اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

فصل دوم: علم اسباب النزول

فصل دوم:
علم اسباب النزول

خداوند در این جهان آفرینش برای هر معلولی علتی قرار داده است و نیز برای هر چیزی اندازه‌ای مقرر داشته است. نوزاد انسان چشمش به زندگی در این جهان روشن نمی‌شود، مگر پس از طی مراحلی چند و به دنبال پیاپی آمدن انگیزه‌ها و عواملی چند. در عالم وجود هیچ رویدادی روی نمی‌دهد مگر به همراه پیش درآمدها و زمینه‌ سازی‌های بسیار. در جهان آفرینش و جوامع بشری هیچگونه دگرگونی‌ رخ نمی‌دهد، مگر در پی یک سلسله آمادگی‌ها، زمینه‌سازی‌ها و بنیانگذاری‌ها. این است سنت خداوند در آفرینش آفریدگان، تدبیر امور جهان و زندگی انسان و «سنت خداوند هرگز تغییر نمی‌پذیرد»!([1])

تاریخ به بهترین وجهی این سنت راستین خداوندی را نمایش می‌دهد و آن را بر همه‌ی حوادث زندگی بشر منطبق می‌سازد. مورخ تیزبینی که می‌خواهد موشکافانه رویدادهای تاریخی را بررسی کند، اگر بخواهد از لابلای اسناد، مدارک و متون تاریخی به حقایق مسلم تاریخی دست یابد، نمی‌تواند انگیزه‌ها و علتهای حوادث تاریخی را نادیده انگارد.

اما، این‌طور هم نیست که فقط در زمینه‌ی تاریخ برای دست‌ یافتن به نتیجه نیازمند بررسی دقیق مقدمات و بیرون‌ کشیدن حقایق از ژرفنای علل، عوامل و انگیزه‌ها هستیم. علوم طبیعی و مطالعات اجتماعی و فنون ادبی نیز از این جهت با تاریخ هماهنگ هستند و همه‌ی این علوم، ضرورت شناخت انگیزه‌ها، عوامل، حرکات و هدف‌ها را به عنوان یک ضابطه پذیرفته‌اند.

در اینجا ما در مقام مقایسه‌ی علوم مختلف و تشخیص اندازه‌ی نیاز هر یک از این علوم و فنون به مطالعه و تحقیق درباره‌ی اسباب و عوامل و مقدمات و مبادی مربوطه نیستیم. منظور از این مقدمه‌پردازی این است که از این دیدگاه، نظری به فنون ادبی بیندازیم که استوارترین پیوند را با مباحث دینی و قرآنی ما دارند و از دیگر علوم و فنون به مطالعات و بررسی‌های قرآنی ما نزدیکترند. در زمینه‌ی ادبیات، همواره متون زیبای ادبی مطرح است، خواه از طریق خواندن و شنیدن یا از طریق نگریستن و مطالعه‌کردن. در دنیای ادبیات ما نمی‌توانیم یک متن ادبی را به خوبی بفهمیم و آنطور که باید و شاید زیبایی‌های آن را احساس کنیم، مگر آن که پیش از بررسی متن از چهره‌ی آن خصوصیات و شرایط روانی و اجتماعی که ادیب را واداشته است تا به این مضامین بیندیشد و این کلمات را برگزیند و این مفاهیم را بیافریند، نقاب برگیریم.

بسیار پیش می‌آید که محقق در رشته‌ی تاریخ ادبیات عرب به گنجینه‌ی واژگان زبان عربی که در اختیار دارد می‌نازد و به شواهد بسیاری که از اشعار و امثال عرب دارد به خود می‌بالد و به خیال خودش سال‌ها در مطالعه‌ی آثار ادبی و بررسی سخنان فصحا و بلغای عرب ممارست داشته است. اما وقتی که یک قصیده‌ی مشهور را پیش روی او می‌نهند تا داوری کند که شاعر این اشعار را به چه منظور سروده است؟ و در چه شرایطی به نظم آن پرداخته است؟ کمیت محقق لنگ می‌شود و ذهن تیزبین او دچار تردید می‌گردد و چون بالاخره، خود را ناگزیر می‌بیند که نظری ابراز کند، می‌لغزد و به زمین می‌خورد. می‌گوید: موضوع قصیده مدح است، در صورتی که در واقع هجاء (دشنام و نکوهش) است! می‌گوید: این قطعه شعر یک غزل عاشقانه است، در صورتی که واقعاً عتاب و سرزنش است! می‌گوید: شاعر می‌خواهد در این اشعار تقاضای آتش بس کند و جنگجویان را به صلح تشویق کند، در صورتی که به عکس شاعر در صدد آن است که جنگجویان را به فعالیت بیشتری در صحنه‌ی نبرد وادارد! چه کند؟! ممکن است مضامین اشعار همه مژده‌ی صلح و تشویق به صلح باشد، ولی مایه‌ی حماسه‌سرایی داشته باشد.

ادیب محقق که ساله‌ها با مضامین و شیوه‌های سخن‌پردازی شعرا و فصحا و بلغای عرب آشنایی دارد، به این اشعار سعد بن مالک که می‌رسد، چنین می‌خواند:

یابوس للحرب التی

 

وضعت اراهط فاستراحوا

والحرب لا یبقی لجاحمها

 

التخیل والمزاح

الا الفتى الصبار فی الـ...

 

...ـنجىات والفرس الوقاح([2])

ابتدا، سهولت و سادگی زایدالوصف یکایک واژه‌هایی که در شعر به کار رفته است او را مجذوب می‌کند. می‌بیند حتی یک کلمه‌ی ناآشنا در این اشعار به کار نرفته است که محقق را ناگزیر بسازد که به کتاب لغت مراجعه کند. شتابزده قلم به دست می‌گیرد و به شرح و تجزیه و تحلیل این اشعار سهل و ساده می‌نشیند. ولی هنوز قلم روی کاغذ نگذاشته است که کلمه‌ی «اراهط» در همان بیت اول نظرش را جلب می‌کند: آیا باید این کلمه را مرفوع بخواند و در جایگاه فاعل قرار دهد؟ یا باید منصوب بخواند و در جایگاه مفعول قرار بدهد؟ آیا شاعر می‌خواهد بگوید: اراهط (مبارزان) جنگ را رها کرده‌اند و از نبرد دست کشیده‌اند و بدور از میدان جنگ آرامش و آسایش را ترجیح داده‌اند؟ یا می‌خواهد بگوید: جنگ، مبارزان را بر زمین افکنده و خوار و زبونشان ساخته است و در نتیجه تسلیم دشمن شده‌اند و به آرامش و آسایش روی آورده‌اند؟ در آغاز این قطعه شعر نیز آیا شاعر می‌خواهد آتش جنگ را بیفروزد و کسانی را که فارغ نشسته‌اند و به میدان نبرد نیامده‌اند نکوهش کند؟ و می‌گوید: زهی بدبختی و زهی افسوس بر فارغ نشستگان؟! یا شاعر در سرآغاز این قطعه می‌خواهد جنگ را نکوهش کند که عظمت‌ها را بر باد می‌دهد و سرها را بر زمین می‌کوبد؟ و می‌گوید: زهی شومی و بدفرجامی جنگ! تا چه اندازه‌ شراره‌ی جنگ خانمان‌سوز است! و بنابراین، چقدر سزاوار است که جنگ را رها کنند و صلح و آرامش و آسایش را جایگزین آن سازند؟!

اما این سرگردانی محقق دیری نمی‌پاید، اگر بتواند بر آن شرایط زمانی و مکانی که سعد بن مالک این حماسه را سروده است دست یابد. با اندک کاوشی از لابلای اخبار و روایات به این مطلب می‌رسد که سعد بن مالک در این اشعار در مقام نکوهش حارث بن عباد است که به پرهیز از جنگ و جانبداری از حفظ آسایش و آرامش شهرت داشته است.([3])

به این ترتیب محقق درمی‌یابد که شاعر می‌خواهد از لابلای این اشعار که ظاهر الفاظش دعوت به صلح و پرهیز از جنگ است، دلاوران را فرا خواند تا شراره‌ی جنگ برافروزند و همه‌ی ذلت‌ها و زبونی‌ها را در آتش جنگ بسوزانند، تا از آن پس دیگر هیچ جنگجوی دلاوری تن به ذلت ندهد و به زبونی گردن ننهد.

***

وقتی قرار باشد که شناسایی شرایط زمانی و مکانی سرودن یک قصیده توسط یک شاعر و تشخیص فضایی که قصیده در آن سروده شده است، به فهم درست شعر کمک کند، مهارت ادیب و محقق را مدد بدهد و پهلو به پهلوی شرح ادبی قصیده، محقق را یاری کند؛ بی‌تردید، دانستن داستان نزول آیات قرآن و شناخت زمینه‌ها و عواملی که نزول آن آیات را ایجاب می‌کرده است، به طریق اولی در فهم دقیق آیات قرآن مؤثر می‌افتد و به محقق در مفاهیم قرآن این امکان را می‌دهد که بتواند سازگارترین تأویل و درست‌ترین تفسیر را باز شناسد و برگزیند.

توضیح اینکه: اگر ما واقعاً بخواهیم به «تدبر» در قرآن (بررسی مفاهیم قرآن) بپردازیم، با قرآنی سر و کار داریم که بسی والاتر و بالاتر از تفاسیری است که بر آن نوشته‌اند و لزوماً باید برای فهم قرآن از محدوده‌ی «علم تفسیر» فراتر برویم. سخنان و نظریات مفسران همه‌ی گره‌ها را نمی‌گشاید، همه‌ی شبه‌ها را نمی‌زداید و همه‌ی اجمال و اختصارها را تفصیل و توضیح نمی‌دهد.

ما وقتی با قرآن سر و کار داریم، متنی را پیش روی داریم که مافوق قواعد و ادبیات زبان عربی است. تعبیرهای دل‌انگیز عبارات قرآن و آهنگ الهام‌بخش کلمات قرآن و تابلوهای رنگارنگ داستان‌های قرآن، حوادث تاریخی را زنده، رویدادهای گذشته را گویا و صحنه‌های مختلف حوادث را آنچنان برجسته نمایش می‌دهد که گویی قهرمانان داستان‌های قرآن تا به امروز همچنان در صحنه‌ی زندگی به تکاپو هستند! لغت معنی‌های سنگواره‌ای و اصطلاحات خشک علوم بلاغت چگونه می‌خواهند در این میدان خودنمایی کنند و این عبارات پوسیده و این اصطلاحات خشکیده چگونه می‌خواهند وقایع تاریخی را آنچنان که بوده است، زنده و گویا بازسازی کنند و برای ما نمایش بدهند؟ و اسرار و رموز حوادث را از اعماق آن‌ها بیرون بکشند؟! علوم لغت و بلاغت نارساتر از آنند که بتوانند طنین شیرین و گوارای کلمات و آیات قرآن را در گوش‌ها بیفکنند؛ چه جای آن که بخواهند فهم انسان را در زمینه‌ی کشف حقایق یاری دهند؟

و بالاخره، وقتی ما با قرآن سر و کار داریم، کتابی را در دست گرفته‌ایم که مافوق تاریخ است. بنابراین، اگر ما بتوانیم داستان تاریخی نزول آیات قرآن را بفهمیم، به همه چیز دست نیافته‌ایم و همه‌ی امکانات لازم را برای فهم قرآن به دست نیاورده‌ایم. کیست که نداند تاریخ چقدر دروغگو است و مورخان چه دروغ‌های شاخدار که از زبان تاریخ نگفته‌اند؟! چه بسیار شکاف‌ها که بر ایوان تاریخ افتاده است و باید مرمت بشود و چه بسیار پست و بلندی‌ها که بر سر راه مورخ وجود دارد که باید هموار گردد!

این بود بررسی اهمیت شناخت «اسباب النزول» از نقطه نظر ادبی، اما از نقطه نظر دینی دانستن اسباب النزول به ما کمک می‌کند که خود واقعیت را درک کنیم، نه آن که چهره‌اش را بنگریم؛ و با خود این شخص – فی المثل – آشنا شویم نه با هم قیافه‌ی او؛ با خود حقیقت دمساز گردیم نه با آوازه‌ی آن دل خوش سازیم. بنابراین، چه جای شگفتی است که علما و محققان اسلامی پرداختن به تفسیر کتاب خدا را برای کسانی که «اسباب النزول» را نمی‌دانند، تحریم کرده باشند؟!([4]) واحدی([5]) به هیچ وجه مبالغه نکرده است که گفته است: «لا یمکن معرفة تفسیر الآیة دون الوقوف على قصتها و بیانِ نزولها» «شناخت تفسیر آیات قرآن بدون آگاهی‌یافتن از داستان و چگونگی نزول آن‌ها امکان ندارد».([6])

این تعبیر واحدی که به جای «اسباب النزول» کلمه‌ی «قصه» را به کار می‌برد، از ممارست و مهارت او در ادبیت و عربیت نشان دارد و دیدگاه هنری را با نظرگاه دینی درمی‌آمیزد. سبب نزول یک آیه چیزی جز یک قصه و داستان نیست که تار و پود، بود و نبود، شخصیت‌ها و رویدادهایش را همه و همه از واقعیت‌های تاریخی می‌گیرد و کاری می‌کند که آیات قرآن در هر زمان و مکان با شور و شعف خوانده شوند و خستگی و افسردگی را از قاریان قرآن باز می‌گیرند. زیرا با توجه به داستان نزول آیات، قاریان قرآن در کنار عبارات قرآن داستان انسان‌های آن روزگاران و رویدادهای زندگی نیاکان و گذشتگان‌شان را زنده و گویا می‌یابند، چنانکه گویی آیات قرآن بیانگر داستان پدران و نیاکان آنان است که آیات خداوند را می‌خوانند و شرح و توصیف زندگی گذشتگان‌شان است که دارند به نغمه‌های آسمانی گوش فرا می‌دهند و به وجد می‌آیند!

به همین جهت، ناآگاهی مردم از داستان نزول آیات قرآن، چه بسیار که آنان را در فهم قرآن به اشتباه انداخته است و آیات قرآن را طور دیگری فهمیده‌اند و مراد خداوند را از آن آیات قرآنی درنیافته‌اند:

گویند: مروان بن حکم وقتی آیه‌ی 188 سوره‌ی آل عمران را خواند که خداوند می‌فرماید:

﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّیُحِبُّونَ أَن یُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ یَفۡعَلُواْ فَلَا تَحۡسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٖ مِّنَ ٱلۡعَذَابِ...«گمان مبر کسانی‌که به آنچه کرده‌اند خوشحال می‌شوند، و دوست دارند به آنچه نکرده‌اند ستوده شوند، قطعاً گمان مبر از عذاب (الهی) نجات و رهایی یابند...».

چنین پنداشت که این آیه تهدید و وعیدی است برای مسلمانان. به دربانش گفت: رافع! به نزد ابن عباس برو و بگو: اگر قرار باشد – بنا به مضمون این آیه – هر کس از کاری که کرده است شادمان گردد و دوست داشته باشد که در برابر کاری که می‌داند انجام نداده است او را بستایند، دوزخی باشد؛ هیچ یک از ما مسلمانان راه رهایی نخواهیم داشت! ابن عباس گفت: شما را به این آیه چه کار است؟! این آیه وقتی نازل شد که پیغمبر اکرم یهودیان را فرا خواند و از آنان درباره‌ی مطلبی سؤال کرد. یهودیان حقیقت مطلب را از او پنهان داشتند و پاسخی دروغین به او دادند و چنین پنداشتند که با این کار نزد پیغمبر اسلام جایی برای خود دست و پا کرده‌اند؛ پیغمبر اسلام به خاطر آن که جواب سؤالش را داده‌اند از آنان بی‌نهایت سپاسگزار است و از سوی دیگر شادمان بودند از این که حقیقت مطلب را از رسول خدا پنهان داشته‌اند. آنگاه ابن عباس آیه‌ی قبل از این آیه را خواند که خداوند می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ...]آل عمران:187[ «و (به یاد بیاورید) هنگامی را که الله، از کسانی‌که کتاب (آسمانی) به آن‌ها داده شده، پیمان گرفت...» و بعد آیه‌ی مورد سؤال را قرائت کرد.([7])

به هرحال چنانکه می‌بینیم اشکال در فهم این آیه جز با پی بردن به شأن نزول آیه از میان نرفت.([8])

اگر توجه به «اسباب النزول» معیار فهم قرآن نبود، مسلمانان همچنان تا به امروز شرابخواری و انواع مسکرات را مباح می‌دانستند و به آیه‌ی 93 سوره‌ی المائدة استدلال می‌کردند که خداوند فرموده است:

﴿لَیۡسَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِیمَا طَعِمُوٓاْ...«بر کسانی‌که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند گناهی در آنچه خورده‌اند نیست...».

گویند: عثمان بن مظعون و عمرو بن معدیکرب می‌گفتند: «شرابخواری حرام نیست»! و به همین آیه‌ی سوره‌ی مائده استدلال می‌کردند و به شأن نزول آیه توجهی نمی‌کردند، زیرا اگر به شأن نزول آیه توجه می‌کردند، درمی‌یافتند که آیه چنین دلالتی ندارد. داستان نزول این آیه چنین است که حسن و دیگران گفته‌اند: وقتی آیه‌ی تحریم شراب نازل شد، مسلمانان گفتند: بر سر برادران ما که از دنیا رفته‌اند در حالی که شراب در شکم آنان بوده است چه خواهد آمد؟! مگر خداوند شراب را «رجس» (پلیدی) ننامیده است؟! خداوند در پاسخ این عده آیه‌ی مورد بحث ما را نزول فرمود.([9])

اگر توجه به «اسباب النزول» شرط لازم فهم صحیح قرآن نبود، مسلمانان خودشان را آزاد می‌دیدند که در نماز به هر سمتی که می‌خواهند روی کنند، خود را ناگزیر نبینند که به هنگام نماز به طرف قبله بایستند و به ظاهر آیه‌ی 115 سوره‌ی البقرة استناد کنند که خداوند فرموده است:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ فَأَیۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ ١١٥«مشرق و مغرب از آن الله است، پس به هر سو رو کنید، روی الله آنجاست. همانا الله گشایشگر داناست».

اما کسی که از داستان نزول این آیه باخبر باشد هرگز چنین اشتباهی نمی‌کند، زیرا می‌داند که این آیه درباره‌ی عده‌ای از مسلمانان نازل شده است که در یک شب تار با پیغمبر اکرم ج نماز گزاردند و نفهمیدند که قبله از کدام طرف است و به هر ترتیبی که بود نمازشان را به پایان بردند. هر کدام به هر طرفی که فکر کردند قبله است به نماز ایستادند([10])؛ و خداوند با فرو فرستادن این آیه به آنان بشارت داد که عمل هیچ کدامشان تباه نگردیده است و خداوند نمازشان را پذیرفته است و از ارزش عمل و ثوابشان نخواهد کاست. با آن که به هنگام نماز رو به سوی کعبه نداشته‌اند و مبنای این تخفیف حکم هم آن است که این عده در آن شب ظلمانی راهی برای تشخیص قبله نداشته‌اند.

در این مبحث از آنجا که بررسی ما تنها پیرامون اسباب النزول است، به آیاتی که خداوند ابتدائاً می‌فرستاده است و سبب نزول نداشته است و حتی کسی درباره‌ی آن سؤالی هم نکرده بوده است، نمی‌پردازیم؛ مانند بیشتر آیات قرآن که داستان امت‌های پیشین را با پیامبرانشان بیان می‌کنند، یا بعضی حوادث تاریخی را متذکر می‌گردند، یا از آینده خبر می‌دهند، یا چگونگی رستاخیز و صحنه‌های قیامت و بهشت و دوزخ را ترسیم می‌کنند. اینگونه آیات در قرآن بسیار است که خداوند این آیات را برای هدایت مردم به راه راست فرو فرستاده است و در بافت آیات و سوره‌های قرآنی جای داده است و به آیات قبل و بعد پیوند زده است و غالباً در اینگونه موارد سؤالی در کار نبوده است که آیه پاسخ آن باشد و رویدادی نبوده است که آیه در مقام بررسی آن برآید.

سیوطی می‌گوید: در تعریف «سبب النزول» باید گفت: «سبب نزول» عبارت از حادثه و رویدادی است که آیه همزمان با وقوع آن نازل شده باشد. با توجه به این تعریف، داستانی که واحدی در تفسیر سوره‌ی فیل آورده است که سبب نزول این سوره لشکرکشی ابرهه بوده است؛ از گردونه‌ی اسباب النزول خارج می‌شود، زیرا آیه در هنگام وقوع آن حادثه نازل نشده است، بلکه این حادثه‌ی تاریخی را گزارش می‌کند. درست مانند آیات قرآنی که داستان نوح، عاد، ثمود و ساختمان خانه‌ی کعبه و غیره را بیان می‌کنند. همچنین داستانی که واحدی در ذیل آیه‌ی 125 سوره‌ی النساء: ﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِیمَ خَلِیلٗا ١٢٥«و الله ابراهیم را به دوستی خود برگزیده‌است». می‌آورد، مبنی بر این که چه شد که خداوند ابراهیم را خلیل خود گردانید؟ آشکار است که این مطالب نمی‌تواند بیان سبب نزول باشد.([11])

بنابراین، بحث ما – منحصراً – درباره‌ی «سبب نزول» است و سبب نزول عبارتست از: «مسائل و حوادثی که یک آیه یا چند آیه از قرآن به سبب آن‌ها و همزمان با آن‌ها نازل شده است و آن حوادث را بررسی کرده است یا پاسخگوی آن مسائل بوده است یا حکم آن موضوعات را بیان کرده است».

لازمه‌ی این تعریفی که ما از «سبب نزول» به عمل آوردیم، آن است که آیات قرآن به دو دسته تقسیم می‌شوند: یک دسته آیاتی که دارای یکی از اسباب نزول هستند و دسته‌ی دیگر آیاتی که هیچگونه سبب نزولی ندارند. بنابراین، روایاتی را که درباره‌ی علی بن ابی طالب، عبدالله بن مسعود و دیگر دانشمندان صحابه‌ی پیغمبر اکرم می‌گویند: «هیچ یک از آیات قرآن نازل نگردید، مگر آن که آنان می‌دانستند که درباره‌ی چه چیزی و چه کسی و در کجا نازل شده است».([12]) نباید کلمه به کلمه معنا کنیم و ظاهر این روایات را بپذیریم. حتی اگر یکی از آنان برای تأکید مطلب سوگند نیز خورده باشد؛([13]) بلکه باید این روایات را به یکی از سه وجه ذیل توجیه کنیم:

-        یا این است که این صحابه‌ی بزرگوار پیغمبر اسلام می‌خواسته‌اند از طریق مبالغه – که در فرهنگ عرب زبانان معمول است – توجه و دقت خودشان را نسبت به کتاب بزرگ خداوند نشان بدهند و این نکته را برسانند که از هیچ موضوعی که ارتباطی با نزول قرآن داشته است، غافل نمانده‌اند.

-        یا آن که این صحابه‌ی رسول خدا به مسموعات و مشاهدات خودشان در زمان پیغمبر اسلام ارج می‌نهاده‌اند و مشتاق آن بوده‌اند که مردم آن معارف را از ایشان فرا گیرند؛ معلوماتی که در اختیار دارند با درگذشت آنان از دست نرود و هرگز نمی‌خواسته‌اند این احتمال عقلی صحیح را نفی کنند که یکی از آنان در بعضی موارد نتوانسته باشد مستقیماً سبب نزول یک یا چند آیه را بفهمد و از صحابی دیگری سبب نزول آن آیات را جویا شده باشد، ولی در عین حال این اطلاع از سبب نزول آیه را – اگرچه با واسطه بوده است – در ردیف اطلاعاتی که مستقیماً و بدون واسطه کسب کرده است قرار داده باشد.

-        یا آنکه راویان عین عبارت سخن آنان را نقل نکرده‌اند؛ در نقل سخن آنان راه مبالغه را پیموده‌اند و چنین ادعاهای اغراق‌آمیزی را به آنان نسبت داده‌اند! چیزی که قابل انکار نیست، این است که در عباراتی که این روایات را به این صحابه‌ی بزرگوار پیغمبر نسبت داده‌اند، نوعی فخر فروشی مشاهده می‌شود که به سختی می‌توانیم باور کنیم این صحابه‌ی کبار چنین سخنانی را گفته باشند! صحابه‌ی پیغمبر اسلام ضرب المثل فروتنی، بی‌ادعائی، ادب‌دانی و احتیاط کاری در امر دین بوده‌اند و اظهار نظر در مسائل دینی برایشان سخت دشوار می‌آمده است.

از این گذشته آنچه ما از صحابه‌ی رسول اکرم سراغ داریم، این است که همواره مشغول فراگرفتن قرآن و سرگرم حفظ، جمع و تدوین قرآن در صدور، سطور، حافظه و دفاتر مخصوص نگارش قرآن بوده‌اند. با یک محاسبه‌ی کوتاه به این نتیجه می‌رسیم که کتاب خدا بیشتر وقت آنان را به خود اختصاص داده است و همه‌ی هوش و حواس آنان را به خود جلب کرده است. وحی قرآن لحظه به لحظه پی در پی بر پیغمبر اکرم فرود می‌آید، یا دست کم این را می‌توان گفت که در هر لحظه و به دنبال هر رویدادی ممکن است یک یا چند آیه نازل بشود. آن وقت صحابه‌ی پیغمبر چگونه فرصت می‌یافته‌اند که سبب نزول یکایک آیات قرآن را دنبال کنند؟! چگونه برایشان امکان داشته است که نزول یکایک آیات قرآن را زیر نظر داشته باشند؟! و در همه‌ی مکان‌ها و زمان‌هایی که تک تک آیات قرآن نازل شده‌اند، علی الدوام حاضر بوده باشند؟! اگر به فرض، یکی از صحابه توانسته باشد آنچه را که در رابطه با اسباب نزول آیات قرآن شنیده است، به ذهن بسپارد یا به رشته‌ی تحریر درآورد، آیا می‌توان حفظ‌کردن و دانستن مواردی را که در دسترس او بوده است، دانستن داستان نزول همه‌ی آیات قرآن و همه‌ی شرایط زمانی و مکانی همراه با نزول آیه آیه‌ی قرآن به حساب آورد؟!([14])

منطقی‌تر این است که بگوییم: هر یک از این صحابه سبب نزول هر کدام از آیات قرآن را که دقیقاً می‌دانسته‌اند و خودشان مستقیماً آن را شنیده بوده‌ند، برای مردم بیان می‌کردند. در عین حال بعید نمی‌دانیم که همین صحابه‌ی پیغمبر که از سبب نزول بعضی آیات قرآن اطلاع داشته‌اند، از دیگر اسباب نزول آیات بی‌خبر باشند و نیز بعید نمی‌دانیم که حتی معلمان قرآن در زمان رسول خدا از بسیاری از اسباب نزول آیات بی‌خبر بوده‌اند؛ جای تردید نیست در این که هر چه مردم از زمان رسول خدا دورتر می‌شده‌اند، بی‌اطلاعی آنان از اسباب نزول آیات قرآن افزایش می‌یافته است، زیرا دور شدن از عهد پیغمبر اکرم به معنای دور افتادن از سرچشمه‌ی جوشان و بی‌آلایش وحی است. از این رو صاحب‌نظران راستین در علوم قرآنی از دیرباز در پذیرش روایات مربوط به شأن نزول آیات قرآن سختگیری و احتیاط بسیار داشته‌اند. این سختگیری و احتیاط پیش از همه در حالات خود تابعین و اتباع تابعین که در سلسله‌ی سند روایان شأن نزول قرار گرفته‌اند، مشاهده می‌شود!

این، محمد بن سیرین([15]) است که می‌گوید: از عبیده درباره‌ی شأن نزول آیه‌ای از قرآن پرسیدم. در پاسخ گفت: «خدا را به یاد داشته باش و بی‌حساب سخن مگوی! آنان که می‌دانستند آیه آیه‌ی قرآن درباره‌ی چه چیز و چه کسی نازل شده است، رفتند».([16])

اما در عین حال این محافظه‌کاری آنان را از قبول اخبار صحابه در اینگونه موضوعات باز نداشته است و دلیل انکار ناپذیرشان بر پذیرش اقوال صحابه در زمینه‌ی شأن نزول آیات این است که «سخن صحابه هرگاه راجع به مسائلی باشد که میدان نظر و اجتهاد نیست و تکیه بر نقل و سماع دارد، در حکم آن است که از پیغمبر اکرم شنیده باشند؛ زیرا بسیار بعید است که از قول خودشان سخنی گفته باشند».([17]) به همین جهت ابن الصلاح، حاکم و دیگران در علوم حدیث این مطلب را به عنوان یک اصل، مقرر داشته‌اند که صحابی پیغمبر که شاهد وحی و تنزیل قرآن بوده است، اگر درباره‌ی آیه‌ای بگوید که این آیه در فلان زمینه نازل شده است، حدیث وی حدیث مسندی است که در حکم حدیث مرفوع است (یعنی: در حکم حدیث نبوی است).([18]) ولی اگر یکی از تابعین بنا به روایت صحیحی سخنی درباره‌ی شأن نزول آیات قرآن گفته باشند، به عنوان حدیث صحیح پذیرفته نمی‌شود، مگر آن که با حدیث مرسل دیگری که از یکی از امامان تفسیر که شاگردی آنان در رشته‌ی تفسیر قرآن در نزد صحابه مسلم است؛ مانند عکرمه، مجاهد، سعید بن جبیر، عطاء، حسن بصری، سعید بن مسیب و ضحاک، روایت شده باشد، تأیید گردد.([19])

وقتی می‌بینیم اکابر علمای اسلامی در زمینه‌ی اسباب‌النزول سخن تابعین را که بعد از صحابه قرار گرفته‌اند در کنار سخن صحابه‌ای که شاهد تنزیل قرآن بوده‌اند، یکسان ارج می‌گذارند و هر دو را می‌پذیرند، درمی‌یابیم که منظورشان از این که در صحیح‌بودن روایت، اسباب‌النزول را شرط دانسته‌اند، این بوده است که اطمینان پیدا کنند که مشاهده یا استماع نسبت به آن حادثه یا سؤالی که سبب نزول آیه‌ای از قرآن بوده است، تحقق یافته است.

شاید همین کوشش برای اطمینان‌یافتن نسبت به تحقق مشاهده یا استماع بوده که علمای اسلامی را وادار کرده است که راه منحصر خبر ‌یافتن از داستان نزول آیات قرآن را روایات صحیح بدانند و راه را برای هرگونه اظهار نظر شخصی و اجتهاد در اینگونه مسائل ببندند. سخن واحدی به همین مطلب اشاره دارد که می‌گوید: حرام است کسی درباره‌ی داستان نزول آیات قرآن سخن بگوید، مگر آنکه به روایت یا استماع از کسانی که شاهد تنزیل وحی و واقف بر اسباب نزول آیات قرآن بوده‌اند استناد کند که برای اطلاع ‌یافتن از اسباب نزول آیات قرآن کوشش‌ها کرده‌اند و سختی‌ها کشیده‌اند».([20]) واحدی پس از آوردن این عبارت، نمونه‌هایی از خودداری مسلمانان صدر اسلام را از اظهار نظر درباره‌ی اسباب‌النزول بازگو می‌کند که از آن می‌ترسیده‌اند که مبادا بی‌رویه درباره‌ی قرآن سخن بگویند و این کارشان دروغ‌ بستن بر قرآن باشد و مشمول آیه‌ی 8 سوره‌ی الحج بشوند که خداوند می‌فرماید:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُجَٰدِلُ فِی ٱللَّهِ بِغَیۡرِ عِلۡمٖ وَلَا هُدٗى وَلَا کِتَٰبٖ مُّنِیرٖ ٨«از مردم کسی است که بدون هیچ دانش و هیچ هدایت و کتاب روشنی بخشی درباره الله مجادله می‌کند».

آنگاه واحدی از علمای معاصرش انتقاد می‌کند که در نقل روایات و اظهار نظر درباره‌ی اسباب النزول سهل‌انگاری می‌کنند. چنانکه گویی به تهدید و وعید خداوند نسبت به کسانی که بر او دروغ می‌بندند، وقعی نمی‌گذارند! بعد، رنجیده خاطر و پریشان می‌افزاید: «امروزه دیگر کار گذشته است. هر کس از راه می‌رسد از قول خودش داستانی بهم می‌بافد، دروغ و ناروایی می‌سازد و زمام خویش را به دست جهالت و بی‌خبری می‌سپارد و به هیچ روی اندیشه نمی‌کند که خداوند کسانی را که بی‌خبر از اسباب نزول آیات قرآن در این باره اظهار نظر می‌کنند چه وعیدها فرموده است؟!».([21])

[نظریه‌ی مؤلف]

ما برای این که در ردیف این بدعت‌گزاران، منحرفان، دروغ‌پردازان و یاوه‌سرایان قرار نگیریم، متواضعانه اعتراف می‌کنیم – و به علمای معاصرمان نیز پیشنهاد می‌کنیم که صادقانه اعتراف کنند – که ما همگی به هر اندازه در جستجوی روایات صحیح که نمایانگر داستان نزول آیات قرآن باشند تکاپو کنیم، هرگز نخواهیم توانست همه‌ی آیاتی را که در پاسخ سؤالاتی و یا به دنبال وقوع حادثه‌ای نازل شده‌اند، گرد آوریم. این کار مستلزم آن است که کتاب‌های فراوانی در این زمینه تألیف کنیم که این اطلاعات دقیق و گسترده را در بر داشته باشد و هر جمله به جمله‌ی روایات اسباب نزول را از نظر متن و سند کاملاً مورد دقت و بررسی قرار دهیم.

به فرض که از عهده‌ی چنین کاری برآییم. جایی که تألیفات قدما – که اکنون مآخذ و مراجع تحقیق ما را تشکیل می‌دهند – علیرغم پرهیزکاری، احتیاط علمی، امانتداری و نکته‌سنجی مؤلفان آن‌ها خود در معرض انتقاد شدید قرار گرفته‌اند، مگر نه این است که آنچه ما امروز بگوییم در معرض انتقادات شدیدتر و کوبنده‌تر قرار می‌گیرد و اعتراضات شکننده‌تر و ناگوارتری را به جان خواهیم خرید؟!

دشواری کار در زمینه‌ی اسباب‌النزول را همین بس که سیوطی – پس از آن که کسانی را که مستقلاً در علم اسباب‌النزول کتاب نوشته‌اند نام می‌برد([22]) – بی‌درنگ به «نارسایی» کتاب واحدی اشاره می‌کند([23]) و بلافاصله جعبری([24]) را به خاطر آن که این کتاب را مختصر کرده است و «سلسله‌ی سند روایات آن را حذف کرده است بدون آن که چیزی بر آن بیفزاید» به باد انتقاد گرفته است؛ بعد بازگو می‌کند که شیخ الاسلام ابوالفضل ابن حجر([25]) در زمینه‌ی اسباب‌النزول کتابی نوشته است که هنوز به صورت پیش‌نویس بوده است که وی از دنیا رفته است و سیوطی نتوانسته است که بر آن کتاب به طور کامل دست پیدا کند. سیوطی با این که لحن عبارت کتابش در رابطه با این دست‌نوشته‌ی ابن حجر می‌رساند که وی بر قسمتی از این کتاب با برهمه‌ی نوشته‌های ابن حجر که پیش از پاکنویس و استنساخ آن از دنیا رفته است، دست یافته است، به هیچ وجه راجع به این که از کار او خوشش آمده باشد یا کار او را فی‌الجمله پسندیده باشد، اشاره‌ای نکرده است، بلکه می‌توان گفت که تلویحاً از آن انتقاد کرده است؛ زیرا سیوطی در مقام ارزیابی آثار گذشتگان در زمینه‌ی اسباب‌النزول، کار ابن حجر و کارهای دیگران همه را در یک کفه و کار خودش را در کفه‌ی دیگر ترازو می‌گذارد و کتاب خودش را که «لباب النقول فی اسباب النزول» می‌نامد، کتابی حافل (فراگیر)، موجز (فشرده) و محرر (به رشته‌ی تحریر درآمده) توصیف می‌کند که در زمینه‌ی اسباب‌النزول همانند آن تألیف نشده است.([26])

ناگفته نماند که این به خود بالیدن علامه‌ سیوطی به خاطر تألیف کتاب لباب النقول چندان به نظر ما عجیب نمی‌نماید. در قرن‌های اخیر به شنیدن این نواهای فخر فروشانه و طلبکارانه عادت کرده‌ایم و در متون کتاب‌های این دانشمندان که غالباً بجز «گردآوری» کاری نکرده‌اند، بارها به اینگونه خودنمایی‌ها برخورده‌ایم و به ویژه با شنیدن این آوای ناخوشایند از لابلای سطور کتاب‌های خود سیوطی خو گرفته‌ایم! خداوندش مشمول رحمت خویش گرداند و خدمات ارزنده‌اش را بپذیرد!

چیزی که در این رابطه برای ما اهمیت دارد این است که این به خود بالیدن سیوطی نمی‌تواند بی‌پایه و مایه باشد و نشانه‌ی آن است که واقعاً تألیفات قدما در زمینه‌ی اسباب‌النزول «نارسایی» فراوان داشته است. بدیهی است که اگر جز این بود و کتاب‌های تألیف شده در این زمینه می‌توانست پاسخگوی همه‌ی مسائل این دانش بزرگ که یکی از مهمترین علوم قرآنی به شمار می‌آید، باشد. سیوطی و دیگران جرأت آن را نمی‌یافتند که آن کتاب‌ها را به ضعف و نارسایی متهم کنند!.

ای کاش فقط «نارسایی» و نپرداختن به همه‌ی مسائل اسباب‌النزول تنها نقطه‌ی ضعف این تألیفات بود؟! اینگونه کتاب‌ها از اشتباهات تاریخی و مغالطه‌های منطقی و اغراق‌گویی‌های عجیب و غریب و داستان‌های باورنکردنی نیز آکنده‌اند!

به عنوان مثال، واحدی [آیه‌ی 114 سوره‌ی البقرة] را می‌خواند که خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ أَن یُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُۥ وَسَعَىٰ فِی خَرَابِهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ مَا کَانَ لَهُمۡ أَن یَدۡخُلُوهَآ إِلَّا خَآئِفِینَۚ لَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزیٌ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٞ ١١٤«و کیست ستمکارتر از آن کس که مسجد‌های الله را باز داشت که در آن نام الله برده شود، و در ویرانی آن‌ها کوشید؟! شایسته آنان نیست، جز به حال ترس وارد این مساجد شوند، بهره آنان در دنیا خواری و رسوائی، و در آخرت عذاب بزرگی است».

ولی هرگز به این مضمون آیه توجهی نمی‌کند که آیه مشتمل بر وعید عمومی و مطلق نسبت به کسانی است که به معابد و مساجد وقعی نمی‌گذارند، شعائر اسلامی را تعطیل می‌کنند، احترام مقدسات دینی را به جای نمی‌آورند و می‌کوشند که خانه‌های خدا را خراب کنند! اصلاً گوشش بدهکار نیست به این که آیه چنین مفهوم صریحی دارد. از آن طرف دچار یک غلط شاخدار تاریخی می‌شود که اگر به خودش مربوط می‌شد، چندان اشکالی نداشت، ولی عیب کار اینجا است که وی این اشتباه را ناشی از متن کتاب خدا می‌نمایاند، غافل از این که واحدی و هیچ فرد دیگری هرگز حق ندارند که اشتباهات خودشان را به قرآن منتسب سازند و حقیقت قرآن را با اباطیل خودشان بیالایند! واقعاً عجیب است! واحدی اصلاً متوجه نیست که چه می‌کند؟! در ذیل آیه نظریه‌ی قتاده را نقل می‌کند که گفته است: «این آیه درباره‌ی بختنصر بابلی و یارانش نازل شد که آنان با یهودیان به جنگ درآمدند و بیت المقدس را خراب کردند و مسیحیان روم نیز با آنان همکاری می‌کردند».([27])

بیهوده سخن به این درازی؟!

سخن از همیاری و همکاری مسیحیان یا بختنصر در خراب‌کردن بیت المقدس به میان می‌آورد، در صورتی که ماجرای بختنصر 633 سال پیش از میلاد مسیح روی داده است.([28]) چگونه اینان از خود نپرسیده‌اند که شش قرن پیش از میلاد مسیح، این مسیحیان روم کجا بوده‌اند؟!

البته این اشتباه را به دو دلیل می‌توان بر واحدی بخشید: یکی اینکه: وی هرگز خود را در ردیف مورخان قلمداد نکرده است. دیگر این که وی نظریه‌ی قتاده را فقط نقل کرده است و از پذیرش آن یا اظهار نظر درباره‌ی آن خودداری کرده است. تنها چیزی که می‌توان درباره‌اش گفت، این است که متوجه اشکال این روایت نشده است. گرچه واحدی پیش از نقل این روایت یک تأویل برای آیه آورده است و پس از نقل این روایت نیز یک تفسیر برای آیه ذکر کرده است و با توجه به این بافت سخن واحدی نمی‌توان بسادگی بر او بخشید.

نخست واحدی در ذیل آیه این تأویل را از قول ابن عباس به روایت کلبی می‌آورد که ابن عباس گفته است: این آیه درباره‌ی تیتوس([29]) رومی و یاران مسیحی او نازل شده است و داستان از این قرار بوده است که آنان به جنگ با بنی اسرائیل درآمدند و جنگجویان اسرائیلی را کشتند، زنان و کودشانشان را اسیر کردند، تورات را آتش زدند، بیت‌المقدس را خراب کردند و مردار در آن ریختند. مورخان این تأویل ابن عباس را بی‌اشکال می‌دانند، زیرا حمله‌ی تیتوس به بیت‌المقدس و ماجرای خراب‌کردن آن هفتاد سال پیش از میلاد مسیح روی داده است.

پس از نقل روایت مورد بحث نیز واحدی تفسیری از ابن عباس – به روایت عطاء([30]) – نقل می‌کند که گفته است: «این آیه درباره‌ی مشرکان مکه نازل گردید که مسلمانان را از واردشدن به مسجد الحرام و یاد خداکردن در خانه‌ی خدا باز داشتند» در این روایت، ابن عباس می‌خواهد به داستان عُمره‌ی حدیبیه اشاره کند. شاید این تعبیر در نگاه نخستین به بافت قرآنی و تاریخی آیه نزدیکتر به نظر آید و یا دست کم باورکردنی‌تر از ماجرای تیتوس باشد، زیرا بدیهی است که با آن فاصله‌ی زمانی طولانی، مناسبتی ندارد که منظور از آیه حادثه‌ای باشد که 6 قرن پیش از نزول آیه روی داده است. اما وقتی اندکی دقت می‌کنیم، می‌بینیم یک اعتراض بر این تفسیر و تأویل وارد است: مشرکان مکه در زمان جاهلیت مسجد الحرام را همواره آباد نگاه می‌داشته‌اند و آن را مایه شکوه و پایه‌ی افتخاراتشان می‌دانسته‌اند و هرگز در ویرانی آن نکوشیده‌اند! بنابراین، تنها یک قسمت از آیه می‌تواند در رابطه با آنان نازل شده باشد که عبارتست از: ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ أَن یُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُۥ«و کیست ستمکارتر از آن کس که مسجد‌های الله را باز داشت که در آن نام الله برده شود...» و این عیناً کاری است که مشرکان مکه در سال ششم هجری (سال حدیبیه) انجام دادند.([31])

باری، اشتباه آشکاری را که واحدی در نقل آن روایت به علت بی‌اطلاعی از تاریخ مرتکب شده است، می‌توانیم به ترتیبی عذرش را معذور بدانیم و بگوییم که منظور از بختنصر، آدرنال رومی بوده است که یهودیان او را «بختنصر دوم» لقب داده‌اند و یکصد و سی سال پیش از میلاد مسیح به قدرت رسیده است، بر ویرانه‌های اورشلیم شهری ساخته است، آن شهر را به انواع زیورها آراسته است، کبوتران فراوان در آن جای داده است، بر ویرانه‌ی هیکل سلیمان، هیکلی برای ستاره‌ی مشتری ساخته است، ورود به آن شهر را برای یهودیان قدغن کرده است و کیفر یهودیان را که به آن شهر درآیند، کشته‌شدن مقرر داشته است.([32])

به هرحال گیریم که به طریقی عذر واحدی را برای این اشتباه معذور دانستیم، ابن جریر طبری را چه کنیم که هم مفسر است و هم مورخ؟! و با وجود این، نه تنها در ذیل این آیه ماجرای بختنصر را – عیناً مانند واحدی – نقل کرده است، بلکه طبق معمول این نظریه را از میان بقیه‌ی آراء و نظریات در رابطه با شأن نزول آیه برگزیده است و با صراحت تمام گفته است: بهترین و سازگارترین تأویل برای این آیه سخن آن کس است که گفته است: مراد خداوند عزوجل از ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ أَن یُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُۥ «مسیحیان» هستند. داستان از این قرار بوده است که مسیحیان در تخریب بیت المقدس کوشیدند و در این کار بختنصر را یاری دادند و پس از آن که بختنصر به سرزمین خویش بازگشت، مؤمنانِ بنی اسرائیل را از نمازخواندن در بیت المقدس بازداشتند».([33])

چرا ابن جریر که مورخی مورد اعتماد، تیزبین،اهل تحقیق، نکته‌سنج و دقیق است این نظریه را در تأویل آیه تجریح می‌دهد؟! چه کنیم؟ آیا می‌توانیم از دیدگاه علمی در مقام دفاع و جانبداری از ابن جریر طبری مورخ برآییم و سخن وی را چنین توجیه کنیم که منظورش بختنصر دوم بوده است؟ یا بپذیریم که این عالم بزرگوار و مورخ کبیر دچار یک اشتباه تاریخی شده است؟!

اگر بخواهیم به بررسی اینگونه اشتباهات تاریخی که در بیان اسباب‌النزول دامنگیر علمای اسلامی شده است و سخنان ناروایی را که به قرآن نسبت داده‌اند و قرآن هرگز چنین یاوه‌هایی را نگفته است، این بررسی بسیار به طول خواهد انجامید و مستلزم صرف وقت و تکاپوی بسیار است. نمونه‌هایی را که آوردیم به این منظور بود که بتوانیم راز پشت پرده‌ی این اشتباهات را مورد سؤال قرار دهیم.

به نظر می‌رسد، پایه و مایه‌ی این اشتباهات آن است که علمای اسلامی پنداشته‌اند که ناگزیر هر آیه از قرآن باید سبب نزول جداگانه‌ای داشته باشد؛ حتی اگر این سبب نزول مربوط به ماجراهای امت‌های پیشین باشد که پیش درآمدها و پیامدهای آن حوادث، بکلی در اعماق قرون و اعصار به خاک سپرده شده باشد و طومار آن‌ها برای همیشه پیچیده شده باشد. حتی اندکی کوتاه نیامده‌اند و دست کم بگویند: اگر لزوماً برای هر آیه از قرآن باید سبب نزول جداگانه‌ای دست و پا کنیم، داستان نزول آیات قرآن را طوری بسازیم که به مسلمانان و مشرکان و یهود و نصارای معاصر پیغمبر اکرم مربوط بشود!

دست کم نیامده‌اند به جای آن که بگویند: سبب نزول آیه‌ی مورد بحث حمله‌ی بختنصر یا تیتوس به بیت‌المقدس به قصد تخریب بیت‌المقدس بوده است، نگاه جستجوگرانه‌ای به آیات قبل از این آیه بیفکنند و ملاحظه کنند که این آیه در چه سیاقی است و چه بافتی دارد؟ تا بنگرند که روی سخن این آیات به همه‌ی اهل کتاب (یهود و نصارا) و همه‌ی کسانی است که به راه آنان بروند. بنابراین، ضرورتاً روی سخن آیه‌ی مورد بحث نیز همچنان با همه‌ی آنان است و این آیه هر حادثه‌ای را که توهین به مقدسات و هتک حرمت مساجد و معابد را در برداشته باشد، محکوم می‌کند، خواه از خود آنان این عمل سر زده باشد و خواه از دیگران؛ خواه چنین حادثه‌ای عملاً روی داده باشد یا در آینده روی بدهد. نتیجتاً مخاطب قرار گرفتن اهل کتاب در این آیه به هیچ وجه مضامین آیه را منحصراً به اشخاص و مکان و زمان به خصوصی پیوند نمی‌دهد و آیه – به هرحال – مشتمل بر وعید و تهدید شدید نسبت به همه‌ی کسانی است که در هر زمان و در هرمکان، هوای ویران‌کردن معابد و مساجد به سرشان بزند!

وقتی که مفسر، آیه را چنین تأویل کند، دیگر چشم بسته در پرتگاه آنگونه تأویلات و داستان سازی‌های آنچنانی برای سبب نزول آیات نمی‌افتد و از این پندار غلط دست برمی‌دارد که هرآیه‌ی قرآن ناگزیر باید سبب نزول جداگانه‌ای داشته باشد! و نظریه‌اش را به این ترتیب تعدیل می‌کند که بسیاری از سوره‌ها و آیات قرآن نیز بدون آن که سبب به خصوصی داشته باشند و زمینه‌ی مشخصی برای نزولشان پدید آمده باشد، نازل شده‌اند. یا به عبارت دیگر نزول آن‌ها یک سبب کلی داشته است که نمی‌تواند «سبب نزول» - به معنای واقعی کلمه – باشد. مانند داستان حضرت موسی که در جاهای مختلف قرآن با بیان‌های گوناگون تکرار شده است. حق این است که بگوییم این آیات بدون سبب نزول نازل شده‌اند. ولی اگر کسی نمی‌تواند نزول آیاتی از قرآن را بدون سبب نزول بپذیرد، می‌تواند بگوید: در بحران و گیرودار سختی‌ها و مصیبت‌هایی که از جانب قوم ستم‌پیشه و بی‌وفای پیغمبر به او می‌رسید؛ آیات قرآنی که بیانگر داستان موسی هستند، در زمان حیات قهرمان اصلی داستان – حضرت موسی – که نازل نشده‌اند؛ بنابراین می‌توان گفت: «این آیات برای تسلی‌بخشیدن به پیغمبر اسلام نازل شده‌اند» که در این صورت سبب نزول با زمان نزول هماهنگی دارد. اما چگونه می‌توان گفت: این آیات درباره‌ی موسی و قومش نازل شده‌اند؟ در صورتی که این آیات قرن‌ها و نسل‌ها پس از آن که پرده‌ی صحنه‌ی نمایش زندگانی آنان برای همیشه فرو افتاده است، نازل شده‌اند؟!

سؤال:

این بیان – در رابطه با داستان‌های قرآن – با داستان حضرت یوسف انطباق پیدا نمی‌کند. درباره‌ی شأن نزول داستان یوسف، روایاتی داریم که می‌گویند: صحابه گفتند: یا رسول الله! ای کاش برای ما قصه‌ای می‌گفتی: آنگاه خداوند آیات نخستین سوره‌ی یوسف را نازل فرمود:

﴿الٓرۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ ١ إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِیّٗا لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢ نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن کُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ ٣([34]) «الر (الف. لام. را) این آیات کتاب روشنگر است. همانا ما آن را قرآن عربی نازل کردیم؛ شاید شما دریابید. (ای پیامبر!) ما بهترین داستان‌ها را با وحی کردن این قرآن بر تو بازگو می‌کنیم، و مسلماً تو پیش از آن از بی‌خبران بودی (و آگاهی نداشتی)».

جواب:

اولا، این سبب نزول به همه‌ی سوره مربوط می‌شود، نه فقط آیات نخستین آن.

ثانیاً، بازگشت اینگونه روایات به همان مطالبی است که ما گفتیم. صحابه همواره جستجوگرانه و مانند تشنگان گرمازده، مشتاق شنیدن قصه‌های قرآن بودند تا از آن داستان‌ها پند و اندرز گیرند و تردیدی نیست در این که همواره آماده‌ی گوش فرا دادن به داستان‌های «احسن القصص» و بهترین وجه داستان‌سرایی که شیوه‌ی ویژه‌ی قرآن است ﴿بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ]یوسف:3[ «...با وحی کردن این قرآن بر تو بازگو می‌کنیم...» بوده‌اند.([35])

ثالثاً، نمی‌خواهیم وجود موارد اندکی را که برای آیات داستانی قرآن و آیات مربوط به رستاخیز و صحنه‌های قیامت به عنوان سبب نزول ذکر شده است، انکار کنیم. یکی دیگر از این موارد پرسش یهودیان از پیغمبر اکرم درباره‌ی ذوالقرنین است. قتاده می‌گوید: یهودیان از پیامبر اکرم درباره‌ی ذوالقرنین پرسیدند. خداوند متعال آیه‌ی 83 سوره‌ی الکهف را نازل فرمود:

﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَن ذِی ٱلۡقَرۡنَیۡنِۖ قُلۡ سَأَتۡلُواْ عَلَیۡکُم مِّنۡهُ ذِکۡرًا ٨٣([36]) «و (ای پیامبر!) از تو درباره‌ی «ذوالقرنین» می‌پرسند؛ بگو: «به زودی چیزی از سر گذشت او برای شما خواهم خواند».

به همین دلیل در اعلام این نظریه که «یک دسته از آیات قرآنی ابتدائاً و بدون سبب نازل گردیده‌اند»، جانب احتیاط را گرفتیم و نگفتیم که این دسته از آیات قرآنی همه‌ی آیاتی را که نمایانگر صحنه‌های قیامت‌اند و مشتمل بر تابلوهای گویا از مناظر رستاخیزند، دربرمی‌گیرد. بلکه گفتیم: بیشتر آیات قرآنی که راجع به قیامت‌اند، از این دسته آیات قرآنی هستند که «سبب نزول» ندارند.([37]) بنابراین، اشکالی ندارد که بعضی از آیات داستانی قرآن و بعضی از آیات مربوط به قیامت دارای سبب نزول باشند. در عین حال ناگفته نماند که هیچکس از موضع تحقیق نمی‌تواند نپذیرد که حتی در این موارد استثنائی نیز در مقایسه با آیات مشتمل بر احکام شریعت و آداب و فضیلت و اخلاق اسلامی، چه در رابطه با فرد و چه در رابطه با جامعه، اینگونه آیات نیازشان به اسباب‌النزول بسیار کم است. وقتی قاری قرآن چشمش به متن یکی از آیات مربوط به احکام عبادات، معاملات، حلال و حرام، جنگ و جهاد، حقوق فردی و اجتماعی، پیمان‌های بین المللی و از این قبیل آیات تشریعی قرآن می‌افتد، بلافاصله به داستان نزول آیه می‌اندیشد. دلیلش هم واضح است. اینگونه آیات تا زمانی که با سبب نزول تاریخی‌شان پیوند نیابند و در چارچوب آن محیط و شرایط خاص روانی و اجتماعی که رازگشای نزول وحی قرآن و شریعت اسلام در آن زمین و زمان هستند، مورد مطالعه قرار نگیرند، چیزی از آن‌ها فهمیده نمی‌شود.

***

گفتیم که مفسران ناخودآگاه، اسباب نزول آیات قرآن را با موضوع آیات قرآنی درهم آمیخته‌اند و از آن روی که معتقد بوده‌اند که هر آیه آیه‌ی قرآن باید سبب نزول جداگانه داشته باشد، حتی آمده‌اند وقایع تاریخی را به عنوان سبب نزول آیات قرآنی که سال‌ها و قرن‌ها پس از وقوع آن‌ها نازل شده‌اند، ذکر کرده‌اند. اما این تنها دشواری کار تحقیق در اسباب‌النزول نیست و تنها سنگی نیست که بر سر راه به دست ‌آوردن داستان‌های صحیح و واقعی نزول آیات قرآن وجود دارد. شخص محقق در زمینه‌ی اسباب النزول، از گردنه‌های دیگری نیز باید بگذرد که از جمله مهمترین آن‌ها این است که عبارت روایات همیشه در بیان سبب نزول صراحت ندارند. بعضی روایات صریحاً داستان نزول یک یا چند آیه را بیان می‌کنند، ولی بعضی دیگر از روایات اسباب‌النزول بیانشان طور دیگری است که نمی‌توان فهمید که آیا می‌خواهند سبب نزول آیه یا آیاتی از قرن را بیان کنند؟ یا منظور دیگری دارند؟ ضابطه‌ای که در اینجا وجود دارد آن است که:

اگر راوی کلمه‌ی «سبب» را – صریحاً – در روایت به کار ببرد و مثلاً بگوید: «سبب نزول هذه الآیة کذا» یا آن که به دنبال نقل و بیان حادثه‌ای یا سؤالی که از پیامبر اسلام شده است پیش از کلمه‌ای که دلالت بر نزول آیه می‌کند، «ف» بیاورد معلوم می‌شود که روایت در مقام بیان سبب نزول است. مثلاً راوی می‌گوید: «حدث کذا» یا «سئل علیه السلام عن کذا فنزلت آیة کذا». در این دو نمونه روایات صریحند در این که راوی می‌خواهد سبب واقعی نزول آیه را باز گوید. اما وقتی راوی می‌گوید: «نزلت الآیة فی کذا» یک معنایش این است که «سبب نزول آیه عبارت بوده است از...» ولی، معنای دیگرش نیز این است که «این آیه درباره‌ی فلان حکم نازل گردیده است».

زرکشی در کتاب «برهان» می‌گوید: «اصولاً وقتی صحابه و تابعین گفته باشند: «نزلت هذه الآیة فی کذا» منظورشان این است که این آیه بیان فلان حکم و فلان موضوع را دربردارد؛ نه اینکه آن حکم و موضوع، سبب نزول آیه باشد. گروهی از محدثان اینگونه روایات را در حکم حدیث مرفوع مسند می‌دانند و روایاتی مانند روایت ابن عمر را درباره‌ی شأن نزول آیه‌ی 223 سوره‌ی البقرة که خداوند می‌فرماید: ﴿نِسَآؤُکُمۡ حَرۡثٞ لَّکُمۡ«زنان شما کشتزار شما هستند...» در ردیف احادیث مسند می‌آورند، ولی گروهی دیگر از محدثان از جمله امام احمد و مسلم این روایات را در حکم حدیث مرفوع مسند نمی‌دانند، به جهت آن که در مقام استدلال و تأویل بیان شده‌اند و گوینده می‌خواسته است در مورد حکم یا موضوعی به آیه‌ی قرآن استشهاد کند، نه آن که واقعه‌ای را که شاهد و ناظر آن بوده است بازگو کند».([38]) بنابراین:

(1)  اگر درباره‌ی آیه‌ا‌ی از قرآن دو روایت داشته باشیم که اولی بگوید: «آیه درباره‌ی فلان مطلب یا فلان حادثه نازل شده است» و روایت دوم بگوید: «آیه درباره‌ی مطلب دیگری یا حادثه‌ی دیگری نازل شده است»؛ اگر متن آیه با هر دو مطلب سازگار باشد؛ هر دو را به عنوان «سبب نزول» می‌پذیریم و تناقضی هم به وجود نمی‌آید.

(2)  اگر یکی از دو روایت با متن آیه سازگار باشد و دیگری نه، فقط آن روایتی را که با متن آیه هماهنگ است به عنوان سبب نزول می‌پذیریم و دومی را رها می‌کنیم.

(3)  اگر یکی از دو روایت با عبارات «سبب نزول هذه الآیة کذا» یا «فنزلت الآیة» که صراحت در «سبب نزول» دارند، آمده باشد و عبارت روایت دیگر «نزلت هذه الآیة فی کذا» باشد که معلوم نیست قصد گوینده‌ی آن بیان سبب نزول آیه هست یا نیست؟ فقط آن روایت صریح را می‌پذیریم. بسیار می‌شود که برای یک یا چند آیه از قرآن که همزمان نازل شده‌اند، چندین سبب نزول در روایات می‌آید و همه‌ی این روایات در بیان سبب نزول صراحت دارند. در اینگونه موارد علمای تفسیر – چنانکه ذیلاً می‌آید – معیار دقیقی در دست دارند که می‌توانند یکی از این روایات را برگزینند، یا در صورت امکان به گونه‌ای قابل قبول که از هر گونه تناقضی بدور باشد، آن‌ها را تلفیق کنند.

(4)  اگر در سبب نزول آیه‌ای از قرآن دو روایت داشته باشیم که هردو صحیح باشندو نتوانیم یکی از آن دو را بر دیگری ترجیح بدهیم، بین آن دو جمع می‌کنیمو بنا را بر آن می‌گذاریم که آیه دو سبب نزول داشته است و به دنبال وقوع هر دو سبب نازل گردیده است. به عنوان مثال، در صحیح بخاری و صحیح مسلم از سهل بن سعد روایت شده است که عویمر به نزد عاصم بن عدی که رئیس قبیله‌ی بنی‌عجلان بود، رفت و گفت: درباره‌ی مردی که مرد بیگانه‌ای را در آغوش همسرش می‌بیند، چه می‌گویید؟ آیا او را بکشد تا شما هم او را بکشید؟ یا کار دیگری بکند؟ این مطلب را برای من از رسول خدا سؤال کن. عاصم به نزد پیغمبر اکرم شتافت و گفت: یا رسول الله! پیامبر بزرگوار اسلام او و دیگر اصحاب را سرزنش فرمود که پی در پی از این مسئله و آن مسئله سؤال نکند. عویمر گفت: به خدا سوگند! دست برنمی‌دارم تا از رسول خدا در این باره جویا شوم! آنگاه به نزد آن حضرت شتافت و گفت: یا رسول الله! مردی همسرش را در آغوش مرد بیگانه‌ای می‌نگرد، آیا او را بکشد تا به جرم قتل نفس او را نیز بکشند؟ یا کار دیگری بکند؟ رسول خدا فرمود: خداوند درباره‌ی تو و همسرت آیاتی در قرآن نازل فرموده است. آنگاه آن حضرت آن دو را طبق آیات قرآن به «لعان» امر فرمود و عویمر با همسرش ملاعنه کردند.([39])

و نیز در صحیح بخاری از عکرمه از ابن عباس روایت شده است که هلال بن امیه([40]) در محضر پیامبر اکرم به همسرش نسبت زنا با شریک بن سحماء داد. پیغمبر اکرم فرمود: «یا دلیل می‌آوری و نسبتی را که به همسرت دادی ثابت می‌کنی و یا این که تازیانه برگرده‌ات فرود می‌آید»! هلال گفت: یا رسول الله! این چه حرفی است؟! وقتی مرد بیگانه‌ای را در آغوش همسرمان می‌بینیم، او را رها کنیم و برویم اسناد و مدارک تهیه کنیم؟!([41]) جبرئیل امین نازل شد و آیات 6 تا 9 سوره‌ی النور را بر پیغمبر اسلام نازل فرمود که خداوند می‌فرماید: «مردانی که همسرشان را به روابط نامشروع با مردان بیگانه متهم می‌سازند و به جز خودشان شاهد دیگری ندارند، شهادت خودشان به تنهایی جایگزین شهادت چهار نفر است. مشروط بر این که شوهر چهار مرتبه با این عبارت شهادت بدهد: «بخدا سوگند، من راست گویم»([42])! و در مرتبه‌ی پنجم بگوید: «لعنت خداوند بر من اگر دروغگو باشم»([43])! زن نیز در صورتی که چهار مرتبه با این عبارت شهادت بدهد: «بخدا سوگند، شوهر من دروغگو است»([44])! و در مرتبه‌ی پنجم بگوید: «خشم خداوند بر من اگر شوهرم راستگو باشد»([45])! از کیفر معاف خواهد گردید».

جمع بین این دو روایت از آنجا که زمان وقوع این دو حادثه به هم نزدیک است، به سادگی امکان‌پذیر است و می‌توان گفت که یکی از این دو صحابی پیغمبر اکرم نخست به سؤال در رابطه با این مسئله مبادرت کرده است و پیش از آن که آن حضرت پاسخ او را بدهد، صحابی دیگری نیز همین سؤال را کرده است و آیات «لعان» در پاسخ هر دو سؤال نازل گردیده‌اند. حتی می‌توان گفت: - چنانکه حافظ خطیب نیز گفته است – که هر دو سؤال همزمان مطرح شده باشد. در اینگونه موارد، قاعدتاً باید بنا را بر آن بگذاریم که آیه بیش از یک سبب نزول داشته است. درست هم همین است. چه اشکالی دارد که یک آیه چند سبب نزول داشته باشند؟ ابن حجر نیز نظیر این تعبیر را دارد.([46])

(5)  اگر هر دو روایت صحیح باشند و نتوانیم یکی از آن دو را بر دیگری ترجیح بدهیم و جمع بین آن دو نیز از جهت فاصله‌ی زمانی طولانی امکان نداشته باشد، بنا را بر آن می‌گذاریم که آیه بیش از یکبار نازل شده است. به عنوان مثال:

در شأن نزول آیات پایانی سوره‌ی النحل آیات 126 تا 128 بیهقی و بزار از ابوهریره روایت کرده‌اند که پیامبر اکرم زمانی که حمزه به شهادت رسید، بر سر بالین او ایستاد و چون نگریست که او را مُثله کرده‌اند (یعنی: یکایک اعضای بدن او را قطع کرده‌اند) فرمود: «به جای تو هفتاد نفر از آنان را مُثله خواهم کرد»! جبرئیل همان حال که آن حضرت بر سر بالین عمویش ایستاده بود نازل شد و سه آیه‌ی آخر سوره‌ی نحل را آورد که خداوند می‌فرماید:

﴿وَإِنۡ عَاقَبۡتُمۡ فَعَاقِبُواْ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبۡتُم بِهِۦۖ وَلَئِن صَبَرۡتُمۡ لَهُوَ خَیۡرٞ لِّلصَّٰبِرِینَ ١٢٦ وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُکَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ وَلَا تَکُ فِی ضَیۡقٖ مِّمَّا یَمۡکُرُونَ ١٢٧ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِینَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِینَ هُم مُّحۡسِنُونَ ١٢٨«و اگر خواستید مجازات کنید، پس چنان مجازات کنید که شما را مجازات کرده‌اند، و اگر صبر نمایید، مسلماً آن برای صابران بهتر است. و (ای پیامبر گرامی) صبر کن و صبر تو جز به (توفیق) الله نیست، و بر آن‌ها اندوهگین مشو، و از آنچه مکر می‌ورزند؛ دلتنگ مباش. همانا الله با کسانی است که تقوا پیشه کردند، و کسانی‌که نیکو‌کارانند».

و نیز در شأن نزول همین آیات ترمذی و حاکم از ابی بن کعب روایت کرده‌اند که گفت: در جنگ احد از انصار 64 نفر و از مهاجرین 6 نفر شهید شدند که یکی از شهدای مهاجرین بود که او را مُثله نیز کرده بودند. انصار گفتند: اگر روزی دستمان به این مشرکان برسد، انتقام این شهیدان را چندین برابر خواهیم گرفت، ولی در روز فتح مکه خداوند این آیات را نازل فرمود:

﴿وَإِنۡ عَاقَبۡتُمۡ فَعَاقِبُواْ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبۡتُم بِهِۦۖ...([47]).

در اینجا دیگر نمی‌توانیم بین این دو روایت جمع کنیم، زیرا این دو حادثه با یکدیگر فاصله‌ی زمانی بسیار دارند. روایت اول مربوط به جنگ احد است و روایت دوم مربوط به فتح مکه و فاصله‌ی زمانی این دو حادثه در حدود پنج سال است؛ ناگزیر باید بگوییم: آیه دو بار نازل شده است. یک بار در جنگ احد و بار دیگر به هنگام فتح مکه.

مثال دیگر: در صحیح بخاری از مسیب روایت شده است – ولی عبارات از خود بخاری است -: «هنگامی که مرگ ابوطالب فرا رسید، در حال احتضار، پیغمبر اکرم بر بالین او آمد. ابوجهل و عبدالله بن ابی امیه نیز در کنار بستر او بودند. پیغمبر اکرم به او فرمود: عمو جان! بگو «لا اله الا الله» تا من نزد خداوند از تو حمایت کنم! ابوجهل و عبدالله بن ابی امیه گفتند: ای ابوطالب! در این دم آخر می‌خواهی از کیش پدرت عبدالمطلب دست برداری؟! حضرت رسول اکرم فرمود: «مادامی که خداوند مرا از استغفار برای تو نهی نفرماید، برای تو استغفار خواهم کرد»! بلافاصله آیه‌ی 113 سوره‌ی التوبه نازل شد که خداوند می‌فرماید:

﴿مَا کَانَ ِلنَّبِیِّ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَن یَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِکِینَ وَلَوۡ کَانُوٓاْ أُوْلِی قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ ١١٣.

«برای پیامبر و کسانی‌که ایمان آوردند (شایسته) نبود که برای مشرکان طلب آمرزش کنند، - هر چند از نزدیکان‌شان باشند- بعد از آنکه برای آن‌ها روشن شد که آن‌ها اهل دوزخند»! تا آخر آیه‌ی 117 که می‌فرماید: ﴿إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ ١١٧﴾.([48])

این روایت را به هیچ وجه نمی‌توان با روایات تاریخی دیگر که با قرائن قطعی همراه هستند و وفات ابوطالب را در مکه گزارش می‌کنند، جمع کرد، زیرا این آیات از سوره‌ی توبه به اتفاق جمیع مفسرین در اواخر عمر حضرت رسول اکرم ج در مدینه نازل شده‌اند.([49]) اما در عین حال اشکالی ندارد که بگویم: این آیات دو بار نازل شده‌اند. زرکشی می‌گوید: «گاهی یک یا چند آیه دو بار نازل می‌شود تا اهمیت مطلب معلوم گردد و به هنگام پدیدار شدن مجدد، سبب نزول آن نوعی یادآوری باشد که مبادا بیان قرآنی در آن رابطه فراموش بشود. چنانکه درباره‌ی سوره‌ی فاتحة الکتاب گفته‌اند که این سوره دو بار نازل شده است: یک بار در مکه و یک بار در مدینه».([50])

(6)  اگر هر دو روایت صحیح باشند، ولی بتوانیم یکی از آن دو را بر دیگری ترجیح بدهیم؛ مانند آن که راوی یکی از آن دو روایت شخصاً وقوع حادثه را دیده باشد و دیگری فقط شنیده باشد؛ در اینگونه موارد، تردیدی نیست در این که باید آن روایت صحیح‌تر یا آن روایتی را که به نحوی بر روایت دیگر رجحان دارد. به عنوان «سبب نزول» بپذیریم:

به عنوان مثال: در شأن نزول آیه‌ی 85 سوره‌ی بنی اسرائیل در صحیح بخاری از ابن مسعود روایت شده است که گفت: همراه پیامبر اکرم در مدینه راه می‌رفتیم و پیغمبر اکرم چوب خرمایی را مانند عصا به دست گرفته بود. در این اثنا بر عده‌ای از یهودیان گذشتیم. یکی از آن یهودیان گفت: خوبست برویم از این مرد سؤالی بکنیم! نزد آن حضرت آمدند و گفتند: درباره‌ی روح برای ما صحبت کن! حضرت رسول اکرم ساعتی در جای خود ایستاد و سر بر آسمان داشت. من فهمیدم که دارد وحی به او می‌رسد. تا وقتی که نزول وحی به پایان رسید، آنگاه فرمود: «...قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ العِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا»([51]) «...بگو: روح از امر پروردگارم است و به شما فقط اندکی علم داده شده است».

و نیز در شأن نزول همین آیه، ترمذی روایتی را از ابن عباس نقل کرده است و آن را صحیح دانسته است که ابن عباس گفت: کفار قریش به یهودیان گفتند: سؤالی برای ما طرح کنید که ما از این مرد بپرسیم و او را بیازماییم! یهودیان گفتند: درباره‌ی «روح» از او سؤال کنید. قریشیان نزد آن حضرت آمدند و درباره‌ی «روح» سؤال کردند. خداوند در پاسخ آنان این آیه را نازل فرمود:

﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا ٨٥([52]) ]الإسراء: 85[ «و (ای پیامبر!) از تو درباره‌ی روح سؤال می‌کنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است، و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است».

این دو روایت هردو «صحیح» هستند، یکی در صحیح بخاری آمده است و دیگری را ترمذی نقل کرده است و آن را «صحیح» دانسته است. چیزی که هست، صحیح بخاری را همه‌ی علمای اسلامی بر صحیح ترمذی مقدم می‌دارند. بنابراین، روایت اولی بر روایت دومی رجحان دارد. از این گذشته در این روایت اولی، ابن مسعود شخصاً شاهد عینی وقوع سبب نزول بوده است و «شنیدن کی بود مانند دیدن؟!» و از این جهت نیز روایت اولی بر روایت دومی ترجیح دارد. اصولاً در ترجیح روایات بر یکدیگر، باید مشاهده‌ی مستقیم راوی را بر هرچیز دیگری مقدم دانست.([53])

(7)  وقتی قرار شد که در مواردی که دو روایت صحیح در سبب نزول آیه‌ای داشته باشیم، روایت صحیح‌تر یا روایتی را که بر دیگری بنحوی رجحان دارد، به عنوان «سبب نزول» برگزینیم؛ طبعاً مواردی که در سبب نزول آیه‌ای یک روایت صحیح داشته باشیم و یک روایت غیر صحیح (یعنی روایتی که شرایط حدیث صحیح را نداشته باشد)، منحصراً باید روایت صحیح را بپذیریم.

به عنوان مثال: در شأن نزول سوره‌ی ضحی (سوره‌ی نود و سوم قرآن) در صحیح بخاری و صحیح مسلم و دیگر مجامیع، حدیثی از جندب روایت شده است که پیامبر اکرم بیمار شد و یک شب یا دو شب نتوانست به شب زنده‌داری بپردازد. زنی نزد آن حضرت آمد و گفت: یا محمد! اطمینان دارم که شیطان تو تنهایت گذاشته است؟! خداوند این آیات سوره‌ی ضحی را نازل فرمود:

﴿وَٱلضُّحَىٰ ١ وَٱلَّیۡلِ إِذَا سَجَىٰ ٢ مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ٣]الضحی:1-3[.

«سوگند به آغاز روز. و سوگند به شب هنگامی‌که آرام گیرد. (که) پروردگارت تو را وا نگذاشته و (بر تو) خشم نگرفته است».([54])

و نیز در شأن نزول همین سوره، طبرانی و ابن ابی شیبه از حفص بن میسره از مادرش و او نیز از مادرش که خادمه‌ی رسول خدا بوده است، روایت کرده است که «سگ توله‌ای به خانه‌ی پیغمبر اکرم راه یافته و زیر تختخواب آن حضرت رفته و همانجا مرده بود. بعد از این حادثه چهار روز نزول وحی بر پیغمبر اکرم قطع گردید. فرمود: خوله! در خانه‌ی رسول خدا چه اتفاقی افتاده است؟ جبرئیل دیگر نزد من نمی‌آید؟! با خود گفتم: خوب است خانه را آب و جارویی بکشم. وقتی جاروب را زیر تختخواب فرو بردم، آن لاشه‌ی توله‌سگ با جاروب بیرون آمد. در همان اثنا، پیامبر اکرم وارد شد و ریشش می‌جنبید. هر وقت بر او وحی می‌رسید همین حالت به او دست می‌داد و لرزه بر اندام شریفش می‌افتاد. آنگاه خداوند آیات 1 تا 5 سوره‌ی (ضحی) را بر آن حضرت نازل فرمود.

آثار جعلی‌بودن در روایت دوم کاملاً مشهود است. کلمه به کلمه‌ی عباراتش و جزء به جزء مفاهیمش دور از ذهن و باورنکردنی است. اما روایت اولی صحیح است. دیگر در اینجا روا نیست، تردیدی به دل راه بدهیم و سؤال کنیم که کدام یک را باید پذیرفت و کدام یک را باید رها کرد؟ چه جای مقایسه‌ی باطل با صحیح؟! ابن حجر می‌گوید: «این داستان تأخیر نزول جبرئیل بجهت وجود لاشه‌ی آن توله سگ در خانه‌ی پیغمبر، شهرت فراوان دارد، اما این که این داستان سبب نزول آیه‌ای از قرآن باشد باورنکردنی است. از این گذشته در سلسله‌ی سند آن بعضی راویان ناشناخته وجود دارند. بنابراین، منحصراً باید روایت صحیح را پذیرفت.([55])

مشکل دیگری که در تحقیق راجع به «اسباب‌النزول» وجود دارد، این است که گاهی یک حادثه سبب چند مرتبه نزول وحی قرآنی است که علمای اسلامی از آن با عنوان «تعدد نازل و سبب واحد» تعبیر می‌کنند.

به عنوان مثال: ابن جریر طبری و طبرانی و ابن مردویه از ابن عباس نقل کرده‌اند که گفت: رسول خدا با اصحاب زیر درختی نشسته بود؛ فرمود: هم‌اکنون آدمی به نزد شما می‌آید که با دو چشم شیطانی به شما می‌نگرد! وقتی که او می‌آید با او سخن نگویید! طولی نکشید که مردی با چشمان آبی به نزد ما آمد. رسول خدا او را به نزد خویش فرا خواند و به او فرمود: برای چه تو و یارانت مرا دشنام می‌دهید؟! آن مرد رفت و یارانش را آورد و همگی سوگند یاد کردند که آن حضرت را دشنام نداده‌اند و پیغمبر اکرم از آنان درگذشت. خداوند آیه‌ی 74 سوره‌ی التوبه را نازل فرمود:

﴿یَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدۡ قَالُواْ کَلِمَةَ ٱلۡکُفۡرِ وَکَفَرُواْ بَعۡدَ إِسۡلَٰمِهِمۡ وَهَمُّواْ بِمَا لَمۡ یَنَالُواْۚ وَمَا نَقَمُوٓاْ إِلَّآ أَنۡ أَغۡنَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ مِن فَضۡلِهِۦۚ فَإِن یَتُوبُواْ یَکُ خَیۡرٗا لَّهُمۡۖ وَإِن یَتَوَلَّوۡاْ یُعَذِّبۡهُمُ ٱللَّهُ عَذَابًا أَلِیمٗا فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَمَا لَهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مِن وَلِیّ وَلَا نَصِیرٖ ٧٤.

«(منافقان) به الله سوگند یاد می‌کنند که (سخنان نادرست) نگفته‌اند، و به راستی که سخن کفر گفته‌اند، و پس از اسلام آوردن‌شان، کافر شده‌اند، و قصد چیزی (خطرناک) کردند، که به آن نرسیدند، تنها به این سبب عیب‌جوئی می‌کنند که الله و رسولش، آن‌ها را از فضل خود بی‌نیاز کرد، پس اگر توبه کنند، برای آن‌ها بهتراست، و اگر روی بگردانند؛ الله آن‌ها را در دنیا و آخرت، با عذابی دردناک عذاب‌شان می‌کند، و در (روی) زمین هیچ کارساز و یاوری نخواهند داشت»!.

حاکم نیشابوری این حدیث را به همین ترتیب نقل کرده است، ولی ذیل حدیث به روایت وی چنین است: خداوند آیات 18 و 18 سوره‌ی المجادله را نازل فرمود:

﴿یَوۡمَ یَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ جَمِیعٗا فَیَحۡلِفُونَ لَهُۥ کَمَا یَحۡلِفُونَ لَکُمۡ وَیَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ عَلَىٰ شَیۡءٍۚ أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَ ١٨ ٱسۡتَحۡوَذَ عَلَیۡهِمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَأَنسَىٰهُمۡ ذِکۡرَ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِکَ حِزۡبُ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱلشَّیۡطَٰنِ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ١٩.

«روزی که خداوند همگی آنان را برانگیزاند و آنگاه در برابر او سوگند یاد کنند همچنانکه در برابر شما سوگند یاد می‌کنند و چنان پندارند که مقام و منزلتی برای خویش دست و پا می‌کنند! همه بدانند که اینان همان دروغگویانند! شیطان، کاملا وجود آنان را در اختیار خویش گرفته است و یاد خدا را از یاد آنان برده است. هم اینانند حزب شیطان. همه بدانند که حزب شیطان بدون تردید نصیبش شکست و زیان خواهد بود».([56])

بنابه مفاد این دو روایت، داستانی که در هر دو روایت آمده است، سبب دو مرتبه نزول وحی قرآنی بوده است. مثال مواردی نیز که یک داستان سبب نزول بیش از دو فقره وحی قرآنی بر پیغمبر اکرم باشد، ذیلاً می‌آید:

حاکم و ترمذی از ام سلمه روایت کرده‌اند که گفت: یا رسول الله! نمی‌شنوم که خداوند در رابطه با هجرت، یادی از زنان مهاجر کرده باشد؟ خداوند آیه‌ی 195 سوره‌ی آل عمران را نازل فرمود:

﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُکَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ ١٩٥.

«پس پروردگارشان دعای آنان را اجابت کرد. (و فرمود:) من عمل هیچ عمل کننده‌ای از شما را، زن باشد یا مرد؛ تباه و ضایع نمی‌کنم، برخی از برخی دیگرید (و همنوعید). پس، کسانی‌که هجرت کردند و از خانه‌های خود رانده شدند، و در راه من آزار دیدند و جنگیدند و کشته شدند، قطعاً گناهان‌شان را می‌بخشم و آنان را به باغ‌های (بهشتی) که از زیر (درختان) آن نهرها جاری است، در می‌آورم. (این) پاداشی است از جانب خدا، و پاداش نیکو تنها نزد الله است».

و نیز حاکم از ام سلمه روایت کرده است که گفت: گفتم: یا رسول الله! همواره از مردان سخن می‌گویی و زنان را به حساب نمی‌آوری؟! آنگاه خداوند این آیات را نازل فرمود:

-        ﴿وَلَا تَتَمَنَّوۡاْ مَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بِهِۦ بَعۡضَکُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبۡنَۚ... [النساء: 32] «آنچه را که الله بدان بعضی از شما را بر بعضی دیگر برتری بخشیده‌است، آرزو مکنید، مردان را از آنچه به دست آورده‌اند؛ بهره‌ای است، و زنان را (نیز) از آنچه به دست آورده‌اند؛ بهره‌ای است...».

-        ﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِینَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِینَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِینَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِینَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِینَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰکِرِینَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱلذَّٰکِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمٗا ٣٥ [الأحزاب: 35] «همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمن، مردان فرمانبردار و زنان فرمانبردار، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و زنان صابر، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردانی‌که شرمگاه خود را حفظ می‌کنند، و زنانی‌که شرمگاه خود را حفظ می‌کنند، و مردانی‌که الله را بسیار یاد می‌کنند، و زنانی‌که الله را بسیار یاد می‌کنند، الله برای (همۀ) آنان آمرزش و پاداش عظیمی آماده کرده است».

﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ[آل‌عمران:195]([57]) «پس پروردگارشان دعای آنان را اجابت کرد. (و فرمود:) من عمل هیچ عمل کننده‌ای از شما را، زن باشد یا مرد؛ تباه و ضایع نمی‌کنم».

***

این بود نمونه‌هایی از معیارهای مفسران و محققان در مقایسه و گزینش روایان مربوط به اسباب النزول. این معیارها چنانکه دیدیم، از دقت و ظرافت و کارآیی و نقادی زایدالوصفی برخوردارند و از ذوق لطیف و تسلط علمی و فنی واضعان خود خبر می‌دهند. محققان علوم قرآنی و پیشوایان علم تفسیر به واسطه‌ی این معیارها نتوانسته‌اند انگشت روی کلیدهای گنجینه‌ی ارزشمند اسباب‌النزول بگذارند و با گزافه‌بافان و اغراق‌گویان هم‌صدا نشوند؛ مانند محققان نوپا و گردآوری‌کنندگان بی‌دست و پا، در گرداب اراجیف و خیال‌پردازی‌های مورخان نیفتند. راز این موفقیت در آن است که این علمای بزرگ، همانگونه که برای تحقیق مستقیم در مفاهیم قرآن و تفسیر قرآن به قرآن رتبه‌ای بالاتر و والاتر از علم تفسیر، قواعد لغت و علوم بلاغت قائل شده‌اند، مفهوم یابی‌ مستقیم، روشنگر و هدایت‌‌بخش و زندگی‌ساز از آیات قرآن را بسی والاتر و ارزشمندتر از روایات تاریخی دانسته‌اند!

در پرتو این مطالعات و تحقیقات و نقادی‌های دقیق و ارزنده، این محققان با چشم خود دیده‌اند که نزول آیات قرآن در رابطه با اسباب نزول آن‌ها که دارای چهارچوب زمانی و مکانی محدودی هستند، به هیچ وجه با قرار گرفتن آیات قرآن در جایگاه‌هایی متناسب با سیاق، روند و بافت آیات قبلی و بعدی، برخورد و منافاتی ندارد، آیات قرآن‌، بخش به بخش در رابطه با حوادث و وقایع دوران رسالت پیامبر اسلام نازل می‌شد و حضرت رسول اکرم به کاتبان وحی دستور می‌فرمود تا هر آیه یا چند آیه را در کنار آیات متناسب با آن‌ها و در جایگاه‌هایی که از علم خداوند فرا گرفته بود که جایگاه اصلی آن آیات هستند، قرار دهند. به این ترتیب هم وحی قرآنی متناسب با رویدادها و نیازها تنزیل می‌شد و زندگی تازه مسلمانان در جامعه‌ی نوپای اسلامی در پرتو وحی جا می‌افتاد و استقرار پیدا می‌کرد و هم نظم اعجازآمیز قرآن و هماهنگی سیاق آیات و سوره‌های قرآن کاملاً رعایت می‌گردید.([58])

مفسران با جمع بین سبب نزول تاریخی و سیاق ادبی آیات قرآنی به تحقیقات ارزنده‌ای دست یافته‌اند که زبان قلم از بیان ظرافت نقد و دقت فنی آنان ناتوان است. این مفسران محقق از آنجا که درک شرایط زمانی و مکانی و سبب نزول قرآنی را شرط لازم فهم صحیح قرآنی قرار داده‌اند، از یک سو حقایق تاریخی را به دست فراموشی نسپرده‌اند و در فهم آیات قرآنی به کار گرفته‌اند و از سوی دیگر از هماهنگی فنی و ادبی آیات قرآن و سیاق معجزه‌آسای آن نیز غفلت نکرده‌اند و مفاهیم جانبخش و روشنگری را که از ارتباط آیات قرآن با یکدیگر به دست می‌آید از دست نداده‌اند. زرکشی می‌گوید: زمان در سبب نزول آیات قرآن شرط است، ولی در مناسبت آیات شرط نیست. زیرا در ترتیب و نظم سیاق آیات قرآن منظور این بوده است که هر آیه در جایگاه مناسبی قرار گیرد، از این سخن زرکشی برمی‌آید که وی می‌خواسته است همین مطالبی را که ما توضیح دادیم، خاطر نشان سازد.([59])

چه بسیارند آیات قرآنی که بر حسب حکمت الهی و ترتیب معجز نشان قرآنی در «سطور» قرآن و بر حسب زمان‌بندی تاریخی در «صدور» مسلمانان و حافظان قرآن در صدر اسلام جای گرفته‌اند:

آیه‌ی 51 سوره‌ی النساء که خداوند می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبٗا مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ سَبِیلًا ٥١«آیا ندیدی کسانی را که بهره‌ای از کتاب (آسمانی) به آنان داده شدند، به جبت (= بت و سحر) و طاغوت (= معبودان باطل) ایمان می‌آورند، و درباره کسانی‌که کفر ورزیده‌اند می‌گویند: «اینان از کسانی‌که ایمان آورده‌اند، هدایت یافته‌ترند»؟!.

درباره‌ی مردی از اهل کتاب (یهودیان) به نام کعب بن اشرف نازل شده است که به مکه رفت و کشتگان جنگ بدر را مشاهده کرد و کفار مکه را به خونخواهی از کشته‌شدگان بدر و نبرد با پیامبر اسلام تشویق کرد. کفار قریش از او پرسیدند: کدام یک راه یافته‌تریم؟ ما یا پیروان محمد؟ کعب بن اشرف از روی چاپلوسی جانب آنان را گرفت و گفت: البته شما از مسلمانان راه یافته‌ترید!([60])

سیاق آیات سوره‌ی نساء در رابطه با این شخص از اهل کتاب و دیگر یهودیان و مسیحیانی که با او هم‌سخن و هم‌عقیده بوده‌اند، همچنان ادامه پیدا می‌کند، تا به آیه‌ی 58 می‌رسد. از این آیه سیاق سوره برش دیگری می‌خورد و سخن از فرمان خدا در رابطه با ادای امانت و بازگردانیدن آن به صاحبانش و کسانی که صلاحیت آن را دارند به میان می‌آید:

﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا...«بی‌گمان الله به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبان آن‌ها باز گردانید...».

این آیه – بنابه گفته‌ی مفسران – درباره‌ی عثمان بن طلحه بن ابی طلحه عبدری، پرده‌دار کعبه نازل شده است که چون روز فتح مکه کلید خانه‌ی کعبه را رسول خدا از او گرفت، این آیه نازل شد و پیغمبر اسلام کلید را به او باز گردانید.([61])

در اینجا این سؤال پیش می‌آید که با وجود آن که آیه‌ی اخیر به هنگام فتح مکه نازل شده است و آیه‌ی قبلی در رابطه با سفر کعب بن اشرف به مکه پس از جنگ بدر و شش سال بین نزول این دو آیه فاصله بوده است، چرا در کنار هم قرار داده شده‌اند؟ و چرا این دو حادثه که آن همه فاصله‌ی زمانی با یکدیگر دارند، به دنبال یکدیگر گزارش شده‌اند؟!

دانشمندان محقق و صاحبنظر پیوند مشترک بین این دو برش (مقطع) سیاق آیات را در این سوره به درستی دریافته‌اند و در فهم این رابطه به آنجا رسیده‌اند که توانسته‌اند از مجموع این دو سیاق یک موضوع همگیر و مستحکم را استخراج کنند، به طوریکه این دو سیاق مکمل یکدیگر باشند.

یکی از بیانات مفسران در این زمینه این است که می‌گویند: از این که این دو سیاق به دنبال هم آمده‌اند برمی‌آید که کسانی که در نزد مشرکان چاپلوسانه از آنان جانبداری می‌کنند و به آنان می‌گویند: «شما از مسلمانان راه یافته‌ترید»! خودشان اهل کتاب هستند و در کتاب آسمانی خودشان پیشگویی خداوند را در رابطه با چگونگی بعثت پیغمبر اکرم و ویژگی‌ها و خصوصیات آن حضرت در اختیار دارند و خداوند از آنان پیمان گرفته است که رازهایی را که به عنوان امانت به آنان سپرده شده است از مردم نپوشانند و برای مردم فاش سازند. اما این مردمان اهل کتاب (!) به این امانت خیانت کرده‌اند و آنچنان که وظیفه‌ی امانتداری ایجاب می‌کند، عمل نکرده‌اند. بنابراین، از آنجا که کار این گروه از اهل کتاب نوعی خیانت در امانت بوده است، بسیار متناسب بوده است که هم به اهل کتاب و هم به دیگر مردم این توجه داده شود که در رابطه با هر مسئولیتی که از هر حیث بر عهده دارند، امانتدار آن به حساب می‌آیند!([62])

می‌توان گفت که مفسران شیوه‌ی درستی را به کار گرفته‌اند که در مورد هر آیه‌ای که ارتباط آیات را در نشان‌دادن نظم کلام و فهم مطلب مؤثرتر دیده‌اند، ابتدا به ذکر وجه تناسب آیات با یکدیگر پرداخته‌اند و سپس در رابطه با شأن نزول آیه سخن گفته‌اند و شاید بتوان گفت که به اوج تحقیق علمی رسیده‌اند آنجا که به عنوان یک اصل در تفسیر قرآن در مواردی که معلوم‌شدن وجه تناسب آیات با یکدیگر جز از راه فهم صحیح اسباب‌النزول میسر نیست، نخست به ذکر سبب نزول پرداختن را برای مفسر واجب گردانیده‌اند. نمونه‌اش همین آیه‌ی مزبور، مربوط به «بازگردانیدن امانت به صاحبانش» که اگر کسی از سبب نزول آیه خبر نداشته باشد، تقریباً امکان ندارد که بتواند وجه تناسبی بین آیات 51 و 58 سوره‌ی النساء که در یک یا دو سیاق پیوسته قرار گرفته‌اند، پیدا کند.([63])

همین که مشاهده می‌کنیم که مفسران – علی رغم این که معمولاً در تفسیر آیات قرآن نخست به ذکر سبب نزول می‌پردازند – پی در پی این سؤال را عنوان می‌کنند که بیان ارتباط آیات را سزاوارتر است مقدم دارند یا ذکر سبب نزول را؟ این سؤال دقیق و بجا در حدی فراتر از فصاحت و صراحت به ما می‌فهماند که علم ارتباط آیات قرآن و هماهنگی آیات قرآن با یکدیگر و نظم دقیق کلمات، عباراتش، مناظر و تابلوهایش، دانش پر ارزشی است که بسیاری از دقایق و نکات مفاهیم قرآن با کسب این دانش به دست می‌آید و بیشتر احکام و قوانین قرآن در پرتو آن تفسیر و توضیح به خود می‌گیرند، به همین جهت است که امام ابوبکر نیشابوری([64]) که خود احیاکننده‌ی این علم در بغداد است، دانشمندان بغداد را از بابت این که وجوه ارتباط آیات قرآن را نادیده می‌گیرند، سرزنش می‌کند که هرگز در این اندیشه نیستند که وقتی آیه یا سوره‌ای را می‌خوانند یا می‌شنوند، دست کم بپرسند که: چرا این آیه را در کنار این آیه قرار داده‌اند؟! چرا این سوره را در کنار این سوره قرار داده‌اند؟([65])

این رهنمود ارزنده‌ی ابوبکر نیشابوری می‌تواند نهضتی در تفسیر قرآن به وجود آورد، دائر بر اینکه مفسران همانگونه که وجه ارتباط آیات یک سوره را مورد سؤال و تحقیق فرار می‌دهند، برای کشف وجوه ارتباط میان سوره‌های قرآن نیز به تحقیق بپردازند. اما حق این است که آنچه سزاوار کاوش و پژوهش است و فرآورده‌های فراوان دارد، در درجه‌ی اول وجوه هماهنگی و ارتباط آیات هم‌بافت و هم‌سیاق است که در رابطه با آیه، نخست سؤال کنیم که: آیا مکمل آیه‌ی قبلی است یا مستقل است؟ و اگر مستقل است وجه تناسب و ارتباط آن با آیه‌ی قبلی چیست؟ و چرا در این سیاق گرفته است؟

اما تحقیق به منظور پیداکردن وجوه ارتباط بین سوره‌های قرآن – گذشته از اینکه مستلزم کوشش بی‌فایده و تلاش بی‌ثمری است – در صورتی می‌تواند وجهی داشته باشد که ترتیب سوره‌های قرآن را – مانند ترتیب آیات هر سوره - «توقیفی» و تعیین جایگاه سوره‌های قرآنی را نیز از جانب خداوند، بدانیم. درست است که در بحث مربوط به ترتیب آیات و سوره‌های قرآن، ما خود از نظریه‌ی توقیفی‌بودن ترتیب سوره‌های قرآن دفاع کردیم و همین نظریه را پذیرفتیم؛ ولی چیزی که هست، توقیفی‌بودن ترتیب سوره‌های قرآن حتماً لازمه‌اش این نیست که بین هر دو سوره‌ای که به دنبال هم آمده‌اند، پیوندهای نزدیکی برقرار باشد. همچنانکه توقیفی‌بودن ترتیب آیات یک سوره نیز عقلاً لازمه‌اش ارتباط کامل هر آیه از قرآن با آیه‌ی قبلی و آیه‌ی بعدی نیست و می‌توانند سبب نزول‌های متعدد و متفاوت داشته باشند. تنها پدیده‌ای که در هر یک از سوره‌های قرآن مشاهده می‌شود، این است که هر سوره دارای یک موضوع نمایان و کلی است که اجزاء سوره در مقطع‌های پیاپی و پیوسته بر آن محور مشترک می‌چرخند و هر مقطع بیانگر ابعادی از آن موضوع است. اما وحدت موضوعی و یک پارچه‌بودن مطالب هر یک از سوره‌های قرآن یک مطلب است و ادعای وحدت موضوعی تمام قرآن و یک پارچگی بیان قرآن از ابتدا تا انتها، مطلب دیگری است. البته مفسران تا اینجا پیش‌روی نکرده‌اند و به این اندازه بیهوده خود را به زحمت نیفکنده‌اند و اکتفا کرده‌اند به این که وجه ارتباط آیات پایانی هر سوره را با سر آغاز سوره‌ی بعدی نشان دهند. گویا خواسته‌اند بگویند که اگر «بسم الله الرحمن الرحیم» از میان سوره‌های قرآن برداشته شود، آیات پایانی هر سوره از قرآن با آیه‌ی نخستین یا آیات آغاز سوره‌ی بعدی – همانگونه که آیات هر سوره باهم مرتبطند – با یکدیگر ارتباط دارند...([66])

به نظر ما ضابطه‌ی این که در چه صورتی بیان وجه ارتباط میان سوره‌های قرآن طبیعی و حقیقی است و در چه صورتی ساختگی و تخیلی؟ این است که باید دید آیا دو سوره‌ای که ارتباطشان را با یکدیگر می‌خواهیم بیان کنیم، از نظر موضوعی همانندی و همسانی و همخوانی دارند یا نه؟ اگر واقعاً دو سوره که در ترتیب قرآنی پشت سرهم قرار دارند، راجع به یک موضوع یا راجع به چند موضوع مرتبط و متشکل با یکدیگر باشند، این تناسب و ارتباط معقول است و مقبول، اما اگر هر یک از آن دو سوره دارای شأن نزول‌های مختلف باشند و از مطالبی که پیوندی با یکدیگر ندارند، سخن بگویند، چه تناسب و ارتباطی میان آن دو سوره می‌تواند وجود داشته باشد؟! چه خوب و درست گفته است آن که گفته است:

«المناسبة أمر معقول، اذا عرض على العقول، تلقته بالقبول».([67])

«وجه تناسب و ارتباط میان آیات و سوره‌های قرآن یک امر ذهنی و عقلی است و در صورتی حقیقی و دور از تکلف است که وتقی بر خردمندان عرضه می‌گردد، آن را بپذیرند».

دست کم هشداری که این معیار دقیق به ما می‌دهد، این است که وجه تناسب و ارتباط آیات یا سوره‌های قرآن گاه پنهان است و گاه آشکار و همانگونه که بندرت مواردی پیش می‌آید که وجه ارتباط آیه‌ای با آیه‌ی قبل و بعدش برای ما کاملاً پوشیده بماند، به همین ترتیب، بندرت دیده می‌شود که وجه ارتباط میان یک سوره با سوره‌ی قبل و بعدش کاملاً آشکار باشد. علت این تفاوت میان آیات و سوره‌های قرآن از نظر ارتباط با یکدیگر، آن است که بندرت امکان دارد مطلبی در یک آیه به طور کامل بیان شده باشد و به همین جهت آیات متعددی به دنبال آن و راجع به همان موضوع می‌آیند تا مفاهیم آن را تأکید و تفسیر کنند، یا بازگشت به مطلب بدهند، یا آن را توضیح دهند، یا استثنائی برای آن بیاورند، یا منحصربودن مصادیق آن را نشان بدهند، یا اعتراضی را در رابطه با مفاهیم آن آیه مطرح کنند، یا مطلب را تفصیل بدهند؛ در نتیجه آیاتی که در یک سیاق قرار می‌گیرند، آشکارا همانند و جفت یکدیگر به نظر می‌آیند.

وقتی [آیه‌ی 189 سوره‌ی البقرة] را می‌خوانیم که خداوند می‌فرماید:

﴿۞یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِۖ قُلۡ هِیَ مَوَٰقِیتُ لِلنَّاسِ وَٱلۡحَجِّۗ وَلَیۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُیُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَأۡتُواْ ٱلۡبُیُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ١٨٩.

«درباره هلال‌های (ماه) از تو سؤال می‌کنند، بگو آن‌ها بیان اوقات برای مردم و (تعیین وقت) حج است. و نیکوکاری آن نیست که (در حال احرام) از پشت خانه‌ها وارد شوید، بلکه نیکوکار کسی است که تقوا پیشه کند، و به خانه‌ها از درهایشان وارد شوید، و از الله بترسید تا رستگار شوید».

وقتی این آیه را می‌خوانیم، بی‌اختیار از خود می‌پرسیم: چه رابطه‌ای هست میان سؤال درباره‌ی تغییر شکل ماه در آسمان (اهله) و بیان حکم چگونه به خانه درآمدن به هنگام بازگشت از سفر حج، در پاسخ این سؤال؟! بعد ناگزیر در پی آن برمی‌آییم که ببینیم راز این پیوندی که قطعاً وجود دارد چیست؟ و ناگهان به این نکته می‌رسیم که بیان خداوند در این آیه با نوعی سرزنش و نکوهش همراه است و می‌خواهد بگوید که این سؤال بیجا است!([68]) و گویا وقتی از پیغمبر اکرم سؤال می‌کنند که: راز تغییر شکل ماه در آسمان چیست؟ می‌خواهد در پاسخ آنان بفرماید: این که معلوم است که هر کار خداوند می‌کند بر وفق حکمت و مصلحت بندگان است. این چه سؤالی است که می‌کنید؟! اگر راست می‌گویید درباره‌ی چیزهایی بیندیشید که اثری از ارزش و فضیلت در آن‌ها نیست و شما برای آن‌ها ارزش قائل می‌شوید!([69])

پرواضح است که در آیه‌ی «أهلة» وجه ارتباط میان این دو ترکیب را که در یک آیه آمده‌اند، دریافته‌ایم و از آن جهت خود را ناگزیر دیدیم این وجه ارتباط را پیدا کنیم که یقین داشتیم امکان ندارد قسمت دوم آیه کاملاً بریده و گسسته از قسمت اول آیه باشد. پس چرا در مقام بیان وجه تناسب دو آیه که پشت سر هم آمده‌اند و از نظر مضامین مستقل از یکدیگرند، اما از نظر آهنگ و بخش‌های پایانی کلمات آخرشان (که اصطلاحاً «فاصله» می‌نامند) در یک سیاق مشترک قرار دارند، خود را ناگزیر نمی‌بینیم که برای کشف وجه تناسب و ارتباط آن‌ها کاوش کنیم؟! چه کسی گفته است که آیه‌بندی سوره‌های قرآن الزاماً نشانه‌ی گسسته‌بودن هر آیه از آیات قبل و بعد است؟ یا حتماً رمز جدا بودن هر آیه از آیه‌ی قبل و بعد است؟!

آیا درست است که وقتی آیات 17 تا 20 سوره‌ی الغاشیة را می‌خوانیم که خداوند می‌فرماید:

﴿أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ کَیۡفَ خُلِقَتۡ ١٧ وَإِلَى ٱلسَّمَآءِ کَیۡفَ رُفِعَتۡ ١٨ وَإِلَى ٱلۡجِبَالِ کَیۡفَ نُصِبَتۡ ١٩ وَإِلَى ٱلۡأَرۡضِ کَیۡفَ سُطِحَتۡ ٢٠«آیا (کافران) به شتر نمی‌نگرند، گه چگونه آفریده شده است؟ و به آسمان (نمی نگرند،) که چگونه بر افراشته شده است؟ و به کوه‌ها (نگاه نمی‌کنند) که چگونه (محکم بر زمین محکم) نصب شده است؟ و به زمین (نمی‌نگرند،) که چگونه گسترده شده است؟».

آسمان برافراشته را جدا از آفرینش شتر بنگریم؟ و استواری کوه‌ها را بر کنار از برافراشتگی آسمان نظاره کنیم؟ و گستردگی زمین را بی‌رابطه با پا برجایی کوه‌ها در نظر بگیریم؟

میان این آیات هیچگونه وجه مشترک یا رابطه‌ی فکری و ذهنی برقرار نسازیم؟! آیا دست کم بین این آیات، نوعی هماهنگی وجود ندارد، از این جهت که تابلوهای دیدنی جهان آفرینش را به صورت یک مجموعه در برابر نگاه انسان قرار می‌دهد؟ به طوری که انسان در هر کجا باشد می‌تواند این مناظر را در کنار هم بنگرد و دست نقش آفرین نقاش ماهر خلقت را ببیند که چگونه در یک تابلو با ابعاد متناسب، آسمان برافراشته و کوه‌های سر به آسمان کشیده و کوهان‌های بلند اشتران را که در یک بیابان گسترده در حرکت‌اند، یکجا برای او ترسیم کرده است؟!([70])

یا بیاییم عبارت زرکشی را به منظور کشف چگونگی ارتباط و هماهنگی این آیات به عبارت بگیریم و ترتیب این آیات را بازگو کننده‌ی محیط زیست اعراب بیابان‌نشین بدانیم و با وی هم‌سخن شویم و بگوییم: «خداوند در این آیات، شرایط محیط زیست بادیه‌نشینان را برای ما آشکار ساخته است و ترتیب این آیات منطبق بر ترتیبی است که در زندگی بیابان‌نشینان وجود دارد. توضیح این که در یک زندگی بادیه‌نشینی به طور کلی معاش مردم از شتر تأمین می‌شود. به همین جهت توجه بادیه‌نشینان بیش از هر چیز معطوف به اشترانشان است. شتر هم برای آن که بتواند شیر، پشم و دیگر مایحتاج بادیه‌نشینان را تأمین کند، ناگزیر باید بچرد و آب بنوشد. سیراب‌شدن شتر هم مستلزم این است که باران ببارد و الا آب و گیاهی وجود نخواهد داشت. به این جهت، بیابان‌نشینان پیوسته سر بر آسمان می‌دارند و در انتظار نزول باران می‌مانند. وقتی از بابت آب و غذای شتران و در نتیجه قوت و غذای خودشان خاطرجمع می‌شوند، در اندیشه‌ی جایی برای آرمیدن برمی‌آیند، برای خود پناهگاهی می‌جویند و جایی بهتر از کوه نمی‌یابند! و از این‌ها که بگذریم، اندیشه‌ی یک انسان بیابان‌نشین مصروف یک چیز دیگر نیز هست و آن این که در یک قسمت از بیابان مدت مدیدی نمی‌تواند بماند و به ناچار باید به جای دیگری کوچ کند و اینجاست که متوجه‌ی گستردگی زمین می‌گردد. بنابراین، در ذهن یک انسان بیابان‌نشین این چهار تابلویی که در این آیات آمده است، با همین ترتیب موجود است»؟!([71])

و نیز آیا درست است که آیات 16 تا 19 سوره‌ی القیامة را بخوانیم که خداوند می‌فرماید: ﴿لَا تُحَرِّکۡ بِهِۦ لِسَانَکَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَیۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧ فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨ ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ ١٩«(ای پیامبر! هنگام نزول قرآن) زبانت را برای (تکرار و خواندن) آن شتاب‌زده حرکت مده. مسلماً جمع‌آوری و خواندن آن بر (عهدۀ) ماست. پس هرگاه (توسط جبرئیل) آن را (بر تو) خواندیم، خواندن او را پیروی کن. سپس بیان‌کردنش بر (عهده) ماست». و آشکارا مشاهده کنیم که این آیات را از یک سو، دو آیه‌ی ﴿بَلِ ٱلۡإِنسَٰنُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ بَصِیرَةٞ ١٤ وَلَوۡ أَلۡقَىٰ مَعَاذِیرَهُۥ ١٥ «بلکه انسان به خوبی بر خویشتن آگاه است. اگر چه (در دفاع از خود) عذرهایش را در میان آورد». و از سوی دیگر، دو آیه‌ی ﴿کَلَّا بَلۡ تُحِبُّونَ ٱلۡعَاجِلَةَ ٢٠ وَتَذَرُونَ ٱلۡأٓخِرَةَ ٢١«هرگز چنین نیست (که شما مشرکان می‌پندارید) بلکه شما دنیا(ی زودگذر) را دوست دارید. و آخرت را رها می‌کنید». در برگرفته‌اند و با این وصف، میان این آیات هیچگونه ارتباطی نیابیم؟! مگر نه این است که دنیا را در این آیات «عاجله» نامیدن اشاره‌ی زیبایی است به کوتاهی دوران زندگی انسان در این جهان و این توصیف برای دنیا هماهنگی بسیاری دارد با شتابزدگی پیغمبر اکرم در هنگام گرفتن وحی که از شدت اشتیاق به فراگرفتن وحی و رسانیدن پیام پروردگار به مردم، به هنگام شنیدن وحی، بی‌اختیار زبان مبارکش را در دهان حرکت می‌دهد؟! تعبیر این آیات چنان است که گویی خداوند به پیغمبر اکرم می‌فرماید: در آنچه به تو وحی می‌شود تدبر کن و آن شتابزدگی که در طبیعت انسان است و زمینه‌اش کوتاهی مدت درنگ انسان در این جهان است، تو را نگیرد!([72])

روی این حساب، وجه ارتباط و تناسبی که زمخشری میان دو آیه‌ی 26 و 27، سوره‌ی الأعراف یافته است و توضیح داده است، کاملاً درست است. خداوند در آیه‌ی 26 می‌فرماید:

﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکُمۡ لِبَاسٗا یُوَٰرِی سَوۡءَٰتِکُمۡ وَرِیشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِکَ خَیۡرٞۚ.

«ای فرزندان آدم! به راستی برای شما لباسی که شرمگاه‌تان را می‌پوشاند و (مایه) زینت شماست، نازل کردیم، و لباس تقوا بهتراست، این از آیات (و نشانه‌های) الله است تا (انسان‌ها) متذکر شوند».

زمخشری می‌گوید: این آیه بر سبیل استطراد (توضیح مطلب و گسترش دادن آن) به دنبال نقل ماجرای آشکارشدن عورت آدم و حوا پس از خوردن میوه‌ی آن درخت ممنوعه و چسبانیدن برگ درختان به خودشان ذکر شده است، تا منت خداوند را بر سر انسان‌ها گوشزد کند که برای انسان لباس آفریده است و به انسان‌ها یادآور شود که در غیر این صورت چه خواری و رسوایی که باید تحمل می‌کردند! و علاوه بر این اشاره دارد به این که پوشانیدن بدن یک بخش عمده از تقوا و پرهیزگاری است.([73])

همچنین وجه ارتباطی که میان دو آیه‌ی 4 و 5 سوره‌ی الأنفال دریافته و آن را نوعی «تنظیر» (نظیرآوردن) ادبی دانسته است، کاملاً درست است. خداوند در آیه‌ی 5 می‌فرماید:

﴿کَمَآ أَخۡرَجَکَ رَبُّکَ مِنۢ بَیۡتِکَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ لَکَٰرِهُونَ ٥.

«همان‌گونه که پروردگارت تو را به حق از خانه‌ات (= مدینه، به سوی میدان بدر) بیرون آورد، در حالی‌که گروهی از مؤمنان ناخشنود بودند». زمخشری می‌گوید: بیان خداوند در این آیه همراه با نوعی تشبیه و تنظیر است. خداوند در آیه‌ی قبل از این آیه (آیه‌ی 4) می‌فرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ ٤.

«اینان، مؤمنان حقیقی هستند، برای آنان درجاتی پیا‌پی (عالی) نزد پروردگارشان است، و (همچنین) آمرزش، و روزی فراوان و نیکو (در بهشت) است».

خداوند در این دو آیه به پیامبر گرامی‌اش امر می‌فرماید که فرمان خداوند را در جهت بازگرفتن انفال از جنگاوران مسلمان با آن که عده‌ای از مسلمانان را خوش نمی‌آید، به مرحله‌ی اجرا بگذارد، همچنانکه فرمان خداوند را مبنی بر بیرون‌شدن از خانه به قصد حمله به کاروان تجارتی قریش اجرا کرد و در آن هنگام نیز گروهی از مسلمانان از آن پیشامد و از آن اقدام پیغمبر اکرم خشنود نبودند، به عبارت دیگر خداوند در این دو آیه تشبیه می‌فرماید خوش‌نیامدن عده‌ای از مسلمانان را از بازگرفتن غنائم جنگی از مسلمانان توسط پیغمبر به خوش‌نیامدن ایشان از حرکت‌کردن به همراه پیامبر به سوی میدان جنگ با دشمنان اسلام.([74])

اگر بخواهید وقتی قرآن می‌خوانید، به وجوه ارتباط و تناسب آیات پی ببرید، باید گاهی به ذوق ادبی خویش مراجعه کنید و گاهی به منطق فطری خویش، تا به هرحال، به یک رابطه‌ی عام یا خاص، ذهنی یا عینی، نقلی یا حسی یا تخیلی برسید. ولی این رابطه‌ها را به هیچ وجه اصطلاحات فنی و استدلالات فلسفی بازگو نمی‌کنند. بسیار می‌شود که رابطه‌ی میان دو آیه، رابطه‌ی علت با معلول است. گاهی رابطه‌ی علت و معلول نیست، ولی مفاهیم دو آیه با یکدیگر همراهی و ملازمت دارند که در این صورت، غالباً برابری اضداد را با یکدیگر نشان می‌دهند، مانند ذکر «رحمت» پس از «عذاب» توصیف «بهشت» پس از توصیف «دوزخ» متوجه‌ساختن دل‌ها پس از به اندیشه واداشتن مغزها و پس از بیان احکام به پند و اندرز و موعظه‌پرداختن.

ما با استناد به همین منطق فطری که به راحتی و بدون هیچ دردسری انواع مختلف وجوه ارتباط میان آیات قرآن را درمی‌یابد، به این نتیجه رسیده‌ایم که درست به عکس ارتباط میان آیات، در زمینه‌ی ارتباط سوره‌ها قاعدتاً باید موارد پیچیدگی و ابهام، زیاد باشد و اگر کتاب ابوجعفر بن زبیر به نام البرهان فی مناسبة ترتیب سور القرآن به دست ما رسیده بود، نمونه‌های بسیاری از این پیچیدگی و ابهام را در آن مشاهده می‌کردیم! به نظر ما این که مفسران کمتر به بیان روابط سوره‌های قرآن با یکدیگر پرداخته‌اند، تنها به خاطر دقیق ‌بودن و ظریف‌ بودن این رابطه‌ها نبوده است، بلکه دریافته‌اند که فایده‌ی چندانی ندارد و دردسر و تکلف بسیار لازم دارد. بارها می‌بینیم که مفسران از بس به این سوی و آن سوی دویده‌اند تا در میان دو سوره که دنبال هم در قرآن آمده‌اند، دو کلمه‌ی شبیه یکدیگر یا دو آیه‌ی نظیر یکدیگر بیابند! حال این کلمه یا آیه در هر جای سوره که می‌خواهد باشد: در آغاز سوره، در اواسط سوره، یا در آیات پایانی سوره، به ستوه آمده‌اند.

بگذارید چنین پندارند که در سرآغاز سوره‌ی بقره: ﴿الٓمٓ ١ ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ«الف. لام. میم. این کتابی است که هیچ شکی در آن نیست» «ذلک» اشاره است به «صراط» در آیه‌ی 6 سوره‌ی فاتحه الکتاب: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ ٦«ما را به راه راست هدایت کن». گویا هنگامی که بندگان خداوند از او درخواست کرده‌اند که آنان را به صراط مستقیم هدایت فرماید، در پاسخ درخواست آنان گفته شده است: «آن صراط مستقیمی که شما درخواست کردید که به سوی آن هدایت یابید، همین کتاب است که... «ذلکَ الصِّراط الذی سألتم الهدایةَ إلیهِ هوالکتاب...».([75])

بگذارید چنین پندارند که آمدن «الحمدلله» در آغاز سوره‌ی الملائکة متناسب با آیه‌ی 54 سوره‌ی سبأ است که خداوند می‌فرماید:

﴿وَحِیلَ بَیۡنَهُمۡ وَبَیۡنَ مَا یَشۡتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشۡیَاعِهِم مِّن قَبۡلُۚ«و میان آن‌ها و آنچه می‌خواستند جدایی افکنده شد، همان‌گونه که از پیش با امثال آن‌ها انجام شد، بی‌گمان آن‌ها سخت در شک (و تردید) بودند».

بگذارید بپندارند که آغازشدن سوره‌ی بنی اسرائیل با تسبیح خداوند (سبحان) با سرآغاز سوره‌ی الکهف که با حمد خداوند (الحمدلله) آغاز شده است تناسب دارد؛ «زیرا، تسبیح همه جا در قرآن مقدم بر حمد آمده است».([76])

بگذارید بگویند: سوره‌ی کوثر قسمت به قسمت در برابر قسمت به قسمت سوره‌ی ماعون قرار می‌گیرد و با رعایت همین تناسب، سوره‌ی کوثر بعد از سوره‌ی ماعون آمده است. در سوره‌ی «ماعون» خداوند منافقان را با چهار صفت توصیف فرمود: بخل، نمازنخواندن، ریا در نماز، زکات‌ندادن. در سوره‌ی کوثر، در برابر صفت بخل منافقان فرموده است: ﴿إِنَّآ أَعۡطَیۡنَٰکَ ٱلۡکَوۡثَرَ ١ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَٱنۡحَرۡ ٢ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ ٱلۡأَبۡتَرُ ٣ «ما به تو «خیر کثیر» عنایت کرده‌ایم». در برابر نماز نخواندن منافقان در سوره‌ی کوثر فرموده است: ﴿فَصَلِّ «بنابراین، تو نماز بخوان» در برابر صفت ریاکاری منافقان (یراؤن) قید ﴿لِرَبِّکَ «برای پروردگارت» را آورده است و در برابر ندادن وسایل زندگی (ماعون) به دیگران که صفت منافقان است، فرموده است: ﴿وَٱنۡحَرۡ یعنی: «گوشت قربانی در راه خدا صدقه بده».([77])

از همه‌ی این‌ها شگفت‌تر، دست و پازدن اخفش است، آنجا که می‌گوید: ارتباط سوره‌ی قریش با سوره‌ی فیل، نظیر ارتباط جمله‌ی ﴿فَٱلۡتَقَطَهُۥٓ ءَالُ فِرۡعَوۡنَ با جمله‌ی ﴿لِیَکُونَ لَهُمۡ عَدُوّٗا وَحَزَنًا در آیه‌ی 8 سوره‌ی القصص است و همانطور که در آنجا خداوند می‌فرماید که سرانجامِ گرفتن فرعونیان موسی را از روی آب دریا این شد که وی دشمن سرسخت و مایه ‌اندوه جانکاه آنان گردید؛ در اینجا نیز خداوند می‌خواهد بفرماید که ماجرای بهلاکت‌رسیدن سپاهیان ابرهه که به قصد تخریب خانه‌ی کعبه آمده بودند، سرانجام باعث الفت ‌یافتن مردم قریش با یکدیگر گردید!([78])

از اینگونه خود به زحمت انداختن‌ها که بگذریم و این عده از مفسران را به حال خود واگذاریم که هر چه می‌خواهند برای یافتن رابطه‌های ساختگی میان آیات و سوره‌های قرآن دست و پا بزنند، از آنجا که قابل انکار نیست که محققان و صاحبنظران اهل تفسیر که توانسته‌اند پشت پا به هر گونه بیان ساختگی و بی‌محتوا در رابطه با ارتباط آیات و سوره‌های قرآن بزنند و خود را متقاعد سازند و نیز شاگردان و خوانندگان آثارشان را قانع گردانند به این که قرآن در طول بیست و چند سال در شرایط گوناگون و زمینه‌های مختلف و متفاوت نازل شده است، با وجود این آیه‌ها هر سوره‌اش با یکدیگر کاملترین و فراگیرترین هماهنگی را دارا هستند، تا جایی که در بسیاری موارد، همین هماهنگی و تناسب آیات، مفسر را از تکاپو برای جستجوی سبب نزول بی‌نیاز می‌سازد و چون نیک نگریسته شود، سوره‌های قرآن با آیات هماهنگ و موزون‌شان، یکصد و چهارده حلقه‌ی یک زنجیر را نشان می‌دهند که چونان طوقی برگردن «زمان» افتاده است!

قرآن بیش از هر کتاب دیگری بر تناسب و هماهنگی هنری میان کلمات و عباراتش اصرار ورزیده است و دانشمندان محقق ما نیز بیش از همه‌ی محققان کوشیده‌اند تا رازهای این هماهنگی‌ها را یکایک بگشایند. تا آنجا که در مواردی که شأن نزول آیات معلوم نیست، یا معلوم است ولی ثبت نشده است، یا ثبت و ضبط شده است ولی از شهرت کافی برخوردار نیست، این وجوه ارتباط، جایگزین شأن نزول آیات می‌گردد. بالاتر از این، گاه می‌شود که روایات اسباب‌النزول توسط این وجوه ارتباط آیات تأیید می‌شوند و ارزش خود را باز می‌یابند و پیوند و ارتباطشان با متن آیه دو چندان می‌گردد، روایات شأن نزول را از لابلای گرد و غبار قرن‌های متمادی که بر آن‌ها گذشته است، بیرون می‌آورند و شور و نشاط دیگری می‌بخشند و همخوانی‌ها و هماهنگی‌های رنگارنگ به وجود می‌آورند که از مجموع آن‌ها دانش ارزشمندی پدید می‌آید که در علوم قرآنی نام «علم المناسبة» به خود می‌گیرد.

علاوه بر تناسب آیات قران با یکدیگر، در قرآن چهره‌های دیگری نیز از هماهنگی و همخوانی مشاهده می‌شود که در مواردی که آیه شأن نزولی نداشته باشد، جایگزین اسباب‌النزول می‌گردد و در مواردی که سبب نزول آیه در روایات آمده باشد و از شهرت کافی برخوردار باشد، مفاد آن روایات را تأکید می‌کند و از مفاهیم آن روایات تابلوهایی گویایی ترسیم می‌کندو صحنه‌هایی را که آن روایات گزارشگر آن‌ها هستند به صورت زنده بازسازی می‌کند و نمونه‌های فراوان از مصادیق آن روایات را در اختیار انسان می‌گذارد.

این هماهنگی و همخوانی در قرآن، در سه رابطه فوق‌العاده چشمگیر است:

1-   آیات متعددی که علمای اسلامی اتفاق نظر دارند بر این که علاوه بر موارد خاصی که سبب نزول آن آیات بوده است، شامل موارد دیگر نیز می‌شوند.

2-   شیوه‌ی قران بر این است که در اینگونه آیات هر چند مورد خاصی را گزارش می‌کند، اسماء، افعال و ضمائر را به صورت جمع می‌آورد، تا شامل دیگر موارد نیز بشود.

3-   قرآن، در هر زمینه، الگوهای انسانی به دست می‌دهد که این الگوها پایبند زمان و مکان نیستند و بسی فراتر از اسباب‌النزول و مناسبات بین آیات، کارآیی دارند.

آیات «ظهار» [1 تا 4، سوره‌ی المجادلة] درباره‌ی اوس بن صامت نازل گردید که همسرش را «ظهار» کرده بود (یعنی: به او گفته بود: «ظَهرُکِ کَظَهرِ أُمِّی» «پشت تو مانند پشت مادر من است»)! و طبق قانون جاهلیت با این کار، همسرش بر او حرام می‌شد. در این آیات کفاره‌ی «ظهار» به صراحت تعیین شده بود: آزاد کردن یک برده، یا روزه‌گرفتن دو ماه به دنبال هم، یا غذادادن شصت نفر بینوا. پس از چندی، همین موضوع برای سلمة بن صخر نیز پیش آمد که وی نیز همسرش را «ظهار» کرد و تا پایان ماه رمضان او را بر خویشتن تحریم کرد. وقتی به نزد پیغمبر اکرم رفت و کسب تکلیف کرد، آن حضرت همان آیات نخستین سوره‌ی مجادله را که درباره‌ی اوس بن صامت نازل شده بود برای او بازخواند. هم‌اکنون وقتی به تفاسیر مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که مفسران در ذیل این آیات می‌گویند: این آیات درباره‌ی سلمة بن صخر نازل گردیده است. این نیست مگر آن که علمای اسلام با یکدیگر اتفاق نظر داشته‌اند بر این که آیه را نباید به یک مورد خاص محدود گردانید.([79])

در رابطه با ماجرای «افک» می‌بینیم با وجود آن که کسانی که بانو عایشه ام‌المؤمنین را متهم کرده بودند، اشخاص شناخته‌ شده‌ای بودند، وقتی آیات قرآن نازل می‌شود و کیفر «قذف» (تهمت زنا به کسی‌زدن) را تعیین می‌کند، این قانون از عمومیت کامل برخوردار است و دیگران را نیز شامل می‌شود و با آن که انتظار می‌رفته است که این اشخاص به خاطر زشت‌ترین و بیشرمانه‌ترین نوع «قذف» که تهمت‌زدن به ام‌المؤمنین بوده است، به نام معرفی شوند، یا مجازات آنان منحصراً و به طور جداگانه مطرح گردد؛ ولی چنین عمل نمی‌شود! و حتی عبارت آیه هم به صورت عام و با لفظ جمع می‌آید و با کلمه‌ی «محصنات» (زنان شوهردار) به عایشه اشاره می‌شود و می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ...﴾ «و کسانی‌که زنان پاکدامن را (به زنا) متهم می‌کنند...».

همین عمومیت لفظ و پوشش طبیعی بیان قرآن نسبت به موارد دیگر، غیر از سبب خاص نزول آن، بیشتر دانشمندان اسلامی را بر آن داشته است که به جای آن که به «خاص» بودن سبب نزول آیات قرآن بنگرند، «عام» بودن لفظ و دلالت عبارات قرآنی را در نظر بگیرند و به این ترتیب عبارات «عام» قرآنی که دارای سبب نزول آیات را شامل می‌شوند و هم موارد دیگر را. زیرا عقلانی نیست که عبارات عام قرآن نظر به یک شخص معین داشته باشند. ابن تیمیه می‌گوید: «اگرچه بر سر این مطلب گفتگو و کشمکش بسیار است که وقتی آیه‌ای از قرآن با لفظ جمع و به صورت عام، اما در رابطه با سبب به خصوصی نازل می‌شود، آیا به سبب نزولش اختصاص پیدا می‌کند یا نه؟ اما، هیچ کس نگفته است که عبارات قرآن و سنت که به صورت «عام» و با لفظ جمع آمده‌اند (و بیانگر قوانین و مقررات اسلام هستند) اختصاص به شخص معین دارند. تنها اختلافی که در اینجا وجود دارد این است که بعضی می‌گویند: در اینگونه موارد، آن لفظ جمع و عبارت عام شامل «نوع» مورد مربوط به آن می‌شود و موارد مشابه آن را نیز دربر می‌گیرد. اما اینطور نیست که آن عمومیت و شمول از خود لفظ استفاده شود (یعنی از نوع دلالت مطابقی نیست بلکه از نوع دلالت التزامی است) و به هر ترتیب، آیه‌ای که دارای سبب نزول مشخص است، اگر مشتمل بر امر یا نهی باشد، آن امر و نهی همانگونه که به آن شخص معین متوجه است، به دیگر کسانی که در شرایط همانند او باشند نیز متوجه خواهد گردید».([80])

به عنوان مثال، موضوع نفاق و منافقان را در نظر بگیرید. حرکت منافقانه در جامعه‌ی اسلامی با ورود پیامبر اسلام به مدینه آغاز گردید و تأثیر به سزایی در جهت‌گیری‌های جامعه‌ی نوبنیاد اسلامی و وقایع و حوادث تاریخ صدر اسلام داشت. جریان نفاق در مدینه، از آغاز هجرت پیغمبر اسلام به مدینه تا زمان رحلت آن حضرت با چهره‌های گوناگون، اشکال مختلف و ماسک‌های رنگارنگ ظاهر می‌گردید. به همین جهت لازم بود که قرآن در بسیاری از سوره‌ها و آیاتش حمله‌ی شدیدی را بر علیه منافقان ترتیب بدهد و توطئه‌ها و خیانت‌های آنان را برملا سازد و یاوه‌سرایی‌های آنان را پاسخ بدهد. تا آنجا که سوره‌ی ویژه‌ی منافقان به نام سوره‌ی منافقون نازل می‌گردد. سوره‌ای که اسم و رسم، عنوان و محتوای آن همه از نفاق سخن می‌گویند. در این سوره، خوارترین و زبون‌ترین چهره‌ها را از منافقان ترسیم می‌کند. این سوره منافقان را به کند ذهنی و نفهمی نکوهش می‌کند و آنان را کودن می‌خواند و به مجسمه‌های گنگ و لال و تخته پاره‌های بر دیوار کوبیده همانند می‌سازد که هیچ تحرکی از خود نشان نمی‌دهند! در نگاهی دیگر منافقان را در وضعی نشان می‌دهد که همواره هراسان و لرزان در اینجا و آنجا خود را پنهان می‌سازند، هرگاه صدایی بلند می‌شود، یا فریادی برمی‌خیزد، یا چیزی یا کسی از جایی می‌جنبد، آنچنان که هرگز از آن قیافه‌های غلط‌انداز و قد و قامت‌های بلند بالا و چهارشانه که هر بیننده‌ای را مجذوب می‌سازند، انتظار نمی‌رود، مانند موش‌های ترسو پا به فرار می‌گذارند!

بنگرید که رنگ‌آمیزی این تابلو تا چه اندازه زنده است و برجستگی‌های آن چگونه با انسان داد سخن می‌دهند! و تنها در یک آیه از آیات معجزه‌آسای قرآن در این سوره‌ی منافقون شما می‌توانید چندین نوع معجزه‌ی بیان را در کنار هم فراهم ببینید:

﴿۞وَإِذَا رَأَیۡتَهُمۡ تُعۡجِبُکَ أَجۡسَامُهُمۡۖ وَإِن یَقُولُواْ تَسۡمَعۡ لِقَوۡلِهِمۡۖ کَأَنَّهُمۡ خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞۖ یَحۡسَبُونَ کُلَّ صَیۡحَةٍ عَلَیۡهِمۡۚ هُمُ ٱلۡعَدُوُّ فَٱحۡذَرۡهُمۡۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ یُؤۡفَکُونَ ٤.

«و هنگامی‌که آن‌ها را ببینی، جسم (و قیافة) شان تو را به شگفت آورد، و اگر (سخن) گویند به سخنان‌شان گوش فرا می‌دهی، گویی آن‌ها چوب‌های تکیه داده به دیوارند، هر بانگی را علیه خود می‌پندارند، آن‌ها دشمن (واقعی) هستند، پس از آنان بر حذر باش! الله آن‌ها را بکشد، چگونه (از حق) منحرف می‌شوند؟!».([81])

آیا عقلائی است که قرآن با این عبارات فراگیر و با این الفاظ جمع، تنها چند تن از منافقان اوس و خزرج را که در عصر نزول این آیات می‌زیسته‌اند و دیری نپاییده است که درگذشته‌اند، منظور داشته باشد؟([82]) حال که قرآن این عده از منافقان را به عنوان نمونه‌های نخستین نفاق در تاریخ اسلام مورد توجه قرار داده است و اخلاقیات و روحیات آنان را این چنین توصیف کرده است، آیا – از نظر عقلی- مانعی دارد که این آیات و امثال این‌ها یک نمودار کلی با شمول نامحدود باشند و نمونه‌های جاویدانی را ارائه کنند که تا قیام قیامت، در هر زمان با مصادیق خود مطابقت داشته باشند و در هر جامعه‌ای که در آن یک دین یا یک ایدئولوژی مطرح است، بتوان این نمونه‌ها را مأخذ عمل قرار داد و منافقان را به راحتی شناسایی کرد؟!([83]) آیا فقط این آیات را ابوالعالیه، ابن عباس، حسن، قتاده و سدی فهمیده‌اند که گفته‌اند: این آیات گزارشگر صفات منافقان اوس و خزرج در عهد رسول خدا هستند؟([84]) و دیگر مفسران که گفته‌اند: «این آیات از اوصاف منافقان اوس و خزرج و هر کس که دارای منش و خصوصیات آنان باشد، سخن می‌گویند؛ سخن ناروایی بر زبان رانده‌اند؟!

در نخستین درگیری‌های مسلمانان با کفار و مشرکان در زمان حیات حضرت رسول اکرم ج، مسلمانان باید از طریق وحی آسمانی هشدار داده می‌شدند که همچنانکه از دشمن خارجی واهمه دارند، باید بیشتر از دشمنان داخلی، که منافقان هستند، هراسان باشند. در سوره‌ی نساء، طی چندین آیه، خداوند مسلمانان را متوجه می‌سازد که در لابلای صفوف متحدشان گروهی مسلمان‌نما رخنه کرده‌اند که کاری جز کُندکردن حرکت جنگجویان مسلمان و سست‌کردن اراده‌ی آنان و پخش شایعات و یاوه‌سرایی ندارند و همواره برای از هم‌پاشیدن صفوف فشرده و مستحکم سپاهیان اسلام کوشش می‌کنند. هرگاه آنان را به میدان جنگ فرا می‌خوانند، حرکتی از خود نشان نمی‌دهند و بهانه‌جویی می‌کنند که به نحوی از رفتن به میدان جنگ شانه خالی کنند. آنان دوست دارند که در آخر صفوف مسلمانان حرکت کنند و به صورت سیاهی لشکر باشند. «کج‌دار و مریز» در صحنه حاضر باشند، تا سرنوشت جنگ معلوم گردد که آیا تیره و تار است یا نورانی و درخشان؟! اگر صحبت از شکست بود و خداوند در آن جنگ برای مسلمانان رزم‌آور چنین خواسته بود که در بوته‌ی محنت و بلا گداخته شوند و از این گرفتاری‌ها درس خوبی بگیرند؛ منافقان شادی می‌کردند که چه خوب شد که ما در جنگ شرکت نکردیم! و اظهار خشنودی می‌کردند که خوشبختانه فرار کرده‌اند و طعم تلخ شکست و کشتار و زخمی‌شدن و دیگر مصیبت‌های جنگ را تحمل نکرده‌اند! اما اگر کار به عکس می‌شد و خداوند در آن جنگ پیروزی سپاهیان اسلام را بر دشمنان‌شان خواسته بود و لشکر اسلام را بر لشکر کفر چیره می‌ساخت، اندوه و حسرت و پشیمانی وجودشان را فرا می‌گرفت و آرزو می‌کردند که ای کاش مسلح یا غیر مسلح، یک تنه با دیگران، به صحنه‌ی نبرد رفته بودند و هم‌اکنون در پیروزی و غنائم جنگی با مسلمانان رزمنده شریک می‌بودند.

در آیات 72 و 73 سوره‌ی النساء این حالات ضد و نقیض و این چهره‌های نیرنگ و فریب را آشکارا می‌توانیم ببینیم. در این دو آیه خداوند می‌فرماید:

﴿وَإِنَّ مِنکُمۡ لَمَن لَّیُبَطِّئَنَّ فَإِنۡ أَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةٞ قَالَ قَدۡ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیَّ إِذۡ لَمۡ أَکُن مَّعَهُمۡ شَهِیدٗا ٧٢ وَلَئِنۡ أَصَٰبَکُمۡ فَضۡلٞ مِّنَ ٱللَّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَن لَّمۡ تَکُنۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُۥ مَوَدَّةٞ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ مَعَهُمۡ فَأَفُوزَ فَوۡزًا عَظِیمٗا ٧٣«و به راستی از (میان) شما کسی است که (از شرکت در جهاد) سستی می‌کند، پس اگر مصیبتی به شما برسد، می‌گوید: الله بر من انعام کرد که با آنان حاضر نبودم. و اگر فضل و غنیمتی از جانب الله به شما برسد، چنان که گویا هرگز میان شما و آنان دوستی و مودتی نبوده، می‌گویند: ای کاش من هم با آن‌ها بودم، و به کامیابی بزرگی نائل می‌شدم».

این پرواضح است که وقتی قرآن، این دو آیه را برای نشان‌دادن روحیات منافقان برمی‌گزیند، هرگز نمی‌تواند اختصاص به عده‌ای مسلمانِ سست‌ایمان داشته باشد و محتوای آیه فقط و فقط هجو آن عده باشد؛ - بگذارید اهل تأویل مانند مجاهد، قتاده و دیگران بگویند که این دو آیه فقط گزارشگر صفات و روحیات عده‌ای از منافقان است که در عهد رسول خدا با او بر سر ستیز بوده‌اند!([85])

قرآن با قلم معجزه‌گر و ابتکار آفرین خویش در این دو آیه یک دسته از مردم را نشان داده است که در هر زمان و در هر مکان وجود دارند و در محدوده‌ی قرن‌ها و نسل‌ها نمی‌گنجد! ابن جریح این نکته را فهمیده است، آنجا که در تفسیرش می‌گوید: این دو آیه در مقام توصیف منافقانی هستند که مسلمانان را از جهاد در راه خداوند باز می‌دارند و هرگاه مسلمان از لشکر دشمن ضربتی می‌بینند، زبان به شماتت باز می‌کنند و زخم زبان می‌زنند و هرگاه مسلمانان پیروزی و غنیمتی به دست می‌آورند، مانند حسودان، زبان به کاشکی و افسوس باز می‌کنند!([86])

از این نمونه‌ها در قرآن بسیار و بسیار یافت می‌شود. در آغاز سوره‌ی همزه (سوره‌ی صد و چهارم قرآن) خداوند چهره‌ی یک انسان زبون، پست و حقیر را برای ما ترسیم می‌کند که همواره با زبان بی‌صاحبش به عیبجویی مردم می‌پردازد و با اشارات چشم و ابروی بی‌بند و بارش و با حرکات مسخره‌آمیزش بر مردم طعنه می‌زند و همه چیز و همه کس را از آن خود می‌خواهد، امتیازات دیگران را ناچیز می‌نگرد و برای هیچ چیز در زندگی ارزش قائل نیست، به جز ثروتی که روی هم انباشته سازد و به شمارش آن بپردازد، به گمان آن که اگر همه چیز از بین برود، ثروت او از میان نخواهد رفت! آری، درباره‌ی این چنین انسان پست و حقیری، قرآن باید چنین بگوید:

﴿وَیۡلٞ لِّکُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١ ٱلَّذِی جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ ٢ یَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ ٣]الهمزة: 1-3[ «وای بر هر عیب‌جوی غیبت‌کننده‌ای. (همان) کسی‌که مال فراونی گرد آورد و شمارش کرد. گمان می‌کند که مالش او را جاودانه می‌سازد».

کاری نداشته باشید به این که بعضی از مفسرین، آنقدر میدان دلالت این آیات را محدود می‌گردانند که می‌گویند: مراد خداوند در این آیات، اخنس بن شریق است.([87]) اینان را با زمخشری تنها بگذارید تا آنطور که باید و شاید از عهده‌ی آنان برآید! زمخشری نظریه‌ی خودش را با کمال صراحت، این چنین عنوان می‌کند: چه اشکالی دارد که سبب نزول آیه «خاص» باشد، ولی بیان وعید و تهدیدآمیز آیه «عام» باشد؛ هر انسانی را که در هر زمان و مکانی این چنین خود را حقیر و پست و زبون گرداند و تا این اندازه از اخلاق انسانی فاصله بگیرد و زمام نفس خویش را به دست ثروت عاریت چند روزه‌ی این جهان بسپارد، شامل گردد و به این ترتیب، شخص مورد نظر را نیز با شدت بیشتری مورد سرزنش و نکوهش قرار دهد که بنگرید وی چقدر زبون و پست و بدبخت است! هر کس که خصوصیاتی مشابه وی داشته باشد، روی رستگاری نخواهد دید!([88]) امام زرکشی نیز، آنجا که در کتاب البرهان فصلی را به بیان اینگونه موارد در قرآن اختصاص می‌دهد و می‌گوید: گاهی در قرآن با وجود آن که سبب نزول آیه «خاص» است، لفظ و عبارت به صورت «عام» می‌آید، تا توجه دهد به این نکته که آنچه باید در نظر گرفته شود عمومیت و شمول و گسترش دلالت لفظ است (و نباید محتوا و مفهوم آیه فقط در رابطه با سبب نزول ویژه‌ی آن مورد توجه قرار گیرد)([89]) در آنجا، به همین سخن زمخشری استشهاد می‌کند و بیانی نظیر همین بیان ما دارد.

در عین حال قابل تردید و انکار نیست که این نمونه‌هایی که در زمینه‌ی مردم‌شناسی در قرآن آمده است، در هر عصر و در هر نسل مصادیق فراوان دارد و در هر محیط و شرایطی یافت می‌شوند، با آن که از قید و بند زمان و مکان بیرون‌اند. به هرحال، در آغاز که این نمونه‌ها پیدا شده‌اند یا مورد توجه قرار گرفته و مطرح شده‌اند، به صورت اشخاص و افراد معین و مشخصی خود را نشان داده‌اند، اما نکته‌ی جالب توجه این است که این نمونه‌ها در قرآن منحصر به مواردی نیست که در رابطه با اشخاص و افراد معینی مطرح شده باشند. چه بسا در قرآن نمونه‌هایی از انسان‌ها معرفی شده‌اند که هر اندازه مفسران خودشان را خسته کنند و افراد مورد نظر را در عصر نزول آن آیات بیابند، دستشان به جایی نرسد! این آیات در زمره‌ی آن دسته از آیات قرآن هستند که ابتدائاً و بدون هیچگونه سبب و مقدمه‌ای و بدور از هر زمینه و محدوده‌ای نازل شده‌اند. تو گویی این آیات تابلوهای هنری گویایی هستند که آدمیزادگان را به صورت یک «واحد» نشان می‌دهند که همه‌ی افراد آن با یکدیگر شباهت دارند، یا به عبارت دیگر نوع انسانی را به صورت افرادی که دارای مشخصات و خصوصیات همانند یکدیگر هستند، جلوه‌گر می‌سازند... .

بگذارید مفسران در مقام تأویل این آیه هر چه دلشان می‌خواهد و دوست دارند بگویند که خداوند می‌فرماید:

﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ٱلضُّرُّ دَعَانَا لِجَنۢبِهِۦٓ أَوۡ قَاعِدًا أَوۡ قَآئِمٗا فَلَمَّا کَشَفۡنَا عَنۡهُ ضُرَّهُۥ مَرَّ کَأَن لَّمۡ یَدۡعُنَآ إِلَىٰ ضُرّٖ مَّسَّهُۥ...﴾ [یونس: 12] «و چون به انسان زیان (و رنجی) برسد، (در هر حال که باشد) به پهلو خوابیده، یا نشسته، یا ایستاده، ما را می‌خواند. پس هنگامی‌که آن زیان (و رنج) را از او بر طرف کردیم، چنان می‌رود که گویی هرگز ما را برای دفع زیان (و رنج) که به او رسیده بود، نخوانده است...».

هیچ یک از مفسران نمی‌توانند شخص معینی را به عنوان مصداق این تصویر زنده‌ی بی‌نظیر معرفی کنند و – به نظر من – هیچ یک از مفسران نخواهند توانست سخنی جالب‌تر، برازنده‌تر و متناسب‌تر با ژرفنای این بیان قرآنی و آسمانی‌تر از سخن بی‌نظیر نویسنده‌ی مبتکر اسلامی معاصر، استاد سید قطب بگویند. استاد می‌گوید: «حقیقتاً انسان همینطور است! وقتی دچار گرفتاری و دردسری می‌شود و چرخ زندگی‌اش از شتاب باز می‌ایستد، روی برمی‌گرداند، نیروی بزرگ زمامدار جهان آفرینش را به یاد می‌آورد و ناگزیر به او پناهنده می‌گردد. اما وقتی که گرفتاری بر طرف می‌شود و دردسر رفع می‌گردد و موانع از سر راه زندگی او به کناری می‌رود و دوباره خون در رگ‌های زندگیش موجه می‌زند، امیدهای زندگی دوباره رخ می‌نمایند و در پاسخ دعایش لبیک استجابت می‌شنود، آنچنان می‌گذارد و می‌رود که گویی اصلاً دیروز خبری نبوده است!».([90])

این نمونه‌ها، هرچند که دیدگاه‌های انسان نسبت به روان آدمی متعدد گردند، تعدادشان افزایش می‌یابد؛ انسان‌های پاک و انسان‌های پلید؛ انسان‌های بلند همت و انسان‌های زبون؛ انسان‌های مؤمن و انسان‌های کافر؛ انسان‌های محافظه کار و انسان‌های شتابزده؛ انسان‌های درستکار و انسان‌های خیانتکار؛ دشمن و دوست؛ دانشمند و نادان؛ که شخص محقق در مفاهیم قرآن این نمونه‌ها را همچنان که در جوامع و محیط‌های مختلف می‌تواند مشاهده کند، به همان ترتیب، در این سوی و آن سوی قرآن نیز می‌تواند ببیند و بیابد.

***

اگر ما به خودمان اجازه می‌دادیم که به تفصیل وارد بحث در جنبه‌های ادبی قرآن بشویم، قلم آغشته به رنگ‌های قرآنی را به دست می‌گرفتیم و به نقاشی این تابلوها با الهام از نقش‌های آسمانی قرآن ادامه می‌دادیم، به تابلوهایی می‌رسیدیم که طراوت و شادابی قرآن در آن‌ها دیده شود و سایه‌ی آرام‌بخش وحی قرآنی از لابلای تصاویر آن‌ها احساس گردد. اما در این کتاب، تنها در صدد آن هستیم که درباره‌ی علمی از علوم قران (علم اسباب‌النزول) سخن گفته باشیم و به طور خلاصه، سخن ما این است که در رابطه با اسباب‌النزول، نه نظریه‌ی افراطی علما صحیح است و نه نظریه‌ی تفریطی ادبا. نظریه‌ی ما این است که آیات قرآن بر دو نوعند: یک نوع، دارای سبب نزول بخصوصی هستند و نوع دوم، آیاتی هستند که ما راجع به اسباب نزول آن‌ها هیچ چیز نمی‌دانیم. انگیزه‌ی نزول این آیات، وجود مردمانی این چنین است در هر زمان و مکان، نه وقایع زندگی این مردمان و به عبارت دیگر، زندگی جاوید و ابدی انسان مطرح است، نه این زندگی محدود فانی!




[1]- اشاره به آیات 62، سوره‌ی الاحزاب، سوره‌ی الملائکة، سوره‌ی الفتح.

[2]- حماسه‌ی ابوتمام (شرح مرزوقی) ج 2، ص 500. شماره 167.

[3]- ابن عبدربه: العقد الفرید. ج 5، ص 220.

[4]- اسباب النزول سیوطی، ص 2.

[5]- ابوالحسن، علی بن احمد واحدی، نحوی و مفسر، در گذشته به سال 427 ق. (انباه الرواة. ج 1، ص 19).

[6]- اسباب النزول واحدی، ص 3. ابن تیمیه گفته است: «باز شناختن سبب نزول به فهم آیه کمک می‌کند، زیرا علم به سبب انسان را به علم به مسبب می‌رساند». ابن دقیق العید گفته است: «بازشناسی سبب نزول آیات قرآن شیوه‌ی توانایی است برای فهم معانی قرآن». نظیر این تعبیر را ابوالفتح قشیری نیز دارد. وی می‌گوید: بررسی اسباب النزول یک شیوه‌ی بنیادی در فهم معانی کتاب عزیز است و این همان علمی است که برای صحابه از راه مشاهده‌ی قرائنی که همراه نزول آیه بوده است حاصل می‌شد. ر. ک. برهان. ج 1، ص 22.

[7]- صحیح بخاری. کتاب التفسیر. ج 6، ص 40؛ تفسیر ابن کشیر. ج 1، ص 436؛ اتقان. ج 1، ص 48؛ برهان. ج 1، ص 27.

[8]- اما باید دانست که اولاً با خواندن آیه‌ی قبل از آیه‌ی مورد نظر بود که اشکال رفع شد. از اینجا معلوم می‌شود که بیان قرآن خود به خود اینگونه گره‌ها را می‌گشاید. ثانیاً این روایت می‌تواند نمونه‌ی خوبی باشد برای مشاهده‌ی کیفیت سوء استفاده از روایات شأن نزول. – چنانکه – اگر نسبت صحیح باشد – ابن عباس می‌گوید: شما را به این آیه چه کار؟! آیا این طرز برخورد با آیات، قرآن محدود کردن و از صحنه خارج‌کردن یک به یک آیات قرآن نیست؟! – م.

[9]- برهان. ج 1، ص 28. مقایسه کنید با اسباب النزول واحدی، ص 196؛ تفسیر ابن کثیر. ج 1، ص 97. این هم مبالغه‌ی دیگری است، زیرا توجه به مفاهیم قسمت‌های دیگر آیه، کافیست که نگذارد کسی آنچنان مفهوم کودکانه‌ای را از آیه بگیرد. خداوند به دنبال جمله‌ی مورد نظر در همان آیه می‌فرماید: ﴿إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْۚ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٩٣ آیا فقط تکرار سه بار کلمه‌ی ﴿ٱتَّقَواْ کافی نیست که ناهنجار بودن آن استنباط را از آیه به ما بفهماند؟! علاوه بر این، آیه به دنبال و در سیاق آیه‌ای آمده است که به طور قاطع شرابخواری را تحریم کرده (آیه‌ی 90) و فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٩٠. بنابراین، شأن نزول در اینجا هنر چندانی نداشته و آنچه به حساب روایت گذاشته شده، در حقیقت جلوه‌هایی از بیان اعجازآمیز قرآن است که راه را برای هر باطلی می‌بندد و از هرگونه سوء استفاده‌ای ممانعت می‌کند – م.

[10]- اسباب النزول واحدی، ص 25.

[11]- اتقان. ج 1، ص 53.

[12]- اتقان. ج 1، ص 222.

[13]- از علی بن ابی طالب نقل شده است که همین مفهوم را همراه با سوگند گفته است: «والله ما نزلت أیة إلا وأنا أعلم فیم نزلت». نظیر این سوگند از عبدالله بن مسعود نقل شده است، با این تفاوت که وی می‌گوید: «فیمن نزلت». از جمع‌بندی این دو روایت به دست می‌آید که این صحابه‌ی بزرگوار مدعی علم به اشخاص و اشیائی که یکایک آیات قرآن درباره‌ی آن‌ها نزول شده است، بوده‌اند.

[14]- مقایسه کنید با: علوم الحدیث و مصطلحه، از مؤلف ص 7. در آنجا به تفصیل بیان کرده‌ایم که صحابه برای گفتن «قال رسول الله» چقدر احتیاط می‌کرده‌اند؟! موضوع مورد بحث در اینجا نیز زمینه‌ی مشترکی با موارد مذکور در آن کتاب دارد.

[15]- ابوبکر، محمد سیرین بصری. شهرت وی در حدیث و تعبیر خواب است. وی امام زمان خویش در علوم دینی در بصره بوده است و به سال 110 ق درگذشته است (تهذیب التهذیب. ج 9، ص 214).

[16]- اتقان. ج 1، ص 52.

[17]- منهج العرفان. تألیف: محمد علی سلامة، ص 39؛ و نیز ر. ک. اتقان. ج 1، ص 52.

[18]- بازشناسی سبب نزول آیات قرآن از روی قرائتی که به همراه داشته است برای صحابه آسان بوده است. با این وصف چه بسا بعضی از صحابه با قاطعیت در اینگونه موارد سخن نمی‌گفته‌اند و مثلاً می‌گفته‌اند: «گمان می‌کنم این آیه در فلان مورد نازل شده باشد». چنانکه صاحبان صحاح سته همگی نقل کرده‌اند که عبدالله بن زبیر گفت: زبیر با مردی از انصار بر سر استفاده از آبی که از داخل خانه‌ها و مزارع مدینه می‌گذشت اختلاف پیدا کردند و برای داوری نزد پیغمبر اکرم رفتند. آن حضرت فرمود: زبیر! تو اول از آب استفاده کن و پس از آن که رفع نیازت شد، آب را به منزل همسایه‌ات باز کن. آن مرد انصاری گفت: یا رسول الله! چون پسر عمه‌ات بود؟! رنگ سیمای پیامبر اکرم تغییر کرد و... زبیر می‌گوید: گمان نمی‌کنم این آیات سوره‌ی النساء سوره‌ی چهارم قرآن (آیات 65 به بعد) جز در رابطه با این موضوع نازل شده باشد که خداوند می‌فرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ... (اتقان. ج 1، ص 52). و نیز ر. ک. اتقان. ج 1، ص 229.

[19]- اتقان. ج 1، ص 553.

[20]- اسباب النزول واحدی، ص 3 و 4.

[21]- همان. ص 4.

[22]- سیوطی قدیمترین مؤلف در این زمینه را علی بن مدینی، استاد بخاری می‌داند. (اتقان. ج 1، ص 48).

[23]- اتقان. ج 1، ص 48.

[24]- برهان الدین، ابراهیم بن عمر بن ابراهیم مشهور به جعبری. تألیفات ارزنده‌ای دارد، از جمله: «روضة الطرائف، فی رسم المصاحف» و «عقود الجمان» و شرح شاطبیه در علوم قرائات به نام «کنزالمعانی». وی به سال 732 درگذشته است (الدرر الکامنة، ج 1، ص 50).

[25]- امام حافظ مورخ، شیخ الاسلام ابن الحجر عسقلانی، احمد بن علی، ابوالفضل شهاب الدین. منسوب به عسقلان است (در فلسطین) و زادگاهش نیز آنجا است. به حفظ حدیث روی آورد و کتاب‌های حدیث نوشت و کتاب‌هایش در زمان حیات خودش انتشار یافت و در بین پادشاهان دست به دست گردید. از جمله کتاب‌های ارزنده‌اش که به چاپ رسیده است «لسان المیزان» و «تهذیب التهذیب» و «الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة» و «الدررالکامنة فی اعیان المئة الثامنة» و «تعجیل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعة» و «بلوغ المرام فی أدلة الاحکام» و «طبقات المدلسین» که آن را «اهل التقدیس» نامیده است، باید نام برد. کتاب‌های خطی او که سزاوار چاپ و انتشار هستند، عبارتند از: «الإحکام لبیان ما فی القرآن من الأحکام» و «نزهة الألباب فى الألقاب» و «تحفة أهل الحدیث عن شیوخ الحدیث» و «المجمع المؤسس بالمعجم المفهرس». ابن حجر به سال 852 ق درگذشته است (الاعلام. ج 1، ص 173).

[26]- اتقان. ج 1، ص 48. «لباب النقول» در بولاق به سال 1280 ق در حاشیه‌ی تفسیر الجلالین به چاپ رسیده است.

[27]- اسباب النزول واحدی، ص 24.

[28]- مقایسه کنید با تفسیر المنار. ج 1، ص 431.

[29]- در متن «طیطوس» آمده است و مؤلف اشاره کرده است که در نسخه‌ی چاپی اسباب النزول (ص 24) «ططلوس» آمده است ولی درست نیست – م.

[30]- توجه داشته باشید که چگونه در روایت که هر دو از ابن عباس نقل شده است، این چنین باهم تضاد دارند؟! گو این که یکی از این روایات از طریق کلبی رسیده است و دیگری از طریق عطاء! ولی جای بسی شگفتی است که گفته شود که ابن عباس نزول این آیه را گاهی در ارتباط با رومیان می‌دانسته است و گاهی در ارتباط با اعراب!

[31]- از اینجاست که استاد محمد عبده در تفسیر المنار (ج 1، ص 431) می‌گوید: می‌تواند بود که آیه در رابطه با دو حادثه باشد و هر قسمت از آن مربوط به یک حادثه بشود، به این ترتیب که «کسانی که نگذاشته‌اند در مساجد خداوند ذکر نام خداوند بشود» مشرکان مکه باشند و «کسانی که در تخریب مساجد خداوند کوشیده‌اند» مشرکان روم باشند؛ و در کنار هم ‌آوردن این دو عمل اشاره‌ای باشد به تساوی این دو عمل شنیع از نظر زشتی و ناپسندی و ناروایی!

[32]- تفسیر المنار. ج 1، ص 431.

[33]- تفسیر طبری. ص 397. شگفت این که ابن جریر با عبارات طولانی استدلال می‌کند که آنچه آورده است صحیح است! خواننده‌ی گرامی می‌تواند خود مراجعه کند: ج 1، ص 398.

[34]- اسباب النزول واحدی، ص 203. این حدیث از سعد بن ابی وقاص روایت شده است.

[35]- دلیل دیگر بر این مطلب آن است که سعد در ادامه‌ی همین حدیث می‌گوید: آنگاه گفتند: یا رسول الله! ای کاش برای ما حدیث می‌گفتی. خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِیثِ کِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا مَّثَانِیَ [الزمر:23]. سعد در ذیل حدیث می‌گوید: «کل ذلک لیؤمنوا بالقرآن» «همه‌ی این‌ها برای آن بود که به قرآن ایمان بیاورند». ر. ک. اسباب النزول واحدی، ص 203.

[36]- مقایسه کنید با اسباب النزول واحدی، ص 225.

[37]- از این قبیل است روایتی که ابوالعالیه و ضحاک در شأن نزول آیه‌ی 28 سوره‌ی الواقعة نقل کرده‌اند که: مسلمانان یک بیشه‌ی آباد و پر درختی را در طائف نظاره می‌کردند، انبوهی درختان سدر بسیار برایشان جالب توجه بود. گفتند: ای کاش ما نیز همانند این سرزمین را داشتیم؟ خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: ﴿فِی سِدۡرٖ مَّخۡضُودٖ ٢٨ یعنی: «در بهشت انبوه درختان سدر بی‌خار در انتظار شما است». اسباب النزول واحدی ص 301.

[38]- این عبارت زرکشی در برهان است (ج 1، ص 31 و 32) که سیوطی در اتقان (ج 1، ص 53) به اختصار آورده است.

[39]- صحیح بخاری. ج 6، ص 99.

[40]- هلال بن امیة خزاعی یکی از آن سه نفر است که در شهر ماندند و از رفتن به جهاد خودداری کردند. در نتیجه چنان عرصه بر آنان تنگ گردید که زمین با آن همه وسعت برای آنان به صورت سیاهچال زندان درآمد ﴿ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ. آیه‌ی 25 سوره‌ی التوبه) و بالاخره خداوند توبه‌ی آنان را پذیرفت. مقایسه کنید با صحیح بخاری. ج 6، ص 100.

[41]- و در روایت دیگری چنین آمده است که وی گفت: «سوگند به آن خداوندی که تو را به حق مبعوث گردانیده است، من راستگو هستم. و خداوند متعال آیاتی نازل خواهد فرمود که گرده‌ی مرا از تازیانه معاف بدارد»! صحیح بخاری. ج 6، ص 101.

[42]- ﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡ وَلَمۡ یَکُن لَّهُمۡ شُهَدَآءُ إِلَّآ أَنفُسُهُمۡ فَشَهَٰدَةُ أَحَدِهِمۡ أَرۡبَعُ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٦ [آیه‌ی 6].

[43]- ﴿وَٱلۡخَٰمِسَةُ أَنَّ لَعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ إِن کَانَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٧ [آیه‌ی 7].

[44]- ﴿وَیَدۡرَؤُاْ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ أَن تَشۡهَدَ أَرۡبَعَ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٨ [آیه‌ی 8].

[45]- ﴿وَٱلۡخَٰمِسَةَ أَنَّ غَضَبَ ٱللَّهِ عَلَیۡهَآ إِن کَانَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٩ [آیه‌ی 9]. تفصیل قصه را می‌توانید در تفسیر ابن کبیر. ج 3، ص 265 ببینید و نیز مقایسه کنید با اتقان. ج 1، ص 56.

[46]- اتقان. ج 1، ص 56.

[47]- اتقان. ج 1، ص 57.

[48]- ر. ک. صحیح بخاری. کتاب التفسیر. ج 1، ص 69.

[49]- برهان. ج 1، ص 31.

[50]- برهان. ج 1، ص 29. «فصل، فیما نزل مکرراً». در این فصل آمده است که سوره‌ی اخلاص نیز دوباره نازل شده است. یک بار در مکه در پاسخ مشرکان مکه و بار دیگر در مدینه در پاسخ اهل کتاب.

[51]- این عبارت سیوطی در اتقان (ج 1، ص 55) است که از صحیح بخاری نقل می‌کند. در صحیح بخاری روایت دیگری نیز در این باب آمده است که اندکی با این روایت اختلاف عبارت دارد (کتاب التفسیر. ج 6، ص 87). ابن کثیر در تفسیرش (ج 1، ص 60) به این حدیث اشاره می‌کند و حدیث را به روایت احمد مسنداً از عبدالله بن مسعود نقل می‌کند.

[52]- اتقان. ج 1، ص 55.

[53]- در این باره سیوطی می‌گوید: «دلیل این ترجیح آن است که (اولا) روایت بخاری صحیحتر از روایت هر کس دیگری است و (ثانیاً) ابن مسعود شخصاً شاهد عینی داستان بوده است» (اتقان. ج 1، ص 55).

[54]- صحیح بخاری. ج 6، ص 182.

[55]- اتقان. ج 1، ص 45.

[56]- اتقان. ج 1، ص 58.

[57]- اتقان. ج 1، ص 57 و 58.

[58]- برهان. ج 1، ص 25 و 26.

[59]- ولی اگر بپرسیم: اولاً توجه به سیاق آیات و در نظرگرفتن شأن نزول آیات کدام یک سودمندتر است؟ ثانیاً کدام یک را پیغمبر اکرم اصرار داشته است که صحابه فرا گیرند؟ و از کدام یک عملاً منع می‌فرموده است و اظهار علاقه و تأکیدی درباره‌اش نفرموده است؟ ثالثاً آیا تاکنون موردی پیش آمده است که محقق و مفسری، آنطور که باید و شاید در فهم آیه‌ای سیاق قرآنی را به کار گرفته باشد و آیه را در فضای تمام سوره‌ای که در آن قرار دارد، فهمیده باشد، یا آیات مفسر آن را نیز از جاهای دیگر قرآن گرد آورده باشد و در خود مفاهیم آیات به آن اندازه از مناسبات نزول آیات که در جهت فهم بهتر آیه مؤثر است، دست نیافته باشد؟ پاسخگویی محققانه به این سؤالات ما را به این جمع‌بندی می‌رساند که بهتر است این روایات را دست کم پیش از آن که در پرتو فهم صحیح قرآنی، نقادی و پاکسازی نکرده‌ایم، نپذیریم – م.

[60]- مقایسه کنید با تفسیر طبری. ج 5، ص 85.

[61]- تفسیر ابن کثیر. ج 1، ص 515. و نیز مقایسه کنید با تفسیر طبری. ج 5، ص 91 و 92.

[62]- مقایسه کنید با سخن فقیه مالکی، ابوبکر بن العربی در تفسیرش که می‌گوید: «وجه ترتیب و نظم این آیات آن است که خداوند در آیه‌ی اولی، بازگو می‌کند که یهودیان و مسیحیان ویژگی‌های حضرت محمد را از کتابشان محو کردند و پوشیده داشتند و به مشرکان گفتند که شما راه یافته‌تر از مسلمانان هستید! این خیانتی بود که اهل کتاب مرتکب شده بودند؛ و از اینجا سخن به «امانت» و «امانتداری» کشیده شده است. زرکشی نیز این مطلب را در برهان (ج 1، ص 26) آورده است.

[63]- مگر با روش صحیح «تحقیق سوره‌ای» - م.

[64]- فقیه شافعی، حافظ ابوبکر عبدالله بن محمد. نزد مزنی شاگردی کرد و بعدها امام شافعیان در عراق گردید. وی به سال 324 ق. درگذشته است (شذرات الذهب. ج 2، ص 302).

[65]- برهان. ج 1، ص 36.

[66]- پدیده‌ای که مؤلف وجود آن را در قرآن بعید می‌شمارد، اتفاقاً بسیار جالب‌تر و پیچیده‌تر در قرآن وجود دارد و جای شگفتی هم نیست، زیرا خداوند بزرگ در آیه‌ی 82 سوره‌ی النساء می‌فرماید: ﴿أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ کَانَ مِنۡ عِندِ غَیۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ ٱخۡتِلَٰفٗا کَثِیرٗا ٨ «چرا قرآن را بررسی نمی‌کنند تا دریابند که اگر از جانب جز خداوند یکتا بود، در آن اختلاف بسیار می‌یافتند؟!» - م.

[67]- برهان. ج 1، ص 35. برهان الدین بقاعی کتاب ارزنده‌ی خود «نظم الدرر فی تناسب الآیات و السور» را بر همین پایه تألیف کرده است. چند نسخه‌ی اصلی از این کتاب در دارالکتب قاهره موجود است.

[68]- تفسیر المنار. ج 2، ص 197.

[69]- برهان. ج 1، ص 41. گفتنی است که اگر سؤال بیجا بوده است چرا خداوند آن را در قرآن مطرح می‌کند؟! و آیا قرآنی که همواره امر به تفکر در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌کند، می‌تواند با چنین موضعی با چنین سؤالی برخورد کند؟! و اگر عبارت «هِیَ مَوَٰقِیتُ لِلنَّاسِ وَٱلۡحَجِّ» جواب سؤال مطرح شده در این آیه نیست، چیست؟ و آیا ضمیر «هی» که آشکارا مرجعش (الأهلة) را نشان می‌دهد، به ما نمی‌فهماند که این عبارت جواب آن سؤال است؟! – م.

[70]- مقایسه کنید با فی ظلال القرآن. ج 30، ص 149.

[71]- برهان. ج 1، ص 45.

[72]- زمخشری بر گردن ما حق دارد که در اینجا این سخن را درباره‌اش بیاوریم که وی این فهم جانانه را از قرآن مدیون مقام والای ادبی خویش است. در تفسیر این آیات در کتاب کشاف (ج 4، ص 165) گفته است: خداوند با کلمه‌ی «کلا» می‌خواهد حضرت رسول اکرم ج را از عادت عجله و شتابزدگی بازدارد و ناپسندی این شیوه را به او بفهماند و او را به تأمل و تأنی وادارد. به همین جهت به دنبال این آیه می‌فرماید: ﴿کَلَّا بَلۡ تُحِبُّونَ ٱلۡعَاجِلَةَ ٢٠ گویا می‌خواهد بگوید: بلکه شما آدمی زادگان به خاطر آن که از «عَجَل» آفریده شده‌اید و سرشتتان شتابزده است – در هر کاری عجله می‌کنید و روی همین حساب «عاجلت» را دوست می‌دارید و «آخرت» را وا می‌گذارید!

[73]- تفسیر کشاف، ج 1، ص 59. و نیز مقایسه کنید با برهان. ج 1، ص 49. باید توجه داشت، دو آیه‌ی مورد بحث در ترتیب قرآنی درست عکس ترتیبی را که زمخشری مطرح می‌کند، دارند. یعنی آیه‌ای که نخست مطرح می‌کند ﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ... آیه‌ی 26 سوره‌ی اعراف است و آیه‌ای که پس از آن به عنوان آیه‌ی قبلی مطرح می‌کند ﴿...کَمَآ أَخۡرَجَ ایه‌ی 27 این سوره است – م.

[74]- تفسیر کشاف. ج 1، ص 114.

[75]- مقایسه کنید با برهان. ج 1، ص 38.

[76]- برهان. ج 1، ص 39.

[77]- همان.

[78]- برهان. ج 1، ص 38.

[79]- ر. ک. تفسیر ابن کثیر. ج 4، ص 318 تا 322.

[80]- اتقان. ج 1، ص 51.

[81]- ر. ک. تفسیر ابن کثیر. ج 4، ص 368؛ «منافقان ژست و قیافه‌های جالبی داشتند، چرب زبان و شیرین بیان بودند، به طوری که شنونده رغبت می‌کرد که هرچه بیشتر به سخنان آنان گوش فرا دهد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿یَحۡسَبُونَ کُلَّ صَیۡحَةٍ عَلَیۡهِمۡۚ یعنی: هرگاه موضوعی پیش می‌آید، یا گرفتاری و وحشتی رخ می‌نماید، از ترس و وحشتی که در درونشان نهفته دارند، فکر می‌کنند هدف، خود آنان هستند!».

[82]- مقایسه کنید با تفسیر «المنار» ج 1، ص 148 و 149 در تأویل آیه‌ی 8، سوره‌ی البقرة.

[83]- مقایسه کنید با تفسیر ابن کثیر. ج 1، ص 47. در تأویل آیاتی که چهره‌ی منافقان را ترسیم می‌کنند (آیات 8 تا 20، سوره‌ی البقرة).

[84]- تفسیر ابن کثیر. ج 1، ص 48.

[85]- تفسیر طبری. ج 5، ص 105.

[86]- امام المفسرین طبری نیز این نظریه را پذیرفته است. ر. ک. تفسیر طبری، همانجا.

[87]- تفسیر ابن کثیر. ج 4، ص 648. زمخشری چند نام دیگر را نیز ذکر کرده است، اگرچه با کلمه‌ی «قیل» فهمانیده است که روایات مربوطه چندان قابل اعتماد نیستند: «وقیل: فی أمیة بن خلف وقیل: فی الولید بن المغیرة». ر. ک. کشاف. ج 4، ص 232.

[88]- کشاف. ج 1، ص 232.

[89]- برهان. ج 1، ص 32.

[90]- التصویر الفنی فی القرآن، ص 178. چاپ دوم. به خواننده‌ی گرامی توصیه می‌کنم که فصل «نماذج انسانیة» را در این کتاب بخواند که خواندن این چند صفحه می‌تواند او را از خواندن مجلدات بزرگ کتاب‌های بلاغت بی‌نیاز گرداند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد