ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
124- شانه خالی کردن از بار مسئولیت خلافت!
حضرت ابوبکر صدیق س در خطبههای بسیاری از پذیرفتن مسئولیت سنگین خلافت اعلام عذرخواهی نموده آرزو داشت امت عذر ایشان پذیرفته بار سنگین مسئولیت را از شانههایش بردارد. در یکی از این خطبهها چنین فرمودند:" ای مردم! من منصب خلافت را به شما واگذار میکنم، شما هر طور که میخواهید آنرا بدست گیرد. مرا بگذارید تا از معمولیترین افراد جامعه شوم". مردم با یک صدا داد زدند: هرگز! شما رفیق غار رسول الله ج و "ثانی اثنین" هستید. ما به رهبری شما راضی و خشنودیم.[1]
سقیفه بنی ساعده باغچه کوچکی بود در جانب غربی مسجد نبوی که از آن چندان فاصلهای نداشت. بعدها با برنامه توسعه مسجد بدان ملحق شده جزئی از مسجد گشت.
پیامبر اکرم ج در روز دوشنبه 12/ ربیع الأول/ سال 11 هجری وفات کردند. چون صحابه کرام از خبر وفات ایشان مطلع شدند، در همان روز برخی از انصاریان در این باغچه گرد هم آمده درباره انتخاب شخصی برای خلافت و جانشینی آن جناب ج با هم به شور و مشورت نشستند. هنگامی که خبر این اجتماع به حضرت ابوبکر و حضرت عمر فاروق و حضرت ابوعبیده بن جراح رسید فورا خود را بدانجا رساندند. سقیفه بنی ساعده همانطور که گفتیم از آنجا بسیار نزدیک بود. وقتی آنها بدانجا رسیدند چه اتفاقی افتاد؟!
آنچه پس از این روی داد را از زبان حضرت عمر فاروق بشنویم. ایشان میفرماید: چون ما به آنجا نزدیک شدیم با دو انسان فرهیخته و نیک و پرهیزکار از انصاریان به نامهای "عویم بن ساعده" و "معن بن عدی" ب برخورد کردیم. آنها ماجرای انصار را برای ما تعریف کردند. سپس از ما پرسیدند: «برادران مهاجر! شما به کجا میخواهید بروید؟». ما در جواب گفتیم: میخواهیم برویم نزد برادران انصارمان. آن دو گفتند: شما نزد آنها نروید، خودتان در این باره – خلافت و جانشینی پیامبر – تصمیمی بگیرید. من گفتم: سوگند بخدا! ما باید نزد آنها برویم. سپس فورا خود را به سقیفه بنی ساعده نزد انصاریان رساندیم. دیدیم همه آنها در آنجا گرد آمدن و شخصی خود را در پتو پیچیده و در میانشان نشسته است.
من پرسیدم: این کیست؟ مردم گفتند: این سعد بن عباده س است. گفتم: او را چه شده است؟ جواب دادند؛ تب دارد. چند لحظه پس از رسیدن ما سخنرانی از انصاریان جلوی مردم بلند شده شروع به سخنوری کرد، در آغاز حمد و ثنای خداوند را بجای آورد و ادامه داد: " اما بعد! ما انصار و یاری دهندگان خدائیم. سپاه اسلامیم. ای گروه مهاجران! جمیعت شما در میان ما کم است. تعداد کمی از شما از میان قوم خویش – قریشان – هجرت کرده به اینجا آمدید. حالا این مردم میخواهند ما را از بیخ و بن برکشند و ما را از خلافت محروم گردانند.
با ساکت شدن آن مرد من خواستم چیزی بگویم. با توجه به موضوع جلسه حرفهای بسیار جالبی را با عبارات زیبایی که مناسب مجلس باشد در ذهنم ترتیب داده، خواستم قبل از حضرت ابوبکر س آنها را تقدیم کنم. در نظر داشتم آتش خشم و عصبانیت مجلس را فروکش کرده به محبت و دوستی و دلجویی از یکدیگر تبدیل کنم. ولی وقتی خواستم حرفی بزنم حضرت ابوبکر فرمودند: «على رسلک». " یک لحظه صبر کن". من ساکت شده، مناسب ندیدم ایشان را ناراحت کنم.
ابوبکر س شروع کرد به حرف زدن. حضرت ابوبکر س از من به مراتب حلیم و بردبارتر و شخصیتی سنگین و با هیبت و وقار بود. بخدا قسم! هیچ جمله و عبارتی از آن جملات شیوایی که در ذهنم آماده کرده بودم نبود، مگر انکه یا ابوبکر س در سخنرانی غیر مترقبهای که بدون آمادگی قبلی آنرا ایراد کرد، گفت، و یا کلمهای بهتر و شیواتر از آنرا بر زبان راند. ایشان پس از سخنرانیشان خاموش شدند.
پس از آن حضرت ابوبکر س فرمود: «ما ذکرتم فیکم من خیر فأنتم له أهل ولن یعرف هذا الأمر إلا لهذا الحی من قریش، هم أوسط العرب نسبا ودارا وقد رضیت لکم أحد هذین الرجلین، فبایعوا أیهما شئتم».
"آنچه از خوبیها که درباره خودتان فرمودید بحق که شما سزاوار آنید، اما خلافت بجز از قریش برای هیچ فرد دیگری مناسب نخواهد بود، و کسی آنرا به رسمیت نخواهد شناخت، چرا که قریشیان از همه عربها از نظر نسب و فامیل و شهر و دیار برترند. من یکی از این دو نفر را – عمر و ابوعبیده – برای خلافت به شما پیشنهاد میکنم. با هر یک مناسب دیدید بیعت کنید".
حضرت ابوبکر س در میان ما نشسته بود. او با پایان جمله آخرشان دست من و دست حضرت ابوعبیده بن جراح س را گرفت.
این جمله آخر او بسیار برایم ناگوار آمد. بخدا سوگند! اگر سرم را با شمشیر از تنم جدا میکردند برایم بهتر بود از اینکه امیر و رهبر قومی باشم که در میانشان شخصیتی به مقام و منزلت حضرت ابوبکر س باشد. حباب بن منذر لب به سخن گشوده گفت: انصاریان به حرف من بسیار اهمیت داده، حرف مرا میشنوند و من میتوانم معما را حل کنم. – رأی من این است که – دو امیر انتخاب کنیم یکی از ما و دیگری از شما.
با شنیدن این حرف در مجلس ولوله و شوری بپا شد. سر و صداها بلند شد تا جایی که مرا وحشت برداشت؛ مبادا در میان مسلمانان اختلاف و تفرقه ایجاد شود.
گفتم: ابوبکر! دستت را دراز کن. او نیز دستش را دراز کرد. من با ایشان بیعت کردم. در پی آن مهاجران بیعت کردند. پس از آن انصاریان نیز با ایشان بیعت کردند.
در روایتی به این نقطه نیز اشاره شده که حضرت عمر س در وقت بیعت فرمودند:" ای گروه انصاریان! آیا شما نمیدانید پیامبر اکرم ج به ابوبکر فرمان داده بود بر مردم نماز بگذارد و امامت مردم را بدست گیرد؟ کیست در میان شما که شایسته خود میداند بر ابوبکر برتری جوید؟ انصاریان همه با هم و یکصدا گفتند: پناه بر خدا! ما از اینکه خود را بر ابوبکر برتری دهیم به خداوند متعال پناه میبریم.[1]
خلافت غیر از قریش برای هیچ قبیلهای مناسب نخواهد بود چرا که قریش از هم قبیلهها برتر بوده همه از آنها حرف شنوی دارند. |
سر و صدا از هر سو بلند شد، من ترسیدم مبادا در بین مسلمانان اختلاف صورت گیرد. |
[1]- التاریخ الإسلامی، اثر/ الحمیدی:9/24. و عصر الخلافة الراشدة، اثر/ العمری، ص:40، و استخلاف أبی بکر، ص:160، و مسند احمد:1/ 21، احمد شاکر / نیز سند آنرا صحیح قلمداد کرده است.
122- ثابت قدمی حضرت صدیق اکبر در سانحه جانگداز!
آن روز جانگدازی که رابطه زمین از آسمان برای همیشه بریده شد، و آخرین پیک خداوند بسوی بشریت؛ حضرت خاتم الأنبیاء ج، از این دیار فانی به دیار باقی شتافت، حضرت ابوبکر صدیق س در روستای "سنح" در شرق مدینه منوره بود. امروز این منطقه تقریبا در دور و بر فرودگاه این شهر قرار دارد.
تا خبر ناگوار این سانحه گوشخراش به ابوبکر رسید فورا سوار بر اسب از "سُنح" تا مدینه منوره چهار نل تازیده خود را به خانه رسول الله ج رسانید. فورا از اسب پایین پرید و وارد مسجد نبوی شد. حیران و خاموش و پریشان بدون اینکه با کسی حرفی بزند یکراست به اتاق مادر داغدار مؤمنان؛ عائشه صدیقه وارد شد، جایی که در آن جسد پاک دوست و محبوب عزیزتر از جانش در پارچهای یمنی پیچیده شده بود. حضرت ابوبکر س در مقابل جسد مبارک زانو زده، پارچه را از چهره مبارک کنار زد، صورتش را به چهره تابان و خاموش خورشید همیشه درخشان نبوت نزدیک کرده بر سر مبارک بوسه زد. کاسه صبر و شکیبائی ابوبکر که به وسعت اقیانوس بود، از غم و اندوه لبریز گشته زار زار گریستن گرفت. از یک سو عاطفه و احساسات رفاقت بود که چون باران اشک میریخت و از سوی دیگر محبت دوست عزیزتر از جان که بر زبانش زمزمه میکرد: «بأبی أنت یا نبی الله! لا یجمع الله علیک موتتین، أما الموتة التی کتبت علیک فقد متها». "ای پیامبر پروردگارم! پدرم به قربانت! خداوند تو را دوبار نمیمیراند، حقا که طعم آن موتی که برایت نوشته شده بود را چشیدی".
این غم سیاه که چون صاعقهای بر پیکر اسلام وارد آمده بود، عاطفه و احساسات را بر عقلها چیره گشتانده بود. به یک آن ابوبکر س؛ دست پرورده رسول الله ج بار سنگین مسئولیت را بر شانهاش احساس کرد، از حجره بیرون آمد. حضرت عمر که آتش غم دل و جانش را برگرفته بود سخت پریشان و خروشان با مردم سخن میگفت. ابوبکر لب به سخن گشوده فرمود: «إجلس یا عمر!». "عمر! بر جایت بنشین!!".
غصه و اندوه در سینه عمر س غل غل میزد، او گوشی برای شنیدن نداشت، تنها زبانی بود که خشم پریشان مهارش را در دست گرفته بود و همچنان یکریز حرف میزد.
حضرت ابوبکر س در میان مردم برخواست و سخنرانی کرد. ایشان پس از بیان حمد و ثنای الهی فرمود: «فمن کان منکم یعبد محمدا، فإن محمدا قد مات ومن کان یعبد الله، فإن الله حی لا یموت»."هر کس از شما حضرت محمد ج را عبادت میکرد، بداند که محمد وفات کرده، و هر آنکس که خدای یکتا را میپرستید، خدا همیشه زنده و پاینده است و هرگز نمیمیرد".
سپس این آیه مبارک را تلاوت کردند:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡۚ وَمَن یَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ فَلَن یَضُرَّ ٱللَّهَ شَیۡٔٗاۗ وَسَیَجۡزِی ٱللَّهُ ٱلشَّٰکِرِینَ١٤٤﴾ [آل عمران: 144]
«محمد ج فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمیگردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیّت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمیزند؛ و خداوند بزودی شاکران (و استقامتکنندگان) را پاداش خواهد داد».
با شنیدن این آیه شیشه حیرت و درماندگی در سینههای همه مردم شکست و آنچنان گریستند که از شدت گریه و زاری نفسشان بند آمد. حضرت عمر س که توان باور کردن حقیقت وفات پیامبر را نداشتند، میفرماید: "تا من این آیه مبارکه را از زبان حضرت ابوبکر س شنیدم، قدمهایم از کار ایستاد و دیگر توان این را نداشت که وزن مرا تحمل کند، بناگاه نقش زمین شدم و فهمیدم که واقعا رسول الله ج وفات کرده".[1]
بعد از شنیدن آن مردم چنان گریستند و گریستند که نفسشان بند آمد |
121- تصویری زنده از آیات قرآنی
بنا به روایاتی که در کتابهای تفسیر آمده حضرت ابوبکر س نمایانگر چندین آیه از آیات مبارکه قرآن کریم میباشند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱلَّذِی جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣﴾ [الزمر: 33]
«امّا کسی که سخن راست بیاورد و کسی که آن را تصدیق کند، آنان پرهیزگارانند!».
بنا به تفاسیر مشهور این آیه آنکه با درستی و صداقت برانگیخته شد خود حضرت رسول خاتم؛ محمد مصطفی ج میباشد، و آن شخصی که او را تصدیق نمود حضرت ابوبکر صدیق س است. البته سایر صحابه نیز در شمار تصدیق کنندگان میآیند، اما ابوبکر صدیق در صدر لیست تصدیق کنندگان قرار دارد.[1]
همچنین خداوند متعال میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ١١٩﴾ [التوبة: 119]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از (مخالفت با فرمان) خدا بپرهیزید، و با صادقان باشید!».
این آیه درباره افرادی که از رفتن به غزوه تبوک سرباز زده بودند یعنی؛ کعب بن مالک و دو نفر همراه ایشان نازل شد. آنها با شهامت به رسول خدا ج راست گفتند که ما بدون هیچ عذری تنها از باب تنبلی از رفتن به غزوه باز ماندیم. خداوند متعال نیز به برکت راستگوئیشان توبه آنها را پذیرفت. مصداق و نماینده "الصادقین" در این آیه صحابه و یاران گرانقدر پیامبر اسلام ج میباشند.
مفسران میگویند؛ حضرت ابوبکر از باب أولی نمایانگر این آیه کریمه است، چرا که او – أصدق الصادقین –؛ در بین امت اسلام از همه راستگوتر بود، تا بدانجا که به لقب "الصدیق" مشرف شدند.[2]
روزی حضرت رسول الله ج به حضرت ابوبکر صدیق س فرمودند: «أما إنک یا أبابکر أول من یدخل الجنة من أمتی». "ای ابوبکر! از امت من اولین فردی که وارد بهشت میشود تو هستی".[1]
اهل سنت بر این باورند که تمام افرادی که از یاران پیامبر اکرم ج در غزوه بدر شرکت داشتند مژده بهشت یافتهاند.
همچنین هیچ مؤمنی نمیتواند در بهشتی بودن مادران مؤمنان کوچکترین شک و تردیدی داشته باشد. و اینکه حضرات ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، و زبیر ش سرداران بهشتیانند.[2]