اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

صفات و ویژگی‌های زره پیامبر


حدیث شماره 110

(1) حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَعِیدٍ الأَشَجُّ، حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ بُکَیْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ یَحْیَى بْنِ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، عَنِ الزُّبَیْرِ بْنِ الْعَوَّامِ قَالَ: کَانَ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ أُحُدٍ دِرْعَانِ، فَنَهَضَ إِلَى الصَّخْرَةِ فَلَمْ یَسْتَطِعْ، فَأَقْعَدَ طَلْحَةَ تَحْتَهُ، وَصَعِدَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى اسْتَوَى عَلَى الصَّخْرَةِ قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «أَوْجَبَ طَلْحَةُ».

110 ـ (1) ... زبیر بن عوّامس گوید: در روز جنگ اُحُد، دو زره بر تن پیامبر اکرمج بود؛ چون آن حضرت ج خواستند بالای صخره بروند، نتوانستند؛ از این رو طلحهس را نشاندند و بر دوش او نشستند و به صخره بالا رفتند تا اینکه بر صخره مستقر شدند و قرار گرفتند.

زبیر بن عوّامس در ادامه‌ی سخنانش گوید: از رسول خدا ج شنیدم که فرمودند: طلحهس با این کارش، بهشت را برای خود واجب کرد.

 &

«یوم اُحد»: روز جنگ اُحد؛ سال دوم هجری، کفّار قریش با دادن هفتاد کشته و هفتاد اسیر در جنگ بدر، شکست خورده، و به مکه بازگشتند. ابوسفیان گفت: برکشته‌ها گریه نکنید تا عقده‌ها خالی نشود و کینه‌ها باقی بماند؛ همگی شعارِ انتقام سردهید و من نیز تا انتقام نگیرم با همسرم همبستر نخواهم شد.

سال بعد، کفار مکه با سه هزار سوار و دو هزار پیاده و تجهیزات کامل به قصد جنگ با مسلمانان به سوی مدینه‌ی منوره حرکت کردند؛ به این ترتیب که همزمان با سالگرد جنگ بدر، لشکر مکه عِدّه و عُدّه‌ی خویش را تدارک دیده بود، جمعاً سه هزار مرد جنگی از قریش و هم پیمانانشان و احابیشِ ساکن آن سامان گِرد آمدند. فرماندهان قریش چنان مصلحت دیدند که زنان را نیز همراه ببرند تا مردان بهتر و بیشتر جان فشانی کنند و به خاطر حفظ حرمت حریم و ناموسشان، پای از میدان جنگ نکشند. شمار این زنان، پانزده تن بود.

شمار اشتران در لشکر قریش، سه هزار نفر بود و شمار اسبان، دویست رأس بود که در طول راه آن‌ها را به صورت یدک می‌بردند و بر آن‌ها سوار نمی‌شدند. از لوازم ایمنی در میدان جنگ، هفتصد زره داشتند و فرماندهی کلّ لشکر قریش با ابوسفیان بن حرب بود؛ و فرمانده‌ی سوار نظام، خالد بن ولید بود که در این فرماندهی، معاونت وی را عکرمة بن ابی جهل بر عهده داشت؛ و لوای جنگ به دست بنی عبدالدار بود.

عباس عموی پیامبر ج که تا آن روز، اسلام نیاورده بود و در مکه زندگی می‌کرد، به خاطر علاقه و محبّت زیادی که به پیامبر ج داشت، ماجرای حرکت و حمله‌ی کفار را در نامه‌ای محرمانه، توسط مردی از قبیله‌ی بنی غفّار نزد پیامبر ج فرستاد. همین که رسول گرامی اسلام ج از ماجرا با خبر شد، گروهی را از مدینه برای کسب اطلاعات بیشتر به سوی مکه فرستاد. مأموران دربازگشت، حرکت قوای کفار به سرکردگی ابوسفیان را تأیید کردند. پیامبراکرم ج در روز جمعه، جلسه‌ای را تشکیل داده و با مسلمانان در این مورد مشورت فرمود. در این جلسه دو نظریه مطرح شد:

1-   در مدینه بمانیم و در کوچه‌ها سنگر بگیریم تا همه بتوانند به ما کمک کنند.

2-   از مدینه خارج شده و در بیرون شهر بجنگیم.

نظریه‌ی دوم که همراه با حماسه و اظهار شجاعت بود، جوانان را جذب و طرفداران بیشتری پیدا کرد؛ و در نتیجه رأی بر آن شد که از شهر خارج شوند. با اینکه نظر مبارک شخص پیامبر ج ماندن در شهر بود، ولی به احترام احساسات جوانان، از رأی خود صرف نظر کرد. پس از این، پیامبر ج همراه یک نفر برای آماده کردن اردوگاه از شهر مدینه خارج شده و محلّی را در دامنه‌ی کوه احد که شرایط نظامی خوبی داشت برگزید.

آنگاه پیامبر ج در خطبه‌های نماز جمعه، مردم را از ماجرا مطلع فرموده و پس از نماز، با هزار نفر از مهاجرین و انصار، رهسپار اردوگاه جنگ شدند؛ فرمانده این جنگ، شخص رسول خدا ج بود. آن حضرت ج چند پرچم را برافراشتند که بعضی به دست مهاجرین و برخی به دست انصار سپرده شد.

حرکت از مدینه تا اردوگاه اُحد، پیاده بود و رسول خدا ج از اصحاب در طیّ حرکت سان می‌دیدند و صفوف را منظم می‌فرمودند. پیامبر ج در بازدید از صفوف، افراد تازه‌ای را دیده و سؤال فرمودند: شما کیستید؟ گفتند: ما از یهودیان مدینه هستیم که برای کمک به شما آمده‌ایم. آن حضرت ج با کمی تأمل فرمودند: برای جنگ با مشرک، از مشرک کمک نمی‌گیریم. به همین دلیل از هزار نفر لشکر اسلام، سیصد نفر کم شدند. البته برخی گفته‌اند که این سیصد نفر، یهودی نبودند، بلکه مسلمانانی مانند عبدلله بن اُبیّ هم بودند که چون حرکت مسلمانان با رأی آنان مبنی بر سنگر گرفتن در شهر موافق نشده بود، در میان راه جدا شدند.

پیامبر ج نماز صبح را با هفتصد نفر در اُحد اقامه کردند و عبدالله بن جُبیر را با پنجاه نفر از تیراندازانِ ماهر، مأمور حفظ دهانه‌ی حساس کوه قرارداده و سفارش فرمودند که هرگز این منطقه را خالی نکنید.

ابوسفیان نیز خالد بن ولید را همراه با دویست نفر سرباز، مأمور نمود تا هرگاه نگهبانان از دهانه‌ی کوه، غفلت نمایند، از پشت سر به سپاه اسلام حمله ور شوند.

سرانجام دو لشکر در برابر یکدیگر صف آرایی کردند. ابوسفیان به نام بت‌ها و زنان زیبا، و رسول خدا ج به نام خداوند متعال، سپاه خود را تشویق می‌کردند. از لشکر مسلمانان، فریاد «الله اکبر» و از سپاه کفر، صدای دَف و نَی بلند بود.

جنگ که شروع شد، مسلمانان با یک حمله‌ی سریع، لشکر قریش را در هم شکستند و سپاه کفر پا به فرار گذاشته و مسلمانان آن‌ها را تعقیب نمودند. بعضی از مسلمانان به خیال شکست قطعی کفار، سرگرم جمع آوری غنائم شدند و نگهبانانِ دهانه‌ی کوه نیز بر خلاف سفارشهای اکید رسول خدا ج به طمع جمع آوری غنائم، منطقه‌ی تحت حفاظت خود را رها کردند. در این هنگام خالدبن ولید با دویست نفر سپاه خود که در کمین بودند، از فرصت استفاده نمودند و از پشت، به سپاه اسلام حمله کردند.

ناگهان مسلمانان، خود را در محاصره‌ی کفار دیدند. حمزه عموی پیامبر ج شهید شد و جز افراد معدودی که پروانه وار گرد وجود مبارک رسول خدا ج بودند، بقیه‌ی مسلمانان پا به فرار گذاشتند و پراکنده شدند.

یکی از کفّار مکه، به نام «ابن قمعة»، سرباز فداکار اسلام، مصعبس را به خیال اینکه او پیامبر ج است شهید کرد و فریاد زد: به لات و عزّی سوگند! که محمد کشته شد. کفّار به شهادت رسول خدا ج مطمئن شده و راه مکه را در پیش گرفته و جنگ را رها کردند؛ و عملاً این شعار به نفع مسلمانان تمام شد.

در این میان، مسلمانان نیز با شنیدن شایعه‌ی شهادت رسول خدا ج با ترس و وحشت پا به فرار گذاشته و بعد از با خبر شدن از زنده بودن پیامبر ج بازگشته و از آن حضرت ج عذر خواهی کردند. در این جنگ، هفتاد تن از مسلمانان شهید و عدّه‌ی زیادی نیز مجروح شدند.

«درعان»: مثنی «درع»: زره. و زره: جامه‌ی جنگ با آستین کوتاه که از حلقه‌های ریز فولادی، بافته می‌شده و در قدیم هنگام جنگ روی لباس‌های دیگر به تن می‌کرده‌اند. در روایتی محمد بن مسلمهس می‌گوید: در روز جنگ اُحد، دو زره بر تن رسول خدا ج دیدم؛ زره‌ی ذات الفضول و زره‌ی فضة. یعنی نام یکی از آن زره‌ها «ذات الفضول» و نام دیگری، «فضة» بود.

«فنهض»: پس پیامبر ج خواستند تا بالا روند.

«الصخرة»: تخته سنگ بزرگ.

«فلم یستطع»: پیامبر ج نتوانست از صخره بالا برود. رسول خدا ج به سه علّت نتوانستند از صخره بالا بروند:

1-   به خاطر سنگینی و بلندی زره‌ها.

2-   به خاطر جراحت شدیدی که در جنگ اُحد برداشته بودند.

3-   پیامبر ج از مدتی پیش، اندکی فربه شده بودند.

«فاقعد طلحة تحته»: طلحهس را نشاند و بر دوش او نشست.

«صعد النّبی ج»: پیامبر ج با یاری طلحهس توانست از صخره بالا رود.

«استوی»: بر صخره بالا رفت و مستقر گردید.

«اوجب طلحة»: طلحه، بهشت را برای خود واجب کرد.

در جنگ اُحد، مسلمانان قهرمانی‌های بی‌نظیر و فداکاری‌های چشمگیر از خود نشان دادند که تاریخ همانند آن را ثبت نکرده است.

در مورد طلحة بن عبیداللهس، نسایی به روایت از جابرس داستان گِرد آمدن مشرکان در اطراف رسول خدا ج را در حالی که عده‌ای از انصار پیرامون ایشان بودند، چنین آورده است: جابر گوید: مشرکان، رسول خدا ج را در میان گرفتند، آن حضرتج فرمودند: «من للقوم؟»؛ «چه کسی با این جماعت، رویاروی می‌شود؟». طلحه گفت: من! آنگاه جابر پیش آمدن یکایک انصار و کشته شدن ایشان را یکی پس از دیگری، حکایت کرده است. وقتی که انصار تا آخرین نفر به قتل رسیدند، طلحهس جلو آمد. جابر گوید: آنگاه طلحه برابر یازده مرد جنگی، جنگید تا به دستش ضربتی فرود آمد و انگشتانش قطع شد. طلحه گفت: حَس! بخُشکی شانس! پیامبر ج فرمودند: «لوقلتَ بسم الله لرفعتک الملائکة و الناس ینظرون»؛ «اگر می‌گفتی «بسم الله»، فرشتگان تو را در برابر دیدگان مردم به آسمان بالا می‌بردند.» [فتح الباری ج 7 ص 361، نسایی ج 2 ص 52 ]

حاکم نیشابوری در «الاکلیل» روایت کرده است که: طلحهس در جنگ اُحد، سی و نه یا سی و پنج زخم برداشت و دو انگشت سبابه و میانی دست راستش فلج گردید.

و در جنگ اُحد، طلحهس دستیار پیامبر ج بود؛ در آن اثنا که رسول خدا ج از ارتفاعات اُحد بالا رفتند، صخره‌ی بزرگی بر سر راه آن حضرت ج قرار گرفت؛ برجستند تا بر فراز آن صخره برآیند؛ نتوانستند؛ زیرا از مدتی پیش فربه شده بودند و دو زره هم پوشیده بودند. جراحت شدیدی نیز بدیشان رسیده بود. طلحة بن عبیداللهس زیر پای آن حضرت ج نشسته و آن حضرت ج را روی شانه‌هایش بلند کرد و بالا برد تا هم سطح آن صخره قرار داد؛ و ایشان پای بر آن صخره نهادند و گفتند: «اوجب طلحة»؛ «طلحه، بهشت را بر خودش واجب کرد».

ابوداود طیالسی، از عایشهل روایت کرده است که گفت: ابوبکرس هرگاه به یاد روز اُحد می‌افتاد، می‌گفت: پیروزی‌های آن روز همه از آنِ طلحهس بود.

ابوبکر صدیقس همچنین درباره‌ی طلحهس چنین سروده بود.

یا طلحةُ بن عبیدالله قد وَجبت

 

لک الجِنانُ و بُوّئتَ المها العینا

«ای طلحة بن عبیدالله! بهشت بر تو واجب گردید، و در آغوش حور العین بهشت، جای گرفتی.»

بخاری از قیس بن حازمس روایت کرده است که گفت: من دست فلج شده‌ی طلحهس را دیدم؛ وی با دست خویش، ضربات شمشیر را در جنگ اُحد، از رسول خداج دفع کرده بود.

ترمذی و ابن ماجه روایت کرده‌اند که پیامبر ج در آن روز درباره‌ی طلحهس فرمودند: «من احب ان ینظر الی شهید یمشی علی وجه الارض فلینظر الی طلحة بن عبیدالله»؛ «هر کس دوست دارد شهیدی را بنگرد که روی زمین راه می‌رود، طلحة بن عبیدالله را بنگرد.»

حدیث شماره 111

(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ خُصَیْفَةَ، عَنِ السَّائِبِ بْنِ یَزِیدَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ عَلَیْهِ یَوْمَ أُحُدٍ دِرْعَانِ، قَدْ ظَاهَرَ بَیْنَهُمَا.

111 ـ (2) ... سائب بن یزیدس گوید: در روز جنگ اُحد، بر تن رسول خدا ج دو زره بود که ایشان آن دو زره را روی هم پوشیده بودند.

 &

«ظاهر»: دو زره روی هم پوشید.

خاطر نشان می‌شود که حدیث بالا از زمره‌ی «مراسیل صحابه» است؛ چرا که سائب بن یزیدس در جنگ اُحد شرکت نداشته است؛ به دلیل اینکه در ابوداود این حدیث به طور کامل اینگونه نقل شده است: «عن السائب، عن رجلٍ قد سماه: ان رسول الله ج ظاهَرَ یوم اُحد بین درعین».


 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد