ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
فصل یازدهم:
دلیل یازدهم، استصحاب
246- استصحاب در لغت، به معنی طلب مصاحبت و استمرار آن است، و در اصطلاح به معنی ادامهدادنِ اثبات آنچه که قبلاً ثابت و موجود بوده یا نفی آنچه که قبلاً منفی و معدوم بوده است[1]، یا این که: استصحاب باقی گذاشتنِ امر بر همان حالتی است که قبلاً بر آن بوده است، مادام که چیزی پدید نیامده باشد که سبب تغییر آن گردد[2] و بنابراین، هر آنچه که وجودِ آن در زمان ماضی دانسته شده، ولی سپس در مورد زوال آن تردیدی ایجاد شده است، با استصحاب (باقیگذاشتن و مستدامدانستن) وجود سابق آن، حکم به بقای آن میدهیم و هر آنچه که عدم آن در زمان گذشته معلوم شده، ولی سپس در مورد وجود آن تردیدی ایجاد شده است، با استصحابِ عدم آن در زمان ماضی، حکم به عدم آن میدهیم.
بنابراین، کسی که به زندهبودنِ وی در یک زمان معین علم وجود دارد، حکم به استمرار زندهبودن وی میدهیم تا این که دلیلی بر وفات وی یافت شود و نیز، کسی که با زنی ازدواج کرده بر این اساس که آن زن باکره است، ولی بعد از آمیزش با آن زن، ادعا کند که آن زن باکره نیست، با استصحابِ وجود بکارت، قول مرد بدون وجود بینه پذیرفته نمیشود، زیرا باکرهبودن اصل بوده، از زمانِ تولد زن وجود داشته است و همچنین، اگر کسی که سگی را خرید بر این قرار که آن سگ، از سگهای پلیس است که به خوبی ردیابی مینمایند و به کشف جرم کمک میکنند، یا آن را خرید بر این اساس که سگ، سگِ شکاری است، ولی بعد ادعا کند که این سگ ویژگی مقرر را ندارد، قول وی پذیرفته میشود مگر این که خلاف آن ثابت شود، و این حکم براساس استصحابِ عدم سابق است، زیرا اصل این است که سگ این صفات را ندارد و فقط با آموزش و تمرین این تواناییها را کسب میکند.
1. استصحاب حکمِ اباحهی اصلیِ اشیاء[3]
247- اشیاء سودمندی چون غذا، نوشیدنی، حیوانات، گیاهان و جمادات که دلیلی برای تحریم آنها یافت نمیشود، مباح هستند، زیرا اباحه حکمِ اصلیِ موجودات هستی است و از جملهی آن، فقط مواردی تحریم میشوند که شارع به دلیل وجود ضرر در آنها اقدام به تحریمشان نموده است و دلیلِ این که حکمِ اصلیِ اشیای سودمند اباحه است، این قول خدای متعال است که در امتنان بر بندگان خود میفرماید: ﴿وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مِّنۡهُۚ﴾ [الجاثیة: 13]، «و (خداوند) همهی آنچه را که در آسمانها و زمین است، از ناحیهی خود مسخر شما کرده است». و نیز میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا﴾ [البقرة: 29]، «خدا آن کسی است که همهی موجودات و پدیدههای روی زمین را برای شما آفرید». و بدیهی است که امتنان و تسخیر فقط وقتی انجام میشود که انتفاع از این مخلوقات مباح باشد؛ اما در اشیاء مضر، اصل بر تحریم است، زیرا رسول خدا ج میفرمایند: «لاَ ضَرَرَ وَلاَ ضِرَارَ»، «کسی حق ضرر زدن به دیگران و جبران ضرر با ضرر را ندارد».
2. استصحابِ برائت اصلی یا عدم اصلی
ذمهی انسان مشغول به هیچ حقی نیست مگر این که دلیلی بر اشتغال آن یافت شود و بنابراین، اگر کسی علیه دیگری حقی را ادعا کند، باید آن را ثابت نماید، زیرا اصل برائتِ ذمّهی مدعی علیه از مدعی به است، و اگر مضارِب (در عقد مضاربه) ادعا نماید که سودی به دست نیاورده است، قول وی پذیرفته میشود، زیرا اصل عدمِ سود بردن وی است و این عدم استصحاب میشود، مگر این که خلاف آن ثابت شود.
3. استصحابِ وصفِ ثابتکنندهی حکم شرعی تا پیداشدن دلیل برخلاف آن
اگر مالکیت کسی بر عقار یا مال منقولی ثابت گردید، این مالکیتِ وی باقی میماند و ما حکم به بقای آن میکنیم، مگر این که دلیلی بر زوال آن پیدا شود، مثلاً آن را بفروشد یا وقف کند و یا هبه نماید، نیز اشتغال ذمّه به دَین در صورت وجود سببِ آن، از قبیل التزام به یک مال یا اتلاف مال، همچنان باقی و پابرجا میماند، مگر این که تغییر دهنده یافت شود، یعنی مگر این که دلیل بر فراغت ذمّه از دَین با ادای آن یا ابرای بدهکار از طرف طلبکار اقامه شود؛ همچنین ثبوت حلالیت در بین زن و شوهر به سبب عقد نکاح همچنان پابرجا میماند تا این که دلیل بر حصول جدایی میان آن دو اقامه شود.
248- استصحاب، در نظر احناف و موافقان آنان، برای اِبقای ما کانَ بر ما کانَ (یعنی آنچه که در زمان گذشته بوده است، به علّت نبودنِ تغییر دهنده، در زمان حال نیز بر همان حالت زمان گذشته باقی گذاشته شود) و دفعِ امورِ مخالفِ آن، حجّت است و همین معنیِ قول احناف است که میگویند: «استصحاب در دفع، حجّت است نه در اثبات». اما دیگران، چون شافعیه و حنابله، استصحاب را هم برای دفع و هم برای اثباتِ حکم سابق حجّت میدانند، با این توضیح که حکمِ سابق انگار که ثابت و موجود است، با دلیلی جدید و در دسترس، زیرا استصحاب مستلزم ظن راجح به بقای شیء بر وضعیت گذشتهی خود است و ظن راجح هم در احکام عملی شرعی حجّت است. از فروعِ مترتبِ بر این اختلاف، اختلاف آنان در مورد انسان مفقود است که احناف مفقود را استصحاباً زنده میدانند و در نتیجه، او در مورد اموال و حقوقِ موجود خود در زمان فقدان، در حکمِ افراد زنده است و به همین دلیل هم، نه کسی از وی ارث میبرد و نه همسرش از وی بائن میگردد، اما این زندگی وی صلاحیت اکتساب حق جدیدی را ندارد، یعنی با این زندگیِ مفقود، نمیتوان چیزی را برای وی ثابت کرد که در زمان گمشدنش از آنِ وی نبوده است و بنابراین، اگر مورث او قبل از وی بمیرد، مفقود از مورث خود ارث نمیبرد، یعنی قیم وی استحقاق درخواست تحویل سهم او از ارث را ندارد، بلکه فقط سهم وی تا زمان روشنشدن سرنوشتِ او متوقف خواهد شد که آنگاه، یا معلوم میشود که زنده است و در این صورت، مستحقِ سهم متوقف شدهی خود از ارث میگردد و یا با حکم قاضی وفات وی ثابت میگردد و در این صورت، سهم وی بر مورثش که در آن زمان زنده هستند، تقسیم میشود. اما بنابر رأیِ قایلان به حجیت استصحاب در دفع و اثبات، زندهبودن مفقود ثابت میگردد و تماماً حکم زندگان را دارد و بنابراین، اموال وی از مالکیت وی خارج نمیشود و زنش از وی باین نمیگردد و اگر هم مورثش قبل از وی بمیرد، مستحق سهم خود از ارث خواهد بود و نیز، مستحق سهم خود از موصی به نیز هست.
اختلاف این دو گروه در مورد صلح عندَ الإنکار نیز مانند همین اختلاف است، چه احناف معتقدند که: انجامِ این صلح در بین مدّعی و مدّعی علیهِ منکرِ صحیح است، اما غیر احناف، از جمله شافعیه، آن را صحیح نمیدانند و دلیلشان هم این است که استصحاب، هم در دفع دارای حجیت است و هم در اثبات [زیرا با این صلح چیزی برای مدعی ثابت نمیشود و چون چیزی ثابت نمیشود، پس صحیح نیست].
1. 249- استصحاب، در حقیقت حکم جدیدی را ثابت نمیکند، بلکه با آن حکم سابق و ثابتشده با دلیل معتبرِ خود استمرار پیدا میکند و بنابراین، استصحاب ذاتاً نه دلیلی فقهی است و نه مصدری برای گرفتن احکام از آن، بلکه فقط قرینهای برای بقایِ حکمِ سابق است که آن را دلیلِ خودش ثابت کرده است.
2. فقط در هنگامِ عدم وجود دلیل خاص در حکم مسأله است که به استصحاب رجوع میشود، یعنی اگر فقیه، بعد از بحث و بررسی و به کار بردن نهایت تلاش خود، دلیلی نیافت، به استصحاب رجوع میکند و به همین دلیل، چنان که برخی گفتهاند: «استصحاب آخرِ مدار فتواست؛ چون که مفتی، اگر از او در مورد مسألهای سؤال شود، وی حکم آن را ابتدا در قرآن و سپس در سنّت و... جستجو میکند و سپس، اگر حکم آن را در آن جاها نیافت، حکم آن را از استصحابِ حال در نفی یا اثبات میگیرد و آنگاه، اگر تردید در زوال آن باشد، اصل بقای آن است و اگر تردید در ثبوت آن باشد، اصل عدم ثبوت آن است»[4].
قواعد و مبادیِ مبتنی بر استصحاب
250- با استصحاب، تعدادی از قواعد و مبادی تقریر یافته و بر آن پا گرفته و از آن متفرع شدهاند، از جمله:
از این اصل، این امر متفرع شده که حکمِ عقود و تصرفات و معاملاتِ مختلف در بین مردم، اباحه است، مگر آن که نصی بر تحریمِ آنها یافت شود. این قول گروهی از فقها است.
2. اصل، برائت ذمّه است، یا اصل در ذمّه برائت است
در امور مدنی و جزائی، به صورتی یکسان، از این اصل استفاده شده است و بر آن اساس: «هرکس ادّعای حقّی بر دیگری دارد، اصل عدمِ آن است، مگر این که مدّعی آن را ثابت کند و متّهم بیگناه و بری است تا این که مجرمبودن وی ثابت گردد» و بر همین مبنا هم هست که گفته شده است که: «شک به نفع متهم تفسیر میشود و: خطا در برائتِ متهم، بهتر از خطا در مجرمبودنِ فرد بیگناه است».
پس، مثلاً اگر کسی وضو گرفت و سپس در مورد نقضشدن وضوی خود به شک افتاد، حکم این است که وضوی وی باقی میماند و کسی که نکاح وی ثابت شده است، فقط با دلیلی یقینی است که زوجیت وی از او زایل میگردد و کسی که براساس سببی شرعی مالک یک عین میشود، فقط در صورت وجود تصرفی که زایلکنندهی مالکیت باشد، مالکیت وی زایل میگردد. علّت در این قاعده هم، آن است که: یقین تبدیل به امری موجود شده که در آن شکی وجود ندارد و پس، این یقین استصحاب میشود، مگر آن که دلیلی بر انتفای آن اقامه شود و مجرد شک توان جنباندنِ یقین را ندارد، پس به آن توجّه نمیشود.