اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

ادب

ادب

کسی نیست که سخن عائشهل را شنیده و یا خوانده باشد و در مقابل فصاحت و سحر بلاغت و تأثیر آن به حیرت نیفتاده باشد.

در این باره گفته معاویه بن ابی سفیان که پس از خروج از نزد عائشه در حالی که بر خدمتگزارش ذکوان تکیه داشت. بیان نمود ما را کافی است: «به خدا سوگند سخن را بلیغ‌تر از عائشه از کسی نشنیدم آری پس از رسول خدا». (النبلاء).

احنف بن قیس گوید: خطبه ابوبکر صدیق و عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب ش را و همچنین سخنان خلفاء پس از آنان را تاکنون شنیده‌ام ولی سخن را به زیبایی و فصاحتی که از عائشه شنیده‌ام از کسی دیگر نشنیده‌ام. (مستدرک حاک).

ترمذی از موسی بن طلحه روایت نموده که گفته است من کسی را فصیح‌تر از عائشه ندیده‌‌‌‌ام. (الاجابة).

چون شعبی از عائشه یاد می‌کرد از فقه و علم او تعجب می‌نمود و می‌گفت: درباره ادب نبوت چه گمان دارید؟ (النبلاء .

این ادب رفیع که از عائشه صادر گردیده شکی نیست که از مواهب الهی است ولی در رشد آن عواملی متعدد او را یاری کرده است.

۱- او دختر صدیق است که داناترین مرد قریش درباره تاریخ عرب و نسب شناسی و اخبار بود پس عائشه از خانه پدرش بسیاری از اخبار عرب و نسب‌های آنان و افتخارات‌شان را گرفته بود به طوری که قصیده‌ای که شامل ۶۰ بیت بود روایت می‌کرد. (النبلاء).

در فصل قبل گفتیم که عروه چون از عائشهل توصیف می‌کرد گفت: شما را به تاریخ عرب و نسب شناسی و اشعار آگاه می‌بینم با خود می‌گویم چرا نباشد زیرا که پدرش علامه قریش است. به فصل آگاهی او از طب و نسب شناسی مراجعه فرمائید و هم اکنون برای آنکه بهتر حقیقت را دریابیم بهتر است به گفتگوی ابوبکر صدیق با یکی از نمایندگان عرب، گوش بسپاریم تا دانش او را درباره نسب شناسی اعراب و تاریخ آن بدانیم.

ابن عباس گوید: حضرت علی بن ابی طالب فرمود: چون خداوند به پیامبرش فرمان داد که دعوت را بر قبایل عرضه فرماید، یکبار بیرون شد و ابوبکر صدیق همراهش بود تا که به مجلسی از مجالس عرب رسیدیم ابوبکر صدیق جلو رفت و سلام کرد او در هر کار خیر در پیشاپیش بود و در نسب شناسی اطلاعاتی داشت.

از آن قوم پرسید: شما از کدام قوم هستید؟

گفتند: از ربیعه.

پرسیدند: از کدام ربیعه؟ از اشراف‌شان یا از طبقه متوسط آنان؟

گفتند: از اشراف بزرگ‌شان.

پرسید: از کدامین گروه اشراف ربیعه هستید؟

گفتند: از اشراف برتر.

ابوبکر گفت: عرف بن محلم که درباره‌اش گویند: کسی در وادی عوف همپای او نیست آیا از شما است؟

گفتند: خیر.

باز گفت: آیا مزدلف صاحب عمامه یگانه از شما است؟

گفتند: خیر.

باز گفت: آیا بسطام بن قیس معروف به ابوالقراء در بین شما است؟

گفتند: خیر.

ابوبکر فرمود: پس شما از اشراف برتر ربیعه نیستید، بلکه از اشراف کوچک‌تر هستید[1].

 2- دیگر از عوامل مؤثر در ادب ام المومنین عائشهل حیات او در زیر سرپرستی رسول خدا ج بوده است. زیرا که شاهد انوار نزول قرآن کریم بود و قرآن را از زبان پیامبر مستقیم دریافت داشته و شب و روزش با گفتگو و صحبت با حضرت سپری گریده است. بدینسان او بیش از سایرین از محضر مبارک پیامبر بهره‌مند گردیده است.

3- چنانکه از حجره‌اش چسبیده به مسجد بود، دیدارهای نماینده‌‌گان عرب با پیغمبر را شاهد بود و به خطبه‌های خطیبان آنها گوش می‌سپرده و اشعار شاعران را می‌شنیده است و همچنین شاهد بود که پیغمبر چگونه بدانان پاسخ می‌داه و با اصحابش چگونه در پاسخ نمایندگان عرب شعر می‌روده‌اند.

4- با همه اینها او صاحب ذکاوت فراوان و ذهنی آماده و صفای سلیقه و سرعت بدیعه بود.

بنابراین با شرایط بیان شده شگفت‌انگیز نخواهد بود که او صاحب چنان فصاحت و بلاغتی باشد که زیاد بن ابیه در پاسخ معاویه که پرسید: کدامین شخص بلاغت بیشتری دارد؟

گفت: اگر از من می‌پرسی، پس بدانکه عائشه از همه در بلاغت بیشتر مهارت دارد.

پس معاویه گفت: ام المومنین طوری صحبت می‌کند که هر روزنه‌ای را که بخواهد ببندد آن را می‌بندد و هر بخش از سخن را که گمان داری بسته است او آن را باز می‌کند. (صفة الصفوة)

آموزگار ادباء

سیده عائشهل اثر بزرگ قرآن کریم، در رشد ریشه‌های ادبی را می‌دانست، لذا به شاگرانش سفارش می‌کرد، که قرآن را به صورت درس و حفظ مطالعه کنند و او علاقمند بود که شاگردانش علم و ادب هر دو را دارا باشند و می‌گفت کسی نمی‌‌تواند به این مقام برسد مگر در صورتی که به قرآن روی آورد، همان مائده‌ای که علماء از آن سیر نمی‌شوند و ادباء از آن احساس بی‌نیازی نمی‌‌کنند.

او چنان علاقه به قرآن داشت که از به‎کار بردن الفاظی غیر از الفاظ قرآن را منع می‌کرد یزبد بن بابنوس گوید: من و یکی از رفیقانم به نزد عائشه رفتیم اجازه ورود خواستیم اجازه داد و پرده حجاب در بین ما قرار داشت.

رفیقم گفت یا ام المؤمنین نظر شما درباره عراک چیست؟ گفت: عراک چیست؟ من بر شانه دوستم زدم فرمود: برادرت را آزار رساندی سپس فرمود: عراک چیست؟ بلکه لفظی را استعمال کنید که خداوند فرموده است: المحیض. (عادت ماهانه زنان) امام احمد ۶/۲۱۹ و او ل از توجه به غیر قرآن همواره هشدار می‌داد و هر شخصی که انسان را از توجه به قرآن باز می‌دارد مورد تنفر او بود او به ابن ابی السائب قصه‌گوی اهل مدینه فرمود: یا با من درسه مورد بیعت می‌کنی یا اینکه حتماً با تو مبارزه خواهیم کرد.

گفت: آن سه مورد چیست یا ام المومنین؟ بلکه با شما در مورد آنها بیعت می‌کنم یا ام المومنین.

فرمود: از سجع کلمات در دعا بپرهیز که من رسول خدا ج و یارانش را دیده‌ام که این کار را نمی‌‌کردند. و برای مردم در هر جمعه یکبار قصه بگو اگر آن را مراعات نمی‌‌کنی دوبار و حد اکثر ۳بار قصه بگو و مردم را از کتاب خدا ـ قرآن ـ ملول مکن.

و چون نزد مردم می‌روی سخنانشان را قطع مکن بلکه آنان را به حال خود واگذار و در صورتی که به تو اجازه دادند با آنان سخن بگو. (الاجابة)

چنانکه عائشه ل می‌دانست که شعر عربی در تقویت زبان عربی و تحسین آن اثری مهم دارد، لذا بسیاری از اشعار را حفظ بود و بسیار کم بود که مناسبتی پیش آید و شعری را به آن مناسبت بر زبان نیاورد که در این باره دلایل آن را در قبل بیان نمودیم و بسیاری از کتب ادبی این اشعار را که او مورد استفاده قرار می‌داده آورده‌اند. ابن عبدر به از ابن ابی ملیکه روایت نمود که گفته است: عائشه فرمود: خدا لبید را رحمت کند که می‌گفت: «قض اللبانة لا أبالک واذهب/ والحق بأسرتک الکرام الغیب/ ذَهَبَ الَّذِینَ یُعَاشُ فِی أَکْنَافِهِمْ/ وَبَقِیتُ فِی خَلَفٍ کَجِلْدِ الأَجْرَبِ»

بشکن کار بیهوده را و باک مدار و راهت را برو که حق با خانواده گرامی تو است که غایب گردیده‌اند.

آنان که در سایه‌شان زندگی می‌شد رفتند و من در پی آنان مثل پوست گر باقی ماندم.

چگونه بود اگر او زمان ما را در می‌یافت؟ درحالی که او می‌فرمود: من ۱۰۰۰ بیت از او را حفظ دارم و این کم‌ترین چیزی است که از او روایت می‌کنم. (العقد الفرید)

به همین سبب فرزندان را به تعلیم شعر سفارش می‌کرد و می‌فرمود. فرزندان خود را شعر بیاموزید که این امر بدانان شیرین زبانی می‌بخشد. (العقد الفرید)

و اگر کسی شعر را با آواز می‌خواند او به شدت متنفر می‌گردید. ابن عتیق گوید: من و قاسم نزد عائشه سخن می‌گفتیم قاسم مردی خوش آواز و فرزند ام ولد بود.

عائشه گفت: چرا شما مثل این پسر برادرم صحبت نمی‌‌کنی؟ اما من می‌دانم که آواز شما از کجا ریشه دارد اما این شخص را مادرش ادب آموخته و شما را نیز مادرت ادب آموخته است.

گوید قاسم خشمگین گردید و کینه به دل گرفت، چون سفره عائشه آمد برخاست عائشه گفت: کجا می‌روید؟ گفت: می‌روم نماز بخوانم.

عائشه گفت: بنشین عذر است من از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: «در موقع حضور غذا و زمان تنگ وضو بودن، نماز نیست».

از زیبایی ادب او

ابن عساکر و ابونعیم و خطیب به سند حسن از عائشه روایت کرده‌اند که فرمود: من نشسته بودم و نخ می‌رشتم و رسول خدا ج کفش خود را وصله می‌فرمود. پیشانی مبارک عرق می‌کرد و از عرق او نور پدیدار می‌شد، من مبهوت شده بودم حضرت فرمودند: چرا مبهوت مانده‌ای؟! گفتم: پیشانی شما عرق کرده و از عرق شما نور تولید می‌شود. اگر ابوکبیر هذلی شما را می‌دید می‌دانست که شما به شعر او اولیتر هستید آنجا که می‌گوید: او از غبار هر ناپاکی و فساد شیر مبرا است و چون به صورتش بنگری عارض زیبایش براق و شور انگیز و تحرک آفرین است.

به عائشه گفته شد: ابوبکر صدیقس را برای ما تعریف کن فرمود: مردی سپید و لاغر اندام متمایل به جلو بود که ازارش به پائین کشیده می‌شد. پاهایش نرم و ملایم حرکت می‌کرد در جبینش عرق می‌درخشید. چشمانش براق بود، پیشانی‌اش برجسته و انگشتانش بی‌عیب بود پس از مرگ ابوبکر صدیق بر قبرش ایستاد و فرمود: خداوند چهره‌ات را درخشان سازد و کوششت را بپذیرد. تو باروی برتافتن از دنیا آن را خوار کردی و با روی آوردن به آخرت آن را عزیز نمودی. اگر چه پس از رسول خدا بزرگ‌ترین حادثه مصیبت نبودن تو است و بزرگ‌ترین رنج پس از پیامبر فقدان تو است کتاب خدا اکنون در سوگ تو کسی را می‌خواهد که جانشین تو گردد من نیاز خود را درباره تو به پیشگاه خدا با صبر و شکیبایی جبران می‌کنم و با نیایش و درخواست رحمت برایت دلخوش می‌دارم. (فانالله وانا الیه راجعون) و بر تو سلام بادا همراه با رحمت خدا.

با تو وداع می‌کنم وداعی که در آن نگرانی نیست و به حکمی که درباره‌‌ات به مورد اجرا، در آمده راضی هستم و بر آن عیب نمی‌‌گیرم.

در روز حکمین در مقابل مقبره ابوبکر صدیق ایستاد و فرمود: پدرم خدایت رحمت کند، اگر آنان دنیا را برپا داشتند تو دین را بر پا داشتی که دنیا بخشی از دین است و دنیا را با آن همت والا به لرزه در آوردی و آنچه را که این گروه دنیا طلب اهمیت ندادند آن  را محکم گرفتی و آنچه را که آنان محکم چسپیدند بی‌ارزش دانستی، دنیایی که آنان آن را وطن پنداشتند بی‌ارزش به حساب آوردی و آنچه را که بزرگ پنداشتند کوچک شمردی آنچه را که در دین آنان به دست غفلت سپردند، مراعات فرمودی، آنان امن و امان را دور و دراز پنداشتند و از توچه به هشدارها بی‌باک کناره گرفتند.

شما دین خود را از شکستن و درهم ریختن حفظ کردی و فردایت را خراب نکردی در مقام جوانمردی جام پیروزی را به دست آوردی و پشتت از گناهانی که این قوم بر دوش دارند سبک بار است. (العائشه والسیاسة)

وفرمود: رسول خدا ج وفات فرمودند، به خدا سوگند اگر آنچه بر پدرم از توطئه‌های منافقین و ارتداد عرب و... وارد گردید، بر کوه‌های استوار وارد می‌شد مقاومت نمی‌‌کردند به خدا سوگند مردم در کاری اختلاف نکردند. مگر آنکه پدرم با روح بی‌نیاز و وارسته‌اش اختلاف آنان در اسلام را حل فرمود... هر کس عمر بن خطاب را دیده است می‌داند که او در اسلام انسانی وارسته بود به خدا سوگند او در آن لحظه در فکر کناره‌گیری برای به هم بافتن شکاف‌هایی بود که در امت پدیدار شده بود و همه نوع فشار آماده بود که بر دولت و نظام نوپای اسلام وارد گردد. اما این پدرم بود که همه این شکاف‌ها را مسدود کرد. (العائشه والسیاسة)

به عائشهل خبر رسید که گروههایی درباره ابوبکر صدیق حرف‌هایی می‌زنند، جماعتی از آنان را فرا خواند، چون حاضر آمدند پرده را انداخته و خود از پشت پرده نزدیکشان ایستاد و حمد و ثنای خدا را گفته و بر پیامبرش درود فرستاد.

و ضمن سرزنش آن فرمود: پدرم براستی پدرم کیست؟ به خدا سوگند دست‌ها پدرم را در کنترل نداشت و از او چیزی دریافت نکرد، او مظهر پایداری و مقاومت و سربلندی بود، هیهات که دشمن بتواند با شایعه پراکنی از مقام والای او بکاهد. آری ابوبکر صدیق بود که در زمان نومیدی شما فریاد مبارزه و پیروزی سر داد و او بود که در موقع سستی شما در پیشاپیش جهاد و مبارزه قرار داشت او گوی جوانمردی را از همگان ربود و کار را به پایان برد او جوانی بود که در قریش می‌زیست و سپس در طریق دین کهنسال گردید. او در راه خدا رنج‌ها را تحمل کرد و ناهمواری‌ها را هموار ساخت و ملتش را از تفرقه و تشتت به جماعت و اتحاد سوق داد به طوری که دل‌هایشان را یکجا نمود. سپس با خدا معامله نمود فائده او از این کار این بود که مسجدی را بنا نهاد که در آنجا می‌نشست و ارزش‌هایی که بیهوده کاران از میان برده بودند احیاء می‌کرد. او مردی دل نرم بود که اشک‌هایش فرو می‌ریخت و در مقابل نامردی‌ها و ستم بیداری که بر بندگان خدا می‌رفت. صدای گریه‌اش بلند می‌شد پس در کنار مسجد او زنان مکه و فرزندان‌شان گرفتند.

(درحالیکه خدا آنان را به تمسخر می‌گیرد و آنان را در طغیان‌شان سرگردان باقی می‌گذارد) این کار او بر رجال قریش گران آمد و سنگدلان در پی آزار او بر آمده و تیرهای خود را بسوی او نشانه رفتند و او را آماج تیرهای خود قرار دادند پس نتوانستند در کارش رخنه و شکاف ایجاد و پیشرفت او را با شکست مواجه سازند و او همچنان بکارش استمرار داد و هیچ چیز مانع کارش نگردید تا که پایه‌های دین مستحکم و استوار شد و برکت آن بر خلق عیان گردید و همگان فوج فوج به اسلام روی آوردند و از هر قوم و هر دسته‌ای به صورت فردی و جمعی بسوی دین شتافتند آنگاه بود که خداوند متعال برای پیامبرش مقام در پیشگاه خود را اختیار فرمود.

چون روح مبارک رسول خدا قبض گردید شیطان آشیانه‌هایش را بر پا نمود و طناب‌های خیمه‌هایش را محکم و استوار کرد و مردانی تصور کردند که طمع و آزهای آنان برآورده خواهد شد لذا دست به توطئه و شورش زدند اما چگونه آنان می‌توانستند بت پرستی را از نو آغاز کنند در حالی که صدیق درمیانشان بود؟!!.

پس او با سر برهنه و کمر بسته قیام کرد خودش را آماده و مهیا ساخت و اسلام را دوباره بروال اول آن بازگردانید و پوزه دشمنانش را به خاک مالید. کندی کار او را پریشان نساخت و هجوم مخالفان بر او جزئیات و پایداری نیفزود. او باکاردانی، قومی را که به کژی گراییده بودند راست نمود و نفاق را ریشه کن ساخت و بار دیگر گلستان دین را از علف‌های هرزه پاک نمود و آن را آبیاری کرد.

چون حق به حقدار رسید و امور مهم در مدار اصلی خود واقع شد و خون در مسیر اصلی به جریان افتاده مرگ به سراغش آمد او برای حراست و پاسداری از ارزش‌های والای اسلامی کسی را معرفی کرد که در مرحمت و سیرت و عدالت گستری برادر او و از لحاظ پایداری و صلابت در حق همانندش بود و این شخص حضرت عمر بن خطاب س بود.

او هم برای خدا پرچم دعوت را بدوش گرفت و بر طریق آن پایداری کرد او در این راستا مردی یگانه بود که توانست کفر را خوار و ذلیل کند و شرک را از میان بردارد و زمین را طوری شخم زند که انواع گل‌ها و میوه‌ها و نعمت‌ها در آن بروید، و تمام مظاهر پلیدی را از زمین برکند و او نسبت به ارزش‌ها مادی بی‌اعتنا بود و با بی‌اعتنایی به آن توانست ثروت را در بین مردم بر اساس صحیحی توزیع کند و آن را بر اساس درستی بنا نهد.

ای مردم به من بگویید در کدام کار ابوبکر و عمر شک دارید! و به کدام عملشان عیب می‌گیرید؟؟ آیا به روز اقامه عدل، یا در روزی که درمانده بودید و آن دو به شما نگریست و کارتان را نظام بخشیدند؟؟ از خداوند برای خود و شما استغفار می‌خواهم. (صفه الصفوة)



[1]- شرح این خبر را در «کامل» مبرد و «فائق» زمخشری و دلایل النبوة بیهقی مطالعه فرمائید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد