ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اولین ندای توحید در محل مهاراجه گوالیار
کاروان سیدآقا از مسیر ریاست «گوالیار» رد شد، این ریاست بزرگترین ریاست «حیدر آباد» بود، مهاراجهی آنجا بنام دولت راوسندهیا رهبر بزرگ مرهتهها از حکام غیر مسلمان، مهرهی دست نشاندهی انگلیس بود، مرهتهها از مدتهای مدید با مسلمانان درگیر بودند. سیدآقا با این مهاراجه و وزیرش هندو راؤ، قبلاً مکاتبت داشتند، و سعی کرده بودند که آنها را از خطر اصلی یعنی انگلیسیها آگاه کنند، و میخواستند بفهمانند که با بودن دولت انگلیس بقا هیچ ریاست و دوام هیچ آزادی تضمین ندارد. پاسخی که این دوازده نفر داده بودند، دارای همدردی بود و گویا اهمیت موضوع را حس کرده بودند.
زمانی که سیدآقا به گوالیار رسیدند سر وزیر هندو راؤ استقبال شاهانهای از ایشان بعمل آوردند. ایشان اول در باغ نواب فتح محمد خان اتراق فرمودند. روز بعد سروزیر هندو راؤ به خدمت رسید و عرض کرد، مهاراجهی دولت راؤ سلام عرض کردهاند و گفتند که من مریض هستم توان به خدمت رسیدن را ندارم، اگر حضرت عالی با قدم رنجه، مشرف بفرمایید، ممنون خواهم بود. حضرت فرمودند: «اشکالی ندارد خودمان به ملاقات میآییم. نیازی نیست که مهاراجه زحمت بکشند». روز بعد یا یکی دو روز بعد، پس از نماز ظهر، ایشان به قصر دولت راؤ تشریف بردند. سربازان جهت استقبال رسمی از قصر بیرون آمدند و ایشان را با خود همراه بردند. فرش عظیمی پهن بود.
هندو راؤ، کلیهی همراهیان حضرت را، روی آن نشاند، و دست ایشان را گرفت، به اطاق خاص دولت راؤ برد. دولت راؤ بینهایت با اکرام و احترام برخورد کرد، رانی (یعنی همسر راجه) پشت پرده نشسته بود با هردویشان سلام و احوالپرسی و صحبت فرمود.
مهاراجه عرض کردند: «شنیدهام در توجه حضرت، قوت و تاثیر زیادی است. امیدوارم مرا هم از فیض آن سرافراز خواهید فرمود»، حضرت فرمودند: شما چه نیازی به آن دارید؟ چون توجه باطنی برای تقرب الی الله انجام میگیرد و کفر مانع آن است. غذای انرژیدار برای آدم سالم مفید و عامل تقویت اوست نه برای مریض. مهاراجه عرض کردند: بزرگان دین به من توجه فرمودهاند، اما شما آن را مشروط به ایمان میکنید چه بسا خالق برتر، با توجه شما، به من توفیق ایمان را هم ارزانی فرمود. سیدآقا فرمود: حالا که شما ایمان را چنان باارزش میدانید، من توجه میکنم و آنگاه او را در جلوی خود نشاند و به او توجه فرمود.
دمی گذشته بود که مؤذن لشکر اسلام شیخ باقر علی بالای سر در با صدای بلند برای نماز عصر، اذان دادند. در محیط قصر، چه در داخل و چه در بیرون ولولهای برپا شد، زنان پشت بام برای تماشای این صحنه بیرون آمدند. کارمندان دولتی هم محل کار را ترک کردند به تماشا مشغول شدند. افراد فرانسوی هم بودند، تعجب میکردند که تا حالا هیچ شیخ یا درویشی چنین صدایی بلند نکرده است.
مسئولان حتی، شیخ خود مهاراجه را کسی، اینجا در حال نماز خواندن ندیده بود، در صورتی که او اینجا بکثرت رفت و آمد داشت. هندو راؤ به خدمتگزار دستور داد، فوری مسؤولین آب، آب آوردند. مهمانان وضو گرفتند و صف نماز آماده شد، مردم جا نمازها را پهن کردند، سیدآقا جلو رفتند، مکبر با تجوید و لحن خاصی اقامت گفت، حضرت نماز را شروع فرمودند. همهی حاضران به قیافهی ایشان چشم دوخته بودند، حضرت دو رکعت نماز(نماز عصر مسافرتی) امامت فرمودند سلام گفتند.
روز بعد هندو راؤ برای شام دعوت کرد، حضرت به منزل او تشریف بردند. او شخصاً برای استقبال جلو آمد و به فرش خودش برد و نشاند. سپس دستههای نظامی برای ادای احترام از جلوی ایشان رژه میرفتند، هندو راؤ برای پاسخ به ادای احترامشان بلند میشد، سیدآقا اول بخاطر او بلند میشد، او عرض کرد شما زحمت نکشید و لازم نیست به خاطر من بلند بشوید، البته برای من الزامی است، پاسخ هریک دستهها را باید جداگانه رسماً انجام بدهم. چون اینها یک برنامه نظامی ریاست ما است. حضرت نشستند، آنگاه چندین دسته یکی پس از دیگری حاضر شدند. هندو راؤ ایشان را به معیت پانزده نفر و پانزده دسته همراه خویش به داخل قصر بردند، و روی فرش خصوصیاش نشاند. سپس خواست شخصاً خودش دست حضرت را بشوید، حضرت منع فرمود، عرض کرد سعادت من در همین است که خودم دستها را بشویم و در کنار دوستان تان غذا بخورم. حضرت فرمود اما، ما این را دوست نداریم، شما بفرمایید بنشینید، حضرت به همراهان هندو راؤ فرمود برای او صندلی (مبل) بیاورید، هندو راؤ در اطاعت امر روی آن نشست، خدام رسمی دستهای سیدآقا و یارانش را شستند، اولین غذایی که حاضر شد مرهتی بود و در آن فلفل قرمز کوبیده شده زیاد بود، به محض چشیدن آن منتظمین آن را برداشتند، هندو راؤ عرض کرد غذای اصلی محل ما همین است. سپس غذاهایی اشرافی هند، از قبیل شیرمال، پراته، چندین نوع پلو، متنجن، چند نوع قلوه، فرنی و یا قوتی وغیره حاضر شد، کمی از آنکه مصرف شد، آن را برداشتند و غذاهای دیگری حاضر شد، چند نوع کوبیده، سیخ کباب، مرغ سرخ شده حاضر شد، بهمین صورت چند دور غذا آمد و رفت، پس از فراغت از غذا، دستها دوباره شسته شد.
سپس بستههای پان که بر آن زر ورق و انواع عطر زده شده بود حاضر شد، بعد سینیهای لباس که در آن بیشتر سیلیها و مندیلهای قرمز رنگ بود، با دیدن آن، حضرت فرمود: این چه نیازی داشت، هندو راؤ عرض کرد: این رنگ پختهای است که با صد بار شستن هم از بین نمیرود. و این همه برهان پوری است. شنیدهام رنگ پخته شرعاً ایرادی ندارد، لباسها یک دست کم داشت. یک دست برای سید عبدالرحمان فوراً حاضر کرده شد.
در لباس سیدآقا یک رشته از گوهرهای قیمتی و یک عبای زرین بود، هندو راؤ، بدست خویش بر دوش ایشان گذاشت و پوشاند، هرچند سیدآقا منع فرمودند او گفت آرزوی قلبی من است که با دست خودم آن را بپوشانم و الا من میدانم که بعد شما آن را نخواهید پوشید، در همین سعی و اصرار، رشتهی گوهرها پاره شد و گوهرها بر زمین ریخت که حاضران آن را جمع کردند در سینی گذاشتند که بعداً به اقامتگاه ایشان فرستاده شد.