سورهی علق: علق به معنای «خون بسته» میباشد و این سوره مکی و اولین سورهای است که بر پیامبر اعظم ج نازل شده است.
این سوره دارای نامهای زیر میباشد:
1- العلق.
2- إقرأ.
3- إقرأ باسم ربک الذی خلق.
محور این سوره اصلاح بینش و عقیدهی انسان است. آیات آغازین آن تا آیهی پنجم اولین آیاتی هستند که بر پیامبر اسلام در ابتدای بعثت نازل شدهاند، همچنان که از عایشه ام المؤمنینل وارد است که امام احمد روایت میکند، اولین مرحلهی نزول وحی بر پیامبر خدا رؤیای صادق بود. خوابی بود که در واقع کاملاً تعبیر شد و هیچ خوابی را پیش از مبعوثشدنش به پیامبری نمیدید، مگر اینکه آن خواب اتفاق میافتاد. بعد از پیدا شدن حالتهای روحی خاصی به دنبال رؤیاهای صادقانه، به خلوتنشینی روی آورد و در غار حرا مدتی قبل از بعثت خلوت میگزید و در آنجا مشغول عبادت میشد. عبادتی به پیروی از آیین ابراهیم خلیل، مانند ذکر و تفکر، یاد خدا؛ و این عبادت شبهایی به درازا میکشید. وقتی توشهاش تمام میشد، برای برداشتن توشهی لازم بازمیگشت و خدیجه او را آماده میکرد و روانه میشد، تا اینکه در آخرین مرحله خداوند فرمان خود را به وسیلهی جبرئیل امین بر او نازل کرد، درحالیکه در غار حرا بود، فرشتهی وحی بر او نازل شد و به او گفت: بخوان، پیامبر پاسخ داد: من خواندن نمیدانم. پیامبر با کسی که او را ندیده، نشناخته و هیچ سابقهی ذهنی از او ندارد، بسیار صادقانه خود را معرفی میکند: من نمیتوانم بخوانم. من خواندن بلد نیستم. پیامبر خدا روایت میکند که: من را در آغوش کشید و فشار داد، طوری که احساس درد کردم. پس رهایم کرد، سپس مجدداً به من گفت: بخوان، من گفتم: نمیتوانم بخوانم. بار دیگر مرا در آغوش کشید و فشرد، سپس رهایم کرد و بار سوم به من گفت: بخوان، باز هم گفتم من نمیتوانم بخوانم. بار سوم هم مرا محکم فشرد، سپس گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ ٣ ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ ٥﴾ پیامبر خدا با شنیدن این آیات، درحالیکه تمام پیکرش میلرزید نزد خدیجه باز میگردد و به او میگوید: «زملونی، زملونی» من را بپوشانید. او را میپوشانند. تنها ترس و لرز از او فرو مینشیند. از خدیجه سؤال میکند چه شده است؟ چه بلایی بر سر من آمده است؟ اینجا نقش محوری و اساسی خدیجه را درمییابیم. و او اولین کسی است که از نزول وحی بر پیامبر مطلع میشود. پیامبر گفت: احساس ترس میکنم، احساس میکنم دچار توهم شدهام. خدیجه به او میگوید: خیر اینطور نیست. راستی چه کسی خدیجه را تعلیم داده است که اینچنین تسلیتی به شوهرش میدهد؟ بشارت باد تو را، قسم به خدا خداوند هرگز تو را خوار و ذلیل نخواهد کرد. خدیجه، خدا را خوب میشناسد، اگرچه از مکتب وحی هنوز چیزی به او نرسیده است، دلیل آنرا هم برای او توضیح میدهد. از همین دلایلِ خدیجه درسهایی را برای خود در حیاتمان کسب میکنیم، درسهای کسب عزت و دوری از ذلت. چه کار کنیم که خوار و ذلیل نشویم؟ خدیجه برای او توضیح میدهد که خداوند تو را خوار و ذلیل نمیکند. اولین دلیل این است که إنک لَتصلُ الرَّحِمَ، تو صلهی رَحمِ را به جا میآوری. یکی از راههای دوری از ذلت و خواری و خفت در دنیا و آخرت به جا آوردن صلهی رحم است، حتی با کسانی که قطع صلهی رحم میکنند، چون در حدیث وارد است که: «صِل من قَطَعک» با کسی که با تو قطع رابطه کرده، رابطه برقرار کن که همانا موجب عدم خواری و خفت است. بسیار سخت است و چون سخت است، در نتیجه اجرش هم بزرگ است. فلانی مال زیادی هزینه میکند تا خوار و ذلیل نشود، چون فکر میکند با مال زیاد عزت هم میآید، درحالیکه اینطور نیست. «وَتَصّدُقُ الَحدیث»؟ راستگو هستی. یکی دیگر از اسباب کسب عزت و رهایی از ذلت، راستگویی است و «تَحمِلُ الکَلَّ» مشکلات مردم را از دوش آنها برمیداری. «وَتُکرِمُ الضیفَ» میهمان را احترام میکنی. به این دلایل خداوند تو را خوار و ذلیل نمیکند. بعد از تسلیت خاطر پیامبر از جانب خدیجه، آرامشی وجود پیامبر را فرا میگیرد و نزول وحی استمرار مییابد. عظمت ابتدای نزول وحی از زبان سید قطب قابل تأمل است: بزرگترین اتفاقی که برای تمام بشریت بر روی زمین رُخ داده است و زمان وقوع این اتفاق لحظهی بسیار مبارکی است. خداوند با آن عظمت و جلالش و با آن کبریاییاش بار دیگر رحمت و عنایتش را متوجه انسان نمود، انسانی که حیران و سرگشته بود، انسانی که کمترین بها را به انسانیت نمیداد، انسانی که به زنها به منزلهی موجود شوم و نامبارک مینگریست و به محض تولدشان آنها را زنده به گور میکرد، اینچنین انسانی که این قدر در منش و در بینش، در حرکات و سکنات، دچار انحراف شده است، بار دیگر خداوند نظرات لطف و رحمتش را متوجه چنین انسانی میکند و بار دیگر این مخلوق را تکریم میکند و رحمت خود را بر او نازل میکند و کلمات مبارکش را برای ایجاد تحول در بینشها و منشها بر زبان فرشتهی وحی بر او نازل میکند. این حقیقت کوچکی نیست، حقیقتی که جریان تاریخ بشریت را تغییر میدهد و از طرفی بیانگر این است که خداوندِ متعال به شکلی میبایست مظاهر کرمش را متوجه انسانهایی کند که از کرامت چیزی برایشان باقی نمانده است. این سوره به عبارتی دیگر بیان مضامین سورهی تین است، آنجا که فرموده: ﴿وَٱلتِّینِ وَٱلزَّیۡتُونِ ١ وَطُورِ سِینِینَ ٢ وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِینِ ٣ لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِیٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِیمٖ ٤﴾ سپس از انسان با توجه به احسن تقویم بودنش انتظار میرود که بهترین کار را انجام دهد که در نهایت احسن مخلوق گردد، زیرا خداوند به او توانایی و استعداد احسن مخلوقشدن را داده است. اگر این فرد از این استعداد و تواناییها در جهت احسن مخلوقشدن استفاده نکند، یقیناً به اسفل سافلین سقوط خواهد کرد. اما چگونه این استعدادها در جهت احسن مخلوقشدن شکوفا شوند؟ برای نیل به این منظور به دو چیز نیاز داریم: اول به برنامه، برنامهای که بتواند پاسخگوی نیازهای انسان از جهت فکری، روحی، اخلاقی، اجتماعی و سایر ابعاد شخصیتی باشد. و دوم مربی که چگونگی متحولشدن را عملاً به انسان بیاموزد که همانا پیامبر خدا و رهروان صدیق او در طول تاریخاند و اینچنین است که تاریخ تکرار میشود. در سورهی تین راجع به امکانات مادی و امکانات معنوی مطالبی بیان گردید، در این سوره هم پیرامون امکاناتی شبیه همان امکانات و تفاوت انسانها در استفاده از آنها جهت رشد و رسیدن به کمال و بیان صفات دو گروه بحث شده است، زیرا سورهها یک وحدت متکامل هستند و هیچ سورهای با سورهی پیشینِ خودش ناپیوستگی و جدایی ندارد. دو گروه اینجا مورد بحث هستند. گروهی که به نحو صحیح از امکانات در جهت عبودیت و بندگی و رسیدن به رشد و راشد شدن استفاده میکند و گروه دیگری که نه تنها خودشان از این امکانات بهره نمیگیرند، بلکه مانع دیگران در جهت استفاده صحیح از امکانات و رسیدن به رشد و راشد شدن میشوند.
از آیهی 1 تا 5 بیان تکلیف انسان با توجه به امکاناتی که در اختیار او قرار داده شده است.
از آیهی 6 تا 8 بیان عدم انجام تکالیف از سوی انسان به خاطر طغیان و استغناء.
از آیهی 9 تا 14 بیان نتایج طغیانگری انسان.
از آیهی 15 تا 19 بیان جزا و سزای انسان طغیانگر که اگر تسلیم نشود و همچنین وظیفهی داعی که باید با سجده و فرمانبرداری بیشتر به خدا نزدیک شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ ٣ ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ ٥﴾ [العلق: 1-5].
این سوره اولین ارتباط آسمان با زمین و اهل زمین بعد از حدود شش قرن میباشد و با این اتصال تحولات عظیمی در زمین به وقوع میپیوندد و تولد انسان با این تحولات در بینشها و منشها رقم میخورد.
در حدیث صحیح بیان شده، نخستین آیاتی که بر رسول خدا ج نازل شد این پنج آیۀ نخستین سورهی علق بود. رسول خدا ج هر سال در ماه رمضان از مکه به غار حرا میرفت تا ماه رمضان را در آنجا به سر برد و از سر و صدا و یاوهگویی و گفتار باطل مردم بدور باشد و توشهی شبهای طولانی را با خود برمیداشت و در آن غار، قلب و روح خود را تصفیه میکرد و با تلاش و کوشش به حق نزدیکتر میشد و در صفا و جلا به حد أعلا رسید و پرتو انوار پنهانی بر آن تابیدن گرفت و بر صفحۀ نمایان ضمیرش تجلّی مییافت تا آنجا که هرچه را در رؤیا میدید، بسان آفتاب بامدادان به وقوع میپیوست. در این غار، پیامبر گرامی ج با عالم بالا پیوند و ارتباط یافت و پاکترین و بیآلایشترین ندای زبانی از جانب ربانی گوش او را نوازش داد و در مشاعر و احساسش نفوذ کرد. صدای فرشتهی پیامرسان را شنید که گفت: ای محمد ج من جبرئیل هستم و تو فرستادهی خدایی، بخوان؛ رسول خدا ج میگوید: گفتم: «من قاری نیستم.» جبرئیل مرا فشرد تا آنجا که توان داشتم؛ درخواست از جانب فرشته چندبار تکرار شد و از جانب رسول خدا ج پاسخ ردّ داده میشود سپس فرشتهی وحی پنج آیۀ نخستین سورهی علق را خواند...
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ ١﴾[1].
«[ای پیامبر،] بخوان به نام پروردگارت که [هستی را] آفرید».
﴿ٱقۡرَأۡ﴾: «قرائت را ایجاد کن. قرائت عبارت است از ترکیب کلمات با زبان.»
﴿بِـ﴾: دلیل اضافهکردن حرف ﴿بِـ﴾ به کلمهی اسم، این است که هر علمی که بدون الله و نام او و بدون دین باشد احتمال خطا و اشتباه در آن رفته و زیاد است.
﴿بِٱسۡمِ رَبِّکَ﴾: «به ذکر نام پروردگارت.»
﴿رَبِّکَ﴾: «پروردگارت»؛ خداوند متعال بدین وسیله احساس لطف و رحم خود را نسبت به پیامبرش به وی نشان میدهد و از آنجا که هراسان و نگران است به او میگوید که من خدای تو هستم. تو را خلق کردهام و رها نخواهم کرد و از تو حمایت میکنم.
﴿ٱلَّذِی خَلَقَ﴾: «خدایی که آدم را از چکیدهی گل آفرید.» یعنی خالق منم که امر و نهی میکنم و فقط حق خالق و آفریننده است که دین و شرع بیاورد.
خداوند متعال این سوره را با إقرأ شروع میکند (بخوان) ولی از قرآن نام نمیبرد.
دلیل عدم ذکر کلمۀ قرآن در این آیه به نظر علما:
1- منظور کلی آیه، قرآن است و طبق اسلوب سخنوری هر چیزی که واضح و روشن باشد اسمش ذکر نمیشود.
2- این علم که از إقرأ ناشی میشود، شامل هر علمی در دین اعم از حدیث یا علوم دیگر میشود.
بخوان به نام پروردگارت! خداوند متعال به پیامبرش دستور میدهد که سرآغاز خواندنش با نام خدای بخشایندهی مهربان باشد.
﴿خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢﴾[2].
«[همان پروردگاری که] انسان را [پس از نطفه] از خونِ بسته آفرید».
﴿خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ﴾: «و انسان را که از نسل آدم است.» تخصص خلق انسان، خاص خداست و او انسان را از نطفهی کوچک و بیمقدار آفریده است. آدم را از گل، انسان و نسل آدم را از خون بسته؛
﴿مِنۡ عَلَقٍ﴾: از خون بسته شده، آفرید. اسم جمع است مفرد آن «علقه» است که آن قطعهای از خون غلیظ و بستهای است که بعد از سپری شدن چهل روز نطفه و تکامل آن به علقه تبدیل میگردد که معلّق به جدارۀ رحم است و سپس یک مرحلهی دیگر چهل روزی بر آن سپری میشود و تکامل مییابد و به «مضغه» درمیآید. از آن پس یا مشیت خداوند با آفرینش آن است و آنرا میآفریند و یا خیر آنرا به عنوان پارچه گوشتی از رحم به بیرون میراند.
خطاب به رسول الله ج که آنکه تو را از لختهی خون خلق کرده، میتواند تو را از أمّی به قاری تبدیل کند و این برای او کار مهمی نیست.
ذات خلق کردن مهم است و اینکه انسان را از خون آویخته، آفریده، مهمتر است. به خاطر همین است که انسان گل سر سبد مخلوقات است، اگر قدر خود را بشناسد، از ملائک هم بالاتر است و اگر نشناسد از حیوانات هم پستتر است.
﴿ٱقۡرَأۡ وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ ٣﴾[3].
«بخوان و پروردگارت [از همه] بزرگوارتر است».
﴿وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ﴾: «پروردگارت که بخشایشگر و نیکوکارترین است و هیچ بخشایندهای همطراز، همانند و همسان او نیست.»
بخوان و بدان که خدایت اکرم است. نه تنها کریم، بلکه أکرم است، یعنی هرچه را بخواهی به تو میدهد از کَرَم و احسان خداوند تو میتوانی بخوانی. از هیچ کس طلب کمک نکن که خداوند تو کریم و بزرگوار است.
و این تأکید امر اول است. اگر خواندی به طریق تعلیم معهود همهی مردم است، توانایی تعلیم و تبلیغ بدون خواندن از نزد کسی، معهود پیامبران است.
آیات یک تا سه، بشارت به پیامبر ج است که تو خواهی خواند و من تو را قاری خواهم کرد.
اما بارزترین مظهر تکریم او برای تو و بندهاش این است که:
﴿ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤﴾[4].
«[همان] کسی که به وسیلۀ قلم [نوشتن] آموخت».
خطاب خداوند به رسولش که نترس و نگران نباش، من چیز جامدی مانند قلم خلق کردم که مینویسد پس چگونه نمیتوانم تو را قاری کنم و به تو قدرت خواندن دهم؛ درحالیکه جسم و روح داری! و این یادآوری و ذکر مجدد نعمت به رسول الله ج است که خیالش راحت شود.
خداوند با لطف و کرم خود، نعمتهای بیپایانش را بر بندگانش ارزانی داشت به این صورت خدواند متعال به وسیله قلم دانشها و معارفی را که انسان بدان آشنایی نداشت یاد داد و این خود یک ستایش و ارج نهادن به قلم است که واسطهی علوم و معارف برای بندگان است، شرافت و کرامت هر واسطهای به هدف و غایت آن است بنابراین استنباط میشود که در دنیا هیچ چیزی به میزان بندگان صالح شرافت و ارزش ندارد و هیچ چیزی به میزان علوم الهی که همان آشنایی با کتاب و سنّت و علومی که پیشنیاز فهم آندو باشد، ارزش و اعتبار ندارد پس قلم که واسطۀ میان دو طرف است از اعتبار و شرافت ویژهای برخوردار است. خداوند به انسانهای مقید به جسم و اسیر در جسمانیت، به واسطهی قلم، دانش آموخت.
خیلی از اوقات صدا و تصویر ما اگر ضبط هم شود، به جاهای محدودی میرسد اما وقتی این مطالب و حقایق بر روی کاغذ آمد، به دورترین نقطهی دنیا هم میرود. اگر بخواهیم پیامی را از طریق ماهواره و امواج رادیویی و یا هرچیز دیگر ارسال کنیم، بازهم باید نوشتاری باشد. دو وسیلهی ارتباطی انسان با دیگران یکی قرائت و مطالعه و دیگری نوشتار (کتابت) است. این دو از مظاهر کرم خداوند نسبت به بندگانش است که کسی قدرش را نمیداند. در کشور ما بر اساس آخرین تحقیقات، میانگین مطالعه برای هر فرد ایرانی 2 دقیقه در ساعت است، درحالیکه هر انگلیسی دو ساعت و نیم در روز مطالعه میکند. یعنی آن چیزی را که قرآن به پیامبر دیکته کرده و ما به آن افتخار میکنیم، دیگران انجام میدهند. اولین پیام خدا، اولین پیام آسمان به زمین، مطالعه است؛ کسی که مطالعه ندارد، از لحاظ شخصیتی بسیار افت میکند، حداقل آن، یک ساعت مطالعه در روز است و نبودش یعنی فوت انسان، یعنی مرگ شخصیت، یعنی زیر سؤالبردن اکرمیت خداوند. نه تنها مطالعه، بلکه باید کتابت هم بکنی (بنویسی) پیام با نوشتن بسیار آسانتر منتشر میشود تا با گفتن و ضبطکردن و فیلمبرداری کردن. کتابی را شما مینویسید، وقتی مورد قبول واقع شد، تمام دنیا را تحت پوشش قرار میدهد. آقای دیل کارینگی کتابهایی نوشته که پرفروشترین کتابها در سطح دنیا هستند. آیین زندگی و آیین سخنوری و خیلی کتابهای دیگر که به زبانهای زندهی دنیا ترجمه شده است. منظور همین فرهنگ نوشتاری است که ما مسلمانان در آن بسیار ضعف داریم.
﴿عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ ٥﴾.
«به انسان آنچه را که نمیدانست آموخت».
خداوند انسان را آفرید درحالیکه چیزی نمیدانست و برایش شنوایی و بینایی و دل قرار داد و اسباب دانش را برای او فراهم کرده و به او قرآن و حکمت آموخت.
و خداوند مجدداً در این آیه به رسولش اطمینان کامل میدهد که تحت حمایت اوست. و میفرماید که به همه، آنچه را نمیدانند یاد داده پس چگونه نمیتواند به رسولش خواندن بیاموزد.
اگر دقت کنیم ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ ١﴾ و ﴿ٱقۡرَأۡ﴾ دوبار صیغهی امر به مطالعه و قرائت آمده است و دوبار هم مسئله تعلیم خداوند در رابطه با انسان آمده است، یکی «علم بالقلم» و دیگری «علم الانسان مالم یعلم». یعنی انسانی که عالم نباشد، در میزان خدا ارزشی ندارد و دو وسیلهی کسب علم یکی مطالعه است و دیگری نوشتن و اگر دست ما از این دو نعمت خدایی کوتاه شود، در حقیقت در جهالت خود خواهیم ماند و قدر نعمات خداوند را نخواهیم دانست و البته نکتهی دیگری هم در آیهی اول هست که خود قرائت مهم نیست، بلکه جهت قرائت مهم است که متوجه خدا باشد و انسان را بنده کند. خیلی از اوقات قرائت و مطالعه هست ولی انسان را بنده نمیکند که «لوکان للعلم ىون التقى شرفٌ لکان أشرف خلق الله ابلیس». اگر علم بدون تقوا شرافت و کرامتی داشت، آن وقت ابلیس شریفترین مخلوق خداوند بود. تعبیر «باسم رب» بیانکنندهی اصلاح جهت عمل است، چرا که عمل مهم است و مهمتر از عمل جهت عمل است که الی الله باشد. بعد از اتمام مقطع اول، مقطع دوم شروع میشود که انتظار میرفت با این همه تکریمِ خداوند نسبت به بندگانش، انسان، مسیر بندگی خدا را انتخاب کند اما چنین نشد، چرا؟
رهنمون آیات:
1- بیان اثبات وحی الهی و اثبات نبوت پیامبر گرامی.
2- مشروعیت سرآغاز قرائت و خواندن با نام خدا؛ به همین دلیل افتتاح سورههای قرآن سوای سورهی توبه با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع میشوند.
3- بیان تکامل نطفه در رحم به علقه، به مضغه و سپس آفرینش انسان کامل.
4- بیان شأن والای خداوند متعال و بزرگی کرم و بخشایش ایشان که هیچکس در کرم، همسان و همطراز پروردگار جهان نیست.
5- اشاره به شأن و اعتبار نوشتن و خط به وسیلهی قلم؛ زیرا آگاهی بر علوم و معارف بشری جز با قلم و کتابت، تدوین نخواهد شد.
6- بیان فضل و امتنان خدا بر بندگان با تعلیم آنان به واسطهی کتابت و قلم، آنچه را که نمیدانستند و بدان ناآشنا بودند.
﴿کَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧ إِنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ ٨﴾ [العلق: 6-8].
خداوند متعال دربارهی طبیعت انسان قبل از اینکه به ایمان و شناخت الهی که مشتمل بر پیروی از اوامر و نواهی است، آراسته و مهذّب گردد، ما را باخبر میسازد که چنین انسانی هرگاه خود را به وسیلهی مال، فرزند و مقام، از دیگران بینیاز پندارد و از حدود آداب، عدالت، حق و عرف، تجاوز نماید در نتیجه متکبر، ستمگر، مانع حق دیگران گردد، ضعیفان را حقیر شمارد و به دیگران تمسخر و استهزا کند، در این توصیف طغیان و سرکشی، ابوجهل به عنوان ضربالمثل قرار گرفته تا آنجا که گفتهاند: او فرعون این امّت میباشد، اینک پیامبر خدا ج را مییابیم که در مسجدالحرام پشت مقام ابراهیم نماز میخواند و این طاغوت سرکش میآید و ایشان را تهدید میکند و به ایشان میگوید: مگر تو را از این کار مانع نشدم؟ این را تکرار نکن اگر بار دیگر ببینم که نماز میخوانی، موهای پیشانیت را میگیرم و تو را بر زمین خواهم زد، به این سبب این آیه نازل شد.
﴿کَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ ٦﴾[5].
«چنین نیست [که شما میپندارید]؛ حقا که انسان [فاجری چون ابوجهل] طغیان [و سرکشی کرده و از حدود الهی تجاوز] میکند».
اسباب نزول:
ابنمنذر از ابوهریره س روایت کرده است: ابوجهل گفت: آیا محمد پیش چشم شما صورت خود را بر زمین میزند؟ گفتند: آری، گفت: سوگند به لات و عزّی اگر من او را ببینم که این کار را انجام میدهد بر گردنش سوار میشوم و صورتش را به خاک میمالم لذا آیۀ: ﴿کَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ ٦﴾ نازل شد[6].
﴿کَلَّآ﴾: «قطعا، چون «إنّ» بعد از کلاّ کسره گرفته پس نمیتواند آنرا «استفتاحیه» و یا «تنبیهی» نماید.»
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ﴾: «یعنی بنیآدم قبل از اینکه مشاعر و اخلاقش به وسیلهی ایمان و آداب شرعی مهذّب و آراسته گردد.»
﴿لَیَطۡغَىٰٓ﴾: «انسان در رفتار و تعامل با دیگران از حدود لازم و مقرّر خود، تجاوز مینماید، در گناه و معصیت از حد میگذرد.»
انسان به سبب نادانی و ستمکاریاش وقتی به ثروت رسید و خود را بینیاز دید، سرکشی مینماید و کبر و غرور میورزد.
بعضی علما عقیده دارند که این آیه در مورد ابوجهل است که به مال خود مغرور بود و میگفت: من با ثروتم از جهنم بیرون میآیم و به بهشت میروم.
اما چرا و چه وقت طغیان میکند؟
﴿أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧﴾[7].
«[بعد] از اینکه [به خاطر جاه و مقام و مال] خود را بینیاز [و توانگر] ببیند».
این بینیازی تنها مخصوص خداوند است که خدا خود به بندگانش فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِیُّ ٱلۡحَمِیدُ١٥﴾ [فاطر: 15]. حال اگر جای این دو عوض شد و انسان خود را نسبت به خدا فقیر ندانست، بلکه احساس غنا کرد، رشدش متوقف میشود. ما در ارتباط با غیر خدا خود را غنی بدانیم، هیچ اشکالی ندارد، اما در ارتباط با خدا باید فقر خود را اعلان کنیم و به این اعلان بنازیم و ببالیم و افتخار کنیم. فقیر بودن است که ما را به جایی میرساند اما در مقابل در برابر هیچکس اظهار عجز و فقر نکینم که خوار میشویم، زیرا همه با هم برابر هستیم: «لا فضل لعربی على عجمی ولا لعجمیٍ على عربیٍ ولا لأیض على أسود ولا لأسود على ابیض الا بالتقوى». هیچ کسی بر هیچکس دیگر برتری ندارد ﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ﴾ [الحجرات: 13]. نفرمود: «ان اکرمکم عندالله اغنیکم» کسی که پول زیاد دارد، نزد خدا ارزشمندتر است. اصلاً چنین چیزی نیست ﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ﴾ لذا اگر انسان دچار صفت کریه و زشت استغنا شد، رشد نمیکند. خدا هم اینجا تذکر میدهد.
﴿إِنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ ٨﴾[8].
«یقیناً بازگشت [همه] به سوی پروردگار توست [و هرکس در برابر عملش پاداش داده میشود]».
ای انسان [طاغی]! چرا تکبر میورزی و سرکشی میکنی؟ فراموش کردهای رجوعی هست و مرگی وجود دارد؛ فراموش کردهای شرایط و وضعیتی پیش میآید که در رابطه با عملکرد و موضعگیریهایت مورد محاسبه و ارزیابی قرار میگیری. روزی میآید که همه به سوی خدا بازمیگردند؛ پس به آنچه خدا به شما داده مغرور نشوید.
خداوند متعال پیامبرش را بر این حقیقت مطلع میسازد که آنچه از ابوجهل و طاغوتیان دیگر سرمیزند علّت آن چنین و چنان است و خداوند متعال پیامبرش را تسلیت میبخشد به اینکه اگر آنان سرکشی و تکبر ورزیدند، سرانجام آنان بهسوی ماست و از آنان انتقام خواهیم گرفت.
﴿أَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی یَنۡهَىٰ ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ ١٠ أَرَءَیۡتَ إِن کَانَ عَلَى ٱلۡهُدَىٰٓ ١١ أَوۡ أَمَرَ بِٱلتَّقۡوَىٰٓ ١٢ أَرَءَیۡتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰٓ ١٣ أَلَمۡ یَعۡلَم بِأَنَّ ٱللَّهَ یَرَىٰ ١٤﴾ [العلق: 9-14].
﴿أَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی یَنۡهَىٰ ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ ١٠﴾[9].[10]
«[ای پیامبر،] آیا دیدهای آن کسیکه [از عبادت الله] باز میدارد. بندهای را هنگامیکه نماز میخواند».
﴿ٱلَّذِی یَنۡهَىٰ ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ ١٠﴾: «آیا دیدی که ابوجهل، عمروبنهشام مخزومی -نفرین خدا بر او باد- مانع نماز پیامبر در کنار کعبه میشد.»
سبب نزول:
ابنجریر از ابنعباسب روایت کرده است: پیامبر خدا مشغول نماز خواندن بود که ابوجهل بن هشام آمد و ایشان را از نماز خواندن منع کرد، آنگاه آیۀ: ﴿أَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی یَنۡهَىٰ ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ ١٠﴾[11] نازل شد.
دیدی آن کس را که باز میداشت بندهای را آنگاه که نماز میگذارد. آیا نماز خواندن جرم است؟ و آیا ادای نماز ضرر و زیانی بر کسی دارد؟
این آیه اشاره به ابوجهل است که به ابوالحکم معروف بود و پیامبر ج به او لقب ابوجهل داد.
ابوجهل که از مشرکین سرسخت مکه بود، گفته بود که میروم و زمانی که محمد نماز میخواند پا روی گردنش میگذارم و او را خفه میکنم؛ زمانی که به پیامبر نزدیک شده بود، جبرئیل با بالش او را به شدت به یک طرف پرت کرد و او وحشتزده رفت و دیگر کارش را تکرار نکرد.[12]
گفتیم کار به جایی میرسد که نه تنها خود رشد نمیکند، بلکه مانع رشد دیگران هم میشود. کار به جایی میرسد، نه تنها خود طالب خیر نیست، بلکه دوست ندارد کس دیگر هم طالب خیر باشد. این خصلت بسیار خطرناک است.
﴿أَرَءَیۡتَ إِن کَانَ عَلَى ٱلۡهُدَىٰٓ ١١﴾[13].
«به من خبر بده اگر این [بنده] بر [راه] هدایت باشد».
چه پنداری آیا اگر آن کس که از نماز منع میشود -خود پیامبر گرامی- بر هدایت باشد؟ یعنی انسان را به سعادت و کرامت دنیا و آخرت برساند. ای کسی که بندهی مرا از نمازخواندن بازمیداری، آیا شایسته است که چنین شخصی که بر هدایت و شناخت حق و عمل به آن است بازداشته شود؟ آیا اگر این فرد به جای اینکه مانع رشد دیگران شود بر مسیر هدایت میبود [برایش بهتر نبود].
﴿عَلَى ٱلۡهُدَىٰٓ﴾: صفات پیامبر ج:
1- علم.
2- عمل.
﴿أَوۡ أَمَرَ بِٱلتَّقۡوَىٰٓ ١٢﴾[14].
«یا [مردم را با انجام اوامر و ترک نواهی] به پرهیزکاری فرمان دهد، [آیا چنین کسی نهی میشود و سزای کسی که چنین بندهای را بیازارد چیست؟]».
یا دیگران را به تقوا و پرهیزگاری وادارد، آیا این برای او بهتر نبود. اگر هادی و متقی بود، برایش بهتر نبود؟ خود، صالح و پرهیزکار بود و شما را نیز به آن امر میکرد. آیا با دستور دهنده به هدایت و تقوی، یعنی به اسباب نجات و سعادت، دشمنی و جنگ میشود؟ و یا چنین کسی سزاوار است که مورد ضرب و شتم و تهدید قرار گیرد؟ چنین چیزی از شگفتیهای روزگار است.
﴿أَرَءَیۡتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰٓ ١٣﴾[15].
«به من خبر ده اگر این [شخص سرکش، حق را] تکذیب کرد و رویگردان شد [آیا از خدا نمیترسد و سزاوار عذاب نیست؟]».
ای پیامبر ما! اگر این کسی که بندهی ما را از نماز خواندن باز میدارد، حقیقت را تکذیب کند و از ایمان و دین و شریعت سرباز زند و از فرمان الهی رو برگرداند و از مسیر خیر و نور روی برتابد، وضعیت او هنگام دیدار با پروردگارش چگونه است؟
صفات ابوجهل:
1- تکذیب: قلبی.
2- تولی: رو برگرداندن از ایمان، ایماننداشتن.
﴿أَلَمۡ یَعۡلَم بِأَنَّ ٱللَّهَ یَرَىٰ ١٤﴾.
«آیا نمیداند که بیتردید، الله [همه اعمالش را] میبیند؟ [و چیزی بر او پوشیده نیست]»؟
مگر این بازدارندهی ستمگر که با افعال و اقوالش رسول خدا را که در پشت مقام ابراهیم نماز میخواند، مورد ضرب و تهدید قرار داده، نمیداند که خداوند متعال او را مجازات خواهد کرد؟ و متوجه نیست که خدا مراقب اوست؟ زیرا ممکن نیست به او چشم داده باشیم اما خود چشم نداشته باشیم. ﴿أَلَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ عَیۡنَیۡنِ ٨ وَلِسَانٗا وَشَفَتَیۡنِ٩﴾ [البلد: 8- 9] آیا برای او چشم قرار ندادیم؟ او زبان دارد و ما نداریم؟! چنین چیزی ممکن نیست. ﴿أَیَحۡسَبُ أَن لَّمۡ یَرَهُۥٓ أَحَدٌ ٧﴾ [البلد: 7] فکر میکند کسی او را نمیبیند؟ توقع این است در این مقطع دوباره با این تذکارها، فرد متوجه شود. چون تذکرات به او داده شده و دعوت صورت گرفته اما این فرد متنبه نشده است.
این آیه تهدید ابوجهل و تمام مشرکین و کسانی است که بر ضد دین هستند تا بدانند جزای اعمالشان را در دنیا و آخرت خواهند دید و حساب و کتاب خواهند شد.
جزای اعمال:
1- دنیا: سختیها و مشکلات، دلهره و ناراحتی.
2- آخرت: آتش جهنّم.
﴿کَلَّا لَئِن لَّمۡ یَنتَهِ لَنَسۡفَعَۢا بِٱلنَّاصِیَةِ ١٥ نَاصِیَةٖ کَٰذِبَةٍ خَاطِئَةٖ ١٦ فَلۡیَدۡعُ نَادِیَهُۥ ١٧ سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِیَةَ ١٨ کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩ ١٩﴾ [العلق: 6-19].
﴿کَلَّا لَئِن لَّمۡ یَنتَهِ لَنَسۡفَعَۢا بِٱلنَّاصِیَةِ ١٥﴾[16].
«چنین نیست [که او گمان میکند]؛ اگر باز نیاید [و دست از شرارت برندارد،] قطعاً موی پیشانیاش را به سختی خواهیم گرفت [و به سوی دوزخ خواهیم کشاند]».
﴿لَئِن لَّمۡ یَنتَهِ﴾: «اگر او از اذیت و آزار پیامبر ما، محمد ج و از مانع شدنش در پشت مقام، بازنایستد.»
﴿لَنَسۡفَعَۢا بِٱلنَّاصِیَةِ﴾[17]: «او را به موی پیشانیش سوی آتش میکشیم.»
﴿النَّاصِیَةِ﴾: موهای پیشانی، چون محل تمام رفتارهای حرکتی در مغز، ناصیه و جلوی پیشانی میباشد.
آخرین مرحله اتمام حجت است، اگر ابوجهل از اذیت و آزار رسول خدا ج دست برندارد و از ممانعت نماز خواندنش بازنایستد و از نافرمانیها، از این ممانعتها و عدم رشدهایی که در آن غرق شده دست برندارد، موهای پیشانی او را محکم گرفته و با شدت و توهین خواهیم کشاند و او را به سوی آتش دوزخ سوق دهیم.
﴿نَاصِیَةٖ کَٰذِبَةٍ خَاطِئَةٖ ١٦﴾[18].
«موی پیشانیِ [همان] دروغگوی خطاکار را».
﴿کَٰذِبَةٍ﴾: دروغگو.
﴿خَاطِئَةٖ﴾: اشتباه و خطاکار.
امروزه دانشمندان ثابت کردهاند که قسمت جلوی مغز و پیشانی انسان مسئول کارهای رفتاری و دروغ است که ناصیه نام دارد و رسول الله ج آن زمان چگونه این را میدانستند به جز اینکه این از اعجاز قرآن و کلام خداوند علیم است.
﴿فَلۡیَدۡعُ نَادِیَهُۥ ١٧﴾[19]
«پس باید هممجلسانش را [به کمک] بخواند [تا او را از عذاب نجات دهند]». و او هم باشگاه و مجموعه و حزب و طرفداران خود را بخواند.
سبب نزول:
ترمذی و دیگران از ابنعباس روایت کردهاند: رسول الله در حال نماز خواندن بود. ابوجهل آمد و گفت: آیا تو را از این کار منع نکرده بودم؟ پیامبر تهدیدش کرد. ابوجهل گفت: تو خوب میدانی که در این دیار اکثر انجمنها و مجامع قبیله متعلّق به من است لذا آیهی: ﴿فَلۡیَدۡعُ نَادِیَهُۥ ١٧﴾ نازل گردید[20].
﴿نَادِیَهُۥ﴾: یاران، اطرافیان، یعنی کسی که عذاب بر او قطعی شده باید یاران و اقوامش را فرا بخواند تا او را در دفع بلا یاری کنند و اشاره به ابوجهل که میگفت: من یاران زیادی دارم و آنها به من کمک خواهند کرد و خداوند میفرماید: آنها را بطلب تا بیایند.
﴿سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِیَةَ ١٨﴾[21].
«ما [نیز] آتشبانان [دوزخ] را فرا خواهیم خواند [فرشتگانی که از فرمان خدا نافرمانی نمیکنند و آنچه را امر شده، انجام میدهند پس باید نگریست که کدامین دسته قویتر قدرتمندتر است]».
ما هم آتشبانان دوزخ را فراخواهیم خواند. هان بگذار تا این طاغوت سرکش به خود آید و بداند که هیچگاه نخواهد توانست که از این پس به پیامبر ما اذیت و آزاری برساند.
﴿ٱلزَّبَانِیَةَ﴾: نگهبانان جهنم، ملائک آتش.
﴿سَنَدۡعُ﴾: میطلبیم، صدا میزنیم:
1- توهین و تمسخر.
2- تهدید.
صفات ﴿ٱلزَّبَانِیَةَ﴾ یا نگهبانان جهنّم:
1- در قلب آنها رحم نیست. (غِلاظ)
2- سخت و سنگدل هستند. (شِداد)
3- هیچ امر خداوند را نافرمانی نمیکنند.
4- بسیار بزرگ و قوی و قدرتمند هستند.
5- گوش به فرمان خداوند هستند.
خداوند متعال، پس از تهدید و ردع این طاغوت نابکار که عملاً از اذیت و آزار پیامبر ج دست کشید و بعد از آن جرئت نداشت نسبت به پیامبر ج زبان درازی و دستدرازی کند، خطاب به فرستادهاش فرمود:
﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩ ١٩﴾[22].
«چنین نیست [که این ظالم میپندارد میتواند ضرری را متوجه تو کند]؛ هرگز او را [در هیچ امر و نهی] اطاعت مکن و سجده کن و [به الله] تقرّب جوی».
او هرگز به راه نمیآید، برای همین ما تهدید را تمام کردیم؛ پس از ابوجهل پیروی مکن و از او فرمان مبر و اگر از تو میخواهد که در مسجد الحرام نماز نخوانی، گوش مدار، که ما به سزای او رسیدیم و میرسیم؛ من تو را حمایت میکنم و به وسیلهی طاعات و عبادت و فرمانبرداری کامل از خداوند که اهم آن نماز است خود را به خدا نزدیک گردان و تقرب بجو. و با این خضوع و فرمانبرداری کامل است که به خداوند نزدیک میشوی.
اگر طالب روشنی هستی آمادگی یافتن نور را در خود پدید آور و اگر میخواهی از حق دورباشی، خودبینی تو را از خدا دور میکند و اگر میخواهی راهی بپایی تا از این زندان رها شوی، پس از دوست حقیقی سرکشی مکن.
این آیه مژده به دعوتگران دین است که با انواع عبادتها خود را به خدا نزدیک کرده و به او توکل کنند.
رهنمون آیات:
1- بیان طبیعت و سرشت انسان هنگامی که به وسیلهی ایمان و تقوی آراسته نگردد.
2- یاری رساندن فرشتگان به رسول خدا به صورت آشکار در مسجد الحرام.
3- مشروعیت رفتن به سجده هنگام تلاوت این سوره - وقتی که قاری بگوید: ﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب﴾[23] سنت است که انسان به سجده رود مگر اینکه قاری آن آیه در نماز جماعتِ نمازهای سرّی باشد که در این حالت نباید به سجده رود که مبادا بر مأمومین مشوش گردد.
[1]- إقرا: اولین کلمهی سوره که فعل امر است، از مادهی قَرَأ: به معنی خواند. در عربی بیشتر کلماتی که حرف اول (ق) و حرف دومشان (ر) باشد، دلالت بر جمعشدن چیز یا چیزهایی در کنار یکدیگر میکند. مثلاً «قرائته» در رابطه با کلماتی است که در یک مجموعه جمع شدهاند و اگر به نسبت یک کلمه هم قرائت را به کار ببریم، عبارت است از حروفی که در یک جا در کنار هم جمع شدهاند و وقتی انسان آن حروف را به تلفظ درمیآورد، به آن قرائت میگویند. قاری یعنی کسی که چنین کاری را انجام دهد. قرء که در قرآن آمده، بر قاعدهشدن زن در ایام خاص خودش دلالت دارد یعنی جمعشدن خون حیض در یک مکان برای مدتی.
خلق: خلق در یک جا معنی بریدن را میدهد. خیاط وقتی میخواهد پارچهای را بدوزد، اولین کاری که انجام میدهد اندازهگیری است. بعد از اندازهگیری شروع میکند به بریدن و بعد از بُرش تکههای پارچه را با ترتیبی منظم به هم میدوزد. هرکدام از این عملیات میشود خلق. با این توضیح خیاط هم یک خالق است. نجار هم یک خالق است و هرکسی که بتواند کاری را به درستی انجام دهد، خالق است. حال در احسن الخالقین دقت کنید!
این همه نقش عجب بر در
و دیوار وجود |
|
هرکه فکرت نکند، نقش
بود بر دیوار |
انسان با دیدن یک میز و صندلی یا مبل که زیبا ساخته شدهاند، متعجب میشود و میگوید: واقعاً هنرمندانه ساخته شدهاند. با دیدن یک نقاشی بسیار مسرور میشود. اما خداوند روی آب نقاشی کرده، آن هم چه نقاشیای؟! انسان را نقاشی کرده است (متعجب نمیشود).
دهد نطفه را صورت چون
پری |
|
که کرده است بر آب
صورتگری؟ |
[2]- علق: عبارت است از خونی که معلق و آویخته به دیوارهی رَحِم است. برخلاف ترجمهی که شده و گفتهاند علق یعنی خون بسته. خون بسته که حیاتی ندارد و معنی غیر دقیقی است. علق یعنی خون آویخته به دیوارهی رَحِم. این خون آویخته در حقیقت همان نطفه بوده که منعقد شده و بعد از انعقاد نطفه تبدیل به خون میشود: ﴿ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ﴾ [المؤمنون: 41] مرحلهی بعد از علقه مرحلهی مضغه است، تبدیل به تکه گوشتی شده که لزج است و بسیار شُل.
[3]- اکرم: از مادهی کرُم است. کُرم به درخت انگور گفته میشود. حالا چرا به درخت انگور گفته میشود: شجره الکرُم؟ چون سخاوتمندترین درختان، درخت انگور است. تمام درختان وقتی که میوهشان میرسد، در مقابل چیدن میوهشان مقاومتی میکنند، تنها درختی که کمترین مقاومتی در وقت چیدن میوهاش ندارد، درخت انگور است. کریم هم از همین مادهی کُرم گرفته شده است. یعنی کسی که هرچه دارد، بدون توقع و چشم داشت و بدون داشتن انتظار پاداش از دیگران در اختیارشان میگذارد. و خداوند کریم است، کریمی که هیچ منتی بر دیگران در مقابل دادن نعمتها نمیگذارد. خدا کریم است و دوست دارد بندهاش هم کریم باشد و تنها با کریمان کارها دشوار نیست. اگر انسان در همه چیزش کریم باشد، مثل کرامت نفس، کرامت مال، کرامت در مقام، کرامت در مقابل خطاها و اشتباهات دیگران و عیبهای دیگران را به رُخشان نکشیدن. به قول شیخ ابوسعید ابوالخیر که روزی به حمام میرود و دلاکی مشغول کیسه کشیدن شیخ میشود. از پشت او چرکها را جمع میکرد و از روی شانهاش به پایین میریخت و در عین حال از شیخ میپرسد، جوانمردی و فتوت چیست؟ شیخ میگوید: جوانمردی و فتوت یعنی اینکه شوخ (چرک) مرد را ببری و به رُخش نکشی؛ و این بسیار مهم است. در توصیف عبادالرحمن آمده است: ﴿وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ کِرَامٗا ٧٢﴾ [الفرقان: 72] این لغو چیست؟ حرفهای بیهوده، مجالس بیهوده، حرکات بیمعنی از طرف کسی که خیلی دوستش داریم و از او توقع چنین حرکتی را نداریم، کریمانه از کنارش گذشتن و آنچنان برخورد کردن طوری که فکر کند، اصلاً متوجه نشدهای و این اساس حیات جمعی است. لذا تنشها همیشه ایجاد میشود. بزرگان نه تنها بزرگ، بلکه باید بزرگوار باشند و فرق است میان بزرگ بودن و بزرگوار بودن: ﴿مِن فِرۡعَوۡنَۚ إِنَّهُۥ کَانَ عَالِیٗا مِّنَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ ٣١﴾ [الدخان: 31] و این را قرآن در وصف فرعون میفرماید، عالی بود، یعنی بزرگ. بزرگان اگر بزرگوارانه رفتار کنند، خیلی از مشکلات حل میشود. «الرجال قوامون علی النساء» برای چه؟ ﴿بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ﴾ [النساء: 34] این قوامیت دلیل بر بزرگواری مرد است، نه تحکم و دیکتاتوری. باید کرامت و سخاوت داشته باشد. به قول مولوی:
ترک لذتها و شهوتها
سخاست |
|
هرکه در شهوت فروشد
برنخاست |
خدا اکرم است، یعنی کریمترین کریمها؛ و آیا معقول است انسان بندگی خداوند اکرم را نکند؟! بارزترین مظهر کرم خدا، تعلیم انسانها است و به جهالتستیزی خداوند مربوط میشود.
[4]- علم: از مادهی علم و در مقابل جهل است. اگرچه دقیقتر این است که گفته شود، عقل که وسیلهی کسب علم و در مقابل جهل است. یعنی دانستن چیزی که البته آن چیزهایی که در جامعه امروز ما به علم معروف شدهاند، آن هم دوباره ظلمی است که به مصطلح علم که یک مصطلح قرآنی است، شده است. آنها فن هستند مانند: فن صرف، نحو، تفسیر، فیزیک، معماری و... و اگر فنون درست استخدام شوند، آنگاه علم میشوند. پس طریق به کارگیری صحیح هر فنی را علم میگویند. و عالم کسی است که چنین کاری انجام میدهد:
قدر مجموعهی گل، مرغ
سحر داند و بس |
|
نه هر آن کو ورقی خواند
معما دانست |
(حافظ)
﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: 28] علمی که در انسان خشیت ایجاد نکند، علم نیست. فلانی علم صرف اصول و تفسیر بلد است اما یک ذره خوف و خشیت خدا در دلش نیست، به آسانی تهمت میزند، به آسانی غیبت میکند، به آسانی ترور شخصیت میکند، این دیگر علم نیست، این عین جهل است. علم باید خشیت بیاورد و یکی از بارزترین ویژگیهای علم و عالم در فرهنگ قرآن این است که باید اهل خشیت باشد. خشیت یعنی چه؟ یعنی الخوف مع التعظیم. یعنی از خدا بترسد، نه ترسی که در او جُبن ایجاد کند، خوفی که ناشی از عظیم و بزرگدانستن خدا است. علم آن علمی است که صُمتآور است و انسان حراف و لفاظ که عالم نیست، یعنی باید به انسان آنچنان کمال شخصیتی بدهد که تا وقتی از او نخواهند زبان باز نکند. حالا هرکه سخنرانتر و حرافتر باشد، میگویند: عالمتر است. بنابراین، علم باید صُمتآور و خشیتآور باشد. لذا همهی چیزهایی که در جامعهی ما فرا گرفته میشود، فن است. ارتباط با اینترنت و خیلی مسائل دیگر که اکنون وجود دارد همه فن هستند و اگر از این فنون درست و در جای خود استفاده شود، طوری که هم خود انسان از آنها استفاده ببرد و هم به دیگران استفاده برساند، میشود علم. همچنین علم باید تواضعآور باشد نه تکبرآور. مثل نحوی که سوار کشتی شد و از کشتیبان پرسید: هیچ دانی از نحو؟ و او گفت: لا. گفت: نیم عمرت شد بر فنا. از اینکه نحو نمیدانی، برایت متأسفم. علمی که اینچنین در فرد تفاخر ایجاد کند و فقط خود را آدم به حساب آورد و دیگران را هیچ؛ علم نیست. کشتیبان هم دنبال فرصت بود، تا اینکه کشتی غرق در گردابها میشود و به او میگوید:
هیچ دانی آشنا کردن بگو |
|
گفت لا، گفت کل عمرت شد
فنا |
گفت کل عمرت ای نحوی فناس |
|
چون که کشتی غرق در
گردابهاست |
(مولوی)
من نحو بلد نبودم، نصف عمرم بر فنا شد، آن هم از نظر شما. اما تو شنا کردن نمیدانی، کل عمرت بر فناست. در آخرت به او میگوید: برو نحوِ محو بخوان. نحو هم یعنی برو علمی بخوان که به رُخ دیگران نکشی. نحو بخوان ولی محو باش، پیدا نباش. نحو بخوان ولی نه اینکه آنرا وسیلهی تفاخر و تکبر قرار دهی.
قلم: از مادهی قلم به معنی کوتاهکردن است. «تقلیم الأظفار» یعنی کوتاهکردن ناخنها. پس قلم یعنی وسیلهی کوتاهکردن و میتواند وسیلهی کوتاهکردن راه برای کسی باشد. مثلاً: شما میخواهید با کسی ارتباط برقرار کنید، اگر نزدیک شما باشد، راحتتر میتوانی ارتباط برقرار کنی؛ اگر دور باشد به وسیلهی یک نامه راه را کوتاه میکنی. یعنی پیامی را که میخواهی به او برسانی به وسیلهی قلم آسان میکنی و به او میرسانی.
[5]- کلا: در سورههای مکی آمده اما در سورههای مدنی نیامده است. کلمهای که برای انکار چیزی و رد مطلبی به کار میرود و در ادبیات عرب به کلمهی ردع مشهور است، یعنی انکار. مطلبی را کسی گفته و یا توقع و انتظاری که شما از کسی دارید، این انتظار برآورده نمیشود، آنجا است که کلمهی کلا به کار برده میشود.
کلا درچند معنا به کار میرود: 1- در زجر، ردع و تنبه مخاطب نسبت به باطل بودن سخنش؛ وقتی قبل از آن چیزی که اقتضای آنرا داشته باشد بیاید در ترجمۀ آن گوییم: نه چنان است. 2- حرف جواب به معنی «حقّاً» آری، که همراه با قسم آورده شود. 3- به معنای «الا»ی استفتاحیه است در صورتی که در سخن چیزی که اقتضای زجر یا نفی کند پیش از آن نیامده باشد. 4- برای رّد و نفی است. در این آیه «کلا» مرددّ است میان اینکه به معنی حقّاً باشد یا به معنی «الا»ی استفتاحیه.
لیطغی: از مادهی طغیان است به معنی از حد گذشتن، حدود را شکستن و بر سر مسیر نماندن. طاغی یعنی کسی که متجاوز از حدود است.
[6]- حدیث صحیح است. مسلم: 2797، نسائی: 703، طبری: 37687، تفسیر شوکانی: 2952، تخریح محقّق.
[7]- رءاه: از مادهی رؤیت به معنی دیدن است. «راهُ» یعنی او را دید. در اینجا یعنی خودش را دید.
إستغنی: از مادهی غناست که مقابل فقر است، یعنی رسیدن به حدی که انسان دیگر در ارتباط با چیزی احساس نیاز نکند و به بینیازی معنی شده. غنی بینیاز. همچنان که فقر انواعی دارد، غِنا هم انواع مختلف دارد. بارزترین جلوهی فقر همین فقر مادی است که در جامعهی ما وجود دارد و مردم تمام کوشش خود را صرف رفع فقر مادی میکنند و فقرهای دیگر را فراموش کردهاند. فقر فکری، فقر اخلاقی، روحی، روانی و... آیا فقر فکری را میشود با ثروت درمان کرد؟ آیا فقر اخلاقی را میشود با ثروت درمان کرد و از بین برد؟ جسم و روح انسان دارای تأثیر و تأثر متقابل بر روی همدیگرند و بایستی جسم سالم داشته باشیم تا دین ما هم محفوظ و سالم باشد، پس روح و جسم مکمل یکدیگرند. همچنان که در حدیث داریم: «إن لدینک علیک حقا إن لزوجک علیک حقا إن لبدنک علیک حقا». یعنی هرکدام جای خود و حقوق خاص خود را دارند. غنا هم همین طور است، غنای روحی، غنای اخلاقی، غنای اجتماعی، غنای فرهنگی، و غنای مادی.
[8]- رُجعی: مصدر است از ریشهی رجوع یعنی برگشتن.
[9]- ینهی: از مادهی نهی که به معنی نهیکردن و بازداشتن کسی از کاری است. به عقل هم گفته شده نُهیه چون نیروی بازداشتن و بازدارندهی انسان از مضرات است. ناهی یعنی کسی که از قوهی عقلش استفاده میکند برای بازداشتن خود یا دیگران از چیزی یا کاری. اولی النهی در قرآن آمده است: ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلنُّهَىٰ ٥٤﴾ [طه: 54] اولی النهی یعنی صاحبان عقل، صاحبان قوهی نهیه. یعنی نهی کننده.
[10]- عَبد: در اصل به راه هموار گفته میشود که از مادهی عَبَدَ گرفته شده و به معنی بندگی و اطاعت کردن است. طریق معبد یعنی راه هموار. عبد هم باید از نظر شخصیتی تعادلی پیدا کرده باشد تا مطیع آن کسی که بر او خدایی میکند و خداوند و معبود اوست، شود.
صلی: از مادهی صلاه و در اصطلاح عام به معنی دعا و در اصطلاح خاصش یعنی نمازی که انسان آنرا وسیلهی ایجاد ارتباط با خداوند قرار میدهد.
[11]- حدیث صحیح است. بخاری: 4958، طبری: 376899، زادالمسیر: 1546، تخریج محقق.
[12]- آنچه در حدیث صحیح آمده این است که «ابوجهل هرچه خواست به پیامبر ج نزدیک شود، به عقب بازمیگشت وقتی از او پرسیده شد، گفت: میان من و او خندقی از آتش بود و ترس و بالهای فرشتگان؛ و پیامبر ج فرمود: اگر نزدیک میشد، فرشتگان او را تکه تکه میکردند». مسلم (5005)، (مصحح)
[13]- هدی: به معنی هدایت و فرقش با دلالت این است که در دلالت انسان فقط آدرس کسی یا چیزی را به کسی میدهد، ولی در هدایت دست او را میگیرد و به سرمنزل مقصد میرساند. لذا هادی کسی است که ما را به منزل مقصود میرساند. دال کسی است که فقط آدرس و نشانی را به ما میدهد.
[14]- أمر: به معنی فرمان دادن. آمِر به معنی فرمانده یا فرمانروا.
تقوی: در اصل وَقُوی بوده واو آن بنا به قاعدهی ابدال در صرف به ت تبدیل شده و وقوی، تقوی شده است. ثلاثی مجردش از لحاظ لغوی وَقی یعنی حفظ کرد. تقوی یعنی قوهای که انسان را از آن چیزی که برایش مضر است از لحاظ شخصی (جسمی) و یا از لحاظ شخصیتی (روحی) حفظ میکند.
متقی: یعنی کسی که هم جسمش را محفوظ میکند از مضرات و هم روحش را از آلودگیهای مختلف فکری، اخلاقی و غیره. تقوی دو بخش دارد: یک بخش تقوای جسم است و یک بخش تقوای روح. و در حالت کلی یعنی احساس مسؤولیت در ارتباط با خود و خدا و مردم. پس سه بُعد دارد، در ارتباط با خود یعنی رساندن خود از لحاظ شخصیتی به وضعیت مطلوب، در ارتباط با خدا یعنی حق بندگی او را به جا آوردن و در ارتباط با مردم یعنی کمک به دیگران تا دیگران هم به وضعیت مطلوب برسند و متقی مسؤلیتش را اینچنین به اتمام میرساند.
[15]- کذب: در مقابل صَدَّق است. از مادهی کذب که به معنی دروغگفتن است. مقابلش صدق است. بارزترین ویژگی انسان مؤمن صادقبودن و بارزترین صفت غیر مؤمن، کاذب بودن است. چرا که در حدیث صحیح داریم از پیامبر رحمت سؤال شد آیا مؤمن زنا میکند؟ فرمود: امکان دارد. سؤال شد آیا مؤمن شراب میخورد؟ فرمود: امکان دارد. سؤال شد آیا مؤمن دروغ میگوید: فرمود: «والله لا یکذب، والله لا یکذب والله لا یکذب». مؤمن هرگز دروغ نمیگوید. و این بسیار مهم است. از این حدیث استنباط میشود که بارزترین صفت مؤمن صادق بودن و بارزترین صفت غیر مومن کاذب بودن است. دروغ بسیار خطرناک و بسترساز همهی گناهان دیگر است و صدق هم بسترساز همهی فضایل دیگر است. به همین خاطر است که در قرآن خداوند در بیان آزمایش ایمانی مؤمنین در آغاز سورهی عنکبوت میفرماید: ﴿أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن یُتۡرَکُوٓاْ أَن یَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا یُفۡتَنُونَ ٢﴾ [العنکبوت: 2] لذا آن مطلب در حدیث با این آیه کاملاً تناسب دارد. پس هر زمان صفت دروغگویی در ما قوت گرفت و با میل آنرا انجام دادیم، باید در ایمان تجدیدنظر کنیم و یقین داشته باشیم از لحاظ ایمانی دچار ضعف شدهایم. و هرگاه صفت صداقت و راستگویی در ما قوت بگیرد، امیدوار باشیم که از لحاظ ایمانی قوی شدهایم. البته همیشه راستگفتن ولی هر راستی را نگفتن، چون ظرفیتها متفاوتند. اگر قرار باشد تمام سخنان راست را بگوییم، ممکن است که دیگران تحمل آنرا نداشته باشند؛ چون همه کس ظرفیت این همه راست را ندارد. بایستی ظرفیت فرد را شناخت و با توجه به ظرفیتها سخن گفت. قرآن هم همین طور نازل شده است. و یکی از علتهای تدریجی نازل شدن قرآن در طول 23 سال همین بود. اگر همه، ظرفیتش را داشتند، چرا در طول 23 سال نازل میشود؟ مگر همهاش راست نبود؟ مگر همهاش صدق نبود؟ و پیامبر مگر صادق امین نبود؟
تَولّی: از مادهی وَلی است، یعنی به دنبال آمدن دو یا چند چیز. وَلی یعنی قریب و نزدیک، کسی که نزدیک شماست، پشت سر و یا جلوی شما است. والی هم از همین ریشه است. پس تولی دو معنی دارد و با توجه به سیاق آیات معنی میشود. یک معنی به کار میرود. یکی دوست شماست، با شما تَوَلی دارد، یعنی نزدیک شماست. یکی هم از شما بدش میآید و پشت سر شماست. نزدیک تو است اما به تو پشت کرده، چون شما را دوست ندارد. پس چه رو به شما کند و چه پشت از شما برگرداند، همین معنی را میرساند. با قرینه مشخص میشود که کدام معنی مناسب است.
[16]- لنسفعا: اصل از ریشهی سَفع است، یعنی گرفتن موهای پیشانی کسی و کشاندن او بر روی زمین که دالِ بر ذلیل کردن است. با لام در اول و تنوین در آخر که این تنوین جانشین نون خفیفه است و صیغهی جمع هم است، لذا سه تأکید در آن است.
ناصیه: موهایی که روی پیشانی ریخته میشود.
[17]- امروزه گفته میشود که پیشانی قسمت مربوط به دروغ و دروغ گفتن است (مصحح).
[18]- خاطئه: از مادهی خَطَا یعنی حرکتی غلط که انسان به عمد انجام میدهد. فرق است میان خاطئه که اسم و مخطئه یعنی کسی که سهواً خطا میکند. دلیل آن باز هم خود آیات قرآن است که در آخر سورهی بقره، وقتی که خداوند به مؤمنین یاد میدهد دعا کنند در یکی از دعاها آمده: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِینَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَا﴾ [البقرة: 286] «اخطانا» از باب افعال است، یعنی خدایا اگر ما فراموش کردیم یا به صورت غیر عمد مرتکب خطا شدیم، بر ما مگیر. «اخطانا» با «خطانا» تفاوت دارد. چون «خطانا» از ثلاثی مجرد است، یعنی خطای عمدی. مثل قاسط یعنی کسی که ضد عدالت است. مقسط یعنی کسی که قسط را برقرار میکند، به اینگونه کلمات اضداد (ضد هم) گفته میشود.
[19]- یدعوا: از مادهی دعاست به معنی خواندن کسی هم با صدا هم با کلام. پس در «دعوت» هردو معنی وجود دارد. فراخوان کسی با صوت و کلام. بعضی از اوقات کلمات مفهوم نیست ولی صدا زیباست. بعضی اوقات علاوه بر اینکه صدا زیباست محتوا هم دارد، لذا داعی یعنی کسی که با هردو (صورت و کلام) دعوت میکند. عبدالله بن سلام که یکی از دانشمندان یهود قبل از اسلام بود، قبل از اسلامآوردن مأمور میشود که با پیامبر مناظره کند، وقتی برای مناظره با پیامبر میرود با چهرهای پریشان برمیگردد، میپرسند: ای عبدالله چه شده است؟ میگوید: «والله ماهی بصوت الکذاب» زیر و بم صدای این مرد (پیامبر ج) زیر و بم صدای انسان دروغگو نیست. از لحن کلام تشخیص میدهد که دروغگو نیست و مسلمان میشود و در روایتی دیگر آمده که میگوید: من رفتم و به چهرهاش نگاه کردم، صورتش با صورت انسان دروغگو بسیار تفاوت داشت. صورت پیامبر زیبا بود. در صدای پیامبر متانتی است که جذاب است و به همین جهت به پیامبر ساحر میگفتند. داستانی هم هست در مورد شخصی به نام طفیل بن عمرو الدوسی که او را هم مأمور میکنند برود با پیامبر مناظره کند. به او میگویند او صدایی جذاب دارد و ممکن است تو را گمراه کند. او هم پنبه در دو گوش خود فرو میکند و نزد پیامبر میرود. پیامبر مشغول صحبت میشود. طفیل با خود میگوید: من مرد عاقلی هستم، پنبهها را از گوشها خارج میکنم. حرفهایش را میشنوم؛ اگر غلط بود نمیپذیرم. پنبهها را بیرون میآورد و کاملاً به صحبتهای پیامبر گوش فرا میدهد و همان جا مسلمان میشود. نزد قبیله خود برمیگردد و از میان آن قبیله تنها ابوهریره به او ایمان میآورد. طفیل عصبانی میشود و نزد پیامبر برمیگردد و میگوید: ای پیامبر! دعا کن خدا قوم دوس را هلاک کند. پیامبر دستانش را بالا میبرد و دعا میکند: خدایا! قوم دوس را هدایت کن و آنها را مسلمان نزد من بیاور و همین طور هم میشود. وقتی میبینند طفیل و ابوهریره دو تن از بزرگان آنها ایمان آوردند، آنها هم به تدریج مسلمان میشوند.
نادیه: از ریشهی ندا به معنی باشگاه و مجموعه؛ یعنی جمعی که باهم داد و ستد و روابطی دارند.
[20]- حدیث صحیح است. ترمذی: 3349، نسائی: 11684ف احمد: 1/256، طبری: 37685، تفسیرنبوی: 2372، تخریج محقّق.
[21]- زبانیه: از مادهی زَبَنی یعنی محافظ و نگهبان و این جا منظور نگهبانان آتش است.
[22]- لاتطعه: از مادهی طوع است، به معنی میل و با میل تبعیتکردن.
أسجد: از مادهی سجد یعنی نهایت کرنش و خضوع و فرمانبرداری و یکی از مظاهرش پیشانی بر خاکگذاشتن است اما تنها:
سجده آن نیست که بر خاک
نهی پیشانی |
|
صدق پیش آر که اخلاص به
پیشانی نیست |
إقترب: از مادهی قُرب به معنی نزدیکشدن دو یا چند چیز به همدیگر.
[23]- در میان مذاهب فقهی، احناف میان فرض و واجب تفاوت قایل شده و سجدهی تلاوت را واجب میدانند (مصحح).