ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
(1) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، حَدَّثَنَا أَیُّوبُ، عَنْ حُمَیْدِ بْنِ هِلاَلٍ، عَنْ أَبِی بُرْدَةَ عَنْ أَبِیه قَالَ: أَخْرَجَتْ إِلَیْنَا عَائِشَةُ رَضِی الله عنها کِسَاءً مُلَبَّدًا وَإِزَارًا غَلِیظًا، فَقَالَتْ: قُبِضَ رُوحُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی هَذَیْنِ.
119 ـ (1)... ابوبُردهس از پدرش [ابوموسی اشعریس] روایت میکند که وی گفت: عایشهل جامهای پینه خورده، و ازاری خشن برای ما بیرون آورد و آشکار ساخت؛ و پس از آن گفت: رسول خدا ج در همین دو جامهی پینه خورده و خشن و کهنه و فرسوده، دار فانی را وداع گفتند و چهره در نقاب خاک کشیدند.
&
«اَخرجت»: بیرون آورد. آشکار و هویدا ساخت.
«کِساء»: جامه. لباس. جمع: اکسیة.
«مُلَبَّداً»: جامهی پُر وصله و پینه خورده و کهنه و مندرس.
«ازار»: شلوار؛ جامهای که نیمهی پایین بدن را بپوشاند. و «رداء»: جامه و پارچهای است که بخش فوقانی بدن را بپوشاند.
«غلیظاً»: سِتبر و خشن، سخت و غلیظ.
«قُبضَ»: مُرد، دارفانی را وداع گفت و چهره در نقاب خاک کشید.
(2) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُودَاوُدَ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنِ الأَشْعَثِ بْنِ سُلَیْمٍ قَالَ: سَمِعْتُ عَمَّتِی، تُحَدِّثُ عَنْ عَمِّهَا قَالَ: بَیْنَا أَنَا أَمشِی بِالْمَدِینَةِ، إِذَا إِنْسَانٌ خَلْفِی یَقُولُ: «ارْفَعْ إِزَارَکَ، فَإِنَّهُ أَتْقَى وَأَبْقَى» فَإِذَا هُوَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّمَا هِیَ بُرْدَةٌ مَلْحَاءُ قَالَ: «أَمَا لَکَ فِیَّ أُسْوَةٌ؟» فَنَظَرْتُ فَإِذَا إِزَارُهُ إِلَى نِصْفِ سَاقَیْهِ.
120 ـ (2) ... اشعث بن سُلیم/ گوید: از عمهام [رُهم دختر اسود بن خالد، یا دختر اسود بن حنظل] شنیدم که از قول عمویش [عُبید بن خالد] نقل مینمود که وی گفته است: در حالی که در مدینهی منوّره راه میرفتم، ناگهان متوجه کسی شدم که از پشت سرم میگوید: ازار خویش را [از زمین] بالا بکش؛ چرا که این کار، هم به تقوا و پرهیزگاری نزدیکتر است و هم برای دوام و پایداری لباس، مناسبتر است.
[عُبید بن خالدس گوید: برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم؛ ناگهان دیدم که آن فرد گوینده،] شخصِ رسول خدا ج است. [بدیشان به عنوان پوزش خواهی] گفتم: ای رسول خدا ج! این جامه، از زمرهی جامههای اعرابِ بادیه نشین است [و از جملهی لباسهای فاخر و زینتی که در مجالس و محافل پوشیده میشود نیست، تا بدان تکبر و نخوت و خود خواهی و خود محوری حاصل شود! از این رو، ارزش کوتاه کردن را ندارد!]
پیامبر ج فرمودند: آیا نمیخواهی به من اقتدا کنی و به من تأسّی ورزی؟ آنگاه به ازار رسول خدا ج نگاه نمودم و دیدم که ازار ایشان تا نیمهی ساقهایشان است.
&
«بینا»: ظرف زمان و متضمن معنی مفاجات است. و به معنای: همچنانکه. در حالی که. در خلالِ. در طیِ. در اثنایِ. در حینِ.
«امشی»: راه میرفتم و قدم میزدم.
«خلفی»: پشت سرم. «ارفع»: بالا بکش، بلند کن.
«ازار»: پارچه و جامهای که بخش پایین بدن را بپوشاند.
«اَتقی»: به تقوا و پرهیزگاری نزدیکتر است؛ چرا که اگر لباس از قوزک پا بالاتر باشد، از تکبر و غرور و خودخواهی و خودمحوری دورتر، و به تقوا و پرهیزگاری و تواضع و فروتنی و انکسار و خشوع، نزدیکتر است.
در روایتی، به جای واژهی «اتقی»، واژهی «اَنقی» آمده است؛ در این صورت، معنی چنین میشود که: جمع کردن ازار، به تمیزی و پاکی و پاکیزگی و نظافت، نزدیکتر و از ملوّث شدن به نجاسات و پلیدیها، دورتر است.
«اَبقی»: برای دوام و پایداری جامه، بهتر و مناسبتر است. یعنی: اگر لباس از قوزک پا بالاتر باشد، برای دوام جامه، مناسبتر و بهتر است و دیرتر پاره و کهنه میگردد.
«بُردَة»: نوعی پارچهی کتانی راه راهِ سیاه.
«مَلحاء»: این واژه را به دو صورت میتوان ترجمه کرد:
1- جامهی سیاه که در آن خطوط سفید نیز است. [جامهی راه راه]؛ و بیشتر، اعرابِ صحرا نشین آن را به تن میکنند و از زمرهی لباسهای کار به شمار میآید نه لباسهای فاخر و زینتی که در مجالس و محافل پوشیده میشود.
2- جامهی گران قیمت و با ارزش.
اگر معنی اول را در نظر بگیریم، در این صورت ترجمه چنین میشود: عبیدبن خالدس میگوید: به عنوان پوزش خواهی گفتم: ای رسول خدا ج! این جامه، از زمرهی جامههای اعرابِ صحرا نشین است و از جملهی لباسهای فاخر و زینتی که در مجالس و محافل پوشیده میشود، نیست تا بدان تکبر و نخوت و خودخواهی و خودمحوری حاصل شود؛ از این رو ارزش کوتاه کردن را ندارد؛ زیرا از تکبّر و خودخواهی به دور است.
و اگر معنی دوم را در نظر بگیریم، در این صورت ترجمهی حدیث، چنین میشود:
عبیدبن خالدس گوید: به عنوان پوزش خواهی گفتم: ای رسول خدا ج! این جامه، جامهای گران قیمت و با ارزش است و نمیتوانم آن را کوتاه کنم.
«اَما»: این حرف به چندین معنی به کار میرود:
1- حرف استفتاح است به معنی «اَلا» [هان]؛ و بیشتر قبل از قسم قرار میگیرد: «اَما والذی ابکی و اضحک: هان سوگند به آنکه بگریاند و بخنداند.»
2- برای تحقیق سخنی که پس از آن میآید؛ و به معنی «حقّاً» است: «اَما انّ زیداً عاقلٌ و مهذَّب: زید، حقاً خردمند و تربیت شده است».
3- به عنوان حرف عوض و به معنی «لولا» میآید و به فعل اختصاص مییابد: «اما تقعد: آیا نمینشینی». که در این صورت، مرکب از همزهی استفهام و ماء نافیه است.
«فِیَّ»: در مورد من.
«اُسوة»: پیشوا و الگو. قدوه و نمونه که لیاقت سرمسق قرار گرفتن و الگو شدن را داشته باشد.
(3) حَدَّثَنَا سُوَیْدُ بْنُ نَصْرٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُبَارَکِ، عَنْ مُوسَى بْنِ عُبَیْدَةَ، عَنِ إِیَاسِ بْنِ سَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کَانَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ یَأْتَزِرُ إِلَى أَنْصَافِ سَاقَیْهِ، وَقَالَ: هَکَذَا کَانَتْ إِزْرَةُ صَاحِبِی. یَعْنِی: النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
121 ـ (3) ... اِیاس بن سلمة بن اکوعس، از پدرش [سلمة بن اکوعس] روایت میکند که وی گفت: عثمان بن عفانس پیوسته ازار خویش را تا نیمهی ساق پاهایش قرار میداد؛ و بر این کار چنین استدلال میجست و میگفت: کیفیّت ازار آقا و سالارم نیز چنین بود.
سلمة بن اکوعس گوید: مقصود عثمان بن عفانس از کلمهی «آقا و سالارم»، پیامبر اکرم ج بود. یعنی: ازار پیامبر ج نیز تا نیمهی ساق پاهایشان بود.
&
«یأتزر»: ازار یا شلوار میپوشید.
«انصاف ساقیه»: نیمهی ساق پاهایش.
«هکذا»: به همین ترتیب، بر همین منوال، بدینگونه، اینگونه، مانند این، اینچنین، آنچنان، اینطور.
«اِزرة»: کیفیّت و هیئت ازار پوشیدن.
«صاحبی»: برای واژهی «صاحب» در لغت، این معانی آمده است:
«رفیق، دوست، همراه، مالک، صاحب، دارنده، صاحب چیزی، رهبر، ولیّ، رئیس، حاکم، فرمانده، ارباب، کارفرما، جناب، آقا، سالار، همدم، همراز، همنشین».
«یعنی: النّبی ج»: گویندهی این جمله، خود سلمة بن اکوعس است. یعنی: سلمهس گوید: مقصود عثمان بن عفانس از واژهی «صاحبی» [سالارم]، پیامبر اکرمج است.
(4) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا أَبُو الأَحْوَصِ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ مُسْلِمِ بْنِ نُذیرٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ قَالَ: أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِعَضَلَةِ سَاقِی أَوْ سَاقِهِ فَقَالَ: «هَذَا مَوْضِعُ الإِزَارِ، فَإِنْ أَبَیْتَ فَأَسْفَلَ، فَإِنْ أَبَیْتَ فَلاَ حَقَّ لِلإِزَارِ فِی الْکَعْبَیْنِ».
122 ـ (4) ... حذیفة بن یمانس گوید: رسول خدا ج عضلهی ساق پای من، یا عضلهی ساق پای خویش را به دست گرفتند، و آنگاه فرمودند: جایگاه فروهشتن و درآویختن ازار و شلوار، تا این عضله است؛ و اگر نخواستی، پس ازار را اندکی پایینتر از عضلهی ساق پای [و بالاتر از پاشنهی پای] فروهشته دار؛ و اگر باز هم نخواستی، پس بدان که هیچ حقّی برای ازار، در رسیدن و فروهشتن تا پاشنهی پای نیست.
&
«عَضَلَة»: عضله؛ ماهیچه، گوشت بدن که پیچیده و مجتمع باشد؛ برخی از گوشتهای بدن انسان یا حیوان که دارای دو سر باریک و شبیه به ماهی کوچک است.
«اَخذ رسول الله ج بعضلة ساقی او ساقه»: این شک در گفتار، از حذیفة بن یمانس نیست؛ زیرا امکان ندارد که حذیفهس دچار شک و تردید شده باشد؛ چون خود او صاحب قصّه است. پس میتوان گفت که شک در گفتار حدیث، از راویانی است که بعد از حذیفة بن یمانس قرار دارند.
«هذا»: این. مقصود: عضلهی ساق پای است.
«موضع»: مکان و جایگاه.
«ابیتَ»: سرباز زنی و خود داری کنی.
«فاسفل»: پایینتر از عضلهی ساق پای و بالاتر از پاشنهی پای.
«الکعبین»: مثنی «الکعب»: هر چیز بلند و برآمده و مرتفع و برجسته؛ استخوانِ بندگاه پا و ساق، شتالنگ، قوزک. جمع: کِعاب و کعوب.