فصل اوّل:
پیدایش و تحول علم تفسیر
تردیدی نیست در اینکه تفسیر قرآن دورانهای زیادی را پشت سر نهاده است تا به این صورتی که ما امروزه از آن میشناسیم درآمده است و در دل تألیفات و تصنیفاتی جای گرفته است که بعضی چاپی هستند و برخی خطی. تفسیر قرآن، بامداد خود را در همین عصر پیامبر اکرم طی کرده است که نخستین شارح کتاب خدا بوده است و آنچه را که بر قلب او نازل میشده است برای مردم تبیین میکرده است. اما صحابۀ گرام آن حضرت، تا زمانی که شخص رسولالله در میان جمع آنان بود و این بار سنگین را بر دوش خود میکشید و آنچنانکه باید و شاید، حقش را ادا میکرد، جرأت بر تفسیر قرآن نداشتند. تا آنکه آن حضرت به رفیق اعلی پیوست و دیگر، صحابۀ رسولالله که عالمان کتاب خدا بودند چارهای نداشتند جز آنکه با توجه به وقوفی که بر اسرار قرآن داشتند و هدایتی که از پیغمبر اسلام کسب کرده بودند، به سهم خودشان کمر همت را ببندند و آنچه را که میدانند برای مردم بیان کنند و آنچه را که میفهمند برای مردم توضیح بدهند. مفسران صحابه بسیارند که البته مشاهیرشان ده نفرند: خلفای راشدین، ابن مسعود، ابن عباس، اُبَیّ بن کعب، زید بن ثابت، ابوموسی اشعری و عبدالله بن زبیر. در میان خلفای راشدین بیش از همه از علی بن ابی طالب روایات تفسیری رسیده است و از سه خلیفۀ دیگر بسیار کم نقل شده است و گویا علت این تفاوت، زودتر از دنیا رفتن آنان است».([1])
لقب مفسر – بیش از همۀ این ده نفر – برازنده عبدالله بن عباس است که رسول خدا شخصاً به علم او گواهی داده است و این دعای (مشهور) را در حق او کرده است: «اللهم فقِّههُ فی الدِّینِ وعَلِّمهُ التَّأویلَ»([2]) و او را «ترجمان القرآن» نامیده است.([3]) اما (با این نکته نیز باید توجه داشت که) مردم در روایت از ابن عباس بسیار زیادهروی کردهاند و بعضی هم پیدا شدهاند که جرأت کردهاند روایاتی را جعل کنند و به او نسبت بدهند و در کلام او دستکاری کنند، تا آنجا که امام شافعی گفته است: «جز در حدود یکصد حدیث، از ابن عباس به ثبوت نرسیده است».([4])
از جمله صحابهای که – غیر از آن ده نفر – روایاتی در تفسیر دارند. ابوهریره، انس بن مالک، عبدالله بن عمر، جابر بن عبدالله و سیده عایشه امالمؤمنین را نیز باید نام برد. البته، روایات تفسیری که از این صحابه رسیده است در مقایسه با آن ده نفر که قبلاً نام برده شدند، بسیار اندک است.
اقوال صحابه را عدهای از تابعین بزرگوار در بلاد مختلف اسلامی فرا گرفتند و نخستین طبقۀ مفسران در مکه و طبقۀ دوم در مدینه و طبقه سوم در عراق پدید آمد. ابن تیمیه گفته است: عالمترین مردم به تفسیر، اهل مکه هستند، زیرا اصحاب ابن عباساند، از قبیل: مجاهد، عطاء بن ابی رباح، عکرمه مولی ابن عباس، سعید بن جُبَیر و طاووس. همچنین در کوفه مفسران اصحاب ابن مسعودند و نیز علمای اهل مدینه در تفسیر مانند زید بن اسلم و پسر عبدالرحمن بن زید و مالک بن انس آشنایان به تفسیرند».([5])
اتباع تابعین (تفسیر را) از تابعین فرا گرفتند و اقوال گذشتگانشان را گردآوری کردند و تفاسیری را تصنیف کردند. از جمله: سفیان بن عیینه، وکیع بن جراح، شعبة بن حجاج، یزید بن هارون و عبد بن حمید.([6]) این مفسران زمینه را برای کار ابن جریر طبری([7]) فراهم کردند که تقریباً میتوان گفت: همگی مفسران پس از وی همواره سر سفرۀ او بودهاند. پس از آن علما و دانشمندان در تفاسیرشان روشهای مختلفی را پیش گرفتند. نوعی از تفسیر بود که «تفسیر به مأثور» نامیده میشد و امتداد تفاسیر قبلی بود که به صحابه و تابعین و اتباع تابعین مستند میگردید. نوعی دیگر «تفسیر به رأی» بود که شیوههای متعدد و افکار گوناگون بر آن حاکم بود. و این تفاسیر بعضی پسندیده و بعضی ناپسندند، بسته به اینکه به هدایت قرآن نزدیک باشند یا از آن دور باشند.
ارزندهترین تفسیر به مأثور، همان تفسیر ابن جریر طبری است که نام کتابش جامع البیان فی تفسیر القرآن است. از جمله ویژگیهای این تفسیر آن است که وی در این کتاب اقوال صحابه و تابعین را همراه با ثبت کامل سلسلۀ سند آنها آورده است و به مقایسه و انتخاب در میان آنها پرداخته است و بسیار از احکام را از آنها استنباط کرده است و بعضی از وجوه اِعراب را که معنا را روشنتر میگردانند، نیز ذکر کرده است. جز آنکه گاهگاهی از روی اعتماد به اینکه مردم سلسلۀ راویان حدیث را میشناسند، از دقت نظر در مورد بعضی از احادیث چشمپوشی میکند و احادیث غیر صحیح را نقل میکند، بدون آنکه راجع به (نادرستی یا ضعف) آنها تذکری بدهد.
نزدیک به تفسیر طبری و چه بسا در بعضی زمینهها بالاتر از آن، تفسیر ابن کثیر (عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن قرشی دمشقی – 744 هـ.ق) است. از مزایای تفسیر وی دقت در اسناد حدیث و سادگی عبارات و روشنی مطالب است.
به پیروزی از همین شیوه سیوطی (د- 119 ق) نیز تفسیر ارزشمند خودش الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور را تألیف کرده است. وی در این کتاب – چنانکه از عنوانش فهمیده میشود – بر احادیث صحیح مأثور اعتماد کرده است و در نتیجه تفسیر او به تفکرات اسلامی بسیار نزدیکتر در آمده است تا شرحهای انسانی.
با این همه، تفسیر به مأثور غالباً در معرض انتقاد شدید قرار دارد، زیرا روایات صحیح و غیر صحیح در هم آمیخته هستند و زندیقان یهودی و ایرانی فعالیتشان در زمینۀ دستکاری در متون فرهنگ اسلامی و دگرگونکردن تعالیم آسمانی اسلام بر کسی پوشیده نیست. سردمداران مذاهب و فرقههای مختلف نیز حرص عجیب و غریبی داشتهاند که معانی قرآن را گرد آورند و مطابق دلخواهشان آنها را از نو نازل کنند؟! این است که مفسر در مقام تفسیر به مأثور باید در تعبیراتش دقت کند و در نقل روایات سخت مراقب و مواظب باشد و در ذکر سلسله سند احادیث احتیاط فراوان پیش گیرد.
در مورد تفسیر به رأی، علمای اسلام اختلاف نظر دارند. بعضی آن را حرام میدانند و بعضی دیگر جایز. اما اختلافشان در حقیقت به این بر میگردد که آن تفسیر به رأی حرام عبارتست از اینکه کسی به طور قطع و جزم بگوید: مراد خداوند چنین و چنان است و دلیل و برهانی هم اقامه نکند، یا آنکه در عین جهل نسبت به قواعد لغت و اصول شرع در صدد تفسیر قرآن برآید – یا آنکه بعضی از آرمانهای (شخصی و گروهی) را با آیات قرآنی – با توسل به زور و تهمت ناروا – تأیید کند. اما، اگر مفسر شرایط مطلوب را به طور کامل داشته باشد، معنا نخواهد داشت که در صدد تفسیر به رأی برآید، بلکه شاید بیراهه نرفته باشیم اگر بگوییم: قرآن خودش به این کوشش در تدبر آیات و فهم تعالیم قرآن دعوت میکند. خداوند متعال فرموده است: ﴿أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ ٢٤﴾ [محمد:24] «آیا در قرآن تدبّر نمیکنند یا بر دلهایشان قفلهاست؟!» و نیز فرموده است: ﴿کِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَیۡکَ مُبَٰرَکٞ لِّیَدَّبَّرُوٓاْ ءَایَٰتِهِۦ وَلِیَتَذَکَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٩﴾ [ص: 29] «کتابی است پر برکت، که آن را بر تو نازل کردیم، تا در آیاتش تدبّر کنند، و خردمندان پند گیرند».
سیوطی نقل از زرکشی (در کتاب برهان) شرایطی را که مباحبودن تفسیر به رأی منوط به آنها است به طور خلاصه([8]) در چهار فقره آورده است:
اول، نقل از پیغمبر اکرم ج با احتراز کامل از احادیث ضعیف و جعلی.
دوم، گرفتن قول یکی از صحابه که گفتهاند: در حکم حدیث مرفوع است (یعنی، حدیثی که از شخص رسولالله نقل شده باشد) و بعضی این شرط را به اسباب نزول و مانند آن اختصاص دادهاند، یعنی مواردی که مجالی برای اظهار نظر در آنها نیست.
سوم، استفاده از علم لغت ضمن احتراز از اینکه آیات را به سوی معانی و مفاهیمی بکشانند که عمدتاً با کلام عرب همخوانی نداشته باشد.
چهارم، بهرهگیری از مقتضای کلام و دلالت قانون شرع، این نوع چهارم همان است که پیغمبر اکرم ج در مورد آن برای ابن عباسب دعا کرده و فرمودهاند: «اللهم فقِّههُ فِی الدِّینِ وعَلَّمهُ التأویلَ».
مشهورترین تفاسیری که این شرایط را دارند عبارتند از: تفسیر (امام فخر) رازی،([9]) به نام مفاتیح الغیب؛ تفسیر بیضاوی به نام أنوار التنزیل وأسرار التأویل؛ تفسیر ابوالسعود،([10]) به نام إرشاد العقل السلیم إلى مزایا القرآن الکریم؛ تفسیر نسفی([11]) به نام مدارک التنزیل وحقائق التأویل؛ تفسیر خازن([12]) به نام لباب التأویل فی معانی التنزیل.([13])
رازی در تفسیر خود در استدلالات کلامی و منطقی به شیوۀ حکمای الهی بحث میکند و با عنایت خاصی به بحث در طبیعیات میپردازد و هر آیه یا آیاتی را که بخواهد تفسیر کند، نخست آنها را به چندین مسئله تقسیم میکند، سپس به تأویل آنها میپردازد و همواره از عقیدۀ اهل سنت و جماعت دفاع میکند.
بیضاوی در تفسیر خودش عنایتی به بیان مطلب مبتنی بر اصول اهل سنت دارد. تذکر دادن نسبت به قواعد لغت هم فراموشش نمیشود. جز آنکه در مورد احادیثی که در پایان هر سوره به منظور بیان فضیلت آن سوره نقل میکند مورد وثوق و اعتبار نیست؛ زیرا بیشتر روایاتی که در این زمینه نقل کرده است غیر صحیح هستند. بر این تفسیر حواشی بسیاری نوشته شده است که برترین آنها حاشیۀ شهابالدین خفاجی است که متداول است.
اما ابوالسعود، با آنکه ادلۀ مطالبی را که مطرح میکنند مبتنی بر عقاید اهل سنت است، به تبیین مباحث مربوط به اعجاز قرآن هم میپردازد. اسلوبی که وی در این کتاب دارد درخشان است و ذوق و درکی که از بلاغت قرآنی نشان میدهد، بسیار سلیم.
نَسَفی نیز در درجۀ اول به دفاع از نقطه نظرهای اهل سنت و جماعت عنایت دارد و همواره در صدد ردکردن اقوال اهل بدعت و احزاب گوناگون است. تفسیر وی همۀ وجوه قرائات و اعراب را گرد آورده است و پیوسته اشاراتی به نمونههای بارز بلاغت قرآنی دارد که از حیث عبارت موجز، بلکه بسیار موجز هستند.
و بالاخره، در تفسیر خازن، با آنکه مؤلفش به مأثورات عنایت دارد، سلسله سندها را ذکر نمیکند و عوام مردم این تفسیر را بسیار میپسندند، زیرا داستانها و اسرائیلیات را نیز در بر دارد.
تفسیر به رأی حتی با دارا بودن تمام شرایطی که آن را پسندیده میگرداند، اگر با تفسیر به مأثوری که برای ما با نص قطعی ثابت است مُعارض گردد، جایز نخواهد بود؛ زیرا «رأی» یعنی «اجتهاد» و در برابر نص نمیتوان اجتهاد کرد. اما اگر تعارضی فیمابین تفسیر به رأی و تفسیر به مأثور نباشد، هر یک از این دو، دیگری را تأیید و تثبیت میکند و بیشتر تفاسیر به رأی که ما در کتب تفسیر مییابیم، از همین نوعاند. مانند اقوال بسیاری که در تفسیر این سخن خداوند متعال ﴿فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَیۡرَٰتِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ «... پس (برخی) از آنان بر خود ستم کردند و (برخی) از آنان میانه رَو بودند، و (برخی) از آنان به فرمان الله در نیکیها پیشتازند...» در آیۀ 32 سورۀ ملائکه از مفسران بر جای مانده است.
- «سابق بالخیرات» کسی است که حسناتش بیشتر باشد، «مقتصد» کسی است که حسنات و سیئاتش برابر باشد و «ظالم» کسی است که بعضی از محرمات را مرتکب شده باشد (رأی اول).
- «سابق» یعنی مُخلص، «مقتصد» یعنی ریاکار و «ظالم» یعنی کافر نعمت بدون آنکه حالت جحود و انکار نعمت را داشته باشد (رأی دوم).
- «سابق» کسی است که همۀ اعمالش محض خیر است؛ «مقتصد» کسی است که اعمال صالح را با اعمال بد درهم آمیخته است؛ و «ظالم» کسی است که باید انتظار فرا رسیدن فرمان عذاب خدا باشد (رأی سوم).([14])
این اقوال و اقوال دیگر نظیر آنها – چنانکه میبینید – با یکدیگر منافات و تعارضی ندارند.
ج- تفاسیر فرقههای مختلف اسلامی
این تفاسیر همگی در حقیقت به تفسیر به رأی باز میگردند، جز آنکه در نوع مذموم و ناپسند آن قرار میگیرند؛ زیرا سردمداران این فرقهها این تفاسیر را تألیف نکردهاند جز به منظور تأیید خواستهها و آرمانهای شخصی و گروهی خودشان، یا حمایت از ذوقیات و مکاشفات خودشان! از جمله این تفاسیر، تفاسیری است که معتزله و متصوفه و باطنیه نوشتهاند.
تفاسیر معتزله، غالباً دارای کلیشۀ عقلانی و شیوۀ کلامی هستند. به تبعیت از قاعدۀ مشهوری که دارند، مبنی بر اینکه «الحَسنُ ما حَسَّنهُ العقلُ والقُبحُ ما قَبَّحَهُ العقلُ»:([15]) «خوب آن است که عقل آن را خوب بداند و بد آن است که عقل آن را بد بداند». در اینگونه تفاسیر، احادیث نبوی برای شرح معانی آیات پناه میبرند. بهترین مجسمکنندۀ این گرایش عقلی در تفسیر محمود بن عمر زمخشری ملقب به «جارالله» (و- 538 هـ) است در تفسیر «کشاف». این تفسیر از نظر نکات بلاغی و تحقیق در بعضی از وجوه اعجاز قرآن با شیوۀ اشکال و جواب (ان قلت، قلت) در نوع خودش ممتاز است. از این گذشته، از اسرائیلیات – که در بعضی کتابهای تفسیر به مأثور فراوان است – خالی است. عباراتش رسا و بلیغ و موجز است و هیچگونه حشو، زوائد، تطویل و تفصیل بیهوده ندارد.
یک نمونه از تفسیر زمحشری را در اینجا میآوریم: در بیان سخن خداوند متعال که میفرماید: ﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞ﴾ [البقرة: 7] «الله بر دلها و گوشهایشان مهر زده است و بر چشمهایشان پردهای است».
اگر بگویی: چرا عمل «ختم» (یعنی مُهر زدن و بستن) به خداوند متعال نسبت داده شده است، در حالیکه اِسناد این عمل به خداوند دلالت بر فعل قبیح دارد... به دلیل ﴿وَمَآ أَنَا۠ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ ٢٩﴾ [ق: 29] «و من هرگز به بندگان ستم نخواهم کرد» و نیز ﴿وَمَا ظَلَمۡنَٰهُمۡ وَلَٰکِن کَانُواْ هُمُ ٱلظَّٰلِمِینَ ٧٦﴾ [الزخرف: 76] «و (ما) به آنها ستم نکردیم، لیکن آنان خود ستمکار بودند» و نیز ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ﴾([16]) [الأعراف: 28] «الله (هرگز) به کار زشت فرمان نمیدهد» و.... آنگاه، به دنبال طرح این اشکال، اِسناد عمل «ختم» را به خداوند چنین تأویل میکند که این یک استعاره یا مَجاز است؛ به این معنی که در حقیقت عمل «ختم» توسط شیطان و یا خود شخص کافر صورت میپذیرد و از آنجا به خداوند متعال منسوب میگردد که اوست که این قدرت و امکان را به شیطان و یا آن انسان کافر داده است.([17])
تفاسیر متصوفه، غالباً مشحون از گفتارهای ذوقی صوفیانه (شطحات) است که آنان را از شکل و شیوۀ قرآنی بدور میگرداند و در نتیجه سخن این مفسران، جز برای کسانی که به امور روحانی اشتغال داشته و با اسلوبهای متصوفه ملازمت داشته و تمرین بسیار داشتهاند، پیچیده مینماید.
مشهورترین تفسیر از این نوع، تفسیر منسوب به شیخ محیی الدین ابن عربی (د- 638 ق) است، هر چند که بسیاری از علمای اسلامی منسوب بودن این تفسیر را به وی درست نمیدانند.
از این تفسیر هم یک نمونه میآوریم: وی در تأویل قول خداوند متعال که میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِنَا سَوۡفَ نُصۡلِیهِمۡ نَارٗا کُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَیۡرَهَا لِیَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمٗا ٥٦﴾ [النساء: 56] «بیگمان کسانیکه به آیات ما کفر ورزیدند، بزودی آنها را در آتشی (سوزان) وارد میکنیم که هر چه پوستشان بریان گردد، پوستهای دیگری به جایش قراردهیم، تا (طعم) عذاب را بچشند، حقا که الله توانمند حکیم است». عین عبارت این تفسیر چنین است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِنَا﴾ یعنی کسانی که (خود و مردم را) از تجلیات صفات و افعال ما محجوب گردانیدند؛ زیرا مطلع آیه بیانگر آن است که خداوند با علم، حکمت و مُلک خودش در آل ابراهیم تجلی کرده است؛ ﴿سَوۡفَ نُصۡلِیهِمۡ نَارٗا﴾ یعنی آتش شوق کمال؛ زیرا غرایز و طبایع ایشان بر حسب استعدادشان این آتش را اقتضا میکند، با آن حجابی که در آنان رسوخ کرده و با آنان همراه گردیده است، یا آتش قهر خداوندی که از تجلیات صفات قهر او است و با احوال آنان تناسب دارد، یا آتش حرص و آز نفوس خودشان و شدت و حدّت شوق و طلب نفوس آنان نسبت به کمالات صفات و شهوات که از آنها محرومند: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم﴾ یعنی هرگاه حجابهای جسمانی آنان مرتفع گردد، به وسیلۀ منسلخ گردیدنشان از آنها ﴿بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا﴾ یعنی آتش سوزان حرمان ﴿لِیَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ﴾ یعنی آتش سوزان حرمان؛ ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَزِیزًا﴾ یعنی نیرومند است و آنان را مقهور و ذلیل صفات نفوس خودشان میگرداند و در آتش سوزان اشتیاق، جان آنان به کمالاتی که برای ابد از آنها محروم خواهند ماند، آنان را میسوزاند؛ «حکیماً» یعنی آنان را با عذابی مناسب که خودشان برای خودشان به وسیلۀ انگیزههای غضبی، شهوانی و غیره برگزیدهاند و با تمایلاتشان به لذتهای جسمانی آن را تدارک دیدهاند، مجازات میفرماید و به همین جهت پیاپی حجابهای ظلمانی وجود آنان را تعویض میکند»!([18])
ذوقیات و مکاشفات روحانی به گونهای توأم با حدسیات نفسانی، عمدتاً بر این شروح حاکمند و به همین جهت عبارات پیچیدهای که لاطائل و بیفایده هستند، در اینگونه تفاسیر بسیار یافت میشود؛ اما دین هیچگاه از ذوقیات این صاحبان ذوق، یا کشفیات این یاران وجد و حال گرفته نمیشود.
تفسیر اشاری نیز عنوان تفاسیری است که بسیار نزدیک به تفاسیر متصوفهاند. در تفسیر اشاری، آیات به غیر معنای ظاهری تأویل میشوند و اصرار به خرج داده میشود که بین مفهوم ظاهری و آن معنای اشاری و پنهانی پیوندی ایجاد گردد. از جمله این تفاسیر، تفسیر آلوسی (د- 1270 هـ) است، به نام «روح المعانی». وی در این تفسیر پس از آنکه تفسیر آیات را بر حسب ظاهر بیان میکند، به بعضی معانی پنهانی نیز اشاره میکند که از طریق رمز و اشاره استنباط شده است. در تفسیر [دو آیۀ 63 و 64، سورۀ بقره]: ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَکُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ وَٱذۡکُرُواْ مَا فِیهِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ ٦٣﴾ «و (به یاد آورید) زمانی را که از شما پیمان گرفتیم، و (کوه) طور را بالای سر شما بر افراشتیم، (و به شما گفتیم): «آنچه را به شما دادهایم، با قدرت بگیرید، و آنچه را در آن است یاد کنید، شاید پرهیزگار شوید». میگوید:
- ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ﴾ یعنی میثاقی که با دلایل عقلی از شما گرفتهایم مبنی بر توحید افعال و صفات خداوند؛ ﴿وَرَفَعۡنَا فَوۡقَکُمُ ٱلطُّورَ﴾ یعنی برافراشتیم بر فراز شما کوه (طور) مغز و دماغ را تا بتوانید معانی را فهم کنید و باز گویید. یا اینکه اشارۀ خداوند سبحان با آوردن کلمۀ «طور» به موسای قلب است و بالابردن طور، اشاره به بالارفتن و استیلای قلب است در فضای ارشاد و گفتیم: ﴿خُذُواْ﴾ یعنی بپذیرید، ﴿مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم﴾ یعنی کتاب عقل فرقانی را که به شما دادهایم و ﴿بِقُوَّةٖ﴾ یعنی با جدیت بپذیرید و حکمتها، معارف، علوم و شرایعی که در آن است به گوش گیرید، تا ﴿لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ٦٣﴾ در نتیجه از شرک، جهل و فسق بدور و در امان بمانید.
﴿ثُمَّ تَوَلَّیۡتُم﴾ یعنی پس از آن با اقبال به جهت سفلی اِعراض کردید. آن وقف اگر نبود ﴿فَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ﴾ حکمت خداوندی در مهلتدادن و حکم او دایر بر بخشش ﴿لَکُنتُم مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٦٤﴾ در عقوبت شما تعجیل میفرمود و مصیبت عظیمی بر شما وارد میآمد.([19])
اما تفاسیر باطنیه که فقط به گرفتن باطن قرآن اکتفا میکند و ظاهر قرآن را اعتنا نمیکنند و به این سخن خداوند متعال استناد میکنند که (در آیۀ 13، سورۀ حدید) فرموده است: ﴿فَضُرِبَ بَیۡنَهُم بِسُورٖ لَّهُۥ بَابُۢ بَاطِنُهُۥ فِیهِ ٱلرَّحۡمَةُ وَظَٰهِرُهُۥ مِن قِبَلِهِ ٱلۡعَذَابُ ١٣﴾ «... پس دیواری میان آنها زده میشود که دری دارد، درونش رحمت است و از سمت بیرونش عذاب است». در این تفاسیر چیزی جز تأویلات فاسد و مخالف اصول شرع و قواعد لغت یافت نمیشود. تفاسیر باطنیه در مقایسه با تفاسیر متصوفه و تفاسیر اشاری به مراتب از سبک و نَسَق قرآنی دورترند، هر چند که این سه نوع تفسیر، هر سه در مخالفت با ظاهر قرآن و الهامگرفتن(!) معانیی که خداوند دلیلی بر آنها نازل نفرموده است مشترکند.
در اینجا باید بگوییم که گاهی میشود که ما بناچار باید به نوع مشخصی از تفاسیر مراجعه کنیم. مثلاً، هرگاه تحقیق ما دربارۀ نکات بلاغتی قرآن باشد، باید به کشاف زمخشری مراجعه کنیم و هرگاه جویای مباحث کلامی باشیم باید به تفسیر امام فخررازی مراجعه کنیم. هرگاه اِعراب قرآن را طالب باشیم باید به سراغ البحرالمحیط تألیف ابوحیان اندلسی (د- 745 ق) برویم که بسیاری از مباحث نحوی و مسائل مربوط به قرائات در آن فراهم آمده است. در این تفسیر (مبسوط و مفصل) ما چیزی نیافتیم که بتواند آن را در عداد «تفسیر به رأی» قرار دهد؛ همچنین خیلی کم به احادیث نبوی توجه میکند و بنابراین، از نوع «تفسیر به مأثور» هم نیست.
بعضی از علمای معاصر، در قرن اخیر، تفاسیری تألیف کردهاند که در آنها کوششهایی در جهت نوآوری دیده میشود. در این میان تفسیری که – بدون تردید – کمترین بهره را از موفقیت داشته است، الجواهر فی تفسیر القرآن اثر طنطاوی جوهری (مصری) است؛ که در تفسیرش همه چیز هست بجز تفسیر. اما تفسیر المنار اثر سید محمد رشید رضا شیوۀ خاصی در تأویل کلام الله است که مؤلف در این تفسیر غالباً به آثار گذشتگان رجوع میکند و میکوشد تا فیمابین آن آثار کهن و مقتضیات عصر حاضر تطبیق و تلفیقی به وجود بیاورد و در بیشتر این کوششها دست در دست موفقیت بوده است؛ جز آنکه گاهگاهی به بعضی از نظریات سست گذشتگان متمسک میشود و با تمام قوا و از روی عناد به دفاع از آنها میپردازد. شیوهای که صاحب تفسیر المنار اتخاذ کرده است – به طور کلی – نشانگر تعمق او در اسلوب قرآنی است و مینمایاند که وی قرآن را به عنوان کتابی که برای هدایت و اعجاز آمده است، مطالعه و بررسی میکند. سید قطب نیز در تفسیر فی ظلال القرآن چشمههای موفقی در فهم اسلوب قرآن از حیث تعبیر و تصویر از خود نشان داده است، جز اینکه هدف اساسی وی از نگارش این تفسیر، سادهسازی قرآنی برای نسل جوان بوده است و در نتیجه، به توجیه نزدیکتر است تا به تعلیم.
تفسیر به مأثور، اگر با حسن استنباط و گسترش معلومات و قدرت بر مقایسه و انتخاب همراه باشد، از نظر اعتبار بر همۀ تفاسیر دیگر اولویت دارد. با این وصف، ما اکتفا به تفسیر به مأثور را توصیه نمیکنیم. بنابراین، برای تأویل یک یا چند آیۀ قرآن ناگزیر باید به تفاسیر مختلف رجوع کنیم، آنگاه کوشش کنیم تا برای خودمان شایستهترین نظریه را از آنها استخراج کنیم، مگر آنکه به طور قطع دربارۀ آن موضوع اثر (حدیث) صحیحی به ثبوت رسیده باشد که ما همان را برمیگیریم و غیر آن را – هرچه هست – بدور میافکنیم؛ زیرا اجتهاد در برابر نص به هیچ وجه جایز نیست.
[1]- اتقان، ج 2، ص 318.
[2]- برهان، ج 2، ص 161.
[3]- اتقان، ج 2، ص 319.
[4]- اتقان، ج 2، ص 322.
[5]- این عبارت را سیوطی در اتقان، ج 2، ص 323 نقل کرده است.
[6]- بنگرید به: برهان، ج 2، ص 159.
[7]- بنگرید به: طبقات المفسرین، سیوطی، ص 30- 31؛ شذرات الذهب، ج 2، ص 26- 261؛ تاریخ بغداد، ج 2، ص 162.
[8]- بنگرید به: اتقان، ج 2، ص 304؛ برهان، ج 2، ص 156- 161.
[9]- امام فخرالدین محمد بن عمر رازی، در گذشته به سال 606 هـ .ق (بنگرید به: وفیات الأعیان، ج1، ص 474).
[10]- محمد بن بن محمد بن مصطفی بن احمد طحاوی، درگذشته به سال 982 هـ ق.
[11]- ابوالبرکات عبدالله بن احمد بن محمود نَسَفی، درگذشت به سال 710 هـ.ق.
[12]- علاء الدین علی بن محمد بن ابراهیم بغدادی، معروف به خازن، درگذشته به سال 741 هـ.ق.
[13]- تفاسیری را که مؤلف محترم ذکر کردهاند، بطور عام تفاسیر معتبر و مهمی است. البته خالی از اشکال و اشتباه نمیباشد بلکه مطالبی را دربر دارند که مخالف عقیدۀ سلف صالح است. بنابراین، تنها افرادی میتوانند از تفاسیر ذکر شده بهرۀ کامل ببرند که در علوم اسلامی و شرعی مهارت کامل دارند؛ آنهایی که میتوانند مطالب صحیح را از ناصحیح مشخص نمایند. (مُصحح)
[14]- برای دیگر اقوال، بنگرید به: اتقان، ج 2، ص 306؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 254- 256.
[15]- در دائرة المعارف اسلام مقالهای نسبتاً خوب راجع به معتزله یافت میشود. بنگرید به:
Encyclop. De I’Islam, art. Mutazila III, 841-7.
[16]- کشاف، ج 1، ص 26- 27.
[17]- کشاف، ج 1، ص 28. تفسیر محمد بن بحر اصفهانی نیز (د. 322 هـ.ق) که نامش جامع التأویل لمحکم التنزیل است مطابق مذهب معتزله نوشته شده است. این تفسیر چنانکه ابن ندیم گفته است، در 14 مجلد بوده است. آنچه از تفسیر وی به چاپ رسیده است، اقوال نقلشده از او در تفسیر کبیر فخر رازی است که سعید الانصاری گرد آورده و در کلکته به سال 1340 هـ .ق به چاپ رسانیده است.
[18]- تفسیر شیخ اکبر، ج 1، ص 152. این کتاب در دو مجلد در بولاق به سال 1283 هـ.ق/ 1865 م به چاپ رسیده است.
[19]- روح المعانی، ج 1، ص 282.