ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
(1) حَدَّثَنَا هَنَّادُ بْنُ السَّرِیِّ، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنْ دَلْهَمِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ حُجَیْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ ابْنِ بُرَیْدَةَ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّ النَّجَاشِیَّ أَهْدَى لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خُفَّیْنِ أَسْوَدَیْنِ سَاذَجَیْنِ، فَلَبِسَهُمَا ثُمَّ تَوَضَّأَ وَمَسَحَ عَلَیْهِمَا.
73 ـ (1) ... عبدالله بن بُریدهس از پدرش [بریدهس] نقل میکند که وی گفت: نجاشی، دو موزهی سیاه و ساده برای رسول خدا ج به رسم تعارف و هدیه فرستاد؛ و پیامبر ج نیز آنها را پوشیدند و به پای کردند و سپس وضو گرفتند و بر آنها مسح کشیدند.
&
«النجاشی»: تلفظ صحیح و درست این کلمه از این قرار است: به کسر نون و تخفیف یاء: «نِجاشِی»؛ و برخی به فتح نون و تشدید یاء گفتهاند «نَجاشِیُّ». ولی تلفظ اولی، فصیحتر و صحیحتر است؛ و تشدید «ج» به هیچ عنوان صحیح نیست و خطا محسوب میشود: «نَجَّاشی».
و «نِجاشی»: لقبی است عام برای پادشاهان حبشه؛ و نام این نجاشی که دو موزهی سیاهِ ساده برای رسول خدا ج فرستاد، «اصحمة» است؛ و برخی نیز نام او را «مکحول بن صعصعة» گفتهاند.
برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی و لغت شناس گفتهاند: «النِّجاشة» به کسر نون، به معنای «الانقیاد» [اطاعت و فرمانبرداری] است؛ و چون از اوامر و فرامین پادشاهان حبشه اطاعت میشد، از این رو بدانها لقب «نجاشی» دادند.
و نجاشی [اصمحه، یا مکحول بن صعصعه] در سال نهم هجری و بنا به قولی پیش از فتح مکه، دار فانی را وداع گفت و چهره در نقاب خاک کشید؛ و چون خبر وفات وی به پیامبر ج رسید آن حضرت ج همراه با صحابه بر وی به صورت غائبانه نماز جنازه خواندند.
«اَهدَی»: موزهها را به سوی پیامبر ج فرستاد و آن را به ایشان به رسم تعارف و هدیه، تحفه داد.
«خفّین»: مثنی «خُفّ»: موزه؛ پوششی جوراب مانند است که از نفوذ آب و گرد و خاک به پا جلوگیری میکند.
«اسودین»: مثنی «اسود»: رنگ سیاه.
«ساذجین»: مثنی «ساذج»: ساده.
در حدیث بالا، عبارت «اسودین ساذجین» را به میتوان به دو گونه ترجمه کرد:
1- «ساذج» را به معنای «ساده» بگیریم؛ یعنی: دو موزهی سیاهِ ساده.
2- «ساذج» را به این معنی بگیریم: «دو موزهی سیاه که با سیاهی آنها، رنگی دیگر مخلوط و آمیخته نشده بود»؛ یعنی: دو موزهی کاملاً سیاه؛ دو موزهی خالص سیاه.
«فلبسهما ثم توضّأ و مسح علیهما»: مسح بر روی موزه، دارای دلیل از قرآن و سنّت است. یکی از قرائتهای آیهی ﴿بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ﴾ [المائدة: 6]؛ «أَرْجُلِکُمْ» [به کسر راء] به عنوان عطف به «وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ» میباشد که این خود بیانگر جواز مسح بر خف است.
و پیامبر گرامی اسلام ج میفرمایند: «هرگاه وضو گرفتید و خف را در پایتان کردید، آنها را مسح کنید و نمازتان را بخوانید و به جز برای رفع جنابت میتوانید بر آن مسح کنید». [دارقطنی]
و از علیس راجع به مسح بر موزه سؤال شد. وی گفت: «رسول خدا ج مسح بر خفین را برای مسافر، سه شبانه روز و برای مقیم، یک شبانه روز قرار داد.» [مسلم]
و نیز گفت: «لوکان الدینُ بالرأی لکان مسحُ الخفّین من اسفل» [ابوداود و دارمی]؛ «اگر احکام دین به رأی و استدلال میبود، هرآینه مسح خفین از کف پا انجام میگرفت نه از روی آن که به نسبتِ کف پا تمیزتر میماند».
و حسن بصری/ میگوید: «هفتاد نفر از صحابه را دیدم که مسح بر خفین را جایز میدانستند».[فتح القدیر 1/99]
و ابوحنیفه/ گفته است: «مسح بر خفین را جایز نمیدانستم تا اینکه راجع به آن دلیلی چون نور خورشید یافتم».
و کرخی/ گوید: «نسبت به کسی که مسح بر خفین را جایز نمیداند، بیم آن دارم که کافر باشد».
و علماء سه شرط را لازم دانستهاند که باید در موزه باشد: یکی اینکه چندان ضخیم باشد که پوست پا پیدا نباشد؛ دیگر اینکه فرسخ را اگر با آن طی کرد باید پاره نشود؛ و سوم اینکه در جوراب، شکافی به اندازهی سه انگشت یا بیشتر نباشد؛ و این مشابه جورابهایی است که از پشم خالص بافته میشوند؛ یا از نوعی که پوست پا پیدا نبوده و هنگام مسح، رطوبت دست به پا نمیرسد، [مانند چرم و نمد.] بنابراین، مسح بر خفین مشمول جورابهای نازک امروزی نمیشود.
به هر حال، مسح بر موزه اگر آن را بعد از وضوی کامل پوشیده باشد، جایز است؛ اما هر وقت وضوی او باطل شود و بخواهد دوباره وضو بگیرد به جای شستن پا، میتواند بر روی همان موزه مسح کند؛ و این نوع مسح کردن پاها، برای کسی که مقیم است به مدت بیست و چهار ساعت و برای مسافر تا سه روز جایز است.
این کار به خصوص در روزهای سرد زمستان که هوا بسیار سرد است و کندن جورابها و شستن پاها با آب سرد مشکل است، وضو را آسان میکند و همانطور که میدانیم، اسلام دین آسانگیری است نه سختگیری.
(2) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ زَکَرِیَّا بْنِ أَبِی زَائِدَةَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَیَّاشٍ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنِ الشَّعْبِیِّ قَالَ: قَالَ الْمُغِیرَةُ بْنُ شُعْبَةَ: أَهْدَى دِحْیَةُ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خُفَّیْنِ، فَلَبِسَهُمَا.
وَقَالَ إِسْرَائِیلُ: عَنْ جَابِرٍ، عَنْ عَامِرٍ: وَجُبَّةً، فَلَبِسَهُمَا ـ حَتَّى تَخَرَّقَا لاَ یَدْرِی النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَذَکِىٌّ هُمَا أَمْ لاَ.
قَالَ أَبُو عِیسَى: وَأَبُو إِسْحَاقَ هَذَا: هُوَ أَبُو إِسْحَاقَ الشَّیْبَانِیُّ، وَاسْمُهُ سُلَیْمَانُ.
74 ـ (2) ... شعبی/ گوید: مغیرة بن شعبةس گفته است: دحیهی کلبیس یک جُفت موزه به رسم تعارف به پیامبر گرامی اسلام ج هدیه کرد و رسول خدا ج نیز آنها را پوشید.
[ترمذی در دنبالهی این حدیث گوید:] اسرائیل، از جابر، از عامر نقل میکند که وی گفت: دحیهی کلبیس [به همراه یک جُفت موزه]، جبّهای را نیز به پیامبر ج هدیه کرد؛ و آن حضرت ج آن جُفت موزه و جبّه را چندان پوشیدند و مورد استفاده قرار دادند که کهنه و فرسوده و ژنده و پاره شدند؛ و این در حالی بود که پیامبر ج نمیدانستند که آیا چرم آن جبّه و کفش، از حیوانی است که به طریق شرعی کشته شده است یا نه.
ترمذی گوید: مراد از «ابواسحاق» [که در سند حدیث، قبل از شعبی ذکر شده است]: ابواسحاق شیبانی است که نامش سلیمان میباشد.
&
«وقال اسرائیل»: برای این عبارت میتوان دو قائل [گوینده] تصور کرد:
1- امام ترمذی: در این صورت، اگر قول اسرائیل را خود ترمذی از پیش خودش ذکر کند، این عبارت، «معلّق» است. و «معلّق» به حدیثی گفته میشود که از اول سند، یک راوی یا بیشتر حذف شده باشد و به راویان مافوق افراد محذوف، اسناد داده شده باشد. و ترمذی نیز، اسرائیل را درک نکرده و درنیافته است.
2- استاد امام ترمذی [قتیبه]: در این صورت اگر قول اسرائیل را امام ترمذی به نقل استادش [قتیبه] نقل نماید، این حدیث «معلّق» نخواهد بود.
به هر حال، عبارت «و قال اسرائیل» یا از خود ترمذی است که در این صورت، «معلّق» میباشد؛ و یا به نقل از شیخش، «قتیبة» است که در این صورت، تعلیقی صورت نگرفته است.
«حَتَّی»: این حرف چند کارایی دارد که عبارتند از:
1- حرف جرّ است برای انتهای غایت؛ و به معنای «تا». «اکلتُ السمکة حتی رأسَها: همهی ماهی را خوردم به جز سرش را»؛ «جلستُ حتی یؤذن لصلاة العصر: نشستم تا اینکه برای نماز عصر اذان داده شد». اگر بعد از حتّی، فعل مضارع درآید، حتّی به معنی «کَی» [برای اینکه] است و فعل مضارع را نصب میدهد: «ولا یزالون یقاتلونکم حتّی یردّوکم عن دینکم: و همواره با شما کارزار میکنند برای اینکه شما را از دینتان برگردانند».
2- حرف عطف است: «اکلتُ السمکة حتی رأسَها: همهی ماهی را خوردم حتی سرش را»؛ یعنی و سرش را نیز خوردم.
3- حرف ابتدا است؛ چنانکه شاعر میگوید: «فواعجبا حتّی کُلَیب یَسبُّنی: شگفتا کلیب نیز مرا دشنام میدهد».
و در عبارت «حتّی تخرَّقا»: حتّی، برای غایت آمده است؛ یعنی پیامبر ج از آن جبّه و موزه چندان استفاده کردند و آنها را پوشیدند تا کهنه و پاره شدند.
«تخرّقا»: پاره شدند. یا دو موزه و جبّه پاره شدند، یا فقط دو موزه پاره شدند؛ و احتمال دارد که ضمیر، هم به جبّه و موزه برگردد و هم به موزه به تنهایی.
«ذَکیُّ»: حیوان و جانوری که به طریق شرعی و مطابق سنّت کشته شود.
«هُما»: این ضمیر را میتوان به دو چیز ارجاع داد:
1- موزه و جبّه: یعنی پیامبر ج از موزهها و جبّه استفاده کرد و ندانست که آن موزهها و جبّه از حیوانی است که به طریق شرعی کشته شدهاند یانه؟
2- فقط به دو موزه برگردد: یعنی پیامبر ج از موزهها استفاده کرد و به دنبال این نبود که بداند آیا آن موزهها از حیوانی است که به طریق شرعی کشته شده است یا نه؟
«و ابواسحاق هذا»: و مراد از ابواسحاق که در سند حدیث، پیش از شعبی ذکر شده است، «ابواسحاق شیبانی» است؛ و نام کامل وی «سلیمان بن فیروز شیبانی» یا «سلیمان بن خاقان شیبانی» است؛ نه ابواسحاق سَبیعی.