ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از جنگ جبههی مایار مسلمانان پیروز و موفق برگشتند، همهی مردم لباسشان بقدری غبار آلود بود که شناخته نمیشدند، ارباب بهرام خان خدمت سیدآقا رسید و خواست با دستمال از صورت ایشان گردها را بتکاند، ایشان فرمودند: آقای خان! لحظهای صبر کن، این گرد و غبار خیلی با برکت است.
سرور عالم پیامبر اکرم ج این گرد و غبار را خیلی ستودهاند و فضیلت آن را بیان فرمودهاند، که بر قدمهای هرکس این غبار نشست او از عذاب آتش نجات یافت. این همه زحمت را ما بخاطر همین گرد و غبار تحمل کردهایم، با شنیدن این حرف همه از تکاندن دست کشیدند و آنجا کسی گردهای خودش را پاک نکرد.
پس از نماز ظهر، سر را لخت کردند تا دیر وقت دعا کردند و در این دعا حتی المقدور در اظهار بزرگی، عظمت، ربوبیت، جباری رحمت و غفاریت الهی، و ناتوانی، عجز و بیکسی خویش کسری نگذاشتند، بقدری اشک ریختند که محاسنشان خیس شد. و تقریباً بقیه مردم نیز همین وضع را داشتند، پس از دعا، ساعاتی توقف نمودند بعداً کوچ فرمودند و در محل «تورو» نماز عصر را خواندند.
دربرگشت پیروزمندانه از میدان جنگ سیدآقا فرمودند: «خدا را هزاران شکر، که از لطف و کرم خودش ما را پیروز گرداند و مسلمان نگهداشت و این هم فضل بزرگی است که با توجه به کمبود امکانات احدی از ما نمیگوید که ما پیروز شدهایم، یا ما بر دشمن چیره شدهایم، بلکه گفته همهی مجاهدان این است که حق تعالی با قدرت و توانایی خودش ما را بر دشمنی قدرتمند، مجهز، صاحب ملک و خزاین که همانند مور و ملخ بر ما هجوم آورده بودند، پیروز گرداند».
سپس فرمودند: «این هم از الطاف بزرگ الهی بود که در این جنگ، در دلهای ما، آرامش، سکینه، و اطمینان عجیبی مسلط بود که در دلهای ما هیچ اثری نگذاشت، و برای ما شرکت در جنگ چنان شیرین و لذت بخش بود که گویا به دعوت یکی از دوستان برای خوردن غذای لذتبخش داریم میرویم».
شهداء را برای دفن آوردند، مولانا محمد اسماعیل فرمودند صورتهایشان را با عمامهشان بپوشانید و لباسهایشان را بدقت نگاه کنید که اگر پولی چیزی در کمربند یا جیب وغیره داشته باشند آن را بردارید، فردی در قبر پایین آمد و این کار را انجام داد، سپس چند نفر یک چادر بزرگی را روی قبر نگهداشتند و بقیه خاک میریختند، داخل قبر تختهای چیزی بکار نرفت، فقط با خاک پر شد، بعداً مولانا و دیگر مردم تا دیر برای آنها دعای مغفرت خواستند، شرکت کنندگان در محبتشان گریه میکردند و میگفتند، اینها به مراد رسیدند، حق تعالی به ما هم چنین آرزویی نصیب کند.
پس از لحظاتی اذان مغرب گفته شد، همه به سیدآقا اقتداء کردند، پس از نماز ایشان، سر برهنه تا دیر وقت برای مغفرت این شهیدان دعا کردند که پروردگارا تو خوب میدانی که اینها فقط برای رسیدن به رضایت تو همهی خانه و کاشانه را کنار گذاشته اینجا آمدند و فقط در راه تو جانشان را نثار کردند، گناهانشان را با ستر رحمت خودت، بپوشان و در بهشت برین آنها را جای بده و از آنها راضی باش و ما فقراء و ضعفاء از بندگان ناتوانت باقی ماندهایم، اینها را هم در راه رضای خودت با جان و مالشان قبول بفرما، خیالات و وساوس را از آنها دور بگردان و دلها را از اخلاص و محبت خویش مملو بگردان و دین محمدی خودت را ارتقاء و سربلندی نصیب بگردان. دشمنان و بدخواهان این دین متین را را ذلیل و خوار بگردان و مسلمانانی که در اثر فریب نفس و شیطان از راه شریعت منحرف شدند و به کجراههی گمراهی افتادهاند، آنها را هدایت کن تا مسلمان راستین شوند و در این کار خیر، با جان و مال شریک گردند».
پس از دعاء یکی گفت در جنگ امروز چهل نفر از مجاهدان به شهادت رسیدند و زخمی هم زیاد داشتیم و افراد خوبی از دست دادیم اما حیف که شد دیدیم از برادران اهالی «پهلت» بجز از شیخ عبدالحکیم کسی در شهداء نبود، آنان با شنیدن این حرف فرمودند که برادران «پهلتی» ما را چشم نزنید انشاءالله گنجینهی شهدای آنها جایی دیگر قرار است جمع گردد.[1]