اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اسلام و ارتجاع

اسلام و ارتجاع

روشنفکران امروز در مقام اعتراض به مسلمانان می‌گویند: آیا شما می‌خواهید که ما افکار و وجدان خود را تعطیل و تبعید کرده و خود را با اوضاع کهنه و فرسوده مقید سازیم که در محیط امروز پذیرفته نبوده، و ارزش خود را از دست داده و با زندگی جدید و منطق صحیح سازگار نیست؟ آیا می‌خواهید باز هم با آداب و رسومی بسازیم که برای غیر از محیط ما بوجود آمده؟ و با زندگانی مردم محیط خود سازگار بوده، و مأموریت خود را انجام داده و وظیفه خود را بپایان برده است؟ و امروز در ردیف وسائل ارتجاع قرار گرفته و از موانع تمدن و ترقی بشمار آمده؟ و از وسائل سلب آزادی بشر محسوب می‌گردد؟.

در دنیای کنونی باز هم شما بتحریم ربا اصرار دارید؟ در صورتی که امروز با یک ضرورت شکست ناپذیر اقتصادی است که هرگز اقتصاد جهان مترقی نمی‌تواند از آن بی‌نیاز بماند، باز که بر جمع و تقسیم زکات بر مستمندان محلی علاقه دارید؟ و حال آنکه موضوع زکات علاوه براینکه بشخصیت و آبروی فقرا لطمه میزند، و همة مستمندان محل می‌دانند که فلان ثروتمند در باره آنان بذل و بخشش می‌کند، در نتیجه همیشه خود را در مقابل آن کوچک و حقیر شمرده، و در مقابل قدرت و نفوذش ستایش خواهند کرد و با قوانین و نظام دولتهای مترقی امروز سازگار نیست!!.

و همچنین برای برچیدن بساط می‌و میگساری قمار و قماربازی هنوز هم اصرار میورزید؟ و از اختلاط زن و مرد تشکیل مجالس شب نشینی و رقصهای دسته جمعی اجتناب دارید؟ و هنوز هم رفاقت و دوستی پسران و دختران جوان را ننگ و عار میدانید؟ و حال آنکه همة این مسائل از لوازم ضروری اجتماعی بوده و ممکن نیست بشر امروز از آن بی‌نیاز باشد، و از لذائذ آن بهره برداری نکند، زیرا که این امور یک رشته جهش و جنبش است، بسوی ترقی و بناچار باید پیش بیاید و یک سلسله جبر تاریخ است که بعقب بر نمی‌گردد، وای بر شما ای مسلمانان چه سیر معکوس و عقب گرد عجیبی را پیش گرفته و مردم بیخبر را بسویش میخوانید. این بود خلاصة داستان یاوه سرایان شبهة ارتجاع در اسلام. اما گفتار این گروه روشنفکر را دارای دو عنوان می‌توان فرض کرد، از طرفی صحیح و درست و از طرفی غلط و نادرست باین ترتیب صحیح است که اسلام ربا را حرام کرده، و لیکن غلط است که ربا یک ضرورت شکست ناپذیر اقتصادی است، بر همگان واضح است که امروز در عالم دو نظریه بزرگ اقتصادی وجود دارد که سازمان خود را از اول بر پایه ربا پی ریزی نکرده‌اند؛ و آن‌ها عبارت از نظریة اسلام و نظریة کمونیستی است، با آن همه اختلافهای فاحش که در اصول و فروع باهم دارند، با یک فرق بزرگ که نظام کمونیستی امروز همة نیرو و قدرتیکه بتواند نظام و اقتصادیات خود را اجرا کند در دست گرفته و برای پیشرفت مقاصد خود آن‌ها را بکار انداخته و اسلام هنوز همة نیروی خود را بسیج نکرده است، و با وجود این هر روز رو بتکامل می‌رود.

آری، بحکم طبایع موجودات جهان و بمقتضای دلیل هائیکه امروز در آن انقلابات و مبارزات نقاط مختلف عالم دیده می‌شود اسلام سرانجام بآن قدرت عالمگیر خود خواهد رسید، و همة این مبارزات دامنه دار و این انقلابات پی درپی از یک جنبش جدید و عمومی اسلامی نوید می‌دهد.

و بدیهی است هنگامیکه اسلام حکومت رسمی خود را آغاز نماید، در اولین فرصت اقتصادیات خود را براساس غیر از ربا استوار خواهد کرد، زیرا که ضرورتهای اقتصادی هرگز نمی‌تواند آن را عاجز کند تا بتصویب قوانین ربا ناچار گردد، چنانکه امروز کمونیست‌ها نظام خود را با ربا توأم نساخته‌اند. و این ضرورتهای ضرورت نما آن‌ها را از پیش رفت مقاصد خود عاجز ننموده است. بنابراین، ربا از اول یک امر ضروری نبوده که دنیای امروز نتواند از زیربار آن شانه خالی کند. بلکه، فقط ضرورتی است در عالم سرمایه داری، زیرا که این رژیم استعماری بخیال خود نمی‌تواند بدون ربا پایدار بماند و با وجود این دانشمندان بزرگ اقتصادی در دنیای سرمایه داری مانند دکتر شاخت امرور برعلیه نظام ربا سخن می‌گویند: و رسماً اعلام میدارند که نتیجة حتمی ربا در جهان این است که سرانجام و بامروز زمان ثروت در دست عدة کمی از مردم انباشته و رفته رفته مجموع اجتماع بشر از آن محروم گردد، و در اثر تورم ثروت میلیونها نفر بشر ببندگی و بردگی طبقة ممتاز ثروتمند و سرمایه دار درآیند، و ما بدون خواندن علم اقتصاد مصداق این بردگی شوم را در دنیای سرمایه داری امروز بخوبی درک می‌کنیم. آری، یکی از بزگترین معجزات اسلام این است که اصل ربا و احتکار را که محکمترین پایه‌های سرمایه داری است، هزار سال پیش از پیدایش نظام سرمایه داری قدغن کرده است، زیرا آن خدای که این دین را فرستاده و آن خالقیکه این نظام را وضع نموده همة ملت‌ها را یکسان میدید، و همان خدای دانا و توانا بخوبی میداند قطع نظر از اینکه ربا موجب بروز کینه و انگیزش دشمنی و اختلافات اخلاقی ملت‌ها است عاقبت چه زیانهای جبران ناپذیری در عالم اقتصادی خواهد داشت.

عجب از عجبتر این است که یک نویسنده مسلمان مصری در یکی از مجلات هفتگی برای اینکه اسلام در تحریم ربا پافشاری نموده و از آن انتقاد می‌کند!! در صورتی که خود او از آئین کمونیستی که براساس غیر ربا استوار است با آغوش باز استقبال می‌کند، و روزی از اسلام انتقاد کرده که عالم سرمایه داری از ترس عواقب خطرناک ربا کم کم و بتدریج خود را بکمونیستی نزدیک ساخته و بلکه، بنرمی و نهانی تبدیل بکمونیستی می‌گردد. پس روی این اصل موضوعیکه این نویسنده روشن فکر عنوان کرده خودش از روی فهم و ایمان بآن نگرویده است. بلکه، فقط غرضش این است که از روی شهوت نفس و بدون اراده صحیح آنهم یورشی باسلام برده و از این راه خود را بقافله روشنفکران امروز رسانده باشد.

باز هم یکی از عجایب روزگار این است که یکنفر وزیر مسلمان که جوانی خود را در صورت دین و در لباس مسلمانی گذارنده است، برای جلب خوشنودی سرمایه داران بیگانه و خوش آیند اربابان سرمایه دار، در مقام رفع تهمت جمود فکری از اسلام چنین می‌گوید: «اکنون دیگر آنوقت فرا رسیده که اسلام برگردد، و ربا را در جهان قانونی و رسمی اعلام کند، تا ما بتوانیم خود را با تحولات نوپدید تمدن روز که با ربا پایه گذاری شده هم آهنگ سازیم، و از کاروان تمدن بشریت امروز عقب نمانیم». و با این ترتیب رضایت سرمایه داران و خوشنودی اربابان خود را با غضب پروردگار قهار بدست آورده است، و اگر این شخص بگفته خود مؤمن و اینطور از تحولات اقتصادی استقبال می‌کند. مسلماً نادانترین مردم است که تاکنون بتحول اقتصادی گرویده است. بلی، واقعاً امروز ربا نسبت بوضع ما مسلمانان یک ضرورت ذلت زاست، زیرا که امروز اقتصادیات ما بطور کلی بوامهای سنگین بیگانگان تکیه کرده است، اما تن دادن اجباری باین صورت ننگ بار تا مدت عمرش بگذرد چیزی، و ایمان آوردن بآن تحولات و پیشرفت‌های خیالی چیز دیگری است، و اگر آن روز فرا رسد و مسلماً هم خواهد رسید که اقتصاد ما در همه عالم استقلال پیدا کند و بتواند روی پای خود بایستد و روابط ما با سایر دول و ملل عالم براساس آزادی متقابل باشد نه براساس ذلت کرنش و ستایش، در چنین روزی بخواست خدا اقتصاد خود را روی قواعد اسلام بپا داشته و ربا را حرام خواهیم ساخت، و عاقبت روزی بجهان و جهانیان پیشرو و رهبر شده و مترقی‌ترین اوضاع اقتصادی را بدنیای آینده نشان خواهیم داد. اما موضوع زکات در فصل گذشته بتفصیل در باره آن سخن گفتیم، بطوریکه دیگر مجال شبهه و تردید در اوصاف آن نماند، در آنجا گفتیم که آیا زکات احسان است که از طرف ثروتمندان بفقرا داده می‌شود و یا یک حق قانونی ملی است که دولت از جانب پروردگار قانون گذار اغنیا را بپرداخت آن مأمور ساخته است، فقط شبهه در اینجا در محلی بودن زکات است. و بعبارت دیگر می‌گویند: چرا باید زکات در محل خود تقسیم شود و بدولت مرکزی حمل نگردد؟

آری، انسان به سفاهت و نادانی اینگونه مردم روشنفکر باید بخندد!! زیرا آنان وقتیکه میبینند یک نظامی سر از گریبان دنیای غرب متمدن امروز بدر آورده از خوشحالی در پوست نمیگنجند، و برای بزرگ داشت آن از تعجب دهنها را تا بناگوش باز کرده و تحولات غلط تمدن جدید را یک الهام شکست ناپذیر آسمانی می‌دانند، در صورتی که همان نظام از طریق اسلام وارد شده و بخیال همین روشنفکران بی‌فکر رمز عقب ماندگی و انحطاط و جمود فکری جامعه معرفی گردیده است.

آخرین تحول و بهترین پیشرفت‌های نظام اداری در امریکا عدم مرکزیت کامل، و خود مختاری عالی محلی در همه ایالت‌های جمهوری متحده است. باین ترتیب که هر دهکده دارای یک وحدت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است که در حدود خود آن را با شهرستان و شهرستان را با استان و استان را با حکومت مرکزی ایالات متحده مربوط می‌سازد، و در این واحدهای استقلالی مالیاتیکه انجمن‌های محلی دهستان با نسبت معین مقرر کرده‌اند، بصندوق دارائی محل پرداخت می‌گردد، تا در رفع احتیاجات خود محل مانند تعلیمات فرهنگی و امور بهداشتی و وسائل مخابراتی و سایر خدمات اجتماعی بمصرف برسد، و پس از برداشت این مخارج اگر چیزی اضافه ماند، بحکومت شهرستان و یا استان تحویل می‌دهد، و در صورت کسر بودجه نیز از همانجا کسری را جبران می‌کنند و این نظام بسیار عالی است، زیرا امور اداری را عملاً توزیع می‌کند تا همة بارسنگین بعهده حکومت مرکزی که مسلماً نمی‌تواند از نیازمندی‌های واحدهای کوچک و دور افتاده اطلاع دقیق بدست بیاورد، و یا بجهت دور افتادگی آنطوریکه اهل محل می‌توانند حکومت مرکزی نمی‌تواند بآنجا رسیدگی نماید. جای شگفت است که روشنفکران تحصیل کرده ما امروز برای این نظام از تعجب و خوشحالی در پوست نمیگنجند، و در نظر آنان خیلی تازگی دارد.

در صورتی که اسلام عقب مانده هزار سال پیش باین نظام رسید و عمل کرد. زیرا که اسلام یگانه نظامی است که اخذ و مصرف مالیات را محلی قرار داد، و اضافه از مخارج محلی را بصندوق دارائی ملی که بنام صندوق بیت المال خوانده میشد ارسال و کسری بودجه‌های محلی را نیز از همین اندوخته‌های ملی تأمین می‌کرد، و این همان اصلی است که اسلام برای توزیع عمل و نگهداری عدم مرکزیت در نظام حکومت مقرر کرده است، و همان است که روشنفکران امروز برعلیه آن لبور میچینند، زیرا در نظر آنان اسلام موجب انحطاط و باعث عقب افتادگی است.

آری، شب پره بجهت ضعف باصره از دیدن نور خورشید ناراحت است. اما قانون توزیع زکات را ما در فصل‌های گذشته مفصل بیان کردیم، در آنجا گفتیم که در نظام اسلام لازم و حتمی نیست که آن را بصورت نقد و یا جنس باید بمصرف اهل زکات برسانند، هیچ مانعی ندارد که پس از تأمین زندگی کسانیکه در اثر ناتوانی و پیروی و یا طفولیت از انجام کار عاجزند. بصورت تأسیس بیمارستانها و مدارس و سازمانهای خدمات اجتماعی بمصرف برسد. بنابراین، اگر ما اسلام را در اجتماع حاضر اجرا و تطبیق کنیم بخوبی پیداست که بجز ایجاد و ادارة همان واحدهای کوچک محلی که با توابع و حدود خود بترتیب بمراکزاستانها و دولت مرکزی و بهمة عالم اسلامی و سرانجام بهمة این جهان پهناور پیوسته می‌گردد، چیز تازه ای انجام نداده ایم، و در این صورت ما ملت اسلامی بهمة تحولات و پیشرفت‌های ملل جهان که روشنفکران امروز را بتعجب و حیرت انداخته پیشرو و پیش قدم و از همه بهتر و زودتر بترقی و تمدن نزدیک شده ایم.

اما می‌و میگساری و قمار و قماربازی و اختلاط زن و مرد را بدون تردید و واقعاً اسلام از اول قدغن کرده است، و باز هم در تحریم آن‌ها اصرار دارد، گرچه زنان و مردان روشنفکر امروز هر اندازه هم ناراحت باشند و بدیهی است که رشته بحث و جدال در این باره بدرازا میکشد و لیکن ما مسئله را از نزدیکترین مأخذ خود مطرح میسازیم؛ و دربارة رسوائی شراب بس است که در پارلمان کشور فاسق فرانسه که هنوزهم از مستی باده هوشیار نگردیده است یک بانوی نمایندة پارلمان لایحة تحریم مسکرات و باده گساری را بپارلمان تقدیم و فوریت تصویب آن را از نمایندگان می‌خواهد!! آری، همان یک شاهد زنده تاریخی در رد یاوه سرائی‌های زنان و مردان باده پیما و سرمست عصر جدید تمدن ما را بس.

من در اعماق ضمیرم نسبت به مسکرات کوچکترین احترامی احساس نمی‌کنم، اما همین اندازه میدانم که اصل میگساری نمودار حال یک اجتماع مریض و یا یک شخص بیمار است، زیرا اجتماعی که اختلاف طبقاتی آن بحد اعلا می‌رسد که در اثر آن گروهی در عیاشی و خوشگذرانی و فسق و فجور روانکش و خارج از اندازه زندگی کند، مسلماً اینگونه زندگی نیازمند بیک رشته سرور و شادکامی مصنوعی خواهد بود و در مقابل زندگی طبقه دیگری توأم با محرومیت کافرکیش و یا همدم با ذلت‌های خفقان آور خواهد بود، و بدیهی است که چنین زندگی نیز احتیاج مبرمی باین سرگرمی‌های نامرئی و راه زنان کاروان عقل و شعور دارد تا بیاری آن‌ها انسان بتواند اندکی خود را از این فشار ننگین آسوده بسازد، و بعبارت واضح تر: از فشار سیاه روزی و بدبختی ننگین زندگی اندک زمانی خود را از عالم انسانیت دور کند!! در اجتماعیکه برای بدست آوردن لقمة نانی کوشش‌های بیفایده ظالمانه مشاعر انسان را از کار بیاندازد، در اجتماعیکه سپاه غصه‌ها و تلخکامی‌ها از همه جانب بانسان حمله آغازد و افکار پریشان نسبت بحال و آیندة تاریک زندگی او را تاریکتر بسازد، و محرومیت از حقوق با همه وسائل و ابزار لازم در اطرافش حلقه بزند، و برای گرفتن انتقام شیطانی هر ساعت صدای خوفناک و وحشت بار فشار زندگی در گوش انسان طنین اندازد. البته، این عوامل شخص محروم را برای تفکر در دورنمای یک زندگی ایده آلی در سایه دیوارها و رهگذرها مدت‌های زیاد بتوقف و نشستن طولانی غم رنگ ناچار می‌سازد.

بخوبی پیداست که اینگونه اجتماع بشراب و باده و سایر مواد مخدره پناه خواهد برد، تا برای رهائی از افکار پریشان زندگی در عالم خیال و اوهای نقشة یک عالم خالی از این بدبختی‌ها را طرح کرده و مدت کوتاهی خود را در آنجا مشغول بسازد.

ولی، با وجود این بی‌پرده باید گفت که هیچ یک از این بهانه‌ها میگساری و باده پیمائی را قانونی نخواهد ساخت، بجهت اینکه وجود باده و می‌خود دلیل بر بیماری اجتماع است و برای برانداختن این فساد نیز خود آن رهبر مبارزه است. آری، اسلام روزی که شراب را اکیداً قدغن کرد این بهانه هائیکه بصورت دلیل و برهان بشر را بمیگساری و باده نوشی تحریک می‌کند نادیده نگرفت. بلکه، اول برای از بین بردن این بهانه‌های دلیل نما اقدام و پس از آن تحریم مسکرات را رسماً اعلام نمود. بنابراین، سزاوار است که تمدن جدید روش معالجة بیماریهای داخلی اجتماع را از اسلام فرا گیرد؛ تا بداند که اسلام چگونه با نظم صحیح اقتصادی و اجتماعی و تربیت روحی و فکری و جسمی این مرض‌های هستی سوز را نابود می‌سازد. تمدن امروز بجای اینکه اسلام را بباد انتقاد و ناسزا بگیرد باید این تعلیمات حکیمانه را از آن یاد بگیرد و در راه بهبود و علاج بیماران خود بکار ببندد.

اما مسئلة قمار بر همگان روشن است که در جهان بجز بی‌خردان و عده‌ای از زنان و مردان خودسر کسی از آن راضی نبوده و نخواهد بود، و بهمین جهت احتیاج نداریم که در بیان رسوائی آن سخن بگوئیم: بلی، یگانه چیزی که باعث انگیزش بحث وجدال هست و در اطرافش سخنها بدرازا باید گفت: مسئلة اختلاط زن و مرد است. مرتب از هر سو ناله‌های غم رنگی بگوش می‌رسد که تا کی ما در حال عقب افتادگی زندگی کنیم؟ و تا کی راه تمدن و ترقی را بروی خود ببندیم؟ تا کی خود مانع از پیشرفت کار خود باشیم؟ و از این قبیل سخنهای پریشان فراوان گفته می‌شود، در جواب آنان بی‌پرده باید بگویم: از ما بتمدن شکست ناپذیر فرانسه سلام برسانید! زیرا آنجا مهد تمدن و سرزمینی است که عاشق و معشوق در هر رهگذری دست عشق بگردن یکدیگر انداخته و مانند بادام دومغز درهم فرو رفته‌اند، سرزمینی است که شیفتگان عشق مانند علفهای هرزه بهم پیچیده و غرق در بوس و کنار شده، از خرمن عشق بهره بر میدارند. و هرگز تماشای رهگذران متمدن صفای محفل آنان را تیره نمی‌سازد، عجبتر اینکه پلیس فرانسه در آن عشقگاه پاس میکشد، تا از مزاحمت رهگذران آنان را حراست کند، پاس می‌دهد که مبادا باین عاشق و معشوق متمدن قبل از انجام شیرین کاریهای خود گزندی برسد!! و فنون بازی آنان ناتمام بماند! تمدن در این سرزمین بحدی رسیده که وای بحال کسانیکه بسوی اینگونه عاشقان بیدل با دیده انکار نظر کنند، زیرا که این ناظر بلا فاصله از طرف جامعة متمدنین با حقارت و بدبینی سرکوب خواهد شد.

همچنین سلام ما بر آن تمدن نوپدید آمریکا باد؛ سرزمینی که ملت در آنجا بی‌پرده زندگی و بی‌پرده سخن می‌گوید: و هرگز در زندگانی خود سرگردان و دو دل نیست، مردم آنجا چنان پنداشته‌اند که غریزه جنسی یک امر ضروری بیولژی است، و بهمین جهت ضرورت غریزه را برسمیت شناخته و راه‌های آمیزش جنسی را از هر سو هموار و آسان نموده و نگهبانی و سرپرستی اجتماع خود را بدست غرایز سپرده‌اند، در آن اجتماع بهشتی!! هر پسری را دختری و هر دختری را پسری رفیق است، همه جا باهم آمیزش کرده باهم داخل و خارج می‌شوند، باهم بتماشاگاهها رفته و بتفریحهای نهانی پرداخته و یکدیگر را از فشار ضرورت جنسی آسوده ساخته، و از زیر بارسنگین شهوت خود را نجات می‌دهند، تا دیگر جسم و جان و اعصاب جوان امریکائی در زیر فشار ناراحت نگردد، و چون فردا فرا می‌رسد آزاد و بی‌نیاز و سرشار از نشاط از تفرجگاه برگشته هر یک بکار خود مشغول شده و برای پیشرفت زندگی بشریت بکار و کوشش میپردازند تولید می‌کنند و اندوخته می‌سازند.

سپس باز پی کار خود رفته به راز و نیاز میپردازند و بهمین ترتیب ملت متمدن امریکا همه روزه به ترقی و تمدن خود مشغول است، تا خدا میداند که بکجا خواهد رسید!! بلی، صحیح است که تمدن در قاموس اهل تمدن امروز جز این نیست، اما پوشیده نماند لازم بتوضیح نیست که ملت متمدن و رشید فرانسه همان ملتی که دیدیم و شنیدیم روزی که دولت نازی آلمان نخستین ضربت را بر پیکر تن پرورش حواله کرد، ذلیلاً نه پشت خود را خم نمود، و بذلت و خواری تن داد نه برای این بود که استعداد و وسائل جنگی آن ناقص بود. بلکه، برای این بود که ملت فرانسه یک ملت تن پرور و عیاش و بی‌شخصیت بود، نتوانست از حریم خود دفاع نماید، ملتی بود که در منجلاب شهوات و رسوائی تاچانه فرو رفته و تجملات فریبنده تمدن او را آواره ساخته بود، در میدان نبرد از فرو ریختن ساختمانهای آسمان خراش و از ویران شدن رقاصخانه‌های شهرزیبای پاریس می‌ترسید، آری، می‌ترسید که بمبهای مخرب دشمن آن‌ها را فرو ریزد و جنگیدن با دشمن بقیمت ویرانی کاباره‌ها و با از دست رفتن وسائل عیاشی و تن پروری تمام شود.

آیا این همان تمدن نوپدید نیست که روشنفکران بیفکر روز ما را از جان و دل بسوی آن میخوانند، و یا فریب خورده‌اند و نمی‌دانند که چه‌ها می‌گویند: آن امریکائی که در نظر غفلت زدگان مترقی ستاره تمدن و ترقی نمودار شده چندی پیش در یکی از شهرها سرشماری کرد و در کار دوشیزگان محصل دقت بسزا نموده. معلوم شد که سی وهشت درصد از محصلین مدارس متوسطه آبستن هستند، و این نسبت در میان محصلین دانشکده‌ها و دانش سراها کمتر از مدارس متوسطه است، زیرا که هرچه سطح معلومات دانشجویان بالا رفته تجربه بیشتر اندوخته و بهتر می‌توانند از وسائل جلوگیری از آبستنی استفادة نمایند. آیا این همان تمدن است که روشنفکران عصر حاضر ما را بسوی آن میخوانند و افتخار رهبری این دعوت را بعهده دارند، و یا یک قافلة فریب خورده‌اند سخنی را می‌گویند که خود نمیفهمند.

بلی، نجات دادن اعصاب از زیر بارسنگین غریزة جنسی یک هدف بس عالی است، و اسلام نیز کاملترین عنایت خود را در این باره مبذول داشته است، زیرا پیش از آنکه امریکائی متمدن این هدف عالی را با تجربه‌های نادرست کشف کند اسلام بخوبی می‌دانست که مشغول شدن دختران و پسران غرب بمسائل جنسی آنان را همین اندازه از کار و تولید باز داشته و در میدان تاریک غریزه جنسی زندانی می‌کند، و در نتیجه از کار و کوشش و از پیش رفت زندگی سعادتمند باز میمانند، تا وقتیکه پیروزانه از این میدان ننگین بر گردند و وقتی هم که بر گشتند دیگر بشر سالم نیستند. بلکه، دوباره فردا همان خواهند بود و سرانجام نه فردا تمام می‌شود و نه انتظار بپایان خواهد رسید، و با این ترتیب بشر متمدن امریکائی در منجلاب شهوتهای حیوانی سقوط و از محیط پاک بشریت بیرون شده است.

اما آن هدفیکه در نظر طرفداران متمدن امروز صحیح و شایسته است که همه وسائل سالم در بدست آوردن آن بکار آید، و در اثر آن اجتماع ناآلودة بشر را آلوده و دختران و پسران جوان را در هر کوی و بر زن چنان آزاد بگذارند تا مانند چهارپایان برای خاموش نمودن سوزش شهوت در هر رهگذری روی هم بپرند و کام دل بستانند، هرگز راه صحیح این کاروان نبوده و تا ابد هم نخواهد بود، و تاکنون هیچ عاقلی این قانون را تصویب نکرده است.

پس بنابراین، وقتیکه دیدیم نتیجة آن همه تولید مهم آمریکا این همه هرج و مرج اخلاقی است و اسیران غفلت آن را یک روش صحیح می‌دانند باید اول بدانند که آن فقط یک تولید مادی و آنچنان مهم نیست، زیرا ممکن است روزی برسد که انسان مصنوعی در این باره بشر را از انسان زنده بی‌نیاز نماید. و بعبارت دیگر: عروسک پلاستکی بجای عروس واقعی استخدام شود که هم ارزانتر و هم بشر را از دست مادر زنها آسوده می‌سازد.

و اما در پیشرفت افکار عالی و اصول انسانیت چه عرض کنم!!؟ ملت آمریکا همان ملتی است که هنوزهم با سیاه پوستان بومی هم وطن خود آنگونه وحشیانه رفتار می‌کند، و سیاه چهرگان را با بدترین نوع بردگی که در تاریخ بشر بی‌سابقه است استعمار می‌نماید!! ملت امریکا همان ملت متمدن است که در تمام نقاط جهان همه قضایای استعماری را از نزدیک و دور عملاً برسمیت می‌شناسد، واضح است آن سقوط و تنزل شخصیت را که در شهوترانی و پرستش غریزة جنسی نمودار است، و آن تنزل اخلاقی که در استعمار کردن ملت‌ها و ببندگی کشیدن بشریت نمایان است با اوصاف درندگی و حیوانیت فرقی نتوان گذاشت، و این دو صفت ناستوده را از یکدیگر جدا نتوان شمرد، زیرا که هردو تنزل شخصیت و سقوط انسانیت است، چگونه ممکن است که متمدن نمایان عصر حاضر بآن پناه ببرند،؟ اما آن بجهت و سروریکه هنگام خودنمائی زن با بدن عریان و نیمه عریان باجتماع دست می‌دهد واقعاً یک نوع سبک مغزی و خودسری است که از هر سو سوخته دلان عیاشی را بخود متوجه نموده و افکار و ضمایر جگرسوختگان هوسرانی را مشغول خود می‌سازد، و بدون تردید اینگونه شادکامی در این جهان متمدن فراوان وجود دارد و همه می‌دانند که سفره‌های رنگارنگ پر از طعامهای گوناگون بهتر از سفرة یک رنگ و مکرر روزانه است.

و لیکن، بی‌پرده باید گفت که هدف اصلی بشریت از اول بالاتر از این بوده و برای توضیح بیشتری ناگزیریم که حدود هدف‌های منظور را تعیین و بیان کنیم، اینک باید بدانیم که آیا مهمترین مقاصد و عالی‌ترین هدف‌ها این است که فقط دائم از شادکامی و سرور زودگذر بهره برداریم و سایر هدف‌های زندگی را نادیده بگیریم؟ و بازهم باید ببینیم که تاکنون از قدیم و جدید کسی را سراغ داریم که لذت و محبوبیت شهوت را انکار کند؟ و بگوید که در نظر مردم محبوب و خوش آیند نیست!! و اگر جز این است پس چرا آن‌ها را در قاموس‌ها لذت آور نامیده‌اند؟ همه می‌دانند که شادکامی و کامرانی ارمغان تازة نیست که ملت‌های متمدن غربی در قرن بیستم بدست آورده باشند. بلکه، پیش از این ملت‌های متمدن یونان و ایران و روم کاملاً بآن آشنا بوده و در این منجلاب تاچانه فرو رفته بودند، سپس هیچ میدانیم که سرانجام آنهمه شهوت رانی‌ها چه شد؟ آری، هر یک از این دولتها که در دوران قدرت و عظمت خود در این گرداب ناستوده بغرقاب افتادند عاقبت از کار وکوشش و از تولید و بهره برداری باز ماندند و از دیدن شکوفه‌های روح پرور زندگی محروم گردیدند، و بارزترین نمونة آن در سرزمین فرانسه دیده شد و خلاصه در هر نقطة عالم در مدار تاریخ بشر که زندگی با فساد و شهوت پرستی توأم گشته نتیجه همین بوده است و بس!! آری، این سنت دیرین و لایزال خدائی است، در این ستاره خاکی که هرگز دست تغییر و تبدیل بآن نرسیده و نخواهد رسید.

بلی، دنیای غرب تازه بدوران رسیده، این نیرو و قدرت مادی را تازه بدست آورده نیروی علم و صنعت، نیروی کار و کوشش و تولید تازه نصیبش شده و این باد غرور و نخوت شهوت و شهوت پرستی مرتب بدماغش دمیده می‌گردد، تا روزی که بانحطاط برسد و هم اکنون قسمتی از آن در غرقاب انحطاط فرو رفته و بقیه نیز در حال و در راه انحطاط و سقوط است. و لیکن ما مسلمانان امروز دارای هیچگونه نیرو و قدرتی نیستیم زیرا که این شرایط و مناسبات اجتماعی و سیاسی هستی سوز که متجاوز از دو قرن است ما را احاطه کرده هرگز بصلاح ما نبوده و هیچوقت اجازه نداده تا بتوانیم قدرتی بدست آریم، و در پیشرفت مقاصد خود بکوشیم. بنابراین، از افتادن بگودال شهوات از راه تقلید بنام تمدن و ترقی چه سودی میبریم، و یا بنام فرار از تهمت ارتجاع و جمود فکری چه فایدة بدست میآوریم؟ تاکنون از این افکار جز مستی و سرگردانی سودی نبرده ایم، و مسلماً هرچه با این آلودگی پیش برویم علاوه براینکه سودی نبرده ایم در منجلاب فساد و در غرقاب بدبختی بیشتر فرو خواهیم رفت، هرچه تیزتر و عنان گسیخته تر برویم زودتر بهلاکت خواهیم رسید!، بدیهی است که هر نویسنده و هر متفکر آزادی که ما را بآزادی از آداب و رسوم خود بخواند تحت هر عنوانی و بهر نامی که بخواند، بطور یقین او یکی از پیام آوران و خدمت گذاران استعمار است، خواه از اول بقصد خدمت باستعمار دعوت کند و یا بطور ناآگاه و بدون اراده این مأموریت را بانجام برساند، در صورتی که خود استعمار و استعمارگران این نویسندگان و این آزادفکران را بخوبی می‌شناسد، و ارزش خدماتی را که در گمراه ساختن ملت‌ها انجام می‌دهند بهتر از خود آنان میداند و همه کس میداند که چگونه جوانان ملت‌ها را با بحث و گفتگو در باره بهجت و سرور و عیاشی و شادکامی مشغول می‌سازند، و بهمین جهت پاداش بسزائی از طرف استعمارگران نسبت بنوع و مقدار خدماتیکه در مجله‌ها و روزنامه‌ها و کتابها منتشر می‌کنند، و یا در سازمانهای دولتی بکرسی مینشانند دریافت میدارند، و این خدمت گذاران از دو حال بیرون نیستند یا از اهل مکر و حیله و از سرسپردگان استعمارند و یا غفلت زده و فریب خورده‌اند، قصد آنان خدمت باستعمار نیست، و لکن در خارج کردارشان بنفع استعمار انجام می‌گردد، گاهی می‌گویند: بوضع زنان متمدن غربی با دقت نگاه کنید، ببینید چگونه در جامعه از یک مقام پستی بمقام ارجمندی رسیده‌اند، و چگونه از آن ذلت جان سوز بدر آمده و خود را بکاروان بشریت رسانده و وظیفه خود را بطور شایسته انجام می‌دهند. ما در سابق از این آزادی تحت عنوان زن در اسلام بتفصیل سخن گفتیم، و اینجا نیز اضافه می‌کنیم که مسلماً بیرون جستن زن از محیط زندگی خانوادگی برای بدست آوردن کار و ظاهر شدن آن در مظاهر اجتماعی برای وی تجربه‌هائی اندوخته و جرئت بیشتری داده و بر احساسات و طنازی او افزوده است، و بطور یقین اگر بکارهای مهم و با ارزش مادری و بتربیت فرزندان خود مشغول میشد، هرگز باین اندازه پرروئی نمیرسید، و هیچگاه نمی‌توانست تا این حد طنازی و دلربائی کسب نماید.

همة این مطالب صحیح است اما ما از روشنفکران و طرفداران زن می‌پرسیم که آیا واقعاً این جرئت و خودنمائی چیزی برهستی و شخصیت زن افزوده است؟ و یا شخصیت او را از جهتی در ظاهر بالا برده؟ و لکن بهمان نسبت واقعاً از جهات دیگری ارزشهای زیادی را از دستش گرفته است؟ و بازهم بتکرار میپرسیم: آیا این جسارت و خیره سری چیزی را بارزش و آبروی اجتماعی زن بخاطر وی افزوده است؟ و یا بخاطر این است که با نشان دادن اندک سودی سرمایة هستی را از دستش بگیرد. بلی، جای گفتگو نیست که زن در عالم غرب برای مرد رفیق شایسته و یارصدیق است، از احساسات عاشقانه و نیازمندی‌های کامیابی او با جان و دل استقبال و در آسان نمودن پارة مشکلات با وی همکاری می‌کند، اما با وجود این از انجام وظیفة یک همسر شایسته و مادرمهربان عاجز است و در انکارکردن این حقیقت ناله‌های تبداران تمدن پرستان روز و طرفداران سینه چاک جامعة زنان بیفایده است، زیرا اینک حقایق آمار رسمی کشور آمریکا بر صدق گفتار ما شاهد است که در آنجا مطابق آمار رسمی دولت نسبت طلاق به چهل درصد بالغ گردیده و البته این نسبت بزرگ از آیندة خطرناکی نوید می‌دهد، و از انحلال روابط زناشوئی و سازمان خانوادگی حکایت می‌کند، گرچه در اروپا نسبت طلاق از امریکا کمتر است ولی رفیق گرفتن و عاشق جستجو کردن یک کار معمولی و رسمی و در میان مردم اروپائی معروف است، پس اگر زنان امریکائی و یا اروپائی همه کاردان و شایسته بودند باین معنی که می‌توانستند در تشکیل یک خانواده و رعایت آن استقلالی بدست آورند، هرگز اینقدر طلاق در امریکا و این همه فرار از خانه و خانواده و زناشوئی در اروپا دیده نمیشد، و اما وظیفه درخشان مادری که دربارة آن بتفصیل گفتگو کردیم و گفتیم که مشغول شدن زن بکارهای خارج از وظیفة خود چه زیانهای جبران ناپذیری در بردارد. و آن همان است که زن امروزی را بخود مشغول ساخته و دیگر فرصت نمی‌دهد که او بوظایف مادری قیام نماید، زیرا زنیکه از فشار کار خسته و فرسوده شده دیگر در اعصاب خود تاب و توان انجام وظیفه مادری نخواهد یافت، و در وجودش استقبال زحمات بیش از این نخواهد شناخت، در اینجا باز از روشنفکران امروز میپرسیم که آیا مجموع سازمان بشریت با قطع نظر از عیاشی و خوشگذرانی تاکنون در این اختلاط سودی برده است؟ آیا راه یافتن چند نفر زن در پالمانها، وزارت خانه‌ها، و سازمانهای دولتی در عالم چیزی از این همه مشکلات جهانی را آسان نموده است؟ آیا شرکت جستن هزارها و میلیونها زن در کارخانه‌ها، تجارتخانه‌ها، هتل‌ها، مهمانخانه‌ها، کافه رستورانها و در همه جا تاکنون باری را از روی دوش این جامعه بر داشته است؟ آیا برای زن جز خطابه خواندن در پارلمانها و یا انجام دادن وظایف اداری در اجتماع وظیفه ای نیست که در آنجام آن بکوشد؟ هنگامیکه زن بوظیفه درخشان مادری قیام و فرزندان خود را یعنی زنان و مردان درستکار جامعة آینده را روی هدف صحیح تربیت کند و از میان آنان خدمت گذاران صدیق وطن بجامعة بشریت تحویل بدهد، بشر رستکار و فرزندان لایقی پرورش بدهد، که هرگز انحرافات روحی و اخلاقی نتواند آنان را فاسد و فرسوده بسازد، بازهم این مادر در اجتماع انسانیت وظیفه خود را انجام نداده است؟ آری، صحیح است که زن از کف زدن پارلمانیان در حال خطابه او و از بازشدن دهان تماشا چیان تا بناگوش در سالونهای رقص، و از تملق و چاپلوسی رهگذران و از بدرقه کردن چشم چشم چرانان و اندام نیمه عریان او، سرمست و خمار و سرشار از نشاط می‌گردد، اما این مستی موقت و این نشاط زودگذر نتیجه ای جز این ندارد که یک عده کودکان بیمادر و محروم از عواطف بشریت در جامعه پیدا شوند و در اثر آن عدة نیز عنصر دوستی و محبت و درستکاری را که لنگرتوازن و کنترل شهوات است از دست بدهند. آری، عاطفة انسانی و نوع دوستی یگانه عاملی است که شهوت فتنه انگیزی و خوی درندگی را در نهاد بشر تعدیل و حس آلام خود پسندی و خودخواهی را تسکین می‌دهد، بدیهی است که این بذر محبت را جز مادر کسی نمی‌تواند در نفوس بشر بکارد، روح بی‌پایان مادر است که بفرزندان بشریت هستی و شخصیت میبخشد، پس ما حق نداریم این اندازه در باره زن سختگیری کنیم، و او را از لذتهای زندگی و کسب شخصیت فردی محروم بسازیم، آخر کی و کجا عوامل زندگی بما اجازه داده که همگی چه زن و چه مرد خودسرانه و مطابق دلخواه خود از لذائذ زندگی بدون قید و شرط کامیاب شویم و با پسند خاطر و هوای نفس خود، همه جا اظهار وجود و ابراز شخصیت بنمائیم، و قانون طبیعی عالم را برهم بزنیم. آری، وقتیکه بشر بندة حلقه بگوش حس خودخواهی و خودکامی شود و عنان گسیختگی و بیبندوباری را شعار خود سازد و بی‌ملاحظه دائم در پی شهوت پرستی روان شود و بخواهد در همه جا همة لذتهای جهان بدون حساب در اختیار او باشد، هیچ میدانیم که در وضع اجتماعی و سرنوشت زندگی با چه حادثه‌های تلخی روبرو خواهیم شد؟ آیا نه چنین است که در اثر این بی‌بندوباری چه نسل‌های بدبخت و ناتوان و چه فرزندان بی‌حس و اراده از ما بیادگار خواهد ماند؟ مسلماً باعث بدبختی و بیچارگی نسل آینده خودسری و انحراف ما بوده و وبال آن همه تلخکامی و بدبختیها بعهده وجدان ما خواهد بود؟ آیا اجتماع آن نسل تیره روزگار از زنان و مردان تبه کار تشکیل نخواهد شد؟ ِآیا داستان مساوات حقوق زن برای ابد در عرصة زندگی بحال بشریت سودمند است؟ آیا سزاوار است که بعضی افراد زنان تا عمر دارد در کامرانی و خوشگذرانی و عیاشی افراط کند؟ و سایر افرادش در نسل‌ها و قرن‌های آینده از همه چیز محروم بماند؟ آیا این برای اسلام عیب است که بشریت در نظر حکیمانه آن مانند یک رشته زنجیر ناگسستنی و افراد بشر در نظرش یکسان است که زمانی بزمانی، و گروهی بگروهی فرونی ندارد، و در بهره برداری از محصول انسانیت در گذشته و آینده و حال همه را یکسان شرکت داده و هیچوقت سعادت عده‌ای را فدای شهوت رانی و هوسبازی دیگران نمی‌سازد.

بلکه عیب اسلام بود اگر استفاده از لذائذ را تحت همه عنوانها در همه ادوار برای بشر تحریم و از جنبش‌های فطری جلوگیری مینمود، تا هیچوقت بشر نتواند احتیاجات خود را برطرف سازد. آیا واقعاً اسلام می‌تواند چنین کارخلافی را انجام بدهد؟ در فصل آینده نیز در این باره بتفصیل سخن خواهیم گفت.


اسلام و ارتجاع

اسلام و ارتجاع

همة انحراف بشریت که لباس تطور بتن کند ارتجاعیات است، و اسلام آمده تا مسیر آن‌ها را تصحیح کند و پایدار بسازد، گرچه در بدو امر این قضیه دور از حقیقت و دور از باور بنظر می‌رسد، چطور؟ چرا و بچه کیفیتی؟ این همه پیشرفت که در جهان امروز نصیب علم شده، این همه نمو و تطور که در روح و روان بشر و در اجتماع بشر پدید آمده؟ چگونه می‌توان همه ارتجاع نامید؟ چگونه و بچه کیفیتی؟ اسلامی که در زمان فرو رفته؟ و یک عمر از پیدایش گذشته آمده تا امروز خط سیر این پیشرفت‌ها را تصحیح کند؟ و ما برای اینکه در این قضیة بیگانه نماداوری کنیم، باید اول برای پیشرفت‌ها و ارتجاعیات مقیاسی تعیین کنیم.

آیا این مقیاس زمان است؟ باین معنی که هر جدیدی پیشرفت است و هر قدیمی ارتجاع. بلی، این مقیاس حقیقتاً برای سنجیدن پیشرفت‌های علمی بدرد میخورد، زیرا هر جدیدی در جهان امروز نمودار یک قدم پیشرفت است، بدلیل اینکه از قدم پیشین خود آغاز می‌گردد، و هر آن بر آن افزوده می‌شود، و اگر چنین نباشد وجود خود را باخته و قدمی بر نداشته است، و اما بقیة انواع تحول اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، روانی و اخلاقی، آیا این مقیاس نسبت بآنها نیز همینطور است؟ آیا می‌توانیم بگوئیم: در آن‌ها نیز فقط زمان مقیاس است؟ هم اکنون می‌خواهیم کارها را بمقیاس صحیح برگردانیم و بسنجیم، آیا اوضاع الکتریکی، هواپیما، بمب، مغز الکترونیک مقیاس پیشرفت است یا خود انسان؟ ممکن است گوینده ای بگوید: آیا انسان نیست که هواپیما را ساخت، بمب را اختراع کرد، مغز الکترونی را ساخت؟ بلی، بدون تردید انسان است؟ اما باید دید پس از ساختن چگونه بکار بست؟ در سود یا در زیان بشریت؟ مقیاس این است نه خود انسان و نه مصنوعات آن.

آیا انسان این وسائل را بکار می‌بنند که پیش از این ترقی کند و بمقام بالاتری برسد؟ وجدان انسانیت را پیش از این دریابد و پیش از این خود را بشناسد؟ بکار می‌برد که شعور برادریابی و برادرشناسی او عمیق تر گردد؟ و ارتباط و یگانگی بشریت را بهتر و بیشتر درک کند؟ بکار می‌برد که برادرش را دریابد دست برادر گیرد، نوع یار و نوع پرور باشد؟ بکار می‌بنند که با دشمن خود نیز انسان باشد و با انسانیت رفتار نماید یا نه؟ بکار می‌بندد که وحشی باشد؟ بدرندگی برسد، خودخواه باشد؟ دیگران را پایمال کند و حق‌ها را باطل انگارد، تحت فرمان بغض و کینه درآید، بر مرکب خودستائی سوار شود، وحشیت و آدم کشی چشمش را کور کند و یا ستیزه جوئی تباهش سازد؟ کدام یک از این‌ها مقیاس است؟ حال میپرسیم: آیا این فکر روشنتر شد؟ آیا بیش از پیش باز شد که بکار بپردازد؟ آیا حقیقت انسان آنطور که هست بدست آمده که پیشرفت علمی خودبخود نه می‌تواند انسان را بالا ببرد و نه می‌تواند پائین بیاورد؟ بلکه آن روحیکه بوسیله آن انسان نتیجه‌های علم را بکار می‌بنند، بشر را بالا می‌برد، پائین میآورد، بحیوان نزدیک می‌کند و یا بانسان، با این بیان ساده: آیا حقیقت برای ما روشن شد؟ آیا بازهم ابهامی باقی ماند؟ آیا می‌توانیم این جنگ عالم سوز را تمدن بنامیم؟ آیا می‌توانیم این تفرقة بین سیاه و سفید و سرخ و زرد و خلاصه نژادپرستی را تمدن بشناسیم؟ آیا می‌توان نام فرار از انسانیت را تمدن نهاد؟ این ورشکستگی این هرج و مرج اخلاقی تمدن است؟ آیا این دیوانگی مزمن، این بیماری کشنده، این خودکشی رسوا کننده تمدن است؟ آیا انصاف است که نام ویران کردن سازمان خانواده و درهم ریختن اجتماع را تمدن اعلام کنیم؟ آیا ننگ نیست که این بدبختی و تیره روزی همگانی را تمدن بشناسیم؟ و خلاصه آن کدام سعادت است که علم امروز برای بشریت بارمغان آورده، (البته در سایة این توجیهات فاسد و این نظریه‌های شیطانی) آیا بازهم مطلب روشن نشد؟ بازهم ابهامی باقی ماند؟ پناه بر خدا! واقعاً هم پناه بر خدا!! البته اشتباه نشود ما علم را لغو و بیهوده حساب نمیکنیم، و از میزان پیشرفت بیرون نمیبریم، و همچنین نمو و پرورش اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نموروانی و اخلاقی هر یک جای خود دارد، و هر یک در یک کفة ترازو است، و لکن در کفة دیگر هم انسان را جای میدهیم و موازین انسان را، و بعد بدقت نگاه مکنیم تا ببینیم آیا این علم، این پیشرفت، این تطورات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ببالابردن ارزشهای انسانیت نظر دارد یا نه؟! اصول انسانیت را آباد می‌کند یا ویران می‌سازد؟ ما در سر جمع حساب کار داریم، نه در جزئیات متفرقه.

بنابراین، خیلی روشن است که طب پیشرفته بدون تردید و علم هم با مخترعات و اکتشافات خود بسیاری از مشکلها را آسان کرده و خدمت‌های فراوان انجام داده است، خیر و سعادت فراوانی نصیب بشریت کرده است، شکی نیست همه را باید در حسابش واریز کنیم، و این تمدن خدمت گزار را در ترازوی حقیقت بسنجیم، و ارزشهای آن را حساب کنیم، اما باید دید آن کیست که خوب را از بد، زشت را از زیبا تشخیص بدهد؟ این همه خیر و سعادت را بگیرد با همه فراوانیش؟ یا آن همه شر سیاه را که تا اعماق دل بشریت فرو رفته است؟ و همچنین آن کیست که می‌گوید: یا این همه شر و فساد را بپذیریم تا اندکی خیر نصیبمان گردد؟ و یا اصلاً روی خیر و سعادت را در زندگی زیارت نکنیم؟ آخر کی گفته ضریب خیر ویران ساختن عالم است؟ کی گفته ضریب خیر فاسدکردن اخلاق است؟ و ضریب خیر بدبخت نمودن بشریت است؟! وو...

بلی، این قیافة غربی تمدن است، نه قیافه بشریت ترقی یافته، و حال آنکه چیزی که از ما مطلوب است این است که هر خیر و سعادتی را که علم و پیشرفت علمی بوجود آورده نگهداریم و بهره برداری کنیم، و با حفظ سمت هر شر و فسادیکه در اثر توجیهات غلط پدید آمده اصلاح نموده و بخیر و سعادت تبدیل نمائیم، و این است شأن انسان، این است برنامة حق و حقیقت، این است مقیاس پیشرفت و ارتجاع، مقیاس عبارت است از: فطرت یا بگو: از انسان.

«الکیس کاریل» می‌گوید: واجب است که انسان مقیاس هر چیزی باشد، اما متأسفانه قضیه برعکس است و او در این عالمیکه خود آفریده غریب است، او هنوز نتوانسته بدنیای خود نظم و ترتیبی بدهد، زیرا با طبیعت آن آشنائی کامل ندارد، و از اینجاست آن پیشرفت بی‌لجامیکه علوم جماد نسبت بعلوم حیات و زندگی کسب کرده، یکی از بزرگترین مصیبتها شده که نصیب بشریت گردیده است، حقاً ما قوم بدی هستیم، ما ملت سرافکنده ای هستیم، برای اینکه اخلاق را از دست داده‌ایم و خرد را فراموش کرده ایم، واقعاً آن ملت‌ها و آن جماعتها که این تمدن صنعتی در میان آن‌ها ببالاترین مقام نمو و پرورش و ترقی رسیده، چون نیک بنگریم جماعتها و ملتهائی هستند که رو بضعف و ناتوانی نهاده‌اند، و در آینده نزدیک بازگشت آن‌ها بسوی وحشیت «ورشکستگی زودتر از بازگشت دیگران است. آری، این یک شهادت روشن و قاطعی است که احتیاج بشرح و بیان ندارد.

پس بنابراین، انسان همان مقیاس صحیح است و شایسته است که پیشرفت و ارتجاع را با او بسنجیم، پس هر نظامیکه انسانیت انسان را بارزش میرساند، آن نظام مترقی و پیشرفته است، و هر نظامیکه انسان را از انسانیت باز می‌گرداند و بی‌ارزش می‌کند، آن نظام ارتجاعی است. حالا هراندازه هم درجة حرارت این تمدن مادی بالا می‌رود برود، و هراندازه هم ابزار و وسائلی که بکار می‌برد دقیق و محکم و برنده و شکست ناپذیر است باشد، ما کاری با آن نداریم، و از حق نگذریم بکاربردن این نیروها و وسائل موجود و کوشش و تلاش در به سازی آن یک مزیت اصیل انسانیت است، اما این معنی بتنهائی قادر نیست که انسان را انسان سازد، و همچنین بتهائی نمی‌تواند مقیاس پیشرفت انسان و انسانیت باشد. آخر چرا و چگونه می‌تواند باشد؟ مثلاً: اگر دست انسان جداً هر روز رو بقدرت و توانائی برود و آنقدر پیشرفت کند تا دارای قدرت فنا ناپذیر گردد، اما بقیة تن ناتوان و علیل و زمین گیر بماند، بطوریکه قدرت بحرکت نداشته باشد، ارزش این دست پرزور و این قدرت فنا ناپذیر چیست؟ قدرتی که آدمی نتواند از آن استفاده نماید، بچه درد میخورد؟ تنی که از حرکت افتاده دست توانا را می‌خواهد چه کند؟ و این درست وضع پیشرفت علمی و صنعتی و تمدن مادی قرن بیستم است، دست توانائی است در تن علیل و ناتوان و افلیج تا کجا رسد که بگوئیم: سرشار از اختلال و بی‌نظمی و ورشکستگی است نسبت به مجموع انسان، زیرا این چنین مرض سرانجام فایده و خاصیت عملی این پیشرفت شکست ناپذیر را از بین می‌برد، و مانند دست شکسته و بال گردن می‌شود، لکن این سخن خیلی مجمل و مختصر است، احتیاج بشرح و بیان دارد، و این هم شرح و بیان آن.

هم اکنون باید دید موارد بی‌نظمی و ورشگستگی در هستی انسانیت در قرن بیستم چیست و کدام است؟ انحرافاتش چیست که پیوسته آن را در صلح و صفای انسانیت بسوی فساد بازگشت می‌دهد؟ و سرانجام سرمایة اندوختة آن را بباد ارتجاع سیاه میسپارد و نابودش می‌کند؟

و از طرف دیگر می‌گوئیم: خصایص انسان چیست که باید آن را حفظ کند؟ و پایگاه‌های ارزشمند انسان کدامند که تمدن مادی قرن بیستم آن‌ها را ویران ساخته است؟!

این ندای اسلام است در این باره، و این هم صدای رسای قرآنکریم که می‌گوید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗ [النساء: 1] «ای مردم! از پروردگار خود بپرهیزید که همة شما را از یک نفس آفرید، و از جنس خودش برای او همسر آفرید، و از آن دو همسر مردان و زنان بسیاری (در جهان پراکنده ساخت.

خیلی عجب است که همة این قضیه‌های ثابت در این قرن بیستم متزلزل شود و بطوفان بیفتند. آری، قضیة عقیده، قضیة وحدت نفس انسانیت، قضیة جنس مرد و زن و قضیة خود انسانیت، این‌ها ذاتاً مواردی هستند که ببحران افتاده‌اند و باختلال برخورده‌اند، مواردی هستند که بی‌نظمی در آن‌ها در عصرحاضر از نابودی بشریت سخن می‌گوید، و از تباهی انسانیت حکایتها دارد.

وقتیکه مردم در این قرن پر از علم از راه عقیده منحرف شدند، وقتیکه این سرمایة ثابت را پشت سر گذاشتند، روزیکه آن را از میدان زندگی برای همیشه تبعید کردند، و بهرتین و خوشترین حالاتش این شد که مانند یک موجود خیالی در گوشة دل‌های پریشان جای بگیرد، آیا این چنین مردمی در میدان صفای انسانیت ترقی کرده‌اند؟ و یا بسقوط نزدیک شده‌اند؟ و رو بزوال و نابودی می‌روند؟ حقاً که عقیدة ثابت و روشن چنانکه در بحث‌های پیشین خود دیدیم، و چنانکه در گفتار «چولیان هکسلی» عالم ملحد و خدانشناس ملاحظه کردیم، یک اندوختة ارزشمندی است از اندوخته‌های انسان که بوسیلة آن‌ها امتیاز بر حیوان دارد.

پس بنابراین، باطل کردن و یا مهمل گذاشتن و منتظر خدمت کردنش انحراف است، و بازگشت از خاصیت انسانیت، و ما خود آثار این انحراف را در زندگی این نسل از بشریت دیدیم و آزمودیم، زیرا اولین اثرش این بود که در نفس انسان، در روح و روان انسان این آشفتگی را ایجاد کرد، و آشفتگی ایجاد کرد در میان احتیاجات فطری انسان به پروردگار خود و میان احتیاجات او بآرامش اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تمدنی، همان احتیاجاتی که اجتماع ملحد غرب امروز باور ندارد که با عقیدة بخدا ارتباط داشته باشد.

بلی، اولین نتیجه‌اش این اضطراب روحی شد که در جهان غرب اعصاب مردم را فاسد و فرسوده ساخته، زیرا در اثناء این ستیزة ویران کننده و خطرناک که مردم هردم در آن فرو می‌روند، و در گوشه و کنار زندگی دائم با طوفان سیاهش روبرو می‌گردند. آری، ستیزه ایست در عالم ماده، ستیزه ایست در عالم افکار، ستیزة ایست در سیاست، ستیزه ایست در داخل اجتماع، ستیزه ایست در روح و روان طوفان زده بشریت.! وو..

و در وسط این میدان بلا، و در اثناء این طوفان کوبنده به پناهی، بتکیه گاهی احتیاج پیدا می‌کند، بیک نیروی ثابتی نیازمند است که آن را تکیه گاه خود قرار بدهد، احیتاج پیدا می‌کند به طبیبی که قلب از کار افتادة او را دوا کند و ضمیر سرگردانش را نجات بخشد، احتیاج به دست گیرنده ای پیدا می‌کند که در سختیها دستش را بگیرد و بساحل آرامش و آسایش بکشاند! وو... و خلاصه احتیاج پیدا می‌کند بخدا، بخدای یگانه و قادر و توانا.

و این تمدن بیگانه و انصاف نشناس با توجیهات و تنظیماتش از انسان جلوگیری می‌کند که بخدای خود پناه ببرد، بازش میدارد که در سیاست، در اقتصاد، در تنظیم اجتماع، در تصویب دستورهای آداب و رسوم و اخلاق و رفتار انسانیت و بکاربردن هنر بخدای خود پناه ببرد، بخدائی پناه ببرد که آفریننده اوست، چرا؟ آنقدر آزادش میگذارد که اگر بخواهد در غیر این موارد بخدا پناه ببرد بتواند، آن هم در ساعتهای کوتاه و زودگذر، در کلیسا، در حال نماز و دعا، و سپس بقیة روز و بلکه بقیة عمرش را در یک فضای تاریک خالی از عقیده که در همه جا و همه وقت در انتظار اوست بگذارند که در نتیجه دائم در اضطراب و تشویش است، دائم گرفتار طوفان است، دائم در حال نابودشدن است!. وو...

و سرانجام در میزان انسانیت، در ارزیابی آدمیت ارزش خود را از دست می‌دهد، و اتفاقاً تنها این یک بلا نیست که بر سرش فرود می‌آید، بلکه بلاهای فراوانی پشت سر هم در انتظار اوست، زیرا وقتیکه مردم ایمان بخدا، ایمان بحق و حقیقت، ایمان به آخرت، ایمان بحساب و کتاب نداشته باشد، در احساس آن‌ها زندگی فقط همین زندگی پست است، فقط همین پیج روز زودگذر است، و فقط همین فرصت‌هائی است بدست آمده که دیگر تکرار نخواهد شد، با این حساب لذتهای آن را غارت می‌کند و تا می‌تواند از این خرمن آماده خوشه میچیند، و باید هم همین برنامه را اجرا کند.

چون فرض این است که فردائی نیست، حساب و کتابی نیست، همه جا مردم مانند درندگان گرسنه بر متاع روی زمین هجوم می‌برند، و چنگال بروی یکدیگر میکشند. آری، متاع غریزة جنسی، متاع ظاهری و مادی، متاع قدرت و تسلط وو... درست مانند گرگان گرسنه که اگر لقمه ای در میان جمع آن‌ها بیفتد، همه باهم هجوم مییرند، همه باهم فشار میآورند و همه باهم ستیزه می‌کنند، آنقدر بسر و کلة یکدیگر میپرند و دست رد بر سینة یکدیگر می‌زنند تا آن لقمه در زیردست و پا برود و نابود بگردد، و یک خستگی کامل بر گرسنگی آن‌ها افزوده شود، و همینطور بتکرار فرض کن تا ببیتی که پایانش کجا است.

مردم بی‌عقیده و سست ایمان همین زندگی را دارند، و همین تمرین را دائم تکرار می‌کنند و غافلند، و سرانجام بجای اینکه بیشتر بهره مند گردند و لذتهای دلخواه خود را بدست آورند، زندگی آنان بیک جهنمی سرشار از عذاب تبدیل می‌گردد. آری، عذاب تشویش و اضطراب، عذاب تأسف مزمن برای فرصت‌ها از دست رفته، و عذاب این آتش سوزان که هرگز سیر نمی‌شود، همیشه شعله ور است، هرچه میبلعد بازهم گرسنه است.

اینگونه مردم در میزان انسانیت، در ارزیابی آدمیت ارزش خود را از دست می‌دهند، و بیک گودالی سقوط می‌کنند که حتی پست تر از مقام حیوانیت است، زیرا حیوان دائم ضوابط فطری غریزه خود را در اختیار دارد، بنقطة هلاکت و نابودی که می‌رسد توقف می‌کند، مگر ندیده‌ایم که خر وقتی بجائی می‌رسد که یکبار در گذشته در گل فرو رفته است پای در آنجا نمی‌گذارد، و انسان بی‌عقیده برمی‌گردد، و از این حیوان هم پست تر می‌شود، زیرا ضوابط فطری خود را از دست می‌دهد، قانون فطری خود را گم می‌کند و در نتیجه بی‌هدف و سرگردان می‌ماند، اینک این ندای آسمانی، این نغمة ملکوتی قرآنکریم است که از این داستان گزارش می‌دهد و هشدار می‌گوید: ﴿لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا یَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡیُنٞ لَّا یُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا یَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ کَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ ١٧٩ [الأعراف:179] «این چنین مردم را دل‌هائی است که با آن‌ها درک نمیکنند، چشمهائی که بوسیله آن‌ها نگاه نمیکنند، گوشهائی است که بوسیله آن‌ها نمیشنوند، (یعنی: همة نیروها را تعطیل کرده‌اند) این چنین قوم مانند چهارپایان باشد و بلکه گمراه ترند، این چنین ملت غفلت زده گانند». واقعاً که سرافکندگی عجیبی است، حقیقتاً که عقب گرد و ارتجاع است، آیا خود این مقیاس زمان یک اختراع جدیدی است مخصوص بقرنهای نوزدهم و بیستم نظیری نداشته است؟

نه نه، هرگز، پیش از این هم در تاریخ سابقه دارد، چیز نوظهوری نیست، این نخستین بت پرستی نیست که بشر انجام می‌دهد، اولین کفر و الحاد بخدا نیست که تازگی داشته باشد، خیلی پیش از این در تاریخ بوده است، هنوز نعره‌های کفر آمیزش خاموش نگشته، هنوز فریادهای انکار آمیزش از تاریخ بگوش می‌رسد، دلیل بر وجود خدا چیست؟ خدا پیامبران را چگونه میفرستد؟ وحی را چگونه نازل می‌کند؟ مردگان را چگونه زنده می‌گرداند؟ استخوان پوسیده‌ها را چگونه سرهم می‌کند؟! وو... بازهم گذارش قرآنست که می‌گوید: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ لَوۡلَا یُکَلِّمُنَا ٱللَّهُ أَوۡ تَأۡتِینَآ ءَایَةٞۗ کَذَٰلِکَ قَالَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِم مِّثۡلَ قَوۡلِهِمۡۘ تَشَٰبَهَتۡ قُلُوبُهُمۡۗ قَدۡ بَیَّنَّا ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یُوقِنُونَ ١١٨ [البقرة: 118] «افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى‏گوید؟! و یا چرا آیه و نشانه‏اى براى خود ما نمى‏آید؟! پیشینیان آن‌ها نیز، همین گونه سخن مى‏گفتند دل‌ها و افکارشان مشابه یکدیگر است، ولى ما (به اندازه کافى) آیات و نشانه‏ها را براى اهل یقین (و حقیقت‏جویان) روشن ساخته‏ایم».

بازهم گزارش دیگری از قرآنکریم می‌گوید: ﴿وَقَالُواْ مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا ٱلدُّنۡیَا نَمُوتُ وَنَحۡیَا وَمَا یُهۡلِکُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ [الجاثیة: 24] «(این قوم بی‌عقیده) گفتند: این زندگی نیست، مگر همین زندگی (پست چند صباح) دنیای خودمان، میمیریم و زنده میشویم، و ما را هلاک نمی‌کند مگر روزگار، (خدا را با این برنامه چه کار)». ﴿قَالُوٓاْ أَءِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ ٨٢ [المؤمنون: 82] «گفتند: آیا وقتیکه مردیم و تبدیل بیک مشت خاک شدیم، بازهم برانگیخته گانیم». از این هر صریح تر و دقیق تر، وقتیکه امروز در این قرن بیستم بمردم می‌گویند: در مقام الوهیت توحیدشناس باشید، یکتاپرست باشید، نباید خدائی برای عبادت، و خدائی برای علم، و خدائی برای اقتصاد، و خدائی هم برای سیاست باشد، همه انکار می‌کنند، همه روی درهم میکشند، همه استهزا می‌کنند، و قرآنکریم هم از گفتار خدانشناسان پیشین چنین گزارش می‌دهد: ﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَیۡءٌ عُجَابٞ ٥ [ص: 5] «آیا (این پیامبر خدایان) را یک خدا قرار می‌دهد؟ (این یک چیز تازه ای است)، چیزی است واقعاً شگفت انگیز»، مگر می‌شود این همه خدا را در یک خدا فشرده ساخت. بلی، این عقب گردی و این ارتجاعیت را که قرن بیستم در عالم عقیده تمرین می‌کند، همان است که اسلام برای اصلاح آن آمده، آمده که مسیر آن را تصیح کند و پایدارش بدارد، و کاروان بشریت را صحیح و سالم بمقصود برساند، و امروز هم که قرن بیستم است برنامه همان است، راه نیز همین.

اما قضیة دو جنس مرد و زن، توأم با قضیة اخلاق به اندازة کافی در بارة آن‌ها سخن گفتیم دیگر احتیاجی بگفتار تازه نیست، دیگر نه از طبیعت آن‌ها سخن می‌گوئیم و نه از آثار آن‌ها در زندگی بشریت، زیرا این بدبختی و تیره روزی که روح و روان جوانان را اعم از دختر و پسر جریحه دار ساخته، و این بلای سیاهی که از ناحیة غریزه جنسی بر سر نسل جوان نازل گردیده، و این چموشی، وحشتناکی که نمی‌گذارد کسی آرام بنشیند، و این آتش سوزانی که در سازمان خانواده و اجتماع و نفوس بشر افتاده، و این حیوانیتی که حیوان از آن بیزار است، این جهنم دیوانه ای که هرگز سیر نمی‌گردد، احتیاجی بشرح و بیان ندارد.

واقعاً که این وضع بازگشت از انسانیت است، زیرا خدا که انسان را نیافریده تا این اندازه سقوط کند، این همه چموشی کند و این همه باضطراب بیفتد، این همه بطوفان بلا گرفتار شود تا دمار از روزگارش درآید، هرگز پیشرفت و تطور برای این نیست که مردم را بطوفان شر و فساد گرفتار سازد، همان شر و فسادیکه نظیرش را در شهادت قرن بیستم آشکار دیدیم، بلکه این وضع نابسامان نتیجة انحراف است، نتیجة بیراهه رفتن است، نتیجة خارج شدن از مدار فطرت است، و با این وصف آیا خود مقیاس زمان پیشرفت است و یا ارتجاع؟ قرن بیستم فاش می‌گوید که زمان در مسائل اخلاق و عزیزة جنسی دائم در حال تطور و پیشرفت است، مرتب از چیزهای تازه ای خبر می‌دهد که پیش از این بشریت از آن‌ها بی‌خبر بود.

سپس شهادت تاریخ می‌گوید: نه چنین نیست، این داستان تازه نیست، تاریخ بشر فراوان از آن خبر دارد، یونان، روم، هند و ایران قدیم قبل از این زمان با آن آشنا بودند، بهمین صورت و ترتیب و یا با صورتهای مختلف بهرحال هیچ فرقی نداشت، نه از داخل در نفس انسانیت و نه از خارج در متن زندگی، انحراف بناچار باید نتیجة شوم خود را بدهد، زیرا برخلاف فطرت است، برخلاف جریان شناکردن است، و این یک حقیقت حتمی و بی‌نظیر است در تاریخ انسانیت که از قدیم گفته‌اند: «گندم از گندم بروید جو ز جو». آری، این یک حقیقت تلخی است که همه بلاها از آن سرچشمه میگیرد، حقاً که آن خود ارتجاع است، خود بازگشت است، اسلام آمد که میزان آن را تصحیح کند و از انحراف بازش دارد و بشریت را براه راست هدایت نماید.

واقعاً این همان جاهلیتی است که زن را برقص آورده و از مقام خود تنزل داده و بفتنه واداشته، و در سر راه مرد نشانده است تا او را بفریبد و از راه بدر کند، و در این جهنم سوزان مرد هم با این فتنه و فریب سرگرم شود، خواه در جزیرة العرب، خواه در جای دیگر، و اسلام آمد که مردم را از دست این دیوحیوانیت نجات بدهد، و از این سرگردانی برهاند، آمد در ضمیر مردم جهان یک رشته اصول عالی انسانیت را جای دهد، و روابط جنسی را آن اندازه بارزش برساند که از حیوانیت بیرون آید، و از این جسد تب دار جدا گردد، آنقدر بالا ببرد که از طوفان بدر آید، و بآرامش و مودت و رحمت تبدیل گردد، قرآنکریم می‌گوید: ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَکُم مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡکُنُوٓاْ إِلَیۡهَا وَجَعَلَ بَیۡنَکُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ [الروم: 21] «و از آیات اوست که برای شما از جنس خود شما همسرانی آفریده تا (در آغوش گرمشان) بآرامش بپردازید و آسایش بیابید، و در میان شما (مرد و زن دریائی از) رحمت و مودت قرار داد». اسلام آن اندازه این وضع را ترقی می‌دهد که بیک نظم و تربیت شایستة مقام انسانیت برساند.

و این داستانی که قرن بیستم در بارة غریزة جنسی می‌سازد، خواه با مقیاس زمان باشد یا با مقیاس انسانیت، جز یک عقب گرد پست و بی‌ارزش نیست، اسلام همان را تصحیح و اصلاح می‌کند و در مدار صحیح قرارش می‌دهد، و این برنامة کلی اسلام است از روز اول.

حالاً میرسیم به قضیة نفس واحد و قضیة انسانیت یک پارچه قرن بیستم در این قضیه نیز انحرافات فراوان دارد، و یکی از روشنترین آن‌ها انحراف فردپرستی است، و آن یک انحراف طوفانی است که دائم برعلیه اجتماع شورش می‌کند، و یکی دیگر هم انحراف اجتماع پرستی است، و آن یک انحراف یاغی است که دائم برعلیه فرد شورش برپا می‌کند. آری، یک انحراف تجاوز کارانة استمراری است که از اولاد آدم و حوا برعلیه برادران خود سر میزند، عداوتی است که بشریت را با دست خود نابود می‌کند، انحراف فردپرستی را امروز نظام سرمایه داری نمایش می‌دهد، همان نظام منحرفی که غرب آن را تطور می‌خواند، و طغیان گران دیکتاتوری پسند در روی زمین آن را اداره می‌کنند.

حالاً باید بدقت بنگریم تا ببینیم آیا آن واقعاً تطوری است که پیش از این مانندی نداشته است؟ بلی، از جهت سیما و قیافه چرا بی‌نظیر است؟ و لکن از جهت اصل و گوهر بی‌نظیر نیست، حقاً که رژیم سرمایه داری در سیمای صنعتی جدیدش تطوری است در نوع مالکیت، تطوری است بصورت استعمار، و لکن طغیان مالک و طغیان استعمارگران بر علیه دیگران، آیا واقعاً چیز تازة است در عالم بشریت؟ آیا این همان انگیزه‌های شوم نیست که در کانون روح بشریت منحرف قرار گرفته و بسوی جور و جفا میراند؟

آیا ثروت در جزیرة سوزان عربستان یا در دست دولت روم یا دولت ایران قدیم غیر از این سرمایه داری جدید که با قدرت سرمایه همه جا سر بطغیان میزند، چیز دیگری بود؟ آیا این همان انحراف نیست که اسلام برای اصلاح آن آمد؟ آمد که این نیروی یاغی را از دست همان فرد طغیانگر بستاند؟ حق تشریع و قانونگذاری را از او بگیرد تا نتواند مردمی را ببندگی خود بخواند؟ آمد که حق قانونگذاری را بدست خدا بسپارد، همان خدائی که از هیچ بشری نمی‌ترسد تا هر حکمران سرکش نتواند بنفع خود یا بنفع طبقة حاکمه قانون بگذراند، چنانکه در عالم سرمایه داری و در هر نقطه‌ایکه با هدایت و راهنمائی اسلام سر و کاری ندارد، همین طور است.

بنابراین، این رژیم یاغی فردپرستی یعنی: رژیم سرمایه داری علی رغم سیمای ظاهری جدیدش ارتجاع است، عقبگرد است که قبل از اسلام هم در یکی از قیافه‌های گوناگونش موجود بوده، و اسلام آمد تا اصلاحش کند و پایدارش بدارد، و امروز هم همین برنامه است و صدها سال پیش نیز همین بوده است، و اما این فردپرستی و این دیکتاتوری سرکش که قرن بیستم نمونه‌های چموشی آن را برسمیت می‌شناسد چیز تازه ای نیست، زیرا بشریت قبل از آمدن اسلام آن را فراوان دیده، و اسلام آمد سنگینی این طوفان را از دوش بشر بردارد، باین ترتیب که بندگی و پرستش را مخصوص خدای یکتا بگرداند، و بطور کلی ریشة بشرپرستی را بسوزاند.

و از اینجا است که بعد از آمدن اسلام دیگر طغیانگران «مقدس» از آن حال برگشتند و بشر معمولی و عادی شدند، دست از سرکشی برداشتند و چموشی را رها کردند، و همچنین فرمان روایان و حکومت‌ها دست از طغیان دیکتاتوری کشیدند و برگشتند اشخاص معمولی شدند، و هیچ قدرتی جز اجرای قانون خدا برای آنان باقی نماند، فقط برنامة آن‌ها اجرای حکم الهی گردید، و اگر روزی بانحراف افتادند و کج شدند خودبخود از مقام حکومت معزولند، قدرت حکمرانی از آن‌ها سلب می‌شود، باید توبیخ شوند، باید ملامت ببینند تا راست شوند و براه آیند، من باب نمونه سلمان فارسی برمی‌گردد، به عمر بن خطاب t که سختگیرترین حاکم راه حق تاریخ اسلام است، می‌گوید: بخدا اگر در تو کجی احساس کنیم با حرارت شمشیر راستت می‌کنیم، و در جواب عمر t می‌گوید: خدا را شکر که در میان ملت مسلمان کسی هست که «عمر» را با شمشیرش از کجی باز گرداند.

این است موقعیت اسلام در مقابل طغیان و سرکشی از روز اول، امروز هم همین است و بعد از این نیز همین خواهد بود.

طغیان در هر شکلی که باشد خود ارتجاع است، و عقبگرد و بشریت را از مدار رشد و تشخیص حق بیرون می‌برد، همان رشدی که در تاریخ بشریت فقط با پیدایش اسلام پیدا شده است، اسلام آمد که وضع بشر را اصلاح کند و از این طغیان نجات بدهد، آمد که سرکشان را سرکوب کند و سرکوب شدگان را بوادی انسانیت برگدراند و بهردو گروه بگوید: همه اولاد آدمید، و آدم از خاک است، همه پارة تن یکدیگرید، امتیاز چرا؟ طغیان چرا؟ و چموشی برای چه؟

و اما این طغیان جماعت پرستی که رژیم کمونیستی آن را هم اکنون در پیکر خود نمودار می‌سازد، آخرین تطوری است که در عالم اقتصاد و اجتماع پیدا شده، و یک قیافه جدیدی است بدون تردید، اما اگر معتقد باشیم که اصلی است ثابت و گوهری است تغییرناپذیر و بی‌نظیر خلاف رفته ایم.

آخر این طغیانیکه هستی فرد را ذوب و اختیاراتش را صلب می‌کند و بمنزلة گوسفندی در گله قرارش می‌دهد که نه در ارزیابی خود می‌تواند نظر بدهد و نه ببرنامة ارزیابیش می‌تواند نظارت کند، و هیچگونه هستی ممتازی ندارد که روزی بشخصیت خود رسیدگی کند، آیا این چیز تازه است؟ آیا در اصل با طغیان قومی قبل از اسلام فرقی دارد؟ عیناً این همان طغیانی است که گوینده و سرایندة عصرجاهلیت بر زبان آورده است، او می‌گوید: آیا من از این قوم سرکش نیستم؟ چرا؟ پس گناهی ندارم اگر آن گمراه شد من هم گمراه میشوم، و اگر رشد یافت من هم رشیدم، هیچ اختیاری از خود ندارد.

سپس اسلام آمد تا این هستی انسانی تباه شده را برگرداند و بدست فرد غارت دیده بسپارد، و در مقابل طغیان اجتماع و طغیان قومی او را یک نیروی متصل بخدا قرارش دهد، بندة خدایش بگرداند، عبادت و ستایش او را فقط برای خدا قرار بدهد و با نور خدا حرکتش بدهد، و از هدایت الهی الهام بپذیرد، و از دست جباران وقت نجات یابد، و سرانجام تبدیل بیک نیروئی گردد که اجتماع را بسوی خیر و صلاح توجه دهد و از فساد و تباهی بازش دارد.

آری، اسلام با صدای بلند بگوش اهل جهان میرساند، و خطاب بملت مسلمان می‌گوید: ﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ [آل عمران: 104] «و باید که از شما گروهى باشد که به نیکى فراخوانند و به کار شایسته فرمان دهند و از کار ناپسند باز دارند»، و اگر زمامدارش به بیراهه افتاد، براه آورد هشیارش دهد تا براستی برگردد، و در امور حکومت و سیاست و اجتماع بمشورت و صلاح اندیشی بپردازد. و از اینجا است که اسلام از فرد عبادت و بندگی اجتماع را برمی‌دارد و اجتماع پرستی را سخت قدغن می‌کند، و این طغیان اجتماعی جدید که دولت‌های اجتماع باز و اجتماع پرست آن را تمرین می‌کنند، چیزی جز یکی از این ارتجاعیات نیست، بلکه از همین قماش است که اسلام آمد تا آن‌ها را اصلاح کند و بکار ببندد، امروز هم موقعیت اسلام همان است که روز اول بود، برنامه همان است و کار همین، چه امروز و چه فردا و چه دیروز.

اسلام همیشه میزان حق و حقیقت را در میان فرد و اجتماع نصب می‌کند، و با این میزان عدالت از یک حقیقت ثابت نیرو میبخشد، و فاش می‌گوید: ای بشر! همة شما را خدا از یک نفس آفریده، امتیاز چرا؟ طغیان چرا؟ چموشی برای چه؟ و باین ترتیب ارتجاعیات را اصلاح می‌کند و بکار می‌بندد.

و اما این تجاوز استمراری، این سرکشی دائمی که قرن بیستم تمرین می‌کند، این تجاوز بشر بر بشر، این چموشی انسان بر انسان خواه در حال جنگ و خواه در حال صلح و صفا، این تجاوز ملت‌ها بر ملتها، این طغیان ملت‌ها بر افراد، این طوفان افراد بر افراد، این نژادپرستیها، این نخوتها، این وحشیت‌ها که یاغیان روز با آن‌ها تمرین می‌کنند تا حکومت‌های خود را برعلیه انقلاب ملت‌ها پایدار بدارند، بچه نام باید نامیده شوند در میزان انسانیت؟ آن‌ها را چه می‌توان گفت؟ پیشرفت؟ ترقی؟ یا عقبگرد؟ و ارتجاع سیاه؟ آیا چیز تازه ای دربر دارد؟ آیا جز زیاده روی در وحشیت و آتش افروزی چیز دیگری است؟ آیا جز اسراف در کشت و کشتار و شکنجه و عذاب بندگان خدا چیز دیگری است؟ آیا؟ آیا و... و اسلام هم که آمد روز اول با انواع گوناگون این تجاوزها روبرو گردید و استقامت ورزید، آمد که مسیر این طوفان را عوض کند، آمد که اصلاح و تصحیح کند و بنفع مردم پایدارش بدارد، آمد که ضمیر بشریت را از یک طرف تهذیب کند و از طرف دیگر با وضع کردن قوانین ضد تجاوز، بلای تجاوز را از بشر برگرداند، آمد که نفس انسانی را از زنجیر حماقت باز کند و آزاد تا نگذارد، این شیطان ناپاک انسان را ببرادرکشی وادارد، نگذارد شکنجه و آزارش بدهد، و برحق برادر تجاوز نماید، آمد که در جهان آتش بس عمومی برقرار سازد و جنگاها را از رسمیت بیاندازد، جز جنگی را که برای رضای خدا باشد، برای بالابردن کلمة الله باشد، نه کلمة انسان خودسر برای اجرای فرمان خدا باشد، نه فرمان بشر سرکش، و آن هم تحت یک رشته شرایط انسانیت، آمد که مانع از کشتارهای وحشیانه، مانع از بریدن دست‌ها، گوشها و دماغها باشد، مانع از عذاب و شکنجه باشد، واقعاً این تمرین‌هائی را که ترقی و پیشرفت قرن بیستم می‌کند عقبگرد سیاه است، این همان است که اسلام آمد تا اصلاش کند و بنفع بشریت بکار ببندد، و هنوزهم برنامة اسلام این است و بعد از این نیز همین خواهد بود، و بهمین ترتیب ما هرچه به دنبال تطورات جهان غرب رفتیم و هرچه بررسی کردیم، باین نتیجه رسیدیم که این‌ها حقیقتاً تطور نیستند، بلکه انحرافند و ارتجاع سیاه، هم از نظر مقیاس انسان و هم از نظر مقیاس زمان، واقعاً عقبگرد رسوا کننده و حیوانیت است، حقاً که وحشیت ناجوانمردانه است، و موقف اسلام هم در مقابل این سرافکندگی‌ها و این انحرافات موقف تصحیح و اصلاح است، موقف یک نیروی پیشرو و هدایت است که دائم کاروان بشر را براه راست هدایت می‌کند، امروز هم شایسته بود که موقف ما مسلمانان و برنامة ما در مقابل جهان پر طوفان غرب همینطور باشد، اما حیف ما کجا و این اخلاق کجا، ما کجا و این برنامه کجا؟! و...