اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

فصلی در بیان زندگی سلف

فصلی در بیان زندگی سلف

4685-3263(51) (صحیح) عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: «مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّدٍ ج مِنْ طَعَامٍ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ تِبَاعاً حَتَّى قُبِضَ».

از ابوهریره س روایت است که آل محمد سه روز پشت سر هم از غذا سیر نخوردند تا اینکه رسول الله ج وفات نمود.

وفی روایة: قَالَ أَبُو حَازِمٍ: رَأَیْتُ أَبَا هُرَیْرَةَ یُشِیرُ بِإِصْبَعِهِ مِرَارًا یَقُولُ: وَالَّذِی نَفْسُ أَبِی هُرَیْرَةَ بِیَدِهِ مَا شَبِعَ نَبِیُّ اللهِ ج [وَأَهْلُهُ] ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ تِبَاعًا مِنْ خُبْزِ حِنْطَةٍ حَتَّى فَارَقَ الدُّنْیَا.

رواه البخاری ومسلم[1].

و در روایتی [از مسلم] ابوحازم می‌گوید: ابوهریره س را دیدم که با انگشتش چند بار اشاره نموده و گفت: قسم به کسی که جان ابوهریره س در دست اوست، رسول الله ج و اهلش تا زمانی که رسول الله ج وفات نمود سه روز پشت سر هم از نان گندم سیر نخورد.

4686-3264- (52) (صحیح) وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج یَبِیتُ اللَّیَالِیَ المُتَتَابِعَةَ وَأَهْلُهُ طَاوِینَ، لَا یَجِدُونَ عَشَاءً، وَکَانَ أَکْثَرُ خُبْزِهِمْ الشَّعِیرُ.

رواه الترمذی وقال: «حدیث حسن صحیح».

از ابن عباس ب روایت است که رسول الله ج شب‌های متوالی را با شکم خالی و گرسنگی سپری می‌کرد و اهل و خانواده‌ی او چیزی برای غذای شب نداشتند و بیشتر نان مصرفی آنان، نان جو بود.

4687-3265(53) (صحیح) وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّدٍ ج مِنْ خُبْزِ الشَّعِیرٍ یَوْمَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ حَتَّى قُبِضَ رَسُولُ اللهِ ج.

رواه البخاری ومسلم.

از عایشه ل روایت است: تا وقتی که رسول الله ج زنده بود، اهل خانه‌اش هرگز دو روز پشت سر هم از نان جو سیر نشدند.

(صحیح) وفی روایة لمسلم: قَالَت: لَقَدْ مَاتَ رَسُولُ اللهِ ج وَمَا شَبِعَ مِنْ خُبْزٍ وَزَیْتٍ فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ مَرَّتَیْنِ.

و در روایت مسلم آمده است: رسول الله ج درحالی وفات نمود که در یک روز دو بار از نان و روغن زیتون سیر نخورد.

0-1898(32) (منکر) وفی روایةٍ للترمذی: قَالَ مَسروقٌ: دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ، فَدَعَتْ لِی بِطَعَامٍ فَقَالَتْ: «مَا أَشْبَعُ [مِنْ طَعَامٍ] فَأَشَاءُ أَنْ أَبْکِیَ إِلَّا بَکَیْتُ. قُلْتُ لِمَ؟ قَالَتْ: أَذْکُرُ الحَالَ الَّتِی فَارَقَ عَلَیْهَا رَسُولُ اللَّهِ ج الدُّنْیَا، وَاللَّهِ مَا شَبِعَ مِنْ خُبْزٍ وَلَحْمٍ مَرَّتَیْنِ فِی یَوْمٍ.

 (منکر) وفی روایة للبیهقی: قَالَت: مَا شَبعَ رَسُولُ الله ج ثلاثةَ أیَّامٍ متوالیةٍ، وَلَوْ شِئْنَا لَشَبِعْنَا، وَلَکِنَّهُ کَانَ یُؤْثِرُ عَلَى نَفْسِهِ[2].

4688-1899(33) (ضعیف) وَعَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ س قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ ل نَاوَلَتِ النَّبِیَّ ج کِسْرَةً مِنْ خُبْزِ شَعِیرٍ، فَقَالَ لَهَا: «هَذَا أَوَّلُ طَعَامٍ أَکَلَهُ أَبُوکِ مِنْ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ».

رواه أحمد والطبرانی وزاد: فَقَالَ: «مَا هَذَا؟». فَقَالَتْ: قُرْصٌ خَبَزْتُهُ، فَلَمْ تَطِبْ نَفْسِی حَتَّى أَتَیتُکَ بِهَذِهِ الْکِسْرَةِ، فَقَالَ: فذکره. و رواتهمـا ثقات[3].

4689-1900(34) (ضعیف) وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: أُتِیَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِطَعَامٍ سُخْنٍ، فَأَکَلَ، فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ: «الْحَمْدُلِلَّهِ، مَا دَخَلَ بَطْنِی طَعَامٌ سُخْنٌ مُنْذُ کَذَا وَکَذَا».

رواه ابن ماجه بإسناد حسن، والبیهقی بإسناد صحیح[4].

4690-1901(35) (ضعیف جداً) وَرُوِیَ عَنِ ابنِ عُمَرَ ب قَالَ: خَرجنا مَعَ رسولِ الله ج حتى دخَلَ بعضَ حیطانِ الأنصارِ، فجعَل یَلتَقِطُ مِنَ التَّمرِ ویأکُلُ، فقال لی: «یا ابنَ عُمَرَ! ما لکَ لا تأکُلُ؟». قلتُ: لا أشتَهیه یا رسول الله! قال: «ولکنِّی أشتَهیهِ، وهذه صُبحٌ رابِعَةٌ منذُ لَم أذُق طعاماً، ولو شئتُ لَدَعوتُ ربِّی ﻷ فأعطانی مثلَ مُلکِ کسرى وقَیصَرَ، فکیفَ یا ابنَ عمرَ إذا بَقِیتَ فی قوم یُخَبِّئون رِزق سنَتِهم، ویَضعُفُ الیَقینُ؟». فوالله ما بَرِحنا حتى نَزَلت: ﴿وَکَأَیِّن مِّن دَآبَّةٖ لَّا تَحۡمِلُ رِزۡقَهَا ٱللَّهُ یَرۡزُقُهَا وَإِیَّاکُمۡۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ، فقال رسول الله ج: «إنَّ الله لَم یأمُرنِی بِکَنزِ الدنیا، ولا باتباعِ الشَّهَواتِ، فَمَن کَنَز دُنیاً یریدُ بها حیاةً باقِیَةً، فإنَّ الحیاةَ بیَدِ الله ﻷ، ألا وإنِّی لا أکنِزُ دیناراً ولا دِرهَماً، ولا أخبَأُ رِزقاً لِغَدٍ».

رواه أبو الشیخ ابن حیان فی «کتاب الثواب»[5].

4691-1902(36) (ضعیف) وَعَن أَبِی أُمَامَةَ س عَنِ النَّبِیِّ ج قَالَ: «عَرَضَ عَلَیَّ رَبِّی لِیَجْعَلَ لِی بَطْحَاءَ مَکَّةَ ذَهَبًا، قُلْتُ: لَا یَا رَبِّ! وَلَکِنْ أَشْبَعُ یَوْمًا وَأَجُوعُ یَوْمًا - أَوْ قَالَ ثَلَاثًا، أَوْ نَحْوَ هَذَا -، فَإِذَا جُعْتُ؛ تَضَرَّعْتُ إِلَیْکَ وَذَکَرْتُکَ، وَإِذَا شَبِعْتُ؛ شَکَرْتُکَ وَحَمَدْتُکَ».

رواه الترمذی من طریق عبیدالله بن زحر عن علی بن یزید عن القاسم عنه، وقال: «حدیث حسن». [مضی 23- التوبة/5].

4692-3266(54) (صحیح لغیره) وَعَن عَبْدالرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ س قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَلَمْ یَشْبَعْ هُوَ وَلَا أَهْلُهُ مِنْ خُبْزِ الشَّعِیرِ».

رواه البزار بإسناد حسن.

از عبدالرحمن بن عوف س روایت است که رسول الله ج درحالی [از دنیا] خارج شد که خود و اهلش از نان جو سیر نشدند.

4693-3267(55) (صحیح) وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س: أَنَّهُ مَرَّ بِقَوْمٍ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ شَاةٌ مَصْلِیَّةٌ، فَدَعَوْهُ، فَأَبَى أَنْ یَأْکُلَ، وَقَالَ: «خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ج مِنَ الدُّنْیَا وَلَمْ یَشْبَعْ مِنْ خُبْزِ الشَّعِیرِ».

رواه البخاری والترمذی.

(مصلیة): سرخ شده.

ابوهریره س از کنار قومی که گوسفندی بریان در جلو آنها بود عبور کرد، او را دعوت کردند و وی از خوردن امتناع کرد و گفت: رسول الله ج درحالی از دنیا رفت که هرگز از نان جو سیر نشد.

4694-3268(56) (صحیح لغیره) وَرُوِیَ عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ س قَالَ: مَا شَبِعَ رَسُولُ اللهِ ج فِی یَوْمٍ شَبْعَتَیْنِ حَتَّى فَارَقَ الدُّنْیَا.

رواه الطبرانی.

از سهل بن سعد س روایت است: رسول الله ج در تمام عمر مبارک دو بار در یک روز از خوردن غذا سیر نشد تا اینکه وفات نمود.

4695-1903(37) (ضعیف جداً) وَرُوِیَ أَیضاً عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ س قَالَ: وَاللهِ مَا شَبِعَ رَسُولُ اللهِ ج مِنْ غَدَاءٍ وَعَشَاءٍ؛ حَتَّى لَقِیَ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ.

4696-3269(57) (صحیح لغیره) وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: مَا کَانَ یَبْقَى عَلَى مَائِدَةِ رَسُولِ اللَّهِ ج مِنْ خُبْزِ الشَّعِیرِ قَلِیلٌ وَلَا کَثِیرٌ.

رواه الطبرانی بإسناد حسن.

از عایشه ل روایت است که می‌گوید: هیچگاه بر سفره رسول الله ج از نان جو چیزی باقی نمی‌ماند.

 (صحیح لغیره) وفی روایة له: «مَا رُفِعَتْ مَائِدَةُ رَسُولِ اللَّهِ ج مِنْ بَیْنِ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ ج وَعَلَیْهَا فَضْلَةٌ مِنْ طَعَامٍ قَطُّ».

و در روایتی از عایشه ل آمده است: هرگز سفره رسول الله ج از جلو رسول الله ج جمع نمی‌شد که بر آن غذایی باقی مانده باشد.

 (صحیح لغیره) ورواه ابن أبی الدنیا؛ إلا أنه قال: «وَمَا رُفِعَ بین یَدیْهِ کِسْرَةٌ فَضْلاً حتى قُبِضَ».

و در روایت ابن ابی الدنیا آمده است: تا زمانی که رسول الله زنده بود، هیچگاه تکه نانی اضافه از جلوش برداشته نشد.

4697-3270(58) (صحیح) وللترمذی وحسَّنه - من حدیث أبی أمامة قال: «مَا کَانَ یَفْضُلُ عَنْ أَهْلِ بَیْتِ النَّبِیِّ ج خُبْزُ الشَّعِیرِ».

از ابومامه س روایت است که می‌گوید: از [سفره‌ی] اهل بیت رسول الله ج نان جو اضافه باقی نمی‌ماند.

4698-3271(59) (حسن) وَعَنْ کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ س قَالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ ج فَرَأَیْتُهُ مُتَغَیِّرًا فَقُلْتُ: بِأَبِی أَنْتَ؛ مَا لِیَ أَرَاکَ مُتَغَیِّرًا؟ قَالَ: «مَا دَخَلَ جَوْفِی مَا یَدْخُلُ جَوْفَ ذَاتِ کَبِدٍ مُنْذُ ثَلَاثٍ». قَالَ: فَذَهَبْتُ فَإِذَا یَهُودِیٌّ یَسْقِی إِبِلًا لَهُ، فَسَقَیْتُ لَهُ عَلَى کُلِّ دَلْوٍ بِتَمْرَةٍ، فَجَمَعْتُ تَمْرًا؛ فَأَتَیْتُ بِهِ النَّبِیَّ ج، فَقَالَ: «مِنْ أَیْنَ لَکَ یَا کَعْبُ؟»، فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ ج: «أَتُحِبُّنِی یَا کَعْبُ؟». قُلْتُ: بِأَبِی أَنْتَ؛ نَعَمْ. قَالَ: «إِنَّ الْفَقْرَ أَسْرَعُ إِلَى مَنْ یُحِبُّنِی مِنَ السَّیْلِ إِلَى مَعَادِنِهِ، وَإِنَّهُ سَیُصِیبُکَ بَلَاءٌ، فَأَعِدَّ لَهُ تَجْفَافًا». قَالَ: فَفَقَدَهُ النَّبِیُّ ج فَقَالَ: «مَا فَعَلَ کَعْبٌ؟». قَالُوا: مَرِیضٌ، فَخَرَجَ یَمْشِی حَتَّى دَخَلَ عَلَیْهِ، فَقَالَ لَهُ: «أَبْشِرْ یَا کَعْبُ!». فَقَالَتْ أُمُّهُ: هَنِیئًا لَکَ الْجَنَّةُ یَا کَعْبُ! فَقَالَ النَّبِیُّ ج: «مَنْ هَذِهِ الْمُتَأَلِّیَةُ عَلَى اللَّهِ؟». قُلتُ: هِیَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: «مَا یُدْرِیکِ یَا أَمَّ کَعْبٍ؟ لَعَلَّ کَعْبًا قَالَ مَا لَا یَنْفَعُهُ، وَمَنَعَ مَا لَا یُغْنِیهِ».

رواه الطبرانی، ولا یحضرنی الآن إسناده، إلا أن شیخنا الحافظ أبا الحسن رحمه الله کان یقول: إسناده جید[6].

از کعب بن عجره س روایت است: نزد رسول الله ج آمدم و چهره‌ی او را دگرگون یافتم، گفتم: پدرم فدایت باد! چرا چهره‌ات را دگرگون می‌بینم؟ فرمود: «مدت سه روز است که غذایی که وارد شکم موجود زنده می‌شود نخورده‌ام». پس رفتم و یهودیی را دیدم که شترش را آب می‌داد، شترش را در ازای هر سطل آب در برابر دانه‌ای خرما آب دادم، سپس خرماها را جمع کرده و به نزد رسول الله ج آمدم، فرمود: «ای کعب! اینها را از کجا آورده‌ای؟». جریان را برایش تعریف کردم، پس رسول الله ج فرمود: «ای کعب! مرا دوست داری». گفتم: پدرم فدایت باد، بله! فرمود: «فقر به سوی کسی که مرا دوست دارد از جریان سیل به محل تجمعش سریع‌تر می‌رسد و دچار بلا خواهی شد، پس لباس رزم را برای آن آماده ساز». مدتی رسول الله ج او را نیافت، فرمود: «کعب کجاست؟». گفتند: بیمار است. رسول الله ج پیاده نزد او رفت و به او گفت: «ای کعب مژده بده». مادرش گفت: بهشت بر تو مبارک باد. رسول الله ج فرمود: «این افترا زننده بر خدا کیست؟». گفتم: مادرم، ای رسول الله ج! فرمود: «تو چه می‌دانی ای مادر کعب؟! شاید کعب سخنی گفته که برایش سودی نداشته و از آنچه منع کرده باشد که او را بی‌نیاز نمی‌ساخت».

4699-3272(60) (صحیح) وَعَن أَنَسٍ س قَالَ: لَمْ یاْکُلِ النبیُّ ج عَلَى خِوانٍ[7] حتَّى ماتَ، ولَمْ یأْکُلْ خُبزاً مُرَقِّقاً حَتَّى مَاتَ».

از انس س روایت است که رسول الله ج تا آخر زندگی‌اش، بر سفره ننشست و نان نرم تناول نکرد تا اینکه وفات نمود.

(صحیح) وفی روایة: «وَلاَ رَأَى شَاةً سَمِیطًا بِعَیْنِهِ قَطُّ».

رواه البخاری.

و در روایتی آمده است: رسول الله ج هرگز گوسفندی بریان با چشمان خویش مشاهده ننمود.

4700-1904(38) (ضعیف) وَعَنِ الحَسَنِ س قَالَ: «کَانَ رَسُولُ الله ج یُواسی الناسَ بِنَفْسِه؛ حتَّى جعَل یَرْقَعُ إزارَهُ بالأُدُم، وما جَمعَ بیْنَ غَداءٍ وعشاءٍ ثلاثَةَ أیَّام وِلاءً؛ حتَّى لَحِقَ بالله».

رواه ابن أبی الدنیا فی «کتاب الجوع» مرسلاً[8].

4701-3273(61) (صحیح) وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ س قَالَ: «مَا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ج النَّقِیَّ[9] مِنْ حِینَ ابْتَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَی حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ». فَقِیلَ: هَلْ کَانَ لَکُمْ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج مُنخُلٌ؟ قَالَ: «مَا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ج مُنْخُلًا مِنْ حِینِ ابْتَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَی حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ». فَقِیلَ: فَکَیْفَ کُنْتُمْ تَأْکُلُونَ الشَّعِیرَ غَیْرَ مَنْخُولٍ؟ قَالَ: کُنَّا نَطْحَنُهُ وَنَنْفُخُهُ، فَیَطِیرُ مَا طَارَ، وَمَا بَقِیَ ثَرَّیْنَاهُ.

رواه البخاری.

(النقی): عبارت است از نان سفید. (ثریناه) بثاء مثلثة مفتوحة وراء مشددة بعدها یاء مثناة تحت ثم نون؛ یعنی: خمیر کردیم.

سهل بن سعد س می‌گوید: رسول الله ج از ابتدای بعثت تا زمان رحلت هرگز نان سفید اَلَک شده‌ی گندم را ندید؛ گفته شد: آیا شما در زمان رسول الله ج غربال داشتید؟ گفت: رسول الله ج از ابتدای بعثت تا زمان رحلت غربالی ندید. از او سؤال شد: چگونه شما جو غربال نشده می‌خوردید؟ گفت: ما آن را آسیاب کرده و در آن می‌دمیدیم (فوت می‌نمودیم) و بدین ترتیب پوست و خاشاکِ آن به هوا می‌رفت و باقی آن را با آب، خمیر می‌کردیم.

4702-3274(62) (حسن صحیح) وَرُوِیَ عَنْ أُمِّ أَیْمَنَ[10] ل: أَنَّهَا غَرْبَلَتْ دَقِیقًا، فَصَنَعَتْهُ لِلنَّبِیِّ ج رَغِیفًا، فَقَالَ: «مَا هَذَا؟». قَالَتْ: طَعَامٌ نَصْنَعُهُ بِأَرْضِنَا، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَصْنَعَ مِنْهُ رَغِیفًا، فَقَالَ: «رُدِّیهِ فِیهِ ثُمَّ اعْجِنِیهِ».

رواه ابن ماجه، وابن أبی الدنیا فی «کتاب الجوع»، وغیرهما.

از ام ایمن ل روایت است که آردی را اَلَک کرده و برای رسول الله ج نانی آماده کرد. رسول الله ج فرمود: «این چیست؟». گفتم: غذایی است که در دیار ما آن را می‌پزند، دوست داشتم برای شما از آن نانی بپزم؛ رسول الله ج فرمودند: «آن را به حالت اول برگردان، سپس آن را خمیر کن».

4703-1905(39) (موضوع) وَرُوِیَ عَنْ أَبِی الدَّرْدَاءَ س قَالَ: لَمْ یَکُنْ یُنْخَلُ لِرَسُولِ اللَّهِ ج الدَّقِیقُ، وَلَمْ یَکُنْ لَهُ إِلَّا قَمِیصٌ وَاحِدٌ.

رواه الطبرانی فی «الصغیر» و «الأوسط».

4704-3275(63) (صحیح) وَعَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ ب قَالَ: أَلَسْتُمْ فِی طَعَامٍ وَشَرَابٍ مَا شِئْتُمْ؟ لَقَدْ رَأَیْتُ نَبِیَّکُمْ ج وَمَا یَجِدُ مِنَ الدَّقَلِ مَا یَمْلَأُ بَطْنَهُ.

رواه مسلم والترمذی.

از نعمان بن بشیر ب روایت است که می‌گوید: آیا آنچه می‌خواهید نمی‌خورید و نمی‌نوشید؟ پیامبرتان را دیدم که حتی خرمای نامرغوب نمی‌یافت که با آن شکمش را سیر کند.

(صحیح) وفی روایة لمسلم عَنِ النُّعْمَانِ قَالَ: ذَکَر عُمَرُ س مَا أَصَابَ النَّاسُ مِنَ الدُّنْیَا؛ فقال: لَقَدْ رَأَیْتُ رسولَ اللَّه ج یَظَلُّ الْیَوْمَ یَلْتَوی ما یَجِدُ مِنَ الدَّقَل ما یَمْلأُ بِهِ بطْنَهُ.

 (الدَّقَلُ): عبارت است از خرمای نامرغوب.

و از نعمان روایت است که: عمر س از دست یافتن مردم به نعمت‌های دنیا سخن گفته و ادامه داد: رسول الله ج را دیدم که در تمام روز از گرسنگی به خود می‌پیچید و حتی خرمای نامرغوب هم به اندازه‌ا‌ی که شکمش را سیر کند نمی‌یافت.

4705-1906(40) (ضعیف) وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: إِنْ کَانَ لَیَمُرُّ بِآلِ رَسُولِ اللَّهِ ج الْأَهِلَّةُ؛ مَا یُسْرَجُ فِی بَیْتِ أَحَدٍ مِنْهُمْ سِرَاجٌ، وَلَا یُوقَدُ فِیهِ نَارٌ، إِنْ وَجَدُوا زَیْتًا ادَّهَنُوا بِهِ، وَإِنْ وَجَدُوا وَدَکًا[11] أَکَلُوهُ».

رواه أبو یعلى ورواته ثقات؛ إلا عثمان بن عطاء الخراسانی، وقد وُثِّقَ.

4706-3276(64) (صحیح) وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَت: أَرْسَلَ إِلَیْنَا آلُ أَبِی بَکْرٍ بِقَائِمَةِ شَاةٍ لَیْلًا، فَأَمْسَکْتُ، وَقَطَعَ النَّبِیُّ ج، أَوْ قَالَتْ: فَأَمْسَکَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَقَطَعْتُ، قَالَ: فَیَقُولُ الَّذِی تُحَدِّثُهُ: هَذَا عَلَى غَیْرِ مِصْبَاحٍ؟ [قَالَتْ عَائِشَةُ: إِنَّهُ لَیَأْتِی عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ الشَّهْرُ مَا یَخْتَبِزُونَ خُبْزًا، وَلَا یَطْبُخُونَ قِدْرًا][12]».

رواه أحمد، ورواته رواة «الصحیح».

 والطبرانی وزاد: فَقُلْتُ: یَا أُمَّ الْمُؤْمِنِینَ! عَلَى [غیرِ] مِصْبَاحٍ؟ قَالَتْ: لَوْ کَانَ عِنْدَنَا دُهْنُ مِصْبَاحٍ لَأَکْلَنْاهُ[13].

از عایشه ل روایت است که می‌گوید: خانواده‌ی ابوبکر شب هنگام شانه‌ی گوسفندی را برای ما فرستادند، دست نگه داشتم و رسول الله ج تکه‌ای از آن جدا نمود یا گفت: رسول الله ج دست نگه داشته و من تکه‌ای از آن جدا نمودم؛ راوی که عایشه برایش توضیح می‌داد گفت: این بدون چراغ بود؟ عایشه ل گفت: بر خانواده‌ی محمد یک ماه می‌گذشت که نانی نمی‌پختند و دیگی برای پختن روی آتش نمی‌گذاشتند.

و در روایت طبرانی آمده است: گفتم: ای ام المؤمنین، بدون استفاده از چراغ؟ گفت: اگر روغن چراغ داشتیم، آن را می‌خوردیم.

4707-3277(65) (صحیح) وَعَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ ل؛ أَنَّهَا کَانَتْ تَقُولُ: وَاللهِ یَا ابْنَ أُخْتِی! إِنْ کُنَّا لَنَنْظُرُ إِلَى الْهِلَالِ، ثُمَّ الْهِلَالِ، ثُمَّ الْهِلَالِ؛ ثَلَاثَةَ أَهِلَّةٍ فِی شَهْرَیْنِ، وَمَا أُوقِدَ فِی أَبْیَاتِ رَسُولِ اللهِ ج نَارٌ. قُلْتُ: یَا خَالَةُ! فَمَا کَانَ یُعِیشُکُمْ؟ قَالَتْ: الْأَسْوَدَانِ: التَّمْرُ وَالْمَاءُ، إِلَّا أَنَّهُ کَانَ لِرَسُولِ اللهِ ج جِیرَانٌ مِنَ الْأَنْصَارِ، وَکَانَتْ لَهُمْ مَنَائِحُ، فَکَانُوا یُرْسِلُونَ إِلَى رَسُولِ اللهِ ج مِنْ أَلْبَانِهَا، فَیَسْقِینَاهُ».

رواه البخاری ومسلم.

عروه از عایشه ل روایت می‌کند که گفت: ای خواهرزاده‌ام، به خدا قسم ما به هلال ماه نگاه می‌کردیم، باز به هلال ماه بعدی نگاه کرده و هلال ماه بعدی را می‌دیدیم، یعنی سه هلال را در دو ماه مشاهده می‌کردیم و در این مدت در خانه‌های رسول الله ج آتشی برای پختن غذا افروخته نمی‌شد. گفتم: ای خاله، پس زندگی شما با چه چیزی سپری می‌شد؟ فرمود: با دو سیاه[14]؛ خرما و آب؛ مگر اینکه رسول الله ج همسایه‌هایی از انصار داشت که حیوان شیرده داشتند و شیرش را برای رسول الله ج فرستاده و رسول الله ج آن را به ما می‌داد.

4708-3278(66) (صحیح) وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: مَنْ حَدَّثَکُمْ أَنَّا کُنَّا نَشْبَعُ مِنَ التَّمْرِ فَقَدْ کَذَبَکُمْ؛ فَلَمَّا افْتَتَحَ ج (قُرَیْظَةَ) أَصَبْنَا شَیْئًا مِنَ التَّمْرِ وَالْوَدَکِ.

رواه ابن حبان فی «صحیحه».

از عایشه ل روایت است که می‌گوید: هرکس به شما بگوید ما از خرما سیر شدیم، به شما دروغ گفته است. هنگامی که رسول الله ج قریظه را فتح نمود، ما مقداری خرما و روغن گیرمان آمد.

4709-1907(41) (ضعیف) وَعَنْ أَبِی طَلْحَةَ س قَالَ: «شَکَوْنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج الجُوعَ، وَرَفَعْنَا ثِیَابَنَا عَنْ حَجَرٍ حَجَرٍ عَلَی بُطُونِنَا[15]، فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَنْ حَجَرَیْنِ».

رواه الترمذی[16] [وقال: «حدیث غریب»].

4710-3279(67) (صحیح) وَعَن أَنَسٍ س قَالَ: جِئْتُ رَسُولَ اللهِ ج یَوْمًا فَوَجَدْتُهُ جَالِسًا وَقَدْ عَصَبَ بَطْنَهُ بِعِصَابَةٍ، فَقُلْتُ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ: لِمَ عَصَبَ رَسُولُ اللهِ ج بَطْنَهُ؟ فَقَالُوا: مِنَ الْجُوعِ. فَذَهَبْتُ إِلَى أَبِی طَلْحَةَ وَهُوَ زَوْجُ أُمِّ سُلَیْمٍ، فَقُلْتُ: یَا أَبَتَاهُ! قَدْ رَأَیْتُ رَسُولَ اللهِ ج عَصَبَ بَطْنَهُ بِعِصَابَةٍ؛ فَسَأَلْتُ بَعْضَ أَصْحَابِهِ؟ فَقَالُوا: مِنَ الْجُوعِ، فَدَخَلَ أَبُو طَلْحَةَ عَلَى أُمِّی فَقَالَ: هَلْ مِنْ شَیْءٍ؟ فَقَالَتْ: نَعَمْ، عِنْدِی کِسَرٌ مِنْ خُبْزٍ وَتَمَرَاتٌ، فَإِنْ جَاءَنَا رَسُولُ اللهِ ج وَحْدَهُ أَشْبَعْنَاهُ، وَإِنْ جَاءَ آخَرُ مَعَهُ قَلَّ عَنْهُمْ» فذکر الحدیث.

رواه البخاری ومسلم[17].

از انس س روایت است که روزی نزد رسول الله ج آمدم و او را دیدم که با یارانش نشسته و شکمش را با دستمالی پیچیده بود؛ من به بعضی از صحابه‌ی ایشان گفتم: چرا رسول الله ج شکمش را بسته است؟ گفتند: به علت گرسنگی؛ نزد ابوطلحه همسر ام سلیم رفتم و گفتم: ای پدر، رسول الله ج را دیدم که شکمش را با دستمالی بسته بود، از اصحاب علت را جویا شدم، گفتند: از گرسنگی است؛ ابوطلحه نزد مادرم رفت و گفت: آیا چیزی موجود هست؟ گفت: بله، تکه‌های نان و چند دانه خرما هست که اگر رسول الله ج تنها نزد ما بیاید او را سیر می‌کنیم، اما اگر کس دیگری همراه او بیاید، برای ایشان کم است». و بقیه‌ی حدیث را ذکر کرد.

4711-1908(42) (منکر) وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج ذَاتَ یَوْمٍ وَجِبْرِیلُ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَلَى الصَّفَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «یَا جِبْرِیلُ! وَالَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ مَا أَمْسَى لِآلِ مُحَمَّدٍ سَفَّةٌ[18] مِنْ دَقِیقٍ، وَلَا کَفٌّ مِنْ سَوِیقٍ». فَلَمْ یَکُنْ کَلَامُهُ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ سَمِعَ هَدَّةً مِنَ السَّمَاءِ أَفْزَعَتْهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَمَرَ اللَّهُ الْقِیَامَةَ أَنْ تَقُومَ؟». قَالَ: لَا، وَلَکِنْ أَمَرَ اللَّهُ إِسْرَافِیلَ فَنَزَلَ إِلَیْکَ حِینَ سَمِعَ کَلَامَکَ، فَأَتَاهُ إِسْرَافِیلُ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ سَمِعَ مَا ذَکَرْتَ فَبَعَثَنِی إِلَیْکَ بِمَفَاتِیحِ خَزَائِنِ الْأَرْضِ، وَأَمَرَنِی أَنْ أَعْرِضَ عَلَیْکَ أَنْ أُسَیِّرَ مَعَکَ جِبَالَ تَهَامَةَ زُمُرُّدًا ویَاقُوتًا وَذَهَبًا وَفِضَّةً فَفَعَلْتُ، فَإِنْ شِئْتَ نَبِیًّا مَلِکًا، وَإِنْ شِئْتَ نَبِیًّا عَبْدًا؟، فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ جِبْرِیلُ: أَنْ تَوَاضَع. فَقَالَ: «بَلْ نَبِیًّا عَبْدًا (ثَلَاثًا)».

رواه الطبرانی بإسناد حسن، والبیهقی فی«الزهد» وغیره[19].

0-3280(68) (صحیح) ورواه ابن حبان فی «صحیحه» مختصراً من حدیث أبی هریرة، ولفظهُ: قَالَ: جَلَسَ جِبْریلُ إِلَى النبیِّ ج فَنَظَرَ إِلَى السَّمَاءِ، فَإِذَا مَلَکٌ یَنْزِلُ، فَقَالَ لَهُ جِبریلُ: هَذَا المَلَکُ مَا نَزَلَ مُنْذُ خُلِقَ قَبْلَ هَذِهِ السَّاعَة، فلمّا نَزَلَ قَالَ: یَا مُحمَّد! أرْسَلَنی إِلَیکَ رَبُّکَ؛ أَمَلِکاً أجْعَلُکَ، أمْ عَبْداً رَسُولاً؟ قَالَ لَهُ جِبریلُ: تَواضَعْ لِرَبِّکَ یَا مُحمَّدٍ! فَقَالَ رَسُولُ الله ج: «لَا بَلْ عبْداً رسولاً».

و در روایت ابن حبان آمده است: جبریل نزد رسول الله ج نشسته و به سوی آسمان نگریست که فرشته‌ای در حال فرود بود، پس جبریل به رسول الله ج گفت: این فرشته‌ای است که از زمان خلقتش تا این ساعت فرود نیامده؛ زمانی که فرود آمد گفت: ای محمد! پروردگارت مرا به سوی تو فرستاده، آیا تو را پادشاه قرار دهم یا بنده‌ای رسول؟ جبریل به او گفت: برای پروردگارت متواضع باش؛ رسول الله ج فرمود: «نه، بلکه بنده‌ای رسول».

4712-1909(43) (ضعیف) وَعَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ ب قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أُتِیتُ بِمَقَالِیدِ الدُّنْیَا عَلَى فَرَسٍ أَبْلَقَ، عَلَی قَطِیفَةٍ مِنْ سُنْدُسٍ».

رواه ابن حبان فی «صحیحه»[20].

4713-1910(44) (ضعیف جداً) وَرُوِیَ عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: أُتِیَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِقَدَحٍ فِیهِ لَبَنٌ وَعَسَلٌ، فَقَالَ: «شَرْبَتَیْنِ فِی شَرْبَةٍ، وَأُدْمَیْنِ فِی قَدَحٍ! لَا حَاجَةَ لِی بِهِ، أَمَا إِنِّی لَا أَزْعُمُ أَنَّهُ حَرَامٌ، وَلکن أَکْرَهُ أَنْ یَسْأَلَنِی اللَّهُ عَنْ فُضُولِ الدُّنْیَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ، أَتَوَاضَعُ لِلَّهِ، فَمَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ؛ رَفَعَهُ اللَّهُ، وَمَنْ تَکَبَّرَ؛ وَضَعَهُ اللَّهُ، وَمَنِ اقْتَصَدَ أَغْنَاهُ اللَّهُ، وَمَنْ أَکْثَرَ ذِکْرَ الْمَوْتِ؛ أَحَبَّهُ اللَّهُ».

رواه الطبرانی فی «الأوسط».

4714-1911(45) (ضعیف) وَعَن سَلْمَى امرأة أبی رافع قَالَتْ: دَخَلَ عَلَیّ الْحَسَنُ بْن عَلِیٍّ وَعَبْدِاللهِ ابْنِ جَعْفَرٍ وَعَبْدِاللهِ بْنُ عَبَّاسٍ ش، فَقَالُوا: اصنعی لَنَا طَعَامًا مِمَّا کَانَ یُعْجِبُ النَّبِیَّ ج أَکْلُهُ. قَالَتْ: یَا بُنَیَّ! إِذًا لَا تَشْتَهُونَهُ الْیَوْمَ! فَقُمْتُ، فَأَخَذْتُ شَعِیرًا فَطَحَنَتُهُ ونَسَفْتُهُ، وَجَعَلْتُ مِنْهُ خُبْزَةً، وَکَان أَدْمُهَ الزَّیْتَ، وَنَثَرْتُ عَلَیْهِ الْفُلْفُلَ فَقَرَّبْتُهُ إِلَیْهِمْ، وَقُلْتُ: «کَانَ النَّبِیُّ ج یُحِبُّ هَذَا».

رواه الطبرانی بإسناد جید[21].

4715-3281(69) (صحیح) وَعَنْ أَنَسٍ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لَقَدْ أُخِفْتُ فِی اللَّهِ وَمَا یُخَافُ أَحَدٌ، وَلَقَدْ أُوذِیتُ فِی اللَّهِ وَمَا یُؤْذَى أَحَدٌ، وَلَقَدْ أَتَتْ عَلَیَّ ثَلَاثُونَ مِنْ بَیْنِ یَوْمٍ وَلَیْلَةٍ؛ وَمَا لِی وَلِبِلَالٍ طَعَامٌ یَأْکُلُهُ ذُو کَبِدٍ؛ إِلَّا شَیْءٌ یُوَارِیهِ إِبْطُ بِلَالٍ».

رواه الترمذی، وابن حبان فی «صحیحه»، وقال الترمذی: «حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ. وَمَعْنَى هَذَا الحَدِیثِ: حِینَ خَرَجَ رَسُولُ الله ج هَارِبًا مِنْ مَکَّةَ وَمَعَهُ بِلَالٌ؛ إِنَّمَا کَانَ مَعَ بِلَالٍ مِنَ الطَّعَامِ مَا یَحْمِلُ تَحْتَ إِبْطِهِ» انتهى.

از انس س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «در راه خدا چنان ترسیده شدم که کسی چنین ترسانده نشده بود؛ و در راه خدا چنان آزار و اذیتی دیدم که کسی چنان آزار و اذیت ندیده است؛ و سی شبانه روز بر من گذشت درحالی‌که من و بلال غذایی که موجود زنده آن را می‌خورد، نداشتیم مگر مقداری که بغل بلال آن را پنهان کرده بود».

ترمذی می‌گوید: معنی حدیث این است: هنگامی که رسول الله ج همراه با بلال از مکه گریخت، همراه بلال غذایی بود که زیر بغلش آن را حمل می‌کرد.

4716-3282(70) (صحیح لغیره) وَعَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ س قَالَ: نَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج عَلَى حَصِیرٍ، فَقَامَ وَقَدْ أَثَّرَ فِی جَنْبِهِ، قُلْنَا: یَا رَسُولَ اللَّهِ! لَوِ اتَّخَذْنَا لَکَ وِطَاءً[22]، فَقَالَ: «مَا لِی وَلِلدُّنْیَا، مَا أَنَا فِی الدُّنْیَا إِلَّا کَرَاکِبٍ اسْتَظَلَّ تَحْتَ شَجَرَةٍ، ثُمَّ رَاحَ وَتَرَکَهَا».

رواه ابن ماجه والترمذی وقال: «حدیث حسن صحیح».

از عبدالله بن مسعود س روایت است که رسول الله ج روی حصیری خوابیده بود، درحالی برخاست که حصیر در پهلویش اثر گذاشته بود؛ گفتیم: ای رسول الله ج! کاش برای شما تشکی تهیه می‌کردیم. فرمود: «مرا با دنیا چه کار؛ من در دنیا همانند سواری هستم که در سایه‌ی درختی بنشیند و سپس برود و آن را ترک کند».

0-1912(46) (ضعیف) والطبرانی، ولفظه: قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى النَّبِیِّ ج وَهُوَ فِی غُرْفَةٍ کَأَنَّهَا بَیْتُ حَمَامٍ، وَهُوَ نَائِمٌ عَلَى حَصِیرٍ قَدْ أَثَّرَ بِجَنْبِهِ، فَبَکَیْتُ. فَقَالَ: «مَا یُبْکِیکَ یَا عَبْدَاللهِ؟». قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ! کِسْرَى وَقَیْصَرُ یَطَئُونَ عَلَى الْخَزِّ وَالدِّیبَاجِ وَالْحَرِیرِ، وَأَنْتَ نَائِمٌ عَلَى هَذَا الْحَصِیرِ؛ قَدْ أَثَّرَ بِجِنْبِکَ. فَقَالَ: «فَلَا تَبْکِ یَا عَبْدَاللهِ؛ فَإِنَّ لَهُمُ الدُّنْیَا وَلَنَا الْآخِرَةَ، وَمَا أَنَا وَالدُّنْیَا، وَمَا مَثَلِی وَمَثَلُ الدُّنْیَا؛ إِلَّا کَمَثَلِ رَاکِبٍ نَزَلَ تَحْتَ شَجَرَةٍ ثُمَّ سَارَ وَتَرَکَهَا».

ورواه أبو الشیخ فی «کتاب الثواب» بنحو الطبرانی[23].

قوله: (کأنها بیت حمَّامٍ) هو بتشدید الـمیم، ومعناه: أن فیها من الحرّ والکرب کمـا فی بیت الحمّام.

4717-3283(71) (صحیح) وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج دَخَلَ عَلَیْهِ عُمَرُ وَهُوَ عَلَى حَصِیرٍ قَدْ أَثَّرَ فِی جَنْبِهِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! لَوِ اتَّخَذْتَ فِرَاشًا أَوْثَرَ مِنْ هَذَا، فَقَالَ: «مَا لِی وَلِلدُّنْیَا؟ مَا مَثَلِی وَمَثَلُ الدُّنْیَا إِلا کَرَاکِبٍ سَافَرَ فِی یَوْمٍ صَائِفٍ، فَاسْتَظَلَّ تَحْتَ شَجَرَةٍ سَاعَةً، ثُمَّ رَاحَ وَتَرَکَهَا».

رواه أحمد، وابن حبان فی «صحیحه»، والبیهقی.

از ابن عباس ب روایت است که عمر نزد رسول الله ج رفت درحالی‌که رسول الله ج روی حصیری بود که در پهلویش اثر گذاشته بود، گفت: یا رسول الله ج، ای کاش فرشی بهتر و نرم‌تر از این برای خود آماده می‌کردی. فرمود: «مرا با دنیا چه کار؛ مثال من و دنیا همانند مسافری است که در تابستان سفر کند و در سایه‌ی درختی بنشیند و سپس برود و آن را ترک کند».

4718-3284(72) (حسن) وَعَنهُ س قَالَ: حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج وَهُوَ عَلَى حَصِیرٍ، قَالَ: فَجَلَسْتُ، فَإِذَا عَلَیْهِ إِزَارُه، وَلَیْسَ عَلَیْهِ غَیْرُهُ، وَإِذَا الْحَصِیرُ قَدْ أَثَّرَ فِی جَنْبهِ، وَإِذَا أَنَا بِقَبْضَةٍ مِنْ شَعِیرٍ نَحْوَ الصَّاعِ، وَقَرَظٍ فِی نَاحِیَةٍ فِی الْغُرْفَةِ، وَإِذَا إِهَابٌ مُعَلَّقٌ، فَابْتَدَرَتْ عَیْنَایَ، فَقَالَ: «مَا یُبْکِیکَ یَا ابْنَ الْخَطَّابِ؟». فَقَالَ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ! وَمَالِی لَا أَبْکِی وَهَذَا الْحَصِیرُ قَدْ أَثَّرَ فِی جَنْبِکَ، وَهَذِهِ خِزَانَتُکَ لَا أَرَى فِیهَا إِلَّا مَا أَرَى، وَذَلِکَ کِسْرَى، وَقَیْصَرُ فِی الثِّمَارِ وَالْأَنْهَارِ، وَأَنْتَ نَبِیُّ اللَّهِ وَصَفْوَتُهُ، وَهَذِهِ خِزَانَتُکَ. قَالَ: «یَا ابْنَ الْخَطَّابِ! أمَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ لَنَا الْآخِرَةُ وَلَهُمُ الدُّنْیَا؟». [قُلْتُ: بَلَى].

و از ابن عباس ب روایت است که عمر بن خطاب س می‌گوید: نزد رسول الله ج رفتم که بر حصیری نشسته بود. نشستم و غیر از ازارش لباس دیگری نداشت و حصیر هم بر پهلویش اثر گذاشته بود. مقداری گندم به اندازه‌ی یک صاع و برگ‌های درخت قرظ در گوشه‌ی اتاق و پوستی آویزان مشاهده کردم. اشک‌هایم در آمد، رسول الله ج فرمود: «ای پسر خطاب چه چیزی سبب گریه تو شده است؟». عمر گفت: ای رسول الله ج! چرا گریه نکنم درحالی‌که این حصیر در پهلوی شما اثر گذاشته و این هم انبار شما که غیر از اینها چیزی در آن نمی‌بینم؛ خال آنکه کسری و قیصر در میان ثمره‌ی درختان و نهرها زندگی می‌کنند اما تو رسول الله و برگزیده اویی و این انبار توست. فرود: «ای پسر خطاب، آیا راضی نمی‌گردی که برای ما آخرت و برای آنها دنیا باشد». گفتم: بله.

(حسن) رواه ابن ماجه بإسناد صحیح، والحاکم وقال: «صحیح على شرط مسلم»[24]. ولفظه: قَالَ عُمَرُ س: اسْتَأْذَنْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فِی مَشْرُبَةٍ، وَإِنَّهُ لَمُضْطَجِعٌ عَلَى خَصَفَةٍ[25] إِنَّ بَعْضَهُ لَعَلَى التُّرَابِ، وَتَحْتَ رَأْسِهِ وِسَادَةٌ مَحْشُوَّةٌ لِیفًا، وَإِنَّ فَوْقَ رَأْسِهِ لَأَهَاباً عَطِناً[26]، وَفِی نَاحِیَةِ الْمَشْرُبَةِ قَرَظٌ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَجَلَسْتُ فَقُلْتُ: أَنْتَ نَبِیُّ اللَّهِ وَصَفْوَتُهُ، وَکِسْرَى وَقَیْصَرُ عَلَى سُرُرِ الذَّهَبِ وَفُرُشِ الدِّیبَاجِ وَالْحَرِیرِ! فَقَالَ: «أُولَئِکَ عُجِّلَتْ لَهُمْ طَیِّبَاتُهُمْ، وَهِیَ وَشِیکَةُ الِانْقِطَاعِ، وَإِنَّا قَوْمٌ قَدْ أُخِّرَتْ لَنَا طَیِّبَاتُنَا فِی آخِرَتِنَا».

و در روایت حاکم آمده است: عمر س می‌گوید: برای ورود نزد رسول الله ج اجازه‌ گرفتم، در اتاقی به نزدش حضور یافتم؛ رسول الله ج بر حصیری که قسمتی از بدنش بر خاک بود، دراز کشیده بود و زیر سرش بالشی پر از لیف خرما و بالای سرش پوست بد بویی قرار داشت و در گوشه‌ی اتاق برگ‌های درخت قرظ بود؛ پس سلام کردم و نشستم و گفتم: تو پیامبر و برگزیده‌ی خداوندی؛ حال آنکه کسری و قیصر بر تخت‌های طلا و فرش‌های ابریشم و حریر می‌نشینند. رسول الله ج فرمود: «برای آنها خوشی‌های زودگذر است که نزدیک است به اتمام برسد و ما قومی هستیم که خوشی‌های‌مان برای آخرت‌مان به تأخیر افتاده است».

0-3285(73) (صحیح لغیره) ورواه ابن حبان فی «صحیحه» عَن أَنَسٍ: أَنَّ عُمَرَ دَخَلَ عَلَى النَّبِیَّ ج، فذکر نحوه.

(المَشرُبَةُ) به فتح میم و راء و همچنین به ضم راء: به معنای اتاق می‌باشد. (وَشِیکَةُ الانقِطاعِ) یعنی: «سریعة الانقطاع» یعنی به سرعت به اتمام می‌رسد.

4719-1913(47) (منکر) وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ ج سَرِیرٌ مُرْمَلٌ بِالْبُرْدِیِّ[27] ، عَلَیْهِ کِسَاءٌ أَسْوَدُ قَدْ حَشَوْنَاهُ بِالْبَرْدِیِّ، فَدَخَلَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ عَلَیْهِ، فَإِذَا النَّبِیُّ ج نَائِمٌ عَلَیْهِ، فَلَمَّا رَآهُمَا اسْتَوَى جَالِسًا، فَنَظَرَا فَإِذَا أَثَرُ السَّرِیرِ فِی جَنْبِ رَسُولِ اللَّهِ ج، فقَالَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ رضوانُ الله علیهم: یَا رَسُولَ اللَّهِ! مَا یُؤْذِیکَ خُشُونَةُ مَا تَرَى مِنْ فِرَاشِکَ وَسَرِیرِکَ؟ وَهَذَا کِسْرَى وَقَیْصَرُ عَلَى فِراشِ الْحَرِیرِ وَالدِّیبَاجِ. فقَالَ ج: «لَا تَقُولَا هَذَا، فَإِنَّ فِرَاشَ کِسْرَى وَقَیْصَرَ فِی النَّارِ، وَإِنَّ فِرَاشِی وَسَرِیرِی هَذَا عَاقِبَتُهُ إِلَى الْجَنَّةِ».

رواه ابن حبان فی «صحیحه» من روایة الماضی بن محمد[28].

4720-3286(74) (صحیح) وَعَنهَا ل قَالَت: «إِنَّمَا کَانَ فِرَاشُ رَسُولِ اللهِ ج الَّذِی یَنَامُ عَلَیْهِ أَدَمًا حَشْوُهُ لِیفٌ».

از عایشه ل روایت است که بستر رسول الله ج که بر آن می‌خوابید از پوست دباغی‌ای بود که از لیف خرما پُر شده بود.

 وفی روایة: «کَانَ وِسَادُ رَسُولِ الله ج الذی یَتَّکِئُ عَلَیهِ مِنْ أَدَمٍ حَشْوُهُ لِیفٌ».

رواه البخاری ومسلم وغیرهما.

و در روایتی آمده است: بالش رسول الله ج که بر آن تکیه می‌داد، از پوست دباغی بود که از لیف خرما پُر شده بود.

4721-3287(75) (حسن لغیره) وَعَنهَا ل قَالَت: دَخَلَتْ عَلَیَّ امْرَأَةٌ مِنَ الْأَنْصَارِ، فَرَأَتْ فِرَاشَ رَسُولِ اللهِ ج قَطِیفَةٌ[29] مَثْنِیَّةٌ[30]، فَبَعَثَتْ إِلَیَّ بِفِرَاشٍ حَشْوُهُ الصُّوفُ، فَدَخَلَ عَلَیَّ رَسُولُ اللهِ ج فَقَالَ: «مَا هَذَا یَا عَائِشَةُ؟!». قَالَتْ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ! فُلَانَةٌ الْأَنْصَارِیَّةُ دَخَلَتْ فَرَأَتْ فِرَاشَکَ، فَذَهَبَتْ فَبَعَثَتْ إِلَیَّ بِهَذَا، فَقَالَ: «رُدِّیهِ یَا عَائِشَةُ! فَوَاللهِ لَوْ شِئْتُ لَأَجْرَى اللهُ مَعِیَ جِبَالَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ».

رواه البیهقی من روایة عباد بن عباد المهلبی عن مجالد بن سعید.

از عایشه ل روایت است: زنی انصاری نزد من آمد و بستر رسول الله ج را که از پارچه‌ی دو لایه بود مشاهده کرد، پس بستری که پر از پشم بود نزدم فرستاد؛ رسول الله ج نزد من آمده و گفت: «ای عایشه، این چیست؟». گفتم: ای رسول الله ج، فلان زن انصاری آمد و بستر شما را دید، بعد از رفتن این را نزد من فرستاد. رسول الله ج فرمود: «ای عایشه، آن را برگردان، به خدا قسم اگر می‌خواستم خداوند همراه من کوه‌های طلا و نقره را به حرکت در می‌آورد».

ورواه أبو الشیخ فی «الثواب» عن ابن فضیل عن مجالد عن یحیى بن عباد عن امرأة من قومهم لـم یسمِّها قالت: «دخلتُ على عائشةَ ل فَمَسَستُ فِراشَ رسولِ الله ج فإذا هو خَشِنٌ، وإذا داخِلُه بَرَدِیٌّ أو لیفٌ، فقلت: یا أمَّ المؤمنینَ! إنَّ عندی فِراشاً أحسَنَ مِن هذا وَألیَنَ» فذکره أطول منه.

ابن فضیل از مجالد از یحیی بن عباد از زنی از قومش که نامش را نبرده روایت می‌کند که وی گفت: نزد عایشه ل رفته و بستر پیامبر ج را لمس کردم، دیدم خشن بود و لای آن پارچه یا لیف بود. گفتم: ای مادر مؤمنان، نزد من بستری بهتر و نرم‌تر از این است». سپس ادامه‌ی حدیث را ذکر می‌کند.

4722-1914(48) (ضعیف) وَعَنْ أَنَسٍ س قَالَ: «لَبِسَ رَسُولُ اللَّهِ ج الصُّوفَ، وَاحْتَذَى الْمَخْصُوفَ». وَقَالَ: «أَکَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج بَشِعًا، وَلَبِسَ حَلساً خَشِنًا». قِیلَ لِلْحَسَنِ: مَا (الْبَشِعُ؟) قَالَ: غَلِیظُ الشَّعِیرِ، مَا کَانَ النَّبِیُّ یَسِیغُهُ إِلَّا بِجُرْعَةٍ مِن مَاءٍ.

رواه ابن ماجه والحاکم؛ کلاهما من روایة یوسف بن أبی کثیر - وهو مجهول - عن نوح بن ذکوان - وهو واه -. وقال الحاکم: «صحیح الإسناد». وعنده «خشنا» موضع «بشعاً». [مضی 18- اللباس/7].

4723-3288(76) (صحیح) وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: «خَرَجَ رَسُولُ الله ج ذَاتَ غَدَاةٍ وَعَلَیْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعَرٍ أَسْوَدَ».

رواه مسلم وأبو داود والترمذی ولم یقل: (مرحل).

از عایشه ل روایت است که صبحِ یکی از روزها درحالی رسول الله ج از خانه خارج شد که پیراهنی از موی سیاه، منقوش به کاروان شتر بر تن داشت.

(المِرط) به کسر میم و سکون راء: عبارت است از لباسی از پشم یا خز که به عنوان شلوار پوشیده شود. و (المرحل) به تشدید حاء مفتوح: عبارت است از آنچه تصاویر کاروان شتر بر آن باشد. [مضی 18- اللباس/7].

4724-3289(77) (صحیح) وَعَنْ أَبِی بُرْدَةَ بْنُ أَبِی مُوسَى الأَشْعَرِیِّ س قَالَ: أَخْرَجَتْ لَنَا عَائِشَةُ کِسَاءً مُلَبِّدًا وَإِزَارًا غَلِیظًا فَقَالَتْ: «قُبِضَ رَسُولُ الله ج فِی هَذَیْنِ»

رواه البخاری ومسلم وأبو داود والترمذی وغیرهم.

از ابو بردة بن ابوموسی اشعری س روایت است که عایشه ل لباسی وصله زده‌ و ازار کلفتی را بیرون آورد و گفت: رسول الله ج در این دو لباس قبض روح شد.

قوله: (مُلَبَّداً) أی: مرقَّعاً، وقد لَبَدتُ الثوب بالتخفیف، ولَبَّدته بالتشدید، یقال للرقعة التی یرقع بها صدر القمیص: (اللِّبدة)، والرقعة التی یرقع بها قَبُّ القمیص: (القَبیلة). [مضی هناک].

4725-3290(78) (صحیح) وَعَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِی بَکْرٍ ب قَالَتْ: «صَنَعْتُ سُفْرَةَ[31] لِرَسُولِ اللَّهِ ج فِی بَیْتِ أَبِی بَکْرٍ[32] حِینَ أَرَادَ أَنْ یُهَاجِرَ إِلَى المَدِینَةِ، فَلَمْ نَجِدْ لِسُفْرَتِهِ، وَلاَ لِسِقَائِهِ مَا نَرْبِطُهُمَا بِهِ، فَقُلْتُ لِأَبِی بَکْرٍ: وَاللَّهِ مَا أَجِدُ شَیْئًا أَرْبُطُ بِهِ إِلَّا نِطَاقِی. قَالَ: فَشُقِّیهِ بِاثْنَیْنِ، وَارْبِطِی بِوَاحِدٍ السِّقَاءَ، وَبِالْآخَرِ[33] السُّفْرَةَ. فَفَعَلْتُ. فَلِذَلِکَ سُمِّیَتْ ذَاتَ النِّطَاقَیْنِ.

رواه البخاری.

(النِّطَاقُ) به کسر نون: عبارت است از چیزی که زن به کمر خود می‌بندد تا لباسش به هنگام کار و فعالیت با زمین در تماس نباشد.

اسماء بنت ابوبکر ب می‌گوید: هنگامی که رسول الله ج قصد هجرت به مدینه داشت، توشه‌ی سفر رسول الله ج را در خانه‌ی ابوبکر س آماده کردم. اما چیزی که کیسه‌ی توشه و دهانه‌ی مَشک آب را ببندیم نیافتیم. به پدرم ابوبکر س گفتم: به خدا سوگند که من برای بستن توشه‌ی سفر چیزی جز کمربند خود پیدا نکردم. پدر گفت: آن را دو قسمت کن. با یکی دهانه‌ی کیسه و با دیگری دهانه‌ی مَشک را ببند. من هم چنین کردم. بدین جهت ذات النطاقین (صاحب دو کمربند) نامیده شدم.

4726-3291(79) (صحیح) عَن عَبْدُالوَاحِدِ بْنِ أَیْمَن قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ ل وَعَلَیْهَا دِرْعُ قِطْرٍ ثَمَنُ[34] خَمْسَةِ دَرَاهِمَ، فَقَالَتْ: ارْفَعْ بَصَرَکَ إِلَى جَارِیَتِی، انْظُرْ إِلَیْهَا فَإِنَّهَا تُزْهَى[35] أَنْ تَلْبَسَهُ فِی البَیْتِ، وَقَدْ کَانَ لِی مِنْهُنَّ دِرْعٌ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَمَا کَانَتِ امْرَأَةٌ تُقَیَّنُ[36] بِالْمَدِینَةِ إِلَّا أَرْسَلَتْ إِلَیَّ تَسْتَعِیرُهُ. رواه البخاری.

عبدالواحد بن ایمن می‌گوید: پدرم به من گفت: نزد عایشه ل رفتم درحالی‌که جامه‌ای پنبه‌ای که قیمت آن حدود پنج درهم بود، به تن داشت. عایشه ل گفت: به این کنیزم نگاه کن که از روی تکبر نمی‌خواهد این جامه را در خانه بپوشد، حال آن که در زمان رسول الله ج من چنین جامه‌ای داشتم که برای آراستن عروس‌های مدینه، مردم آن را از من به عاریت می‌گرفتند.

4727-3292(80) (صحیح) وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ ج، وَمَا فِی بَیْتِی مِنْ[37] شَیْءٍ یَأْکُلُهُ ذُو کَبِدٍ إِلَّا شَطْرُ شَعِیرٍ فِی رَفٍّ لِی، فَأَکَلْتُ مِنْهُ حَتَّى طَالَ عَلَیَّ، فَکِلْتُهُ فَفَنِیَ.

رواه البخاری ومسلم والترمذی.

از عایشه ل روایت است که رسول الله ج درحالی رحلت نمود که در خانه‌ی من چیزی نبود که یک موجود زنده آن را بخورد؛ به جز مقداری جو که در طاقچه‌ی من بود و تا مدت زمان مدیدی از آن می‌خوردم تا اینکه آن را پیمانه (وزن) کردم و پس از آن، تمام شد».

4728-3293(81) (صحیح) وَعَنْ عَمْرِو بْنِ الحَارِثِ س قَالَ: «مَا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ ج عِنْدَ مَوْتِهِ دِرْهَمًا وَلا دِینَارًا ولا عَبْدًا وَلا أَمَةً وَلا شَیْئاً؛ إِلاَّ بَغْلَتَهُ الْبَیْضَاءَ الَّتی کَان یَرْکَبُهَا، وَسِلاحَه، وَأَرْضًا جَعَلَهَا لابْنِ السَّبیِلِ صَدَقَةً».

رواه البخاری.

از عمرو بن حارث س روایت است که رسول الله ج در وقت وفاتش، دینار و درهم و بنده و کنیز و هیچ‌چیزی به جا نگذاشت، جز قاطر سفیدی که سوار آن می‌شد و اسلحه‌اش و زمینی که آن را صدقه‌ی رهگذران غریب کرده بود.

4729-3294(82) (صحیح) وَعَنْ عُلَیِّ بْنِ رَبَاحٍ قَالَ: سَمِعْتُ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِی س یَقُولُ: لَقَدْ أَصْبَحْتُمْ وَأَمْسَیْتُمْ تَرْغَبُونَ فِیمَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج یَزْهَدُ فِیهِ، أَصْبَحْتُمْ تَرْغَبُونَ فِی الدُّنْیَا، وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج یَزْهَدُ فِیهَا، وَاللَّهِ مَا أَتَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج لَیْلَةٌ مِنْ دَهْرِهِ إِلَّا کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ أَکْثَرُ مِنَ الَّذِی لَهُ». قَالَ: فَقَالَ بَعْضُ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ج: «قَدْ رَأَیْنَا رَسُولَ اللَّهِ ج یَسْتَسْلِفُ».

رواه أحمد، ورواته رواة «الصحیح».

از عُلَیِّ بن رَباح روایت است: از عمرو بن العاصی س شنیدم که می‌گفت: شما صبح و شب می‌کنید و به دنبال چیزی هستید که رسول الله ج از آن دوری می‌کرد، شما صبح نموده و به دنبال دنیا می‌روید حال آنکه رسول الله ج از آن دوری می‌کرد؛ قسم به خدا بر رسول الله ج شبی از عمرش نگذشت مگر اینکه قرضی که بر گردنش بود بیش از موجودی‌اش بود. بعضی از اصحاب رسول الله ج می‌گویند: ما رسول الله ج را دیدیم که قرض می‌گرفت.

 0-1915(49) (ضعیف) والحاکم؛ إلا أنه قال: «مَا مرَّ بِه ثَلَاثٌ مِنْ دَهرِهِ إلا والذی عَلَیهِ أکْثَرُ مِنَ الذی لَهُ».

وقال: «صحیح على شرطهمـا».

(صحیح) ورواه ابن حبان فی «صحیحه» مختصراً: «کَانَ نَبِیُّکُمْ ج أَزْهَدَ النَّاسِ فِی الدُّنْیَا، وَأَصْبَحْتُمْ أَرْغَبَ النَّاسِ فِیهَا».

و در روایت ابن حبان آمده است: «پیامبرتان زاهدترین مردم در دنیا بود و شما علاقه‌مندترین مردم در مورد آن هستید».

4730-3295(83) (صحیح) وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: «تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَدِرْعُهُ مَرْهُونَةٌ عِنْدَ یَهُودِیٍّ فِی ثَلاَثِینَ صَاعًا مِنْ شَعِیرٍ»[38].

رواه البخاری ومسلم والترمذی.

از عایشه ل روایت است که رسول الله ج درحالی رحلت فرمود که زره جنگی او نزد مرد یهودی در برابر سی صاع جو، در گرو بود.

4731-3296(84) (صحیح) وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللهِ ج ذَاتَ یَوْمٍ أَوْ لَیْلَةٍ، فَإِذَا هُوَ بِأَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ ب فَقَالَ: «مَا أَخْرَجَکُمَا مِنْ بُیُوتِکُمَا هَذِهِ السَّاعَةَ؟». قَالَا: الْجُوعُ یَا رَسُولَ اللهِ! فَقَالَ: «وَأَنَا وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، [لَـ]أَخْرَجَنِی الَّذِی أَخْرَجَکُمَا، قُومُوا». فَقَامُوا مَعَهُ، فَأَتَوا رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ، فَإِذَا هُوَ لَیْسَ فِی بَیْتِهِ، فَلَمَّا رَأَتْهُ الْمَرْأَةُ قَالَتْ: مَرْحَبًا وَأَهْلًا، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللهِ ج: «أَیْنَ فُلَانٌ؟». قَالَتْ: ذَهَبَ یَسْتَعْذِبُ لَنَا [مِنَ] الْمَاءِ، إِذْ جَاءَ الْأَنْصَارِیُّ فَنَظَرَ إِلَى رَسُولِ اللهِ ج وَصَاحِبَیْهِ ثُمَّ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ، مَا أَحَدٌ الْیَوْمَ أَکْرَمَ أَضْیَافًا مِنِّی، فَانْطَلَقَ فَجَاءَهُمْ بِعِذْقٍ فِیهِ بُسْرٌ وَتَمْرٌ وَرُطَبٌ، وَقَالَ: کُلُوا [مِنْ هَذِهِ] وَأَخَذَ الْمُدْیَةَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ ج: «إِیَّاکَ، وَالْحَلُوبَ». فَذَبَحَ لَهُمْ، فَأَکَلُوا مِنَ الشَّاةِ وَمِنْ ذَلِکَ الْعِذْقِ، وَشَرِبُوا، فَلَمَّا أَنْ شَبِعُوا وَرُوُوا، قَالَ رَسُولُ اللهِ ج لِأَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ ب: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَتُسْأَلُنَّ عَنْ هَذَا النَّعِیمِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، [أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمُ الْجُوعُ، ثُمَّ لَمْ تَرْجِعُوا حَتَّى أَصَابَکُمْ هَذَا النَّعِیمُ]»[39].

رواه مالک بلاغا باختصار، ومسلم - واللفظ له -، والترمذی بزیادة. والأنصاری المبهم هو أبو الهیثم بن التَّیِّهان بفتح المثناة فوق وکسر المثناة تحت وتشدیدها. کذا جاء مصرحاً به فی «الموطأ» والترمذی.

از ابوهریره س روایت شده که رسول الله ج روزی یا شبی بیرون آمد که ناگهان با ابوبکر و عمر ب برخورد کرد و به آنان فرمود: «چه چیزی شما را در این موقع از خانه خارج کرده است؟». گفتند: گرسنگی ای رسول الله ج؛ رسول الله ج فرمود: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، مرا نیز همچون شما گرسنگی از خانه خارج کرده است؛ بلند شوید». آنها با او برخاستند و به خانه‌ی مردی از انصار رفتند که وی در خانه نبود؛ وقتی زن انصاری رسول الله ج را دید، گفت: خوش آمدید؛ رسول الله ج فرمود: «شوهرت کجاست؟». زن گفت: رفته تا برای‌مان آب شیرین بیاورد؛ چون مرد انصاری از راه رسید و رسول الله ج و دو یار او را دید، گفت: سپاس و ستایش سزوار خداوند است، امروز هیچکس مهمان‌هایی همانند مهمانان بزرگوار من ندارد، سپس رفت و یک شاخه خرما آورد که بر آن رطب نارس و خرما و رطب موجود بود و گفت: بفرمایید بخورید؛ و چاقویی برداشت. رسول الله ج فرمود: «از کشتن گوسفند شیرده بپرهیز». سپس گوسفندی ذبح کرد و آنان از آن گوسفند و خرما تناول کردند و آب نوشیدند و وقتی از غذا و آب سیر شدند، رسول الله ج به یارانش فرمود: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، در مورد این نعمت‌ها از شما سؤال خواهد شد. [گرسنگی شما را از خانه بیرون آورد و برنگشتید تا اینکه خداوند این نعمت را روزی‌تان کرد]».

0-3297(85) (صحیح لغیره) وفی «مسند أبی یعلى»[40] و«معجم الطبرانی» من حدیث ابن عباسٍ أنه أبو الهیثم.

0-3298 (86) (صحیح لغیره) وکذا فی «المعجم» أیضاً من حدیث ابن عمر. وقد رویت هذه القصة من حدیث جماعة من الصحابة مصرَّح فی أکثرها بأنه أبو الهیثم.

0-1916(50) (ضعیف): وجاء فی «معجم الطبرانی الصغیر» و «الأوسط» و«صحیح ابن حبان» من حدیث ابن عباس وغیره أنه أبو أیوب الأنصاری. والظاهر أن هذه القصة اتفقت مرة مع أبی الهیثم، ومرة مع أبی أیوب[41]. والله أعلم. وتقدم حدیث ابن عباس فی «الحمد بعد الأکل» [19- الطعام/10].

(العِذقُ) در اینجا به کسر عین: عبارت است از خوشه خرما «= الکِباسة و القنو». اما به فتح عین عبارت است از نخل خرما؛

وتقدم حدیث جابر فی «الترهیب من الشبع» [19- الطعام/7].

4732-1917(51) (ضعیف) وَعَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ س قَالَ: کُنَّا مَعَ أَبِی بَکْرٍ س فاسْتَسْقَى، فَأتِیَ بِمَاءٍ وَعَسَلٍ، فَلَمَّا وَضَعَهُ عَلَى یَدِهِ بَکَى وَانْتَحَبَ، حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّ بِهِ شَیْئًا، وَلَا نَسْأَلُهُ عَنْ شَیْءٍ، فَلَمَّا فَرَغَ قُلْنَا: یَا خَلِیفَةَ رَسُولِ اللَّهِ! مَا حَمَلَکَ عَلَى هَذَا الْبُکَاءِ؟ قَالَ: بَیْنَمَا أَنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج إِذْ رَأَیْتُهُ یَدْفَعُ عَنْ نَفْسِهِ شَیْئًا، وَلَا أَرَى شَیْئًا. فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! مَا الَّذِی أَرَاکَ تَدْفَعُ عَنْ نَفْسِکِ، وَلَا أَرَى شَیْئًا؟ قَالَ: «الدُّنْیَا تَطَوَّلَتْ لِی؛ فَقُلْتُ: إِلَیْکِ عَنِّی، فَقَالَتْ: أَمَا إِنَّکَ لَسْتَ بِمُدْرِکِی»[42]. قَالَ أَبُو بَکْرٍ: فَشَقَّ عَلَیَّ، وَخِفتُ أَنْ أَکُونَ قَدْ خَالَفْتُ أَمْرَ رَسُولِ اللَّهِ ج وَلَحِقَتْنِی الدُّنْیَا.

رواه ابن أبی الدنیا، والبزار ورواته ثقات؛ إلا عبدالواحد بن زید، وقد قال ابن حبان: «یعتبر حدیثه إذا کان فوقه ثقة، ودونه ثقة»[43]. وهو هنا کذلک.

4733-1918(52) (أثر منکر) وَعَن زیدِ بْنِ أسْلَم قَالَ: اسْتَسقى عُمَرُ، فجِیءَ بماءٍ قد شیبَ بعَسَلٍ، فَقَالَ: إِنَّهُ لَطَیِّبٌ لکنِّی أسْمَعُ الله عزَّ وجلَّ نَعى على قومٍ شَهَواتِهِم؛ فَقَالَ: ﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَیِّبَٰتِکُمۡ فِی حَیَاتِکُمُ ٱلدُّنۡیَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا، فأخَافُ أنْ تکونَ حسنَاتُنا عُجَّلَتْ لنا، فلَمْ یَشْرَبْهُ.

ذکره رزین، ولم أره[44].

4734-1919(53) (أثر منکر) وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ عُمَرَ س رَأَى فِی یَدِ جَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ دِرْهَمًا فَقَالَ: مَا هَذَا الدِّرْهَمُ؟ قَالَ: أُرِیدُ أَنْ أَشْتَرِیَ بِهِ لِأَهْلِی لَحْمًا قَرِموا إِلَیْهِ. فَقَالَ: «أَکُلُّ مَا اشْتَهَیْتُمُ اشْتَرَیْتُمُ؟! مَا یُرِیدُ أَحَدُکُمْ أَنْ یَطْوِیَ بَطْنَهُ لِابْنِ عَمِّهِ وَجَارِهِ؟ أَنْ تَذْهَبُ عَنْکُمْ هَذِهِ الْآیَةُ ﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَیِّبَٰتِکُمۡ فِی حَیَاتِکُمُ ٱلدُّنۡیَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا؟

رواه الحاکم من روایة القاسم بن عبدالله بن عمر، وهو واهٍ، وأراه صححه مع هذا[45].

0-1920(54) (أثر ضعیف) ورواه مالک عن یحیى بن سعید[46]؛ أن عمر بن الخطاب أدرک جابر بن عبدالله، فذکره. وتقدم حدیث جابر فی «الترهیب من الشبع» [فی «الصحیح» 19- الطعام/7].

قوله: (قرموا إلیه) أی: اشتدت شهواتهم له. و(القَرَم): شدة الشهوة للحم حتى لا یصبر عنه.

4735-3299(87) (صحیح موقوف) وَعَن أَنَسٍ س قَالَ: رَأَیْتُ عُمَرَ - وَهُوَ یَوْمَئِذٍ أَمِیرُ المؤمنین - وَقَدْ رَقَّعَ بَیْنَ کَتِفَیْهِ بِرِقَاعٍ ثَلَاثٍ، لَبَّدَ بَعْضَهَا عَلَی بَعْضٍ.

رواه مالک. [مضی 18- اللباس/7].

از انس س روایت است که می‌گوید: عمر س را زمانی که امیر المؤمنین بود، درحالی دیدم که بین دو دوشش سه وصله روی هم بود.

4736-3300(88) (صحیح لغیره موقوف) وَعَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ شَدَّادِ بْنِ الْهَادِ قَالَ: رَأَیْتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ عَلَى الْمِنْبَرِ عَلَیْهِ إِزَارٌ عَدَنِیُّ غَلِیظٌ، ثَمَنُهُ أَرْبَعَةُ دَرَاهِمَ أَوْ خَمْسَةُ، وَرَیْطَةٌ کُوفِیَّةٌ مُمَشَّقَةٌ، ضَرِبَ اللَّحْمِ، طَوِیلَ اللِّحْیَةِ، حَسَنُ الْوَجْهِ.

رواه الطبرانی بإسناد حسن[47] ، وتقدم فی/18/7] «اللباس» مع شرح غریبه.

از عبدالله بن شداد بن الهاد روایت است: عثمان بن عفان س را روز جمعه بر روی منبر دیدم که ازار عدنی کلفتی که قیمت آن چهار یا پنج درهم می‌شد و جامه‌ی نرم کوفی که با گِل، سرخ رنگ شده بود، بر تن داشت؛ او لاغر اندام و دارای ریش بلند و صورتی زیبا بود.

4737-1921(55) (ضعیف) وَعَنْ مُحَمَّدِ بْنِ کَعْبٍ القُرَظِیِّ قَالَ: حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ یَقُولُ: إِنَّا لَجُلُوسٌ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج فِی المَسْجِدِ إِذْ طَلَعَ عَلَینَا مُصْعَبُ بْنُ عُمَیْرٍ؛ مَا عَلَیْهِ إِلَّا بُرْدَةٌ لَهُ مَرْقُوعَةٌ بِفَرْوَةٍ، فَلَمَّا رَآهُ رَسُولُ اللَّهِ ج بَکَى لِلَّذِی کَانَ فِیهِ مِنَ النِّعِیمِ، وَالَّذِی هُوَ فِیهِ الیَوْمَ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «کَیْفَ بِکُمْ إِذَا غَدَا أَحَدُکُمْ فِی حُلَّةٍ؛ وَرَاحَ فِی حُلَّةٍ، وَوُضِعَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ صَحْفَةٌ، وَرُفِعَتْ أُخْرَى، وَسَتَرْتُمْ بُیُوتَکُمْ کَمَا تُسْتَرُ الکَعْبَةُ؟». قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ! نَحْنُ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مِنَّا الیَوْمَ، نَتَفَرَّغُ لِلْعِبَادَةِ وَنُکْفَى المَؤْنَةَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لَأَنْتُمُ الیَوْمَ خَیْرٌ مِنْکُمْ یَوْمَئِذٍ».

رواه الترمذی من طریقین تقدم لفظ أحدهما مختصراً [18- اللباس/7]، ولم یُسمَّ فیهما الراوی عن علی، وقال: «حدیث حسن غریب».

(ضعیف) ورواه أبو یعلى ولم یُسَمِّه أیضاً، ولفظه: عَن عَلِیٍّ س قَالَ: خَرَجْتُ فِی غَدَاةٍ شَاتِیَةٍ وَقَدْ أَوْبَقَنِیَ الْبَرْدُ، فَأَخَذْتُ ثَوْبًا مِنْ صُوفٍ قَدْ کَانَ عِنْدَنَا، ثُمَّ أَدْخَلْتُهُ فِی عُنُقِی وَحَزَّمْتُهُ عَلَى صَدْرِی أَسْتَدْفِئُ بِهِ، وَاللَّهِ مَا فِی بَیْتِی شَیْءٌ آکُلُ مِنْهُ، وَلَوْ کَانَ فِی بَیْتِ النَّبِیِّ ج شَیْءٌ لَبَلَغَنِی، فَخَرَجْتُ فِی بَعْضِ نَوَاحِی الْمَدِینَةِ فَانْطَلَقْتُ إِلَى یَهُودِیٍّ فِی حَائِطٍ، فَاطَّلَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ ثَغْرَةِ جِدَارِهِ فَقَالَ: مَا لَکَ یَا أَعْرَابِیُّ! هَلْ لَکَ فِی دَلْوٍ بِتَمْرَةٍ؟ قُلْتُ: نَعَم، افْتَحْ لِیَ الْحَائِطَ، فَفَتَحَ لِی، فَدَخَلْتُ، فَجَعَلْتُ أَنْزِعُ الدَّلْوَ، وَیُعْطِینِی تَمْرَةً، حَتَّى مَلَأْتُ کَفِّی. قُلْتُ: حَسْبِی مِنْکَ الْآنَ، فَأَکَلْتُهُنَّ، ثُمَّ جَرَعْتُ مِنَ الْمَاءِ. ثُمَّ جِئْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَجَلَسْتُ إِلَیْهِ فِی الْمَسْجِدِ؛ وَهُوَ مَعَ عِصَابَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَطَلَعَ عَلَیْنَا مُصْعَبُ بْنُ عُمَیْرٍ فِی بُرْدَةٍ لَهُ مَرْقُوعَةٍ بِفَرْوَةٍ، وَکَانَ أَنْعَمَ غُلَامٍ بِمَکَّةَ، وَأَرْفَهَهُ عَیْشًا، فَلَمَّا رَآهُ النَّبِیُّ ج ذَکَرَ مَا کَانَ فِیهِ مِنَ النَّعِیمِ، وَرَأَى حَالَهُ الَّتِی هُوَ عَلَیْهَا، فَذَرِفَتْ عَیْنَاهُ فَبَکَى، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أَنْتُمُ الْیَوْمَ خَیْرٌ؛ أَمْ إِذَا غُدِیَ عَلَى أَحَدِکُمْ بِجَفْنَةٍ مِنْ خُبْزٍ وَلَحْمٍ، وَرِیحَ عَلَیْهِ بِأُخْرَى، وَغَدَا فِی حُلَّةٍ، وَرَاحَ فِی أُخْرَى، وَسَتَرْتُمْ بُیُوتَکُمْ کَمَا تُسْتَرُ الْکَعْبَةُ؟». قُلْنَا: بَلْ نَحْنُ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ، نَتَفَرَّغُ لِلْعِبَادَةِ. قَالَ: «بَلْ أَنْتُمُ الْیَوْمَ خَیْرٌ». [مضی هناک].

4738-1922(56) (ضعیف) وَعَنْ فَاطِمَةَ ل: أَنَّ رَسُولَ اللهِ ج أَتَاهَا یَوْمًا فَقَالَ: «أَیْنَ ابْنَای؟» - یَعْنِی حَسَنًا وَحُسَیْنًا -، قَالَتْ: أَصْبَحْنَا وَلَیْسَ فِی بَیْتِنَا شَیْءٌ یَذُوقُهُ ذَائِقٌ، فَقَالَ عَلِیٌّ: أَذْهَبُ بِهِمَا، فَإِنِّی أَتَخَوَّفُ أَنْ یَبْکِیَا عَلَیْکِ وَلَیْسَ عِنْدَکِ شَیْءٌ، فَذَهَبَ إِلَى فُلَانٍ الْیَهُودِیِّ. فَتَوَجَّهَ إِلَیْهِ النَّبِیُّ ج فَوَجَدَهُمَا یَلْعَبَانِ فِی شَرَبَةٍ[48] بَیْنَ أَیْدِیهِمَا فَضْلٌ مِنْ تَمْرٍ، فَقَالَ: «یَا عَلِیُّ! أَلَا تَقْلِبُ ابْنِیَّ قَبْلَ أَنْ یَشْتَدَّ الْحَرُّ؟». قَالَ: أَصْبَحْنَا وَلَیْسَ فِی بَیْتِنَا شَیْءٌ، فَلَوْ جَلَسْتَ یَا رَسُولَ اللهِ! حَتَّى أَجْمَعَ لِفَاطِمَةَ فَضلَ تَمَرَاتٍ. فَجَلَسَ رَسُولُ الله ج حَتَّى اجْتَمَعَ لِفَاطِمَةَ فَضلٌ مِنْ تَمْرٍ، فَجَعَلَهُ فِی خِرقَةٍ[49]، ثُمَّ أَقْبَلَ فَحَمَلَ النَّبِیُّ ج أَحَدَهُمَا، وَعَلَیَّ الْآخَرُ حَتَّى أَقْلِباهُمَا».

رواه الطبرانی بإسناد حسن[50].

4739-1923(57) (ضعیف جداً موقوف) وَرُوِیَ عَنْ جَابِرٍ س قَالَ: حَضَرْنَا عُرْسَ عَلِیٍّ وَفَاطِمَةَ، فَمَا رَأَیْنَا عُرْسًا کَانَ أَحْسَنَ مِنْهُ، حَشونا الفِراشَ - یعنی مِنَ اللیفِ-، وأُتِینا بتَمْرٍ وزَیْتٍ فأکَلْنا، وَکَانَ فِرَاشُهَا لَیْلَةَ عُرْسِهِا؛ إِهَابُ کَبْشٍ.

رواه البزار.

(الإهاب): الجلد. وقیل: غیر المدبوغ.

4740-1924(58) (ضعیف) وَعَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: لَمَّا جَهَّزَ رَسُولُ الله ج فاطِمَةَ إلى علِیٍّ، بعَثَ معَها بِخَمیلٍ - قَالَ عَطَاءٌ: مَا الخَمِیلُ؟ قال: قَطیفَةٌ-، وَوِسادَةٍ مِنْ أُدُمٍ حَشْوُها لِیفٌ وإذْخِزٌ، وقِرْبَةٍ، کَانَا یَفْتَرِشانِ الخَمیلَ، وَیَلْتَحِفَانِ بنِصْفِهِ.

رواه الطبرانی من روایة عطاء بن السائب[51].

0-3301(89) (صحیح) ورواه ابن حبان فی «صحیحه» عن عطاء بن السائب أیضاً عن أبیه عن علی س قَالَ: جَهَّزَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَاطِمَةَ فِی خَمِیلَةٍ، وَوِسَادَةِ أُدُمٍ حَشْوُهَا لِیفٌ.

عطاء بن سائب از پدرش از علی س روایت می‌کند که رسول الله ج برای فاطمه چادری مخمل و بالشی از پوست دباغی شده که از لیف خرما پر شده بود، به عنوان جهیزیه تهیه دید.

4741-3302(90) (صحیح) وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ س قَالَ: کَانَتْ فِینَا امْرَأَةٌ تَجْعَلُ [عَلَی أَربِعاءَ][52] فِی مَزْرَعَةٍ لَهَا سِلْقًا، فَکَانَتْ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْجُمُعَةِ تَنْزِعُ أُصُولَ السِّلْقِ فَتَجْعَلُهُ فِی قِدْرٍ، ثُمَّ تَجْعَلُ [عَلَیْهِ] قَبْضَةً مِنْ شَعِیرٍ تَطْحَنُهَا، فَتَکُونُ أصولُ السِّلْقِ عَرقَهُ[53]. - قَالَ سَهْلٌ: - کُنَّا نَنْصَرِفُ مِنْ صَلَاةِ الْجُمُعَةِ فَنُسَلِّمُ عَلَیْهَا، فَتُقَرِّبُ ذَلِکَ الطَّعَامَ إِلَیْنَا [فَنَلْعَقُهُ]، فَکُنَّا نَتَمَنَّى یَوْمَ الْجُمُعَةِ لِطَعَامِهَا ذَلِکَ.

وفی روایة: «لَیسَ فِیهَا شَحْمٌ وَلَا وَدَکٌ، فَکُنَّا نَفْرَحُ بِیَوْمِ الجُمعَةِ».

رواه البخاری[54].

از سهل بن سعد س روایت است که زنی از ما در کنار نهر کوچکی در مزرعه‌اش سبزی کاشته بود؛ روز جمعه که می‌رسید بوته‌های آن را جدا نموده و در دیگی قرار می‌داد، سپس صاعی از جو آسیاب شده با آن مخلوط می‌کرد؛ بوته‌های آن جای گوشت را می‌گرفت. سهل می‌گوید: ما بعد از نماز جمعه نزد او رفته و بر او سلام می‌کردیم و آن غذا را نزد ما می‌آورد و ما آن ظرف را کاملا می‌خوردیم. و آرزو می‌کردیم که روز جمعه فرا رسد تا آن غذا را بخوریم.

و در روایت دیگری آمده است: «در آن پی و چربی وجود نداشت و ما با فرا رسیدن روز جمعه خوشحال می‌شدیم».

4742-3303(91) (صحیح) وَعَن أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: وَالَّذِی لاَ إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنْ کُنْتُ لَأَعْتَمِدُ بِکَبِدِی عَلَى الأَرْضِ مِنَ الجُوعِ، وَإِنْ کُنْتُ لَأَشُدُّ الحَجَرَ عَلَى بَطْنِی مِنَ الجُوعِ، وَلَقَدْ قَعَدْتُ یَوْمًا عَلَى طَرِیقِهِمُ الَّذِی یَخْرُجُونَ مِنْهُ، فَمَرَّ أَبُو بَکْرٍ فَسَأَلْتُهُ عَنْ آیَةٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مَا سَأَلْتُهُ إِلَّا لِیُشْبِعَنِی، فَمَرَّ فَلَمْ یَفْعَلْ؛ ثُمَّ مَرَّ عُمَرُ فَسَأَلْتُهُ عَنْ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ، مَا سَأَلْتُهُ إِلَّا لِیُشْبِعَنِی، ثُمَّ مَرَّ أَبُو القَاسِمِ ج فَتَبَسَّمَ حِینَ رَآنِی، وَعَرَفَ مَا فِی وَجْهِی وَمَا فِی نَفْسِی، ثُمَّ قَالَ: «یَا أَبَا هُرَیْرَةَ!». قُلْتُ: لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: «الحَقْ». وَمَضَى فَاتَّبِعْتُهُ، فَدَخَلَ، فَاسْتَأْذَنَ، فَأَذِنَ لِی، فَدَخَلَ فَوَجَدَ لَبَنًا فِی قَدَحٍ، فَقَالَ: «مِنْ أَیْنَ هَذَا اللَّبَنُ؟». قَالُوا: أَهْدَاهُ لَکَ فُلاَنٌ أَوْ فُلاَنَةُ. قَالَ: «أَبَا هُرَیْرَةَ!». قُلْتُ: لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: «الحَقْ إِلَى أَهْلِ الصُّفَّةِ فَادْعُهُمْ لِی». قَالَ: وَأَهْلُ الصُّفَّةِ أَضْیَافُ الإِسْلاَمِ، لاَ یَأْوُونَ عَلَی أَهْلٍ وَلاَ مَالٍ، وَلاَ عَلَى أَحَدٍ، إِذَا أَتَتْهُ صَدَقَةٌ بَعَثَ بِهَا إِلَیْهِمْ، وَلَمْ یَتَنَاوَلْ مِنْهَا شَیْئًا، وَإِذَا أَتَتْهُ هَدِیَّةٌ أَرْسَلَ إِلَیْهِمْ وَأَصَابَ مِنْهَا وَأَشْرَکَهُمْ فِیهَا، فَسَاءَنِی ذَلِکَ، فَقُلْتُ: وَمَا هَذَا اللَّبَنُ فِی أَهْلِ الصُّفَّةِ، کُنْتُ أَحَقُّ أَنَا أَنْ أُصِیبَ مِنْ هَذَا اللَّبَنِ شَرْبَةً أَتَقَوَّى بِهَا، فَإِذَا جَاؤوا أَمَرَنِی فَکُنْتُ أَنَا أُعْطِیهِمْ، وَمَا عَسَى أَنْ یَبْلُغَنِی مِنْ هَذَا اللَّبَنِ؟ وَلَمْ یَکُنْ مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ وَطَاعَةِ رَسُولِ الله ج بُدٌّ، فَأَتَیْتُهُمْ، فَدَعَوْتُهُمْ، فَأَقْبَلُوا، وَاسْتَأْذَنُوا، فَأَذِنَ لَهُمْ، وَأَخَذُوا مَجَالِسَهُمْ مِنَ البَیْتِ. قَالَ: «یَا أَبَا هُرَیْرَةَ!». قُلْتُ: لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: «خُذْ فَأَعْطِهِمْ». فَأَخَذْتُ القَدَحَ فَجَعَلْتُ أُعْطِیهِ الرَّجُلَ، فَیَشْرَبُ حَتَّى یَرْوَى، ثُمَّ یَرُدُّ عَلَیَّ القَدَحَ، فَأُعْطِیهِ الرَّجُلَ فَیَشْرَبُ حَتَّى یَرْوَى، ثُمَّ یَرُدُّ عَلَیَّ القَدَحَ، حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَى النَّبِیِّ ج، وَقَدْ رَوِیَ القَوْمُ کُلُّهُمْ، فَأَخَذَ القَدَحَ فَوَضَعَهُ عَلَى یَدِهِ فَتَبَسَّمَ، فَقَالَ: «أَبَا هُرَیْرَةَ!». فَقُلْتُ: لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: «بَقِیتُ أَنَا وَأَنْتَ». قُلْتُ: صَدَقْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: «اقْعُدْ فَاشْرَبْ». فَشَرِبْتُ، فَقَالَ: «اشْرَبْ». فَشَرِبْتُ، فَمَا زَالَ یَقُولُ: «اشْرَبْ». حَتَّى قُلْتُ: لاَ وَالَّذِی بَعَثَکَ بِالحَقِّ لَا أَجِدُ لَهُ مَسْلَکًا. قَالَ: «فَأَرِنِی». فَأَعْطَیْتُهُ القَدَحَ، فَحَمِدَ اللَّهَ تَعَالَی وَسَمَّى وَشَرِبَ الفَضْلَةَ.

رواه البخاری[55] وغیره ، والحاکم وقال: «صحیح على شرطهما».

از ابوهریره س روایت است که می‌گوید: سوگند به کسی که جز او معبود بر حقی نیست، گاهی از شدت گرسنگی بر شکم روی زمین می‌خوابیدم و گاهی سنگی را به شکمم می‌بستم؛ روزی کنار راهی که مردم از آنجا عبور می‌کنند، نشستم. نخست، ابوبکر از آنجا گذشت. من صرفاً بخاطر اینکه غذایی به من بدهد و گرسنگی‌ام را برطرف نماید، از ایشان در مورد یکی از آیات قران پرسیدم. اما او به راهش ادامه داد بدون اینکه کاری برایم انجام دهد. سپس عمر از کنارم گذشت. باز هم من صرفا به خاطر ایکه غذایی به من بدهد و گرسنگی‌ام را برطرف نماید، از ایشان هم در مورد یکی از آیات قران کریم پرسیدم. [او هم به راهش ادامه داد بدون اینکه کاری برایم انجام دهد.] سرانجام، ابوالقاسم ج از کنارم گذشت. هنگامی که مرا دید، تبسم نمود و از چهره‌ام به آنچه در درونم می‌گذشت، پی برد. سپس فرمود: «ای ابوهریره». گفتم: گوش به فرمانم یا رسول الله؛ فرمود: «با من بیا». و به راه افتاد و من هم به دنبالش براه افتادم تا اینکه وارد منزلش شد و اجازه خواست. آنگاه به من نیز اجازه ورود داد. هنگامی که وارد خانه شد، کاسه‌ی شیری در آنجا دید. پرسید: «این شیر از کجاست؟». گفتند: فلان مرد یا فلان زن، آن را به شما هدیه کرده است. فرمود: «ای ابوهریره». گفتم: ای رسول خدا! گوش به فرمانم. فرمود: «خودت را به اهل صفه[56] برسان و آنان را نیز نزد من بیاور».

ابوهریره س می‌گوید: اهل صفه مهمانان اسلام بودند و آنان خانواده و مالی نداشتند و نزد کسی هم نمی‌رفتند و عادت رسول الله ج چنین بود که هر وقت صدقه‌ای را نزد او می‌آوردند، برای آنان می‌فرستاد و خود از آن نمی‌خورد و هرگاه هدیه‌ای برای او می‌آوردند، به دنبال اهل صفه می‌فرستاد و آنان را از آن بهره‌مند می‌نمود و در صرف آن هدیه مشارکت می‌داد؛ این موضوع بر من گران آمد و با خود گفتم: این مقدار شیرِ اندک، به چه تعداد اهل صفه خواهد رسید؛ من سزاوارترم که یک جرعه از این شیر به من برسد و آن را بنوشم و قوتی پیدا کنم، وقتی آنها بیایند و رسول الله ج به من امر کند که شیر را به آنها بدهم، چه سهمی از این شیر به من خواهد رسید؟ از طرفی باید اطاعت الله و رسولش می‌نمودم. بالاخره نزد آنها رفتم و آنان را دعوت کردم، آنها هم آمدند و اجازه خواستند که رسول الله ج به آنان اجازه داد و هریک از آنان در جایی نشست. رسول الله ج فرمود: «ای ابوهریره». گفتم: بله گوش به فرمانم، یا رسول الله ج؛ رسول الله ج فرمودند: «شیر را بگیر و به آنان بده». و من کاسه را گرفتم و از کسی از آنان شروع کردم؛ وی ‌از آن نوشید تا سیر شد، سپس کاسه را به من باز گرداند و به همین ترتیب به یک یک آنها می‌دادم و هریک از آنها از آن می‌نوشید تا سیر می‌شد و کاسه را پس می‌داد تا در پایان به رسول الله ج رسیدم و آن جماعت همه سیر شده بودند؛ رسول الله ج کاسه را گرفته و بر دستش نهاد و تبسمی نمود و فرمود: «ای اباهریره». گفتم: گوش به فرمانم، یا رسول الله ج؛ فرمود: «من و تو باقی ماندیم». گفتم: درست می‌فرمایید، ای رسول الله ج؛ فرمود: «بنشین و بنوش». پس از آن نوشیدم. فرمود: «بنوش». باز نوشیدم؛ و مرتب می‌فرمود: «بنوش». تا اینکه گفتم: خیر، سوگند به کسی که تو را به حق فرستاده است، دیگر نمی‌توانم و جایی ندارم؛ فرمود: «پس کاسه را به من بده». و من کاسه را به رسول الله ج دادم، ایشان حمد خداوند متعال را گفته و بسم الله گفته و باقیمانده‌ی شیر را نوشید.

4743-3304(92) (صحیح) وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س أَیضاً قَالَ: «إِنَّ النَّاسَ کَانُوا یَقُولُونَ: أَکْثَرَ أَبُو هُرَیْرَةَ، وَإِنِّی کُنْتُ أَلْزَمُ رَسُولَ اللَّهِ ج لِشِبَعِ بَطْنِی، حَتَّى لاَ آکُلُ الخَمِیرَ، وَلاَ أَلْبَسُ الحَریرَ، وَلاَ یَخْدُمُنِی فُلاَنٌ وَلاَ فُلاَنَةُ، وَکُنْتُ أُلْصِقُ بَطْنِی بِالحَصْبَاءِ مِنَ الجُوعِ، وَإِنْ کُنْتُ لَأَسْتَقْرِئُ الرَّجُلَ الآیَةَ هِیَ مَعِی لِکَیْ یَنْقَلِبَ بِی فَیُطْعِمَنِی، وَکَانَ أَخْیَرَ النَّاسِ لِلْمَساکِینِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، کَانَ یَنْقَلِبُ بِنَا فَیُطْعِمُنَا مَا کَانَ فِی بَیْتِهِ، حَتَّى إِنْ کَانَ لَیُخْرِجُ إِلَیْنَا العُکَّةَ[57]  الَّتِی لَیْسَ فِیهَا شَیْءٌ فَنَشُقُّهَا، فَنَلْعَقُ مَا فِیهَا.

رواه البخاری.

همچنین از ابوهریره س روایت است که مردم می‌گفتند: ابوهریره احادیث زیاد روایت می‌کند. درحالی‌که من همیشه همراه رسول الله ج بودم، گرسنگی را تحمل کرده و نان خمیری نخورده و ابریشمی نپوشیده و هیچ مرد و زنی خدمت من نمی‌کردند و من از گرسنگی شکمم را با سنگریزه بسته بودم و به این هدف  از شخصی طلب قرائت آیه‌ای از قرآن می‌کردم درحالی‌که آن را می‌دانستم، که مرا همراهش برده و به من غذایی بدهد و بهترین مردم برای مساکین جعفر بن ابی‌طالب بود که ما را به خانه‌اش برده و از آنچه در خانه داشت به ما غذا می‌داد تا جایی که ظرف روغن که در آن چیزی نبود را آورده و آن را پاره کرده و آنچه در آن بود می‌لیسیدیم.

0-1925(59) (ضعیف جداً) والترمذی[58] ولفظه: قَالَ: إِنْ کُنْتُ لَأَسْأَلُ الرَّجُلَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ الله ج عَنِ الآیَاتِ مِنَ القُرْآنِ أَنَا أَعْلَمُ بِهَا مِنْهُ، مَا أَسْأَلُهُ إِلَّا لِیُطْعِمَنِی شَیْئًا، وَکُنْتُ إِذَا سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ أَبِی طَالِبٍ لَمْ یُجِبْنِی حَتَّى یَذْهَبَ بِی إِلَى مَنْزِلِهِ، فَیَقُولُ لِامْرَأَتِهِ: یَا أَسْمَاءُ! أَطْعِمِینَا، فَإِذَا أَطْعَمَتْنَا أَجَابَنِی، وَکَانَ جَعْفَرُ یُحِبُّ المَسَاکِینَ، وَیَجْلِسُ إِلَیْهِمْ، وَیُحَدِّثُهُمْ وَیُحَدِّثُونَهُ، وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج یُکَنِّیهِ بِأَبِی المَسَاکِینِ.

4744-3305(93) (صحیح موقوف) وَعَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِیرِینَ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی هُرَیْرَةَ س وَعَلَیْهِ ثَوْبَانِ مُمَشَّقَانِ مِنْ کَتَّانٍ، فَمَخَطَ فِی أَحَدِهِمَا، ثُمَّ قَالَ: «بَخٍ بَخٍ! یَمتَخِطُ أَبُو هُرَیْرَةَ فِی الکَتَّانِ! لَقَدْ رَأَیْتُنِی وَإِنِّی لَأَخِرُّ فِیمَا بَیْنَ مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ج وَحُجْرَةِ عَائِشَةَ مِنَ الجُوعِ مَغْشِیًّا عَلَیَّ، فَیَجِیءُ الجَائِی فَیَضَعُ رِجْلَهُ عَلَى عُنُقِی یَرَى أَنَّ بِیَ الجُنُونَ، وَمَا هُوَ إِلَّا الجُوعُ.

رواه البخاری، والترمذی وصححه.

(المشق) به کسر میم: گل سرخ که با آن رنگ آمیزی می‌کنند. و (ثوب ممشق): لباسی که با گل سرخ رنگ شده باشد.

از محمد بن سیرین روایت است که: ما نزد ابوهریره س بودیم و او دو لباس کتانی که با خاک سرخ رنگ شده بود، پوشیده بود. در یکی از آنها آب دهان انداخت سپس گفت: به به، ابوهریره آب دهان را در پارچه‌ی کتانی می‌اندازد! به یاد می‌آورم که بین منبر رسول الله ج و حجره‌ی عایشه ل از گرسنگی افتاده و بیهوش بودم و رهگذر می‌آمد و پا بر گردن من می‌نهاد (تا به هوش بیایم) و گمان می‌کرد که من دیوانه هستم، در صورتی که هیچ مشکلی جز گرسنگی نداشتم.

4745-3306(94) (صحیح) وَعَنْ فَضَالَةَ بْنِ عُبَیْدٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج کَانَ إِذَا صَلَّى بِالنَّاسِ یَخِرُّ رِجَالٌ مِنْ قَامَتِهِمْ فِی الصَّلَاةِ مِنَ الخَصَاصَةِ، وَهُمْ أَصْحَابُ الصُّفَّةِ، حَتَّى یَقُولَ الْأَعْرَابُ: هَؤُلَاءِ مَجَانِینُ[59] أَوْ مَجَانُونَ، فَإِذَا صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ ج انْصَرَفَ إِلَیْهِمْ، فَقَالَ: «لَوْ تَعْلَمُونَ مَا لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ لَأَحْبَبْتُمْ أَنْ تَزْدَادُوا فَاقَةً وَحَاجَةً».

رواه الترمذی، وقال: «حدیث صحیح»، وابن حبان فی «صحیحه».

(الخَصاصَةُ) به فتح خاء: عبارت است از فقر و گرسنگی.

از فضالة بن عبید س روایت است که چون رسول الله ج با مردم نماز جماعت را اقامه می‌فرمود، بعضی از مأمومین از گرسنگی و ضعف، به زمین می‌افتادند و آنان اصحاب صفه بودند تا آن اندازه که بادیه‌نشینان می‌گفتند: اینها دیوانه هستند. و هنگامی که رسول الله ج نماز را به پایان می‌رساند، به سوی آنان می‌رفت و می‌فرمود: «اگر می‌دانستید نزد خداوند چه چیزی برای شما آماده شده، دوست می‌داشتید که فقر و نیاز شما بیشتر شود».

4746-1926(60) (ضعیف) وَعَن أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: أَتَتْ عَلَیَّ ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ لَمْ أُطْعَمْ، فَجِئْتُ أُرِیدُ الصُّفَّةَ، فَجَعَلْتُ أَسْقُطُ، فَجَعَلَ الصِّبْیَانُ یَقُولُونَ: جُنَّ أَبُو هُرَیْرَةَ، قَالَ: فَجَعَلْتُ أُنَادِیهِمْ وَأَقُولُ: بَلْ أَنْتُمُ الْمَجَانِینُ، حَتَّى انْتَهَیْنَا إِلَى الصُّفَّةِ، فَوَافَقْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج أُتِیَ بِقَصْعَتینِ مِنْ ثَرِیدٍ، فَدَعَا عَلَیْهَا أَهْلَ الصُّفَّةِ، وَهُمْ یَأْکُلُونَ مِنْهَا، فَجَعَلْتُ أَتَطَاوَلُ کَیْ یَدْعُونِی، حَتَّى قَامَ الْقَوْمُ وَلَیْسَ فِی الْقَصْعَةِ إِلَّا شَیْءٌ فِی نَوَاحِی الْقَصْعَةِ، فَجَمَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج فَصَارَتْ لُقْمَةً، فَوَضَعَهُ عَلَى أَصَابِعِهِ، فَقَالَ لِی: «کُلْ بِاسْمِ اللَّهِ». فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا زِلْتُ آکُلُ مِنْهَا حَتَّى شَبِعْتُ.

رواه ابن حبان فی «صحیحه»[60].

4747-3307(95) (صحیح موقوف) وَعَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ شَقِیقٍ قَالَ: أَقَمْتُ بِالْمَدِینَةِ مَعَ أَبِی هُرَیْرَةَ س بِالمدینَةِ سَنَةً، فَقَالَ لِی ذَاتَ یَوْمٍ وَنَحْنُ عِنْدَ حُجْرَةِ عَائِشَةَ: لَقَدْ رَأَیْتُنَا وَمَا لَنَا ثِیَابٌ إِلَّا الْبُردُ الْمُتَفَتِّقَهُ، وَإِنَّهُ لَیَأْتِی عَلَى أَحَدِنَا الْأَیَّامُ مَا یَجِدُ طَعَامًا یُقِیمُ بِهِ صُلْبَهُ حَتَّى إِنْ کَانَ أَحَدُنَا لَیَأْخُذُ الْحَجَرَ فَیَشُدُّ بِهِ عَلَى أَخْمَصِ بَطْنِهِ، ثُمَّ یَشُدُّهُ بِثَوْبِهِ لِیُقِیمَ صُلْبَهُ.

رواه أحمد، ورواته رواة «الصحیح».

از عبدالله بن شقیق روایت است در خشکسالی مدینه همراه ابوهریره س بودم؛ یک روز درحالی‌که کنار حجره‌ی عایشه ل بودیم، به من گفت: اگر ما را در آن زمان می‌دیدی که لباسی نداشتیم مگر گلیم پاره پوره و بر یکی از ما روزهایی می‌گذشت و غذایی نمی‌یافت تا با آن خود را راست نگه دارد تا جایی که یکی از ما سنگ بر می‌داشت و بر شکمش می‌بست، سپس آن را با لباسش محکم می‌کرد تا کمرش را راست نگه دارد.

4748-3308(96) (صحیح لغیره) وَعَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ س قَالَ: نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِلَى الْجُوعِ فِی وجُوهِ أَصْحَابِهِ فَقَالَ: «أَبْشِرُوا؛ فَإِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ زَمَانٌ یُغْدَى عَلَى أَحَدِکُمْ بِالْقَصْعَةِ مِنَ الثَّرِیدِ، وَیُرَاحُ عَلَیْهِ بِمِثْلِهَا». قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ! نَحْنُ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ؟ قَالَ: «بَلْ أَنْتُمُ الْیَوْمَ خَیْرٌ مِنْکُمْ یَوْمَئِذٍ».

رواه البزار بإسناد جید. [مضی 19- الطعام/7].

از عبدالله بن مسعود س روایت است که رسول الله ج آثار گرسنگی را در چهره‌ی اصحابش مشاهده نمود، پس فرمود: «شما را مژده ‌و بشارتی باد، زیرا زمانی بر شما خواهد آمد که صبحگاه برای یکی از شما کاسه‌ای از ترید و در آخر روز به مانند آن آورده می‌شود». گفتند: ای رسول الله ج، آیا ما در آن روز بر خیر هستیم؟ فرمود: «بلکه شما امروز بهتر از آن روز هستید».

4749-1927(61) (ضعیف موقوف) وَعَن أَبِی بَرْزَةَ س قَالَ: کنَّا فی غَزاةٍ لنا، فَلَقِینا أُناساً مِنَ المشْرکینَ، فأجْهَضْناهُم عَنْ مَلَّةٍ لَهُمْ، فَوقَعْنا فیها، فَجعَلْنا نأکُلُ منها، وکنَّا نَسْمَعُ فی الجاهِلیَّةِ؛ أنَّه مَنْ أکَل الخُبْزَ سَمِنَ، فَلمَّا أکَلْنا ذلکَ الخُبْز؛ جَعَل أَحدُنا یَنْظُر فی عِطْفَیْهِ هَلْ سَمِنَ؟

رواه الطبرانی ورواته رواة «الصحیح»[61].

(أجهضناهم) أی: أزلناهم عنها وأعجلناهم.

4750-3309 (97) (صحیح لغیره) وَعَنْ جَابِرِ بْنَ عَبْدِاللهِ ب قَالَ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللهِ ج وَأَمَّرَ عَلَیْنَا أَبَا عُبَیْدَةَ س نَتَلَقَّى[62] عِیرًا لِقُرَیْشٍ، وَزَوَّدَنَا جِرَابًا مِنْ تَمْرٍ، لَمْ یَجِدْ لَنَا غَیْرَهُ، فَکَانَ أَبُو عُبَیْدَةَ یُعْطِینَا تَمْرَةً تَمْرَةً، فَقِیلَ لَهُ: کَیْفَ کُنْتُمْ تَصْنَعُونَ بِهَا؟ قَالَ: نَمَصُّهَا کَمَا یَمَصُّ الصَّبِیُّ، ثُمَّ نَشْرَبُ عَلَیْهَا مِنَ الْمَاءِ فَتَکْفِینَا یَوْمَنَا إِلَى اللَّیْلِ، وَکُنَّا نَضْرِبُ بِعِصِیِّنَا الْخَبَطَ ثُمَّ نَبُلُّهُ [بِالْمَاءِ] فَنَأْکُلُهُ، فذکر الحدیث.

رواه مسلم[63].

از جابر بن عبدالله ب روایت است که رسول الله ج ما را با فرماندهی ابوعبیده س به سوی کاروانی از قریش فرستاد و یک انبان- کیسه‌ی بزرگِ- خرما، به عنوان توشه‌ی سفر به ما داد و جز آن چیزی نبود که به ما بدهد. ابوعبیده س آن را دانه دانه به ما می‌داد. از جابر س پرسیده شد: شما با آن یک دانه خرما چه می‌کردید؟ گفت: مانند کودک آن را در دهان می‌مکیدیم و سپس بر روی آن آب می‌نوشیدیم و همان، برای یک روز ما تا شب کافی بود؛ و ما با عصاهای خود، برگ خشک درخت خبط (خوراک شتران) را ‌ریخته و آن را با آب خیس کرده و می‌خوردیم.

4751-1928(62) (شاذ) وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س: أَنَّهُ أَصَابَهُمْ جُوعٌ وَهُمْ سَبْعَةٌ، قَالَ: فَأَعْطَانِی النَّبِیُّ ج سَبْعَ تَمَرَاتٍ، لِکُلِّ إِنْسَانٍ تَمْرَةٌ.

رواه ابن ماجه بإسناد صحیح[64].

4752-3310(98) (حسن موقوف) وَعَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِیرِینَ قَالَ: إِنْ کَانَ الرَّجُلُ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ ج یَأْتِی عَلَیْهِ ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ لَا یَجِدُ شَیْئًا یَأْکُلَهُ، فَیَأْخُذُ الْجِلْدَةَ فَیَشْوِیهَا فَیَأْکُلَهَا، فَإِذَا لَمْ یَجِدْ شَیْئًا أَخَذَ حَجَرًا فَشَدَّ بِهِ صُلْبَهُ.

رواه ابن أبی الدنیا فی «کتاب الجوع» بإسناد جید.

از محمد بن سیرین روایت است: فردی از اصحاب رسول الله ج بود که سه روز بر او می‌گذشت و چیزی نمی‌یافت که بخورد؛ پس پوستی را برداشته، بِرِشته کرده و آن را می‌خورد؛ و اگر چیزی نمی‌یافت سنگی برداشته و به شکمش محکم می‌بست.

4753-3311(99) (صحیح) وَعَنْ سَعدِ بنِ أَبِی وَقَّاصٍ س قَالَ: إِنِّی لأَوَّلُ العَربِ رَمَى بِسَهْمٍ فِی سَبِیلِ اللَّه، وَلَقَدْ کُنَّا نَغْزُو مَعَ رسولِ اللَّهِ ج ما لَنَا طَعَامٌ إِلاَّ وَرَقُ الحُبْلَةِ وَهذا السَّمُر، حَتَّى إِنْ کانَ أَحَدُنا لَیَضَعُ کَمَا تَضَعُ الشاءُ، مالَهُ خِلْطٌ[65].

رواه البخاری ومسلم.

(الحُبلَة) بضم الحاء المهملة وإسکان الباء الموحدة، و(السَّمُر) بفتح السین المهملة وضم المیم؛ کلاهما من شجر البادیة.

از سعد بن ابی وقاص س روایت است که من اولین عربی هستم که در راه خدا تیر انداخته است و ما همراه رسول الله ج در شرایطی جهاد می‌کردیم که غذایی جز برگ درختان بیابانی (حبله و مغیلان) نداشتیم، تا اندازه‌ای که اگر یکی از ما قضای حاجت می‌کرد، مانند گوسفند دفع می‌کرد و [به سبب خشکی] مدفوعش به هم نمی‌آمیخت.

4754-3312(100) (صحیح) وَعَنْ خَالِدِ بْنِ عُمَیْرٍ الْعَدَوِیِّ قَالَ: خَطَبَنَا عُتْبَةُ بْنُ غَزْوَانَ س - وَکَانَ أَمِیراً بِالبَصرةِ -، فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ؛ فَإِنَّ الدُّنْیَا قَدْ آذَنَتْ بِصُرْمٍ، وَوَلَّتْ حَذَّاءَ، وَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ کَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ، یَتَصَابُّهَا صَاحِبُهَا، وَإِنَّکُمْ مُنْتَقِلُونَ مِنْهَا إِلَى دَارٍ لَا زَوَالَ لَهَا، فَانْتَقِلُوا بِخَیْرِ مَا بِحَضْرَتِکُمْ[66]؛ فَإِنَّهُ قَدْ ذُکِرَ لَنَا: أَنَّ الْحَجَرَ یُلْقَى مِنْ شَفَیر[67] جَهَنَّمَ، فَیَهْوِی فِیهَا سَبْعِینَ عَامًا لَا یُدْرِکُ لَهَا قَعْرًا، وَاللهِ لَتُمْلَأَنَّ، أَفَعَجِبْتُمْ؟ وَلَقَدْ ذُکِرَ لَنَا: أَنَّ مَا بَیْنَ مِصْرَاعَیْنِ مِنْ مَصَارِیعِ الْجَنَّةِ مَسِیرَةُ أَرْبَعِینَ عَاماً، وَلَیَأْتِیَنَّ عَلَیْهَا یَوْمٌ وَهُوَ کَظِیظٌ مِنَ الزِّحَامِ. وَلَقَدْ رَأَیْتُنِی سَابِعَ سَبْعَةٍ مَعَ رَسُولِ اللهِ ج مَا لَنَا طَعَامٌ إِلَّا وَرَقُ الشَّجَرِ، حَتَّى قَرِحَتْ أَشْدَاقُنَا، فَالْتَقَطْتُ بُرْدَةً فَشَقَقْتُهَا بَیْنِی وَبَیْنَ سَعْدِ بْنِ مَالِکٍ، فَاتَّزَرْتُ بِنِصْفِهَا، وَاتَّزَرَ سَعْدٌ بِنِصْفِهَا، فَمَا أَصْبَحَ الْیَوْمَ مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا أَصْبَحَ أَمِیرًا عَلَى مِصْرٍ مِنَ الْأَمْصَارِ، وَإِنِّی أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَکُونَ فِی نَفْسِی عَظِیمًا، وَعِنْدَ اللهِ صَغِیرًا، [وَإِنَّهَا لَمْ تَکُنْ نُبُوَّةٌ قَطُّ إِلَّا تَنَاسَخَتْ حَتَّى یَکُونَ آخِرُ عَاقِبَتِهَا مُلْکًا، فَسَتَخْبُرُونَ وَتُجَرِّبُونَ الْأُمَرَاءَ بَعْدَنَا][68].

رواه مسلم وغیره.

از خالد بن عمیر عدوی روایت است که عتبة بن غزوان س، امیر بصره، خطبه‌ای خواند و پس از حمد و ثنای خداوند چنین گفت: اما بعد، همانا دنیا از پایانِ خود خبر می‌دهد و به سرعت گذشته است و چیزی از آن جز تَه مانده‌ی ظرف باقی‌نمانده که صاحبش آن را خیلی زود سر می‌کشد؛ و شما به منزلی منتقل خواهید شد که پایانی برای آن نیست. سعی کنید با بهترین توشه نقل مکان کنید. به ما گفته شده: اگر سنگی را از دهانه‌ی جهنم رها کنند بعد از هفتاد سال باز هم به قعرش نمی‌رسد؛ به خدا سوگند این جهنم پُر خواهد شد. آیا تعجب کردید؟ و به ما گفته شده: ‌فاصله‌ی بین دو لنگه درهای بهشت مسافت چهل سال است و روزی بر آن فرامی‌رسد که از جمعیت بهشتیان، پُر است. روزی را به خاطر دارم که هفتمین تن از همراهان پیامبر ج بودم و چیزی جز برگ درختان برای خوردن نداشتیم؛ به گونه‌ای که کناره‌های دهان ما از خوردن برگ درختان، زخمی شده بود. باری جامه‌ای یافتم و آن را میان خود و سعد بن مالک س دو قسمت کردم؛ من، از آن شلواری برای خود ساختم و سعد نیز همین کار را کرد و اینک هریک از ما، امیرِ یکی از شهرهاست. من از اینکه خود را بزرگ بپندارم و نزدِ الله، کوچک و بی‌ارزش باشم، به الله پناه می‌برم. [و همانا نبوتی نبوده مگر اینکه پایان یافته و به پادشاهی منتهی شده است؛ بنابراین پس از ما اخبار امرا و پادشاهانی را دریافت خواهید کرد و (امور ناروایی از) آنان را تجربه خواهید نمود (که به سبب آن خیر و صلاحی را که ما بر آن بودیم به یاد می‌آورید)].

(آذَنَت) به مد الف؛ یعنی: خبر می‌دهد. (بصُرمٍ) به ضم صاد و سکون راء: پایان یافتن و فنای آن. (حَذَّاءَ): یعنی به سرعت. و (الصُّبَابَةُ) به ضم صاد: باقی‌مانده اندکی از چیزی. (یتصابُّها): آن را جمع می‌کند. و (الکظیظ) به فتح کاف: عبارت است از بسیار پر.

4755-1929(63) (ضعیف) وَعَنْ أَبِی مُوسَى س قَالَ: «لَوْ رَأَیْتُنَا وَنَحنُ مَعَ نَبِیِّنَا ج؛ لَحَسِبْتَ أَنَّمَا رِیحُنَا رِیحُ الضَّأْنِ، إِنَّمَا لِبَاسُنَا الصُّوفُ، وَطَعَامُنَا الْأَسْوَدَانِ: التَّمْرُ وَالْمَاءُ».

رواه الطبرانی فی «الأوسط»، ورواته رواة «الصحیح»، وهو فی الترمذی وغیره دون قوله: «إنما لباسنا»إلى آخره. وتقدم فی «اللباس» [18- اللباس/7].

4756-3313(101) (صحیح) وَعَنْ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ س قَالَ: هَاجَرْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ ج فِی سَبِیلِ اللهِ، نَلتَمِسُ وَجْهَ اللهِ، فَوَجَبَ أَجْرُنَا عَلَى اللهِ، فَمِنَّا مَنْ مَاتَ؛ لَمْ یَأْکُلْ مِنْ أَجْرِهِ شَیْئًا، مِنْهُمْ مُصْعَبُ بْنُ عُمَیْرٍ، قُتِلَ یَوْمَ أُحُدٍ، فَلَمْ نَجِدْ مَا نُکَفِّنُه بِهِ[69] إِلَّا بُردَةً، إِذَا غَطَّیْنَا بِهَا رَأْسَهُ خَرَجَتْ رِجْلاَهُ، وَإِذَا غَطَّیْنَا رِجْلَیْهِ خَرَجَ رَأْسُهُ، فَأَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ ج أَنْ نُغَطِّیَ رَأْسَهُ، وَأَن نَجْعَلَ عَلَى رِجْلَیْهِ مِنْ الإِذْخِرٍ، وَمِنَّا مَنْ أَیْنَعَتْ لَهُ ثَمَرَتُهُ، فَهُوَ یَهْدُبُهَا.

رواه البخاری ومسلم والترمذی وأبو داود باختصار.

از خباب بن ارت س روایت است که جهت رضای خداوند با رسول الله ج هجرت کردیم و پاداش ما با خداوند است؛ بعضی از ما، همچون مصعب بن عمیر س بدون اینکه چیزی از پاداش [هجرت و جهاد] خود را در دنیا ببینند، فوت کردند. مصعب س در جنگ احد کشته شد که چیزی برای کفن او نیافتیم جز چادری که اگر سرش را می‌پوشاندیم پاهایش را نمی‌پوشاند و اگر پاهایش را می‌پوشاندیم سرش را نمی‌پوشاند. رسول الله ج به ما امر کرد که سرش را پوشانده و روی پاهایش برگ اِذخِر قرار دهیم. و بعضی از ما، میوه هجرت را پس از اینکه رسیده بود، چید.

(البُردَة) لباسی خط دار از جنس پشم که همان (نمرة) می‌باشد. (أَینَعَت) یعنی: درک نموده و می‌چیند.  (یَهدُبُها) به ضم دال یعنی: آن را قطع نموده و می‌چیند.

4757-3314(102) (حسن) وَعَنْ إِبْرَاهِیمَ - یَعْنِی ابْنَ الْأَشْتَرِ -: أَنَّ أَبَا ذَرٍّ حَضَرَهُ الْمَوْتُ وَهُوَ بِـ (الرَّبَذَةِ) فَبَکَتْ امْرَأَتُهُ، فَقَالَ: مَا یُبْکِیکِ؟ فَقَالَتْ: أَبْکِی؛ أَنَّهُ لَا یَدَ لِی بِنَفْسِکَ، وَلَیْسَ عِنْدِی ثَوْبٌ یَسَعُ لَکَ کَفَنًا! قَالَ: لَا تَبْکِی؛ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج [ذَاتَ یَوْمٍ وَأَنَا عِنْدَهُ فِی نَفَرٍ] یَقُولُ: «لَیَمُوتَنَّ رَجُلٌ مِنْکُمْ بِفَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ، یَشْهَدُهُ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ». قَالَ: فَکُلُّ مَنْ کَانَ مَعِی فِی ذَلِکَ الْمَجْلِسِ مَاتَ فِی جَمَاعَةٍ وَفِرْقَةٍ، فَلَمْ یَبْقَ مِنْهُمْ غَیْرِی، وَقَدْ أَصْبَحْتُ بِالْفَلَاةِ أَمُوتُ، فَرَاقِبِی الطَّرِیقَ؛ فَإِنَّکِ سَوْفَ تَرَیْنَ مَا أَقُولُ، فَإِنِّی وَاللَّهِ مَا کَذَبْتُ، وَلَا کُذِبْتُ، قَالَتْ: وَأَنَّى ذَلِکَ وَقَدْ انْقَطَعَ الْحَاجُّ؟ قَالَ: رَاقِبِی الطَّرِیقَ. قَالَ: فَبَیْنَمَا هِیَ کَذَلِکَ إِذَا هِیَ بِالْقَوْمِ تَخُبُّ[70] بِهِمْ رَوَاحِلُهُمْ کَأَنَّهُمُ الرَّخَمُ[71]، فَأَقْبَلَ الْقَوْمُ حَتَّى وَقَفُوا عَلَیْهَا، فَقَالُوا: مَا لَکِ؟ فَقَالَتِ: امْرُؤٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ تُکَفِّنُونَهُ وَتُؤْجَرُونَ فِیهِ. قَالُوا: وَمَنْ هُوَ؟ قَالَتْ: أَبُو ذَرٍّ، فَفَدَوْهُ بِآبَائِهِمْ وَأُمَّهَاتِهِمْ، وَوَضَعُوا سِیَاطَهُمْ فِی نُحُورِهَا یَبْتَدِرُونَهُ، فَقَالَ: أَبْشِرُوا، فَإِنَّکُم النَّفَرُ الَّذِینَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِیکُمْ مَا قَالَ، ثُمَّ [قَدْ] أَصْبَحْتُ الْیَوْمَ حَیْثُ تَرَوْنَ، وَلَوْ أَنَّ ثَوْبًا مِنْ ثِیَابِی یَسَعُ کَفنی لَمْ أُکَفَّنْ إِلَّا فِیهِ، فَأَنْشُدُکُمُ بِاللَّهَ أَنْ لَا یُکَفِّنَنِی رَجُلٌ مِنْکُمْ کَانَ عَرِیفًا أَوْ أَمِیرًا أَوْ بَرِیدًا. فَکُلُّ الْقَوْمِ کَانَ قَدْ نَالَ مِنْ ذَلِکَ شَیْئًا إِلَّا فَتًى مِنَ الْأَنْصَارِ، وَکَانَ مَعَ الْقَوْمِ، قَالَ: أَنَا صَاحِبُکَ، ثَوْبَانِ فِی عَیْبَتِی مِنْ غَزْلِ أُمِّی، وَأَجِدُّ ثَوْبَیَّ هَذَیْنِ اللَّذَیْنِ عَلَیَّ. قَالَ: أَنْتَ صَاحِبِی [فَکَفِّنِّی][72].

رواه أحمد - واللفظ له - ورجاله رجال الصحیح، والبزار بنحوه باختصار.

(العَیبَةُ) به فتح عین و سکون یاء: عبارت است از آنچه مسافر لباسش را در آن می‌گذارد.

از ابراهیم یعنی ابن اشتر روایت است که سکرات موت ابوذر س در ربذه بود که همسرش گریه می‌کرد، ابوذر س گفت: چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟ گفت: برای این گریه می‌کنم که کاری از من برای تو ساخته نیست و پارچه‌ای که به اندازه ی کفن تو باشد ندارم! ابوذر س گفت: گریه نکن؛ روزی همراه چند نفر دیگر نزد رسول الله ج نشسته بودیم، شنیدم که فرمود: «مردی از شما در سرزمین خشک و بی‌آب و علفی وفات می‌کند و گروهی از مؤمنان بر او نماز می‌خوانند». ابوذر گفت: و همه‌ی افرادی که همراه من در آن مجلس حاضر بودند، در بین مردم و در تنهایی وفات کردند و از آنها فقط من باقی مانده‌ام؛ و اکنون در سرزمینی بی‌آب و علف وفات می‌کنم؛ پس راه را زیر نظر بگیر، زیرا خواهی دید آنچه را که می‌گویم، قسم به خدا که من دروغ نگفته‌ام و به من دروغ گفته نشده؛ همسرش گفت: چگونه این ممکن است حال آنکه حجاج رفته‌اند؟ گفت: راه را زیر نظر بگیر.

او در همین حال بود که قومی را دید که مرکب‌های‌شان چنان حرکت می‌کردند که گویا کرکس بودند؛ پیش آمدند تا اینکه نزدش ایستادند و گفتند: برای تو چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: فردی از مسلمین را کفن کرده و به خاطر آن اجر و پاداش بگیرید. گفتند: او کیست؟ همسرش گفت: ابوذر است. پدران و مادران‌شان را فدای او کردند، سپس شلاقهای‌شان را به گردن مرکب‌های‌شان گذاشته‌ و به نزدش شتافتند؛ ابوذر س گفت: مژده دهید، زیرا شما کسانی هستید که رسول الله ج در مورد شما چنین گفته است و امروز آن را مشاهده می‌کنم؛ و اگر لباسی از لباس‌هایم به اندازه‌ی کفنم می‌شد، کفن نمی‌شدم مگر در آن؛ پس شما را به خدا قسم می‌دهم، کسی از شما که نماینده امیر باشد یا امیر باشد یا نامه بر است، مرا کفن نکند؛ اما همه‌ی آن گروه به نوعی چنین بودند جز جوانی از انصار که همراه آنان بود. جوان گفت: من صاحب و یاور تو هستم، دو لباس پشمی که مادرم آن را دوخته در جامه‌دان من است و جدیدترین لباس‌هایم این دو لباس است که بر تن دارم. ابوذر گفت: تو صاحب و یاور من هستی، پس مرا کفن کن.

4758-3315(103) (صحیح موقوف) وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: «لَقَدْ رَأَیْتُ سَبْعِینَ مِنْ أَهلِ الصُّفَّةِ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ عَلَیْهِ رِدَاءٌ، إِمَّا إِزَارٌ وَإِمَّا کِسَاءٌ، قَدْ رَبَطُوا فِی أَعْنَاقِهِمْ، فَمِنْهَا مَا یَبْلُغُ نِصْفَ السَّاقَیْنِ، وَمِنْهَا مَا یَبْلُغُ الکَعْبَیْنِ، فَیَجْمَعُهُ بِیَدِهِ، کَرَاهِیَةَ أَنْ تُرَى عَوْرَتُهُ.

رواه البخاری، والحاکم مختصرا وقال: «صحیح على شرطهمـا».

از ابوهریره س روایت است که هفتاد نفر از اهل صفه را دیدم که هیچیک از آنها ردایی نداشت یا ازاری بود یا پیراهنی که آن را بر گردن خود می‌بستند و بعضی از آنها تا نصف ساق پا و بعضی تا دو قوزک می‌رسید که آن را با دست جمع می‌کرد که مبادا عورتش ظاهر شود.

4759-3316(104) (صحیح) وَعَنْ عُتْبَةَ بْنِ عَبْدٍ السُّلَمِیِّ س قَالَ: اسْتَکْسَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج فَکَسَانِی خَیْشَتَیْنِ، فَلَقَدْ رَأَیْتُنِی وَأَنَا أَکْسَى أَصْحَابِی.

رواه أبو داود من روایة إسمـاعیل بن عیاش.

(الخَیشَة) بفتح الخاء المعجمة وإسکان المثناة تحت بعدها شین معجمة: لباسی که از مشاقة الکتّان([73]) که به صورت ضخیم و نازک ریسته و بافته می‌شود. [مضی 18- اللباس/7].

از عتبة بن عبدالسُّلَمِی س روایت است که می‌گوید: از رسول الله ج لباسی را طلب کردم پس دو لباس کتانی خشن به من پوشاند و خود را درحالی می‌دیدم که بهترین لباس را در بین دوستانم داشتم.

4760-3317(105) (صحیح) وَعَنْ یَحْیَى بْنِ جَعْدَةَ قَالَ: عَادَ خَبَّابًا نَاسٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالُوا: أَبْشِرْ أَبَا عَبْدِاللَّهِ! تَرِدُ عَلَى مُحَمَّدٍ ج الْحَوْضَ، فَقَالَ: کَیْفَ بِهَذَا وَأَشَارَ إِلَى أَعَلَى الْبَیْتِ وَأَسْفَلِهِ؟ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّمَا یَکْفِی أَحَدَکُمْ کَزَادِ الرَّاکِبِ».

رواه أبو یعلى والطبرانی بإسناد جید.

از یحیی بن جعده روایت است که تعدادی از اصحاب رسول الله ج به عیادت خباب آمده و گفتند: ای ابا عبدالله! بر تو مژده باد، کنار حوض بر رسول الله ج وارد می‌شوی؛ خباب گفت: چگونه ممکن است؛ و به بالای خانه و پایین آن اشاره کرد [و گفت:] حال آنکه رسول الله ج فرمودند: «برای یکی از شما به اندازه‌ی توشه مسافری کافی است».

4761-3318(106) (حسن لغیره) وَعَنْ أَبِی وَائِلٍ قَالَ: جَاءَ مُعَاوِیَةُ إِلَى أَبِی هَاشِمِ بْنِ عُتْبَةَ وَهُوَ مَرِیضٌ یَعُودُهُ، فَوَجَده یَبکی، فَقَالَ: یَا خَالُ! مَا یُبْکِیکَ؟ أَوَجَعٌ یُشْئِزُکَ، أَمْ حِرْصٌ عَلَى الدُّنْیَا؟ قَالَ: کَلّا، وَلَکِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج عَهِدَ إِلَینَا عَهْدًا لَمْ آخُذْ بِهِ. قَالَ: وَمَا ذَاک؟ قَالَ: سَمِعتُهُ یَقُولُ: «إِنَّمَا یَکْفِی مِنْ جَمْعِ الْمَالِ خَادِمٌ وَمَرْکَبٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ». وَأَجِدُنی الیومَ قَد جَمعْتُ.

رواه الترمذی والنسائی.

ورواه ابن ماجه عن أبی وائل عن سمرة بن سهم عن رجل من قومه لم یُسَمِّه قال: نزلت على أبی هاشم ابن عتبة فجاءه معاویة ، فذکر الحدیث بنحوه.

ورواه ابن حبان فی «صحیحه» عن سمرة بن سهم قال: نزلت على أبی هاشم بن عتبة وهو مطعون، فأتاه معاویة فذکر الحدیث[74].

(یُشئزُک) بشین معجمة ثم همزة مکسورة وزای؛ یعنی «یُقلقُک»: «تو را آزار می‌دهد».

از ابووائل روایت است که می‌گوید: معاویه س برای عیادت نزد ابو هاشم بن عتبه که مریض بود رفت. او را در حال گریه دید. معاویه س گفت: ای دایی، چه چیزی سبب گریه‌ات شده است؛ دردی که تو را آزار می‌دهد یا حرص بر دنیا؟ گفت: نه، اینطور نیست؛ ولی رسول الله ج از ما پیمانی گرفت که من به آن وفا نکردم. معاویه س گفت: چه عهدی؟ گفت: از او شنیدم که فرمود: «از مال دنیا خادم و سواره‌ای در راه خدا کافی است». و امروز می‌بینم که مال اندوخته‌ام.

4762-3319(107) (صحیح) وَعَنْ عَامِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ: أَنَّ سَلْمَانَ الْخَیْرَ س حِینَ حَضَرَهُ الْمَوْتُ عَرَفُوا مِنْهُ بَعْضَ الْجَزَعِ، فَقَالُوا: مَا یُجْزِعُکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ! وَقَدْ کَانَتْ لَکَ سَابِقَةٌ فِی الْخَیْرِ؟ شَهِدْتَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج مَغَازِیَ حَسَنَةً، وَفُتُوحًا عِظَامًا. قَالَ: یُجْزِعُنِی أَنَّ حَبِیبَنَا ج حِینَ فَارَقَنَا عَهِدَ إِلَیْنَا، قَالَ: «لِیَکْفِ الْمَرء مِنْکُمْ کَزَادِ الرَّاکِبِ». فَهَذَا الَّذِی أَجْزَعَنِی. فَجُمِعَ مَالُ سَلْمَانَ فَکَانَ قِیمَتُهُ خَمْسَةَ عَشَرَ دِرْهَماً.

رواه ابن حبان فی «صحیحه».

از عامر بن عبدالله س روایت است هنگامی که سلمان الخیر س در سکرات موت قرار گرفت، متوجه بی‌تابی او شدند؛ گفتند: ای ابا عبدالله چرا بی‌تابی می‌کنی؟ حال آنکه تو در خیر و خوبی پیشتاز بودی و همراه رسول الله ج در غزوه‌ها و فتوحات بزرگی شرکت داشته‌ای؟ عامر گفت: برای این بی‌تابی می‌کنم که رسول الله ج هنگام رحلت از دنیا با ما عهد و پیمان بست و فرمود: «برای شخصی از شما به اندازه‌ی توشه مسافری کافی است». و این چیزی است که مرا بی‌تاب کرده است. پس مال سلمان جمع شد که قیمت آن پانزده درهم می‌شد.

4763-1930- (64) (ضعیف) وَعَنْ عَلِیِّ بْنِ بَذِیمَةَ قَالَ: بِیعَ مَتَاعُ سَلْمَانَ س فَبَلَغَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ دِرْهَمًا.

رواه الطبرانی، وإسناده جید، إلا أن علیاً لم یدرک سلمـان.

(حافظ می‌گوید): «اگر به شرح و بسط و بیان تفصیلی سیره سلف و تقوا و پارسایی آنان بپردازیم، نیاز به چندین جلد بحث و بررسی می‌باشد اما این شرط کتاب‌مان نیست و بلکه به این مقدار از سیرت سلف جهت تبرک به ذکر آنها و بیان نمونه‌هایی از سیره‌ی آنان پرداختیم که از سیرت ‌شان ترک نمودیم. خداوند متعال توفیق می‌دهد کسی را که اراده می‌کند [زندگی و سیرتی چون آنان داشته باشد]؛ کسی که پروردگاری جز او نیست».   

7 ـ (الترغیب فی البکاء من خشیة الله)



([1]) ذکر الناجی (ق 211/ 2) أن الحدیث من أفراد مسلم بالروایتین، ففاته أن الروایة الأولى عند البخاری فی أول "کتاب الأطعمة"، وهو ثانی حدیث منه؛ وقد أخرجه الترمذی أیضاً (2359) وقال: "حدیث حسن صحیح".

([2]) قلت: وخلط المعلقون الثلاثة هذه الروایة والتی قبلها بالروایة الصحیحة المشار إلیها فی "الصحیح"، فصدروها کلها بقولهم: "صحیح" مع ضعفهما ونکارتهما!!

([3]) قلت: فیه (محمد بن عبدالله الراسبی) مجهول کما قال الذهبی وغیره، ولم یوثقه غیر ابن حبان، ومع ذلک حسنه الجهلة، وهو مخرج فی "الضعیفة" (4873).

([4]) کذا قال، ولا وجه للتفریق بین إسنادیهما، ولا للتحسین بله التصحیح، فإن فیه (سوید ابن سعید)، وکان یتلقن ما لیس من حدیثه، وأفحش ابن معین القول فیه، کما فی "التقریب"، والبیهقی نفسه قد أشار إلى تضعیف الحدیث بقوله عقبه: "إن صح"! فما أجهل الثلاثة الذین قلدوا التحسین دون التصحیح، ودون بیان سبب التفریق، وهی شنشنة. . وهو مخرج فی "الضعیفة" (5255).

([5]) قلت: فی إسناده متروک، وآخر لم یسم، وهو مخرج فی "الضعیفة" (4874).

([6]) قلت: وکذا قال الهیثمی، وهو مخرج فی "الصحیحة" (3103).

([7]) (الخوان): به کسر خاء: عبارت است از آنچه غذا بر آن گذاشته میشود.

([8]) قلت: قد أخرجه ابن أبی شیبة فی "المصنف" (13/ 257/ 16274)، فهو بالعزو أولى لعلو طبقته وشهرته، ولا سیما وإسناده حسن إلى (الحسن) وهو البصری.

([9]) عبارت است از نان نازکِ پاک و سفید است.

([10]) وی برکة الحبشیة، خادم أم حبیبه ل میباشد.

([11]) (الوَدَک) بفتح الواو والدال المهملة: هو دسم اللحم ودهنه الذی یستخرج منه.

([12]) زیادة من "المسند" (6/ 94) لا أدری لم أسقطها المؤلف، وهی موضع الشاهد.

([13]) قلت: هذه الزیادة عند أحمد أیضاً (6/ 217) فی روایة، وفیها کالتی قبلها لفظة (غیر)، وسقطت من روایة الطبرانی، یعنی فی "الأوسط" (9/ 403)، ولذلک جعلتها بین معکوفتین، ووقعت فی الأصل فی قوله بعدُ: "... غیر مصباح لأکلناه"! وهو خطأ واضح.

([14]) [اینکه از خرما و آب، به عنوان دو چیزِ سیاه یاد کرد، بر اساسِ تغلیب بود؛ زیرا آب، بی رنگ است. منظور از تغلیب، این است که وقتی دو چیز با هم ذکر شوند، صفت مشهورِ یکی از آنها برای هر دو ذکر گردد]. مصحح

([15]) کذا الأصل، وکذلک فی مطبوعة عمارة وغیرها کمطبوعة الثلاثة المحققة من الثلاثة! ولعله من تصرّف النسّاخ، فإنه فی (الترمذی- 2372) بلفظ: "ورفعنا عن بطوننا عن حجر حجر". وکذا فی "أخلاق النبی ج" لأبی الشیخ (ص 223).

([16]) وعلته سیار بن حاتم، صدوق له أوهام. قال الترمذی بعد ما ذکر الحدیث: "ومعنى قوله: (ورفعنا عن بطوننا عن حجر حجر) قال: کان أحدهم یشدُّ فی بطنه الحجر من الجهد والضعف الذی به من الجوع".

([17]) قال الناجی: "هذا لمسلم وحده، ولم یروه البخاری إلا بمعناه، فکان یتعین عزوه لمسلم فقط".

([18]) هی هنا القبضة من الدقیق.

([19]) قلت: کیف؛ وفیه من لا یعرف، وقد خالفه الهیثمی فقال: "رواه الطبرانی فی "الأوسط"، وفیه سعدان بن الولید، ولم أعرفه". ومع علم الجهلة بهذا ونقلهم إیاه صدروه بقولهم: "حسن"! خبط عشواء!! وهو مخرج فی "الضعیفة" (2044). والحدیث فی هذا الباب من "الصحیح" عن أبی هریرة.

([20]) قلت: فیه عنعنة أبی الزبیر، ولذلک خرجته فی "الضعیفة" (1730) من روایة غیر ابن حبان أیضاً. وحسنه الجهلة بغیر علم وبینة کما هی عادتهم. والله المستعان!

([21]) قلت: یَعْجب الشیخ الناجی (211/ 2) من هذا التجوید، ومن عزوه للطبرانی، وقد أخرجه الترمذی فی "الشمائل"، وأعله بأن تابعیه لین، وفیه آخر لین أیضاً، ولذلک خرجته فی "الضعیفة" (6778). وأما الجهلة فتجاهلوا إعلال الشیخ وحسنوه!

([22]) عبارت است از آنچه بر زمین فرش می‌شود.

([23]) قلت: أخرجه فی "الکبیر" (10/ 200/ 10327)، وأبو الشیخ فی "أخلاق النبی ج" أیضاً (228) من طریق ابن أبی عاصم، وهذا فی "الزهد" (89/ 181)، وفیه عنعنة حبیب بن أبی ثابت، وضعف (عبیدالله بن سعید صاحب الأعمش). وله طریق آخر نحوه مختصراً، وشاهد عن ابن عباس تراها هنا فی "الصحیح".

([24]) قلت: فیه تقصیر ووهم؛ فإن الحدیث فی "صحیح مسلم" (1479) فی آخر الحدیث الطویل فی إیلائه ج واعتزاله نساءه، فلا وجه لاستدراک الحاکم علیه، ولا لعدم عزوه إلیه.

([25]) حصیری از برگ نخل خرما.

([26]) یعنی: بدبو. در "النهایة" آمده است: گفته میشود: «عَطِن الجلد، فهو عطن ومعطون» زمانی که موی پوست کنده شود و در دباغی بدبو گردد.

([27]) نبات کالقصب، تصنع منه الحصر.

([28]) قلت: هو شبه مجهول، لم یرو عنه غیر ابن وهب، وقال ابن عدی: "منکر الحدیث".

([29]) لباسی که کرک و پشم دارد.

([30]) (مثنیّة) أی: معطوف بعضه على بعض، یقال: ثنى الشیء -کرمى- عطفه ورد بعضه على بعض، وکأنَّ ذلک لِیَلین، وهذا واضح، وأما الشیخ عمارة فجاء بعجیب من العبارة، فإنه قال: "مثنیة: مربوطة بحبلین بَأحد طرفیها، ویسمى ذلک الحبل: الثنایة، ومنه حدیث عمر: "کان ینحر بدنته مثنیة": أی معقولة بعقالین"! وهذا خلط غریب لا داعی لإطالة القول فی بطلانه، وبیان عدم علاقة هذا المعنى بالکلمة هنا.

([31]) (السفرة): غذایی که مسافر به عنوان توشه سفر تهیه میبیند و اغلب در پوستی دایرهای شکل حمل میگردد. به این ترتیب اسم غذا به پوست منتقل شده و چنان نامیده شده است.

([32]) قال الناجی: "إنما لفظه: للنبی ج وأبی بکر". قلت: لعل هذا فی بعض نسخ البخاری، وإلا فلفظ الکتاب هو الموجود فی النسخ المعروفة الیوم، ومنها نسخة "الفتح" (2979)، ومنه صححت بعض الأخطاء.

([33]) الأصل: (وبواحد)، والتصویب من البخاری (الجهاد/ باب حمل الزاد...).

([34]) کان الأصل هکذا: "عن عائشة أن رجلاً دخل علیها وعندها جاریة لها، علیها درع ثمنه"، وهذا خطأ فاحش وتحریف عجیب، لا أجد له سبباً إلا الاعتماد على الذاکرة، وعدم الرجوع إلى الأصول، وأفحش ما فیه جعل أول القصة من مسند عائشة وإنما هو من مسند أیمن والد عبدالواحد، وقد سبق له قریباً نحوه فی الباب (الحدیث رقم 5).

([35]) بضم أوله، أی: تأنف وتتکبر. وهو من الحروف التی جاءت بلفظ البناء للمفعول، وإن کانت بمعنى الفاعل مثل (عُنی) بالأمر "فتح". وکان الأصل (تزهو).

([36]) یعنی: برای زفافش خود را مزین و آراسته نماید. و (التقیین): به معنای «التزیین» میباشد.

([37]) الأصل: (لیس عندی)، والتصویب من البخاری (3097)، وکذا رواه ابن ماجه (3345)، ولفظ مسلم (8/ 218): "رفی" مکان "بیتی"، وهو روایة للبخاری (6451)، والترمذی نحوه (2469)، وصححه، وکذا ابن حبان (8/ 110/ 6381).

([38]) زاد البخاری فی روایة: "لأهله".

([39]) زیادة من "مسلم".

([40]) کذا فی المنیریة (4/ 117) والطبعة السابقة (3/ 286)، وفی سائر الطبعات: «مسندی البزار وأبی یعلی»، وکذا فی «المجمع» (10/ 316-317). [ش].

([41]) قلت: لا داعی لمثل هذا الجمع ما دام أن القصة مع أبی أیوب لم تصح. والله أعلم.

([42]) قلت: هذا لفظ البزار، ولفظ ابن أبی الدنیا (16/ 11): "إنک إن أفلت منی فلن یفلت منی من بعدک"! وهکذا رواه الحاکم (4/ 309) وصححه، ورده الذهبی فقال: "قلت: عبدالصمد ترکه البخاری وغیره"، وهو مخرج فی "الضعیفة" (4878).

([43]) کذا قال فی "الثقات" (7/ 124)، فما أجاد -کما قال الحافظ ابن حجر فی "اللسان"- وقد ذکره ابن حبان فی "الضعفاء" أیضاً (2/ 154-155) فأصاب، واستنکر الذهبی حدیثه هذا فی "المیزان". وقال الهیثمی فی حدیث آخر له: "ضعیف جداً". انظر "الصحیحة" (2609).

([44]) قلت: قد رواه ابن أبی الدنیا فی "الجوع" (ق3/ 1) من طریق الحسن بن دینار، عن الحسن، عن الأحنف بن قیس، عن عمر نحوه مطولاً. و (الحسن بن دینار) متروک.

([45]) قلت: کلا لم یصححه، وإنما صحح أثراً آخر قبله ذکر هذا شاهداً له، وقال الذهبی: "القاسم واهٍ". ورواه البیهقی من طریق آخر مختصراً دون الآیة. ومضى فی "الصحیح".

([46]) فی الطبعة السابقة (2/ 333- «ضعیفه») والمنیریة (4/ 117): «ابن سعد»، والصواب المثبت کما فی «الموطأ» (2/ 936) و «إتحاف المهرة» (12/ 394/ 15830). [ش].

([47]) (الرَّیْطَة): جامهاى یکپارچه که دو تکه نباشد. و گفته شده: عبارت است از لباس نرم نازک. و جمع آن: (ریَط، وریاط) میباشد؛ چنانکه در "النهایة" آمده است. و (کوفیة): عبارت است از پارچهای که بر سر و زیر عقال میپوشند. یا دور گردن میاندازند. چنانکه در «الوسیط» آمده است.

([48]) بفتح الراء: حوض حول أصل النخلة یُملأ ماء لیُشرَب منه.

([49]) فی "المجمع" (10/ 316): (صرته).

([50]) وکذا قال الهیثمی! وفی إسناده (22/ 422/ 1040) عون بن محمد عن أمه أم جعفر. فهذه مجهولة لم یوثقها أحد، وابنها عون مجهول الحال لم یوثقه غیر ابن حبان.

([51]) قلت: یشیر المؤلف إلى أنه کان اختلط. لکن قد رواه زائدة عنه قبل اختلاطه مختصراً، وهو الآتی.

([52]) جمع (ربیع) عبارت است از نهر کوچک؛

 وهی زیادة من البخاری کالتی بعدها.

([53]) یعنی: «عَرْق الطعام». و (العَرْق): عبارت است از گوشتی که بر استخوان است. و مراد این است که نزد آنها سبزیجات جای گوشت را میگرفت. "فتح".

([54]) فی آخر "الجمعة"، والروایة الأخرى فی "المزارعة"، وله روایات أخرى فیها زیادات أخر وقد جمعتها فی الروایة الأولى فی کتابی "مختصر البخاری" (رقم- 482). والحدیث من أفراد البخاری کما صرح بذلک الحافظ فی "الفتح"، خلافاً لما یوهم صنیع النابلسی فی "الذخائر".

([55]) فی "الرقاق"، وأحمد (2/ 515).

([56]) صفه: سایبانی در آخر مسجد النبی بود که مساکین به آن پناه می‌بردند.

ذهبی می‌گوید: قبله اول در شمال مسجد النبی بود وقتی که قبله تغییر کرد (16 ماه بعد از هجرت) دیوار قبله اولین مکان برای اهل صفه شد. رسول الله ج دستور داد تا آن را سقف دار کرده یا سایه‌بانی بزنند.

ابن حجر می‌گوید: صفه مکانی در آخر مسجد النبی بود که سایبانی در آنجا درست کرده بودند و برای غریبانی که جا و مکان و اهل نداشتند، آماده شده بود؛ و بر این اساس که بعضی از آنها ازدواج می‌کردند یا فوت می‌کردند یا مسافرت می‌رفتند کم و زیاد می‌شدند. تعداد آنها به هفتاد نفر می‌رسید.

ابن سعد روایت می‌کند که: اهل صفه مردم فقیری بودند که منزلی نداشتند و در مسجد می‌خوابیدند و هیچ مکانی غیر از آن نداشتند.

([57]) عبارت است از ظرفی از پوست و دایره‌ای شکل که مخصوص روغن و عسل می‌باشد. و بیشتر به روغن اختصاص دارد. "نهایة".

([58]) قلت: وضعفه بقوله: "حدیث غریب.."، وأعله بـ (إبراهیم بن الفضل المدنی)، وهو منکر الحدیث کما قال البخاری. وفیه علة أُخرى کما بینت فی "الضعیفة" (4879). وأما الجهلة فخبطوا وخلطوا هذا بحدیث البخاری المشار إلیه بقولی: "فی (الصحیح) "، فقالوا (4/ 112): "صحیح، رواه البخاری (5432)، والترمذی"! على أن الرقم المذکور للبخاری خطأ صوابه (3708)!! ذلک لأنهم لا یحسنون البحث بله التحقیق!!

([59]) قال فی "النهایة": "جمع تکسیر لـ (مجنون)، وأما (مجانون) فشاذ کما شذ (شیاطون) فی (شیاطین)".

([60]) قلت: فیه (حیان) والد سَلیم، وهو مجهول.

([61]) قلت: نعم، ولکن هذا لا یعنی ثبوته کما نبهت علیه مراراً، فقد أخرجه الطبرانی من طریق أبی بکر بن أبی شیبة کما فی "جامع ابن کثیر" (13/ 338)، وأبو بکر فی "المصنف" (8/ 89 و12/ 249)، والبیهقی فی "السنن" (9/ 60) من طریق الحسن عن أبی برزة، والحسن یدلس، وقد عنعنه، فمن جهل الثلاثة وتهافتهم قولهم: "حسن"!

([62]) الأصل: (نلتقی)، وکذا فى مطبوعة (عمارة)، وکذا الثلاثة المعلقون، وهو خطأ ظاهر کما قال الناجی، والتصحیح من "مسلم" (رقم 1935)، وأبی داود أیضاً (3840).

([63]) قلت: غمزه الناجی بأنه من روایة أبی الزبیر عن جابر. یشیر إلى أن (أبا الزبیر) مدلس، وفاته أنه صرح بالتحدیث فی روایة صحیحة لأحمد (3/ 311)، والبیهقی (9/ 251)، فکان ینبغی للمؤلف أن یعزوه إلى أحدهما على الأقل.

([64]) قال الناجی (3/ 2/ 1): "کذا رواه الترمذی مختصراً، وقال: "صحیح"، والنسائی أخصر منهما والبخاری مختصراً ومطولاً". قلت: لکن فی روایة البخاری أنه أعطى لکل إنسان سبع تمرات، وهی المحفوظة، کما بینته فی الأصل، فروایة ابن ماجه شاذة.

([65]) (الخِلط): آنچه با چیزی آمیخته گردد. و در "النهایة" آمده است: یعنی اجزای آن آمیخته به هم نبود به سبب خشکی آن.

([66]) الأصل: (یحضرنّکم)، والتصحیح من مسلم (2967)، وأحمد أیضاً (4/ 174).

([67]) فی مسلم: (شفة)، والمثبت روایة أحمد، والمعنى واحد.

([68]) زیادة من مسلم وأحمد، ولم یتنبه لهذا ولا للتصحیح المذکور المغفلون الثلاثة!!

([69]) یعنی: بالای لباسی که در آن شهید شد.

([70]) بضم المعجمة على غیر القیاس من (الخبب) محرکة: ضرب من العَدْو، أو هو أن ینقل الفرس أیامنه جمیعاً وأیاسره جمیعاً، کما فی "القاموس" وشرحه. ووقع فی "المسند" (تخد) بالدال المهملة بدل الموحدة ولعله تصحیف؛ فقد وقع فی "المجمع" (9/ 331) و "موارد الظمآن" (2260) کما هنا. ومن المحتمل أنه تحریف من (تجد)، فإنه هکذا وقع فی "المستدرک" (3/ 345) وفیه: "أن ابن المدینی قال: قلت لیحیى بن سلیم: (تجد أو تخب؟) قال: بالدال". والمعنى: تسرع.

([71]) نوعی از پرندگان که معروف به خیانت و نادانی و کند ذهنی و کم‌هوشی می‌باشد. [از رسته‌ی کرکس‌ها و گوشتخواران که نام دیگر آن به عربی (الأَنُوق) است]؛ و گفته شده: معروف به پلیدی است چنانکه در "النهایة" آمده است. و چه بسا وجه تشبیه به این پرنده از جهت پلیدی باشد که به سبب سفر بر او میباشد.

([72]) زیادة من "المسند".

([73]) آنچه از کتان به هنگام جدا شدن رشتههای آن  قطع میشود. "النهایة".

([74]) فی الأصل هنا: (وذکره رزین فزاد فیه: «فلما ماتَ حُصِر ما خَلَّفَ فبلغَ ثلاثین درهماً، وحُسِبَت فیه القَصْعَةُ التی کان یَعْجِنُ فیها، وفیها یأکل»).

و رزین افزون بر این، روایت می‌کند: زمانی که وفات نمود آنچه بعد از خود به جای گذاشته بود بررسی کردند که قیمت آن سی درهم شد؛ و گمان می‌کنم در بین آنها کاسه‌ی بزرگی بود که در آن خمیر کرده و می‌خورد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد