست که دو کفه دارد؛ در یک کفه، نیکی‌ها را می‌گذارند و در کفه‌ی دیگر، بدی‌ها را. اما چه چیزی را می‌سنجند؟ آن‌گونه که از ظاهر این حدیث به‌نظر می‌رسد، خودِ انسان را می‌سنجند و وزن او به اعمالش بستگی دارد. برخی از علما گفته‌اند: نامه‌ی اعمال هر کسی را می‌سنجند؛ کارنامه‌های نیکی را در یک کفه و کارنامه‌های بدی را در کفه‌ی دیگر می‌گذارند و وزن می‌کنند؛ مطابق کفه ای که سنگین‌تر است، درباره‌اش حکم می‌شود.

هم‌چنین گفته شده که آن‌چه در آن روز، وزن می‌شود، اعمال انسان است؛ زیرا الله متعال، می‌فرماید:

﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ ٧                                     [الزلزلة: ٧]        

پس هرکس هم‌وزن ذره‌ای نیکی کند، آن را می‌بیند.

در این آیه، به سنجش عمل تصریح شده است. همان‌گونه که اللهU می‌فرماید:

﴿وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَیۡنَا بِهَاۗ وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَ ٤٧ [الأنبیاء: ٤٧]   

و اگر عملی هم‌سنگِ دانه‌ی خردلی هم باشد، باز هم آن را (به حساب) می‌آوریم. و همین بس که ما حسابرسیم.

رسول‌اللهr نیز فرموده است: «کَلِمَتَانِ خَفِیفَتَانِ عَلَى اللِّسَانِ، ثَقِیلَتَانِ فِی الْمِیزَانِ، حَبِیبَتَانِ إِلَى الرَّحْمَنِ: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِیمِ».([13]) یعنی: «دو کلمه وجود دارد که بر زبان سبک است؛ ولی در ترازوی اعمال سنگین می‌باشد و محبوب پروردگار رحمان است: سبحانالله وبحمده، سبحانالله العظیم». از این حدیث نیز چنین برداشت می‌شود که روز قیامت، اعمال انسان را می‌سنجند؛ یعنی آن‌چه روز قیامت در ترازو وزن می‌شود، اعمال انسان است. و از ظاهرِ قرآن و سنت نیز، همین برداشت می‌شود؛ و امکان دارد که هم اعمال و هم نامه‌های اعمال یا کارنامه‌ها، وزن شوند.

حدیث ابوهریرهt هشداری جدی به همه‌ی ماست که از تن‌پروری بپرهیزیم. لذا انسان خردمند، به پرورش قلب خود می‌اندیشد و پرورش قلب انسان، اینست که آن را بر فطرت خداپرستی و پای‌بندی به دین اللهU عادت دهد. وقتی قلب انسان، در این زمینه، سالم باشد، تمام اندام و جوارح انسان نیز صالح و سالم خواهند بود؛ ولی بر عکس، اگر انسان به تن‌پروری عادت کند و از پرورش قلب خود غافل شود، روز قیامت، با جسم و پیکری نازپرورده برانگیخته می‌گردد، ولی با قلب خراب و فاسدش، سرانجامی جز دوزخ نخواهد داشت. برای این‌که این مفاهیم ارزشمند، روشن‌تر شود، چه خوب است این فرموده‌ی الهی را بخوانید که می‌فرماید:

﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡیِیَنَّهُۥ حَیَوٰةٗ طَیِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِیَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ٩٧          [النحل: ٩٧]                                                                                          

به هر مؤمن نیکوکاری اعم از مرد و زن زندگی نیک و پاکیزه‌ای می‌بخشیم و به آنان مطابق بهترین کردارشان پاداش می‌دهیم.

الله متعال، در این آیه نوید داده است که زنان و مردان مؤمن را از زندگی پاک و پاکیزه‌ای بهره‌مند می‌سازد، نه این‌که جسم‌های آن‌ها را در ناز و نعمت قرار می‌دهد؛ زیرا در دل‌هایشان، انس و الفت می‌نهد و به آن‌ها سینه‌ای باز و قلبی آرام عطا می‌کند و بدین‌سان آنان را از آرامش خاطر، برخوردار می‌سازد. حتی یکی از گذشتگان نیک‌سیرت گفته است: «اگر شاهان و شاه‌زادگان از آرامشی که ما داریم، باخبر بودند، برای تصاحب آن با شمشیرهایشان به ستیز با ما برمی‌خاستند». از الله متعال درخواست می‌کنم که قلوب همه‌ی ما را برای اسلام، بگشاید و دل‌هایمان را با نور علم و ایمان، نورانی بگرداند. به‌یقین او، بخشنده‌ی بزرگوار است.

***

261- وعنه أَنَّ امْرأَةً سوْداءَ کَانَتَ تَقُمُّ المسْجِد، أَوْ شَابّا، فَفقَدَهَا، أو فقده رسولُ اللهr، فَسَأَلَ عَنْهَا أَوْ عنْه، فقالوا: مات. قال: «أَفَلا کُنْتُمْ آذَنْتُمُونِی؟» فَکَأَنَّهُمْ صغَّرُوا أَمْرَهَا، أَوْ أَمْره، فقال: «دُلُّونِی عَلَى قَبْرِهِ». فدلُّوهُ فَصلَّى عَلَیه، ثُمَّ قال : «إِنَّ هَذِهِ الْقُبُور مملُوءَةٌ ظُلْمةً عَلَى أَهْلِهَا، وإِنَّ الله تعالى یُنَوِّرهَا لَهُمْ بصَلاتِی عَلَیْهِمْ». [متفقٌ علیه]([14])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: زنی سیاه یا مردی جوان، مسجد را جارو می‌زد؛ (روزی) رسول‌اللهr او را نیافت و جویای حال او شد. گفتند: مرده است. فرمود: «پس چرا مرا خبر نکردید؟» گویا به این مسأله اهمیت نداده بودند. آن‌گاه فرمود: «قبرش را من نشان دهید». قبرش را به پیامبرr نشان دادند. رسول‌اللهr بر او نماز خواند و فرمود: «این قبرها، بر کسانی که درون آن‌ها هستند، پُر از تاریکی و ظلمت است و الله متعال، به‌وسیله‌ی نماز من، قبرهایشان را نورانی می‌گرداند».

شرح

مؤلف/ روایتی ذکر کرده است که ابوهریرهt می‌گوید: زن یا مردی سیاه، مسجد را نظافت می‌کرد. بیش‌تر روایت‌ها، بیان‌گر اینست که زنی سیاه، مسجد پیامبرr را جارو می‌زده است. این بانو، شبی فوت کرد و صحابهy به مرگش اهمیت ندادند و گفتند: شب است و نیازی نیست به پیامبرr اطلاع دهیم. لذا خود، او را به‌ خاک سپردند. وقتی پیامبرr او را ندید، سراغش را گرفت. گفتند: مرده است. فرمود: «پس چرا مرا خبر نکردید؟ قبرش را به من نشان دهید». قبرش را به پیامبرr نشان دادند. پیامبرr بر او نماز خواند و فرمود: «این قبرها، بر کسانی که درون آن‌ها هستند، پُر از تاریکی و ظلمت است و الله متعال، به‌وسیله‌ی نماز من، قبرهایشان را نورانی می‌گرداند».

این حدیث، بیان‌گر اینست که اهمیت و جایگاه هرکسی به اعمالش بستگی دارد و هرچه طاعت و عبادتِ انسان، بیش‌تر باشد، نزد الله گرامی‌تر است.

هم‌چنین درمی‌یابیم که زن، می‌تواند مسؤولیت نظافت مسجد را بر عهده بگیرد و این کار، مخصوص مردان نیست. یعنی هرکس، با امید اجر و ثواب، مسجد را نظافت کند، پاداش می‌یابد؛ فرقی نمی‌کند که زن، خود مسجد را نظافت کند یا به حساب خود، برای نظافت مسجد، کارگری ا‌ستخدام نماید.

یکی دیگر از نکاتی که از این حدیث برداشت می‌شود، مشروعیت نظافت مساجد می‌باشد. پیامبرr فرموده است: «عُرِضَتْ عَلَیَّ أُجُورُ أُمَّتِی حَتَّى الْقَذَاةُ یُخْرِجُهَا الرَّجُلُ مِنْ الْمَسْجِدِ».([15]) یعنی: «پاداشِ اعمال امتم را به من نشان دادند؛ حتی پاداش کوچک‌ترین چیزی (مانند مو و پَر) که شخصی برای نظافت مسجد، بیرون می‌برد».

در حدیث عایشه& آمده است: پیامبرr به ساختن مسجد در محله‌های مختلف و نظافت و تمیز کردن مساجد دستور داد. مسجد، خانه‌ی خداست و باید به نظافت آن، اهمیت داد. البته نقش‌نگاری و آراستن مساجد با الگوبرداری از روش یهود و نصارا در آراستن معبدهایشان، درست نیست؛ یعنی نباید مساجد را به‌گونه‌ای تزیین کنیم که حواس نمازگزاران، پَرت شود. زیرا از پیامبرr روایت شده است: «لَتُزَخْرِفُنَّهَا کَمَا زَخْرَفَت الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى».([16]) «مساجد را با نقش و نگار، خواهید آراست؛ مانند یهود و نصارا که معبدهای خود را آراستند».

از حدیث ابوهریرهt چنین برداشت می‌شود که پیامبرr غیب نمی‌دانست؛ از این‌رو فرمود: «قبرش را به من نشان دهید». وقتی یک چیزِ محسوس را نمی‌دانست، یعنی از محل قبر آن شخص، بی‌اطلاع بود، پس از باب اولی، غیب نیز نمی‌دانست. الله متعال به او فرموده است:

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَکُمۡ عِندِی خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَکُمۡ إِنِّی مَلَکٌۖ           [الأنعام: ٥٠] 

بگو: نمی­گویم گنج­ها و خزانه­های الله نزد من است. و من، غیب نمی­دانم و به شما نمی‌گویم که من فرشته­ام.

هم‌چنین فرموده است:

﴿قُل لَّآ أَمۡلِکُ لِنَفۡسِی نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ کُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ لَٱسۡتَکۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَیۡرِ وَمَا مَسَّنِیَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ وَبَشِیرٞ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ١٨٨                                           [الأعراف: ١٨٨]      

بگو: من برای خودم مالکِ هیچ نفع و ضرری نیستم، مگر آن‌چه الله بخواهد. و اگر غیب می­دانستم، سود بسیاری برای خودم فراهم میساختم و هیچ زیانی به من نمی­رسید. من برای مؤمنان تنها هشداردهنده و مژده­رسانم.

از این حدیث چنین برداشت می‌شود که اگر کسی، نتوانست پیش از دفن جنازه‌ای بر آن نماز بخواند، برایش جایز است که بر قبر وی، نماز بخواند. زیرا پیامبرr بر جنازه‌ی این مرد یا زنِ سیاه، نماز نخوانده بود و زمانی از وفات وی، اطلاع یافت که او را به خاک سپرده بودند؛ لذا سرِ قبرش رفت و بر قبرِ او نماز خواند. ناگفته نماند که نماز خواندن بر قبر کسی، جایز است که هم‌دوران یا هم‌عصرِ ما بوده است و به هر دلیلی از نماز خواندن بر جنازه‌ی او بازمانده باشیم؛ ولی نماز خواندن بر قبرِ پیشینیان یا کسانی که قبل از ما به دنیا آمده و از دنیا رفته‌اند، جایز نیست. از این‌رو نماز خواندن بر قبر پیامبرr و نیز بر قبر ابوبکر یا عمر یا عثمان و دیگر صحابهy و امامان و پیشوایان دینی جایز نمی‌باشد. یعنی اگر سی ساله هستید و شخصی، سی سالِ قبل فوت کرده است، جایز نیست که بر قبر او نماز بخوانید. زیرا او، پیش از این‌که شما به دنیا بیایید و اهل نماز باشید، از دنیا رفته است. ولی اگر به‌فرض این‌که شخصی، یک یا دو سال قبل مرده است و شما بر جنازه‌اش نماز نخوانده‌اید و حال دوست دارید بر قبرش نماز بخوانید، ایرادی ندارد.

این حدیث، بیان‌گر توجه پیامبرr به امتش می‌باشد و نشان می‌دهد که آن بزرگوار همواره جویای حال آن‌ها بود و به کوچک و بزرگِ مسلمانان اهمیت می‌داد؛ و اهمیت دادن به افراد نام‌دار یا مسایل بزرگ، باعث نمی‌شد که از دیگران یا سایر کارها، غافل شود.

از این حدیث چنین برداشت می‌شود که سؤال بی‌منت، ایرادی ندارد؛ چنان‌که پیامبرr از اصحابش خواست که قبر این مرد یا زن سیاه را به او نشان دهند. ولی درخواست مال، جز به ضرورت، جایز نیست؛ زیرا با منت همراه است. یعنی جایز نیست که کسی جز به ضرورت، از دیگران بخواهد که به او هزار یا دو هزار تومانی کمک کنند. به عبارت دیگر، سؤال به معنای گدایی، جایز نیست.

این حدیث، هم‌چنین بیان‌گر اینست که اعاده‌ی نماز جنازه، جایز می‌باشد؛ یعنی اگر کسی، پیش‌تر بر جنازه‌ای نماز خوانده باشد و دوباره گروهی دیگر، بر این جنازه نماز بخوانند، برای این شخص جایز است که با آن‌ها در این نماز شریک شود. زیرا چنین به‌نظر می‌رسد که آن دسته از صحابهy که با پیامبرr سرِ قبر آن شخص رفتند، با ایشان نماز جنازه خواندند و این، بیان‌گر جایز بودن اعاده‌ی نماز جنازه در زمانی‌ست که گروهی دیگر بر آن جنازه نماز می‌خوانند.

کسی که نماز فرض خود را بخواند و سپس جماعت دیگری برای ادای نماز برپا شود، می‌تواند در این جماعت شرکت کند و دوباره نماز بخواند؛ علما، نماز جنازه را نیز همین‌گونه قلمداد کرده‌اند. بنابراین، اگر کسی، در مسجد بر جنازه‌ای نماز بخواند و سپس آن جنازه را به قبرستان منتقل کنند و آن‌جا نیز عده‌ای بخواهند بر او نماز بخوانند، نه مکروه است و نه ایرادی دارد که این شخص، دوباره به همراه این گروه بر جنازه‌ی مذکور نماز بخواند. زیرا اعاده‌ی نماز در چنین مواردی، مبتنی بر سببی مانند وجودی جماعتِ دیگری‌ست و این، ایرادی ندارد. حال این پرسش مطرح می‌شود که اگر کسی، خواسته باشد با رعایت شرایط یادشده بر قبری نماز بخواند، کجا باید بایستد؟ پاسخ: باید به‌گونه‌ای بایستد که قبرش را در میان خود و قبله قرار دهد؛ درست به همان شکلی که بر جنازه نماز می‌خوانند.

***

262- وعنه قال: قال رسولُ اللهr: «رُبَّ أَشْعثَ أغبرَ مدْفُوعٍ بالأَبْوَابِ لَوْ أَقْسمَ عَلَى اللَّهِ لأَبرَّهُ». [روایت مسلم]([17])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «چه‌بسا شخصِ ژولیده‌موی و غبارآلودی که از هر دری رانده شده است، به الله سوگند یاد می‌کند و الله، سوگندش را تحقق می‌بخشد».

263- وعن أُسامَةt عَنِ النَّبیِّr قال: «قُمْتُ عَلَى بابِ الْجنَّةِ، فَإِذَا عامَّةُ مَنْ دخَلَهَا الْمَسَاکِین، وأَصْحابُ الجَدِّ محْبُوسُونَ غیْر أَنَّ أَصْحاب النَّارِ قَدْ أُمِر بِهِمْ إِلَى النَّار. وقُمْتُ عَلَى بابِ النَّارِ فَإِذَا عامَّةُ منْ دَخَلَهَا النِّسَاءُ». [متفقٌ علیه]([18])

ترجمه: اسامهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «بر دروازه‌ی بهشت ایستادم؛ بیش‌ترِ کسانی که واردِ بهشت می‌شدند، فقیران و مستمندان بودند و ثروتمندانِ بهشتی را نگه داشته و هنوز اجازه‌ی ورود نداده بودند؛ جز دوزخیانی که دستور رسیده بود آن‌ها را به دوزخ ببرند. و بر دروازه‌ی دوزخ ایستادم؛ بیش‌تر کسانی که وارد دوزخ می‌شدند، زنان بودند».

شرح

مؤلف/ در حدیثی که از ابوهریرهt نقل کرده، یادآوری نموده که پیامبرr فرموده است: «چه بسا شخصِ ژولیده‌موی و غبارآلودی که از هر دری رانده شده است، به الله سوگند یاد می‌کند و الله، سوگندش را تحقق می‌بخشد».

منظور از ژولیده‌موی، اینست که چیزی ندارد تا به خود و ظاهرِ خویش برسد و از شدت فقر، رنگ‌پریده است و لباس‌های کهنه‌ای دارد و از هر دری رانده شده است؛ یعنی کسی از او تحویل نمی‌گیرد و هر دری را که می‌زند، او را می‌رانند و به او اجازه‌ی ورود نمی‌دهند و اگر کسی، درب خانه‌اش را به رویش بگشاید، همین که او را ببیند، درب را به رویش می‌بندد. زیرا ارزشی برای او قایل نیست. ولی این شخص، نزد اللهU بسیار گرامی و ارجمند است؛ اگر به الله سوگند بخورد، الله، سوگندش را تحقق می‌بخشد و حرفش را نادیده نمی‌گیرد. یعنی اگر بگوید: به الله سوگند که چنین می‌شود، آن‌چه بر آن سوگند خورده است، اتفاق می‌افتد. ولی برخی از افرادِ ژولیده‌موی و غبارآلود، با این‌که سوگند می‌خورند، سوگندشان تحقق نمی‌یابد! پس چگونه می‌توان به این مقام دست یافت؟ میزان، چیست؟ آری؛ میزان، تقواست. همان‌گونه که اللهU می‌فرماید:

﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ                                  [الحجرات: ١٣]      

بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد الله، باتقواترین شماست.

لذا هرکس، باتقواتر باشد، نزد الله، گرامی‌تر است و الله متعال، امورش را سر و سامان می‌بخشد، دعایش را می‌پذیرد، مشکلاتش را حل می‌کند و سوگندهایش را محقق می‌سازد. الله متعال، سوگند کسی را تحقق می‌بخشد که برای ظلم و ستم به کسی، سوگند نخورد یا از روی سرکشی و تکبر در برابر قدرت و فرمانروایی الله، سوگند یاد نکند؛ بلکه سوگندش مبتنی بر تقوا و خداترسی از روی اطمینان به اللهU و در جهت کسب رضایت او باشد. یا حداقل از روی اطمینان به الله در موردِ امری مباح سوگند یاد کند.

پیش‌تر داستان رُبَیِّع دخت نضر و برادرش انس بن نضرy را یادآوری کردیم؛ چنان‌که ربیع، دندان پیشین یکی از دختران انصار را شکست و چون رسول‌اللهr حکم قصاص صادر کرد، انسt از روی اطمیانی که به اللهU داشت، گفت: به الله سوگند که دندان ربیع نخواهد شکست. زیرا امیدوار بود که الله، گشایشی دهد و اولیای آن دختر با قبول دیه یا بدون آن، راضی شوند؛ لذا سوگندِ انسt به هیچ عنوان در ردّ حکم پیامبرr نبود. همین‌طور هم شد؛ یعنی خانواده‌ی آن دختر حاضر به قبول دیه شدند و از قصاص کردنِ ربیع، صرف نظر کردند. آن‌جا بود که پیامبرr فرمود: «در میان بندگان الله، کسانی هستند که اگر به الله سوگند بخورند، الله، سوگندشان را تحقق می‌بخشد».([19]) ولی اگر کسی، از روی خودبزرگ‌بینی یا از روی سرکشی و تکبر در برابرِ اللهU و بندگانش، سوگند بخورد، ظالم و ستمکار محسوب می‌شود و سوگندش تحقق نمی‌یابد. مانند آن عابدِ مغروری که درباره‌ی یک انسانِ گنهکار سوگند می‌خورد و می‌گوید: قسم می‌خورم که الله، فلانی را نمی‌بخشد. عجب! مگر آمرزش گناهان، به دست اوست؟ آیا رحمت در دست او قرار دارد؟ لذا اللهU می‌فرماید: «مَن ذَا الَّذِی یَتَأَلَّى عَلَیَّ أَلاَّ أَغْفِر لِفُلانٍ، غَفَرْت لَهُ، وَأَحبْطت عَمَلک».([20]) یعنی: «چه کسی به نام من سوگند یاد می‌کند که من فلانی را نمی‌بخشم؟ حال آن‌که من او را بخشیدم و عمل تو را باطل و تباه گردانیدم». چه نتیجه‌ی بدی! نه تنها الله متعال، سوگند این عابد مغرور را تحقق نبخشید، بلکه آن شخصِ گنهکار را آمرزید و اعمال این عابد را باطل و تباه گردانید. زیرا این عابد، به خود و عمل خویش فریفته شد و برادر مسلمانش را تحقیر کرد و او را از رحمت الهی دور دانست.

در حدیث اسامه بن زیدt آمده است: پیامبرr فرمود: «بر دروازه‌ی بهشت ایستادم؛ بیش‌ترِ کسانی که واردِ بهشت می‌شدند، فقیران و مستمندان بودند و ثروتمندانِ بهشتی را نگه داشته و هنوز اجازه‌ی ورود نداده بودند». یعنی فقرا قبل از ثروتمندان، وارد بهشت می‌شوند. زیرا معمولاً فقرا توجه بیش‌تری به اطاعت و بندگی اللهU دارند؛ همان‌طور که الله متعال، می‌فرماید:

﴿کَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧                     [العلق: ٦،  ٧]        

حقا که انسان (عجیب است و) سر به طغیان می‌نهد، هنگامی که خود را بی‌نیاز می‌بیند.

ثروتمند، خود را با مال و ثروتی که دارد، بی‌نیاز می‌بیند و از این‌رو کم‌تر از آدمِ فقیر و نیازمند، عبادت می‌کند؛ البته برخی از ثروتمندان، بیش از فقرا عبادت می‌کنند؛ ولی غالباً عبادتِ فقرا بیش از عبادت ثروتمندان است. از این‌رو فقرا قبل از ثروتمندان وارد بهشت می‌شوند. «جز دوزخیانِ ثروتمندی که دستور رسیده بود آن‌ها را به دوزخ ببرند». رسول‌اللهr مردم را در این حدیث به سه دسته تقسیم کرده است: دوزخیان، فقیرانی که وارد بهشت می‌شوند، و مؤمنان ثروتمندی که منتظرِ ورود به بهشت هستند و آن‌ها را نگه می‌دارند تا هر وقت که خدا بخواهد، وارد بهشت شوند.

ولی رسول‌اللهr خبر داده که بیش‌ترِ دوزخیان، زنان هستند؛ زیرا بیش‌ از مردان، فتنه‌گرند و گرفتار فتنه می‌شوند. از این‌رو رسول‌اللهr در یکی از اعیاد به زنان فرمود: «یَا مَعْشَرَ النِّسَاءِ تَصَدَّقْنَ، وَلَوْ مِنْ حُلِیِّکُنَّ فَإِنَّکُنَّ أَکْثَرُ أَهْلِ النَّارِ». یعنی: «ای زنان! صدقه دهید؛ حتی از زیورآلات خود. زیرا بیش‌ترِ دوزخیان، از شما زنان هستند». عرض کردند: چرا ای رسول‌خدا؟! فرمود: «تُکْثِرْنَ اللَّعْنَ، وَتَکْفُرْنَ الْعَشِیرَ».([21]) یعنی: «زیرا شما، به‌کثرت نفرین و ناسزا می‌گویید و شوهرانتان را نافرمانی و ناسپاسی می‌کنید». آری؛ زن‌، معمولاً زبان‌دراز، فتنه‌گر و ناسپاسِ شوهرش می‌باشد؛ اگر شوهرش، تمام عمر به او خوبی کند، فقط کافی‌ست که یک بار از او یک بدی ببیند؛ می‌گوید: هیچ‌گاه از تو خوبی ندیده‌ام! و بدین‌سان هرگز ممنونِ شوهرش نیست و خوبی‌هایش را قبول ندارد.

 این حدیث، نشان می‌دهد که انسان، همواره باید نسبت به فتنه‌ی مال و ثروت هوشیار باشد؛ زیرا مال و ثروت، انسان را به سرکشی وامی‌دارد و صاحبش را به روی‌گردانی از حق و تحصیر مردم، سوق می‌دهد. لذا باید نسبت به دو نعمت، هوشیار و آگاه باشیم: نعمتِ سلامتی، و نعمتِ ثروت یا بی‌نیازی از دیگران. فراغت نیز زمینه‌ساز مشکلات زیادی‌ست. پیامبرr فرموده است: «نِعْمتانِ مغبونٌ فیهما کثیرٌ مِنَ النَّاس: الصِّحَةُ وَالفَرَاغُ».([22]) یعنی: «بسیاری از مردم، درباره‌ی دو نعمت، زیان می‌بینند (و آن‌گونه که باید از آن‌ها استفاده نمی‌کنند): تن‌درستی و فراغت». و فراغت، معمولاً نتیجه‌ی ثروت است؛ زیرا کسی که مال و ثروت دارد، کم‌تر مشغولِ کسب و کار می‌شود.

الله متعال، همه‌ی ما را از فتنه‌ی زندگی و مرگ و از فتنه‌ی دجال، در پناهِ خویش قرار دهد.

***

264- وعن أَبی هریرةt عَنِ النَّبیِّr قال: «لَمْ یَتَکَلَّمْ فِی المَهْدِ إِلاَّ ثَلاثَةٌ: عِیسى ابْنُ مرْیَم، وصَاحِبُ جُرَیْج، وکَانَ جُرَیْجٌ رَجُلاً عَابِدًا، فَاتَّخَذَ صَوْمعةً فکانَ فِیهَا، فَأَتَتْهُ أُمُّهُ وَهَو یُصَلِّی. فَقَالَت: یا جُرَیْج، فقال: یَارَبِّ أُمِّی وَصَلاتِی فَأَقْبلَ عَلَى صلاتِهِ فَانْصرفَتْ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ أَتَتْهُ وهُو یُصَلِّی، فقَالَت: یَا جُرَیْج، فقال: أَیْ رَبِّ أُمِّی وَصَلاتِی. فَأَقْبَلَ عَلَى صَلاتِه، فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَد أَتَتْهُ وَهُو یُصَلِّی فَقَالَت: یَا جُرَیْجُ فقال: أَیْ رَبِّ أُمِّی وَصَلاتِی، فَأَقْبَلَ عَلَى صَلاتِه، فَقَالَت: اللَّهُمَّ لا تُمِتْه حَتَّى ینْظُرَ إِلَى وُجُوه المومِسَات. فَتَذَاکَّرَ بَنُو إِسْرائِیلَ جُریْجاً وَعِبَادَته، وَکَانَتِ امْرَأَةٌ بغِیٌّ یُتَمَثَّلُ بِحُسْنِهَا، فَقَالَت: إِنْ شِئْتُمْ لأَفْتِنَنَّه، فتعرَّضَتْ لَه، فَلَمْ یلْتَفِتْ إِلَیْهَا، فَأَتتْ رَاعِیًا کَانَ یَأَوی إِلَى صوْمعَتِه، فَأَمْکنَتْهُ مِنْ نَفسِهَا فَوقَع علَیْهَا. فَحملَت، فَلَمَّا وَلدتْ قَالَت: هُوَ مِن جُرَیْج، فَأَتَوْهُ فَاسْتَـنْزلُوه وهدَمُوا صوْمعَتَه، وَجَعَلُوا یَضْرِبُونه، فقال: مَا شَأْنُکُم؟ قالوا: زَنَیْتَ بِهذِهِ الْبغِیِّ فَولَدتْ مِنْک. قال: أَیْنَ الصَّبِی؟ فَجاءَوا بِهِ فقال: دَعُونِی حَتَّى أُصَلِّی فَصلىَّ، فَلَمَّا انْصَرَفَ أَتَى الصَّبِیَّ فَطَعنَ فِی بطْنِهِ وقال: یا غُلامُ مَنْ أَبُوک؟ قال: فُلانٌ الرَّاعِی، فَأَقْبلُوا علَى جُرَیْجُ یُقَبِّلُونَهُ وَیَتَمَسَّحُونَ بِهِ وقَالُوا: نَبْنِی لَکَ صوْمَعَتَکَ مِنْ ذَهَبٍ قال: لا، أَعیدُوهَا مِنْ طِینٍ کَمَا کَانَت، فَفَعَلُوا. بیْنَا صَبِیٌّ یرْضعُ مِنْ أُمِّه، فَمَرَّ رَجُلٌ رَاکِبٌ عَلَى دابَّةٍ فَارِهَةٍ وَشَارةٍ حَسَنَةٍ فَقالت أُمُّه: اللَّهُمَّ اجْعَل ابْنِی مثْلَ هَذَا، فَتَرَکَ الثَّدْیَ وَأَقْبَلَ إِلَیْهِ فَنَظَرَ إِلَیْهِ فقال: اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْنِی مِثْله، ثُمَّ أَقَبَلَ عَلَى ثَدْیِهِ فَجَعْلَ یَرْتَضِعُ». فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى رسولِ اللهr وَهُوَ یحْکِی ارْتِضَاعَهُ بِأُصْبُعِه السَّبَّابةِ فِی فِیه، فَجَعلَ یَمُصُّهَا، قال: «وَمَرُّوا بِجَارِیَةٍ وَهُمْ یَضْرِبُونَهَا، وَیَقُولُون: زَنَیْتِ سَرَقْتِ، وَهِی تَقُول: حَسْبِیَ اللَّهُ وَنِعْمَ الْوکِیل. فقالت أُمُّه: اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ ابْنِی مِثْلَهَا، فَتَرکَ الرِّضَاعَ وَنَظَرَ إِلَیْهَا فقال: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِثْلَهَا، فَهُنالِکَ تَرَاجَعَا الحَدِیثَ فقالَت: مَرَّ رَجُلٌ حَسَنُ الهَیْئَةِ فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْ ابْنِی مِثْلَهُ فَقُلْتَ: اللَّهُمَّ لا تَجْعَلنِی مِثْلَه، وَمَرُّوا بِهَذِهِ الأَمَةِ وَهُم یَضْربُونَهُا وَیَقُولُون: زَنَیْتِ سَرَقْتِ، فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ ابْنِی مِثْلَهَا فَقُلْتَ: اللَّهُمَّ اجعَلْنِی مِثْلَهَا؟! قال: إِنَّ ذلِکَ الرَّجُلَ کَانَ جَبَّاراً فَقُلتُ: اللَّهُمَّ لا تجْعَلْنِی مِثْلَه، وإِنَّ هَذِهِ یَقُولُونَ لها زَنَیْتِ، وَلَمْ تَزْن، وَسَرقْتِ، وَلَمْ تَسْرِق، فَقُلْت: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِثْلَهَا». [متفق علیه]([23])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «فقط سه نفر در گهواره سخن گفتند: عیسی بن مریم، و پسربچه‌ی داستانِ جریج؛ جریج، مردی عابد بود که برای عبادت در صومعه‌ای گوشه‌نشین شد. یک بار در حالی که نماز می‌خواند، مادرش، نزدش آمد و صدا زد: ای جریج! (جریج) گفت: پروردگارا! جواب مادرم را بدهم یا نمازم را بخوانم؟ و به نمازش ادامه داد. لذا مادرش برگشت و فردای آن روز، دوباره به دیدن جریج رفت و جریج مشغول نماز بود. صدا زد: ای جریج! جریج گفت: پروردگارا! جواب مادرم را بدهم یا نمازم را بخوانم؟ و باز به نمازش ادامه داد. مادرش روز بعد نیز به صومعه آمد و او را صدا زد. وی، مشغول نماز بود و به جای این‌که جوابِ مادرش را بدهد، به نمازش ادامه داد. این‌بار مادرش، دعا کرد: خدایا! تا زمانی که نگاهش به چهره‌ی زنان بدکار نیفتد، او را نمیران. بنی‌اسرائیل همواره از جریج و عبادتش سخن می‌گفتند. زنی بدکار در آن زمان وجود داشت که در جمال و زیبایی، زبان‌زد بود؛ این زن گفت: اگر بخواهید من، او را فریب می‌دهم. لذا نزد جریج رفت و خود را در اختیار او گذاشت؛ ولی جریج، توجهی به او نکرد. آن‌گاه آن زن، نزد چوپانی رفت که در صومعه‌ی جریج بود و خود را در اختیارش گذاشت. در نتیجه، باردار شد و پسری به دنیا آورد و گفت: این نوزاد، فرزند جریج است. بنی‌اسرائیل، نزد جریج رفتند و او را از صومعه پایین آوردند و صومعه‌اش را خراب کردند و شروع به زدن او نمودند. جریج پرسید: چه شده است؟ گفتند: با این زن، زنا کرده‌ای و از تو، بچه‌دار شده است. گفت: به من اجازه دهید تا نماز بخوانم و وقتی نمازش تمام شد، نزد نوزاد رفت و بر شکم او زد و گفت: ای پسر! پدرت، کیست؟ پاسخ داد: فلان‌چوپان. بنی‌اسرائیل به سوی جریج آمدند و او را می‌بوسیدند و بر او دست می‌کشیدند؛ گفتند: صومعه‌ات را از طلا بازسازی می‌کنیم. گفت: خیر؛ بلکه مانند گذشته آن را از گل و خاک بسازید. و آن‌ها نیز همین کار را کردند. (و اما سومین کودکی که سخن گفت،) کودکی بود که از مادرش شیر می‌خورد؛ در این میان، مردی سوار بر اسبی زیبا و گران‌بها از آن‌جا عبور کرد. مادر این نوزاد، دعا کرد: پروردگارا! فرزندم را مثلِ این مرد بگردان. پسربچه، پستان مادرش را رها کرد و به سوی آن مرد نگریست و گفت: پروردگارا! مرا مثل او مگردان! و دوباره پستان را گرفت و به شیرخوردن مشغول شد». ابوهریرهt می‌گوید: گویا اینک به پیامبرr نگاه می‌کنم که با قرار دادن انگشت اشاره‌اش در دهان و مکیدن آن، شیرخوردن آن کودک را برای ما حکایت می‌کند. فرمود: «کنیزی از آن‌جا می‌بردند و او را می‌زدند و می‌گفتند: زنا و دزدی کرده‌ای. و او، می‌گفت: الله، برای من کافی‌ست و او، بهترین کارساز است. مادرِ پسربچه دعا کرد و گفت: یا الله! پسرم را مثلِ این کنیز نگردان. کودک، پستان مادرش را رها کرد و به سوی کنیز نگریست و گفت: پروردگارا! مرا مثلِ این بگردان. در آن هنگام مادر و فرزند، درباره‌ی این ماجرا با هم به گفتگو پرداختند. مادر پرسید: مردی خوش‌قیافه عبور کرد؛ گفتم: پروردگارا! فرزندم را مثلِ این مرد بگردان و تو، دعا کردی: پروردگارا! مرا مثلِ این مرد مگردان؟! کنیزی از این‌جا می‌بردند و او را می‌زدند و به او می‌گفتند: زنا و دزدی کرده‌ای. دعا کردم که خداوند، تو را مثل او نگرداند؛ ولی تو گفتی: پروردگارا! مرا مثلِ او بگردان؟ کودک پاسخ داد: آن مرد، ظالم و ستم‌گر بود؛ لذا دعا کردم: خدایا! مرا مثلِ او نگردان. و این زن که او را به زنا و دزدی متهم می‌کردند، نه زنا کرده بود و نه دزدی؛ لذا گفتم: پروردگارا! مرا مثل او بگردان».

شرح

مؤلف/، حدیثی بدین مضمون نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «فقط سه نفر در گهواره سخن گفتند...».

اول: عیسی بن مریمu. عیسی بن مریم، آخرین پیامبر بنی‌اسرائیل بود؛ بلکه آخرین پیامبر، قبل از پیامبر اسلام، محمد مصطفیr؛ زیرا در میان او و رسول‌اللهr، پیامبر دیگری نبوده است. همان‌طور که الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِی ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ                                                              [الصف: ٦]        

و زمانی (را به یاد آورید) که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی‌اسرائیل! به‌راستی من، فرستاده‌ی الله به سوی شما هستم، در حالی که آن‌چه را که از تورات فراروی من است، تصدیق می‌کنم و به پیامبری مژده می‌دهم که پس از من می‌آید و نامش احمد است.

لذا هیچ پیامبری در میان محمدr و عیسی بن مریمu نبوده است و این‌که برخی از تاریخ‌نگاران، گفته‌اند: پیامبرانی مانند خالد بن سنان در میان عرب‌ها در این فاصله وجود داشته‌اند، دروغ و بی‌اساس است و صحت ندارد.

عیسی پسر مریمu یکی از نشانه‌های اللهU بود؛ همان‌گونه که الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَجَعَلۡنَا ٱبۡنَ مَرۡیَمَ وَأُمَّهُۥٓ ءَایَةٗ وَءَاوَیۡنَٰهُمَآ إِلَىٰ رَبۡوَةٖ ذَاتِ قَرَارٖ وَمَعِینٖ ٥٠

                                                                                                                    [المؤمنون : ٥٠]      

و (عیسی) پسر مریم و مادرش را نشانه‌ای قرار دادیم و آن‌ها را در سرزمین بلندی که امنیت و آب روان داشت، جای دادیم.

هم نحوه‌ی آفرینش عیسیu، یک نشانه بود و هم نحوه‌ی به دنیا آمدنش؛ زیرا مادرش مریم&، او را بدونِ پدر، یعنی بدون ارتباط با هیچ مردی باردار شد و اللهU جبرئیلu را به صورتِ انسانی خوش‌اندام نزد مریم فرستاد و جبرئیلu به فرمان پروردگار در مریم دمید و مریم، باردار شد. به‌یقین الله، بر هر کاری تواناست و همان‌طور که تواناییِ آفرینش انسان را از نطفه‌ی مرد دارد، می‌تواند با دمیدن نیز، انسانی بیافریند؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ کَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ ٥٩      [آل عمران: ٥٩] 

همانا آفرینش عیسی برای الله همانند آفرینش آدم بود که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: به وجود بیا؛ پس به وجود آمد.

هیچ کاری از قدرت الله، خارج نیست و هرگاه الله، اراده‌ی پدید آمدن چیزی را بکند، فقط کافی‌ست بگوید: به وجود بیا؛ پس به وجود می‌آید. بدین‌سان عیسی بن مریمu باردار شد و عیسی را به دنیا آورد. گفته می‌شود: عیسی، به‌اندازه‌ی سایر جنین‌ها در شکم مادرش نماند؛ بلکه از زمانی که مریم باردار شد تا هنگامی که وضع حمل کرد، مدت زیادی طول نکشید. نحوه‌ی به دنیا آمدن عیسیu نیز یک نشانه بود؛ به عبارت دیگر، نحوه‌ی وضع حمل مریم& یکی از نشانه‌های الهی به‌شمار می‌رود. درد زایمان، مریم را به سوی تنه‌ی خرمایی کشاند. الله متعال می‌فرماید:

﴿قَالَتۡ یَٰلَیۡتَنِی مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَکُنتُ نَسۡیٗا مَّنسِیّٗا ٢٣                [مریم: ٢٣]      

(مریم) گفت: ای کاش قبل از این مرده و از یاد‌ها رفته بودم.

مریم، آرزوی مرگ نکرد؛ بلکه آرزو نمود که ای کاش مرگش پیش از اینکه به چنین آزمونی مبتلا شود، از دنیا رفته بود. یعنی آرزو کرد که ای کاش چنین اتفاقی تا زمان مرگش، برای او پیش نمی‌آمد.

﴿فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ أَلَّا تَحۡزَنِی قَدۡ جَعَلَ رَبُّکِ تَحۡتَکِ سَرِیّٗا ٢٤      [مریم: ٢٤]        

آن‌گاه از فرودستش ندایش داد که اندوهگین مباش. پروردگارت زیر پایت چشمه‌ی آبی پدید آورده‌ است.

چشمه‌ای که زیر درخت خرما جاری شد.

﴿وَهُزِّیٓ إِلَیۡکِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَیۡکِ رُطَبٗا جَنِیّٗا ٢٥          [مریم: ٢٥]        

و تنه‌ی خرما را به سوی خودت تکان بده تا برایت خرمای تازه بریزد.

زنی که درد زایمان دارد، تنه‌ی خرما را تکان می‌دهد تا برایش خرمای تازه بریزد؛ خرمایی که وقتی روی زمین می‌افتد، خراب نمی‌شود! حال آن‌که معمولاً این‌گونه نیست؛ زیرا زن در چنین وضعیتی ضعیف می‌شود و درخت خرما نیز از پایین تنه تکان نمی‌خورد؛ بلکه از قسمتِ بالا تکان می‌خورد. هم‌چنین اگر خرما، از بالا روی زمین بیفتد، خراب می‌شود؛ ولی الله متعال می‌فرماید:

﴿تُسَٰقِطۡ عَلَیۡکِ رُطَبٗا جَنِیّٗا ٢٥ فَکُلِی وَٱشۡرَبِی وَقَرِّی عَیۡنٗاۖ       [مریم: ٢٥،  ٢٦]

 ...تا برایت خرمای تازه بریزد؛ و بخور و بنوش و چشمانت روشن  باد.

الله اکبر! این، از نشانه‌های اللهU بود و الله، بر هر کاری تواناست.

مریم، پس از زایمان، کودک را برداشت و نزد قومش برد. او، ازدواج نکرده بود و حال، کودکی در آغوش داشت که او را به دنیا آورده بود. قومش، او را به بدکاری متهم کردند و گفتند:

﴿یَٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ ٱمۡرَأَ سَوۡءٖ وَمَا کَانَتۡ أُمُّکِ بَغِیّٗا ٢٨ [مریم: ٢٨]      

ای خواهر هارون! نه پدرت آدم بدی بود و نه مادرت بدکاره.

گویا به او گفتند: چطور به خود اجازه دادی که مرتکب زنا شوی! پدر و مادرت، این‌کاره نبودند. این آیه، اشاره‌ای به اینست که اگر کسی، مرتکب زنا شود، دور از انتظار نخواهد بود که نسلش نیز به چنین عملی گرفتار شوند! پناه بر الله. همان‌طور که گفته‌اند: «هرکس، زنا کند، با نزدیکان خودش زنا خواهند کرد».

قوم مریم، به او گفتند: نه پدرت، آدمِ بدی بود و نه مادرت، زنی بدکاره. اللهU در دل مریم انداخت که به سوی نوزاد اشاره کند. وقتی به سوی نوزاد، اشاره کرد، او را مسخره نمودند و گفتند: با نوزادی که در گهواره است، چگونه سخن بگوییم؟ معقول نیست! ولی آن نوزاد، لب به سخن گشود و این سخن عجیب را بر زبان آورد:

﴿قَالَ إِنِّی عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِیَ ٱلۡکِتَٰبَ وَجَعَلَنِی نَبِیّٗا ٣٠ وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیۡنَ مَا کُنتُ وَأَوۡصَٰنِی بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّکَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَیّٗا ٣١ وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِی وَلَمۡ یَجۡعَلۡنِی جَبَّارٗا شَقِیّٗا ٣٢ وَٱلسَّلَٰمُ عَلَیَّ یَوۡمَ وُلِدتُّ وَیَوۡمَ أَمُوتُ وَیَوۡمَ أُبۡعَثُ حَیّٗا ٣٣        [مریم: ٣٠،  ٣٣] 

من، بنده‌ی الله هستم که به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است. و هر جا که باشم مرا پُرخیر و برکت نهاده و مرا تا زنده‌ام، به نماز و زکات سفارش نموده است. و مرا نسبت به پدر و مادرم نیکوکار نموده و مرا سرکش و تیره‌روز نگردانیده است. و (به فضل پروردگار) روزی که متولد شدم و روزی که می‌میرم و روزی که زنده برانگیخته می‌شوم، از سلامتی برخوردارم.

تعجب نکنید که چگونه یک نوزاد سخن گفت؛ زیرا قدرت الله، فراتر از همه چیز است. آیا غیر از اینست که روز قیامت، دست‌ها، پاها، زبان و پوستمان به سخن می‌آیند و بر ضد ما گواهی می‌دهند؟ آیا مگر زمین به فرمان پروردگارش، خبرهایی را که در خود دارد، بازگو نمی‌کند؟ زمین، روز قیامت، تمام اعمال و سخنانی را که بر روی آن گذشته است، بازگو می‌نماید. همان‌طور که الله متعال، می‌فرماید:

 

﴿یَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا ٤ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوۡحَىٰ لَهَا ٥                [الزلزلة: ٤،  ٥]        

زمین، خبرهایش را در آن روز بازگو می‌کند. زیرا پروردگارت به آن حکم کرده است.

آری؛ عیسیu این سخنان بزرگ و پرمحتوا را در حالی بر زبان آورد که نوزاد و در گهواره بود؛ هفت جمله‌ی زیبا. اما دومین کسی که در گهواره سخن گفت، پسر‌بچه‌ی داستان «جریج» بود. جریج، مردی عابد بود که گوشه‌نشینی در صومعه‌ای را برگزید و دور از مردم زندگی می‌کرد. عزلت و گوشه‌نشینی، زمانی خوب است که اختلاط و هم‌نشینی با دیگران، زیان‌بار باشد؛ و گرنه، هم‌نشینی با دیگران و زندگیِ جمعی، به‌مراتب بهتر است. چنان‌که پیامبرr فرموده است: «الْمُؤْمِن الَّذِی یُخَالِط النَّاس وَیَصْبِر عَلَى أَذَاهُمْ خَیْر مِنْ الَّذِی لاَ یُخَالِط النَّاس وَلاَ یَصْبِر عَلَى أَذَاهُمْ».([24]) یعنی: «مؤمنی که با مردم و در میان آن‌ها زندگی می‌کند و بر اذیت  و آزارشان، شکیباست، بهتر از مؤمنی‌ست که از مردم، کناره‌گیری می‌کند و در برابر اذیت  آزارشان شکیبایی نمی‌ورزد».

اما اگر هم‌نشینی با مردم، برای دین انسان، زیان‌بار باشد، باید از آنها کناره‌گیری کند و دینش را حفظ کند. همان‌طور که پیامبرr فرموده است: «یُوشِکُ أَنْ یَکُونَ خَیْرَ مَالِ الرَّجُلِ غَنَمٌ یَتْبَعُ بِهَا شَعَفَ الْجِبَالِ وَمَوَاقِعَ الْقَطْرِ یَفِرُّ بِدِینِهِ مِنَ الْفِتَنِ»([25]) یعنی: «زمانی فرا می‌رسد که بهترین مال و داراییِ مسلمان، گوسفندان اوست که به دنبال آن‌ها، به کوه‌ها و مناطق پرُباران می‌رود تا دینش را از فتنه‌ها، حفظ کند».

جریج نیز برای عبادت الله، در صومعه‌ای، خلوت گزیده بود. روزی مادرش به دیدنش آمد و او، مشغول نماز بود. مادر، صدایش زد؛ جریج با خود گفت: خدایا! چه‌کار کنم؟ آیا نمازم را بشکنم و جواب مادرم را بدهم یا نمازم را تمام کنم؟ و به نمازش ادامه داد.

مادر جریج، روزی دیگر، برای دیدن فرزندش به صومعه آمد. این بار نیز جریج، مشغول نماز بود و وقتی مادرش، او را صدا زد، جواب نداد و نمازش را قطع نکرد. مادر از آن‌جا رفت و روزِ سوم به دیدن فرزندش آمد و باز هم همین اتفاق افتاد. مادر جریج که از این وضعیت، ناراحت شد، دعا کرد و گفت: پروردگارا! تا زمانی که نگاهش به چهره‌ی زنان بدکار نیفتد، او را نمیران.

نگاه کردن به چهره‌ی زنان بدکار، سرآغاز فتنه است؛ زیرا نگاه کردن به چهره‌ی زنان، فتنه‌انگیز است و چه‌بسا انسان را دل‌باخته و فریفته‌ی زن می‌گرداند. بنابراین، اگر زنی، بدکاره باشد، هر آن احتمال دارد انسان به گناه و معصیتِ بزرگ‌تر دچار شود.

در هر حال، مادر جریج که ناراحت شده بود، برای فرزندش بددعایی کرد. از این بخش حدیث، چنین برداشت می‌شود که وقتی انسان، مشغول نماز باشد و پدر یا مادرش، او را صدا بزنند، باید نمازش را قطع کند و جواب آن‌ها را بدهد؛ البته به‌شرطی که مشغول نمازِ فرض نباشد. اما اگر نمازِ فرض باشد، جایز نیست که انسان، نمازش را بشکند تا جواب پدر و مادرش را بدهد. و اگر نمازِ نفل باشد، باید جواب والدینش را بدهد؛ مگر این‌که پدر و مادر، آدم‌های توانایی باشند که خود از عهده‌ی کارهایشان برآیند. اگر پدر و مادر، بدانند که فرزندشان، در نماز است، او را معذور می‌دانند؛ لذا نمازگزاری که پدر یا مادرش او را صدا می‌زنند، باید با آوازِ گَلو یا گفتنِ «سبحانالله» یا بالابردن صدای آیه‌ای که تلاوت می‌کند یا دعایی که می‌خواند، به آن‌ها اعلام نماید که مشغول نماز است. البته همان‌طور که گفتم، این در صورتی‌ست که پدر و مادر، زمین‌گیر و درمانده نباشند و درک کنند که فرزندشان به‌خاطر نماز، جوابشان را نمی‌دهد. به عنوان مثال: اگر سنت صبح را می‌خواندید و پدرتان شما را صدا زد، در صورتی که آدمِ نرم‌خویی‌ست، با آواز گلو یا گفتن «سبحانالله» و یا به هر یک از روش‌های مذکور، به او خبر دهید که مشغول نماز هستید. اما اگر پدرتان جزو کسانیست که دوست دارند، حرفی بالای حرفشان نباشد، نمازتان را قطع کنید و جوابش را بدهید.

البته شکستن یا قطع کردن نماز فرض، فقط در زمانِ ضرورت، جایز است؛ مثلاً مشغول نماز فرض هستید و شخصی را می‌‌بینید که نزدیک است در چاه بیفتد یا در دریا غرق شود و یا در آتش بسوزد؛ در چنین مواردی، نماز خود را قطع کنید و به‌یاد داشته باشید که قطع کردن نماز فرض، فقط در شرایط اضطراری جایز است.

نکته‌ی دیگری که از این بخش حدیث، برداشت می‌کنیم، اینست که دعای پدر و مادر، خیلی زود اجابت می‌شود و اگر پدر یا مادری برای فرزندِ خود، بددعایی کنند، دعایشان می‌گیرد و الله متعال، دعایشان را می‌پذیرد. لذا باید خیلی دقت کنیم که پدر و مادر، ما را بددعایی نکنند.

این حدیث، بیان‌گرِ اینست که گاه دل‌سوزی و محبتی که اللهU در سینه‌ی پدر و مادر، گذاشته، تحت تأثیر پاره‌ای از مسایل مانند خشم و غضب، کم‌رنگ می‌شود و حتی از میان می‌رود. زیرا بددعایی این مادر، بسیار سنگین و بزرگ بود و با وجود تمام محبتی که به فرزندش داشت، دعا کرد تا زمانی که نگاهِ پسرش به زنان بدکار نیفتد، از دنیا نرود. زیرا سه‌بار به ملاقات فرزندش رفت؛ ولی از آن‌جا که فرزندش، مشغول نماز بود و جوابش را نداد، مادر، خشمگین شد و برای پسرش بددعایی کرد.

مردم، از جریج و عبادتش سخن می‌گفتند تا این‌که زنی بدکاره، تصمیم گرفت جریج را از راه به‌دَر کند.

از داستان جریج، چنین برداشت می‌کنیم که اگر انسان، در خوشی‌های زندگی، پروردگارش را بشناسد و از یادِ او غافل نشود، الله متعال نیز در سختی‌ها، بنده‌اش را یاری می‌کند. این مردِ عابد، همواره به یاد خدا بود و آن‌گاه که گرفتار این آزمایش بزرگ شد، الله متعال، نجاتش داد؛ چنان‌که از فتنه‌گری و فریبکاری این زن، محفوظ ماند و هیچ توجهی به آن زن نکرد. چوپانی در آن اطراف بود که برای‌ استراحت به صومعه‌ی جریج می‌آمد. این زن بدکاره که از جریج ناامید شده بود، به سراغ چوپان رفت؛ با هم خلوت کردند. در نتیجه آن زن، باردار شد. متهم ردیف اول، جریج بود؛ گفتند: جریج با این زن زنا کرده و این، بچه‌ی اوست و بدین‌سان به جریج، تهمتِ زنا زدند، بر سرش ریختند و صومعه‌ی او را ویران کردند. جریج، از آن‌ها خواست که بچه را نزدش بیاورند. وقتی بچه را نزدش آوردند، به‌آرامی به شکم بچه زد و گفت: پدرت کیست؟ به امر الله، نوزاد به سخن درآمد و گفت: فلان‌چوپان. بنی‌اسرائیل با دیدنِ این صحنه، شرمنده شدند و به سوی جریج آمدند و او را می‌بوسیدند و بر او دست می‌کشیدند؛ گفتند: اگر بخواهی صومعه‌ات را از طلا بازسازی می‌کنیم. گفت: خیر؛ بلکه مانند گذشته آن را از گل و خاک بسازید. و آن‌ها نیز همین کار را کردند.

بدین‌سان نوزادی که در گهواره بود، به سخن درآمد و گفت: پدرم، فلان‌چوپان است. برخی از علما، از این حدیث، چنین برداشت کرده‌اند که زنازاده، به پدرش نسبت داده می‌شود؛ زیرا جریج از این نوزاد سؤال کرد، پدرت کیست؟ و او، جواب داد: فلان‌چوپان. و پیامبرr این داستان را از آن جهت برای ما بازگو کرده است که از آن استفاده ببریم و پند بگیریم. لذا اگر زناکار، منکرِ بچه نشود و زنازاده، خواهان پیوند نسبی با او باشد، حرفش پذیرفته می‌شود. البته این دیدگاهِ عده‌ی اندکی از علماست و بیش‌تر علما بر این باورند که زنازاده به زناکار نسبت داده نمی‌شود. زیرا پیامبرr فرموده است: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ».([26]) یعنی: «بچه متعلق به صاحبِ رختخواب است و به زناکار، سنگ تعلق می‌گیرد».([27]) کسانی که قایل به نسبت دادن بچه به زناکار هستند، گفته‌اند: این، مربوط به زمانی‌ست که کسی مانند صاحب رختخواب، مدعی باشد. در این حالت، بچه به صاحب رختخواب تعلق می‌گیرد؛ ولی اگر کسی، مدعی نباشد و زناکار، خود، زنازاده را به خود نسبت دهد، بچه، از آنِ او می‌شود؛ زیرا جبراً بچه‌ی اوست و از نطفه‌ی او، درست شده است و چون پدری شرعی ندارد، به زناکار، تعلق می‌گیرد. طرفداران این دیدگاه، گفته‌اند: بدین‌سان نَسَب این بچه نیز ضایع نمی‌شود؛ زیرا اگر پدرش مشخص نباشد، به مادرش نسبت می‌یابد و بدین‌سان نسبش از میان می‌رود.

این حدیث، نشان می‌دهد که جریج، مردی صبور و شکیبا بوده است؛ زیرا وقتی تبرئه شد، از آنان انتقام نگرفت و با آن‌که راضی بودند صومعه‌اش را از طلا بازسازی کنند، قناعت ورزید و از آن‌ها خواست که صومعه‌اش را مثلِ گذشته از خاک و گل بسازند.

و اما سومین نوزادی که سخن گفت، کودکی بود که در آغوش مادرش شیر می‌خورد. اشراف‌زاده‌ای زیبا و خوش‌قیافه سوار بر اسبی گران‌بها و قیمتی از آن‌جا گذشت. مادر، آرزو نمود که خداوندU پسرش را مثل این مرد بگرداند. کودک، پستان مادرش را رها کرد و گفت: پروردگارا! مرا مثل این مرد نگردان. پیامبرr با قرار دادن انگشت اشاره اش در دهان و مکیدن آن، نحوه‌ی شیر خوردن کودک را به تصویر کشید. و فرمود: «سپس زنی را دیدند که گروهی، او را کتک می‌زدند و به او دزد و زناکار می‌‌گفتند و او، می‌گفت: الله، برای من کافی‌ست و او، بهترین کارساز است. مادرِ کودک، با دیدن این صحنه دعا کرد و گفت: خدایا! فرزندم را مثل این زن نگردان. نوزاد، پستان مادرش را رها نمود و گفت: پروردگارا! مرا مثلِ او بگردان. بدین ترتیب مادر و فرزند، با هم سخن گفتند؛ مادر که تعجب کرده بود، پرسید: مردی خوش‌قیافه دیدم؛ دعا کردم که خداوندU تو را مثلِ او بگرداند. ولی تو گفتی: خدایا! مرا مثل او مگردان. چرا؟ کودک جواب داد: زیرا او، مردی ستمکار بود؛ لذا از الله خواستم که مرا مثل او نگرداند. ولی آن زن که او را به زنا و دزدی متهم می‌کردند، نه دزدی کرده بود و نه زنا؛ و چون زنِ باایمانی بود، از خدا خواستم که مرا مثلِ او بگرداند. یعنی همانند آن زن که می گفت: «الله، برای من کافی‌ست و او، بهترین کارساز است»، کارم را به الله سپردم و دعا نمودم که هیچ‌گاه مرتکب زنا و دزدی نشوم.

این، یکی از نشانه‌های الهی‌ست که این کودک، درک می‌کند، دوراندیش است، می‌اندیشد و با علم و آگاهی، می‌گوید: آن مرد، ستم‌گر بود؛ از این‌رو دعا کردم که خداوندU مرا مثل او نگرداند. و نیز دریافت که آن زنِ مظلوم، کارش را به اللهU سپرد. لذا این درک و شعور، و علم و آگاهی کودک، یکی از نشانه‌های الهی به‌شمار می‌رود. بنابراین، نتیجه می‌گیریم که الله متعال، بر هر کاری توانست و هر امر خارق‌العاده‌ای که پیش می‌آید، نشانه‌ای از نشانه‌های الهی‌ست که گاه در قالب معجزات پیامبران نمایان شده و گاه برای تأیید دوستان خدا.

***






([1]) صحیح بخاری، ش: (1145، 6321، 7494)؛ و صحیح مسلم، ش: 758 به‌نقل از ابوهریرهt

([2]) صحیح بخاری، ش: (2834، 4099)؛ و مسلم، ش: 1805 به‌نقل از انس بن مالکt.

([3]) صحیح بخاری، ش: 4918؛ و صحیح مسلم، ش: 2853.

([4]) صحیح بخاری، ش: (2703، 2806، 4500، 4611)؛ و صحیح مسلم، ش: 1675 به‌نقل از انس بن مالکt.

([5]) مسلم، ش: 2621 به‌نقل از جندبt.

([6]) صحیح بخاری، ش: (2898، 4202، 4207) و مسلم، ش: 112 به‌نقل از سهل بن سعد بن مالکt.

([7]) صحیح مسلم، ش: 91.

([8]) صحیح بخاری، ش: 6447؛ البته این روایت در صحیح مسلم، با این الفاظ وجود ندارد.

([9]) صحیح مسلم، ش: 2847. آلبانی/ می‌گوید: مسلم/ همه‌ی حدیث را نیاورده؛ بلکه تنها بخش اول و بخش پایانی حدیث یادشده را نقل کرده و در مورد سایر بخش‌های حدیث به روایت ابوهریرهt که قبل از این حدیث قرار دارد و به همان معناست، حواله داده و الفاظ و عباراتش، با الفاظ و عباراتی که در حدیث 259 «ریاض الصالحین» آمده، متفاوت است. برای تفصیل بیش‌تر، ر.ک: مقدمه‌ی همین کتاب، ج:اول.

([10]) صحیح مسلم، ش: 91.

([11]) صحیح بخاری، ش: 4729؛ و صحیح مسلم، ش: 2785.

([12]) صحیح بخاری، ش: (1417، 3595، 6023، 6539، 6563)؛ و صحیح مسلم، ش: 1016 به‌نقل از عدی بن حاتمt.

([13]) صحیح بخاری، ش: (6406، 6682)؛ و مسلم، ش: 2694 به‌نقل از ابوهریرهt.

([14]) صحیح بخاری، ش: (458، 1337)؛ و صحیح مسلم، ش: 956.

([15]) ضعیف است؛ روایت: ترمذی (2916)، ابوداود (461)، ابویعلی در مسندش (4265)، و فاکهی در أخبار مکۀ (1289) از طریق عبدالمجید بن ابی‌راود از ابن جریج از مطلب بن حنطب از انس بن مالک به‌صورت مرفوع. آن‌گونه که در العلل المتناهیۀ (1/117) از ابن‌الجوزی آمده، دارقطنی گفته است: «ابن‌جریج، چیزی از مطلب نشنیده است. گفته می‌شود: از ابن‌میسره و دیگر راویان ضعیف، تدلیس می‌کرد». بخاری نیز سماع مطلب از صحابه را رد کرده و گفته است: مطلب از هیچ‌یک از صحابه چیزی نشنیده است. ابوزرعه می‌گوید: مطلب، ثقه می‌باشد و امیدوارم از عایشه شنیده باشد؛ چنان‌که در الترغیب منذری (1/122، 123) آمده است. عبدالمجید نیز ضعیف است و در ثقه بودنش، اختلاف نظر وجود دارد. ر.ک: ضعیف الجامع (3700).

([16]) روایت: ابوداود (448)، عبدالرزاق (3/152)، و ابن ابی‌شیبه (1/274) از طریق سفیان ثوری از ابی‌فزاره از یزید بن اصم از ابن‌عباسt؛ البته درباره‌ی این روایت اختلاف است که موقوف می‌باشد یا مرفوع. ابن‌عیینه و وکیع و دیگران، این روایت را از ثوری نقل کرده و آن را به ابن عباس موقوف دانسته‌اند. عبدالرزاق آن را از طریق ثوری به صورت مرفوع، نقل کرده است. حافظ در تغلیق التعلیق (2/239، 240) این روایت را هم به صورت مرفوع و هم به صورت موقوف آورده و گفته است: «ابن معین و دارقطنی، ابوفزاره را ثقه دانسته‌اند و ابوحاتم از او به‌شایستگی یاد کرده و گفته است: مسلم، از طریق یزید از او روایت نموده است؛ پس، این روایت بنا بر شرط مسلم می‌باشد، ولی معلول است».  بخاری نیز آن را با صیغه‌‌ی جزم، در صحیح خود (کتاب الصلاۀ، باب: بنیان المسجد) به‌صورت معلّق ذکر کرده است.

([17]) صحیح مسلم، ش: 2622.

([18]) صحیح بخاری، ش: 5196؛ و صحیح مسلم، ش: 2736.

([19]) پیش‌تر، تخریج شد؛ چنان‌که در صحیح بخاری آمده است.

([20]) مسلم، ش: 2621 به‌نقل از جندبt.

([21]) صحیح بخاری، ش: (304، 2462) به‌نقل از ابوسعید خدری؛ و مسلم، ش: 80 به‌نقل از عبدالله بن عمرt و نیز روایت: مسلم، ش: 885 به‌نقل از جابر بن عبدالله$.

([22]) صحیح بخاری، ش: 6412 به‌نقل از ابن‌عباسt. [ر.ک: حدیث شماره‌ی 98 همین کتاب. (مترجم)]

([23]) صحیح بخاری، ش: 3436؛ و صحیح مسلم، ش: 2550.

([24]) صحیح است؛ روایت: ابن ماجه (4032)، احمد در مسندش (2/43) و (5/365)، بغوی در مسند ابن‌الجعد (745)، و بخاری در الأدب المفرد (388) از طریق اعمش از یحیی بن وثاب از ابن‌عمر به صورت مرفوع؛ و در الزهد (1246) نیز از همین طریق روایت شده است؛ با این تفاوت که ابوصالح، جایگزین یحیی می‌باشد. علامه آلبانی/ این روایت را در صحیح الجامع (6651) صحیح دانسته است.

([25]) صحیح بخاری، ش: (18، 3055، 6014، 6561) به‌نقل از ابوسعید خدریt

([26]) بخاری، ش: (2053، 2218، 2421، 2745، 4303، 6749، 6765، 6817، 7182)، و مسلم، ش: 1457 به‌نقل از ام‌المؤمنین عایشه&. نیز روایت بخاری، ش: 6818، و مسلم، ش: 1458 به‌نقل از ابوهریرهt.

([27]) یعنی: هیچ حقی نست به بچه ندارد. [مترجم]

31- باب: برقراری صلح و آشتی در میانِ مردم

31- باب: برقراری صلح و آشتی در میانِ مردم

الله متعال، می‌فرماید:

﴿لَّا خَیۡرَ فِی کَثِیرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ         [النساء : ١١٤]   

در بسیاری از جلسات و سخنان مردم خیری نیست و خیر در سخن کسی‌ست که به صدقه و یا کار نیک یا اصلاح و آشتی در میان مردم فرا بخواند.

و می‌فرماید:

﴿وَٱلصُّلۡحُ خَیۡرٞ                                                                [النساء : ١٢٨]        

و سازش، بهتر است.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَصۡلِحُواْ ذَاتَ بَیۡنِکُمۡۖ                                      [الأنفال: ١]        

پس تقوا پیشه کنید و میان خود اصلاح و سازش نمایید

و نیز می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَ أَخَوَیۡکُمۡۚ                   [الحجرات: ١٠]

جز این نیست که مؤمنان با هم برادرند؛ پس در میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید.

شرح

مؤلف/ بابی به نام «اصلاح در میان مردم» گشوده است. اصلاح در میان مردم، بدین معناست که اگر کدورتی در میان دو نفر وجود داشته باشد، سعی کنیم این کدورت برطرف شود و کینه‌ای که نسبت به یکدیگر دارند، از میان برود. هرچه آن دو نفر به یکدیگر نزدیک‌تر باشند، برقراری صلح و آشتی در میان آن‌ها، اهمیت بیش‌تری می‌یابد. یعنی آشتی دادن پدر و فرزند، از آشتی دادن یک نفر با دوستش، مهم‌تر است. و آشتی دادن دو برادر از آشتی دادن عمو و برادرزاده اهمیت بیش‌تری دارد. آشتی مردم با یکدیگر و برقراری صلح و سازش در میان آن‌ها، جزو برترین اعمال نیک به‌شمار می‌رود. اللهU می‌فرماید:

﴿لَّا خَیۡرَ فِی کَثِیرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ         [النساء : ١١٤]   

در بسیاری از جلسات و سخنان مردم خیری نیست و خیر در سخن کسی‌ست که به صدقه و یا کار نیک یا اصلاح و آشتی در میان مردم فرا بخواند.

همان‌طور که گفتم، اصلاح یا برقراری صلح و آشتی در میان مردم، بدین معناست که اگر کدورتی در میان دو نفر وجود دارد، آن کدورت را از میان ببریم. الله متعال، سپس می‌فرماید:

﴿وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا ١١٤ [النساء : ١١٤]       

و هر کس برای کسب رضایت الله چنین کند، پاداش بزرگی به او خواهیم داد.

الله متعال، در این آیه بیان فرموده که خیر و نیکی در عملِ کسی‌ست که به صدقه دادن یا کار نیکی فرامی‌خواند یا در میان مردم، صلح و آشتی برقرار می‌کند. پیامد چنین کارهایی، سراسر خیر و نیکی‌ست؛ ولی کسی پاداش می‌یابد که این کارها را برای کسب رضایت الله، انجام دهد:

﴿وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا ١١٤ [النساء : ١١٤] 

و هر کس برای کسب رضایت الله چنین کند، پاداش بزرگی به او خواهیم داد.

لذا اگر می‌دانستید که دو نفر با هم کدورتی دارند، سعی کنید در میان آن‌ها صلح و آشتی برقرار نمایید؛ اگرچه ناگزیر شوید برای ایجاد صلح و آشتی، هزینه‌ای بپردازید. مطمئن باشید که این پول، جای دوری نمی‌رود و بهتر از آن، نصیبتان می‌گردد.

ناگفته نماند که توریه در ایجاد صلح و آشتی، جایز است؛ یعنی می‌توانید به هریک از دو طرف دعوا، سخنانی بگویید که از آن، برداشت مثبتی داشته باشند؛ مثلاً بگویید: فلانی، آدم‌های خوب و نیکوکار را دوست دارد؛ یا بگویید: فلانی، تو را دوست دارد. و در دل خود این جمله را بگویید: «البته اگر آدمی خوب و نیکوکاری باشی» و بدین‌سان دروغ نگفته‌اید.

اللهU می‌فرماید:

﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَآ أَن یُصۡلِحَا بَیۡنَهُمَا صُلۡحٗاۚ وَٱلصُّلۡحُ خَیۡرٞۗ [النساء : ١٢٨] 

و اگر زنی از بی­مهری یا بی­توجهی شوهرش بیم داشته باشد، مانعی ندارد که به نحوی میان خودشان سازش کنند. و سازش (از جدایی) بهتر است.

اللهU فرمود: ﴿وَٱلصُّلۡحُ خَیۡرٞ. یعنی: «صلح و سازش، بهتر است». این جمله، عام و فراگیر می‌باشد و همه‌ی امور و مسایل را دربرمی‌گیرد.

الله متعال، در ادامه‌ی این آیه می‌فرماید:

﴿وَأُحۡضِرَتِ ٱلۡأَنفُسُ ٱلشُّحَّ                                               [النساء : ١٢٨]      

و در نهادِ همه، بُخل وجود دارد.

این جمله، اشاره‌ای به اینست که انسان باید برای برقراری صلح و آشتی، مقداری ازخودگذشتگی داشته باشد و اگر انسان مقداری از حقوق خود، چشم‌پوشی نکند و بخواهد به همه‌ی حقوقش برسد، برقراری صلح و آشتی امکان‌پذیر نخواهد بود. ولی اگر هر یک از دو طرف، مقداری از حقوق خود چشم‌پوشی نمایند و بر بُخل درونی خود، غالب شوند، صلح و دوستی برقرار می‌گردد. این، همان نکته‌ی ظریفی‌ست که در این آیه به آن اشاره شده است؛ آن‌جا که اللهU می‌فرماید:

﴿وَٱلصُّلۡحُ خَیۡرٞۗ وَأُحۡضِرَتِ ٱلۡأَنفُسُ ٱلشُّحَّ

و صلح و سازش، بهتر است؛ و در نهادِ همه، بُخل وجود دارد.

الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَا            [الحجرات: ٩]      

و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر جنگیدند، میانشان صلح برقرار کنید.

می‌بینیم که اللهU به ایجاد صلح و آشتی در میان مؤمنانی که با یکدیگر می‌جنگند یا درگیر می‌شوند، دستور داده است. خلاصه این‌که ایجاد صلح و آشتی، سراسر خیر و نیکی‌ست؛ از این‌رو همواره سعی کنیم در میان کسانی که مشکل یا کدورتی با هم دارند، به‌خاطر رضایت الله متعال، صلح و آشتی برقرار کنیم تا به اجر و پاداش فراوانی دست یابیم. زیرا الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا ١١٤ [النساء : ١١٤]       

و هر کس برای کسب رضایت الله چنین کند، پاداش بزرگی به او خواهیم داد.

الله متعال، همه‌ی ما را جزو صالحان و مصلحان بگرداند.

***

253- عن أَبِی هریرةt قال: قال رسُولُ اللهr: «کُلُّ سُلاَمَى مِنَ النَّاسِ علَیْهِ صدَقةٌ کُلَّ یَوْمٍ تَطْلُعُ فیه الشَّمْس: تعدِلُ بیْن الاثْنَیْنِ صدَقَةٌ، وتُعِینُ الرَّجُلَ فی دابَّتِه، فَتحْمِلُهُ عَلَیْهَا، أوْ ترْفَعُ لَهُ علَیْهَا متَاعَهُ صدقةٌ، والکلمةُ الطَّیِّبةُ صدَقةٌ، وبِکُلِّ خَطْوَةٍ تمْشِیها إلى الصَّلاَةِ صدقَةٌ، وَتُمیطُ الأذَى عَن الطرِیق صَدَقةٌ». [متفق علیه]([1])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هر روز که خورشید طلوع می‌کند، در ازای هر یک از مفاصل انسان، صدقه‌ای لازم است؛ همین‌که میان دو نفر، به‌عدالت، صلح و آشتی برقرار کنی، صدقه‌ایست؛ یا اگر به کسی کمک نمایی تا سوار مرکبش شود یا بارش را برای او روی مرکبش بگذاری، صدقه‌ایست؛ سخن نیکو، صدقه است؛ هر گامی که به سوی نماز برمی‌داری، صدقه است؛ و این‌که خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهنده‌ای) را از سر راه برداری، صدقه‌ای به‌شمار می‌رود».

شرح

پیش‌تر به شرح و توضیح آیه‌ای پرداختیم که مؤلف/ درباره‌ی فضیلت برقراری صلح و آشتی در میان مردم ذکر کرده است. وی، سپس حدیثی بدین مضمون نقل کرده که ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «هر روز که خورشید طلوع می‌کند، در ازای هر یک از مفاصل انسان، صدقه‌ای لازم است».

علما، چه فقها و چه محدثان، گفته‌اند: در بدن هر انسانی، سیصد و شصت مفصل وجود دارد؛ لذا بر هر انسانی واجب است که هر روز سیصد و شصت صدقه بدهد. منظور از صدقه در این‌جا، صدقه‌ی مالی یا بذل و بخشش مال نیست؛ بلکه مفهومی عام دارد و شامل هر عمل نیکی می‌شود که بیان‌گر صدق و راستی انسان در کسب رضایت الله متعال است. از این‌رو رسول‌اللهr مفهوم صدقه را چنین بیان فرموده است: «همین‌که میان دو نفر، به‌عدالت، صلح و آشتی برقرار کنی، صدقه‌ایست». یعنی دو نفر با هم درگیرند یا نزاع و مشکلی در میان آن‌ها وجود دارد؛ اگر در میانشان به عدالت، قضاوت کنید و آن‌ها را با هم آشتی دهید، گویا صدقه داده‌اید. عدل و عدالت، به هر عمل و رفتاری گفته می‌شود که مطابق شریعت باشد. و هر عمل و قضاوتی که مخالف شریعت است، ظلم و ستم می‌باشد.

 از این‌رو می‌گوییم: قوانین خودساخته‌ی بشر که مخالف شریعت است، هیچ رنگی از عدالت ندارد. بلکه سراسر ظلم و ستم، و باطل و مردود می‌باشد و هرکس، با اعتقاد به این‌که چنین قوانینی، همانندِ شریعت الهی و یا بهتر از آن است، حکم براند، کافر و مرتد به‌شمار می‌رود و از دایره‌ی اسلام خارج است. زیرا در حقیقت، این فرموده‌ی اللهU را انکار نموده که می‌فرماید:

﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُکۡمٗا لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ ٥٠                        [المائ‍دة: ٥٠]      

و برای کسانی که یقین دارند، چه حکمی بهتر از حکم الله است؟

یعنی: هیچ حکمی از حکم الله، بهتر نیست و تنها کسی، این را درک می‌کند که اهل یقین است و باور کامل و درستی نسبت به احکام الهی دارد. لذا کسی که اللهU، بصیرتش را گرفته، از درک این حقیقت، ناتوان است و چه بسا عمل زشت و نادرستش، نیک و زیبا به‌نظرش می‌آید و آن را درست می‌پندارد. پناه بر الله.

برقراری عدالت در میان دو نفر، چنین ایجاب می‌کند که در میانشان، صلح و آشتی برقرار کنیم. زیرا کسی که در میان دو نفر داوری می‌کند، گاه نمی‌تواند تشخیص دهد که حق با کیست؛ فرقی نمی‌کند که قاضی انتصابی از سوی ولی امر باشد یا داوطلبانه به قضاوت بنشیند. وقتی تشخیص حق و حق‌دار ممکن نبود، قاضی، راهی جز این ندارد که در حد توانش در میان دو طرف دعوا، صلح و آشتی برقرار کند.

پیش‌تر این نکته بیان شد که آز و بُخل درونی یا خودسری، مانع از برقراری صلح و آشتی‌ست؛ یعنی اگر طرفین دعوا، گذشت نداشته باشند، امکان ندارد که در میانشان صلح و آشتی برقرار شود. همان‌طور که الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَٱلصُّلۡحُ خَیۡرٞۗ وَأُحۡضِرَتِ ٱلۡأَنفُسُ ٱلشُّحَّ                             [النساء : ١٢٨] 

و صلح و سازش، بهتر است؛ و در نهادِ همه، بُخل وجود دارد.

این، اشاره‌ایست به این‌که صلح و سازش، در سایه‌ی گذشت و کنار گذاشتن غرور و خودسری، میسر است. زیرا اگر یکی از دو طرف دعوا، خواهان این باشد که به‌طور کامل به حقوق خود برسد، طرف دیگر نیز از حقوق خود چشم‌پوشی نمی‌کند و این، باعث می‌شود که صلح و سازش برقرار نشود. بنابراین هریک از دو طرف، باید از پاره‌ای از حقوق خود بگذرد. در نتیبجه اگر امکان دلایل و شواهد موجود برای صدور حکم عادلانه وجود نداشت و یا وضعیت دو طرف دعوا به‌گونه‌ای بود که مانع از صدور حکم عادلانه می‌شد، تنها راهی که باقی می‌ماند، اینست که قاضی سعی کند در میانشان، صلح و آشتی برقرار نماید. پیامبرr فرموده است: «همین‌که میان دو نفر، به‌عدالت، صلح و آشتی برقرار کنی، صدقه‌ایست؛ یا اگر به کسی کمک نمایی تا سوار مرکبش شود یا بارش را برای او روی مرکبش بگذاری، صدقه‌ایست». در ادامه فرموده است: «و این‌که خار و خاشاک (و هر چیز آزاردهنده‌ای) را از سر راه برداری، صدقه‌ای به‌شمار می‌رود». بنابراین برداشتن شیشه، سنگ، پوست میوه، و هر زباله یا چیزِ آزاردهنده‌ی دیگری از محل رفت و آمد مردم، صدقه و کار نیکی محسوب می‌شود. برعکس، انداختن زباله و اشیاء آزاردهنده بر سرِ راه‌ها و گذرگاه‌ها، عملِ بسیار زشت و ناپسندی‌ست که گناه و معصیت به‌شمار می‌رود. ولی متأسفانه برخی از مردم، در کوچه و خیابان، زباله می‌ریزند یا آب و فاضلاب خانگی خود را در کوچه و خیابان رها می‌کنند. ضمن این‌که رها کردن آب خانگی در کوچه و خیابان، اسراف است؛ زیرا آب در زمین ذخیره می‌شود و آبی که ما از آن استفاده می‌کنیم، معمولاً از ذخایرِ زیرزمینی تأمین می‌گردد و همان‌طور که می‌دانید، منابع آب، محدود است و هر چیزی که ذخیره شود، سرانجام پایان می‌یابد. همان‌طور که الله متعال، فرموده است:

﴿فَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَسۡقَیۡنَٰکُمُوهُ وَمَآ أَنتُمۡ لَهُۥ بِخَٰزِنِینَ ٢٢ [الحجر: ٢٢]      

و از آن آسمان آبی نازل کردیم و با وجودی که شما توانایی جمع‌آوری آن را نداشتید، شما را از آن سیراب نمودیم.

 از این‌رو کسی که در مصرف آب، صرفه‌جویی نمی‌کند و آن را در کوچه و خیابان رها می‌سازد، هم به خود بد می‌کند و هم به دیگران. زیرا آب، نعمتی‌ست که به همه تعلق دارد و اسراف و زیاده‌روی در مصرف آن، گناه و معصیت به‌شمار می‌رود. همه می‌دانیم که الله، اسراف‌کنندگان را دوست ندارد. هم‌چنین اسراف در مصرف آب، تهدیدی جدی برای انسان‌هاست؛ زیرا منابع آب، محدود است و با زیاده‌روی در مصرف آب، مایه‌ی حیات، کاهش می‌یابد و حیات و زندگانی انسان‌ها، در معرض خطر قرار می‌گیرد.

در هر حال، کسانی که در گذرگاه‌ها و محل رفت و آمد مردم، زباله می ریزند، گنهکار می‌شوند و آنان که اشیای آزاردهنده را از سر راه‌ها برمی‌دارند، نیکوکار، و شایسته‌ی اجر و ثواب‌اند.

در ادامه‌ی این حدیث، آمده است: «سخن نیکو، صدقه است». این، عبارتی بسیار جامع و فراگیر است؛ زیرا سخن نیکو، بر دو گونه می‌باشد: سخن نیکی که در اصل و ذات خود، نیکوست؛ و سخنی نیک که هدف و نتیجه‌ی آن، نیک است. ذکر و یادِ اللهU جزو همان الفاظ و سخنانی‌ست که در اصل و ذات خود، نیکوست؛ عباراتی مانند: «لاإلهإلاالله»، «الله أکبر»، «الحمد لله»، و «لاحول ولا قوة إلا بالله». ناگفته نماند که قرائت قرآن، برترین نوع ذکر است.

اما نوع دوم سخنان نیک، همان سخنانِ جایز و مباحی‌ست که انسان به‌قصد مهر و محبت به دیگران یا انس و الفت با آن‌ها، می‌گوید. هرچند چنین سخنانی، در اصل و ذات خود، پاک و نیک نیست؛ ولی هدفش پسندیده و نیکوست؛ زیرا باعث خوشحالی و شاد شدن دیگران می‌شود. و شاد کردن دیگران، مایه‌ی تقرب و نزدیکی به اللهU می‌باشد. بنابراین، سخن نیکو، صدقه است. سپس فرمود: «هر گامی که به سوی نماز برمی‌داری، صدقه است». ببینید چند قدم به سوی مسجد برمی دارید؟! هر قدمی که به سوی مسجد برمی‌دارید، یک صدقه محسوب می‌شود. وقتی وضوی کاملی بگیرید و تنها به‌قصد نماز، نه با هدف دیگری، به سوی مسجد بروید، با هر گامی که برمی‌دارید، الله متعال، یک درجه بر درجات شما می‌افزاید و یکی از گناهان شما را می‌بخشد و هر قدمی، یک صدقه به‌شمار می‌آید؛ به‌راستی که این، فضل بسیار بزرگی‌ست.

پس، در خانه‌ات وضوی کاملی بگیر و تنها به‌قصد نماز، به مسجد برو؛ تو را مژده باد که بدین‌سان به سه فایده‌ی بزرگ دست می‌یابی:

اول: صدقه؛ دوم: رفع درجات؛ و سوم: آمرزش گناهان. همه‌ی این‌ها، فضل و لطف الاهی‌ست.

***

254- وعن أُمِّ کُلْثُومٍ بنتِ عُقْبَةَ بن أَبی مُعَیْطٍ& قالت: سمِعْتُ رسولَاللهr یَقُول: «لَیْسَ الْکَذَّابُ الَّذِی یُصْلحُ بَیْنَ النَّاسِ فَیَنْمی خَیْرًا، أَوْ یَقُولُ خَیْرًا». [متفق علیه]([2])

وفی روایة مسلمٍ زیادة، قالت: وَلَمْ أَسْمَعْهُ یُرَخِّصُ فی شَیْءٍ مِمَّا یَقُولُهُ النَّاسُ إِلاَّ فی ثَلاثٍ، تَعْنِی: الحَرْب، وَالإِصْلاَحَ بَیْنَ النَّاس، وَحَدِیثَ الرَّجُلِ امْرَأَتَه، وَحَدیثَ المَرْأَةِ زَوْجَه.

ترجمه: ام‌کلثوم، دختر عقبه بن ابی‌مُعَیط& می‌گوید: از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «کسی که برای ایجاد صلح و آشتی در میان مردم، سخن مصلحت‌آمیزی را به آن‌ها می‌رساند یا سخن خوبی بر زبان می‌راند، دروغ‌گو شمرده نمی‌شود».

در روایت مسلم، افزون بر این آمده است که ام‌کلثوم می‌گوید: از پیامبرr نشنیدم که در آن‌چه که مردم می‌گویند، (یعنی در توریه کردن) جز در سه مورد رخصت داده باشد: در جنگ، هنگام برقراری صلح و آشتی در میان مردم، در صحبت مرد با زنش یا صحبت زن با شوهرش».

شرح

مؤلف/، حدیثی از ام‌کلثوم، دخت عقبه بن ابی‌مُعَیط& نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «کسی که برای ایجاد صلح و آشتی در میان مردم، سخن مصلحت‌آمیزی را به آن‌ها می‌رساند یا سخن خوبی بر زبان می‌راند، دروغگو نیست». یعنی اگر انسان، به‌قصد اصلاح و ایجاد صلح و آشتی در میان مردم، به هر یک از طرفین دعوا بگوید: «فلانی، از تو تعریف می‌کرد و دعاگوی تو بود»، و یا چنین عبارت‌هایی بگوید تا اعتماد آن‌ها را نسبت به یکدیگر جلب نماید، ایرادی ندارد.

البته علما اختلاف نظر دارند که آیا منظور، اینست که آیا انسان می‌تواند در چنین مواردی دروغ بگوید یا منظور، توریه است؟ یعنی انسان سخنی بگوید که منظور یا نیتش، چیزی غیر از مفهوم قابل برداشت از ظاهرِ سخنش، می‌باشد. به عبارت دیگر، چیزی که ابتدا به ذهن مخاطب (شنونده) می‌رسد، غیر از نیت یا منظور گوینده‌ی آن است. به عنوان مثال: بگوید: «فلانی، از تو تعریف می‌کرد» و منظورش، این باشد که از امثال تو، تعریف و ستایش می‌نمود. زیرا هرکس، از عموم مسلمانان، تعریف و تمجید می‌کند.

یا وقتی می‌گوید: «دعاگوی تو بود»، منظورش این باشد که انسان برای هر بنده‌ی نیکوکاری در نمازش دعا می‌کند؛ همان‌طور که پیامبرr فرموده است: «إنَّکُم إِذَا قَلْتُمْ ذَلِکَ فَقَدْ سَلَّمْتُمْ عَلَى کُلِّ عَبْدٍ صَالِحٍ فِى السَّمَاءِ وَالأرْضِ».([3]) یعنی: «وقتی شما می‌گویید: السلام علینا و علی عبادِ الله الصّالحینَ، در حقیقت به هر بنده‌ی نیکوکاری در آسمان و زمین، سلام و درود می‌فرستید». به عبارت دیگر، این دعا، شامل همه‌ی بندگان نیک الله در آسمان‌ها و زمین می‌شود.

برخی از علما گفته‌اند: توریه، خود نوعی دروغ است؛ زیرا بر خلاف واقعیت می‌باشد. هرچند گوینده‌اش، مفهوم درستِ آن را در نظر بگیرد. دلیل این دسته از علما، اینست که پیامبرr فرموده است: «لَمْ یَکْذِبْ إِبْرَاهِیمُ u إِلاّ ثَلاثَ کَذَبَاتٍ: ثِنْتَیْنِ مِنْهُنَّ فِی ذَاتِ اللَّهِU: قَوْلُهُ ﴿فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٞوَقَوْلُهُ ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَاوواحدة فی شأن َسَارَة...»([4]) یعنی: «ابراهیمu فقط سه بار، دروغ گفت؛ دو بار به‌خاطر خدا. آن‌جا که فرمود: ﴿إِنِّی سَقِیمٞیعنی: من بیمارم. و دیگری آ‌‌‌ن‌جا که گفت: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَایعنی: بت بزرگ، این کار را کرده است. و سومین دروغش به‌خاطر (نجات) ساره از پادشاه ستم‌گر بود». البته ابراهیمu دروغ نگفت؛ بلکه توریه کرد. البته کسی که می‌خواهد در میان مردم، صلح و آشتی برقرار کند، باید از دروغ گفتن بپرهیزد و اگر چاره‌ای نداشت، تأویل نماید تا توریه کرده باشد. زیرا کسی که توریه می‌کند، گناهی بر او نیست و توریه، در صورتی که از روی مصلحت باشد، جایز است.

اما در روایتی افزون بر ایجاد صلح و آشتی در میان مردم، به جنگ نیز تصریح شده است. یعنی دروغ گفتن در جنگ، در برابر دشمن، جایز می‌باشد و در حقیقت، نوعی توریه است. به عنوان مثال رزمنده، می‌تواند به دشمن بگوید که نیروهای کمکی و پشتیبانی زیادی، پشتِ سرم هستند و گفتن چنین عبارت‌هایی به‌قصد ایجاد ترس و وحشت در دشمن، ایرادی ندارد.

توریه در جنگ بر دو گونه است:

توریه‌ی لفظی، و توریه‌ی عملی؛ مانندِ کاری که قعقاع بن عمروt در یکی از جنگ‌ها انجام داد. او، برای ترساندن دشمن، لشکرِ تحت فرمانش را رویاروی دشمن قرار می‌داد و سپس آن مکان را ترک می‌نمود و صبح روزِ بعد، دوباره با لشکرش رویاروی دشمن قرار می‌گرفت و چنین نشان می‌داد که این‌ها نیروهای پشتیبانی هستند و بدین‌سان دشمن گمان می‌کرد که نیروهای پشتیبانیِ مسلمانان، رسیده‌اند؛ از این‌رو ترس و دلهره در میان سپاهیان دشمن می‌افتاد و می‌گریختند. این، از روی مصلحت و به عنوان یک تاکتیک نظامی جایز است.

و اما سومین مسأله‌ای که توریه در آن جایز می‌باشد، اینست که مرد و زن در سخنانی که به یک‌دیگر می‌گویند، توریه کنند؛ به عنوان مثال: مرد به همسرش بگوید: تو را از همه بیش‌تر دوست دارم و یا سخنانی بگوید که بیان‌گر مهر و علاقه‌اش به همسرش باشد. البته نباید در این زمینه زیاده‌روی کند؛ زیرا اگر واقعیت، بر خلاف ادعاها و سخنانش باشد، زن، این را حس می‌کند و همین، نتیجه را معکوس خواهد کرد و مهر و محبتی را که در میان آن‌ها وجود دارد، از میان خواهد برد. زن نیز همین‌گونه است و می‌تواند در حد اعتدال، در سخنان محبت‌آمیزی که به شوهرش می‌گوید، توریه کند.

***

255- وعن عائشة رضی الله عنها قالت: سمِع رسولُاللهr صَوْتَ خُصُومٍ بالْبَابِ عَالِیةٍ أَصْواتُهُمَا، وَإِذَا أَحَدُهُمَا یَسْتَوْضِعُ الآخَرَ وَیَسْتَرْفِقُهُ فِی شیءٍ، وَهُوَ یَقُول: واللَّهِ لا أَفعَل، فَخَرَجَ عَلَیْهِمَا رسولُاللهr فقال: «أَیْنَ الْمُتَأَلِّی عَلَى الله لا یَفْعَلُ المَعْرُوف؟» فقال: أَنَا یَا رسولَالله، فَلهُ أَیُّ ذلِکَ أَحَب. [متفق علیه]([5])

ترجمه: عایشه& می‌گوید: پیامبرr صدای بلند دو نفر را در جلوی درب شنید که با هم بگومگو داشتند؛ یکی از آن‌ها، از دیگری درخواست می‌کرد که بخشی از طلبش را ببخشد و با او مدارا کند. و آن یکی، می‌گفت: به الله سوگند که این کار را نمی‌کنم. پیامبرr بیرون رفت و فرمود: «کسی که به نام الله سوگند می‌خورد که کارِ نیک انجام ندهد، کجاست؟» بستان‌کار، پاسخ داد: ای رسول‌خدا! من هستم؛ ولی اینک هرطور که دوست دارد، با او رفتار می‌کنم.

شرح

این حدیث، درباره‌ی برقراری صلح و سازش در میان دو نفر می‌باشد که با هم اختلاف و بگومگو دارند. لذا اگر کسی، دو نفر را ببیند که با هم درباره‌ی چیزی اختلاف یا بگومگو دارند و سعی کند در میان آن‌ها، صلح و صفا برقرار نماید، در حقیقت از رسول‌اللهr الگوبرداری کرده و کار بسیار ارزشمندی انجام داده است. چنان‌که پیش‌تر در شرح آیه‌ی 114 سوره‌ی «نساء» به این موضوع پرداختیم؛ اللهU می‌فرماید:

﴿لَّا خَیۡرَ فِی کَثِیرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ         [النساء : ١١٤]    

در بسیاری از جلسات و سخنان مردم خیری نیست و خیر در سخن کسی‌ست که به صدقه و یا کار نیک یا اصلاح و آشتی در میان مردم فرا بخواند.

پیامبرr وقتی صدای بلند بگومگوی دو نفر را شنید، نزدشان رفت تا ببیند چه مشکلی با هم دارند. و این، نشان می‌دهد که دخالت کردن در دعوا و بگومگوی دیگران، در صورتی که پنهانی نباشد، ایرادی ندارد؛ زیرا این دو نفر، آشکارا بگومگو می‌کردند و با صدای بلند سخن می‌گفتند. اما اگر دعوا و بگومگوی دو نفر، آشکار نبود و دوست نداشتند که کسی از آن اطلاع یابد و به‌نحوی از دعوا و اختلافشان باخبر شدید، جایز نیست که دخالت کنید. زیرا این کار، ممکن است اوضاع را وخیم‌تر کند و همین‌که آن دو سعی می‌کنند دعوایشان پوشیده و پنهان باشد، دلیلی بر اینست که دوست ندارند کسی از اختلافشان، باخبر شود. از این‌رو ممکن است پادرمیانی در چنین مواردی، اوضاع را وخیم‌تر کند و آنان را به غرور و لجبازی وادارد و مانع از صلح و سازش آن‌ها شود.

در هر حال، انسان باید سعی کند واسطه‌ی خیر باشد و در میان مردم، صلح و صفا برقرار نماید و کدورت‌ها و کینه‌ها را از میان ببرد تا به خیر و نیکی فراوانی دست یابد.

***

256- وعن أَبی العباس سهلِ بنِ سعدٍ السَّاعِدِیِّt أَنَّ رسولَاللهr بلَغهُ أَنَّ بَنی عَمْرِو بن عوْفٍ کان بیْنهُمْ شَرٌّ، فَخَرَجَ رسولُاللهr یُصْلِحُ بَیْنَهمْ فِی أُنَاسٍ مَعَه، فَحُبِسَ رسولُاللهr وَحَانَتِ الصَّلاَةُ، فَجَاءَ بِلالٌ إِلَى أَبی بَکْرٍ رضی الله عنهما فقال: یَا أَبَا بَکْرٍ إِنَّ رسولَ اللهr قَدْ حُبِس وَحَانَتِ الصَّلاةُ، فَهَلْ لکَ أَنْ تَؤُمَّ النَّاس؟ قال: نَعَمْ إِنْ شِئْت، فَأَقَامَ بِلالٌ الصَّلاةَ، وَتقَدَّمَ أَبُو بَکْرٍ فَکَبَّرَ وکبَّرَ النَّاسُ، وَجَاءَ رسولُ اللهr یمْشِی فی الصُّفوفِ حتَّى قامَ فی الصَّف، فَأَخَذَ النَّاسُ فِی التَّصْفِیق، وکَانَ أَبُو بَکْرt لا یَلْتَفِتُ فِی صلاتِهِ، فَلَمَّا أَکَثَرَ النَّاسُ التَّصْفِیقَ الْتَفَت، فَإِذَا رسولُاللهr، فَأَشَار إِلَیْهِ رسولُاللهr فَرَفَعَ أَبْو بَکْرt یدَهُ فَحمِد الله، وَرَجَعَ القهقرى وَراءَهُ حَتَّى قَامَ فِی الصَّف، فَتَقدَّمَ رسولُاللهr فَصَلَّى للنَّاس، فَلَمَّا فرغَ أَقْبلَ عَلَى النَّاسِ فقال: «أَیُّهَا النَّاسُ مالَکُمْ حِین نَابَکُمْ شَیْءٌ فی الصَّلاَةِ أَخذْتمْ فِی التَّصْفِیق؟ إِنَّما التَّصْفِیقُ لِلنِّسَاء. منْ نَابَهُ شیءٌ فِی صلاتِهِ فَلْیَقلْ: سُبْحَانَ الله، فَإِنَّهُ لا یَسْمعُهُ أَحدٌ حِینَ یَقُول: سُبْحانَ الله، إِلاَّ الْتَفَت. یَا أَبَا بَکْر: ما منعَک أَنْ تُصَلِّیَ بِالنَّاسِ حِینَ أَشرْتُ إِلَیْک؟» فقال أَبُو بکْر: مَا کَانَ ینبَغِی لابْنِ أَبی قُحافَةَ أَنْ یُصلِّیَ بِالنَّاسِ بَیْنَ یَدَیْ رسولِاللهr. [متفقٌ علیه]([6])

ترجمه: ابوالعباس، سهل بن سعد ساعدیt می‌گوید: به رسول‌اللهr خبر رسید که اختلاف و دعوایی پدید آمده است؛ از این‌رو رسول‌اللهr با تعدادی از مردم، نزدشان رفت تا در میانشان صلح و آشتی برقرار کند. آن‌ها پیامبرr را نگه داشتند تا از ایشان پذیرایی کنند. وقتِ نماز فرارسید؛ بلالt نزد ابوبکرt آمد و گفت: ای ابوبکر! پیامبرr را نگه داشته‌اند و اینک وقتِ نماز است. آیا حاضری برای مردم، امامت دهی؟ ابوبکرt فرمود: بله، اگر بخواهی. آن‌گاه بلالt اقامه گفت و ابوبکرt جلو رفت و تکبیر گفت و مردم نیز تکبیر گفتند (و نماز را آغاز کرد). در این میان رسول‌اللهr در حالی که در میانِ صف‌ها حرکت می‌کرد، تشریف آورد تا این‌که در صفِ اول ایستاد. مردم شروع به دست زدن کردند. ولی ابوبکرt در نمازش به این سو و آن سو، توجه نمی‌کرد و چون مردم، زیاد دست زدند، توجه کرد و دریافت که پیامبرr آمده است. رسول‌اللهr به او اشاره کرد (که سرِ جایش بماند). ولی ابوبکرt دستش را بلند کرد و الحمدلله گفت و عقب آمد و در صف ایستاد. رسول‌اللهr جلو رفت و برای مردم، امامت داد. وقتی نماز تمام شد، رو به مردم کرد و فرمود: «ای مردم! چرا هنگامِ نماز که مسأله‌ای پیش می‌آیدّ (برای باخبر کردنِ امام) دست می‌زنید؟ دست زدن (در چنین مواردی) مخصوص زنان است. هرکس، در نماز مسأله‌ای برایش پیش آمد (که می‌خواست دیگران را از آن باخبر کند)، سبحان‌الله بگوید. زیرا هرکس، این کلمه را بشنود، متوجه می‌شود. و اما تو ای ابوبکر! هنگامی که به سوی تو اشاره کردم، چه چیزی تو را از ادامه‌ی امامت برای مردم بازداشت؟» ابوبکرt عرض کرد: سزاوار نیست که پسرِ ابوقحافه در حضور پیامبرr برای مردم، امامت دهد.

***




([1]) صحیح بخاری، ش: (2891، 2989)؛ و صحیح مسلم، ش: 1009. ر.ک: حدیث شماره‌ی 124 همین کتاب.

([2]) صحیح بخاری، ش: 2692؛ و صحیح مسلم، ش: 2605.

([3]) صحیح بخاری، ش: 6630 به‌نقل از عبدالله بن مسعودt.

([4]) صحیح بخاری، ش: (3358، 4712، 5084)؛ و مسلم، ش: 2371.

([5]) صحیح بخاری، ش: 2705؛ و صحیح مسلم، ش: 1557.

([6]) صحیح بخاری، ش: (1234، 2690)؛ و صحیح مسلم، ش: 421.

30- باب: شفاعت و میانجی‌گری

30- باب: شفاعت و میانجی‌گری

الله متعال، می‌فرماید:

﴿مَّن یَشۡفَعۡ شَفَٰعَةً حَسَنَةٗ یَکُن لَّهُۥ نَصِیبٞ مِّنۡهَاۖ                   [النساء : ٨٥]      

هر کس واسطه‌ی کار نیکی شود، بهره‌ای از آن خواهد داشت.

251- وعن أَبی موسى الأَشعریt قال: کانَ النَّبیُّr إِذَا أَتَاهُ طالِبُ حاجةٍ أَقْبَلَ عَلَى جُلسائِهِ فقال: «اشْفَعُوا تُؤجَرُوا ویَقْضِی الله عَلَى لِسان نَبِیِّهِ ما أَحبَّ». [متفق علیه]([1])

وفی روایة: «مَا شَاءَ».

ترجمه: ابوموسی اشعریt می‌گوید: هرگاه نیازمندی که جویای کمک بود، نزد پیامبرr می‌آمد، ایشان رو به اصحابِ حاضر در جلسه می‌فرمود: «(برای رفع نیازش) سفارش کنید تا پاداش بیابید. و الله، آن‌چه دوست داشته باشد- و به روایتی: آن‌چه بخواهد- بر زبان پیامبرش جاری می‌کند».

252- وعن ابن عباس رضی الله عنهما فی قِصَّة برِیرَةَ وزَوْجِها، قال: قال لَهَا النَّبِیُّr: «لَوْ راجَعْتِه؟» قَالت: یا رَسُولَ الله تأْمُرُنِی؟ قال: «إِنَّما أَشْفعُ». قَالَت: لا حاجة لِی فِیه. [روایت بخاری]([2])

ترجمه: ابن‌عباس$ در داستان بریره و شوهرش، می‌گوید: پیامبرr به بریره فرمود: «چه می‌شود اگر نزدش بازگردی (و با او زندگی کنی)؟» بریره پرسید: ای رسول‌خدا! آیا به من دستور می‌دهید (تا اگر فرمان شماست، اجرا کنم)؟ فرمود: «خیر؛ فقط سفارش و میانجی‌گری می‌کنم». بریره گفت: من نیازی به او ندارم.

 

 

شرح

مؤلف/، بابی تحت عنوان «شفاعت و میانجی‌گری» گشوده است. شفاعت، یعنی میانجی‌گری و سفارش برای دیگران به منظور جلب منفعت یا رفع نیاز و ضرر.

مثال اول: برای شخصی نزد کسی سفارش می‌کنید که به او در فلان‌کار کمک کند.

مثال دوم: برای فردی نزد کسی سفارش می‌کنید که از حق یا طلب خود بگذرد و بدین‌سان نیازش برطرف شود.

در این‌باره می‌توانیم به شفاعت و سفارش پیامبرr درباره‌ی اهل حشر اشاره کنیم که گرفتار غم و اندوه طاقت‌ناپذیر قیامت هستند و در انتظار حساب و کتاب خویش به‌سر می‌برند؛ پیامبرr سفارش می‌کند تا حساب و کتاب، آغاز شود. این، شفاعتی برای دفع ضرر است. و اما شفاعت پیامبرr درباره‌ی بهشتیان تا وارد بهشت شوند، سفارشی برای جلب منفعت می‌باشد.

ناگفته نماند که منظور مؤلف/، شفاعت یا سفارش و میانجی‌گری در دنیاست؛ بدین‌سان که انسان برای شخصی نزد دیگری سفارش کند. فرقی نمی‌کند که این سفارش یا میانجی‌گری برای جلب منفعت باشد یا دفع ضرر و زیان.

انواع شفاعت یا سفارش:

نوع اول: میانجی‌گری یا شفاعت حرام است؛ مانند سفارش کردن درباره‌ی کسی که جرمش به قاضی رسیده و پس از اثبات جرم، به حد یا مجازاتی شرعی محکوم گردیده است. سفارش کردن برای لغو محکومیت چنین شخصی، حرام است. به عنوان مثال: شخصی مرتکب سرقت می‌شود و مجازاتش، اینست که دست او را قطع کنند. پس از این‌که قضیه به حاکم، قاضی و یا نماینده‌ی وی رسید، دیگر، جایز نیست که انسان برای دزد، سفارش نماید که دستش را قطع نکنند. چنین سفارشی، حرام است؛ زیرا پیامبرr به‌شدت از این کار، منع فرموده است. چنان‌که زنی از «بنی‌مخزوم» سرقت کرد؛ بدین‌سان که کالاهایی را به‌امانت می‌گرفت و سپس انکار می‌کرد. بنی‌مخزوم، یکی از برجسته‌ترین قبایل عرب بود. وقتی رسول‌خداr دستور داد که دستِ این زنِ مخزومی را قطع کنند، اسامهt بنا به درخواست نزدیکان این زن، نزد رسول‌خداr رفت و از ایشان درخواست نمود که این حکم را اجرا نکنند؛ رسول‌اللهr به اسامهt فرمود: «آیا درباره‌ی حکم و قانون خدا، سفارش می‌کنی؟» آن‌گاه برخاست و برای مردم سخنر‌انی نمود؛ پس از حمد و ثنای الله، فرمود: «امت‌های پیش از شما (بنی‌اسرائیل)، از آن جهت به هلاکت رسیدند که وقتی فردِ مشهور و نام‌داری در میان آن‌ها دزدی می‌کرد، او را رها می‌کردند و هرگاه، فردِ ضعیفی، مرتکب سرقت می‌شد، دستش را قطع می‌نمودند». سپس سوگند یاد کرد و ادامه داد: «لَوْ أنَّ فَاطِمَة بنت محمد سَرَقَت لَقَطَعْتُ یَدَهَا».([3]) یعنی: «اگر دخترم، فاطمه دزدی کند، دستش را حتماً قطع می‌کنم». اگرچه نسب و جایگاه قومی و اجتماعی این زن، به‌مراتب پایین‌تر از جایگاه فاطمه& بود، اما رسول‌اللهr فرمود: «اگر دخترم، فاطمه مرتکب دزدی می‌شد، حتماً دستش را قطع می‌کردم» تا دروازه‌ی سفارش و میانجی‌گری در اجرای حدود و مجازات‌های شرعی را پس از رسیدن قضایا با حاکم و قاضیِ شرع، ببندد و دیگر کسی به خود اجازه ندهد که در چنین مواردی، سفارش کند.

پیامبرr فرموده است: «مَنْ حَالَتْ شَفَاعَتُهُ دُونَ حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ فَقَدْ ضَادَّ اللَّهَ فِی أَمْرِهِ».([4]) یعنی: «هرکس، شفاعتش مانع از اجرای حد یا مجازاتی از حدود و مقررات الاهی شود، با فرمان الله، مخالفت کرده است». و نیز فرموده است: «إذَا بَلَغْت الحُدودُ السُّلْطَانَ فَلَعَنَ اللَّهُ الشَّافِعَ وَالْمُشَفَّعَ».([5]) یعنی: «وقتی حدود (یا جرم‌هایی که مجازات مشخصی دارند) به امام برسد (و کسی، درباره‌ی لغو آن سفارش کند)، الله متعال، سفارش‌کننده و کسی که برای او سفارش می‌شود، هر دو را از رحمت خود دور می‌گرداند».

باری، صفوان بن امیه، در مسجد عبای خود را جمع کرد و به صورت بالش، زیرِ سرش گذاشت و خوابید. شخصی، عبایش را دزدید. پیامبرr دستور داد که دستِ سارق را قطع کنند. ببینید که دزدی، چه جرم بزرگی‌ست! وقتی پیامبرr دستور داد که دستِ دزد را قطع کنند، صفوان عرض کرد: ای رسول‌خدا! من، عبایم را نمی‌خواهم. گویا دلش به حالِ دزد، سوخت و بدین‌سان می‌خواست که دستش را قطع نکنند. پیامبرr فرمود: «هَلاَّ کَانَ ذَلِکَ قَبْلَ أَنْ تَأْتِیَنِی بِهِ؟»([6]) یعنی اگر قبل از این‌که شکایتش را نزد من بیاوری، از او می‌گذشتی، دستش قطع نمی‌شد؛ ولی وقتی چنین مسایلی به حاکم برسد، احکامش حتماً باید اجرا شود و سفارش کردن در چنین مواردی، حرام است.

نوع دوم: سفارش کردن درباره‌ی فعل یا عملی که حرام است؛ مانند سفارش کردن درباره‌ی شخصی که به حق برادرش تجاوز کرده است؛ به عنوان مثال: پیش‌تر از دختری خواستگاری شده است؛ حال فلان‌کس، نزدتان می‌آید و می‌گوید: تو، پدر این دختر را می‌شناسی و با هم دوست هستید. می‌خواهم برای من نزدش سفارش کنی تا دخترش را به ازدواج من دربیاورد. حال آن‌که این دختر، خواستگار دارد. لذا سفارش کردن در چنین مواردی، جایز نیست. زیرا خواستگاری از زن یا دختری که از او خواستگاری شده است، حرام می‌باشد و سفارش کردن درباره‌ی کارهای حرام، تعاون و همکاری در زمینه‌ی گناه و معصیت به‌شمار می‌رود. در صورتی که الله متعال، فرموده است:

﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ       [المائ‍دة: ٢]      

و با یک‌دیگر بر نیکی و پرهیزکاری همکاری نمایید و همدیگر را بر انجام گناه و تجاوز یاری نکنید.

مثالی دیگر: شخصی نزدتان می‌آید و می‌گوید: می‌خواهم از فلانی سیگار بخرم؛ قیمتِ پیشنهادی من، این مقدار است و او، حاضر نیست به این قیمت، به من سیگار بدهد. لطفاً برای من سفارش کن که بر سرِ قیمت، با من کنار بیاید. در این مورد نیز سفارش کردن، جایز نیست. زیرا همکاری در زمینه‌ی گناه و معصیت محسوب می‌شود.

نوع سوم: سفارش کردن درباره‌ی کارهای مباح می‌باشد. لذا شفاعت یا سفارش و میانجی‌گری در چنین مواردی، ایرادی ندارد و اجر و ثواب نیز دارد. به عنوان مثال: شخصی می‌خواهد خانه‌ای از فلان‌کس خریداری کند؛ ولی صاحب‌خانه به قیمتی که خریدار، پیشنهاد کرده است، حاضر به معامله نیست. خریدار نزد شخصِ سومی می‌رود و از او می‌خواهد که پیشِ صاحب‌خانه برای او سفارش کند تا خانه‌اش را به فلان‌قیمت، به او بفروشد. ایرادی ندارد که این آقا نزد صاحب‌خانه برود و از او برای خریدار، تخفیف بخواهد؛ بلکه اگر این کار را انجام دهد، اجر و پاداش می‌یابد. چنان‌که نیازمندی نزد پیامبرr آمد و کمک خواست. رسول‌اللهr به اصحابش فرمود: «(برای رفع نیازش) سفارش کنید تا پاداش بیابید. و الله، آن‌چه دوست داشته باشد- و به روایتی: آن‌چه بخواهد- بر زبان پیامبرش جاری می‌کند».

هم‌چنین اگر حقی بر گردنِ کسی دارید و فکر می‌کنید که اگر از حقّ خود بگذرید، ممکن است آن شخص، در آینده نسبت به شما بی‌احترامی کند. لذا ایرادی ندارد که به شخصِ سومی بگویید: در حضور شخصی که مدیون شماست، برای او سفارش کند تا از یک‌سو نیت خود را در زمینه‌ی گذشتن از حق خود، عملی کنید و از سوی دیگر، شخصی که مدیون شماست دریابد که در حقش نیکی کرده‌اید و دیگر، به خود اجازه‌ی جسارت و گستاخی ندهد.

در هر حال، سفارش کردن درباره‌ی کارهایی که حرام نیست، نیکی در حق دیگران به‌شمار می‌رود؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿مَّن یَشۡفَعۡ شَفَٰعَةً حَسَنَةٗ یَکُن لَّهُۥ نَصِیبٞ مِّنۡهَا                   [النساء : ٨٥] 

هر کس واسطه‌ی کار نیکی شود، بهره‌ای از آن خواهد داشت.

***




([1]) صحیح بخاری، ش: (1432، 6027)؛ و صحیح مسلم، ش: 2627.

([2]) صحیح بخاری، ش: 5283.

([3]) صحیح بخاری، ش: (3475، 3733، 4304)؛ و مسلم، ش: 1688 به‌نقل از ام‌المؤمنین عایشه&.

([4]) صحیح است؛ علامه آلبانی/ این حدیث را در السلسلة الصحیحة (437) صحیح دانسته است.

([5]) سندش ضعیف است؛ روایت: دارقطنی (3/205)؛ و طبرانی در الأوسط (2/380) به‌نقل از زبیرt؛ سندش، منقطع می‌باشد و نیز یکی از راویانش به نام عبدالرحمن بن ابی‌زناد، ضعیف است.

([6]) صحیح است؛ علامه آلبانی/ در صحیح ابن‌ماجه (2103) و الإرواء (2317) این روایت را صحیح دانسته است.

29- باب: برآوردن نیازهای مسلمانان

29- باب: برآوردن نیازهای مسلمانان

الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَیۡرَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٧٧                                      [الحج : ٧٧]        

و کارهای نیک انجام دهید تا رستگار شوید.

و می‌فرماید:

﴿وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ ٢١٥                         [البقرة: ٢١٥] 

و الله، از هر کارِ خیری که انجام می­دهید، آگاه است.

249- وعن ابن عمر رضی الله عنهما أَنَّ رسولَاللهr قال: «المُسْلِمُ أَخُو المُسْلِم، لا یظْلِمُه ولا یُسْلِمه، مَنْ کَانَ فِی حَاجَةِ أَخِیهِ کَانَ اللَّهُ فِی حاجتِه، ومَنْ فَرَّج عنْ مُسْلِمٍ کُرْبةً فَرَّجَ اللَّهُ عنْهُ بِهَا کُرْبَةً مِنْ کُرَبِ یوْمَ الْقِیامَةِ، ومَنْ سَترَ مُسْلِمًا سَتَرهُ اللَّهُ یَوْم الْقِیَامَةِ». [متفقٌ علیه]([1])

ترجمه: ابن‌عمر$ می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: مسلمان، برادرِ مسلمان است؛ به او ظلم نمی‌کند و او را تسلیمِ (ظالم) نمی‌گرداند. کسی که در جهت برطرف کردن نیازِ برادرش بکوشد، الله، نیاز او را برآورده می‌سازد؛ و هرکس، مشکلی از مسلمانی را حل نماید، الله، در برابرِ آن، مشکلی از مشکلات قیامتِ او را رفع می‌کند. و هرکس، (عیبِ) مسلمانی را بپوشاند، الله در قیامت، (عیوب و گناهان) او را می‌پوشاند».

250- وعن أَبی هریرةt عَنِ النَّبیِّr قال: «مَن نَفَّس عَن مُؤمِنٍ کُرْبةً منْ کُرب الدُّنْیا، نفَّس الله عنْه کُرْبةً مِنْ کُرَب یومِ الْقِیامَةِ، وَمَنْ یَسَّرَ على مُعْسرٍ یَسَّرَ الله علیْه فی الدُّنْیَا والآخِرةِ، ومنْ سَتَر مُسْلِمًا سَترهُ الله فِی الدنْیا والآخرة، والله فِی عوْنِ العبْد ما کانَ العبْدُ فی عوْن أَخیه، وَمَنْ سَلَکَ طَریقًا یلْتَمسُ فیهِ عِلْمًا سهَّل الله لهُ به طریقًا إلى الجنَّةِ. وَمَا اجْتَمَعَ قوْمٌ فِی بیْتٍ منْ بُیُوتِ الله تعالَى، یتْلُون کِتَابَ الله، ویَتَدارسُونهُ بیْنَهُمْ إلاَّ نَزَلَتْ علیهم السَّکِینةُ، وغَشِیَتْهُمُ الرَّحْمةُ، وحفَّتْهُمُ الملائکَةُ، وذکَرهُمُ الله فیمَنْ عنده. ومنْ بَطَّأَ به عَملُهُ لَمْ یُسرعْ به نَسَبُهُ». [روایت مسلم]([2])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «هرکس، مشکلی از مشکلات و تنگناهای دنیوی مسلمانی را حل نماید، الله، مشکلی از مشکلات قیامتِ او را رفع می‌کند. و هرکس، بر تنگ‌دستی آسان بگیرد، الله در دنیا و آخرت بر او آسان می‌گیرد. و هرکس، (عیبِ) مسلمانی را بپوشاند، الله در دنیا و آخرت، (عیوب و گناهان) او را می‌پوشاند. و الله، یار و یاور بنده است تا زمانی که بنده، یاورِ برادرِ خویش باشد. و هرکس، راهی برای جستجوی علم بپیماید، الله به پاس این عملش، راهی برای او به سوی بهشت، هموار می‌سازد. و هرگاه عده‌ای در یکی از خانه‌های الله (مساجد) جمع شوند تا کتاب الله را تلاوت کنند و به تعلیم و آموزش آن به یکدیگر بپردازند، آرامش بر آن‌ها نازل می‌شود و رحمت الهی، آن‌ها را دربرمی‌گیرد و فرشتگان پیرامونِ آن‌ها جمع می‌شوند و الله، آنان را پیشِ کسانی که نزد او هستند، یاد می‌کند. کسی که در انجام کارهای نیک، درنگ یا کوتاهی نماید، نسب او، هیچ فایده‌ای برایش ندارد».

شرح

مؤلف/، بابی تحت عنوان «برآوردن نیازهای مسلمانان» گشوده است. پاره‌ای از نیازهای انسان، برای تکمیل کارهای اوست که از آن، به نیازهای غیرضروری یاد می‌شود. و بخشی دیگر از نیازها، برای دفع ضرر است که از آن، به عنوان ضروریات یا نیازهای اساسی، یاد می‌گردد و توجه و رسیدگی به چنین نیازهایی، واجب است. اگر شخصی، برادرش را در نیازی شدید مانند گرسنگی یا تشنگی ببیند یا دریابد که به گرما یا سرما، نیازِ شدیدی دارد، بر او واجب است که نسبت به رفع نیاز برادرش اقدام کند. حتی برخی از علما گفته‌اند: اگر فردی، به‌شدت نیازمندِ آشامیدنی یا غذایی باشد که در دست شخصِ دیگری‌ست و این شخص با وجودی که نیازی به آن ندارد، از دادن آن به این نیازمند دریغ می‌کند، در صورتی که این امر به مرگِ نیازمند بینجامد، آن شخص، ضامن و مسؤول خواهد بود؛ زیرا برای نجات برادرش از مرگ، کوتاهی کرده است. اما در صورتی که این نیاز، نیازی عادی و غیرضروری باشد، بهتر است به برادر خود کمک کنید تا نیازش را برآورده سازد؛ البته در صورتی که برآوردنِ این نیاز، به زیان او نباشد. یعنی اگر به زیانش باشد، نباید به او کمک کنید؛ زیرا الله متعال، فرموده است:

﴿وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ                                            [المائ‍دة: ٢]        

و همدیگر را بر انجام گناه و تجاوز یاری نکنید.

به عنوان مثال: اگر کسی برای خریدن سیگار به پول نیاز داشته باشد و از ما بخواهد که به او کمک کنیم یا برایش سیگار بخریم، کمک کردن به او جایز نیست؛ اگرچه او را در تنگنا ببینیم و بدانیم که قصدش از درخواست کمک، خریدن سیگار است. زیرا الله متعال، از تعاون و همکاری در زمینه‌ی گناه و معصیت، منع نموده است؛ حتی اگر این شخص، پدر یا هر یک از دیگر عزیزانِ شما باشد. به این فکر نکنید که ناراحت می‌شود؛ بگذارید ناراحت گردد. زیرا خشم و ناراحتی او، بی‌مورد و نابجاست. علاوه بر این، اگر پدرِ خود را از چیزی که به زیان اوست، محروم کنید، در حقیقت به او نیکی کرده‌اید و این نافرمانی از پدر یا بی‌احترامی به او نیست. پیامبرr فرمود: «به برادرت، کمک کن؛ چه ظالم باشد و چه مظلوم». گفتند: ای رسول‌خدا! کمک کردن به مظلوم که روشن است؛ اما به ظالم چگونه کمک کنیم؟ فرمود: «بدین‌سان که او را از ظلم و ستم، باز دارید».([3])

لذا منظور مؤلف/ از برآوردنِ نیازهای مسلمانان، نیازهای جایز و مباح است. یعنی شایسته‌ی هر مسلمانی‌ست که به سایر مسلمانان کمک کند تا نیازهای خود را برآورده سازند و الله، یار و یاور بنده‌ایست که در جهت کمک به برادران مسلمانش، می‌کوشد. سپس مؤلف/ احادیثی ذکر کرده که پیش‌تر به شرح و توضیح آن‌ها پرداختیم و نیازی به تکرار نیست؛ البته به شرح و توضیح عبارت‌هایی می‌پردازیم که به شرح و توضیح، نیاز دارد. از جمله این‌که پیامبرr فرموده است: «وَمَنْ یَسَّرَ على مُعْسرٍ یَسَّرَ اللهُ علیْه فی الدُّنْیَا والآخِرةِ». یعنی: «هرکس، بر تنگ‌دستی آسان بگیرد، الله در دنیا و آخرت بر او آسان می‌گیرد». به عبارتی: اگر شخصِ تنگ دستی را دیدید و به او کمک کردید، الله متعال در دنیا و آخرت بر شما آسان می‌گیرد. مثلاً می‌دانید که فلان‌شخص، چیزی ندارد که برای خانواده‌اش، نوشیدنی یا خوراکیِ مورد علاقه‌ی آن‌ها را تأمین کند و شما در این زمینه به او کمک می‌کنید. این، نمونه‌ای از کمک کردن به دیگران است که باعث می‌شود الله متعال در دنیا و آخرت بر شما آسان بگیرد.

هم‌چنین اگر به بدهکارِ تنگ‌دست خود، مهلت دهید، خود نمونه‌ای از کمک کردن به دیگران محسوب می‌شود؛ البته اگر تهی‌دست باشد و نتواند بدهی خود را بپردازد، بر شما واجب است که بر او آسان بگیرید و برای مطالبه‌ی حق خود، بر او سخت‌گیری نکنید. زیرا الله متعال فرموده است:

﴿وَإِن کَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَیۡسَرَةٖ                                [البقرة: ٢٨٠]        

باید تنگ‌دست را تا زمانی که دستش باز شود، مُهلت داد.

از این‌رو علما رحمهم‌الله گفته‌اند: هرکس بدهکارِ تهی‌دستی داشته باشد، بر او حرام است که طلبِ خود را از او مطالبه نماید یا از او شکایت کند؛ بلکه بر او واجب است که به وی مهلت دهد.

متأسفانه برخی از افرادی که از خدا نمی‌ترسند و به بندگانش رحم نمی‌کنند، بر بدهکارانِ تنگ‌دست خود، سخت می‌گیرند و برای دریافت طلب خود بر آن‌ها فشار می‌آورند و آنان را در تنگنا قرار می‌دهند و با تنظیم شکایت، آن‌ها را به زندان می‌اندازند و بدین‌سان آن‌ها را از این‌که در کنارِ خانواده‌ی خویش باشند، محروم می‌کنند. این‌ها، همه ظلم است. البته بر قاضی واجب است که اگر تهی‌دست بودن شخص یا ورشکستگی وی، ثابت شود، به بستان‌کارانش اجازه ندهد که به او ظلم کنند؛ بلکه به آن‌ها بگوید که با وجود «عُسر» و تنگ‌دست بودنِ بدهکار، حقی نزدش ندارند.

گاه، بستانکار، بدهکارِ تنگ‌دستش را می‌فریبد و با حیله و فریب، دوباره به او قرض یا وامِ ربَوی می‌دهد؛ به عنوان مثال: به او می‌گوید: این کالا را بیش از قیمت اصلی‌اش، از من خریداری کن و از این طریق، طَلب مرا بده. یا با شخصِ سومی توافق می‌کند و به بدهکارش می‌گوید: نزد فلانی برو و از او وام بگیر و طلبم را پرداخت کن. و بدین‌سان این بینوا، مانند توپی در میان این دو ظالم، دست به دست می‌شود و او را به یکدیگر پاس می‌دهند.

در هر حال، اگر مشاهده کردید که شخصی، بر بدهکار تنگ‌دست خود فشار می‌آورد، به او تذکر دهید که این کار، حرام است و با مطالبه‌ی بستان‌کاریِ خود از تهی‌دست بینوا، گنهکار می‌شود؛ بلکه بر او واجب است که به وی مهلت دهد؛ زیرا الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَإِن کَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَیۡسَرَةٖ                                [البقرة: ٢٨٠]        

باید تنگ‌دست را تا زمانی که دستش باز شود، مُهلت داد.

اگر بستانکاری، برادر مسلمانش را در تنگنا قرار دهد، بیمِ آن می‌رود که الله در دنیا یا آخرت و یا هم در دنیا و هم در آخرت، او را در تنگنا قرار دهد؛ هم‌چنین بیمِ آن می‌رود که او را گرفتارِ مجازاتِ زودهنگامی بکند؛ بدین‌سان که همواره طلبِ خود را از بدهکارِ تهی‌دستش مطالبه نماید و بدهکار بینوا، هم‌چنان تهی‌دست باشد و بدین‌سان با هر مطالبه‌ای، بر گناهِ بستان‌کار افزوده شود.

عکسِ این حالت نیز وجود دارد؛ برخی از مردم با وجودی که دستشان باز است، بدهی‌های خود را پرداخت نمی‌کنند. بستان‌کار، حقش را مطالبه می‌کند و بدهکارِ ثروتمند به او می‌گوید: برو فردا بیا. و فردای آن روز نیز همین داستان تکرار می‌شود. این، در حالی‌ست که پیامبرr فرموده است: «مَطْلُ الْغَنِیِّ ظُلْمٌ».([4]) «تأخیر نمودن ثروتمند برای ادای بدهی‌اش، ظلم است». بنابراین هر ساعت یا هر لحظه‌ای که ثروتمند، برای ادای بدهی‌اش تأخیر می‌کند، بر گناهش افزوده می‌شود. [منظور از ثروتمند در این عبارت، کسی‌ست که توانایی پرداختِ بدهی‌اش را دارد.]

***




([1]) صحیح بخاری، ش: 2442؛ و صحیح مسلم، ش: 2580. ر.ک: حدیث شماره‌ی 238 همین کتاب.

([2]) صحیح مسلم، ش: 2699.

([3]) صحیح بخاری، ش: (2443، 2444، 6952) به نقل از انس بن مالکt. ر.ک: حدیث شماره‌ی 242 همین کتاب.

([4]) صحیح بخاری، ش: (2125، 2126، 2225) و مسلم، ش: 2924 به‌نقل از ابوهریرهt.

28- باب: پوشاندن عیوب مسلمانان و نهی از اشاعه‌ی آن بدون ضرورت

28- باب: پوشاندن عیوب مسلمانان و نهی از اشاعه‌ی آن بدون ضرورت

الله متعال، می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِی ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ     [النور : ١٩]       

به‌راستی آنان که دوست دارند کارهای خیلی زشت در میان مؤمنان شایع شود، عذاب دردناکی در دنیا و آخرت خواهند داشت.

شرح

مؤلف/ می‌گوید: «باب ستر عورات المسلمین والنهی عن إشاعتها لغیر ضرورة». یعنی: «باب پوشاندن عیوب مسلمانان و نهی از اشاعه‌ی آن بدون ضرورت». عورت در این‌جا به معنای عورت معنوی یا عیب و کاستی‌ست. زیرا عورت بر دو نوع است: عورت ظاهری، و عورت معنوی.

عورت ظاهری، همان اندامی‌ست که نگاه کردن به آن، حرام است؛ مانندِ شرم‌گاه.

و عورت معنوی، به هر کاستی و عیب ظاهری یا رفتاری گفته می‌شود.

الله متعال، در بیان ویژگی‌های انسان، فرموده است:

﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ کَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢                                                                                [الأحزاب: ٧٢]      

همانا ما، امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه نمودیم؛ ولی از پذیرش آن خودداری کردند و از آن ترسیدند و انسان، آن را پذیرفت. بی‌گمان انسان، ستمکار و نادان است.

دو ویژگی در این آیه، برای انسان بیان شده است: ظلم، و جهالت. یعنی اگر انسان، به‌عمد مرتکب گناه و معصیت شود، ظالم است و اگر به‌اشتباه و از روی ناآگاهی، عمل نادرستی انجام دهد، جاهل می‌باشد. آری؛ انسان، این‌گونه است؛ مگر کسی که اللهU او را خطا و عصیان، مصون بدارد و به او علم و عدالت عنایت کند. کسی که عالم و عادل

باشد، مسیر حق را در پیش می‌گیرد و دیگران را به سوی حق فرا می‌خواند.

از آن‌جا که نهاد و طبیعت انسان بر کوتاهی و عیب و کاستی، سرشته شده است، هر مسلمانی وظیفه دارد و بر او واجب است که عیوب برادر مسلمانش را بپوشاند و جز به ضرورت، آن را برای کسی، فاش نکند. ولی اگر ضرورت، ایجاب نماید، چاره‌ای نیست. البته اگر ضرورتی در کار نباشد، بهتر و افضل است که انسان، عیوب برادرش را بپوشاند. زیرا انسان، گاه از روی میل و رغبت یا به‌عمد و باسوء نیت، مرتکب گناه و خطا می‌شود، و گاه به اشتباه؛ بدین‌سان که در شناختِ راه درست، دچار اشتباه می‌گردد و از این‌رو سخنِ نادرستی می‌گوید و یا عمل نادرستی انجام می‌دهد. در هرحال، هر مؤمنی وظیفه دارد عیوب برادرِ مسلمان خویش را بپوشاند.

به‌فرض مثال: اگر شخصی را سراغ دارید که در معامله، تقلب و خیانت می‌کند، او را نزد مردم، رسوا نکنید؛ بلکه نصیحتش نمایید و عیبش را بپوشانید. اگر دست از تقلب و خیانت برداشت، چه بهتر؛ و گرنه، به مردم بگویید که فلان‌کس، اهل تقلب و خیانت است تا در معاملاتشان با او، زیان نبینند.

هم‌چنین اگر کسی را می‌شناسید که چشم‌چرانی می‌کند، عیبش را بپوشانید و به او تذکر دهید که نگاهِ بد، تیری از تیرهای شیطان است که به قلب مؤمن اصابت می‌کند.([1]) اگر از این کار زشت بازآید، در برابر این تیرِ زهرآلود که توسط شیطان، به سوی قلبِ او پرتاب شده است، مصون می‌ماند؛ و اگر از چشم‌چرانی باز نیاید، این تیرِ زهرآلود به قلبش اصابت می‌کند و چه‌بسا به‌تدریج، مرتکب کارهای بدتر و حتی زنا می‌شود. پناه بر الله.

لذا تا آن‌جا که امکانش وجود دارد، باید عیوب دیگران را بپوشانیم و رسوایشان نکنیم؛ مگر این‌که ضرورتی جدی، وجود داشته باشد. سپس مؤلف/ این آیه را ذکر کرده که اللهU فرموده است:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِی ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ     [النور : ١٩]         

به‌راستی آنان که دوست دارند کارهای خیلی زشت در میان مؤمنان شایع شود، عذاب دردناکی در دنیا و آخرت خواهند داشت.

این‌ها، کسانی هستند که دوست دارند کارهای خیلی زشت در میان مسلمانان شایع شود؛ پس، کسانی که خود، کارهای زشت را در میان مسلمانان رواج می‌دهند، چه سرنوشتی خواهند داشت؟!

علاقه به شیوع و رواج کارهای زشت در میان مسلمانان، دو معنا دارد:

اول: بدین معناست که برخی از تبهکاران، دوست دارند فساد و بی‌بند و باری و کارهای زشت و ناپسند، در جامعه‌ی اسلامی، گسترش یابد؛ از این‌رو فیلم‌های مبتذل و غیراخلاقی، تولید و پخش می‌کنند و یا با استفاده از رسانه‌های نوشتاری، مانند مجله‌ها به تبلیغ و ترویج هرزگی و بی‌بند و باری می‌پردازند و بدین‌سان دین و آیینِ مسلمان و ارزش‌های اخلاقیِ او را هدف قرار می‌دهند. آن‌ها که توانایی برخورد با چنین کسانی را دارند یا مسؤولانی که برای مقابله با عوامل فساد و بی‌بند و باری، کوتاهی می‌کنند، خود جزو کسانی محسوب می‌شوند که به فساد و هرزگی دامن می‌زنند و در این گناهِ بزرگ شریک و سهیم‌اند. از این‌رو در جرگه‌ی کسانی قرار دارند که خواهانِ شیوع و گسترشِ فساد و کارهای زشت در میان مسلمان هستند؛ بنابراین﴿لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚیعنی: «عذاب دردناکی در دنیا و آخرت خواهند داشت».

دوم: میل و علاقه به این‌که شخصی، در ورطه‌ی فساد و هرزگی، گرفتار شود؛ لذا علاقه به گسترش بی‌بند و باری، مستلزم این نیست که کسی، خواهان رواج فساد در سطح جامعه و در حدّ کلان باشد. بلکه میل و علاقه به فاسد شدن یا هرزگیِ فلان فردِ مسلمان نیز در این معنا می‌گنجد و هرکس، با هر انگیزه‌ای دوست داشته باشد که فلان شهروند جامعه‌ی اسلامی، به فساد و هرزگی دچار شود، عذابی دردناک در دنیا و آخرت خواهد داشت. به‌ویژه این‌که این آیه در دفاع از حرمت و آبروی یک شهروند مسلمان، نازل شده است؛ یعنی برای دفاع از ناموس پیامبرr و بیان عفت و پاک‌دامنی بزرگ‌بانوی اسلام، ام‌المؤمنین عایشه‌ی صدیقه&. زیرا این آیه، جزو مجموعه‌ی آیاتی‌ست که در ماجرای «افک» نازل شد. افک، همان تهمت و دروغِ شاخ‌داری بود که منافقان و دشمنانِ پیامبرr به‌قصد بدنام کردن انیس و مونس رسول‌خداr، سرِ هم کردند تا از طریقِ بدنام کردن خانواده‌ی پیامبرr، زهرِ خود را بریزند و از اسلام و پیامبرِ اسلام، انتقام بگیرند.

داستان «افک»، مشهور است؛ پیامبرr هرگاه قصدِ سفر می‌کرد، میانِ همسرانش قرعه‌کشی می‌نمود و قرعه به نام هر یک از همسرانش که می‌افتاد، او را با خود می‌برد. و این، از عدالتِ پیامبرr بود. در یکی از این سفرها، قرعه به نامِ  عایشه& افتاد.

هنگامی که از سفر باز می‌گشتند، در پایانِ شب، در میان راه، اتراق کردند و خوابیدند. عایشه& برای قضای حاجت، محلّ خود را ترک کرد. پیامبرr فرمانِ حرکت داد. مأمورانِ حملِ کجاوه‌ی عایشه&، کجاوه را برداشتند و متوجه نشدند که عایشه& در کجاوه نیست؛ زیرا آن بزرگوار، وزن و سنّ چندانی نداشت. شش ساله بود که عقد ازدواجش با پیامبرr بسته شد و نه ساله بود که پیامبرr او را به خانه برد. در هر حال، آن‌ها، به گمانِ این‌که عایشه& در کجاوه است، کجاوه را برداشتند و به راه‌ افتادند.

عایشه&، پس از این‌که به محلّ باراندازِ خود بازگشت، دریافت که کاروان، حرکت کرده و آن‌جا را ترک نموده است؛ ولی به‌خاطر زیرکی و فراستش، آن‌جا را ترک نکرد و همان‌جا ماند و با خود گفت: وقتی متوجه شوند که مرا با خود نبرده‌اند، بازمی‌گردند.

خورشید، طلوع کرد. شخصی به نامِ «صفوان بن معطّل» که سنگین‌خواب بود، از خواب برخاست. صفوان، به‌اندازه‌ای سنگین‌خواب بود که متوجهِ حرکت کاروان نشده بود؛ بعضی از مردم، خوابِ سنگینی دارند و وقتی می‌خوابند، سر و صدای اطراف، بیدارشان نمی‌کند. صفوان نیز همین‌گونه بود و وقتی می‌خوابید، همانندِ یک مُرده سنگین و بی‌حرکت می‌شد. صفوان از خواب برخاست؛ چند قدمی که جلو رفت، ام‌المؤمنین عایشه& را دید که در بیابان، تک و تنها بود. او عایشه& را پیش از نزول حکمِ حجاب می‌شناخت. لذا به‌احترامِ پیامبرr در غیابِ ایشان، یک کلمه نیز با همسرِ پیامبرr سخن نگفت؛ شتر را خواباند و با دستش، با اشاره به سوی رکاب، از ام‌المؤمنین خواست که سوارِ شتر شوند. آن‌گاه افسارِ شتر را در دست گرفت و بدون این‌که کلمه‌ای حرف بزند یا به همسرِ پیامبرr نگاه کند، به سوی مدینه به راه افتاد.

روز، بالا آمده بود که به کاروان رسیدند؛ منافقان که بهانه‌ای برای طعنه زدن به پیامبرr یافتند، خوشحال شدند و از این فرصت، سوءاستفاده نمودند و آن مرد را به ارتباط با همسرِ پاکِ پیامبرr متهم کردند و به شایعه‌پراکنی در میان مردم پرداختند. در این میان، سه تن از صحابه‌ی مخلص نیز همانندِ منافقان، به این گناه بزرگ و دامن زدن به این شایعه‌ی بی‌اساس، دچار شدند: مسطح بن اثاثه که پسرخاله‌ی ابوبکر صدیق بود، حسان بن ثابت، و حمنه بنت جحش.

همهمه بالا گرفت و مردم، در این‌باره سخن می‌گفتند؛ می‌گفتند: مگر می‌شود؟ چطور ممکن است؟ برخی از مردم، دچارِ تردید شدند و برخی هم به‌شدت انکار می‌کردند و می‌گفتند: اصلاً امکان ندارد که همسر و هم‌بسترِ پیامبرr آلوده شود؛ چون او، پاک‌ترین بانوی روی زمین است.

الله به حکمت و قدرت خویش، چنین اراده کرد که عایشه& بیمار شود و در خانه، بستری گردد. پیامبرr عادت داشت که وقتی عایشه بیمار می‌شد، هنگامِ عیادتش، با او گرم بگیرد و به‌گرمی از او احوال‌پرسی نماید؛ ولی عایشه& در این بیماری، آن توجه و مهربانی گذشته را حس نمی‌کرد؛ پیامبرr به خانه می‌آمد و می‌گفت: بیمارِ شما، چطور است؟([2]) عایشه& گرچه متوجه تغییر رفتارِ پیامبرr شده بود، اما هرگز به خیالش نمی‌رسید و تصورش را نمی‌کرد که کسی، درباره‌ی آبرویش سخنی گفته باشد.

منافقان، به‌خاطر دشمنی یا کینه‌ی شخصی با عایشه، به این شایعه دامن نزدند؛ آنان، با همه‌ی مؤمنان، دشمن‌اند. لذا درصددِ انتقام از پیامبرr بودند و می‌خواستند با ساختن و پرداختنِ چنین دروغی، پیامبرr را آزار دهند. ولی الله متعال، در این‌باره ده آیه نازل کرد که با این آیه آغاز می‌شود:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡکِ عُصۡبَةٞ مِّنکُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّکُمۖ بَلۡ هُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۚ لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱکۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِی تَوَلَّىٰ کِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِیمٞ ١١                          [النور : ١١]    

به‌راستی کسانی که آن تهمت بزرگ را (درباره‌ی ام‌المؤمنین عایشه) به میان آوردند، گروهی از شما بودند. این تهمت را شر و زیانی برای خود مپندارید؛ بلکه این تهمت، برای شما سراسر خیر و نیکی‌ست. برای هر یک از آنان سهمی از گناهی که مرتکب شده‌اند، (محفوظ) است. و شخصی که بیشترین سهم را در این تهمت داشت، مجازات بزرگی (در پیش) دارد.

شخصی که بیش‌ترین سهم را در ساختن و پرداختنِ این تهمت داشت، سرکرده‌ی منافقان، عبدالله بن ابی بود. او، این تهمت بزرگ را سرِ هم کرد و در این‌باره به شایعه‌پراکنی در میان مردم پرداخت؛ البته به‌قدری خبیث بود که با الفاظ صریح در این‌باره سخن نمی‌گفت و با اشاره و کنایه و الفاظ غیرصریح، به این شایعه، دامن می‌زد. زیرا منافقان، ترسو و بزدل هستند و معمولاً دوپهلو سخن می‌گویند و صراحت لهجه ندارند. اللهU می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِی تَوَلَّىٰ کِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِیمٞ ١١ لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَیۡرٗا وَقَالُواْ هَٰذَآ إِفۡکٞ مُّبِینٞ ١٢                                                                             [النور : ١١،  ١٢]        

و شخصی که بیش‌ترین سهم را در این تهمت داشت، مجازات بزرگی (در پیش) دارد. چرا هنگامی که این تهمت را شنیدید، مردان و زنان مؤمن به خودشان گمان نیک نبردند و نگفتند: «این دروغ بزرگ و آشکاری‌ست»؟

این، توبیخی از سوی اللهU نسبت به کسانی‌ست که در این‌باره سخن گفتند؛ می‌فرماید: چرا هنگامی که این تهمت را شنیدید، مردان و زنانِ مؤمن به خودشان گمانِ نیک نبردند؟ زیرا ام‌المؤمنین، مادرِ آنان بود؛ پس چطور می‌شود که فرزندان، به مادر خود گمانِ بد ببرند؟! لذا وظیفه داشتند و بر آنان واجب بود که هنگامِ شنیدن این تهمت، به خودشان گمان نیک داشته باشند و از این تهمت بی‌اساس و کسانی که آن را ساخته و پرداخته بودند، اظهار نفرت و بیزاری کنند.

﴿لَّوۡلَا جَآءُو عَلَیۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَۚ فَإِذۡ لَمۡ یَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِکَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَ ١٣         [النور : ١٣]       

چرا چهار گواه بر ادعایشان نیاوردند؟ و چون گواهانی نیاوردند، به‌راستی که آنان نزد الله دروغگو هستند.

از این‌رو اگر شخصی، کسی را در حالِ ارتکاب زنا ببیند و نزد قاضی برود و بگوید: من گواهی می‌دهم که فلانی، زنا کرده است، باید چهار شاهد داشته باشد و اگر چهار شاهد (گواه) برای ادای شهادت، به دادگاه نیاوَرَد، هشتاد ضربه شلاق، به او می‌زنیم. اگر دو نفر شهادت دهند، آن دو نفر نیز هشتاد تازیانه می‌خورند. حکمِ سه نفر نیز همین است و حتماً باید چهار نفر، شهادت دهند و اگر یک نفر هم از تعداد گواهان کم باشد، حدّ تهمت بر آن‌ها اجرا می‌شود. از این‌رو اگر سه نفر گواهی دهند که فلان مرد را دیده‌اند که با فلان زن زنا می‌کند، و این امر ثابت نشود، به هر یک از این سه نفر، هشتاد تازیانه می‌زنیم. الله متعال فرموده است:

﴿لَّوۡلَا جَآءُو عَلَیۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَۚ فَإِذۡ لَمۡ یَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِکَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَ ١٣ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ لَمَسَّکُمۡ فِی مَآ أَفَضۡتُمۡ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ ١٤ [النور : ١٣،  ١٤] 

چرا چهار گواه بر ادعایشان نیاوردند؟ و چون گواهانی نیاوردند، به‌راستی که آنان نزد الله دروغگو هستند. و اگر فضل و رحمت الله در دنیا و آخرت بر شما نبود، به‌طور قطع در جریان تهمتی که میان شما رد و بدل شد، عذاب بزرگی به شما می‌رسید.

یعنی اگر فضل و رحمت الله متعال نبود، در جریان این تهمت‌، مطابق احکام مذکور، مجازات می‌شدید. الله متعال می‌فرماید: ﴿فِی مَآ أَفَضۡتُمۡ فِیهِیعنی: «در جریان تهمتی که در میان شما رد و بدل شد». و این، نشان می‌دهد که این تهمت، به صورت یک شایعه در میان مردم، رد و بدل شد و به شهرت رسید. چنین مسایلی، با آن‌که خیلی مهم‌ است و اهمیت فراوانی دارد، اما به سرعت در میان مردم، پخش می‌شود و بر سرِ زبان‌ها می‌افتد و خانه به خانه می‌چرخد.

﴿ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ لَمَسَّکُمۡ فِی مَآ أَفَضۡتُمۡ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ ١٤ إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِکُمۡ وَتَقُولُونَ بِأَفۡوَاهِکُم مَّا لَیۡسَ لَکُم بِهِۦ عِلۡمٞ وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَیِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمٞ ١٥    [النور : ١٤،  ١٥]            

و اگر فضل و رحمت الله در دنیا و آخرت بر شما نبود، به‌طور قطع در جریان تهمتی که میان شما رد و بدل شد، عذاب بزرگی به شما می‌رسید. آن‌گاه که آن را به زبان می‌گرفتید و دهان‌هایتان به سخنانی گشوده می‌شد که به آن علم و دانشی نداشتید و آن را سخن معمولی و آسانی می‌پنداشتید و حال آن‌که این بهتان نزد الله بس بزرگ بود.

آری؛ بدون این‌که چیزی ببینند و یا دلیلِ محکمی داشته باشند، به پاک‌ترین بانویِ روی زمین تهمت زدند! زیرا او و دیگر همسرانِ پیامبرr بهترین و پاک‌ترین زنان جهان هستند؛ لذا تهمت زدن به آنان، ساده و معمولی نیست؛ بلکه بس بزرگ و خطرناک است.

ایرادِ چنین اتهامی به همسر پیامبرr، در حقیقت، هتک حرمت نسبت به پیامبر بزرگوار اسلام است؛ زیرا اللهU می‌فرماید:

﴿ٱلۡخَبِیثَٰتُ لِلۡخَبِیثِینَ وَٱلۡخَبِیثُونَ لِلۡخَبِیثَٰتِۖ وَٱلطَّیِّبَٰتُ لِلطَّیِّبِینَ وَٱلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَٰتِۚ        [النور : ٢٦]       

زنان ناپاک، سزاوار مردان ناپاک و مردان ناپاک، سزاوار زنان ناپاکند. و زنان پاک، سزاوار مردان پاکند و مردان پاک، سزاوار زنان پاک.

اگر به‌فرض محال، ام‌المؤمنین، عایشه&، همسر رسول‌خداr مرتکب چنین گناهی می‌شد، این بدین معناست که او، زنی ناپاک بوده است و مفهومش- نعوذ بالله- همان است که خود می‌دانید. زیرا همان‌طور که الله متعال فرموده است: «زنان ناپاک، سزاوارِ مردان ناپاک‌اند». اما عایشه& و همسرش، محمد رسول‌اللهr، هر دو پاک بوده‌اند. او، صدیقه دخت صدیق بود. & وعن أبیها.

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَیِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمٞ ١٥                              [النور : ١٥]        

این بهتان را سخن معمولی و آسانی می‌پنداشتید و حال آن‌که نزد الله بس بزرگ بود.

سپس می‌فرماید:

﴿ وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ قُلۡتُم مَّا یَکُونُ لَنَآ أَن نَّتَکَلَّمَ بِهَٰذَا سُبۡحَٰنَکَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِیمٞ ١٦    [النور : ١٦]      

و چرا هنگامی که این تهمت بزرگ را شنیدید، نگفتید: سزاوارمان نیست که در این‌باره سخن بگوییم؛ (پروردگارا!) تو پاک و منزهی و این، تهمت بزرگی‌ست؟

بر هر مسلمانی، واجب است همان‌طور که اللهU را از ارتکاب چنین عملی از سوی همسر پیامبرr، پاک و منزّه بداند. از این‌رو فرمود: ﴿سُبۡحَٰنَکَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِیمٞ ١٦.

با اندکی تأمل و درنگ در این آیه، به‌روشنی واضح می‌شود که شایسته و زیبنده‌ی حکمت، رحمت، فضل و احسان پروردگار متعال نیست که چنین عملی از همسرِ پیامبرش سر بزند. سپس اللهU می‌فرماید:

﴿ یَعِظُکُمُ ٱللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثۡلِهِۦٓ أَبَدًا إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ ١٧      [النور : ١٧]        

الله، پندتان می‌دهد که اگر مؤمن هستید، هرگز چنین تهمتی را تکرار نکنید.

اللهU در ادامه‌ی این سوره می‌فرماید:

﴿وَیُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِۚ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ١٨                     [النور : ١٨]      

و الله، آیه‌ها(ی خویش) را برایتان بیان می‌کند. و الله، دانای حکیم است.

الله را سپاس که حقایق را بیان فرموده است. از این‌رو علما اجماع کرده‌اند و اتفاق نظر دارند که اگر کسی، عایشه& را به همان عملی متهم کند که در ماجرای «افک» آمده است، چنین شخصی، کافر و مرتد می‌باشد و حکمش همانند بت‌پرستانی‌ست که برای بت سجده می‌کنند. و اگر توبه نکند، کشته می‌شود؛ زیرا قرآن را انکار کرده است. بنا بر قولِ صحیح، هرکس، به هر یک از همسران پیامبرr چنین تهمتی بزند، کافر است؛ زیرا در حقیقت، به پیامبرr بی‌احترامی کرده است. ابتدا به او فرصت می‌دهند که توبه نماید و اگر توبه نکرد، باید اعدامش می‌کنند و جنازه‌اش را بدون غسل و کفن و نماز، در گودالی می‌اندازند.

سپس اللهU می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِی ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ١٩ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ وَأَنَّ ٱللَّهَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ ٢٠

به‌راستی آنان که دوست دارند کارهای خیلی زشت در میان مؤمنان شایع شود، عذاب دردناکی در دنیا و آخرت خواهند داشت. و الله می‌داند و شما نمی‌دانید. و اگر فضل و رحمت الله بر شما نبود و این‌که الله، بخشاینده‌ی مهرورز است، (مجازات سختی می‌شدید).

 پیش‌تر این نکته را بیان کردم که سه تن از اصحاب مخلص نیز به این گناه بزرگ دچار شدند: مسطح بن اثاثه که پسرخاله‌ی ابوبکر صدیق بود، حسان بن ثابت، و حمنه بنت جحش. حمنه بنت حجش، خواهرِ ام‌المؤمنین زینب بنت جحش بود. زینب با این‌که هووی عایشه بود، به لطف الهی از ایراد چنین اتهامی به عایشه، مصون ماند؛ ولی خواهرش، حمنه، این تهمت را قبول کرد. اللهU برائت ام‌المومنین عایشه‌ی صدیقه& را نازل کرد و به پیامبرr دستور داد که مجازات یا حدّ تهمت را بر این سه نفر اجرا کند. از این‌رو پیامبرr به این سه نفر هشتاد تازیانه زد؛ ولی پیامبرr این مجازات را بر منافقان، اجرا نکرد. علما، درباره‌ی سببش دیدگاه‌های متفاوتی دارند:

برخی از علما گفته‌اند: دلیلش، این بود که منافقان، به‌صراحت، در این‌باره سخن

 نمی‌گفتند؛ بلکه با عباراتی از این قبیل که شنیده‌ایم، یا گفته می‌شود و امثال آن، به
ماجرای افک دامن می‌زدند. عده‌ای هم گفته‌اند: اجرای مجازات‌های شرعی برای پاک کردن گناهانِ مجرمان است؛ به عبارت دیگر، قوانین کیفریِ اسلام، کفاره‌ی گناهانِ مؤمنان می‌باشد و هیچ منافقی، شایسته‌ی پاک شدن نیست. از این‌رو پیامبرr به منافقان، تازیانه نزد و آنان را با گناهِ تهمت، رها کرد. و منافقان، در پایین‌ترین رده‌ی دوزخ قرار می‌گیرند و هیچ خیری در آن‌ها نیست.

در هر حال، داستان افک مشهور است و نکاتِ آموزنده‌ی زیادی در خود دارد.

***

 245- وعن أَبی هریرةt عَنِ النَّبیِّr قال: «لا یسْتُرُ عَبْدٌ عبْداً فِی الدُّنْیَا إِلاَّ سَتَرهُ الله یَوْمَ الْقیامَةِ». [روایت مسلم]([3])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «هر بنده‌ای، (عیبِ) دیگران را بپوشاند، الله در قیامت، (عیوب و گناهان) او را می‌پوشاند».

شرح

مؤلف/، حدیثی بدین مضمون نقل کرده که ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «هر بنده‌ای، (عیبِ) دیگران را بپوشاند، الله در قیامت، (عیوب و گناهان) او را می‌پوشاند».

پیش‌تر این نکته را بیان کردیم که چشم‌پوشی از گناهان دیگران و پوشاندن گناهانی که مرتکب می‌شوند، بر دو گونه است: اگر شخصی که مرتکب بدی می‌شود، آدم شروری‌ست که چشم‌پوشی از گناهانش، جسارت و گستاخی او را بیش‌تر می‌گرداند، نباید گناهانش را بپوشانیم. بلکه او را به قوانین و احکام شرعی می‌سپاریم تا هم خودش مجازات و تنبیه شود و هم درسِ عبرتی برای دیگران باشد. اما اگر کسی، در مجموع، آدمِ بد و شروری نیست، ولی لغزشی از او سر می‌زند، گناهش را می‌پوشانیم و او را نصیحت می‌کنیم و به او تذکر می‌دهیم که کارش، درست نیست.

***

246- وعنه قال: سمِعت رسولَاللهr یقول: «کُلُّ أَمَّتِی مُعَافًى إِلاَّ المُجاهِرِینَ، وإِنَّ مِن المُجاهَرَةِ أَن یعمَلَ الرَّجُلُ باللَّیلِ عمَلاً، ثُمَّ یُصْبحَ وَقَدْ سَتَرهُ الله عَلَیْهِ فَیقُول: یَا فلانُ عَمِلْتُ الْبَارِحَةَ کذَا وَکَذَا، وَقَدْ بَاتَ یَسْترهُ ربُّه، ویُصْبحُ یَکْشفُ سِتْرَ الله». [متفق علیه]([4])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «همه‌ی افراد امتم بخشیده می‌شوند، مگر کسانی که گناهانشان را آشکار می‌کنند. و یکی از انواع گناهانِ آشکار، (آشکار کردن گناه) اینست که شخصی، شب‌هنگام مرتکب گناهی شود و صبح، در حالی که الله، گناهش را پوشانده است، (آن را برای مردم بازگو کند و) بگوید: فلانی! من، دیشب چنین و چنان کرده‌ام. این، در حالی‌ست که الله، گناهانش را پوشانده بود؛ ولی او، صبح که می‌شود پرده و ستر الهی را از روی خود برمی‌دارد».

شرح

مؤلف/، حدیثی بدین مضمون نقل کرده است که ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «همه‌ی افراد امتم بخشیده می‌شوند، مگر کسانی که گناهانشان را آشکار می‌کنند». منظور از همه‌ی افراد امت، «امت اجابت» است؛ یعنی کسانی که دعوت پیامبرr را پذیرفته‌اند. اللهU همه‌ی این‌ها را می‌بخشد، مگر کسانی که آشکارا مرتکب گناه می‌شوند؛ این دسته از گنهکاران بر دو دسته‌اند:

گروهِ اول، کسانی هستند که آشکارا و در انظار عمومِ مردم، گناه و معصیت انجام می‌دهند. این‌ها، جزو آشکارکنندگان گناه  و معصیت به‌شمار می‌روند. زیرا خود، نسبت به گناه و معصیت، گستاخ و بی‌پروا هستند و دیگران را نیز نسبت به گناه و معصیت، جسور و گستاخ می‌گردانند. یعنی هم به خویشتن ستم می‌کنند و هم به دیگران.

گستاخیِ شخصی آن‌ها درباره‌ی گناه و معصیت، همین است که بی‌پروا مرتکب معصیت می‌شوند و از الله و رسولش نافرمانی می‌کنند و بدین‌سان به خود ستم می‌نمایند. زیرا هر انسانی که از الله و پیامبرش نافرمانی کند، در حقیقت به خود ستم روا می‌دارد. الله متعال فرموده است:

 

﴿وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ ٥٧                     [البقرة: ٥٧]      

و بر ما ستم نکردند؛ بلکه بر خود ستم می­کردند.

نفس یا جان و وجودِ هر یک از ما، امانتی‌ست که الله متعال به ما سپرده و بر ما واجب است که از آن، به‌خوبی نگهداری کنیم. به عنوان مثال: اگر گوسفندی داشته باشیم، سعی می‌کنیم او را به چراگاه خوبی ببریم و او را از چراگاه خطرناک، دور کنیم. هم‌چنین بر ما واجب است که نفس خویش را در مراتع و مرغزارهای خوب که همان اعمال نیک و شایسته است، پرورش دهیم و از اعمال زشت و محیط‌های ناپسند، دور نگه داریم.

گناه و معصیتِ علنی، علاوه بر ظلم و ستم بر خویشتن، ظلم و ستم در حق دیگران نیز به‌شمار می‌رود؛ زیرا قُبح گناه و زشتیِ معصیت را در نگاه دیگران، از میان می‌برد و آن‌ها را نسبت به گناه و معصیت، گستاخ می‌گرداند و بدین‌سان کسی که آشکارا گناه و معصیت می‌کند، جزو پیشوایان و پیشگامانی می‌گردد که به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند. همان‌طور که الله متعال درباره‌ی فرعونیان فرموده است:

﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَا یُنصَرُونَ ٤١ [القصص: ٤١]               

و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به‌سوی آتش فرامی‌خوانند و روز قیامت یاری نمی‌شوند.

پیامبرr فرموده است: «مَنْ سَنَّ فی الإِسْلامِ سُنَّةً سیَّئةً کَانَ عَلیه وِزْرها وَوِزرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى یَوْم الْقِیَامَة»([5]) یعنی: «هرکس، روش بدی در اسلام، پایه‌گذاری کند، گناه آن و گناه کسانی که تا روز قیامت به آن عمل نمایند، به او می‌رسد». این، نوعی گناهِ آشکار یا آشکار کردن گناه است و پیامبرr از آن جهت این را ذکر نفرمود که کاملاً واضح و روشن می‌باشد و گونه‌ای از گناه را ذکر نمود که بر بسیاری از مردم، پوشیده مانده است و آن را گناه و معصیت نمی‌دانند؛ چنان‌که فرمود: یکی از انواع گناهانِ آشکار، (آشکار کردن گناه) اینست که شخصی، شب‌هنگام در خانه‌اش مرتکب گناهی می‌شود و هیچ کس از گناهی که انجام می‌دهد، اطلاعی ندارد. یعنی الله، گناهش را می‌پوشاند. با این حال، این شخص، همین‌که شب را به صبح می‌رساند، گناهی را که در تاریکی شب و در خانه‌اش انجام داده است، برای مردم بازگو می‌کند و می‌گوید: «دیشب چنین و چنان کردم». چنین شخصی بخشیده نمی‌شود. پناه بر الله؛ اللهU گناه بنده‌اش را مخفی نگه می‌دارد، ولی او، خود را رسوا می‌کند و پرده و سترِ الاهی را از روی خود برمی‌دارد و عملی را که الله متعال پنهان نموده است، آشکار می‌سازد.

آشکار کردنِ گناهان، اسباب و عواملی دارد:

انگیزه‌ی اول: برخی از مردم، از روی سادگی و بدون هیچ غرضی، گناهان خود را برای دیگران، بازگو می‌کنند.

انگیزه‌ی دوم: برخی هم از روی پُررویی و بی‌شرمی یا به‌خاطر خودستایی یا از روی بی‌توجهی به عظمت خالق، به تعریف و تمجید از گناهان خویش می‌پردازند و با افتخار، درباره‌ی گناهان خود سخن می‌گویند؛ به‌گونه‌ای که گویا به غنیمتی دست یافته‌اند. این، بدترین نوع آشکار کردنِ گناه است.

کسانی که گناهان خود را از روی بی‌توجهی و بدون غرض، برای دیگران بازگو می‌کنند، جزو آشکارکنندگان گناه و معصیت به‌شمار می‌روند و از آمرزش الهی محروم می‌شوند. در نتیجه انسان باید، ستر و پرده‌ی الهی را بر گناهان خویش، حفظ کند و از آشکار کردن گناهانش بپرهیزد و شکر خدا بگوید که بدی‌هایشان را پنهان نموده است. هم‌چنین باید از گناهانی که میان او و خدای اوست، توبه کند و اگر با صدق و راستی به سوی الله توبه نماید، الله متعال در دنیا و آخرت، عیوب و گناهانش را می‌پوشاند.

***

247- وعنه عَنِ النَّبیِّr قال: «إِذَا زَنَتِ الأَمةُ فَتبینَ زِناهَا فَلیجلدْها الحدَّ، ولا یُثَرِّبْ عَلَیْهَا، ثمَّ إِنْ زَنَتِ الثَّانیة فَلْیجلدْها الحدَّ ولا یُثرِّبْ عَلَیْهَا، ثُمَّ إِنْ زَنتِ الثَّالثةَ فَلْیبعَها ولوْ بِحبْلٍ مِنْ شعرٍ». [متفق علیه]([6])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «اگر کنیزی زنا کرد و زنایش ثابت شد، صاحبش (طبق احکام شرعی) او را شلاق بزند و او را سرزنش نکند؛ اگر دوباره زنا کرد، بی‌آن‌که او را سرزنش نماید، حد شرعی را بر او اجرا کند و اگر برای سومین بار، مرتکب زنا شد، او را بفروشد؛ اگرچه در برابرِ ریسمانی از مو باشد».

شرح

مؤلف/، حدیثی بدین مضمون نقل کرده ابوهریرهt گفته است: پیامبرr فرمود: «اگر کنیزی زنا کرد و زنایش ثابت شد، صاحبش، (طبق احکام شرعی) او را شلاق بزند و او را سرزنش نکند».

کنیز، جزو اموال و دارایی‌های افراد به‌شمار می‌آمد و خرید و فروش می‌شد. در این حدیث آمده است که اگر کنیزی، مرتکب زنا شد، باید حد شرعی بر او اجرا گردد که نصفِ حد سایر انسان‌هاست؛ یعنی نصف حدِ افرادِ آزاد. همان‌طور که الله متعال می‌فرماید:

﴿فَإِذَآ أُحۡصِنَّ فَإِنۡ أَتَیۡنَ بِفَٰحِشَةٖ فَعَلَیۡهِنَّ نِصۡفُ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ [النساء : ٢٥]     

و چون شوهر کردند و مرتکب عمل زشتی شدند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت.

حکمِ دوشیزه‌ی آزادی که مرتکب زنا می‌شود، اینست که او را صد شلاق بزنند و به مدت یک سال تبعید کنند؛ اما اگر کنیزی زنا کند، او را پنجاه تازیانه می‌زنند و درباره‌ی تبعیدش، اختلاف نظر وجود دارد. برخی از علما گفته‌اند: او را نباید تبعید کرد؛ زیرا تبعیدش، به پایمال شدن حقوقِ صاحبش می‌انجامد. در ادامه‌ی این حدیث آمده است: «اگر دوباره زنا کرد، صاحبش، بی‌آن‌که او را سرزنش نماید، حد شرعی را بر او اجرا کند و اگر برای سومین (یا چهارمین) بار، مرتکب زنا شد، او را بفروشد؛ اگرچه در برابرِ ریسمانی از مو باشد». یعنی او را نگه ندارد؛ زیرا هیچ خیری در او نیست. از این حدیث، چنین برداشت می‌شود که صاحبِ کنیز، حد یا مجازات شرعی را بر کنیز خود اجرا می‌کند، نه کسی دیگر.

***

248- وعنه قال: أُتِیَ النَّبِیُّr بِرجلٍ قَدْ شرِب خَمْرًا قال: «اضْربُوهُ» قال أَبُوهُرَیْرةَ: فمِنَّا الضَّارِبُ بِیدهِ والضَّارِبُ بِنَعْله، والضَّارِبُ بِثوبِه. فَلَمَّا انْصَرَفَ قَال بعْضُ الْقَوم: أَخْزاکَ الله، قال: «لا تقُولُوا هَکَذا، لا تُعِینُوا علیه الشَّیْطانَ». [روایت بخاری]([7])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: مردی را که شراب خورده بود، نزد پیامبرr آوردند. پیامبرr فرمود: «او را بزنید». ابوهریرهt می‌گوید: برخی از ما، با دست خود، بعضی هم با کفش خویش و عده‌ای نیز با پارچه یا لباس خود، او را زدند. هنگامی که آن مرد، رفت، یکی از حاضران گفت: خدا، تو را خوار و رسوا کند. پیامبرr فرمود: «چنین نگویید و بر ضد او به شیطان، کمک نکنید».

شرح

مؤلف/ از ابوهریرهt نقل کرده است: «مردی را که شراب خورده بود، نزدِ پیامبرr آوردند».

در این روایت، واژه‌ی «خمر» آمده است؛ خمر، شامل هر نوشیدنی مست‌کننده‌ای می‌شود. فرقی نمی‌کند که از آبِ انگور باشد یا از خرما یا از جو و گندم یا هر نوشیدنی مست‌کننده‌ی دیگری. اصل بر اینست که همه‌ی نوشیدنی‌های مست‌کننده، حرام است؛ چه کم باشد و چه زیاد، چه اعتیادآور باشد و چه نباشد.

از این‌رو زمانی که این مرد را نزد پیامبرr آوردند، فرمود: «او را بزنید».

ابوهریرهt می‌گوید: برخی از ما، با دست خود، بعضی هم با کفش خویش و عده‌ای نیز با پارچه یا تازیانه‌ی خود، او را زدند. پیامبرr تعداد ضربه‌ها را معین نکرد. زمانی که مردم برمی‌گشتند، یکی از حاضران به آن مرد گفت: خدا، تو را رسوا کند. پیامبرr فرمود: «بر ضدّ او به شیطان کمک نکنید». زیرا رسوایی، به معنای خفت و خواری‌ست و وقتی چنین عبارتی را به کسی بگوییم، در حقیقت برای او بدعایی کرده‌ایم و از خداوندU خواسته‌ایم که او را خوار و زبون بگرداند و بدین‌سان شیطان را بر ضد او یاری رسانده‌ایم.

از این حدیث، چنین برداشت می‌شود که مجازات شراب‌خواری، حد و اندازه‌ی معینی ندارد. از این‌رو پیامبرr حد و اندازه‌ای برای آن‌ها تعیین نکرد. هرکس، به‌اندازه‌ای که می‌توانست، می‌زد؛ کسی با دستش، دیگری با کفش خود و آن یکی با عصا یا گوشه‌ی لباسش. این حکم، به همین شکل ادامه یافت و در دوران ابوبکرصدیق، چهل تازیانه به عنوان حد یا حکمِ مجازات شراب ‌خوار تعیین شد. در دوران عمرt مردمان زیادی، اسلام را پذیرفتند؛ برخی از آن‌ها، مانند گذشتگان به اسلام و احکام آن، پای‌بند نبودند. لذا شراب‌خواری، زیاد شد. عمرt در این‌باره با اصحابy مشورت کرد و از آن‌ها درباره‌ی حکم شراب‌خواری و مجازات آن، نظر خواست. عبدالرحمن بن عوفt پاسخ داد: کم‌ترین مجازات، مجازات تهمت است که هشتاد تازیانه می‌باشد. لذا عمرt حدّ شراب‌خواری را افزایش داد و به هشتاد شلاق، رسانید.

این حدیث، بیان‌گر اینست که اگر کسی، مرتکب گناهی شد و در دنیا به سزای عملش رسید، دیگر نباید برای او بددعایی کنیم یا خواهان خواری و رسوایی او باشیم. بلکه باید برایش درخواست هدایت و آمرزش نماییم.

***




([1]) ضعیف جدا؛ علامه آلبانی/، این روایت را در السلسلة الصحیحة (1065) ضعیف دانسته است.

([2]) بخاری، ش: (2661، 4141، 4750)؛ و مسلم، ش: 2770 به‌نقل از ام‌المؤمنین عایشه&.

([3]) صحیح مسلم، ش: 2590.

([4]) صحیح بخاری، ش: 6069؛ و صحیح مسلم، ش: 2990.

([5]) صحیح مسلم، ش: 1017.

([6]) صحیح بخاری، ش: 6839؛ و صحیح مسلم، ش: 1703.

([7]) صحیح بخاری، ش: (6777، 6781)