اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

برخی از وعده‌های رسول الله

گفتار پایانی:
برخی از وعده‌های رسول الله
 ج

پیامبر ج بیش از دیگر مسلمانان به عملی شدن آنچه خداوند به او وعده داده بود، باور و اعتماد داشت و به اجرایی شدن وعده‌های قرآن یقین داشت، وعده‌هایی که مهم‌ترین‌شان را در مباحث گذشته ارائه دادیم.

پیامبر ج به تنهایی دعوت به سوی خدا را آغاز کرد، و مشرکین با اذیت و آزار و جنگ از او استقبال نمودند، ایشان صبر نموده و ایستادگی کرد و به دعوتش ادامه داد، (در ابتدا) معدود افرادی از او پیروی کردند، اما شروع به افزایش کردند و در برابر اذیت و آزار و شکنجه و تعذیب مشرکین ایستادگی نمودند. نبردها بعد از هجرت آغاز گردید، قدرت و نفوذ اسلام رو به ترقی و پیشرفت نهاد و در مقابل قدرت و نفوذ کفر رو به اضمحلال و فروپاشی. پیامبر ج در حالی بعد از بیست و سه سال از برانگیخته شدنش به پیامبری، و دعوت مستمر و ادامه‌دارش وفات یافت، که همه‌ی جزیرةالعرب اسلام را پذیرفته بودند.

احادیث بشارت‌دهنده در خصوص پیروزی اسلام

رسول الله ج یارانش را به پیروزی اسلام و استقرار و تثبیت آن بشارت می‌داد، صحابه تعدادی احادیث صحیح از ایشان روایت کرده‌اند که در آن‌ها وعده‌هایی راستین در خصوص استقرار و تحکیم اسلام، و انتشار آن در شرق و غرب (زمین)، و پیروزی‌اش بر دیگر ادیان و آئین‌ها و ایده‌ها ارائه می‌دهد!، هدف ما در این کتاب بحث و بررسی این احادیث صحیح نیست، زیرا ما این کتاب را به بحث و بررسی وعده‌های قرآن در خصوص استقرار و تثبیت اسلام اختصاص داده‌ایم.

روایت‌کنندگان حدیث و سیره‌نویسان بسیاری از این وعده‌های نبوی موجود در احادیث را بیان داشته‌اند، و امام ابوبکر احمد بن حسین بیهقی در کتابش (دلائل النبوة و معرفة أحوالِ صاحبِ الشریعة) بسیاری از این‌ها را بیان کرده است، تا آنجا که جزء ششم و هفتم کتاب را به این وعده‌های نبوی اختصاص داده است. و ما توصیه می‌کنیم که این دو جزء خوانده شده و از آن‌ها بهره گرفته شود. برخی از علما و دعوتگران معاصر کتاب‌هایی را منتشر نموده و در آن‌ها مژده داده‌اند که آینده از آن اسلام است، از مهم‌ترین آن‌ها این‌ها هستند: «المستقبل لهذا الدین» اثر متفکر شهید سیدقطب، «الإسلام و مستقبل البشریة» اثر دعوتگر مجاهد دکتر عبدالله عزام، و «المبشرات بانتصار الإسلام» اثر فقیه دعوتگر دکتر یوسف قرضاوی.

دوست داریم که سخن‌مان را در خصوص وعده‌های قرآن با بیان سه وعده‌ی عملی شده‌ی پیامبر ج به پایان برسانیم، وعده‌هایی که بلافاصله بعد از وفات ایشان ج تحقق یافت، و صحابه‌ای که این وعده‌ها بدانان داده شده بود شاهد تحقق آن‌ها بودند.

1- پیامبر ج به خباب بن أرت س وعده داد

امام بخاری در کتاب مناقب انصار از خباب س روایت می‌کند که: نزد نبی اکرم ج رفتم. ایشان بُرد یمانی خویش را زیر سر نهاده بودند و در سایه‌ی کعبه آرمیده بودند. در آن ایام، ما از مشرکان شکنجه‌های سخت می‌دیدیم. به ایشان گفتم: دعا نمی‌کنید و از خدا نمی‌خواهید؟! آن حضرت برخاستند و نشستند، در حالی که چهره‌ی ایشان برافروخته شده بود، گفتند: «پیشینیان شما را با شانه‌های آهنین گوشت و رگ و پی ایشان را از روی استخوان‌های‌شان می‌تراشیدند، اما از دین‌شان برنمی‌گشتند! و اره را بر فرق سر آنان می‌نهادند و از وسط آنان را دو نیم می‌کردند، اما از دین‌شان برنمی‌گشتند! خداوند خود، این امر را به تمام و کمال خواهد رسانید، و به جایی خواهید رسید که انسانی سوار بر مرکب فاصله میان صنعا تا حضرموت را طی کند، و در اثنای این راه طولانی و مخوف، به جز از خدا از هیچ‌کس و هیچ چیز نترسد! و فقط از حمله‌ی گرگ به گوسفندانش می‌ترسد!».[1][2].

خباب بن أرت س از اذیت و آزاری که مسلمانان در سال‌های اول بعثت می‌دیدند و می‌چشیدند، خبر می‌دهد، آنجا که مشرکین آنان را زجر و شکنجه داده، و مسلمانان با صبر و امید به پاداش الهی و استقامت با آن روبرو می‌شدند. (از سخنان خباب) معلوم می‌شود که خباب س در بطن اذیت و آزار و شکنجه بوده - زیرا می‌گوید: ما از مشرکان شکنجه‌های سخت می‌دیدیم -[3] به کعبه آمد، و پیامبر ج را آنجا یافت، در حالی که در سایه‌ی کعبه آرمیده بود، و بُرد یمانی‌اش را هم‌چون بالشی زیر سرش نهاده بود، خباب از او تقاضای دعا کرد، و به ایشان گفت: آیا دعا نمی‌کنید و از خدا نمی‌خواهید! خواست و تقاضای خباب س به جا و به موقع بود، زیرا از مشرکین اذیت و آزار می‌دیدند و مدام این اذیت و آزارها افزایش و شدّت می‌یافت، در حالی که مسلمانان صابر و ثابت و امیدوار به دریافت پاداش الهی بودند، اما علاقمند به گشایش و رفع تنگنا نیز بودند، خباب از ایشان خواست تا برای آنان نزد خدا دعا نماید، زیرا دعای پیامبر ج نزد خداوند مستجاب است، تقاضای خباب س به خاطر تردید نسبت به حق، یا از روی ناامیدی و حرمان، و بعید دانستن گشایش و یاری نبود.

با این وصف پیامبر ج از خواسته‌اش خشنود نشد، بدین خاطر در حالی که عصبانی بود نشست، و چهره‌اش از عصبانیت قرمز شده بود.

چرا پیامبر ج از خواسته‌ی خباب عصبانی شد؟

بی‌شک خباب در طلبش اشتباه نکرده بود، اما پیامبر ج از او و دیگر مسلمانان می‌خواهد که در برابر اذیت و آزار مشرکین با تداوم در صبر و ثبات رویاروی شوند، و هرگاه که شکنجه و آزار کفار افزایش و شدّت می‌یابد مسلمانان نیز صبر و امیدشان به پاداش الهی را افزایش دهند، این صبر و استقامت توشه‌ای ضروری است که با آن این مرحله سخت و خشن را طی می‌کنند، و این برای آنان یاری و مساعدت است، اطمینان و یقین‌شان را بر آمدن گشایش و یاری تقویت می‌کند.

پیامبر ج راه دعوت را برای خباب روشن می‌سازد

پیامبر ج می‌خواهد که برای خباب و دیگر مسلمانان روشن سازد که این، همان راه دعوت است، و این مرحله‌ای است که مسلمانان ناگزیر باید در آن به سر برند، و بر سختی‌ها و قساوت‌های آن صبر نمایند، تا آنان را به مرحله‌ی بعدی برساند آنجا که گشایش و پیروزی و استقرار وجود دارد، گشایشی نیست مگر بعد از رنج و سختی، و استقرار و تثبیتی نیست مگر بعد از چشیدن بلا و اذیت!

بدین خاطر پیامبر ج بعضی از بلاها و سختی‌هایی را که مسلمانان پیشین می‌دیدند و می‌چشیدند برای خباب بیان می‌کند، تا آنجا که دشمنان کافر یکی از آنان را به طرز فجیعی عذاب و شکنجه می‌دادند بدین صورت که گوشتش را با شانه‌های آهنین شن‌کش می‌کردند و آن را می‌خراشیدند و آن را از استخوان جدا می‌کردند در حالی که او صبور بوده و به پاداش الهی امیدوار، تا اینکه در حالت شهادت خدا را دیدار کرده است، و دیگری را با اره شکنجه نموده‌اند بدین شکل که از فرق سر تا پایش را با اره بریده‌اند و به دو نیمه‌ی جداگانه شقه شده در حالی که او استوار و صبور بوده تا اینکه در حالت شهادت خدا را دیدار کرده است. و بر مسلمانان واجب است که به صبر و استقامت گذشتگان اقتدا نمایند.

پیامبر ج به خباب وعده‌ی پیروزی می‌دهد

رسول الله ج به خباب س مژده گشایش و آسایش می‌دهد، همچنین به او وعده‌ی پیروزی و ظهور و استقرار و تثبیت می‌دهد، و آن وعده را با این سخنش مورد تأکید قرار می‌دهد که: «خداوند خود، این امر را به تمام و کمال خواهد رسانید». و کامل شدن اسلام با پیروزی و انتشار و گسترش آن، و ورود دسته دسته مردم به آن صورت می‌پذیرد. از میان رفتن شرک، و پیروزی اسلام در جزیرةالعرب سرچشمه‌ای است برای محو نشانه‌های ترس و خطر، دزدی و غارت، و تجاوز و تعدی و کشتار، این‌ها چیزهایی بودند که پیش از اسلام در مناطق مختلف جزیرةالعرب منتشر بودند تا آنجا که راه‌زنان بر مسافرینی که در حال رفت و آمد در جزیره، و میان مناطق آن بودند دست درازی می‌کردند.

رسول الله ج به خباب وعده می‌دهد که انسانی مسافر سوار بر مرکب، فاصله‌ی میان صنعاء پایتخت یمن تا حضرموت را طی می‌کند در حالی که (نسبت به سلامت جان و مالش) مطمئن و آسوده است، از کسی جز خدا نمی‌ترسد، و (فقط) از حمله گرگ به گوسفندش می‌ترسد!، این سخن به این معناست که: اسباب و علل ترس و خطر از میان رفته، و متجاوزین و سارقین و راهزنان از بین می‌روند.

راه میان صنعاء و حضرموت بیابانی و ترسناک و پرمخاطره بود، کسی در آن بر جان و مال و خانواده‌اش احساس امنیت نمی‌کرد. سال‌ها گذشت، و مسلمانان مرحله سختی و بلا را در مکه پشت سر نهادند، و در مرحله استقرار و تحکیم در مدینه به سر بردند، اندکی پیش از وفات پیامبر ج، اسلام در جزیرةالعرب انتشار یافت، و امنیت بر راه‌های آن تحقق یافت، و انسانی مسافر سوار بر مرکب راهش را مطمئن و آسوده میان صنعاء و حضرموت طی می‌کرد و از کسی جز خدا نمی‌ترسید، و (فقط) از حمله گرگ به گوسفندش می‌ترسید.

خباب بن ارت س تحقق این وعده را دید لذا سپاس و ستایش خدای را به جا آورد، و این وعده راستین را که پیامبر ج تقریباً بیست سال پیش‌تر به او داده بود به یاد آورد و مسلمانان را از آن مطلع کرد تا یقین‌شان را به تحقق همه‌ی وعده‌هایی که خدا و رسولش ج به آنان داده‌اند را افزایش دهد.

2- وعده پیامبر ج به سراقة بن مالک س

پیامبر ج به همراه ابوبکر صدیق س از مکه به مدینه مهاجرت کرد، در حالی که تحت تعقیب بود و قریشیان خواهان دستگیریش بودند و جاسوس‌های‌شان را به هرطرف فرستاده بودند تا به جستجوی پیامبر ج پرداخته و او را بکشند، آنان وعده داده بودند که هرکس او را بیابد دویست شتر جایزه دریافت می‌کند، و این اندازه جایزه در آن زمان بسیار ارزشمند و نفیس بود.

با این اوصاف پیامبر ج هیچ‌گاه یقینش را به همراهی خداوند با او، و اینکه بزودی دینش را یاری داده و بر دیگر ادیان و آئین‌ها پیروز می‌گرداند، از دست نداد. به هنگام هجرت رویدادی شگفت میان ایشان و سراقة بن مالک رخ داد، پیامبر ج در این ماجرا به او وعده‌ای داد، و بعدها این وعده به تحقق پیوست.

سراقة بن مالک رویداد را بازگو می‌کند

محدثین و مورخین با اجمال و تفصیل این رویداد را از زبان خود سراقة بازگو می‌کنند که در آن به وعده پیامبر ج به او سخن می‌گوید:

امام بیهقی در کتابش (دلائل النبوة) سرگذشت وعده پیامبر ج به سراقة را بیان می‌کند. سراقة بن مالک س می‌گوید: هنگامی که رسول الله ج به مدینه هجرت کرد فرستاده‌هایی از سوی کفار قریش پیش ما آمدند و به ما اطلاع دادند که آنان دویست شتر به عنوان جایزه برای کسی که رسول الله ج و همراهش ابوبکر صدیق س را بیابد تعیین کرده‌اند.

هنگامی که در میان مردانی از خویشاوندانم بنی مُدلِج نشسته بودم، مردی از قبیله ما وارد شد و گفت: ای سراقه! من هم‌اکنون شبح‌هایی در ساحل دیدم؛ گمان می‌کنم که آنان محمد و همراهانش باشند!!، سراقه می‌گوید به او گفتم: هیچ وقت آن‌ها نبوده‌اند بلکه تو فلانی و فلانی را دیده‌ای، و این سخن را به این خاطر گفتم که او را از آنان منصرف کنم و من خود جایزه را ببرم!

اندکی درنگ کردم و هنگامی که کسی که خبر را آورده بود از مجلس بیرون رفت به کنیزم گفتم: اسبم را بیرون ببر، و آن را پشت تپه برایم نگه دار، مبادا کسی از خویشانم آن را ببیند. سپس نیزه‌ام را برداشتم و از پشت خانه خارج شدم و محتاط بودم که کسی مرا نبیند. رفتم تا به اسبم رسیدم، بر آن سوار شدم و تاختم تا به نزدیکی آنان رسیدم. تیرهای تفألم را در آوردم، تیری بیرون آمد که خوشایندم نبود و روی آن نوشته بود: تو نمی‌توانی به او ضرری بزنی. از آن سرپیچی کردم و به حرکتم ادامه دادم.

هنگامی که به آنان نزدیک شدم صدای تلاوت رسول الله ج را شنیدم ایشان به جایی روی نمی‌گرداند، اما ابوبکر س زیاد به این طرف و آن طرف نگاه می‌کرد، ناگهان دو دست اسب من در زمین فرو رفت، و اسب به زانو در آمد، و من از روی اسب به زیر افتادم، تازیانه‌ای بر او زدم از جای برخاست اما نمی‌توانست دستانش را از زمین بیرون بکشد وقتی راست ایستاد دیدم که از جای فرو رفتن دستان وی در زمین غباری همانند دود بر آسمان می‌رود. بار دیگر تیرکشی کردم بازهم همان جواب ناخوشایند پیشین در آمد بازهم از آن سرپیچی کردم.

هنگامی که مقدار دیگری به آنان نزدیک شدم برای بار دوم دست اسب من در زمین فرو رفت متوجه شدم که نمی‌توانم به آنان دست یابم و او پیروز و چیره است. آنان را ندا دادم که درامانید! ایستادند. و گفتم: منتظر بمانید به خدا سوگند به شما آزار و گزندی نمی‌رسانم.

به پیامبر ج گفتم: قوم و قبیله‌ی شما برای یافتن شما جایزه قرار داده‌اند! و برای آنان باز گفتم که مردم درباره‌ی ایشان چه مقاصدی دارند!

آب و غذا به ایشان تعارف کردم، اما آنان چیزی از من قبول نکردند و رسول الله ج به من گفت: «این راز را برای ما پوشیده بدار». من از ایشان درخواست کردم که خط امانی برای من بنویسند. ایشان به عامر بن فهیرة دستور نوشتن دادند و او برای من خط امان نوشت. سپس پیامبر ج به دستان من نگریست و به من فرمود: «آن روز چه حالتی به تو دست خواهد داد که دست‌بندهای کسری را خواهی پوشید!».

رسول الله ج به طرف مدینه رفتند، و من به سوی خویشانم بازگشتم، و هرگاه مردمی را می‌دیدم که در جستجوی رسول الله ج بودند آنان را از حرکت در آن مسیر منصرف می‌کردم و به آنان می‌گفتم: من از سرتاسر این منطقه برای شما خبر گرفتم و کار را برای شما آسان نموده‌ام[4].

پیامبر ج به سراقة وعده دست‌بندهای کسری را می‌دهد

پیامبر ج به یاری و پیروزی خدا اطمینان داشت، و یقین داشت که آینده از آنِ دین اوست و بزودی این دین پیروز شده و در زمین منتشر می‌گردد، این یقین حتی در لحظه‌ای از زندگیش از او جدا نشد، حتی آن هنگام که تحت تعقیب بود. این اوست که خواهان دستگیریش هستند، و قریش جاسوسانش را به هرطرف روانه کرده، و شتران بسیاری به عنوان جایزه برای کسی که او را دستگیر کرده یا خبری از او بدهد تعیین کرده‌اند.

با این حال پیامبر ج اطمینان کامل داشت که به زودی این حالت، و رنج و سختی و بلای آن را پشت سر می‌گذارد، و به دنبال غصه و اندوه، آسایش و گشایش است، و او بزودی پیروز شده و دینش همگانی و آشکارا می‌گردد و سرزمین‌ها و (دل‌های) مردمان به رویش گشوده می‌شوند.

بدین خاطر خط امانی برای مرد مشرکی می‌نویسد که آمده تا او را برای مشرکین دستگیر کند!! و این بسیار شگفت است! شخصی که تحت تعقیب بوده و غریب در صحرا در حال رفتن است در اوج امنیت است، و خط امانی و مصالحه‌ای برای مردی حریص و آزمند می‌نویسد که آمده تا او را دستگیر کند!!

پیامبر ج به این بسنده نمی‌کند بلکه به این کافری که در پی اوست وعده می‌دهد که بزودی ایمان آورده و زنده می‌ماند تا پیروزی اسلام و شکست کفر را می‌بیند و بزودی شکست دولت فارس را می‌بیند و دست‌بندهای کسری را بر دست می‌پوشد. امید پیامبر ج به پیروزی این چنین بود، و یقینش به عملی شدن آنچه خداوند به او وعده داده بود چنین بود!

هشت سال بر خط امانی گذشت که به همراه سراقة بن مالک بود، او در این زمان پیروزی اسلام و شکست شرک را دید، و پیامبر ج در سال هشتم هجری مکه را فتح کرد. سراقة بن مالک پیش از ورود پیامبر ج به مکه نزد او آمد و خط امانی را که برای او نوشته بود به همراه داشت، ایشان ج را در میانه‌ی سپاه یافت و خواست که خود را به ایشان برساند و مسلمانان به خاطر محافظت از جان پیامبر ج مانع او می‌شدند و به او می‌گفتند: کنار برو، کنار برو، دور شو!!

سراقة دستش را، در حالی که دست نوشته را در دست داشت بلند کرد و پیامبر ج را صدا زده و گفت: ای پیامبر ج! این دست نوشته‌ی توست!، رسول الله ج فرمود: «امروز روز وفای به عهد و نیکی است. نزدیک بیا» سراقه بن مالک به رسول الله ج نزدیک شد، و در برابر ایشان اسلامش را آشکار نمود، سراقة بن مالک از آن هنگام که حمایت خداوند از پیامبرش ج را - در حالی که ایشان هجرت می‌کردند - دیده بود، آشکارا پیامبر ج را تأیید می‌کرد آن‌هم به رغم آنکه او س در روز فتح مکه ایمان آورد.

ابوجهل (أبوالحکم) که سرکرده مشرکین بود سراقه را از این کار منع می‌کرد، و قبیله‌اش بنی مدلج را علیه او تحریک می‌کرد تا او را از این کار بازدارند.

از جمله آنچه را که ابوجهل به آنان می‌گفت این اشعار است:

بنى مدلج إنی أخاف سفیهکم

 

سراقة مستفو لنصر محمد

«ای بنی مدلج من از نادان شما، سراقه، که قصد کمک به محمد را دارد، در هراسم».

علیکم به الا یفرق جمعکم

 

فیصبح شتى بعد عز وسؤدد

«مانع او گردید تا جمع شما را متفرق نسازد تا بعد از عزّت و سروری، پراکنده نشوید».

سراقه در پاسخ ابوجهل چنین سرود:

أباحکم واللات لو کنت شاهداً

 

لأمر جوادى إذ تسیخ قوائمُه

«ای اباحکم! اگر تو می‌دیدی که چگونه پاهای اسبم در زمین فرو رفت».

عجبت ولم تشکک بأن محمداً

 

نبی و برهان فمن ذا یقاومه

«تعجبی می‌کردی و اصلاً تردیدی نداشتی که محمد رسول خدا است؛ پس چه کسی می‌تواند در مقابل او مقاومت کند».

علیک بکف الناس عنه فإننی

 

أرى أمره یوما ستبدو معالمه

«بر تو لازم است که مردم را از او باز داری؛ چون می‌بینم که به زودی کار او آشکار و چیره می‌گردد».

بأمر تود الناس فیه بأشرهم

 

بأن جمیع الناس طراً مسلمه

«به گونه‌ای که همه‌ی مردم راضی خواهند شد و با او مصالحه خواهند نمود»[5].

هنگامی که سراقة بن مالک س در برابر پیامبر ج ایمان آورد اندکی توقف نمود تا از او چیزی بیاموزد از جمله از او پرسید: ای رسول خدا ج! حیوانات وحشی و سرگردان استخرهایی را که برای شترانم بسته‌ام تا از آن‌ها آب بنوشند را فرا گرفته‌اند آیا اگر آنان نیز از آن آب بنوشند برای من اجری در پی خواهد داشت؟

پیامبر ج فرمودند: «آری، هرحیوانی که از آن آب بخورد تو را پاداشی است».[6]

سراقة بن مالک به همراه رسول الله ج به عنوان یک صحابی صادق و متعهد زیست، صدقه و زکاتش را به ایشان می‌پرداخت، و از او دانش می‌آموخت. هنگامی که پیامبر ج وفات یافت، به همراه ابوبکر صدیق س در زمان خلاف او زیست، سپس به همراه عمر فاروق س در ابتدای خلافتش زیست در حالی که وعده‌ای را که رسول الله ج به او داده به یاد می‌آورد: اینکه او دست‌بندهای کسری را خواهد پوشید!

دست‌بندهای کسری در دستان سراقة بن مالک

حرکت جهاد در عراق و شام و مصر آغاز گردید، و مسلمانان برای فتح پایتخت کسری به طرف مدائن روی آوردند.

در سال شانزدهم هجری فرمانده‌ی مجاهد سعد بن ابی وقاص س پیروزمندانه وارد آنجا شد، و کسری از قصر سفیدش گریخت و مسلمانان وارد آن شدند و شروع به جمع‌آوری گنجینه‌ها، اموال، خزانه‌ها و چیزهای نفیس موجود در آن نمودند و از جمله دست‌بندهای کسری و فرش و سلاحش را نیز جمع کرده، و آن‌ها را به نزد عمربن‌خطاب س فرستادند.

در آن زمان سراقة بن مالک س در مدینه بود، عمربن خطاب س او را فراخواند، تا وعده‌ی رسول الله ج را برای او عملی نماید، وعده‌ای که پیامبر ج شانزده سال پیشتر به او داده بود، این‌ها دو دست‌بند کسری در نزد عمربن خطاب س هستند. صحابه در حالتی که شگفت‌زده بودند و شکر خدای را به جا می‌آوردند به آن دو می‌نگریستند.

عمربن خطاب س از سراقة س خواست که دست‌بندها را بپوشد و صحابه به او می‌نگریستند. سراقة بن مالک دست‌بندهای کسری را به دستانش پوشاند، و شلوار کسری و پیراهن و کفشش را پوشید، و شمشیر و کمربندش را نیز حمل کرد. او همه‌ی این کارها را در میان شگفتی و هیجان و بُهت صحابه انجام داد.

سپس عمربن خطاب س به او گفت: ای سراقه بگو: الله اکبر، و سراقه گفت الله اکبر. سپس عمربن خطاب س به او گفت: ای سراقه! بگو سپاس و ستایش خداوندی را که این دو را از کسری بن هرمز ستانده، و به دستان سراقة بن مالک، عربی از بنی مدلج پوشانید.

در حالی که سراقه جامه‌های کسری را به تن داشت عمر س به او گفت: پشت کن، پشت کن!! سپس به او گفت: رو کن، رو کن!! یعنی: سراقه در برابر صحابه حرکت کرده و در حالی که آن‌ها را بر تن دارد جامه‌های کسری را به نمایش بگذارد!! سپس به او گفت: به‌به، به‌به، عربی بادیه‌نشین از بنی مدلج، قبا و شلوار، و شمشیر و کمربند، و کفش‌ها و دست‌بندهای کسری را بر تن دارد!! ای سراقة بن مالک چه‌بسا روزی از این دارایی‌های کسری و آل کسری به تو رسیده، و مایه‌ی شرف و منزلت تو و قومت گردد! آن‌ها را در بیاور!! و سراقه آن‌ها را در آورد.[7]

و این چنین خداوند وعده رسول الله ج به سراقة بن مالک را تحقق بخشید، و کسری را درهم شکسته، و اسلام را پیروز گردانید، و سراقه دست‌بندهای کسری و دیگر زینت‌آلاتش را پوشید آن‌هم بعد از گذشت شانزده سال از وعده نبی اکرم ج.

3- وعده‌های رسول الله ج به عدی بن حاتم س

عدی بن حاتم پسر حاتم طائی بود، حاتم طائی عربی است که در بخشندگی مشهور است، او بخشنده‌ترین عرب بود و (دیگران را) در سخاوت و بخشندگی به او مثال می‌زنند، حاتم طائی پیش از اسلام فوت کرد. عدی بن حاتم نصرانی بود و بعد از مرگ پدرش پیشوای قومش (طیِّی‌ء) بود، و هنگامی که خبر بعثت محمد مصطفی ج را شنید بسیار از او متنفر شده، قلبش پُر از بغض و کینه‌ی او شد و علّت این نفرت هم فقط این بود که عدی مسیحی بود، و محمد ج دین جدیدی را آورده بود.

قبیله (طیِّی‌ء) در منطقه (حائل) شمال نجد، و پیرامون دو کوه (أجأ و سلمی) که در آنجا معروفند، می‌زیستند.

عدی از این می‌ترسید که پیامبر ج سپاهی را برای جنگ با قومش (طیِّی‌ء) بفرستد، و می‌دانست که یارای رویارویی با مسلمانان را ندارد و بدین خاطر شترش را آماده کرده بود تا به هنگام نبرد از این دو کوه گریخته و به سرزمین شام برسد. در ماه ربیع الآخر از سال نهم هجری پیامبر ج سریه‌ای را که از یکصد و پنجاه جهادگر تشکیل شده بود آماده کرد و علی بن ابی‌طالب س را امیر آنان نمود و به او دستور داد تا به سوی (طیِّی‌ء) برود.

عدی از سپاه پیامبر ج می‌گریزد

عدی س در خصوص فرارش به شام می‌گوید: در میان عرب کسی بیش از من از پیامبر ج متنفر نبود. من فردی با اصل و نسب، و نصرانی بودم، و براساس دریافت یک چهارم از غنائم با قومم به این سوی و آن سوی می‌تاختم و با خود فکر می‌کردم که دیندارم، من در میان قومم پادشاه و امیر بودم به خاطر آنچه برایم ترتیب داده شده بود. هنگامی که خبر رسول الله ج را شنیدم از ایشان متنفر شدم، به غلامم که شترانم را می‌چرانید گفتم: یکی از شتران تنومندم را برایم آماده کن، و آن را نزدیک خودم نگهداری کن، و همین که شنیدی سپاه محمد به این سرزمین پای نهاد مرا مطلع کن.

دیری نپایید که به من گفت: آنچه را که می‌خواهی انجام دهی همینک انجام ده، زیرا من پرچم‌هایی را دیدم و هنگامی که درباره آن‌ها پرس و جو کردم گفتند: این‌ها سپاهیان محمدند! به او گفتم: شترم را نزد من بیاور، او نیز شتر را به نزدم آورد، و همسر و فرزندم را بر آن سوار کردم و به هم‌کیشان مسیحی‌ام در شام پیوستم، و دختر حاتم را جا گذاشتم. هنگامی که عدی بن حاتم به همراه خانواده‌اش به شام گریخت، مجاهدان به طیِّی‌ء رسیدند و اهالی آنجا را شکست دادند و اسرای بسیاری گرفته و بر غنائم دست یافتند و با همه‌ی این‌ها به سوی مدینه بازگشتند.

اسرا در محوطه‌ای در کنار مسجد نگهداری شدند. در میان آنان (سفَّانة بنت حاتم) خواهر عدی بود او زنی فصیح و بلیغ و دانا بود.

رسول الله ج به اسیران سر زدند. سفانة دختر حاتم از جای خود برخاست و روبروی ایشان ایستاد و با او سخن گفت، سفانه به پیامبر ج گفت: ای پیامبر ج! پدرم مرده، و سرپرستم به سفر رفته، بر من منت بگذار، خداوند بر شما منت گذارد! پیامبر ج به او گفت: «سرپرست تو کیست؟».

سفانه گفت: عدی بن حاتم!

پیامبر ج به او گفت: «همان که از خدا و رسولش گریخته!».

پیامبر ج رفتند و او را به حال خود گذاردند. روز بعد، پیامبر ج از کنار او رد شدند، و او نیز همان سخنان را تکرار کرد و پیامبر ج نیز همان جواب‌ها را به او دادند. روز سوم بعد از آنکه سفانه با پیامبر ج سخن گفت، پیامبر ج به او گفت: «بر تو منت می‌گذارم و رهایت می‌کنم، برای رفتن عجله نکن تا شخصی مطمئن و مورد اعتماد از قومت می‌یابم تا تو را به سرزمینت برساند».

بعد از چند روز نمایندگانی از سوی بلیُّ یا قَضاعّة آمدند، سفانه به پیامبر ج گفت: ای پیامبر ج! نمایندگانی از قوم من آمده‌اند، و در میان‌شان افرادی مطمئن و آگاه وجود دارند! رسول الله ج او را تجهیز کرد و مال و نفقه و شتری به او داد. سفانه با آن افراد رفت تا به برادرش عدی بن حاتم در شام رسید! سفانه روبروی برادرش ایستاد و او را توبیخ و سرزنش کرد، و به او گفت: تو قطع‌کننده‌ی صله‌ی رحم و ستمگری، زن و فرزندت را بُردی و مرا به جا گذاشتی!، عدی به او گفت: ای خواهر عزیزم، جز خیر نگفتی، بی‌شک آنچه را گفتی من آنگونه کردم، و به خدا سوگند عذر و بهانه‌ای ندارم.

عدی در برابر خواهرش به اشتباهش اعتراف کرد و اینکه به هنگام فرار او را با خود نبرده و همین سبب شده تا او اسیر گردد. سپس خواهرش او را واداشت تا در مدینه حضور یافته و به نزد پیامبر ج برود، زیرا او مردمان را گرامی می‌دارد.

عدی نزد پیامبر ج در مدینه

عدی به مدینه آمد و هنگامی که به آنجا رسید رهسپار دیدار رسول الله ج شد. ایشان در مسجد بودند، عدی صلیبی از نقره بر گردن داشت و هنگامی که وارد مسجد شد شنید که پیامبر ج این سخن را تلاوت می‌کند:

﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِیحَ ٱبۡنَ مَرۡیَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِیَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ [التوبة: 31].

«یهودیان و ترسایان علاوه از خدا، علما دینی و پارسایان خود را هم به خدایی پذیرفته‌اند و مسیح پسر مریم را نیز خدا می‌شمارند. (در صورتی که در همه‌ی کتاب‌های آسمانی و از سوی همه‌ی پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس».

خداوند بیان می‌دارد که یهودیان و مسیحیان، علمای دینی و پارسایان خود را و همچنین مسیح پسر مریم را به همراه خدا، خدایان خود گردانده‌اند. هنگامی که عدی آیه را شنید متوجه نشد که چگونه آنان را به خدایی برگزیده‌اند، و چگونه آنان را پرستش می‌کنند، بدین خاطر عبادت را حمل بر نماز کرد و اینکه آنان برای علمای دینی و پارسایان‌شان نماز می‌خوانند!

بدین خاطر به پیامبر ج اعتراض کرد و گفت: به خدا سوگند ما آنان را نمی‌پرستیم. پیامبر ج معنی عبادت را برای او روشن گردانید و اینکه عبادت در اینجا به معنی اطاعت کردن و پیروی کردن است و به او گفت: «این علما و پارسایان حرام را برای آنان حلال، و حلال را برای آنان حرام کرده، و آنان نیز از این دستورشان تبعیت و پیروی می‌کنند و این به منزله‌ی عبادت‌کردن‌شان برای آنان است!».

سپس پیامبر ج از اسمش پرسید و گفت: «این مرد کیست؟».

جواب داد: عدی بن حاتم!

پیامبر ج گفت: «همان که از خدا و رسولش گریخته!».

سپس پیامبر ج تعدادی سؤال مؤثر و تعیین‌کننده از او پرسیدند تا بر قلبش تأثیر نهاده و او را به اسلام نزدیک گرداند.

پیامبر ج به او گفت: «ای عدی بن حاتم! چه چیز تو را فراری داد؟ آیا از این گریختی که بگویی: لا اله الا الله؟ آیا به جز خدا، إله دیگری هست؟

ای عدی: چه چیز سبب شد تا بگریزی؟ آیا از این می‌گریزی که بگویی: الله اکبر؟ و آیا چیزی یا کسی بزرگتر از خدا وجود دارد؟».

عدی از کلام پیامبر ج متأثر شد، و شیفته‌ی شخصیت و بزرگواری‌اش شد.

عدی در خانه پیامبر ج

سپس پیامبر ج عدی را دعوت کرد که مهمان او شود و دستش را گرفته و از مسجد خارج شدند و به سمت خانه رفتند.

در راه پیرزنی سر راه پیامبر ج قرار گرفت، و از ایشان خواست که بایستد و نیازش را مطرح کرد و پیامبر ج به خاطر آن پیرزن ایستادند و مهمانش نیز با او ایستاد، مدت ایستادن آن پیرزن با پیامبر ج به درازا کشید و پیامبر ج با صبر و سعه‌ی صدر با او سخن گفتند. عدی از فروتنی پیامبر ج، و مهربانی و رحمتش نسبت به امتش شگفت‌زده شد، میان این برخورد پیامبر ج با آنچه از ظلم و خودکامگی و تکبر پادشاهان آگاهی داشت مقایسه نمود. پادشاهانی که خود را خدا می‌پنداشتند و ملت‌های‌شان آنان را بندگی و بردگی می‌کردند، عدی می‌گوید: با خود گفتم: به خدا سوگند این پادشاه نیست!

سپس وارد خانه‌ی پیامبر ج شدند. عدی به آنچه درون خانه بود نگریست، چیز چشم‌گیری آنجا نیافت. اتاقی کوچک بود، کف آن خاک بود، و فقط یک بالش کوچک و فرسوده که پر از لیف درخت خرما بود بر روی کف زمین وجود داشت!

پیامبر ج بالش فرسوده را به مهمانش داد تا بر آن بنشیند! پس خود پیامبر ج کجا بنشیند؟

عدی نپذیرفت که او بر بالش بنشیند و رسول الله ج بر روی زمین، بدین خاطر بالش را پس داد، اما پیامبر ج به او امر فرمودند که بر روی بالش بنشیند، زیرا او مهمان است و احترام مهمان واجب! عدی بر روی بالش نشست، و پیامبر ج روبروی او بر روی زمین نشست!، عدی این وضعیت پیامبر ج را با وضعیت پادشاهان خودکامه مقایسه کرد و با خود گفت: به خدا سوگند این شخص پادشاه نیست!

عدی از فروتنی پیامبر ج، و ساده‌زیستی‌اش، و زهدش در دنیا بسیار متأثر شد، و فهمید که اگر پیامبر ج در پی رهبری و ریاست می‌بود زندگی‌اش به این سادگی و فروتنی نمی‌بود. همچنین فهمید که او سخاوتمند و شریف است، به دیگران ارج و احترام می‌نهد، به خواهرش سفانه احترام نهاد و او را به برادرش رساند و به او پول و آذوقه داد، و این اوست ج که عدی را نیز مورد اکرام قرار داده است! با این خصال و رفتارهای پیامبر ج عدی به اسلام نزدیک شد!، اما چیزهای دیگری بودند که عدی به آن‌ها فکر می‌کرد و او را از اسلام دور می‌نمود، میان مقاومت کردن و جذب شدن در تردد بود، چیزهایی او را دور می‌کرد، و موضع‌گیری‌های پیامبر ج او را نزدیک می‌کرد.

پیامبر ج به وسوسه‌ها و خیالاتی که در درون عدی جولان می‌دادند نظری انداخت، و چیزهایی را که میان او و اسلام فاصله ایجاد کرده بودند شناخت.

گفت‌وگو میان پیامبر ج و عدی بن حاتم

گفت‌وگویی میان رسول الله ج و عدی بن حاتم روی داد.

پیامبر ج به او گفت: «ای عدی، اسلام بیاور، سالم بمان!».

عدی گفت: من خود دیندارم!

پیامبر ج گفت: «من از تو به دین تو آگاهترم!».

عدی تعجب کرده و گفت: شما از من به دین من آگاهترید؟

پیامبر ج فرمود: «آری. مگر تو جزو رکوسیان نیستی؟ و سهم یک چهارم قومت را می‌خوری؟».

رکوسیان فرقه‌ای از فرقه‌های نصاری بودند. و عدی به این خاطر بی‌هیچ دلیلی یک چهارم از غنیمت‌های قومش را می‌خورد که رهبر و سرکرده آنان بود.

عدی پاسخ داد: آری.

رسول الله ج به او گفت: «این کار، در دین تو، برای تو روا نیست!».

عدی گفت: آری.

ناگهان عدی با شناخت دقیق رسول الله ج روبرو شد، و همانگونه که رسول الله ج گفته بود از عدی به دینش آگاهتر بود، او این معلومات را از کجا کسب کرده بود؟ عدی می‌گوید: با شنیدن این سخنان تسلیم شدم!

پیامبر ج به عدی سه وعده می‌دهد

سپس پیامبر ج بار دیگر عدی را غافلگیر کرد و به او گفت که می‌داند چه در سر او می‌گذرد، و اسباب شک و دودلی‌اش را از میان برد، و وعده‌هایی صادقانه و راستین پیرامون آینده اسلام به او داد.

به او گفت: «ای عدی! من می‌دانم چه چیزی مانع پذیرش اسلام از سوی تو می‌شود! آنچه مانع ورود تو به اسلام می‌شود فقر مسلمانان و ثروتمندی دشمنان‌شان است که تو آن را می‌بینی! ای عدی! به خدا سوگند، خداوند خود، این امر را به تمام و کمال می‌رسند، تا جایی که مال از میان دستان مسلمانان سرازیر شده و کسی آن را نمی‌پذیرد!».

سپس به او گفت: «ای عدی! من می‌دانم چه چیزی مانع پذیرش اسلام از سوی تو می‌شود! آنچه مانع ورود تو به اسلام می‌شود تعداد اندک مسلمانان و فراوانی دشمنان‌شان است که تو آن را می‌بینی!

ای عدی: آیا تو حیره را دیده‌ای؟».

عدی گفت: نامش را شنیده‌ام اما آنجا را ندیده‌ام.

پیامبر ج فرمود: «به خدا سوگند خداوند خود این امر را به تمام و کمال خواهد رسانید تا اینکه زنی تنها بر روی شترش، از حیره به بیت الحرام می‌رود تا آنجا را طواف کند، در حالی که کسی همراه او نیست، و از کسی جز خداوند نمی‌ترسد!».

عدی گفت: با خود گفتم: مردان مفسد و پلید طیِّیء که راهزنند و مردم را می‌کشند کجایند؟

سپس پیامبر ج به او گفت: «ای عدی! من می‌دانم چه چیزی تو را از پذیرش اسلام باز می‌دارد! آنچه مانع پذیرش اسلام از سوی تو می‌شود وجود ملک و سلطه و قدرتی است که در دست دشمنانش می‌بینی! به خدا سوگند خداوند خود این امر را به تمام و کمال می‌رساند تا جایی که قصرهایی کسری گشوده شده و گنجینه‌هایش از آن مسلمانان می‌گردد!».

عدی شگفت‌زده شد و گویی چنین پنداشت که منظور پیامبر ج حاکمی کوچک، و نه کسری پادشاه فارس است یعنی حاکم قوی‌ترین دولت در آن زمان! لذا با این سخن از پیامبر ج توضیح طلبید: کسری بن هرمز؟

پیامبر ج به او گفت: «آری، کسری بن هرمز!».

عدی متقاعد به پذیرش اسلام شد و یقین یافت که محمد ج فرستاده خداست. شهادتین را به زبان آورد، و وارد دین خدا شد در حالی که هم‌چنان در خانه پیامبر ج بود، رسول الله ج از اسلام‌آوردن او بسیار خوشحال شد. عدی بن حاتم س دوستی و همراهی پیامبر ج را به نیکی به جای آورد. رسول الله ج به عدی بن حاتم س سه وعده داد:

اول: پیروزی اسلام و گسترش آن، فتح سرزمین‌های فارس، استقرار اسلام در آن، شکست فارس که در آن زمان قوی‌ترین دولت بود، ورود مسلمانان به قصرهای کسری بن هرمز، و گرفتن گنجینه‌ها و اموالش و انفاق آن در راه خدا.

دوم: از میان رفتن علل خطر و ترس، و تثبیت شدن صلح و امنیت و اطمینان تا جایی که مسلمانان با امنیت میان مناطق مختلف رفت و آمد می‌کنند.

در آن زمان خطرناک‌ترین راه، راه عراق - مکه بود و کسانی که در آن مسیر تردد می‌کردند نسبت به جان و مال و خانواده‌یشان ایمن نبودند آن‌هم به خاطر سیطره راهزنان بر آن، و تعدی و تجاوزشان به هرکه از آن مسیر تردد می‌کرد. پیامبر ج به عدی س وعده می‌دهد که یک زن تنها سوار بر شترش از حیره خارج شده و به قصد طواف بیت الحرام رهسپار آنجا می‌گردد در حالی که بر جان و مال و آبرویش ایمن و آسوده است، و از هیچ غارت و چپاول و تجاوزی نمی‌ترسد.

سوم: از میان رفتن حالت فقر و احتیاجی که مسلمانان در آن به سر می‌برند تا آنجا که ثروتمندی جای آن را می‌گیرد، سپس مال در میان دستان مسلمانان افزایش می‌یابد و وقتی که به دنبال فقیری می‌گردند که به او انفاق و بخشش نمایند کسی را نمی‌یابند، و هنگامی مال و ثروت به آنان داده می‌شود بخاطر غنا و رفاهی که در آن بسر می‌برند! کسی آن را قبول نمی‌کند.

واضح است که پیامبر ج این سخن را از جانب خود نمی‌گوید، بلکه این‌ها را براساس وحی‌ای که خداوند به او نموده، و بشارتی که در خصوص آینده‌ی درخشان اسلام به او داده، بیان می‌دارد!!

عدی بن حاتم از تحقق این وعده‌ها خبر می‌دهد

عدی س یقین کامل داشت که این وعده‌های سه گانه پیامبر ج به زودی عملی خواهند شد.

زندگی عدی بن حاتم س به درازا کشید و از فرماندهان فاتح جبهه‌ی عراق بود تا آنجا که یکی از ارکان جنگی سپاه مجاهدی بود که در نبرد قادسیه پیروز شد و سعد بن ابی وقاص س با او همراه شد تا وارد مدائن گردید.

فرمانده مجاهد عدی بن حاتم س شاهد بود که مسلمانان وارد قصرهای کسری شده و گنجینه‌ها و اموالش را بر می‌دارند. در این هنگام عدی وعده‌ی پیامبر ج را به یاد آورد که حدود هفت سال پیش با اطمینان به او گفته بود، آنگاه او سپاس و ستایش خداوند را به جای آورد.

بعد از فتح عراق خطر از میان رفت، و راهزنان از بین رفتند و راه‌ها ایمن شد، و مسلمانان با امنیت و آسایش میان سرزمین‌ها و مناطق مختلف در تردد و رفت و آمد بودند... عدی زنی را بر روی شترش دید که از حیره به بیت الحرام می‌رود. دومین وعده‌ی پیامبر ج را به یاد آورد. آنگاه او سپاس و ستایش خداوند را به جای آورد.

عدی در مجلسی که تعدادی از مسلمانان را دربر می‌گرفت نشست آنگاه وعده‌های سه گانه‌ای را که رسول الله ج به او داده بود برای آنان بیان کرد.

از جمله به آنان گفت: پیامبر ج سه وعده به من دادند که دو وعده‌ی آن‌ها همچنان که فرموده بودند تحقق یافت، به من وعده‌ی فتح قصرهای کسری و دریافت گنجینه‌هایش را داد و خود در آن شرکت جستم (و آن وعده تحقق یافت). همچنین به من وعده داد که زنی بر روی شترش از حیره به بیت الحرام می‌رود در حالی که جز از خدا، از کسی نمی‌ترسد، و من با چشمان خود تحقق این وعده را دیدم.

و به خدا سوگند سومین وعده نیز همچنان که گفتند بزودی تحقق می‌یابد تا آنجا که مال در دستان مسلمانان فزونی یافته و کسی نیست که آن را بپذیرد!

وعده سوم بعد از وفات عدی بن حاتم س عملی شد، او در سال شصت و هفت هجری، و به هنگام خلافت عبدالله بن زبیر س و بعد از آنکه یکصد و بیست سال عمر کرد، درگذشت. خداوند از او خشنود باد.[8]

* * *



[1]- بخاری، حدیث شماره: 3852.

[2]- ترجمه برگرفته از کتاب خورشید نبوت، تألیف: صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: دکتر محمد علی لسانی فشارکی، ص 263، نشر احسان، اول - 1381، با اندکی تغییر. م.

[3]- برای آگاهی از نحوه شکنجه خباب بنگرید به: خورشید نبوت، تألیف: صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: دکتر محمد علی لسانی فشارکی، ص 181. م.

[4]- ترجمه برگرفته از کتاب خورشید نبوت، تألیف: صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: دکتر محمد لسانی فشارکی، صص 338-340، نشر احسان، اول - 1381، همراه با تغییراتی در متن. م.

[5]- ترجمه‌ی اشعار برگرفته از کتاب الگوی هدایت، تألیف: دکتر علی محمد صلابی ترجمه: گروه فرهنگی انتشارات حرمین، ناشر: انتشارات حرمین، ج 1، ص 626، اول - 1387. م.

[6]- دلائل النبوة اثر بیهقی با تحقیق القلعجی: 2/483-489.

[7]- تاریخ ابن کثیر: 7/68.

[8]- عدی بن حاتم الطائی، اثر محیی الدین مستو، ص 60-75.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد