اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

283- برترین مسلمانان امت

283- برترین مسلمانان امت

هیئت‌هایی از کوفه و بصره به مدینه منوره آمدند تا با حضرت عمر بن خطاب ملاقات کنند. در راه آن‌ها با همدیگر گفتگو میکردند، در میان حرف‌هایشان روی این قضیه بحث شد که در بین ابوبکر و عمر کدام یک برتر و والاتر است. برخی بر این باور بودند که حضرت صدیق س أفضلتر و اولاتر است. و برخی دیگر بر این گمان بودند که حضرت عمر س برتر است. جارود بن معلی نیز در میان این افراد بود. جارود از قبیله عبدالقیس بود. او از جمله افرادی است که در سال دهم هجری شرف حضور به خدمت رسول الله ج را داشته بود. فردی بسیار زیرک و باهوش و دانا، و در عین حال سردار قومش بود.

جارود از جمله مسیحیانی بود که به اسلام گرویده بودند. روزی که اسلام آورد پیامبر اکرم ج بسی شادمان گشت؛ و چون جارود خدمت ایشان رسید او را بسیار مورد احترام و تکریم قرار داد.

از آنجا که ایشان رسول الله ج را ملاقات کرده بود و حضرت ابوبکر صدیق س را نیز میشناخت، او بر این باور بود که حضرت ابوبکر والاتر و افضلتر است. چون آن‌ها نزد حضرت عمر رسیدند و این موضوع را نیز با ایشان باز کردند، آنحضرت برآشفته وافرادی که او را بر حضرت ابوبکر س برتری داده بودند را بشدت سرزنش کرد. جارود بن معلی س پا درمیانی کرده گفت: ای امیرمؤمنان! آرام گیرید، خودت را ناراحت نکن، خدا نکند که ما شما را بر حضرت صدیق اکبر برتری دهیم. سپس ایشان برخی از فضائل و صفات و ویژگی‌های حضرت ابوبکر را برشمرد. حضرت عمر س با شنیدن این حرف‌ها آرام گرفته، خشمش فرو نشست و بار دگر بشاشت و شادمانی بر چهرهاش لنگر انداخت. سپس آن‌ها از محضر ایشان خارج شدند.

و چون وقت نماز عشاء شد، حضرت خلیفه بالای منبر رفته فرمود: «ألا إن أفضل هذه الأمة بعد نبیها؛ أبوبکر». "آهای مردم، خوب بدانید که پس از پیامبر برترین و والاترین فرد این امت ابوبکر است". پس از روشن شدن این موضوع اگر کسی چیزی غیر از این گوید من با شدت با او برخورد خواهم کرد و او را مجازات میکنم.[1]



[1]- أسد الغابة، و أبوبکر الصدیق، اثر/ علی الطنطاوی، ص: 279.

نظرات 2 + ارسال نظر
عمادی پنج‌شنبه 5 خرداد 1401 ساعت 15:44

بخش دوم:
خلاصه مطلب این که برادران اهل تسنّن نمیتوانند بر مسئله افضلیت خلفای محترمشان انگشت بگذارند، زیرا اولا آن افضلیت غیر قابل اثبات می شود وقتی نصی از قرآن و حدیث نباشد و منبع بخواهد فقط برداشت از آیات و سخنان بزرگان باشد. ثانیا، دست گذاشتن بر روی مسئله افضلیت، رابطه مستقیمی با مسئله جانشینی پیدا می کند. آنگاه، دیگر برادران اهل تسنن نخواهند توانست، دیدگاه انتخابی خود را ادامه دهند، زیرا، أفضلیت، خودش یک صفت مثل کریم بودن یا با تقوی بودن نیست، بلکه عنوانی برای صفات عالی در یک فرد است مثلا أتقی بودن، أعلم بودن، أشجع بودن و غیره. در چنین صورتی، 1) این ویژگی شخصیتی را نمیشود با انتخاب به کسی داد و اساسا امری ایجادی نیست بلکه کسبی است که از قبل باید در فرد ایجاد شده باشد؛ 2) أفضل به معنای برتر در صفات عالیه است و چنین شخصی فقط یک نفر می تواند باشد نه دو یا چند نفر. و وقتی فقط یک نفر أفضل است، دیگر انتخاب معنا ندارد، زیرا موارد انتخاب باید حداقل دو یا بیشتر از آن باشد تا انتخاب معنا دهد. 3) برای پیدا کردن چنین شخصی باید خود انتخاب کننده گان هم یا باید برتر از او باشند، که آنگاه آن فرد، دیگر أفضل نیست؛ یا باید مثل او باشند که بتوانند مثل خودشان را بشناسند. کسی که أفضل، مثلا أتقی و أعلم، نباشد نمیتواند «أفضل» را بشناسد، بلکه فقط یک نفر مثل خودشان را أفضل قرار دادند، درحالی که «أفضلیت» قرار دادنی با نظر دیگران نیست!
شاید بگویید شورا (جمع بین چند نفر) برای همین است که با هم بتوانند أفضل را معرفی کنند. آنگاه پاسخ این است که تشکیل جمع، فقط ضریب اشتباه در جمع را پایین می آورد و آنها را أفضل نمیسازد تا أفضل شناس باشند و آنها را معصوم هم نمی سازد. علاوه بر این، آن گاه اثبات خود این که آن جمع اصلا چه شأنیتی دارد و چرا باید فلان تعداد باشد نه بهمان تعداد، خود یک بحث مفصلی است. لذا، هر جمعی و جماعتی، هر قدر با فضیلت باشد، أفضل را انتخاب نمی کنند، بلکه فقط پیدا می کنند، که در این امر هم تازه، مشکل وجود دارد؛ کسی یا کسانی که خودشان أفضل نیستند، چگونه میتواند به طور قاطعی أفضل را بشناسند؟!! از طرفی هم ، اگر هم این کار انجام شود، مسئله جانیشینی را انتخابی نکرده است، زیرا أفضلیت فقط برای یک نفر می تواند باشد، در حالی که برای انتخاب باید چند نفر أفضل وجود داشته باشد تا بشود یکی را انتخاب کرد. بلکه جانشینی را مطابق همان نظر تشیع، یعنی انتصابی، می کند، منتها با این تفاوت که شیعه انتصاب را حق خدا و رسولش می داند و برادران اهل تسنن آن را حق غیره (البته جماعت) می داند، درحالی که الف) به هیچ کسی به جز ولی معصوم، ولایت و قدرت تعیین تکلیف برای خلق داده نشده. کسانی که خودشان ولایتی ندارند، با تعیین یک نفر چگونه میخواهند ولایت امر مسلمین را به او بدهند؟! و 2) کسی یا کسانی که خودشان نیاز به هدایت ولی دارند، و ولی بعد از نبی هم هنوز مشخص نباشد، چگونه میتوانند در همان چند روز بدون ولی هادی الاهی، ولی تعیین کنند؟! 3) چگونه کسانی که خود ولی نیستند و أفضل نیستند و ...، میتوانند کسی را به این عنوان تعیین کنند؟! 4) خود اعتبار آن چند نفر در جماعت و شورا، به عنوان تعیین کننده تکلیف مسلمین، از کجا آمده؟! اگر بگویید مثلا، شهرت و اعتبار بین مسلمین، آنگاه در هیچ جای دین گفته نشده که شهرت معصومیت و بی نیازی از هدایت می آورد. اگر بگویید قرآن بر اساس «حسبنا کتاب الله»، آنگاه موضوع این است که همه انسانها به جز ولی معصوم، حتی اگر عالم و فاضل و با تقوا باشند، نیازمند هدایتند و گرنه، اگر فردی چنین نباشد، یا باید معصوم باشد، یا دروغگو! اگر این حرف درست باشد که چاره ای جز پذیرش آن نیست، چگونه کسی که نیازمند هدایت است (حتی اگر صحابی عالم فاضل باشد) میتواند بدون کمک یک هادی معصوم، به سراغ کتاب خدا برود و هدایت را بدون هیچ نقص و کاستی ای برداشت کند؟! اگر آن افراد نیازمند هدایت نیستند (بلکه فقط به خاطر این که مثلا، صحابی با تقوا و عالم و فاضل هستند) دیگر نیازی به هدایت ندارند و کارشان کاملا بی اشتباه است، آن وقت این یعنی فرد هدایت شده نیازمند به کتاب خدا ندارد چون کاملا هدایت شده؛ اگر این درست نباشد که مسملا شما هم قبول دارید که هیچ کسی بدون نیاز به هدایت نیست، آنگاه چرا باید نیازمندان به هدایت خودشان در امر دین و دنیای مردم، تعیین تکلیف کنند بدون این که ولی خدایی در میان آنها نباشد و از طرفی هم، کتاب خدا هست، اما آنها برای رجوع به کتاب خدا نیازمند هدایتند!!! وقتی کسی قائل باشد «حسبنا کتاب الله» آنگاه خود این حرف او یعنی ما هنوز نیازمند هدایتیم منتها کتاب خدا برای هدایت ما کافی است؛ این خود اعتراف به نیازمندی به هدایت است؛ آنگاه چگونه کسی که نیازمند به هدایت است، می تواند جوری از قرآن حرف بزند یا درباره اوضاع مسلمین تعیین تکلیف کند که انگاه هیچ نیازی به هدایت در رفتن به سراغ کتاب خدا و در تعیین تکلیف امر مسلمین ندارد؟!!!

عمادی چهارشنبه 4 خرداد 1401 ساعت 06:46

سلام. پیش از هرچیز باید از سایت وزین شما تشکر کرد به دو دلیل: 1) بیشترین تلاش شده تا راه وحدت پیموده بشه. این امر در سایت مشهوده که از هر گونه توهین و تندروی و تکفیر و ... که جهان اسلام رو بیچاره کرده است، پرهیز شده.2) اکثر مطالب آن، فرامذهبی و حول محور رحمت اسلام و دین خدا میچرخد.
غرض از مزاحمت این که از انجا که دیدگاههای علمی درون دینی ای در خصوص مسئله جانشینی پیامبر در جهان اسلام وجود داشته و دارد و در این زمینه هم بهترین راه شناخت حقیقت، استدلال می باشد (که هم وحدت آفرین است، هم مطابق روش عقلانی قرآنی و هم مبرّای از توهین و تکفیر)، صرفا از باب همفکری مطلبی را در جرج نکته شما به عنوان مباحثه علمی مطرح می کنم. خودم یه طلبه هستم و مشتاق همفکری.
این استدلال بر افضلیت خلیفه اول، بسیار ناقص است به چند دلیل: اول این که حتی طبق نظر خود برادران اهل سنّت هم ما نصّی قرآنی یا حدیثی از پیامبر، در باره افضلیت کسی نداریم؛ حدیث از پیامبر که قابل اثبات نیست و احادیث وارد شده، عموما جرح و تعدیل و بلکه برخی کلا ردّ شدند. آیات قرآن هم معمولا برداشتها هستند که تازه در خصوص شأن نزول و تفسیر انها حتی در میان علمای اهل سنّت هم اختلاف وجود دارد.
دوم این این سخن، چنان که خود شما مطرح کردید در داستان، از خلیفه دوم نقل شده که نه نبیّ است و نه افضلیت خود ایشان اثبات شده است. بزرگترین پایه استدلالی برادران اهل سنت نسبت به افضلیت یا جانشینی، نظریه جماعت و اجماع بر این امر است که خودش بحث مفصلی دارد. مثلا، یکی از آن این است که اگر نصی بر افضلیت کسی نباشد و از آن طرف، جماعتی بخواهد افضل تعیین کند، آنگاه الف) جماعتی که در خودش افضلی وجود ندارد، نمیتواند افضل انتخاب کند و ب) جماعتی که در آن معصوم وجود ندارد، نمیتواند صد در صد یقین دهد که انتخابی که کرده، درست است؛ ج) جماعتی که در آن ولی خدا وجود ندارد، حتی اگر همه عالم و بافضیلت هم باشند و نظرشان صحیح باشد، فقط بر اساس آنچه شناختند میتوانند نظر دهند، اما درباره این که آیا در آینده هم آن فرد همانگونه باقی می ماند، هیچ تضمینی نمیتوانند بدهند. د) اساسا، افضلیت مبتنی بر وجود یک مجموعه از ویژگیهای شخصیتی در خود فرد است و نظر هیچ فرد یا جماعتی نمیتواند در یک نفر «افضیلت» ایجاد کند. یعنی با انتخاب نمیشود یک نفر را «افضل» قرار داد. اگر بگویید آن جماعت در طول سالها و بر اساس شواهد افضل را شناخت، میگوییم: در این صورت، شناخت و ویژگی شخصیتی خود آن افراد در جماعت باید درحد آن «افضل» باشد تا بتواند درست او را بشناسد؛ کسی که پایینتر از کسی دیگر باشد، نمیتواند او را برتر قرار دهد؛ و حالا، اگر خود افراد آن جماعت در حد آن «افضل» باشند، آنگاه فقط آن «افضل» نیست که افضل است، بلکه بقیه هم افضل هستند که میتوانند یک فرد «افضل» را بشناسند. و اگر در حد او نباشند و پایین تر از او باشند، دیگر نمیتوانند افضل انتخاب کنند!. پس یا فقط او نیست که «افضل» است یا اصل افضلی نداریم.
سوم اینکه: علاوه بر این که بسیاری از علمای اهل سنّت مطالب و احادیث مطرح شده را قبول ندارند، احادیث و مطالبی هم وجود دارد که فرد دیگر مثل علی را افضل معرفی میکند و برخی از آن احادیث هم در خود منابع اهل سنت، جزو احادیث صحیح است. همین که یک کلام، معارض داشته باشد، دیگر نمیتوان به آن استدلال کرد.
چهارم و از همه مهمتر اینکه: برادران اهل سنّت اصلا نباید بر افضلیت خلفای مورد نظر خود مطلب بیان کنند. توضیح اینکه بسیاری از علمای اهل سنّت اصلا بحث افضلیت را وارد مباحث نمیدانند. اما آنها که میدانند، آن را دلیل بر درستی خلافت خلیفه اول قرار میدهند، یعنی برداشت عقیدتی از آن دارند. برخی هم فقط میخواهند شخصیت والایی برای فرد افضل ثابت کنند؛ یعنی خیلی هم دنبال این نیستند که بگن «چون افضل بود پس خلیفه شدنش اشکالی نداشت» و فقط میخواهند شخصیت بالا و والا برای او اثبات کنند. خوب. اگر فقط این باشد که بالاخره هر گروهی نسبت به بزرگانش دید خوبی دارد و برایش محترم است. اما اگر آن فرد، از قضا در وسط یک معرکه عقیدتی قرار بگیرد، آن گاه دیگر نمیتوان گفت این حرف فقط برای اثبات شخصیت بزرگ اوست و ربطی به خلیفه شدن ندارد. لذا از این باب میگوییم: در سراسر قرآن، صفات بسیاری از مؤمنین ذکر میکند و در نهایت در یک کلام می فرماید: إن اکرمکم عند الله اتقاکم. این حرف قرآن فقط برای این نیست که یک حقیقت را برای ما بگوید، بلکه به مؤمنین هم این را می اموزد که اگر قرار است از کسی تبعیت کنیم و با او بیعت کنیم و یا او را رهبر و مرجع و ... قرار دهیم، باید ببینیم که آیا «اکرم ناشی از أتقی» هست یا نه. «أتقی» بودن، بخشی از «أفضل» بودن است؛ اگر کسی که باید از او اطاعت کنیم باید «أتقی» باشد، پس هر کسی که او را «افضل» قرار میدهیم، باید همانی باشد که می شود از او اطاعت کرد. این یعنی کسانی که میگویند افضلیت نقشی در لیاقت فرد برای جانشینی پیامبر ندارد، دارند برخلاف آن قاعده قرآنی سخن می گویند. از آن طرف، وقتی میگوییم کسی «افضل» است، پس فقط اوست که لایق جانشینی است. پس کسی نمیتواند بگوید که وقتی ما میگیم «افضل» است کاری به جانشینی نداریم، فقط میخوایم بگیم «افضل» است همین. و کسانی دیگر هم نمیتوانند بگویند «مفضول» یا «افضل» بودند نقشی در لیاقت برای جانشینی ندارد، زیرا برخلاف آن قاعده کلی قرآن دارند حرف میزنند، زیرا در یک کلام، أکرم عند الله، فرد أتقی است؛ أتقی، مصداقی از «أفضل» بودن است؛ آنگاه، بی توجهی به «افضلیت»، بی توجّهی به «أتقی» بودن و در نتیجه، بی توجهی به «أکرمکم عند الله» است؛ درحالی که خداوند خود خداوند متعال با همین کلمه «أتقی، تقوا را در قران دارای درجات نشان میدهد و أتقی را اکرم نزد خود میداند؛ پس آنکه أفضل است بر دیگران «أولی» است.
حالا، موضوع این است که اگر برادران اهل تسنن بخواهند (و راهی هم جز این ندارند) که افضلیت را برای جانشینی لازم بدانند، آنگاه این دیدگاهشان آن ها را مثل شیعه، قائل به نظریه «انتصابی» میکند نه «انتخابی»؛ و این برخلاف مبنای عقیدتی اهل تسنن است. توضیح این که وقتی «افضلیت» ملاک باشد، آن گاه منظور فقط باید این باشد که فرد جانشین خودش در ویژگیها و شخصیتش «باید برتر و افضل از دیگران باشد» نه این که عده ای بگویند او «افضل» است و ما بقیه بگوییم «آره، پس او افضل است». مسلما شما هم چاره ای جز پذیرفتن این حقیقت ندارید که أفضلیت باید در جان و شخصیت خود فرد باشد نه به او بر اساس نظر اشخاص و افراد و جماعت و ملّت، داده شده باشد. اگر چنین باشد، آنگاه این یعنی «افضلیت» که پایه اولویت و لیاقت برای جانشینی پیامبر است، به انتخاب دیگران حاصل نمیشود و با انتخاب ایجاد نمیشود، بلکه از قبل در خود شخص هست. و این دو نتیجه دارد: 1-جماعت هرکسی که باشد، باید فقط از أفضل که از قبل «افضلیت» در او بوده، برود؛ پس «أفضل» انتخاب جماعت نیست؛ 2-همه جماعت یا افرادی در آن جماعت باید خود واجد ویژگیهای «أفضلیت» باشد تا بتواند یک «أفضل» را بشناسد؛ کسی که خود هیچ وقت کریم نبوده چطور میتواند انسانهای کریم را بشناسد! اگر این حرف را قبول دارید که چاره ای جز قبولش ندارید، آنگاه این یعنی غیر از آن «افضل»، «افضل های» دیگری هم وجود دارند؛ پس فقط او أفضل نیست؛ آنگاه، اساسا اصل «افضلیت» از بین رفته، زیرا «أفضل» افعل تفضیل است به معنای «...ترین»، مثلا بهترین؛ و بهترین همیشه یکی است نه دوتا یا چندتا! وقتی چندتا أفضل وجود دارد، دیگر در واقع «أفضل» وجود ندارد، بلکه چند «صاحب فضیلت تا حدی برابر هم» وجود دارند! و اگر بخواهید با انتخاب انسانهای صاحب فضیلت، یکی را أفضل تشخیص داده و او را از آن به بعد، أفضل قرار دهیم، این یعنی چیزی که در خود شخص باید باشد، را ما میخواهیم با انتخابمان به او بدهیم! و این خلاف عقل و نقل است. «افضلیت» ناظر به ویژگیهای شخصیتی است که بامجاهده شخص در چندین زمینه به دست می آید، نه این که دیگران به او داده باشند. و اگر این درست باشد، و ما باید دنبال افضل باشیم که او را پیدا کنیم، پس جانشینی که باید أفضل باشد، انتخابی نیست! بلکه ما باید کسی را بیابیم که از قبل أفضل و أولی شده و او را تبعیت کنیم نه انتخاب. و اگر بگویید جماعت باعث شناخت أفضل می شود و بقیه رو راهنمایی میکند که أفضل کیست، میگوییم: آن جماعت انتخاب کننده چگونه أفضل را میشناسد؛ اهل جماعت و انتخاب کنندگان و اهل شورا، یا باید خودشان «افضل» باشند تا «أفضل» را بشناسند (و الّا، کسی که مثلا خودش أتقی نیست، چگونه میتواند «أتقی» را بشناسد؟) که در این صورت، دیگر یک أفضل نداریم، بلکه چندین صاحب فضیلت داریم که فقط اسمش را عوض کردیم؛ و اگر خودشان أفضل نباشند، شناخت أفضل از طرف آنها دچار مشکل است و در واقع، أفضل را نشناخته اند، بلکه کسی رو که خودشان میخواستند، أفضل «قرار» دادند، در حالی که «أفضل» بودن، «قرار دادنی» نیست، بلکه از قبل باید در فرد شکل گرفته باشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد