ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
رسول خداص به شهر طایف رفت و دعوت و سخنرانی نمود، هنگامی که برای سخنرانی و دعوت ایستاد، مردم طایف آنقدر او را با سنگ زدند که حضرتص غرق در خون شد و آنقدر پای مبارکش خونی شده بود که بیرون آوردن کفش دشوار گشته بود.
آن روز آنقدر به حضرتص زخم و ضربه وارد شده بود که بیهوش شدند و به زمین افتادند، زید بن حارثه که همراه ایشان بود حضرت رسولص را بلند نمود و از آن شهر بیرون شدند، آنگاه با پاشیدن آب به صورتشان به هوش آمدند. آنگاه از آنجا حرکت نمودند و چنین فرمودند:
«اگر اینها مسلمان نشدند، امید است که از فرزندان آنها کسانی باشند که به یگانگی خدا گواهی دهند»[1]. (بعد از گذشت هشت سال تمام آن شهر مسلمان شدند).
[1]- صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق (1/ 458)، مسلم: باب ما لقی النبی ج من أذی المشرکین (2/109) شیخ البانی حدیث فوق را صحیح دانسته است. (مُصحح)