371- شیخ الاسلام ابن تیمیه / میگوید: «خداوند متعال به ما فرمان داده که مجتمع و متحد باشیم و ما را از تفرقه و اختلاف نهی کرده است»[1]. آنچه که ابن تیمیه بر زبان آورده است، سخن حقی است که قرآن کریم هم آن را بیان داشته و سنّت شریف نبوی آن را در خود جای داده است؛ پروردگار متعالِ ما میفرماید: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِیعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ﴾ [آل عمران: 103]، «و همه به رشتهی (ناگسستنی) خدا (قرآن) چنگ زنید و پراکنده نشوید». و نیز میفرماید: ﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُۚ﴾ [آل عمران: 105]، «و مانند کسانی نشوید که پس از آن که نشانههای روشن برایشان نازل شد، پراکنده شدند و اختلاف ورزیدند». در سنّت نبوی نیز احادیث زیادی در این باب وارد شده است، از جمله حدیثی است که امام مسلم در صحیح خود روایت کرده که در آن، رسول خدا ج از جمله میفرمایند: «... با همدیگر اختلاف نورزید، زیرا امتهای پیش از شما باهم اختلاف کردند و به همین خاطر هلاک شدند»، و در سنن ترمذی هم نقل است که حضرت ج فرمودند: «دست خداوند با جماعت است و اگر کسی از جماعت جدا شود، به سوی آتش جهنم جدا شده است». این نصوص و موارد مشابه آن در قرآن کریم و سنّت مطهر نبوی، همه در یک نقطه اشتراک دارند که همانا: امر به وحدت و همبستگی و نهی از تفرقه و اختلاف است.
372- اختلاف در لغت، به معنیِ عدم اتفاق بر یک چیز است، به این صورت که هرکس در حالت یا سخن یا رأی خود، راهی غیر از دیگری را برگزیند، کما این که به معنای عدم تساوی نیز میباشد و بنابراین، هر آنچه متساوی نباشد، دچار تخالف و اختلاف و تفاوت شده است. خلاف، به معنی ضدیت باهم است و مصدر آن مخالفة و خلافاً از باب مفاعله میباشد. پس لفظ خلاف هم بر همان معنایِ لفظ اختلاف دلالت دارد، گرچه معنای آن عامتر از معنای اختلاف میباشد، زیرا خلاف به معنی ضد است اما لازم نمیآید که هردو امر مختلفی که ضدِّ هم نیز باشند، گرچه هردو امر متضادی مختلف باهم نیز هستند[2].
373- اختلاف به معنیِ اصطلاحی آن در نزد فقها، عبارت است از اختلاف در آراء و آیینها و دینها و اعتقادات است از آن لحاظ که انسان به وسیلهی آن دارای سعادت یا دچار شقاوت در آخرت یا دنیا میگردد[3].
374- خلاف نیز همان معنایی را دارد که کلمهی اختلاف در استعمال فقها دارد، اما امام شاطبی / در کتاب الموافقات خود بر این باور است که: خلاف، آن چیزی است که نشأت گرفته از هوی و هوسِ گمراهکننده میباشد نه نشأت یافته از جستجوی مقاصد شارع با اتباعِ ادلّهی شرعی و به همین دلیل هم قابل اعتنا و اعتبار نیست، زیرا برآمده از هوی و هوس است و همچنین، مواردی که مخالف هستند با آنچه در شریعت به صحتِ آنها قطع و یقین وجود دارد، معتبر و قابل اعتنا نیستند. اما اختلاف، از نگاه ایشان، آراء و نظریاتی است که مجتهدین در مسایل اجتهادیای بیان کردهاند که در مورد آن مسایل نصی قطعی یافت نمیشود، یا آنچنان که خود وی میگوید: اختلاف آن است که در مسایلی پیش میآید که در بین دو طرفِ واضح واقع میشود که آن دو سو، به سببِ خفای برخی از ادلّه و عدم اطلاع بر آن ادلّه، در نگاه مجتهدان دارای تعارض هستند[4].
375- واقعیت این است که این فرق که امام شاطبی در میان خلاف و اختلاف قایل شده است، صرفاً یک اصطلاح است و برای آن سندی سراغ نداریم و فقها خلاف و اختلاف را در معنای واحدی به کار میبرند که آن معنی این است: آن دسته از مسایلِ اجتهاد که فقها در مورد آنها اتفاقنظر ندارند، بدون توجّه به درستی یا خطا یا شاذ بودنِ رأیِ گفته شده که از جملهی این استعمالات، سخن امام ابن تیمیه است که میگوید: «این قویتر از بسیاری از قیاسهاست... که بسیاری از افرادی که غرق در بحث مذاهب و خلاف در اصول فقه هستند، به آن تمایل پیدا کردهاند»[5]. و در جایی دیگر میگوید: «میان علما اختلافی نیست که بر آن واجب نمیباشد»[6].
ابن خلدون میگوید: «بدان که در این فقهِ استنباط شده از ادلّهی شرعی، مجتهدان، به خاطر تفاوت در درکها و دیدگاههایشان، دچار اختلافی گزیرناپذیر شدهاند، به دلیل آنچه که قبلاً بیان شد»[7]. از کلام ابن تیمیه و ابن خلدون به روشنی برمیآید که منظور از کلمهی خلاف، آرایی است که فقها بیان میکنند بدون آن که ارزش یا درستی یا خطای آنها مورد توجّه قرار گیرد و معنای اختلاف هم همین است.
آنچه که از نهی از اختلاف به دست میآید
376- چون اسلام فرمان به اجتماع و اتحاد و همبستگی داده و از تفرقه و اختلاف نهی کرده است، این نهی و آن فرمان بر چند چیز دلالت دارند، از جمله:
1. وقوع اختلاف در میان افراد بشر امری ممکن است، زیرا اگر وقوع آن محال میبود، شریعت اسلامی هرگز از آن نهی نمیکرد و هیچگاه از مکلّفان نمیخواست که آن را ترک کنند و در آن نیفتند، زیرا نهی از ایقاعِ امر محال، کاری بیهوده است که شارع حکیم از آن منزه میباشد.
2. چون وقوع و صدور اختلاف از جانب افراد بشر امری ممکن میباشد، همانگونه هم پیشگیری و پرهیز از آن و همچنین به دستآوردنِ امر متضاد آن، یعنی اتحاد و اتفاق نیز امری ممکن است، زیرا در اصول شریعت اسلامی داریم که: تکلیف فقط به امور ممکن و در توان مکلّفان صورت میگیرد، یا: امرِ محال مورد تکلیف واقع نمیشود.
3. از آن جا که اختلاف در شریعت اسلامی مورد نهی واقع شده است. بنابراین، اختلاف امرِ مذموم و نکوهیدهای هم هست، زیرا اصل این است که ذم تابعِ نهی یا این که مقترن به آن میباشد، مگر در مواردی که استثنا شده باشند.
4. چون اختلاف مورد نهی و کاری نکوهیده است. بنابراین، اگر کسی در آن بیفتد یا متلبس به آن شود، لازم میشود که مورد سؤال واقع شده، مجازات دامنگیر او شود، همانطور که قاعدهی شرعی در مورد ارتکاب امور نهی شده و مذموم چنین میباشد.
چند سؤال از خود:
377- وقتی که -همانگونه که گفتیم- وقوع اختلاف امری ممکن است و پرهیز از آن نیز ممکن میباشد و اختلافِ موردِ نهی و مذموم است و انجامدهندهی آن مجازات دارد، حال در این جا، در این موارد از خود پرس و جو میکنیم: -میزانِ وقوع اختلاف در میان افراد بشر چه قدر است، یعنی وقوع اختلاف امری نادر است یا زیادی روی میدهد یا این که وقوع آن به درجهی حتمیت و الزام میرسد؟ -آیا در میان مسلمانان هم اختلاف روی میدهد یا این که آنان مستثنی هستند؟ -سپس، آیا این اختلاف یک نوع است، یا چند نوع میباشد و اگر چند نوع است، آیا همهی آن اختلافات مورد مذمت است یا این که مذمت فقط متوجه برخی از موارد آن است؟ -به علاوه، اسباب وقوع خلاف چیست و چگونه میتوان از وقوع اختلاف پیشگیری کرد؟ -آیا همهی افرادی که باهم اختلاف دارند، مشمول مجازات میشوند؟... و سؤالات دیگری که در این موضوع به ذهن میرسد و سؤالات فرعی و فراوان دیگری که مربوط به هرکدام از این سؤالات میباشند.
حقیقت این است که این موضوع بسیار وسیع است و نمیتوان آن را در بحثی کوتاه و ساده یا یک مقاله در یک مجله به صورت کامل مورد بررسی قرار داد؛ اما با وجود این گستردگی، من ترجیح دادم که در مورد این موضوع مطالبِ مختصری بنگارم و بررسی کامل موضوع را به فرصت دیگری موکول نمایم؛ إن شاء الله.
378- افراد بشر، از حیثِ شکل و صورت و رنگ، اختلافِ بسیار زیادی باهم دارند، به نحوی که محال است که دو نفر را بیابیم که در همهی ویژگیهای جسمی و شکلیِ خود باهم کاملاً مشابه و همسان باشند و این اختلاف، در حقیقت، یکی از بزرگترین نشانهها بر عظمت قدرتِ پروردگار متعال است و قرآن کریم هم، در اشاره به این اختلاف و نیز همین دلالتِ آن، میفرماید: ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِکُمۡ وَأَلۡوَٰنِکُمۡۚ﴾ [الروم: 22]، «و از زمره نشانههای (دال بر قدرت و عظمتِ) خدا آفرینشِ آسمانها و زمین و مختلفبودن زبانها و رنگهای شماست». اختلاف افراد بشر، البته محدود به صورت و شکل آنان نیست، بلکه شامل مواردی فراتر و خطیرتر از این امور، یعنی موهبتها، استعدادها، امیال، جهتگیریها، عقل، ذکاوت، احساسات، طبیعتها، غرایز و موارد خطیر دیگری میشود که حقیقت باطنی انسان را تشکیل میدهند و اختلافِ افراد بشر در این موارد، بسیار وسیع است و برشماری و احاطه بر آن، دشوار و بلکه محال است و حتی خود فرد هم نمیتواند به ژرفای درون خود و آنچه در درون خود دارد، از جمله امیال و اندیشهها و جهتگیریها و انفعالات و دگرگونیها و انگیزههای خشم و رضا و محبت و ناخشنودی و پیشروی و عقبنشینی و... که در درونش موج میزند، احاطه یابد و حتماً به خاطر وجود حقیقتی بوده که رسول خدا ج فراوان در دعای خود این عبارت یا چیزی شبیه به آن را میفرمودهاند: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیْ عَلَى الْإِیْمَانِ»، «ای دگرگونکنندهی قلبها! قلب مرا بر ایمان استوار گردان». و مبالغه نخواهد بود اگر بگویم که انسان در توصیف خود و امور درونیاش عاجز است و این اختلافاتِ فراوان نیز از بزرگترین دلایل بر قدرت خداوندی میباشند.
379- این اختلافات افرادِ بشر موجبِ اختلاف آنان در دیدگاهها، بینشها، اعتقادات، سهولتِ رؤیت و ادراک حق و جذبِ حقشدن یا دور شدن از آن، محبت و علاقه به حق یا خشمگرفتن بر آن و زندگی برای دستیابی به آن یا زندگی علیه آن شده است، تا حدی که برخی از افراد در زمینهی رؤیت حق به درجهی نابیناییِ مطلق رسیده، خالقِ بزرگ را مورد انکار قرار میدهند، بلکه حتی برخی از کسان در همان حالی که بر انکار خالق عظیم اصرار و پافشاری میورزند، به عبادت چیزهایی غیر از خدا از قبیل گاو یا سنگ یا درخت و یا بشر راضی و خشنود هستند و این امر دلالت دارد بر فراوانیِ قابلیت و تواناییِ هراسبرانگیزِ موجود در طبیعتِ انسان جهت سقوط در گمراهی و جهالت و حماقت و بدیهی است که این اختلاف در دیدگاهها و بینشها و اعتقادات در میان افراد بشر، موجب تفرقه و سعادت و شقاوت دنیوی و اخروی میگردد.
380- این اختلافی که توصیف شد، از لوازمِ خلقت و تکوین انسان است و اگر خداوند اراده میکرد، افراد بشر را به شکل و صورتِ یگانهای همانندِ نمونههای یک تصویر واحد خلق میکرد، لکن خداوندِ ﻷ چنین چیزی را اراده نکرد، زیرا اگر چنین میکرد، دیگر این انسانی که ما مشاهده میکنیم موجود نبود، بلکه جنسِ دیگری میبود؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا یَزَالُونَ مُخۡتَلِفِینَ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَۚ وَلِذَٰلِکَ خَلَقَهُمۡۗ﴾ [هود: 118-119]، «(ای پیغمبر که آزمند بر ایمانآوردنِ خود و متأسف بر رویگردانی ایشان از دعوت آسمانی هستی! بدان که) اگر پروردگارت میخواست، مردمان را (همچون فرشتگان در یک مسیر و بر یک برنامه قرار میداد و) ملت واحدی میکرد و پیرو آیینِ یگانهای مینمود، ولی (خدا مردمان را مختار و با اراده آفریده و) آنان همیشه (در همه چیز، متفاوت خواهند ماند، مگر کسانی که خدا بدیشان رحم کرده باشد و خدا مردم را برای همین اختلاف یا رحمت) آفریده است».
در تفسیر امام فخر، در تفسیر این آیه، آمده است: «منظور، اختلافِ مردم در دین و اخلاق و افعال است»[8]؛ پس اگر خداوند متعال میخواست، مردم را با طبیعت و شیوه و استعداد واحد و بدون هیچ نوع تفاوت و اختلافی در بین آنها خلق میکرد و در آن صورت، دیگر میان انسانها اختلافی در افکار و اعتقادات وجود نداشت، اما خداوند متعال چنین چیزی را اراده نکرده است، زیرا نوع انسانیِ موجود بر روی زمین دارای چنین طبیعتی نیست و خداوند هم آنان را براساس همین طبیعت خلق کرده است و اختلاف مترتب بر این راستی هم، به اختلاف در حق و حقیقتِ روشن کشیده میشود و از این اختلافِ ناپسند فقط آن کسانی نجات مییابند که رحمت خداوند آنان را دربر گرفته و آنان به حق هدایت شدهاند و در مورد حق اختلافی ندارند، بلکه در آن دارای اتفاقنظر هستند، گرچه با اهل باطلی که مابین خود دچار اختلاف هستند، در اختلاف میباشند[9].
امام ابوبکر آجری میگوید: «خداوند متعال در قرآن کریمِ خود به ما آموخته که باید میانِ مخلوقات او اختلاف وجود داشته باشد تا او کسانی را که میخواهد گمراه و کسانی را که میخواهد هدایت نماید»؛ سپس ایشان این آیه را بیان میکند که میفرماید: ﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ﴾ [هود: 118].
381- علاوه بر این، در این جا لازم به ذکر است که آنچه در مورد طبیعت بشر و امر مترتب بر آن، یعنی لزوم اختلاف، بیان شد، به معنی حتمی و بدون قید و شرط بودنِ وقوع اختلاف و در همهی اوقات و حالات و شرایط نیست، همچنان که به معنی محالبودنِ وقوع توافق در میان بشر گرچه تا یک مدت هم باشد نیز نیست، و نیز به معنی محالبودنِ اتفاق بر حق و حقیقت نیست، بلکه فقط به این معنی است که آنچه در مورد اختلافِ طبیعت و امیال و ادراکات و تواناییهای فکری و مواردِ دیگر در میان بشر بیان شد، این موجب میشود که انسان، در صورتِ مهیا بودنِ شرایط و اسباب و منتفیبودن موانع، دارای استعداد کافی جهت اختلاف ناپسند باشد و اگر چنانچه فطرت به صورت سلیم باقی بماند، بشر حق را درک کرده، اسباب اختلاف نکوهیده از او زایل میشود، زیرا خداوند متعال انسان را براساس شناخت خداوند و ادراک حقیقت سرشته است، لکن این فطرت هم ممکن است که دچارِ آلودگی و انحراف شده، در نتیجه حق را نبیند و صاحبانش در آن اختلافِ ناروا بیفتند و انحراف آن هم ممکن میباشد، زیرا انسان به صورتی خلق شده که انحرافناپذیر است و دلیل همهی این گفتهها هم، سخن خدا و پیامبر او میباشد؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیۡهَاۚ لَا تَبۡدِیلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٣٠﴾ [الروم: 30]، «روی خود را خالصانه متوجه آیین (حقیقی خدا، اسلام) کن. این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد. این است که دین و آیین محکم و استوار و لیکن اکثر مردم (چنین چیزی را) نمیدانند». پیامبر بزرگوار ج هم میفرمایند: «هر کودکی که به دنیا میآید با فطرتی پاک به دنیا میآید و این پدر و مادر اویند که او را یهودی یا مسیحی و یا زرتشتی میکنند، آنچنان که حیوان بچهای کامل به دنیا میآورد، آیا در آن بچه حیوان شما نقصی مشاهده میکنید؟ این شما هستید که گوش یا بینیاش را میبرید و آن را ناقص میکنید». این موضوع، شبیهِ استعداد انسان برای کسب و یا از دستدادنِ سلامت و شفا در صورتِ مهیا شدن شرایط و اسبابِ به دستآوردن یا از دستدادن آن است.
382- اگر اختلاف در میان افراد بشر- به نحوی که بیان شد- از لوازم طبیعی آنان است، حال آیا این واقعیت به مسلمانان هم سرایت یافته، آنان نیز به مانند دیگران دچار اختلاف میشوند؟ واقعیت این است که قرآن کریم و سنّت پاک نبوی ما را از اختلاف برحذر داشته و بر آن وعید دادهاند، اما با این وجود- آنچنان که رسول خدا ج وعده دادهاند- اختلاف در میان مسلمانان روی میدهد، زیرا ایشان میفرمایند: «شما راه و روشِ امتهای قبل را وجب به وجب و ذرع به ذرع تبعیت خواهید کرد، به طوری که اگر آنان داخل یک لانه شوند، شما نیز داخل آن میشوید. گفتیم: ای رسول خدا! منظور شما یهودیان و مسیحیان است؟ ایشان فرمود: پس چه کسی»؟![10] و البته، از جمله سنتهای امتهای پیشین، اختلاف و تفرقه بوده است، همانطور که در حدیث شریف آمده است: «یهودیان به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند و مسیحیان هفتاد و دو فرقه شدند و امّت من هم هفتاد و سه فرقه میشود»[11].
383- این جا، شاید گفته شود که: اگر در علم خدا چنین بوده که- آنچنان که رسول خدا ج هم فرمودهاند- این اختلاف در میان مسلمانان پیش خواهد آمد، برحذر داشتن آنان از اختلاف و تفرقه چه حکمت و فلسفهای دارد؟
پاسخ این است که: اختلافی که در آینده روی میدهد، شامل همهی امّت نمیشود، زیرا رسول گرامی ج به ما خبر دادهاند: «همواره تا زمانی که قیامت برپا میشود، گروهی از امّت من حق را آشکار میکنند و بر حق استوار هستند و مخالفتِ مخالفانشان هم به آنها هیچ ضرری نمیرساند».
شکی نیست که این برحذر داشتن از اختلاف، مورد استفادهی این گروه قرار گرفته، اینان همواره متمسک به حق و متفق بر آن باقی مانده، در مورد آن دچار اختلاف نخواهند شد. همچنین، صرفِ علم به آنچه که خداوند ناخوش میدارد- یعنی اختلاف- و آنچه که خدا دوست دارد -یعنی اتحاد- و تصدیق وقوع آنچه که خداوند خبر آن را به ما داده است، همه برای فرد مسلمان خیر میباشند، زیرا موجبِ افزایش یقین شخص مسلمان به اِخبارهای شرعی میشود؛ به علاوه این تحذیر و هشدار دادن از جمله معانی و مفاهیم رسالت است و روشن و معلوم هم هست که تبلیغ معانی و مفاهیم رسالت واجب میباشد، گرچه در علم خدا این قضیه وجود داشته باشد که برخی از مردم یا همهی آنان این مفاهیم یا برخی از آنها را اجابت نمیکنند و نیز، مسؤولیت و جزای مترتب بر آن، فقط بعد از تبلیغ و هشدار ممکن است؛ خدای متعال میفرماید: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا١٥﴾ [الإسراء: 15]، «ما (هیچ شخص و قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر این که پیغمبری (برای آنان) مبعوث و روان سازیم». بنابراین، لازم است که مردم از اختلاف برحذر و نهی شوند تا بعداً مردم معذور نباشند و علیهِ آنان حجّت اقامه شود.
دوم- انواع اختلافات و اختلافکنندگان
384- گفتیم که: اختلاف در میان افراد بشر مقتضای طبیعت بشری و فطرت اوست که در صورت مهیا شدن اسباب و شرایط آن، ایجاد میگردد و به همین دلیل هم، اگر اختلاف ایجاد شود، امر شگفت و عجیبی نیست و فقط باید دانست که این بدان معنی نیست که همهی انواع اختلاف مذموم است و یا همهی اختلافکنندگان مورد نکوهش هستند؛ زیرا واقعیت این است که مسأله نیاز به شرح و تفصیل دارد، چون که استقرای نصوص شریعت و احوال اختلافکنندگان بیانگر آن است که اختلاف بر سه نوع میباشد:
1. اختلافی که مذموم بوده، اهلِ آن نیز مذموم هستند.
2. اختلافی که مورد مدح و ستایش بوده، اهل آن نیز ممدوح هستند.
3. اختلافی که قابل قبول بوده، اهل آن مأجور هستند.
385- خودِ این نوع نیز، چند نوع میباشد و زشتترین نوع از این اختلافهای مذموم، اختلاف کفر است، زیرا در آن، بشر به مؤمنِ به خدا و کافرِ به خدا و مؤمنِ به خدا و رسالتهای او و کافر به آنها تقسیم میشود؛ قرآن کریم هم در آیات متعددی به این اختلاف اشاره کرده است، از جمله میفرماید: ﴿هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِی رَبِّهِمۡ﴾ [الحج: 19]، «اینان، دو دستهی مقابلِ هم (از مردمان، به نام مؤمنان و کافران) میباشند که دربارهی (ذات و صفاتِ) خدا به جدال پرداخته و به کشمکش نشستهاند». ابن کثیر در تفسیر خود بیان داشته که منظور از این جمله «هَذَانِ خَصمَانِ» مؤمنان و کافران میباشد و گفته که این سخن منقول از مجاهد و عطاء است و همچنین، رأیِ مختار ابن جریر طبری است. خودِ ابن کثیر هم آن را ترجیح داده و همین قول، قولِ زمخشری و قولِ مختارِ فخر رازی هم هست، زیرا میگوید: «منظور گروه مؤمنان و جماعت آنان و گروه کافران و جماعت آنان است و همهی کفار داخل در این تقسیمبندی میباشند»[12]. روشن است که کافران مخالف مؤمنان هستند و این مخالفتِ آنان مذموم است.
386- نیز، از جمله اختلافهای مذموم است اختلافهایِ اهل هوی و اهل بدعتِ منتسب به اسلام که اهل اهواء نامیده میشوند، با نسبت دادنشان به هوی، یعنی آنچه که نفسشان آرزو میکند و مخالف حق است براساسِ تأویلات فاسد و باطلی که نفس مؤمن آن را نمیپذیرد، مگر آنگاه که نفسش با هوی و هوس درآمیخته باشد. از جملهی این افراد میتوان به خوارج اشاره کرد، زیرا اینان قرآن را حسب میل و هوای خود تأویل کردند و با حقی که جماعت مسلمانان بر آن بودند مخالفت ورزیدند و از آنان جدا شدند و خون مسلمین را حلال دانستند. احادیث فراوانی هم در مذمتِ خوارج و دفع شرشان حتی اگر به وسیلهی جنگ با آنان هم شده باشد، وارد شده است و برآیندِ این احادیث آن است که اگر کسی از هوایِ نفسِ خود تبعیت نماید، در ضلالت سقوط میکند، گرچه عبادت زیادی هم انجام داده باشد و به همین دلیل هم، ابن عباس- که نزد او در مورد خوارج و کوششها و نمازشان سخن گفته شده بود- گفته است: «آنان تلاش و اجتهاد بیشتری از یهودیان و مسیحیان ندارند و حال آن که یهودیان و مسیحیان هم بر گمراهی هستند»[13].
اهل بدعت، به معنای عام، کسانی هستند که در اسلام چیزهایی را ایجاد میکنند که خداوند و رسول او آنها را تشریع نکردهاند و به همین دلیل هم، در ورطهی مخالفت با شرع و سنتهای اسلام میافتند، و بدعت در اصطلاح شرعی، آن چیزی است که خدا و رسول او آنها را تشریع نکردهاند و نیز، همهی آن چیزهایی است که شریعتِ حنیف اسلامی نه به صورت ایجاب و نه به شیوهی استحباب به آنها امر نکرده است، اما آنچه که به صورت ایجاب یا استحباب به آن امر شده و با ادلّهی شرعی دانسته شده که به آن امر شده است، اینها در زمرهی دینی به حساب میآیند که خداوند آن را تشریع کرده است، خواه در زمان رسول خدا ج به آن عمل شده باشد و خواه در زمان ایشان به آن عمل نشده باشد، اما بعد از ایشان و به فرمان ایشان به آن عمل شده باشد، مانند جنگ با مرتدان و خوارج که این موارد در شمارِ سنّت رسول خدا بوده، خارج از آن نیست؛ همچنین، سنّت خلفای راشدین هم در شمار دین است، زیرا رسول خدا ج امر به تبعیت از سنّت خلفای راشدین کردهاند[14].
387- همچنین، از جمله مواردِ اختلاف مذموم است آنچه که در میان مقلدین مذاهب اسلامی واقع میشود، به نحوی که آنان را وا میدارد که چنین اعتقاد داشته باشند که سخن مذهبِ متبوعشان حق بوده، مواردِ مخالف آن قطعاً باطل است و سپس، نتایجِ خطرناک و وحدتشکن و تفرقهبرانگیزی را بر آن مترتب میگردانند، مانند: نماز نخواندن پشت سر کسانی که مخالف مذهب آنان میباشند، و حتی گاهی نیز قضیه از این فراتر رفته، منجر به ایجاد خصومت و مشاجرات میگردد، آنچنان که در گذشته روی داده است. شکی نیست که این نوع از اختلافات قطعاً مذموم و غیر موجه است، زیرا مذاهب اسلامی فقط اَشکالی از تفسیر نصوص شرعی قرآن و سنّت و استنباط احکام براساسِ آن میباشد و بر شخص مسلمان واجب است که از آنچه که خداوند متعال نازل کرده و پیامبر بزرگوار او ج تفسیر کردهاند، تبعیت کند و اگر شخص مسلمان خود شخصاً نتوانست آن را ادراک کند، برای او جایز است- و نه واجب- که از یکی از مذاهب معتبر اسلامی که به شهادت همه ائمهی آن اهل تقوی و پرهیزگاری و صلاح و فقاهت میباشند، تبعیت نماید. همچنین، کسی که از یکی از این مذاهب تبعیت مینماید، باید بداند که به این اعتبار از این مذهب تبعیت میکند که مظنهی صواب و آشناسازی او با شرع خدا میباشد و این مظنه تنها مختص مذهبِ متبوع او نمیباشد، بلکه مشاع است در میان مجتهدان و علمای برحق امّت اسلامی و بنابراین، مقلد حق ندارد که مقلدان مذهب دیگر را مورد انکار و ملامت و سرزنش قرار دهد، یا به این خاطر با آنان دشمنی ورزد و مذهب او را قطعاً باطل بداند و پشت سر او نماز نخواند؛ آیا مگر نمیداند که سلفِ صالح و از جمله، همان امامی که وی از او تقلید میکند، به رغم اختلافات فقهیشان، پشتِ سر هم نماز میخواندهاند؟!
388- باز، از جمله اختلافهای مذموم است آنچه که در میان مقلدان و منکران تقلید روی میدهد؛ زیرا گاهی مقلد چیزی را که در سنّت وارد شده بدین دلیل که مذهب او به آن قایل نشده است، مانند برداشتن دستها در نماز در هنگام رفتن به رکوع و برخاستن از آن، ترک میکنند، اما فردی که متبع و پیرو سنّت است کار او را مورد انکار قرار میدهد، اما مقلد این سخنِ او را قبول نمیکند با این استدلال که مذهبش به این سنّت قایل نشده است و به همین دلیل، پیروِ سنّت با او تندی و غلظت کرده، چه بسا که با او دشمنی میورزد و با او قطع رابطه مینماید و چه بسا که میان دو گروه خصومت و چیزهای دیگری واقع شود که مورد نهی میباشند.
علت مذمومبودن این اختلاف نیز آن است که تفرقه ممنوع و همبستگی و اتحاد امری مطلوب است و بلندکردن دستها در آن دو حالت هم، از جمله هیآت نماز است و در شمار ارکان نماز نیست و اگر کسی این عمل را انجام دهد، قطعاً نیکوکار و تابع سنّت ثابت نبوی به حساب میآید و اگر کسی آن را ترک کند، نهایت حکمش این است که به خاطر جهل به این سنّت معذور میباشد؛ اما چنین چیزی نه مستلزمِ خصومت و دشمنی با ترککنندهی آن است و نه مستوجب انکار و سرزنش سختی همانندِ انکار و ملامت نسبت به مرتکبِ کار حرام، بلکه مقتضیِ این است که آن شخص با بیانِ لطیف و با خیرخواهی، به سنّت راهنمایی شود و همچنین، با همراهکردنِ این اعتقاد که امام این مذهب به خاطر یک عذر مقبول این سنّت را نپذیرفته است- موضوعی که در آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت- و پس از آن، اگر مقلد در چنین مواردی- مانند بلند کردن دستها- سخن طرف مقابل را نپذیرفت، قطع رابطه و دشمنی با او جایز نیست، زیرا اتحاد و اجتماع و همبستگی از واجبات است و ترک واجب به خاطر یک امر مستحب جایز نمیباشد.
نیز، از دیگر موارد اختلاف مذموم است آنچه که در میانِ متفِقهه و متصوفه میبینیم، زیرا اولی دومی را به خاطر آنچه ادعا میکند و بر آن تأکید میگذارد، از قبیل احوالِ قلب و لزوم تزکیه و تصفیهی آن، مورد انکار قرار میدهد و دومی، گاه، اولی را به خاطر تمسک به ظواهرِ دینی و عدم اهتمام به باطن مورد انکار قرار میدهد و گاه، برای مسلک و شیوهی متفقهه وزن و ارزشی قایل نمیشود؛ و این شیوه از اختلاف میان این دو گروه غالباً موجب تفرقه و قطع رابطه و ایجاد بغض و کدورت و افتادن در خلافِ مذموم به شکلی قبیح میشود که درخور شأن آنان نیست.
389- از جمله موارد اختلافِ ستوده و ممدوح از نظر شرعی، مخالفت مسلمانان با مشرکان است، زیرا این مخالفت از لوازم تمسک مسلمانان به دین حقشان میباشد و شریعت اسلامی هم مسلمانان را به مخالفت با مشرکان امر و از شبیهشدن به آنان نهی کرده است، خواه این امر و نهی شرع به صورت حتم والزام باشد و خواه به صورت ندب واستحباب و خواه این امر و نهیِ شارع در مورد اعتقادات باطل و هواهایشان باشد و خواه عادات و احوال ظاهریشان؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿ثُمَّ جَعَلۡنَٰکَ عَلَىٰ شَرِیعَةٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ فَٱتَّبِعۡهَا وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ١٨ إِنَّهُمۡ لَن یُغۡنُواْ عَنکَ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡٔٗاۚ وَإِنَّ ٱلظَّٰلِمِینَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۖ وَٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلۡمُتَّقِینَ١٩﴾ [الجاثیة: 18-19]، «سپس ما تو را (مبعوث کردیم و) بر آیین و راه و روشنی از دینِ (خدا که اسلام نام دارد) قرار دادیم؛ پس از این آیین پیروی کن و بدین راه روشن برو و از هوا و هوسهای کسانی پیروی مکن که نمیدانند. آنان هرگز تو را از عذاب خدا نمیرهانند و ستمگران (کفرپیشه) یار و یاور همدیگرند، و خدا هم و یار و یاورِ پرهیزگاران است». جملهیی ﴿ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ﴾ شامل همهی کسانی میشود که با شریعت او (پیامبر اکرم) مخالفت کردهاند و لفظ ﴿أَهۡوَآءَ﴾ شامل همهی هواها و امیال و نیز، احوالِ ظاهری مشرکان از مقتضیات و توابع دین باطل آنان میباشد، میشود و رسول اکرم ج هم از خواندن نماز در هنگام طلوع و غروب آفتاب نهی کردهاند با این استدلال که در این زمانها کفار برای خورشید سجده میکنند؛ روشن است که جهت منع از مشابهت یافتن ظاهریِ مسلمانان با کفار بوده که نهی از این کار (از جانب ایشان) صادر شده، گرچه مسلمانان قصد مشابهت هم نداشته باشند. همچنین، در سنّت نبوی آمده است: «هرکس خود را به قومی شبیه کند، او از آنان است» که این- چنان که شیخ الإسلام ابن تیمیه میگوید- یعنی آن که شخصِ تشبیه جوینده در آن چیزی که خود را شبیه آنان کرده است، از آنان میشود. امام احمد هم- آنچنان که در کتاب «إقتضاء الصراط المستقیم» آمده است- بر این نص گذاشته که حضور در اعیاد مشرکان مکروه است و باید نه در اعیادشان خود را به آنان شبیه کرد و نه دعوتشان را برای این اعیاد پذیرفت و نه آنان را در آن کمک کرد؛ اما میتوان به خاطر یک ضرورت یا مصلحت دینی مخالفت با مشرکان در رفتار و روش و آدابِ ظاهریشان را ترک کرد؛ ابن تیمیه / میگوید: «اگر فرد مسلمان در دارالحرب یا دارالکفر غیر حرب باشد، مأمور به مخالفت با کفار در رفتار و آدابِ ظاهری نیست، زیرا این کار برای او ضرر به دنبال دارد، بلکه حتی گاهی برای فرد مستحب و یا بر او واجب است که در رفتار ظاهری با آنان مشارکت و همراهی کند و اگر در این کار مصلحتی دینی وجود داشته باشد، مانند دعوت آنان به دین اسلام یا دفع ضررشان از مسلمانان و دیگر مقصودهای شایسته»[15].
390- نیز، از جمله اختلافهای ممدوح و ستوده، مخالفت فرد مسلمان با اعیاد و عبادات و سنتها و عرفهای جاهلی است؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ ٱلۡأُولَىٰ﴾ [الأحزاب: 33]، «و همچون زینتنماییِ جاهلیتِ پیشین زینتنمایی نکنید». و رسول خدا ج هم در روایتی در بخاری و مسلم فرمودهاند: «هرکس (برای متوفا) بر صورت خود بزند یا گریبان خویش را پاره کند و (در گریه و شیون و رثای خود) سخنان جاهلی- یعنی هر سخنی که بیانگر ناخشنودی از قدر خداوند باشد- از ما نیست». حال، وقتی که مطلوب از شخص مسلمان این است که با کارهای جاهلی مخالفت ورزد- و این کار هم با ترک و کنارهگیری و رویگردانی از آنها ممکن است- بنابراین، اگر کسی این سنتهای جاهلی را زنده کند و یا مردم را به آنها فرا خواند، در گناه و نافرمانی بزرگی از شرع اسلامی میافتد، در حدیث شریف آمده است: «أَبْغَضُ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ ثَلاَثَةٌ: مُلْحِدٌ فِی الحَرَمِ، وَمُبْتَغٍ فِی الإِسْلاَمِ سُنَّةَ الجَاهِلِیَّةِ، وَمُطَّلِبُ دَمِ امْرِئٍ بِغَیْرِ حَقٍّ لِیُهَرِیقَ دَمَهُ»، «مبغوضترین مردم نزد خدا، سه کس هستند: کسی که در حرم از حق منحرف شده، مرتکب گناه و خلاف میگردد، کسی که در اسلام به دنبال سنتهای جاهلی (و زندهکردن) آنها باشد، کسی که به ناحق دنبال ریختن خون کسی باشد»؛ إبتغاء به معنی طلب و اراده است و بنابراین، هرکس در اسلام ارادهی این را بکند که به چیزی از سنتهای جاهلی عمل کند، در معنایِ این حدیث شریف داخل میشود. منظور از سنّت جاهلیت هم، عادات و عرفهای آنان در عبادت و موارد دیگر است. اطلاق کلمه سنّت بر کارهای جاهلی نیز، برحسب اصل و معنای لغوی (و نه معنای اصطلاحی) میباشد[16].
391- این نوع اختلاف، همان اختلافِ مجتهدان، اعم از فقها و مفتیان و حکام در مسایل اجتهادیای است که اجتهاد و اختلاف در آنها جایز است و این مسایل هم، مسایلی هستند که در مورد حکم آنها نص قطعی یافت نمیشود. دلایلی که بر اختلافِ روا دلالت دارند، بسیار هستند، از جمله:
1. در حدیث صحیح نقل است که رسول خدا ج میفرمایند: «اگر حاکم قضاوت کرد و برای تعیین حکم مسأله دست به اجتهاد زد و اجتهاد او صحیح بود، دو اجر دارد: اما اگر اجتهاد او خطا بود، تنها یک اجر دارد»؛ مبنای استدلال به این حدیث شریف آن است که این حدیث به صورت صریح بر این دلالت دارد که خطای مجتهد امری ممکن است و این سخن هم بدان معنی است که امکان وقوع اختلاف میان مجتهدِ مصیب و مجتهدِ مخطیء وجود دارد و این امکان نیز، با واقعشدن اختلاف میان آنان، به صورت عملی محقق شده است، اما چون حدیث شریف بیان داشته که مصیب و مخطیء، یعنی مجتهدانی که باهم اختلافنظر دارند، اجر میبرند، پس معنیِ این، آن خواهد بود که اختلاف آنان روا و مقبول است، زیرا کاری که مذموم باشد، اجر نخواهد داشت و این امری روشن است.
2. صحابه در زمان رسول خدا ج باهم اختلافنظر داشتند، مانند اختلاف آنان در فهم فرمانِ آن حضرت ج به آنان جهت ادای نماز عصر در میان بنی قریظه که برخی از صحابه نماز را در راه و سر وقت خواندند و برخی دیگر بعد از پایانیافتن وقتِ نمازِ عصر و در میان بنی قریظه آن را خواندند. وقتی که رسول خدا ج از کار آنان اطلاع پیدا کرد، کارِ هیچکدام از دو گروه را مورد انکار قرار نداد، و این دلالت دارد بر آن که این اختلاف آنان اختلافی مقبول است.
3. صحابهی بزرگوار و از جمله خلفای راشدین، بعد از وفات رسول خدا ج در مسایل فقهی اجتهادی باهم دچار اختلاف شدند و هیچکدام از آنان هم این اختلافات را مورد رد و انکار قرار ندادند، و این به منزلهی اجماع صحابه است بر این نکته که آن اختلاف، اختلافی روا و مقبول است.
4. فقها هم، بعد از عصر صحابه و تا به امروز، همچنان در مسایل اجتهادی اختلاف نظر داشتهاند بدون آن که کسی هم این اختلاف را مورد انکار قرار دهد و رد کند و این بر اجماعِ امّت بر این نکته دلالت دارد که چنین اختلافی اختلاف مقبول و روایی است.
392- در اختلاف مقبول شرط است که از جانب فقهایی باشد که اهل علم و بصیرت به فقه و استنباط احکام فقهی باشند، یعنی «مجتهدانی» که دارای شرایط بیان شده در کتب فقه و اصول برای اجتهاد باشند و این که اجتهاد و اختلاف آنان در آن دسته از مسایلِ فرعی و فقهیای باشد که اجتهاد و نظر در آنها جایز است، و این مسایل، آن مسایلی هستند که دلیلی قطعی بر حکم آنها یافت نمیشود، زیرا در برابر نص، جایی برای اجتهاد وجود ندارد. همچنین، باید قصد مجتهدان از این اختلافنظرِ خود دستیابی به رأیِ درست و حق باشد، نه چیز دیگر، و به همین دلیل، چنان که ابنحزم / میگوید: «صحابه به خاطر اختلاف نظر خود مورد مذمت واقع نمیشوند، زیرا آنان در پی حق بودند و برای دستیابی به آن اجتهاد کردند و پس مأجور میباشند»[17]. نیز، باید مجتهدان نهایت تلاش و توانِ خود را برای دستیابی به حق به کار بگیرند و اگر چنانچه یکی از آنان در این تلاشِ انجامشده قصور ورزید و سپس هم با دیگران مخالفت کرد، این اختلافِ او مذموم است و مسؤولیت مخالف هم، به خاطر تقصیر او در اجتهاد، زیاد میشود، اگر چنانچه دلیل شرعی واضح بوده یا چنان باشد که شناخت آن با تلاش اندکی ممکن باشد؛ بلکه حتی گاهی مخالفت او در این حالت، قرینهای میشود بر تقصیر او در بذل تلاش مطلوب، برخلافِ آن که اگر دلیلِ شرعی مخفی یا غامض باشد، یا آگاهی از آن یا دستیابی به آن آسان نباشد که در چنین حالتهایی، سخنِ مجتهدی که به خاطر اقتضایِ دلیل مخالفت کرده است، قرینهای میشود بر این که او به رغم به کار بردنِ تلاش و توان خود، موفق به دستیابی به دلیل نشده است و از همین رو، اختلاف او مقبول میباشد. همچنین، شرط است که اختلاف منجر به تفرقه و قطع رابطه و اختلاف قلبها نشود، زیرا رویدادنِ چنین اموری دلیلی است بر اختلاط امیال با قلوبِ اصحاب اختلاف یا گروهی از آنان و به همین دلیل، گاهی هردو طرف و گاهی یکی از آنان مورد مذمت واقع میشود، اگر چنانچه او بنابر خلافگوییِ خود موجب و عامل تفرقه و قطع رابطه بوده باشد. صحابهی بزرگوار هم- چنان که دربارهی آنان معروف است- در مسایل اجتهادیای که در آن حکم یا فتوی دادهاند دچار اختلاف شدهاند، اما با این وجود نیز از همدیگر کدورتی به دل نگرفتهاند و همچنان همراه و همدل باقی ماندهاند.
عدم تمایل و حرصورزیدن به اختلاف مقبول
393- گرچه این نوع از اختلاف در شمار اختلاف مقبول است، اما با این وجود ما تمایل و حرص و اشتیاقی به آن نداریم، اما اگر هم واقع شود، آن را چیز عجیبی نمیدانیم. سببِ این هم آن است که همبستگی و اتحاد قطعاً بهتر از اختلاف است، حتی اگر در مسایلِ اجتهادیای هم باشد که اختلاف در آنها مقبول است. بنابراین، تمایل و حرصورزی به اختلاف و رغبت در آن حتی اگر مقبول هم باشد، جایز نیست، زیرا این امر به معنی جایزبودنِ ایجاد اختلاف به صورت عمدی است و این هم یعنی جایز بودنِ مخالفت با مقتضای دلیل شرعی برای رویدادنِ اختلاف، و چنین چیزی هم قطعاً باطل میباشد. همچنین، یکی از شرایطِ اختلافِ مقبول این است که قصد از آن صرفاً رسیدن به حق و صواب باشد و این، با رغبت به وقوع آن همخوانی ندارد.
«اخْتِلافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ».
394- شاید در آنچه گفتیم، برخی با استناد به حدیث منسوب به سنّت نبوی یعنی جملهی «اخْتِلافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ»، ما را مورد اعتراض قرار دهند که از مفهوم این حدیث تمایل و رغبت به اختلاف فهم میشود، زیرا رحمت شأنش این است که خودِ آن و اسباب آن مورد تمایل و رغبت قرار میگیرد و از جملهی اسباب آن هم اختلاف است و اینها همه مخالف است با آنچه گفتیم که ما تمایل و رغبتی به اختلاف نداریم.
جواب این اعتراض را به دو صورت میتوان داد:
1. این حدیث صحیح نیست؛ سخاوی میگوید: برخی از علما این حدیث را با سند بسیار ضعیف و برخی به صورت مرسل و با سند ضعیف ذکر کردهاند[18]. ابن بدیع شیبانی میگوید: بسیاری از ائمه گفتهاند که این حدیث هیچ اصلی ندارد، اما خطابی آن را در غریب الحدیث ذکر کرده و بیان داشته که اصلی نزد او دارد[19]. امام سبکی میگوید: این حدیث در نزد محدثین معروف نیست و من نه سند صحیح و نه ضعیف و نه موضوعی (جَعلی) برای آن نیافتهام و فکر نمیکنم که دارای اصلی باشد، و احتمالاً کلام مردم باشد، یعنی به این صورت که شخصی گفته باشد: «اخْتِلافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ» و برخی آن را به گمان این که حدیث نبوی است پذیرفته باشند. اما من همچنان بر این باور هستم که این حدیث فاقد اصل است. سبکی، سپس در بطلانِ آن به آیات و احادیثی صحیح استدلال میکند که بیانگر این هستند که رحمت مقتضی عدم اختلاف است[20]. سیوطی در کتاب الجامع الصغیر میگوید: نصر مقدسی آن را در کتاب الحجة و بیهقی در الرسالة الأشعریة بدون ذکر سند روایت کردهاند و حلیمی و قاضی حسین و امام الحرمین و دیگران هم آن را نقل کردهاند و شاید در برخی از کتب حافظان که به دست ما نرسیده است، تخریج شده باشد. مناوی، در تعلیق بر این سخن سیوطی، همان سخنِ نقل شدهی ما از سبکی را ذکر کرده است و سپس میگوید: حافظ عراقی میگوید: سند آن ضعیف است[21]. شیخ محمد ناصر الدین البانی، محدث معاصر هم، میگوید: این حدیث هیچ اصلی ندارد و نیز، از ابن حزم نقل کرده که در مورد این حدیث گفته است: باطل و بربَسته است[22]. پس این حدیث صحیح نیست، یا این که جداً ضعیف است و امثال آن حجّت نمیشود و استدلال به آن روا نمیباشد.
2. اگر فرض را بر صحت احتجاج به آن بگذاریم، میتوان آن را بر این حمل کرد که مراد از حدیث آن است که اختلاف مجتهدان در آنچه که اجتهاد و اختلاف در آن مقبول است، برای آنان و برای امّت رحمت است؛ به این دلیل برای آنان رحمت است که همهی آنان حسب نص حدیث نبوی که قبلاً ذکر شد، اجر میبرند؛ و رحمتبودنِ اختلاف برای امّت نیز به این خاطر است که اختلاف مجتهدان فقط بعد از اجتهاد ایشان است که روی میدهد و اجتهاد آنان به منظور شناخت احکام شرع در مسایل مستحدثهای که امّت با آنها رو به رو میشود و نصی شرعی در مورد حکم آنها یافت نمیشود، هم در شریعت اسلامی مورد ترغیب و تشویق قرار گرفته است، زیرا این اجتهاد آنان موجب میشود که امور و کارهای امّت و ادارهی آنها در چارچوب و حیطهی وسیع شریعت شریف اسلامی جریان یابد و سیر و جریان آن امور در این چارچوبِ نص و اجتهاد هم، موجب رحمت خداوند میشود. همچنین، در اختلافِ مجتهدان بعد از اجتهاد مطلوبشان، وسیلهای هست برای اظهار آرا و ادلّهی آنان تا مقایسهی آنها و شناخت آن موردی که به کتاب خدا و سنّت رسول خدا ج شبیهتر میباشد ممکن گردد و در نتیجه، آن موردی که شباهت بیشتری دارد مورد تبعیت قرار میگیرد و شکی هم نیست که تبعیت از این موردی که شبیهتر به کتاب و سنّت است، موجب نزول رحمت خداوند میشود، زیرا این همان امر مقدور و ممکن است.
395- حال، وقتی که اختلاف مجتهدان مقبول است، آیا همهی اقوال آنان حق و صواب است و همهی آنان مصیب و بر صواب هستند، یا خیر؟
جواب برخی از علما مثبت است و معتقدند که همهی مجتهدان بر صواب هستند و همهی اجتهادات آنان حق و صواب است.
شعرانی / در کتاب المیزان خود این سخن را توضیح داده و از آن دفاع کرده است، زیرا معتقد است که اقوال مجتهدان، برحسبِ ضعف و قوت دینی مردم، خارج از دو حال نیست یا خفیف است و یا تشدید. وی در مقدمهی المیزان، از جمله میگوید: «تا جایی که میدانیم هیچیک از اقوال علمای شریعت خارج از قواعد شریعت نیست و اقوال آنان، بسته به مقام و جایگاه هر انسان، یا قریب است به قواعد شریعت و یا اَقرب و یا بعید است و یا اَبعد. و شعاع نور شریعت همهی آنان را دربر میگیرد، گرچه از حیث مقام و جایگاه در اسلام و ایمان و احسان نیز باهم متفاوت باشند». وی در ادامه میگوید: «سخن هیچیک از آنان خارج از دو کفهی تخفیف و تشدید نیست و شریعت به خاطر گشایش و وسعتی که دارد، قابلیت پذیرش تمام گفتههای ایشان را دارا میباشد»[23].
396- بیشتر فقیهان معتقدند که حق در یکی از این اقوال است، گرچه به خاطر عدم وجود دلیل قاطع و یقینی بر حق هم، نتوانیم بر آن قطع بگذاریم. صحابهی بزرگوار نیز در مسایلی که بر سر آنها باهم اختلافنظر داشتند، همدیگر را تخطئه میکردند و بنابراین، اگر اجتهاد هر مجتهدی حق میبود، آنان همدیگر را تخطئه نمیکردند.
حال، اگر قایل به این باشیم که حق در یکی از این اقوال است، آیا هر مجتهدی، علیرغم اختلافش با دیگران، همچنان مصیب به حساب میآید، یا نه؟ در پاسخ چند دیدگاه وجود دارد. برخی میگویند: تنها یک نفر مصیب است، زیرا امکان ندارد که دو قولِ مختلف، هردو درست باشند و در نتیجه، مصیب، فقط صاحبِ قولِ حق خواهد بود؛ برخی هم گفتهاند که: هر مجتهدی مصیب است، گرچه که حق فقط با یکی است به دلیل این که صحابه نیز گرچه رأی همدیگر را انکار کردهاند، اما همدیگر را مصیب دانستهاند.
کسانی که معتقدند عدهای از مجتهدانی که باهم دچار اختلاف میباشند، بر خطا هستند، خودشان هم در مورد گناهکار شدنِ این افرادی که به خطا رفتهاند، اختلاف نظر دارند و برخی از ایشان میگویند: این مجتهدان گناهکار نمیشوند و برخی دیگر میگویند: به مقدار خطایشان گناهکار میشوند[24].
397- تحقیقِ مسأله، به صورت کامل، برگرفته از این حدیث است که میفرماید: «إِذَا حَکَمَ الْحَاکِمُ فَاجْتَهَدَ فَأَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ وَإِنْ أَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ وَاحِدٌ»، «وقتی که حاکم قضاوت کند و برای این کار دست به اجتهاد بزند و در اجتهاد خود راه صواب و درست رود، دو اجر خواهد داشت و اگر به خطا برود، تنها یک اجر دارد» که این حدیث شریف بر چند چیز دلالت دارد:
1. از میان این اقوال تنها یک قول بر حق است و دیگر اقوال خطا هستند.
2. مجتهدی که به حق میرسد، مصیب است و کسی که به آن دست نمییابد، مخطیء است.
3. گناهی بر مجتهدِ مخطیء نیست، زیرا او دارای یک اجر است و اجر هم در کنارِ گناه نخواهد بود و اجرش به خاطر خطای ارتکابیاش نیست، بلکه فقط به خاطر جستجو و تلاش وی جهت دستیابی به حق است.
امام شافعی / میگوید: «به خاطر خطا اجر داده نمیشود، زیرا کسی به خطا در دین امر نشده است و به این خاطر مأجور میباشد که حقی را اراده کرده که در دستیابی به آن دچار خطا شده است». همچنین خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٞ فِیمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ وَلَٰکِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُکُمۡۚ﴾ [الأحزاب: 5]، «هرگاه در این مورد اشتباه کردید (و مثلاً بر اثر عادت گذشته، یا سبقلسان، به لغزش افتادید و به خطا رفتید) گناهی بر شما نیست. ولی آنچه را که دلتان میخواهد (یعنی از روی عمد و اختیار میگویید، گناه است و کیفر دارد)». این آیه بر این دلالت دارد که مجتهدِ مخطیء گناهی نیست.
4. امر مطلوب از مجتهد، اجتهاد کردن است و همین وظیفهی او میباشد، اما مادام که توانایی دستیابی به حق را ندارد، بر او فرض و واجب نیست که در اجتهاد خود به حق دست پیدا کند، زیرا حدیث شریف دستیابی به حق را بر او واجب نکرده است. پس، مجتهد اگر با وجود توانایی، اجتهاد را ترک کند، گناهکار است و اگر اجتهاد کرد، اما توانایی رسیدن به حق و شناختِ صواب را نداشت، [فقط] به شرطی که این توان را داشته باشد، مأمور به دستیابی به حق و صواب است و بنابراین، اگر هم اجتهادِ او در واقعِ امر مقتضی یک قول خطا باشد، بر او لازم است که به آن اجتهاد خود عمل کند، اما نه به این خاطر که او مصیب است و نه به این خاطر که او شرعاً مأمور به آن قول میباشد، بلکه فقط به این خاطر که شرع به او فرمان داده که عمل کند به آنچه که اجتهادش منجر به آن میشود و عمل کند به آنچه که امکانِ شناخت آن را داشته اما وی تنها قادر به دستیابیِ به آن قولی بوده که آن را صواب میداند. پس مجتهد، از این جهت مأمور به عمل به اجتهاد خود است که این اجتهاد همهی توان و امکان وی بوده است، نه از این جهت که صوابهای قولِ اوست. توضیح مطلب این که اگر مجتهدان در مورد قبله دست به اجتهاد بزنند و هرکدام به جهتی نماز بخوانند، به طور قطع تنها یکی از آنان به رأی درست دست یافته است و همهی آنان کاری را انجام دادهاند که به آن امر شدهاند و گناهی هم بر آنان نیست و تعیین قبله نیز از عهدهی افراد ناتوان از شناخت آن ساقط شده است و بر هر فردی این امر واجب شده که آن کاری را انجام دهد که بعد از اجتهاد بر آن قادر است و آن کار هم آن جهتی است که به اعتقاد او قبله است؛ پس او مأمور به معینکردن صواب است اما مشروط بر این که تواناییِ شناخت آن را داشته باشد و مادام که تواناییِ دستیافتن به صواب و حق را ندارد، مأمور است به آنچه که به صواببودنش اعتقاد دارد و در این حالت، تعیینی که او انجام میدهد برحسب قدرت و تواناییِ او خواهد بود نه براساس شریعت اسلامی[25].
398- این اسباب، به بغی و هوی و جهل برمیگردند و گاهی هم این اسباب باهم جمع شده، بدین ترتیب، از آن اختلافی در قبیحترین و زشتترین صورت و شکل نشأت میگیرد و گاهی نیز جدا میشوند و بدین وسیله، از اختلاف مذموم چیزی ایجاد میگردد که برای گناهکارشدن و هلاکشدن طرفینِ اختلاف کفایت میکند.
399- بغی، همان تجاوز از حق است. در کتاب لسان العرب- تألیف ابن منظور- آمده است: هر نوع تجاوز و افراطی از حد و حدود یک چیز، بغی به حساب میآید. بنابراین اساس، در تعریفهای بغی آمده است که بغی قصدِ فساد و ظلم و حسد و تکبر و کذب میباشد، زیرا کسی که متلبس به چنین چیزهایی باشد، از حدی که باید از آن فراتر نرود، تجاوز کرده است. قرآن کریم هم بیان فرموده که از جمله سببهای اختلاف مذموم که اهل کتاب دچار آن شدند، بغی است، خواه اختلافِ آنان میان خودشان و خواه اختلاف ایشان با مسلمانان؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿کَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِیِّۧنَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ فِیمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِیهِ إِلَّا ٱلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ بَغۡیَۢا بَیۡنَهُمۡۖ فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِۦۗ وَٱللَّهُ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٍ٢١٣﴾ [البقرة: 213]، «مردمان (برابر فطرت) در آغاز (از نظر اندیشه و صورت اجتماعی یک گونه و) یک دسته بودند و سپس (کم کم دوره صِرف فطری به پایان رسید و جوامع و طبقات پدید آمدند و بنابه استعدادهای عقلی و شرایط اجتماعی، اختلافات و تضادهایی به وجود آمد و مرحلهی بلوغ و بیداری بشریت فرا رسید و) خداوند پیامبران را برانگیخت تا (مردمان را به بهشت و از دوزخ) بشارت دهند و بترسانند و با پیامبران کتاب (آسمانی) را که مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (و عدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند (و بدین وسیله مرحلهی نبوّت فرا رسید. آنگاه) در (مطالب و حقانیت) کتاب (آسمانی) تنها کسانی اختلاف ورزیدند که در دسترسشان قرار داده شده بود، و به دنبال دریافت دلایل روشن، از روی ستمگری و کینهتوزی (و خودخواهی و هواپرستی، در پذیرش و فهم و ابلاغ و اجرای کتاب) اختلاف نمودند و خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، با اجازهی خویش به آنچه که حق بود و در آن اختلاف ورزیده بودند، رهنمون شد و خداوند هر کسی را که بخواهد به راه راست رهنمود مینماید».
و نیز میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلدِّینَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ وَمَا ٱخۡتَلَفَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡیَۢا بَیۡنَهُمۡۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ١٩﴾ [آل عمران: 19]، «بیگمان دینِ (حق و پسندیده) در پیشگاه خدا اسلام (یعنی خالصانه تسلیم فرمان الله) است (و این، آیینِ همهی پیغمبران بوده است) و اهل کتاب (در آن) به اختلاف برنخاستند مگر بعد از آگاهی (بر حقیقت و صحت آن؛ این کار هم) به سبب ستمگری و سرکشی میان خودشان بود (و انگیزهای جز ریاستخواهی و انحصارطلبی نداشت). و کسی که به آیات خدا (اعم از آیات دیدنی در آفاق و انفس، یا آیات خواندنی در کتابهای آسمانی پشت کند و) کفر ورزد، (بداند که) بیگمان خدا زود حسابرسی میکند».
در تفسیر ابن کثیر، در مورد این آیهی کریمه، چنین آمده است: «آیه به این معنی است که آنان بر همدیگر بغی کردند و به خاطر حسادت و بغض و کینه به همدیگر و پشتکردنشان به هم، در مورد حق دچار اختلاف شدند و کینهای که از یکدیگر داشتند آنان را واداشت که با اقوال و افعال همدیگر گرچه بر حق هم باشد، مخالفت ورزند»[26].
400- گاهی، همانند چنان اخلاق نکوهیدهای یا نمونهای از آن در میان مسلمانان هم ایجاد میشود و موجب تفرقه و اختلاف مذموم در میان آنان میگردد، زیرا نفس افراد استعداد ظالم و حسادت و میل به برترییافتن در زمین- ولو از راه فساد- را دارد و اینها همه از مظاهر بغی میباشند. از جمله صورتهای بغی که در میان مسلمانان ایجاد میشود، این است که یک گروه کار مشروع و جایزی را انجام دهند، اما گروهی دیگر، از سرِ بغی و کینه نسبت به آنها آن کارشان را مورد انکار و سرزنش قرار دهند، مانند آنچه در تنوع و گوناگونی برخی از عبادات چون اذان و اقامه و قنوت و دعای استفتاح و نماز جنازه و نماز عید قربان و عید رمضان و چیزهایی از این قبیل، روی میدهد، زیرا هیئات این نوع از عبادات و کیفیتهای آنها همه جایز و مشروع میباشند و اگر هم در مورد آنها سخنی وجود داشته باشد، بر سر افضیلت است و نه در مورد مشروعیت، اما به سببِ بغی گاهی، برخی دیگران را به این خاطر که در این موارد به سانِ آنان عمل نمیکنند مورد انکار قرار میدهند و بلکه گاه به این مقدار هم بسنده نکرده، با گروه دیگر دشمنی ورزیده، قطع رابطه میکنند و در نتیجه، در اختلاف مذموم میافتند.
از دیگر صورتهای بغی در میان مسلمانان این است که هر گروهی همهی چیزهای حق و باطلِ گروه دیگر را مورد جحد و رد و انکار قرار دهد و این از چیزهایی است که موجب تفرقه و اختلاف مذموم میگردد، زیرا گروهی گروهِ دیگر را با وجود علم و یقینی که به حقِ موجود در نزد او دارد هم، اهل تعدی و باغی میداند، چه آن گروه همهی آنچه را که این گروه دارد جحد و رد کرده است و این جحد و انکار را وا میدارد که رد باطل موجود در نزد خود را قبول نکند. در آیهای نیز خداوند متعال در مورد این صورت از بغی میفرماید: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ لَیۡسَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ عَلَىٰ شَیۡءٖ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ لَیۡسَتِ ٱلۡیَهُودُ عَلَىٰ شَیۡءٖ﴾ [البقرة: 113]، «یهودیان میگویند: مسیحیان دارای هیچ حق و حقیقتی نبوده، بر چیزی نیستند و مسیحیان نیز میگویند: یهودیان دارای هیچ حقی و حقیقتی نبوده، بر چیزی نیستند». این مذمت متوجه هردو گروه است به خاطر در پیشگرفتن این روش ناپسند که از مظاهر بغی است. چنین موردی در میان مسلمانان هم روی داده است، زیرا مثلاً اهل تصوف، اهل فقه را به خاطر تأکید بر امورِ ظاهری و اهل فقه، اهل تصوف را به علّت تأکید بر امور باطنی مورد انکار و سرزنش قرار میدهند و هریک روش دیگری را فاسد میدانند و همهی خطا و صواب موجود در نزد همدیگر را مورد انکار قرار میدهند و این امر موجب تفرقه و کدورت در میان دو گروه و افتادن آنان در خلاف مذموم میگردد. علّت همهی این موارد نیز بغی و عدم رعایت انصاف از جانب هر طایفه به نسبت دیگری است، زیرا به موارد صواب و حقی را که نزد همدیگر وجود دارد اقرار نکرده، بدین اعتراف نمیکنند که تنها قرآن و سنّت همان میزانی است که همه باید تابع آن باشند، تا آنچه را که قرآن و سنّت صواب و حق ندانست باطل بدانند و باید دانست که اسلام هم اعمال باطنی و قلبی را آورده و هم اعمال و کردار ظاهری را.
هوی شهوات و معاصیی است که نفس انسان به سوی آنها میل میکند. در قرآن کریم، هوی در هر جایی وارد شده مورد مذمت واقع شده است. اختلاط هوی با قلب موجب تبعیت از امور باطلی میشود که نفس آنها را آرزو میکند و نیز موجب ترک حق و دشمنی با اهل حق میگردد و در نتیجه، صاحب هوی به اختلاف مذموم با اهل حق وارد میشود، آنچنان که چنین موردی برای یهودیان با پیامبر ج روی داد. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَکَانُواْ مِن قَبۡلُ یَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ٨٩﴾ [البقرة: 89]، «قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمیخاستند، میگفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند، اما وقتی که آنچه که میشناختندش بر ایشان نازل شد، بدان کفر ورزیدند؛ پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشان) باد». آنان حق را میدانستند و میشناختند و منتظر ظهور پیامبر ج بودند، اما زمانی که پیامبر ج ظهور کرد و از غیر طایفهای بود که آنان میخواستند، از او اطاعت نکردند و به او ایمان نیاوردند. گاهی چنین اخلاق مذمومی در میان مسلمانان هم روی میدهد و از جمله صورتها و شکلهای آن، این است که برخی از مسلمانان فقط سخنِ شخص و طایفه و مذهبِ معینی را قبول میکنند و برخی تنها ریاست فردی را میپذیرند که از طایفه یا مذهب معینی باشد.
402- از دیگر اشکال هوی، میل به ظهور و غلبه بر دیگران است که گاهی این امر فرد را به دروغ میکشاند و شیطان باب تأویلات فاسد را برای او باز کرده، در دیدِ او زینت میبخشد و چنین به او القا میکند که وی این کار را فقط جهت حمایت از دین و از سرِ غیرت دینی انجام میدهد؛ اما حقیقت این است که رها ساختن نفس از هوی کاری دشوار است، اما محال نیست و بر شخص مسلمان واجب است که دایماً مراقب خود باشد تا هیچ گونهای از هوی به درون او رخنه نکند و اگر نتوانست آن را از نفس خود زایل نماید، حداقل باید از آن تبعیت نکند و با آن سر به مخالفت بردارد، زیرا تبعیت از آن گمراهی است؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ﴾ [ص: 26]، «و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف میسازد». و در حدیث شریف نیز آمده است: « لَا یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ حَتَّى یَکُونَ هَوَاهُ تَبَعًا لَمَّا جِئْتُ بِهِ»، «هیچکدام از شما مؤمن نخواهد بود مگر این که میل و هوایش تابع آن چیزی باشد که من آوردهام».
403- از دیگر اسباب اختلاف مذموم، جهل است. جهلِ انسان عادتاً بیشتر از علمِ اوست و او، گاهی این حقیقت را فراموش میکند و در مورد آنچه نفی و انکار میکند، دقت نمیورزد و اطمینان حاصل نمیکند و گمان میبرد که فقط آنچه او میداند حق و صواب است و غیر آن باطل است و به همین خاطر، اقدام به رد مخالفِ خود میکند، به صورتی که موجب ایجاد خصومت و عداوت در میان او و مخالف و افتادن خودش در اختلاف مذموم میگردد و حتی گاهی منجر به این میشود که ناموس و آبرو و مذمت مخالف را امری مباح میدانند، آنچنان که برای خوارج روی داد، زیرا عامل اصلیِ افتادن آنان در اختلاف مذموم با مسلمانان، جهل و نادانی آنان بود و نه نفاقشان و احادیث شریفی هم بر این نکته دلالت دارند، از جمله: «یَقْرَؤُونَ الْقُرْآنَ، وَلاَ یُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ. یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ، کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمْیَةِ»، «آنان قرآن را قرائت میکنند، اما از حنجرههایشان فراتر نمیرود و آنچنان که تیر از کمان درمیرود، آنان از دین خارج میشوند»؛ در حدیث دیگری هم آمده است: «یَدْعُونَ إِلَى کِتَابِ اللهِ، وَلَیْسُوا مِنْهُ فِی شَیْءٍ»، «آنان مردم را به سوی کتاب خدا دعوت میکنند، اما خود هیچ آگاهی و تبعیتی از آن ندارند»؛ چرا که خوارج به رغم قرائت فراوان قرآن کریم، معانی قرآن و مقاصد شریعت را نفهمیدند و شیطان تصورشان را بر ایشان ملتبس کرد و این امر آنان را به سوی قیام کردن علیه جماعت مسلمانان و مخالفت با آنان راند، تا حدی که در قتل غیر مسلمانان احساس حرج میکردند، اما ریختن خون مسلمانان را مباح میدانستند. نکتهی دیگر این که جهل، گاهی بسیط و ساده است و دارندهی چنین جهلی به محض شنیدن حق، از جهالت خود برمیگردد، آنچنان که چنین حالتی برای برخی از خوارج روی داد، بدانگاه که سخن حق را از عبدالله بن عباس شنیدند، یعنی آنگاه که ابن عباس نزد آنان رفت و با آنان مجادله و بحث کرد و شبهاتشان را آشکار نمود. اما گاهی دیگر، این جهل فراوان و غلیظ است، خصوصاً آن زمانی که با بغی و هوی درآمیزد که در این حالت، برگرداندن و دگرگونساختنِ فرد از جهالتش و کشف شبهات وی برای او حتی بعد از بیان همهی دلایل، دشوار میگردد، همانگونه که چنین حالتی برای آن دسته از خوارج روی داد که بعد از آن که ابن عباس دلایل و براهین را برایشان بیان کرد، سخن او را نپذیرفتند.
404- اختلاف مجتهدان اسباب زیادی دارد که آنها را باید در جاهای خودشان در کتابهای فقه و اصول فقه و خلاف شناخت و هدفِ ما در این جا تفصیل و شرح همهی آن موارد نیست. در این جا، از میان آن اسباب به چند مورد بسنده میکنیم، از جمله: «اختلاف آنان در قواعد تفسیر نصوص قرآن و سنت» که این موضوع منجر به اختلاف آنان در احکام استنباط شده از قرآن و سنّت میشود. از دیگر اسباب اختلاف آنان، این است که سنّت نبوی به صورتی موثق و مطمئن به برخی از فقها میرسد و آنان معنا و مقصود حدیث را فهم کرده، به مقتضای آن قایل میشوند، در حالی که این سنّت به فقیه یا فقهای دیگر نمیرسد و در نتیجه، آنان دست به اجتهاد میزنند و گاهی این اجتهادشان موافق با حکم سنّت و گاهی مخالف با حکم سنّت میشود و این مجتهدِ مخالف سنت، به خاطر این مخالفتِ خود معذور است و گاهی هم این سنتی که با آن مخالفت ورزیده به او میرسد و او از سخن خود که مخالف با آن سنّت بوده است برمیگردد و در نتیجه، اختلاف زایل میشود، اما گاهی این سنّت به او نمیرسد و این قولِ مخالف به صورت منسوب به او باقی میماند و گاهی، دیگران از روی تقلید یا حسن ظن به گویندهی آن، از این سخن تبعیت میکنند و در نتیجه، اختلاف در میان نسلهای بعد باقی مانده، آنان از آن دست برنمیدارند. گاهی هم، حدیث شریف نبوی به طریقی غیر موثق به دست فقیه میرسد و به همین دلیل، او آن را قبول نمیکند، اما همین حدیث به شکلی موثق به دست فقیه دیگری میرسد و او به مقتضای آن حدیث قایل میشود و در نتیجه، اختلاف روی میدهد. گاهی نیز، حدیث به دست فقها میرسد و آنها هم به طریق وصولش اطمینان دارند، لکن در مورد دلالت و مقصود آن باهم دچار اختلاف میشوند و در نتیجه، در مورد احکامی که استنباط میکنند، میان آنان اختلاف روی میدهد و این مورد باب وسیعی برای اختلاف دارد و چیزی که بر مسلمانان واجب است که آن را بدانند، این است که هیچیک از ائمهی مسلمین که ورع و پرهیزگاری و تقوی و علم آنان مورد اذعان است، هرگز در حالی که بداند که حدیثی صحیح است و نسخ نشده است و دلالتِ آن واضح و روشن میباشد، به طور عمدی با آنان مخالفت نمیورزد؛ چنین گمانی در مورد مسلمانان عامی هم وجود ندارد، چه برسد به علمایی که خداوند شأن و منزلت آنان را بالا برده است و میفرماید: ﴿یَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ﴾ [المجادلة: 11]، «خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و به آنان که بهره از علم دارند، درجات بزرگی میبخشد». بنابراین، برای شخص مسلمان جایز نیست که زبان به جرحِ این ائمهی مجتهد در دین بگشاید با این استدلال که آنان سخن مخالف حدیث گفتهاند، زیرا آنان در این مخالفت خود معذور میباشند و خداوند هم هیچکس را به بیشتر از توانایش مکلّف نمیسازد و آنان به خاطر اجتهاد و این که شناختِ حق و احکام شرع را قصد کردهاند، مأجور میباشند.
از دیگر اسباب اختلاف آنان، اختلاف آنان در مورد میزان حجیت برخی از منابع فقهی است، مثلاً برخی از آنان قیاس را یکی از منابع احکام به حساب نیاورده، به همین دلیل، بر احکامِ مبتنی بر قیاس یا مستنبط از آن اعتراف نمیکنند و در نتیجه، بین قایلان و منکران قیاس اختلاف روی میدهد.
اسباب اختلاف، به طور کلی -در آنچه که نصی در مورد آن وجود ندارد- به اختلاف و تفاوت ادراک و تشخیص فقها و درک آنان از وجودِ مصلحت و مفسده و علتهای احکام و مقاصد و اهدافِ نصوص و مقاصد شریعت و تطبیق همهی آنها بر رویدادها و حوادثی برمیگردد که در مورد آنها فتوی و یا حکم قضایی میدهند. این مورد حوزهی بسیار وسیعی است و به همین دلیل هم، صحابه در مورد مسایلی که حکم منصوص ندارند باهم دچار اختلافنظر شدند، گرچه دورهی زندگیشان نزدیک به عصر نبوّت هم بود و آنان تنزیل قرآن را مشاهده کرده و اسرار و مقاصد شریعت را دریافته بودند. پس وقتی که صحابهی بزرگوار، با چنین شأن و جایگاهی، در مسایل فقهی و اجتهادی دچار اختلاف گشتند، وقوع دیگران در اختلاف، به طریق اولی میباشد. ما از اختلاف مجتهدان دلگیر و آزرده نمیشویم و آن را تجزیهی دین محسوب نمیکنیم، بلکه آن را از نشانههای فعالیت فقهای مسلمان میدانیم و بر ما لازم است که توأم با احترام به این فقهای بزرگ، از آن استفاده کنیم. اما دلگیر و آزرده هستیم از آنچه که افرادِ جاهل بر این اختلافِ آنان مترتب میکنند، از قبیل تعصب و اختلاف مذموم، مقدس ساختن آن فقهای بزرگ، منزهساختن آنان از خطا، حاکمساختن اقوال آنان بر قرآن و سنّت و موارد دیگری که افراد متعصب و جاهل در آن میافتند و آن مجتهدان بزرگ آنها را نگفتهاند. همچنین آزرده هستیم از آن کسانی که ادعای عدم تقلید را دارند و با وجود جهل به فهم آیهای از قرآن، اجتهاد در دین را برای خود روا میدانند و نیز، طعنهزدن به این ائمهی مجتهد را برای خود امری جایز میدانند، با این استدلال که دارند از قرآن و سنّت پیروی میکنند، در حالی که مسأله بسیار ساده و روشن است: هرکس توانایی استنباط احکام از منابع آن را دارد، این کار را انجام دهد و کسی که از انجام آن عاجز میباشد، بر او لازم است که از علما، چه آنان که زنده هستند و چه آنان که در قید حیات نمیباشند، کمک گیرد؛ کمکگرفتن از زندگان با مراجعه به آنها و سؤال از آنان میباشد و استمداد از وفات یافتگان هم با مراجعه به کتابهای موثق و صحیح ایشان میباشد و از جملهی این علما، اصحاب آن دسته از مذاهب حفظ شدهی موجود در میان امّت است که مشهور به علم و مقبولیت میباشند و آنگاه، شخص اگر سخنی را در مذهب موردِ قبول خود یافت که مخالف حدیث صحیح میباشد، بعد از اطمینان از صحت و معنای آن حدیث، باید به آن عمل نماید، زیرا همهی فقهایی که دارای پیرو میباشند، گفتهاند: اگر حدیث صحیح باشد، مذهب و دیدگاهِ من هم همان است که حدیث میگوید.
والحمد لله أولاً وآخراً
وصلَّى الله على سیِّدنا محمَّد وعلى آله الطَّیِّبین الطاهرین
وعلى أصحابه المجاهدین ومن تبعهم بإحسان إلى یوم الدین
پایان
23/ 11/ 1386 شمسی
فرزاد پارسا- تهران
[1]- مجموع فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیه: 19/ 16.
[2]- لسان العرب 1/ 430؛ المفردات، راغب اصفهانی.
[3]- الموافقات، شاطبی 4/ 144 به بعد.
[4]- الموافقات، شاطبی 4/ 110، 144 به بعد.
[5]- مجموع فتاوی ابن تیمیه: 20/ 42.
[6]- همان 3/ 117.
[7]- مقدمهی ابن خلدون، ص 456.
[8]- تفسیر فخر رازی: 8/ 76.
[9]- فتح البیان فی مقاصد القرآن، سید صدیق حسن؛ ظلال القرآن: 12/ 149.
[10]- مختصر صحیح مسلم، منذری 2/ 291.
[11]- فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مناوی 2/ 20.
[12]- تفسیر ابن کثیر: 3/ 212؛ الکشاف: 3/ 15؛ التفسیر الکبیر: 25/ 21.
[13]- الشریعة، آجری، ص 28.
[14]- مجموع الفتاوی، ابن تیمیه 4/ 108.
[15]- اقتضاء الصراط، ص 176- 177.
[16]- فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مناوی 1/ 81.
[17]- أصول الأحکام، ابن حزم، ص 645.
[18]- المقاصد الحسنة، سخاوی، ص 26- 27.
[19]- تمییز الطیب من الخبیث فیما یدور علی ألسنة الناس من الحدیث، ابن بدیع شیبانی.
[20]- تفسیر آلوسی: 4/ 24.
[21]- فیض الدیر شرح الجامع الصغیر، مناوی 1/ 212- 213.
[22]- سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة، البانی، ص 76.
[23]- المیزان، شعرانی 1/ 2- 6.
[24]- جامع بیان العلم وفضله، ابن عبدالبر 2/ 89- 90؛ المستصفی، غزالی 2/ 363 به بعد؛ الموافقات، شاطبی 1/ 81؛ فواتح الرحموت 2/ 380 به بعد؛ إرشاد الفحول، شوکانی، ص 230.
[25]- مجموع الفتاوی لشیخ الإسلام ابن تیمیه، 2/ 27- 30. و نک: جامع بیان العلم، ابن عبدالبر 2/ 89؛ الإحکام، ابن حزم، ص 648؛ إرشاد الفحول، شوکانی، ص 231.
[26]- تفسیر ابن کثیر: 1/ 354.