مبحث پنجم:
اصول اخلاقی و نقش آن در ساختار جامعه
در فصل اول، مطالبی دربارۀ جایگاه اخلاق و فضیلت آن از دیدگاه اسلام و سخنانی از این قبیل بیان گردید.
این مبحث تکملۀ مطالب قبلی و تأکیدی بر آنها بوده و دربارۀ نقش اخلاق در همبستگی و اصلاح جوامع، بررسی اوامر و نواهی اسلام و تأثیر آنها در جامعه، تحریک همّتها و توضیح فضایل اصلی و اصول اخلاقی سخن میگوید. موارد مذکور در ادامۀ مباحث مورد بررسی قرار میگیرد.
گفتار اول: مکارم اخلاق و نقش آن در ساماندهی امور جامعه
جامعه زمانی سر و سامان میگیرد که بیشتر افرادش مکارم اخلاقی را رعایت نمایند و این موضوع در بیشتر تصرّفات و امورشان جاری باشد، چون معیار مکارم اخلاق تزکیۀ نفس انسانی و خوگرفتن و عادت عقل بر فهم فضایل و تشخیص آنها از رذیلتها و تمرین آن بر فراگیری فضایل و دوری از رذایل است.
هر گاه ملّتی به مکارم اخلاقی دست یابد و بیشتر افرادش برخوردار از آن باشند، قطعاً اصلاح خواهند شد و نتیجه خواهد داد و در این حالت، امنیّت برقرار میشود، استعداد و آمادگی عمومی پیشرفت میکند، افرادش با یکدیگر انس و الفت دارند، افکار در انجام امور مفید به کار میروند و نتیجۀ آن، رشد و رستگاری و آسایش و انصاف است.
دانش اخلاق -که اسلام آن را برتری داده- ضامن تهذیب اخلاق و قراردادن مردم در جایگاه واقعی خودشان و مشوّق آنان به رعایت اصول اخلاقی است، چون تأثیر تربیّت اسلامی از هر نوع تأثیری بیشتر است و تربیّت غیردینی گاهی اوقات در برابر بسیاری از تمایلات طغیانگر ضعیف میشود و نمیتواند از سرکشی و طغیانشان جلوگیری کند.
امّا تربیّت دین اسلام چنان قدرت و متانتی دارد که میتواند این تمایلات را دور و نابود سازد.
کسی که به ایستادن در حضور دانندۀ غیبها ایمان دارد و میداند که وی را به سبب جنایاتی که انجام داده است، عادلانه و حکیمانه مجازات میکند، هرگز مانند فردی که تنها مانع جرم و جنایت را سرزنش افراد آگاه به جرم یا مجازات حاکمان و قاضیان میداند، نیست.
به همین سبب، تهذیب اخلاق اصلی مهم و بزرگ از اصول نظام اجتماعی در دین اسلام به شمار میرود، چون افراد امّت را برای ساخت و تشکیل جامعهای شایسته آماده میسازد.[1]
مگر نمیدانی که نمونۀ کامل مکارم اخلاق، رسول الله ج هستند و الله ﻷ خطاب به ایشان میفرماید:
﴿وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ﴾ [القلم: 4]
«و یقیناً تو [ای محمّد!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»
مگر نمیدانی که وقتی از أمّ المؤمنین عایشه ل دربارۀ اخلاق پیامبر ج سؤال شد، پاسخ داد که: «اخلاق ایشان [بر اساس] قرآن کریم بود»[2].
این سخن عایشه ل سخنی جامع به شمار میرود و یعنی اینکه پیامبر ج با رفتار خویش آیات قرآن را توضیح و تفسیر نموده و به احکامش عمل میکردند؛ دستوراتش را انجام داده و ممنوعاتش را ترک نموده و حدودش را رعایت کرده و براساس آداب و احکام قرآن، رفتار مینمودند و در نتیجه، عمل به قرآن کریم، عادت و اخلاق پیامبر ج شده بود و هرگز از ایشان جدا نمیشد.[3]
اگر هر آیهای از قرآن کریم که دربارۀ اخلاق نیکو و عمل صالح بیان شده است را به همراه سیرۀ نبوی بررسی کنی، قطعاً سیرۀ ایشان را مطابق با احکام و مفاهیم قرآن مییابی و به عبارتی دیگر، قرآن کریم جامع مکارم اخلاق و رسول الله ج مظهر آن مکارم هستند و در نتیجه، اسلام همان مکارم اخلاق بوده و مرجع و اصل اخلاق نیکو، تقواست و به همین سبب، الله ـ میفرماید:
﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡ﴾ [الحجرات: 13]
«همانا گرامیترین شما نزد الله تعالی، پرهیزگارترین شماست.»
این سخن پیامبر ج موضوع مذکور را تأیید مینماید که فرمودند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ صَالِحَ الْأَخْلَاقِ»[4]؛ «همانا من برای تکمیل اخلاق نیکو مبعوث گشتهام.»
یکی از بزرگترین و مهمترین پایههای دعوت اسلام برای مکارم و تهذیب اخلاق، توجّه آن به تربیّت و کمال نفس و عادتدادنش بر پیروی از هدایت و ارشادی است که عقل سلیم بر حقیقت و اصلاح و فایدۀ آن گواهی میدهد. تفاوت و تمایز دین اسلام با سایر ادیان و آیینها در این است که مبانی اسلام بر پایۀ تمامی فضایل واقعی و شایسته و نه سست و بیاساس بوده و تشویق به ایجاد و انتشار این مبانی در میان تمامی ملّتها نموده و دارابودن و آراستهشدن به اخلاق نیکو را بر حاکمان و دعوتگران و تمامی مردم در امور مربوط به اسلام و در رفتار با مسلمانان و سایر امّتها و حتّی در برخورد با حیوانات تحت فرمان، لازم گردانیده است.[5]
نگاهی کلّی به اوامر و نواهی اسلام، میزان توجّه و دعوت اسلام به پیشرفت افراد و ملّتها و اصلاح اخلاق و اعمال آنان را نشان میدهد. در پاراگراف بعدی، مطالبی در این زمینه بیان خواهد شد.
گفتار دوم: نگاهی به اوامر و نواهی اسلام
بررسی دستورات و ممنوعات اسلام، باعث میشود که به خوبیها و ارزش دین اسلام پی ببری و بدانی که این آیین، دین سعادت و رستگاری است و آدابی دقیق و لطیف و رفتاری نیک و زیبا در حوزۀ امور فردی، خانوادگی، همسایگی، مسلمانی و امور مربوط به تمامی مردم را به انسان آموخته که باعث خوشی زندگی و سرور و شادی وی میشود.
وضعیّت بد برخی از مسلمانان تو را به شک نیندازد و نفریبد، زیرا این حالت نتیجۀ تمایلات خودشان و نه برخاسته از طبیعت دینشان است.
محاسن دین اسلام به طور واضح از طریق دقّت در اوامر و نواهی آن روشن میگردد. در ادامه مطالبی مختصر در چندین سطر بیان میگردد.[6]
دین اسلام فرمان به دستوراتی مهم و بزرگ داده که بهوسیلۀ آنها امور مدنی سامان میگیرد و وضعیّت زندگی اصلاح میشود. اسلام از این لحاظ، دریایی است که عمقش دانسته نمیشود، هدفی است که پس از آن، آرزویی برای انسان آرزومند و خواستهای برای کسی که بیشتر بخواهد، باقی نمیماند.
اسلام با رساترین عبارات و قابلفهمترین آنها، تشویق به انجام این دستورات نموده و کسی که از اجرای آنها سرپیچی نماید را تهدید به عذاب کرده و انسان عامل به دستورات الهی را وعدۀ پاداش فراوان داده است.
برخی از دستورات مهمّ اسلام، از این قرار است:
1. اسلام به چیزی فرمان میدهد که باعث بزرگی و تفاوت تو با سایر حیوانات میشود و سبب میگردد که بندۀ تمایلات و شهوات نباشی و با تعظیمنکردن غیر پروردگار و فرماننبردن از احکام غیر او، محترم و دارای جایگاهی رفیع گردی؛
2. اسلام امر میکند که بدانی عضوی مفید و عامل هستی و هرگز از دیگران تقلید کوکورانه نمیکنی و باری بر دوش مردم نیستی؛
3. اسلام فرمان میدهد که عقل و اعضایت را برای آنچه آفریده شدهاند؛ یعنی برای انجام امور مفید دینی و دنیوی به کار گیری؛
4. اسلام دستور به توحید خالص و اعتقادی صحیح که عقل غیرش را نمیپذیرد و دلها تنها با آن آرام میگیرند، میدهد. بنابراین عقیدهای که اسلام تو را فرمان به پذیرش آن داده است، باعث بزرگی و احترامت میشود و سبب میگردد که دلت احساس عزّت نماید و شیرینی ایمان را به تو میچشاند؛
5. اسلام فرمان میدهد که عیوب مردم را بپوشانی و نادیده بگیری و از مواضع تهمت دوری نمایی؛
6. اسلام دستور میدهد که برای برآوردهساختن نیازهای مردم و رهاییدادن آنان از مصیبتها تلاش کنی؛
7. اسلام دستور میدهد که بر هر مسلمانی شروع به سلام کنی و برادر مسلمانت را در نبود وی کمک نمایی و اگر ستم کرد، وی را از این کار باز داری؛
8. اسلام فرمان به عیادت بیماران، تشییع جنازهها، زیارت قبرها و دعا برای برادران مسلمانت میدهد؛
9. اسلام دستور میدهد که با مردم به عدالت و انصاف رفتار نمایی و آنچه برای خود میپسندی را برای برادر مسلمانت بپسندی؛
10. اسلام فرمان به تلاش برای کسب روزی و داشتن عزّت نفس و دوری از اماکن خواری و پستی میدهد؛
11. اسلام دستور میدهد که با مخلوقات مهربان باشی و به آنها توجّه نمایی و مدارا کنی و برای فایده و جلب خوبیها و دفع بدیها از آنها، تلاش نمایی؛
12. اسلام فرمان به نیکی با والدین، صلۀ رحم، اکرام همسایه و مهربانی با حیوانات داده است؛
13. اسلام دستور میدهد که با دوستانت وفادار باشی و با همسر و فرزندان به نیکی رفتار نمایی؛
14. اسلام فرمان به حیا، بردباری، سخاوت، کرم، شجاعت و حمایت از حقیقت داده است؛
15. اسلام دستور به جوانمردی، وقار و حیا، دوراندیشی و پایداری و حکمت در امور میدهد؛
16. اسلام فرمان به امانت، عدالت، وفای به عهد، خوشگمانی، آرامش و عجلهنکردن در انجام امور و شتاب برای اعمال خیر داده است؛
17. همچنین دستور میدهد که عفیف، پایدار، باشهامت و پاک و پاکیزه باشی؛
18. اسلام فرمان به شکر، محبّت، ترس، امید و انس الهی و توکّل بر او داده است؛
و سایر مفاهیم زیبا و بزرگ.[7]
یکی از بزرگترین محاسن اسلام این است که نواهیاش انسان را از ارتکاب بدی و گرفتارشدن به عاقبت زشتِ افعال ناپسند باز میدارد. برخی از نواهی اسلام، از این قرار است:
1. نهی از کفر، فسوق و نافرمانی، گناه و پیروی از تمایلات نفسانی؛
2. نهی از تکبّر، کینه، خودپسندی، حسادت و خوشحالشدن به گرفتاری دیگران؛
3. نهی از بدگمانی، بدبینی، ناامیدی، بخل، سختگرفتن در دادن نقفه و صدقات، اسراف و ولخرجی؛
4. نهی از تنبلی، سستی، ترس، ضعف، بیکاری و بیهودگی، عجله، درشتخویی، بیشرمی، ناشکیبایی، ناتوانی، خشم، سبکسری و ناراحتی به سبب آنچه از دست رفته است؛
5. نهی از سرکشی و سنگدلی که باعث میشود انسان سرکش و متکبّر به فریاد مظلوم و بیچاره نرسد؛
6. همچنین اسلام از غیبت؛ یعنی یادکردن از برادر مسلمان به گونهای که ناپسند میداند و از سخنچینی؛ یعنی نقل سخن در میان مردم به قصد فساد، منع کرده است؛
7. نهی از پُرحرفی بیفایده، افشای راز، مسخرهکردن مردم و تحقیر دیگران؛
8. نهی از دشنام و نفرین و ناسزاگویی و بر زبانآوردن سخنان زشت و صدازدن با القاب ناپسند؛
9. نهی از نزاع و دشمنی زیاد و شوخی زشتی که منجر به بدی و گستاخی میشود؛
10. نهی از سخنان بیهوده و بیربط؛
11. نهی از کتمان گواهی دادن و گواهی به دروغ و تهمت به زنان پاکدامن و دشنامدادن مردگان و کتمان علم؛
12. نهی از بیخردی، فحّاشی، منّتگذاشتن به سبب صدقه و ناسپاسی کسی که به تو نیکی کرده است؛
13. نهی از آبروریزی و نسبتدادن کسی به غیر پدرش، و نیز نهی از خیرخواهینکردن و ترک امر به معروف و نهی از منکر؛
14. نهی از ستم، فریب، خیانت، مکر، خلاف وعده و فتنهای که مردم را مضطرب و هراسان نماید؛
15. نهی از نافرمانی پدر و مادر، قطع صلۀ رحم، بیتوجّهی به فرزندان و اذیّتکردن همسایه؛
16. نهی از جاسوسی و پیگیری خبر به قصد شر و بررسی عیوب مردم؛
17. نهی از تشبّه مردان به زنان و بالعکس و نیز نهی از افشاکردن اسرار همسر؛
18. نهی از نوشیدن شراب، استعمال موادّ مخدّر و قماری که اموال را در معرض خطر قرار میدهد؛
19. نهی از تبلیغ کالا با قسم دروغ و کاستن در کیل و وزن و انفاق مال در موارد ممنوع و حرام؛
20. نهی از دزدی، غصب، خواستگاری بر روی خواستگاری برادر مسلمان و خرید بر روی خرید وی؛
21. نهی از خیانت یکی از شریکان علیه دیگری و استفادۀ از مال عاریت به صورتی که صاحبش اجازه نداده است، تأخیر در پرداخت مزد کارگر یا ندادن مزدش پس از اینکه کار را تمام کرده است؛
22. نهی از پُرخوری مضرّ؛
23. نهی از قطع رابطه، کینهورزی و بریدن از یکدیگر. همچنین دین اسلام فرد مسلمان را برحذر داشته از اینکه بیش از 3 روز با برادر مسلمانش قهر نماید؛
24. نهی از تنبیه کسی بدون اجازه و حکم شرعی و نیز نهی از ترساندن مردم بهوسیلۀ سلاح؛
25. نهی از زنا، لواط و کشتن افرادی که الله تعالی کشتنشان را ممنوع و حرام گردانیده است؛
26. نهی از اینکه قاضی هدیۀ فردی که پیش از قبول منصب قضاوت، به وی هدیه نمیداده است را قبول کند و نیز نهی از پذیرش مهمانی خصوصی؛
27. ممنوعبودن پذیرش رشوه از کسی که بر حق باشد یا نباشد و نیز نهی از دادن رشوه از طرف کسی که صاحب حق باشد یا نباشد مگر فرد مستحقّی که مجبور به پرداخت رشوه شود به شرط اینکه حقّ کسی ضایع نگردد؛
28. نهی از خوارساختن مظلوم با وجود قدرت بر یاری وی؛
29. ممنوعبودن اطّلاع فرد از خانۀ دیگران هرچند از یک سوراخ باشد و نیز نهی از شنیدن سخن گروهی که دوست ندارند سخنشان شنیده شود؛
30. نهی از هرآنچه به ساختار و نظم اجتماعی یا جان و فکر و شرف و آبرو ضرر و زیان میرساند.
خلاصهای از اوامر و نواهی اسلام بیان گردید و توضیح و بیان دلایلشان نیاز به نگارش چندین جلد کتاب قطور دارد.[8]
گفتار سوم: نگاهی به اصول فضایل و مبادی اخلاق
در مباحث قبلی، مطالبی کلّی دربارۀ اصولِ فضایل و اخلاق بیان گردید.
در این مبحث نیز توضیحاتی -نه طولانی و نه مختصر- در این زمینه گفته خواهد شد؛ آن هم از طریق بررسی اصول و مبادی فضایل و اخلاق و با نظر به اینکه در میان اخلاق و فضایل رابطۀ تنگاتنگی برقرار است و نیز اسلام ارزش مسائل اخلاقی را بالا برده است:
سخن دربارۀ صبر دارای شاخههایی متعدّد و بینهایت است؛ یعنی از لحاظ فضیلت، انواع، جایگاه یا نتایج آن.
در این مبحث، اشارات موجود در زمینۀ صبر و نیز مواردی که کمتر مورد توجّه قرار گرفته است، بررسی میگردد.
آسانترین تعریف صبر این است که بگوییم: صبر یعنی حفاظت نفس از چیزی که دوست دارد یا نگهداری آن بر چیزی که نمیپسندد.
تعریف فوق شامل صبر بر اطاعت از اللهU، صبر از گناه و صبر بر تقدیرهای دردآور الهی میشود.
و نیز موارد بیشمار دیگری که برخی از آنها در ادامه بیان خواهد شد.
بدون تردید صبر معیار و اصل فضایل است، چون ریاضتکشیدن بهوسیلۀ اخلاق پسندیده – چنانچه ابن عاشور / میگوید- نیاز دارد که انسان نفس خویش را بر مخالفت با تمایلات بسیاری وادار سازد و در این مخالفت، رنج و دردی وجود دارد که خواهانِ صبر است تا اخلاق نیکو عادت و ملکۀ فردی شود که نفسش را وادار به این کار نموده است.[9]
علاوه بر این، فضایل زائیدۀ صفات نیکوست و این صفات به فهم و درکی قوی و بازداشتن نفس از غوطهورشدن در تمایلاتی که بیفایده یا مضر است، بر میگردد. بنابراین صبر ملاک و اصل فضایل به شمار میرود و بردباری، آموزش، تقوا، شجاعت، عدالت، عفّت، کرم و امثال آن از انواع صبر هستند.
اگر دقّت کنی، اصل دینداری و ایمان را نیز از موارد صبر مییابی، زیرا باعث مخالفت با تمایلات و خواستههای نفسانی است.[10]
فضیلت صبر بسیار قطعی و روشن است، چون نیمی از ایمان بوده و ایمان یعنی شکر و صبر. آیات بسیاری از قرآن کریم دربارۀ صبر آمده و این ویژگی عادت و خصلتی بزرگ است که الله تعالی فرمان به آن داده و جایگاهش را بلند گردانیده و در آیات فراوانی، این صفت را بیان فرموده و صابران را توصیف نموده و آنان را به پاداشی بزرگ وعده داده است.
الله ـ میفرماید:
﴿وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُکَ إِلَّا بِٱللَّهِ﴾ [النّحل: 127]
«و [ای پیامبر گرامی!] صبر کن و صبر تو فقط به [توفیق] الله است.»
﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِکَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ﴾ [الشّورى: 43]
«و کسی که شکیبایی کند و ببخشد، قطعاً این از کارهای بزرگ [پسندیده] است [یا نشانۀ ارادهای قوی در کارهاست].»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ [آلعمران: 200]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! صبر کنید و دیگران را به صبر و شیکبائی فرا خوانید [و پایداری نمایید] و از مرزها نگهبانی کنید و از الله بترسید، شاید رستگار شوید.»
﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾ [البقرة: 155]
«و به صبرکنندگان مژده بده.»
پیامبر ج در حدیثی متّفقعلیه میفرمایند: «وَمَنْ یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللَّهُ، وَمَا أُعْطِیَ أَحَدٌ عَطَاءً خَیْرًا وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ»[11]؛ «و کسی که خود را به صبر وا دارد، الله تعالی به وی توفیق صبر میدهد و برای هیچکس بخشش [و عطائی] بهتر و وسیعتر از صبر داده نشده است.»
اگر انسان صبور باشد، شایسته است که در زندگی خویش رستگار شود و برای تمامی مسلمانان خوبی و خیر رساند و فواید فراوانی داشته باشد.
امّا اگر ناشکیبا باشد، فورا ضعیف خواهد شد و فایدهای نخواهد داشت.
برای هر انسانی لازم است که از روی اختیار یا اجبار صبر پیشه کند، چون در معرض بسیاری از مصیبتهای جانی بر اثر بیماری، و در معرض مشکلات مالی بر اثر نابودی و تباهی، یا سختیهای خانوادگی و رفاقتی به سبب موت و نیز در معرض مصیبتهای زندگی بر اثر جنگ و پیامدهای آن؛ همچون از دستدادن بسیاری از نیازهای ضروری و مرسوم قرار دارد و اگر در برابر مشکلات و از دستدادن اشخاص یا اشیای محبوب صبر نکند، قطعاً قربانیِ حوادث و گرفتاریها خواهد شد.
وضعیّت انسان با تمایلات نیز اینگونه است؛ تمایلات نفسانی آدمی را فریب میدهند و از هر راهی به قصد نیرنگ، آشکار میگردند و اگر آدمی مانع صبر یا ایمان را با خود نداشته باشد، به هلاکت خواهد افتاد.
به طور خلاصه، صبر یکی از بزرگترین صفات اخلاقی و از برترین عبادات به شمار میرود و بهترین و شایستهترین نوع صبر از لحاظ نتیجه و عاقبت، صبر بر اجرای اوامر الهی و ترک نواهی اوست، چون از این طریق، طاعت مخلصانه و دین صحیح و پاداش شایسته شکل میگیرد و کسی که صبر کمی بر انجام طاعت دارد، بهرهای از نیکی و نصیبی از اصلاح و رستگاری نمیبرد.[12]
جرجانی در تعریف عفّت میگوید: «پاکدامنی شکل و حالتی برای قوّۀ شهوانی و در میانۀ فجور؛ یعنی زیادهروی این قدرت، و خمود؛ یعنی کوتاهی و ضعف این نیروست. فرد پاکدامن کسی است که امور را براساس شریعت و جوانمردی انجام دهد.»[13]
ابن حزم / میگوید: «محدوده و مرز عفّت این است که چشم و اعضایت را از امور حرام باز داری. اگر چنین نشود، فساد است و خویشتنداری بیش از حد و دوری از آنچه الله متعال حلال گردانیده، ضعف و ناتوانی است.»[14]
بنابراین روشن است که پاکدامنی اصلی از اصول اخلاقی و پایهای از پایههای جامعه به شمار میرود. اگر این ویژگی در جامعهای منتشر و رایج گردد، افرادش از رذائل و زشتیها دوری خواهند کرد و با شرم و حیا که اصل هر خیری است، آراسته خواهند شد و از فحشا، بخل، دروغ، غیبت، سخنچینی و خواری و تحقیر باز میایستند.[15]
این ویژگی یکی از صفات بزرگ اخلاقی است و به معنای دوری از مواضع خواری، و ضدّ فرومایگی؛ یعنی دچارشدن انسان به خواری و پستی است.
عزّت نفس باعث میشود که انسان در چشم و دل دیگران بزرگ و محترم آید و در زمرۀ افراد بزرگ قرار گیرد.
این صفت نیز نتایج خوبی در جامعه دارد؛ امّتی که دارای عزّت نفس است، افرادش بسیار مشتاقند که در کارهایشان مستقل و خودکفا باشند و اجازه نمیدهند که دیگران به کرامتشان خدشه وارد سازند و حقّی از حقوقشان را تباه نمایند.[16]
یعنی آگاهی و فهم اینکه مال ارزش دارد و نباید در خرج و انفاقش زیادهروی کرد و در زندگی و حیات فاضله، زمینههایی برای انفاق مال و رضایت بر آن وجود دارد؛ به عبارتی دیگر، سخاوت یعنی بخشش ثروت شایسته و حلال در جای مناسب.
کسی که دستش را در پیروی از تمایلات نفسانی باز گذارد، قطعاً زیادهرو است و فردی که دستش را از انفاق در راههای خیر باز دارد، بخیل است، امّا سخاوت یعنی میانهروی در بین این دو.
از آنجا که سخاوت بر پایۀ رحمت و حرصِ کم بر جمعآوری مال استوار است، همراه فضایلی دیگر که از پایههای همّت والا و از نشانههای آشکار آن به شمار میرود، است. انسان سخی در بیشتر حالات، دیگران را میبخشد، بردبار است و در معاملات خویش، انصاف را رعایت میکند و حقوق مردم را از طرف خود ادا مینماید، عادلانه حکم و قضاوت میکند و میل به رشوه ندارد و هرگز قصد نمیکند که حقّ فرد ضعیف را به قوی بدهد.
انسان سخاوتمند قطعاً متواضع است، تکبّر ندارد، خودبین نیست و شجاعترین و باعزّتترین مردم است، زیرا اگر انسان زیاد حریص به اموال دنیا باشد، شجاعت و عزّتنفسش را از دست میدهد.
سخاوت تأثیر فراوانی در سروری و بزرگی مردم دارد. مسلمانان با حفظ دیانت، گسترش معارف، برتری اخلاق، حفاظت از آبرو، نیکنامی، پایداری در اتّحاد و حمایت از سرزمینشان به درجۀ والایی از برتری و سروری میرسند.
تمامی این مقاصد مهم و والا با اموالی که سخاوتمندان میبخشند، محقّق میشود.[17]
این صفت نیکو باعث عزّت نفس، دوری از ظلم و ستم، ترجیح اخلاق و صفات والا و نیز بخشش و انفاق اموال مورد علاقه میشود.
همچنین سبب فروخوردن خشم و بردباری میگردد، چون انسان بهوسیلۀ قدرت و شجاعت خویش، نفس را در اختیار گرفته و آن را از خشم و شتاب باز میدارد.[18]
به همین سبب، پیامبر ج شجاع مورد پسند شرع را کسی دانستند که خودش را هنگام غضب کنترل نماید؛ ایشان میفرمایند: «لَیْسَ الشَّدِیدُ بِالصُّرَعَةِ، إِنَّمَا الشَّدِیدُ الَّذِی یَمْلِکُ نَفْسَهُ عِنْدَ الغَضَبِ»[19]؛ «فرد قدرتمند واقعی [و شجاع] کسی نیست که بر دیگران غلبه میکند [و آنان را بر زمین میزند]، بلکه شجاع واقعی کسی است که خودش را در زمان خشم، کنترل مینماید [و براساس خشم خویش عمل نمیکند].»
شجاعت منحصر و محدود به میدانهای جنگ نیست، بلکه عامتر از این بوده و شامل شجاعت ادبی و زبانی؛ مانند بیان دیدگاه خود، آشکارنمودن حقیقت، اعتراف به اشتباه و پذیرش حقیقتی که روشن است، میشود.[20]
جرجانی / میگوید: «وفا یعنی پایبندی و پایداری در کمک به دیگران و محافظت از پیمانهای دوستان و شریکان.»[21]
بدون تردید رسول الله ج وفادارترین مردم و نیکوکارترین آنان در تمامی انواع وفاداری بودند.
از جمله وفاداری ایشان در محبّت و علاقۀ به همسر خویش؛ أمّ المؤمنین خدیجه ل که پس از وفات وی و ازدواج با أمّ المؤمنین عایشه و سایر زنان صاحب جمال و شرف، أمّ المؤمنین خدیجه و سابقۀ نیک و خدمت او به اسلام و انفاقش در راه الله متعال را فراموش نکردند و در اوقات بسیاری، از وی یاد نموده و تحسینش میکردند.
حتّی پس از وفات خدیجهI، به دوستانش توجّه مینمودند و بسا اوقات، گوسفندی را ذبح کرده و آن را قطعهقطعه ساخته و برایشان میفرستادند و بهوسیلۀ هدیه و صدقه، نیکی و احسان خدیجه ل که برایشان شناختهشده و معلوم بود را به آنان یادآوری میکردند و در نتیجه، از وی یاد نموده و برایش درخواست رحمت و آمرزش میکردند و از کرم و بخشش او سخن میگفتند.
رسول الله ج آن قدر از خدیجه یاد میکردند که عایشه ل بر وی رشک میبرد و غبطه میخورد، هرچند أمّ المؤمنین خدیجه سه سال قبل از ازدواج پیامبر ج با أمّ المؤمنین عایشه وفات کرده بود.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از عایشه ل روایت شده که میگفت: «بر هیچ زنی، آنگونه که بر خدیجه رشک بردم، غبطه نخوردم، زیرا پیامبر ج بسیار از وی یاد میکردند.
أمّ المؤمنین عایشه میگوید: رسول الله ج سه سال پس از وفات خدیجه، مرا به ازدواج خویش درآوردند و پروردگار به جبرئیل فرمان داد که خدیجه را به خانهای بهشتی و ساختهشده از نی بشارت بده.»[22]
در این دو کتاب، از قول عایشه چنین نقل شده است: «بر هیچ زنی، آنگونه که بر خدیجه غبطه خوردم، رشک نبرم درحالی که وی را ندیدهام، امّا پیامبر ج بسیار از وی یاد میکردند و بسا اوقات، گوسفندی ذبح نموده و آن را تقسیم کرده و به دوستان خدیجه ل میفرستادند. و بسا اوقات به ایشان میگفتم: گویی که در دنیا زن دیگری غیر از خدیجه نبوده است؟! امّا رسول الله ج میفرمودند: «إنها کَانَتْ، وَکَانَتْ، وَکَانَ لِی مِنْهَا وَلَدٌ»[23]؛ «قطعاً او چنین و چنان بود و من از او فرزندانی داشته [و دارم].»
همچنین در صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل شده که أمّ المؤمنین عایشه میگفت: «هاله دختر خویلد؛ خواهر أمّ المؤمنین خدیجه از رسول الله ج اجازه خواست و ایشان اجازهخواستن خدیجه را به یاد آوردند [چون صدایش شبیه صدای خدیجه بود] و از خوشحالی [یا بر اثر غم و اندوه فراق او] تکان خورده و فرمودند: «اللَّهُمَّ هَالَةَ»؛ «الله کُنَد که هاله باشد [یا اینکه این هاله است].» أمّ المؤمنین عایشه میگوید: من رشک بردم و ... .»[24]
مختصری از اصول اخلاق در دین اسلام بیان گردید و توضیح این مطالب در بسیاری از متون قرآن و سنّت و کتابهای تفسیری و شروح حدیثی آمده است.
[1]- نک: إحیاء علوم الدّین، ج 3، صص 55- 56؛ أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، صص 116- 119؛ الدّعوة إلی الإصلاح، صص 192- 193.
[2]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 746.
[3]- نک: جامع العلوم والحکم، ج 2، ص 99.
[4]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 8939؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 2349، این حدیث را صحیح میداند.
[5]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، صص 121- 123.
[6]- نک: تعریف عام بدین الإسلام؛ با عنوان: رسائل السّلام ورسل الإسلام، یوسف دجوی، صص 71- 74.
[7]- نک: تعریف عام بدین الإسلام، صص 74- 75؛ الطّریق إلی الإسلام، صص 41- 43.
[8]- همان، صص 75- 79؛ همان، صص 43- 45.
[9]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 16، ص 460.
[10]- همان، ج 1، ص 352.
[11]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1400؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1053.
[12]- نک: أدب الدّنیا والدّین، ماوردی، ج 1، ص 360.
[13]- التّعریفات، جرجانی، ص 151.
[14]- نک: الأخلاق والسّیر فی مداواة النّفوس، ابن حزم، ص 32.
[15]- نک: مدارج السّالکین، ابن قیّم، ج 2، ص 294.
[16]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 124- 126.
[17]- نک: الهدایة الإسلامیّة، صص 84- 92.
[18]- نک: مدارج السّالکین، ج 3، ص 394.
[19]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6114؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2609.
[20]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 77- 78.
[21]- التّعریفات، ص 253.
[22]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3817؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2435.
[23]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3818؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2435.
[24]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3821؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2437.