ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نگاه کودک غمزده به قبر پدرش دوخته شده بود و مادر بیچارهاش او را میکشید تا به خانه رَوَند. بعد از آنکه خاک، چهره شوهرش را در خود پنهان کرده بود.
طفل گریه و زاری و مویه میکرد و اشکهای وی چون دانههای مروارید از دوچشمان قرمز شده، بر صورت سیاه چردهاش میریخت.
این کودک بلال[1] پسر رباح[2] حبشی، بنده و مملوک یکی از سران بزرگ قریش، أمَیّه بن خَلَف بود.
روزها سپری میشد و کارهای طاقتفرسا، پدرش را از پای درمیآورد و وقتی که پدرش رباح بیمار گردید، به دلیل ضعف و ناتوانیای که داشت، تاب و تحمل و مقاومت در برابر بیماری را نداشت بنابراین، مرگ به سراغش آمد و او را از زبونی و خواری بردگی آزاد، و از کار زیاد و توانفرسا، نجاتش داد و بلال چون کالائی به أمیّةبنخلف به ارث رسید.
قبر رباح کمکم از نظر موکب غمینی که چند نفر بیش نبودند (همسر رباح و پسرش بلال و عدهای از بَردگانی که درغمشان شریک و سهیم بودند) پنهان شد.
آری، کسی دیگر جز همان مملوکان همردیف که در محنت و دردشان خود را دخیل میدانستند در اندوه این خانواده مسکین شریک نشد. آری بَردگان عطوفت و همدردی خود را ابراز میداشتند، بلی مهربانی مسکین بر مسکین با وجود شرکت بردگان در غم بلال و مادرش و تسلیت اینان به بلال مویه بر پدر و اشکهای ناشی از گریه و زاری بلال قطع نمیگردید.
وقتی به آبادی مکّه رسیدند، هریکی از بَردگان، سوی زندان بردگی و اسارت بهراه افتاد.
آری، همه حیات و زندگی بردگان در زندان بردگی توأم با کارهای جانفرسا میگذشت. این بردگان چه گناهی مرتکب شدهاند تا تمامی عمر آنان در خواری و زبونی و غم و اندوه سپری شود!!؟
مگر این بردگان چه جنایت و عمل زشتی انجام داده بودند تا انسانیّت و آزادی و حرّیت از ایشان سلب گردد و پردهای ضخیم بین آزادگان! و بردگان کشیده شود!!!؟
کودک که پدرش و مادر که شوهرش را از دست داده بود، به خانه أمیّه لانه ظلم و ستم رسیدند، این مادر و پسر با دلهای شکسته که غم و اندوه، جَوْر و ستم و نداشتن آزادی نشاط جوانی را از آنان گرفته بود، بر سَرور خود (امیّهبنخلف) سلام گفتند. أمیّه جواب گفت، اما از او کلمه تسلیت و یا سخنی مبنی بر ابراز همدردی با آنان نشیندند تا از غم و مصیبت وارده بر آنان، بکاهد.
این گونه رفتار خشمانه علیه بردگان، جوش و خروش علیه ستمگران را در بلال به وجود میآورد. پس از این برخورد با أمیّه، بلال همراه مادر ستمدیده به خوابگاه محقّر خود رفت و در آغوش مادر آرمید.
مادر با دستهای خشن که کارهای زیاد و طاقت فرسا، ظرافت و لطافت زنانه را از آنها سلب نموده بود، بر صورت پسر بیپدر خود بهعنوان ترحم و دلداری میکشید که با مشاهده این منظر اگر در جمادات کمترین احساسی وجود میداشت، از بدحالی و بیچارگی مادر و فرزند متأثر میشدند، ولی أمیّهبنخلف با ترحم و مهربانی و محبت آن هم نسبت به مملوک، بیگانۀبیگانه بود.
1- بلال: آب و شیر و هرچه حَلْق را ترکُنَد و نام موذّن حضرت رسالت پناه ج. شمس اللغات، جزء اوّل، ص 169.
2- رباح: به فتح راء و بای أبجد نام یکی از موالی آن سرور ج و حیوانی است مانند گربه که دوشیده شود و کافور رباحی به آن منسوب است و به وزنه سوده و سود کردن و نام ساقی و نام شهری است.
و (رِباح) به کسر راء «رِباح» فروختن چیزی بِه سُود و فائده کسی را دادن و قلعهای است به أندلس و بز و بزغاله و شتربچه. شمساللغات، جزء اوّل، ص 343.