ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
(1) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَیْدٍ، عَنْ أَیُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِیرِینَ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی هُرَیْرَةَ، وَعَلَیْهِ ثَوْبَانِ مُمَشَّقَانِ مِنْ کَتَّانٍ فَتَمَخَّطَ فِی أَحَدِهِمَا، فَقَالَ: بَخٍ بَخٍ یَتَمَخَّطُ أَبُوهُرَیْرَةَ فِی الْکَتَّانِ، لَقَدْ رَأَیْتُنِی وَإِنِّی لَأَخِرُّ فِیمَا بَیْنَ مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَحُجْرَةِ عَائِشَةَ مَغْشِیًّا عَلَیَّ فَیَجِیءُ الْجَائِی فَیَضَعُ رِجْلَهُ عَلَى عُنُقِی یُرَى أَنَّ بِی جُنُونًا، وَمَا بِی جُنُونٌ، وَمَا هُوَ إِلَّا الْجُوعُ.
71 ـ (1) ... محمد بن سیرین گوید: ما در نزد ابوهریرهس بودیم و بر تن وی دو لباسِ کتانی بود که با گِل سرخ، رنگ شده بودند.
ابوهریرهس بینی خویش را با یکی از آن دو لباسِ کتانی پاک کرد و آب بینی خویش را در پارچهی کتانی افکند و آنگاه گفت: بَه بَه ! ابوهریره، آب بینی خویش را در پارچههای کتانی میافکند و در آنها فین میکند! حال آنکه من خودم را در حالی دیدهام که میان منبر رسول خدا ج و حجرهی عایشهل به صورتم میافتادم و بیهوش میشدم؛ پس از آن، یکی از مردمان میآمد و پای خویش را برگردنم مینهاد و فکر میکرد که من دچار بیماری صَرع هستم؛ حال آنکه در حقیقت، مبتلا به بیماری صَرع نبودم و فقط شدت گرسنگی مرا به این حال درآورده بود.
&
«مُمَشَّقان»: مثنی «مُمَشَّق»: اشتقاق یافته از «المِشقُ»، و به معنای: گِل سرخ. یعنی دو لباس که با گِل سرخ رنگ شده بودند.
«کتّان»: در اصل، «کتّان» گیاهی است دارای ساقههای باریک و بلند، که بلندی ساقههایش تا یک متر میرسد؛ برگهایش باریک و نوک تیز؛ گلهایش به رنگ آبی یا سفید؛ میوهها یا قبههای آن، هر کدام ده دانه تخم قهوهای رنگ دارد؛ تخم آن را «بزرک» میگویند و از آنها روغن میگیرند؛ این گیاه را برای استفاده از الیاف یا جمع آوری تخمهای آن زراعت میکنند؛ ساقههای کتان را در آب میخیسانند و از آن رشتههای سفیدی به دست میآورند که برای بافتن پارچههای کتانی به کار میرود.
«فتمخَّط»: فِین کرد؛ از بینی آب و مخاط خارج کرد؛ آب بینی افکند.
«المخاط»: آب بینی؛ آبی که از بینی جاری میشود.
«بَخ بَخ»: بَه بَه، آفرین، محشر است، معرکه است، بسیار عالی. واژهی «بَخ»، اسم فعل است برای مبالغه که برای بزرگداشت کسی یا در شگفت آمدن از چیزی، یا برای مدح و اظهار خرسندی و خوشنودی گفته میشود؛ و تکرار این کلمه برای مبالغه است و اگر تنها و بدون تکرار به کار رود، تنوین میپذیرد و «بخٍ» گفته میشود.
«بخ بخ ! یتمخّط ابوهریرة فی الکتّان !» [«به به ! ابوهریرهس آب بینی خویش را در پارچههای کتانی میافکند»]:
این جملهی ابوهریرهس بیانگر این است که هم اکنون کار ابوهریرهس و احوال و اوضاعش چنان بالا گرفته و خداوند متعال بدو چنان نعمت و احسان و فضل و کرم کرده و از انواع و اقسام نعمتها [بر اثر فتوحات اسلامی و گسترش حکومت دینی] چنان بدو عنایت نموده که آب بینی خود را در پارچههای کتانی گران قیمت میافکند؛ حال آنکه در اوائل اسلام، حال و وضعش چنان بغرنج و نامطلوب بود که براثر شدّت گرسنگی به صورت میافتاد و مدهوش و بیهوش میشد و مردم میپنداشتند که وی دچار بیماری صَرع است؛ از این رو پای بر گردن او مینهادند تا بهبود یابد، حال آنکه وی مبتلا به بیماری صَرع نبود بلکه در اثر گرسنگی به چنان حالی افتاده بود.
«رَاَیتُنی»: خودم را دیدم.
«لاَخِرُّ»: بر صورت خویش میافتادم. از شدت گرسنگی به روی میافتادم.
«مَغشیّاً»: بیهوش و مدهوش.
«الجائی»: آینده. «فیجیء الجائی»: یکی از مردمان میآمد.
«فیضع»: پس مینهاد.
«رِجله»: پایش را.
«عُنقی»: گردن من.
«یُری»: میپنداشت و گمان میبرد.
«جٌنوناً»: نوعی از دیوانگی و جنون؛ مراد از «جنون»: بیماری صَرع است. و «صَرع» بیماری عصبی است که غالباً با حالت اختلاج و تشنّج و احساس درد و خفگی و سستی در اعضای بدن شروع میشود و مریض ناگهان بر زمین میافتد و دندانها را به هم فشار میدهد و چهرهاش کبود و گاهی بدنش مانند چوب میشود. و این حالت چند دقیقه طول میکشد؛ سپس شروع به تنفّس میکند و انقباضاتی در عضلات چهرهاش پیدا میشود و آنگاه با حالت ضعف و سستی به خواب میرود. این بیماری به علّتهای مختلف از جمله عارضهی مغزی بروز میکند و قابل معالجه است.
«الجوع»: گرسنگی. یعنی بیهوشی ابوهریرهس بر مبنای بیماری صَرع نبود؛ بلکه ایشان بر اثر شدت گرسنگی به زمین میافتادند و مدهوش و بیهوش میشدند.
به هر حال این حدیث، بیانگر زندگی سخت پیامبر گرامی اسلام ج است که چگونه در فقر و فاقه زندگی به سر میبردند؛ چرا که اگر آن حضرت ج در گشایش و فراخی عیش میبودند، اوضاع و احوال اهل صفّه [که ابوهریرهس یکی از آنها بود] به این سختی نبود. و ابوهریرهس نیز با این روایت در پی اثبات شدت فقر پیامبر ج است.
(2) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ الضُّبَعِیُّ، عَنْ مَالِکِ بْنِ دِینَارٍ قَالَ: مَا شَبِعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ خُبْزٍ قَطُّ وَلاَ لَحْمٍ، إِلَّا عَلَى ضَفَفٍ.
قَالَ مَالِکٌ: سَأَلْتُ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْبَادِیَةِ: مَا الضَّفَفُ ؟ قَالَ: أَنْ یَتَنَاوَلَ مَعَ النَّاسِ.
72 ـ (2) ... مالک بن دینار ج گوید: رسول خدا ج هرگز [در خانهی خویش] از نان و گوشت سیر نشدند مگر در میهمانیها.
مالک گوید: از مردی از بادیه نشینان پرسیدم: «الضَّفَف» چیست؟ گفت: اینکه نان و گوشتی با مردم [در میهمانیها] بخورند.
&
«ماشبع»: سیر نشد.
«خُبز»: نان.
«قَطُّ»: ظرف زمان برای استغراق گذشته است و مختص به نفی است و به معنی «هرگز» میباشد. «ما فعلته قَطُّ: هرگز در تمامی طول عمرم چنین نکردهام».
«لحم» گوشت.
«ضَفَف»: میهمانیها؛ یعنی پیامبر ج هرگز از نان و گوشت در خانهی خویش سیر نشد و شکم سیر نخورد، مگر به ندرت و آن هم در میهمانیها که همراه مردم چیزی از نان و گوشتِ کافی در خانهی میزبانان میخوردند و تناول میکردند.
«اهل البادیة»: «البادیة» مؤنث «بادی»، و بیابانی است که آثار شهر و بنا در آن نباشد؛ ضد «حاضرة» است. «اهل البادیة»: بادیه نشینان، صحرا گردان.
مالک بن دینار، معنی «الضفف» را به این جهت از مردی از بادیه نشینان پرسید، چرا که آنها نسبت به لغات و معانی و مفاهیم آنها، فصیحتر و داناتر و آگاهتر و مطّلعتر از دیگران هستند؛ از این رو، معنی و مفهوم «الضفف» را از مردی از آنها پرسید.
«یَتناول»: بخورد.
به هر حال، مفهوم حدیث این است که پیامبر ج هرگز در خانهی خویش، از نان و گوشت سیر نمیشدند، مگر به ندرت و آن هم در میهمانیها [در عروسیها وعقیقهها]؛ و این بدان معنی نیست که پبامبر گرامی اسلام ج در عروسیها وعقیقهها، طفیلی بودند؛ زیرا در شأن آن حضرت ج نبود که بدون دعوت و به صورت طفیلی در میهمانیای شرکت کنند؛ بلکه از آنها دعوت به عمل میآمد و ایشان نیز دعوت آنها را میپذیرفتند و در آن میهمانی به همراه دیگر مدعوّین، چیزی از نان و گوشتِ کافی در خانهی میزبان میخوردند و تناول میفرمودند. ناگفته نماند که حدیث مالک بن دینار، از زمرهی احادیث «مرسل» به شمار میآید؛ زیرا مالک بن دینار، پیامبر اکرم ج را ملاقات نکرده است و وی یکی از شاگردان صحابهی مشهور، انس بن مالکس است.
و حدیث «مرسل»: به حدیثی گفته میشود که راویِ صحابی، از آن حذف شده باشد. و در این حدیث، راویِ صحابی حذف شده است.