1115-768- (15) (حسن) رُوِیَ([1]) عَنْ عَمْرِو بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ: أَنَّ امْرَأَةً أَتَتِ النَّبِیَّ ج وَمَعَهَا ابْنَةٌ لَهَا، وَفِی یَدِ ابْنَتِهَا مَسکَتَانِ غَلِیظَتَانِ مِنْ ذَهَبٍ، فَقَالَ لَهَا: «أَتُعْطِینَ زَکَاةَ هَذَا؟». قَالَتْ: لَا. قَالَ: «أَیَسُرُّکِ أَنْ یُسَوِّرَکِ اللَّهُ بِهِمَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ سِوَارَیْنِ مِنْ نَارٍ؟». قَالَ: فَخَلَعَتْهُمَا، فَأَلْقَتْهُمَا إِلَى النَّبِیِّ ج، وَقَالَتْ: هُمَا لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ».
رواه أحمد وأبو داود -واللفظ له- والترمذی والدارقطنی.
عمرو بن شعیب از پدرش از جدش روایت میکند که زنی با دخترش نزد رسول الله ج آمد و در دست دخترش دو دستبند ضخیم از طلا بود. رسول الله ج به او گفت: «آیا زکات این را میدهی؟» جواب داد: نه؛ فرمود: «آیا راضی میشوی که خداوند در روز قیامت به جای آنها دو دستبند آتشین قرار دهد؟» پس آنها را بیرون آورده و پیش رسول الله ج انداخت و گفت: اینها برای خدا و رسولش.
ولفظ الترمذی والدارقطنی نحوه: «أَنَّ امْرَأَتَیْنِ أَتَتَا رَسُولَ اللَّهِ ج وَفِی أَیْدِیهِمَا سُوَارَانِ مِنْ ذَهَبٍ، فَقَالَ لَهُمَا: «أَتُؤَدِّیَانِ زَکَاتَهُ؟». قَالَتَا: لَا. فَقَالَ لَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَتُحِبَّانِ أَنْ یُسَوِّرَکُمَا اللَّهُ بِسُوَارَیْنِ مِنْ نَارٍ؟». قَالَتَا: لَا. قَالَ: «فَأَدِّیَا زَکَاتَهُ».
ورواه النسائی مرسلاً ومتصلاً، ورجَّح المرسل([2]).
و در متن ترمذی و دارقطنی آمده است: «دو زن که در دستهایشان دو دستبند از طلا بود، نزد رسول الله ج آمدند. رسول الله ج به آن دو فرمود: «آیا زکات اینها را میدهید؟» گفتند: نه. رسول الله ج به آنها فرمود: «آیا دوست دارید که خداوند به شما دو دستبند از آتش بپوشاند؟» گفتند: نه. فرمود: «پس زکات آن را بدهید».
(المسَکَة) محرکةَ: واحدة (المَسَک)، عبارت است از دستبندی از ذِبل([3]) (صدف یا گوش ماهی) یا دستبندی از شاخ یا عاج؛ و چون جنس آن از چیز دیگری باشد همراه آن ذکر میشود.
قال الخطابی فی قوله ج: «أَیَسُرُّکِ أَنْ یُسَوِّرَکِ اللَّهُ بِهِمَا سِوَارَیْنِ مِنْ نَارٍ؟!»: "إنما هو تأویل قوله عز وجل: ﴿یَوۡمَ یُحۡمَىٰ عَلَیۡهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکۡوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمۡ وَجُنُوبُهُمۡ﴾» انتهى([4]).
خطابی میگوید در این مورد که رسول الله ج فرمود: «أَیَسُرُّکِ أَنْ یُسَوِّرَکِ اللَّهُ بِهِمَا سِوَارَیْنِ مِنْ نَارٍ؟!» میگوید: «آن تفسیر ای کلام الهی است که میفرماید: ﴿یَوۡمَ یُحۡمَىٰ عَلَیۡهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکۡوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمۡ وَجُنُوبُهُمۡ وَظُهُورُهُمۡۖ هَٰذَا مَا کَنَزۡتُمۡ لِأَنفُسِکُمۡ فَذُوقُواْ مَا کُنتُمۡ تَکۡنِزُونَ٣٥﴾ [التوبة: 35] «روزیکه آن را در آتش جهنم گرم (و تفتهاش) کنند، پس با آن پیشانیهایشان و پهلوهایشان و پشتهایشان را داغ کنند، (و به آنها گفته شود) این همان چیزی است که برای خود اندوختید، پس بچشید (طعم) آنچه را میاندوختید».
1116-769- (16) (صحیح) وَعَن عَائِشَةَ ل زَوْجِ النَّبِیِّ ج فَقَالَتْ: دَخَلَ عَلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَرَأَى فِی یَدَیَّ فَتَخَاتٍ مِنْ وَرِقٍ، فَقَالَ: «مَا هَذَا یَا عَائِشَةُ؟ فَقُلْتُ: صَنَعْتُهُنَّ أَتَزَیَّنُ لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: «أَتُؤَدِّینَ زَکَاتَهُنَّ؟». قُلْتُ: لَا، أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ. قَالَ: «هُوَ حَسْبُکِ مِنَ النَّارِ».
رواه أبو داود والدارقطنی، وفی إسنادهما یحیى بن أیوب الغافقی، وقد احتج به الشیخان وغیرهما، ولا اعتبار بما ذکره الدار قطنی من أنّ محمد بن عطاء مجهول؛ فإنه محمد بن عمر بن عطاء نُسب إلى جده، وهو ثقة ثَبتٌ، روى له أصحاب "السنن"، واحتج به الشیخان فی "صحیحیهما".
از عایشه ل همسر رسول الله ج روایت است که میگوید: رسول الله ج به خانهام وارد شد و چند انگشتر نقره را در دست من دید، فرمود: «ای عایشه! این چیست؟» گفتم: ای رسول الله ج! آنها را آماده کردهام تا خود را برای شما بیارایم. فرمود: «آیا زکات آنها را میدهی؟» گفتم: خیر، یا هر چه خدا بخواهد. فرمود: «این برای گرفتار شدن تو به آتش دوزخ کافی است».
(الفَتَخات) بالخاء المعجمة: جمع (فَتخَة) وهی حلقة لا فَص لها، تجعلها المرأة فی أصابع رجلیها، وربما وضعتها فی یدها. وقال بعضهم: هی خواتم کبار کان النساء یتختَّمنَ بها. قال الخطابی: "والغالب أن الفتخات لا تبلغ بانفرادها نصاباً، وإنما معناه: أن تضم إلى بقیة ما عندها من الحلی، فتؤدی زکاتها فیه"([5]).
الفَتَخات جمع (فَتخَة) عبارت است از حلقهی بدون نگین که زنان در انگشتان پا و چه بسا در انگشتان دست قرار میدهند. و برخی میگویند: عبارت است از انگشترهایی بزرگ که زنان به عنوان انگشتری از آنها استفاده میکنند. خطابی میگوید: «غالبا این فتخات به تنهایی به مقدار نصاب لازم برای زکات نمیرسند، لذا معنای این روایت آن است که زکات آنها به همراه بقیه زیورآلات پرداخت گردد».
1117-770- (17) (صحیح لغیره) وَعَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ یَزِیدَ ل قَالَتْ: دَخَلْتُ أَنَا وَخَالَتِی عَلَى النَّبِیِّ ج، وَعَلَیْنَا أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ، فَقَالَ لَنَا: «أَتُعْطِیَانِ زَکَاتَهُ؟». قَالَتْ: فَقُلْنَا: لَا. فَقَالَ: «أَمَا تَخَافَانِ أَنْ یُسَوِّرَکُمَا اللَّهُ أَسْوِرَةً مِنْ نَارٍ؟! أَدِّیَا زَکَاتَهُ».
رواه أحمد بإسناد حسن.
اسماء بنت یزید ل میگوید من و خالهام درحالیکه دستبندهایی از طلا پوشیده بودیم به نزد رسول الله ج رفتیم، به ما فرمود: «آیا زکات اینها را میدهید؟». گفتیم: نه؛ فرمود: «آیا نمیترسید که خداوند دستبند آتشین به شما بپوشاند. زکات آن را بدهید».
1118-472- (11) (ضعیف) وَعَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا أُمَامَةَ، وَهُوَ یُسْأَلُ عَنْ حِلْیَةِ السُّیُوفِ: أَمِنَ الْکُنُوزِ هِیَ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ، مِنَ الْکُنُوزِ». فَقَالَ رَجُلٌ: هَذَا شَیْخٌ أَحْمَقُ؛ قَدْ ذَهَبَ عَقْلُهُ! فَقَالَ أَبُو أُمَامَةَ: «أَمَا إِنِّی مَا أحَدَّثْکُمْ إِلَّا مَا سَمِعْتُ».
رواه الطبرانی، وفی إسناده بقیة بن الولید.
از محمد بن زیاد روایت است که میگوید: از ابوامامه شنیدم که چون از زیورآلات شمشیرها سوال شد که آیا از گنج محسوب میشود یا نه؟ در پاسخ گفت: بله، بخشی از گنج هستند. پس مردی گفت: این پیرمردی احمق است که عقل خود را از دست داده است. پس ابوامامه گفت: اما من جز آنچه شنیده بودم روایت نکردم.
1119-771- (18) (صحیح) وَعَن ثَوْبَانَ قَالَ: جَاءَتْ هِندُ بِنْتُ هُبَیْرَةَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، وَفِی یَدِهَا فَتَخٌ مِن ذَهَبٍ، - أَیْ خَوَاتِیمُ ضِخَامٌ -، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج یَضْرِبُ یَدَهَا، فَدَخَلَتْ عَلَى فَاطِمَةَ ب تَشْکُو إِلَیْهَا الَّذِی صَنَعَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ ج، فَانْتَزَعَتْ فَاطِمَةُ سِلْسِلَةً فِی عُنُقِهَا مِنْ ذَهَبٍ، قَالَتْ: هَذِهِ أَهْدَاهَا أَبُو حَسَنٍ، فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَالسِّلْسِلَةُ فِی یَدِهَا، فَقَالَ: «یَا فَاطِمَةُ! أَیَغُرُّکِ([6]) أَنْ یَقُولَ النَّاسُ: ابْنَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَفِی یَدِکِ سِلْسِلَةٌ مِنْ نَارٍ؟!». ثُمَّ خَرَجَ وَلَمْ یَقْعُدْ. فَأَرْسَلَتْ فَاطِمَةُ بِالسِّلْسِلَةِ إِلَى السُّوقِ فَبَاعَتْهَا، وَاشْتَرَتْ بِثَمَنِهَا غُلَامًا - وَقَالَ مَرَّةً: عَبْدًا، وَذَکَرَ کَلِمَةً مَعْنَاهَا - فَأَعْتَقَتْهُ، فَحُدِّثَ بِذَلِکَ النَّبِیَّ ج، فَقَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْجَى فَاطِمَةَ مِنَ النَّارِ».
رواه النسائی بإسناد صحیح([7]).
از ثوبان س روایت است که هند بنت هُبَیرَه درحالیکه در دسـتش انگشـتری از طلا بود – یعنی: انگشترانی ضخیم- نزد رسول الله ج آمد. رسول الله ج به دست او میزد. او به نزد فاطمه رفت و از برخورد رسول الله ج با او شکایت کرد. فاطمه ل گردنبند طلا را از گردنش بیرون آورده و گفت: این را ابو حسن به من هدیه داده است. در همان حال رسول الله ج وارد شده و فرمود: «ای فاطمه! آیا شاد میشوی که بگویند: دختر رسول الله ج هستی و در دست تو گردنبندی از آتش است؟!» پس از آنجا بیرون شده و ننشست. و فاطمه ل گردنبند را به بازار فرستاده و آن را فروخت و با پول آن غلامی خریده و او را آزاد نمود، سپس رسول الله ج را از این جریان آگاه نمود. فرمود: «حمد و ستایش خدایی که فاطمه را از آتش نجات داد».
1120-473- (12) (ضعیف) وَعَن أَسْمَاءَ بِنْتَ یَزِیدَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «أَیُّمَا امْرَأَةٍ تَقَلَّدَتْ قِلَادَةً مِنْ ذَهَبٍ، قُلِّدَتْ فِی عُنُقِهَا مِثْلَهَا مِنَ النَّارِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَأَیُّمَا امْرَأَةٍ جَعَلَتْ فِی أُذُنِهَا خِرْصًا([8]) مِنْ ذَهَبٍ، جُعِلَ فِی أُذُنِهَا مِثْلُهُ مِنَ النَّارِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ».
رواه أبو داود والنسائی بإسناد جید([9]).
از اسماء بنت یزید روایت است که رسول خدا ج فرمودند: «چون زنی گردنبندی از طلا برگردن خود آویزان کند، روز قیامت گردنبندی مانند آن از آتش از گردنش آویزان میشود و چون زنی حلقهای از طلا از گوش خود آویزان کند، روز قیامت مانند آن حلقهای از آتش در گوش وی قرار داده میشود».
1121-772- (19) (صحیح) وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُحَلِّقَ حَبیبَهُ([10]) حَلْقَةً مِنْ نَارٍ، فَلْیُحَلِّقْهُ حَلْقَةً مِنْ ذَهَبٍ، وَمَنْ أَحَبَّ أَنْ یُطَوِّقَ حَبیبَهُ طَوْقًا مِنْ نَارٍ، فَلْیُطَوِّقْهُ طَوْقًا مِنْ ذَهَبٍ، وَمَنْ أَحَبَّ أَنْ یُسَوِّرَ حَبیبَهُ بِسِوَارٍ مِنْ نَارٍ، فَلْیُسَوِّرْهُ بِسِوَارًا مِنْ ذَهَبٍ، وَلَکِنْ عَلَیْکُمْ بِالْفِضَّةِ، فَالْعَبُوا بِهَا».
از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «هرکس دوست دارد، بر محبوبش گوشوارهای از آتش آویزان کنند، پس در گوش او گوشوارهای از طلا بیاویزد و کسی که دوست دارد در گردن محبوبش گردنبندی از آتش بیاویزند پس در گردنش گردنبندی از طلا آویزان سازد و کسی که دوست دارد به محبوبش دستبندی از آتش بپوشاند، پس به او دستبندی از طلا بپوشاند. لیکن هرگونه که میخواهید از نقره استفاده کنید».
رواه أبو داود بإسناد صحیح. (قال المُمْلی) /: "وهذه الأحادیث التی ورد فیها الوعید على تحلِّی النساء بالذهب یحتمل وجوهاً من التأویل:
أحدها: أن ذلک منسوخ؛ فإنه قد ثبت إباحة تحلِّی النساء بالذهب.
الثانی: أنَّ هذا فی حقِّ مَن لا یؤدی زکاتَه دون مَن أداها، ویدل على هذا حدیث عمرو بن شعیب وعائشة وأسماء.
وقد اختلف العلماء فی ذلک، فروی عن عمر بن الخطاب س أنّه أوجب فی الحلی الزکاة. وهو مذهب عبد الله بن عباس، وعبد الله بن مسعود، وعبد الله بن عمرو، وسعید بن المسیَّب، وعطاء، وسعید بن جبیر، وعبد الله بن شداد، ومیمون بن مهران، وابن سیرین، ومجاهد، وجابر بن زید، والزهری، وسفیان الثوری، وأبی حنیفة وأصحابه، واختاره ابن المنذر. وممن أسقط الزکاة فیه عبدالله بن عمر، وجابر بن عبدالله، وأسماء ابنة أبی بکر، وعائشة، والشعبی، والقاسم بن محمد، ومالک، وأحمد، وإسحاق، وأبو عبیدة. قال ابن المنذر: "وقد کان الشافعی قال بهذا إذا هو بالعراق، ثم وقف عنه بمصر، وقال: هذا مما أستخیرُ الله تعالى فیه". وقال الخطابی: "الظاهر من الآیات یشهد لقول من أوجبها، والأثر یؤیدها، ومَن أسقطها ذهب إلى النظر، ومعه طرف من الأثر، والاحتیاط أداؤها. والله أعلم"([11]).
الثالث أنّه فی حق من تزینت به وأظهرته. ویدل لهذا:
مُملی میگوید: «احادیثی که در آنها تهدید و وعید زنانی وارد شده که از زیورآلات طلایی استفاده میکنند احتمال چند تاویل را دارند:
اول: این حدیث منسوخ گردیده، زیرا مباح بودن استفاده از طلا برای زنان به اثبات رسیده است([12]).
دوم: این وعید و تهدید در مورد کسی است که زکات آن را ادا نمیکند، [نه کسی که زکات آن را میدهد] چنانکه حدیث عمرو بن شعیب و عایشه و اسماء بر آن دلالت میکند([13]).
و علما در مورد این مساله اختلافنظر دارند. از عمر بن خطاب س روایت است که بر زیورآلات زکات واجب است. و عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمرو، سعید بن مسیَّب، عطاء، سعید بن جبیر، عبدالله بن شداد، میمون بن مهران، ابن سیرین، مجاهد، جابر بن زید، زهری، سفیان ثوری، ابوحنیفه و اصحابش و ابن منذر هم آن را برگزیده است. و از جمله کسانی که میگویند زیورآلات زکات ندارند: عبدالله بن عمر، جابر بن عبدالله، اسماء دختر ابوبکر، عایشه، شعبی، قاسم بن محم، مالک، احمد، اسحاق و ابو عبیده هستند. ابن منذر میگوید: «شافعی زمانی که در عراق بود بر همین قول بود اما زمانی که به مصر رفت دراین زمینه توقف نمود و میگفت: در این مورد با الله متعال استخاره خواهم نمود». و خطابی میگوید: «ظاهر آیات شاهدی است بر دیدگاه کسانی که پرداخت زکات را واجب میدانند و احادیث آن را تأیید میکند؛ و کسانی که معتقد به زکات نداشتن آنها هستند، بنا بر استدلال چنین میگویند و البته آثاری هم در این مورد وجود دارد. اما احتیاط این است که زکات آنها پرداخته شود. والله أعلم
سوم: این حدیث در مورد کسی است که از آنها به عنوان تزیین و خودآرایی استفاده کند و آن را ظاهر و آشکار مینماید([14]). و دلیل آن روایت نسائی و ابوداود از رِبعی بن حِراش از زنش و او نیز از خواهر حذیفه میباشد؛
0-474- (13) (ضعیف) رواه النسائی وأبو داود عن رِبعی بن حِراش عن امرأتِه عن أختٍ لحذیفة، أنّ رسول الله ج قال: «یَا مَعْشَرَ النِّسَاءِ! أَمَا لَکُنَّ فِی الْفِضَّةِ مَا تَحَلَّیْنَ بِهِ؟ أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ مِنْکُنَّ امْرَأَةٌ تَحَلَّى ذَهَبًا وَتُظْهِرُهُ، إِلَّا عُذِّبَتْ بِهِ».
نسائی و ابوداود از رِبعی بن حِراش از همسرش از خواهر حذیفه روایت کردهاند که رسول الله ج فرمود: «ای گروه زنان! چرا از نقره به عنوان زیورآلات استفاده نمیکنید؟ هیچ زنی از میان شما نیست که از طلا به عنوان زیور استفاده کند و آن را آشکار نماید مگر اینکه به خاطر آن عذاب داده میشود».
وأخت حذیفة اسمها فاطمة. وفی بعض طرقه عند النسائی عن رِبعی عن امرأةٍ عن أختٍ لحذیفة، وکان له أخواتٌ أدرکن النبیَّ ج. وقال النسائی: "باب الکراهة للنساء فی إظهار الحلی والذهب"، ثم صدَّره بحدیث عُقبة بن عامرِ: أنّ رسول الله ج کان یمنع أهله الحلیة والحریر، ویقول: "إن کنتم تحبون حِلیَةَ الجنَّةِ وحریرَها فلا تَلبَسوهما فی الدنیا". وهذ الحدیث رواه الحاکم أیضاً، وقال: "صحیح على شرطهما"([15])، ثم روى النسائی فی الباب حدیث ثوبان المذکور وحدیث أسماء.
و نام خواهر حذیفه، فاطمه میباشد و بعضی از روایتهای نسائی از ربعی از زنی از خواهر حذیفه روایت میکند و حذیفه خواهرانی دارد که رسول الله ج را دیدار کردهاند. و نسائی میگوید: «باب کراهت آشکار کردن زیورآلات و طلاها برای زنان» سپس این باب را با حدیث عُقبه بن عامر س آغاز میکند: که رسول الله ج خانوادهاش را از زیورآلات و ابریشم نهی میکرد و میفرمود: «اگر زیورآلات و ابریشم بهشت را میخواهید پس از آنها در دنیا نپوشید».
1122-475- (14) (ضعیف) وَرُوِیَ أَیضاً عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: کُنْتُ قَاعِدًا عِنْدَ النَّبِیِّ ج فَأَتَتْهُ امْرَأَةٌ فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! سِوَارَیْنِ مِنْ ذَهَبٍ؟ قَالَ: «سِوَارَینِ مِنْ نَارٍ». قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! طَوْقٌ مِنْ ذَهَبٍ؟ قَالَ: «طَوْقٌ مِنْ نَارٍ». قَالَتْ: قُرْطَیْنِ مِنْ ذَهَبٍ؟ قَالَ: «قُرْطَیْنِ مِنْ نَارٍ». قَالَ: وَکَانَ عَلَیْهَا سِوَار مِنْ ذَهَبٍ فَرَمَتْ بِهِ. الحدیث.
همچنین از ابوهریره س روایت است که: نزد رسول خدا ج نشسته بودم که زنی آمده و گفت: ای رسول خدا، این دو دستبند طلا را بپوشم؟ رسول خدا ج فرمودند: «[بلکه] دو دستبند از آتش هستند». آن زن گفت: ای رسول خدا، این گردنبند طلا را بپوشم؟ فرمود: «گردنبندی از آتش است». وی گفت: این زیورآلات طلایی [قرط = گوشواره] را بپوشم؟ فرمودند: «زیورآلاتی از آتش هستند». راوی میگوید: آن زن دستبندی از طلا داشت که آنرا رها کرد.
الرابع من الاحتمالات: أنّه إنما منع منه فی حدیث الأسوِرة والفتخات لما رأى من غلظه، فإنّه مظنة الفخر والخیلاء، وبقیة الأحادیث محمولة على هذا. وفی هذا الاحتمال شیء، ویدل علیه ما رواه النسائی عن عبد الله بن عمر ب أن رسول الله ج: «نَهَى عَنْ لُبْسِ الذَّهَبِ إِلَّا مُقَطَّعًا»([16]). وروى أبو داود والنسائی أیضاً عن أبی قِلابة عن معاویة بن أبی سفیان: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى عَنْ رُکُوبِ النِّمَارِ([17])، وَعَنْ لُبْسِ الذَّهَبِ إِلَّا مُقَطَّعًا». وأبو قِلابة لم یسمع من معاویة، لکن روى النسائی أیضاً عن قتادة عن أبی قتادة عن أبی شیخ؛ أنه سمع معاویة، فذکر نحوه، وهذا متصل، وأبو شیخ ثقة مشهور.
احتمال چهارم: احادیثی که استفاده از دستبند و انگشتر طلا را منع نمودهاند زمانی بوده که رسول الله در آنها ضخیم بودن را مشاهده میکرد، زیرا موجب فخر فروشی و تکبر میشود. و احادیث دیگر نیز بر همین مضمون حمل میگردد. هرچند این احتمال ضعیف است. و دلیل آن حدیثی است که نسائی از عبدالله بن عمر ب روایت نموده که «رسول الله ج از پوشیدن طلا نهی نموده است مگر اینکه مقطع باشد (= حلقهوار و مدور نباشد)». و ابوداود و نسائی از ابوقِلابه از معاویه بن ابوسفیان ج روایت نمودهاند که «رسول الله ج از سوار شدن بر یوزپلنگ (نشستن بر پوست یوزپلنگ) و پوشیدن طلا نهی نمودهاند مگر اینکه مقطع باشد (= حلقهوار و مدور نباشد)».
0-476- (15) (ضعیف) وفی الترمذی والنسائی و"صحیح ابن حبان"([18]) عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ بُرَیْدَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ ج وَعَلَیْهِ خَاتَمٌ مِنْ حَدِیدٍ، فَقَالَ: «مَا لِی أَرَى عَلَیْکَ حِلْیَةَ أَهْلِ النَّارِ»، فذکر الحدیث إلى أن قال: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ أَتَّخِذُهُ؟ قَالَ: «مِنْ وَرِقٍ، وَلَا تُتِمَّهُ مِثْقَالًا» والله أعلم.
در ترمذی و نسائی و صحیح ابن حبان از عبدالله بن بُریده از پدرش روایت است که میگوید: مردی نزد رسول خدا ج آمد درحالیکه انگشتری از آهن در دست داشت. رسول خدا ج فرمود: «چه شده که زیور دوزخیان را بر تو میبینم».
و حدیث را روایت میکند تا آنجا که: آن مرد گفت: برای زیور از چه جنسی استفاده کنم؟ فرمودند: «از نقره که مقدار آن به یک مثقال نرسد».
3-(الترغیب فی العمل على الصدقة بالتقوى، والترهیب من التعدی فیها والخیانة، واستحباب ترک العمل لمن لا یثق بنفسه، وما جاء فی المکاسین والعشارین والعرفاء)
([1]) لعل قوله: "روی" مقحم من بعض النساخ، أو هو من المؤلف نفسه، فإنَّه ثابت فی المخطوطة أیضاً، ولا وجه له عندی؛ لأنّه رواه جمع عن عمرو به؛ فهو حسن الإسناد کما بینتُه فی الأصل. ولم یتنبه لهذا المعلقون الثلاثة، فأثبتوا قوله: "روی".
([2]) قلت: بل إنّه رجَّح المتصل، کما بینته فی الأصل. ثم فی "آداب الزِّفاف" (ص 256- المکتبة الاسلامیة).
([3]) هموزن (فلس=ماهی): چیزی شبیه عاج. و گفته شده از جنس لاکِ پشت لاکپشت دریای است. چنانکه در «المصباح» آمده است.
([4]) یعنی کلام الخطابی فی "المعالم" (2/ 175).
([5]) "معالم السنن" (2/ 176).
([6]) ابوالحسن سندی میگوید: ماخوذ از (الغرور) میباشد. یعنی این سخن تو را خوشحال میکند و به این سبب احساس غرور میکنی و دچار این امر قبیح میشوی؟! أی: یسرک هذا القول، فتصیری بذلک مغرورة، فتقعی فی هذا الأمر القبیبح بسببه؟!
([7]) قلت: وهو کما قال: وقد سبقه وتبعه على ذلک غیر ما واحد من الأئمة، ومع ذلک یأبى بعض أهل الأهواء إلا الطعن فی الحدیث، ویتکلَّف فی اختلاق العلل له ما شاء له هواه تأییداً منه للعامة. نسأل الله العصمة والسلامة. انظر الردّ المفصل فی مقدمة "آداب الزِّفاف" (ص 17-30).
([8]) به ضمه و کسره: عبارت است از حلقهی کوچکی از زیورآلات که از زیورآلات گوش میباشد. نهایة.
([9]) قلت: کذا قال، وتبعه الهیثمی، وقلدهما الجهلة! وفی إسناده جهالة بیّنتهُ فی الأصل وغیره.
([10]) فعیل: بمعنى مفعول، أی: محبوب، یقال فی الأنثى والذکر، والمراد هنا الأول، أی: من نسائه وبناته کما کنت شرحته فی "آداب الزفاف"، وقد بلغنی منذ أیام أنّ بعض الفضلاء زعم أن هذا اللفظ "حبیبه" محرَّف، وصوابه: "جبینه" بالجیم! وهذا مما لا یکاد یُصدّق. فإنه لا یصدر ممن یفقه شیئاً من العربیة وآدابها، مع کونه بدعاً من القول! فلعلَّ ذلک لا یصح عنه.
([11]) "معالم السنن" (3/ 176)، والحق وجوب الزکاة على الحلی، کما فصَّلتُه فی "الآداب".
([12]) میگویم: این پاسخ محکم و استواری نیست مگر بر فرض ثبوت تحریم طلا بر زنان به صورت عام؛ حال آنکه چنین نیست. احادیثی که در این باب وارد شدهاند، برخی صحیح و برخی صحیح نیستند. و احادیثی که صحیح هستند در مورد طلا و زیورآلات حلقهای و دایرهوار چون گردنبند و دستبند و انگشتر میباشد. لذا نص عام، نص خاص را نسخ نمیکند بلکه عکس این مساله صادق است؛ اینکه نص خاص باعث تخصیص نص عام میگردد. و سلف صالح نص مخصص را ناسخ نامیدند چنانکه نزد علما معروف است. و در احادیثی که در باب تحریم وارد شده و صحیح نیستند، حجتی نیست. بنابراین اباحت استفاده از طلا عام میباشد. در نتیجه هر طلایی برای زنان حلال است جز طلاهای حلقهای و مدور؛ و به این ترتیب میان همهی احادیث وارده در این زمینه جمع میشود. و جمع احادیث و تاویل آنها به صورت دیگری، چنانکه مصنف و دیگران ذکر نمودهاند، روشی و ترتیبی ضعیف است چنانکه خواهی دید. و برای تفصیل این مساله به کتابم «آداب الزفاف» مراجعه کن.
([13]) میگویم: اما داستان بنت هُبیره و فاطمه در حدیث ثوبان (ش 18 در همین باب) و همچنین آنچه در این حدیث ابوهریره وارد شده، ممکن نیست بر این مساله حمل شود. چراکه در این روایات اصلا ذکری از زکات نشده است؛ و چون در پرداخت زکات، نقره نیز مانند طلا میباشد. و در حدیث ابوهریره میان آنها تفاوت گذاشته شده چنانکه تزیین با طلای حلقهوار و مدور را حرام نموده و استفاده از چنین زیورآلاتی از نقره را مباح نموده است. آنجا که فرمود: «وَلَکِنْ عَلَیْکُمْ بِالْفِضَّةِ، فَالْعَبُوا بِهَا». و این صریح است در اینکه وعید مذکور در آن، از جهت نپرداختن زکات نیست. لذا تاویل مذکور باطل است.
([14]) میگویم: این دیدگاه نیز باطل است. چراکه حدیث ربعی نیز مانند حدیث ابوهریره میان طلا و نقره تفاوت گذاشته است. و طلا و نقره در آشکار نمودن یکسان هستند. علاوه بر اینکه حدیث ربعی به دلیل جهالت زن ربعی ضعیف است.
([15]) قلت: ورواه غیر الحاکم، (سیأتی فی "18- اللباس/ 4) إن شاء الله تعالى.
([16]) میگویم: وجه استدلال مصنف به این حدیث – علاوه بر اینکه خود به ضعف احتمال مذکور اشاره میکند – این است که: حدیث به اباحت مطلق طلای مقطع (طلایی که حلقهوار و دایرهای شکل نباشد) اشاره دارد علاوه بر اینکه احتمال فخرفروشی و تکبر را به همراه دارد. اگر احتمال علت مذکور وجود داشته باشد، دیگر تفاوتی میان طلای مقطع و غیر مقطع وجود ندارد؛ بلکه نظر من این است که: در این زمینه هیچ فرقی میان طلا و نقره و نه میان آنها (طلا و نقره) و ابریشم و نه هر زینتی جز آنها نیست. چنانکه این مساله امری روشن بوده و بر کسی پنهان نیست. اما حقیقت این است که این حدیث ابن عمر دلیل قوی در متفاوت بودن طلای محلق (حلقهای و مدور) و طلای مقطع برای زنان میباشد. این حدیث با منطوق خود بر اباحت طلای مقطع برای آنها و بنا بر مفهومش به تحریم طلای غیر مقطع (محلَّق) برای آنها دلالت دارد. و این چیزی است که احادیث وارد شده در این باب بدان تصریح کردهاند. و حمل این احادیث بر مردان و اینکه طلای مقطع برای آنها مباح است، بسیار دور از صواب است. تفصیل این مسایل را میتوانی در کتابم «آداب الزفاف» بیابی؛ پس بدان مراجعه کن.
([17]) قال ابن الأثیر: "وفی روایة (النمور) أی: جلود النمور، وهی السباع المعروفة، واحدها (نَمِر) ".
([18]) قال الناجی (108): "فاته أبو داود. .". قلت: وضعفه الترمذی بقوله: "غریب".