ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مترجم را از همان دوران کودکی با حضرت رسول اکرم ج و أهل بیت نبوّت† و یاران پاکِ صاحب رسالت رضوان الله علیهم روابط استوار و محبت پایداری بوده و هست.
و این فضل و فضلیت را میبایست مدیون مربّی کبیر و فقیه عارف و عالم عامل جناب حاج عبداللهحسن زُبیری بازاری قشمی[1] -رحمة الله علیه- دانست که سبط را با روش ویژه خود میپروراند و مهر خدای ﻷ و رسولالله ج و وابستگان ایشان را با مهارت خاصی در دل طفلی، غرس ابدی میکرد؛ غرسی که حوادث ایّام و گردش زمانه بر استحکام آن افزوده است و میافزاید.
آری، آن شبهای تابستانی، بعد از ادای فریضه عشاء، حصیر و بالشتش بر قفاره[2] انداخته میشد و هر دو (جدّ وسبط) برقفا دراز کشیده، ضمن تماشای آسمان مزیّن به نجوم شاد و ستارگان فرحزا پدربزرگ گفتن، داستانهایی آموزنده را برکودک چنان القاء میکرد که وی را در میدانِ داستان و جوّ قصّه و موقعیت حکایت قرار میداد.
چنان تصویری در ذهن صاف و مُخَیّله پاک طفل میکشید که وی را با عشق عمیق به بزرگان و محبت أفزون به خواب میبرد؛ آن چنانکه طفل در خواب در معیّت رسول ج و اهل بیت و یارانش بهسر میبرد و با همان تصّور شیرین از خواب برمیخاست.
آری، قهرمان داستان این ترجمه، یکی از قهرمانان دلباخته آن دوران پرصفا و شفافیّت است که طفل بدیشان علاقه تنگاتنگ داشته است و دارد.
در مدرسه دینی سلطان العلماء بندرلنگه با اجتهاد و دلسوزی ویژه جنابشیخ[3]، استاد بزرگ و مربی أجیال، زمینه ترجمه کتاب حاضر فراهم شد؛ چرا که روش تدریس و تعلیم و تربیت جناب مولانا چنان همه جانبه و پربار بود که هر طالبی گمشده خود را به راحتی در آن مییافت. در تفسیر؛ در حدیث؛ در فقه؛ ادب عرب؛ در ادب فارسی و در فنّ ترجمه و خطابت و ... و هر کدام حَسَبِ ذوق، قدرت فهم و درک، برداشت و استنباط و استیعاب خود از محضر مبارک و فیض فیّاض آن درگاه استفاده میبردند.
آری، در آن جوّ سازندگی، مترجم خود را مکلّف دانسته تا از ساحت مقدّس صاحب سیرت (سیدنابلالبن ریاحس) اجازه ترجمه کتاب مربوطه را بنماید. آن هم در آن سن و سال و در ابتدای مشوار علمیش[4].
وبه پاس توفیق ویژه خداوندی جلّ شانه أمر آسان نمود و ترجمه رسا در همان ایّام تحصیل در مدرسه پربرکت سلطانالعلماء (أدامها الله وبارک فیها) انجام گرفت. ولی سالهای سال سیاهه آن گریز را اختیار و رخ را إخفاء نمود تا در همین روزها تکاپو همّت کرده آن را از نسیان گاه زمان بیرون کشیده تا نفع عام گردد و دو مؤلف و مترجم و جدّش و صاحب مدرسه و پایهگذار آن، ثوابی بَرَند.
ابوبکر محمد المدنی
جمعه 12/4/1426 هـ. ق
[1]- جناب جدّ -رحمه الله- از ذرّیه و نسل سیدناعبدالله بن الزبیرب هستند. و لقب بازاری از آن جهت داشتهاند که جدشان «أحمد» در مکه مکرمه صاحب بازارچه و دکانی بوده که آن را اداره و به اجاره میدادهاند و به بازاری معروف بودهاند.
[2]- قُفاره: یا دَعَنْ (از شاخههای بلند نخل ساخته میشود و قشمیها به آن سه بند میگویند) و تنههای درخت خرما و یا سه دیوار نیم قد موازی هم بنا کرده و سه بندها را بر آن فرش مینمودند. مانند تختخواب بزرگ چندنفره و در تابستان که هوا گرم میشد، شبها بر آن میخوابیدند و چون بالای بام و یا در گوشهای از حیاط به دور از اتاقها و دیوارها درست میکردهاند، آن را قفاره میگفتهاند (که از قفر گرفته شده است).
[3]- ایشان جناب مولانا شیخ محمدعلی فرزند برومند مولانا مرحوم شیخ عبدالرحمن سلطان العلماء هستند که وجودشان در منطقه باعث باروری علم و دانش و گشایش مدارس و مراکز و مساجد و تعلیم و تربیت علماء و أئمِه مساجد و مدرسین مدارس و مراکز علمی بوده و هستند. أدام الله فی عمره و بارک فیه.
[4]- ترجمه کتاب حاضر در مدرسه سلطان العلماء بندرلنگه بیش از سی سال پیش انجام گرفته است کهحال برای اولین بار به چاپ میرسد. فله الحمد وله الشکر.