اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

بنیاد اول: دلایل قرآن بر حجیت سنت

بنیاد اول:
دلایل قرآن بر حجیت سنت

بزرگترین منبع و خاستگاه اهل علم برای اثبات حجیت سنت پیامبر ج قرآن کریم است و تقریبا هیچ کتابی از بین کتاب‌های تألیف شده در این زمینه نیست که برای اثبات منزلت و حجیت سنت به آیات قرآن استناد ننموده باشد.

کسی که در دلایل قرآن مبنی بر حجیت سنت تامل می‌کند در می‌یابد که این آیات، دو مفهوم ارزشمند و مهم را اثبات می‌نمایند که رد بر فرقه‌های مختلف منکر سنت در آن دو موجود است؛ چه فرقه‌هایی که اصل سنت را انکار می‌کنند و چه آن‌هایی که روش نقل آن را منکر می‌شوند.

البته نمی‌بایست در استدلال برای اثبات حجیت سنت بوسیله قرآن، فقط به یکی از آن دو مفهوم بسنده کرد بلکه باید به اثبات هر دو مفهوم توجه نمود چرا که بواسطه‌ی آن دو مفهوم است که ریشه‌ی حجت و برهان هر منکر سنت یا هر شخص تردیدافکنی در آن قطع می‌گردد.

آن دو مفهوم عبارتند از:

اول: دلالت قرآن بر اصل حجیت سنت

دوم: دلالت قرآن بر تداوم حجیت سنت

می‌توان این دو مفهوم را با پنج شیوه اثبات کرد که سه مورد از آن‌ها مربوط به مفهوم اول است و بقیه، متعلق به مفهوم دوم می‌باشد:

شیوه اول: دلالت اوامر عام قرآنی به طاعت رسول همراه با آوردن طاعت بدون مقید کردن.

شیوه دوم: دلالت قرآن بر اینکه سنت، وحی است.

شیوه سوم: دلالت قرآن بر اینکه سنت، بیان قرآن است.

شیوه چهارم: دلالت قرآن بر حفظ و پاسداشت سنت.

شیوه پنجم: لزوم حفظ بیان قرآن.

شیوه‌ی اول: فرمان عام برای تمام امت به طاعت رسول‌خدا ج با آوردن لفظ طاعت بدون مقید کردن

استدلال به این روش مبنی بر چند مقام است که به بیان و شرح آن می‌پردازیم:

مقام اول: عام بودن خطاب قرآنی برای امت:

و این امر در دین اسلام، معلوم است بدین گونه که خداوند متعال قرآن را به عنوان حجتی بر تمام این امت نازل فرموده است نه فقط برای افرادی که با پیامبر زیسته‌اند، و این امر اقتضای آنست که پیامبر ج فرستاده‌ای برای تمام مردمان است. و هیچ مسلمانی با آن مخالفتی نمی‌کند و تمام منکران سنت نیز که به قرآن استدلال می‌کنند مخالف این مسئله نیستند. لذا هر آنچه که خداوند متعال در قرآن بدان امر نموده یا از آن نهی کرده است، ما مورد خطاب این امر و نهی می‌باشیم همانطورکه مسلمانان صدر اسلام که معاصر نزول وحی بودند نیز مورد خطاب بودند.

مقام دوم: آمدن امر عام قرآنی به اطاعت از رسول ج:

چون عام بودن خطاب قرآنی روشن گردید پس معلوم می‌شود از جمله چیزهایی که در قرآن آمده است امر به اطاعت از رسول در آیات بسیاری می‌باشد چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡۖ [النساء: 59] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (با تمسّک به سنّت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمایید». لذا امر در این آیه متوجه ما، مردم پیش از ما و نیز پس از ما است چنانکه ابن‌حزم / در مورد این آیه گفته است: «امت اسلام اجماع دارد که این خطاب قرآن، متوجه ماست و نیز متوجه تمام جنیان و انسان‌هایی تا روز قیامت است که خلق شده و روح در جسم‌شان قرار می‌گیرد».[1]

مقام سوم: ذکر لفظ طاعت و اتباع برای رسول‌خدا ج در آیات قرآنی:

منظور از این مقام آنست که اوامر خداوند مبنی بر اطاعت از رسول‌خدا بصورت مقید نیامده است که امر به اطاعت از او در یک امر خاص یا در یک مقام خاص نماید بلکه شامل تمام امور و مقام‌ها می‌باشد چنانکه در سیاق آیات و دلالت‌های الفاظ آن‌ها می‌بینیم که بر معنای این لفظ بدون مقید کردن تأکید می‌کند بویژه اینکه اطاعت از پیامبر با الفاظ مختلف، بسیار در قرآن تکرار شده است و همدیگر را تأکید می‌نماید چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰکُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ [الحشر: 7] «چیزهایی را که پیامبر برای شما آورده است اجرا کنید، و از چیزهایی که شما را از آن بازداشته است دست بکشید». و نیز می‌فرماید: ﴿فَلۡیَحۡذَرِ ٱلَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِیبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ یُصِیبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ٦٣ [النور: 63] «آنان که با فرمان او مخالفت می‌کنند باید از این بترسند که بلایی گریبانگیرشان گردد، یا این که عذاب دردناکی دچارشان شود». همچنین می‌فرماید: ﴿مَّن یُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ [النساء: 80] «هر که از پیغمبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده است» و موارد مشابه دیگر. و اگر مراد خداوند متعال این بود که از پیامبر ج در تمام هر آنچه بدان امر می‌کند پیروی نکنیم برای این آیات مطلق، تقیید صریح می‌آمد.

و اگر شخصی از پیامبر می‌شنید که به چیزی امر می‌کرد یا از چیزی نهی می‌نمود سپس از اطاعت او در آن مسئله خودداری می‌کرد به بهانه اینکه در قرآن نیامده است - بدون هیچ تردیدی نزد تمام امت - مخالف آیات وارده در این معنا عمل نموده است چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ [الأحزاب: 36] «هیچ مرد و زن مؤمنی در کاری که خدا و پیامبرش داوری کرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختیاری از خود در آن ندارند» و آیات مشابه دیگر.

تقاوت گذاشتن در این مقام بین کسی که مستقیم از پیامبر ج شنیده و کسی که خبر از پیامبر به او رسیده است اعتباری ندارد چرا که منازعه در اینجا سر دلالت آیات بر لزوم اطاعت مطلق از رسول‌خدا ج است نه در روش ثبوت این امر یا نهی از آن.

و فرق میان مقام اول و این مقام آنست که خطاب در مقام اول، تمام امت را شامل می‌گردد اما اطلاق نمودن اطاعت در مقام دوم، همه‌ی اوامر پیامبر را شامل می‌شود.

پس چون مقام‌های پیشین ثابت گردید معلوم می‌شود که ما نمی‌توانیم فرض خداوند مبنی بر اطاعت از رسولش را جز با پیروی از اخبار ثابت‌شده از وی ادا نماییم چنانکه امام شافعی / در کتابش «جماع العلم» فرموده است: «آیا راهی برای ادای فرض خداوند در پیروی از اوامر رسول‌خدا - یا کسی پیش از تو یا کسی پس از تو که رسول‌خدا را مشاهده نکرده است - جز به وسیله خبر از او می‌یابی؟».[2] إن شاء الله در این بحث اثبات خواهیم کرد که خداوند متعال سنت پیامبرش را حفظ نموده است و روشمندی محدثان در توثیق سنت، یک روشمندی صحیح و کافی برای در امان ماندن نقل سنت است و این امر از جمله اسبابی است که خداوند بوسیله آن، سنت را حفظ نموده است لذا تمامی این امور اقتضا می‌کند که پیروی از خبر صحیح از سوی رسول‌خدا ج در واقع فرمانبرداری از آیات قرآن است که به اطاعت از پیامبر امر نموده‌اند.

شیوه‌ی دوم: دلالت قرآن بر اینکه سنت، وحی است

منکران سنت بیان می‌دارند که وحی منحصر در قرآن چیزیست که در نص قرآن آمده است و آنچه در کتاب‌های سنت روایت شده باورنکردنی نیست که وحی‌ای از نزد خداوند متعال باشد بلکه از خرافات محدثان و افسانه‌های پیشینیان است. اما به هنگام تامل در نصوص قرآن کریم در می‌یابیم که دلالتی روشن و بدون ابهام دارد بر اینکه خداوند، احکام و اخباری را برای پیامبرش وحی نموده است که عام‌تر از چیزیست که در نص قرآن ثابت شده است و از جمله چیزهاییست که پیامبر ج از سنت خود به تبلیغ آن پرداخته و آنرا به امتش آموخته است.

این مسئله از ابواب ارزشمند در علم می‌باشد و مفسّران، محدثان و اصولی‌ها در تأیید آن، سخن بسیار دارند، و یکی از معاصران در این زمینه، کتاب قطوری را به تفصیل بسیار به رشته تحریر درآورده است، او شیخ خلیل ملا خاطر صاحب کتاب «السّنة وحی» است که کتابی بسیار سودمند می‌باشد. البته در این باب، تحقیق‌ها و رساله‌های متعددی نگاشته شده است از جمله: کتاب «الوحی الهی فی السّنة النبویة» تألیف عماد عبد السّمیع حسین، و کتاب «السّنة النّبویة وحی من الله محفوظة کالقرآن الکریم» اثر أبی‌لبابه بن طاهر حسین و موارد دیگر.

می‌توان برای اثبات اینکه سنت، وحی است به انواعی از ادله‌‌ی قرآن و نقل متواتر استدلال کرد، و اینجا به بیان برخی وجوه استدلالِ به قرآن مبنی بر اینکه سنت، وحی است بسنده می‌کنم، اما یادآور می‌شوم که منظورم از این گفته‌ها این نیست که تمامی افعال و اقوال پیامبر وحی است بلکه منظور از اثبات در این مقام آنست که بخشی از سنت، وحی است و وحی منحصر به نصّ قرآنی نیست، ولی افعال پیامبر ج در مسئله‌ی دین و تعبُّد به دو بخش تقسیم می‌شود:

یا اینکه وحی می‌باشد و یا اینکه اجتهاد است.

و اجتهاد نیز دو نوع است:

یا اجتهادی است که خداوند متعال بر آن مهر تایید زده است چنانکه پیامبر ج فرمود: «لَوْلَا أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِی لَأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاکِ عِنْدَ کُلِّ صَلَاةٍ»[3] «اگر بیم آن نبود که بر امتم مشقتی آورم آنان را امر می‌کردم که در هر نماز مسواک کنند». و یا اجتهادی است که خداوند آنرا برای پیامبر تصحیح نموده است همانند اجتهاد درباره اسیران بدر که تصحیح الهی از طریق وحی نازل گردید.

مراد ما هنگامی‌که می‌گوییم: (وجوه استدلال به قرآن کریم مبنی بر اینکه سنت، وحی است) اجمال و کلی‌گویی است.

وجوه استدلال به قرآن کریم مبنی بر وحی بودن سنّت سه گونه است:

وجه اول: خبر دادن از نزول حکمت که معطوف به قرآن است.

وجه دوم: خبر از اینکه خداوند، عهده‌دار بیان قرآن شده و خبر داده که رسول‌خدا، آنچه را که بر مردم نازل گردیده تبیین می‌‌نماید.

وجه سوم: نصوص قرآنی متعددی دلالت می‌کند که وحی در مقام‌های معینی که دربردارنده‌ی احکام و اخبار هستند بر پیامبر نازل گردیده اما در نص قرآن ذکر نشده‌اند. از جمله:

1-   دلالت آیاتی که از نزول ملائکه خبر می‌دهند.

2-   دلالت آیات تغییر قبله.

3-   دلالت آیات سوره‌ی تحریم.

4-   دلالت فتح مکه با وجود آیات تحریم آن.

وجه اول: خبر دادن از نزول حکمتِ معطوف به کتاب

ذکر حکمت در سیاق‌های مختلفی در کتاب قرآن تکرار شده است، گاهی بصورت مفرد می‌آید و گاهی نیز یا همراه کتاب است یا همراه مُلک یا آیات الله و یا موراد دیگر.

و در نزد عموم مفسّران، اشکالی در این امر نمی‌بینی که حکمت بر حسب سیاق و متعلّق آن تفسیر شود چنانکه به نبوت، فهم صحیح، فقه در دین، چیزی از وحی منزّل و یا چیزهای دیگر تفسیر می‌شود.

خداوند متعال در کتابش بیان نموده که حکمت را بر رسولش نازل کرده است، و در اکثر این مواضع آنرا همراه کتاب و معطوف بدان ذکر نموده است. و اکثر مفسران از ائمه‌ی مسلمین و از مذاهب فقهی مختلف بر این باورند که حکمتِ معطوف بر کتاب هرگاه متعلق به پیامبرمان محمد ج باشد مراد از آن، سنت اوست.

و به خاطر دلالت عطف که اقتضای مغایرت می‌کند و نیز به سبب دلالت سیاق بعضی آیات، چنین حکم نموده‌اند.

کما اینکه قول راجح در این مسئله آنست که با تواتر قطعی ثابت شده است که پیامبر ج بسیاری از امور دین را به اصحابش یاد داده است که در نص قرآن نیامده است. همانند چگونگی نمازهای پنجگانه، مواقیت آن‌ها، شکل اذان گفتن، تشهُّد، احکام امامت و سجده‌ی سهو. همچنین بسیار، ذکر و ثنای خداوند متعال و نیز امور متعلق به ادب، روابط، اعتدال و غیره را بدانها یاد داده است.

و این آموزش دادن پیامبر ج سازگار است با وصف خداوند متعال درباره‌ی او که به امتش، کتاب و حکمت را یاد می‌دهد و چون ما، نصّ کتاب را فرا گرفتیم این باقی می‌ماند که در مورد آنچه پیامبر - از سنتش که از وی به تواتر رسیده - به امت خود یاد داده است بگوییم همان حکمت است.

این امر برای شناخت آنچه صحت و درستی استدلال مفسّران بر سنّت بودن حکمت را ثابت می‌کند مهم است زیرا بسیاری از کسانی که با منکران سنت به گفتگو می‌پردازند منبعی که صحت این گفته را اثبات می‌کند در اختیار ندارند بلکه ممکن است استدلال خود را تنها بر پایه‌ی پیروی از مفسّران در این مفهوم بنا سازند (البته این پیروی، اشکالی ندارد اما در هنگام مناظره و جدل کافی نیست).

ابن‌تیمیه / فرموده است: «شرط منقول متواتر این نیست که در قرآن باشد بلکه همانطور که آنچه بصورت متواتر از شریعتش آمده که در قرآن نیست و از حکمتی می‌باشد که خداوند بر او نازل نموده است به همانگونه، دلایلی از نبوت پیامبر ج به تواتر رسیده که در قرآن نیست با این حال از نشانه‌ها، معجزات و براهین اوست، چنانکه خداوند متعال در جاهای بسیاری فرموده است: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ [النساء: 113] «چرا که خداوند، کتاب و حکمت را بر تو نازل کرده است». لذا حکمت با اینکه در غیر قرآن نقل شده ولی بر پیامبر نازل گشته است».[4]

برخی فکرناپختگان پنداشته‌اند که تفسیر حکمت به سنت در اسلام نوپیدا است و اولین کسی که چنین معنایی بیان داشته امام شافعی / بوده است و مسلمانان پیش از او چنین فهمی از قرآن نداشته‌اند. آن‌ها معتقدند که این تفسیر از شافعی، آغاز مرحله‌ی انحراف در امت بوده است لذا می‌یابیم که منکران سنت، موضع‌گیری خصمانه‌ای نسبت به امام شافعی دارند و او را مسئول عواقب بسیاری از انحرافات فکری وارده بر امت می‌شمارند!

محمد شحرور، تفسیر امام شافعی از حکمت به سنت و ابعاد ایدئولوژی‌اش را به هم مرتبط دانسته است و گفته که او به اِعمال چارچوب‌بندی عقیدتی و استبداد معرفت‌شناسانه روی آورده است چنانکه در کتابش «الدولة و المجتمع» زیر عنوان استبداد معرفتی گفته است: «امر دیگری که در قرن دوم هجری انجام پذیرفت چارچوب‌بندی اسلام از جوانب عقیدتی، فقهی و فلسفی بود که به دست پنج فقیه مشهور و در رأس آنان، شافعی انجام گرفت...، و دو مدرسه وجود داشت: مدرسه أهل رأی که ابو حنیفه نعمان زعامت آنرا بر عهده داشت و مدرسه أهل حدیث که شافعی، آن را رهبری می‌کرد لذا هنگامی‌که شافعی خواست این مدرسه را پایه‌گذاری کند و ابعاد و چارچوب‌های ایدئولوژیک خود را بدان اعطا نماید بر امور زیر تکیه نمود». شحرور اموری را بیان داشته است از جمله: «اینکه منظور از اصطلاح حکمت که در قرآن حکیم در سوره‌ی نساء 113 و آل‌عمران 81 وارد شده است سنت و مستقل بودن آن در تشریع می‌باشد و شافعی آنرا وحی‌ای از نوعی مغایر با وحی قرآن برشمرده است یعنی آن را الهام قلمداد کرده است».

سپس شحرور گفته است: «ما معتقدیم که حکمت، از دور یا نزدیک به معنای سنت نبوی نیست و سخن از اینکه حکمت و سنت یک چیز هستند اشتباه می‌باشد».[5]

و دکتر عبدالعزیز بایندر گفته است: «از خلال مطالعه‌ی خود در موضوع حکمت دریافته‌ایم که غیر از امام شافعی، کسی از فقها درباره آن سخنی نگفته است».[6]

این گفته، نادرست است چرا که تفسیر حکمتِ - معطوف بر کتاب - به سنّت را تعداد بسیاری از بزرگترین امامان مسلمان پیش از شافعی که عالم به شرع و زبان عرب بوده‌اند خاطرنشان ساخته‌اند.

امام مفسّران - طبری - با سند از تابعی مفسّر «قتادة بن دعامة سدوسی» تفسیر حکمت به سنت را آورده و گفته است: «منظور از این آیه که می‌فرماید: ﴿وَٱذۡکُرۡنَ مَا یُتۡلَىٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِکۡمَةِۚ  اینست که آن زنان در خانه‌های خود آیات کتاب خدا و حکمت را خوانده‌اند. و منظور از حکمت، احکام دین خدا است که به رسول الله وحی شده و در قرآن نازل نشده است و همان سنّت می‌باشد.

و اهل تأویل هم به همان شیوه‌ای آن را تفسیر کرده‌اند که ما بیان داشتیم.

بشر از یزید از سعید و او نیز از قتاده در مورد حکمت در این آیه گفته‌اند: ﴿وَٱذۡکُرۡنَ مَا یُتۡلَىٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِکۡمَةِۚ [الأحزاب: 34] یعنی: سنّت؛ .. با سنّت بر آن‌ها منت نهاده است».[7]

و ابن‌کثیر / گفته است: «اینکه خداوند أ می‌فرماید: ﴿وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ به معنای قرآن است و ﴿وَٱلۡحِکۡمَةَ به معنای سنّت می‌باشد. حسن، قتاده، مقاتل بن حیان، ابومالک و دیگران نیز چنین گفته‌اند. همچنین گفته شده که منظور: فهم در دین است که باز هم منافاتی با آن ندارد».[8]

می‌گویم: حسن و قتاده رحمهما الله پیش از تولد امام شافعی وفات یافته‌اند.

با این حال امام شافعی / مشهورترین کسی از متقدّمین به شمار می‌رود که این معنا را مقرر داشته و درباره‌ی آن به مناظره پرداخته و در جاهای بسیاری در کتاب‌هایش آن را ذکر نموده است و او از علمایی می‌باشد که بیشترین شناخت را از زبان عربی همراه با علم به کتاب و سنت و عمل مسلمانان داشته است.

او در کتابش «جماع العلم» متن گفتگوی خود با یک منکر سنّت را نقل نموده است و این گفتگو دارای فواید بسیاری در اثبات تفسیر حکمت به سنّت می‌باشد چنانکه فرموده است:

"خداوند أ می‌فرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِی بَعَثَ فِی ٱلۡأُمِّیِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِهِۦ وَیُزَکِّیهِمۡ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ [الجمعة: 2] «خدا کسی است که از میان بیسوادان، پیغمبری را برانگیخته است و به سویشان گسیل داشته است تا آیات خدا را برای ایشان بخواند و آنان را پاک بگرداند. او بدیشان کتاب (قرآن) و حکمت (سنت) را می‌آموزد».

منکر سنت گفت: دانسته‌ایم که الکتاب همان کتاب خدا (قرآن) است اما حکمت چیست؟

گفتم: یعنی شافعی: سنت رسول‌خدا ج است.

منکر سنت گفت: آیا احتمال دارد خداوند کتاب را به طور اجمال به ایشان آموزش داده و حکمت نیز به صورتی خاص بوده که مقصود از حکمت هم احکام خدا باشد؟

گفتم: مقصودت این است که پیامبر به نیابت از خدا مجمل‌های قرآن همچون نماز، زکات، حج و دیگر احکام را به مسلمانان یاد داده است و بدین ترتیب خداوند پاره‌ای از واجباتش را در کتاب خود بیان نموده و چگونگی انجام دادنشان را به پیامبر ج واگذار کرده است؟ منکر سنت گفت: این احتمال هست.

گفتم: اگر این دیدگاه را بپذیری در چارچوب احکام نخست جای گرفته و جز از طریق حدیث پیامبر، امکان دسترسی بدانها وجود ندارد. (یعنی سنت شارح قرآن بشمار می‌آید).

گفت: اگر باز بگویم در آیه‌ی موردنظر مراد از حکمت نیز قرآن است چه اشکالی دارد؟

گفتم: اگر بگوییم هر کدام از واژه‌های «کتاب» و «حکمت» داری معنای مستقلی است بهتر است یا اینکه هر دو را بر یک مصداق حمل نماییم؟

گفت: ممکن است کتاب و حکمت چنان باشد که تو گفتی و امکان هم دارد هر دوی آن‌ها به یک معنا باشد.

گفتم: قرآن دیدگاه مرا تایید و گفته‌ی تو را مردود می‌شمارد.

گفت: در کجای قرآن چنین چیزی یافت می‌شود؟

گفتم: در این آیه که می‌فرماید: ﴿وَٱذۡکُرۡنَ مَا یُتۡلَىٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِکۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ لَطِیفًا خَبِیرًا٣٤ [الأحزاب: 34] «و آنچه را که از آیات خدا و حکمت در خانه‏هاى شما خوانده مى‏شود یاد کنید در حقیقت ‏خدا همواره دقیق و آگاه است». پس خداوند أ می‌فرماید: در خانه‌هایشان دو چیز تلاوت می‌شود.

منکر سنت گفت: تلاوت قرآن که مشخص است، اما حکمت چطور تلاوت می‌گردد؟

گفتم: معنای تلاوت این است که قرآن و سنت تلفظ گردند چنانکه به سنت تلفظ می‌شود.

گفت: پس این امر بیانگر آن است که حکمت به طریق اولی، جدای از قرآن می‌باشد.[9]

امام شافعی / در «الرّسالة» فرموده است: «از عالمان به قرآن شنیدم که می‌گفتند: حکمت همان سنت رسول‌خدا ج است».[10]

نتیجه سخن این که اکثر مفسران از تفسیر حکمت به سنت سخن گفته‌اند و این امر نیز اقتضای عطف، مفهوم برخی سیاق‌های آیات و اقتضای موافقت با قول خداوند متعال می‌باشد که می‌فرماید: ﴿وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ بخاطر اینکه آموزش دادن احکام اسلام از سوی پیامبر ج به امتش که در نصّ قرآن ذکر نشده است بصورت متواتر آمده است.

وجه دوم: از وجوه دلالت قرآن بر اینکه سنت، وحی است

عهده‌دار شدن حفظ بیان قرآن از سوی خداوند و خبر از اینکه رسول او، تبیین‌گر هر آنچه است که به سوی مردم نازل شده است:

منظور از این وجه، اثبات این امر است که قرآن دارای بیانی می‌باشد که خداوند أ عهده‌دار آن شده است و این بیان را بر زبان رسولش قرار داده است و همین دلالت دارد بر اینکه از نزد خداوند متعال است، بویژه اینکه بخشی از این بیانِ ثابت از رسولش، احتمال ندارد که جایی برای اجتهاد او داشته باشد همانند مشخص کردن تعداد نمازها، رکعت‌ها و اوقات آن.

 عهده‌دار شدن بیان قرآن از سوی خداوند در این آیات آمده است که می‌فرماید: ﴿إِنَّ عَلَیۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ١٧ فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ١٨ ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ١٩ [القیامة: 17-19] «گردآوردن قرآن و (توانایی بخشیدن به زبان تو، برای) خواندن آن، کار ما است * پس هرگاه ما قرآن را (توسّط جبرئیل بر تو) خواندیم، تو خواندن آن را (آرام و آهسته) پیروی کن * گذشته از این‌ها، بیان و توضیح آن بر ما است».

ابن‌کثیر / گفته است: «﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ یعنی آنرا پس از حفظ و تلاوتش برای تو تبیین می‌کنیم و توضیح می‌دهیم و معنایش را بر اساس اراده و شرع خود به تو الهام می‌نماییم».[11]

و خبر دادن خداوند از اینکه رسولش تبیین‌گر قرآن است در این کلامِ خداوند متعال آمده که می‌فرماید: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ٤٤ [النحل: 44] «و ذکر را بر تو نازل کرده‌ایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است و تا این که آنان (درباره‌ی آن) بیندیشند».

قرطبی / گفته است: «﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ یعنی احکام و وعد و وعیدی که در این کتاب آمده را با گفتار و کردارت برای مردم بیان می‌کنی چرا که رسول‌خدا ج از سوی خداوند تبیین‌گر مراد وی درباره احکام نماز و زکات و دیگر اموری است که بصورت مُجمَل آمده و تفصیل داده نشده است».[12]

در اینجا به این توضیح مجمل و کلی بسنده می‌کنم زیرا این وجه با آنچه در شیوه‌ی سوم از شیوه‌های دلالت قرآن بر حجیت سنت خواهد آمد مشترک می‌باشد و إن شاء الله در آنجا بصورت تفصیلی از آن بحث خواهم کرد.

وجه سوم: از وجوه دلالت قرآن بر وحی بودن سنت

آیاتی که دلالت می‌کنند وحی بر پیامبر ج در مقام‌های معین و با احکام و اخباری که در نص قرآن ذکر نشده‌اند نازل شده است.

استدلال به این آیات دو مرتبه دارد:

اول: منحصر نکردن وحی در قرآن، و این امر در رد بر منکران سنت، مهم است.

دوم: اینکه بخشی از سنّت پیامبر ج وحی می‌باشد.

من به ذکر چهار موضع از قرآن بسنده می‌نمایم که بیانگر این مسئله می‌باشد:

موضع اول: دلالت آیاتی که خبر از نزول فرشتگان در بدر می‌دهند:

در سوره‌ی آل‌عمران آمده است که پیامبر به اصحابش وعده داد که خداوند أ آنان را با 3 هزار فرشته یاری می‌رساند که این امر در جنگ بدر بود چنانکه می‌فرماید: ﴿إِذۡ تَقُولُ لِلۡمُؤۡمِنِینَ أَلَن یَکۡفِیَکُمۡ أَن یُمِدَّکُمۡ رَبُّکُم بِثَلَٰثَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ مُنزَلِینَ١٢٤ [آل عمران: 124] «بدان‌گاه‌که تو به مؤمنان می‌گفتی: آیا شما را بسنده نیست که پروردگارتان با سه هزار از فرشتگانِ فرستاده (از سوی خویش) یاریتان کرد؟»

بدون تردید این خبر از جانب پیامبر ج به اصحابش جز از طریق وحی نمی‌باشد زیرا اجتهاد و حدس و گمان در آن جایی ندارد و اشاره به این خبر در قرآن ذکر نشده است بلکه از جمله چیزهایی است که خداوند أ خارج از نص قرآنی به پیامبر وحی نموده است.

طاهر بن عاشور / گفته است: «یعنی: آنگاه که به مؤمنان وعده می‌دادی که خداوند، فرشتگان را برای یاری می‌فرستد. این گفته‌ی پیامبر ج به آن‌ها در آن مقام درواقع وعده‌ای بود که خداوند، گفتنش را به وی وحی کرده بود».

موضع دوم: دلالت آیات تغییر قبله:

معلوم است که پیامبر ج در آغاز اسلام، در نمازش روی بسوی شام می‌نمود حتی پس از هجرتش به مدینه، با وجود اینکه دوست داشت که کعبه قبله‌اش باشد، و چیزی که مانع او می‌شد که رو به سوی قبله‌ای کند که دوست می‌داشت امر خداوند متعال بود، تا اینکه این قول خداوند أ نازل شد که می‌فرماید: ﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِکَ فِی ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ [البقرة: 144] «ما روگرداندن تو را گاهگاهی به سوی آسمان می‌بینیم پس تو را به سوی قبله‌ای متوجّه می‌سازیم که از آن خوشنود خواهی شد». و قبله‌ای که می‌پسندید چنان که معلوم است کعبه بود چنانکه ادامه آیه می‌فرماید: ﴿فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ، «و لذا رو به سوی مسجد الحرام کن». حال سوالی که در اینجا مطرح است اینکه: امر الهی به پیامبر برای روی نمودن به سوی قبله‌ی پیش از کعبه کجاست؟

روشن است که این امر در قرآن ذکر نشده است لذا همین امر، دلیلی بر اینست که نزول وحی بر پیامبر ج منحصر در نص قرآن نمی‌باشد.

من تجربه‌ی جالبی با یکی از منکران تمام سنت در مورد دلالت این آیات بر معنای یادشده دارم، چنانکه آنگاه که از او پرسیدم فرمان اول مبنی بر روی نمودن به سوی شام کجاست از سخنش غافلگیر شدم که گفت:

قبله اصلا تغییر نیافته است بلکه این سخن نادانان است! همانطور که خداوند می‌فرماید: ﴿۞سَیَقُولُ ٱلسُّفَهَآءُ مِنَ ٱلنَّاسِ مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِی کَانُواْ عَلَیۡهَاۚ [البقرة: 142] «نابخردان مردم خواهند گفت: چه چیز ایشان را از قبله‌ی خود که بر آن بودند برگرداند»؟

به او گفتم: کم‌خردان ابتدا مدعی تغییر قبله نشدند بلکه سوال پرسیدن و جنجال آن‌ها به سبب تغییر قبله بود چنانکه گفتند: ﴿مَا وَلَّىٰهُمۡ یعنی: به چه دلیلی به قبله اول پشت کردند و آنرا تغییر دادند؟ و این امر کاملا مشخص است. و پس از جدالی طولانی با او خواستار امری فرعی شد که متعلق به اصل استدلال نبود و آن هم اثبات این بود که ابتدا قبله به سوی شام بوده است! به او گفتم: مسئله این نیست که قبله به سمت شام بوده است یا یمن بلکه اینست که به سوی کعبه نبوده است و پیامبر ج تمایل داشته که به سمت کعبه باشد و تنها چیزی هم که مانع تمایل پیامبر بوده امر خداوند به خلاف آنست، تا اینکه قول خداوند نازل گردید که می‌فرماید: ﴿فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ [البقرة: 144] بنابراین سؤال، متوجه یافتن امر الهی نخست مبنی بر روی آوردن به سوی جهتی است که در اصل، کعبه نبوده است نه اینکه سؤال از مشخص نمودن آن جهت باشد!

تکرار سؤالم بر فرار او از ارائه‌ی منبع استدلال حقیقی افزود که البته این امر برای کسی که با این فرقه آشنا باشد جای تعجب ندارد چرا که خداوند فهم صحیح را از آن‌ها سلب کرده است.

موضع سوم: دلالت آیات سوره تحریم:

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِیُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِیثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَکَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِیَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡخَبِیرُ٣ [التحریم: 3] «خاطرنشان ساز وقتی را که پیغمبر با یکی از همسرانش، رازی را در میان نهاد و او آن راز را خبر داد، و خداوند پیغمبرش را از این (افشای راز) آگاه ساخت. پیغمبر برخی از آن (رازگویی) را (برای همسر رازگویش) بازگو کرد و از برخی دیگر خودداری کرد. هنگامی‌که همسرش را از آن (رازگویی) مطّلع کرد او گفت: چه کسی تو را از این (موضوع) آگاه کرده است؟ پیغمبر گفت: خداوند بس دانا و آگاه مرا باخبر کرده است».

موضع شاهد از آیه، این بخش از کلام خداوند است که می‌فرماید: ﴿وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ و نیز: ﴿نَبَّأَنِیَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡخَبِیرُ.

معلوم است که خبر دادن خداوند به پیامبرش - از طریق وحی - مبنی بر رازگویی همسرش، در نص قرآن نیامده است لذا این امر تاییدی در راستای همان نمونه‌های پیشین است مبنی بر اینکه وحی نازل‌شده بر رسول الله ج وسیع‌تر از آن چیزیست که در قرآن می‌باشد.

موضع چهارم: دلالت فتح مکه با وجود آیات تحریم آن:

معلوم است که خداوند أ مکه را حرام کرده و آن را امن و امان قرار داده و المسجد الحرام نامیده و این را در جاهای بسیاری از کتاب گرانقدرش خاطرنشان ساخته است از جمله: ﴿إِنَّمَآ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ رَبَّ هَٰذِهِ ٱلۡبَلۡدَةِ ٱلَّذِی حَرَّمَهَا وَلَهُۥ کُلُّ شَیۡءٖۖ وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ٩١ [النمل: 91] «به من دستور داده شده است که تنها و تنها خداوند این شهر (مقدّس، مکّه) را بپرستم؛ آن خداوندی که چنین شهری را حرمت بخشیده است (و آن را حرم امن و امان ساخته است) همه چیز از آن او است. و به من فرمان داده شده است که از زمره‌ی تسلیم‌شدگان باشم». با این وجود می‌بینیم که در نقل شرعی عام و خاص به تواتر آمده است که پیامبر ج با ارتش و سلاح خود و پس از نقض پیمان از سوی مشرکان، مکه را به محاصره درآورد سپس آنرا فتح نمود و وارد آن شد و بصورت متواتر آمده است که پیامبر در روز فتح مکه در بین مردم ایستاد و فرمود: «خداوند، مکه را در ساعتی از روز برای من حلال نمود»، سپس مشاهده می‌کنیم که خداوند أ در کتابش به مدح و ثنای این فتح پرداخته است چنانکه می‌فرماید: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١ [النصر: 1] «هنگامی‌که یاری خدا و پیروزی (و فتح مکّه) فرا می‌رسد».

حال سوال اینست: این اجازه‌ی خداوند به پیامبرش مبنی بر فتح مکه با سلاح در کجا آمده است پس از آنکه خداوند أ به تحریم آن در قرآن تصریح نمود؟

جواب: این مسئله در نص قرآن ذکر نشده است بلکه مدح و ثنا برای فتح مکه پس از آن آمده که فتح روی داده و پایان یافته است لذا این امر از جمله چیزهایی است که خداوند به پیامبرش وحی نموده است و وحی، عام‌تر از آنست که فقط منحصر در قرآن باشد.

شیوه‌ی سوم: از شیوه‌های دلالت قرآن بر حجیت سنت اینست که رسول ج تبیین‌گر قرآن است

علمای مسلمان اختلافی در این ندارند که پیامبر ج آیات کتاب ارزشمند قرآن را تبیین نموده و این کار یا از جهت تبلیغ الفاظ آن بوده - و این نیز نوعی از بیان است - و یا از جهت تفصیل مجمل و توضیح مشکل آن بوده است. ابن‌حزم / گفته است: «هیچ دو مسلمانی، اختلافی در این ندارند که آنچه از رسول‌خدا به صحت رسیده که وی آن را گفته است پیروی از آن، فرض می‌باشد و تفسیر مراد خداوند متعال در قرآن و بیان مجمل آن است».[13]

اثبات این امر مبتنی بر اصولی است که عبارتند از:

اصل اول: اینکه خداوند عهده‌دار بیان قرآن شده است چنانکه می‌فرماید: ﴿إِنَّ عَلَیۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ١٧ فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ١٨ ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ١٩ [القیامة: 17-19] «گردآوردن قرآن و (توانایی بخشیدن به زبان تو، برای) خواندن آن، کار ما است * پس هرگاه ما قرآن را (توسّط جبرئیل بر تو) خواندیم، تو خواندن آن را (آرام و آهسته) پیروی کن * گذشته از این‌ها، بیان و توضیح آن بر ما است». خداوند خبر داده که این امر بر زبان رسول است چنانکه می‌فرماید: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ٤٤ [النحل: 44] «و ذکر را بر تو نازل کرده‌ایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است و تا این که آنان (درباره‌ی آن) بیندیشند» بزودی تفصیل این دو آیه را بیان خواهیم داشت.

اصل دوم: اینکه در قرآن اوامر مُجمَلی هست که جز بوسیله شناخت بیان رسول ج نمی‌توان آنرا انجام داد همانند این قول خداوند أ که می‌فرماید: ﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ «و نماز را برپا دارید» و نیز: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَیۡتِ [آل عمران: 97] «و حجّ این خانه واجب الهی است» چرا که در این اندازه از امر الهی، بیان چگونگی یا شکل و هیئتی که خداوند از ما خواسته نماز را بر اساس آن بخوانیم یا صفت حج که خداوند ما را به ادای آن مکلّف کرده در قرآن نیست.

خداوند متعال برای ما - در نص کتابش - تعداد نمازهایی که اقامه می‌کنیم و نیز تعداد رکعات و تفصیل مواقیت آن‌ها را بیان ننموده است.

همچنین برای ما بیان نکرده که چند بار در حج طواف کنیم با اینکه ما را امر به حج کرده است و نیز بیان ننموده که چند بار بین صفا و مروه به سعی بپردازیم و مواقیت مکانی و رمی جمرات هم ذکر نشده است.

سپس که در کتاب گرانقدر قرآن نظر افکندیم مشاهده کردیم که خداوند ما را به پیروی و اطاعت از رسولش ج امر می‌نماید و از مخالفت وی برحذر می‌دارد و رسولش را چنین توصیف می‌کند که تبیین‌گر آن چیزی برای مردم است که بسوی آن‌ها نازل شده است لذا دانستیم که ما نیازمند بیان رسول‌خدا و عملش به قرآن هستیم تا از او پیروی نماییم.

اصل سوم: از پیامبر ج به تواتر آمده که او، بسیاری از امور مجمل در قرآن همانند نماز و حج را تبیین نموده است و اثبات این امور از وی با بالاترین درجه‌ی تواتر نزد بشریت تحقق یافته است که إن شاء الله به هنگام سخن گفتن از بنیاد دوم به شرح بیشتر مسئله‌ی تواتر خواهیم پرداخت.

امام شافعی / در کتاب «الرسالة» گفته است: «از میان اهل علم، کسی را مخالف این امر نمی‌شناسم که سنت‌های پیامبر ج سه گونه هستند و آنان بر دو نوع از آن سنت‌ها متفق شدند... اول: آنچه که خداوند درمورد آن، نص کتاب را نازل نموده است و رسول‌خدا همانند نص کتاب به بیان آن پرداخته است.

دوم: آنچه که خداوند بصورت مجمل در کتاب نازل کرده است و پیامبر، معنا و مراد خداوند از آن را بیان نموده است.

این دو نوع هستند که اهل علم در آن اختلاف نکرده‌اند».[14]

ارتباط کمالی بین این سه اصل:

تأمل در سه اصل یادشده، تمام شبهات پیرامون مبیّن قرآن بودن پیامبر ج را نفی می‌کند و این امر بدان خاطر است که کمال برهان در این موضوع را یادآور شویم و نیز دروازه دلیل‌آوری مخالف را به روی او ببندیم نه اینکه از تأمل در مجموع این سه اصل و ارائه‌ی استدلال صحیح خودداری کنیم چرا که هر یک از این اصل‌ها به تنهایی بیانگر آنست که سنت، مبیّن قرآن می‌باشد.

اما ممکن است که منکر سنت از گفته‌های برخی مفسران که دو آیه‌ی سوره قیامت و نحل را بر بیان بلاغ حمل نموده‌اند سوء استفاده کند و به نفع خود بدانها استدلال نماید در نتیجه، با این کار، اصل بیان رسول ج از مجملات قرآن را نفی کند حال آنکه این امر، انتقال اشتباه در استدلال است. با چنین افرادی از چند وجه مناقشه صورت می‌گیرد از جمله: ثبوت تبیین‌گری رسول از مجملات کتاب، منحصر در دلالت آیات مذکور در اصل اول نیست بلکه میان این سه اصل در اثبات چنین امری، تکامل و پیوند برقرار است.

برخی از منکران سنت، مبیّنِ مجملات قرآن بودنِ رسول ج را تقسیم‌بندی کرده‌اند و آنچه که با تواتر از او ثابت شده که به بیان مجملات پرداخته را انکار کرده‌اند تا جایی‌که ادعا نمودند که پیامبر 3 بار نماز می‌خوانده است نه پنج بار! و تواتر عملی‌ای را رد کردند که تمام امت در همه‌ی مساجد خود، آن را نقل نموده است و این، انکار بالاترین درجه‌ی تواتر است که بشریت می‌تواند نقل کند، که إن شاء الله در بحث بنیاد دوم به شرح آن خواهیم پرداخت.

اما پیرامون دلالت آن دو آیه از قرآن - یعنی آیه سوره قیامت و آیه نحل - مشاهده می‌کنی که از بین مفسران، کسانی هستند که در تفسیر خود به ذکر یکی از دو بیان - بیان لفظ «ابلاغ» یا بیان معنا و تفصیل مجملات - اکتفا کرده‌اند و برخی هم بین هر دو، جمع نموده‌اند اما هیچ یک از آنان، نفی نکرده که پیامبر ج امور مجمل در کتاب گرانقدر قرآن را بیان نموده است.

در آیه سوره قیامت که می‌فرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ١٩ [القیامة: 19] «بیان و توضیح آن بر ما است»، طبری / گفته است: «اینکه می‌فرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ یعنی پس از قرآن، بیان حلال و حرام و احکام آن بطور مفصّل بر عهده‌ی ما است. طبری این قول را ترجیح داده و سند آنرا از ابن‌عباس و قتاده ب روایت کرده که این معنا را تاکید می‌کند سپس قول دیگر را با سند آن ذکر کرده است».[15]

نسفی / هم گفته است: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ هرگاه که چیزی از معانی آن برایت مشکل باشد».[16] و بسیاری از مفسران به این معنا - یعنی بیان امور مجمل و توضیح امور مشکل - اکتفا نموده‌اند.

بسیاری از آنان نیز هر دو بیان را در آیه - بیان لفظ و بیان معنا - خاطرنشان ساخته‌اند، امثال قرطبی، عز بن سلام، شوکانی و دیگران.

و تعداد اندکی از آن‌ها به ذکر بیان لفظ اکتفا کرده یا آن را ترجیح داده است همانند طاهر ابن عاشور.[17]

خلاصه اینکه جمهور مفسران (بیان معنا) را در تفسیر خود از این آیه خاطرنشان ساخته‌اند.

شیخ خلیل ملا خاطر در مختصر کتاب خود «السنة وحی» در توضیح وجه دلالت این آیه با تلاش زیادی ثابت کرده که منظور از بیان در آن، بیان سنت برای قرآن است یعنی بیان معنا و تفصیل مجمل، چنانکه گفته است:

«اینکه خداوند أ می‌فرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ عهده‌دار شدن از جانب خداوند به بیان قرآن کریم است؛ بیان معانی، مجملات و احکام آن که برایشان مشکل می‌باشد.

این بیان که خداوند متعال عهده‌دار آن شده است یا اینکه قرآن بعدی می‌باشد که همانند قرآن کنونی آنرا نازل می‌کند یا خیر.

اگر قرآنی باشد که خود این قرآن به بیان قرآن دیگری نیاز دارد و آن نیز به قرآن دیگری برای تبیین آن نیازمند باشد لذا تسلسل پیش می‌آید.

افزون بر آن، مجمل قرآن، معانی و احکام آن در قرآن کریم موجود هستند و پیامبر ج آن‌ها را بیان داشته است چنانکه بزودی به ذکر برخی از آن‌ها خواهیم پرداخت إن شاء الله.

و اگر بیان یادشده، چیزی غیر از قرآن کریم است - که واقعا هم هست - پس وحی منزّل می‌باشد به اعتبار این قول خداوند که می‌فرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ که عهده‌دار آن شده است و این بیان منزّل غیر از آن چیزیست که آنرا می‌خوانیم و این بیان نیز وحی است به اعتبار التزامی که خداوند متعال در این آیه فرموده است که: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ و بدون شک این بیان همان است که خداوند أ آنرا به پیامبر بزرگوارش وحی نموده است».[18]

اما در مورد آیه سوره نحل که می‌فرماید: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ٤٤ [النحل: 44] «و ذکر را بر تو نازل کرده‌ایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است و تا این که آنان (درباره‌ی آن) بیندیشند».

مفسّران اهل علم و دیگران پیرامون مراد از تبیین وارده در آن همانند آیه‌ی پیشین، دو قول دارند.

چنانکه برخی از آنان، آنرا بر تبیین معنا، تفصیل آیات مجمل و بیان موارد مشکل حمل نموده‌اند همانند بغوی / که گفته است: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ٤٤ «منظور از ذکر، وحی است و پیامبر ج مبیِّن وحی بود، و بیان کتاب از سنت خواسته می‌شود». رازی / هم گفته است: «این آیه که می‌فرماید: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ بر آیات مجمل حمل می‌گردد».[19]

ابن‌کثیر / نیز گفته است: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ یعنی: قرآن ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ یعنی: از سوی پروردگارشان، بخاطر اینکه تو (ای پیامبر) به معنای آنچه خداوند بر تو نازل نموده علم داری و بر آن حریص می‌باشی و از آن پیروی می‌نمایی، و ما هم می‌دانیم که تو بهترینِ مخلوقات و سرور فرزندان آدم هستی لذا آنچه را که مجمل است برای آنان به تفصیل بگوی و آنچه را که مشکل است برایشان تبیین کن».[20]

و بقاعی / گفته است: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ برای همه مردم تبیین کن بوسیله فهمی که خداوند به تو ارزانی داشته و بخاطرش بر تمام مردمان برتری یافته‌ای، و نیز زبانی که بزرگترین زبانها و فصیح‌ترین آن‌هاست و خداوند أ تو را در آن به مرتبه‌ای رسانده که هیچ کسی بدان نرسیده است ﴿مَا نُزِّلَ یعنی این شرع اسلام که به سعادت دنیا و آخرت رهنمون می‌شود با تبیین مجمل و شرح امور مشکل بسوی آنان نازل شده است».[21]

برخی از آنان نیز هر دو احتمال (یعنی لفظ و معنا) را خاطرنشان ساخته‌‌اند همچون بیضاوی، ابوحیان، ابن عطیه و دیگران.

ابن‌عطیه / گفته است: «اینکه می‌فرماید: ﴿لِتُبَیِّنَ احتمال دارد که مرادش این باشد که پیامبر ج متن قرآن را که نازل شده تبیین کند و احتمال هم دارد که تبیین با تفسیر مجملات قرآن و شرح موارد مشکل آن باشد لذا آنچه از امور شریعت که سنت آنرا تبیین کرده در بر می‌گیرد و این، قول مجاهد است».[22] برخی از آن‌ها نیز فقط بیان لفظ را خاطرنشان ساخته‌اند. و الله تعالی أعلم.

شیوه‌ی چهارم: دلالت قرآن بر حفظ سنت

در آغاز مبحث بنیادهای حجیت سنت بیان نمودیم که دلایل قرآن مبنی بر حجیت سنت فقط به اثبات اصل حجیت آن محدود نمی‌شود بلکه تداوم و حجیت آن‌را نیز می‌رساند.

اثبات معنای تداوم حجیت، اهمیت کمتری از اثبات اصل آن ندارد چرا که مخالفت بسیاری از تردیدافکنان در سنت بر سر مسئله‌ی حفظ آن و اعتماد به شیوه‌ی نقل آن می‌باشد نه در اصل استناد بدان.

می‌بایست این مفهوم را به هنگام مناقشه با تردیدافکنان در سنت و منکران آن مورد توجه قرار داد تا جایی که اگر یکی از آن‌ها به دلالت آیات مبنی بر اطاعت از رسول اقرار کرد اما درباره‌ی حفظ سنت به مخالفت برخاست با دلایل تداوم حجیت و استمرار نیاز بدان به ارائه‌ی استدلال برایش می‌پردازیم.

و اگر به منظور بیرون کشیدن آنچه می‌تواند بر معانی حفظ و تداوم نیاز مؤمنان به سنت دلالت کند در قرآن کریم تأمل نماییم دلایل متعددی برای آن می‌یابیم که از لحاظ قوت و روشنی وجه دلالت آن و از لحاظ اتفاق یا اختلاف داشتن در آن بین علمای اسلام دارای مراتب متفاوت است که چندی از این دلایل را بیان خواهم نمود:

دلیل اول: این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِی شَیۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِکَ خَیۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِیلًا٥٩ [النساء: 59] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیامبر (با تمسّک به سنّت او) اطاعت کنید و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمایید (مادام که دادگر، حقّگرا و مجری احکام اسلام باشند) و اگر در چیزی اختلاف داشتید آن را به خدا (با عرضه‌ی به قرآن) و پیامبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنّت) برای شما بهتر و خوش‌فرجام‌تر است».

وجه دلالت مجمل آن:

خطاب در آیه برای اهل ایمان تا روز قیامت، عام است، اینگونه که نزاع‌های خود را به کتاب و سنت برگردانند و عمل به این آیه هم تنها زمانی می‌تواند صورت پذیرد که کتاب و سنت محفوظ باشند تا که داور و عامل حل‌وفصل نزاع بین مؤمنان گردند زیرا اگر محفوظ نباشند مقتضای آیه باطل می‌شود.

اثبات وجه دلالت:

با توجه به اهمیتی که استدلال به این آیه جهت حفظ سنت نبوی دارد مراحلی را بیان خواهم کرد که بر اساس آن، دلالتی که پیشتر بصورت کلی خاطرنشان ساختیم را اثبات می‌کنیم، این مراحل عبارتند از:

1-   اثبات عام بودن آیه.

2-   اثبات شمولیت قول خداوند که می‌فرماید: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ به کتاب و سنت.

3-   اثبات نیازمندی عموم اهل ایمان در تمام دورانها به کتاب و سنت در حل‌وفصل نزاعات.

اولاً: اثبات عام بودن آیه:

مقصود از عام بودن آیه به اعتبار مخاطبان است که می‌توان آن را با شیوه‌هایی اثبات کرد:

از جمله: اینکه با خطاب قرار دادن مؤمنان از جانب خداوند آغاز شده است لذا شامل تمام کسانی می‌شود که تا روز قیامت در وصف ایمان داخل هستند مگر اینکه دلیلی مبنی بر تخصیص (خاص نمودن) و خارج کردن آنانی که معاصر اهل ایمان زمانِ خطاب نیستند اقامه شود بویژه اینکه لفظ (الّذین) از الفاظ عموم است چنانکه اصولی‌ها مقرر کرده‌اند و هیچ دلیلی مبنی بر تخصیص در این آیه وجود ندارد زیرا این آیه نیز همانند سایر آیاتِ عامی است که خداوند در آن، اهل ایمان را امر و نهی می‌نماید همانند این قول که می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡکُلُواْ ٱلرِّبَوٰٓاْ أَضۡعَٰفٗا مُّضَٰعَفَةٗۖ [آل عمران: 130] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید ربا را دو و چند برابر مخورید» و نیز این قول که: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَرِثُواْ ٱلنِّسَآءَ کَرۡهٗاۖ [النساء: 19] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید برای شما درست نیست که زنان را (همچون کالایی) به ارث برید» و آیات دیگر، بنابراین اصل در خطاب نمودن مؤمنان به امر و نهی در قرآن اینست که شامل تمام کسانی شود که تا روز قیامت ایمان بیاورند و این همان اقتضای ضروری خاتم پیامبران بودن رسول‌خدا محمد ج و حجّت بودن قرآن بر سایر انسان‌ها است، و از این اصل جز با دلیل یا قرینه‌ای که بر اراده خاص بودن دلالت نماید یا دلیلی که پس از اراده عام بودن بر تخصیص دلالت کند عدول نمی‌شود.

همچنین از جمله آن روش‌ها: اجماع است، که تعداد بی‌شماری از اهل علم نقل اجماع کرده‌اند مبنی بر اینکه این آیه، عام است که از مشهورترین این علماء ابن‌حزم / است چنانکه گفته: «و دلیل بیانگر آنست که مراد از این برگرداندن، به قرآن و خبر رسول‌خدا می‌باشد چنانکه امت اجماع دارند بر اینکه این خطاب، متوجه ما و نیز تمام کسانی از جن و انس است که تا روز قیامت آفریده می‌شوند درست همانطور که متوجه کسانی بود که در عهد رسول‌خدا ج بودند و تمامی آن‌هایی که پس از وی و پیش از ما آمده‌اند و تفاوتی ندارد».[23]

دوماً: اثبات شمولیت این قول خداوند: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ برای کتاب و سنت:

پس از اثبات عام بودن آیه به اعتبار مخاطبان آن، به مرحله اثبات شمولیت آیه برای کتاب و سنت می‌رسیم، نه اینکه فقط شامل کتاب باشد. اثبات این امر نیز از چند روش صورت می‌پذیرد:

از جمله: تکرار فعل امر ﴿وَأَطِیعُواْ، این مسئله معنای بیشتری به امر و نهی رسول ج می‌بخشد و بر خاص بودن توجه به آن می‌افزاید حتی اگر که در نص قرآنی نباشد، چنانکه ابن عاشور / در تفسیرش گفته است: «فعل ﴿وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ تکرار شده است با وجود اینکه حرف عطف، سبب بی‌نیازی از تکرار آنست تا اهتمام و توجه به حصول اطاعت از رسول را ابراز دارد و آنرا مورد تأکید قرار دهد و تا مرتبه‌ی بالاتری از اطاعت اولی الأمر باشد و نیز برای اینکه یادآور وجوب هر آنچه باشد که رسول ج بدان امر می‌کند هرچند که امر رسول همراه با قرائن تبلیغ وحی نباشد تا شنونده دچار این توهم نشود که طاعت رسول که بدان امر شده به طاعت خداوند - در آن چیزی که آنرا از جانب خداوند تبلیغ می‌نماید - بر می‌گردد بی‌آنکه خودش بدون تشریع به چیزی امر کند چرا که اجرای تمام امور او خیر است».[24]

همچنین: خداوند در آیه مذکور امر نموده که در هنگام نزاع به وی و رسولش رجوع شود، و معلوم است که ما نمی‌توانیم مستقیما به خداوند رجوع نماییم چرا که او به هیچ یک از ما برای حل‌وفصل امور مورد نزاع، وحی نمی‌کند بنابراین مراد از رجوع و بازگرداندن به خداوند درواقع رجوع به کتابش است.

و چون اینگونه است پس مناسب سیاق آیه است که مراد از رجوع به رسول هم رجوع به قضاوت و حکم او همراه با حکم و حل‌وفصل کتاب باشد نه اینکه مراد از آن نیز همان رجوع به الله باشد بدون آنکه مرتبط به شخص رسول ج باشد.

سپس ممکن است که معاصران پیامبر، این حکم و قضاوت را مستقیما از وی شنیده باشند و امکان هم دارد کسانی که غایب بوده‌اند با واسطه‌ای بدانان رسیده باشد همانطور که فرستادگان و سفیران رسول‌خدا ج با حکم و امر وی در همه جا بین مردم می‌رفتند حال آنکه آن‌ها این قضاوت را با واسطه و غیر مستقیم کسب کرده و از آن آگاهی یافته بودند.

ابن‌حزم / گفته است: «حتی اگر شخص جنجال‌آفرینی بگوید که این خطاب تنها متوجه کسی است که توانسته رسول‌خدا ج را ملاقات نماید باز هم این ایرادش را نمی‌تواند در مورد خداوند وارد کند چرا که هیچکس برای سخن گفتن با خداوند أ راهی ندارد پس این پندار باطل است و صحیح اینست که رجوع مذکور در آیه درواقع به کلام خداوند یعنی قرآن است و نیز به کلام پیامبرش می‌باشد که نسل به نسل با گذشت زمان به ما منتقل شده است...

همچنین در آیه یادشده، ذکری از دیدار حضوری و یا شفاهی نیست و دلیلی هم برایش موجود نمی‌باشد بلکه در آن فقط امر به رجوع هست و ضرورتاً معلوم است که این رجوع همان تحکیم اوامر خداوند می‌باشد...

و اوامر رسول‌خدا ج هم در بین ما موجود است و تمامی آن به ما منتقل گردیده است لذا منظور همین است که آیه بدون تأویل و بدون مخالفت با ظاهر بر رجوع به اوامر او تصریح فرموده است».[25]

مقصود اینست که مراد از امر خداوند مبنی بر رجوع به رسول، درواقع رجوع به سنت وی می‌باشد یعنی به آنچه که بدان قضاوت می‌نماید و برای حل‌وفصل نزاع بدان حکم می‌کند هرچند که این قضاوت و داوری در قرآن ذکر نشده باشد.

همچنین اجماع:

عبدالعزیز کنانی / در مورد این آیه گفته است: «هیچ اختلافی در میان مؤمنان و اهل علم نیست که اگر آن را به الله رجوع دهیم به کتابش است و اگر به رسولش پس از وفات وی رجوع دهیم به سنّتش می‌باشد و فقط ملحدان در این امر، تردید دارند».[26]

ابن‌قیم / گفته است: «مردم اتفاق نظر دارند که رجوع به الله همان رجوع به کتابش است و رجوع به رسول ج درواقع رجوع به خود پیامبر در حیاتش و به سنّتش پس از وفاتش است».[27]

سوما: اثبات نیازمندی عموم اهل ایمان در تمام دورانها به کتاب و سنت در حل‌وفصل نزاع‌ها:

الله متعال می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِی شَیۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِکَ خَیۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِیلًا٥٩ [النساء: 59] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیامبر (با تمسّک به سنّت او) اطاعت کنید و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمایید (مادام که دادگر، حقّگرا و مجری احکام اسلام باشند) و اگر در چیزی اختلاف داشتید آن را به خدا (با عرضه‌ی به قرآن) و پیامبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنّت) برای شما بهتر و خوش‌فرجام‌تر است».

این آیه‌ی کریمه، امر به ارجاع دادن به کتاب و سنت را به مسئله‌ای پیوند زده که در هر زمانی میان مردم نو شده و روی می‌دهد که آن هم نزاع و کشمکش بین آن‌هاست و این ارجاع دادن را علامتی برای ایمان و حتی شرط آن قرار داده است چنانکه خداوند أ می‌فرماید: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ، سپس خداوند متعال بیان فرموده که این ارجاع دادن، سرانجامِ نیکی دارد چنانکه می‌فرماید: ﴿ذَٰلِکَ خَیۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِیلًا و تأویل در اینجا سرانجام و عاقبت است.

شخصی که در موارد عام وارده در آیه تأمل می‌کند، چه در اول آیه باشد که امر عام به طاعت الله و طاعت رسولش داده است و چه در عام بودن مورد نزاع باشد که از کلمه ﴿شَیۡءٖ در آیه برداشت می‌شود و سپس به ذکر سرانجام نیک این ارجاع دادن پرداخته که خواسته‌ی هر مؤمنی است عام بودن نیاز اهل ایمان به آن‌ها را در تمام دوران‌ها درک می‌کند و این مسئله، امر مهمی را اقتضا می‌کند - که إن شاء الله به شرح و تفصیل آن خواهیم پرداخت - و آن اینکه: الله أ کتاب و سنت را حفظ نموده تا به وسیله‌ی آن دو، حل‌وفصل نزاع‌های بین مؤمنان صورت بپذیرد.

دلیل دوم: این قول خداوند که می‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّکۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩ [الحجر: 9] «ما خود ذکر را فرستاده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم».

پیشتر خاطرنشان ساختم که پاره‌ای از دلایل در استدلال به حفظ سنت مورد اتفاق است و یا اینکه در مرتبه‌ی پایین‌تر از آن می‌‌باشد و چون وقت، اجازه‌ی شرح اختلاف جزئی را نمی‌دهد به بیان وجه استدلال کسانی از اهل‌علم اکتفا می‌کنم که بدین آیه بر این اعتبار استدلال نموده‌اند که سنّت داخل در آیه است، اما استدلال بدان برای حفظ سنت که لازمه‌اش، الحاق دیگر آیات بدان می‌باشد مقام دیگری است که إن شاء الله به زودی بدان خواهیم پرداخت.

وجه دلالت آیه در حفظ سنت بصورت مجمل: اینست که کلمه‌ی ﴿ٱلذِّکۡرَ تنها مختصّ قرآن نیست بلکه عموم وحی‌ای که الله بر پیامبرش ج نازل کرده را شامل می‌شود که سنت نیز جزء آن است لذا داخل در عهده‌دار شدن حفظ از جانب خداوند می‌گردد.

اثبات وجه دلالت:

صحت استدلال به این آیه برای حفظ سنّت، اثبات دو امر را می‌طلبد:

اول: اینکه ذکر نازل‌شده از سوی خداوند أ منحصر در قرآن نیست بلکه عموم وحی را در بر می‌گیرد.

دوم: اینکه سنّت از وحی‌ای است که خداوند نازل نموده است.

پیشتر در این کتاب جهت اثبات امر دوم، مطالبی بیان گردید اما برای شمولیت الذّکر به منظور عام بودن وحی بدین قول خداوند استدلال می‌شود که می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِمۡۖ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِ إِن کُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٧ [الأنبیاء: 7] «پیش از تو جز مردانی را برنینگیخته‌ایم که بدیشان (دین آسمانی را) وحی کرده‌ایم. از (اهل علم و) آشنایان به کتاب‌های ‌آسمانی بپرسید اگر این را نمی‌دانید».

پس منظور از اهل ذکر در اینجا، اهل کتاب از یهود و نصاری است چنانکه از سیاق آیه مشخص می‌باشد چرا که این آیه متعلق به آیات قبل است که حکایت گفته‌ی مشرکان در مورد پیامبر در آن آمده است که گفتند: ﴿هَلۡ هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡۖ [الأنبیاء: 3]. پس خداوند أ آن‌ها را به کسانی ارجاع می‌دهد که همانند آنان به پیامبر ج ایمان نداشتند، تا که از اهل‌کتاب بپرسند آیا پیامبرانشان از بشر بودند یا از ملائکه؟

ابن‌کثیر / گفته است: «خدای متعال سخن کسانی را رد کرده که بعثت رسولان از میان بشر را انکار کردند چنانکه می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِمۡۖ یعنی همه‌ی رسولانی که پیش از تو بودند مردانی از بشر بودند و هیچ یک از ملائکه در بینشان نبود چنانکه در آیه دیگر می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓۗ [یوسف: 109]...، به همین خاطر خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِ إِن کُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ، یعنی: از اهل علم امت‌های دیگر همچون یهود و نصاری و دیگران بپرسید: آیا رسولانی که نزد آنان آمدند بشر بودند یا ملائکه؟

آنان بشر بودند و این از کمال نعمت خدا بر مخلوقاتش است که رسولانی از خود آن‌ها را در میانشان برانگیخت که قادر به ابلاغ دین خدا بدانان باشند».[28]

بر همین اساس، کسانی از میان اهل علم بر این رأی هستند که به نص، لفظ و ظاهر این آیه برای حفظ سنت به‌همراه قرآن استدلال می‌شود چرا که سنت نیز از وحی‌ای است که الله متعال نازل نموده است.

ابن‌حزم / گفته است: «خداوند متعال درباره پیامبرش می‌فرماید: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ٤ [النجم: 3-4] «و از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید * آن (چیزی که با خود آورده) جز وحی و پیامی نیست که (از سوی خدا بدو) وحی و پیام می‌گردد» و به پیامبرش امر می‌کند که بگوید: ﴿قُلۡ مَا کُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِی مَا یُفۡعَلُ بِی وَلَا بِکُمۡۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ وَمَآ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٞ٩ [الأحقاف: 9] «بگو: من نوبرِ پیغمبران و نخستین فرد ایشان نیستم (و چیزی را با خود نیاورده‌ام که کسی پیش از من آن را نیاورده باشد بلکه پیغمبران بیشماری پیش از من آمده‌اند) و نمی‌دانم (در دنیا) خداوند با من چه می‌کند و با شما چه خواهد کرد. من جز از چیزی که به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم و من جز بیم‌دهنده‌ی آشکاری نیستم» و نیز می‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّکۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩ [الحجر: 9] «ما خود ذکر را فرستاده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم» همچنین بیان می‌دارد: ﴿بِٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ٤٤ [النحل: 44] «(پیامبران را) همراه با دلایل روشن و معجزات آشکار (دالّ بر پیامبری ایشان) و همراه با کتاب‌ها فرستاده‌ایم، و ذکر را بر تو نازل کرده‌ایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است (که احکام و تعلیمات اسلامی است) و تا این که آنان بیندیشند». لذا درست اینست که بدون شک، تمام گفته‌های رسول‌خدا درباره‌ی دین، وحی‌ای از جانب خدا می‌باشد (می‌گویم این، اثبات امر دوم است) و میان کسی از اهل لغت و شریعت، اختلافی در این نیست که هر وحی‌ای که از جانب خداوند نازل شده است ذکر مُنزّل می‌‌باشد (می‌گویم: و این هم اثبات امر اول است که به اتفاق بدان استدلال شده است) بنابراین وحی از سوی خداوند حفظ شده است».[29]

دلیل سوم: این قول خداوند أ است که می‌فرماید: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطۡفِ‍ُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَیَأۡبَى ٱللَّهُ إِلَّآ أَن یُتِمَّ نُورَهُۥ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡکَٰفِرُونَ٣٢ هُوَ ٱلَّذِیٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِینِ ٱلۡحَقِّ لِیُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّینِ کُلِّهِۦ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡمُشۡرِکُونَ٣٣ [التوبة: 32-33] «آنان می‌خواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمی‌خواهد که نور خود را به کمال رساند هرچند که کافران دوست نداشته باشند * خدا است که پیامبر خود (محمّد) را همراه با هدایت و دین راستین (به میان مردم) روانه کرده است تا این آئین (کامل و شامل) را بر همه‌ی آئین‌ها پیروز گرداند (و به منصّه‌ی ظهورش رساند) هرچند که مشرکان نپسندند».

وجه دلالت این آیه به‌صورت مجمل: اینست که خداوند أ عهده‌دار به کمال رساندن نور خود و ظاهر ساختن دینش شده است و سنت نیز از دین است چرا که سنت، داخل در این عهده‌دار شدن خداوند است که برای استمرار ظهور، اقتضای حفظ می‌کند.

اثبات وجه دلالت:

استدلال به این آیه برای حفظ سنت از سوی خداوند، اثبات موارد زیر را می‌طلبد:

اولا: اینکه سنت از دین است.

دوما: اینکه لازمه‌ی اظهار دین، حفظ آن است.

مورد اول در مطالب پیشین از طریق وجوه و شیوه‌های متعددی اثبات شده است.

مورد دوم نیز روشن است چرا که لازمه‌ی ظاهر ساختن دین اسلام بر سایر ادیان، حفظ آن می‌باشد تا پیوسته ظاهر و غالب باشد وگرنه مثل آن‌ها دچار تحریف و تباهی می‌گردد و ظهور آن بر دیگر ادیان صحیح نیست!

و ظهور همیشه بواسطه‌ی نیزه و شمشیر (نظامی) نیست بلکه چه بسا بوسیله برهان و بیان باشد زیرا دین اسلام در هر زمانی از جهت دلیل و بیان بر غیر خود ظاهر و چیره است هرچند که امکان هم دارد در بُرهه‌ای از زمان، غیر اسلام از جهت نیزه و شمشیر بر آن ظاهر و غالب آید.

شیوه‌ی پنجم: لزوم حفظ بیان قرآن

در شیوه‌ی سوم از شیوه‌های دلالت قرآن بر حجیّت سنت، بر اصولی که ثابت می‌کرد سنت مبیّن قرآن است گذری داشتیم و گفتیم که عمل به بعضی از اوامر خداوند أ در کتابش بدون رجوع به سنت پیامبرش، دشوار (یا غیرممکن است) لذا می‌بایست بدان رجوع کرد.

و چون امر سنت اینگونه است پس حفظ قرآن بصورت کامل جز با حفظ بیانش محقق نمی‌شود زیرا اگر سنت نبود قرآن در مهمترین اوامر خود بصورتی مجمل باقی می‌ماند طوری‌که وجه بیان آن دانسته نمی‌شد و کسی قادر به اجرای آن نمی‌بود.

فرض کن آنچه از تعداد نمازها، مواقیت، چگونگی و ارکان آن‌ها که در سنت پیامبر ج ثابت شده و نیز آنچه از حد نصاب زکات و جزئیات مال زکات از غیر زکات که در سنت ثابت شده و همچنین آنچه از مواقیت مکانی حج، رمی جمرات و جزئیات مناسک آن که در سنت ثابت شده و موارد دیگر، تمامی این‌ها تباه گشته است در این صورت آیا ممکن است که امر خداوند در کتابش اجرایی شود؟ آیا در کتاب، اوامری هست که خداوند بر آن‌ها تأکید نموده و فرض بودنشان را ثابت کرده است اما (با فرضِ نبود سنت) وجه انجام آن دانسته نمی‌شود؟!

تمام این‌ها لازم می‌نماید که خداوند أ بیان قرآن (سنّت) را محفوظ دارد تا حفظ قرآن بعنوان عاملی برای هدایت و راهیابی ماندگار باشد نه اینکه فقط نص آن بدون توان انجام اوامرش حفظ گردد!

پیشتر، استدلال برخی از اهل علم به این آیه را که می‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّکۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ بیان داشتم مبنی بر اینکه سنت، داخل در الذکر می‌باشد و اشاره نمودم که این آیه - همچنین - بر حفظ سنت دلالت می‌کند حتی اگر فرض نماییم که داخل الذّکر نمی‌باشد بر این اساس که محفوظ بودن قرآن جز با حفظ سنّت محقق نمی‌شود.

معلمی / گفته است: «خداوند متعال عهده‌دار حفظ سنت نیز شده است چرا که لازمه‌ی عهده‌دار شدن او به حفظ قرآن اینست که عهده‌دار حفظ بیان قرآن (که سنّت است) و نیز حفظ زبان قرآن (که عربی است) شود زیرا مقصود اینست که حجت و هدایت، ماندگار باشد تا هر کسی که در طلب آنست، بدان دست یابد چونکه محمد ج خاتم پیامبران و شریعت وی آخرینِ شریعت‌ها است. و این قول خداوند نیز بیانگر همین است که می‌فرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ١٩ [القیامة: 19] زیرا خداوند، سنّت را در دل‌های صحابه و تابعین حفظ کرد تا آنکه بصورت کتاب درآمد و تدوین شد. التزام به کتابت سنّت در عهد نبوی بسیار دشوار بود زیرا شامل تمام اقوال پیامبر، افعال و احوال وی و نیز گفته‌هایی می‌شد که دیگران در حضورش بر زبان می‌آوردند یا انجام می‌دادند و غیره. و مقصود شرعی از سنت، معانی‌اش است نه مانند قرآن که لفظ و معنایش قصد می‌شود چرا که کلام خداوند هر دوی لفظ و معنایش است و هر دوی آن اعجازآور است و با تلاوت قرآن بوسیله لفظ آن بدون هیچ تغییری، عبادت می‌شود اما خداوند برای آنان تخفیف قائل شد و برای تبلیغ سنت غالبا بدین اکتفا نمود که برخی صحابه ش بر آن اطلاع یابند و خداوند متعال حفظ و تبلیغ سنت را با قدرت کامل و ضعف‌ناپذیر خود تکمیل نمود لذا امر مهم، علم به این است که پیامبر ج آنچه که مأمور به تبلیغ آن شده را رسانده است. و این امر معیار رسیدن آن به کسانی از امت است که آن را از حفظ کرده و به هنگام نیاز تبلیغ می‌کنند لذا در بین امت، موجود باقی می‌ماند. و عهده‌دار شدن خداوند به حفظ دینش، دلیلی بر این امر می‌باشد پس همانطور که خداوند اراده نموده، حفظ گردید و به واسطه این عهده‌دار شدن است که تمام پندارها و شبهات پیرامون تبلیغ و رساندن قرآن دفع می‌شود همچون احتمال از بین رفتن برخی از قطعه‌هایی که آیات قرآن بر آن نوشته شدند و این احتمال که افرادی که آن قطعه‌ها را در اختیار داشتند اقدام به تغییر آیات نمایند نیز دفع شد. و هر کس زندگی‌نامه امامان حدیث از تابعین و پس از آنان را مطالعه کند و در نعمت قدرت حفظ، فهم و تمایل زیاد آنان به تلاش جهت حفظ سنت و حمایت از آن تدبر نماید چیزهایی برایش پدیدار می‌گردد که عقلش مات و متحیر می‌ماند و خواهد دانست که این امر، ثمره‌ی عهده‌دار شدن خداوند به حفظ دینش است و پی می‌برد که این کار نزد آنان از بزرگترین و شریفترین عبادات قلمداد شده است».[30]




[1]- الإحکام فی أصول الأحکام، ط دار الحدیث (1/97).

[2]- جماع العلم تألیف امام شافعی (21-22).

[3]- بخاری و مسلم.

[4]- الجواب الصحیح، ابن تیمیه (2/570) ت: سفر حوالی.

[5]- الدولة و المجتمع، شحرور (ص: 231-232) با اختصار.

[6]- از مقاله‌ای با عنوان (مفهوم الحکمة عند الإمام الشافعی) در اینترنت.

[7]- تفسیر طبری (19/108)، دار عالم الکتب.

[8]- تفسیر ابن‌کثیر (1/275).

[9]- جماع العلم، شافعی صفحه (9).

[10]- الرسالة از امام شافعی صفحه (34).

[11]- تفسیر ابن‌کثیر (8/278) دار طیبة.

[12]- الجامع لأحکام القرآن، قرطبی (12/329-330).

[13]- الإحکام فی أصول الأحکام، ابن حزم، (1/104) الآفاق الجدیدة.

[14]- الرسالة، شافعی، (ص 41) دار الوفاء.

[15]- تفسیر طبری (23/504).

[16]- تفسیر نسفی (3/527) دار ابن کثیر.

[17]- التحریر و التنویر (29/350).

[18]- مختصر السنة النبویة وحی (36).

[19]- مفاتیح الغیب رازی (20/31).

[20]- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر (4/574).

[21]- نظم الدرر فی تناسب الآیات و السور، بقاعی (11/168).

[22]- المحرر الوجیز.

[23]- الإحکام فی أصول الأحکام (1/97).

[24]- التحریر و التنویر (5/97).

[25]- الإحکام اثر ابن حزم (1/98) دار الآفاق الجدیدة.

[26]- الحیدة و الإعتذار صفحه (69).

[27]- إعلام الموقعین، ابن قیم (1/39).

[28]- تفسیر ابن کثیر (5/334) با اختصار، طیبة ط 2.

[29]- الإحکام اثر ابن حزم (1/121).

[30]- الأنوار الکاشفة، معلمی صفحه (43) عالم الفوائد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد