در صحیح بخاری آمده است که ابن شهاب از انس بن مالک نقل کرده است که گفت: حذیفه بن الیمان وقتی از فتح ارمنستان و آذربایجان بازگشت، نزد عثمان شتافت و نگرانی خود را از اختلافاتی که در قرائت قرآن در شام مشاهده کرده بود، برای او بیان کرد و به عثمان گفت: امت را دریاب! پیش از آن که مانند یهود و نصارا با یکدیگر اختلاف پیدا کنند! عثمان نزد حفصه فرستاد که صُحُف را نزد ما بفرست تا از روی آن چند مصحف بنویسیم و به تو بازگردانیم. حفصه آن صُحُف را نزد عثمان فرستاد. عثمان، زید بن ثابت، عبدالله بن زبیر، سعید بن عاص و عبدالرحمان بن حارث را دستور داد که چند نسخه از روی آن بنویسند. عثمان به آن سه نفر که از قبیلۀ قریش بودند، گفت: اگر در مورد نوشتن کلمهای با زید بن ثابت اختلاف پیدا کردید، آن را مطابق لهجۀ قریش بنویسید که قرآن به زبان قریش نازل شده است. همین کار را کردند و وقتی مصحفها آماده شدند، عثمان صحف را به حفصه باز گردانید و به هر استان یکی از آن مصحفها را فرستاد و دستور داد که به جز آن چند مصحف رسمی، هر صحیفه یا مصحفی را که آیات قرآنی در آن نوشته بیابند، بسوزانند.([1])
این حدیث صحیح پنج مطلب مهم را برای ما بیان میکند:
1- انگیزۀ اساسی پرداختن عثمان به نسخه برادری از صُحُف ابوبکر که نزد حفصه بود، اختلاف مسلمانان در قرائت قرآن بوده است. بنابراین، بلاشر و دیگر خاورشناسان را نمیرسد که انگیزۀ عثمان در کار جمع و تدوین قرآن را مورد سؤال قرار دهند! این خاورشناسان این سخن را از کجا آوردهاند که میگویند: خلیفۀ سوم برای تثبیت موقعیت سیاسی خویش به تهیۀ مصاحف امام اقدام کرده است؛ و هدفش آن بوده است که جمع و تدوین قرآن به نام طبقۀ مکی مسلمانان (مهاجرین) که خودش را نمایندۀ آن طبقه میدانسته است، انجام پذیرد؟!([2])
خاورشناسان برای اثبات هیچ یک از این سخنانشان دلیل و مدرکی به جز تخیل نیرومند و گمانهای دروغین ندارند! وگرنه کدام روایت تاریخی صحیح ادعای آنان را تأیید میکند؟ و آیا هیچ انسان خردمندی حدس و تخمین بیپایۀ آنان را بر اسناد و مدارک تاریخی که شخصی مانند شیخ بخاری که در راستگویی، صداقت، دقت و امانت، تاریخ همانند او را نشناخته، ارائه کرده است، ترجیح میدهد؟!
2- هیئتی که از جانب عثمان به کار جمع و تدوین قرآن پرداختند، متشکل از چهار نفر بوده استز([3]) از این چهار نفر به جز زید بن ثابت که از انصار و اهل مدینه است، سه نفر دیگر از قبیلۀ قریش و از اهل مکه (مهاجرین) هستند([4]) و هر چهار نفر، از صحابۀ مورد اعتماد و دانشمند پیغمبر اکرم بودهاند.([5])
3- هیئت چهار نفری، کارشان عبارت بوده است از: نسخهبرداری از «صحف» که در زمان ابوبکر جمعآوری شده و در نزد حفصه بوده است. بنابراین، جمع سوم قرآن در زمان عثمان از هر حیث، مستند به جمع دوم قرآن در زمان ابوبکر بوده است.
4- قرآن به لهجۀ قریش نازل شده است. به همین جهت به دستور عثمان هیئت چهار نفری موظف بوده است که در موارد اختلاف میان زید و سه نفر دیگر لهجۀ قریش را برگزیند. در بحث قرائتهای هفتگانه (احرف سبعه) خواهیم دید که این موضوع منافاتی ندارد با این که نگارش قرآن به ترتیبی انجام شده باشد که با هفت قرائتی که قرآن مطابق آن نازل شده است، مطابقت داشته باشد. به دلیل این که خط در آن زمان هنوز نقطه و اعراب نداشته است و در مواردی که نگارش کلمه به یک صورت نمیتوانسته است با قرائت آن به چند وجه هماهنگی داشته باشد، هریک از مصاحف را با یک قرائت مینوشتهاند.
5- عثمان به هر یک از مراکز بلاد اسلامی آن روزگار، یکی از این مصاحف را که توسط هیئت چهار نفری نوشته شده بود، فرستاد و برای ریشهکنکردن اختلاف قرائات چنین مصلحت دید که دیگر صحیفهها و مصحفهای شخصی و غیر شخصی را که در دست مردم بود، بسوزانند تا راه برای هرگونه شک و شبههای بسته شود.
ضمناً به نظر میرسد که حذیفة بن الیمان تنها کسی نبوده است که از اختلاف مسلمانان در قرائت قرآن به وحشت افتاده است. اختلاف قراءات روز بروز فزونی مییافت و کار به جایی رسیده بود که خود صحابه هم در قرائت قرآن با یکدیگر اختلاف پیدا کرده بودند. وقتی خبر به عثمان میرسد، به نوبۀ خود از عواقب وخیم این اختلافات به هراس میافتد و تصمیم میگیرد که پیش از آن که کار به جای باریکتری بکشد، تدبیری بیندیشد. این مطلب را به روشنی از روایتی که ابن جریر طبری در کتاب تفسیرش از طریق ایوب از ابوقلابه نقل کرده است، میتوان دریافت. ابوقلابه گفته است: در زمان خلافت عثمان وضع اینطور شده بود که این معلم قرائت، این قاری را یاد میدادو آن معلم قرائت، آن قاری را. در نتیجه نوجوانان وقتی به یکدیگر برمیخوردند و برای یکدیگر قرآن میخواندند، میانشان اختلاف میافتاد و اندک اندک دامنۀ این اختلافات به محضر معلمان قرآن کشیده میشد و کار به جایی میرسید که این معلم میگفت: من به قرآنی که آن معلم دیگر میخواند ایمان ندارم! ماجرای این اختلاف و تکفیر و صفآرایی مسلمانان در برابر یکدیگر در امر قرائت قرآن به گوش عثمان رسید. خطبهای ایراد کرد و ضمن آن خطبه گفت: «شما که نزد من هستید این چنین قرآن را غلط میخوانید و با یکدیگر بر سر قرائت قرآن اختلاف میکنید! پس آنان که از ما دورند، قطعاً در قرائت قرآن بیشتر از ما با یکدیگر اختلاف دارند! ای یاران محمد! گرد هم آیید و برای مردم یک مصحف نمونه بنویسید.([6])
از سوی دیگر در فاصله طولانی (دست کم پانزده سال) وفات پیغمبر اکرم تا زمانی که عثمان مسلمانان را پیروی از یک مصحف رسمی وادار کرد، غیر از مصحف (یا «صحف») ابوبکر که نزد حفصه بود، مصحفهای مشهور دیگری در میان مسلمانان شناخته شده بود و همین امر اختلاف در قرائت قرآن را افزایش میداد. مشهورترین این مصاحف، مصحف ابی بن کعب و مصحف عبدالله بن مسعود است.([7]) شاید مصحفهای دیگری نیز که آنچنان معروف و مشهور نشدهاند، در آن زمان موجود بودهاند. نام تعدادی از این مصاحف را در فهرست ابن ندیم و مصاحف ابن ابیداود و مصاحف ابن اشته میتوانیم ببینیم. البته نمیخواهیم در مورد تعداد این مصحفها بیش از اندازه مبالغه کنیم. زیرا، از یک طرف سند و مدرک صحیحی که وجود این مصاحف را در یک زمان نشان بدهد، نمییابیم([8])و از طرف دیگر هیچ یک از این مصحفها به دست ما نرسیده است. تنها اثری که از این مصاحف مشاهده میکنیم، روایاتی است که ترتیب سورهها و نحوۀ قرائت بعضی کلمات را در این مصاحف بیان میدارند و مضامین این روایات از جهات بسیاری نیازمند تحقیق و تدقیق هستند.([9])
اما فرمان عثمان دایر بر سوزانیدن مصاحف غیر رسمی([10])- هرچه که بوده باشد- بیتردید حکیمانه بوده است، زیرا ماندن آن مصاحف با رسمالخطها و احیاناً ترتیبهای گوناگون- هرچند که موارد اختلافشان جزئی بوده باشد- ناگزیر زمینۀ اختلاف را فراهمتر میکرد. به خصوص که در زمان عثمان، مردم دیگر اندک اندک با زمان رسول خدا فاصله میگرفتند. این بود که کار حکیمانۀ عثمان مورد تأیید و تحسین صحابه و مسلمانان قرار گرفت.([11]) تنها صحابی پیغمبر اکرم که در این رابطه با عثمان مخالفت کرد، عبدالله بن مسعود بود. وی چنانکه پیش از این دیدیم، مصحفی مخصوص به خودش داشت و ابتدا با عثمان از در مخالفت درآمد و حاضر نشد مصحفش را بسوزاند.([12]) بعدها خداوند به او الهام فرمود که رأی عثمان را که در آن روزگار در واقع رأی همۀ مسلمانان بود([13]) و وحدت کلمه و ریشهکن شدن اختلاف قرائت و رسمالخط قرآن را تضمین میکرد، بپذیرد.
به هر حال، هیئت چهار نفری در سال 25 هجری در اجرای فرمان عثمان، خلیفۀ مسلمین تشکیل گردید([14])و با آن که این هیئت متشکل از کسانی بود که خودشان حافظ تمام قرآن بودند، عثمان آنان را موظف گردانید که از روی مصحف حفصه نسخهبرداری کنند، تا مصاحفی که نوشته میشوند، مستند به مصحف ابوبکر باشند. از آنجا که مصحف ابوبکر نیز مستند به نسخههای خطی قرآن بود که در زمان حیات رسول خدا و در محضر مبارک آن حضرت و با توقیف و نظارت دقیق آن حضرت نوشته شده بودند، این شیوۀ مدبرانه جمع و تدوین قرآن در زمان عثمان راه را برای هر یاوهسرایی و شبههپردازی میبندد. ابوعبدالله محاسبی میگوید: «... آن مصاحفی که قرآن از روی آن نوشته شد، نزد صدیق ماند و مصحف امام بود (یعنی: مرجع حل اختلاف در مورد قرائت و رسمالخط و جایگاه سورهها و آیات قرآن) و تا آخر عمر صدیق از وی جدا نشد. همچنین در زمان عمر نیز نزد او بود؛ پس از وفات وی به حفصه سپرده شد و دست هیچکس به آن نرسیده، تا آن که در زمان عثمان نیاز به یکسانکردن قرائت قرآن محسوس گردید و مصحف ابوبکر در اختیار عثمان قرار گرفت. عثمان آن را مصحف امام قرار داد و از روی آن چند نسخه برداشت (که هر یک از این مصاحف نیز «مصحف امام» نامیده شدند...»).([15])
مصحف ابوبکر پس از آن که مصاحف امام از روی آن نوشته شد و به اطراف و اکناف بلاد اسلامی فرستاده شد، به نزد حفصه عودت داده شد و همچنان نزد او ماند، تا از دنیا رفت. مروان بن حکم (متوفای 65 هجری) خواست این مصاحف را از حفصه باز گیرد و بسوزاند. حفصه حاضر نشد. وقتی حفصه از دنیا رفت، مروان آن مصحف را گرفت و سوزانید و در مقام توجیه صلاحدید خود چنین گفت: «این کار را به این منظور انجام دادم که با آن که تمام آنچه در این مصاحف بود، عیناً در زمان عثمان در مصاحف امام ثبت و ضبط شده بود، امکان داشت که در صورت ماندن این مصحف و گذشت سالیان درازی بر آن، کسانی پیدا شوند که این مصحف را دستاویز خویش قرار دهند و با ادعای موارد اختلاف بین این مصحف و مصاحف عثمانی ایجاد شبهه و اختلاف کنند».([16])
دربارۀ این که در زمان عثمان چند مصحف امام نوشته شده و به اطراف بلاد اسلامی فرستاده شده است؟ علمای اسلامی اختلاف نظر دارند:
- ابوعمرو دانی([17]) در کتاب «المقنع» میگوید: «اکثر دانشمندان بر آنند که عثمان چهار مصحف امام نوشت و یک نسخه را به کوفه، دیگری را به بصره، سومی را به شام فرستاد و چهارمی را نزد خود نگاه داشت. بعضی گفتهاند که عثمان هفت مصحف امام نوشت و علاوه بر کوفه، بصره و شام، به مکه، یمن و بحرین نیز یک نسخه از مصاحف امام را ارسال داشت. ابوعمرو میگوید: ولی قول اول صحیحتر است و بزرگان دانشمندان و صاحبنظران علوم قرآنی برآنند».([18])
- سیوطی میگوید: «مشهور آنست که مصاحف امام که عثمان به این طرف و آن طرف فرستاده است، پنج تا بودهاند»([19]) و اگر نسخۀ مخصوص را نیز که عثمان نزد خویش نگاه داشته است، به این تعداد بیفزاییم، بالغ بر شش مصحف میگردد.
- همانطور که میتواند منظور از روایاتی که میگوید: مصاحف امام پنج عدد بودهاند، این باشد که شش تا بودهاند و یکی را عثمان نزد خویش نگاه داشته است و روایاتی نیز که میگویند: مصاحف امام هفت تا بودهاند، میتواند مفادشان این باشد که عثمان شش نسخه از آنها را به عنوان «مصحف امام» به اطراف فرستاده است. به همین دلیل ما ترجیح میدهیم نظریهای را بپذیریم که میگوید: هیئت چهار نفری، هفت مصحف نوشت و عثمان شش نسخه را به اطراف فرستاد و یکی را برای خودش نگاه داشت. نکتۀ دیگری که تمایل ما را به این نظریه تأیید میکند، این است که میدانیم بعضی از مسلمانان از جمله عبدالله بن زبیر و امالمؤمنین حفصه و امالمؤمنین ام سلمه توانستهاند به مصحف مخصوص دست یابند و از روی آن برای خودشان نسخه بردارند.([20]) به نظر ما این کار به هیچ وجه نمیتواند منطقی داشته باشند – اجازه داده باشد که از روی مصحف مخصوص نسخه برداند، ولی از آن طرف بعضی از بلاد اسلامی را از داشتن یک نسخه از مصحف امام که ضامن وحدت کلمه و ریشهکن شدن اختلاف است، محروم گردانیده باشد! بخصوص که به خوبی دریافتهایم که انگیزۀ اساسی عثمان برای اقدام به تهیۀ مصاحف رسمی و استنساخ مصحف ابوبکر و ارسال مصاحف امام به اطراف و اکناف بلاد اسلامی، اختلاف روزافزون مردم در قرائت و رسمالخط قرآن بوده است.
تعداد این مصاحف عثمانی هر چند که بوده است، تردیدی نداریم در این که کاملاً همانند یکدیگر بودهاند و هر یک از آنها تمامی قرآن را که عبارت از صد و چهارده سوره باشد، در برداشته است. البته بدون نقطه، اعراب و بدون ذکر نام سورهها و شمارهگذاری آیات. عیناً مطابق مصحف ابوبکر که بینقطه و بیاعراب بود و نام سورهها در آن نوشته نشده و فواصل آیات نیز مشخص نشده بود. علاوه بر این، مصاحف عثمانی از عبارات توضیحی و تفسیری نیز پیراسته گردید. پیش از آن بعضی از صحابه تفسیر و توضیحی را نیز که دربارۀ بعضی از آیات از رسول خدا شنیده بودند، در مصحف خود مینوشتند. مثلاً آیۀ 198، سورۀ البقره از مصحف ابن مسعود چنین نوشته شده بود:
﴿لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّکُمۡۚ [فی مواسم الحج]﴾ «گناهی بر شما نیست که (در ایام حج با خرید و فروش) از فضل پروردگارتان (روزی) طلب کنید».
ما هیچ تردیدی نداریم در این که «فی مواسم الحج» یک جملۀ تفسیری و توضیحی است و نمیتواند از متن قرآن باشد. زیرا با متن مصحف که اجماع و اتفاق امت اسلام بر آن است، مطابقت ندارند.
ابن جزری این مطلب را به وضوح بیان کرده است. میگوید: چه بسا صحابه تفسیر بعضی از آیات قرآن را به منظور توضیح و بیان در کنار متن قرآن که از پیغمبر اکرم فرا گرفتهاند، افزودهاند. علت آن است که مطمئن بودهاند متن قرآن را که از حضرت رسول اکرم فرا گرفتهاند، هرگز با جملات توضیحی و تفسیری اشتباه نخواهند گرفت. به همین دلیل بود که صحابه غالباً تفسیر آیات قرآن را که از حضرت رسول اکرم میشنیدند، در کنار آیات قرآن مینوشتند([21]). برای نمونه از این دست، میتوان مصحف عایشه را نام برد.
از اینجا، میتوان دریافت که مصحفهای عثمانی از همۀ این زوایدی که از قبیل تفسیر آیات یا تفصیل عبارات مجمل بوده است و قرآنبودن آنها به تواتر ثابت نبوده است، پیراسته شده است.
در پذیرش و تدوین آیات قرآن حتی در یک مورد به خبر واحد اکتفا نشده است و ترتیب سورهها و آیات قرآنی در مصحفهای عثمانی عیناً همین ترتیب بوده است که امروز در همۀ نسخههای قرآن در اطراف و اکناف جهان موجود است.
بینقطه و بیاعراببودن مصاحف عثمانی این زمینه را فراهم میکرد که بعضی از کلمات قرآن به چند وجه خوانده شوند. مانند کلمۀ ﴿فَتَبَیَّنُوٓاْ﴾ در آیۀ 6 سورۀ الحجرات که ﴿فَتَثَبَّتُوا﴾ نیز خوانده شده است (این دو کلمه مترادف و در معنا یکی هستند)؛ و مانند عبارت:
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ کَلِمَٰتٖ﴾.
«آنگاه، آدم کلماتی را از پروردگارش فرا گرفت و بر زبان آورد».
به این صورت نیز خوانده شده است:
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمَ مِن رَّبِّهِۦ کَلِمَٰتٖ﴾.
«آنگاه کلماتی از جانب پروردگار آدم به او رسید».
در اینگونه موارد، علت آن که رسمالخط مصحف عثمانی به صورتی نوشته شده است که بتواند به هر دو صورت خوانده شود، این است که دلیل قاطع دیگری بر درستی این قرائتهای غیر مشهور وجود داشته است. رسول خدا هر دو قرائت مشهور و غیر مشهور را خوانده است، یا یکی از صحابه هر دو قرائت را در محضر مبارک پیغمبر اکرم خوانده است و آن حضرت تأیید فرموده است و به او اعتراضی نفرموده است. همین وجود دلیل قاطع بر اثبات تواتر یک قرائت بوده است که مشخص میکرده است باید رسمالخط عثمانی با آن قرائت هماهنگ باشد یا نباشد، نه بالعکس (به این معنا که سازگاری رسمالخط محصف عثمانی با یک قرائت، تعیینکنندۀ صحت آن قرائت باشد). بنابراین، اگر یک قرائت بخصوص دربارۀ کلمه یا کلماتی از قرآن به حد تواتر نمیرسید، پذیرفته نمیشد و به اصطلاح «شاذ» (فاقد شهرت و تواتر)([22]) و غیر قابل قبول به حساب میآمده است. مانند قرائتی که آیۀ 28، سورۀ الملائکه را که در قرائت مشهور چنین است:
﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾.
«فقط بندگان دانشمند خداوند از او در بیم و امید بسر میبرند».
اینطور میخواند:
«إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهُ مِنۡ عِبَادِهِ العُلَمَاءَ».
«خداوند فقط از بندگان دانشمندش میترسد».
با این وصف، نیازی به توضیح ندارد که دستۀ دیگری از کلمات قرآنی که قرائتشان جز به یک صورت متواتر نبوده است، فقط به یک صورت نوشته میشدهاند و کلمات دستۀ سوم، یعنی کلماتی که بیش از یک قرائت متواتر داشتهاند ولی میسر نبوده است که آن کلمات را در رسمالخط مصحفهای رسمی طوری بنویسند که همۀ آن قرائتها را در برگیرد و با همۀ آن قرائتها سازگار باشد، نویسندگان مصاحف امام، ناگزیر میشدهاند که اینگونه کلمات را در یک مصحف به این صورت و در مصحف دیگر به صورت دیگری بنویسند. نمونۀ این دسته از کلمات، کلمۀ «وَصّی» در آیۀ 132، سورۀ البقره است که طبق قرائت اصلی قرآن بر وزن «فَعَّلَ» خوانده شده است و در قرائت متواتر دیگری که بسند صحیح و متواتر ثابت است، «اَوصی» بر وزن «اَفْعَلَ» خوانده شده است. این کلمه ناگزیر در بعضی مصاحف عثمانی به صورت «وصی» ثبت شده است و در بعضی دیگر «اوصی» نوشته شده است.([23]) ناگفته نماند که این کلمات دستۀ سوم در قرآن بسیار اندک هستند و از همان صدر اسلام، اینگونه کلمات با دقت کامل و همراه با ذکر شمارۀ آیه و سورۀ مربوطه در بسیاری از کتابهایی که دربارۀ «مصاحف» تألیف و تدوین شده است، ثبت و ضبط گردیده است.
روایات به ما میگویند که عثمان برای جلب توجه بیشتر مردم و افزایش اشتیاق مردم نسبت به مصحفهای رسمی و هماهنگ ساختن حفظ و نگارش قرآن، مردم را تشویق میکرده است که به خواندن از روی نسخههای قرآن اکتفا نکنند و از حافظان قرآن که قرآن را از پیغمبر اکرم فرا گرفتهاند، قرآن را بیاموزند، بر روایت دقیق دهان به دهان اعتماد کنند و توجه به مسئلۀ نگارش مصحفهای رسمی انگیزهای برای متارکۀ حفظ و تعلیم و تعلم قرآن نگردد. عثمان برای این منظور، به دنبال بیشتر مصاحف رسمی که به اطراف سرزمینهای اسلامی میفرستاد، یک نفر حافظ قرآن را نیز که رسمالخط آن مصحف با قرائت او مطابقت داشت، اعزام میداشت: زید بن ثابت به عنوان مُقری مصحف مدنی تعیین شد. عبدالله بن سائب به عنوان مُقری مصحف مکی؛ مغیرة بن شهاب به عنوان مُقری مصحف کوفه و عامر بن عبدالقیس به عنوان مُقری مصحف بصره.([24])
بررسی دو موضوع باقی میماند:
یکی این که چرا عثمان مصحفهای شخصی و غیر رسمی را که در دست صحابه و مسلمانان بود، سوزاند؟ پاسخ این است که عثمان این کار را با مشورت و تأیید صحابۀ بزرگوار اسلام انجام داد. این سخن علی بن ابی طالب است که سوید بن غفله از او نقل میکند:
«لا تَقُولوا فی عثمان إلا خَیراً! فَوَاللهِ ما فَعلَ الذی فَعلَ بِالمَصاحِفِ إلا عَن مَلأ مِنَّا».([25])
«دربارۀ عثمان جز به نیکی سخن میگویید که به خدا سوگند، هر چه با مصاحف انجام داد در حضور جمعی از ما انجام داد».
و نیز از علی ابن ابی طالب مرویست که:
«لَو وُلِّیتُ ما وُلِّیَ عثمان لَعَمِلتُ بِالمصاحفِ ما عَملَ».([26])
«اگر من به جای عثمان بودم دربارۀ نسخههای قرآن و تهیۀ مصاحف رسمی همان کاری را میکردم که عثمان کرد»!
دیگر این که همۀ محققان در زمینۀ تاریخ قرآن این سؤال را عنوان میکنند که مصحفهای رسمی عثمان هم اکنون کجا هستند؟ اما، پاسخ قانعکنندهای برای این پرسش وجود ندارد. توضیح این که: در مصاحف عثمانی قطعاً طلاکاری و نقشهای تزیینی در فاصلۀ سورهها یا جهات دیگر قرآن وجود نداشته است و روی این حساب آنچنان که بعضی عنوان میکنند، مصحفهای خطی کهن که در دارالکتب قاهره موجودند، نمیتوانند همان مصحفهای عثمانی باشند. از این گذشته خاورشناسان روایات تاریخی فراوانی را گردآوری کردهاند که میگویند: بعضی از علمای اسلامی مصحفهای عثمانی را یا قسمتی از آنها را در محلهای معینی از بلاد اسلامی دیدهاند. در رأس این خاورشناسان، استاد کواترمیر Quatermere است. برگشتراسر و پرتزل نیز در تحقیقی که در زمینۀ تاریخ قرآن دارند، این مطلب را آوردهاند.([27]) کازانوا نیز که یکی از خاورشناسان بنام است، تحقیق کواترمیر را مورد بررسی مجدد قرار داده و موارد بسیاری بر آن افزوده است. از این تحقیقات معلوم میشود که یکی از مصاحف عثمانی در آغاز قرن چهارم هجری در برخی محافل علمی معروف بوده است.([28]) کازانوا میافزاید: ابن بطوطه جهانگرد مشهور نیز در مسافرت طولانی خودش یکی از آن مصاحفی را که به عنوان مصحف عثمانی مشهور بوده است، یا اوراقی از آنها را در مراکش، بصره و شهرهای دیگر دیده است.([29]) ولی بسیار شگفتانگیز است که کازانوا به دنبال نقل این آثار معتبر و گویا از مصاحف عثمانی، بلافاصله در ارزش تاریخی این روایات تردید میکند و عجیبترین و بیباکانهترین نظریه را در میدان گستردۀ تحقیقات علوم قرآنی ارائه میدهد. بنابه نظریۀ کازانوا داستان جمع و تدوین قرآن در زمان عثمان یک افسانۀ خیالی بیش نیست که در عهد خلافت عبدالملک از قبیل نقطهگذاری و غیره در رسمالخط قرآن انجام پذیرفته است تا آن را مبالغهآمیز جلوه دهند و برای آن سابقهای دست و پا کنند([30])! از همۀ اینها عجیبتر این که کازانوا به این هم اکتفا نمیکند و به دنبال این نظریه سخن کودکانهای دارد که حتی یک نفر انسان عاقل، حتی از برادران خاورشناس خودش نیز نمیتواند سخن او را بپذیرد.([31]) کازانوا میگوید: حجاج بن یوسف ثقفی نخستین کسی است که قرآن را جمع و تدوین کرده است.([32]) بلاشر با صراحت کامل نظریۀ او را رد میکند و میگوید: هرگز نمیتوانیم این پندار گستاخانۀ کازانوا را که نصوص قطعی آن را میشکنند، بپذیریم».([33])
بگذریم. مشهور است ابن کثیر([34]) که از دانشمندان قرن هشتم هجری است، یکی از مصاحف عثمانی که عثمان به شام فرستاده است را دیده است. وی در کتاب «فضائل القرآن» میگوید: «مشهورترین مصاحف عثمانی که «مصحف امام» نامیده میشوند، همانست که در زمان ما در مسجد جامع دمشق، نزدیک ستون شرقی ایوان مسجد قرار دارد. این مصحف، سابقاً در شهر طبریه بوده است و بعد در سال 518 هـ .ق آن را به دمشق آوردهاند. این مصحف را من دیدم. کتاب قطور و بزرگی بود که با خطی زیبا، مرکبی یکنواخت و برجسته نوشته شده بود و در میان جلدی قرار داشت که تصور میکنم از پوست شتر باشد».([35])
ظاهراً ابن الجزری مؤلف کتاب «النشر فی القراءات العشر» و ابن فضل الله العمری([36]) نویسندۀ کتاب «مسالک الأبصار فی ممالک الأمصار» همین مصحف شامی را دیدهاند. گروهی از محققان معتقدند که این مصحف مدتی در اختیار تزارهای روسیه در پطروگراد (لنینگراد فعلی) قرار داشته است و از آنجا به انگلستان برده شده است.([37]) اما دیگر محققان معتقدند که این مصحف همچنان در مسجد دمشق محفوظ بوده است تا در سال 1310 هـ .ق در آتشسوزی جامع دمشق از میان رفته است.([38])
کوتاه سخن این که قطعی و مسلم است و هیچ یک از محققان و صاحبنظران اهل انصاف تردیدی ندارند در این که هیچ کتاب دیگری به جز قرآن، مانند قرآن مورد توجه هزاران و میلیونها انسان در طی اعصار و قرون قرار نگرفته است و سند معتبر و متواتر و پیوستهای که این کتاب را به زمان حضرت رسول اکرم پیوند میدهد، برای هیچ کتابی تاکنون وجود نداشته است. به قول شفالی: «کاملتر و دقیقتر از آن که انسان انتظارش را داشته باشد»!([39]) و در عین حال هیچ جای شگفتی نیست. قرآن کتاب جاویدان خداوند است که خود دربارهاش فرموده است:
﴿وَإِنَّهُۥ لَکِتَٰبٌ عَزِیزٞ ٤١ لَّا یَأۡتِیهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَیۡنِ یَدَیۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِیلٞ مِّنۡ حَکِیمٍ حَمِیدٖ ٤٢﴾ ]فصلت:41-42[ «و به راستی که آن کتابی ارجمند است. که هیچ گونه باطلی نه از پیش روی آن و نه از پشت سر آن، به او راه نیابد، از سوی حکیم ستوده نازل شده است».
[1]- صحیح بخاری. کتاب فضائل القرآن. باب 2 و 3؛ اتقان. ج 1، ص 102؛ المصاحف. ابن ابی داود سجستانی، ص 18؛ تفسیر طبری. ج 1، ص 20 و 21. روایت طبری از قول زید بن ثابت است و روایت صحیح بخاری از قول انس بن مالک است. در روایت طبری جمع دوم قرآن در زمان ابوبکر و جمع سوم آن در زمان خلافت عثمان کاملاً به یکدیگر ربط داده شدهاند. اما در روایت صحیح بخاری فقط از جمع سوم قرآن در زمان عثمان سخن به میان میآورد.
[2]- ر. ک. Blachere, p. 57
[3]- شگفت این که ابن ابی داود، از آنجا که اصولاً اشتیاق عجیب و غریبی دارد به این که روایات مختلف را در رابطه با یک موضوع گردآوری کند، هرچند که با یکدیگر اختلاف شدید داشته باشند، به گزارش این هیئت چهار نفری که بخاری نامهایشان را آورده است، اکتفا نمیکند، بلکه محض رضای خدا، صورت اسامی اعضای هیئتهای دیگری را هم دست و پا میکند و در کتاب خودش میآورد، از جمله یک هیئت دو نفری متشکل از زید بن ثابت و سعید بن عاص و نیز یک هیئت دوازده نفری (المصاحف. ابن ابی داود، ص 22، 24، 25). همین اختلاف روایات باعث شده است که زمینه برای تحقیق گستردۀ شوالی فراهم گردد. ر. ک. Schwally, Die Sammlung des Qorans, II, 50 sqq. بلاشر شدیداً شگفتزده میشود که چگونه ابن ابی داود، نام ابی بن کعب را در صورت اسامی یکی از این هیئتها ذکر کرده است، در صورتی که وی دست کم دو سال پیش از این تاریخ از دنیا رفته بود! اما با همۀ این اوصاف، بلاشر دچار یک اشتباه تاریخی شده است. وی چنین میپندارد که این هیئت نسخهبرداری مصاحف در حدود سال 30 هجری تشکیل یافته است (Blachere, Intr, au Qoran, 53) در حالی که ابن حجر میگوید: «نسخهبرداری مصاحف عثمانی در سال 25 هجری انجام پذیرفته است». ابن حجر میگوید: بعضی از معاصران ما از این نکته غفلت دارند و میپندارند که جمع و نگارش قرآن در زمان عثمان در سال 30 هجری اتفاق افتاده است، ولی برای این سخنشان سند و مستندی ندارند! – اتقان. ج 1، ص 102.
[4]- اینجاست که بلاشر از خوشحالی پر درمیآورد و بر بال سیمرغ تخیل نیرومندش به پرواز درمیآید و همه جا را زیر پا میگذارد! ناگهان میشنویم که میگوید: عثمان و آن سه نفر مکی دیگر که به کار جمع و تدوین قرآن پرداختند، این کار را با انگیزۀ اریستوکراسی دنبال میکردند. حقیقت این است که ما نمیفهمیم در آن جامعۀ نوپای اسلامی که تعلیم دینی هنوز در آن رنگ نباختهاند، اریستوکراسی چگونه میتواند مطرح گردد؟! بعد بلاشر به پیوند سببی و خویشاوندی هریک از اعضای این گروه با عثمان اشاره میکند و چنین نتیجهگیری میکند که منافع مشترک این چند نفر را بدور هم جمع کرده است! اینان نمیخواستهاند ناظر آن باشند که کار جمع و تدوین قرآن و نسخهبرداری مصاحف در شهر دیگری غیر از شهر مکه زادگاه عزیز و گرامی آنان صورت پذیرد! بلاشر برای این که بتواند این نمایشنامۀ خیالی را به نحوی به آخر برساند، از توافق و سازش زید با آن سه نفر مکی و چاپلوسی زید در برابر آنان صحبت به میان میآورد؛ چه کند؟! خوب میداند که زید بن ثابت مدنی است و نمیتواند به هیچ وجه او را متهم به اریستوکراسی بکند! (Blachere, Intr. au Coran, 58) نیازی به توضیح ندارد که این سخنان بلاشر با آن همه تناقضگویی که در بر دارد، خودش خودش را رسوا میسازد و این استنتاجهای محققانه و عالمانه(!) را به خود بلاشر برمیگرداند.
[5]- بسیاری از خاورشناسان، پارسایی و احتیاط کاری اعضای هیئت نسخهبرداری مصاحف عثمانی را ستودهاند. به عنوان مثال بلاشر میگوید: هیچکس نمیتواند به خودش جرأت بدهد که دربارۀ احساس مسئولیت شدید اعضای این هیئت تردید کند! و اگر بتوان گفت که آنان از «روش تحقیق» که در آن زمان برای هیچکس میسر نبوده است، برخوردار نبودهاند، این را هم نمیتوانیم بگوییم که از جهت خصایص تقوا و پارسایی و احتیاط کاستی داشتهاند! (Blachere, Intr, au Coran, 61).
[6]- تفسیر طبری. ج 1، ص 21. در کتاب اتقان (ج 1، ص 102 و 103) به نقل از ابن اشته در کتاب مصاحف از طریق ایوب از ابوقلابه قریب به همین مضمون آمده است و در اتقان این روایت دنبالهای دارد که باهم میخوانیم: «صحابه جمع شدند و مصحف امام را نوشتند. هرگاه دربارۀ نگارش آیهای اختلاف پیدا میکردند، میگفتند: این آیه را حضرت رسول اکرم ج به فلان کس یاد داده است! حتی اگر او در سه فرسنگی مدینه هم زندگی میکرد، کسی را نزد او میفرستادند تا رو در روی او قرار گیرد و به او بگوید: فلان آیه را حضرت رسول اکرم چگونه به تو یاد داده است؟ و آن مرد میگفت: چنین و چنان. و بر همین پایه، آیه را در جای خالی که برایش باز گذاشته بودند، ثبت میکردند. روایت ابن ابی داود در کتاب «المصاحف» و ابوعمر ودانی در کتاب «المقنع» نیز نزدیک به همین مضمون است.
[7]- دارندۀ این دو مصحف از اجلۀ صحابه و از عالمترین صحابه نسبت به علوم قرآن بودهاند. ابی بن کعب از آنچنان اعتماد مردمی برخوردار بود که وقتی در زمان ابوبکر قرآن در یک مصحف گردآوری گردید، وی همزمان جلسات درس قرآن بر پا کرده بود و برای مردم قرآن را املا میکرد و مردم مینوشتند (المصاحف، ابن ابی داود. ص 9). عبدالله بن مسعود نیز یکی از آن چهار نفری است که پیغمبر اکرم مردم را فرمان داده است که قرآن را از آنان فرا گیرند! (صحیح بخاری. ج 6، ص 186). بعد از مصحف ابی بن کعب و مصحف عبدالله بن مسعود نوبت به مصحف ابوموسی اشعری و مصحف مقداد بن عمرو میرسد (طبقات ابن سعد. ج 3، ق 1. ص114 تا 116).
[8]- از جمله ابن ابی داود (در کتاب «المصاحف». ص 50 به بعد) به عمر بن خطاب نسبت میدهد که وی در صدد تهیۀ یک مصحف مخصوص برای خودش برآمده است! شوالی خاورشناس هم این روایت به مذاقش خیلی شیرین آمده است و در تحقیقات قرآنی خودش آن را نقل کرده است:
Schwally, Die Sammlung des Qorans, II, 27.
اما بلاشر آنقدر چشم تنگی نکرده است و فوراً روی این روایات نیفتاده است! وی دریافته است که روایاتی که ابن ابی داود در این رابطه نقل کرده است، نمیخواهند انتساب یک مصحف به خصوص را به عمر بن خطاب بیان دارند، بلکه فقط بیانگر قرائتهای مخصوصی هستند که عمر ترجیح داده است بعضی کلمات قرآن را متفاوت با قرائت مشهور بخواند. ر. ک. Blachere, Introduction au Coran, 35 و در همین صفحه پاورقی شماره 37 را نیز بخوانید.
[9]- در اینجا بلاشر هم میداند و اعتراف میکند به این که اگر بخواهیم سخنی جدی دربارۀ این مصاحف غیر رسمی بگوییم باید به اسناد و مدارک صحیح استناد کنیم که جایشان خالی است. ر.ک. Blachere, Intr. Cor. P. 36.
[10]- روایت صحیح بخاری صریحاً میگوید: عثمان فرمان داد مصاحف غیر رسمی را بسوزانند. اما ابن ابی داود- طبق معمول- دست بردار نیست و چندین روایت متناقض با یکدیگر میآورد و بالاخره سخن را به اینجا میرساند که معلوم نیست، عثمان مصاحف غیر رسمی را سوزانیده است یا پاره پاره کرده است یا به دریا ریخته است؟ (المصاحف. ص 13، 16، 20). البته ما بدون تردید حدیث صحیح بخاری را مستند قرار میدهیم و میپذیریم. آری! آن مصحفهای غیر رسمی با آن رسمالخطهای متفاوت سوزانیده شدند و خداوند شر ماندنشان را از سر مسلمانان کوتاه گردانید!
[11]- المصاحف. ابن ابی داود. ص 12.
[12]- در دهان این صحابی بزرگوار سخنان دشنامآمیزی میگذارند که وی به زید بن ثابت گفته است: تو هنوز در صلب پدرت بودی که من اسلام آوردم! (ابن ابی داود، ص 17) یا این که به زید گفته است: تو هنوز با دختر بچهها بازی میکردی که من هفتاد و چند سوره را مستقیماً از دو لب مبارک حضرت رسول اکرم فرا گرفته و از بر کرده بودم (طبقات ابن سعد. ج 2. بخش 2. ص 105؛ کتاب المصاحف ابن ابی داود. ص 15) ولی ما باورمان نمیآید که ابن مسعود چنین سخنانی را بر زبان آورده باشد! اگر هم به فرض چنین چیزی بوده باشد. حاکی از شدت ناراحتی و افسردگی او از بابت به حسابنیاوردن او در هیئت جمع و تدوین قرآن بوده است. با وجود این همین ابن ابی داود است که (ص 12) بازگشت ابن مسعود را به رأی مقام خلافت گزارش میکند.
[13]- کتاب المصاحف. ابن ابی داود. ص 12.
[14]- اتقان. ج 1، ص 102. و بر این پایه، پندار بلاشر پایه و اساسی نخواهد داشت که میگوید: شرکت سعید بن عاص در هیئت افتخاری بوده است! زیرا وی در حدود سال 30 هجری که همان سالی است که بنا به پندار بلاشر آن هیئت نگارش مصاحف عثمانی تشکیل یافت، والی کوفه بوده است! البته ما پیش از این، نادرستی این پندار را مورد بررسی قرار دادیم و نظریۀ ابن حجر را مبنی بر تشکیل هیئت مذکور در سال 25 هجری پذیرفتیم. ر. ک. Blachere Intr. Cor., 56.
[15]- برهان. ج 1، ص 239.
[16]- کتاب المصاحف. ابن ابی داود. ص 24.
[17]- ابوعمرو عثمان بن سعید دانی. از بزرگان ائمۀ قرائات بوده است. مشهورترین کتابهایش عبارتند از: التیسیر فی القراءات السبع، المقنع فی رسم القرآن والمحکم فی نقط المصاحف. وی به سوال 444 هـ .ق درگذشت (انباه الرواة. ج 2، ص 341 و 342).
[18]- مقایسه کنید برهان. ج 1، ص 240 را با: المقنع، ص 10.
[19]- اتقان. ج 1، ص 104.
[20]- کتاب المصاحف. ابن ابی داود. ص 81، 83، 85، 86و نیز بنگرید به:
Arthur Jeffery, Material, For the history of the Quran. 212, 231, 235, 262.
این کتاب به منزلۀ مقدمۀ ناشر برای کتاب المصاحف است.
[21]- اتقان. ج 1، ص 134.
[22]- اتقان. ج 1، ص 133.
[23]- سیوطی در این باره (اتقان. ج 2، ص 289) میگوید: اما قرائات معتبری که در مقایسه با قرائت مشهور، حرف یا کلمهای زیادتر داشته باشند که رسمالخط کلمه در مصحف عثمانی تاب آن را نداشته باشد، مانند «اوصی» و «وصی» «تجری تحتها» و «تجری من تحتها»، «سیقولون الله» و «سیقولون الله»، «ما عملت» و «ما عملته». این قرائتها را به همین ترتیب در مصحف امام مینوشتند.
[24]- مناهل العرفان. ج 1، ص 396 و 397.
[25]- اتقان. ج 1، ص 103.
[26]- برهان. ج 1، ص 240. نزدیک به همین مضمون در کتاب المصاحف ابن ابی داود (ص 12) نیز آمده است. اما بلاشر معتقد است که علی بن ابی طالب آنچنان موضع تأیید کننده و حمایتکنندهای از کار عثمان نداشت و با سوزاندن مصاحف غیر رسمی موافق نبود! و فقط از آن جهت عثمان را تأیید میکرد که دست نوشتههای قرآن را که در زمان پیغمبر اکرم روی چوب، استخوان و چرم نوشته شده بود، از میان برد و شر اختلافات احتمالی را بر سر قرآن از سر مسلمانان کوتاه کرد (Blachere, Intr. 63). هدف بلاشر از این سخنان بیپایه خود به خود معلوم است. میخواهد موضع حمایتآمیز علی بن ابی طالب را در برابر عثمان مورد سؤال قرار بدهد. بلاشر با این پشت هم اندازیها میخواهد نظریهای را که با ظاهر اسناد و مدارک موجود مخالفت دارد، به هر ترتیب که هست بر متون اسناد و مدارک تاریخی تحمیل کند! جای تردید نیست در این که علی بن ابی طالب جز حمایت و تأیید در برابر عثمان موضعی نگرفته است و حتی شیعیان و یاران جان بر کف او نیز این موضع را باور دارند. مقالۀ زیرا را مطالعه کنید:
Mirza Alexandre Kazem, Journal Asiatiqe, December 1893.
و با مطالبی که در کتاب دکتر محمد عبدالله دراز به زبان فرانسوی آمده است، مقایسه کنید:
M.A. Drag, Initiation au Koran. P. 24.
[27]- بنگرید به:
Bergestrasser et Pretzel. Geschicte des Goran texts, 7 sqq.
[28]- بنگرید به:
Casanova, Mohammed et la fin du monde, p. 125.
[29]- Casanova, op, cit, 130- 139.
[30]- Casanova, op. cit. 141.
[31]- برای نمونه بنگرید به: Blachere, Intro Cor., p. 92
[32]- Casanova, op. cit. p. 127.
[33]- بقیۀ استدلال وی را برای اثبات خطابودن این نظریه مطالعه کنید:
Blachere, Intr. Cor. P. 68.
[34]- عمادالدین، ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر. حافظ قرآن، مورخ، فقیه، مفسر. تفسیر قرآن وی مشهور است و در تاریخ «البدایة والنهایة» را نوشته است و آثار گرانبهای دیگری نیز دارد. وی به سال 774 هـ .ق درگذشت (الاعلام. ج 1، ص 109).
[35]- فضائل القرآن. چاپ المنار، 1348 هـ ق. ص 49.
[36]- شهاب الدین احمد بن یحیی بن فضل الله قرشی عدوی عمری، مورخ معتبری است. برترین آثار گرانبهایش «مسالک الابصار فی ممالک الامصار» است. وی به سال 749 هـ .ق درگذشت (اعلام. ج 1، ص 85).
[37]- برای اطلاع بیشتر از مصاحف خطی و کتابخانههایی که این نسخهها را دارند، رجوع کنید به جلد دهم کتاب شوفان:
Chauvin, Bibliographie des ourages arages arabes ou relatifs aux Arabes. Lirge, t.x. p. 45- 56.
[38]- خطط الشام. ج 5، ص 279. دوست من، دکتر یوسف العش از قول قاضی عبدالمحسن اسطوانی برای من نقل میکرد که وی مصحف شامی را پیش از آن که در آتشسوزی مسجد جامع دمشق از میان برود، در ایوان مسجد دمشق در میان یک جعبۀ چوبی دیده است.
[39]- Die Sammlung des Qorans, II, 93.