اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

علل اختلاف زشت و ناپسند

علل اختلاف زشت و ناپسند

اختلاف به دو دسته تقسیم می‌شوند: 1- اختلافاتی که جایز و روا می‌باشد. 2- اختلافاتی که مذموم و نارواست.

نخست سخن را از علت‌های تفرق مذموم و ناروا آغاز می‌کنیم. زیرا اگر این امکان به وجود آید که از علل اختلافات مذموم دوری بگیریم، به یاری خدا این امکان هم فراهم خواهد شد که اختلافات مضری که موجب تفرقه و پراکندگی امّت اسلامی می‌شود، از میان برخیزد و می‌توان آثار و پیامدهای زشت آن را جبران نمود. اگر در کنار آن‌ها رعایت آداب اختلاف جایز و روا را بیفزاییم، به یاری خدا خیر و خوبی به نهایت خود رسیده است.

مهم‌ترین علل تفرق زشت و ناروا

1- خود فریفتگی

این همان چیزی است که سرچشمۀ خودشیفتگی و تکبّر بر دیگران می‌شود و آدمی را بر رأی و اندیشۀ خود مصر گردانده و سخن و دلایل و براهین دیگران را خوار و ناچیز می‌شمارد، لذا با دیدۀ تحقیر و بی اعتنایی به دیگران نگریسته و انتظار هیچ رأی و اندیشۀ صوابی از آنان ندارد؛ اما در همان حال نگاهش به خود و نظراتش، نگاهی است که حاکی از عُجب و افتخار بوده و احتمال هیچ خطایی در آن وجود ندارد، گویی او عین صواب و درستی است و در حقیقت صواب همان است و بس!

اگر اندکی پا پس می‌کشید و خودش را متهم می‌نمود، می‌دانست که نفس همواره آدمی را به بدی‌ها فرا می‌خواند، آنگاه بسیاری از اختلافات و جدایی‌ها را از میان می‌بُرد. می‌بایست پیامبر ص را اسوه‌ی خود گرداند، پیامبری که خداوند در مورد او می‌فرماید:

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَ [آل عمران: 159].

«پس به ( سبب) رحمت الهی است که تو با آنان نرم خو ( و مهربان) شدی، و اگر تند خو و سخت دل بودی، قطعاً از اطراف تو پراکنده می‌شدند».

کسی که به نحوۀ تأدیب و تربیت مؤمنان و سیر آن در قرآن کریم بنگرد، به این نکته پی خواهد برد که تا چه اندازه باید بیماری‌هایی چون: غرور و عجب و کبر و... از میان قلب ریشه کن گردد تا میزان فرمانبرداری آن، سلیس و روان گشته و کارش به سامان آید. خداوند می‌فرماید:

﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِینَ یَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا٦٣ [الفرقان: 63].

«و بندگان (خاص) رحمان، کسانی هستند که با فروتنی (و آرامش) بر زمین راه می‌روند، و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب قرار دهند (و سخنان نا بخردانه و ناسزا گویند) به آنها سلام گویند (و از آنها روی می‌گردانند)».

اگر صفت تواضع و فروتنی و نرم خویی یکی از ابتدایی‌ترین صفات مؤمنین است، بی گمان ضرورت آن در حق کسانی که به کار تعلیم و تربیت، و دعوت و افتاء می‌پردازند به مراتب بیشتر و الزامی‌تر است. بنگر که پیامبرص با عموم مردم چگونه برخورد کرده است، او کامل‌ترین مردمان از لحاظ خوش خلقی، و شریف‌ترین آنان در مصاحبت و همنشینی، و عظیم‌ترینشان به جهت فداکاری و تواضع بود، هر کس که او را شناخته، شیفته و مجذوبش گشته است. یک نفر عرب بادیه نشین تندخو که کسی او را نمی‌شناخت، به شدّت عبایش را کشید، به گونه‌ای که آثار آن برگردنش ماند، اما پیامبر ص فقط با لبخند به او نگریست.[1]

در کارزار بدر، یارانش با منزلگاهی که او برگزیده بود، مخالفت کردند[2] و در جنگ اُحد، برای مقابله با دشمن به بیرون شهر رفت و از رأی خود به خاطر رأی یارانش دست کشید.[3] یارانش نیز راه و روش او را به اجرا گذاشتند تا مستحق آن شدند که خداوند در وصفشان بفرماید که نسبت به مؤمنین نرم و متواضعند و با کافران سخت و نیرومند:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ یُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٥٤ [المائدة: 54].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هرکس از شما که از دین خود برگردد (به خدا زیانی نمی‌رساند) خداوند به زودی گروهی را می‌آورد که آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند، (آنان) در برابر مؤمنان فروتن و در برابر کافران سرسخت و گردان‌فراز هستند، در راه خدا جهاد می‌کنند و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌هراسند، این فضل خداست که به هرکس بخواهد می‌دهد، و خداوند گشایشگر داناست».[4]

و چرا این گونه نباشد در حالی که آنان بعد از پیامبر ص رسالتش را حمل کرده، و دعوتش را به جهانیان رساندند، خداوند از آنان خشنود باد و (در بهشت برین خود) خشنودشان گرداند.

بنگر خداوند کسانی را که شایستگی هدایت را دارند در کتابش چگونه توصیف می‌کند:

﴿ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِینَ٢ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَیۡبِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣ وَٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ٤ أُوْلَٰٓئِکَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥ [البقرة: 2-5].

«این کتابی است که هیچ شکی در آن نیست و مایه هدایت پرهیزگاران است. آن کسانی که به غیب ایمان می‌آورند و نماز را بر پا می‌دارند و از آنچه روزی شان داده ایم انفاق می‌کنند. و آنان که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه (بر پیامبران) پیش از تو نازل شده، ایمان می‌آورند، و به روز رستاخیز یقین دارند. آنان بر هدایت از جانب پروردگارشانند و آنان رستگارانند».

هنگامی که دیدی علت اختلاف، تبعیت از هوی و هوس و شیفته شدن در برابر رأی خود است، از آنان دوری بگیر، سخنی را از آنان مشنو و مپذیر، و تلاش نکن سخنانت را به آنان بقبولانی، بلکه خود را ملزم به انجام کارهای نیک و مثمر ثمر بدان. سپری کردن اوقاتت در چنین کاری اولویت بیشتری دارد. فقط خدا یاری رسان بندگان است.

2- حریص بودن بر پیشوایی و در صدر قرار گرفتن و رسیدن به ریاست و جاه و مقام

این خود دردی است سخت و جانکاه، و شهوتی است پنهان که ایمان را قلع و قمع می‌کند، و نیکی‌ها را در کام شعله‌های خویش فرو می‌برد، بسیارند انسان‌هایی که دارای بیانی شیرین، دانشی فراوان و بینشی وسیع هستند، مال و ثروت در نزدشان ناچیز و بی اهمیت است، اما عشق و علاقه به نمود و بروز بر قلب‌هایشان تسلط یافته، و برای رسیدن به آن هر راه هموار و ناهمواری را در پیش می‌گیرند، در نتیجه اختلافات را برانگیخته و صفوف را متلاشی می‌کنند، و داعیان را دچار چنددستگی می‌نمایند و توجیه آنان برای این کارها: جستجوی حقیقت، حمایت از دعوت، و علاقه به تبعیت از پیامبر ص است، در حالی که اگر با خود صادق می‌بود هر آینه می‌گفت: این‌ها همه پوششی طلائی برای دست یابی به سیادت و رهبری است.

آیا چیزی جز عشق و علاقۀ به ریاست، عبدالله بن ابی بن سلول را به ورطۀ هلاکت کشاند؟

آیا چیزی جز عشق و علاقۀ به ریاست، هرقل را از پذیرش حق، در حالی که آن را شناخته بود، منصرف ساخت؟

آیا مگر عشق به ریاست و تلاش برای به دست آوردن شکوه و عظمت موهم سبب نشد که ابو جهل روی از وحی برگرداند در حالی که نسبت به صحت آن شکی نداشت؟

در همان حال وقتی به یاران برگزیدۀ پیامبر ص پیشنهاد امارت و ریاست داده می‌شد از آن روی چرخانده و از پذیرش آن خوداری می‌کردند، همچنانکه در کارزار مؤته این حالت روی داد.[5]

همچنین در سقیفه بنی ساعده هنگامی که ابو بکر صدیقس چنین گفت: به امارت یکی از این دو نفر – عمر بن خطاب و ابو عبیده جراح – برای شما راضی هستم، هر کدام را که می‌خواهید، برگزینید. عمرس گفت: به خدا قسم اگر میان از دست دادن جان و پذیرفتن خلافت بر قومی که ابو بکر میان آنان است مخیر گردم، اگر گناه نباشد جان دادن را می‌پذیرم، و تا زنده‌ام این پیشنهاد را نمی‌پذیرم. هنگامی که ابو بکرس وفات یافت و عمرس جانشین او شد، ابو عبیده س را به امارات شام گماشته و خالد س را عزل نمود، در اوج جنگ یرموک نامه به دست خالد رسید، تا پایان جنگ آن را پنهان نمود، مسلمانان پیروز گشته و شهداء دفن شدند، زخمی‌ها را مداوا نمودند و پیک نوید بخش پیروزی رهسپار مدینه گشت، سپس نامه را به ابو عبیده نشان داد، ابو عبیده گفت: خداوند تو را مشمول رحم خود گرداند، چرا زمانی که نامه به دستت رسید مرا از موضوع با خبر ننمودی؟!

خالد گفت: نخواستم که میان مسلمین چنددستگی و تفرقه ایجاد شود، و در ضمن هر کدام از ما چه ضرری می‌کند که برادر دینیش امارت را بر عهده گیرد؟

اگر آدمیان مقصودشان رضایت خداوند و سعادت آخرت باشد، این گونه بار می‌آیند. اما اگر مقصود و منظور دنیا باشد، کار به گونۀ دیگری می‌شود. کسی که دین را وسیلۀ دست‌یابی به دنیا قرار داده و در این راه سعی و تلاش بسیاری می‌نماید، بدان که اهلیت و شایستگی حمل رسالت خداوند را نداشته و از وارثان رسول الله ص محسوب نمی‌گردد؛ هر چند که در دنیا نام آور و مشهور گشته و مردم را بفریبد. اما – پناه بر خدا – در نهایت دچار خواری و ذلت گشته و تغییر عقیده خواهد داد و آنگاه همچنانکه در باطن، دنیا قبله و آمالش بود، در ظاهر نیز رو سوی دنیا خواهد نمود، از خداوند عفو و مغفرت و سلامتی می‌طلبیم.

3- سوء ظن نسبت به دیگران

کسی که سوء ظن دارد، با عینک سیاه به همگان می‌نگرد. او فهمشان را نادرست، نیاتشان را بد، اعمالشان را خطا و نا درست، و موضع گیری‌هایشان را مشکوک می‌داند، هرگاه سخن نیکی از کسی بشنود، آن را تکذیب یا تأویل می‌نماید، و هرگاه از کسی به نیکی یاد شود، او را مورد طعن و سرزنش قرار می‌دهد، به جای پرداختن به اعمال و ظواهر آدمیان، همواره مشغول صدور حکم در خصوص نیات و اهداف آنان است؛ آن هم قبل از شناخت آراء و نظراتشان یا گوش دادن به دلایل و براهین و حجت‌‌هایشان، و بدون اینکه با آنان مناظره و گفتگویی داشته باشد، این پیش فرض را در نظر می‌گیرد که گویی آنان بر باطل خود پافشاری می‌کنند. همه‌ی پل‌های موجود میان خود و مردم را که می‌توان از طریق آن به تفاهم رسید، درهم می‌شکند؛ حال آنکه اصل بر آن است که کسی که خواهان هدایت مردم و وحدت اهل حق است، باید میان خود و دیگران پل‌های اعتماد و اطمینان را بنا نهد، اما این گروه از مردم هر پلی را درهم کوبیده و به جایش گودال‌های وسیع هلاکت باری از سوء ظن و عدم اطمینان و اعتماد حفر می‌کنند؛ سپس از دیگران می‌خواهند که رأی و نظر ایشان را بپذیرند و اگر به حقی که به گمان خودشان در دست دارند گوش فرا ندهند، آنان را ملامت و سرزنش می‌نمایند.

آنچه باید میان دعوتگران و اهل علم حاکم باشد، عبارتست از: محبت و برادری و همکاری و حسن ظن. کسی که خیر خواهی، و اشتیاقش نسبت به دین و توجه و مهربانیش نسبت به مسلمین، آشکار گردد، نسبت به او حسن ظن داریم و اگر خطایی هم داشت عذرش را می‌پذیریم و از خداوند می‌طلبیم که او را مورد بخشش و رحمت خویش قرار داده و عملش را درست و سخنش را به جا گرداند. کسی که تمام مظاهر خیر و خوبی را از مردم باز داشته و آن را تنها به سود خود احتکار کرده، همچون گروه خوارج است که برای اولین بار به خاطر سوء ظن نسبت به مسلمانان، آنان را دچار تفرقه و چند دستگی کردند؛ زیرا فریفتۀ کارهای خود شده بودند، در نتیجه – پناه بر خدا – همین موجب هلاکت و نابودیشان شد.

متأسفانه امروزه در صفوف دینداران، کسانی را می‌یابی که همان گفته‌ها را در زیر شعارهای دیگری تکرار می‌کنند، چه بسیارند ادعاهایی که در زمینۀ اصلاح و پاکسازی و باز سازی سرداده می‌شود، اما در حقیقت دعوتگران از آن چیزی جز تقرق و اختلاف و چنددستگی نچیده‌اند.

4- تعصب کور کورانه نسبت به یک عالم دینی یا یک مذهب یا گروهی از مردم

باید دانست که خداوند فقط قرآن و سنت صحیح نبوی و اجماع امّت را معصوم قرار داده است، پس شایسته نیست که برخوردمان با هر عالم یا مذهب یا جماعتی به گونه‌ای باشد که هر آنچه از آنان صادر می‌شود بگوییم: حق است و مخالفت با آن روا نیست و نباید از آن دست کشید! بلکه باید (به فرمودۀ امام مالک/) شعارمان این باشد که: «سخن هر کسی جز
رسول الله
ص، قابل پذیرش و رد است».

با تأسف فراوان این بیماری به عرصۀ اسلام یورش آورده، و یکپارچگی داعیان را از هم پاشیده و صفوفشان را درهم شکسته است، به گونه‌ای که حتی گروه‌هایی که شعارشان رهایی از بند تقلید در تمام صورت‌های آن و بازگشت به کتاب و سنت است، کارشان به جایی رسیده که سخن بزرگان خود را حق مطلق جلوه داده، به گونه‌ای که گویی هیچ باطلی بدان راه ندارد؛ حتی اگر این سخن شاذ و نادر بوده و با کلام علمای گذشته و حال امّت مخالفت داشته باشد!

آری بدون شک علمای دعوتگر مسلمان، وارثان پیامبران محسوب می‌گردند، کسانی که اهل خوف و خشیت بوده و به سوی حق فراخوانده و با آن، امور را سر و سامان می‌دهند. اینان وارثانی به حق برای گذشتگان می‌باشند، کسانی که دین را از انتساب‌های ناروای باطلان، و تحریف تندروان مصون داشته و از زمرۀ منصفان و میانه روهای امّت اسلامی محسوب می‌گردند. اینان دارای جایگاهی شایسته و رفیع در دین می‌باشند که رعایت احترام و محبت و گرامی داشتشان واجبی شرعی است، اما به این شرط که در جایگاهی که بیشتر از منزلتشان باشد، قرار داده نشده و در مورد شان – همچنانکه یهود و نصاری در مورد علما و دانشمندانشان افراط ورزیدند -، اغراق و غلو نشود. امام احمد/ می‌فرمودند: «نه از من تقلید و پیروی کنید، و نه از مالک، و نه سفیان، و نه شافعی»[6].

ابن مسعودس می‌گفت: کسی که می‌خواهد از کسی دنباله روی و پیروی نماید، از کسی پیروی کند که مرده است، زیرا زنده‌ها پیوسته در معرض فتنه و آزمایشند.[7] مردم در حق دعوتگران و عالمان، دچار افراط و تفریط می‌شوند، کسانی را می‌بینیم که هنوز از الفبای علم و دانش پا را فراتر نگذاشته‌اند، اما هنگامی که نام علما و ائمه و دعوتگران بزرگ برده می‌شود، می‌گویند: «هم رجال ونحن رجال» آنان مردانی بوده‌اند و ما هم مردانی هستیم.

بسیارند احمقانی که بزرگان را مورد تاخت و تاز خود قرار داده و جهان را پر از آشوب و ناله و فغان کرده‌اند. حقشان این است که دستشان گرفته شده و دهانشان پر از سنگ گردد. در مقابل، کسان دیگری هستند که در خصوص علما و بزرگان دعوت زیاده‌روی و غلو می‌کنند، به گونه‌ای که در برابر آن بزرگان از خود سلب اراده و شخصیت کرده‌اند؛ چنان شده‌اند بی هیچ نظر و تفکری، تسلیم تمام اقوال و سخنان آن‌ها شده‌اند.

هر دوی این افراط و تفریط غلط بوده و حق اینست که راه میانه را برگزید.

5- بیشتر کسانی که بر مقام صدارت می‌نشینند، توان علمی کمی دارند

و این همان چیزی است که پیامبر ص بدان اشاره کرده و می‌فرماید: «خداوند علم را به این صورت که آن را از قلب علماء بیرون آورد، بر نمی‌دارد، بلکه علم را به وسیلۀ از بین بردن علماء از بین می‌برد، به نحوی که دیگر عالم دینی باقی نمی‌ماند. مردم از رؤسای جاهل به امور دینی پیروی می‌نمایند؛ این جاهلان بدون علم فتوا می‌دهند، خود که گمراه هستند دیگران را نیز گمراه می‌سازند».[8]

اگر پارسایی گذشتگان در مسائل علمی و فتوا را با جسارت علمای امروزی مقایسه کنی، هر آینه شگفت زده خواهی شد.

این ابن مسعودس است که در مسأله‌ای مورد پرسش قرار می‌گیرد، یکسال تمام در آن موضوع اندیشیده، سپس می‌گوید: «در پی جواب سؤال شما در کتاب خداوند و سنت رسول الله گشتم، اما پاسخ آن را نیافتم، حال بر اساس رأی و اندیشۀ خود جواب آن را می‌دهم، اگر جوابم صحیح باشد به خاطر لطف و منت خداوند بر من است و اگر پاسخم خطا و نادرست باشد، آن را از خود و القای شیطان می‌دانم».[9]

شعبی – یکی از ائمۀ تابعین – می‌گوید: «مسأله‌ای بر یکی از شما عرضه می‌شود، و آن شخص در حالی که بر تختش لم داده، فتوی صادر می‌کند، در حالی که اگر همان مسأله بر عمرس عرضه می‌شد، همه‌ی اهل بدر را برای پاسخ گویی بدان جمع می‌نمود».[10] رحمت خداوند بر شعبی باد، اگر روزگار ما را می‌دید چه می‌گفت؟!

و این امام دارالهجرة مالک بن انس است که اهل مغرب سی و هشت سؤال از او می‌پرسند و ایشان جواب شش سؤال را داده و در مورد سی و دو تای دیگر می‌گوید: نمی‌دانم.[11]

و این محمد بن عجلان است که می‌گوید: «هرگاه عالم در گفتن (نمی‌دانم) به طور عمد یا سهو دچار اشتباه شود، زمان مرگش فرا می‌رسد».[12] گذشتگان پیوسته می‌گفتند: «(نمی‌دانم) نیمی از علم دانش است»[13] چرا چنین نگویند، در حالی که این آیه را تلاوت می‌کردند که:

﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا٣٦ [الإسراء: 36].

«و از آنچه به آن علم نداری، پیروی نکن، بدون شک گوش و چشم و دل ، هریک از این‌ها از آن بازخواست خواهند شد».

از قاسم بن محمد بن ابی بکر – یکی از علمای تابعین – سؤالی می‌پرسند، در جواب می‌گوید: جواب آن را به خوبی نمی‌دانم، شخص سؤال کننده می‌گوید: من برای جوابم پیش تو آمده‌ام و جز تو کسی را نمی‌شناسم، قاسم می‌گوید: به ریش درازم، و کثرت مردمانی که در اطرافم نشسته‌اند نگاه نکن، به خدا قسم جواب را به خوبی نمی‌دانم. یکی از پیران قریش که در کنارش نشسته بود گفت: ای برادرزاده، جواب سؤالش را بده، به خدا قسم امروز شخصی ممتازتر و شامخ‌تر از تو در این مکان نمی‌بینم، و قاسم در جواب گفت: به خدا قسم اگر زبانم را قطع کنند، نزد من محبوبتر از آن است که بدون علم و آگاهی سخن گویم.[14]

اما در روزگار ما، پناه بر خدا، سکولارها در مورد اسلام سخن می‌گویند، لیبرال‌ها در موردش اظهار‌نظر می‌نمایند، مردان و زنان آوازخوان، هنر پیشه‌های مرد و زن، حتی زنان رقاصه، همگی در مورد مسائل اسلامی فتوی می‌دهند.

(با اینکه) امروزه، در هر کاری متخصص آن کار در موردش اظهار نظر می‌کند، اما دین مکانی برای حضور همگان شده، همگان به نام دین سخن می‌گویند، به گونه‌ای که سخن گفتن در مورد دین سهل و ساده‌تر از سخن گفتن در مورد دنیا گشته است.

پروردگارا، ما را در دینمان دچار مصیبت مگردان، و دنیا را مهمترین هدفمان، و منت‌های علممان قرار مده!

در یکی از مجلات، گفتگوی زن رقّاصه‌ای را مطالعه کردم، او جوانان متعهد را متهم به تندروی و عدم فهم صحیح دین نموده بود و می‌گفت: مگر رقص چیست؟! رقص یک نوع عمل و کار است، و کار هم عبادت است، من با این رقاصگی، عبادت خدا را به جا می‌آورم!

و هنگامی که از زنی هنرپیشه در خصوص صحنه‌های محرک و مهیجی که بر روی صحنه اجرا می‌نماید، همچون بوسیده شدن توسط مردی هنرپیشه، یا در آغوش گرفتنش در برابر چشمان مردم، پرسیده شد، در جواب گفت: من زن پست و هرزه‌ای نیستم، ضرورت هنری مرا به این کار وا می‌دارد، هنگامی که آن مرد مرا در آغوش گرفته و می‌بوسد، چنین می‌پندارم که برادرم است، من زن متدینی هستم.

آیا امتی که دینش خوار و سبک شمرده شده به گونه‌ای که هر سکولار و لیبرال و فاحشه‌ای در موردش فتوا صادر می‌کند و پیروانش را به متعصب و بنیادگرا و تندرو و میانه رو تقسیم می‌کنند، دچار اختلاف و تفرقه نمی‌شود؟!

به راستی بر امّت اسلامی واجب است تا در برابر هر احمق و نادانی که می‌خواهد حقایق دین را واژگون نشان داده و در موردش آن گونه سخن بگوید که شایسته‌اش نیست، ایستادگی نموده و جلویش را بگیرد. تنها کسی می‌تواند در موردش سخن گوید که شایستگی آن را داشته باشد، کسانی که نهایت سعی و تلاش خود را مبذول داشته و در طلب رسیدن به آن رنج‌ها کشیده‌اند، این شایستگی با دستوری اداری یا صدور فرمان از سوی کسی به دست نمی‌آید، بلکه با شب بیداری و مطالعۀ کتاب‌ها و هم نشینی با علماء و بیش از همه با تقوی و پرهیزکاری به دست می‌آید.

6- عدم اطمینان در نقل و شنیدن و روایت اخبار

این بلایی است که روزگار ما بدان مبتلا شده، آن هم چه بلایی!

خداوند گذشتگان ما را مورد مرحمت خویش قرار دهد که هرگاه از چیزی سخن می‌رفت، می‌گفتند: «نام افرادی که مطلب را از آنان شنیده‌اید برایمان بیان کنید».[15] و یا می‌گفتند: «اگر اسناد نمی‌بود، هرکه هر آنچه می‌خواست می‌گفت».[16]

چه بسیارند خبرهایی که حقیقت آن‌ها واژگون گشته، یا جعل شده‌اند، قطعا راویان، آفت خبرهایند.

جای بسی شگفتی است که مردم در یک کار دنیایی، نهایت دقت و حساسیت را به خرج می‌دهند، مثلا اگر شاهدی را نزد قاضی در خصوص مال کمی ببینند، در مورد شاهد و عدالتش به جستجو می‌پردازند، اما اگر در مورد دعوتگران و علمای امت، مسائل و مطالب بزرگی بیان شود، در مورد آن تحقیق و جست وجو نمی‌کنند، از شخص روایت کننده سؤالاتی به عمل نیاورده، در خصوص مطلب نقل شده و درستی یا نادرستی آن تحقیق نمی‌کنند.

ای کاش! هرگاه شخصی را به عالمی یا دعوتگری یا مذهبی نسبت می‌داد، از او پرسیده می‌شد که: چه دلیلی داری؟ آیا با چشم خودت دیدی؟ یا با گوشت شنیدی؟ آیا این سخن را از کسی نقل می‌کنی که مورد اطمینان مردم است؟ یا شاهد و گواهی قطعی داری که گواهی دهد: سخنت راست و درست است؟ اگر دلیلش را بیان کرد صحت و درستی وجه الدلالۀ آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم. اگر گفت: از مردم شنیدم که چنین می‌گفتند، یا چنان می‌گویند، به او می‌گوییم: تو یکی از این دو هستی، یا آدم ساده و زود باوری هستی، که به اتفاق تمام علمای امّت سخن یک نفر با چنین مشخصاتی پذیرفتنی نیست، یا شخص دروغگو و افترا زنی هستی که به هیچ وجه سخن چنین کسی مورد پذیرش نیست، و باید که از خداوند طلب بخشش و مغفرت نماید.

بدین ترتیب گفتار و سخن نادرست، و اسباب خصومت و تفرقه، در همان زمان و مکان تولدش به خاک سپرده می‌شود. اما اینکه می‌بینی بعضی از مبلغین تفرقه و فتنه‌جویان در صف انسان‌های متعهد و دانش پژوهان نفوذ کرده‌اند، تو را نفریبد، زیرا آنان بازیچه‌های دست شیطان‌اند که بدان وسیله، خواست و آرزویش را محقق می‌گردانند، بسیارند افرادی که مطلبی را می‌شنوند اما آن را به طریق دیگری می‌فهمند، سپس به شیوۀ دیگری نیز آن را رواج می‌دهند، - اگر در پس پردۀ آن، دشمنان و مزدورانی از فرزندان مسلمانان نباشند – هنگامی که آن مطالب را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهی، می‌بینی چیزی جز یاوه و چرت و پرت نبوده است.

ولا حول ولا قوة إلا بالله

7- دسیسه‌ها و توطئه‌های دشمنان و منافقان

دشمنی اینان در حق ما آشکار و یقینی است، خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَا یَزَالُونَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ حَتَّىٰ یَرُدُّوکُمۡ عَن دِینِکُمۡ إِنِ ٱسۡتَطَٰعُواْ [البقرة:217].

«و پیوسته با شما می‌جنگند، تا آنکه اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند».

این دشمنی از دیرباز وجود داشته و هرگز پایان نمی‌پذیرد. پیامبر ص در حدیثی می‌فرمایند: شیطان از اینکه در جزیرة العرب مورد پرستش قرار گیرد، نا امید گشته، ولی خشنود است که می‌تواند میان مؤمنان فتنه‌انگیزی کند.[17]

هنگامی که یهودیان و منافقان، از رویارویی مستقیم با مؤمنین که در قالب یک صف واحد به رهبری پیامبر عظیم الشان اسلام قرار داشتند، عقیم و ناتوان ماندند، اقدام به ایجاد اختلاف و نزاع و برانگیختن تعصبات میان آنان نمودند. خداوند می‌فرماید:

﴿لَوۡ خَرَجُواْ فِیکُم مَّا زَادُوکُمۡ إِلَّا خَبَالٗا وَلَأَوۡضَعُواْ خِلَٰلَکُمۡ یَبۡغُونَکُمُ ٱلۡفِتۡنَةَ وَفِیکُمۡ سَمَّٰعُونَ لَهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٤٧ [التوبة: 47].

«اگر (آنها) همراه شما بیرون می‌آمدند، جز فساد (و تباهی) چیزی بر شما نمی‌افزودند و به سرعت در میان شما فتنه‌انگیزی می‌کردند و در میان شما افرادی (ضعیف الایمان) هستند که به (سخنان) آنها گوش فرا می‌دهند و خداوند (نسبت) به ستمکاران داناست».

بسیارند منافقانی که زبانی آگاه و گفتاری نغز و شیوا دارند، و در لباس اهل تقوی به میان مؤمنین خزیده و در حقیقت، نقش عبدالله بن سبأ را ایفا می‌کنند که با عبادات و نوافلش مردم را فریفته و همه می‌دانیم چه فتنه‌هایی میان مسلمانان برپا کرده‌اند. گمان مبر که صاحب چنین نقشی در هیأت فاجران و گناهکاران وارد می‌شود، بلکه با آمادگی خاصی وارد می‌شوند تا حال و وضعشان با دور و نقششان مناسب باشد. در اینجا مناسب است که تحلیل خبری رادیو آمریکا از شورای امنیت ملی آن کشور در خصوص چگونگی اجرای نظم نوین جهانی را بیان کنیم، در این گزارش در مورد نحوۀ تفوق بر اسلام گرایان چنین آمده است: ایجاد اختلاف دربارۀ مسایلی همچون حجاب زنان و اینکه آیا لازم است دست‌ها و صورت را بپوشانند یا نه، همچنین ایجاد تفرقه میان احزاب و جریانات اسلامی، و برانگیختن نزاع میان دعوتگران و حکومت‌هایی که ادعای اسلامی بودن را دارند.

آری، دشمنان طرح‌ها و نقشه‌ها دارند، و در راه اجرایش تلاش و کوشش نموده، و جنگ‌ها به پا می‌نمایند، آنگاه هر نادان و سفیهی، یا گماشته و مزدوری مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد، و هر روز امّت اسلامی دچار نابودی و ویرانی می‌شود و مواضع جدیدی با دست دشمنان فتح می‌شود، قرآن‌ها پاره شده، مساجد ویران گشته، حرمت‌ها هتک شده، و فرزندان این امّت گرفتار و اسیر کلیسا‌های مسیحی و معابد یهودی گشته، و مسجد الاقصی توسط صهیونیست‌ها و نوادگان هرزه و فاسد‌شان که برادران خوک‌ها و میمون‌ها هستند به تاراج می‌رود، و امّت اسلامی هر روز دچار ننگ و عار و خفّت و ذلّت دیگری می‌شود.

آنانی که اختلافات را بر می‌انگیزند و به شعله‌هایش دامن می‌زنند، غافلانه در گمراهی گرفتار آمده و دیوانه‌وار در آن فرو رفته‌اند، شگفتا از این مصیبت!

فإنا للّه وإنا إلیه راجعون




[1]- صحیح بخاری، (فتح 10/503) و صحیح مسلم (نووی 7/146).

[2]- البدایة والنهایة، ابن کثیر (3/ 266،267).

[3]- منبع پیشین (4/ 13، 14).

[4]- لازم به ذکر است که مؤلف محترم این آیه را در پاورقی آورده بود که بنا به صلاح دید به متن منتقل شد.

[5]- نگاه کنید به البدایة والنهایة، ابن کثیر (4/265).

[6]- مجموع الفتاوی (20/212-210) و اعلام الموقعین (2/302).

[7]- المعجم الکبیر، طبرانی (9/166) (مانند حدیث فوق)، هیثمی در (مجمع الزوائد) (1/180) گوید: «راویان آن، راویان حدیث صحیح است». و حلیة الأولیاء، أبونعیم (1/305) (مانند حدیث فوق) از ابن عمرب.

[8]- اللؤلؤ والمرجان، ج3، ص296، ترجمه ابو بکر حسن زاده.

[9]- جامع بیان العلم، ابن عبدالبر (2/57) بخشی از خطبۀ ابن مسعود س.

[10]- صفة الفتوی، ابن حمدان، ص7.

[11]- منبع پیشین، ص8.

[12]- جامع بیان العلم، ابن عبدالبر (2/54).

[13]- جامع بیان العلم، ابن عبد البر (2/54) از ابو الدرداءس.

[14]- پیشین (2/53).

[15]- مقدمه صحیح مسلم از محمد بن سیرین (نووی 1/84).

[16]- مقدمه صحیح مسلم از عبد الله بن مبارک (نووی 1/87).

[17]- صحیح مسلم، (نووی 17/156).

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد