اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

قسمت چهاردهم: اتفاقات سال یازدهم هجری ووفات رسول الله ص

(178) لشکر اسامه بن زیدس:

1-          در روز دوشنبه چهار شب مانده به پایان ماه صفر سال 11 هجری دستور آمادگی برای جنگ با روم از طرف پیامبر ج صادر شد، و اسامه بن زیدس را فرمانده لشکر قرار داد.

2-          اسامهس 18 ساله بود در حالیکه بزرگان صحابه همچون عمر بن الخطاب و سعد بن أبی وقاص و أبی عبیدة بن الجراح و دیگران در لشکر حضور داشتند.

3-          مردم در فرمانده شدن اسامه به خاطر سن و سال کمش حرف می‌زدند، وقتی این خبر به گوش پیامبر ج رسید در میان مردم در این مورد به ایراد سخن پرداخت.

(179) نزدیک شدن وفات پیامبر ج:

4-          وقتی دعوت به دین اسلام کامل شد و اسلام بر کل جزیرة العرب مسلط شد و مردم گروه گروه ایمان آوردند، پیامبر ج احساس کردند که وفاتشان نزدیک است.

5-          از علامت‌های نزدیک شدن وفات رسول الله ج:

-         نزول سوره‌ی نصر

-         2 بار مرور قرآن با جبریل÷، در حالیکه هر سال یکبار انجام می‌شد.

-         تلاش و کوشش بیشتر او در عبادت، و دو برابر نمودن اعتکافشان در رمضان.

6-          بیماری پیامبر ج که منجر به وفات ایشان شد از شب‌های آخر صفر شروع شد، و 13 رو طول کشید. شروع بیماری با سر درد بود.

(180) بیماری پیامبر ج:

7-          وقتی سردرد پیامبر ج شروع شد نزد عایشهل بودند، سپس خواستند نزد همسران دیگرشان بروند.

8-          وقتی به خانه‌ی میمونهل رسیدند بیماریشان شدت گرفت. رسول الله ج از همسرانش اجازه خواست تا در خانه‌ی عایشهل پرستاری شوند.

9-          در خانه‌ی عایشهل بیماری شدت گرفت، و تب ایشان بالا رفت.

10-      ابو سعید خدریس به پیامبر ج گفت: ای رسول الله، چقدر تب شما شدید است، پیامبر ج فرمود: "همانا بر ما سختی و آزمایش دو چندان می‌شود، و اجر و پاداشمان نیز دو برابر می‌شود". (روایت ابن ماجه)

11-      همیشه امامت نماز با رسول الله ج بود، اما وقتی که بیماری ایشان شدت گرفت و نتوانست به مسجد بروند، دستور دادند که ابو بکر صدیقس امامت را بر عهده گیرد.

(181) آخرین سخنرانی پیامبر ج:

12-      پیامبر ج احساس کردند کمی از شدت بیماری کم شده است، پس با تکیه بر فضل بن عباس به مسجد رفتند، و بر منبر بالا رفت، و برای مردم سخنرانی کرد، واین آخرین سخنرانی وخطبه‌ی ایشان بود.

13-      رسول الله ج در سخنرانیشان فضل ابو بکر صدیقس و فضل انصار را بیان کردند، و به رعایت حقوق آنان توصیه و سفارش نمودند. همچنین فضل أسامه بن زید را و اینکه او شایسته‌ی فرمانده بودن را دارد.

14-      در دلائل النبوة اثر امام بیهقی آمده است که رسول الله ج در خطبه شان خود را برای قصاص آماده کردند، اما سند این روایت بسیار ضعیف است.

15-      رسول الله ج امتشان را از اینکه قبر ایشان را مسجد قرار دهند بر حذر داشت، و به آنان فرمودند: بدترین مردم کسانی هستند که قبرهای پیامبرانشان را مسجد قرار می‌دهند.

16-      ایشان فرمودند: "یا الله قبرم را پرستشگاه قرار مده، الله لعنت کند قومی را که قبرهای پیامبرانشان را عیدگاه قرار می‌دهند". (روایت احمد، وسند آن قوی است)

17-       ابن قَیِّم می‌گوید: این نهی پیامبر ج برای امتشان است که قبرش را محل تجمع در اعیاد قرار ندهند که مردم برای ادای نماز به سوی آن بروند.

18-      رسول الله ج همچنان سعی داشتند که با وجود شدت بیماری بیماری و درد، امامت نماز را بر عهده گیرند، تا اینکه بیماری آنقدر شدت یافت که نتوانستند از خانه خارج شوند.

(182) امامت ابو بکرس:

19-      آن وقت بود که رسول الله ج به ابو بکر دستور دادند که امامت نماز را بر عهده گیرد. (روایت بخاری ومسلم).

20-      رسول الله ج سه روز پیش از وفاتشان اصحابشان را به حسن ظن به الله توصیه وسفارش نمودند، و فرمودند: "هیچ کدام از شما از دنیا نرود مگر اینکه به الله حسن ظن داشته باشد". (روایت مسلم)

21-      امام نووی می‌گوید: این حدیث ما را از نا امیدی بر حذر داشته است، و معنای حسن ظن به الله این است که گمان نیک داشته باشد که الله او را مورد رحمتش قرار می‌دهد و او را می‌بخشد.

(183) بهبودی حال رسول الله ج:

22-      پیامبر ج 2 روز پیش از وفاتشان احساس سبکی نمودند، و با کمک دو نفر بلند شدند در حالکیه پاهایشان از شدت بیماری روی زمین کشیده می‌شد.

23-      ایشان متوجه شدند که ابو بکر امامت نماز را بر عهده دارد، وقتی ابوبکر متوجه وجود پیامبر ج شد خواست برگردد وامامت را به ایشان بسپارد اما پیامبر ج به او گفتند که در جای خودت بمان، و ایشان سمت چپ ابو بکر نشستند.

24-      اما امامت عمرس، وهمچنین حدیث: "الله و مسلمانان جز به ابو بکر راضی نخواهند شد". روایت ضعیفی است که امام احمد ودیگران آن را روایت کرده‌اند.

(184) شدت یافتن بیماری رسول الله ج 1:

25-      روز یکشنبه یک روز قبل از وفات پیامبر ج بیماری رسول الله ج شدت گرفت. این خبر به لشکر اسامه رسید، و به مدینه بازگشتند.

26-      رسول الله ج شب دوشنبه، بیماری را با شدت بیشتری گذراند اما نزدیکی‌های صبح کمی بهتر شدند.

27-      رسول الله ج پرده‌ی اتاقشان را کنار زدند، و به مردم نگاه کردند که پشت سر ابو بکر صف کشیده وبه نماز ایستاده‌اند، از دیدن این صحنه لبخندی بر لبانشان نقش بست.

28-      انسس می‌گوید: چهره‌ی پیامبر ج از جمال و زیبایی همانند برگی از قرآن بود، از فرط خوشحالی دیدن ایشان نزدیک بود نماز را رها کنیم.

29-      سپس رسول الله ج به آنان خبر داد که از نشانه‌های نبوت جز بشارت‌هایش چیز دیگری باقی نمانده است، و یکی از این بشارت‌ها خواب‌های نیکی است که مؤمن در خوابش می‌بیند. (روایت مسلم)

30-      وقتی مردم رسول الله ج را دیدند که حالش خوب است، گمان کردند که ایشان از بیماری‌اش شفات یافته. به همین دلیل به خانه‌ها و به کارهایشان برگشتند، و همگی بشارت شفای پیامبر ج را می‌دادند.

31-      ابو بکر صدیقس از رسول الله ج اجازه خواست که به سوی خانواده‌اش در منطقه‌ی سُنْح در بالای مدینه برود، و پیامبر ج به او اجازه دادند.

(185) شدت گرفتن بیماری رسول الله ج 2:

32-      نیم چاشت روز دوشنبه 12 ربیع الأول سال 11 هجری بیماری بر رسول الله ج شدت گرفت.

33-      فاطمهل گفت: وای بر من! غم (از دست دادن) پدرم، چقدر سخت است، پیامبر ج به او گفتند: "از امروز به بعد هیچ سختی بر پدرت نیست، برای پدرت چیزی آمده است که هیچ کسی را رها نمی‌کند". (روایت بخاری)

34-      پیامبر ج در حال سکرات مرگ بودند، و عایشهل ایشان را به سینه‌اش تکیه داده بود، و ظرفی پر از آب جلو ایشان بود. رسول الله ج دستانشان را در آب فرو می‌کردند و بر صورتشان می‌کشیدند و می‌فرمودند: "لا إله إلا الله، همانا مگر سکرات دارد".

(186) وفات رسول الله ج:

35-      سپس رسول الله ج دستانشان را بلند نمودند و می‌گفتند: "به سوی رفیق اعلی (حضور خداوند یا جایگاه فرشتگان و پیامبران) ". در همین حال روحشان قبض شد و دستانشان مایل شد وافتاد.

36-      در روایتی دیگر عایشهل می‌گوید: او را به سینه‌ی خود تکیه داده بودم، طشتى را طلب کرد، دیدم خم شد و بر دامنم افتاد و نمى دانستم که فوت کرده‌اند. (متفق علیه)

37-      و در روایت امام احمد: عایشهل می‌گوید: در حالیکه سر رسول الله ج بر شانه‌ام بود ناگهان سرشان به طرف سرم خم شد، گمان کردم که بیهوش شده‌اند.

38-      در روایت دیگری عایشهل می‌گوید: رسول الله ج وفات یافتند در حالیکه سرشان میان سینه و گلویم بود. وقتی روحشان از بدنشان خارج شد، بویی احساس کردم که خوشبو‌تر از آن را استشمام نکرده‌ام. (روایت احمد و سند آن صحیح است)

39-      وفات ایشان ج (که پدر و مادرم فدای او بود) در نیم چاشت روز دوشنبه 12 ربیع الأول سال 11 هجری بود و در آن زمان 63 سال سن داشتند.

(187) وفات پیامبر ج ونگرانی‌های صحابه

40-      خبر وفات پیامبر ج در مدینه منتشر شد، و همچون صاعقه‌ای بر صحابه فرود آمد.

41-      صحابه رضی الله عنهم به خانه‌ی عایشه رفتند وبه ایشان نگاه می‌کردند، و گفتند: چگونه از دنیا می‌روند در حالیکه ایشان بر ما گواه است، و ما بر مردم گواهی می‌دهیم.

42-      عمر بن الخطابس نیز آنجا آمد و بر پیامبر ج وارد شد وقتی او را دید، گفت: آه، ایشان در حال بیهوشی است، چه سخت است بیهوش شدن پیامبر ج.

43-      سپس از نزد پیامبر ج بیرون رفت در حالیکه شمشیرش را کشیده بود و به مردم می‌گفت: به خدا قسم نشنوم که کسی بگوید: رسول الله از دنیا رفته است، وگرنه او را با شمشیر می‌زنم.

44-      همچنین گفت: رسول الله ج وفات نکرده‌اند، بلکه ایشان نزد پروردگارشان رفته‌اند همانگونه که موسی رفته بود، به خدا قسم که رسول الله ج بر می‌گردند.

45-      همانگونه که موسی برگشت ایشان نیز بر می‌گردد، و دست‌ها و پاهای کسانی که گفتند ایشان مرده است را قطع می‌کنند.

واین چنین بود حال عمرس، نتوانست این مصیبت بزرگ را طاقت بیاورد و بر خود مسلط شود.

46-      وقتی رسول الله ج وفات یافتند ابو بکر صدیقس حضور نداشت. او از پیامبر ج اجازه‌ی رفتن به منطقه‌ی سُنح را گرفته بود.

47-      یکی از صحابه به دنبال او رفت، و خبر وفات پیامبر ج را به او داد، و به او گفت که مردم در وضعیتی هستند که جز الله کسی دیگر نمی‌داند.

48-      ابو بکر صدیق به سرعت بر اسبش سوار شد تا اینکه به مسجد پیامبر رسید در حالیکه مردم گریه می‌کردند، و عمر شمشیرش را کشیده بود و با مردم صحبت می‌کرد.

(188) وفات پیامبر ج (عکس العمل ابو بکرس):

49-      ابو بکر صدیقس به هیچ کدام از این امور توجهی نکرد و به نزد پیامبر ج رفت، در حالیکه در بسترشان آرمیده و پارچه‌ای بر روی ایشان کشیده بودند، ابو بکر پارچه را از صورت پاک رسول الله ج کنار زد. و گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون، سپس بر ایشان افتاد و با گریه ایشان را بوسید، و می‌گفت: یا رسول الله چه در زندگی و چه در مرگ خوشبو هستی.

50-      ابو بکر می‌گفت: به خدا قسم که الله دو مرگ را برای تو قرار نمی‌دهد. اما مرگی که برای تو نوشته شده بود آن را چشیدید، سپس بعد از این مرگ، مرگ دیگری سراغتان نخواهد آمد، آنگاه صورت ایشان را پوشاند.

51-      ابوبکر سپس به سوی مردم رفت در حالکیه عده‌ای از مردم مرگ را انکار می‌کردند و عده‌ای از شدت مصیبت وارده، حیرت زده بودند، ابو بکر، عمر را دید که مردمی که می‌گویند پیامبر وفات کرده است را تهدید می‌کند.

52-      ابو بکرس گفت: آرام باش عمر، اما عمر ساکت نشد.

53-      وقتی ابو بکر دید که ساکت نمی‌شود رو به مردم نمود، و برای آن‌ها سخنرانی کرد. مردم نیز وقتی سخنان او را شنیدند به سویش آمدند و عمر را ترک کردند.

54-      ابو بکرس گفت: "ای مردم، هر کس محمد را می‌پرستید پس همانا محمد از دنیا رفته است، و هر کس الله را می‌پرستد پس الله زنده است و هرگز نمی‌میرد".

55-      الله عزوجل می‌فرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡۚ وَمَن یَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ فَلَن یَضُرَّ ٱللَّهَ شَیۡ‍ٔٗاۗ وَسَیَجۡزِی ٱللَّهُ ٱلشَّٰکِرِینَ١٤٤ [آل عمران: 144] «و محمد جز پیغمبری که پیش از او پیامبرانی (دیگر) بوده و گذشته‌اند، نیست. پس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود به عقب برمی گردید (وکافر می‌شوید)؟ و هرکس به عقب باز گردد خداوند را هیچ زیانی نمی‌رساند و خدا سپاسگزاران را پاداش می‌دهد».

56-      ابن عباسب می‌گوید: به خدا قسم گویا مردم نمی‌دانستند که الله عزوجل این آیه را نازل کرده است تا اینکه ابو بکر آن را تلاوت کرد.

57-      مدینه به خاطر وفات پیامبر ج سراسر گریه وفریاد بود، و بر امت مصیبتی بزرگتر از مرگ پیامبر ج رخ نداده بود.

(189) غسل پیامبر ج:

58-      در روز سه شنبه پس از اینکه با ابوبکر صدیقس بر امر خلافت بیعت شد، خانواده‌ی پیامبر ج خواستند او را غسل دهند، اما نمی‌دانستند چگونه این کار را انجام دهند.

59-      آن‌ها می‌گفتند: به خدا قسم نمی‌دانیم چه کنیم، آیا لباس رسول الله ج را در آوریم همانگونه که لباس مرده‌های خود را در میاوریم یا در حالیکه لباس بر تن دارند او را غسل دهیم.

60-      خوابی همه‌ی اهل خانه را فرا گرفت، در حال خواب صدایی شنیدند که به آنان می‌گفت: رسول الله ج را در حالیکه لباس بر تن دارد، غسل دهید.

61-      وقتی بیدار شدند همدیگر را از انچه شنیده بودند با خبر کردند. در نتیجه رسول الله ج را در حالکیه لباسشان بر تنشان بود، غسل دادند. پدر و مادرم فدای ایشان باد.

62-      کسانی که غسل پیامبر ج را بر عهده گرفتند: علی بن أبی طالب، عباس، و پسرانش: فضل و قُثَم بودند، و اسامه بن زید و شُقْران برده‌ی پیامبرج.

63-      عباس و فضل و قُثَم رسول الله ج را جا به جا می‌کردند، و اسامه و شقران آب می‌ریختند، و علی بن أبی طالب نیز پیامبر ج را غسل می‌داد.

64-      وقتی غسل پیامبر ج به اتمام رسید، در 3 پارچه‌ی سفید کفن شدند، سپس ایشان را بر تختشان در خانه‌ی عایشه قرار دادند.

65-      آنگاه به مردم اجازه داده شد که وارد شوند و بر بر رسول الله ج نماز بخوانند. هیچ کس آنان را امامت نمی‌کرد. بر این امر اجماع است و اختلافی در آن نیست.

(190) دفن پیامبر ج:

66-      وقتی نماز خواندن بر پیامبر ج به اتمام رسید، صحابه با یکدیگر مشورت می‌کردند که کجا ایشان را دفن کنند، و در این مورد اختلاف نظر داشتند.

67-      نظر ابو بکر را جویا شدند، او گفت: از پیامبر ج شنیدم که فرمودند: "الله هیچ پیامبری را قبض روح نکرده است مگر در جایی که دوست دارد دفن شود". (روایت ترمذی وصحیح است)

68-      به همین دلیل در خانه‌ی عایشهل و در جایی که وفات کرده بودند قبری حفر کردند، و عباس و علی و فضل وارد قبر شدند.

69-      شُقران برده‌ی پیامبر ج پارچه‌ای سرخ رنگ را در قبر قرار داد. سپس رسول الله ج را در قبر گذاشتند، پدر و مادرم فدای ایشان باد.

70-      آخرین شخصی که در کنار پیامبر ج بود قُثَم بن عباسس بود. دفن پیامبر ج شب چهارشنبه پایان یافت. درود وسلام الله بر ایشان باد.

71-      صحابه به خاطر وفات پیامبر ج بسیار اندوهگین بودند. انسس می‌گوید: روزی تاریکتر و زشت‌تر از روزی که پیامبر ج در آن وفات یافته بود ندیدم.

وصلی الله علی سیدنا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین، والحمد لله رب العالمین.

قسمت سیزدهم: اتفاقات سال دهم هجری

(176) وفات ابراهیم پسر پیامبر ج:

1-          در ربیع الأول سال 10 هجری ابراهیم پسر پیامبر ج در حالیکه یک سال و چهار ماه داشت از دنیا رفت. پیامبر ج بر او وارد شدند در حالیکه چشمانشان اشک آلود بود.

2-          رسول الله ج فرمودند: "همانا ابراهیم پسر من است و همانا او در سن شیرخوارگی وفات یافت، و او در بهشت دو دایه دارد که مدت شیرخوارگی‌اش را کامل کنند". (روایت مسلم)

3-          ابراهیم در قبرستان بقیع دفن شد. و روز وفات او کسوف رخ داد. مردم گفتند: به خاطر وفات ابراهیم کسوف رخ داده است.

4-          رسول الله ج فرمودند: "همانا خورشید و ماه دو نشانه از نشانه‌های الله هستند، برای مرگ یا زندگی کسی گرفته نمی‌شوند. هر وقت کسوف و خسوف را دیدید دعا کنید و نماز بخوانید، تا اینکه به پایان برسد". (متفق علیه)

(177) حجة الوداع

5-          در ذی القعده‌ی سال 10 هجری بین مردم ندا داده شد که پیامبرج امسال قصد حج دارند.

6-          مردم بسیاری به مدینه آمدند و همگی می‌خواستند به پیامبر ج اقتدا کنند. جابرس می‌گوید: کسی باقی نماند که توانایی داشته باشد و نیامده باشد.

7-           این حج به حجة الوداع نامگذاری شد زیرا پیامبر ج در آن با مردم خدا حافظی کردند و بعد از آن دیگر حج نرفتند.

8-          در این حج مبارک بیش از 100 هزار نفر پیامبر ج را همراهی می‌کردند و رسول الله ج با همه زنانشان رضی الله عنهن که 9 زن بودند خارج شدند.

9-          رسول الله ج به میقات ذی الحُلَیْفَه رفت. و غسل احرام نمودند، سپس عایشهل ایشان را خوشبو کردند و عطر بر بدنشان مالیدند، سپس احرامشان را پوشیدند. پدر و مادرم فدای ایشان باد.

10-      در میقات ذی الحلیفه اسماء بنت عُمَیس همسر ابوبکر صدیقل فرزندش محمد را به دنیا آورد، و رسول الله ج به او دستور دادند که غسل کند و شرمگاهش را با پارچه‌ای سخت ببندد و احرام بپوشد.

11-      سپس پیامبر ج لبیک گفتند و مردم نیز با ایشان لبیک گفتند. جبریل نزد رسول الله ج آمد، و به ایشان دستور داد که به یارانشان بگویند که با صدای بلند لبیک بگویند.

12-      رسول الله ج حج قِران انجام داد، وقتی به منطقه‌ی سَرِف رسیدند عایشهل حائض شد. رسول الله ج به او دستور دادند همه‌ی اعمال حج را به جز طواف به جا آورد.

13-      رسول الله ج روز یکشنبه 4 ذی القعده سال 10 هجری به مکه رسیدند و قبل از ظهر آن روز وارد مسجد الحرام شدند.

14-      و از درِ عبد مَناف وارد شدند که درِ بنی شَیْبَه بود، و امروزه به باب السلام معروف است سپس عمره را به جا آورد.

15-      وقتی رسول الله ج عمره شان را تمام کردند در اَبْطَح در شرق مکه فرود آمدند، و روز 8 ذی الحجه یعنی روز ترویه رسول الله ج به سوی منی حرکت کردند.

16-      رسول الله ج در روز پنج شنبه 8 ذی الحجه نماز ظهر وعصر، و مغرب و عشا و نماز صبح روز 9 ذی الحجه را در منی خواندند.

17-      با طلوع خورشید روز جمعه 9 ذی الحجه، رسول الله ج به سوی عرفه حرکت نمودند، وهمچنان مسیرشان را ادامه دادند تا اینکه به دره‌ای از سرزمین عُرَنة رسید.

18-      در سرزمین عُرَنة رسول الله ج خطبه‌ی معروف ومشهور عرفه را خواندند، در حالیکه سوار بر شترشان قَصْواء بودند.

19-      رسول الله ج در عرفه خطبه‌ی عظیم و جامعی را ایراد نمودند که در آنان پایه‌های اسلام را بیان، و پایه‌های شرک و جاهلیت را نابود کردند.

20-      وقتی رسول الله ج از خطبه شان در عرفه فارغ گشتند، نماز ظهر و عصر را قصر و جمع نمودند، و بین این دو نماز، نماز دیگری نخواندند.

21-      آنگاه رسول الله ج بر شترشان قصواء سوار شدند تا اینکه به موقف رسیدند، در آنجا رو به قبله کردند، و همچنان ایستاده به دعا و تضرع مشغول شدند تا اینکه خورشید غروب کرد.

22-      رسول الله ج به مردم گفتند که برترین دعاها، دعای روز عرفه است. وقتی ایشان در عرفه بودند این فرموده‌ی الله عزوجل بر ایشان نازل شد: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗاۚ [المائدة: 3] یعنی: «امروز دینتان را بر شما کامل کردم، و نعمتم را بر شما تمام کردم، و اسلام را به عنوان دین برای شما پسندیدم».

23-      وقتی خورشید به طور کامل غروب کرد رسول الله ج از عرفه به سوی مزدلفه حرکت کردند.

24-      رسول الله ج مغرب و عشاء را قصر خواندند، سپس تا هنگام نماز صبح خوابیدند. آنگاه برای ادای نماز صبح برخاستند و نماز صبح را خواندند. آن روز، روز عید قربان و روز حج اکبر بود.

25-      در آن روز، رسول الله ج بر شترشان قصواء سوار شدند، و رو به قبله نمودند و به درگاه الله دعا کردند، و الله أکبر و لا إله إلا الله می‌گفتند، و او را به یگانگی یاد می‌کردند، تا اینکه هوا کاملًا روشن شد.

26-      رسول الله ج صبح روز عید به ابن عباس دستور داد که مقداری سنگریزه برایشان جمع کند. او نیز 7 سنگریزه را برای ایشان جمع نمود.

27-       سپس رسول الله ج قبل از طلوع خورشید از مشعر الحرام حرکت کردند؛ بر خلاف مشرکین که تا طلوع خورشید از آنجا بیرون نمی‌رفتند.

28-       در وقت نمیروز رسول الله ج به جمره‌ی عقبه کبری که رسیدند، در پایین دره ایستادند، و در حالیکه سوار بر شترشان بودند کعبه را سمت چپ و منی را سمت راست و رویشان را به سوی جمره نمودند.

29-      رسول الله ج از پایین دره 7 سنگ را پرتاب کردند، و با هر سنگی تکبیر می‌گفتند: و می‌فرمودند: " مناسک حجتان را از من یاد بگیرید".

30-      بعد از آن رسول الله ج به محل ذبح در منی رفتند و با دست مبارکشان 63 شتر را ذبح نمودند، و شتران از هر سو برای ذبح شدن به طرف ایشان می‌آمدند به طوریکه ایشان نمی‌دانستند با کدامیک شروع کنند.

31-      وقتی رسول الله ج از ذبح شتران فارغ گشتند به مَعْمَر بن عبد الله العَدَویس که آرایشگر بود دستور دادند تا سر مبارکشان را بتراشد.

32-      انسس می‌گوید: رسول الله ج را دیدم که آرایشگر سرشان را می‌تراشید و یارانشان دور ایشان حلقه زده بودند، هر مویی از رسول الله ج جدا می‌شد یکی از صحابه آن را ب می‌داشت. (روایت مسلم)

33-      وقتی رسول الله ج از تراشیدن سرشان فارغ گشت پیراهنشان را پوشیدند، و عایشهل ایشان را با عطر خوشبو کرد.

34-      سپس رسول الله ج قبل از ظهر به سوی کعبه حرکت کردند و در حالیکه بر شترشان سوار بودند طواف اِفاضه را انجام داد تا مردم ایشان را ببینند و ایشان نیز بر مردم مشرف باشند.

طواف افاضه: یکی از ارکان حج است، که شخص پس از برگشت از منی و مزدلفه انجام می‌دهد.

35-      آنگاه به چاه زمزم آمدند و از آن آب نوشیدند، و در همان روز به منی بازگشت. رسول الله ج برای رمی جمرات (سنگ زدن به ستون‌ها) در سه روز ایام تشریق (روزهای 11، 12 و13 ذی الحجه) بعد از زوال (وقتی که خورشید در وسط آسمان قرار می‌گیرد) می‌آمد.

36-      رسول الله ج حج مبارکشان را با طواف وداع به اتمام رساندند، و به مردم گفتند: "هیچ کس باز نگردد مگر اینکه آخرین مناسک حجش طواف کعبه باشد". (متفق علیه)

37-      سپس رسول الله ج به مدینه بازگشتند، و مقداری آب زمزم نیز با خودشان آورده بودند. این مختصری از حج پیامبر ج بود که به حجة الوداع معروف شد.

 


قسمت دوازدهم: اتفاقات سال نهم هجری

(159) آغاز سال نهم هجری (عام الوُفود):

1-          سال 9 هجری آغاز شد. سالی که سیرت نویسان و علمای سیرت آن را عام الوفود یعنی سال گروه‌ها- می‌نامند. رسول الله ج در طول سال 9 هجری در مدینه ماند و از هیأت‌ها وگروه‌ها استقبال می‌کرد.

2-          تعداد گروه‌هایی که برای مسلمان شدن به مدینه می‌آمدند -وغالبًا هم رؤسای قبایل بودند- بیش از 60 گروه بود. بدین ترتیب سال 9 هجری سالی پر از آمدن گروه‌های مختلف برای اسلام آوردن بود.

3-          از جمله گروه‌هایی که در سال 9 هجری به مدینه آمدند: گروه باهله؛ گروه بنی تمیم، گروه بنی اسد، گروه بَجیلَة وأحمَس وغیره بودند.

(160) وفات نجاشی:

4-          در رجب سال 9 هجری نجاشی أَصحَمَة پادشاه حبشه وفات یافت، و رسول الله ج بر او نماز غایب خواند.

5-          جابر بن عبد اللهب می‌گوید: رسول الله ج فرمودند: "امروز مردی صالح از دنیا رفت، برخیزید و بر برادرتان أَصحَمَة نماز بخوانید". (متفق علیه)

6-          و ابو هریرةس می‌گوید: روزی که نجاشی پادشاه حبشه وفات یافت، رسول الله ج این خبر را اعلام کردند و فرمودند: "برای برادرتان طلب آمرزش کنید". (متفق علیه)

7-          وجابر بن عبد اللهب می‌گوید: رسول الله ج بر نجاشی نماز خواندند، و ما پشت سر او صف کشیدیم، و من در صف دوم یا سوم بودم.

(161) غزوه تَبوک 1:

8-          در رجب سال 9 هجری آخرین غزوه‌ی پیامبر ج یعنی تبوک اتفاق افتاد. تبوک تقریبًا 700 کیلومتر از مدینه فاصله دارد.

9-          و این غزوه در برابر روم که بزرگترین دولت جهان در آن زمان به شمار می‌رفت، بود. رسول الله ج به یارانشان دستور دادند تا برای جنگ با روم آماده شوند.

10-      به دلیل شرایط سختی همچون گرمای شدید و مسافت بسیار طولانی در غزوه‌ی تبوک، و ب به این غزوه غزوه‌ی عُسْرَة هم گفته می‌شود.

(162) غزوه تَبوک 2:

11-      پیوستن به غزوه‌ی تبوک اختیاری نبود بلکه بر هر مسلمانی واجب بود، مگر کسی که عذری همچون بیماری یا عذری دیگری داشت.

12-      سپس رسول الله ج صحابه را به انفاق کردن برای آماده نمودن سپاه تشویق کردند، و صحابه رضی الله عنهم نیز برای انفاق کردن از هم پیشی می‌گرفتند.

13-      ابو بکر صدیقس همه‌ی اموالش، و عمر نصف مالش را انفاق نمود.

(163) غزوه تَبوک 3:

14-      عثمان بن عفانس انفاق بسیار بزرگی را بر سپاه نمود که مانندی نداشت.

15-      وقتی پیامبر ج این انفاق بزرگ را از عثمان دیدند، بسیار خوشحال شدند وفرمودند: "عثمان از این پس هر کاری کند به او ضرری نمی‌رساند". (روایت احمد، واسناد آن حسن است)

16-      عبد الرحمن بن عوف نیز 8 هزار درهم انفاق نمود، و صحابه رضی الله عنهم پی در پی برای جیش العسرة انفاق می‌کردند.

(164) غزوه تَبوک 4 (انفاق صحابه و استهزای منافقین):

17-      وقتی منافقین این انفاق صحابه را می‌دیدند آن‌ها را مسخره می‌کردند. وقتی ثروتمندی انفاق می‌کرد می‌گفتند او برای ریا اینکار را می‌کند.

18-      و وقتی فقیری با مقداری اندک انفاق می‌کرد می‌گفتند: الله از صدقه این شخص بی نیاز است. عکس العمل منافقین این‌چنین بود.

19-      الله در وصف این منافقین آیاتی نازل فرمودند: ﴿ٱلَّذِینَ یَلۡمِزُونَ ٱلۡمُطَّوِّعِینَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ فِی ٱلصَّدَقَٰتِ وَٱلَّذِینَ لَا یَجِدُونَ إِلَّا جُهۡدَهُمۡ فَیَسۡخَرُونَ مِنۡهُمۡ سَخِرَ ٱللَّهُ مِنۡهُمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ٧٩ [التوبة: 79] یعنی: «آن کسانی که مؤمنانی را که مشتاقانه انفاق می‌کنند، وجز به اندازه‌ی توانشان نمی‌توانند انفاق کنند، را عیب جویی می‌کنند، و آنان را مسخره می‌کنند، الله آنان را مسخره می‌کند، وعذابی دردناک برایشان است».

(165) غزوه تَبوک 5:

20-      تعدادی از صحابه‌ی راستین بدون عذر از شرکت در غزوه‌ی تبوک سرباز زدند، آن‌ها اشخاصی صادق بودند که در اسلامشان خدشه‌ای وجود نداشت.

21-      از جمله کسانی که بدون عذر شرکت نکردند: کَعْب بن مالک، هِلال بن أُمَیِّه و مُرَارَة بن رَبیع و ابو لُبابة بن عبد المُنذر رضی الله عنهم و غیره بودند.

22-      رسول الله ج با لشکر عظیم خود که 30 هزار نفر بودند از مدینه خارج شدند، و این بزرگترین لشکر از ابتدای بعثت ایشان بود.

23-      رسول الله ج علی بن أبی طالبس را مسؤول خانواده خود کردند؛ و به او دستور دادند با آنان بماند. علیس گفت: آیا مرا در بین کودکان و زنان می‌گذاری.

24-      پیامبر ج به او فرمودند: "آیا راضی نمی‌شوی که نسبت به من همانند منزلت هارون در مقابل موسی باشی، با این تفاوت که بعد از من پیامبری نیست". (متفق علیه)

25-      پیامبر ج با لشکر بزرگشان حرکت کردند، و در ثَنِیَّة الوداع چادر زدند. در آنجا رسول الله ج پرچم‌ها را بستند و در بین لشکریان تعداد زیادی از منافقین نیز حضور داشتند.

(166) غزوه تَبوک 6:

26-      رسول الله ج در مسیر تبوک از حِجر، سرزمین ثمود قوم صالح گذشتند و شترشان را به سرعت از آنجا راندند.

27-      رسول الله ج در نزدیکی سرزمین ثمود فرود آمدند ولی وارد آنجا نشدند. ومردم از چاه که در حِجر ثمود آب برداشتند، و آرد خود را خمیر کردند.

28-      وقتی پیامبر ج فهمیدند فرمودند: "بر این قوم که عذاب داده شده‌اند وارد نشوید. من می‌ترسم که به شما هم مثل آن چیزی که به آنان رسیده است، برسد".

29-      سپس رسول الله ج دستور دادند که از آن چاه آب ننوشند و آب بر ندارند. مردم گفتند: با آن آب خمیر درست کردیم و آب برداشتیم. اما رسول الله ج دستور دادند که آن خمیر و آب‌ها را دور بریزند.

30-      آنگاه رسول الله ج در میان اصحابشان خطبه‌ی بسیار عظیمی را خواندند، و آنان را از وارد شدن به جاهایی که کفار در آن عذاب داده شده‌اند، بر حذر داشتند، از ترس اینکه مبادا به آنان نیز همانند آن عذاب برسد.

(167) غزوه تَبوک 7:

31-      رسول الله ج راهشان را به سوی تبوک ادامه دادند، و نمازها را نیز جمع می‌خواندند، ظهر و عصر را با هم و مغرب و عشا را نیز نیز همچنین با هم جمع می‌کردند.

32-      مردم تشنه بودند و نیازشان به آب بسیار زیاد شده بود، و از این امر نزد رسول الله ج شکایت کردند.

33-      رسول الله ج دعای باران کردند، ابرها جمع شدند و باران بارید، همه آب نوشیدند و هر آنچه با خود داشتند نیز پر کردند.

34-      در مسیر تبوک لشکر شبانه وقبل از نماز صبح در محلی فرود آمدند. رسول الله ج برای قضای حاجتشان رفتند و مغیره بن شعبهس نیز برای خدمتشان با ایشان همراه شدند.

35-      رسول الله ج برای اقامه نماز صبح تأخیر کردند، صحابه بعبد الرحمن بن عوف را امام کردند و نماز صبح را خواندند.

36-      وقتی عبد الرحمن بن عوفس به رکعت دوم رسید پیامبرج رسیدند، یک رکعت را با امام خواندند و رکعت دوم را کامل نمودند.

37-      وقتی عبد الرحمن بن عوفس سلام داد متوجه شد که پیامبر ج رکعتی را که نرسیده بودند را می‌خوانند و این در قلب‌های صحابه اثر گذاشت.

38-      وقتی پیامبر ج سلام دادند به آنان گفت: "خوب کردید" یا "درست انجام دادید" (روایت مسلم). و پیامبر ج آنان را بر منتظر نشدنشان برای اقامه‌ی نماز در وقتش تأیید کردند.

39-      اما حدیث: "هیچ پیامبری از دنیا نرفته مگر اینکه پشت سر مرد صالحی از امتش نماز بخواند". امام احمد و ابن سعد آن راویت کرده‌اند، و حدیثی ضعیف است.

(168) غزوه تَبوک 7:

40-      رسول الله ج در ادامه راه به سوی تبوک به اصحابشان فرمودند: "همانا شما فردا إن شاء الله به چشمه‌ی تبوک خواهید رسید، هر کس به آن رسید به آب آن دست نزند تا من بیایم". (روایت مسلم)

41-      وقتی مسلمانان به تبوک رسیدند متوجه شدند که چشمه‌اش آب اندکی دارد، و دو تن از منافقین از آب آن برداشته‌اند در حالکیه پیامبر ج آنان را از آن نهی کرده بودند.

42-      وقتی پیامبر ج دیدند که آن دو نفر قبل از او به چشمه تبوک رسیده‌اند و از آب آن گرفته‌اند آن دو را لعنت کردند، آنگاه رسول الله ج صورت و دستانشان را با آب تبوک شستند.

43-      سپس پیامبر ج به معاذ بن جبلس فرمودند: "ای معاذ اگر زندگی‌ات طولانی شد به زودی می‌بینی که اینجا پر از باغ و بوستان شده است". (روایت مسلم)

(169) غزوه تَبوک 8:

44-      برای رسول الله ج خیمه‌ای بر پا شد. پیامبر ج 20 روز را در تبوک ماندند. در این مدت هیچ خیانت ونیرنگی را ندیدند و با هیچ دشمنی مواجه نشدند.

45-      سپس رسول الله ج سریه‌هایی را به سوی قبایل اطراف شام، و نامه‌ای را به قیصر پادشاه روم فرستاد.

46-      پیامبر ج با مردم أَیْلَة و یهود جَرباء و أَذْرُح صلح کردند، و خالد بن الولید را با 420 نفر به سوی أُکَیْدِر دُومة الجَندَل فرستادند.

47-      أکیدر دومة الجندل با پیامبر ج به شرط پرداخت جزیه صلح کردند، و أکیدر به پیامبر ج یک قاطر، و لباسی از ابریشم که در آن از طلا استفاده شده بود، هدیه داد.

48-      صحابه رضی الله عنهم از زیبایی آن لباس بسیار شگفت زده شدند. پیامبر ج فرمودند: "از نرمی این لباس تعجب می‌کنید؟ به خدا قسم دستمال‌های سعد بن معاذ در بهشت از این بهتر و نرمترند". (متفق علیه)

(170) غزوه تَبوک 9:

49-      سپس رسول الله ج دِحْیَه کَلْبی را با نامه‌ای به سوی قیصر پادشاه روم فرستاد و آن را به 3 چیز دعوت داد: پذیرش اسلام، یا پرداخت جزیه، و یا جنگ.

50-      قیصر فرماندهانش را جمع کرد و نامه‌ی پیامبر ج را برای آنان خواند. آن‌ها گفتند: به خدا قسم نه به دینش وارد می‌شویم و نه جزیه پرداخت می‌کنیم و نه با او می‌جنگیم.

51-      سپس قیصر این قضیه را در نامه‌ای به رسول الله ج نوشت و رسول الله ج به آن اکتفا نمود. و اعراب شنیدند که روم از جنگ با پیامبر ج ترسیده است.

(171) غزوه تَبوک 10:

52-      پیامبر ج بعد از اقامتی 20 روزه در تبوک به مدینه بازگشتند، و هیچ نیزنگی را در طول آن مدت از دشمن ندیدند.

53-      وقتی پیامبر ج به وادی القری رسیدند به اصحابشان فرمودند: "من به سوی مدینه می‌شتابم هر کس از شما خواست با من همراهی کند، پس عجله کند". (متفق علیه)

54-      وقتی رسول الله ج به منطقه ذی اَوان رسیدند وحی بر ایشان نازل شد، و از ساخته شدن مسجد ضرار به دست منافقین با خبر شدند. ایشان نیز دستور دادند که آن را بسوزانند و ویران کنند.

55-      سپس پیامبر ج به یارانشان فرمودند: "همانا در مدینه گروهی هستند که هیچ مسیری را نرفتید و هیچ دره‌ای را نپیمودید مگر همراه شما بودند، عذر آنان را نگه داشته بود". (متفق علیه)

56-      وقتی رسول الله ج مدینه را دیدند فرمودند: "این طَیْبَه یا طابَه است". ووقتی کوه احد را مشاهده نمودند فرمودند: این کوهی است که ما آن را دوست داریم و او نیز ما را دوست دارد. (متفق علیه)

(172) غزوه تَبوک 11:

57-      خبر آمدن رسول الله ج بین مردم پخش شد. آن‌ها با خوشحالی و شادمانی در ثَنِیَّة الوَداع به استقبال ایشان رفتند.

58-      سائب بن یزید می‌گوید: به یاد دارم که وقت برگشت رسول الله ج از غزوه‌ی تبوک، من با کودکان به ثنیة الوداع برای استقبال ایشان رفتم. (روایت بخاری)

59-      مردم در غزوه‌ی تبوک به 4 دسته تقسیم می‌شدند:

 1- کسانی که از طرف رسول الله ج مأمور بودند، و مأجور بودند مثل علی بن أبی طالب و محمد بن مسلمه و ابن أم مکتوم.

 2- کسانی که عذر داشتند، که ضعیفان و بیماران بودند.

3- کسانی که گناهکار شده بودند، مانند سه نفری که شرکت نکردند.

 4- کسانی که مورد ملامت و نکوهش قرار گرفتند که منافقان بودند.

(173) غزوه تَبوک 12:

60-      رسول الله ج دستور قطع رابطه با هر کسی که بدون عذر در غزوه‌ی تبوک شرکت نکرده بود را دادند، و پیامبر ج و مؤمنین از آنان رویگردانی کردند.

61-      بادیه نشینان نزد پیامبر ج آمدند و با عذرهای پوچ، شرکت نکردنشان را در غزوه‌ی تبوک توجیه می‌کردند. و پیامبر ج نیز عذر آن‌ها را می‌پذیرفتند و درونشان را به الله واگذار می‌کردند.

62-      پیامبر ج وضعیت 3 تن از صحابه راستین را به تأخیر انداخت: کَعْب بن مالک، هِلال بن أُمَیِّه و مُرَارَة بن رَبیع رضی الله عنهم أجمعین.

63-      این 3 صحابهس اعتراف کردند که در شرکت نکردنشان در غزوه‌ی تبوک هیچ عذری نداشتند.

64-      الله عزوجل در باره‌ی این 3 تن که از غزوه‌ی تبوک تخلف کرده بودند فرمودند: ﴿وَءَاخَرُونَ مُرۡجَوۡنَ لِأَمۡرِ ٱللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمۡ وَإِمَّا یَتُوبُ عَلَیۡهِمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ١٠٦ [التوبة: 106] یعنی: «ودیگرانی که به امر الله واگذار شده‌اند، یا اینکه آنان را عذاب دهد و یا توبه آنان را بپذیرد، و الله دانا و با حکمت است».

65-      سپس الله عزوجل به خاطر صدق این سه نفر، توبه شان را پذیرفت، و در پذیرش توبه ایشان آیات 117-118 سوره‌ی توبه نازل شد.

66-      وقتی رسول الله ج بعد از بازگشت از آخرین غزوه شان در مدینه استقرار یافتند، قبایل به برای اعلام اسلامشان به سوی ایشان می‌شتافتند.

(174) وفات ام کلثوم دختر رسول الله ج:

67-      در اواخر سال 9 هجری ام کلثوم دختر پیامبر ج وفات یافت. و همچنین سر دسته‌ی منافقین یعنی عبد الله بن أبی بن سلول از دنیا رفت.

(175) حج ابو بکرس با مردم:

68-      در اواخر ماه ذی القعده‌ی سال 9 هجری رسول الله ج ابو بکرس را مسؤول برپایی حج برای مسلمانان قرار دادند.

69-      رسول الله ج به ابو بکر دستور دادند تا مواردی را در حج اعلام نماید که عبارت بودند از:

-         بعد از امسال هیچ مشرکی اجازه حج کردن ندارد.

-         و هیچ کس برهنه طواف کعبه را ننماید.

-         و اینکه جز مؤمن کس دیگری به بهشت وارد نمی‌شود.


قسمت یازدهم: اتفاقات سال هشتم هجری

(141) وفات زینبل دختر پیامبر ج:

1-          در اوایل سال 8 هجری، زینب دختر پیامبر ج که بزرگترین دختر ایشان است، وفات نمود، و در بقیع دفن گردید.

2-          در صفر سال 8 هجری خالد بن الولید، عمرو بن العاص، و عثمان بن طلحه رضی الله عنهم در حالیکه اسلام آورده بودند به مدینه نزد رسول الله ج آمدند.

3-          رسول الله ج از دیدن آن‌ها بسیار خوشحال شدند، و فرمودند: "مکه جگر گوشه‌هایش را به سوی شما فرستاده است".

(142) غزوه‌ی مُؤْتَة:

4-          در جمادی الأول سال 8 هجری غزوه‌ی بزرگ مُؤته بین مسلمانان و غساسنه اتفاق افتاد.

5-          با وجود اینکه رسول الله ج خودشان در این جنگ شرکت نکردند اما به غزوه معروف شد.

6-          چون الله عزوجل اتفاقات این غزوه را به ایشان در حالیکه که در مدینه بودند نشان دادند. و سبب این غزوه کشته شدن حارث بن عُمَیرس فرستاده‌ی رسول الله ج بود.

7-          رسول الله ج او را با نامه‌ای به سوی پادشاه بُصری در شام فرستاده بودند، و در راه شُرَحْبیل بن عمرو الغَسّانی وقتی فهمید که حارث مسلمان است او را به قتل رساند.

8-          قتل سفیران و فرستادگان از شنیع‌ترین جرم‌ها بود. و عرف و عادت بر این بود که سفیران کشته نشوند وبه آنان تعرض نشود.

9-          رسول الله ج به مردم دستور داد که برای جنگ با غساسنه آماده شوند. 3000 جنگجو آماده شدند، و این بزرگترین لشکر اسلامی از ابتدای بعثت تا آن زمان بود.

10-      رسول الله ج زید بن حارثهس را فرمانده لشکر کردند، و جعفر بن أبی طالبس را به عنوان جانشین فرمانده منصوب نمودند

11-      اگر جعفر به قتل می‌رسید عبد الله بن رَواحهس جایگزین او می‌شد. رسول الله ج پرچمی سفید رنگ را به دست زید بن حارثهس دادند.

12-      در این غزوه خالد بن الولیدس نیز مشارکت داشت و این اولین نبردی بود که خالد بعد از مسلمان شدنش در آن شرکت می‌کرد.

13-      لشکر مسلمانان که بالغ بر 3000 نفر بودند به منطقه‌ی مَعَان رسیدند. در آنجا به آنان خبر رسید که تعداد لشکریان غساسنه 200 هزار نفر با مساعدت روم می‌باشد.

14-      مسلمانان به هیچ وجه انتظار رو به رو شدن با چنین سپاه عظیمی را نداشتند، اما با این وجود از کثرت سپاهیان دشمن نهراسیدند.

15-      زیدس سپاهش را به دو قسمت تقسیم کرد. قسمت راست به فرماندهی قُطْبَة بن قَتَادةس، و قسمت چپ به فرماندهی: عَبَایة بن مالک انصاریس.

16-      با رسیدن سپاه مسلمانان به منطقه‌ی مُؤته، دو لشکر به یکدیگر رسیدند، 3000 سرباز مسلمان در مقابل 200 هزار سرباز دشمن.

17-      نبرد تلخ آغاز شد و حقیقتًا نبرد بسیار سختی بود و دلاوری‌های بزرگی از صحابه رضی الله عنهم مشاهده شد که دشمنانشان را حیرت زده کرد.

18-      زید بن حارثهس پرچم را به دست گرفت و با شدت و حرص تمام وباد لیری وشجاعت بسیار به همراه مسلمانان شروع به جنگیدن کرد تا اینکه به شهادت رسید.

19-      با شهادت زید، پرچم را جعفر بن أبی طالبس به دست گرفت، و نبرد بی نظیری را آغاز نمود تا اینکه او نیز شهید شد.

20-      وقتی جعفرس کشته شد، پرچم را عبد الله بن رَواحه به دست گرفت، او سوار بر اسبش حمله کرد و با کفار جنگید تا اینکه او نیز به شهادت رسید.

21-      الله عزوجل اتفاقات معرکه را به پیامبر ج در مدینه نشان داد. وقتی فرماندهان غزوه‌ی مؤته به قتل رسیدند، رسول الله ج فرمودند: «مَا یَسُرُّهُمْ أَنَّهُمْ عِنْدَنَا». "از بودنشان نزد ما خوشحال نمی‌شدند". (روایت بخاری)

22-      رسول الله ج این سخن را درباره‌ی نعمت‌هایی که بعد از شهادتشان به آن رسیده بودند، فرمودند.

23-      عبد الله بن رَواحهس به شهادت رسید و رسول الله ج بعد از او کسی را مکلف نکرده بود، بنابر این ثابت بن أقرَمس جلو آمد و پرچم را به دست گرفت.

24-      مسلمانان دور او جمع شدند که در بینشان خالد بن الولیدس بود. ثابتس پرچم را به خالدس سپرد و بدین ترتیب خالد آن را به دست گرفت.

25-      وقتی خالدس پرچمدار شد، رسول الله ج به یارانش در مدینه فرمودند: "پرچم را شمشیری از شمشیرهای خداوند به دست گرفت". (روایت بخاری)

26-      خالدس توانست سپاه مسلمانان را مرتب کند، و در مقابل طوفان بزرگ دشمنانش ثابت قدم شود، و حمله را آغاز کند.

27-      همچنین او توانست لشکر مسلمانان را حفظ کرده، و بدون خسارت عقب نشینی کند، و به مدینه بازگردد.

28-      حدیث: "آنان فراری نیستند بلکه إن شاء الله بازگشتگانند ". حدیثی است که رسول الله ج در مورد عقب نشینی لشکر مؤته فرمودند. (ابن اسحاق در سیرت با اسنادی ضعیف آن را روایت کرده).

29-      رسول الله ج بعد از به شهادت رسیدن جعفرس در مؤته، از خانواده‌ی او دلجویی می‌نمودند وبه دیدار آنان می‌رفتند. و به خانواده خویش می‌فرمودند: "برای خانواده‌ی جعفرس غذایی آماده کنید. زیرا چیزی برایشان رخ داده که آنان را مشغول کرده است". (روایت ابن ماجه وسند آن حسن است)

(143) سَرِیّه ذات السَّلاسِل:

30-      در جمادی الآخر سال 8 هجری رسول الله ج به عَمرو بن عاص س فرمودند: "می‌خواهم تو را فرمانده‌ی لشکری کنم، الله تو را به سلامتی به آن برساند، و غنیمت نصیبت کند".

31-      عَمرو بن العاصس در جواب گفت: "ای رسول الله من به خاطر مال مسلمان نشده‌ام بلکه به خاطر جهاد و بودن در رکاب تو مسلمان شده‌ام.

32-      رسول الله ج فرمودند: "این عمرو، بهترین مال، مالی است که برای مرد صالح باشد". سپس رسول الله ج او را به همراه 300 نفر به سریه‌ی ذات السلاسل فرستادند.

33-      عَمرو به همراه جنگجویانش به طرف دشمن حرکت کرد، و هدف، مبارزه با گروهی از قبیله‌ی قُضاعة بود که برای حمله به مدینه آماده شده بودند. عَمروس به آنان حمله کرد و خسارت‌های سنگینی به آنان وارد نمود.

34-      او پیروزمندانه به مدینه بازگشت. هیچ یک از افراد لشکر مسلمانان در سریه‌ی ذات السَّلاسِل کشته یا زخمی نشدند، و رسول الله ج با دیدن آنان بسیار مسرور گشتند.

35-      در شعبان سال 8 هجری رسول الله ج ابو قتادة حارث بن رِبْعی را به سریه‌ای فرستادند، که هدف این سریه مبارزه با گروهی از قبیله‌ی غَطَفان بود که قصد حمله به مدینه را داشتند.

36-      ابو قَتَادهس و همراهانش توانستند به این گروه حمله کنند و عده‌ای از آنان را به قتل برسانند و عده‌ای دیگر را به اسارت بگیرند. و گروهی نیز فرار کردند.

(144) غزوه‌ی فتح مکه:

37-      در 10 رمضان سال 8 هجری بزرگترین فتح اسلام رخ داد؛ یعنی فتح مکه، فتح مکه یک روز تاریخی بود که الله عزوجل با آن دین و پیامبرش را عزت داد.

38-      سبب این فتح بزرگ، خیانت بنی بَکْر و قریش به قبیله‌ی خُزَاعه بود که در صلح حُدَیْبِیَه با رسول الله ج هم پیمان شده بودند و 20 نفر از آنان را کشتند.

39-      عمرو بن سالم خُزَاعِیس خبر خیانت بنی بکر و قریش را برای ایشان آورد.

40-      رسول الله ج فرمودند: "ای عمرو بن سالم پیروز شدی". سپس گروهی از خزاعه نیز از مکه خارج شدند و خبر این خیانت را به رسول اللهج دادند.

41-      قریشیان از این خیانت ترسیدند و ابو سفیان را برای صلح مجدّد با رسول الله ج فرستادند، اما فایده‌ای نداشت و ایشان نپذیرفت، و ابو سفیان نا امید برگشت.

42-      رسول الله ج برای این فتح بزرگ آماده شدند، و از پروردگار خود طلب کردند که این خبر به قریش نرسد، و فرمودند: "یا الله جاسوس‌ها و خبرها را از قریش بگیر".

43-      رسول الله ج به یارانشان دستور به حرکت دادند، و به همه‌ی قبایل مسلمان پیغام فرستادند که برای خروج با ایشان آماده شوند.

44-      10 هزار نفر برای فتح مکه آماده شدند، بزرگترین لشکر کشی اسلام تا آن زمان. ایشان ج روز 10 رمضان سال 8 هجری از مدینه خارج شدند.

45-      در مسیر حرکت به سوی مگه پسر عموی ایشان ابو سفیان بن حارث و پسر عمه شان عبد الله بن امیه بن المغیرة در حالیکه مسلمان شده بودند با ایشان ملاقات کردند.

46-      مردم و رسول الله ج در حالیکه روزه بودند راهشان را به سوی مکه ادامه دادند ایشان ج از شدت تشنگی، آب را بر سر و صورت مبارکشان می‌ریخت.

47-      وقتی رسول الله ج به کَدید که آبی بین عُسفان و قُدید بود، رسیدند به یارانش فرمودند: "شما به دشمنتان نزدیک شده‌اید. شکستن روزه برایتان بهتر است". (روایت مسلم)

48-      با این رخصت، رسول الله ج افطار نمودند، و مردم نیز افطار کردند، آنگاه ایشان ج ظرفی را طلب کردند و آب نوشیدند تا مردم او را ببینند.

49-      وقتی رسول الله ج به جُحْفه رسید عمویشان عباس بن عبد المطلب را در حالیکه با خانواده و فرزندانش به مدینه هجرت می‌کرد، دیدند. ایشان از دیدن عمویشان بسیار خرسند شد.

50-      عباسس از لشکرکشی مسلمانان به مکه خبر نداشت. و او آخرین شخصی بود که به مدینه هجرت کرد، زیرا بعد از آن مکه فتح شد و هجرت قطع گردید.

51-      رسول الله ج فرمودند: "بعد از فتح مکه دیگر هجرتی نیست". (متفق علیه) و مقصود از هجرت در این حدیث، هجرت از مکه به مدینه است.

52-      حدیث: "ای عمو مطمئن باش همانگونه که من خاتم پیامبران در نبوتم، تو نیز خاتم مهاجرین در هجرت هستی". این حدیث را احمد با سندی ضعیف روایت کرده است.

53-      رسول الله ج راهشان را به سوی مکه ادامه دادند. وقتی شب به منطقه‌ی ظَهْران رسیدند به اصحاب خود دستور دادند که آتش بیفروزند.

54-      الله سبحانه وتعالی جاسوس‌ها را از قریش گرفت وهیچ خبری از حرکت پیامبر ج به سوی مکه به آنان نرسید، آنان نمی‌دانستند که رسول الله ج در مقابل این خیانتشان با آن‌ها چه خواهد کرد.

55-      ابو سفیان و حَکیم بن حِزام و بُدَیْل بن وَرْقاء رضی الله عنهم که تا آن زمان مسلمان نشده بودند، و بعد از فتح مکه مسلمان شدند، برای کسب خبر از مکه بیرون آمدند.

56-      وقتی این 3 نفر به منطقه‌ای به نام مَرّ ظَهْران رسیدند، ناگهان آتش بسیار زیادی که 10 هزار نفر بودند- را مشاهده نمودند، و از دیدن آن بسیار وحشت کردند.

57-      در همین وقت عباس بن عبد المطلبس در جستجوی کسی بود که قریش را از کار رسول الله ج با خبر سازد تا تسلیم شوند و مبارزه نکنند.

58-      عباسس ابو سفیان رئیس مکه را به همراه حَکیم بن حِزام و بُدَیْل بن وَرْقاء دید، و او را قانع کرد که تسلیم شود و قریش را نیز از مبارزه باز دارد.

59-      وقتی ابو سفیان لشکر پیامبر ج را دید، فهمید که نمی‌تواند با پیامبر ج مبارزه کند و با تسلیم شدن موافقت کرد.

60-      عباسس ابو سفیان را نزد رسول الله ج برد تا مکه را به او تسلیم کند. وقتی ابو سفیان بر پیامبر ج وارد شد رسول الله ج او را به اسلام دعوت دادند، او نیز پذیرفت و مسلمان شد.

61-      سپس پیامبر ج به ابو سفیانس گفتند: "هر کس به خانه‌ی ابو سفیان وارد شود در امان است، و هر کس به مسجد الحرام وارد شود در امان است، و هر کس درِ خانه‌اش را بر خود ببندد نیز در امان است".

62-      ابو سفیان اهل مکه را جمع کرد و سخن پیامبر ج را به گوش آنان رساند، و به آن‌ها گفت کسی توانایی رویارویی با او را ندارد، و هر کس از خانه‌اش بیرون بیاید راه نجاتی نخواهد داشت.

63-      اینجا بود که رسول الله ج دستور ورود به مکه را دادند وبه یارانشان فرمودند: "با هیچ کسی جنگ نکنید مگر با کسی که با شما جنگ کند". ایشان اصحابشان را از کشتن زنان وکودکان نهی فرمودند.

64-      آنگاه پیامبر ج از بالای مکه از محلی به نام کَداء در گردانی سبز زنگ به مکه وارد شدند که مصادف با روز جمعه 19 رمضان سال 8 هجری بود. آن روز، روز بزرگی برای مسلمانان به حساب می‌آمد.

65-      رسول الله ج سوار بر شترشان قَصْواء و در حالیکه سوره‌ی فتح را با صدای بلند تلاوت می‌فرمودند، در کمال تواضع و فروتنی در برابر پروردگار وارد مکه شدند، پروردگاری که ایشان را با این فتح بزرگ، گرامی داشته بود.

66-      مردم اهل مکه نیز از داخل خانه‌هایشان این منظر با شکوه را نظاره می‌کردند.

67-      سپس در منطقه‌ی خَیف خیمه‌ای به دستور رسول الله ج برای ایشان بر پا شد، ام هانئ بنت عبد المطلب نزد ایشان آمد و از ایشان اجازه ملاقات خواست. رسول الله ج فرمود: "خوش آمدی ام هانئ".

68-      ام هانئ به پیامبر ج گفت: ای رسول الله من فلانی و فلانی دو نفر از نزدیکانش- را پناه داده‌ام. رسول الله ج نیز فرمودند: "ما هم هر کسی را که تو پناه داده‌ای پناه می‌دهیم". (متفق علیه)

69-      آنگاه رسول الله ج در حالیکه مهاجرین و انصار ایشان را احاطه کرده بودند وبانگ لا إله إلا الله و الله أکبر سر می‌دادند، به مسجد الحرام رفتند.

70-      رسول الله ج حجر الأسود را با سپری که در دستان مبارکشان بود لمس کردند، آنگاه سوار بر شترشان هفت بار کعبه را طواف نمودند. این در حالی بود که 360 بت دور کعبه را فراگرفته بود.

71-      رسول الله ج هر بار که به بتی نزدیک می‌شدند با سپرشان به آن می‌زدند و این آیه را تلاوت می‌کردند: ﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ کَانَ زَهُوقٗا٨١ [الإسراء: 81] «و بگو که حق آمد و باطل نابود شد به راستی که باطل نابود شدنی بود».

72-      و می‌فرمود: ﴿قُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَمَا یُبۡدِئُ ٱلۡبَٰطِلُ وَمَا یُعِیدُ٤٩ [سبأ: 49]، یعنی: «بگو حق آمد، وباطل نمی‌تواند چیزی را آغاز و نمی‌تواند چیزی را برگرداند».

هر بار که رسول الله ج با سپرشان به صورت بتی می‌زدند، آن بت به پشت سر می‌افتاد، وصحابه رضی الله عنهم آن را می‌شکستند، تا اینکه تمام آن 360 بت دور کعبه، شکسته شد و از بین رفت.

73-      رسول الله ج کلید دار کعبه یعنی عثمان بن طلحهس را فراخواند وبه او دستور دادند که درِ کعبه را باز کند.

74-      وقتی عثمان بن طلحه در کعبه را باز کرد، رسول الله ج به عمر بن الخطابس دستور دادند تصاویری که در آن آویزان است را از بین ببرد.

75-      پس از ورود رسول الله ج به همراه بلال بن رباح و اسامه بن زیدب در داخل کعبه، درِ کعبه پشت سر آن‌ها بسته شد. ایشان مدتی طولانی در آن جا ماندند.

76-      کعبه در آن زمان 6 ستون داشت، رسول الله ج یک ستون در سمت چپ و دو ستون در سمت راست و سه ستون در پشت سرشان قرار داد، و دو رکعت نماز خواندند.

77-      آنگاه از کعبه بیرون آمدند، و برای اهل مکه که به خاطر ایشان جمع شده بودند، خطبه‌ی عظیمی ایراد فرمودند، و در آن به حمد و ثنای پروردگار پرداختند.

78-      سپس فرمودند: "ای قریشیان، فکر می‌کنید من با شما چه خواهم کرد". گفتند: به خوبی رفتار می‌کنی، برادری بزرگوار و پسر برادری بزرگوار هستی.

79-      رسول الله ج فرمودند: "همان چیزی را به شما می‌گویم که یوسف به برادرانش گفت: ﴿لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ [یوسف: 92] یعنی: «امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست» بروید که شما آزادید".

80-      رسول الله ج در مسجد نشست، و کلید کعبه در دستشان بود که علی بن ابی طالبس گفت: ای رسول الله کلید داری و نوشاندن آب به حجاج را به ما بسپار.

81-      رسول الله ج فرمودند: "عثمان بن طلحهس کجاست"؟ وقتی عثمان آمد فرمودند: "ای فرزندان ابو طلحه کلید کعبه را برای همیشه تحویل بگیرید. جز ظالم کس دیگری آن را از شما نمی‌ستاند".

82-      وقتی اوضاع مکه استقرار یافت، اهل مکه با رسول الله ج بیعت کردند. ابو بکر صدیقس پدرش ابو قُحافه را آورد. او در حضور رسول الله ج مسلمان شد.

83-      سپس رسول الله ج با زنان قریش بیعت کردند، و فتاوای متعددی را صادر نمودند. از جمله‌ی آن‌ها: تحریم خرید و فروش شراب، مردار، خوک، و بتها.

84-      فتح مکه تأثیر بزرگی در دل‌های عرب‌ها داشت، زیرا آن‌ها منتظر نتیجه‌ی درگیری بین مسلمانان و قریش بودند.

85-      وقتی رسول الله ج بر قریش پیروز شدند و مکه فتح گردید، مردم گروه گروه به دین الله گرویدند.

(145) غزوه‌ی حُنَیْن 1:

86-      رسول الله ج بعد از فتح مکه، 19 روز در آنجا اقامت گزیدند، و در روز شنبه 6 شوال سال 8 هجری به سوی حُنین که سرزمینی نزدیک طائف بود، روانه شدند.

87-      علت رفتن به حُنَین این بود که وقتی رسول الله ج در مکه بودند به ایشان خبر رسید که قبیله هَوازِن اهل طائف، گروه‌های بسیاری را برای جنگ با ایشان جمع کرده‌اند. به همین دلیل قبل از اینکه آن‌ها به طرف مکه بیایند، ایشان به سوی آن‌ها رفتند.

88-       هَوازِن 20 هزار نفر را جمع کرده بودند، و فرمانده آنان مالک بن عوف بود، آنان حتی زنان، کودکان و اموالشان از جمله شتر و گوسفندانشان را نیز با خودشان آورده بودند.

(146) غزوه‌ی حُنَیْن 2:

89-      رسول الله ج به همراه 12 هزار نفر که شامل 10 هزار نفر که از مدینه برای فتح مکه ایشان را همراهی کرده بودند، و 2 هزار نفر از اهل مکه که در هنگام فتح عفو شده بودند، به سوی آنان حرکت کردند.

90-      رسول الله ج بعد از خروج از مکه عَتّاب بن أسیدس را حاکم آن قرار دادند. بدین ترتیب ایشان اولین امیر مکه بعد از اسلام به حساب می‌آید.

91-      در مسیر راه به طرف حنین رسول الله ج از کنار درخت بزرگی به نام (ذات انواط) عبور کردند، که عرب‌ها به آن تبرک می‌جستند و آن را عبادت می‌کردند.

92-      عده‌ای از عفو شدگان اهل مکه که هنوز در اسلامشان ضعف وجود داشت، گفتند: "ای رسول الله، همانگونه که آنان ذات انواط دارند، برای ما هم یک ذات انواط قرار بده".

93-      رسول الله ج خشمگین شدند و فرمودند: "الله أکبر، قسم به ذاتی که جانم در دست اوست چیزی گفتید که قوم موسی به موسی÷ گفتند، آن‌ها به موسی گفتند: برای ما هم معبودی قرار بده همانگونه که آنان معبودهایی دارند". (روایت احمد، وسند آن صحیح است)

(147) غزوه‌ی حُنَیْن 3:

94-      رسول الله ج در سحرگاه روزی که به دره‌ی حنین رسید، سپاهشان را تنظیم کردند، و پرچم‌ها را برافراشتند.

95-      ایشان خالد بن الولید را فرمانده سواره نظام قرار دادند، و یارانشان وعده دادند که به شرط صبر و استقامت پیروز خواهند شد.

96-      بعضی از مسلمانان عفو شده که تعداد زیادشان آنان را به شگفت آورده بود گفتند: به خدا قسم که امروز به خاطر تعدادمان پیروز خواهیم شد.

97-      مسلمانان از سراشیبی دره‌ی حنین که سراشیبی تندی بود پایین رفتند، آنان نمی‌دانستند که هوازن در پایین دره در کمین آنان هستند.

98-      وقتی به پایین دره رسیدند، ناگهان تمام لشکریان هوازن به سویشان حمله کردند. دشمن آن قدر به خالد بن الولید ضربه زد تا اینکه از اسب به زیر افتاد.

(148) غزوه‌ی حُنَیْن 4:

99-      سوارکاران بنی سُلیم که عقب نشینی کردند، و عفو شدگان اهل مکه نیز به دنبال آنان عقب نشینی کردند. و بدین ترتیب فرار مسلمانان از هر جهت آغاز شد.

100- بَرَاء بن عازِب می‌گوید: مسلمانان با گروهی تیر انداز مواجه شدند که یک تیر از نیزه‌هایشان هم به خطا نمی‌رفت.

101- رسول الله ج به سمت راست میدان رفتند. عده‌ی اندکی از مهاجرین و انصار و اهل بیتشان از جمله ابو بکر و عمر و علی رضی الله عنهم با ایشان مانده بودند.

102- رسول الله ج به مسلمانانی که فرار می‌کردند، ندا دادند: "به سوی من بشتابید ای بندگان الله، به سوی من بشتابید، من رسول الله هستم، من محمدم". (روایت احمد، و سند آن حسن است)

103- کسی بازنگشت. سپس رسول الله ج با قاطرشان به سوی مشرکین حمله کردند، در حالیکه می‌گفتند: من پیامبر هستم، در این سخن دروغ نیست، من پسر عبد المطلب هستم. (متفق علیه)

104- عباسس افسار اسبشان را گرفته بود و پسر عمویشان ابو سفیان بن الحارث رکاب آن را، تا ایشان را از رفتن به سوی دشمن منع کنند.

(149) غزوه‌ی حُنَیْن 5:

105- رسول الله ج از اسب خویش پایین آمدند، و از پروردگار طلب پیروزی کردند، و اینگونه به درگاه او دعا نمودند: "یا الله پیروزی‌ات را نازل فرما، یا الله اگر اراده کنی، بعد از امروز عبادت نخواهی شد".

106- رسول الله ج به طرف دشمن یورش بردند وصحابه‌ای که با ایشان مانده بودند نیز ایشان را همراهی کردن، صحابه به خاطر شجاعت و پایداری عجیب پامبر در چنین مواقعی به ایشان پناه می‌بردند.

107- علی بن أبی طالبس می‌گوید: وقتی جنگ شدت می‌گرفت و دو گروه رویاروی همدیگر قرار می‌گرفتند، به رسول الله ج پناه می‌بردیم.

(150) غزوه‌ی حُنَیْن 6:

108- آنگاه رسول الله ج به عمویشان عباس که صدایی بلند داشت فرمودند: "ای عباس، اصحاب درخت سَمُرَة را صدا کن".

109- عباسس نیز صحابه‌ای که در بیعت رضوان زیر درخت بیعت کرده بودند را ندا زد. وقتی آن‌ها صدایش را شنیدند به میدان مبارزه روی آوردند.

110- آنان لبیک گویان به طرف عباس می‌رفتند، حتى شخصی شترش را می‌زد که حرکت کند. وقتی می‌دید حرکت نمی‌کند، شترش را رها می‌کرد و به طرف عباس می‌دوید.

111- عباسس می‌گوید: به خدا قسم به خاطر وفایی که به بیعت رضوان داشتند، وقتی صدایم را شنیدند همانند آمدن گاوی به سوی بچه‌اش، به سویم آمدند.

112- جنگجویان با شمشیر به جان هم افتادند. پیامبر ج از روی قاطرشان سپاه را هدایت می‌کردند، در این زمان فرمودن: "الان تنور داغ شد". (روایت مسلم)

113- رسول الله ج سنگریزه‌هایی را به طرف کفار پرتاب کردند، و فرمودند: "چهره‌هایتان زشت باد ". هیچکدام از آن‌ها نماند مگر اینکه چشم و دهانش پر از خاک شد. (روایت مسلم)

(151) غزوه‌ی حُنَیْن7:

114- سپس رسول الله ج فرمودند: "به پروردگار کعبه قسم شکست خوردند، به پروردگار کعبه قسم شکست خوردند". سپس الله عزوجل پیامبرش و مؤمنین را با نزول فرشتگان یاری فرمود.

115- الله عزوجل می‌فرماید: ﴿لَقَدۡ نَصَرَکُمُ ٱللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٖ وَیَوۡمَ حُنَیۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡکُمۡ کَثۡرَتُکُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنکُمۡ شَیۡ‍ٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّیۡتُم مُّدۡبِرِینَ٢٥ ثُمَّ أَنزَلَ ٱللَّهُ سَکِینَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَا وَعَذَّبَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ وَذَٰلِکَ جَزَآءُ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٦ [التوبة: 25-26] «به تحقیق که الله شما را در جاهای زیادی یاری کرد، و در جنگ حنین هنگامی که تعداد زیادتان شما را به شگفتی واداشت، اما تعدادتان برایتان سودی نداشت، و زمین با همه‌ی وسعتش بر شما تنگ آمد، سپس پشت کردید واز میدان فرار کردید. سپس الله سکینه و آرامشش را بر پیامبر و بر مؤمنین نازل فرمود، و لشکریانی را فرو فرستاد که شما آن را ندیدید، و کافران را عذاب داد، واین است پاداش کافران».

116- فرشتگان در غزوه‌ی حنین نجنگیدند، بلکه برای ترساندن کفار و به وحشت انداختن آنان نازل شدند.

117- فرشتگان جز در غزوه‌ی بدر مستقیمًا در هیچ غزوه‌ی دیگری نجنگیدند، و این از خصوصیات جنگ بدر است. همانگونه که از ابن عباسب این امر ثابت است.

(152) غزوه‌ی حُنَیْن 8:

118- وقتی فرشتگان نازل شدند کفار پا به فرار گذاشتند. رسول الله ج حال خالد بن الولید را جویا شدند، او را در حالی یافتند که زخمی شده وبر اسبش تکیه زده بود و نمی‌توانست حرکت کند.

119- رسول الله ج نزد او آمدند، و بر روی زخمش می‌دمیدند، و با دست مبارکشان زخمش را مسح می‌کردند، تا اینکه خالدس از زخمش شفا یافت. و این از جمله معجزات پیامبر ج بود.

120- مسلمانان کفار را دنبال کردند و آنان را یا اسیر کرده و یا کشتند، تا اینکه کفار معرکه را رها کردند و زنان و فرزندان و حیواناتشان را نیز جا گذاشتند.

(153) غزوه‌ی حُنَیْن 9:

121- همه‌ی غنایم کفار که غنیمت زیادی هم بود، به دست مسلمانان افتاد: 24هزار شتر، 40 هزار گوسفند، 4 هزار اوقیه نقره.

122- رسول الله ج دستور دادند به غیر از زنان و کودکان غنایم در منطقه جِعْرانه جمع کنند و نگهبانانی بر آن قرار دادند.

123- ایشان غنایم را تقسیم نکردند بلکه دستور دادند که کفاری که به سوی طائف فرار کرده و در آن پناه گرفته بودند را دنبال کنند.

(154) غزوه‌ی حُنَیْن 10 (غزوه‌ی طائف):

124- غزوه‌ی طائف در حقیقت ادامه‌ی غزوه‌ی حنین بود، زیرا بیشتر فراریان هَوازِن که از حنین فرار کرده بودند به طائف پناه برده بودند.

125- رسول الله ج به طائف آمدند و آن را محاصره کردند؛ و محاصره شدت گرفت ولی به خاطر استحکام قلعه‌های طائف امیدی برای فتح طائف نبود.

126- رسول الله ج در خواب دیدند که به ایشان اجازه‌ی فتح طائف داده نشد؛ ایشان هم مردم را از خواب خود با خبر نمودند.

127- آنگاه منادی رسول الله ج دستور حرکت از طائف و رها نمودن آن را داد. مسلمانان گفتند: ای رسول خدا نفرینشان کن، رسول الله ج فرمودند: "یا الله ثقیف را هدایت کن و آن را بیاور".

128- رسول الله ج طائف را به طرف جِعْرانه ترک کردند، در راه سُراقه بن مالکس با ایشان ملاقات نمود ودر محضر رسول الله ج اسلامش را آشکار کرد.

(155) غزوه‌ی حُنَیْن 11 (توزیع غنایم):

129- نبی گرامی ج به جِعرانه رسیدند و به توزیع غنایم حنین پرداختند و به رؤسای عرب همچون ابو سفیان و عُیینة بن حِصن 100 شتر دادند.

130- ایشان به رؤسای عرب این هدیه بزرگ را دادند تا دل‌هایشان را به دست آوردند، و اسلام در دل‌هایشان محکم‌تر گردد، زیرا هنوز در اسلامشان ضعف وجود داشت.

131- پیامبر اکرم ج غنایم را بین همه‌ی مردم تقسیم کردند به جز انصار که هیچ چیزی از غنایم را به آنان ندادند. ایشان ج در بخشش غنایم عرب را بر انصار ترجیح دادند.

(156) غزوه‌ی حُنَیْن 12 (توزیع غنایم واعتراض انصار):

132- انصار در بین خودشان به این کار رسول الله ج اعتراض کردند، و رئیس انصار سعد بن عُبادهس نزد رسول الله ج آمد و گفت: ای رسول الله ج همانا انصار به خاطر تقسیم غنایم ناراحتند.

133- رسول الله ج به سعد گفتند: "انصار را فرابخوان". سعد رفت و انصار را گرد آورد، سپس به پیامبر ج خبر داد و ایشان آمدند.

134- رسول الله ج به آنان گفتند: " ای گروه انصار سخنی از شما به من رسیده است، به خاطر مال بی ارزشی از اموال دنیا ناراحت شده اید که من خواستم با آن دل گروهی را به دست بیاورم تا مسلمان شوند".

135- و شما را به اسلامتان واگذار کردم، آیا راضی نمی‌شوید که مردم با گوسفند و شتر بروند و شما با رسول الله برگردید. (متفق علیه) انصار از این سخن رسول الله ج بسیار گریه کردند.

136- رسول الله ج حکمت بخشش این اموال بسیار را به رؤسای عرب و عدم عطای او به برخی از صحابه را بیان نمودند، حکمت آن ترس از مرتد شدنشان بود.

137- رسول الله ج فرمودند: "من به گروهی می‌بخشم که از ضعف ایمان و حرصشان می‌ترسم و گروهی را به آنچه الله در قلبشان از خیر و بی نیازی قرار داده است وا می‌گذارم. (روایت بخاری)

(157) عمره‌ی جِعْرانه:

138- بعد از اینکه پیامبر ج از توزیع غنایم حنین در جعرانه فارغ شدند، شبانه برای ادای عمره احرام بستند، و این عمره به عمره‌ی جِعرانه معروف شد.

139- سپس رسول الله ج پیروزمندانه و تأیید شده از طرف الله در ذی قعده‌ی سال 8 هجری به مدینه بازگشت.

(158) تولد ابراهیم فرزند رسول الله ج:

140- در ذی قعده‌ی سال 8 هجری ابراهیم پسر پیامبر ج در منطقه‌ی عالیه به دنیا آمد، جایی که رسول الله ج مادر ابراهیم یعنی ماریه قبطیه را سکنی داده بود.

141- ماریه قبطیه کنیز پیامبر ج بود که مقوقس پادشاه قبطیان به ایشان هدیه داده بود و رسول الله ج به عنوان کنیز خود با او نزدیکی می‌کردند و همسر ایشان نبود.

142- امام مسلم در صحیحش از انس روایت می‌کند که رسول الله ج فرمودند: "دیشب صاحب پسری شده‌ام و آن را به اسم پدرم ابراهیم گذاشته‌ام".

143- زنان انصار در شیر دادن به ابراهیم از هم پیشی می‌گرفتند، زیرا مادرش ماریه قبطیه کم شیر بود. و رسول الله ج او را به ام سَیف دادند.

144- انسس می‌گوید: کسی را مهربانتر از پیامبر ج بر فرزندانش ندیدم. بر پسرش ابراهیم وارد می‌شد او را می‌گرفت و می‌بوسید.


قسمت دهم: اتفاقات سال هفتم هجری

(124) فرستادن نامه برای پادشاهان 1:

1-          پس ازصلح حُدَیْبِیَه وقتی که اوضاع استقرار یافت، رسول الله ج فرصت را مناسب دیدند که دعوت خود را به خارج از محدوده‌ی جزیرة العرب گسترش دهد.

2-          رسول الله ج برای پادشاهان عرب و عجم نامه‌هایی فرستادند، و آنان را به سوی اسلام دعوت کردند.

3-          انسس می‌گوید: رسول الله ج به سوی کسری، قیصر، نَجاشی و هر پادشاهی نامه نوشتند، و آنان را به سوی اسلام دعوت داد. (روایت مسلم)

4-          رسول الله ج عَمرو بن أُمَیِّه الضَّمْرِی را با نامه‌ای به سوی نجاشی فرستادند، و او مسلمان شد و نبوت پیامبر ج را پذیرفت.

5-          رسول الله ج دِحْیَه بن خلیفه الکَلْبِیس را با نامه‌ای به سوی قیصر پادشاه روم فرستادند، واو را به اسلام دعوت کردند، او ترسید اما مسلمان نشد.

(125) فرستادن نامه برای پادشاهان 2:

6-          همچنین رسول الله ج عبد الله بن حُذافهس را با نامه‌ای به سوی کسری پادشاه فارس فرستادند و او را به اسلام دعوت نمودند، اما او خشمگین شد و نامه‌ی پیامبر ج را پاره کرد.

7-          حاطِب بن أبی بَلْتَعَةس نیز با نامه‌ای به سوی مُقَوْقِس پادشاه مصر فرستاده شد، اما این پادشاه نیز مسلمان نشد.

8-          سَلیم بن عَمرو العامریس نیز با نامه‌ای به سوی هَوْذَة بن علی پادشاه یَمامه فرستاده شد، واو نیز مسلمان نشد.

9-          این پنج نامه‌ای بود که رسول الله ج به همراه سفرایش به سوی پادشاهان خارج از جزیرة العرب فرستادند. نامه‌های دیگری نیز در سال 8 هجری فرستاده شد.

10-      رسول الله ج این پنج نامه را در محرم سال 7 هجری فرستادند، و تأثیر آن در دلهای این پادشاهان بسیار بود.

(126) غزوه‌ی ذی قَرَد 1:

11-      سه روز پیش از غزوه‌ی خیبر غزوه‌ی ذی قَرَد اتفاق افتاد که به غزوه‌ی غابة نیز معروف است، و قهرمان این غزوه سَلَمَة بن الأَکْوَعس بود.

12-      سبب این غزوه این بود که عبد الرحمن بن عُیَیْنة بن حصن و همراهانش به اطراف مدینه حمله کرد و 20 شتر پیامبر ج را گرفت و یکی از مسلمانان را کشت و فرار کرد.

13-      سَلَمَة بن الأَکْوَعس با دویدن و پرتاب نیزه و کمان خود به آنان رسید، تا اینکه توانست تعدادی از شتران پیامبر ج را بازپس گیرد.

14-      خبر به پیامبر ج رسید و در مدینه برای کمک ندا زده شد. سوارکاران صحابه به دور ایشان ج جمع شدند و رسول الله ج خارج شدند و آنان را دنبال نمودند.

(127) غزوه‌ی ذی قَرَد 2:

15-      رسول الله ج به همراه 500 نفر از یارانشان خارج شد، که ناگهان دیدند که سَلَمَة بن الأَکْوَعس همه‌ی شتران را برگردانده است.

16-      و ابو قَتَادة حارث بن رِبْعیس سوارکار پیامبر ج به عبد الرحمن بن عُیَیْنة رسید و او را به قتل رساند.

17-      رسول الله ج فرمود: "امروز بهترین سوارکارمان ابو قَتَادة وبهترین پیاده نظاممان سَلَمَة است". روایت مسلم

18-      در این غزوه رسول الله ج با یارانشان نماز خوف خواندند.

19-      سپس رسول الله ج با یارانشان در ذی قَرَد نشستند و با آنان مزاح می‌فرمودند و می‌خندیدند. بلالس شتری را سر برید و جگر و کوهان آن را کباب کرد.

20-      آنگاه رسول الله ج پیروز مندانه به مدینه بازگشتند، در حالی که همه‌ی شترانشان بازگردانده شده بودند، و یارانشان به دور ایشان می‌چرخیدند.

(128) غزوه خَیْبر 1:

21-      در محرم سال 7 هجری غزوه‌ی معروف خیبر اتفاق افتاد. در خیبر کسی جز یهود سکونت نداشت. خیبر مرکز تصمیم گیری علیه مسلمانان بود.

22-      یهودیان خیبر کسانی بودند که در غزوه‌ی احزاب، گروه‌ها را برای جنگ با مدینه جمع کردند و آنان را علیه مسلمانان شوراندند. خیبر در حقیقت محل فتنه انگیزی علیه مسلمانان بود.

23-      الله عزوجل در قرآن کریم وعده‌ی فتح خیبر را به پیامبرش ج داد و در سوره‌ی فتح فرمود: ﴿وَعَدَکُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا [الفتح: 20] یعنی: «الله غنیمت‌های بسیاری را به شما وعده داده است، که آن را به دست می‌آورید».

24-      خیبر غنیمتی خاص برای اهل حُدَیْبِیَه رضی الله عنهم بود. رسول الله ج دستور دادند که هیچ کس با ایشان خارج نشود مگر کسانی که در حُدَیْبِیَه حضور داشته‌اند، که تعدادشان 1400 نفر بود.

(129) غزوه خَیْبر 2:

25-      رسول الله ج با لشکرشان به سوی خیبر حرکت کردند، وقتی به خیبر رسیدند یهودیان خیبر آن‌ها را دیدند و ترسیدند. قلعه‌هایشان را بستند و فریاد می‌زدند: محمد ولشکرش.

26-      وقتی رسول الله ج ترسشان را دیدند فریاد زدند: "الله أکبر، خیبر ویران گردید. ما وقتی به سرزمین قومی وارد شویم آنروز برای آن قوم، بامداد بدی خواهد بود.

27-      محاصره‌ی خیبر شروع شد وشدت گرفت، و قهرمانی‌های صحابه و حملات آنان دشمن را در هم می‌کوبید.

(130) غزوه خَیْبر 3 (جانفشانی‌های صحابه)

28-      زُبَیْر بن عَوَّام، علی بن أبی طالب، أبو دُجَانه، سَلَمَة بن الأَکْوَع ودیگر صحابه رضی الله عنهم جانفشانی‌های زیادی کردند.

29-      علی بن أبی طالبس، قهرمان یهود مَرْحَب یهودی را به قتل رساند. زُبَیْر نیز یاسر برادر مَرْحَب را کشت وبیش از نیمی از خیبر فتح گردید.

(131) غزوه خَیْبر 4 (مذاکره):

30-      وقتی یهود خیبر در هلاکت خود به یقین رسیدند تسلیم شدند واز پیامبر ج خواستند بر باقیمانده‌ی خیبر مذاکره کنند. پیامبر ج نیز موافقت کردند.

31-      در این مذاکره بر این امور توافق صورت گرفت:

-         در امان بودن کسانی که در قلعه‌های خیبر بودند.

-         رها نمودن فرزندانشان.

-         یهود خیبر از سرزمینشان خارج شوند و هر چه می‌خواهند با خود بردارند به جز سلاح.

32-      وقتی یهود خیبر خواستند از سرزمینشان بیرون روند از پیامبر ج خواستند به آنان اجازه ماندن بدهند، به شرط اینکه به عنوان کارگر در مزارع کار کنند و نصف ثمر سالانه برای آن‌ها باشد.

33-      رسول الله ج موافقت کردند، زیرا نه رسول الله ج ونه صحابه ایشان خدمتکارانی که به امور نخل‌ها رسیدگی کنند، نداشتند، و سرزمین خیبر نخلستان‌های وسیعی داشت.

(132) غزوه خَیْبر 5 (گشایش بر مسلمانان با فتح خیبر):

34-      مسلمانان با فتح خیبر ثروتمند شدند، عبد الله بن عمرب می‌گوید: "سیر نشدیم تا اینکه خیبر را فتح کردیم". (روایت بخاری)

35-      امام بخاری از عایشهل روایت می‌کند که: "وقتی خیبر فتح شد گفتیم: اکنون از خرما سیر می‌شویم".

(133) غزوه خَیْبر 6 (بازگشت مهاجران حبشه):

36-      رسول الله ج در خیبر بودند که مهاجرین حبشه و در رأس آنان جعفر بن أبی طالبس از راه رسیدند، و رسول الله ج با آمدن آنان بسیار خوشحال شدند.

37-      رسول الله ج فرمودند: "نمی‌دانم به کدامیک بیشتر خوشحال شوم. به فتح خیبر یابه آمدن جعفر". (روایت حاکم، وحدیث حسن است)

38-      همچنین وقتی ایشان ج در خیبر بودند اشعریها که تعدادشان 53 نفر بودند، رسیدند، که در میانشان ابو موسی اشعریس بود.

39-      یک روز قبل از رسیدن قبیله اشعری‌ها رسول الله ج فرمودند: "فردا گروهی به شما می‌پیوندند که قلب‌هایشان برای اسلام از شما نرم‌تر است".

40-      در خیبر قبیله دَوْس که در رأسشان راوی اسلام ابو هریرة وطُفَیْل بن عَمْرو دَوْسیب بودند، به حضور پیامبر ج شرفیاب شدند.

(134) غزوه خَیْبر 7 (ازدواج رسول الله ج با صفیهل):

41-      قبل از تسلیم شدن خیبر و صلح طرفین، صَفِیّه بنت حُیَیّ بن اَخْطَب ودیگران اسیر شدند، رسول الله ج اسلام را بر صَفِیّه عرضه کردند و مسلمان شد.

42-      وقتی صَفِیّهل مسلمان شد رسول الله ج او را آزاد کردند و با او ازدواج نمودند، و مهریه‌ی ایشان را آزادیشان قرار دادند. و بدین صورت صَفِیّهل جزو امهات المؤمنین گردید.

(135) غزوه خَیْبر 8 (دسیسه‌ی یک زن یهودی):

43-      وقتی رسول الله ج کارشان در خیبربه پایان رسید، زینب بنت حارث یهودی گوسفندی کباب شده ومسموم را برای رسول الله ج آورد.

44-      رسول الله ج به یارانش فرمودند که از خوردن این گوشت دست بکشید زیرا مسموم است، واین وقتی بود که عده‌ای از آن‌ها از آن خورده بودند. به خاطر این سم بِشْر بن بَرَاء بن مَعْرورس از دنیا رفت.

45-      رسول الله ج نیز به زینب بنت حارث فرمود: "الله تو را بر من مسلط نمی‌کرد". سپس به خاطر مرگ بِشْر بن بَرَاءب، او را به قتل رساند.

(136) غزوه خَیْبر 9 (پایان خیبر وبازگشت به مدینه):

46-      رسول الله ج یهود را از خیبر بیرون نکردند، به شرط اینکه رسیدگی به نخلستان‌های آنجا را به عهده بگیرند و نیمی از ثمر آن را برای خود بردارند و نیمی دیگر برای مسلمانان باشد. آنان تا دوران خلافت عمر بن الخطابس در آنجا ماندند تا اینکه یکی از مسلمانان را کشتند.

47-      عمرس از آنان خواست که قاتل را تحویل دهند اما نپذیرفتند، به همین دلیل عمرس آنان را از جزیرة العرب اخراج و به شام فرستاد، و جزیرة العرب را از وجود آنان پاک کرد.

48-      رسول الله ج پیروزمندانه به مدینه بازگشتند، وقتی کوه اُحُد از دور نمایان شد فرمودند: "این کوهی است که ما را دوست دارد و ما نیز او را دوست داریم". (متفق علیه)

(137) غزوه‌ی ذات الرِّقَاع:

49-      غزوه‌ی ذات الرِّقَاع بعد از غزوه‌ی خیبر رخ داد، و بدین نام نامیده شد چون به خاطر نداشتن کفش، به دور پاهایشان پارچه پیچیده بودند.

50-      سبب این غزوه این بود که به رسول الله ج خبر رسید که گروه‌هایی از غَطَفان قصد حمله به مدینه را دارند، و رسول الله ج با 400 نفر از یارانشان به سوی آنان حرکت کردند.

51-      وقتی غَطَفان خروج رسول الله ج را شنیدند از هر طرف فرار کردند. هنگامیکه رسول الله ج به مکان تجمعشان رسیدند هیچکدام از آن‌ها نبودند.

52-      رسول الله ج در غزوه‌ی ذات الرِّقَاع نماز خوف خواندند و به سوی مدینه بازگشتند.

(138) عمرة القَضاء 1:

53-      در ذی القعده‌ی سال 7 هجری رسول الله ج برای عمره خارج شدند. همانگونه که در بندهای صلح حُدَیْبِیَه اتفاق کرده بودند، و یک سال کامل از صلح حُدَیْبِیَه گذشته بود.

54-      این عمره به عمرة القَضَاء یا عمرة القَضِیَّه نامگذاری شد. زیرا رسول الله ج در صلح حُدَیْبِیَه با قریش بر ادای عمره در سال آینده به توافق رسیده بود.

55-      رسول الله ج به همراه یارانی که در صلح حُدَیْبِیَه حضور داشتند خارج شدند، که تعدادشان 1400 نفر بود، به جز کسانی که از دنیا رفته بودند.

56-      رسول الله ج 60 شتر را همراه خود بردند، و به خاطر ترس از خیانت قریش با خود اسلحه به همراه داشتند، و به سوی میقات ذی الحُلَیْفَه که میقات اهل مدینه است حرکت کردند.

57-      ایشان وهمراهانشان به نیت عمره احرام بستند. سپس لبیک گویان به سوی مکه حرکت کردند.

(139) عمرة القَضاء 2:

58-      رسول گرامی اسلام ج به مکه رسیدند، و بعد از فراقی 7 ساله، از در بنی شَیْبَة به مسجد الحرام وارد شدند، به همین سبب رسول الله ج از این عمره بسیار خوشحال بودند.

59-      رسول الله ج با سپرشان حجر الأسود را لمس کردند، ودوش راستش را از احرام بیرون آورد، سپس هفت بار طواف نمودند، و هنگامی که از طواف فارغ شدند، پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز خواندند.

60-      آنگاه به همراه یارانشان به محل سعی رفته، و سوار بر شترشان بین صفا و مروه سعی را به جا آوردند، سپس رسول الله ج شتری را که به عنوان قربانی آورده بود را ذبح کرد.

61-      سپس رسول الله ج سر مبارکشان را تراشیدند، مَعْمَر بن عبدالله العَدَوِیس اینکار را بر عهده گرفت، و صحابه نیز همینکار را کردند.

62-      رسول الله ج و یارانشان 3 روز در مکه ماندند همانگونه که در عهدنامه صلح حُدَیْبِیَه آمده بود-، ایشانبه خاطر وجود بت‌ها و عکس‌ها به کعبه وارد نشدند.

63-      رسول الله ج و یارانشان بعد از اقامتی 3 روزه از مکه خارج شدند، و در منطقه‌ی سَرِف اقامت گزیدند.

(140) ازدواج رسول الله ج با أم المؤمنین میمونةل:

64-      رسول الله ج در منطقه سَرِف با ام المؤمنین میمونه بنت الحارثل ازدواج کردند. ایشان آخرین زنی بود که رسول الله ج با او ازدواج نمود. ام المؤمین در سال 51 هجری وفات کردند.