ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در «خهر» سوات حادثهی رحلت شیخ السلام مولانا عبدالحی بوقوع پیوست، این یک مصیبت عظمایی بود که عموم مردم به همدیگر تسلیت میگفتند، با رحلت ایشان امت اسلامی از یک عالم ربانی، دعوتگر مخلص، پدری دلسوز و مهربان محروم شده بود، در ایام اخیر عمرشان قوت ایمانی و غیرت دینی ایشان به فوران رسیده بود، یک راوی ثقه نقل میکنند:
«سیدآقا مولانا عبدالحی را در محل، بعنوان نمایندهی خویش برای نظارت و سرپرستی کارهای محل، گذاشته بودند و فرموده بودند که بعداً در موقع نیاز، شما را دعوت میکنیم، در طول این مدت، مولانا در انتظار دعوت، بینهایت مضطرب و چشم براه بودند، همانند ماهیای در خشکی و پرندهای در قفس اسارت پرپر میزدند، زمانی که دعوت شدند، از خوشحالی بهر طرف میدویدند و میگفتند: «سیدآقا مرا یاد فرمودهاند، سیدآقا مرا یاد فرمودهاند»، سپس با پشت سرگذاشتن مسافتهای کویری، دریایی کوهستانی را با تحمل مشقتهای زیاد خودشان را به خدمت سیدآقا رساندند، زمانی که سیدآقا از رسیدن ایشان با خبر شدند، بینهایت خوشحال شدند و آن را اهمیت خاصی دادند، مولانا عبدالحی از اینجا برای یک دوست، نامهای نوشتند، من قبلاً شنیده و خوانده بودم که مومن زمانی که به بهشت وارد میشود همهی زحمتها، آلام و مصایب دنیا را بکلی فراموش میکند، همهی خستگی او رفع میشود، من اینجا همین وضع را پیدا کردهام زمانی که پیش دوستان و محسن خودم رسیدم همهی خستگی از تنم در رفت.
سپس مولانا در مسئولیت دعوت و اصلاح، ارشاد و موعظه با سعی کامل، مشغول انجام وظیفه شدند، زمانی که ایام ملاقات نزدیک شده بود، به سیدآقا پیغام فرستادند، من دلم در میدان جنگ بمیرم، اما مشیت الهی این است که در رختخواب دارم جان میسپارم، سیدآقا باخبر شدند، به عیادتشان آمدند و احوالپرسی فرمودند، مولانا گفتند خیلی درد دارم، شما برایم دعا کنید، قدم تان را بر سینه بگذارید تا حق تعالی به برکت آن، مرا از این درد و رنج نجات بدهد، سیدآقا فرمودند، جناب مولانا! (چه میفرمایید) سینهی شما گنجینهی قرآن و حدیث است، من چطور جرأت میکنم روی آن قدم بگذارم، سپس سیدآقا با گفتن بسم الله دست شان را بر سینهی ایشان گذاشتند، مولانا کمی آرامش پیدا کردند و چند با ر جملهی «الله الرفیق الاعلی، الله الرفیق الاعلی» را تکرار کردند و وفات فرمودند.