ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شب سخت تاریک است و تیرگی شدّت یافته نورهای ضعیف در تاریکی چشمک میزنند و دریکی از دروازهای مکه مکرمه امیّة با بلال قدمزنان صحبت میکند و برای قافلهای که قرار است هنگام فجر به سوی شام حرکت کند، آروزی نفع فراوان مینماید.
هنوز به مکه نرسیدند که امیّه جدا شد، امیّه به سوی مجلس عیش و نوش و طرب روانه گردید و بلال به طرف بتها آْمد تا درباره سفر سحرگهان قافله، از صنم، اطلاعاتی کسب کند. نزد کاهن رفت و بعد از آنکه حق و حقوق وی را نسبت به انجام این کار پرداخت نمود، از وی خواست تا فال ببیند و چوبهای ویژه فال اندازد. فال اولی بشارت خوبی نداد. غم و اندوه وجود بلال را فرا گرفت. کاهن طلب قربانی دیگری کرد، کاهن برای مرتبه دوّم و سوّم فال گرفت و چوب انداخت تا اینکه چوب موردنظر بلال که خبر از کامیابی و پیشرفت وی میداد، خارج شد و این همان چوبی بود که بلال در انتظارش بود؛ چون برای بلال که تمامی مقدمات و وسائل سفر را مجهّز کرده بود، رای بت و مصلحت فال در چوب اوّلی خوشایند نبود، بدینجهت آرام نگرفت تا بعد از خروج سهم دوّمی و سوّمی که اجازه سفر را صادر میکرد و رخصت عزیمت به شام پس از خروج سهم سوم و ترخیص از طرف بت و فال بر آن شد تا به دیدار أمیّه برود و وی را از اجازه فالی که گرفته بود، آگاه نماید و علاوه بر آن، اجازه سفر را هم از أمیه بگیرد. بعد از کسب تکلیف از امیّه بهسوی منزل حرکت نمود و با فجر أوّلی که سفیدیش بر قلههای تپّهها بوسه میزند و با زمین گسترده، همواره دست میدهد، کاروان بلال و دوستان وی بهسوی شام حرکت کرد و آواز شیرین و دلنواز بلال درمیان شنزارها و تپّهها لطف خاصی به قافله میبخشید.