اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

مُهر نبوّت


حدیث شماره 16

(1) حَدَّثَنَا أَبُو رَجَاءٍ قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ،  حَدَّثَنَا حَاتَمُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ،  عَنِ الْجَعْدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: سَمِعْتُ السَّائِبَ بْنَ یَزِیدَ یَقُولُ: ذَهَبَتْ بِی خَالَتِی إِلَى رَسُولِ اللِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ ابْنَ أُخْتِی وَجِعٌ،  فَمَسَحَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَأْسِی،  وَدَعَا لِی بِالْبَرَکَةِ،  وَتَوَضَّأَ،  فَشَرِبْتُ مِنْ وَضُوئِهِ،  وَقُمْتُ خَلْفَ ظَهْرِهِ،  فَنَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ بَیْنَ کَتِفَیْهِ،  فَإِذَا هُوَ مِثْلُ زِرِّ الْحَجَلَةِ.

16 ـ (1)... جعد بن عبدالرحمن گوید: از سائب بن یزیدس شنیدم که می‌‌گفت: خاله‌‌ام مرا پیش پیامبر ج برد و گفت: ای فرستاده‌‌ی خدا! این خواهرزاده‌‌‌‌ی من، مریض و دردمند است. از این رو پیامبر ج دستشان را بر سرم کشیدند و برایم دعای خیر و برکت کردند. سپس وضو گرفتند و من از آب وضوی آن حضرت ج نوشیدم. آنگاه پشت سرایشان ایستادم و به مهر نبوّت که در بین دو شانه‌‌شان قرار داشت نگاه می‌‌کردم که به اندازه‌‌ی تخم کبک، درشت بود.

 &

«خالَتی»: خاله، خواهر مادر.

«وَجعٌ»: بیمار و دردمند.

«وَضوئه»: به فتح واو: آبی که با آن وضو گیرند. و به ضم واو [وُضو]: دست نمازگرفتن، وضو گرفتن.

«الخاتَم»: انگشتر، مهر، پایان، عاقبت هرچیز. «خاتم النبیین»: خاتم و آخرین پیغمبران، که مهر نبوت بیانگر این قضیه بود.

«زِرّ»: در لغت به معنای «دگمه» است و «رزّ» [به تقدیم راء بر زاء] به معنی «تخم» است. و «حَجَلة»: هم می‌‌تواند به معنای «خانه‌‌ی آراسته به تخت و جامه و پرده برای عروس» باشد، و هم به معنای «کبک ماده».

و می‌توان حدیث را به دو صورت ترجمه کرد:

1-   مهر نبوّت، به اندازه‌‌ی دگمه‌‌ی حجله‌‌ی عروس، درشت و برجسته بود.

2-   مهر نبوّت، به اندازه‌‌ی تخم کبک ماده، درشت بود.

«مهر نبوّت»: رسول خدا ج دارای صفتی جسمانی بود که تنها اختصاص به خود ایشان داشت. آن صفتِ جسمانیِ اختصاصی، وجود یک برجستگی گوشتی در میان دو شانه‌‌ی آن حضرت ج بود که هر چند قدری برآمدگی داشت، امّا کوچک بود به گونه‌‌ای که از روی لباس به صورت یک برجستگیِ مشهود خود را نشان نمی‌‌داد؛ چه این که در توصیف آن گفته شده: «تخم کبوتر» یا «تخم کبک» و نیز گفته شده: «چون یک سیب» ـ و لابد یک سیب کوچک ـ بود، آنگونه که سلمان فارسیس می‌‌گوید: «به حضور رسول خدا رسیدم و... مهر نبوت را میان دو شانه‌‌ی ایشان به سان تخم کبوتری مشاهده کردم».

و از برخی روایات دانسته می‌شود که میان دوشانه‌‌ی پیامبر ج به اندازه‌‌ی تخم کبوتر، مهر نبوت قرار داشت. و این مهر، غده‌‌ی گوشتیِ قرمز رنگ بود. ولی از روایتی دیگر معلوم می‌شود که مهر نبوت از گردهم آمدن چند غده‌‌ی کوچک بر روی دوش چپ، به شکل دایره‌‌ای تشکیل شده بود. و از مجموعه‌‌ی روایات در این زمینه ثابت می‌شود که میان هر دو شانه‌‌ی پیامبر ج غده‌‌ای وجود داشت که روی آن، موی روییده بود.

به هر حال، روایات در این مورد به آن حد از فراوانی است که این خبر را می‌توان «مشهور» و «مستفیض» دانست و گویا آن برآمدگی صفتی جسمانی، گواه بر رسالت آن حضرت ج بوده که هیچ کس از کسانی که آن را می‌‌دیده‌‌اند توان کج بحثی و انکار و مجادله نداشته‌‌اند، چه خداوند متعال را درمیان آفریده‌‌های خویش آیاتی است.

حدیث شماره 17

(2) حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ یَعْقُوبَ الطَّالَقَانِیُّ،  أَخْبَرَنَا أَیُّوبُ بْنُ جَابِرٍ،  عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَرْبٍ،  عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ  قَالَ: رَأَیْتُ الْخَاتَمَ بَیْنَ کَتِفَیْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ غُدَّةً حَمْرَاءَ مِثْلَ بَیْضَةِ الْحَمَامَةِ.

17 ـ (2)... جابر بن سمرةس گوید: مهر نبوّت را میان دو شانه‌‌ی آن حضرت ج مشاهده کردم که به شکل غدّه‌‌ای قرمز رنگ و به اندازه‌‌ی تخم کبوتر بود.

 &

«غُدَّة»: غده؛ عضوی در جسم که ماده‌‌ای خاصّ مانند بزاق و اشک و عرق و شیر در آن فراهم آید. هرگرهی در جسم که دور آن را پیه فرا گرفته باشد؛ یا هر غده‌‌ای که بین پوست و گوشت واقع باشد و بجنبد؛ و یا تکّه‌‌ی گوشت سخت یا پیه به اندازه‌‌ی فندق یا بزرگتر که میان گوشت یا در زیر پوست پیدا می‌شود، امّا درد ندارد.

«حمراء»: رنگ سرخ. «غُدَّة حمراء»: یعنی میان دو کتف پیامبر ج مهر نبوت مشاهده می‌‌شد که غده‌‌ای سرخ فام و همرنگ پوست بدنشان بود.

«بَیضة»: تخم. «الحمامة»: کبوتر. در روایتی «کبیضة نعامة» [تخم شترمرغ]؛ و در روایتی دیگر «کالتفّاحة» [دانه‌‌ی سیب]؛ و در روایتی «کالبندقة» [دانه‌‌ی فندق]؛ ودر روایتی «جُمعٌ» [یک مشت] و ... آمده است؛ و در حقیقت در میان این روایات هیچگونه تعارضی وجود ندارد؛ چرا که هر یک از راویان بر حسب برداشت خویش، مهر نبوت را به چیزی تشبیه کرده و آن را به تصویر کشیده است.

حدیث شماره 18

(3) حَدَّثَنَا أَبُو مُصْعَبٍ المَدینیُّ،  حَدَّثَنَا یُوسُفُ ابْنُ الْمَاجِشُونِ،  عَنْ أَبِیهِ،  عَنْ عَاصِمِ بْنِ عُمَرَ بْنِ قَتَادَةَ،  عَنْ جَدَّتِهِ رُمَیْثَةَ قَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَلَوْ أَشَاءُ أَنْ أُقَبِّلَ الْخَاتَمَ الَّذِى بَیْنَ کَتِفَیْهِ مِنْ قُرْبِه  لَفَعَلْتُ ـ یَقُولُ لِسَعْدِ بن مُعَاذٍ یَوْمَ مَاتَ:«اهْتَزَّ لَهُ عَرْشُ الرَّحْمَنِ».

18 ـ (3)... رُمیثهل گوید: از رسول خدا ج ـ درحالی که به ایشان چندان نزدیک بودم که اگر می‌‌خواستم، می‌‌توانستم مهر نبوت را که میان دو کِتف ایشان بود ببوسم ـ شنیدم که در روز مرگ «سعدبن معاذ»س می‌‌فرمودند: «عرش خداوند رحمان، برای [مرگ] سعدبن معاذ جنبید و حرکت کرد.»

 &

«اُقَبِّلُ»: ببوسم.

«قُربه»: به این جهت که به پیامبر اکرم ج نزدیک بودم.

«إِهتَزَّ»: جنبید و حرکت کرد؛ به حرکت و جنبش درآمد.

«عَرش»: در لغت به معنی چیزی است که دارای سقف بوده باشد، و گاهی به خود سقف نیز عرش گفته می‌‌شود؛ مانند: ﴿أَوۡ کَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا [البقرة: 259] «یا مانند کسی که از کنار روستایی گذشت در حالی که آن‌چنان ویران شده بود که سقف‌هایش فروریخته بود».

گاهی به معنی «تخت‌‌های بلند، همانند تخت سلاطین وپادشاهان» نیز آمده است. چنان‌که در داستان سلیمان÷ می‌‌خوانیم که می‌‌گوید: ﴿أَیُّکُمۡ یَأۡتِینِی بِعَرۡشِهَا [النمل: 38]؛ «کدام یک از شما می‌‌تواند تخت بلقیس را برای من حاضر کند».

و نیز به «داربست‌‌هایی که برای بر پا نگهداشتن برخی از درختان می‌‌زنند» عرش گفته می‌‌شود؛ همانطور که خداوند در قرآن کریم می‌‌فرماید: ﴿۞وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَنشَأَ جَنَّٰتٖ مَّعۡرُوشَٰتٖ وَغَیۡرَ مَعۡرُوشَٰتٖ [الأنعام: 141]؛ «خدا است که آفریده است باغ‌هایی را که بر پایه و داربست استوار می‌‌گردند و درختانش با قلاب‌های ویژه، به اشیاء اطراف می‌‌چسبند و کمر راست می‌‌کنند و روی داربست‌‌ها قرار می‌‌گیرند و باغ‌هایی را که چنین نیازی به پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سرپای خود می‌‌ایستند و گردن می‌‌افرازند».

ولی هنگامی که واژه‌‌ی «عرش» در مورد خداوند به کار می‌‌رود و گفته می‌‌شود: «عرش خدا»، منظور از آن «مجموعه‌‌ی جهان هستی است که در حقیقت تخت حکومت پرودگار محسوب می‌‌شود».

«رَحمن»: خدایی که دارای مهر فراوان و همیشگی است. در میان گروهی از علماء و صاحب نظران اسلامی، مشهور است که صفت «رحمن» اشاره به رحمت عام و گسترده‌‌ی خدا است که شامل دوست و دشمن، مؤمن و کافر و نیکوکار و بدکار می‌‌باشد؛ زیرا می‌‌دانیم که «باران رحمتِ بی‌حسابش همه را رسیده، و خوانِ نعمت بی‌دریغش همه جا کشیده». همه‌‌ی بندگان الهی از مواهب گوناگون و نعمت‌های بی‌‌کران حیات، بهره‌‌مندند و روزی خویش را از سفره‌‌ی گسترده‌‌ی نعمت‌های بی‌پایان الهی بر می‌‌گیرند. این همان رحمت عام خدا است که پهنه‌‌ی هستی را دربرگرفته و همگان در دریای آن غوطه‌‌ورند.

ولی «رحیم»؛ اشاره به رحمت خاص پروردگار است که ویژه‌‌ی بندگان مطیع و فرمانبردار و صالح و نیک است؛ زیرا آن‌ها به حکم ایمان و عمل صالح، شایستگی این را یافته‌‌اند که از رحمت و بخشش و احسان خاصّی که آلودگان و تبهکاران از آن سهمی ندارند، بهره‌‌مند گردند.

تنها چیزی که ممکن است اشاره به این مطلب باشد آن است که «رحمن» در همه جای قرآن، به صورت مطلق آمده که نشانه‌‌ی عمومیّت آن است، در حالی که «رحیم» گاهی به صورت مقیّد ذکر شده، که دلیل بر خصوصیّت آن است؛ مانند اینکه خداوند می‌‌فرماید: ﴿وَکَانَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَحِیمٗا٤٣ [الأحزاب: 43]؛ «خداوند نسبت به مؤمنان رحیم است». وگاه به صورت مطلق آمده است؛ مانند: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣ [الفاتحة: 3].

از سوی دیگر «رحمن» را صیغه‌‌ی مبالغه دانسته‌‌اند که خود دلیل دیگری بر عمومیّت رحمت خدا است، و «رحیم» را صفت مشبّهه، که نشانه‌‌ی ثبات و دوام است؛ و این ویژه‌‌ی مؤمنان می‌باشد.

شاهد دیگر اینکه: «رحمن» از اسماء و نام‌های مختص خداوند است و در مورد غیر او به کار نمی‌‌رود؛ در حالی که «رحیم» صفتی است که هم در مورد خدا و هم در مورد بندگان استعمال می‌شود. چنان‌که درباره‌‌ی پیامبر ج در قرآن می‌‌خوانیم: ﴿عَزِیزٌ عَلَیۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِیصٌ عَلَیۡکُم بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٢٨ [التوبة: 128].

حدیث شماره 19

(4) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدَةَ الضَّبِّیُّ،  وَعَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ،  وَ غَیرُ وَاحِدٍ قَالُوا: أَنبَأَنَا عِیسَى بْنُ یُونُسَ، عَن عُمَرَ بْنُ عَبْدِاللهِ، مَوْلَى غُفْرَةَ قَالَ: حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ مِنْ وَلَدِ عَلِیِّ بنِ أَبِی طَالِبٍ قَالَ: کَانَ عَلِیٌّ إِذَا وَصَفَ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرَ الحَدِیثَ بِطُولِهِ وَ قَالَ: بَیْنَ کَتِفَیْهِ خَاتَمُ النُّبُوَّةِ،  وَهُوَ خَاتَمُ النَّبِیِّینَ.

19 ـ (4)... ابراهیم بن محمد ـ که یکی از نوادگان علی بن ابی طالبس است ـ گوید: هرگاه علیس به توصیف شمائل و صفات ظاهری و اخلاقی رسول خدا ج می‌‌پرداخت، چنین می‌‌گفت...[و ابراهیم بن محمد، حدیث را به طور کامل نقل کرده است؛ به حدیث شماره‌ی 7 مراجعه فرمایید. و در ادامه، علی بن ابی طالبس می‌گفت:]

«میان دو شانه‌‌ی آن حضرت ج مهر نبوّت مشهود بود، همچنان‌که ایشان نگین انگشتری نبوت و آخرین پیامبر خدا بودند. [هدف از آوردن این حدیث، آن است که در آن، علیس، وجود مهر نبوت را تأیید کرده است.]

 &

«خاتم»: خاتم [بر وزن حاتم]؛ آنگونه که علماء و صاحب نظران عرصه‌‌ی لغت شناسی گفته‌‌اند: به معنی چیزی است که به وسیله‌‌ی آن، چیزی پایان داده شود؛ و نیز به معنی چیزی آمده است که با آن اوراق و مانند آن را مهر کنند.

در گذشته و امروز، این امر معمول و متداول بوده و هست که وقتی می‌‌خواهند درِ نامه یا ظرف و یا خانه‌‌ای را ببندند و کسی آن را باز نکند، روی در، یا روی قفل آن، ماده‌‌ی چسبنده‌‌ای می‌‌گذارند و روی آن مهری می‌‌زنند که امروز از آن تعبیر به «لاک و مهر» می‌‌شود.

و این به صورتی است که برای گشودن آن حتماً باید مهر و آن چیز چسبنده شکسته شود؛ و مهری را که بر اینگونه چیزها می‌‌زنند «خاتم» می‌‌گویند.

و از آنجا که در گذشته گاهی از گل‌های سفت و چسبنده برای این مقصد استفاده می‌‌کردند لذا در متونِ برخی ازکتب معروف لغت، در معنی «خاتم» می‌‌خوانیم: «الخاتم: هو ما یوضع علی الطینیة»؛ «چیزی برگل می‌‌زنند.» [لسان العرب و قاموس اللغة، ماده‌‌ی ختم]

این‌ها همه به خاطر این است که از ریشه‌‌ی «ختم» به معنی «پایان»، گرفته شده و از آنجا که این کار [مهر زدن] در خاتمه و پایان قرار می‌‌گیرد، نام «خاتم» بر وسیله‌‌ی آن گذارده شده است.

و اگر می‌‌بینیم یکی از معانی «خاتم» انگشتر است، آن نیز به خاطر همین است که نقش مهرها را معمولاً روی انگشترهایشان حک می‌‌کردند و به وسیله‌‌ی انگشتر، نامه‌‌ها را مهر می‌‌کردند. لذا در حالات و صفات پیامبر ج از جمله مسائلی که مطرح می‌‌شود، نقش خاتم ایشان است.

در روایات می‌‌خوانیم: هنگامی که پیامبر اکرم ج تصمیم گرفتند دعوت خویش را گسترش دهند و به پادشاهان و سلاطینِ روی زمین نامه بنویسند، دستور دادند تا انگشتری برایشان ساخته و پرداخته نمایند؛ انگشتری برایشان ساختند که روی آن «محمدرسول الله» حک شده بود و نامه‌‌های خود را با آن مهر می‌‌کردند.

با این بیان، به خوبی روشن می‌‌شود که «خاتم»، گرچه امروز به انگشتر تزیینی نیز اطلاق می‌‌شود، ولی ریشه‌‌ی اصلی آن از «ختم» به معنی «پایان»، گرفته شده است و در آن روز به انگشترهایی می‌‌گفتند که با آن نامه‌‌ها را مهر می‌‌کردند.

به علاوه این ماده در قرآن کریم، در موارد متعددی به کار رفته و در همه جا به معنی پایان دادن و مهر نهادن است. مانند: ﴿ٱلۡیَوۡمَ نَخۡتِمُ عَلَىٰٓ أَفۡوَٰهِهِمۡ... [یس: 65]؛ ﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞۖ ... [البقرة: 7] و...  لذا این واژه در تمام قرآن[در 8 مورد] که این ماده به کار رفته، همه جا به معنی پایان دادن و مهر نهادن است؛ و از اینجا معلوم می‌شود که مهر نبوت بر خاتمیّت پیامبر اسلام و پایان گرفتن سلسله‌‌ی پیامبران به وسیله‌‌ی ایشان، دلالت دارد. و واژه‌‌ی «خاتم النبیین» به وضوح دلالت بر معنی خاتمیّت و پایان دادن دارد.

حدیث شماره 20

(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَاصِمٍ،  حَدَّثَنَا عَزْرَةُ بْنُ ثَابِتٍ،  حَدَّثَنِی عِلْبَاءُ بْنُ أَحْمَرَ الْیَشْکُرِیُّ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو زَیْدٍ عَمرُو بنُ أَخطَبَ الْأَنْصَارِیُّ قَالَ: قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا أَبَا زَیْدٍ ادْنُ مِنِّی فَامْسَحْ ظَهْرِی». فَمَسَحْتُ ظَهْرَهُ، فَوَقَعت أَصَابِعِى عَلَی الْخَاتَمِ، قُلتُ: وَمَا الْخَاتَمُ؟ قَالَ شَعَرَاتٌ مُجتَمِعَاتٌ.

20 ـ (5)... ابوزید عمرو بن اخطب انصاریس گوید: پیامبر ج خطاب به من فرمودند: ابوزید! به من نزدیک بشو و پشتم را دست بکش.[من نیز بر حسب فرمان رسول خدا ج و به جهت امتثال دستور ایشان، بدیشان نزدیک شدم و] پشت آن حضرت ج را دست کشیدم. پس ناگاه انگشتان دستم بر مهر نبوّت قرار گرفت.

[عِلباء بن احمر یَشکُری ـ که یکی از راویان حدیث است ـ] گوید: به ابوزید عمروبن اخطبس گفتم: مهر نبوّت چگونه بود؟ وی در پاسخ گفت: بر مهر نبوت، موهایی یکدست وهموار، رسته بود.

 &

«أُدنُ»: نزدیک شو.

«فامسَح»: دست بکش و بمال.

«ظَهری»: پشت مرا.

«شَعَرات»: جمع «شَعَرَةٌ»: موی.

«مُجتَمعاتٌ»: جمع «مجتمعة»: مقداری موی، که یکدست و کامل و هموار شده باشد. موهایی که یکدست رسته باشند.یعنی دست خویش را بر بالای برآمدگی مهر نبوّت نهادم و متوجه شدم که بر مهر نبوت، مقدار موهایی یکدست و هموار، رسته بود.

حدیث شماره 21

(6) حَدَّثَنَا أَبُوعَمَّارٍ الحُسَیْنُ بنُ حُریثٍ الخُزَاعِیُّ، حَدَّثَنَا عَلِیُّ بنُ حُسَیْنِ بن وَاقِدٍ،  حَدَّثَنِى أَبی،  حَدَّثَنِى عَبْدُاللَّهِ بْنُ بُرَیْدَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبی: بُرَیْدَةَ یَقُولُ: جَاءَ سَلْمَانُ الفَارِسیُّ إلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله وَسَلَّمَ حِینَ قَدِمَ الْمَدِینَةَ بِمَائِدَةٍ عَلَیْهَا رُطَبٌ،  فَوُضِعَت بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «یَا سَلْمَانُ،  مَا هَذَا؟» فَقَالَ: صَدَقَةٌ عَلَیْک وَعَلَى أَصْحَابِک، فَقَالَ: «اِرْفَعْهَا فَإِنَّا لاَ نَأْکُلُ الصَّدَقَةَ»، قَالَ فَرَفَعَهَا،  فَجَاءَ الْغَدَ بِمِثْلِهِ،  فَوَضَعَهُ بَیْنَ یَدَیْهِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «مَا هَذَا یَا سَلْمَانُ؟» فقَالَ: هَدِیَةٌ لَکَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «اُبسُطُوا». ثُمَّ نَظَرَ إلَى الْخَاتَمِ عَلَى ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَآمَنَ بِهِ.

وَکَانَ لِلْیَهُودِ، فَاشْتَرَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِکَذَا وَکَذَا دِرْهَمًا، عَلَى أَنْ یَغْرِسَ لَهُم نَخْلاً،  فَیَعْمَلَ سَلْمَانُ فِیهِ،  حَتَّى تُطْعِمَ،  فَغَرَسَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ النَّخْیلَ إلاَ نَخْلَةً وَاحِدَةً،  غَرَسَهَا عُمَرُ،  فَحَمَلَتِ النَّخْلُ مِنْ عَامِهَا، وَلَمْ تَحْمِلِ النَّخْلَةُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا شَأْنُ هَذِهِ النَّخْلَةِ؟» فَقَالَ عُمَرُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَا غَرَسْتُهَا، فَنَزَعَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَغَرَسَهَا، فَحَمَلَتْ مِنْ عَامِهَا.

21 ـ (6)... عبدالله بن بُرَیدةس گوید: از پدرم، بُریدة بن حُصَیبس شنیدم که می‌گفت: چون رسول خدا ج [از مکه‌‌ی مکرّمه] به مدینه‌‌ی منوّره آمدند. سلمان فارسیس طَبقی را که در آن خرمای رُطب بود، پیش آن حضرت ج آورد و آن را در جلوی روی ایشان نهاد.

آن حضرت ج پرسید: سلمان!س این چیست؟ سلمان در پاسخ گفت: صدقه‌‌ای برای شما و یارانتان است! فرمود: آن را بردار، چرا که ما صدقه نمی‌‌خوریم.

بُریدهس گوید: سلمانس نیز آن طبق را برداشت[ورفت]. فردای آن روز، دوباره طَبق دیگری مانند آن آورد و در جلوی روی آن حضرت ج نهاد. پیامبر ج پرسید: سلمان! این چیست؟ گفت: هدیه‌‌ای است که آن را به رسم تعارف به شما پیشکش می‌‌کنم. در اینجا بود که رسول خدا ج به یاران خوش فرمودند: دست‌هایتان را دراز کنید و از آن بخورید.

سپس سلمان فارسیس به مهر نبوّت که بر پشت رسول خدا [میان دو کِتف ایشان که در قسمت بالای شانه‌‌ی چپ آن حضرت ج قرار داشت] نگریست و بدیشان ایمان آورد.

و در آن هنگام، هنوز سلمانس از بردگان یهودیان بود؛ از این رو پیامبر ج وی را از یهودیان با پرداخت مقداری درهم و اینکه برای آنان مقداری خرما بکارد، خریداری کرد؛ البته مشروط بر اینکه تا هنگامی که درختان خرما میوه نداده‌‌اند، سلمانس همچنان کارگر یهودیان باشد.

پیامبر ج تمام درختان خرما را به دست خویش کاشت، جز یک درخت خرما که آن را عمربن خطابس کاشت؛ و در همان سال تمام نهال‌های خرما، جز یکی به بار نشست. پیامبر ج فرمودند: قضیه چیست؟ چرا این نهال به بار ننشسته است؟ عمرس گفت: ای فرستاده‌‌ی خدا! آن را من کاشته‌‌ام. آنگاه رسول خدا ج آن نهال خرما را از زمین برآورد و دوباره آن را به دست خویش کاشت و آن نهال نیز [به برکت دست مبارک رسول خدا ج] همان سال به بار نشست.

 &

«مائدة»: سفره، خوان، خوانِ به طعام آراسته، میز غذاخوری، زمین گرد و دائره مانند، طبق.

«رُطب»: رطب، غوره‌‌ی خرمای رسیده پیش از آنکه خرما شود، خرمای تازه، خرمای نَورَس؛ واحد آن «رُطبة» است.

«فوضعت»: نهاده شد.

«بین یدی»: در برابر او، در جلوی او.

«اصحابک»: صحابه و یاران تو. «صحابه»: یاران پیامبر اسلام و کسانی که به خدمت پیامبر ج رسیده و بدیشان ایمان آورده و مدتی با آن حضرت ج صحبت داشته‌‌اند و با ایمان از دنیا رفته‌‌اند.

«ارفعها»: آن را بردار.

«الغد»: فردا.

«ابسطوا»: دست بگشایید و بخورید، دست دراز کنید و بخورید.

«بکذا و کذا درهماً»: «کذا»:کلمه‌‌ی واحدی است مرکب از دو کلمه، که آن را از عدد کنایه آرند؛ مثل: «قبضت کذا و کذا درهماً»: فلان مبلغ درهم گرفتم.

«نخلاً»: درخت خرما.

«حتی تطعم»: تا اینکه درختان خرما میوه دهند و به بار نشینند.

«غَرس»: درخت را در زمین کاشت، درخت را بر زمین نشاند.

«حَمَلَت النخل»: درختان خرما میوه برآورد و به بار نشست و بارور شد.

«مِن عامها»: همان سال.

«ما شأن هذه النخلة»: داستان این نهال خرما چیست؟ چرا به بار ننشسته است و میوه نداده است؟

«فنزعها»: آن نهال را از بیخ و بن برآورد و از زمین بیرون کرد.

حدیث شماره 22

(7) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بن بَشَّارٍ،  حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ الْوَضَّاحِ،  أَنْبَأَنَا أبُوعَقِیلٍ الدَّوْرَقِیُّ،  عَنْ أَبِى نَضْرَةَ الْعَوَقِىِّ قَالَ: سَأَلتُ أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِىَّ عَن خَاتَمِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ یَعنِی: خَاتَمَ النُّبُوَّةِ فَقالَ: کَانَ فِی ظَهرِهِ بِضعَةً نَاشِزةً.

22 ـ (7)... ابونضرة العوقی گوید: از ابو سعید خدریس پیرامون مهر نبوّت رسول خدا ج پرسیدم؟ وی در پاسخ بدین سؤال گفت: بر پشت پیامبر گرامی اسلام ج پاره گوشتی برآمده و برجسته و مرتفع و بالا آمده از پوست بود.

 &

«بضعة»: پاره‌‌ای گوشت. جمع: «بِضَعٌ»، «بِضاعٌ» و «بَضَعاتٌ».

«ناشزة»: بلند و برآمده، سرزده و برجسته، مرتفع و بالا آمده.

از عبارت «بضعة ناشزة» معلوم می‌‌شود که میان دو کِتف آن حضرت ج مهر نبوت مشاهده می‌شد که به اندازه‌‌ی تخم کبوتر و همرنگ پوست بدنشان بود. و این برآمدگی که شبیه یک مُشتِ بسته بود، در قسمت بالای کتف چپ آن حضرت ج قرار داشت و مانند برآمدگی‌‌های گوشتیِ روی پوست بدن، خال‌های متعددی داشت.[صحیح مسلم، ج 2 ص 259 و 260].

حدیث شماره 23

(8) حَدَّثَنَا أَحمَدُ بنُ المِقدَامِ أَبُو الأَشعَثِ العِجلِیُّ البَصرِیُّ،  حَدَّثَنَا حَمَّادُ بنُ زَیدٍ،  عَن عَاصِمٍ الأَحوَلِ،  عَن عَبدِاللهِ بنِ سَرجِسَ قَالَ: أَتَیتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَ هُوَ فِی أُنَاسٍ مِن أَصحَابِهِ، فَدُرتُ هَکَذَا مِن خَلفِهِ، فَعَرَفَ الَّذِی أُرِیدُ،  فَأَلقَى الرِّدَاءَ عَن ظَهرِهِ،  فَرَأَیتُ مَوضِعَ الخَاتَمِ عَلَى کَتِفَیهِ مِثلَ الجُمعِ حَولَهَا خِیلاَنٌ کَأَنَّها ثَآلِیلُ،  فَرَجَعتُ حَتَّى استَقبَلتُهُ،  فَقُلتُ: غَفَرَ اللهُ لَکَ یَا رَسُولَ اللهِ،  فَقَالَ: «وَلَکَ» فَقَالَ القَومُ: إِستَغفَرَ لَکَ رَسُولُ الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ فَقَالَ: نَعَم وَلَکُم،  ثُمَّ تَلاَ هذِهِ الآیَةَ «وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ».

23 ـ (8)... عبدالله بن سَرجِسس گوید: در حالی که رسول خدا ج در میان گروهی از یاران خویش بود، به نزد ایشان رفتم و از پشت سَر آن حضرت ج این‌چنین چرخیدم و دور زدم [تا مهر نبوّت را که در میان دو کِتف ایشان بود، مشاهده کنم].

رسول خدا ج دانستند که من چه می‌خواهم و به دنبال چه می‌‌گردم؛ از این رو ردای خویش را از پشت خویش افکندند و من جایگاه مهر نبوّت را بر کِتف‌های آن حضرت ج مشاهده کردم که شبیه یک مُشتِ بسته بود و اطراف و اکناف آن، خال‌هایی چون زگیل وجود داشت.

[عبدالله بن سرجسس گوید:] از پشت سر آن حضرت ج برگشتم[و دور زدم] تا برابر و رویاروی ایشان ایستادم و گفتم: ای رسول خدا ج! خدای شما را بیامرزد و مورد بخشش و گذشت خویش قرار دهد! پیامبر ج فرمودند: خدای تو را هم بیامرزد.

مردم [مردمی که عبدالله بن سرجسس برای آنان سخن می‌گفت، بدو] گفتند: آیا رسول خدا ج برای تو از خداوند متعال مغفرت و عفو طلبیدند و استغفار کردند؟! گفت: آری؛ و برای شما نیز از خداوند، مغفرت و عفو طلبیدند و استغفار نمودند. سپس عبدالله بن سرجسس این آیه‌‌ی شریفه را خواند: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِکَ وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ [محمد: 19]؛ «برای گناهان خود و مردان و زنانِ مؤمن، آمرزش بخواه».

 &

«اُناس»: مردم، مردمان، گروهی از خردمندان و نخبگان و فرهیختگان و اندیشمندان.

«فَدُرتُ»: پس چرخیدم و دور زدم.

«فالقی»: دور افکند و به زمین انداخت.

«الرداء»: جامه‌‌ای که روی جامه‌‌ها پوشند، بالا پوش، جبّه، دوش انداز، چادری که به دور خود پیچند.

«الجُمع»: یک مُشتِ بسته.

«حَولها»: در اطراف آن.

«خِیلان»: جمع «خال»؛ نقطه‌‌ی سیاه در روی پوست بدن، لکّه‌‌ی کوچک یا نقطه‌‌ی سیاه که در روی چیزی پیدا شود. در فارسی نیز بدان خال می‌‌گویند.

«ثآلیل»: جمع «ثؤلول»؛ آزخ، زگیل، دانه‌‌ی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می‌‌شود، اما درد ندارد. در زبان فارسی، «سگیل» و «زگیل» و «وردان» و «واژو» و «بالو» هم گفته شده و به عربی بدان «ثؤلول» می‌‌گویند.

«استقبلتُه»: در برابر و رویاروی او ایستادم.

«استغفر لذنبک»: علماء و صاحب نظران اسلامی بر غیر ممکن بودن وقوع کفر از پیامبران، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، اتفاق نظر دارند و هم چنین متفق القولند که پیامبران بعد از بعثت هم، به عمد مرتکب گناه کبیره و صغیره نمی‌‌شوند. و جمهور علماء وقوع گناهان کبیره و صغیره را از آن‌ها محال می‌‌دانند؛ چرا که موجب نفرت و انزجار مردم از آن‌ها می‌‌شود و این، مصلحت و هدف از آمدن آنان را از بین می‌‌برد. و حق این است که پیامبران الهی، کارهای پست یا آنچه را که موجب نفرت مردم از آن‌ها می‌‌شود، مانند: زنا، دروغ و خیانت و ... را انجام نمی‌‌دهند.

بنابراین تمام اخباری که راجع به پیامبران آمده است و ظاهراً دلالت بر گناه می‌‌کنند (مقصود گناهی نیست که دیگران انجام می‌‌دهند، لذا) از ظاهر آن‌ها عدول کرده و تأویل می‌‌شوند. و یا اینکه تعبیر گناه از باب مقایسه‌‌ی مفضول نسبت به افضل است و گفته‌‌ی امام جُنید، از این موضوع است که: «حسناتُ الابرارِ سیّئات المقرّبین»؛ «حسنات و نیکی نیکوکاران، برای مقرّبین گناه محسوب می‌‌شود»؛ چون مقام والای مقرّبین اقتضا می‌‌کند اعمالی بالاتر و عالی‌‌تر از اعمال نیکوکاران انجام دهند. مانند آیاتی که در مورد حضرت محمد ج آمده است و دلالت بر گناه او می‌‌کنند؛ مانند: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِکَ [محمد: 19]؛ و ﴿لِّیَغۡفِرَ لَکَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ [الفتح: 2]. اینگونه آیات حمل بر ترک اولی و افضل می‌‌شود؛ زیرا اگر پیامبر ج اَولی را ترک کند، گناه [به معنای عرفی] نیست بلکه به مثابه‌‌ی گناه است. مانند تعجیلی که در دل برای فتح مکه داشت؛ یا خوردن نوعی غذا را به خاطر خوشنودی همسرانش بر خود حرام کرد؛ یا وقتی که سران قریش را دعوت به اسلام می‌‌کرد، از فریاد و سرو صدای عبدالله بن مکتوم که نابینا بود وآمده بود که ایمان بیاورد، رو ترش کرد و آزرده شد و ...

و اینگونه تعبیرات قرآنی ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِکَ در مورد پیامبر ج و سایر پیامبران، اشاره به «حسنات الابرار سیئات المقربین» است. یک لحظه غفلت و یک ترک اَولی در مورد پیامبران جایز نیست و باید از آن استغفار کنند؛ [محمد/19، فتح/2، نصر/3]. و پیامبر گرامی اسلام ج نیز به مقتضای بشریّت، تصرّفات و اعمالی داشته است که برای افراد عادی خوب و یا چیز ساده‌‌ای بوده و برای وجود مبارک او گناه و چیز مهمی محسوب شده است و مورد عتاب پروردگار قرار گرفته است. [انعام/35 ـ 33،  انفال/ 68 ـ 67، توبه/ 43 و 113، احزاب/ 37، تحریم/1، عبس/10ـ 1].

به هر حال، مسلّم است که پیامبر گرامی اسلام ج به خاطر مقام عصمت، مرتکب گناهی نمی‌‌شود ولی چنان‌که گفته‌‌ایم، اینگونه تعبیرات قرآنی در مورد پیامبر گرامی اسلام ج و سایر پیامبران، اشاره به گناهان نسبی است؛ چرا که گاهی اعمالی که در مورد افراد عادی، عبادت و حسنات است، در مورد پیامبران بزرگ، گناه محسوب می‌‌شود؛ زیرا که «حسناتُ الابرارِ سیّئات المقرّبین».

از این گذشته، عصیان و گناه، گاه جنبه‌‌ی مطلق دارد؛ یعنی برای همه بدون استثناء گناه است. مانند: دروغ گفتن، ظلم کردن و اموال حرام خوردن. و گاه جنبه‌‌ی نسبی دارد؛ یعنی کاری است که اگر از یک نفر سر بزند نه تنها گناه نیست، بلکه گاه نسبت به او یک عمل مطلوب و شایسته است؛ امّا اگر از دیگری سربزند با مقایسه‌‌ی به مقام او، کار نامناسبی است.

به عنوان مثال: برای ساختن یک بیمارستان، از مردم تقاضای کمک می‌‌شود؛ شخص کارگری مزد یک روزش را که گاه چند صد تومان بیشتر نیست می‌‌دهد. این عمل نسبت به او ایثار و حسنه است و کاملاً مطلوب؛ اما اگر یک ثروتمند این مقدار کمک کند، نه تنها این عمل نسبت به او پسندیده نیست، بلکه گاه در خور ملامت و مذمّت و سرزنش و نکوهش نیز هست؛ با اینکه از نظر اصولی نه تنها کار حرامی نکرده، بلکه ظاهراً مختصر کمکی نیز به کار خیر نموده است.

این همان است که می‌گوئیم: «حسناتُ الابرارِ سیّئات المقرّبین»؛ و نیز این همان چیزی است که به عنوان ترک اَولی معرّفی شده است و برخی از آن به عنوان «گناه نسبی» یاد می‌‌کنند که نه گناه است و نه مخالف مقام عصمت.

از این رو پیداست که پیامبر گرامی اسلام ج به حکم مقام عصمت، هرگز مرتکب گناهی نشده است و اینگونه تعبیرات قرآنی ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِکَ یا اشاره به مسئله‌‌ی «ترک اولی» و «حسناتُ الابرارِ سیّئات المقرّبین» است و یا سرمشقی است برای مسلمانان.


 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد