تحمل شکنجه و عذاب در راه اسلام و عقیده و هدف
أمیّهبن خلف برای شرکت در شور و مشورت «دارالندوه»[1] پیرامون دین جدید و طریقه مقابله با آن و خطری که متوجّه مشرکین و بتپرستان میگردید از منزل بیرون آمد. از قیافه عبوسش، عزم و تصمیم و عنادت و ضدیت با دین اسلام استنباط میگردید.
از آنجا که أمیّه یکی از چهرههای سرسخت کفر و دارای نظری برتر و سرسختی بیشتر و مال و ثروت زیادتر بود، بزرگان قریش و سران کُفر به محض ورود به جلسه به احترامش، به پا ایستادند و أمیّه هم در جای ویژه خود نشست و بحث و گفتگو و مناقشه و سنجیدن تمامی جوانب امر شروع گردید. در همین أثناء و هنگام بحث و مذاکره در این مورد و اهتمامی که در گفتگو و طرح نقشههای شیطانی برای مبارزه با دین جدید (اسلام) و صاحب رسالت حضرت محمد رسولالله ج ابراز میداشتند، شخصی نزد امیه آمد و آهسته چیزی در گوش أمیّه خواند که أمیّۀ با آن همه سرسختی تغییر محسوسی کرد و چشمهایش سرخ شدند و از شدّت عصبانیّت، دندانهایش را بر هم فشرد و در گوش آورندۀ خبر گفت: آیا بلال برده، چنین جرمی را مرتکب شده!!!؟ شخصی هم گفتهاش را تأئید کرد و أمیّۀ بدون معطلّی برخاست و سوی منزلش راه افتاد و به مجرّد رسیدن به منزل، بلال را احضار و از صحّت خبر گرویدنش به اسلام و ایمانش به محمّد رسولالله ج و دعوت ایشان پرسید. بلال هم که دروغ گفتن را جایز نمیدانست و دوست نداشت حق را کوچک و تحقیر نماید، گفته أمیّهبنخلف را تأئید نمود. (رضیاللهعنه وأرضاه).
بعد از اقرار و اعتراف بلال، بین وی و أمیّه کشمکش بالا گرفت. بلال بر دفاع از عقیده و ایمانش اصرار عجیبی میورزید و از همه عجیبتر آن که بلال در چنین حالتی نه مرعوب مهتر میشد و نه میترسید و نه بیمی به خود راه میداد؛ بلکه درمقابل سختگیری وی پایمردی مینمود و برای امیهبنخلف دلیل اقامه مینمود.
احساس حقارت و بردگی در وجود بلال بعد از پذیرش دین اسلام، از بین رفته بود و دین جهانی اسلام به او آموخته بود، هر دو نفر از نظر حقوق، مساوی و برابرند و تمایزی بین هیچ یک از انسانها وجود ندارد، مگر به شرایط خاصّی که واضح و آشکار است.
آری، با مسلمان شدن بلال تفاوتهای مادی و فاصله طبقاتی موجود بین او و أمیه برداشته شد، واسلام تمامی قیدهای دست و پاگیر دورۀ جاهلیت را که نسبت به بردگان روا میداشت، از بین برد و نابود کرد و به ایشان آزادی، به ارمغان آورد و تنها تفاوت آنان را به انسانیت و درجه ایمان و خداپرستی آنان ذکر نمود.
بلی – یکتاپرستی به بشر آزادگی میبخشد و وی را از استعمار و إستحمار نجات میدهد، و روش خوش زیستن و سعادتمند بودن به وی میآموزد که حتی اگر جان خویش را در این راه از دست دهد اما حاضر نیست آزادگی و استقلال خویش را از دست بدهد وشرایط پست و ذلّتآور را بپذیرد.
وقتی أمید أمیّهبنخلف به ناامیدی گرائید و متوجه شد که سرزنش و ملامت و ریشخند و تمسخر در تغییر عقیده و تزلزل ایمان بلال کارگر نیست، روش خود را عوض نمود و در صدد تطمیع[2] بلال برآمد و نکوهش و بدگویی را به خوراک لذیذ، لباس زیبا و مسکن شایسته و بخشش مال تغییر داد، ولی این تشویق و ترغیب و تطمیع و إغواء[3] و إغفال[4] هیچگونه اثر سوئی در عقیدۀ راسخ و ایمان قوی بلالس به وجود نیاورد و چون امیّه از بلال إنعطافی[5] ندید و از این روش جدید، نتیجهای بهدست نیاورد، خوی وحشیگری در امیّه دوباره زنده شد و این بار شلاّق و کُتَک جای نیشِ زبان و ریشخند و تطمیع و إغفال گرفت.
زدن شَلّاق اثر بدی بر بدن بلال به جا میگذاشت و امیّۀ با قساوت فوقالعاده بدون درنظر گرفتن این مسئله که این شلاق به کدام یک از اعضای بدن وی اصابت مینماید، مرتّب بر بدن و چهرۀ بلال شلاق میزد و این شلاّقها سماجت عجیبی در بلال به وجود میآورد؛ ایمانش را قویتر و عقیدهاش را محکمتر مینمود (رضیاللهعنه وأرضاه).
پس از هر کتکاری که أمیّه مشرک و سنگدل، به طور مفصل و بیرحمانه، بلال صحابی بزرگوار و یار وفادار رسولاکرم ج را میزد، وی را در اتاقی تاریک و تنگ زندانی میکرد و وی را از خوراک و طعام و آشامیدنی محروم میگردانید و خود از منزل بیرون میرفت.
مدتی برنامه آزار و اذیت بلالس چنین بود: شَلاّق؛ کتک؛ زندان در اتاق تاریک، محرومیت از خوراک و آشامیدنی و با وجود اینکه در طول این مدت، بلال بدترین شکنجه و درد را متحمّل میگردید، امّا اعمال ظالمانه و قانون جنگل أمیّه خللی در همّت و ضعفی در ایمان و سستی در عقیدهاش به وجود نیاورد و وی را مجبور به تسلیم نکرد؛ بلکه بر ایمان و عقیدهاش استوارتر و راسختر گردید و وسایل شکنجه و آزار و اذیت امیهبنخلف کارگر واقع نشد و پیروز نگردید و نتیجه مطلوب حاصل نگشت و امیّهبنخلف چاره دیگری به ذهن وی راه نیافت و از مقابله و رویارویی با بلال در مانده شد بنابراین، از أبوجهل در برگرداندن بلال به بُتپرستی کمک خواست و طلب چاره نمود.
ابوجهل که انسانی پست و ستیزه کار و لَجوج بود، به زعم و گمان باطل خویش خواستارِ آزادی عمل در شکنجه و عذابِ عَبْدِ از دین برگشته شد.
بدین جهت روز دوّم وقتی بازار از مشتریان مالامال گردید، بلالس با غُل و زنجیر و با لباسی پارهپاره که اثر شلاّق و ضرب و کتکاریهای وحشیانه بر جسمش مشهود بود، از منزل مشرک کوتهفکر، امیّهبنخلف، بیرون آورده شد. مگر تقصیر بلال چیست که باید این همه درد کشد و شکنجه بیند!!!؟
و چه کار خلافی مرتکب شده که مجازات گردد!!؟
بلال مسلمان شده؛ به اسلام گرویده؛ دعوت محمّدی را پذیرفته؛ بلال به خدای واحد، قرآن واحد، پیامبران خدای واحد، قبله واحد ایمان آورده و در برابر ظلم و ستم قد برافراشته و از بردگی منزجر و متنفّر شده و خواستار آزادی و حرّیت و شکستن قیدها و بندهای بردگی است.
آری بلال خواستار شرافت و انسانیّت است. بلال خواستار استقلال و برگرداندن حقوق واقعی خویش و پایان دادن به استعمار و استحمار است. بلال از اینکه در اختیار کسی دیگر به عنوان برده باشد و از او تبعیت نماید، بیزار است و دین جدید، دین اسلام، روحش را پرورش داده و وی را از اختناق و افکار منحطّ نجات داده و شاهراه سعادت، پیشرفت، آزادگی، مجد، عظمت، بزرگواری و شرافت و انسانیّت را بر وی گشوده است، بدین جهت و برای بدست آوردن این مزایا بلال شکنجه میبیند و جسمش درد میکشد.
ولی مشرکین میخواهند با زور شلاّق و آزار و اذیت بلال، وی از تمامی مزایای فوقالذکر صرف نظر کند و مجدّداً بعد از هدایت، راه ضلالت و گمراهی پیش گرفته و زندگی اولیهاش را از سر گیرد و فرمانبر امیّهبنخلف باشد و عمری را در خواری و زبونی و ذلت بگذارند.
آری بلال برای اینکه بر شکنجهاش افزوده گردد؛ برای شکنجهای که دستهای ستمگر همه مشرکین در آن سهیم باشد، از منزل امیهبنخلف بیرون آورده شد.
بلی، شلاقها چون باران، آب گرم از همه طرف و سنگریزه از هر گوشه بر بدن مبارک بلالِ مؤمن مطمئن صبور مقاومِ شجاع، زده و ریخته میشد و دشنام و سخنهای رکیک به آواز بلند به گوش میرسد و این موکبِ وحشی هرچه جلوتر میرفت، دنباله اش درازتر میگردید و بر تعداد افرادش افزوده میشد و با کثرت جمعیّت، عذاب و شکنجه بلال نیز فزونی مییافت.
با این همه شکنجه و عذاب و درد و رنج و با این همه قساوتِ قلوب و سنگدلی کّفار آیا بلال مسلمان، بلال مؤمنِ مقاوم، به خواسته کفّار و مشرکین جواب مثبت دهد و تسلیم قوای کفر و میلهای شیطانی شود و یا به تقّیه پناه بَرَدْ واسلام، دین توحید را از مشرکین پنهان دارد تا مدتی از عذاب و رنج در امان باشد!!؟ و یا بر عقیده و ایمانش ثابت قدم و راسخ و استوار بماند و یقین بداند که خداوند بزرگ والله واحد جلّ شأنه او را نگهبان و نگهدار است و روزی بنده مسلمِ مؤمن خود را از شَرّ کفار و دستهای پلید ستم نجات میدهد؟
بلی، مؤمن بر حق، مؤمن به خدا و رسول، مؤمن پایبند به مبانی و عقائد اسلامی از تحمّل هیچگونه عذاب و محرومیتی إبایی ندارد و در راه خدا و پیامبرش و در راه عقیده از هیچچیز، حتی اگر جان عزیزش را از دست دهد، ترسی به دل راه نمیدهد و در آن صورت مرگ را با آغوش باز پذیرا میشود[6].
بلال درمیان مردان بیفکر، معذّب و ناراحت بود تا جایی که از فَرْط درد و مشقّت و خستگی مدام نیرویی درپاهایش نبود و آنها را بر زمین میکشید و از کوفتگی و بیحالی بر زمین میغلتید و براثر خیس بودن صورتش، خاک بر چهرهاش میچسبید و در همین حالت مجبور بود با لباس پارهپاره، جسدش را بپوشاند.
در زوال خورشید و شدّت گرما، کاروانی که بلال را آزار و اذیت مینمودند، به بیرون مکه رسید. ابوجهل کوته فکر قسیالقلب، بلال مقاوم مبارز را بر زمین سوزانِ بطحاء خوابانید و سنگی بزرگ بر سینه مبارکش نهاد که تنّفس بر وی دشوار شده بود.
امّا بلال مقاوم و مصُمَمّمْ و آزاده تمام نیروی خود را صرف مقاومت و تحمّل مشقّت در راه خداپرستی و محبت وی و اطمینان به قدرت لایتناهی خدا و ایمان به خدا نموده بود در همین حالِ توانفرسا مرتّب: أحَد أحَد تکرار میکرد و هر مرتبه که مشرکین کوتهفکر در شکنجهاش شدّت عمل به خرج میدادند، بلال متقابلاً درنَشِیدِ فرحزایش پافشاری میکرد و بیشتر أحَدأحَد بر زبان جاری میساخت، (خدا یکی است، خدا یکتا است).
بلال از فشار درد و مصیبت وارده، بیهوش میگردید، امّا زمانی که به هوش میآمد، أحَدٌ أحَدْ از زبانش به گوش میرسد.
آری بلال با تلفظ أحدٌ أحدْ از خداوند استمداد میطلبید و از رابطه معنویی که بین خداوند ﻷ و بندۀ مؤمن صادق موجود است، قوّت قلب میگرفت و مخالفین وکسانی که به وی ظلم مینمودند نزد بلال نزد بلال پشیزی ارزش نداشتند. بدینجهت بلال امیدوار بود و وسیلهای برای خروج (از مِحنَتْ) میجست و آسانی را بعد از دشواری با دوچشمان خود میدید. واقعیت آن است که رحمت خداوندی هر چیزی را پوشانده و در همه جا گسترده است و رحمت خداوند در مواقع حسّاس و ضروری بنده مؤمن راستگو را احاطه کرده است و وی را از مهلکه نجات میبخشد. رهایی و فَرَجی که بلال مظلوم مقاوم مبارز، انتظارش را میکشید. آری، دوست قدیمیش سید و سرور ما أبوبکر صدیقس به سراغش آمد.
وقتی آن صحابی بزرگوار؛ آن یار وفادار؛ آن رقیق القلب مهربان؛ آن دوست مشفق رؤوف به بطحاء (محلی که بلال را اذیت و آزار مینمودند) تشریف آوردند و وضع اسفانگیز و رقتبار بلال، خاطر عزیز آن مرد مجاهد آزاده طبع را رنجانید، با ابوجهل ستمگر و امیه سنگدل بیوجدان درباره چشمپوشی از آزار و اذیت و رهایی بلال مسلمان ثابتقدم صحبت فرمود، اما جواب مناسبی از آنان مبنی بر همکاری با وی دریافت نکرد. بدین جهت پیشنهاد خرید بلال را به میان آورد که أمیه با نرخ زیاد و گران بر این امر راضی شد و ابوبکر انسان آزادیخواه و آزاده، برای آزاد ساختن انسانی از قید و بند بردگی آن هم انسانی همفکر و همدین با همان قیمت گزاف موافقت فرمود و بها را پرداخت نمود و سنگ بزرگ و صخره را از روی سینۀ مبارک پرنور بلال برداشت و غُل و زنجیر را از دست و پای بلال گشود. وقتی أمیه این صحنه انساندوستی را مشاهده کرد، صدا برآورد که اگر کمتر از این هم میپرداختی، میپذیرفتم و حضرت ابوبکر سرور ما و شاگرد ارجمند مکتب محمّدی و ابوبکر بلندنظر و مصلح کبیرس هم در پاسخ امیه مشرک پولپرست فرمود:
«والله، یا أمیة، لَوْ طَلَبْتَ أکْثَرَ لأَ عْطَیْتُکَ».
«به خدا سوگند- ای أمیه اگر بیش از این هم خواسته بودی، میپرداختم».
با تشریف آوردن سیدنا ابوبکر به بطحاء و خلاصی و رهایی سیدنا بلال از دستهای امیه و ابوجهل و دیگر مشرکین، کشمکش بین بلال موحّد و امیه و ابوجهل مشرک پایان پذیرفت و هر کدام در مسیر خود طی طریق کردند و...
پیامبر ج، پیشوای بشریت و منجی انسانها از جهل و ستم و
مصلح اکبر ج از این عمل صحابی بزرگ، أبوبکر
صدیق، برای برای آزاد ساختن صحابی بزرگ دیگر، سیدنا بلالبن رباح بسیار خوشحال و
سرور گردیدند. «رضیاللهعنهما».