فصل ششم:
دلیل ششم، مصلحت مرسَلَه
211- مصلحت به معنیِ جلب منفعت و دفع مفسده است[1]، پس مصلحت دارای یک جانب ایجابی، یعنی ایجاد منفعت و یک جانب سلبی، یعنی دفع مفسده است. گاهی هم، مصلحت را فقط بر جانب ایجابی آن اطلاق میکنند و بدین ترتیب، دفعِ مفسده مقارن آن میگردد، چنان که فقها میگویند: «دفع مفسده مقدم بر جلب مصلحت است»[2].
212- برخی از مصالح هستند که شارع اعتبارشان را اعلام کرده است و برخی دیگر هستند که الغایشان اعلام کرده و بعضی مصالح هم وجود دارد که شارع در مورد آنها سکوت کرده است؛ مورد اول را، مصالح معتبر و مورد دوم را، مصالحِ ملغی و مورد سوم را، مصالح مرسَله مینامند.
213- مصالحی است که شارع آنها را معتبر دانسته است، بدین صورت که احکامی را برای دستیابی به آنها تشریع کرده است، مانند حفظ دین، جان، عقل، ناموس و مال که شارع، برای حفظِ دین، جهاد را و برای حفظِ جان، قصاص را و برای حفظِ عقل، حد شرابخواری را و برای حفظِ ناموس، حد زنا و حد قذف را و برای حفظِ مال، حد سرقت را تشریع کرده است.
براساسِ این مصالح معتبر و ارتباط وجودی و عدمی آنها با علل خودشان است که دلیلِ قیاس ایجاد شده است؛ پس هر واقعهای که شارع حکم آن را بیان نکرده، اما این واقعه، در علّت حکم، مساوی با واقعهی دیگری است که شارع حکمش را بیان کرده است، این واقعه هم حکمِ واقعهی منصوص علیه را میگیرد.
214- در کنار مصالح معتبر، مصالحِ مرهومِ غیر واقعی و یا مرجوحی هم یافت میشوند که شارع آنها را باطل و بیاعتبار دانسته و به آنها توجّه نکرده، بدین صورت که احکامی را تشریع کرده که بر عدم اعتبار این مصالح دلالت دارند. این مصالح، همان مصالحِ ملغی هستند.
از نمونههای این نوع از مصالح، مصلحتِ مؤنث در مساویبودن با برادر خود در میراث است که شارع آن را با این آیه باطل کرده و میفرماید: ﴿یُوصِیکُمُ ٱللَّهُ فِیٓ أَوۡلَٰدِکُمۡۖ لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِ﴾ [النساء: 11]، «خداوند در مورد فرزندانتان به شما فرمان میدهد و بر شما واجب میگرداند که بهرهی یک مرد به اندازهی بهرهی دو زن است». نیز، مانندِ مصلحت رباخوار در اضافهشدن مالش از طریق ربا که شارع این مصلحت را با بیان حرمتِ ربا لغو کرده است و میفرماید: ﴿وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَیۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ﴾ [البقرة: 275]، «و خداوند، بیع (خرید و فروش) را حلال و ربا را حرام کرده است». پس رِبا راه درست و صالحی برای جمعکردن مال یا افزودن بر آن نیست؛ همچنین، مانندِ مصلحتِ افراد ترسویی که به جهاد نمیروند و بدین وسیله جان خود را از هلاک و نابودی حفظ میکنند که شارع با تشریع احکام جهاد این مصلحت را لغو کرده است و...
علما اتفاقنظر دارند که: بنا نمودنِ احکام بر مصالحِ ملغی صحیح نیست.
215- در کنار مصالح معتبر و مصالح ملغی، مصالحی هم یافت میشوند که شارع نه بر الغایشان نقص گذاشته و نه بر اعتبارشان و در مورد آنها سکوت اختیار کرده است و این مصالح، همان مصالح مرسله در نزد اصولیون هستند. این مصالح، مصلحت هستند، بدین خاطر که جلبِ منفعت و دفعِ ضرر و مفسده میکنند، و مرسلهاند بدین دلیل که آنها را شارع معتبر یا ملغی ندانسته و به حال خود رها نموده است. پس بنابراین، این دسته از مصالح، در وقایعِ مسکوتٌ عنه بروز میکنند و نظیری که دارای حکم منصوص باشد، نیز ندارند تا این مصالحِ مسکوت را بر آنها قیاس کنیم، اما در آنها وصف مناسبی وجود دارد برای تشریع یک حکمِ معین که این حکم میتواند منفعتی را محقق سازد و یا مفسدهای را دفع کند، مانند مصلحتی که مقتضیِ جمعآوری قرآن، ایجادِ دیوانها، ضامن دانستنِ سازندگان و قصاص یک گروه به خاطر قتل یک نفر بود.
216- علما اتفاقنظر دارند که در عبادات نمیتوان به مصالح مرسله عمل نمود، زیرا عبادات توقیفی هستند و پس اجتهاد و رأی در آن مدخلیتی ندارد و اضافهنمودن چیزی بر عبادات هم بدعت در دین است و بدعتگذاری نیز امری نکوهیده و مذموم است، چون که هر بدعتی گمراهی است و همهی گمراهیها و گمراهان هم در آتش جهنم هستند؛ ولی در مورد حجیت مصالح مرسله در معاملات و قرار دادنِ آن به عنوان یکی از ادلّهی احکام، علما اختلافنظر دارند. این اختلاف به صورت گستردهای در کتب اصول ذکر شده است، لکن در کتب فقهی نمیتوان آثار این اختلاف گسترده را به صورتی وسیع و فراوان مشاهده نمود؛ کما این که فقهایی چون شافعیه و حنفیه -که عدم عمل به مصالح مرسله به آنها منسوب میشود -در برخی موارد اجتهاداتی دارند که مبتنی بر مصالح مرسله است. اما در هر حال، شکی در این نیست که برخی از علما منکِرِ حجیت مصالح مرسله هستند و از جملهی این علما ظاهریهاند، زیرا ظاهریه منکر قیاس هستند و بنابراین، به طریق اولی باید مصالح مرسله را نیز انکار کنند. انکار مصالح مرسله به شافعیه و احناف نیز منسوب شده است، اما در کتب فقهی آنان اجتهاداتی وجود دارد که مبتنی بر اساس مصلحت است، چنان که در مطالب آتی ذکر خواهد شد.
گروهی دیگر از علما مصالحِ مرسله را قبول دارند و به آن عمل میکنند و آن را حجّتی شرعی و مصدری از مصادر در تشریع به حساب میآورند. مشهورترین کسی که این جهتگیری وی از دیده و شناخته شده است، امام مالک و سپس امام احمد بن حنبل است. در بین این دو گروه (منکران مصلحت و قایلان به حجیت آن) کسانی وجود دارند که با وجود شرایطی قایل به مصلحت شدهاند که این شرایط مصلحت را در شمار ضروریاتی قرار میدهد که علما در قول به آن اختلافی ندارند؛ مانند غزالی که مصلحت را به شرطی قبول دارد که ضروری، قطعی و کلّی باشد.
در زیر، به بیان ادلّهی منکرین حجیت مصالح مرسله و ادلّهی قایلان به آن میپردازیم و بعد از آن، رأیِ راجح از میان این دو رأی و سپس، برخی از مسایلی ذکر میشود که فقها بر اساس مصالح قایل به آن شدهاند.
1. 217- شارعِ حکیم احکامِ لازم برای تحققِ مصالح بندگان را تشریع نموده است و از هیچ مصلحتی غافل نشده و هیچیک را بدون تشریع ترک نکرده است؛ پس قایلشدن به مصلحت مرسله به این معنی است که شارع برخی از مصالح بندگان را رها کرده و احکامی را برای تحقق آنها تشریع نکرده است و این جایز نیست، زیرا با این قول خدای متعال تناقض دارد که میفرماید: ﴿أَیَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن یُتۡرَکَ سُدًى٣٦﴾ [القیامة: 36]، «آیا انسان میپندارد که او بیهوده به حال خود رها میشود».
واقعیت این است که ظاهر این استدلال قوی است، لکن اگر در آن تأمل و دقت شود، ضعیف است؛ چرا که شریعت، به واقع، مصالحِ بندگان را مراعات نموده و احکام لازم برای رسیدن به این مصالح را هم تشریع کرده است، لکن بر همهی مسایلِ جزئی تا روز قیامت نص نگذاشته و آن را بیان نکرده است و فقط برخی را به نص بیان نموده است و مجموعِ احکام و مبادیِ شرع بر این دلالت دارند که قصد و هدفِ شارع و غرضِ وی از تشریع احکام، مصالح است. البته این روشِ شریعت -یعنی عدم بیان همهی مصالح- از محاسنِ شریعت و از دلایل صالحیت آن برای بقا و عامبودن آن است، نه از معایب شریعت، زیرا مسایلِ جزئی دچار تغییر و تبدیل میگردند، هرچند که اصلِ رعایت این جزئیات پایدار و ثابت است و دچار تغییر نمیگردد. پس در این صورت، نه ممکن و نه ضروری است که در ابتدا همهی مصالحِ جزئی برشمرده شده و برای هریک از آنها حکمی جداگانه صادر شود. بنابراین، اگر مصلحتی عارض گردید که در شرع حکمی خاص برای آن وجود نداشت و ملائم و هماهنگ با تصرفات شارع و جهتگیری وی در رعایتِ مصلحت بود و با هیچیک از احکام آن مخالفت نداشت، در این صورت ایجادِ حکمی که بر تحققِ این مصلحت بینجامد، جایز است و این نه وارد شدن در محدودهی حق شارع در تشریع است و نه بر این دلالت میکند که شارع مخلوقات خود را به حال خود رها کرده است، زیرا در واقع، خود شارع بوده است که ما را به رعایت مصالح و عمل به آن ارشاد کرده است.
2. مصالح مرسله در میانهی مصالح معتبر و مصالح ملغی هستند و الحاق آنها به مصالح معتبر اولیتر از الحاق آنها به مصالح ملغی نیست. پس مادام که دلیلی بر معتبر بودنِ آنها وجود نداشته باشد که بر آن دلالت کند از قبیل مصالح معتبرهاند و نه مصالح ملغی، نمیتوان به آنها استدلال نمود[3].
این استدلال نیز ضعیف است، زیرا اصلی که شریعت مبتنی بر آن است، رعایت مصلحت است و الغای مصلحت فقط در موارد استثنایی وجود دارد؛ پس الحاقِ مصالح مسکوتِ دارای مصلحتِ ظاهر و آشکار به مصالحِ معتبر، اولیتر از الحاق آنها به مصالح ملغی است.
3. عمل به مصالح، جاهلان را در تشریع احکام جرأت و جسارت میبخشد و در نتیجه، در احکام شریعت خلط و اختلاط پیش میآید و «در» برای اهل هوا و هوس، چون حکام و قاضیان و افرادی چون آنها از اصحاب قدرت، برای رسیدن به امیالشان بازمیگردد و آنان، احکام را بعد از پوشاندنِ لباس مصلحت و زدن رنگ دین بر آنها، بر تمایلات و خواستهای خود بنا خواهند کرد و این امر هم، سببِ طعن وارد آمدن به دین و متهمشدن آن به پشتیبانی از ظالمان و مفسدان میگردد.
در پاسخ این اعتراض، میتوان گفت که: عمل به مصالح مرسله مستلزم وقوف بر دلایل شرعی به منظور اطمینان از اعتبار یا الغای آنهاست و این امر نیز، برای غیر علما و مجتهدان ممکن نیست و اگر چنانچه در این امر، جاهلان جرأت و جسارت ورزند، علما جهالت آنان را برملا میسازند و بدینسان، مردم از شرّ آنان در امان خواهند بود؛ در مورد حکام فاسد هم باید گفت که: آنها را نمیتوان با بستنِ باب مصلحت از جسارت ورزیدن در دین بازداشت، بلکه این امر با اقدام امّت به انجام تکلیف شرعیِ خود نسبت به آنان، یعنی یا با بر سرِ راه آوردنِ آنان و یا با عزلکردنشان عملی میشود.
1. 218- شریعت -بنابر دلالتِ نصوصِ خود شریعت و احکام مختلف آن- فقط برای تحقّق مصالح بندگان وضع شده است و عمل به مصالح مرسله نیز همنوا و سازگار با طبیعت و مبنا و هدفِ ورودِ شریعت است.
این قولِ درستی است و تعداد زیادی از علما به آن تصریح کردهاند و از جمله، شاطبی میگوید: «شریعت فقط برای تحققِ مصالح بندگان در دنیا و آخرت و دفع مفاسد از آنان وضع شده است»[4].
فقیهِ شجاع، عز بن عبدالسلام میگوید: «شریعت، همهاش مصلحت است؛ یا دفع و طرد مفاسد است و یا جلب و جذب مصالح»[5].
ابن قیم میگوید: «مبنا و اساس شریعت بر حکمتها و مصالحِ بندگان در دنیا و آخرت است. شریعت همهاش عدالت، مصلحت و حکمت است و بنابراین، هر مسألهای از عدالت به جور و از رحمت به ضدِّ آن و از مصلحت به مفسده و از حکمت به بیهودگی خارج شود، از شریعت نیست، گرچه به طریق تأویل داخل در شریعت هم گردد؛ چرا که شریعت عدالت خدای متعال در میان بندگان خود و رحمت او در میان مخلوقاتش است».
استقرای نصوص شریعت نیز، بر صدقِ این قولِ علما دلالت دارد.
2. مصالح مردم و وسایلِ آنان برای دستیابی به این مصالح، با اختلاف شرایط و احوال و زمان تغییر پیدا میکند و نمیتوان در ابتدا و پیشاپیش آنها را محصور کرد و مادام که شرع بر رعایت کردنِ این مصلحت به وسیلهی خود دلالت دارد، لزومی هم برای انجام این حصر وجود ندارد. پس اگر از میان فقط آن چیزی را معتبر بدانیم که دلیلی خاص در مورد اعتبار آن وجود دارد، امر وسیعی را مضیق و تنگ ساختهایم و مصالح زیادی را که مردم میتوانستند از آنها بهره ببرند و از بین بردهایم و آنها دیگر نمیتوانند از آنها استفاده نمایند و این، با عامبودن و بقای شریعت سازگاری ندارد و بنابراین، انجام آن صحیح نیست.
3. مجتهدینِ صحابه و افراد بعد از آنان هم، در اجتهاداتِ خود، بر مبنای رعایت مصلحت و بنای احکام بر آنها عمل کردهاند و هیچکس از ایشان نیز منکر آن نشده است، چیزی که بر صحتِ این اصل و درستیِ این جهتگیری دلالت دارد و بر این اساس، این یک اجماع است. از جمله مسایلی که مجتهدین از سلف صالحِ ما در آن براساس مصالح عمل کردهاند، موارد زیر است:
جمعآوری صفحات قرآن در مصحف واحد و گردآوردنِ مسلمانان بر مصحف واحد؛ توریثِ مطلقهی مرد فارّ از میراث (طلاق فار یعنی این که مرد زن را به این هدف طلاق دهد که از میراث وی ارث نبرد)؛ ضامن بودنِ صنعتگران نسبت به آنچه از اموال مردم که نزد آنان از بین میرود، مگر در صورتی که این کالاها با یک نیروی قاهر از بین رفته باشد، حال آن که آنان بر این کالاها ید امانی دارند، لکن مصلحت مقتضی این حکم بود تا صنعتگران در مورد حفظ اموال مردم سهلانگاری نکنند، و علی بن ابی طالب در این باره میگوید: «چیزی جز این به مصلحت مردم نیست»[6]. قتل یک گروه به خاطر کشتن یک نفر و عمر بن خطاب چند دستور مبتنی بر مصلحت دارد، از جمله: دستور داد که خانهی سعد بن ابی وقاص را بسوزانند، زیرا وی در آن خانه خود را از رعیت دور و پنهان کرده بود، تراشیدن سر نصر بن حجاج و تبعید وی از مدینه جهت جلوگیری از شیفتگی زنان به وی[7]، مصادرهی نصف اموال آن دسته از اعمال خود که آنان با سوء استفاده از مقام و نفوذ خود به دست آورده بودند. موارد دیگری غیر از این هم وجود دارد که بسیار زیاد است و ذکر آنها به طول میانجامد[8].
219- با توجّه به ادلّهی دو طرف، قول به حجیت مصلحت مرسله و بنای احکام بر آن و معتبر دانستنِ آن در شمار ادلّهی احکام ترجیح پیدا میکند. مصلحت -در نظر ما- یک مصدر تشریعیِ غنی و بارور است که میتواند با احکام لازم برای رویارویی با شرایطِ متغیر زندگی ما را حمایت کند، بدون این که از مبادی شریعت و احکام قطعی آن هم خارج شویم. اما ترجیح ما بر این است که هر زمان اجتماع مجتهدان ممکن شد، رجوعکردن و پناهبردن به آن به صورت جمعی باشد و نه فردی.
220- مالکیه -که بیشتر از دیگر فقها به مصلحت مرسله عمل کردهاند- برای این که بتوان به مصلحت استناد جست و به آن اعتماد کرد، شرایطی را ذکر کردهاند که باید در آن وجود داشته باشد؛ این شرایط عبارتند از:
1. مصلحت ملائم با مقاصد شریعت باشد و مخالفِ هیچ اصلی از اصول آن و منافیِ هیچ دلیلی از ادلّهی احکامِ آن نباشد، بلکه از جنس مصالحی باشد که شارع قصد تحصیل آنها را دارد و یا این که نزدیک به آنها بوده، با آنها بیگانه نباشد.
2. مصلحت ذاتاً معقول باشد، به نحوی که اگر بر عقلهای سلیم عرضه شد، آن را تلقی به قبول کنند.
3. اخذ به مصلحت برای حفظ امری ضروری یا برای رفعِ یک حرج باشد، زیرا خدای متعال میفرماید: ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖۚ﴾ [الحج: 78]، «خداوند، در دین هیچ امر دشوار و سنگینی بر دوش شما نگذاشته است».[9]
این شرایط، در واقع، ضوابطی برای مرسله هستند و آن را از لغزشگاههای تمایلات و خواستهای نفس دور میکند؛ لکن شایسته و لازم است که دو شرط دیگر نیز به آنها اضافه گردد؛ نخست این که مصلحتی که بر تشریع حکم مترتب میگردد، حقیقی باشد نه وهمی؛ دوم این که مصلحت عمومی باشد نه خصوصی، یعنی حکم برای مصلحت عمومی وضع گردد نه مصلحت یک فرد یا یک طایفهی معین.
برخی از اجتهادات مبتنی بر مصلحت
221- در مذاهب اسلامی، اجتهاداتی وجود دارد که مبتنی بر مصلحت مرسله است، از جمله:
مالکیه فتوا دادهاند که: جایز است که اگر مجتهد وجود نداشت، میتوان بهترین فرد از میان غیر مجتهدین را به عنوان امام منصوب کرد و نیز، بیعت با مفضول با وجود شخص فاضل جایز است؛ نیز جواز فرضِ مالیات بر ثروتمندان در صورت خالیشدن بیت المال از مال لازم برای صرف در هزینههای ضروریِ دولت، چون برطرفنمودن نیاز سپاهیان، تا آن که در بیت المال مالی جمع شود و یا در آن به قدر کفایت مال وجود داشته باشد[10].
همچنین، به خاطر مصلحت، شهادت بچهها بر یکدیگر را در برخی جراحات جایز دانستهاند، زیرا عادتاً کسی غیر از خودشان شاهد بازی آنان نیست، گرچه بچهها فاقد شرط بلوغ هستند و بلوغ شرط عدالت شاهد است[11].
شافعیه، قایل به جواز اتلافِ حیواناتی شدهاند که دشمنان سوار بر آنها میجنگند و نیز، اتلاف درختان آنان را جایز میدانند اگر جنگ و پیروزی بر دشمنان مستلزم این امر باشد[12].
احناف، سوزاندن کالاها و گوسفندانی را که به غنیمت میبرند، جایز میدانند، اگر قادر به حمل آنها نباشند که در این صورت، گوسفندان را ذبح میکنند و گوشت آنها را میسوزانند و همچنین، کالاها را آتش میزنند تا دشمن از آنها بهرهمند نشود[13]. نیز، یکی از انواع استحسان در نزد آنان، استحسان براساس مصلحت است که قبلاً به آن اشاره شد.
امام احمد بن حنبل فتوا داد که اهل فساد به سرزمینی تبعید شوند تا مردم از شر آنان در امان باشند[14] و نیز، فتوا داد که: جایز است که به خاطر یک مصلحت معین، یکی از اولاد به هبه اختصاص داده شود، مثلاً مریض یا نیازمند و یا عیالوار و یا طالبِ علم باشد[15].
فقهای حنبلی میگویند: ولیِّ امر میتواند محتکران را وادار کند که کالاهایی را که احتکار کردهاند، در هنگام نیازِ ضروری مردم به آنها، با ثمن مثل بفروشند. نیز، وی میتواند صاحبان مشاغل و حرفههایی را که مردم به آنها نیاز دارند و از کار در کارگاههای خود امتناع مینمایند، وا دارد که به اجرت المثل اقدام به کار نمایند[16]. کسی که نیاز به این دارد که آب را از زمین دیگری عبور دهد و این امر برای آن دیگری ضرری ندارد، میتواند این کار را بکند، گرچه با وادار کردن صاحب زمین باشد؛ این از عمر بن خطاب نقل شده است و احمد بن حنبل هم، در یکی از دو روایت نقلشده از وی، به آنان قایل شده است و گروهی از حنابله هم آن را پذیرفتهاند. این رأی، رأیِ صحیحی است که قایلشدن به آن واجب است، زیرا تکروی و خودسری در استعمال حق، در شریعت منع شده است و این مسأله، یکی از تطبیقات این اصل است. از دیگر فتاویِ حنابله این است که: اگر کسی ناگزیر به اقامت در خانهی انسانی شد که غیر از آن فرد کس دیگری در آن خانه سکونت نداشت و آن خانه گنجایش سکونت وی و صاحب خانه را داشت، بنابر رأی برخی از حنابله، بر صاحب خانه واجب است که آن خانه را با اجرة المثل در اختیار این فرد قرار دهد و عدهای دیگر از آنان معتقدند که: باید آن خانه را به صورت مجانی در اختیار آن فرد قرار دهد[17].
[1]- المستصفی، 2/ 139.
[2]- المصلحة فی التشریع الإسلامی، مصطفی زید، ص 20.
[3]- نک: آمدی 4/ 216.
[4]- الموافقات 2/ 6، 37.
[5]- قواعد الأحکام، عز بن عبدالسلام، ج 1، ص 9.
[6]- امام مالک، استاد ما ابوزهره، ص 400.
[7]- وی فردی زیبارو بود و زنان شیفته او شده بودند و عمر بن خطاب از ترس این که فتنهای ایجاد شود، او را به بصره فرستاد. نک: اعتلال القلوب، خرائطی 2/ 358. مترجم
[8]- نک: الطریق الحکیمه، ابن قیم الجوزیه، ص 14 به بعد.
[9]- الإعتصام 2/ 307- 312.
[10]- امام مالک، استاد ما محمد ابوزهرة، ص 402.
[11]- بدایة المجتهد، 2/ 384.
[12]- الأشباه والنظایر، سیوطی، ص 60- 61.
[13]- الرد علی سیر الأوزاعی، امام ابویوسف، ص 3.
[14]- الطریق الحکیمة، ص 14.
[15]- المغنی، 6/ 107.
[16]- الطرق الحکیمة، ص 222- 226.
[17]- همان 239- 240.