(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ الطَّیَالِسِیُّ، حَدَّثَنَا هَمَّامٌ، عَنْ قَتَادَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَنَسِ بْنِ مَالِکٍ: کَیْفَ کَانَ نَعْلُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ؟ قَالَ: لَهُمَا قِبَالاَنِ.
75 ـ (1) ... قتاده/ گوید: از انس بن مالکس پرسیدم: کفشها و پای افرازهای رسول خدا ج چگونه بود؟ انسس در پاسخ بدین سؤال گفت: هر یک از کفشهای پیامبر ج دارای دو بند بود [که انگشتان پاهایشان در آنها قرار میگرفت.]
&
«کَیفَ»: چگونه. اسم مبهم غیر متمکن و مبنی بر فتح است؛ و بر دو وجه زیر به کار میرود:
1- برای شرط؛ که در این حال اقتضای دو فعل غیر مجزوم میکند که در لفظ و معنی متفق باشند: «کیف تصنع اصنع: هر چه تو میکنی من هم میکنم».
2- برای استفهام؛ چه استفهام حقیقی باشد: «کیف زیدٌ: زید چگونه است»؛ و چه استفهام غیر حقیقی: «کیف تکفرون بالله: چگونه به خدا کافر میشوید»؛ که در این صورت برای تعجّب به کار میرود.
هرگاه پس از «کَیفَ» اسم باشد، آن اسم بنابر خبر بودن در محل رفع است: «کیف زیدٌ: زید چگونه است؟»؛ و اگر پس از آن، فعل باشد، آن فعل بنابر حال بودن یا بنابر مفعول مطلق بودن، در محل نصب است: «کیف جاء زیدٌ: زید چگونه و به چه حال آمد»؛ «کیف فعل ربک: پروردگار تو، چه کاری را انجام داد».
«نَعلُ»: در لغت عرب، این واژه به چندین معنی استعمال شده است: «کفش و پای افراز»؛ جمع: اَنعُل و نِعال؛ «آهن یا نقرهی پائین نیام شمشیر»؛ «زمین درشتی که سنگریزههای آن بدرخشد و گیاه نرویاند»؛ «نعلی که بر سم ستور زنند». و در اینجا مراد همان کفش و پای افراز است.
«قِبالان»: مثنی «قِبال»: بندِ کفش که میان انگشتان وُسطی و خِنصر قرار گیرد. و نزدیک به هم نهادن پنجههای پا و دور از هم نهادن پاشنههای آن را نیز «قبال» میگویند. و به مرد بد اندیشه، «رجلٌ منقطع القِبال» میگویند.
و «قبالان»؛ یعنی: کفش رسول خدا ج دارای دو بند بود که انگشتان پاها در آن قرار میگرفت.
«لهما»: برای هر یک از کفشهای پیامبر ج دو بند بود.
(2) حَدَّثَنَا أَبُو کُرَیْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلاَءِ، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنْ خَالِدٍ الْحَذَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: کَانَ لِنَعْلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قِبَالاَنِ مُثَنًّی شِرَاکُهُمَا.
76 ـ (2) ... ابن عباسب گوید: برای هر یک از کفشهای پیامبر ج دو بند بود که بندهای آن کفشها، در محل گره، دو لایه بودند.
&
«مُثَنّی»: این واژه در اصل به معنای «دوتایی، دوتا دوتایی» استعمال میگردد. گفته میشود: «مثنّی الاوراق: دو برگی»؛ و «مثنی الاصابع: دو انگشتی». و دراینجا مراد همان «دو لایه بودن محل گره» است.
«شِراکهما»: «شِراک»: بندکفش: «مُثَنّی شِراکهما»: یعنی بندهای کفش پیامبر ج در محل گره، دو لایه بود.
(3) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ وَ یَعْقُوبُ بْنُ اِبْرَاهِیْمَ، حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الزُّبَیْرِیُّ، حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ طَهْمَانَ قَالَ: أَخْرَجَ إِلَیْنَا أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ نَعْلَیْنِ جَرْدَاوَیْنِ لَهُمَا قِبَالاَنِ.
قَالَ: فَحَدَّثَنِی ثَابِتٌ بَعْدُ عَنْ أَنَسٍ أَنَّهُمَا کَانَتَا نَعْلَیِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
77 ـ (3) ... عیسی بن طهمان/ گوید: انس بن مالکس یک جُفت کفش برای ما بیرون آورد و به ما نشان داد که بیمو بود و برای هر یک از آنها دو بند وجود داشت.
عیسی بن طهمان/ در دنبالهی سخن خود گوید: بعداً ثابت بُنانی به نقل از انس بن مالکس برایم روایت کرد که انسس گفته است: این کفشها [که بیمو و دارای دو بند بود]، کفشهای آن حضرت ج است.
&
«اَخرَجَ»: به ما نشان داد، برای ما بیرون آورد و نمایان کرد، هویدا و آشکارساخت.
«جرداوین»: مثنی «جَرداء»: بیمو. گفته میشود: «ارض جرداء: زمین خشک و بیآب و گیاه»؛ «صخرةٌ جَرداء: تخته سنگ صاف»؛ «رجل اَجرد: مرد بیمو»؛ «خمرة جرداء: شراب صاف و ناب»؛ «سماء جرداء: آسمانِ صاف و بیابر».
و در اینجا، مراد کفشهایی است که مو ندارند. شاید کفشهای پیامبر ج مو داشته بودند، ولی براثر کهنگی و پوسیدگی و ژندگی و مندرسی، موهایشان ریخته باشند.
(4) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى الأَنْصَارِیُّ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِکٌ قَالَ: حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ أَبِی سَعِیدٍ الْمَقْبُرِیُّ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ جُرَیْجٍ، أَنَّهُ قَالَ لِابْنِ عُمَرَ: رَأَیْتُکَ تَلْبَسُ النِّعَالَ السِّبْتِیَّةَ ؟ قَالَ: إِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَلْبَسُ النِّعَالَ الَّتِی لَیْسَ فِیهَا شَعَرٌ، وَیَتَوَضَّأُ فِیهَا، فَأَنَا أُحِبُّ أَنْ أَلْبَسَهَا.
78 ـ (4) ... عُبید بن جُریج/ گوید: خطاب به عبدالله بن عمرب گفتم: میبینم که [فقط] از این کفشهای بیمو میپوشی؟ عبدالله بن عمرب گفت: به راستی رسول خدا ج را دیدم که کفشهایی را به پای میکردند که در آنها موی نبود؛ و در حالی که همانها را به پای داشتند، وضو میگرفتند؛ از این رو من نیز پوشیدن آنها را دوست دارم و پوشیدن آنها را بر دیگر کفشها ترجیح میدهم.
&
«السِّبتیّة»: کفشهای بیمو که از پوست حیوان دباغی شده به دست آید. «السبتیة»: منسوب به طرف «سِبت» [به کسر سین] است؛ و «سِبت» به پوستهای دباغی شدهی گاو، اطلاق میشود؛ زیرا «سِبت» در لغت به معنای «موی سر را تراشیدن و قطع کردن» است. و چون موهای حیوانِ دباغی شده، با دباغت و پوست پیرایی از میان میرود و از پوست جدا و قطع میشود، بدین جهت بدانها «سِبت» میگویند.
«اُحبُّ»: دوست دارم و میپسندم.
(5) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی ذِئْبٍ، عَنْ صَالِحٍ مَوْلَى التَّوْأَمَةِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: کَانَ لِنَعْلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قِبَالاَنِ.
79 ـ (5) ... ابوهریرهس گوید: برای هر یک از کفشهای پیامبر ج دو بند بود [که رنگشان زرد و جنسشان از پوست دباغی شدهی گاو بود.]
(6) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ،حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ قَالَ: حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنِ السُّدِّیِّ قَالَ: حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَ عَمْرَو بْنَ حُرَیْثٍ یَقُولُ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی فِی نَعْلَیْنِ مَخْصُوفَتَیْنِ.
80 ـ (6) ... سُدّی/ گوید: کسی که از عمرو بن حُریثس شنیده، برای من نقل کرده که وی گفته است: رسول خدا ج را در حالی دیدم که کفشهای وصله شده به پا داشتند و در آنها نماز میخواندند.
&
«حدّثنی من سَمع عمروبن حُریث ...»؛ [«کسی که از عمرو بن حُریثس شنیده، برای من نقل کرده که ...»]: به احتمال زیاد، شخصی که برای سُدّی، حدیث را نقل کرده و سُدّی نخواسته است تا از او نام ببرد، «عطاء بن سائب» است؛ و علت نام نبردن وی، از این جهت بود که عطاء بن سائب در اواخر عمر، دچار حواس پرتی و اِختلاط شده بود، از این رو سُدّی نخواسته است تا از او نام ببرد.
خاطرنشان میشود که علماء و صاحب نظران اسلامی و محدّثان و طلایه داران عرصهی حدیث شناسی و رجال پژوهی گفتهاند که: سُدّی این حدیث را قبل از اینکه عطاء بن سائب دچار حواس پرتی شود، از او نقل کرده است نه بعد از دچار شدن وی به اختلاط و حواس پرتی.
«مخصوفتین»: مثنی «مَخصوفة»: کفش وصله دار. «الخَصَف»: پاره چرمی که با آن، کفش را وصله کنند.
شایان ذکر است که نمازگزاردن پیامبر ج در کفشهای پاک و تمیز و پاکیزه و عاری از نجاست و کثافت بود، نه در کفشهای نجس و پلید.
(7) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى الأَنْصَارِیُّ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِکٌ، عَنْ أَبِی الزِّنَادِ، عَنِ الأَعْرَجِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: لاَ یَمْشِیَنَّ أَحَدُکُمْ فِی نَعْلٍ وَاحِدَةٍ، لِیُنْعِلْهُمَا جَمِیعًا أَوْ لِیُحْفِهِمَا جَمِیعًا.
81 ـ (7) ... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: نباید هیچ یک از شما در حالی که یک لنگهی کفش پوشیده است، راه برود؛ باید هر دو کفش خویش را بپوشد و یا هر دو را بیرون بیاورد و نپوشد.
&
«لایمشینَّ»: نباید راه برود.
«نعلٍ واحدةٍ»: یک لنگهی کفش.
«لیُنعلهما جمیعاً»: باید هر دو را به پا کند و بپوشد.
«لیُحفِهما جمیعاً»: هر دو را از پا بیرون کند و نپوشد.
پیامبر ج به جهت موارد زیر از راه رفتن با یک کفش، منع کردند:
الف) راه رفتن با یک کفش، مخالف سفارشهای قرآنی است؛ زیرا خداوند متعال در مورد صفات و ویژگیهای بندگانِ خدای رحمان میفرماید: ﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِینَ یَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا﴾ [الفرقان: 63]؛ «و بندگانِ خوب خدای رحمان کسانیاند که آرام و بدون غرورو تکبّر و با وقار و ادب، روی زمین راه میروند». و مراد از «هوناً»: باوقار و فروتنانه راه رفتن و ترک خودخواهی کردن است؛ و با راه رفتن با یک لنگهی کفش، وقار و حرمت انسان حفظ نمیشود و خلاف ادب است.
ب) راه رفتن با یک لنگه کفش، در نظام راه رفتن خلل ایجاد میکند و در این صورت تعادل انسان حفظ نمیگردد.
ج) راه رفتن با یک لنگه کفش، باعث میشود تا دیگران به گناه بیفتند؛ زیرا وقتی کسی با یک لنگهی کفش راه میرود، دیگران او را مسخره میکنند و با این مسخره نمودن، دچار گناه و معصیت میشوند.
د) در راه رفتن با یک لنگه کفش، اعصاب انسان به هم میریزد و از زمین خوردن و لغزش نیز در امان نیست.
ه ) این کار سبب متهم شدن فرد به سفلگی یا شهرت طلبی میشود.
(8) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، عَنْ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَبِی الزِّنَادِ نَحْوَهُ.
82 ـ (8) قتیبه، از مالک بن انس، از ابوالزناد نیز به سان همین حدیث را برای ما نقل کرده است.
&
«نحوه»: نظیر همین حدیث. قبلاً نیز گفتیم که عادت محدثان و راویان و ناقلان حدیث بر این است که هرگاه حدیثی را با یک سند روایت کنند و سپس الفاظ همان حدیث را با سندی دیگر نقل کنند، به جای اینکه کلّ متن حدیث را نقل کنند، در آخر آن میگویند: «نحوه» یا «مثله».
و فرق واژهی «نحوه» و «مثله» در این است که اصطلاح «مثله»: در روایات و احادیثی مورد استفاده قرار میگیرد که هر دو حدیث [که با سندهای مختلف روایت شدهاند]؛ از حیث لفظ و معنی، با همدیگر موافق و متّحد باشند؛ و اصطلاح «نحوه»، در روایاتی استعمال میگردد که هردو حدیث از حیث معنی با همدیگر موافق باشند، نه از حیث لفظ. قول مشهور علماء و صاحب نظران اسلامی نیز همین است که گفته شد.
و برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی، عکس این قضیه را بیان داشتهاند و گفتهاند: اصطلاح «مثله»، در روایاتی به کار میرود که هر دو حدیث از حیث معنی ـ نه از حیث لفظ ـ با همدیگر موافق باشند؛ و اصطلاح «نحوه» در احادیثی مورد استفاده قرار میگیرد که هر دو حدیث هم از حیث لفظ و هم از حیث معنی، موافق یکدیگر باشند. ولی قول اول، مشهورتر و صحیحتر است.
(9) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِکٌ، عَنْ أَبِی الزُّبَیْرِ، عَنْ جَابِرٍ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى أَنْ یَأْکُلَ،ـ یَعْنِی الرَّجُلَ ـ، بِشِمَالِهِ، أَوْ یَمْشِیَ فِی نَعْلٍ وَاحِدَةٍ.
83 ـ (9) ... جابرس گوید: پیامبر خدا ج از اینکه فردی با دستِ چپ خویش بخورد؛ یا با یک لنگهی کفش راه برود، نهی فرمودند.
&
«نَهی»: منع کرد، غدقن نمود، بازداشت.
«یأکل»: بخورد.
«بشماله»: شِمال: طرف چپ، سمت چپ؛ مقابل «یمین»: راست. جمع: اشمُل و شمائل.
(10) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، عَنْ مَالِکٍ.
ح، وَحَدَّثَنَا إِسْحَاقُ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ،حَدَّثَنَا مَالِکٌ، عَنْ أَبِی الزِّنَادِ، عَنِ الأَعْرَجِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: إِذَا انْتَعَلَ أَحَدُکُمْ فَلْیَبْدَأْ بِالْیَمِینِ، وَإِذَا نَزَعَ فَلْیَبْدَأْ بِالشِّمَالِ، فَلْتَکُنِ الْیُمنَی أَوَّلَهُمَا تُنْعَلُ، وَآخِرَهُمَا تُنْزَعُ.
84 ـ (10) ... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: چون یکی از شما خواست کفش بپوشد، باید نخست از راست شروع کند و کفش پای راست را بپوشد؛ و هرگاه خواست کفشهایش را از پای بدر کند، نخست باید سمت چپ را به جلو اندازد و کفش پای چپ را بیرون نماید؛ تا بدینگونه، کفش پای راست، نخستین کفشی باشد که به پای میشود و آخرین آنها باشد که از پای بیرون آورده میشود.
&
«اذا»: چون، وقتی، ناگاه. ادات شرط و جزاء است برای مستقبل که با جملهی فعلیه میآید و گاهی با مضارع همراه میشود: «اذا اجتهدت نجحتَ: اگر کوشش کنی، پیروز میشوی».
اگر بر سر مضارع درآید، فعل شرط و جواب هر دو مرفوع هستند: «و اذا تردّ الی قلیلٍ تقنعُ: و اگر به اندک و کم باز گردانیده شوی، قناعت کن».
و به ندرت در شعر، فعل و جواب شرطِ مضارع، مجزوم میشوند: «و اذا تصبک خصاصة فتجمّلِ: و چون درویشی یا حاجتی به تو رسید، پس شکیبا باش».
گاهی به عنوانِ ظرفِ زمان، اعراب میگیرد که در این صورت به واسطهی جواب شرط بودن، مبنی در محل نصب است. گاهی بر سر اسمهای مرفوع درمیآید: «اذا السماء انشقّت: چون آسمان چاک چاک شود»؛ که در این صورت اسم مرفوع، فاعل است برای فعلِ محذوفی که فعلِ ظاهر، آن را تفسیر میکند؛ یعنی: در اصل چنین بوده است: «اِذا انشقّت السماء انشقّت». و جایز است که اسم مرفوع بعد از آن، مبتدا باشد و آنچه که پس از آن اسم مرفوع میآید، خبر ـ: حرف مفاجأة است و به جواب نیازی ندارد و در ابتدا واقع نمیشود و مخصوص جملهی اسمیه و به معنی حال است: «سِرنا فاذا یوسفُ امامَنا: راه افتادیم که ناگهان یوسف در برابر ما پیدا شد».
«انتعل»: کفش پوشید، نعلین در پای کرد.
«فلیبدأ»: پس باید شروع کند.
«الیمین»: دست راست، طرف راست؛ ضد «یسار»: چپ. جمع: ایمان، ایامن و ایامین.
«نزع»: کفش را از پای خود کشید و برکند.
«فلتکن الیمنی اولهما تنعل و اخرهما تنزع»: این جمله تأکید ماقبل است.
به هرحال، کفش پوشیدن، سنّت و روش رسول خدا ج است. آن حضرت ج کفش پوشیده و صحابه را نیز برای استفاده از کفش توصیه فرموده و روش کفش پوشیدن را نیز برای آنان توضیح دادهاند.
کفش در واقع محافظ قسمتی از بدن انسان است. یعنی: کفش، پاهای انسان را از سردی، گرمی، سنگ، خار و غیره حفاظت و حراست میکند. تاریخ کفش به اندازهی تاریخ خود انسان است؛ کفش از نیازهای اولیّهی انسان و مانند لباس برای انسان ضروری و الزامی است. علاوه بر این، از زمرهی وسایل آرایش و زیبایی نیز به شمار میآید. همراه با لباس خوب، اگر کفش خوب و تمیز نباشد، ناقص و غیرکامل به نظر میرسد.
دین مقدّس اسلام، ضمن راهنمایی صحیح و سالم درکلیّهی شئون زندگی، روش کفش پوشیدن را نیز برای ما بیان نموده است و در صورت اختیار نمودن این روشها، کفش پوشیدن ما، جزء عبادت و کار ثواب به حساب خواهد آمد؛ زیرا هر عمل که مطابق با روش رسول خدا ج انجام گیرد، عبادت و موجب ثواب است.
و سنت در کفش پوشیدن این است که نخست کفشها تکان داده شوند. اگر کفشها بسته هستند آنها را برگرداند تا دربارهی اینکه خاری، پاره سنگی، یا حشرهی موذی در آنها نیست، اطمینان کامل حاصل شود؛ و بعد نخست کفش راست و بعد، کفش چپ را میپوشیم؛ و در بیرون آوردن کفش، عکس این روش را باید اختیار نمود؛ یعنی نخست کفش چپ و بعد، کفش راست بیرون کرده شود.
«ح و حدثنا اسحاق، حدثنا معن...»: حرف «ح» اگر در طول سلسلهی سند ذکر شود، به معنای «حیوله و تحویل سند» است؛ چه اگر محدث، متنی را به دو سند نقل نماید، هنگام انتقال از سندی به سند دیگر، «ح» مینویسد و این حرف، رمزی است برای تحویل و انتقال سند.
در حدیث بالا نیز، امام ترمذی، متن حدیث را به دو سند نقل نموده است:
1- قتیبة، از مالک، از ابوالزناد، از اعرج، از ابوهریرهس.
2- اسحاق، از معن، از مالک، از ابوالزناد، از اعرج، از ابوهریرهس.
و امام ترمذی نیز هنگام انتقال از سند اول به سند دوم، حرف «ح» را به کار برده است.
(11) حَدَّثَنَا أَبُو مُوسَى مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ قَالَ: أَخبَرَنا أَشْعَثُ ـ هُوَ ابْنُ أَبِی الشَّعْثَاءِ ـ عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُحِبُّ التَّیَمُّنَ مَا اسْتَطَاعَ فِی تَرَجُّلِهِ وَتَنَعُّلِهِ وَطُهُورِهِ.
85 ـ (11) ... عایشهل گوید: رسول خدا ج [در همهی کارهای خویش] تا آنجا که میتوانستند، دوست میداشتند که با راست شروع بکنند: در شانه زدن، و آراستن سر و ریش، و کفش پوشیدن، و شستشوی بدن و اعضای وضو.
&
«التیمّن»: شروع کردن از سمت راست.
«ما استطاع»: تا آنجا که میتوانست، تا آنجا که ممکن و برایش مقدور بود.
به هر حال، شریعت مقدس اسلام، در انجام تمام کارهای خیر و نیک، دست راست را اختصاص داده است و برای انجام تمام کارهای مکروه و ناپاک، دست چپ را مقرّر داشته است؛ و بدین ترتیب، رعایت اصول بهداشت و نظافت به نحو احسن مورد تأکید قرار میگیرد.
(12) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَرْزُوقٍ عَن عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ قَیْسٍ أَبی مُعَاوِیَةَ، حَدَّثَنَا هِشَامٌ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: کَانَ لِنَعْلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قِبَالاَنِ وَأَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ رَضِی الله تَعالی عَنهُما، وَأَوَّلُ مَنْ عَقَدَ عَقْدًا وَاحِدًا عُثْمَانُ رَضِی الله عَنهُ.
86 ـ (12) ... ابوهریرهس گوید: کفشها و پای افرازهای رسول خدا ج دارای دو بند بودند. [منظور بندهایی است که انگشتان پا در آنها قرار میگرفته است.] و کفشهای ابوبکر و عمرب نیز [به سان کفشهای پیامبر ج] دارای دو بند بودند که انگشتان پا درآن قرار میگرفت؛ و عثمانس نخستین کسی بود که در کفشها و پای افرازهای خویش، یک بند قرار داد.
&
«قِبالان»: مثنی «قبال»: بند کفش که انگشتان پا در آن قرار میگیرد.
«اوّل»: نخستین.
«مَن»: کسی؛ هر کس. این کلمه به چهار وجه زیر به کار میرود:
1- ادات شرط است و فعل و جواب شرط را در صورت مضارع بودن، مجزوم میکند: «من یَعمل سُوءاً یُجزَ بِه: کسی که کار بدی کند، جزای آن را مییابد».
2- اسم استفهام است: «من بعثنا مِن مرقَدِنا: چه کسی ما را از میان آرامگاهمان برانگیخت؟».
3- اسم موصول است و بیشتر برای ذوی العقول به کار میرود: «یسجد له من فی السموات و من فی الارض: کسانی که در آسمانها و زمین هستند، برای خدا سجده میکنند».
4- نکرهی موصوفه است و به همین جهت، «رُبَّ» بر سر آن درمیآید. شاعر میگوید: «رُبَّ مَن انضجتُ غیظاً قلبَه: بسا کسانیکه قلب او را از خشم پختم».
«عَقَدَ»: در کفشش گره و بند قرار داد؛ برای کفش خود، بند و گره درست کرد.
«عقداً واحداً»: یک بند، یک گره.
عثمانس نخستین کسی بود که در کفشهای خویش، یک بند قرار داد؛ و علت این کار، این بود تا به مردم دو امر را بفهماند:
1- درست کردن یک بند و گره برای کفشها، مکروه و زشت نیست.
2- درست کردن دو بند و گره برای کفشها، واجب و الزامی نیست.
و عثمانس با این کارش به تمام مردم فهماند که یک بند و گره، مکروه یا خلاف اَولی نیست؛ زیرا که این کار به رسم و عادت خود مردم بر میگردد؛ و در زمان رسول خدا ج عادت بر این بود که برای کفشها، دو بند قرار میدادند تا انگشتان پا در آن قرار بگیرد؛ و حال اگر کسی خواست تا برای کفشهایش یک بند درست بکند، میتواند این کار را انجام دهد؛ و این عمل، مکروه یا خلاف اَولی نیست.