اصل چهارم: ادعای از بین رفتن سنت و محفوظ نماندن آن با استناد به نهی از نوشتن و تأخیر در تدوین آن
منکران سنت و شکافکنان در آن بسیار، این سؤال را مطرح میکنند که: (اگر سنت حجت است چرا خداوند متعال آنرا همانند قرآن حفظ نکرده است؟). شکی نیست که این سؤال، دارای خلل ظاهری است و بطور اساسی با این سؤال فرق دارد که: (آیا خداوند سنت را همانند قرآن حفظ نموده است؟) زیرا سؤال نخست بطور ضمنی اشاره میکند که محفوظ نبودن سنت امری مسلّم است و اینکه مسئله فقط در مورد علت (حفظ نشدن سنت) مطرح است و کاملاً نادرست میباشد.
وجه اشتباه در این سؤال اینست که دربردارندهی یک «ادعای» ناواضح و بیاساس است که مدعی است: «خداوند سنت را حفظ نکرده است»! حال آنکه اندیشیدن انتقادی اقتضا میکند که به سؤالکننده گفته شود: این که خداوند سنت را حفظ ننموده است را از کجا آوردهای؟ اول ادعایت را ثابت کن، وگرنه سؤال تو هیچ ارزشی ندارد، پس اگر دلیلی آوردی حق داری که به دنبال جواب باشی اما اینکه ادعایی بیاساس را مطرح میکنی سپس از مردم میخواهی که بدان پاسخ گویند امری نادرست میباشد.
با اینکه این نوع مغالطهگویی در سؤال پرسیدن، رایج و پراکنده است اما بسیاری از مردم متوجه آن نمیشوند لذا به سبب همین امر، بسیاری از مغالطات اشتباه در لفافهی سؤالات به خورد جوانان داده شده است و بسیاری از آنان نیز تحت تأثیر سؤالها قرار گرفتهاند. و بدینگونه در منجلاب شک و انکار برخی از ثوابت شرعی افتادهاند در حالیکه این مسئله، بیش از آن نمیخواست که از شخص مدعی، خواستار اثبات مدعایش شوند.
پس به سؤالکننده گفته میشود: تو رها نمودن حفظ سنت پیامبر ج را به خداوند متعال نسبت میدهی اما دلیلت برای این مسئله چیست؟ آیا خبری از خود الله یا خبری از رسولش بر تایید این امر داری؟
اگر بگوید: من به این گفتهی خداوند استدلال میکنم که میفرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّکۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: 9] «ما خود ذکر را فرستادهایم و خود ما پاسدار آن میباشیم». و این آیه در مورد قرآن است و خداوند أ مثل آنرا در مورد سنت نفرموده است .. به او میگوییم: ادعای تو «نفی» حفظ سنت از جانب الله است نه «ذکر نکردن» حفظ سنت از جانب خدا، و این آیه نیز بر نفی حفظ غیر قرآن دلالت نمیکند بلکه آنرا برای قرآن اثبات میکند.
پس برای خودت به دنبال دلیل دیگری غیر از این باش.
وجه دیگر در ردّ این ادعا اینست که آیهی یادشده از حفظ ذکر سخن میگوید و شکی نیست که قرآن هم از ذکر میباشد اما آیا نفی میکند که سنت نیز از زمرهی ذکر باشد؟ ابنحزم / گفته است: «بین هیچ یک از علمای شریعت و لغتدانان اختلافی در این نیست که هر وحیای که از نزد الله متعال نازل شده، ذکری منزّل است لذا مقام وحی یقیناً از جانب خداوند محفوظ گشته است و تمام هر آنچه که خداوند عهدهدار حفظ آن گشته ضمانت شده است که از بین نرود و هیچ چیزی از آن دچار تحریف نگردد». سپس گفته: «اگر کسی بگوید منظور خداوند از الذِّکر تنها قرآن است با توفیق خداوند به او میگوییم: این ادعایی دروغ و بیپایه و دلیل است و تخصیص دادن ذکر بدون هیچ دلیلی میباشد و چون اینگونه است پس باطل میباشد. لذا درست اینست کسی که هیچ دلیلی بر ادعایش ندارد در ادعایش صادق نیست، و الذِّکر اسمی است که شامل تمامی هر آنچه میشود که خداوند بر پیامبرش نازل کرده است از قرآن و یا سنت وحی که با آن، قرآن را تبیین میکند، همچنین خداوند متعال میفرماید: ﴿بِٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ٤٤﴾ [النحل: 44] «(پیامبران را) همراه با دلایل روشن و معجزات آشکار (دالّ بر پیامبری ایشان) و همراه با کتابها فرستادهایم، و ذکر را بر تو نازل کردهایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است (که احکام و تعلیمات اسلامی است) و تا این که آنان بیندیشند». درست است که پیامبر ج به بیان قرآن برای مردم امر شده است اما در قرآن، امور مجمل بسیاری همچون نماز و زکات و حج و غیره هست که آنچه خداوند ما را به لفظ آن ملزم گردانیده نمیدانیم بلکه نیاز به بیان و تبیین رسولخدا دارد لذا اگر بیان پیامبر برای این امور مجمل، محفوظ نباشد و سلامت آن تضمین نگردد نفع بردن از نص قرآن منتفی میشود و بیشتر شرایع و قوانین و احکام فرضشده بر ما نیز منتفی میگردند».[1]
بر اساس این گفته: دلالت آیه علیه سخنان سؤال کننده میباشد نه به نفع او!
حتی اگر بگوییم که الذِّکر شامل سنت نمیشود چیزی که تردیدی در آن نیست اینکه سنت تبیینگر قرآن است - چنانکه پیشتر بطور تفصیلی در این کتاب اثبات شد - و چون چنین است لذا نشانه کامل بودن حفظ قرآن، حفظ بیان و زبان آنست - همانطور که معلمی / در «الأنوار الکاشفة» گفته است - و دلیلش اینست که اگر مثلاً در مورد نماز تأمل نمایی نص قرآن پیرامون امر به این فریضه را بصورت مجمل مییابی و مشاهده میکنی که تمام مسلمین، این فریضه را از پیشینیان خود نقل کرده و پیشینیان آنان نیز از نسلهای پیش از خود نقل نمودهاند - نقل همهی مردم مسلمان از همهی مردم مسلمان - که رسولخدا ج پنج بار در شبانهروز با اصحابش ش نماز را با تعداد رکعات معین در هر نماز خوانده است، ولی ما این تفصیل را در قرآن نمییابیم پس بر همین اساس پی میبریم که سنت، تبیینگر مجمل قرآن است لذا لازمهی حفظ قرآن، حفظ سنتش است وگرنه برای مسلمان ممکن نیست که به انجام اوامر مجمل خداوند أ در قرآن کریم (بدون سنت) بپردازد.
اگر بگوید: واقعیت موجود بر محفوظ نماندن سنت از جانب خداوند گواهی میدهد!
به او میگوییم: بلکه واقعیت نیز بر حفظ سنت از جانب خداوند گواهی میدهد، و هر دوی ما ادعا داریم و ادعای تو اولیتر از ادعای ما نیست بلکه به دلایل هر یک از ما بستگی دارد، با علم به اینکه بجز برخی فرقههای مبتدع و نیز مستشرقان طعنزننده در قرآن و سنت و افراد متأثر از آنها، کسی با ادعای تو موافق نمیباشد اما ائمه و پیشوایان اسلام و فقیهان دین با ما موافق هستند.
اگر بگوید: دلیل ما اینست که در سنت، صحیح و ضعیف میبینیم اما مثل آنرا در قرآن مشاهده نمیکنیم چون اگر سنت محفوظ بود این اختلاف در آن روی نمیداد.
میگوییم: این دلیل، ادعایت را تأیید نمیکند بلکه آن را تضعیف میسازد، اینگونه که تمییز ضعیف از صحیح و ثابت از مکتوب بر عنایت و توجهورزی دلالت مینماید نه نادیده گرفتن و بیتوجهی، و نیز دالّ بر ضبط و اتقان (کمال دقت) است نه بر خلاف آن.
اگر معرفت تفصیلی به روشهای محدثان در تصحیح و تضعیف، تثبیت و تعلیل و جرح و تعدیل داشتی پی میبردی که این امر از نشانههای حفظ دین از جانب خداوند أ است.
بلکه گفتهی تو هنگامی صحیح است که صحیح و ضعیف از هم، قابل تمییز نباشد اما پس از تمییز و پالوده کردن احادیث، دیگر گفتهات راست و درست نمیباشد.
همچنین میبینی که برخی افراد هستند که قرآن را تحریف میکنند و با استناد به قرآن بر خداوند دروغ میبندند و آیاتی را به قرآن نسبت میدهند و ادعا میکنند مفقود شده و از بین رفته بوده است. پس آیا بگوییم که این امر با محفوظ ماندن قرآن کریم از جانب خداوند منافات دارد یا حجیت آنرا ساقط میکند؟
دوم: مسئله حدیث نهی از کتابت (نوشتن) سنت
از بارزترین محورهایی که باورمندان به از بین رفتن سنت بر آن تمرکز میکنند محور ننوشتن سنت در عهد نبوی و راشدین است و میگویند، پیامبر ج از کتابت (نوشتن) هر چیزی غیر از قرآن نهی فرمود و همین امر دالّ بر آنست که سنت، حجت نیست زیرا اگر حجت بود از نوشتن آن نهی نمیکرد. رد بر این شبهه از چند وجه است:
وجه اول: اینکه میگوییم چه تلازمی بین نهی از نوشتن سنت و بین حجیت آن هست؟ و آیا حجت بودن گفتهای جز در صورت اجازه دادن به نوشتن آن تحقق نمیگردد؟ که اگر از نوشتن نهی شود حجیت آن ساقط میگردد؟
بدون شک، ساقط نمودن و ابطال حجیت سنت با استناد به حدیث نهی از نوشتن، فاقد تلازمی است که پایهی نتیجهگیری در استدلال میباشد.
وجه دوم: کسی که از نوشتن سنت نهی نموده (یعنی پیامبر ج) همان کسیست که امر به حفظ و تبلیغ آن کرده است و از رد غیر قرآن نهی فرموده چنانکه در حدیث الأریکه[2] آمده است، پس چگونه از سنت، آنچه را که موافق با هوا و هوس شماست گزینش میکنید و آنچه با هوی و هوستان مخالف است را رها مینمایید؟
وجه سوم: در مقابل نهی از نوشتن سنت، نصوص دیگری هست که اجازهی نوشتن آنرا میدهد از جمله گفتهی پیامبر ج در جواب درخواست ابوشاه پیرامون نوشتن عقد ازدواجش که فرمود: «اکْتُبُوا لِأَبِی شَاه» «برای ابوشاه بنویسد»،[3] و نیز اینکه عبدالله بن عمرو س مینوشت و پیامبر او را بخاطر این کار تایید نمود و فرمود: «اکْتُبْ فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا یَخْرُجُ مِنْهُ إِلَّا حَقٌّ» «بنویس زیرا سوگند به کسی که جانم در دست اوست جز حق، چیزی از آن خارج نمیگردد».[4] و به دهانش اشاره کرد.
و تمامی نصوص وارده درمورد نهی از نوشتن، ضعیف است بجز حدیث ابوسعید س که روایت نموده رسولخدا ج فرمود: «لَا تَکْتُبُوا عَنِّی وَمَنْ کَتَبَ عَنِّی غَیْرَ الْقُرْآنِ فَلْیَمْحُهُ وَحَدِّثُوا عَنِّی وَلَا حَرَجَ» «از من چیزی ننویسید و هرکس از من چیزی غیر از قرآن نوشته آن را محو گرداند و از من حدیث روایت کنید که مشکلی ندارد»[5] این حدیث نزد جماعتی از اهل علم تصحیح شده است اما وجه مقدم بودن آن در نزد شما بر نصوص جواز و رخصت نوشتن چیست؟!
تردیدی نیست که إعمال دو نص یاد شده که برای بعضی، متعارض به نظر میرسد اولیتر از نادیده گرفتنشان است و اعمال یکی از آن دو نیازمند دلیل و مرجّح میباشد و این همان چیزیست که اهل علم در مورد آن دست به اجتهاد زدهاند چنانکه به شیوههای مختلف به جمع بین این نصوص یا ترجیح میان آنها پرداختهاند از جمله:
1. برخی از آنان شیوهی ترجیح را در پیش گرفتهاند، بدین گونه که احادیث رخصت و اجازه نوشتن را بر نهی از نوشتن بخاطر تفاوت در مراتب ثبوت آنها ترجیح دادهاند زیرا احادیث نهی را ابوهریره، زید بن ثابت و ابوسعید ش روایت کردهاند اما اشکالی در ضعف دو حدیث ابوهریره و زید نیست ولی حدیث ابوسعید را امام مسلم و دیگران تصحیح نمودهاند و امام بخاری آنرا موقوف بر ابوسعید خدری دانسته است چنانکه ابن حجر در «فتح الباری» بیان داشته است و ابن عبدالبر در «جامع بیان العلم و فضله» برخی طُرق این موقوف را خاطرنشان ساخته است.
2. برخی دیگر نیز شیوه جمع را در پیش گرفتهاند بدینگونهکه حدیث نهی از نوشتن را بواسطه احادیث رخصت برای نوشتن، منسوخ دانستهاند، و گفتهاند در ابتدا از ترس درآمیختن قرآن با سنت از نوشتن نهی شد اما پس از آن، اجازهی نوشتن داده شد.
و بعضی هم گفتهاند که این امر برای باقی ماندن سنتِ حفظ امر شده که نزد عربها رایج بوده است، و موارد دیگری هم گفته شده است.
اینها مجموعهای از شیوهها و مسلکهای اهل علم در تعامل با این نصوص است، و در آغاز پیرامون جواز نوشتن حدیث اختلاف پیش آمد سپس اختلاف برچیده شده و اجماع حاصل گردید. چنانکه ابو عمرو ابنصلاح / گفته است: «سپس این اختلاف از بین رفت و مسلمانان بر جواز و مباح بودن نوشتن حدیث اجماع نمودند».[6]
شکافکنان در سنت پیوسته مسئلهی تأخیر در تدوین سنت را مطرح میکنند تا به بیاعتبار کردن و ابطال آن برسند و ادعای خود مبنی بر تحریف و از بینرفتن سنت را بر کرسی بنشانند تا جاییکه این شبهه از شبهات اصلی در خطابهای روشنفکری و سکولار و از موضوعات مطرحشدهی به اصطلاح قرآنیها شده است، حارث فخری عیسی در کتابش «الحداثة و موقفها من السنة» میگوید: «شاید بتوان گفت بزرگترین موضوعی که بسیاری از روشنفکران برای ابطال مشروعیت سنت و انکار ثبوت تاریخیاش بدان استناد میکنند سخن از تأخیر در تدوین سنت باشد، چنانکه میگویند حدیث پس از گذشت حداقل صد سال از وفات پیامبر محمد ج در صحف تدوین شده و در کتابها نوشته شده است».[7]
هر کس در استدلال تردیدافکنان پیرامون این شبهه تأمل میکند تعدادی از اشتباهات و اشکالات را در آن مییابد که مهمترین آنها عبارتند از:
1- منحصر نمودن توثیق (ثبت) در نوشتن و نادیده گرفتن ابزارهای دیگر توثیق.
2- جهل به اشکال توجهورزی به سنت در دو قرن اول و دوم.
3- جهل به کتابت (نوشتن) زودهنگام حدیث نبوی.
4- تصور اشتباه از مکانیسم تدوین صاحبان کتابهای مشهور سنت در دو قرن دوم و سوم.
آنان معتقد به وجود یک مرحلهی خلأ هستند که حدود یک قرن و نیم یا دو قرن بین زمان پیامبر ج و صاحبان کتابهای مشهور سنت همچون بخاری و مسلم و دیگران به طول انجامیده است لذا فرض میکنند که این مؤلفان، تلنباری از روایات تاریخی ناموثق و نامعتبر را در کتابهایشان داخل کردهاند. حال آنکه این امر در اوج دوری از واقع این روایات و تصنیفات میباشد.
شناخت مکانیسم توثیق و ثبت سنت پس از وفات پیامبر، اطلاع تفصیلی بر شیوهی راویان آن در حمل و ادای آن، فهم قواعد محدثان به شکلی درست و شناخت اشکال توجهورزی زودهنگام به سنت، نقض کننده تمام این ادعاها و شبهات است. و بدون شناخت اینها به طور تفصیلی، طعن وارد کردن در سنت با ادعای تأخیر در تدوین آن حقیقتا طعن و ایرادی شتابزده و ناقص است و مبتنی بر تصوری اشتباه است.
لذا رد این شبهه (تاخیر در تدوین) بر دو امر تمرکز دارد:
1- امر اول: اثبات توجه و عنایت زودهنگام به سنت.
2- امر دوم: اثبات درستی قوانین محدثان و مکانیسم آنان در توثیق اخبار.
امر دوم در رد بر اصل پنجم از اصول منکران سنت ذکر خواهد شد بنابراین در آغاز به تفصیل امر اول خواهیم پرداخت.