(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا أَبُودَاوُدَ، حَدَّثَنَا هَمَّامٌ، عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: قُلْتُ لأَنَسِ بْنِ مَالِکٍ: هَلْ خَضَبَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: لَمْ یَبْلُغْ ذَلِکَ، إِنَّمَا کَانَ شَیْبًا فِی صُدْغَیْهِ، وَلَکِنْ أَبُوبَکْرٍ رَضِیَ اللهُ تعالی عَنهُ خَضَبَ بِالْحِنَّاءِ وَالْکَتَمِ.
37 ـ (1) ... قتاده گوید: از انس بن مالکس پرسیدم: آیا رسول خدا ج موهایشان را رنگ میکردند؟ انسس در پاسخ بدین سؤال گفت: موهای پیامبراکرم ج چندان سپید نشده بود[که بخواهند با رنگ آنها را تغییر دهند و بر آنها خضاب ببندند]؛ و تنها اندک اثری از سپیدی، روی شقیقههای آن حضرت ج مشاهده میشد، ولی ابوبکرس موهای خویش را به وسیلهی حناء و کتم، رنگ میکرد و آنها را خضاب میبست.
&
«خضب»: موهای سر و ریش را تغییر رنگ داد و بدانها خضاب بست.
«خِضاب»: آنچه با آن رنگ کنند، همچون حناء و وسمه و مانند آن. رنگ، حناء و آنچه که موی سر و صورت یا پوست بدن را با آن رنگ کنند.
«لم یبلغ ذلک»: یعنی موهای پیامبراکرم ج چندان سپید نشده بود و سفیدی آن، بدین اندازه نرسیده بود که بخواهند با رنگ حناء و وسمه آن را تغییر بدهند و بدانها خضاب ببندند؛ بلکه فقط اندکی کنار دو شقیقهاش سپید شده بود.
«صُدغیه»: مثنی «صُدغ»: شقیقه، گیجگاه، کنار پیشانی، یک طرف پیشانی بین چشم و گوش، موی پیچ خورده کنار پیشانی.
«الحِنّاء»: حناء، رنگ سرخ که از حناء گرفته میشود. و «حناء»: درختی است کوچک که بلندیاش تا دو متر میرسد؛ برگهایش شبیه به برگ انار، گلهایش سفید و معطّر و خوشهای؛ برگهای آن را نرم میسازند و به شکل پودر درمیآورند و برای رنگ کردن موهای سر یا رنگ کردن دست و پا به کار میبرند.
«الکَتَم»: وسمه و برگ نیل، یا رنگی شبیه به نیل که زنان در آب خیس میکنند و به ابروهای خود میکشند. و برگ نیل: گیاهی است که در کشورهای گرمسیر مانند هندوستان و ...می روید؛ بلندیاش تا یک متر میرسد؛ برگهایش شبیه به برگ آقاقیا؛ شاخ و برگ آن به هم پیچیده؛ گلهایش خوشهای و سرخ و بیبو؛ بذر آن را میکارند و اگر پس از درو کردن شاخهها، ریشهی آن را در زمین باقی بگذارند، سال دیگر هم سبز میشود و ممکن است به همین ترتیب تا چند سال دوام کند. شاخههای نیل را بعد از درو کردن در حوض آب میریزند و پس از 17 یا 20 ساعت، آب آن را خالی میکنند و آنچه تَه نشین شده در کیسه میریزند و آویزان میکنند؛ و وقتی نیم خشک شد، آنها را در آفتاب پهن میکنند تا خوب خشک شود. و این همان مادهی کبود رنگی است که در نقاشی و رنگریزی به کار میرود.
(2) حَدَّثَنَا إِسحَاقُ بنُ مَنصُورٍ وَ یَحیی بنُ مُوسَی قَالا: حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسٍ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: مَا عَدَدْتُ فِی رَأْسِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلِحْیَتِهِ إِلا أَرْبَعَ عَشْرَةَ شَعْرَةً بَیْضَاءَ.
38 ـ (2) ... انس بن مالکس گوید: در تمامی موهای سر رسول خدا ج و ریش ایشان، فقط چهارده تار موی سفید، مشاهده کردم و برشمردم؛ [و شمار موهای سفید سر وریش آن حضرت ج به بیست تار موی نمیرسید.]
&
«ماعددتُ»: بر نشمردم، شمارش نکردم.
«اربع عشرة»: چهارده تا.
«شعرة بیضاء»: تار موی سفید.
(3) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا أَبُودَاوُدَ، أَنبَأَنَا شُعْبَةُ، عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَرْبٍ قَالَ: سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ سَمُرَةَ، وَ قَد سُئِلَ عَنْ شَیْبِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ فَقَالَ: کَانَ إِذَا دَهَنَ رَأْسَهُ لَمْ یُرَ مِنْهُ شَیبٌ، وَإِذَا لَمْ یَدْهُنْ رُئِىَ مِنْهُ.
39 ـ (3) ... سماک بن حرب گوید: در حالی که از جابر بن سمرةس دربارهی موهای سپید [سر و ریش] رسول خدا ج سؤال شد، شنیدم که در این باره گفت: آن حضرت ج هرگاه روغن بر سر خویش میمالیدند، چیزی از موهای سپید ایشان مشاهده نمیشد، [و موهای سپیدشان در زیر روغن و در زیر درخشش موها براثر مالیدن روغن، پوشیده میشد]؛ و هرگاه به موهایشان روغن نمیزدند، مقداری از موهای سپیدشان دیده میشد.
&
«سُئل»: مورد سؤال و پرسش قرار گرفت.
«شیب»: موی سفید سر و ریش.
«دَهَنَ»: روغن مالید.
«لم یُر»: دیده نمیشد. «رُئیَ»: دیده میشد.
(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بنُ عُمَرَ بنِ الوَلیِدِ الکِندِیُّ الکُوفیُّ، أَنبَأَنَا یَحیَى ابنُ آدَمَ، عَن شَرِیکٍ، عَن عُبَیدِاللهِ بنِ عُمَرَ، عَن نَافِعٍ، عَن عَبدِاللهِ بنِ عُمَرَ قَالَ: «إِنَّمَا کَانَ شَیبُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَحوًا مِن عِشرِینَ شَعرَةً بَیضَاءَ».
40 ـ (4) ... عبدالله بن عمرب گوید: شمار موهای سفید سر و ریش رسول خداج در حدود بیست تار موی بود.
&
«نحواً»: حدود، در حدود، تقریباً، نزدیک، کم و بیش.
«عشرین»: بیست. «شعرة بیضاء»: تار موی سپید.
روایات و احادیث در شمار موهای سفید سر و ریش رسول خدا ج مختلف و گوناگون است:
· از انس بن مالکس پرسیده شد: آیا رسول خدا ج خضاب میبستند؟ گفت: شمار موهای سپیدشان کمتر از آن بود که نیازی به خضاب داشته باشد؛ موهای سپید ریش آن حضرت ج به بیست نمیرسید.
· و در روایتی دیگر آمده است: به انسس گفته شد: آیا موهای رسول خدا ج سپید شده بود؟ گفت: خداوند او را با موهای سپید معیوب نکرده بود. در تمام سر و ریش ایشان، غیر از هفده یا هیجده موی سپید وجود نداشت.
· و در روایتی آمده است که انس بن مالکس گفته است: در همهی موهای سر و ریش رسول خدا ج فقط چهارده تار موی سپید برشمردم.
· و در روایتی، موهای سپید از سر و ریش پیامبر ج نفی شده است. اشعث بن سُلیم میگوید: شنیدم پیرمردی از بنی کنانه میگفت: رسول خدا ج را در بازار ذوالمجاز دیدم که موهای پیچیده داشت و تمام موهای سر و ریش ایشان کاملاً سیاه بود.
· و در روایتی آمده است: هیثم بن دهر اسلمیس گوید: موهای سپید پیامبر ج را دیدم که در چانه و جلو سر قرار داشت و دقّت کردم و شمردم سی تار موی بود. و...
به هر حال، در میان این روایات و احادیث هیچگونه تناقضی نیست؛ چرا که اختلاف روایات، مبتنی بر اختلاف زمانهای گوناگون است؛ یعنی: یکی از راویان، پیامبر ج را در 55 سالگی دیده و دیگری در 57 سالگی و دیگری در 60 سالگی و آن دیگری در 62 سالگی و ... مشاهده کرده است؛ و پر واضح است که اختلاف زمانها و گذشت سالها، بر سر و ریش پیامبر ج تأثیراتی را در سپید شدن موهای سر و ریش ایشان گذاشته است، و هر یک از راویان، بر مبنای مشاهدهاش، تعداد موهای سپید سر و ریش آن حضرت ج را روایت نموده است.
و از مجموع روایات دانسته میشود که خداوند متعال، ایشان را با موی سپید معیوب نکرده بود و چندان موی سپید نداشت که نیاز به خضاب بستن و تغییر دادن آن با رنگ حنا و وسمه داشته باشد؛ بلکه شمار موهای سپیدشان کمتر از آن بود که نیازی به خضاب و رنگ داشته باشد؛ و در مجموع، شمار موهای سپید سر و ریش آن حضرت ج به بیست تار موی نمیرسید که هرگاه روغن بر سر خویش میمالیدند، آن موهای سپید دیده نمیشد و هرگاه روغن نمیزدند، آشکار میشد.
(5) حَدَّثَنَا أَبُو کُرَیْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلاءِ، حَدَّثَنَا مُعَاوِیَةُ بْنُ هِشَامٍ، عَنْ شَیْبَانَ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ أَبُوبَکْرٍ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدْ شِبْتَ! قَالَ: «شَیَّبَتْنِی هُودٌ، وَ الْوَاقِعَةُ، وَ الْمُرْسَلَاتُ، وَ عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ، وَ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ».
41 ـ (5) ... ابن عباسب گوید: ابوبکر صدّیقس خطاب به آن حضرت ج گفت: ای رسول خدا ج! میبینم که موهایتان سپید شده است! [یعنی پیر شدهاید!] پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: آری، [اوامر و فرامین، تعالیم و آموزهها، احکام و دستورات، حقایق و مفاهیم والا و حکایات و داستانهای تکان دهنده و تکالیف و مفاهیم والای] سورهی «هود»، سورهی «واقعه»، سورهی «مرسلات»، سورهی «عمّ یتساءلون» و سورهی «اذا الشمس کوّرت»، مرا پیر کردهاند و موهایم را سپید نمودهاند.
&
«قَد»: اسم مبنی به معنی کافی است. «قد زیدٌ درهم: یک درهم برای زید بس است».
و گاهی نیز معرب میشود؛ چنانکه گفته میشود: «قدُ زیدٍ درهم». به هر حال «قَد» اسم فعل به معنی «کافی بود»، یا «کافی است» میباشد.
این حرف [قد]، در فعل پس از خود عمل نمیکند و فقط قسمِ بین آن و فعل فاصله میشود و همراه با فعل مضارع، یا افادهی معنی توقّع میکند مانند: «قد یأتی ابوک غداً: احتمالاً فردا پدرت میآید»؛ و یا افادهی معنی تقلیل میکند؛ مانند: «قد یصدق الکذب: به ندرت درغگو، راست میگوید»؛ و یا افادهی معنی تکثیر مینماید: «قد اشهد الغارة الشعواء: چه بسا غارتهای پراکندهای که در آن حضور داشتم».
و با فعل ماضی، یا افادهی معنی تحقیق میکند؛ مانند: «قد افلح من تزکی: به تحقیق کسی که پاکی ورزید، رستگار شد»؛ و یا تقریب فعل ماضی به حال؛ مانند: «قد خطب سعیدٌ: اندکی پیش سعید سخنرانی کرد».
و در جملهی «قد شبتُ»، به معنی تحقیق است؛ یعنی به تحقیق پیر شدید و موهایتان سپید شده است.
«شبتَ»: موهایتان سپید شده است و غبار پیری بر چهرهتان نشسته است.
«شَیَّبتنی»: مرا پیر کرده و موهایم را سپید نموده است.
«هود»: یعنی اوامر و فرامین سورههای هود، واقعه و ... و تعالیم و آموزهها و احکام و دستورات و حقایق و مفاهیم والای آنها و حکایات و داستانهای تکاندهنده از امتهای گذشته و پیامبران پیشین که در این سورهها آمده، و اوضاع و احوال دوزخیان و بهشتیان و نیک بختان و نگون ساران، و حالات سخت و وحشتناک قیامت، و تکالیف و مسؤولیتهایی که در این سورهها آمده و ... مرا پیر کرده و سر و ریشم را سپید نموده است.
(6) حَدَّثَنَا سُفیَانُ بنُ وَکِیعٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بنُ بِشرٍ، عَن عَلِیِّ بنِ صَالِحٍِ، عَن أَبِی إِسحاقَ، عَن أَبِی جُحَیفَةََََ قَالَ: قَالوُا: یَا رَسُولَ اللهِ، نَرَاکَ قَد شِبتَ! قَالَ: «قَد شَیَّبَتنِی هُودٌ وَأَخَوَاتُهَا».
42 ـ (6) ... ابوجحیفهس گوید: صحابهش خطاب به آن حضرت ج گفتند: ای رسول خدا ج! میبینیم که موهایتان سپید شده و غبار پیری بر سر و ریشتان نشسته است؟ پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: آری، به تحقیق که [اوامر و فرامین، تعالیم و آموزهها، احکام و دستورات، حکایات و داستانهای تکان دهندهی امتهای گذشته و پیامبران پیشین، اوضاع و احوال دوزخیان و بهشتیان، حالات سخت و وحشتناک قیامت و تکالیف و مسئولیتها و حقایق و مفاهیم والای] سورهی هود و نظائر آن [از دیگر سورههای قرآن] مرا پیر کرده و موهایم را سپید نمود.
&
«اخواتها»: نظائر سورهی هود از دیگر سورههای قرآن که در آنها آنچه بر سر امتهای پیش از من آمدهاند، و در آنها حالات سخت قیامت و ... بیان شده، مرا پیر کرد و موهایم را سپید نمود.
و نظائر سورهی هود، عبارتند از: سورهی «الواقعة»، سورهی «القارعة»، سورهی «سأل سائل»، سورهی «الحاقّة ما الحاقّة» و سورهی «اذا الشمس کوّرت». چنانکه انس بن مالکس گوید: روزی ابوبکر و عمرب نزدیک منبر نشسته بودند. پیامبر ج از خانهی یکی از همسران خود بیرون آمد و دست به ریش خویش میکشید و آن را به طرف بالا گرفت و به آن نگاه فرمود. انسس میگوید: ریش پیامبر ج بیشتر از سرش موی سپید داشت؛ چون پیامبر ج کنار آن دو رسید، سلام داد. انس میگوید: ابوبکرس مردی رقیق و عمرس مرد سختی بود. ابوبکرس گفت: ای رسول خدا ج! پدر و مادرم فدایت باد! چه زود موهایت سپید شده است. پیامبر ج ریش خویش را با دست به طرف بالا بلند فرمود و به آن دونگریست. در این موقع چشمان ابوبکر صدیقس اشک آلود شد و پیامبر ج فرمود: آری، سورهی هود و نظائر آن، موی مرا سپید کرد.
ابوبکرس گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، نظائر سورهی هود کدام سورهها است؟ فرمود: سورههای «الواقعة»، «القارعة»، «سأل سائل» و «اذا الشمس کوّرت».
ابوصخرس [که راوی حدیث است] میگوید: چون این خبر را برای ابن قُسَیط نقل کردم، گفت: آری؛ ای احمد! همواره این حدیث را از استادان و مشایخ خود شنیدهام ولی چرا سورهی «الحاقة ما الحاقة» را از قلم انداختی!
پس از این روایت دانسته میشود که نظائر سورهی هود، عبارتند از: سورههای «الواقعة»، «القارعة»، «سأل سائل»، «اذا الشمس کوّرت» و «الحاقة ما الحاقة».
و از روایتی دیگر ثابت میشود که نظائر سورهی هود، سورههای «قمر»، «مرسلات» و «تکویر» است؛ چنانکه طلحة بن عمرو نقل میکند: یکی از یاران پیامبر ج گفت: ای رسول خدا ج! موهای شما زود سپید شد! فرمود: آری، سورهی هود و نظائر آن، موی مرا سپید کرد. عطاء میگوید: نظائر سورهی هود، سورههای «قمر»، «مرسلات» و «تکویر» است. ولی روایت اول، صحیحتر مینماید.
(7) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا شُعَیْبُ بْنُ صَفْوَانَ، عَنْ عَبْدِالْمَلِکِ بْنِ عُمَیْرٍ، عَنْ إِیَادِ بْنِ لَقِیطٍ الْعِجْلِیِّ، عَنْ أَبِی رِِِمْثَةَ التَّیْمِیِّ تَیْمَِ الرِبَابِ قَالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَعِی ابْنٌ لِی، قَالَ فَأُرِیتُهُ، فقُلْتُ لَمَّا رَأَیْتُهُ: هَذَا نَبِیُّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَعَلَیْهِ ثَوْبَانِ أَخْضَرَانِ، وَلَهُ شَعَرٌ، وَقَدْ عَلاهُ الشَّیْبُ، وَشَیْبُهُ أَحْمَرُ.
43 ـ (7) ... ابو رِمثهی تیمی [که از قبیلهی «تیم الرباب» است] گوید: در حالی که یکی از پسرانم، همراهم بود، به نزد رسول خدا ج آمدم. ابورِمثه در ادامه گوید: پیامبر ج را به پسرم نشان دادم و ایشان را بدو معرّفی نمودم؛ و خود نیز همین که پیامبر ج را دیدم و چشمم بدیشان افتاد، گفتم: به راستی که این پیامبر خداوندﻷ است؛ و این ملاقاتِ ما در حالی بود که بر تن رسول خدا ج دو لباسِ سبز رنگ بود، و آن حضرت ج موهای اندکی داشتند که بالایشان سپید شده بود که آن موهای سپید نیز با رنگ قرمز، رنگ شده بود و به خاطر خضاب، متمایل به سرخی بود.
&
«اتیتُ»: آمدم، به حضور رسیدم.
«فأریتُه»: پس پیامبر ج را به پسرم نشان دادم و ایشان را بدو معرّفی کردم.
«هذا»: این. منظور حضرت محمد ج است.
«ثوبان»: دو تکه پارچه؛ مراد ازار و ردای پیامبر ج است.
«اخضران»: دو لباس سبز رنگ. رنگ سبز، رنگ لباسهای بهشتیان است؛ ﴿وَیَلۡبَسُونَ ثِیَابًا خُضۡرٗا مِّن سُندُسٖ وَإِسۡتَبۡرَقٖ﴾ [الکهف: 31]؛ «و بهشتیان، جامههای سبز فاخری از انواع مختلف حریر نازک و ضخیم میپوشند.»
«شَعَرٌ»: تنوین «شعرٌ»، بیانگر تقلیل آن است. یعنی آن حضرت ج موهای اندک و انگشت شماری داشتند که بالایشان سفید شده بود.
«علاه الشیب»: بر بالای اندکی از موهای پیامبر ج سپیدی برآمد و ظاهر شد. بر اندکی از موهای پیامبر ج سپیدی غلبه یافت و چیره شد.
«شیبه احمر»: موهای سپید پیامبر ج با رنگ قرمز، رنگ شده بود و به سرخی میزد.
از این حدیث دانسته میشود که برخی اوقات، پیامبر گرامی اسلام ج موهایشان را خضاب میبستند و با حنا و وسمه رنگ میکردند. چنانکه عثمان بن عبدالله بن موهب نقل میکند: جمعی به خانهی ام سلمهل رفتیم. کیسهای بیرون آورد که در آن مقداری موی پیامبر ج وجود داشت که با حنا و کتم خضاب شده بود.
و عکرمة بن خالد نیز میگوید: مقداری از موی پیامبر ج در جعبهای پیش من است که با رنگ، خضاب شده است.
و ابن جٌریج نیز میگوید: به ابن عمرب گفتم: میبینم ریشت را رنگ میکنی؟ و او گفت: خودم دیدم که پیامبر ج ریش خویش را با حنا، رنگ میکرد.
و ربیعة بن ابوعبدالرحمن نیز نقل میکند: چندتار موی رسول خدا ج را دیدم که سرخ بود. از علّت آن پرسیدم، گفتند: به واسطهی استعمال عطر رنگین، سرخ شده است. و ...
(8) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا سُرَیْجُ بْنُ النُّعْمَانِ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَرْبٍ، قَالَ: قِیلَ لِجَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ: أَکَانَ فِی رَأْسِ رسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَیْبٌ؟ قَالَ: لَمْ یَکُنْ فِی رَأْسِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَیْبٌ إِلا شَعَرَاتٌ فِی مَفْرِقِهِ، إِذَا ادَّهَنَ وَارَاهُنَّ الدُّهْنُ.
44 ـ (8) ... سماک بن حرب گوید: از جابربن سمرةس سؤال شد: آیا در میان موهای سر رسول خدا ج موی سپید نیز و جود داشت؟ جابرس در پاسخ بدین سؤال گفت: در سر رسول خدا ج موی سپیدی وجود نداشت، جز چند تار موی سپید که در وسط سر آن حضرت ج بود و سفید شده بود که هرگاه پیامبر ج بر سر خویش، روغن میمالیدند، [درخشش و برق] روغن آن، موهای سپید را میپوشانید و پنهان میکرد و دیده نمیشد.
&
«شَعَراتٌ»: تنوین «شعراتٌ» برای تقلیل است. یعنی در وسط سر پیامبر ج شمار اندکی موی سپید بود و آن حضرت ج در وسط سر خویش موهای اندک و انگشت شماری داشتند که سفید شده بود.
«مَفرِقه»: محل فرق موی سر. وسط سر. مکانی که از آنجا موی سر فرق میشود و به سمت راست و چپ آویخته میگردد. خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود. جمع: مفارق.
«اِدَّهن»: بر موهایش روغن مالید و آنها را با روغن چرب و نرم کرد.
«واراهُنَّ الدُّهن»: درخشش و برق روغن، موهای سپید را میپوشانید و پنهان میکرد و به خاطر روغن مالیدن، موهای سپید دیده نمیشد. یعنی: موهای سپید پیامبر ج در زیر روغن و در زیر درخشش موها بر اثر مالیدن روغن، پوشیده میشد و چیزی از آنها دیده نمیشد.
«وارای»: پوشید و پنهان کرد.