بخش سوم:
نظام اجتماعی در اسلام
مبحث اول: مفهوم اجتماع و زندگی اجتماعی در اسلام؛
مبحث دوم: جایگاه همسایه در اسلام؛
مبحث سوم: صلۀ رحم؛
مبحث چهارم: کرامت انسان و معیار عدالت و کرامت در اسلام؛
مبحث پنجم: اصول اخلاقی و نقش آن در ساختار جامعه؛
مبحث ششم: صداقت و مصاحبت در اسلام و رابطۀ مسلمانان با دیگران؛
مبحث اول:
مفهوم اجتماع و زندگی اجتماعی در اسلام
گفتار اول: مفهوم اجتماع و مسائل مربوط به آن
پیش از بیان جزئیّاتی دربارۀ نظام اجتماعی اسلام، شایسته است که از برخی اصطلاحات موجود در این زمینه؛ همچون اجتماع، مجتمع، جماعت و امّت آگاه شویم.
اصل این واژه از «جمع» به معنای جمعنمودن یک شیء و حفاظت آن از پراکندگی است. مفهوم اصلی عبارات: جَمَعَ جمعاً وجَمَّعهُ، وأجمَعهُ فاجتمَعَ و نیز تَجَمَّعَ واستَجمَعَ همان جمعآوری است.
مجموع: یعنی آنچه از چندین جا و جنبه، گردآوری و جمع میگردد. ابن منظور میگوید که: تَجَمّعَ القوم؛ یعنی آن قوم از اینجا و آنجا جمع شدند.[1]
هدف ما از اجتماع، در این مبحث، فهم و یادآوری ظهور و پیدایش جوامع است.[2]
یعنی مجموعهای از مردم که از چندین فرد تشکیل شده است.[3]
یا اینکه جامعۀ بشری یعنی تعداد زیادی از ساکنان که براساس روابط اجتماعی و مصالحی مشترک، با یکدیگر جمع شده و دارای قوانین و قدرتی که بر آنان مسلّط و مراقب است، هستند.[4]
تنها تفاوت جامعۀ اسلامی با سایر جوامع، همان ویژگیها و صفات منحصر به فردش است که برخی از آنها در ادامه بیان خواهد شد.
پس میتوان جامعۀ اسلامی را اینگونه تعریف کرد: سکونت و اجتماع گروهی از مسلمانان در سرزمین خودشان براساس رابطۀ اسلامی که امورشان در پرتو قوانین و احکام اسلام است و سرپرست و حاکم آنان ادارۀ امورشان را برعهده دارد.[5]
یعنی گروهی از مردم که یک یا چندین رابطه آنان را با یکدیگر جمع نموده است؛ مانند رابطۀ خویشاوندی و نژادی. بنابراین جماعت از این لحاظ، بخشی از عناصر جامعه است.[6]
این واژه چندین معنا دارد؛ مثلاً بر یک دورۀ زمانی، گروهی از مردم، شریعت و ... اطلاق میگردد.
امّا در اصطلاح اجتماعی، بر گروهی از مردم که براساس یک موضوع و موردی؛ مانند یک دین یا یک زمان و مکان با یکدیگر جمع شدهاند، اطلاق میشود؛ فرقی نمیکند که این کار با ارادۀ خوشان نباشد؛ همچون نژاد و رنگ، یا اینکه به اختیارشان باشد؛ مانند اعتقاد و سرزمین.[7]
در پرتو متون شرعی، میتوان امّت اسلامی را اینگونه تعریف کرد: گروههایی از مردم که اعتقاد اسلام آنان را با یکدیگر جمع نموده است و صرفنظر از هر نوع اعتبار و معیار دیگری.
قرآن کریم در تأیید این سخن میفرماید:
﴿وَإِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّکُمۡ فَٱتَّقُونِ﴾ [المؤمنون: 52]
«و همانا این امّت شما، امّت واحدی است و من پروردگار شما هستم، پس از من بترسید.»
اگر انسان محقّق به شرایط تمامی دولتهای دیگر دقّت کند، میبیند که هرچند تلاش نمودهاند تا در زیر یک پرچم قرار گیرند، امّا هرگز موفّق به این کار نشدند.
مردم همواره اصطلاح کشورهای اروپایی را میشنوند.
و نیز کشورهای آفریقایی که هرچند دارای روابطی هستند، امّا بازهم با نام کشورهای آفریقایی [و کشورهای اروپایی] شناخته میشوند، درحالی که هرگز اصطلاح امّتهای اسلامی را نشنیدهای، بلکه آنان یک امّت مسلمانند با وجود اینکه افرادش از لحاظ زبان، نژاد و سرزمین، با یکدیگر تفاوت دارند.
یعنی اینکه اسلام از چندین جامعه – با توجّه به معیارهای خودشان- تشکیل شده، امّا هماهنگی و توافق میان جوامع اسلامی کاملا روشن است، چون همۀ آنان به یک مرجع وخاستگاه والا؛ یعنی اسلام متّصل هستند.[8]
گفتار دوم: زندگی اجتماعی در اسلام
ادیان آسمانی باعث اصلاح نفوس، روشنایی دیدهها و گشایش راه حکمت میشوند.
و بدون تردید تأثیر و نقش اسلام در این زمینه، از سایر ادیان بیشتر و روشنتر است، زیرا دین اسلام بهترین و خاتم و کاملترین ادیان به شمار میرود و از این رو، تعجّبی نیست که تمامی جزئیّات مسائل اعتقادی و رفتاری، تربیّتی، اخلاقی، احکام، اجتماعی و سیاسی را به طور اجمال و تفصیل بیان کرده است.
هدف ما در این گفتار، جامعهای است که اسلام منارهاش را برافراشت و افرادش به طور کامل و شایسته تربیّت شدند و ساختاری منظّم گرفتند و عقلها از حقایقی که قبلاً مبهم بود، آگاه گشتند.
پس از اینکه هدایت اسلام تکمیل شد و از تمامی جنبهها شروع به اصلاح نمود، در عوض جهل، علم، به جای تمایلات سرکش، ارادههایی والا و در عوض زیان، رستگاری و اصلاح را جایگزین ساخت.
اسلام فقط به اصلاح نفوس از طریق عقاید صحیح و سالم و تشریع عباداتی که رابطۀ بنده با پروردگارش را قوی میگرداند، اکتفا نکرد، بلکه نفسها را با اخلاقی درخشان پرورش داد و پایههای جامعه را به بهترین شکل ممکن محکم و استوار نمود، چون از دیدگاه اسلام، آدمی برای جدایی و کنارهگیری از مردم و جامعه آفریده نشده، بلکه به منظور حضور در اجتماعی که یکدیگر را برای مصالح زندگی و به کارگیری اسباب سعادت کمک میکنند، خلق گشته است. بر این اساس، به حقوق خویشاوندان توجّه شده و بدین منظور، نفقات و مواریث را در ساختار و قانونی استوار مقرّر نموده و بسیار تأکید بر خوشبختکردن آنان با نیکی از روی جوانمردی و مکارم اخلاق دارد. همچنین برای رابطۀ زناشویی حقوقی تعیین نموده که این ارتباط را با الفتی صادقانه و حیات پسندیدهای همراه میسازد و نیز رابطهای دیگر؛ یعنی همسایگی را اصلاح کرده و سایر روابطی که نظم جامعه را از آشوب و پراکندگی حفظ میکنند.[9]
به همین سبب، دعوت اسلام تفاوت بسیار آشکاری با ادیان گذشته داشت از این لحاظ که دینی عام بود و مردم را برای پذیرش دینی عمومی آماده ساخت. همچنین از نظر گستردگی اصولش علاوه بر فروعش و نیز از لحاظ اینکه در اسلام، علم خواهانِ عمل بوده و اعتقاد همراه و ملازم احکام و شریعت است. بنابراین دین اسلام ساختار اجتماعی مسلمانان را در تمامی جنبههای زندگی مرتّب و منضبط ساخت و تکمیل نظام دینی بود که مردم را برای اتّحاد و زندگی در کنار هم آماده ساخت. از آنجا که اسلام دارای این ویژگی کامل است، نتیجه میگیریم که دین واقعی و مورد پسند االله تعالی برای بشر، همین دین بوده و ادیان پیشین، نوعی مقدّمه برای رسیدن به اوج و نهایت آن بوده است.
الله ﻷ میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلدِّینَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ﴾ [آلعمران: 19]
«همانا دین [حق] از دیدگاه الله تعالی، اسلام است.»
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَمُهَیۡمِنًا عَلَیۡهِۖ﴾ [المائدة: 48]
«و [این] کتاب [قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم درحالی که تصدیقکنندۀ کتابهای پیش از خود بوده و بر آنها شاهد و نگاهبان است.»
در نتیجه، اسلام خواهانِ اصلاح بشر در تمامی جوانب زندگی است و اصلاح بشر با اصلاح تکتک افراد و سپس با اصلاح جامعه محقّق میشود و از این رو، اصلاح اجتماعی از مهمترین اهداف اسلام به شمار میرود، چنانکه الله ـ میفرماید:
﴿وَلَا تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَا﴾ [الأعراف: 56]
«و در زمین، پس از اصلاح آن فساد نکنید.»[10]
علّامه محمّد طاهر بن عاشور / میگوید: «یکی از عجیبترین تناسبها و زیباترین تأییدات الهی برای این دین و آمادهکردن عوامل ظهور و غلبۀ آن، این است که برای مدّت ظهورش، دو مرحلۀ مهم و بزرگ قرار داد: مرحلۀ اقامت پیامبر ج در زادگاه خویش؛ مکّه؛ یعنی دوران پیش از هجرت، و مرحلۀ پس از هجرت ایشان به یثرب [مدینه].
و دو هدف تشریع اسلامی در این دو مرحله تقسیم شد؛ در مرحلۀ اول بیشتربه اصلاح فردی پرداخت، امّا در بیشترین قسمت مرحلۀ دوم، اصلاح اجتماعی شکل گرفت. هنوز مرحلۀ دوم؛ یعنی هجرت فرا نرسیده بود که اسلام جماعتی صالح و کاملاً آماده بر اثر اصلاح موجود داشت و گروه مسلمانان در آن زمان تشکیل میشد از مسلمانان نخستین و ساکن در مکّه به همراه رسول الله ج که تقریبا 50 نفر بودند و نیز مسلمانان مهاجر به سرزمین حبشه که نزدیک به 80 تن بوده و مسلمانان اوس و خزرج اهل مدینه که تقریباً 4 هزار مرد میشدند.
این تعداد برای انتشار دعوت اصلاحی اسلام و منتشر ساختن فضیلت آن در دل سایر مردم و آشکارساختن دعوتش در حضور افراد کافی به نظر میرسید. بنابراین اسلام آن روز شایسته بود که در اصلاح اجتماعی و نهادن پایهها و برافراشتن قصرهایش شتاب گیرد.»[11]
علاوه بر موارد پیشین، هنگام سخن از برخی روابط اجتماعی و اخلاقی که پایههای جامعه را استوار و محکم میسازد، مطالبی دربارۀ توجّه اسلام به جامعه بیان خواهد شد.
مبحث دوم:
جایگاه همسایه در اسلام
أ- مفهوم لغوی جار: ابن منظور / میگوید: «جوار: مجاورت و جار یعنی کسی که در کنار توست.
جاورَ الرّجلَ مجاورة وجِواراً وجُواراً – که با کسرهخواندن، فصیحتر است-: یعنی با او ساکن شد و آرام گرفت.
اینکه گفته میشود فلانی خوشهمسایه است، به سبب حالت و نوعی از کنار هم بودن و همسایگی است.»[12]
همچنین میگوید: «جارُک: یعنی کسی که در کنار توست. جمع «جار»: أجوار، جیره و جیران میشود و فقط قاع، أقواع، قیعان و قیعه شبیه آن است.»[13]
ب- مفهوم اصطلاحی جار: یعنی فردی که نوعی همسایگی شرعی با تو دارد؛ فرقی نمیکند که مسلمان یا کافر، نیک یا بد، دوست یا دشمن، نیکوکار یا بدکار، مفید یا مضر، خویشاوند یا بیگانه و شهری یا روستایی باشد.
همسایگی مراتبی دارد که برخی از آنها بالاتر از برخی دیگر بوده و براساس نزدیکی، خویشاوندی، دیانت، تقوا و سایر صفات همسایه، تغییر میکند و براساس شرایطش، مستحقّ حقوقی است.[14]
دیدگاه عالمان دربارۀ محدودۀ شرعی همسایگی متفاوت است؛ مثلاً در این باره گفته شده است که:
1. محدودۀ همسایگی 40 منزل از هر طرف است؛ این سخن از أمّ المؤمنین عایشه ل و نیز از زهری و اوزاعی رحمهما الله نقل شده است؛
2. از هر طرف، 10 منزل را شامل میشود؛
3. کسی که صدا و درخواست انسان را بشنود، همسایه به شمار میرود. این سخن، از سیّدنا علی س نقل شده است؛
4. همسایه کسی است که منزلش متّصل به منزل انسان و همراه و همنشین آدمی باشد؛
5. کسانی که با یکدیگر در یک مسجد نماز میخوانند، همسایۀ همدیگرند.
قول صحیح -والله أعلم- این است که محدودۀ همسایگی براساس عُرف تعیین گردد؛ یعنی هرکس که در عُرف مردم، همسایه به شمار رود، همان فرد همسایۀ انسان است.[15]
بدون تردید همسایگی از نظر مسکن، آشکارترین و واضحترین نوع همسایگی است.
امّا مفهوم همسایه و همسایگی -در اسلام- منحصر بر همسایگی از لحاظ مسکن نمیشود، بلکه عامتر از این بوده و همسایگی در محلّ تجارت، بازار، مزرعه، مدرسه و مکان درس نیز وجود دارد.
همچنین این مفهوم شامل همسفر انسان میشود که از نظر مکانی و بدنی، در کنار آدمی است و هریک از آن دو، بر دیگری حقّ همسایگی دارند.
همسر نیز «جارة» نامیده میشود، چنانکه در تفسیر آیۀ زیر، همین مفهوم بیان شده است:
﴿وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ﴾ [النّساء: 36]
«و [به] همسایۀ خویشاوند و همسایۀ بیگانه و همنشین [نیکی کنید].»
مفهوم مذکور شامل همسایگی میان دولتها و کشورها نیز میشود و هریک از دولتها بر همسایۀ خویش، حقّ همسایگی دارند.
علاوه بر این، به کسی که از تو درخواست کمک میکند و به تو پناه میآورد و نیز به فردی که پناه میدهد، «جار» میگویند.
گفتار دوم: توصیۀ اسلام دربارۀ همسایه
بدون تردید اسلام در مورد همسایه توصیه نموده و جایگاهش را بلند گردانیده است. از دیدگاه دین اسلام، همسایه حرمت و حقوق فراوانی دارد که قوانین اخلاقی و احکام بشری از آنها آگاه نیستند.
و بلکه قوانین و احکام وضعی برخی از حقوق همسایه را نادیده گرفته و برایش قائل به حرمت و احترامی نشدهاند، زیرا از دیدگاه آنان در اغلب موارد، نادیدهگرفتن حقوق همسایه، آسانتر و کمهزینهتر و نوعی فرصت به شمار میرود.
از دیدگاه اسلام، حقوق همسایه آن قدر مهم بوده که الله تعالی این مطلب را در کنار عبادت و توحید خویش و نیکی به والدین و یتیمان و خویشاوندان بیان فرموده است.
الله ﻷ در آیهای که حقوق دهگانه را بیان میکند، چنین میفرماید:
﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا﴾ [النّساء: 36]
«و الله أ را بپرستید و چیزی را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر نیکی کنید و [نیز] به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و همسایۀ خویشاوند و همسایۀ بیگانه و همنشین و در راهماندگان و بردگانی که مالکشان هستید [نیکی کنید]. بدون تردید الله تعالی کسی را که متکّبر و فخرفروش است، دوست ندارد.»
مراد الله متعال از ﴿َٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ کسی است که نوعی رابطۀ خویشاوندی با انسان دارد، و بنا بر قولی، یعنی فردی که منزل و سکونتش نزدیک به توست و نیز گفته شده که هدف از آن، مسلمان و یا همسر است.
و نقل شده که مراد از ﴿ٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ﴾ فردی است که از لحاظ عُرف، همسایه به شمار میرود و کمی با منزلش فاصله داری.
و بنا بر قولی، کسی است که هیچ نوع رابطۀ خویشاوندی با انسان ندارد و نیز گفته شده که هدف از آن، همسر یا غیرمسلمان است.[16]
در احادیث نبوی نیز به طور فراوان و مکرّر بر رعایت حقوق همسایه، سفارش در مورد او، حفاظت آبرو و شرافتش، پنهانکردن عیوبش، برآوردهکردن نیاز او، بستن چشم بر محارم وی و دوری از آنچه باعث تردید و تهمت و بدی به او میگردد، تأکید شده است.
یکی از واضحترین و مهمترین احادیث نبوی، آنچه بخاری و مسلم رحمهما الله از قول أمّ المؤمنین عایشه و ابن عمر ش آوردهاند، است که پیامبر ج فرمودند: «مَا زَالَ جِبْرِیلُ یُوصِینِی بِالْجَارِ، حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُ»[17]؛ «جبرئیل ÷ آن قدر دربارۀ همسایه به من سفارش کرد که گمان کردم همسایه از همسایه ارث خواهد برد.»
یعنی پنداشتم که به زودی فرمان الهی دربارۀ ارثبردن همسایه از همسایه، به من خواهد رسید.
این سخنی جامع و بسیار رساست، زیرا سفارش دربارۀ همسایه شامل دورنمودن شر از وی و رساندن خیر به اوست و این سخن پیامبر ج که فرمودند: «پنداشتم همسایه از همسایه ارث خواهد برد.» نشان میدهد که سفارش در مورد همسایه، بسیار مهم بوده و تأکید فراوانی بر رعایت حقوق وی شده است.[18]
گفتار سوم: حقوق همسایه در اسلام
حقوق همسایه به طور جزئی، بسیار زیاد است، امّا حقوق اصلی وی بر چهار نوع بوده و از این قرار است:
قبلاً بیان گردید که همسایه دارای جایگاهی والا و حرمت فراوانی است.
به همین سبب، کسی که همسایهاش را اذیّت نماید، به شدّت مورد تهدید و تحذیر قرار گرفته و آزاررساندن به ناحق و اذیّتکردن همسایه، شدیداً تحریم شده است.
در صحیح بخاری، از ابوشریح س روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «وَاللَّهِ لاَ یُؤْمِنُ، وَاللَّهِ لاَ یُؤْمِنُ، وَاللَّهِ لاَ یُؤْمِنُ»؛ «سوگند به الله که هرگز ایمان ندارد، سوگند به الله که هرگز ایمان ندارد، سوگند به الله که هرگز ایمان ندارد.»
پرسیده شد: ای رسول الله! چه کسی ایمان ندارد؟
پیامبر ج فرمودند: «مَنْ لَا یَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ»[19]؛ «کسی که همسایۀ او از بدیهایش در امان نباشد.»
در صحیح مسلم نیز از ابوهریره س روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ لَا یَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ»[20]؛ «کسی که همسایۀ او از بدیهایش در امان نباشد، وارد بهشت نمیشود.»
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوهریره س نقل شده که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلاَ یُؤْذِ جَارَهُ»[21]؛ «کسی که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که همسایهاش را اذیّت نکند.»
یکی از مواردی که دربارۀ همسایه سفارش شده و حقّ وی به شمار میرود، حمایت از اوست و اقدام فرد برای نجات همسایه از مصیبتی که به وی رسیده، نشانۀ شرافت و والاهمّتی وی است؛ فرقی نمیکند که آن مصیبت علیه آبرو، جسم، مال یا سایر موارد باشد.
برای خوشهمسایگی فرد تنها این کافی نیست که همسایهاش را اذیّت نکند و در برابر افراد ستمگر و زبانهای بدگو، بهوسیلۀ قدرت و جایگاه خویش، از وی دفاع نماید.
بلکه باید با انجام انواع نیکیها، به وی احسان کند و این کار نشانۀ فضیلت و دلیل ایمان و علامت صداقت انسان است.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوهریره س روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْرًا أَوْ لِیَصْمُتْ، وَمَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیُکْرِمْ جَارَهُ، وَمَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ»[22]؛ «کسی که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که [سخن] خیری بگوید یا سکوت نماید و فردی که باور به الله و روز قیامت دارد، باید که همسایهاش را اکرام کند و کسی که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که مهمانش را گرامی بدارد.»
در صحیح مسلم، عبارت: «فَلْیُحْسِنْ إِلَى جَارِهِ»[23]؛ «پس باید که به همسایهاش نیکی کند.» نیز آمده است.
برخی از انواع نیکی به همسایه عبارت است از: تسلیّتدادن به وی در زمان مصیبت و تبریک در هنگام خوشحالی، عیادت او در زمان بیماری، شروعنمودن سلام، خوشرویی در هنگام دیدار، ارشاد او به منافع دینی و دنیوی و در حدّ توان، ارتباط با وی از طریق انواع نیکیها.
اینکه انسان همسایهاش را اذیّت نکند و مصیبت را از وی دور سازد و در برابر دستان و زبانهای ستمگر و بد، از او حمایت و دفاع نماید و به وی نیکی کند؛ تمامی این موارد فضیلت بوده و خوب است.
امّا فضیلت دیگری نیز وجود دارد؛ یعنی صرفنظرکردن از لغزشهای همسایه و بخشش بسیاری از بدیهای او؛ بهویژه زمانی که بدیهایش از روی عمد نباشد یا اینکه از کار خویش پشیمان شده و عذرخواهی کند.
تحمّل اذیّت همسایه و مقابل به مثلنکردن، از برترین اخلاق و والاترین صفات است.
سلف صالح این موضوع را فهمیده و به آن عمل کردند.
«مرُّوزی از حسن چنین نقل میکند: خوشهمسایگی [فقط] آزارنرساندن به همسایه نیست، بلکه به معنای صبر و تحمّل آزار وی [هم] است.»[24]
گفتار اول: مفهوم صلۀ رحم و شیوۀ تحقّق آن
ابن منظور / میگوید: «وصلت الشّیء وَصلاً وصِلةً؛ وصل ضدّ جدایی و هجران است.»[25]
و میآورد: «گفته میشود: وصلَ فلانٌ رحمه یَصِلُها صِلةً وبینهما وصلةٌ؛ یعنی در میان آن دو، اتّصال و واسطهای است.»[26]
و میگوید: «تواصل ضدّ تصارم [از یکدیگر بریدن] است.»[27]
وی دربارۀ صلۀ رحم میآورد: «ابن اثیر میگوید: صلۀ رحم کنایه از نیکی به خویشاوندان نسبی و سببی و مهربانی و نرمی با آنان و توجّه به شرایطشان است، هرچند آنان دوری و بدی کنند. و قطع صلۀ رحم یعنی عکس و خلاف موارد فوق.»[28]
صلۀ رحم از چندین طریق شکل میگیرد؛ از جمله: دیدار با خویشاوندان، بررسی و پرسش احوال و شرایطشان، دادن هدیه، احترام و شناخت جایگاهشان، انفاق و صدقه بر خویشاوند فقیر، مهربانی و نرمی با خویشاوند ثروتمند، احترام به بزرگترها، مهربانی به افراد کوچک و ضعیفان، توجّه به آنان از طریق احوالپرسی و دیدار فراوان؛ با آمدن به نزدشان یا فرستادن نامه و یا گفتگوی تلفنی.
همچنین مهمانکردن و دعوت و پذیرایی خوب و اکرام و گرامیداشت آنان و برقراری ارتباط با کسی که قطع صلۀ رحم نموده است.
و نیز با شرکت در شادیها، کمک و حمایت در غمها، دعا، سعۀ صدر و خوشگمانی نسبت به آنان، برقراری صلح و آشتی در میانشان هرگاه که دچار اختلاف شوند و علاقۀ فراوان به استحکام و نزدیکساختن رابطه و استوارکردن پایههایش با آنان.
همچنین با عیادت بیمارانشان و پذیرش دعوت و مهمانی آنان.
بزرگترین وسیله برای صلۀ رحم این است که انسان مشتاق دعوت خویشاوندان خود به سوی هدایت باشد و آنان را امر به معروف و نهی از منکر نماید.[29]
گفتار دوم: فضایل صلۀ رحم در دین اسلام
شریعت اسلام فضایل صلۀ رحم را بیان نموده و متون فراوانی از قرآن و سنّت و نیز سخنان بسیاری از عالمان و حکیمان در این زمینه نقل شده است؛ برخی از فضایل این کار پسندیده عبارت است از:
1- صلۀ رحم نشانۀ ایمان به الله و روز آخرت است
ابوهریره س روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ، وَمَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ»[30]؛ «هر کس که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که مهمانش را گرامی بدارد و کسی که باور به الله متعال و روز قیامت دارد، باید که با خویشاوندش رابطه داشته باشد.»
2- صلۀ رحم باعث زیادشدن عمر و زیادشدن روزی میگردد
انس بن مالک س روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُبْسَطَ لَهُ فِی رِزْقِهِ، وَیُنْسَأَ لَهُ فِی أَثَرِهِ، فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ»[31]؛ «کسی که دوست دارد روزیاش فراوان [و با برکت] شود و عمرش طولانی [و با برکت] گردد، باید که با خویشاوندانش رابطه داشته باشد.»
علما در توضیح زیادشدن عمر و برکت روزی که در حدیث فوق بیان شد، چنین گفتهاند:
أ- یعنی اینکه الله ـ در عمر انسان برکت میدهد و به وی نیروی بدنی، رجاحت عقلی و استواری در تصمیم و اراده میبخشد و در نتیجه، زندگیاش سرشار از اعمال مهم و باشکوه میشود؛
ب- مراد همان زیادتی حقیقی است؛ یعنی کسی که صلۀ رحم را رعایت میکند، الله تعالی عمرش را زیاد نموده و روزیاش را فراوان میکند.
هیچ تعجّبی ندارد، زیرا همانگونه که سلامتی، هوای پاک، غذای خوب و استفاده از امور مقوّی برای جسم و دل باعث طولانیشدن عمر میگردد، الله أ صلۀ رحم را نیز سببی الهی قرار داده است، چون اسباب رسیدن به امور محبوب دنیوی بر دو قسم است: امور محسوس که حواس و عقول آنها را احساس و درک میکنند و امور ربّانی و الهی که ذات توانا بر همه چیز و پروردگاری که تمامی اسباب و امور عالَم تحت فرمان اوست، آنها را مقدّر نموده است.»[32]
3- صلۀ رحم باعث ارتباط الله تعالی با انسان میشود
پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللهَ خَلَقَ الْخَلْقَ حَتَّى إِذَا فَرَغَ مِنْهُمْ قَامَتِ الرَّحِمُ، فَقَالَتْ: هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ مِنَ الْقَطِیعَةِ؟ قَالَ: نَعَمْ، أَمَا تَرْضَیْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَکِ، وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَکِ؟ قَالَتْ: بَلَى، قَالَ: فَذَاکِ لَکِ»[33]؛ «الله تعالی مخلوقات را آفرید و زمانی که از آفرینش آنها فارغ شد، رحم برخاست و گفت: این جایگاه کسی است که از قطع رحم، به تو پناه آورد؟ فرمود: آری، مگر راضی نمیشوی با کسی که تو را وصل میکند، ارتباط برقرار کنم و از کسی که تو را قطع مینماید، جدا شوم؟ صلۀ رحم گفت: بله [این کار را میپسندم]. الله ﻷ فرمود: پس این [حق] برای توست.»
4- صلۀ رحم یکی از بزرگترین اسباب ورود به بهشت است
ابوایّوب انصاری س روایت میکند که مردی گفت: ای رسول الله! به من از عملی بگو که باعث ورودم به بهشت و دوریام از دوزخ شود. پیامبر ج فرمودند: «تَعْبُدُ اللَّهَ وَلاَ تُشْرِکُ بِهِ شَیْئًا، وَتُقِیمُ الصَّلاَةَ، وَتُؤْتِی الزَّکَاةَ، وَتَصِلُ الرَّحِمَ»[34]؛ «الله ـ را پرستش نما و چیزی را با او شریک مگردان، نماز را برپا دار، زکات را پرداخت کن و صلۀ رحم را رعایت کن.»
5- صلۀ رحم اطاعت از الله تعالی است
چون باعث اجرای آنچه الله متعال فرمان به برقراریاش داده است، میشود.
الله تعالی در توصیف افرادی که صلۀ رحم را انجام میدهند، فرموده است:
﴿وَٱلَّذِینَ یَصِلُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن یُوصَلَ وَیَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ وَیَخَافُونَ سُوٓءَ ٱلۡحِسَابِ﴾ [الرّعد: 21]
«و کسانی که آنچه الله متعال به پیوستن آن فرمان داده است را پیوند میدهند و از پروردگارشان میترسند و از سختی حساب بیم دارند.»
6- این عمل یکی از محاسن دین به شمار میرود
اسلام دین رابطه و نیکی و رحمت است و از این رو، فرمان به صلۀ رحم نموده و از قطع این رابطه نهی میکند. صلۀ رحم باعث میشود که جماعت مسلمانان باهم مرتبط و دمساز و مهربان باشند، برخلاف نظامهای بشری که هرگز این حق را رعایت نکرده و به آن توجّهی ندارند.
7- ادیان آسمانی بر وجود و وجوب صلۀ رحم اتّفاق نظر دارند
تمامی ادیان آسمانی فرمان به اجرای رابطۀ مذکور داده و مردم را از قطع آن برحذر داشتهاند، که این مطلب بیانگر فضیلت و اهمّیت صلۀ رحم است.
مبحث چهارم:
کرامت انسان و معیار عدالت و کرامت در اسلام
گفتار اول: کرامت انسان در اسلام
بدون تردید دین اسلام آدمی را بسیار گرامی داشته و هیچیک از نظامهای دنیوی چنین کرامتی برای انسان قائل نشدهاند. دلایلی از قرآن و سنّت بیانگر و گواه بر این مطلبند.
آیۀ زیر در این زمینه کافی است که الله ﻷ میفرماید:
﴿۞وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ کَثِیرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِیلٗا﴾ [الإسراء: 70]
«و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکبها] حمل کردیم و از انواع [روزیهای] پاکیزه به آنان روزی دادیم و قطعاً آدمیان را بر بسیاری از موجوداتی که آفریدهایم، برتری بخشیدیم.»
این از فضل و احسان بیشمار الله تعالی است که آدمی را با تمامی انواع اکرام، گرامی داشته است؛ یعنی با علم، تشخیص، عقل، چهره، فرستادن پیامبران †، نازلکردن کتابهای آسمانی و تصرّف و تسلّط انسان بر آنچه در زمین است.[35]
شیخ محمّد طاهر بن عاشور / در تفسیر آیۀ مذکور میگوید: «مراد از بنیآدم، تمامی انسانهاست و اوصاف مذکور برای همۀ بشر بوده، چنانکه احکام منسوب به گروههای بشری اینگونه است.»
در این آیه، پنج نوع احسان و بخشش بیان شده است: اکرام، رامنمودن مرکبها در خشکی، رامنمودن مرکبها در دریا، روزیدادن انسانها از طیّبات و برتریدادن آنان بر بسیاری از مخلوقات.»[36]
سپس سخن مهمّی را بیان نموده و میگوید: «نعمت اکرام و گرامیداشتن انسانها، صفتی است که الله تعالی فقط آدمیان را از میان سایر مخلوقات زمینی برای این ویژگی برگزیده است.
یعنی وی را بزرگوار و باارزش گرداند و از لحاظ چهره و راهرفتن و پوست، خوار و زبون نساخت، زیرا تمامی حیوانات آگاه به نظافت و پوشاک و آسایش محلّ خواب و خوراک و شیوۀ درست مصرف غذا و نوشیدنی و آمادگی برای جلب منافع و دفع زیانها و درک محاسن ذاتی و عقلی برای افزایش آنها و فهم زشتیها برای پوشاندن و دفعشان نیستند و بلکه خالی از انواع شناخت و حرفهها و پیشرفت در جوانب زندگی و تمدّن هستند.
از دیدگاه ابن عبّاس ب، یکی از نشانههای تکریم انسان این است که با انگشتان دست غذا میخورد؛ یعنی دهانش را در غذا فرو نمیبرد، بلکه لقمه را بهوسیلۀ دستان خویش به دهان میگذارد و نیز دهانش را برای نوشیدن، در آب فرو نمیبرد، بلکه از دستان خود کمک میگیرد. همچنین بالابردن غذا بهوسیلۀ قاشق و ... و نوشیدن آب بهوسیلۀ استکان و امثال آن، بر کرامت انسان در استفادۀ از دست میافزاید.
یعنی سوارشدن انسان بر مرکبها که فرد سواره بر مرکب حمل میشود و در اصل، این اصطلاح بر سوارشدن روی مرکب در خشکی اطلاق میگردد؛ یعنی الله متعال مرکبها را برای انسان رام نمود و شیوۀ استفاده از آنها را به وی الهام کرد.»[37]
وی در ادامه میگوید: «حمل در دریا یعنی سوارشدن در داخل کشتی. اطلاق حمل بر این کار استعاره از حمل بر مرکب بوده و آن قدر شایع و رایج شده که همچون حقیقت گشته است. الله ﻷ میفرماید:
﴿إِنَّا لَمَّا طَغَا ٱلۡمَآءُ حَمَلۡنَٰکُمۡ فِی ٱلۡجَارِیَةِ﴾ [الحاقّة: 11]
«همانا هنگامی که آب طغیان کرد، شما را در کشتی سوار کردیم.»
حمل انسانها در دریا یعنی اینکه الله ـ شیوۀ استفاده از کشتیها و قایقها و پاروی قایقرانی و کشتی را به آنان الهام نمود و جریان و انجام این کار را همچون حمل بر مرکب قرار داد.
الله متعال به آدمی الهام نمود که از آنچه میخواهد تناول کند و در انواع خوراکیها، نشانههایی قرار داد که بیانگر فایدۀ آنهاست. همچنین خوراکیهای مورد استفادۀ انسان را خیلی بیشتر از غذاهای حیوانات دیگر گرداند، به گونهای که سایر حیوانات فقط برخی از خوراکیهای مورد عادت و مخصوص خود را میخورند و هر حیوانی که از نظر صفاتش، نزدیکتر به ویژگیهای انسان و تمدّن بشری باشد، خوراکیهای بیشتری دارد.
برتریدادن انسان بر بسیاری از مخلوقات
یعنی همان برتری و فضیلتی که مشاهده میکنیم، چون الله تعالی بر انسان، احسان و بخشش نموده و بزرگترین نعمت الهی همان قدرت انسان برای به کارگیری تمامی موجودات زمینی براساس اراده و اختیار و فکر خودش است و همین مورد برای برتری وی بر سایر مخلوقات، کافی است.
فرق میان تفضیل و تکریم، عموم و خصوص است، چون مراد از تکریم، اکرام ذات انسان و هدف از تفضیل، برتریدادن وی بر سایر مخلوقات بوده، هرچند فضیلت انسان با عقلی است که باعث اصلاح امور وی و دفع ضرر از او میشود و نیز با آگاهی از انواع معارف و علوم، و همین برتری مدّ نظر بوده است.»[38]
گفتار دوم: معیار عدالت در اسلام
عدالت یعنی دادن حق به صاحبش، به گونهای که بتواند خود یا نمایندۀ وی آن را بگیرد و نیز به معنای تعیین حق از لحاظ قولی و عملی برای اوست.
عدالت اصل جامع تمامی حقوق به شمار میرود و همۀ ادیان الهی و انسانهای حکیم بر خوببودن عدالت توافق دارند و بزرگان امّتها با ادّعای رعایت عدالت، افتخار میکردند.
فطرت انسان عدالت را خوب و زیبا میداند و هر نفسی با ظهور و اجرای عدالت، شاد و مسرور میگردد. تمامی آدمیان در همۀ دورآنها و شهرها عدالت را ستوده و پسندیدهاند و به طور کل، خواهان اجرای عدالتند، هرچند در جزئیّات و شیوۀ اجرای آن اختلاف نظر دارند.[39]
متون فراوانی از قرآن و سنّت بیانگر فضیلت عدالت بوده و جزئیّاتش را شرح داده و مردم را از ضدّ آن؛ یعنی ستم و پیروی از تمایلات نفسانی برحذر داشتهاند.
برای آگاهی از جزئیّات عدالت باید به دلایل شرعی رجوع کنیم، زیرا عدالت اصطلاحی کلّی و جامع است.
در ادامه، برخی از سخنان و مطالب شرعی دربارۀ عدالت بیان میگردد:
1- الله ﻷ فرمانی قطعی برای اجر ای عدالت صادر نموده است
با دقّت در آیات مربوط به عدالت که این فرمان در آنها تکرار شده است، مطلب مذکور روشن میگردد، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [النّحل: 90]
«همانا الله متعال به عدالت فرمان میدهد.»
2- الله متعال هنگام فرمان به اجرای عدالت، مردم را از مخالفت با آن برحذر داشته است
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ﴾ [المائدة: 8]
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! همواره برای الله متعال قیام کنید و به عدالت گواهی دهید، دشمنی با گروهی، شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید. عدالت نمایید که به پرهیزگاری نزدیکتر است.»
یعنی دشمنی شما با گروهی از مردم باعث نشود که به آنان ستم نمایید و براساس عدالت رفتار نکنید.[40]
3- تنوّع فرمان به عدالت و عمومیّت آن
دستور به اجرای عدالت، شامل عدالت در سخن، عدالت در قضاوت میان مردم برای حلّ اختلافاتشان، تعیین وظایف و تکالیف، دادن حکم و فتوا برایشان و گواهیدادن در میان آنان میشود.
الله أ میفرماید:
﴿۞یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ﴾ [النّساء: 135]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! برپادارندۀ عدالت باشید [و] برای [رضای] الله شهادت دهید.»
قسط همان عدالت است.
4- برحذرداشتن از سستی در اجرای عدالت
یعنی با انگیزۀ دلسوزی و نرمی یا تمایلات نفسانی و رابطۀ خویشاوندی؛ الله متعال میفرماید:
﴿۞یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَۚ إِن یَکُنۡ غَنِیًّا أَوۡ فَقِیرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَاۖ فَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلۡهَوَىٰٓ أَن تَعۡدِلُواْۚ وَإِن تَلۡوُۥٓاْ أَوۡ تُعۡرِضُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا﴾ [النّساء: 135]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! برپادارندۀ عدالت باشید [و] برای [رضای] الله تعالی شهادت دهید، اگرچه به زیان خودتان یا پدر و مادر و نزدیکان [شما] باشد. اگر [مدّعیعلیه] توانگر یا فقیر باشد [به هر حال] الله به آنان سزاوارتر [و مهربانتر] است. پس از هوای نفس پیروی نکنید، که از حق منحرف میشوید و اگر زبان را بگردانید [و حق را تحریف کنید] یا [از اظهار حق] روی گردانید، مسلماً الله ـ به آنچه انجام میدهید، آگاه است.»
بدون تردید ویژگی عدالت باعث میشود که انسان عادل آن را دربارۀ خود و در میان مردم، به اندازۀ توان رعایت و اجرا نماید.
5- دین اسلام احکام امور و اعمال را بیان نموده
تا حقوق به صاحبانشان برسد و معیار عدالت در احکام به گونهای حفظ گردد که بر مردم ستم نشود.
الله ﻷ میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰکَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَکُن لِّلۡخَآئِنِینَ خَصِیمٗا﴾ [النّساء: 105]
«بدون تردید [این] کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا با آنچه الله متعال به تو آموخته است، در میان مردم داوری کنی و مدافع [و حمایتکنندۀ] خائنان مباش.»
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ تِبۡیَٰنٗا لِّکُلِّ شَیۡءٖ﴾ [النّحل: 89]
«و [ما این] کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.»
سپس این کار را به رسول الله ج سپرده و میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ﴾ [النّحل: 44]
«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سویشان نازل شده است را روشن سازی.»
پیامبر ج نیز در خطبهها و مجالس تعلیم و در جاهایی که به ایشان وحی میشد، به بیان و شرح احکام میپرداختند.
این کار به منظور تشخیص حق و تعیین صاحب آن در اتّفاقات و اختلافاتی که میان مردم صورت میگیرد، انجام میشود. دین اسلام شروط و ویژگیهایی را برای کار قضاوت مقرّر ساخته که افراد مطمئن و امین را برای این امانت بزرگ مشخّص میسازد.
شروط اصلی و مهمّ قضاوت عبارت است از: تعظیم شریعت در دل قاضی، دوری از جانبداری، فهم خوب و صحیح با بهترین صورت ممکن و استواری و شجاعتی که باعث شود از سرزنش هیچ ملامتکنندهای ترس و هراس نداشته باشد.
همچنین شرط شده که قاضی از دیدگاه مردم محترم و انسان بزرگی به شمار رود تا وی را به عنوان داور و حاکم قبول کنند و حکمش را رد ننمایند.[41] الله ﻷ میفرماید:
﴿ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا﴾ [النّساء: 65]
«و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»
7- فرمان به عدالت شامل تمامی افراد امّت میشود
حکم مذکور فقط برای حاکم و پادشاه در ادارۀ امور مردم یا قاضی در اجرای احکامش نیست.
بلکه تمامی مسلمانان باید عدالت را رعایت کنند؛ مثلا پدر در خانه و میان فرزندان، زن در خانۀ شوهرش و خادم در مال سرورش.
انسان باید در رفتار با خویشاوند و بیگانه و فرد موافق و مخالف و قوی و ضعیف، عادل باشد.
همان گونه که اجرای عدالت در زمان صلح و جنگ، خرید و فروش و سایر شرایط لازم است.
شرح این مطلب به درازا میکشد.[42]
گفتار سوم: معیار برتری و اکرام در اسلام
چنانکه قبلاً بیان گردید، اسلام دین کرامت و عدالت بوده و الله ـ بنیآدم را گرامی داشت و آنان را بر بسیاری از مخلوقات برتری داد.
شریعت اسلام معیار عدالت را با هر فردی و در هر حالتی لازم گردانیده است.
گفتار پیش رو دربارۀ معیار برتری و اکرام در اسلام است. اکرام بر پایۀ عدالت و دادن حقّ هر مستحقّی بدون کم و کاستی و ستم، است. بنابراین طائفهگرایی و نژادپرستی جایی در اسلام ندارد و از دیدگاه این دین، نژاد و جنس و رنگ و محلّ سکونت هیچ فضیلتی ندارد و معیار برتری و اکرام قرار نمیگیرند.
بلکه معیار اصلی تقوا و کمالاتی است که انسان را متمایز و مشخّص میسازد.
الله ﻷ در بیان این موضوع مهم میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰکُم مِّن ذَکَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰکُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ﴾ [الحجرات: 13]
«ای مردم! قطعاً ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.»
الله تعالی پس از بیان اصل تمامی مردم و اینکه آنان از یک مرد و یک زن؛ یعنی سیّدنا آدم و حوّاء إ آفریده شدهاند، معیار برتری را اینگونه معرّفی مینماید:
﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٞ﴾ [الحجرات: 13]
«همانا گرامیترین شما نزد الله، پرهیزگارترین شماست. بدون تردید الله دانای آگاه است.»
خطبۀ پیامبر ج در حجّة الوداع نیز در همین باره است که فرمودند: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ، أَلَا إِنَّ رَبَّکُمْ وَاحِدٌ، وَإِنَّ أَبَاکُمْ وَاحِدٌ، لَا فَضْلَ لِعَرَبِیٍّ عَلَى عَجَمِیٍّ، وَلَا لِعَجَمِیٍّ عَلَى عَرَبِیٍّ، وَلَا لِأَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ، وَلَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ إِلَّا بِالتَّقْوَى»[43]؛ «ای مردم! بدانید که پروردگارتان یکی است و قطعاً پدرتان یکی است، هیچ فضیلتی برای انسان عربی بر عجمی و نه برای عجمی بر عربی و نه برای فرد سیاه بر سرخ و نه برای انسان سرخ بر سیاه نیست مگر با تقوا [معیار برتری تقواست].»
پس معیار برتری همان تقواست و هرکس که تقوای زیادی داشته باشد و از جنبههای مختلف باتقوا گردد، بر فردی که تقوایش از او کمتر است، برتری دارد.
موضوع فوق منافاتی با این ندارد که مردم فضایل دیگری علاوه بر تقوا داشته باشند و باعث تزکیۀ نفسها گردد؛ مانند تربیّت شایسته و خوب و اصالت و ریشهداری در علم و تمدّن و شهرت و آوازۀ نیک در میان ملّتها.[44]
همچنین سابقۀ درخشانی که تاریخ صحیح امّتها و افراد گویای آن است. پیامبر ج فرمودند: «تَجِدُونَ النَّاسَ مَعَادِنَ، فَخِیَارُهُمْ فِی الْجَاهِلِیَّةِ خِیَارُهُمْ فِی الْإِسْلَامِ إِذَا فَقِهُوا»[45]؛ «مردم را همچون معادن [طلا و ...] مییابی و بهترینشان در دوران جاهلیّت، بهترین آنان در دوران اسلام است زمانی که آگاه [و دانشمند] شوند.»
برای شریعت کامل و صحیح شایسته نیست که مردم را به برابری و مساواتی فرا خواند که تمامی تفاوتها و معیارها و حقوق موجود در میان بشر را لغو و نادیده بگیرد؛ آن هم اموری که تأثیر در اصلاح جهان دارند.
اگر به چنین مسألهای فرا خواند، قطعاً درخواست کاری نموده که در توان بشر نیست و مردم را وادار میکند که به موهبتها و نعمتهای والای خویش توجّه نکنند و در نتیجه، فساد و تباهی این موضوع باعث اختلال در نظام عالَم و لغو و نادیدهگرفتن معیارها و حقوقی میشود که در پیشرفت و اصلاح جامعه مؤثّرند.
منظور این است که اسلام تقوا را معیار فضیلت و برتری قرار داده، امّا سایر معیارهای خوب را نیز نادیده نگرفته و هرگز از رنگ و جنس و نژاد و دورۀ خاصّی جانبداری نکرده است؛ به عبارتی دیگر اسلام تمامی مردم را در لیاقت و استحقاق امتیازات و پاداش صدور منافع عام یا خاص، برابر و یکسان میداند و هیچ دوره، قبیله، سن، طبقه و گروه و صنف خاصّی از مردم را جدا و متمایز ندانسته است.[46]
برخلاف آنچه پیش از اسلام رواج داشت یا آنچه دور و محروم از هدایت اسلام بود، زیرا تفاوت و تبعیض میان ملّتها و قبایل یکی از شاخصهها و فروع تمامی آیینها و شرائع پیش از اسلام به شمار میرفت؛ مثلاً در آیین تورات ویژگیهایی برای بنیاسرائیل و صفاتی برای فرزندان لاوی بن یعقوب وجود داشت.
در قوانین فارس و روم، حقوق انسان بیگانه و پناهنده با فرد اصیل و شهروند اصلی فرق میکرد.
قوم عرب پیش از اسلام اختیارات فرد غیراصیل قبیله را برخلاف عضو اصیل، محدود میدانستند و قائل به احترامی برای بردگان نبودند.
امّا اسلام این موارد را باطل و رد نمود و مسلمانان براساس فضایل و شایستگی خویش مورد احترام قرار گرفته و مستحقّ حقوقی میشوند.[47]
یکی از شواهد موضوع مذکور این است که پیامبر ج ایراد و اعتراض برخی از مردم دربارۀ امیری و فرماندهی اسامه بن زید س؛ که خودش و پدرش برده بود را رد نمودند؛ در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از عبدالله بن عمر روایت شده که رسول الله ج لشکری را روانه ساخته و اسامه س را به عنوان امیر و فرماندۀ آن لشکر تعیین کردند، ولی تعدادی از افراد اعتراض نمودند و از این رو، پیامبر ج برخاسته و فرمودند: «إِنْ تَطْعَنُوا فِی إِمَارَتِهِ فَقَدْ کُنْتُمْ تَطْعَنُونَ فِی إِمَارَةِ أَبِیهِ مِنْ قَبْلُ، وَایْمُ اللَّهِ إِنْ کَانَ لَخَلِیقًا لِلْإِمَارَةِ، وَإِنْ کَانَ لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ، وَإِنَّ هَذَا لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ بَعْدَهُ»[48]؛ «اگر به امیری او اعتراض دارید، قبلاً نیز بر فرماندهی پدرش خرده میگرفتید. سوگند به الله تعالی که او قطعاً سزاوار امارت [و فرماندهی] است و همانا او از محبوبترین مردم نزد من است و قطعاً او پس از این نیز محبوبترین فرد برای من خواهد بود.»
آنان بدین سبب اعتراض کردند که اسامه س از بردگان و نه عرب خالص بود. این سخن پیامبر ج که فرمودند: «آن دو از محبوبترین انسانها نزد من هستند.» کنایه از درجه و مقام اسامه و پدرش از لحاظ فضیلت است، زیرا محبّت رسول الله ج فقط با کمالات دینی و ذاتی و اخلاقی حاصل میشود.[49]
از دیدگاه اسلام، مردم در اجرای حقوقشان و نیز انجام تکالیفشان یکسان و برابرند.
در سیرۀ نبوی شواهد بیشماری در این زمینه وجود دارد؛ از جمله ماجرای آن زن مخزومی که در زمان پیامبر ج دزدی کرد و از خاندان بزرگ و محترمی بود و هنگامی که رسول الله ج خواستند حد را بر وی اجرا نمایند، این کار بر مهاجران سخت آمد؛ در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از أمّ المؤمنین عایشه ل روایت شده که برای قریش، مسألۀ آن زن مخزومی که دزدی کرده بود، مهم بود و بدین سبب گفتند: چه کسی در این باره با پیامبر ج صحبت میکند و چه کسی جرأت این کار را دارد مگر اسامه؛ محبوب رسول الله ج؟!
سپس پیامبر ج فرمودند: «أَتَشْفَعُ فِی حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ؟!»؛ «آیا در حدّی از حدود الهی درخواست عفو داری؟!»
پس از آن، برخاسته و فرمودند: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا ضَلَّ مَنْ قَبْلَکُمْ، أَنَّهُمْ کَانُوا إِذَا سَرَقَ الشَّرِیفُ تَرَکُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ الضَّعِیفُ فِیهِمْ أَقَامُوا عَلَیْهِ الحَدَّ، وَایْمُ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، سَرَقَتْ لَقَطَعَ مُحَمَّدٌ یَدَهَا»[50]؛ «ای مردم! کسانی که پیش از شما بودند، گمراه شدند؛ [چون] آنان وقتی انسان شریفی دزدی مینمود، رهایش میکردند، ولی زمانی که فرد ضعیفی دزدی مینمود، حد را بر وی اجرا میکردند. سوگند به الله که اگر فاطمه؛ دختر محمّد ج دزدی میکرد، حتما محمّد ج دستش را قطع مینمود.»
مطالب مختصری دربارۀ معیار برتری و اکرام در دین
اسلام بیان گردید.
مبحث پنجم:
اصول اخلاقی و نقش آن در ساختار جامعه
در فصل اول، مطالبی دربارۀ جایگاه اخلاق و فضیلت آن از دیدگاه اسلام و سخنانی از این قبیل بیان گردید.
این مبحث تکملۀ مطالب قبلی و تأکیدی بر آنها بوده و دربارۀ نقش اخلاق در همبستگی و اصلاح جوامع، بررسی اوامر و نواهی اسلام و تأثیر آنها در جامعه، تحریک همّتها و توضیح فضایل اصلی و اصول اخلاقی سخن میگوید. موارد مذکور در ادامۀ مباحث مورد بررسی قرار میگیرد.
گفتار اول: مکارم اخلاق و نقش آن در ساماندهی امور جامعه
جامعه زمانی سر و سامان میگیرد که بیشتر افرادش مکارم اخلاقی را رعایت نمایند و این موضوع در بیشتر تصرّفات و امورشان جاری باشد، چون معیار مکارم اخلاق تزکیۀ نفس انسانی و خوگرفتن و عادت عقل بر فهم فضایل و تشخیص آنها از رذیلتها و تمرین آن بر فراگیری فضایل و دوری از رذایل است.
هر گاه ملّتی به مکارم اخلاقی دست یابد و بیشتر افرادش برخوردار از آن باشند، قطعاً اصلاح خواهند شد و نتیجه خواهد داد و در این حالت، امنیّت برقرار میشود، استعداد و آمادگی عمومی پیشرفت میکند، افرادش با یکدیگر انس و الفت دارند، افکار در انجام امور مفید به کار میروند و نتیجۀ آن، رشد و رستگاری و آسایش و انصاف است.
دانش اخلاق -که اسلام آن را برتری داده- ضامن تهذیب اخلاق و قراردادن مردم در جایگاه واقعی خودشان و مشوّق آنان به رعایت اصول اخلاقی است، چون تأثیر تربیّت اسلامی از هر نوع تأثیری بیشتر است و تربیّت غیردینی گاهی اوقات در برابر بسیاری از تمایلات طغیانگر ضعیف میشود و نمیتواند از سرکشی و طغیانشان جلوگیری کند.
امّا تربیّت دین اسلام چنان قدرت و متانتی دارد که میتواند این تمایلات را دور و نابود سازد.
کسی که به ایستادن در حضور دانندۀ غیبها ایمان دارد و میداند که وی را به سبب جنایاتی که انجام داده است، عادلانه و حکیمانه مجازات میکند، هرگز مانند فردی که تنها مانع جرم و جنایت را سرزنش افراد آگاه به جرم یا مجازات حاکمان و قاضیان میداند، نیست.
به همین سبب، تهذیب اخلاق اصلی مهم و بزرگ از اصول نظام اجتماعی در دین اسلام به شمار میرود، چون افراد امّت را برای ساخت و تشکیل جامعهای شایسته آماده میسازد.[51]
مگر نمیدانی که نمونۀ کامل مکارم اخلاق، رسول الله ج هستند و الله ﻷ خطاب به ایشان میفرماید:
﴿وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ﴾ [القلم: 4]
«و یقیناً تو [ای محمّد!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»
مگر نمیدانی که وقتی از أمّ المؤمنین عایشه ل دربارۀ اخلاق پیامبر ج سؤال شد، پاسخ داد که: «اخلاق ایشان [بر اساس] قرآن کریم بود»[52].
این سخن عایشه ل سخنی جامع به شمار میرود و یعنی اینکه پیامبر ج با رفتار خویش آیات قرآن را توضیح و تفسیر نموده و به احکامش عمل میکردند؛ دستوراتش را انجام داده و ممنوعاتش را ترک نموده و حدودش را رعایت کرده و براساس آداب و احکام قرآن، رفتار مینمودند و در نتیجه، عمل به قرآن کریم، عادت و اخلاق پیامبر ج شده بود و هرگز از ایشان جدا نمیشد.[53]
اگر هر آیهای از قرآن کریم که دربارۀ اخلاق نیکو و عمل صالح بیان شده است را به همراه سیرۀ نبوی بررسی کنی، قطعاً سیرۀ ایشان را مطابق با احکام و مفاهیم قرآن مییابی و به عبارتی دیگر، قرآن کریم جامع مکارم اخلاق و رسول الله ج مظهر آن مکارم هستند و در نتیجه، اسلام همان مکارم اخلاق بوده و مرجع و اصل اخلاق نیکو، تقواست و به همین سبب، الله ـ میفرماید:
﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡ﴾ [الحجرات: 13]
«همانا گرامیترین شما نزد الله تعالی، پرهیزگارترین شماست.»
این سخن پیامبر ج موضوع مذکور را تأیید مینماید که فرمودند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ صَالِحَ الْأَخْلَاقِ»[54]؛ «همانا من برای تکمیل اخلاق نیکو مبعوث گشتهام.»
یکی از بزرگترین و مهمترین پایههای دعوت اسلام برای مکارم و تهذیب اخلاق، توجّه آن به تربیّت و کمال نفس و عادتدادنش بر پیروی از هدایت و ارشادی است که عقل سلیم بر حقیقت و اصلاح و فایدۀ آن گواهی میدهد. تفاوت و تمایز دین اسلام با سایر ادیان و آیینها در این است که مبانی اسلام بر پایۀ تمامی فضایل واقعی و شایسته و نه سست و بیاساس بوده و تشویق به ایجاد و انتشار این مبانی در میان تمامی ملّتها نموده و دارابودن و آراستهشدن به اخلاق نیکو را بر حاکمان و دعوتگران و تمامی مردم در امور مربوط به اسلام و در رفتار با مسلمانان و سایر امّتها و حتّی در برخورد با حیوانات تحت فرمان، لازم گردانیده است.[55]
نگاهی کلّی به اوامر و نواهی اسلام، میزان توجّه و دعوت اسلام به پیشرفت افراد و ملّتها و اصلاح اخلاق و اعمال آنان را نشان میدهد. در پاراگراف بعدی، مطالبی در این زمینه بیان خواهد شد.
گفتار دوم: نگاهی به اوامر و نواهی اسلام
بررسی دستورات و ممنوعات اسلام، باعث میشود که به خوبیها و ارزش دین اسلام پی ببری و بدانی که این آیین، دین سعادت و رستگاری است و آدابی دقیق و لطیف و رفتاری نیک و زیبا در حوزۀ امور فردی، خانوادگی، همسایگی، مسلمانی و امور مربوط به تمامی مردم را به انسان آموخته که باعث خوشی زندگی و سرور و شادی وی میشود.
وضعیّت بد برخی از مسلمانان تو را به شک نیندازد و نفریبد، زیرا این حالت نتیجۀ تمایلات خودشان و نه برخاسته از طبیعت دینشان است.
محاسن دین اسلام به طور واضح از طریق دقّت در اوامر و نواهی آن روشن میگردد. در ادامه مطالبی مختصر در چندین سطر بیان میگردد.[56]
دین اسلام فرمان به دستوراتی مهم و بزرگ داده که بهوسیلۀ آنها امور مدنی سامان میگیرد و وضعیّت زندگی اصلاح میشود. اسلام از این لحاظ، دریایی است که عمقش دانسته نمیشود، هدفی است که پس از آن، آرزویی برای انسان آرزومند و خواستهای برای کسی که بیشتر بخواهد، باقی نمیماند.
اسلام با رساترین عبارات و قابلفهمترین آنها، تشویق به انجام این دستورات نموده و کسی که از اجرای آنها سرپیچی نماید را تهدید به عذاب کرده و انسان عامل به دستورات الهی را وعدۀ پاداش فراوان داده است.
برخی از دستورات مهمّ اسلام، از این قرار است:
1. اسلام به چیزی فرمان میدهد که باعث بزرگی و تفاوت تو با سایر حیوانات میشود و سبب میگردد که بندۀ تمایلات و شهوات نباشی و با تعظیمنکردن غیر پروردگار و فرماننبردن از احکام غیر او، محترم و دارای جایگاهی رفیع گردی؛
2. اسلام امر میکند که بدانی عضوی مفید و عامل هستی و هرگز از دیگران تقلید کوکورانه نمیکنی و باری بر دوش مردم نیستی؛
3. اسلام فرمان میدهد که عقل و اعضایت را برای آنچه آفریده شدهاند؛ یعنی برای انجام امور مفید دینی و دنیوی به کار گیری؛
4. اسلام دستور به توحید خالص و اعتقادی صحیح که عقل غیرش را نمیپذیرد و دلها تنها با آن آرام میگیرند، میدهد. بنابراین عقیدهای که اسلام تو را فرمان به پذیرش آن داده است، باعث بزرگی و احترامت میشود و سبب میگردد که دلت احساس عزّت نماید و شیرینی ایمان را به تو میچشاند؛
5. اسلام فرمان میدهد که عیوب مردم را بپوشانی و نادیده بگیری و از مواضع تهمت دوری نمایی؛
6. اسلام دستور میدهد که برای برآوردهساختن نیازهای مردم و رهاییدادن آنان از مصیبتها تلاش کنی؛
7. اسلام دستور میدهد که بر هر مسلمانی شروع به سلام کنی و برادر مسلمانت را در نبود وی کمک نمایی و اگر ستم کرد، وی را از این کار باز داری؛
8. اسلام فرمان به عیادت بیماران، تشییع جنازهها، زیارت قبرها و دعا برای برادران مسلمانت میدهد؛
9. اسلام دستور میدهد که با مردم به عدالت و انصاف رفتار نمایی و آنچه برای خود میپسندی را برای برادر مسلمانت بپسندی؛
10. اسلام فرمان به تلاش برای کسب روزی و داشتن عزّت نفس و دوری از اماکن خواری و پستی میدهد؛
11. اسلام دستور میدهد که با مخلوقات مهربان باشی و به آنها توجّه نمایی و مدارا کنی و برای فایده و جلب خوبیها و دفع بدیها از آنها، تلاش نمایی؛
12. اسلام فرمان به نیکی با والدین، صلۀ رحم، اکرام همسایه و مهربانی با حیوانات داده است؛
13. اسلام دستور میدهد که با دوستانت وفادار باشی و با همسر و فرزندان به نیکی رفتار نمایی؛
14. اسلام فرمان به حیا، بردباری، سخاوت، کرم، شجاعت و حمایت از حقیقت داده است؛
15. اسلام دستور به جوانمردی، وقار و حیا، دوراندیشی و پایداری و حکمت در امور میدهد؛
16. اسلام فرمان به امانت، عدالت، وفای به عهد، خوشگمانی، آرامش و عجلهنکردن در انجام امور و شتاب برای اعمال خیر داده است؛
17. همچنین دستور میدهد که عفیف، پایدار، باشهامت و پاک و پاکیزه باشی؛
18. اسلام فرمان به شکر، محبّت، ترس، امید و انس الهی و توکّل بر او داده است؛
و سایر مفاهیم زیبا و بزرگ.[57]
یکی از بزرگترین محاسن اسلام این است که نواهیاش انسان را از ارتکاب بدی و گرفتارشدن به عاقبت زشتِ افعال ناپسند باز میدارد. برخی از نواهی اسلام، از این قرار است:
1. نهی از کفر، فسوق و نافرمانی، گناه و پیروی از تمایلات نفسانی؛
2. نهی از تکبّر، کینه، خودپسندی، حسادت و خوشحالشدن به گرفتاری دیگران؛
3. نهی از بدگمانی، بدبینی، ناامیدی، بخل، سختگرفتن در دادن نقفه و صدقات، اسراف و ولخرجی؛
4. نهی از تنبلی، سستی، ترس، ضعف، بیکاری و بیهودگی، عجله، درشتخویی، بیشرمی، ناشکیبایی، ناتوانی، خشم، سبکسری و ناراحتی به سبب آنچه از دست رفته است؛
5. نهی از سرکشی و سنگدلی که باعث میشود انسان سرکش و متکبّر به فریاد مظلوم و بیچاره نرسد؛
6. همچنین اسلام از غیبت؛ یعنی یادکردن از برادر مسلمان به گونهای که ناپسند میداند و از سخنچینی؛ یعنی نقل سخن در میان مردم به قصد فساد، منع کرده است؛
7. نهی از پُرحرفی بیفایده، افشای راز، مسخرهکردن مردم و تحقیر دیگران؛
8. نهی از دشنام و نفرین و ناسزاگویی و بر زبانآوردن سخنان زشت و صدازدن با القاب ناپسند؛
9. نهی از نزاع و دشمنی زیاد و شوخی زشتی که منجر به بدی و گستاخی میشود؛
10. نهی از سخنان بیهوده و بیربط؛
11. نهی از کتمان گواهی دادن و گواهی به دروغ و تهمت به زنان پاکدامن و دشنامدادن مردگان و کتمان علم؛
12. نهی از بیخردی، فحّاشی، منّتگذاشتن به سبب صدقه و ناسپاسی کسی که به تو نیکی کرده است؛
13. نهی از آبروریزی و نسبتدادن کسی به غیر پدرش، و نیز نهی از خیرخواهینکردن و ترک امر به معروف و نهی از منکر؛
14. نهی از ستم، فریب، خیانت، مکر، خلاف وعده و فتنهای که مردم را مضطرب و هراسان نماید؛
15. نهی از نافرمانی پدر و مادر، قطع صلۀ رحم، بیتوجّهی به فرزندان و اذیّتکردن همسایه؛
16. نهی از جاسوسی و پیگیری خبر به قصد شر و بررسی عیوب مردم؛
17. نهی از تشبّه مردان به زنان و بالعکس و نیز نهی از افشاکردن اسرار همسر؛
18. نهی از نوشیدن شراب، استعمال موادّ مخدّر و قماری که اموال را در معرض خطر قرار میدهد؛
19. نهی از تبلیغ کالا با قسم دروغ و کاستن در کیل و وزن و انفاق مال در موارد ممنوع و حرام؛
20. نهی از دزدی، غصب، خواستگاری بر روی خواستگاری برادر مسلمان و خرید بر روی خرید وی؛
21. نهی از خیانت یکی از شریکان علیه دیگری و استفادۀ از مال عاریت به صورتی که صاحبش اجازه نداده است، تأخیر در پرداخت مزد کارگر یا ندادن مزدش پس از اینکه کار را تمام کرده است؛
22. نهی از پُرخوری مضرّ؛
23. نهی از قطع رابطه، کینهورزی و بریدن از یکدیگر. همچنین دین اسلام فرد مسلمان را برحذر داشته از اینکه بیش از 3 روز با برادر مسلمانش قهر نماید؛
24. نهی از تنبیه کسی بدون اجازه و حکم شرعی و نیز نهی از ترساندن مردم بهوسیلۀ سلاح؛
25. نهی از زنا، لواط و کشتن افرادی که الله تعالی کشتنشان را ممنوع و حرام گردانیده است؛
26. نهی از اینکه قاضی هدیۀ فردی که پیش از قبول منصب قضاوت، به وی هدیه نمیداده است را قبول کند و نیز نهی از پذیرش مهمانی خصوصی؛
27. ممنوعبودن پذیرش رشوه از کسی که بر حق باشد یا نباشد و نیز نهی از دادن رشوه از طرف کسی که صاحب حق باشد یا نباشد مگر فرد مستحقّی که مجبور به پرداخت رشوه شود به شرط اینکه حقّ کسی ضایع نگردد؛
28. نهی از خوارساختن مظلوم با وجود قدرت بر یاری وی؛
29. ممنوعبودن اطّلاع فرد از خانۀ دیگران هرچند از یک سوراخ باشد و نیز نهی از شنیدن سخن گروهی که دوست ندارند سخنشان شنیده شود؛
30. نهی از هرآنچه به ساختار و نظم اجتماعی یا جان و فکر و شرف و آبرو ضرر و زیان میرساند.
خلاصهای از اوامر و نواهی اسلام بیان گردید و توضیح و بیان دلایلشان نیاز به نگارش چندین جلد کتاب قطور دارد.[58]
گفتار سوم: نگاهی به اصول فضایل و مبادی اخلاق
در مباحث قبلی، مطالبی کلّی دربارۀ اصولِ فضایل و اخلاق بیان گردید.
در این مبحث نیز توضیحاتی -نه طولانی و نه مختصر- در این زمینه گفته خواهد شد؛ آن هم از طریق بررسی اصول و مبادی فضایل و اخلاق و با نظر به اینکه در میان اخلاق و فضایل رابطۀ تنگاتنگی برقرار است و نیز اسلام ارزش مسائل اخلاقی را بالا برده است:
سخن دربارۀ صبر دارای شاخههایی متعدّد و بینهایت است؛ یعنی از لحاظ فضیلت، انواع، جایگاه یا نتایج آن.
در این مبحث، اشارات موجود در زمینۀ صبر و نیز مواردی که کمتر مورد توجّه قرار گرفته است، بررسی میگردد.
آسانترین تعریف صبر این است که بگوییم: صبر یعنی حفاظت نفس از چیزی که دوست دارد یا نگهداری آن بر چیزی که نمیپسندد.
تعریف فوق شامل صبر بر اطاعت از اللهU، صبر از گناه و صبر بر تقدیرهای دردآور الهی میشود.
و نیز موارد بیشمار دیگری که برخی از آنها در ادامه بیان خواهد شد.
بدون تردید صبر معیار و اصل فضایل است، چون ریاضتکشیدن بهوسیلۀ اخلاق پسندیده – چنانچه ابن عاشور / میگوید- نیاز دارد که انسان نفس خویش را بر مخالفت با تمایلات بسیاری وادار سازد و در این مخالفت، رنج و دردی وجود دارد که خواهانِ صبر است تا اخلاق نیکو عادت و ملکۀ فردی شود که نفسش را وادار به این کار نموده است.[59]
علاوه بر این، فضایل زائیدۀ صفات نیکوست و این صفات به فهم و درکی قوی و بازداشتن نفس از غوطهورشدن در تمایلاتی که بیفایده یا مضر است، بر میگردد. بنابراین صبر ملاک و اصل فضایل به شمار میرود و بردباری، آموزش، تقوا، شجاعت، عدالت، عفّت، کرم و امثال آن از انواع صبر هستند.
اگر دقّت کنی، اصل دینداری و ایمان را نیز از موارد صبر مییابی، زیرا باعث مخالفت با تمایلات و خواستههای نفسانی است.[60]
فضیلت صبر بسیار قطعی و روشن است، چون نیمی از ایمان بوده و ایمان یعنی شکر و صبر. آیات بسیاری از قرآن کریم دربارۀ صبر آمده و این ویژگی عادت و خصلتی بزرگ است که الله تعالی فرمان به آن داده و جایگاهش را بلند گردانیده و در آیات فراوانی، این صفت را بیان فرموده و صابران را توصیف نموده و آنان را به پاداشی بزرگ وعده داده است.
الله ـ میفرماید:
﴿وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُکَ إِلَّا بِٱللَّهِ﴾ [النّحل: 127]
«و [ای پیامبر گرامی!] صبر کن و صبر تو فقط به [توفیق] الله است.»
﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِکَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ﴾ [الشّورى: 43]
«و کسی که شکیبایی کند و ببخشد، قطعاً این از کارهای بزرگ [پسندیده] است [یا نشانۀ ارادهای قوی در کارهاست].»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ [آلعمران: 200]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! صبر کنید و دیگران را به صبر و شیکبائی فرا خوانید [و پایداری نمایید] و از مرزها نگهبانی کنید و از الله بترسید، شاید رستگار شوید.»
﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾ [البقرة: 155]
«و به صبرکنندگان مژده بده.»
پیامبر ج در حدیثی متّفقعلیه میفرمایند: «وَمَنْ یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللَّهُ، وَمَا أُعْطِیَ أَحَدٌ عَطَاءً خَیْرًا وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ»[61]؛ «و کسی که خود را به صبر وا دارد، الله تعالی به وی توفیق صبر میدهد و برای هیچکس بخشش [و عطائی] بهتر و وسیعتر از صبر داده نشده است.»
اگر انسان صبور باشد، شایسته است که در زندگی خویش رستگار شود و برای تمامی مسلمانان خوبی و خیر رساند و فواید فراوانی داشته باشد.
امّا اگر ناشکیبا باشد، فورا ضعیف خواهد شد و فایدهای نخواهد داشت.
برای هر انسانی لازم است که از روی اختیار یا اجبار صبر پیشه کند، چون در معرض بسیاری از مصیبتهای جانی بر اثر بیماری، و در معرض مشکلات مالی بر اثر نابودی و تباهی، یا سختیهای خانوادگی و رفاقتی به سبب موت و نیز در معرض مصیبتهای زندگی بر اثر جنگ و پیامدهای آن؛ همچون از دستدادن بسیاری از نیازهای ضروری و مرسوم قرار دارد و اگر در برابر مشکلات و از دستدادن اشخاص یا اشیای محبوب صبر نکند، قطعاً قربانیِ حوادث و گرفتاریها خواهد شد.
وضعیّت انسان با تمایلات نیز اینگونه است؛ تمایلات نفسانی آدمی را فریب میدهند و از هر راهی به قصد نیرنگ، آشکار میگردند و اگر آدمی مانع صبر یا ایمان را با خود نداشته باشد، به هلاکت خواهد افتاد.
به طور خلاصه، صبر یکی از بزرگترین صفات اخلاقی و از برترین عبادات به شمار میرود و بهترین و شایستهترین نوع صبر از لحاظ نتیجه و عاقبت، صبر بر اجرای اوامر الهی و ترک نواهی اوست، چون از این طریق، طاعت مخلصانه و دین صحیح و پاداش شایسته شکل میگیرد و کسی که صبر کمی بر انجام طاعت دارد، بهرهای از نیکی و نصیبی از اصلاح و رستگاری نمیبرد.[62]
جرجانی در تعریف عفّت میگوید: «پاکدامنی شکل و حالتی برای قوّۀ شهوانی و در میانۀ فجور؛ یعنی زیادهروی این قدرت، و خمود؛ یعنی کوتاهی و ضعف این نیروست. فرد پاکدامن کسی است که امور را براساس شریعت و جوانمردی انجام دهد.»[63]
ابن حزم / میگوید: «محدوده و مرز عفّت این است که چشم و اعضایت را از امور حرام باز داری. اگر چنین نشود، فساد است و خویشتنداری بیش از حد و دوری از آنچه الله متعال حلال گردانیده، ضعف و ناتوانی است.»[64]
بنابراین روشن است که پاکدامنی اصلی از اصول اخلاقی و پایهای از پایههای جامعه به شمار میرود. اگر این ویژگی در جامعهای منتشر و رایج گردد، افرادش از رذائل و زشتیها دوری خواهند کرد و با شرم و حیا که اصل هر خیری است، آراسته خواهند شد و از فحشا، بخل، دروغ، غیبت، سخنچینی و خواری و تحقیر باز میایستند.[65]
این ویژگی یکی از صفات بزرگ اخلاقی است و به معنای دوری از مواضع خواری، و ضدّ فرومایگی؛ یعنی دچارشدن انسان به خواری و پستی است.
عزّت نفس باعث میشود که انسان در چشم و دل دیگران بزرگ و محترم آید و در زمرۀ افراد بزرگ قرار گیرد.
این صفت نیز نتایج خوبی در جامعه دارد؛ امّتی که دارای عزّت نفس است، افرادش بسیار مشتاقند که در کارهایشان مستقل و خودکفا باشند و اجازه نمیدهند که دیگران به کرامتشان خدشه وارد سازند و حقّی از حقوقشان را تباه نمایند.[66]
یعنی آگاهی و فهم اینکه مال ارزش دارد و نباید در خرج و انفاقش زیادهروی کرد و در زندگی و حیات فاضله، زمینههایی برای انفاق مال و رضایت بر آن وجود دارد؛ به عبارتی دیگر، سخاوت یعنی بخشش ثروت شایسته و حلال در جای مناسب.
کسی که دستش را در پیروی از تمایلات نفسانی باز گذارد، قطعاً زیادهرو است و فردی که دستش را از انفاق در راههای خیر باز دارد، بخیل است، امّا سخاوت یعنی میانهروی در بین این دو.
از آنجا که سخاوت بر پایۀ رحمت و حرصِ کم بر جمعآوری مال استوار است، همراه فضایلی دیگر که از پایههای همّت والا و از نشانههای آشکار آن به شمار میرود، است. انسان سخی در بیشتر حالات، دیگران را میبخشد، بردبار است و در معاملات خویش، انصاف را رعایت میکند و حقوق مردم را از طرف خود ادا مینماید، عادلانه حکم و قضاوت میکند و میل به رشوه ندارد و هرگز قصد نمیکند که حقّ فرد ضعیف را به قوی بدهد.
انسان سخاوتمند قطعاً متواضع است، تکبّر ندارد، خودبین نیست و شجاعترین و باعزّتترین مردم است، زیرا اگر انسان زیاد حریص به اموال دنیا باشد، شجاعت و عزّتنفسش را از دست میدهد.
سخاوت تأثیر فراوانی در سروری و بزرگی مردم دارد. مسلمانان با حفظ دیانت، گسترش معارف، برتری اخلاق، حفاظت از آبرو، نیکنامی، پایداری در اتّحاد و حمایت از سرزمینشان به درجۀ والایی از برتری و سروری میرسند.
تمامی این مقاصد مهم و والا با اموالی که سخاوتمندان میبخشند، محقّق میشود.[67]
این صفت نیکو باعث عزّت نفس، دوری از ظلم و ستم، ترجیح اخلاق و صفات والا و نیز بخشش و انفاق اموال مورد علاقه میشود.
همچنین سبب فروخوردن خشم و بردباری میگردد، چون انسان بهوسیلۀ قدرت و شجاعت خویش، نفس را در اختیار گرفته و آن را از خشم و شتاب باز میدارد.[68]
به همین سبب، پیامبر ج شجاع مورد پسند شرع را کسی دانستند که خودش را هنگام غضب کنترل نماید؛ ایشان میفرمایند: «لَیْسَ الشَّدِیدُ بِالصُّرَعَةِ، إِنَّمَا الشَّدِیدُ الَّذِی یَمْلِکُ نَفْسَهُ عِنْدَ الغَضَبِ»[69]؛ «فرد قدرتمند واقعی [و شجاع] کسی نیست که بر دیگران غلبه میکند [و آنان را بر زمین میزند]، بلکه شجاع واقعی کسی است که خودش را در زمان خشم، کنترل مینماید [و براساس خشم خویش عمل نمیکند].»
شجاعت منحصر و محدود به میدانهای جنگ نیست، بلکه عامتر از این بوده و شامل شجاعت ادبی و زبانی؛ مانند بیان دیدگاه خود، آشکارنمودن حقیقت، اعتراف به اشتباه و پذیرش حقیقتی که روشن است، میشود.[70]
جرجانی / میگوید: «وفا یعنی پایبندی و پایداری در کمک به دیگران و محافظت از پیمانهای دوستان و شریکان.»[71]
بدون تردید رسول الله ج وفادارترین مردم و نیکوکارترین آنان در تمامی انواع وفاداری بودند.
از جمله وفاداری ایشان در محبّت و علاقۀ به همسر خویش؛ أمّ المؤمنین خدیجه ل که پس از وفات وی و ازدواج با أمّ المؤمنین عایشه و سایر زنان صاحب جمال و شرف، أمّ المؤمنین خدیجه و سابقۀ نیک و خدمت او به اسلام و انفاقش در راه الله متعال را فراموش نکردند و در اوقات بسیاری، از وی یاد نموده و تحسینش میکردند.
حتّی پس از وفات خدیجهI، به دوستانش توجّه مینمودند و بسا اوقات، گوسفندی را ذبح کرده و آن را قطعهقطعه ساخته و برایشان میفرستادند و بهوسیلۀ هدیه و صدقه، نیکی و احسان خدیجه ل که برایشان شناختهشده و معلوم بود را به آنان یادآوری میکردند و در نتیجه، از وی یاد نموده و برایش درخواست رحمت و آمرزش میکردند و از کرم و بخشش او سخن میگفتند.
رسول الله ج آن قدر از خدیجه یاد میکردند که عایشه ل بر وی رشک میبرد و غبطه میخورد، هرچند أمّ المؤمنین خدیجه سه سال قبل از ازدواج پیامبر ج با أمّ المؤمنین عایشه وفات کرده بود.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از عایشه ل روایت شده که میگفت: «بر هیچ زنی، آنگونه که بر خدیجه رشک بردم، غبطه نخوردم، زیرا پیامبر ج بسیار از وی یاد میکردند.
أمّ المؤمنین عایشه میگوید: رسول الله ج سه سال پس از وفات خدیجه، مرا به ازدواج خویش درآوردند و پروردگار به جبرئیل فرمان داد که خدیجه را به خانهای بهشتی و ساختهشده از نی بشارت بده.»[72]
در این دو کتاب، از قول عایشه چنین نقل شده است: «بر هیچ زنی، آنگونه که بر خدیجه غبطه خوردم، رشک نبرم درحالی که وی را ندیدهام، امّا پیامبر ج بسیار از وی یاد میکردند و بسا اوقات، گوسفندی ذبح نموده و آن را تقسیم کرده و به دوستان خدیجه ل میفرستادند. و بسا اوقات به ایشان میگفتم: گویی که در دنیا زن دیگری غیر از خدیجه نبوده است؟! امّا رسول الله ج میفرمودند: «إنها کَانَتْ، وَکَانَتْ، وَکَانَ لِی مِنْهَا وَلَدٌ»[73]؛ «قطعاً او چنین و چنان بود و من از او فرزندانی داشته [و دارم].»
همچنین در صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل شده که أمّ المؤمنین عایشه میگفت: «هاله دختر خویلد؛ خواهر أمّ المؤمنین خدیجه از رسول الله ج اجازه خواست و ایشان اجازهخواستن خدیجه را به یاد آوردند [چون صدایش شبیه صدای خدیجه بود] و از خوشحالی [یا بر اثر غم و اندوه فراق او] تکان خورده و فرمودند: «اللَّهُمَّ هَالَةَ»؛ «الله کُنَد که هاله باشد [یا اینکه این هاله است].» أمّ المؤمنین عایشه میگوید: من رشک بردم و ... .»[74]
مختصری از اصول اخلاق در دین اسلام بیان گردید و توضیح این مطالب در بسیاری از متون قرآن و سنّت و کتابهای تفسیری و شروح حدیثی آمده است.
مبحث ششم:
دوستی و مصاحبت در اسلام و رابطۀ مسلمانان با دیگران
دوستی رابطهای باارزش و پُرفایده و بسیار شیرین است.
اسلام با وجود گستردگی و قوانین حکیمانهاش، از موضوع رفاقت و همنشینی غافل نشده است.
بلکه به رفاقتِ شایسته توجّه نموده و دیگران را تشویق به آن کرده و شروطی که ضامن بقا و ایجاد نتایج مفیدش خواهد بود را تعیین نموده است.
در ادامه، مواردی از اهتمام و توجّه اسلام به این مسأله بیان میگردد:
1. اسلام تشویق نموده که فرد مسلمان آنچه برای خود میپسندد را برای برادر مسلمانش بخواهد و این ویژگی را نشانۀ ایمان و کمال آن میداند.
پیامبر ج فرمودند: «لاَ یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ حَتَّى یُحِبَّ لِأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ»[75]؛ «هریک از شما زمانی ایمان دارد که آنچه برای خود میپسندد را برای برادرش بپسندد.»
2. اسلام میپسندد که فرد مسلمان برادر مسلمانش را بر خود ترجیح دهد هرچند خودش نیاز شدیدی داشته باشد. بهترین کاری که انسان میتواند در حقّ دوستش انجام دهد، همین است.
الله ﻷ در سیاق توصیف انصار ش میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِیمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ یُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَیۡهِمۡ وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَیُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ کَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾ [الحشر: 9]
«و [نیز برای] کسانی که پیش از آنان در دیار خود [مدینه؛ دارالاسلام] جای گرفتند و [نیز] ایمان آورده بودند، کسانی را که به سویشان هجرت کنند، دوست میدارند و در دلهای خود از آنچه [به مهاجران] داده شده، احساس حسد [و نیاز] نمیکنند و آنان را بر خود مقدّم میدارند، هرچند خودشان نیازمند باشند. و کسانی که از بخل [و حرص] نفس خویش بازداشته شدهاند؛ پس آنان همان رستگاران هستند.»
شیخ عبدالرّحمان سعدی در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «یکی از اوصاف انصار که باعث برتری آنان بر دیگران شد، ایثار؛ یعنی کاملترین نوع بخشش بود. ایثار یعنی بخشش اموال و سایر امور مورد پسند نفس به دیگران با وجود نیاز شدید و حتّی با وجود ضرر و حاجت فراوان.
این کار فقط از اخلاقی پاک و محبّت الله تعالی که مقدّم بر تمایلات و خواستههای نفسانی است، بر میخیزد.
ماجرای آن فرد انصاری که آیۀ مذکور دربارۀ او نازل شد، از همین نوع است؛ همان فردی که غذای خود و فرزندانش را به مهمان داد و خودشان شب را در حالت گرسنگی سپری کردند.
ایثار برخلاف أثره [خودخواهی] است. ایثار ستوده شده، ولی خودخواهی مورد نکوهش است، چون نشانۀ بخل بوده و کسی که ایثار به وی بخشیده شود، قطعاً از بخل نفسش محفوظ میماند:
﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾ [الحشر: 9]
«و کسانی که از بخل [و حرص] نفس خویش بازداشته شدهاند؛ پس آنان همان رستگاران هستند.»[76]
3. دین اسلام مردم را به همراهی و دوستی با همنشین صالح تشویق نموده و از همنشین بد و نزدیکشدن به او برحذر داشته است. پیامبر ج این مطلب را به بهترین صورت بیان نموده و فرمودند: «مَثَلُ الجَلِیسِ الصَّالِحِ وَالسَّوْءِ، کَحَامِلِ المِسْکِ وَنَافِخِ الکِیرِ، فَحَامِلُ المِسْکِ: إِمَّا أَنْ یُحْذِیَکَ، وَإِمَّا أَنْ تَبْتَاعَ مِنْهُ، وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُ رِیحًا طَیِّبَةً، وَنَافِخُ الکِیرِ: إِمَّا أَنْ یُحْرِقَ ثِیَابَکَ، وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ رِیحًا خَبِیثَةً»[77]؛ «مَثَل همنشین صالح و همنشین بد، مانند دارندۀ مشک و دمندۀ دم آهنگری است که دارندۀ مشک یا برایت مشک میدهد یا از وی خریداری میکنی و یا از او بوی خوشی را مییابی. و دمندۀ دم آهنگری یا لباست را میسوزاند و یا از او بوی بد به مشامت میرسد.»
4. بیان شده که رفاقت شایسته و نیک پس از مرگ نیز باقی میماند: در قیامت که هر فردی از دوست خویش دوری و بیزاری میجوید، دوستی مؤمنان باتقوا در آن روز سخت، باقی میماند.
الله ـ میفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ یَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِینَ﴾ [الزّخرف: 67]
«دوستان در آن روز [قیامت]، دشمن یکدیگرند مگر پرهیزگاران.»
دوستانی که بر کفر و دروغ و نافرمانی جمع شدهاند، در آن روز دشمن یکدیگر میشوند، چون دوستی و همنشینی آنان در دنیا، برای غیر الله بوده و در روز قیامت، تبدیل به دشمنی میشود.
امّا محبّت و دوستی پرهیزگاران همچون دوام ذاتی که محبّتشان برای رضای او بوده است، ادامه مییابد.[78]
5. صداقت خالصانه دارای پاداش بسیاری است: پیامبر ج فرمودند: «سَبْعَةٌ یُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِی ظِلِّهِ یَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ»؛ «الله متعال هفت گروه را روزی که هیچ سایهای جز سایۀ [عرش] او وجود ندارد، در زیر سایۀ [عرش] خویش جای میدهد.»؛ از جمله: «رَجُلانِ تَحَابَّا فِی اللَّهِ اجْتَمَعَا عَلَیْهِ وَتَفَرَّقَا عَلَیْهِ»[79]؛ «دو مسلمانی که برای خوشنودی الله با یکدیگر دوست باشند و براساس آن، باهم جمع یا از یکدیگر جدا شوند».
بخشی از دیدگاه اسلام دربارۀ دوستی بیان گردید.
2- ارتباط مسلمان با غیر مسلمان
ارتباط مسلمان با کافران و مشرکان براساس احسان، نیکی، انعام، عدالت و خواستن خیر و هدایت برای آنان است.
الله ﻷ میفرماید:
﴿لَّا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَلَمۡ یُخۡرِجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ﴾ [الممتحنة: 8]
«الله أ شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند. بدون تردید الله تعالی عدالتپیشگان را دوست دارد.»
عبدالرّحمان سعدی / در تفسیر این آیه میگوید: «یعنی الله تعالی شما را از نیکی و ارتباط و جبران خوبی و عدالت در حقّ مشرکان خویشاوند و بیگانه منع نمیکند اگر آنان علیه دین شما نجنگیدند و شما را از سرزمینتان بیرون نکردند. بنابراین بر شما گناهی نیست که با آنان ارتباط برقرار نموده و نیکی کنید، زیرا ارتباط و نیکی در این حالت منجر به گرفتاری و فساد نمیگردد.»[80]
صحابی بزرگوار؛ عبدالله بن عمرو بن عاص ب همین معنا را فهمیده بود که پس از ذبح گوسفندی، سه مرتبه گفت: آیا قسمتی از آن را برای همسایۀ یهودیمان دادید؟
سپس گفت که از پیامبر ج چنین شنیدم: «مَا زَالَ جِبْرِیلُ یُوصِینِی بِالْجَارِ، حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُ»[81]؛ «جبرئیل ÷ آن قدر دربارۀ همسایه به من سفارش کرد که گمان کردم همسایه از همسایه ارث خواهد برد.»
این صحابی بزرگوار با توجّه به حدیث مذکور دانست که رفتار نیک با همسایه شامل مسلمان و کافر میشود.
در سایۀ همین بیان قرآنی، اهل کتاب در کنار مسلمانان زندگی کردند و خود آنان و آبرو و اموالشان در امنیّت کامل بودند.
و بلکه رفتار و عدالتی که در میان خویشاوندان و همکیشان و ملّت خود نیافته بودند را از مسلمانان دیدند.
زمانی که این رفتار پسندیده و عدالت و اخلاق مسلمانان را دیدند، به دین اسلام علاقمند شدند و از روی میل و یقین اسلام را پذیرفتند.
برخورد و رفتار پیامبر ج با تمامی گروههای غیرمسلمان، این مفهوم را کاملا روشن میسازد، که اکنون بخشی از سیرۀ نبوی در این زمینه بیان میگردد تا بدین وسیله، قسمتی از بخشش و عدالت اسلام آشکار گردد.
کسانی که به ظاهر مسلمان، ولی در باطن کافر بودند. رسول الله ج با این افراد، رفتاری همچون رفتارخود با مسلمانان داشتند؛ از لحاظ مهربانی، نرمی، احسان و بخشش بدی و پاسخدادن آن با نیکی. پیامبر ج براساس ظاهرشان با آنان رفتار مینمودند بدون اینکه باطنشان را بررسی کنند تا از اسرار و مقاصدشان آگاه شوند.
اتّفاقات زیادی دلالت بر این مطلب دارند که بارزترین آنها برخورد و رفتار بزرگ پیامبر ج با رئیس منافقان؛ عبدالله بن أبیّ بن سلول بود که رسول الله ج را به شدّت اذیّت و آزار رساند؛ این فرد به خانوادۀ پیامبر ج تهمت زد؛ یعنی همان ماجرای افک که گناه اصلی و بزرگ را او به دوش کشید و آن سخن زشت را علیه أمّ المؤمنین عایشه ل منتشر ساخت.
همچنین این منافق در روز غزوۀ احد، با افرادی که از وی پیروی کردند، از رفتن به جنگ سر باز زد و در سختترین شرایط، رسول الله ج را تنها گذاشت، و الله ـ میفرماید که این فرد گفت:
﴿لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِینَةِ لَیُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ﴾ [المنافقون: 8]
«اگر به مدینه بازگردیم، یقیناً صاحبان عزّت، ذلیلان را از آنجا بیرون میکنند.»
عبدالله بن أبیّ بن سلول در مواقع بسیاری علیه پیامبر ج و اسلام، دشمنی ورزید.
این فرد منافق زمانی که وفات کرد، پسرش از پیامبر ج خواست تا پیراهن خویش را بدهند که وی را در آن کفن کنند به امید آنکه پاک شود و رسول الله ج نیز پیراهنش را به عنوان کفن برای بزرگ منافقان دادند!!!
آیا کاری جوانمردانهتر و بخشندهتر از این دیدهای؟! و آیا به همین اندازه اکتفا شد؟!
نه، بلکه پیامبر ج به تشییع جنازۀ وی حاضر شده و قصد داشتند که بر او نماز بخوانند، امّا سیّدنا عمر س برخاست و گفت: آیا میخواهی بر ابن أبیّ که فلان روز و فلان روز، چنین و چنان گفت، نماز بخوانید؟! عمر فاروق سخنان عبدالله بن أبی را برای پیامبر ج برمیشمرد، ولی ایشان خندیده و فرمودند: «أَخِّرْ عَنِّی یَا عُمَرُ!»؛ «ای عمر! از [جلوی] من کنار برو [واعتراض نکن].»
وقتی سیّدنا عمر ادامه داد، پیامبر ج فرمودند: «إِنِّی خُیِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِینَ یُغْفَرُ لَهُ لَزِدْتُ عَلَیْهَا»؛ «به من حقّ انتخاب داده شد و انتخاب کردم، اگر بدانم در صورتی که بیش از هفتاد بار برایش طلب آمرزش کنم، بخشیده میشود، قطعاً بر آن خواهم افزود.»
این سخن اشاره به قول الله تعالی دربارۀ منافقان دارد که فرمود:
﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ﴾ [التّوبة: 80]
«[ای پیامبر!] برای آنان آمرزش بخواه یا برایشان آمرزش نخواه.»
وقتی رسول الله ج مخیّر شدند که آمرزش بخواهند یا نخواهند، سرشت مهربان ایشان باعث شد که برای دشمنان خویش درخواست عفو و مغفرت نمایند.
عمر فاروق س در پایان حدیث میگوید: «رسول الله ج بر وی نماز خوانده و سپس رفتند و طولی نکشید که این دو آیه از سورۀ «براءه» [توبه] نازل شد:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ کَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ﴾ [التّوبة: 84]
«و هرگز بر هیچیک از آنان که مرده است، نماز نخوان و بر [کنار] قبرش نایست، بدون تردید آنان به الله و رسولش کافر شدند و درحالی که فاسق [و نافرمان] بودند، مردند.»
همچنین میگوید: در آن روز، من از جرأتم بر پیامبر ج تعجّب کردم و الله و پیامبرش داناترند.»[82]
رفتار رسول الله ج با رئیس منافقان اینگونه بود، پس با افراد پایینتر از او چگونه بوده است؟!
پیامبر ج امید به هدایت آنان داشتند، به زیبایی و نیکی با این گروه رفتار میکردند، عدالت را در حقّشان رعایت مینمودند و حقّ هیچیک از آنان را ضایع نمیکردند و براساس آیۀ زیر رفتار مینمودند:
﴿لَّا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَلَمۡ یُخۡرِجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ﴾ [الممتحنة: 8]
«الله ـ شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند. همانا الله متعال عدالتپیشگان را دوست دارد.»
نمونههای زیادی در این زمینه وجود دارد؛ مثلاً در صحیح بخاری، از انس س چنین روایت شده است: «بردهای یهودی که خادم پیامبر ج بود، بیمار شد و رسول الله ج به عیادتش رفته و کنار سرش نشستند و به او فرمودند: «أَسْلِمْ»؛ «مسلمان شو!»
او به پدرش که در کنار وی نشسته بود، نگاه کرد و پدرش گفت: از ابوالقاسم اطاعت کن. بنابراین مسلمان شد و پیامبر ج درحالی از آنجا رفتند که میفرمودند: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْقَذَهُ مِنَ النَّارِ»[83]؛ «تمامی ستایشها از آنِ پروردگاری است که او را از آتش [دوزخ] نجات داد.»
خوشرفتاری پیامبر ج با مخالفان همپیمان یا کسانی که راضی به زندگی در زیر پرچم اسلام شدند، از روشنترین شواهد و دلایل بر بخشش و خوبی این دین حنیف و بنای آن بر توجّه به دو قانون آزادی و برپاداشتن صلح است. پرچم اسلام میتواند بر سر امّتهای متفاوت از لحاظ اعتقاد و منافع و جنبههای متفاوت زندگی، برافراشته شود.
امیران و حاکمان عادل اسلام در رفتار با ذمّیها چنین روشی را در پیش گرفتند؛ آنان جانشینان خود را سفارش به اجرای عدالت؛ بویژه در حقّ ذمّیها میکردند.
بهترین نمونه نامۀ سیّدنا عمر فاروق به عمرو بن عاص ش که در آن زمان والی مصر بود، است.
در بخشی از این نامه چنین آمده است: «ذمّیها و همپیمانان نیز با تو هستند و رسول الله ج دربارۀ آنان سفارش کردند.»[84]
همچنین آمده است که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِدًا أَوْ کَلَّفَهُ فَوْقَ طَاقَتِهِ، فَأَنَا خَصْمُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[85]؛ «کسی که به فرد همپیمان ستم نماید یا او را به بیش از توانش مکلّف سازد، [بداند که] من در روز قیامت دشمنش هستم.»
ای عمرو! برحذر باش از اینکه رسول الله ج دشمن تو باشند، چون هرکس با ایشان دشمنی نماید، قطعاً شکست میخورد.»[86]
یکی دیگر از احادیث ثابت در موضوع مورد بحث، این سخن پیامبر ج است که فرمودند: «مَنْ قَذَفَ ذِمِّیًّا حُدَّ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِسِیاطٍ مِنْ نَارٍ»[87]؛ «کسی که بر فردی ذمّی تهمت زند، در روز قیامت، با شلّاقی از آتش، حد [و شلّاق] زده میشود.»
به ارزش و جایگاه عهد و پیمان از دیدگاه اسلام، دقّت کنید و آن را با پیمانهای برخی از قدرتمندان مقایسه نمایید که برای احترام به حقوق مسلمانان تعیین میشود، امّا زمانی که فرد مسلمان را در اختیار میگیرند، باکی ندارند از اینکه با جانشان بازی کنند و اموالشان را غارت نمایند و تلاش میکنند که آنان را از ایمانشان برگردانند و با وجود این، بر کسانی که آنان را دشمن بشریّت و گیرندۀ روح آزادی مینامند، خشم میگیرند.
فقیهان اسلامی از توجّه صاحب شرع به ذمّیها و احترام به حقوقشان آگاه بودهاند و براساس اصولش، احکامی را استنباط کردهاند که مسلمان را با غیرمسلمان یکسان میداند.
از جمله اینکه فرد مسلمان میتواند چیزی از اموالش را برای ذمّیهای غیرمسلمان وصیّت یا وقف نماید و این وصیّت یا وقف امری قابل اجرا و حتمی است.
پیامبر ج فرمودند: «لَا یَبِعْ بَعْضُکُمْ عَلَى بَیْعِ بَعْضٍ، وَلَا یَخْطُبْ بَعْضُکُمْ عَلَى خِطْبَةِ بَعْضٍ»[88]؛ «هیچ یک از شما بر خرید کسی دیگر، خرید نکند و کسی از شما بر خواستگاری فرد دیگری، خواستگاری ننماید.»
بر اساس حدیث فوق، فقیهان گفتهاند که خرید بر خرید غیرمسلمانی که در عهد و ذمّۀ اسلام است نیز همین حکم را دارد.
همچنین خواستگاری بر خواستگاری او که هردو مورد حرام و ممنوع به شمار میرود.
فقیهان وقتی آداب معاشرت را بیان میکنند، بر حقوق اهل ذمّه نیز تأکید دارند و تشویق به مهربانی و تحمّل اذیّتِ بودن در کنار آنان و حفاظت از جان و اموالشان در غیاب آنان و نیز دفاع از این افراد در برابر کسانی که قصد آزارشان را دارند، میکنند.[89]
شهاب الدّین قرافی / در کتاب «الفروق» میگوید: «پیمان ذمّه [ضمانت] حقوقی را بر ما واجب میگرداند، زیرا آنان در عهد و حفاظت ما و در پناه الله تعالی و رسول الله ج و اسلام قرار میگیرند و هرکس که بر آنان ستم نماید هرچند با یک سخن ناپسند یا بردن آبروی کسی از آنان یا با نوعی از انواع آزار و اذیّت باشد و یا دیگران را بر این امور کمک نماید، قطعاً عهد و پیمان الله و پیامبر ج و اسلام را نقض کرده است.
ابن حزم / نیز در «مراتب الإجماع» چنین آورده است: «اگر افرادی در ذمّۀ اسلام باشند و دشمنان برای دسترسی به آنان، به سوی سرزمین و شهر ما بیایند، باید که با وسیله و سلاح برای نبرد با آنان بیرون شویم و در این راه، جانمان را فدا کنیم تا از کسانی که در ذمّۀ الله تعالی و پیامبر ج هستند، دفاع نماییم، چون تحویلدادن و تسلیم آنان، به معنای بیتوجّهی به عقد و پیمان ذمّه است.»[90]
رسول الله ج با دوراندیشی و رعایت امنیّت و حفاظت، با این افراد رفتار میکردند و با شیوهای که بهتر و عادلانهتر بود، با آنان برخورد مینمودند؛ اگر امکان نرمی و مهربانی میبود، با آنان مهربان بودند، امّا در صورتی که طغیان و سرکشی میکردند و مهربانی پیامبر ج نافرمانی و گردنکشی آنان را بیشتر میکرد، رسول الله ج در برابرشان کاملاً مصمّم و دوراندیش و استوار بودند.[91]
[1]- لسان العرب، ج 8، ص 53.
[2]- نک: الإسلام وبناء المجتمع، حسن ابوغدّه و دیگران، ص 13.
[3]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، محمّد بن عاشور، ص 39.
[4]- نک: الإسلام وبناء المجتمع، ص 13.
[5]- همان، صص 13- 14.
[6]- همان، ص 13.
[7]- نک: الکلّیّات، کفوی، صص 176- 181.
[8]- نک: الإسلام وبناء المجتمع، ص 14.
[9]- نک: الدّعوة إلی الإصلاح، محمّد خضر حسین، صص 9، 48، 88- 89 و 192- 193.
[10]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، محمّد طاهر بن عاشور، صص 11- 12.
[11]- همان، ص 97.
[12]- لسان العرب، ابن منظور، ج 4، ص 153.
[13]- همان، ص 153.
[14]- نک: لسان العرب، ج 4، صص 153- 154؛ فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، ج 10، صص 455- 461.
[15]- نک: جامع العلوم والحکم، ابن رجب حنبلی، ج 1، ص 437؛ فتح الباری، ابن حجر، ج 10، صص 455- 461.
[16]- نک: تفسیر بغوی؛ معالم التّنزیل، ج 2، صص 211 و 310؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج 2، صص 78- 81؛ جامع العلوم والحکم، ج 1، صص 437- 438؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 4، صص 464- 465.
[17]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6014؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2624.
[18]- الهدایة الإسلامیّة، محمّد خضر حسین، ص 78.
[19]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6016.
[20]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 46.
[21]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6018؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 47.
[22]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6018؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 47.
[23]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 47 و 76.
[24]- الآداب الشّرعیّة، ج 2، ص 16.
[25]- لسان العرب، ابن منظور، ج 11، ص 726.
[26]- همان، ص 727.
[27]- همان، ص 728 و نیز نک: التّکافل الاجتماعی فی الشّریعة الإسلامیّة، محمّد بن احمد صالح، ص 107.
[28]- همان؛ همان.
[29]- نک: قطیعة الرّحم، محمّد حمد، ص 16.
[30]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6138.
[31]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5986؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2557.
[32]- نک: بهجة قلوب الأبرار، ابن سعدی، صص 74- 75؛ مجموع الفتاوی، ج 8، ص 540؛ برای اطّلاع از جزئیّات سخنان قبلی، نک: شرح نووی بر صحیح مسلم، ج 16، ص 4؛ فتح الباری، ابن حجر، ج 10، ص 430؛ إفادة الخبر بنصّه فی زیادة العمر ونقصه، سیوطی؛ تنبیه الأفاضل علی ما ورد فی زیادة العمر ونقصه من الدّلائل، شوکانی، ص 32؛ تفسیر شیخ ابن سعدی دربارۀ آیۀ: ﴿یَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا یَشَآءُ وَیُثۡبِتُۖ﴾ [الرّعد: 39]؛ الأدب النّبوی، محمّد خولی، ص 115.
[33]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5987؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2554.
[34]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1396؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 13.
[35]- نک: محاسن التّأویل، قاسمی، ج 10، صص 250- 251؛ تفسیر السّعدی، ص 463.
[36]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 15، ص 164.
[37]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 15، ص 165.
[38]- همان، صص 165- 166.
[39]- نک: همان، ج 14، ص 254؛ أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 174.
[40]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 174.
[41]- موضوع قضاوت در مبحث نظام سیاسی اسلام، مورد بررسی قرار گرفت.
[42]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، صص 174- 179.
[43]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 23536.
[44]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 16، صص 260- 263.
[45]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3203؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2526.
[46]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 138.
[47]- همان.
[48]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4469؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2426.
[49]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 139.
[50]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6788؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2648.
[51]- نک: إحیاء علوم الدّین، ج 3، صص 55- 56؛ أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، صص 116- 119؛ الدّعوة إلی الإصلاح، صص 192- 193.
[52]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 746.
[53]- نک: جامع العلوم والحکم، ج 2، ص 99.
[54]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 8939؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 2349، این حدیث را صحیح میداند.
[55]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، صص 121- 123.
[56]- نک: تعریف عام بدین الإسلام؛ با عنوان: رسائل السّلام ورسل الإسلام، یوسف دجوی، صص 71- 74.
[57]- نک: تعریف عام بدین الإسلام، صص 74- 75؛ الطّریق إلی الإسلام، صص 41- 43.
[58]- همان، صص 75- 79؛ همان، صص 43- 45.
[59]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 16، ص 460.
[60]- همان، ج 1، ص 352.
[61]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1400؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1053.
[62]- نک: أدب الدّنیا والدّین، ماوردی، ج 1، ص 360.
[63]- التّعریفات، جرجانی، ص 151.
[64]- نک: الأخلاق والسّیر فی مداواة النّفوس، ابن حزم، ص 32.
[65]- نک: مدارج السّالکین، ابن قیّم، ج 2، ص 294.
[66]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 124- 126.
[67]- نک: الهدایة الإسلامیّة، صص 84- 92.
[68]- نک: مدارج السّالکین، ج 3، ص 394.
[69]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6114؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2609.
[70]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 77- 78.
[71]- التّعریفات، ص 253.
[72]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3817؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2435.
[73]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3818؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2435.
[74]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3821؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2437.
[75]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 13؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 45.
[76]- تفسیر السّعدی، ص 85.
[77]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5534، 2101 و 237؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1876.
[78]- نک: تفسیر السّعدی، ص 769.
[79]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 660 و 1423؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1031.
[80]- نک: تفسیر السّعدی، ص 8576.
[81]- مسند احمد، ج 2، ص 160؛ بخاری در الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 105؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 5112؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 943. ترمذی / این روایت را حسن و غریب میداند.
[82]- نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1366.
[83]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1356.
[84]- کنزالعمّال، هندی، شمارۀ حدیث: 14304؛ این روایت در کتاب جامع الأحادیث سیوطی – با سند عمر بن خطّاب س – ج 28، ص 211 نیز موجود است.
[85]- ابوداود در سنن خود، شمارۀ حدیث: 3052، روایت مذکور را اینگونه آورده است: «أَلَا مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِدًا، أَوِ انْتَقَصَهُ، أَوْ کَلَّفَهُ فَوْقَ طَاقَتِهِ، أَوْ أَخَذَ مِنْهُ شَیْئًا بِغَیْرِ طِیبِ نَفْسٍ، فَأَنَا حَجِیجُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»؛ «آگاه باشید که هرکس بر فردی همپیمان ستم نماید یا از حقّ وی بکاهد یا او را به فراتر از توانش مکلّف سازد یا بدون رضایتش چیزی از وی بگیرد، قطعاً من در روز قیامت دشمن او هستم.»
[86]- نک: کنز العمّال، شمارۀ حدیث: 14304؛ سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 3052.
[87]- المعجم الکبیر، طبرانی، شمارۀ حدیث: 135.
[88]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1412.
[89]- نک: رسائل الإصلاح، محمّد خضر حسین، صص 120- 122؛ محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 103.
[90]- الفروق، قرافی، ج 3، ص 14؛ همچنین نک: أهل الذّمّة والولایات العامّة فی الفقه الإسلامی، نمر محمّد خلیل نمر، صص 127- 161؛ أهل الذّمّة فی الحضارة الإسلامیّة، حسن مِمّی، صص 101- 105؛ حقوق غیر المسلمین فی الدّولة الإسلامیّة، علی بن عبدالرّحمان طیّار.
[91]- نک: محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 103.