إن الحمـد لله، نحمده ونستعینه ونستغفره[2]، ونعوذ بالله من شرور أنفسنا، ومن سیئات أعمالنا، من یهده الله فلا مضل له، ومن یضلل فلا هادی له. وأشهـد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾ [آل عمران: 102]
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا١﴾ [النساء: 1].
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدٗا٧٠ یُصۡلِحۡ لَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۗ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِیمًا٧١﴾ [الأحزاب: 70-71].
حدود بیست سال پیش که هنوز در اولین هجرت (دمشق) بودم اوّلین چاپ کتاب «ضعیف الترغیب و الترهیب» خود را شروع کردم و در آن مرحله مسافت طولانی را سپری نمودم، سپس هجرت دوّم به عمان در سال (1400هـ/1980م) مانع اتمام آن شد.
اکنون میسر شده که بعد از تحقیق دوباره، سرپرستی چاپ و نشر این کتاب را برادر بزرگوار شیخ سعد الراشد برعهده گیرد؛ در این بخش نیز همچون بخش دیگر کتاب «صحیح الترغیب و الترهیب» عمل نمودم که نحوهی کار را در مقدمه جدید آن شرح دادهام لذا نیاز و ضرورتی به تکرار آن در اینجا نیست؛
بنابراین در این مرحله ضروری بود احادیث این کتاب را به جای سه دستهی سابق در پنج قسمت دستهبندی نمایم:
1- ضعیف؛ و آن روایتی است که یکی از علتهای قادحهی معروف در حدیث را داشته باشد، مثل ضعف یکی از راویان، یا اضطراب یا منکر یا شاذ بودن و امثال آن.
2- ضعیف جداً (بسیار ضعیف)؛ و آن روایتی است که در سندش راوی متروک یا بسیار ضعیف باشد و موارد منکر در روایات وی چنان زیاد باشند که بیم آن میرود حدیث وضع کرده باشد. مانند کسی که امام بخاری در مورد او میگوید: «منکر الحدیث».
3- موضوع؛ و آن روایتی است که در اسناد آن راوی کذاب یا وضاع (جعل کننده) باشد، یا نشانههای جعل بر متن آن نمایان باشد، علاوه بر وجود علت آشکار در اسناد آن([3]).
4- منکر یا منکر جداً؛ و آن روایتی است که در اسناد آن راوی ضعیفی باشد که در متن روایت با راوی موثق و معتمد مخالفت ورزد؛ و گاهی منکر المتن میباشد حتی اگر مخالف راوی ثقه هم نباشد([4]).
5- شاذ؛ و آن روایتی است که راوی موثق برخلاف روایت کسی روایت کرده که از او موثقتر میباشد؛ خصوصاً وقتی که مخالف چند راوی موثق باشد که گاهی این مخالفت در سند([5]) و گاهی در متن است.
نزد اهل علم سه مرتبهی اول از قدیم تاکنون مورد استعمال بوده است، برخلاف دو مرتبهی اخیر: منکر و شاذ؛ که در قدیم معروف بوده و امروزه ترک شدهاند مگر به صورت نادر؛ بنابراین به اعتقاد من استعمال این دو اصطلاح علاوه بر احیای علمی که از بین رفته و فراموش شده، قویترین و واضحترین روش بیان علت حدیث است، همانگونه که در کتاب دیگر رتبهی «حسن صحیح» و «صحیح لغیره» و «حسن لغیره» را به کار بردهام، ﴿فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَنِعۡمَةٗ﴾ [الحجرات: 8] «که این فضل و نعمت خداوند است». هرچند این مهم رنج فراوان و تلاش طاقتفرسایی به دنبال داشت، چنانچه شرح دادم؛ ولی امیدوارم خداوند اجر و پاداش آن را به من عنایت فرماید، زیرا پاداش متناسب با مقدار مشقت است، به ویژه در باب خدمت به حدیث رسول الله ج و جدا کردن احادیث ضعیف از صحیح و محافظت از سنت نبوی ج که بیانگر کتاب الله (قرآن) میباشد.
* نظرم بر این بود که مرتبهی هر حدیث در حاشیهی صفحه در مقابل گفتهی مصنّف: «عن فلان...» چاپ شود.
* در تعلیق بر احادیث جز در موارد نادر، اسباب و علّت شاذ یا منکر بودن حدیث را بیان نکردهام، مثل اینکه بگویم: در اسناد آن فلانی است که ضعیف است، یا بسیار ضعیف است، یا کذاب است، یا در سند آن فلانی وجود دارد که ضعیف است، با فلان راوی موثق مخالفت کرده، یا فلانی در این سند است که موثق است امّا با فلانی مخالفت کرده که از او موثقتر است و امثال اینها. جز در موارد اندک و در وقت ضرورت به بیان چنین مواردی پایبند نبودهام. امّا ضروری میدانستم در یک حالت ملتزم به بیان علت ضعف باشم و آن زمانی بود که متوجه میشدم مؤلف یا غیر او به اشتباه حدیث ضعیف را تقویت یا راوی آن را موثق دانستهاند، یا به تقویت و توثیق اشاره کرده بودند، در اینصورت بر خود لازم میدانستم جهت دفع قیل و قال و نیز اطلاع خوانندگان نسبت به آنچه میگوییم یا گفته میشود، ضعف روایت و علت و اسباب آن را هم در حد توان بیان کنم.
* گاهی حدیثی در کتاب به یکی از منابع نسبت داده شده که به آن دسترسی نداشتم- که این موارد بسیار اندک است- مثل کتاب «تجرید الصحاح» از "رزین عبدری"؛ در اینصورت نمیدانستم وضعیت اسناد آن به چه صورت میباشد، ولی با توجه به متن آن به نظرم میرسید که صحیح نیست، لذا اینگونه روایات را بدون اشاره به مرتبهی آن در این کتاب وارد میکردم و در جای آن علامت سؤال (؟) قرار میدادم، تا خود را از مسئولیت آن تبرئه کنم؛ و این در مواردی بود که مؤلف آن را تضعیف نکرده یا علت آن را کشف و بیان نکرده باشد؛ وگرنه رمز ضعیف را در مقابل آن قرار میدادم همانگونه که در حدیث شمارهی (6) خواهی دید.
* گاهی مؤلف حدیث صحیحی را آورده که جمله یا کلمهای غیرصحیح در آن است، یا آن را در روایت دیگری آورده است که تردید داشتم آن را در «الصحیح» وارد کنم یا «الضعیف»؛ و تعلیق لازم را بر آن بنویسم. همچنین در رابطه با روایات ضعیف که حاوی جملهای صحیح بودند این تردید را داشتم، پس این نظر را ترجیح دادم که قسمت اوّل را در «الصحیح» وارد کنم و جمله یا کلمهی ضعیف را از در آن ذکر نکرده و در تعلیق قرار دهم و سبب ضعف آن را شرح دهم، چنانچه در مقدمهی چاپ جدید «صحیح الترغیب» آن را شرح دادم که لازم به تکرار نیست. و بالعکس احادیث ضعیف را که کلمه یا جملهای صحیح در آن بود، در کتاب «الضعیف» وارد کردم و در صورت امکان و عدم ایجاد اختلال در سیاق حدیث، جملهی صحیح را به تعلیق منتقل و صحت آن را بیان داشتم و با قرار دادن چند نقطه در متن روایت به حذف آن اشاره کردم؛ و اگر جدا کردن آن ممکن نبود فقط به بیان آن اکتفا میکردم، مانند حدیث طولانی شَهر بن حَوشب به شمارهی (21) که در تعلیق آن صحت این بخش از روایت را بیان کردهام: «إن الشیطان قد یئس أن یعبد فی جزیرة العرب»: «همانا شیطان نا امید شده از اینکه در جریره العرب عبادت شود»؛ و از این قبیل است حدیث ابن عباس به شمارهی (32) و روایات زیادی که انشاءالله ذکر خواهد شد. و مثالی که در آن با نقطهچین، بخش حذف شده نشان داده شده، حدیث ابوالدرداء در (5- الصلاة/ 10) میباشد. و مثالهای آن در «الصحیح» بسیارند. گاهی هم سیاق و روند حدیث برای جدا کردن جملهی صحیح و قرار دادن آن در بخش «الصحیح» مساعد بود. اما مؤلف آن را بدون آن جمله در باب مناسب وارد کرده، مانند حدیث علی س که میگوید: «رسول الله ج مرا از خواندن قرآن در حالت رکوع بازداشت؛ و فرمود: «ای علی، مثال کسی که پشتش را راست نمیگرداند ..» این حدیث را به خاطر تناسب ما بعد جمله در باب «الترهیب من عدم إتمام الرکوع...» وارد کرده است، لذا اگر آن جمله را وارد «الصحیح» میکردم با فصل مذکور تناسب نداشت چنانکه آشکار است؛ پس بر آن شدم جمله را در جای خود باقی بگذارم و در تعلیق، صحت آن را بیان کنم؛ حال آنکه مؤلف با آغاز نمودن این روایت با «رُویَ» به ضعف آن اشاره کرده و برخی از افراد جاهل به همین ترتیب عمل نموده و بدون اینکه آن جمله را استثناء کنند، همه را ضعیف قلمداد میکنند، همانگونه که بیان آن در تعلیق (5- الصلاة/ 34) خواهد آمد.
آنچه در این مقدمه ذکر گردید درواقع بیان روش کار در این کتاب مفید میباشد. از خداوند ﻷ خواستارم مرا یاری نموده و مرا در اقوال و اعمالی که محبوب و مورد رضایت اوست، توفیق دهد.
یکی از نکات لازم به یادآوری در اینجا، این است که من مقدمهی بسیار مفیدی برای «صحیح الترغیب و الترهیب» نوشته بودم که شامل چندین فصل و فوائد و نکات جدیدی پیرامون کتاب «الترغیب» منذری و مزایای آن و نقد او و دیگر مؤلفین در علم حدیث میباشد. مطالب و نکاتی که بخش عمدهی آنها کمتر در جای دیگر یافت میشود. با این وجود، ضروری نمیدانم آنها را در اینجا تکرار کنم، چون فرض من بر این است که هرکس این کتاب را داشته باشد، حتماً «صحیح ترغیب و ترهیب» را هم تهیه خواهد کرد و مقدمهی مذکور را در مقدمهاش خواهد یافت، پس خواننده را به آن ارجاع میدهم. اما باید خلاصهای از آن متناسب با موضوع این کتاب «ضعیف الترغیب والترهیب» تقدیم کنم؛ از اینرو میگویم: در آن مقدمه اصطلاح حافظ منذری / در کتاب «الترغیب» را تبیین کردهام، اینکه احادیثش را به دو بخش تقسیم کرده است:
اوّل: آن دسته که با لفظ (عن) آغاز شدهاند که به قوّت روایت اشاره دارد.
و بخش دوم: آن دسته از احادیثی را شامل میشود که با لفظ (رُوِیَ) آغاز شدهاند که به ضعف آن اشاره دارد.
و هر بخش را به سه بخش دیگر تقسیم نموده است که دستهبندی مبهم و مضطربی میباشد که تقریبا عموم خوانندگان مراد وی از آنها را نمیدانند؛ و در این مورد به تفصیل سخن گفتیم چنانکه گمان میکنم تفصیلی بیسابقه بوده و کسی تاکنون چنین به آن نپرداخته است. و همه این موارد فضل خداوند متعال بوده و سپاس و ستایش شایسته او میباشد.
به عنوان مثال – به تعبیر خودش- روایات نزدیک به صحیح و حسن را در قسمت اوّل قرار داده است که درواقع منظورش آن دسته روایات ضعیف است که ضعف آن نزد محدثین معروف میباشد؛ چنانکه به دنبال آن میگوید: «... همچنین اگر حدیث مرسل یا منقطع یا معضل باشد، یا در اسناد آن راوی مبهمی باشد... یا به صورت مرفوع روایت شده باشد حال آنکه موقوف بودن آن صحیح باشد، یا متصل روایت شده باشد اما مرسل بودن آن صحیح باشد، یا اسناد آن ضعیف باشد اما توسط برخی از کسانی که آن را تخریج کردهاند تصحیح و تحسین شده باشد»! و آنجا مثالهایی را ذکر نمودهام.
* گاهی منذری در تصحیح احادیث از افراد متساهل در تصحیح، امثال ترمذی و ابن حبان و حاکم تقلید کرده است، مانند احادیث: (2 و 29 و 34 و 35) و ... که تعدادشان بسیار زیاد است.
* وی در تخریج بسیاری از احادیث میگوید: «رواته ثقات» و تعابیری از این دست به کار میبرد که در این مورد یا اشتباه کرده یا درست حکم نموده؛ و این روایت را با اصطلاح اولش یعنی (عن) آغاز میکند که توهم صحیح یا حسن بودن روایت را برای کسی ایجاد میکند که در این زمینه بیاطلاع است. حال آنکه به سبب یکی از علتهای قادحه از علتهای مورد اشاره مانند ارسال، انقطاع یا شاذ بودن معلول است که در اینصورت تحسین آن هم مردود است، چه رسد به تصحیحش؛ مثل حدیث ابن عباس در رابطه با برحذر داشتن از حمام، که در این مورد درست گفته است: «رواته کلهم محتج فی «الصحیح»» اما - والله اعلم- شاذ بودن آن بر او پنهان مانده است. به دلیل مخالفت راوی ثقه با کسی که از وی موثقتر میباشد. و گاهی هم راوی، آن را به صورت مرسل روایت کرده (که موجب ضعف روایت میشود). مانند حدیث «لزمت السواک...» که عائشه ل روایت کرده است. هر دو روایت در (4- الطهارة/ 127 و 147) میباشند.
مثالهای از این دست بسیار زیاد هستند که بدترین آنها حدیث ثعلبه بن حکم در رابطه با فضل علماست (61) که در مورد آن میگوید: «ورواته ثقات»! حال آنکه در سند آن راوی وجود دارد که متهم به جعل حدیث میباشد!
* و از جملهی موارد قابل ذکر این است که منذری در روایاتی که آنها را با (رُوِی) آغاز کرده است، احادیث ضعیف و بسیار ضعیف و موضوع را از هم جدا نکرده است؛ و نیز شاذ یا منکر بودن را جز به ندرت بیان نکرده است؛ و به این ترتیب خواننده رتبه و درجهی واقعی حدیث را نمیشناسد مگر به تحقیق و بررسی در این زمینه روی آورد که بیانگر حکم حدیث مورد نظر باشد که چنین کاری بسیار دشوار است.
* در مقدمه مذکور به بیان امر ممنوعی که نتیجهی این اصطلاح میباشد پرداختیم؛ و مثالها در این زمینه بیش از آن است که در این مقدمه بگنجد؛ به عنوان مثال بنگر به احادیث: (3 و 6 و 7 و 11 و 12 و 15 و 23). و از جمله مواردی که به ندرت به حکم آنها اشاره شده، حدیث طولانی معاذ در پایان کتاب اخلاص است که با (رُویَ) آغاز شده و بعد از تخریج آن میگوید: «به طور کلی آثار وضع و ساختگی بودن آن در همه طرق و با همه الفاظ دیده میشود».
* از دیگر انتقاداتی که متوجه منذری میباشد این است که در توثیق راویان، به نظر ابن حبان و کسانی اعتماد نموده که نزد علما به عنوان متساهلین در توثیق راویان شناخته میشوند؛ حال آنکه با تحقیق مشخص میشود فرد توثیق شده مجهول است. و موارد دیگری که موجب شده بسیار کم از کتاب «الترغیب» استفاده شود، بلکه شاید یکی از اسباب و علل مؤثر در نشر و گسترش احادیث ضعیف و واهی بین طلاب و حتی در بین علما بر حسب تفاوت تخصصهایی که دارند و بیاطلاعی از این علم مبارک، همین کتاب باشد؛ و این به سبب اصطلاحات موهوم آن بر خلاف قصد مولف در تمییز بین احادیث صحیح و ضعیف میباشد.
* و در مقدمهی «الصحیح»- که فوائد مذکور خلاصهی آن است- فصل بسیار مهمی وجود دارد که چارهای ندارم جز اینکه آن را اینجا نیز نقل کنم، چون پیوند بسیار محکمی با این کتاب دارد و نیز مثالهای آن مناسب این مقدمه میباشد، علاوه بر اینکه میتواند تتمهی برخی از فوائد مزبور باشد؛ لذا از خوانندگان گرامی بابت طولانی شدن بحث پوزش میطلبم.
آنجا «40- انواع اوهام و اشتباهات مهم منذری را همراه با مثال بیان کردم. و مقدمه را به این ترتیب به پایان بردم: «آنچه خود را وقف آن کردم، خدمت به کتاب در باب جدا نمودن احادیث صحیح از ضعیف بود. - چنانکه این مساله را در ابتدای این مقدمه شرح دادم؛ - زیرا این کار [خدمت به سنت نبوی] بعد از کتاب الله مهمترین مساله نزد من میباشد؛ و به هیچ وجه صحیح نیست چیزی جز حدیث صحیح نبوی با کتاب الله همراه شده و مقرون گردد. چراکه سنت نبوی اصل دوم در دین میباشد و امت بر آن اجماع دارند. بنابراین اگر اشتباهاتی در این پروژه به تبع نسخهی اصلی یافت شد، عذر من در این زمینه همان است که ذکر نمودم و عذر نزد انسانهای بزرگوار پذیرفته است».
با این وجود خداوند متعال مرا توفیق عنایت فرمود- فضل و منّت از آنِ اوست- و تصحیح بسیاری از اشتباهات مختلف در نسخهی اصلی را برایم ممکن ساخت؛ اشتباهاتی که با آنچه خود را وقف آن کرده بودم ارتباطی نداشت و در آن زمینه نبود. همانگونه که در مقدمهی چاپ جدید جلد اوّل از «صحیح ترغیب» شرح دادم؛ اما این تصحیح با چاپ جدید کتاب منذری «الترغیب» از سوی آن سه نفر با اخلال مواجه شد؛ چاپ چهار جلدی قطور، ملون و آراستهای که ظاهرش انسان را متعجب میکرد و درون مایهی آن چیزی جز اندوه و حسرت به دنبال نداشت؛ چنانکه حاوی انواع اشتباهات فاحش و افکار بیاساسی بود که بر جهل تعلیق نویسان آن و کسانی دلالت مینمود که به تحقیق آن پرداختند؛ جهلی رسوا کننده و بیحد و مرز و همه جانبه؛ دامنهی این اشتباهات چنان گسترده است که هر علمی را دربرمیگیرد که لازم است محقق این کتاب جهت تحقیق در آنها تبحر داشته باشد. کتابی که حافظ ابراهیم ناجی از کثرت اشتباهات و اوهام آن خسته شده است - چنانکه پیشتر بیان آن گذشت-. این سه نفر در باب لغت و تحقیق و مراجعه به منابع و اصول جاهلاند، چه رسد به اینکه نسبت به فقه و علوم حدیث و جرح و تعدیل اطلاعی داشته باشند. بلکه درحقیقت جز تقلید و سرقت تلاش دیگران و خودنمایی با چیزی که به ایشان داده نشده و عالمنمایی و حب دیده شدن و مخالفت کردن کاری نکردهاند؛ این مطلب را در مقدمه مشار الیه همراه با ذکر مثالهایی مهم به اندازهی کافی شرح دادهام؛ هرکس میخواهد به آنجا مراجعه نماید. اما لازم میدانم چند نمونهی دیگر از جهل و نادانی آنان در چاپشان را یادآوری کنم که مربوط به احادیث این کتاب «ضعیف الترغیب» میباشد؛ تا به وعدهای که در مقدمهی «صحیح الترغیب» دادم وفا کرده باشم؛ اینجا هم مانند سابق مواردی را ذکر مینمایم:
1- از تحقیق نص و تصحیح آن با مراجعه به اصول و منابع و لغت عربی ناتوان بودند، چون نسبت به همه اینها جاهل بودند! یکی از مثالها کلمهی (یُرَبِّثون) در حدیث علی در باب تشویق به زود رفتن به نماز جمعه (7- الجمعه/ 3 / در ذیل حدیث اوّل) میباشد که نوشته شده: «مِن (ربَّث یرَبّث): (یعنی از واژه ربّث یربث است)؛ این جمله در چاپ آن سه جاهل به (تَرَیَّث) تبدیل شده، با اینکه آنچه در نسخهی مؤلف در مورد آن شرح داده شده درست بود؛ و برای یادگیری شخص نادان و هوشیار کردن غافل کافی بود. به صفحات ذیل (از اصل عربی آن سه) مراجعه کن، انواع متعددی از این نمونهها را خواهی یافت؛ (77 و 181 و 187 و 234 و 239 و 279 و 316 و 320 و 333 و 335).
2- حسن دانستن راویان ضعیف و مدلس و مجهول؛ و تناقضگویی در اینباره؛ مانند حدیث شهر بن حوشب و لیث بن سُلیم و محمّد بن اسحاق و غیره؛ با اینکه گاهی علّت روایات معلول را هم میدانستند مثل حدیث (شهر) شمارهی (19) که آن را حسن دانستهاند. و درباره وی گفتهاند: «صدوق» است؛ سپس بعد از دو حدیث در روایت (21) او را تضعیف میکنند؛ و این فقط به علّت جهل و تقلید میباشد؛ حال آنکه اگر دربارهی روایت اول میگفتند: «حسن لغیره»- همانگونه که در موارد دیگر گفتهاند- سادهتر بود! و مانند آن حدیث (145) میباشد که از هیثمی معلول بودن آن به خاطر تدلیس را نقل کردهاند؛ اما با این حال آن را (حسن) دانستهاند!! و از این قبیل است حدیث (148)؛ و بنگر به احادیث شمارههای: (363 و 466 و 484 و 518 و 528 و 592 – که موضوع است- و 559 و 644).
3- احادیثی را که مؤلف یا هیثمی دربارهی آنها گفتهاند: «رجاله ثقات» یا «رجاله رجال الصحیح» و بلکه مواردی را که در مورد آنها گفتند: «رجاله موثقون» گاهی تحسین و گاهی تصحیح کردهاند؛ و این به دلیل نهایت جهل و نادانی ایشان نسبت به علم مصطلح حدیث است؛ چون این جملهها به این معنی نیستند که این راویان همهی شروط صحت یا حسن بودن را دارا هستند، چنانچه در مقدمهی «صحیح الترغیب» آن را شرح دادهام و در مقدمهی چاپ جدید هم به جهل آنها اشاره کردم. مثال این موارد در جلد اوّل بسیار زیادند، حال دربارهی جلدهای دیگر چه تصور میکنید؛ بدترین این اشتباهات حسن دانستن حدیث موضوع (7- الجمعه/ 1حدیث 6) میباشد که در رابطه با عفو و گذشت خداوند نسبت به همه مسلمانان در روز جمعه است! و نیز بنگر به احادیث شمارههای (26 و 573 و 578 و 615 و 616 و 635). یکی دیگر از مواردی که بر جهل مذکور ایشان تأکید میکند این است که در مورد حدیثی از احادیثی که هیثمی فقط به توثیق رجال آن اشاره نموده گفتند: «وقد صححه الهیثمی»([6])!
4- برخی احادیث را با استناد به شواهد و گاهی با یک شاهد و بسیاری اوقات بدون هیچ دلیلی یا با شاهد ناقصی که فقط شاهد بخشی از حدیث است، حسن دانستهاند. همانگونه که در بند (13) «مقدمة الصحیح» توضیح دادهام؛ و در آنجا مثالهایی را ذکر نمودم. از جمله حدیث حذیفه که میگوید: «لا یقبل الله لصاحب بدعة صوماً ... یخرج من الإسلام کما یخرج الشعر من العجین»: «خداوند روزه صاحب بدعت را قبول نمیکند ... و از اسلام خارج میشود همانگونه که مو از خمیر خارج میشود». دربارهی آن گفتهاند: «حسن بشواهده»: «بنا بر شواهد آن حسن است»؛ درحالیکه این روایت موضوع و جعلی میباشد؛ چنانکه در شماره (43) آن را توضیح دادهام. همچنین حدیث امحبیبه دربارهی چهار رکعت نماز قبل از عصر (327). و از این قبیل است احادیث (34 و 131 و 182 و 663) و بسیاری دیگر.
5- اما روایاتی که «صحیح لذاته» یا «حسن لذاته» دانستهاند، یا با تقلید بوده یا کورکورانه؛ و تعدادشان سرسامآور است. بدون هیچ تعلیق یا شرحی؛ با توجه به علم و جهلی که از آنها سراغ دارم، اگر به آنها گفته شود: بر چه اساسی این روایات را تصحیح یا تحسین کردهاید؟ یا هیچ جوابی ندارند، یا میگویند: چون فلانی آن را تحسین کرده است؛ به عنوان مثال بنگر به موارد ذیل: (7 و 13 و 26 و 73 و 80 و 93 و 117 و 132 و 145 و 192 و 214 و 228 و 259 و 273 و 300 و 327 و 339 و 342 و 343 و 346 و 363 و 415 و 426 و 436 و 453 و 465 و 473 و 478 و 565 و 628 و 635 و 637) و موارد دیگری که انشاءالله در این جلد و جلد دوم[7] نسبت به آن هشدار خواهم داد؛ که شمارهی اوّل آنها (13)، نوع خاصی از جهالت و نادانی ایشان را به تصویر میکشد، زیرا مؤلف حدیث را بطور مفصّل و طولانی دربارهی ریا از ابوهریره روایت کرده و به ضعف آن اشاره نموده است، سپس گفته: «آن را به اختصار از ابن عمر روایت کرده و میگوید: حدیث حسن است».
با اینکه ضعیف است (و مؤلف هم آن را ضعیف دانسته) این جاهلان آن را حسن دانسته و گفتهاند: «حسن است، ترمذی از ابوهریره و از ابن عمر روایت کرده است»!!
6- با اینکه خوب میدانند مؤلف حدیث را تصحیح کرده و متابعت کسی چون هیثمی در مورد آن وجود دارد، ولی مخالفت کرده و میگویند: «حسن است»؛ بدون هیچ توضیح و تفصیلی چنانکه عادتشان همین است. این هم به علّت محافظه کاری بوده که برای هر پژوهشگری خبر از آگاهی این سه نفر از جهلشان به این علم دارد. از این جهت خود را در حد وسط کسانی که حدیث را تصحیح کردهاند و آن دسته که از ضعف و احتمال ضعیف بودن آن آگاه بودهاند، قرار دادهاند، ولی درواقع در بیان حکم تحسینِ روایات اشتباه کردهاند، مانند اثر ابن مسعود س که میگوید: «هرکس زکات نپردازد نمازش باطل است»! شماره (465) و حدیث شمارهی (655) هم شبیه آن است.
7- در مواردی بخشی از حدیث صحیح را که صحیح نیست، با آن آمیختهاند. مانند روایات (208 و 489 و 501 و 569 و 583 و 642).
8- همچنین حدیث ضعیف را با ضعیف شدید درآمیخته و هر دو را «ضعیف»! نامیده، گاهی هم سخنی را از علمای حدیث بعد از آن نقل کرده که حکم قبلی را نقض و باطل نموده است، مانند شمارههای (114 و484 و586 و587 و588 و615 و645 و664 و675 و677).
9- یکی دیگر از آفات ایشان تقلید کورکورانه و بدون بحث و تحقیقی است که هیچ جاهلی از انجام آن ناتوان نیست؛ این صفحات به برخی از مثالهای آن اشاره دارد: (21 و 38 و 95 و 108 و 111 و 119 و 123 و 126 و 141 و 227 و 304 و 310 و 321 و 335).
10- انواع دیگری از جهالتها و اشتباهاتشان در رابطه با فقه و حدیث و راویان و شواهد و لغت و مولفات و درهم آمیختن داستانهای صحیح با غیر صحیح میباشد؛ بنگر به صفحات: (22 و 29 و 31 و 98 و 110 و 124 و 217 و 222 و 279 و 285 و 286 و 310 و 313 و 323 و 324 و 333 و 335).
11- در پایان میگویم: اگر این جاهلان چیزی از علم و دانش به همراه داشتند تا در تعلیقاتشان بر کتاب به خوانندگان تقدیم کنند، به تعهّد خود در مقدمه عمل میکردند مبنی بر: «تحقیق و سلامتی نصوص ... و حکم نمودن به احادیث غیر صحیحین»؛ و در این سخنشان در (صفحه 21) با خود صادق میبودند: «نسبت به تخریج احادیث کتاب و نسبت دادن آنها به منابعشان به شدت حریص هستیم. و در این راستا توانستهایم نصوص کتاب را به مراد و مقصود نویسنده یا نزدیک به آن برسانیم و کتاب را از اشتباهات نوشتاری و تحریفات نسخهبرداران پاک نماییم»!
امّا متأسفانه نه قابل بودند به ایشان حسن ظن داشته باشیم و نه به تعهد خود عمل کردند، نه از تخریج احادیث استفاده کردند و نه خواننده از تحقیق و بررسی مورد ادعای آنان بهره بردند. حال آنکه آسانترین و حداقل کار، تصحیح اشتباهات و تطبیق روایات با منابع است، اما در نسخهای که چاپ کردهاند اشتباهات زیادی وجود دارد و کلمات و جملات بسیاری از متون احادیث و کتاب افتادهاند. چنانکه شمارش و بررسی آنها امری دشوار است. لذا به چند مثال موید آنچه ذکر نمودم اکتفا میکنیم و برای بقیه در حد امکان، خواننده را به شماره آنها ارجاع میدهیم تا هرکس مایل بود با توجه به اشتباهات موجود در جلد اوّل، وضعیت سایر جلدها را هم ارزیابی کند؛ از این نوع دو مورد در جلد اوّل وجود دارد:
اوّل: دو جمله از آخرِ حدیث ابوامامه به شماره (121) در «الترغیب» افتاده که آنها را اصلاح نکردهاند درحالیکه با حذف هریک از آن دو جمله، معنی مختل و آشفته میگردد و آن را با آدرس جلد و صفحه به امام احمد / نسبت دادهاند!!
دوم: در آخر حدیث عثمان به شماره (398) جملهای کامل در حدود یک سطر افتاده که معنی را به کلی فاسد و عوض کرده است؛ با این وجود آن را با ذکر شماره به «مجمع الزوائد» و ابن السنی نسبت دادهاند؛ درحالیکه جملهای که افتاده در آن دو موجود میباشد!!
به شمارههای ذیل نگاه کن تا شاهد نمونههای دیگری از این قبیل باشی که اخلال در تحقیق مورد ادعای ایشان را تایید میکند با اینکه تحقیق و بررسی آنها بسیار آسان است.
(13 و 21 و 46 و 73 و 84 و 223 و 224 و 267 و 272 و 294 و 318 و 351 و 353 و 433 و 453 و 460 و 519 و 572 و 663 و 673).
این خلاصهای بود پیرامون روش و منهجی که در این کتاب اختیار نمودم و توضیحی بود در مورد اشکالات وارده بر منذری / در باب احادیث این کتاب و رد و بیان جهالتهای آن سه جاهل – خدا هدایتشان کند- با ذکر نمونههایی از جهالتهای ایشان تا هشداری باشد برای خوانندگان و نصیحتی باشد برای آن سه که شاید به راه راست برگردند و بسوی پروردگارشان توبه نمایند و بر پیوستگی در طلب علم بردبار باشند، تا شایستگی تقدیم آن به دیگران را بیابند و به این ترتیب در پی کسب رضایت الهی باشند و حداقل زبان حالشان این باشد: ﴿لَا نُرِیدُ مِنکُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُکُورًا٩﴾ [الإنسان: 9] «نه از شما پاداشی میخواهیم و نه سپاسی». وگرنه هر عاقلی میداند که «فاقد الشیء لا یعطیه»: (کسی که فاقد چیزی باشد نمیتواند آن را ببخشد). و: «من استعجل الشیء قبل أوانه، ابتلی بحرمانه»: (کسی که چیزی را قبل از موعد آن برداشت کند، به محروم ماندن از آن مبتلا میشود). و خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا٣٦﴾ [الإسراء: 36] «و از آنچه به آن علم نداری، پیروی نکن، بدون شک گوش و چشم و دل، هریک از اینها از آن بازخواست خواهند شد».
از خداوند متعال خواستارم قدمهایمان را بر راه راست استوار گرداند و بر علم و دانش و عمل صالح ما بیفزاید و آن را برای رضای خود خالص گرداند و برای کسی سهمی از آن قرار ندهد.
وسبحانک اللهمّ وبحمدک، أشهد أن لا إله إلاّ أنت، أستغفرک وأتوب إلیک.
عمان اردن/ 22 ربیع الأوّل/ 1418هـ
محمّد ناصر الدین آلبانی.
1- کتاب الإخلاص([8])
[1]- این مقدمهی «ضعیف الترغیب و الترهیب» میباشد[ش].
[2]- برخی از خطیبان جملهی (نستهدیه) را بدان میافزایند، ولی در خطبه معروف به «خطبة الحاجه» این لفظ در هیچیک از طرق روایت آن اصل و اساسی ندارد، چنانکه در رسالهای جدا طرق روایت آن را جمعآوری نمودم؛ در آنجا بیان داشتهام گاهی رسول الله ج سه آیه معروف را بعد از آن از سورههای (آل عمران و نساء و احزاب) تلاوت میکرد. و برخی هم بخشهایی از آن را با تقدیم و تأخیر میخوانند، بدون اینکه به این مساله توجه داشته باشند که این کار برخلاف روش و رهنمود نبوی ج بوده و جایز نیست؛ چنانکه تبدیل و تغییر اوراد و اذکار حتی با یک کلمه هم جایز نیست، حتی اگر معنی را هم تغییر ندهد. بنگر به تعلیق بر حدیث براء (6- النوافل/ 9 «الصحیح»).
[3]- و این نوع جز برای کسی آشکار نمیگردد که در این علم تخصص داشته باشد چنانکه در بررسی معانی متون دقیق بوده، نسبت به سنت نبوی از علم و آگاهی وسیعی برخوردار باشد، فقه و فهم دقیقی از کتاب الله و سنت نبوی ج داشته باشد. به مواردی از این قبیل اشاره شده است مانند حدیث طولانی معاذ (ش27 و 596).
[4]- بنگر به حدیث منکری که خانمی در یکی از دانشگاهها آن را تصحیح کرده که در (4-الطهارة/ 5) خواهد آمد؛ متوجه ضرر جهل و عالمنمایی خواهی شد؛ و نمونههای دیگری نیز وجود دارد که جاهلانی آنها را حسن دانستهاند و بیان تعدی آنان در این علم خواهد آمد. بنگر به مورادی از این قبیل در (4- الطهارة/ 7 و 8) و (12/ همان باب) از «الصحیح».
[5]- مثال اول حدیث ابن عباس دربارهی حمام (4- الطهارة/ 5) و مثال آخر (5- الصلاه/ 33) میباشد.
[6]- به مقدمهی چاپ جدید «صحیح الترغیب» مراجعه کنید.
[7]- از چاپی که در آن صحیح و ضعیف از یکدیگر جدا شدهاند. [ش]
([8]) این عنوان از کتاب «مختصر الترغیب» حافظ ابن حجر عسقلانی گرفته شده است.