(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلِ بْنِ عَسْکَرٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، قَالاَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ حَسَّانَ، حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «نِعْمَ الإِدَامُ الْخَلُّ».
قَالَ عَبْدُ اللَّهِ فِی حَدِیثِهِ: «نِعْمَ الإِدَامُ» أَوِ: «الْأُدْمُ الْخَلُّ».
151 ـ (1) ... عایشهل گوید: رسول خدا ج فرمودند: سرکه، چه نیکو خورشی است.
[ترمذی گوید:] عبدالله بن عبدالرحمن[که یکی از راویان حدیث است] در حدیثش گفته است: پیامبر ج فرموده است: «نعم الاُدم الخلّ»؛ یا «نعم الادام الخلّ»؛ [سرکه، چه خورش خوبی است].
&
«نِعمَ»: فعل غیر متصرف و برای مدح است: «نعم العبد انّه اوّاب: نیکو بندهای است، همانا او بسیار بازگشت کننده به سوی خدا است». گاهی به آخر آن، حرف «ما» افزوده میشود؛ مثل: «ان تُبدوا الصدقات فنعماهی: اگر صدقهها را آشکارا بدهید، پس نیکو است».
«الاِدام»: خورش، نان خورش، آنچه با نان خورده شود.
«اَلخَلُّ»: سرکه. و سرکه مایع ترشی است که از انگور یا موز یا خرما یا انجیر و بعضی میوههای آبدار دیگر به دست میآید؛ و بهتر از همه، سرکهی انگور است که آب انگور را بگیرند و در خُم کنند، یا خوشهها و دانههای انگور را در خُم لعابدار بریزند و سرش را ببندند و در آفتاب یا جای گرم بگذراند تا برسد؛ اگر قبلاً مقداری سرکه یا مایهی سرکه در آن نریزند، ممکن است تبدیل به شراب شود؛ هرگاه بخواهند شراب را تبدیل به سرکه کنند، کمی سرکه در آن میریزند و در سر ظرف، سوراخی برای داخل شدن هوا باز میکنند؛ چندی بعد، شراب تبدیل به سرکه میشود. سرکهی مخلوط با آب، از عوامل مبرده است، و در داروسازی نیز برای حل کردن بعضی داروها به کار میرود.
«قال عبدالله فی حدیثه: «نعم الاُدم» یا «الادام الخل»: مقصود ترمذی از این عبارت، آن است که عبدالله بن عبد الرحمن [که یکی از راویان حدیث بالا است] در نقل حدیث شک دارد که آیا پیامبر ج «نعم الاُدمُ» گفته یا «نعم الاِدامُ»؛ و احتمال دارد که این شک از دیگر راویان باشد.
آیا سرکه، بهترین خورش است؟
همه میدانند که گوشت، یا عسل یا شیر، از سرکه بهتر است؛ اما اینکه پیامبر ج فرمودهاند: «سرکه، چه خورش خوب و پسندیدهای است»، خود معلولِ علّتی خاص است؛ و گرنه همه میدانند که ارزش غذایی گوشت و شیر و عسل، از سرکه بیشتر است؛ و پیامبر اکرم ج بر حسب مقتضای حال چنین فرمودند؛ چرا که به حضور ایشان نان آوردند. آن حضرت ج پرسیدند: آیا خورشی هم موجود است تا با آن، این نان را بخوریم؟ اهل خانه گفتند: فقط سرکه است. و پیامبر ج به خاطر اینکه دل آنها را نشکنند و از آنها دلجویی و تشکر کرده باشند، فرمودند: «سرکه، چه خورش خوبی است»؛ و این جملهی پیامبراکرم ج صرفاً برای خوش کردن اهل خانه و تشکر و دلجویی از آنها بود، نه اینکه، سرکه از گوشت و شیر و عسل و غیره، بهتر و برتر است.
(2) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا أَبُو الأَحْوَصِ، عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَرْبٍ قَالَ: سَمِعْتُ النُّعْمَانَ بْنَ بَشِیرٍ یَقُولُ: أَلَسْتُمْ فِی طَعَامٍ وَشَرَابٍ مَا شِئتُمْ؟ لَقَدْ رَأَیْتُ نَبِیَّکُمْ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَا یَجِدُ مِنَ الدَّقَلِ مَا یَمْلَأُ بَطْنَهُ.
152 ـ (2) ... سِماک بن حرب/ گوید: از نعمان بن بشیرس شنیدم که به مردمانِ روزگار خویش میگفت: آیا شما [امروز] از نظر خوراک و آشامیدنی، در فراخی و فراوانی نیستید، که هر آنچه را میخواهید، میخورید و میآشامید؟ به راستی که من پیامبر شما را در حالی دیدم که حتی خرمای نامرغوب و خشک هم به اندازهای که شکمشان را سیر کند، نمییافتند!
&
«اَلستم»: آیا نیستید شما.
«ماشئتم»: هر آنچه را میخواهید؛ یعنی امروز شما از نظر خوراکی و آشامیدنی، در فراخی و فراوانی هستید و هر آنچه را میخواهید، میخورید و میآشامید.
«نبیّکم»: پیامبرتان. در اینجا نعمان بن بشیرس از واژهی «نبیّکم» [پیامبرتان] استفاده کرد و «النبیّ» نگفت؛ و پیامبر ج را به آنها نسبت داد؛ به این خاطر که آنها را توبیخ و سرزنش نماید و تحریک و تشویقشان کند تا در اِعراض از دنیا و لذّات آن، به پیامبر ج تأسّی و اقتدا کنند.
«الدَّقَل»: پستترین و نامرغوبترین و خشکترین خرما.
«ما»: به اندازهای که.
«یملأ بطنه»: پُر کند و سیر نماید شکم او را.
(3) حَدَّثَنَا عَبْدَةُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ الْخُزَاعِیُّ، حَدَّثَنَا مُعَاوِیَةُ بْنُ هِشَامٍ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنْ مُحَارِبِ بْنِ دِثَارٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «نِعْمَ الإِدَامُ الْخَلُّ».
153 ـ (3) ... جابربن عبداللهب گوید: رسول خدا ج فرمودند: سرکه، چه خورش خوب و پسندیدهای است.
(4) حَدَّثَنَا هَنَّادٌ، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنْ أَیُّوبَ، عَنْ أَبِی قِلاَبَةَ، عَنْ زَهْدَمٍ الْجَرْمِیِّ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی مُوسَى الأَشْعَرِیِّ، فَأُتِیَ بِلَحْمِ دَجَاجٍ فَتَنَحَّى رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ فَقَالَ: مَا لَکَ ؟ فَقَالَ: إِنِّی رَأَیْتُهَا تَأْکُلُ شَیْئًا، فَحَلَفْتُ أَنْ لاَ آکُلَهَا، قَالَ: اُدْنُ، فَإِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْکُلُ لَحْمَ الدَّجَاجِ.
154 ـ (4) ... زَهدَم جَرمی/ گوید: در نزد ابوموسی اشعریس بودیم که برایشان گوشتِ مرغ آوردند؛ [همه شروع به خوردنِ گوشت مرغ نمودند، به جز] مردی از جمع، که خویشتن را از خوردن گوشتِ مرغ، به کنار کشید.
ابوموسیس بدو گفت: تو را چه شده است؟ چرا خویشتن را از خوردن به کنار کشیدی و چیزی نمیخوری؟ آن مرد گفت: به راستی من مشاهده نمودم که مرغ، چیزهای نجس و پلید را میخورد؛ از این رو سوگند خوردهام که دیگر مرغ نخورم. ابوموسیس گفت: نزدیک بیا [و از آن بخور]؛ چرا که من خود، رسول خدا ج را دیدم که گوشت مرغ میخوردند.
&
«دَجاج»: مرغ؛ پرندهی معروف که بعضی از انواع آن اهلی و خانگی، و بعضی وحشی است. واحد آن «دَجاجة» است، هم برای مذکر و هم برای مؤنث.
«فتنحّی»: پس کناره گرفت؛ دوری گزید؛ فاصله گرفت؛ ترک کرد و دست کشید. یعنی از خوردن گوشت کناره گرفت و دست شست.
«رجلٌ»: مرد.
«القوم»: گروه مردان.
«ما لَک»: تو را چه شده است؟
«تأکل شیئاً»: مرغ چیزی میخورد. مقصود از «شیئاً»: چیزهای نجس و پلید است. و در اینجا نامی از نجاست نبرد، چون در مجلس بزرگان و بر سفرهی غذا حضور داشت؛ از این رو به احترام سفره و حرمت بزرگان، نامی از نجاستی که مرغ میخورد نبرد و آن را مبهم گذاشت.
«أُدنُ»: نزدیک بیا؛ برای خوردن بیا نزدیک.
از حدیث بالا، دانسته میشود که پیامبر ج گاهی اوقات گوشت مرغ میخوردند.
ناگفته نماند که علماء و صاحب نظران اسلامی، دربارهی گوشت حیوانی که نجاست و پلیدی میخورد، گفتهاند: آن حیوان را چند روزی در جایی تمیز محبوس و زندانی کنند و خوراک تمیز بدو بدهند و پس از آن میتوانند آن را ذبح کنند واز گوشت آن بخورند. چنانکه برخی از راویان نقل کردهاند که هرگاه پیامبر ج میخواستند از گوشت مرغی استفاده کنند، دستور میدادند تا در جایی تمیز نگهداری شود؛ و پس از آن دستور میدادند تا آن را ذبح کنند؛ و آنگاه خود ایشان از گوشت آن تناول میفرمودند. و اینگونه روایات، بیانگر گوشت مرغی است که نجاست و پلیدی میخورد.
به هر حال، علماء دربارهی مرغهای نجاست خوار، گفتهاند که هرگاه سه روز آن مرغ را استبراء کنند، کراهت از میان میرود؛ آنچنان که پیامبر ج هم همینگونه رفتار مینمودند.
(5) حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ سَهْلٍ الأَعْرَجُ الْبَغْدَادِیُّ، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَهْدِیٍّ، عَنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ بْنِ سَفِینَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ قَالَ: أَکَلْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَحْمَ حُبَارَى.
155 ـ (5) ... ابراهیم بن عمربن سفینة، از پدرش [عمر]، از پدربزرگش [سفینةس؛ یکی از بردگان آزاد کرده شدهی ام سلمةل] روایت میکند که وی گفت: با رسول خدا ج گوشت هوبره خوردم.
&
«مَعَ»: با؛ همراه. لفظی است مفید معنی «مصاحبت و همراهی دو چیز با هم». و در دو مورد زیر به کار میرود:
1- مضاف و ظرف است و بر مکان اجتماع دلالت دارد؛ مانند: «والله معکم: و خدا با شما است». یا بر زمان اجتماع دلالت دارد؛ مانند: «جائنی مع الفجر: همزمان با سفیده دمان نزد من آمد». یا مرادف با «عند» است؛ مانند: «جئتُ من معهم: از نزد آنان آمدم».
2- غیر مضاف است که در این صورت، اسمی است مقصور و منصوب و مُنوّن برای مثنی و جمع؛ مانند: «جاءا معاً: آن دو با هم آمدند»؛ و «جئن معاً: آن زنان با هم آمدند».
«حُباری»: هوبره. و حُباری: مرغی است از تیرهی هوبرهها و راستهی پا بلندان، که انواع بسیاری دارد و بیشتر آنها در مناطق گرمسیر و معتدل زندگی میکنند.
و به تعبیری دیگر، «هوبره»: پرندهای است وحشی و حلال گوشت که از مرغ خانگی بزرگتر است و دارای گردن دراز و بالهای زرد رنگ و خالدار میباشد. به عربی بدو «حُباری» میگویند و در بلاهت به او مَثَل میزنند. در فارسی بدو «ابره»، «تودره»، «جرز»، «چرز» و «جرد» هم میگویند؛ و او را برای گوشتش شکار مینمایند.
(6) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَیُّوبَ، عَنِ الْقَاسِمِ التَّمِیمِیِّ، عَنْ زَهْدَمٍ الْجَرْمِیِّ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی مُوسَى الأَشْعَرِیِّ، قَالَ: فَقُدِّمَ طَعَامُهُ وَقُدِّمَ فِی طَعَامِهِ لَحْمُ دَجَاجٍ، وَفِی الْقَوْمِ رَجُلٌ مِنْ بَنِی تَیْمِ اللَّهِ أَحْمَرُ، کَأَنَّهُ مَوْلًى قَالَ: فَلَمْ یَدْنُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو مُوسَى: اُدْنُ فَإِنِّی قَدْ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَکَلَ مِنْهُ، فَقَالَ: إِنِّی رَأَیْتُهُ یَأْکُلُ شَیْئًا فَقَذِرْتُهُ فَحَلَفْتُ أَنْ لاَ أَطْعَمَهُ أَبَدًا.
156 ـ (6) ... زَهدَم جَرمی/ گوید: در نزد ابوموسی اشعریس بودیم که غذایشان را آوردند؛ و در غذای ایشان، گوشت مرغ بود؛ [همه شروع به خوردنِ گوشت مرغ نمودند، به جز] مردی سرخ روی از قبیلهی «بنی تیم الله» که گویا از بردگان آزاد کردهی ایشان بود، به غذا نزدیک نشد و خویشتن را کنار کشید!
ابوموسی اشعریس بدو گفت: نزدیک بیا [و از آن بخور]؛ زیرا من خود، رسول خداج را دیدم که گوشت مرغ میخوردند. آن مرد سرخ روی گفت: من دیدم که مرغ، نجاست میخورد؛ لذا از آن هنگام از مرغ خوشم نیامد و سوگند خوردم که هرگز گوشت مرغ نخورم و از آن دست بشویم.
&
«بنی تیم الله»: قبیلهای از بَکر است. و معنی «تیم الله» همان «عبدالله» [بندهی خدا] است.
«احمر»: بردهی آزاد کرده شده.
«احمر»: سرخ روی. مردی سرخ روی از بردگان روم؛ چرا که رومیها غالباً سرخ روی هستند.
«مولی»: بردهی آزاد کرده شده.
«لم یَدن»: برای خوردن گوشت مرغ نزدیک نشد و خود را کنار کشید.
«فقذِرتُه»: مرغ را بد دانستم و از آن خود داری کردم.
«لا اطعمه»: گوشت مرغ را نخورم.
«اَبداً»: هرگز. ظرف زمان برای تأکید مستقبل است؛ چه در نفی و چه در اثبات. در نفی ماضی، مقابل «قطّ» قرار میگیرد؛ مانند: «ما فعلته قط و لن افعله ابداً: هرگز چنین نکردهام و هیچگاه نخواهم کرد». و در اثبات، مانند: «افعله ابداً: همواره چنین میکنم».
(7) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الزُّبَیْرِیُّ، وَأَبُو نُعَیْمٍ، قَالاَ: حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِیسَى، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ یُقَالُ: لَهُ عَطَاءٌ، عَنْ أَبِی أَسِیدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «کُلُوا الزَّیْتَ وَادَّهِنُوا بِهِ ؛ فَإِنَّهُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ».
157 ـ (7) ... ابو اَسیدس گوید: رسول خدا ج فرمودند: [با نان،] روغن زیتون بخورید؛ و با روغن آن، موهای سر و ریش خویش را چرب کنید و بیارایید؛ زیرا که روغن زیتون، از درخت پربرکتی به دست میآید.
&
«کُلوا»: فعل امر، و به معنای «بخورید».
«الزیت»: روغن زیتون. و «زیتون» درختی است دارای برگهای دراز نوک تیز و گلهای سفید کوچک که به صورت خوشه در کنار برگها جمع میشود. در نواحی شمالی ایران میروید و بلندیاش تا 12 متر میرسد. قلمه یا هستهی آن را میکارند و پس از چندین سال، میوه میدهد. میگویند: تا هزار سال عمر میکند؛ میوهاش کوچک و گوشت دار و پر روغن و به رنگ سبز تیره و دارای هستهی سخت، خام خورده میشود و از آن روغن هم میگیرند.
روغن زیتون، از جهت تغذیه و مصارف دارویی، اهمیّت بسیار دارد؛ و از نظر طبّی به عنوان ملین و برای رفع یبوست و در قولنجهای کلیوی به کار میرود. برای کارگرانی که با سرب و فراوردههای آن سر و کار دارند، نیز نافع و سودمند است.
به هر حال، در مورد «زیتون» آنقدر توصیف و تعریف شده است که در این مختصر ذکر همهی آنها نمیگنجد؛ ولی باید دانست که روغن زیتون، برای تولید سوخت و ساز بدن، ارزش فراوانی دارد؛ کالری حرارتی آن بسیار زیاد، دوست صمیمی کبد انسان، برطرف کنندهی عوارض کلیهها و سنگهای صفراوی و قُلنجهای کلیوی، تقویت کنندهی اعصاب و بالاخره، اکسیر سلامتی است.
«کلوا الزیت»: منظور این است که روغن زیتون را همراه با نان بخورید و از آن به عنوان خورش استفاده کنید.
«ادّهنوا به»: با روغن زیتون، موهای سر و ریش خویش را چرب کنید؛ یا با روغن زیتون، بدن خویش را چرب نمایید.
«فانّه من شجرة مبارکة»: زیرا روغن زیتون، محصول درخت با برکت زیتون است. این بخش از حدیث، اشاره به آیهی 35 سورهی نور دارد؛ آنجا که خداوند متعال دربارهی روغن زیتون میفرماید: ﴿مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَکَةٖ زَیۡتُونَةٖ﴾؛ «و این چراغ با روغنی افروخته میشود که از درخت پر برکت زیتون به دست میآید».
و زیتون به خاطر منافع فراوان خود و اینکه اکسیر سلامتی است، به «درخت با برکت» توصیف و تعریف شده است.
(8) حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ أَنْبَأَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ زَیْدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رَضِی الله تعالی عَنهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «کُلُوا الزَّیْتَ وَادَّهِنُوا بِهِ ؛ فَإِنَّهُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ».
قَالَ أَبُو عِیسَى: وَ عَبْدُ الرَّزَّاقِ کَانَ یَضْطَرِبُ فِی هَذَا الْحَدِیثِ فَرُبَّمَا أَسْنَدَهُ، وَرُبَّمَا أَرْسَلَهُ.
158 ـ (8)... عمر بن خطابس گوید: رسول خدا ج فرمودند: روغن زیتون بخورید [منظور این است که روغن زیتون را همراه با نان بخورید و از آن به عنوان خورش استفاده نمایید]؛ و با روغن آن، موهای سر و ریش خویش را چرب کنید؛ زیرا که روغن زیتون، محصول درخت با برکت زیتون است.
ابوعیسی ترمذی گوید: عبدالرزاق [که راوی این حدیث است] در این روایت، دچار اضطراب شده است؛ زیرا گاهی حدیث را به صورت «مُسند» و گاهی به صورت «مُرسل» نقل کرده است.
(9) حَدَّثَنَا السِّنْجِیُّ وَهُوَ أَبُو دَاوُدَ سُلَیْمَانُ بْنُ مَعْبَدٍ المَروَزیُّ السِّنْجِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنْ زَیْدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَحْوَهُ وَلَمْ یَذْکُرْ فِیهِ: عَنْ عُمَرَ.
159 ـ (9) ابوداود سلیمان بن معبد مروزی سِنجی، از عبدالرزاق، از معمر، از زید بن اسلم، از پدرش، از پیامبر ج نیز نظیر حدیث پیشین را برای ما روایت کرده است؛ ولی عبدالرزاق در طول سلسلهی سند این حدیث، عمر بن خطابس را ذکر نکرده است، [و حدیث را به صورت مرسل روایت نموده است.]
&
«قال ابوعیسی: و عبدالرزاق کان یضطرب فی ...»: ترمذی در پی حدیث شمارهی 158 اظهار نظری دربارهی اضطراب عبدالرزاق کرده است؛ و سپس با اسناد دیگری [حدیث شمارهی 159] که در آن از عمربن خطابس نامی برده نشده است، روایت را آورده است؛ و ترمذی به این طریق خواسته تا بفهماند که عبدالرزاق، در حدیث «کلوا الزیت و ادّهنوا به...»، دچار اضطراب شده است؛ زیرا که گاهی حدیث را به صورت مُسند و متّصل نقل نموده و عمر بن خطابس را در سلسلهی سند حدیث ذکر نموده [مانند حدیث شمارهی 158]؛ و گاهی نیز حدیث را به صورت مرسل روایت نموده و نامی از عمربن خطابس در سلسلهی سند حدیث نبرده است [مانند حدیث شمارهی 159].
خاطر نشان میشود که «مُضطرب» به حدیثی گفته میشود که: از لحاظ متن یا سند مختلف نقل شده باشد؛ که اگر این اختلاف، در معنی یا وثاقت سلسلهی سند، خدشه رساند، از درجهی اعتبار ساقط میباشد وگر نه مورد عمل قرار میگیرد؛ مگر در صورتی که یکی از دو روایت به واسطهی حافظ بودن راوی بر دیگری رجحان داشته باشد که حدیث راجح مورد عمل است.
و اضطراب از حیث سند، چنان است که راوی، حدیثی را به واسطهی پدر از محدثی نقل کند و دیگر بار همین حدیث را بدون واسطه از جدّش روایت کند؛ مانند حدیث بالا که زید بن اسلم آن را از پدرش، از عمربن خطابس روایت نموده؛ و دیگر بار همین حدیث را بدون عمربن خطابس از پدرش نقل نموده است. و این اضطراب از عبدالرزاق است.
و حدیث «مُسند»: حدیثی است که به وسیلهی یک زنجیرهی منظّم و متّصل راویان، به پیامبر ج میرسد.
و حدیث «مرسل»: حدیثی است که شخصیّتی که خود حدیث را از پیامبر ج نشنیده، بدون وساطت صحابی، از پیامبر ج نقل کند. به عبارت دیگر، مُرسل: حدیثی است که آخرین راویِ حدیث، مذکور یا معلوم نباشد.
(10) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، قَالاَ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُعْجِبُهُ الدُّبَّاءُ، فَأُتِیَ بِطَعَامٍ، أَوْ دُعِیَ لَهُ فَجَعَلْتُ أَتَتَبَّعُهُ فَأَضَعُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ، لِمَا أَعْلَمُ أَنَّهُ یُحِبُّهُ.
160 ـ (10) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج کدو را دوست میداشتند؛ و خوردنش برای ایشان تحسین برانگیز و اِعجاب آور بود. [روزی] برای پیامبر ج غذایی آوردند؛ یا برای آن حضرت ج خوراکی را طلبیدند و خواستند؛ [پس از آنکه غذا را آوردند]، من کدوها را از اطراف ظرف غذا، برای پیامبر ج جستجو میکردم و جمع مینمودم و پیش ایشان مینهادم؛ چون میدانستم که آن حضرت ج کدو را دوست میدارند.
&
«یُعجبه»: او را به اِعجاب و تحسین وا میداشت؛ او را شادمان و خوشحال میکرد و به آفرین و شگفتی وا میداشت؛ در شگفت میآورد؛ او را به نیکو شمردن و پسندیدن وامی داشت.
«اَلدُّبّاء»: کدو. گیاهی است یکساله؛ دارای ساقههای بلند و خزنده و برگهای پهن و گلهای زرد؛ میوهی آن شبیه خربزه و دارای تخمهای درشت میباشد. پختهی آن خورده میشود؛ یک قسم آن، درشتتر و زرد رنگ و معروف به کدوی تنبل یا کدوی حلوایی میباشد؛ و یک قسم دیگر آن هم دارای پوست کلفت است که پس از بیرون آوردن مغز آن، پوستش مثل چوب خشک میشود و آن را مانند کوزه به کار میبرند.
تخم کدو را پس از بودادن، جزو آجیل مصرف میکنند. تخم کدوی خام به عنوان ضد کرم کدو «تنیا» به کار میرود. در پوستهی نازک سبز رنگ مغز تخم کدو، مادهای وجود دارد که دافع کرم کدو است و سمی هم نیست.
«فَاُتِیَ بطعام»: به نزد پیامبر ج طعامی آورده شد.
«دُعی له»: برای پیامبر ج خوراکی طلبیده و خواسته شد.
«فجعلتُ»: پس شروع کردم که ...
«اتتبَّعه»: به جستجوی کدوها میپرداختم و آنها را جمع مینمودم.
«فاضعه»: پس میگذاشتم و قرار میدادم.
«بین یدیه»: پیش روی رسول خدا ج.
«لِما»: چونکه؛ برای اینکه.
(11) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا حَفْصُ بْنُ غِیَاثٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنُ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ حَکِیمِ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَرَأَیْتُ عِنْدَهُ دُبَّاءً یُقَطَّعُ؛ فَقُلْتُ: مَا هَذَا ؟ قَالَ: «نُکَثِّرُ بِهِ طَعَامَنَا».
قَالَ أَبُو عِیسَى: وَجَابِرٌ هَذا: هُوَ جَابِرُ بْنُ طَارِقٍ وَیُقَالُ: ابْنُ أَبِی طَارِقٍ، وَهُوَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلاَ نَعْرِفُ لَهُ إِلاَ هَذَا الْحَدِیثَ الْوَاحِدَ، وَأَبُو خَالِدٍ اسْمُهُ سَعْدٌ.
161 ـ (11) ...حکیم بن جابر/، از پدرش [جابربن طارقس یکی از یاران رسول خدا ج] نقل میکند که وی گفت: به نزد پیامبر ج رفتم و دیدم که در نزدشان مقداری کدو است؛ و آن حضرت ج مشغول ریزکردن آنها است. بدیشان گفتم: فایدهی ریز کردن این کدوها چیست؟ آن حضرت ج فرمودند: با آن غذای خویش را افزون میکنیم.
ابوعیسی ترمذی گوید: مقصود از «جابر» [که در حدیث آمده است]، همان «جابر بن طارق» یا «جابر بن ابی طارق» است؛ وی یکی از یاران رسول خدا ج بود؛ و جز همین یک حدیث، دیگر حدیثی را سراغ نداریم که ایشان، به نقل و روایت آن پرداخته باشند.
و نام ابوخالد [یکی از راویان سلسله سند حدیث]، «سعد» میباشد.
&
«یقطّع»: کدوها را قطعه قطعه و ریز ریز مینمود.
«ما هذا؟»: در اینجا سؤال از حقیقت کدو نیست، بلکه سؤال از «فایدهی ریزکردن کدوها» است؛ یعنی: فایدهی ریزکردن این کدوها چیست؟
«نُکثّر به طعامنا»: غذای خود را با کدوها افزون میکنیم. و افزون کردن غذا به وسیلهی کدو، دو معنی میتواند داشته باشد:
1- با کدو، به غذای خود برکت میدهیم.
2- با کدو، غذای خود را زیاد میکنیم. و در حدیث بالا هر دو معنی را میتوان مراد گرفت.
«ولا نعرف له الا هذا الحدیث الواحد»: مقصود ترمذی از این عبارت، آن است که از جابربن طارق، فقط یک حدیث نقل شده است؛ در حالی که چنین نیست؛ چرا که ابن سکن در «المعرفة»، و شیرازی در «القاب» نیز حدیث دیگری را از او روایت کردهاندکه آن حدیث به سمع امام ترمذی نرسیده است.
«وابوخالد اسمه سعد»: نام ابوخالد [پدر اسماعیل، که یکی از راویان حدیث است]، «سعد» میباشد. در حقیقت علماء و صاحب نظران اسلامی و خبرگان فن رجال، دربارهی نام «ابوخالد» با همدیگر اختلاف نظر دارند؛ برخی نامش را «سعد» و برخی «هرمز» و برخی نیز «کثیر» گفتهاند.
(12) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ، عَنِ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی طَلْحَةَ، أَنَّهُ سَمِعَ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ یَقُولُ: إِنَّ خَیَّاطًا دَعَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِطَعَامٍ صَنَعَهُ، قَالَ أَنَسٌ: فَذَهَبْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى ذَلِکَ الطَّعَامِ فَقَرَّبَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خُبْزًا مِنْ شَعِیرٍ، وَمَرَقًا فِیهِ دُبَّاءٌ وَقَدِیدٌ، قَالَ أَنَسُ: فَرَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَتَبَّعُ الدُّبَّاءَ حَوَالَیِ الْقَصْعَةِ فَلَمْ أَزَلْ أُحِبُّ الدُّبَّاءَ مِنْ یَوْمِئِذٍ.
162 ـ (12)... اسحاق بن عبدالله بن ابی طلحةب گوید: از انس بن مالکس شنیدم که میگفت: [در روزگار پیامبراکرم ج] خیاطی، آن حضرت ج را برای خوردن غذایی که خود فراهم ساخته بود، دعوت کرد.
انسس گوید: همراه آن حضرت ج برای خوردن آن خوراکی رفتم. آن مردِ خیاط، مقداری نان که از جو تهیه شده بود و مقداری خورش که در آن کدو و گوشتِ خشک کرده و نمک سود بود، به حضور آن حضرت ج آورد.
انسس در دنبالهی سخنانش گوید: من دیدم که رسول خدا ج از اطرافِ ظرف غذا، کدوها را جستجو میکنند و میخورند، [و چون دیدم که رسول خدا ج کدو را به این اندازه دوست میدارند] من نیز از آن هنگام تا کنون، همواره کدو را دوست میدارم.
&
«خیّاطاً»: دوزنده؛ درزی؛ درزگیر؛ کسی که برای مردم لباس میدوزد. برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی گفتهاند که این خیاط، بردهی آزاد شدهی رسول خداج بوده است.
«دَعا»: دعوت کرد، برای صرف غذا پیامبر ج را فرا خواند.
«صَنَعَه»: خوراکی که خود خیاط، درست کرده و فراهم ساخته بود.
«فقرّب»: نزدیک گردانید، به حضور آورد.
«مَرَقاً»: شوربا، آبگوشت، سوپ.
«قدید»: گوشت خشک کرده و نمک سود؛ گوشت خشک کردهی گاو یا گوسفند یا ماهی به هر طریق که خشک کنند و نگاهدارند.
«یتتبّع»: جستجو میکند و انتخاب مینماید.
«حوالی»: اطراف و اکناف.
«القصعة»: بشقاب بزرگ، کاسه، ظرف غذا.
«فلم ازل»: همواره من... .
«من یومئذٍ»: از آن روز، از آن زمان، از آن هنگام.
از ابوطالوت نقل شده که گفت: پیش انس بن مالکس رفتم؛ وی مشغول خوردن کدو بود و میگفت: ای بوتهی کوچک! چقدر در نظر من دوست داشتنی هستی؛ به این جهت که رسول خدا ج دوستت میداشت.
(13) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الدَّوْرَقِیُّ وَسَلَمَةُ بْنُ شَبِیبٍ وَمَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، قَالُوا: حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُحِبُّ الْحَلْوَاءَ وَالْعَسَلَ.
163 ـ (13) ... عایشهل گوید: پیامبر اکرم ج شیرینی و عسل را دوست میداشتند.
&
«الحلواء»: این واژه را میتوان به دو گونه ترجمه کرد:
1- هر چیز شیرین [شیرینی].
2- حلوا؛ خوراکی که با آرد گندم یا آرد برنج و روغن و شکر و زعفران درست کنند.
«العسل»: انگبین؛ مادهی شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرهی بعضی گلها و گیاهان فراهم میآورد و در کندوی خود خالی میکند؛ عسلهای کندو، مخلوط با موم است.
امروزه دانشمندان از طریق تجربه به این حقیقت رسیدهاند که زنبوران به هنگام ساختن عسل آنچنان ماهرانه عمل میکنند که خواص درمانی و دارویی گیاهان، کاملاً به عسل منتقل شده و محفوظ میماند!
روی همین جهت، عسل دارای بسیاری از خواص درمانی گلها و گیاهان روی زمین به طور زنده است.
دانشمندان برای عسل، خواص بسیار زیادی گفتهاند که هم جنبهی درمانی دارد و هم پیشگیری و نیرو بخش. عسل زود جذب خون میشود و به همین جهت نیروبخش است و در خونسازی، فوقالعاده مؤثر میباشد؛ عسل از ایجاد عفونت در معده و روده جلوگیری میکند؛ عسل برطرف کنندهی یبوست است؛ عسل برای کسانی که دیر به خواب میروند اثر بسیار مطلوبی دارد؛ مشروط بر اینکه کم نوشیده شود؛ زیرا زیاد آن خواب را کم میکند؛ عسل برای رفع خستگی و فشردگی عضلات، اثر قابل ملاحظهای دارد؛ عسل اگر به زنان باردار داده شود، شبکهی عصبی فرزندانشان قوی خواهد شد؛ عسل میزان کلسیم خون را بالا میبرد؛ عسل برای کسانی که دستگاه گوارش ضعیفی دارند نافع است؛ مخصوصاً برای کسانی که به نفخ شکم مبتلا هستند، توصیه میشود؛ عسل به علت اینکه زود وارد مرحلهی سوخت و ساز بدن میشود، میتواند به فوریّت، انرژی ایجاد کند و ترمیم قوا نماید؛ عسل در تقویت قلب و برای درمان بیماریهای ریوی، مؤثر و کمک کنندهی خوبی است؛ عسل به خاطر خاصیّت میکروب کشیاش برای مبتلایان به اسهال مفید است؛ عسل در درمان زخم معده و اثنی عشر، عامل مؤثری شمرده شده است؛ عسل به عنوان داروی معالج رماتیسم، نقصان قوهی نموّ عضلات و ناراحتیهای عصبی شناخته شده؛ عسل برای رفع سرفه، مؤثر است و صدا را صاف میکند. خلاصه، خواص درمانی عسل بیش از آن است که در این مختصر بگنجد.
علاوه بر این، از عسل داروهایی برای لطافت پوست و زیبایی صورت، طول عمر ورم دهان و زبان، ورم چشم، خستگی و ترک خوردگی پوست و مانند آن میسازند.
مواد و ویتامینهای موجود در عسل بسیار است؛ از مواد معدنی: آهن، فسفر، پتاسیم، ید، منیزیم، سرب، سولفور، مس، نیکل، روی، سدیم و غیر آن است.
از مواد آلی: صمغ، پولن، اسید لاکتیک، اسید فورمیک، اسید سیتریک، اسید تاتاریک و روغنهای معطّر؛ و از ویتامینها، دارای ویتامینهای شش گانهی ـ A ـ B ـ C ـ D ـ K ـ I میباشد. و خلاصه، عسل در خدمت درمان، بهداشت و زیبایی انسانها است.
و این نکته نیز امروز ثابت شده است که عسل هرگز فاسد نمیشود. یعنی از غذاهایی است که همیشه تازه و زنده به دست ما میرسد و حتّی ویتامینهای موجود خود را هرگز از دست نمیدهد؛ علت این موضوع را دانشمندان، وجود «پتاسیم» میدانند که در آن به طور فراوان وجود دارد و مانع رشد میکروبها است؛ و علاوه بر آن، دارای مقداری مواد ضدعفونی کننده مانند: «اسید فورمیک» نیز هست؛ لذا عسل هم خاصیّت جلوگیری از رشد میکروب دارد و هم میکروب کش است؛ و به همین جهت مصریان قدیم که از این خاصیّت عسل آگاه بودند، برای مومیایی کردن مردگان خود از آن استفاده میکردند.
(14) حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الزَّعْفَرَانِیُّ، حَدَّثَنَا الْحَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: قَالَ ابْنُ جُرَیْجٍ: أَخْبَرَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یُوسُفَ، أَنَّ عَطَاءَ بْنَ یَسَارٍ أَخْبَرَهُ أَنَّ أُمَّ سَلَمَةَ، أَخْبَرَتْهُ: أَنَّهَا قَرَّبَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ جَنْبًا مَشْوِیًّا فَأَکَلَ مِنْهُ، ثُمَّ قَامَ إِلَى الصَّلاَةِ وَمَا تَوَضَّأَ.
164 ـ (14) ... حجّاج بن محمد گوید: ابن جُریج گفته است: محمد بن یوسف به من خبر داده که عطاء بن یسار/ بدو چنین خبر داده که ام سلمةل [همسر گرامی رسول خدا ج] به عطاء خبر داده است که: وی پهلوی بریان شدهی [گوسفندی] را به حضور رسول خدا ج برد؛ و آن حضرت ج از آن خوردند؛ آنگاه بدون اینکه تجدید وضو کنند، به نماز ایستادند.
&
«جنباً»: قسمتی از زیر بغل تا تهیگاه؛ پهلو.
«مَشویّاً»: بریان شده، سرخ شده با روغن و آتش.
«ثم قام الی الصلاة و ما توضّأ»: یعنی پیامبر ج از آن گوشتِ بریان شده خوردند و بدون اینکه وضو بگیرند، به نماز ایستادند. از این حدیث معلوم میشود که پس از خوردن خوراکیهایی که با آتش پخته میشوند، گرفتن وضوی جدید لازم نیست.
(15) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا ابْنُ لَهِیعَةَ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ: أَکَلْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شِوَاءً فِی الْمَسْجِدِ.
165 ـ (15) ... عبدالله بن حارثس گوید: همراه رسول خدا ج درمسجد، گوشتِ بریان خوردیم.
&
«شِواءًا»: گوشت بریان.
«فی المسجد»: این بخش از حدیث، بیانگر دو مسئله است:
1- جواز غذا خوردن به صورت فردی یا دسته جمعی در مسجد.
2- می توان این بخش از حدیث را ناظر به ایام اعتکاف پیامبر ج در مسجد گرفت. یعنی: رسول خدا ج در ایام اعتکاف، در مسجد گوشت بریان خوردند.
(16) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، حَدَّثَنَا مِسْعَرٌ، عَنْ أَبِی صَخْرَةَ جَامِعِ بْنِ شَدَّادٍ، عَنِ الْمُغِیرَةِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، عَنِ الْمُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ قَالَ: ضِفْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ لَیْلَةٍ فَأُتِیَ بِجَنْبٍ مَشْوِیٍّ، ثُمَّ أَخَذَ الشَّفْرَةَ فَجَعَلَ یَحُزُّ، فَحَزَّ لِی بِهَا مِنْهُ. قَالَ: فَجَاءَ بِلاَلٌ یُؤْذِنُهُ بِالصَّلاَةِ فَأَلْقَى الشَّفْرَةَ فَقَالَ: «مَا لَهُ؟ تَرِبَتْ یَدَاهُ». قَالَ: وَکَانَ شَارِبُهُ قَدْ وَفَى، فَقَالَ لَهُ: «أَقُصُّهُ لَکَ عَلَى سِوَاکٍ» أَوْ «قُصَّهُ عَلَى سِوَاکٍ».
166 ـ (16) ... مغیرة بن شعبهس گوید: شبی با رسول خدا ج [به خانهی «ضُباعة دختر زبیر بن عبد المطلب»، یعنی دختر عموی پیامبر ج] میهمان شدیم. [برای شام]، پهلوی بریان شدهای را آوردند؛ آنگاه رسول خدا ج کارد را برداشتند و شروع به قطعه قطعه کردن گوشتِ بریان شده پرداختند؛ و با چاقو از همان گوشتِ بریان شده، قطعهای را برای من نیز بریدند.
مغیرةس در دنبالهی سخنانش گوید: [در همین هنگام که پیامبر ج مشغول خوردن بودند] بلالس آمد و اعلام وقت نماز کرد؛ رسول خدا ج نیز چاقو را به کناری افکندند و فرمودند: بلال را چه شده است؛ فقیر شود!
مغیرةس گوید: و موی سبیل بلالس بلند شده بود و به دهانش رسیده بود؛ از این رو پیامبر ج بدو فرمودند: آن را برایت کوتاه میکنم بدانگونه که از مسواک بلندتر نباشد؛ یا سبیل را کوتاه کن بدانگونه که از مسواک بلندتر نباشد.
&
«ضفت»: میهمان شدم. علماء و صاحب نظران اسلامی گفتهاند که پیامبر ج و مغیرة بن شعبهس، میهمان ضُباعة دختر زبیر بن عبدالمطلب [یعنی دختر عموی رسول خدا ج] شدند.
«ذات لیلة»: شبی از شبها.
«الشَّفرة»: کارد بزرگِ پهن.
«فجعل»: این واژه به معنی «فشرع» است؛ یعنی شروع کرد.
«یَحُزُّ»: میبرید و قطعه قطعه میکرد.
«یؤذنه للصلاة»: پیامبر ج را به برپایی نماز خبر بدهد. اعلام وقت نماز نماید.
«فَاَلقی»: پس انداخت و به کناری افکند.
«ماله؟»: بلال را چه شده است. ظاهراً چون هنوز به وقت نماز عشاء باقی مانده بوده است، پیامبر ج تعجّب کرده و چنین فرمودهاند.
«تربت یداه»: نفرین است؛ یعنی او به خیر نرسد و فقیر شود. خود واژهی «ترب» به معنای فقیر شدن است؛ چنانکه گویی خاک نشین شده است.
البته در اینجا حقیقت دعا و نفرین، مد نظر پیامبر ج نبوده است؛ بلکه این عبارت، از شمار عباراتی میباشد که عربها از روی عادت بر زبان میآورند.
«شاربه»: شارب: بروت، سبیل، موهای پشت لب مرد. جمع: شوارب.
«وَفی»: سبیل دراز و بلند شد و به دهان رسید.
«اقصّه»: کوتاه میکنم سبیل را.
«سِواک»: مسواک.
«قُصَّه»: فعل امر؛ سبیل را کوتاه کن.
«اَقُصّه لک علی سِواک، او قُصّه علی سِواک»: این شک در گفتار، از مغیرة بن شعبهس است؛ و احتمال دارد که شک از راویانی باشد که بعد از مغیرةس در طول سلسلهی سند حدیث وجود دارند.
در صورت اول؛ «اَقُصُّه»: فعل متکلّم وحده میشود؛ یعنی من موی سبیل تو را کوتاه میکنم بدانگونه که از مسواک بلندتر نباشد.
و در صورت دوم؛ «قُصَّه»: فعل امر میباشد؛ یعنی تو موی سبیل خویش را کوتاه کن بدانگونه که از مسواک بلندتر نباشد.
(17) حَدَّثَنَا وَاصِلُ بْنُ عَبْدِ الأَعْلَى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَیْلٍ، عَنْ أَبِی حَیَّانَ التَّیْمِیِّ، عَنْ أَبِی زُرْعَةَ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: أُتِیَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِلَحْمٍ، فَرُفِعَ إِلَیْهِ الذِّرَاعُ وَکَانَتْ تُعْجِبُهُ فَنَهَسَ مِنْهَا.
167 ـ (17) ... ابوهریرهس گوید: [به رسم تعارف و هدیه] مقداری گوشتِ [پخته شده] برای رسول خدا ج آوردند؛ بازو و سردست آن گوشت را به آن حضرت ج دادند؛ زیرا [میدانستند] که پیامبراکرم ج از آن حصّه از گوشت، خوششان میآید؛ آنگاه پیامبر ج گوشت را با دندانهای پیشین خویش گرفتند و کندند و از آن تناول فرمودند.
&
«بلحمٍ»: مقداری گوشت. تنوین در «لحمٍ» برای تقلیل است؛ یعنی مقداری گوشت.
«الذراع»: بازو و سردست حیوان.
«تُعجبه»: بازو و سردست حیوان، پیامبر ج را به اِعجاب و تحسین وا میداشت. او را شادمان و خوشحال میکرد و به آفرین و شگفتی وا میداشت. او را به نیکو شمردن و پسندیدن وا میداشت.
«فنهس»: پس گوشت را با دندانهای پیشین خود گرفت و کَند و از آن خورد.
(18) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، عَنْ زُهَیْرٍ ـ یَعْنِی: ابْنَ مُحَمَّدٍ ـ، عَنِ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عِیَاضٍ، عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُعْجِبُهُ الذِّرَاعُ. قَالَ: وَسُمَّ فِی الذِّرَاعِ ؛ وَکَانَ یَرَى أَنَّ الْیَهُودَ سَمُّوهُ.
168 ـ (18) ... عبدالله بن مسعودس گوید: پیامبر اکرم ج خوردن گوشتِ بازو و سردست را خوش میداشتند.
ابن مسعودس در دنبالهی سخنانش میگوید: رسول خدا ج را با گوشت بازو و سردست، مسموم نمودند؛ و ابن مسعودس بر این باور بود که یهودیان آن حضرت ج را مسموم نمودند.
&
«سُمَّ»: رسول خدا ج مسموم شده بود.
«یَری»: بر این اعتقاد و باور بود.
«یهود»: پیروان حضرت موسی. بنی اسرائیل. جهود. کلیمی. موسوی. و یهود: اسمی است که بر اولاد یعقوب÷ اطلاق میشود؛ آنها را عبرانیان یا بنی اسرائیل نیز گویند که در تمام دنیا منتشر میباشند. در حدود هزار سال قبل از میلاد مسیح، در اطراف نهر اردن و بحر المیت، قوم کوچکی زندگی میکردند که آنان را عبرانیان یا بنی اسرائیل یا یهود میخواندند. اهمیّت آنها در قدیم به واسطهی کتاب تورات یا عهد عتیق و انتساب موسی÷ به این قوم بوده است.
آئین مسیح و اسلام، برای تورات احترام قائلاند. زمانی که کوروش، بابل را در سال 537 ق. م فتح نمود، دستور داد کلیّهی یهودیان را که «بخت النصر» [نبوکدنزار] در پنجاه سال قبل از فلسطین به اسارت آورده بود آزاد نمایند و معبد آنها را در «اورشلیم» به همان وضع سابق آباد سازند و ظروف زرّین و سیمین آنان را که به بابل آورده بودند مسترد دارند. و در سال 537 ق . م قریب 40000 یهودی تحت سرپرستی زر و بابل به بیت المقدس بازگشتند.
«سمّوه»: یهودیان پیامبر ج را مسموم کردند.
زمانی که رسول خدا ج از فتح خیبر آسوده شدند و در آنجا اقامت فرمودند، زینب دختر حارث و همسر سلّام بن مِشکم یهودی، گوسفند بریانی را برای آن حضرت ج به رسم تعارف آورد. پیش از آن پرسیده بود کدام عضو از گوسفند را رسول خدا ج بیشتر دوست دارند. به او گفته شد: بازوی گوسفند را. وی این قسمت از گوسفند را با زهر بسیار آلوده ساخت و دیگر قسمتهای آن گوسفندِ بریان را نیز مسموم گردانید و سپس آن را نزد پیامبر اکرم ج آورد. وقتی آن را در برابر رسول خدا ج نهاد، آن حضرت ج بازوی گوسفند را برداشتند که بخورند، لقمهای از آن را برداشتند و در دهان نهادند و جویدند، اما فرو نبردند و بیرون افکندند و گفتند: «این استخوان به من باز میگوید که زهر آلود است!؟». آنگاه به دنبال آن زن فرستادند. آن زن آمد و به این قضیه اعتراف کرد. پیامبر اکرم ج به او فرمودند: «چه چیز تو را به این کار واداشت؟» گفت: با خود گفتم: اگر پادشاه باشد، از دست او راحت خواهیم شد و اگر پیامبر باشد او را با خبر خواهند ساخت. پیامبر اکرم ج نیز از او درگذشتند.
در آن اثنا، بِشربن مَعرور نزد آن حضرت ج بود؛ لقمهای از آن گوشتِ گوسفند برداشت و خورد و همینکه آن لقمه را فرو برد، از دنیا رفت.
روایات در باب اینکه رسول خدا ج از آن زن درگذشتند یا او را به قتل رسانیدند، مختلف است. بعضی هر دو دسته روایت را به این نحو جمع کردهاند که ابتدا آن حضرت ج از آن زن درگذشتند، اما وقتی که بِشربن معرور از دنیا رفت، آن زن را به قصاصِ بِشر به قتل رسانیدند. [صحیح بخاری ج1 ص 449، سیرة ابن هشام ج2 ص 337، زاد المعاد ج2 ص 139]
(19) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا مُسْلِمُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَن أَبَانَ بْنُ یَزِیدَ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ شَهْرِ بْنِ حَوْشَبٍ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ قَالَ: طَبَخْتُ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قِدْرًا وَقَدْ کَانَ یُعْجِبُهُ الذِّرَاعُ فَنَاوَلْتُهُ الذِّرَاعَ ثُمَّ قَالَ: «نَاوِلْنِی الذِّرَاعَ»، فَنَاوَلْتُهُ ثُمَّ قَالَ: «نَاوِلْنِی الذِّرَاعَ» فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَکَمْ لِلشَّاةِ مِنْ ذِرَاعٍ؟! فَقَالَ: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ سَکَتَّ لَنَاوَلْتَنِی الذِّرَاعَ مَا دَعَوْتُ».
169 ـ (19)... ابو عُبیدهس [یکی از بردگان آزاد شدهی رسول خدا ج] گوید: برای پیامبر ج دیگی از گوشتِ گوسفند پختم؛ و این در حالی بود که آن حضرت ج از گوشت بازو و سردست خوششان میآمد؛ از این رو من نیز یک بازو و سردست به ایشان دادم. پیامبر ج فرمودند: باز هم به من سردست و ماهیچه بده. من نیز به ایشان دادم؛ آنگاه دربار سوم نیز فرمودند: که سردست به من بده. گفتم: ای رسول خدا ج! مگر یک گوسفند چند سردست و ماهیچه دارد؟ آن حضرت ج فرمودند: سوگند به آن ذاتی که جان من در اختیار اوست! اگر سکوت میکردی و چیزی نمیگفتی، هر چند بار که میگفتم، میتوانستی سردست و شانه به من بدهی!
&
«طبختُ»: پختم.
«قِدراً»: دیگ. مقصود دیگی از گوشت گوسفند است.
«فناولتُه»: به پیامبر ج دادم.
«ناوِلنی»: به من بده.
«کَم»: اسمی است مبنی بر سکون که به وسیلهی آن، از عددی که مقدار و جنس آن مبهم باشد، تعبیر میشود و به همین جهت نیازمند ممیّز است؛ و به دو وجه زیر آورده میشود:
1- کم خبریه: به معنی بسیار؛ که تمییز آن یا مفرد است: «کم کتابٍ قرأتَ: کتابهای خواندهای»؛ و گاهی تمییز آن به وسیلهی مِن، مجرور میشود: «کم مِن فئةٍ قلیلةٍ غلبت فئةً کثیرةً باذن الله: چه بسا گروه اندکی که بر گروه بسیاری به فرمان خدا غالب آمدهاند».
2- کم استفهامی: به معنی چند و چند عدد: «کم کتاباً قرأتَ؟: چند کتاب خواندهای؟»؛ «کم للشاةِ من ذراع: مگر گوسفند چند سردست و ماهیچه دارد».
«الشاة»: گوسفند.
«والذی نفسی بیده»: سوگند به آن خدایی که جانم در اختیار اوست.
«سکتَّ»: سکوت مینمودی و دم نمیزدی؛ خاموشی میگزیدی و چیزی نمیگفتی.
«ما دعوتُ»: تا هنگامی که من سردست و شانهی گوسفند میخواستم.
این حدیث بیانگر دوست داشتن پیامبر ج گوشت ذراع [سردست و ماهیچهی گوسفند] است.
(20) حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الزَّعْفَرَانِیُّ، حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ عَبَّادٍ، عَنْ فُلَیْحِ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ: حَدَّثَنِی رَجُلٌ مِنْ بَنِی عَبَّادٍ یُقَالَ لَهُ: عَبْدُ الْوَهَّابِ بْنُ یَحْیَى بْنُ عَبَّادٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عَنهَا قَالَتْ: مَا کَانَتِ الذِّرَاعُ أَحَبَّ اللَّحْمِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلَکِنَّهُ کَانَ لاَ یَجِدُ اللَّحْمَ إِلَّا غِبًّا، وَکَانَ یَعْجَلُ إِلَیْهَا لِأَنَّهَا أَعْجَلُهَا نُضْجًا.
170 ـ (20) ... عایشهل گوید: گوشت بازو و سردست، [به طور مطلق] دوست داشتنیترین و خوشترین گوشتها در نظر رسول خدا ج نبود؛ ولی چون پیامبر ج به ندرت به گوشت دسترسی مییافتند و گوشت بازو و ماهیچه نیز از دیگر بخشهای حیوان، زودتر پخته و آماده میشد، از این رو آن حضرت ج برای خوردن گوشتِ سردست، شتاب میورزیدند.
&
«احبَّ اللحم»: دوست داشتنیترین و خوشترین گوشتها.
«و لکنّه»: ولی چون؛ اما چون؛ لیکن.
و «لکِنَّ»: اصل آن «لا کنّ» است که الف آن در رسم الخط حذف شده، ولی در تلفظ باقی مانده است.
لکنّ، از حروف مشبة بالفعل است که اسم را منصوب و خبر را مرفوع میکند؛ و به معانی سه گانهی زیر به کار میرود:
1- استدراک: و آن در صورتی است که برای مابعد خود حکمی مخالف با ماقبل خود اثبات کند و بنابراین ناچار سخن مقدم بر آن، متناقض با سخن متأخر از آن است: «قام القومُ لکنَّ زیداً جالس: آن قوم برخاستند اما زید نشسته است»؛ یا سخن ماقبل آن، ضد ما بعد آن است: «ما هذا ابیض لکنّه اسود: این سفید نیست، بلکه سیاه است».
2- تأکید: «لوجائنی زیدٌ لاکرمته، لکنّه لم یجئ: اگر زید میآمد او را گرامی میداشتم، و لیکن او نیامد.» که در این جمله، امتناعی را که «لو» افاده کرده است تأکید میکند.
3- تأکید دائمی است مانند «اِنَّ» و معنی استدراک نیز با آن همراه است، و اسم آن حذف میشود؛ مانند: «ولکنّ من یُبصر جفونک یعشق: و لیکن آنکه پلکهایت را مینگرد، عاشق میشود»؛ که در این جمله اصل آن «لکنّه» بوده و ضمیر «ه» که اسم آن است حذف شده است؛ و «مَن» نمیتواند اسم «لکنّ» باشد؛ بدان جهت که اسم شرط و لازم الصدر است و ماقبل آن در آن عمل نمیکند؛ و گاهی مای کافّه به لکنّ متصل میشود و عمل آن را باطل میکند.
و اصل واژهی «لکنْ» نیز «لا کِنْ» است که الف آن در رسم الخط حذف شده ولی در تلفظ باقی مانده است. «لکنْ» [به سکون] بردو گونه است:
1- مخفف از «لکنّ» است؛ که در این صورت عمل آن باطل و حرف ابتدا محسوب میشود و بر سر دو جمله در میآید و با واو همراه است؛ مانند: «قام عمرو و لکنْ زیدُ جالسٌ: عمرو بر خاست، ولی زید نشسته است».
2- مخفف از اصل «لکنّ» و حرف استدراک است و حرف عطف نیست؛ و اگر دو جمله را به هم پیوند دهد، با واو همراه میشود؛ «و لکنْ کانوا هم الظالمین: ولی آنان از ستمکاران بودند»؛ ولی اگر اسمی مفرد پس از آن آورده شود یا پیش از آن نفی یا نهی درآید، واجب است که با واو همراه نشود؛ مانند: «ما قام زیدٌ و لکنْ عمرو: زید بر نخاست ولی عمرو برخاست»؛ «لا تضرب زیداً لکنْ عمرواً: زید را مزن ولی عمرو را بزن».
«لا یجد»: نمییافت، دسترسی نداشت.
«غِبّاً»: به ندرت، با فاصلهی زمانی، روز درمیان.
«یعجَل الیها»: پیامبر ج برای خوردن گوشتِ سردست، شتاب میورزیدند.
«نُضجاً»: پختگی و قابل خوردن شدن گوشت.
مقصود عایشهل این است که پیامبر ج گوشت سردست و ماهیچه را به این جهت دوست میداشتند که چون گوشت سردست و شانه از بخشهای دیگر حیوان، زودتر پخته و آمادهی خوردن میشد؛ و وقت اندکی را به پختن آن اختصاص میدادند و هم پختنش سریع میشد و هم خوردنش.
(21) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ، حَدَّثَنَا مِسْعَرٌ قَالَ: سَمِعْتُ شَیْخًا مِنْ فَهْمٍ قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ یَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِنَّ أَطْیَبَ اللَّحْمِ لَحْمُ الظَّهْرِ».
171 ـ (21) ... مِسعر/ گوید: از پیرمردی از قبیلهی فَهم [به نام «محمد بن عبدالله»] شنیدم که گفت: از عبدالله بن جعفرب شنیدم که میگفت: از رسول خدا ج شنیدم که فرمودند: به راستی که لذیذترین و خوشترین گوشت، گوشتِ پشت است.
&
«اِنَّ»: حرف تأکید [به درستی و راستی] و نفی کنندهی انکار و شک و تردید و از حروف مشبّه به فعل است که اسم خود را منصوب و خبر خود را مرفوع میکند: «ان الله علیمٌ خبیر: همانا خداوند، دانای آگاه است.» عمل اِنَّ به وسیلهی ماء کافّه که پس از آن در میآید، باطل میشود.
«اَطیب»: خوشمزهتر، خوش طعمتر، خوشایندتر، مطبوعتر، مورد پسندتر، بهتر، لذیذتر.
«لَحم الظَهر»: گوشتِ پشت جانور.
(22) حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ وَکِیعٍ، حَدَّثَنَا زَیْدُ بْنُ الْحُبَابِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمَؤَمَّلِ، عَنِ ابْنِ أَبِی مُلَیْکَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «نِعْمَ الإِدَامُ الْخَلُّ».
172 ـ (22) ... عایشهل گوید: رسول خدا ج فرمودند: سرکه، چه خورش خوب و پسندیدهای است.
(23) حَدَّثَنَا أَبُوکُرَیْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلاَءِ، حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ عَیَّاشٍ، عَنْ ثَابِتٍ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنْ أُمِّ هَانِئِ، قَالَتْ: دَخَلَ عَلَیَّ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «أَعِنْدَکِ شَیْءٌ ؟» فَقُلْتُ: لاَ إِلَّا خُبْزٌ یَابِسٌ وَخَلٌّ، فَقَالَ: «هَاتِی، مَا أَقْفَرَ بَیْتٌ مِنْ أُدْمٍ فِیهِ خَلٌّ».
173 ـ (23) ... اُمّ هانی [دختر ابوطالب، خواهر علی بن ابی طالبس و دخترعموی پیامبر ج] گوید: [در روز فتح مکّهی مکرّمه]، رسول خدا ج به نزدم آمدند و فرمودند: آیا در نزد تو غذایی موجود است؟ من گفتم: در نزدم خوراک قابل توجهی، جز اندکی نانِ خشک و سرکه وجود ندارد! آن حضرت ج فرمودند: آنها را بیاور؛ [و بدان!] خانهای که در آن سرکه باشد، هیچگاه از نان خورش، فقیر نمیگردد.
&
«دخل علیّ النّبی ج»: پیامبر ج به خانهام آمدند. این قضیه در روز فتح مکه اتفاق افتاده است.
«اعندک شیء؟»: آیا در نزد تو خوراکی است؟ مراد از «شیءٍ» در اینجا، «شیء مأکول» [چیز خوردنی] است.
«یابس»: خشک. «خبز یابس»: نان خشک.
«هاتِی»: «هاتِ» اسم فعل است به معنی «اَعطنی»؛ «بده به من». گویند: «هاتِ یا رجل: ای مرد! فلان چیز را به من بده»؛ و «هاتِی یا امرأة: ای زن! فلان شی را به من بده»؛ و «هاتیا یا رجلان و یا امرأتان: ای دو مرد! و ای دو زن!، فلان شی را به من بدهید»؛ و «هاتین یانساء: ای زنان! فلان شی را به من بدهید».
«ما افقر»: فقیر و محتاج نمیشود. نان و خورش آن خانه تمام نمیشود و اهل خانه گرسنه نمیمانند. در اصل، واژهی «اَفقَرَ» به این معنی آمده است: نان و خورش آن مرد، تمام شد و او گرسنه ماند.
«بیت»: خانه و مسکن انسان که در آن بیتوته و استراحت میکند.
ناگفته نماند که آوردن دو حدیثِ بالا، در آغاز این باب، مناسبتر بود.
(24) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ مُرَّةَ الْهَمْدَانِیِّ، عَنْ أَبِی مُوسَى الأَشْعَرِیِّ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «فَضْلُ عَائِشَةَ عَلَى النِّسَاءِ کَفَضْلِ الثَّرِیدِ عَلَى سَائِرِ الطَّعَامِ».
174 ـ (24) ... ابوموسی اشعریس گوید: پیامبر ج فرمودند: فضیلت و برتری عایشه بر سایر زنان، همچون برتری ثَرید بر دیگر غذاها است.
&
«فَضلُ»: فضیلت و برتری.
«الثرید»: ترید. نان خردکرده در آبگوشت. نانی که در آبگوشت یا اشکنه یا شیر یا دوغ و مانند آن خرد کرده باشند. و ترید، در نزد ملّت عربِ آن زمان، لذیذترین و خوشمزهترینِ خوراک بود.
(25) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَعْمَرٍ الأَنْصَارِیُّ أَبُو طُوَالَةَ: أَنَّهُ سَمِعَ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَضْلُ عَائِشَةَ عَلَى النِّسَاءِ کَفَضْلِ الثَّرِیدِ عَلَى سَائِرِ الطَّعَامِ».
175 ـ (25) ... عبدالله بن عبدالرحمن بن معمر انصاری که به ابوطُواله معروف است، گوید: از انس بن مالکس شنیدم که میگفت: رسول خدا ج فرمودند: برتری عایشهل بر سایر زنان، همانند برتری ترید[نان خردکرده در آبگوشت] بر دیگر خوراکیها است.
&
رسول خدا ج یک سال پس از ازدواج با سودة بنت زمعةل، و دو سال و پنج ماه پیش از هجرت، با عایشهل، دختر ابوبکر صدّیقس ازدواج کردند. هنگام ازدواج با پیامبر اکرم ج عایشهل دختری شش ساله بود؛ و آن حضرت ج هفت ماه پس از هجرت، در ماه شوّال که وی نه ساله شد با او زفاف کردند. عایشهل هنگام زفاف پیامبراکرم ج باکره بود و آن حضرت ج همسر باکرهای جز او نداشتند.
عایشهل از همه کس نزد آن حضرت ج محبوبتر بود؛ از همهی زنان فقیهتر بود؛ از همهی زنان به طور مطلق داناتر بود؛ برتری او از دیگر زنان همانند برتری ثرید از دیگر غذاها بود.
عایشهل هفدهم ماه رمضان، سال 57 یا 58 ه . ق از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
به هر حال، تاریخ زندگانی عایشهل، آیینهی تمام نمایی از کیفیّت زندگی و سرنوشت ما انسانها است و دقیقترین و حساسترین قسمت از تاریخ اسلام را دربردارد. عموم نویسندگان و دانشمندانی که به بحث پیرامون وقایع و رویدادهای صدر اسلام، به ویژه زندگانی رسول خدا ج پرداختهاند؛ اعم از مستشرقین و مسلمانان، نتوانستهاند از انگیزههای فکری عایشهی صدّیقهل به دور بمانند؛ هر چند زنان دیگری نیز در تاریخ درخشان پیامبر اکرم ج بودهاند، ولی عایشهل در زمان حیات پیامبر اسلام و بعد از ایشان، عضوی فعّال و نیرومند بوده و نقش خود را در تمرکز بخشیدن به آخرین برنامهی تربیتی جهان بشریّت ایفاء نمود و به هنگام تبلیغ دین و در رایزنی، در جنگ و گرفتاریها و شداید و مشکلات و ناهنجاریها و ناملایمات، و در مباحثات علمی، همه و همه جا دوشادوش مسئول وحی، یعنی حضرت محمد ج گام برمی داشت و در تمام دوران رسالتِ اسلامی، وجودی مؤثر داشت و یار جانباز پیامبرج بود.
امام احمد بن حنبل، بخاری، مسلم، ترمذی و نسایی، با اسناد روایت کردهاند که پیامبر اکرم ج فرمودند: «کمُل من الرجال کثیرٌ ولم یکمل من النساء الا ثلاث: مریم بنت عمران، آسیة امرأة فرعون وخدیجة بنت خویلد؛ وفضل عایشة علی النساء کفضل الثرید علی سائر الطعام»؛ «از مردان تعداد زیادی به کمال رسیدند و از زنان کامل نشدند مگر سه زن: مریم دختر عمران، آسیه زن فرعون و خدیجه دختر خویلد؛ ولی فضیلت عایشهل بر سایر زنان، مثل برتری ثرید بر سایر غذاها است.»
ابن کثیر در «السیرة النبویة» مینویسد:
«علمای اهل سنت، دربارهی فضیلت عایشهل زیاد گفتهاند و زیاد نوشتهاند و برای سایر زنان پیامبر ج هم فضیلت قائل هستند؛ ولی عایشهل را بدین جهت فضیلت و برتری میدهند، چون دختر ابوبکر صدیقس و عالمتر و داناتر و فقیهتر و دانشمندتر از سایر زنان بوده است و در میان زنانِ امّت، کسی در حفظ و فصاحت و بلاغت و عقل و علم و تدبیر و دانش و فرزانگی، برابر با عایشهل نبود، و پیامبر ج هم مانند او هیچ زنی را دوست نداشت؛ و برائت و پاکی او از طرف خدا در هیجده آیه از سورهی نور نازل شده است، و بعد از رحلت پیامبر ج علم زیاد و احادیث مبارک به مردم آموخته است به طوری که بسیاری از مردم این حدیث را ذکر میکنند که آن حضرت ج در شأن عایشهل فرموده است: «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء: نصف دین خود را از حمیرا(عایشهل) یاد بگیرید.»
عبدالبرّ در کتاب «الاستیعاب» مینویسد: عایشهل گفته است: من نسبت به زنان دیگر پیامبر ج در ده مورد برتری دارم:
1- اینکه جبرئیل صورت مرا در پارچهی ابریشمی برای پیامبر ج آورده است.
2- پیامبر ج غیر از من دختر باکره نگرفته است.
3- هیچ زنی را نگرفته که پدر و مادرش در هر دو هجرت، با پیامبر ج هجرت کرده باشند.
4- خداوند تبرئه و پاکدامنی مرا به وسیلهی قرآن از آسمان نازل نمود.
5- وحی بر پیامبر ج نازل میشد در حالی که با من در زیر یک لحاف بود.
6- من و پیامبر ج با هم در یک ظرف غسل میکردیم.
7- وقتی که پیامبر ج نماز میخواند، من جلوی نمازش قرار میگرفتم و رفت و آمد میکردم و او اعتراض نمیکرد و مرا نمیراند.
8- در حالی که سر مبارک پیامبر ج بین سینه و شکم من بود رحلت فرمود.
9- پیامبر ج در نوبت من و در خانهی من فوت کرد.
10- پیامبر ج در خانهی من دفن شد.
ناگفته نماند که دو حدیث بالا، دلیلی بر فضیلت و برتری عایشهل بر دیگر زنان، از تمام جهات نیست.
(26) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالْعَزِیزِ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُهَیْلِ بْنِ أَبِی صَالِحٍ، عَنِ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِی الله عنه، أَنَّهُ رَأَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَوَضَّأَ مِنْ ثَوْرِ أَقِطٍ، ثُمَّ رَآهُ أَکَلَ مِنْ کَتِفِ شَاةٍ، ثُمَّ صَلَّى وَلَمْ یَتَوَضَّأْ.
176 ـ (26)... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج را دیدم که پس از تناول پارهای کشک، وضو گرفتند؛ پس از مدتی دوباره ایشان را دیدم که از گوشتِ شانهی گوسفند خوردند، و بدون اینکه تجدید وضو نمایند، نماز گزاردند.
&
«ثَور»: قطعهای. پارهای.
«اقطٍ»: کشک. دردی ماست یا دوغ که پس از جوشانیدن با آتش، خشک کنند. در زبانی فارسی بدان: قروت، پینو، پینوک، رخبین، ریخبین، کتخ و کتغ هم گفته شده است.
«توضأ من ثور اقط»: یعنی پیامبر ج پس از خوردن پارهای کشک وضو گرفتند.
و مقصود از «توضّأ»، دو چیز میتواند باشد:
1- وضوی لغوی؛ یعنی شستن دستها.
2- وضوی اصطلاحی؛ که در این صورت معنی چنین میشود که: پیامبر ج در اوائل، از خوردن خوراکیهایی که با آتش درست میشدند [ممّا مسّته النار] وضو میگرفتند.
«کتف شاة»: گوشت شانهی گوسفند.
«ثم صلّی و لم یتوضّأ»: پیامبر ج پس از خوردن گوشت شانهی گوسفند، نمازگزاردند بدون اینکه وضویی بگیرند.
مقصود این است که پیامبر ج بعدها، از خوردن خوراکیهایی که با آتش درست میشدند، مثل گوشت گوسفند، وضو نمیگرفتند. و در این حدیث، ابوهریرهس بیان کرده است که حکم سابق که وضو گرفتن یا شستن دستها پس از خوردن کشک و دیگر خوراکیهایی که با آتش تهیه میشدند، با عمل پیامبر ج در مورد بعد، نسخ شده است.
و منظور امام ترمذی از آوردن این حدیث، بیان این موضوع است که کشک و گوشت شانهی گوسفند نیز از جملهی خورشها و خوراکیهای پیامبر ج بوده است.
(27) حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ، عَنْ وَائِلِ بْنِ دَاوُدَ، عَنِ ابْنِهِ ـ وَهُوَ بَکْرُ بْنُ وَائِلٍ ـ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: أَوْلَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى صَفِیَّةَ بِتَمْرٍ وَسَوِیقٍ.
177 ـ (27) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج در ازدواج با صفیه دختر حییّ بن اخطب، با خرما و سویق، مهمانی عروسی دادند و از مهمانان پذیرایی کردند.
&
«اَولَمَ»: مهمانی عروسی داد.
«علی صفیة»: به خاطر ازدواج با صفیهل.
«تَمر»: خرما. واحدش «تمرة»؛ و جمعش: «تَمَرات» و «تُمور» و «تُمران» است.
«سَویق»: آرد سفید و الک شدهی گندم یا جو که با روغن و عسل آمیخته شوند؛ و معمولاً در سفر و جنگ به همراه دارند.
در احادیث و کتب تاریخ و سیره آمده است: در جنگ خیبر، هنگامی که همسر صفیه دختر حیی بن اخطب [همسر صفیه، مردی به نام کنانة بن ابی الحُقیق بود]، به خاطر نیرنگ و فریبی که بر مسلمانان زده بود کشته شد، صفیه در زمرهی اسیران قرار گرفت؛ وقتی اسیران را گردآوردند، دحیة بن خلیفهی کلبی آمد و گفت: ای پیامبرخدا! از این اسیران، کنیزکی به من ببخشید! پیامبر ج فرمودند: برو و کنیزکی را بگیر! وی صفیة دختر حیی بن اخطب را برگرفت. مردی نزد پیامبر اکرم ج آمد و گفت: ای پیامبر خدا ج! صفیة دختر حیی بن اخطب، بانوی قریظه و بنی نظیر را به دحیة دادید؟! این زن جز شما در خورِ هیچ کس نیست! فرمودند: به دحیه بگویید تا او را بیاورد. دحیه نیز او را آورد.
وقتی نگاه آن حضرت ج به صفیه افتاد، به دحیه فرمودند: از میان اسیران، کنیزکی جز این بگیر! ایشان اسلام را بر صفیه عرضه فرمودند و او نیز اسلام آورد. آن حضرت ج وی را آزاد کردند و با او ازدواج نمودند و آزادی وی را مهریهی او قرار دادند.
در راه مدینهی منوّره، به سدّ صهباء که رسیدند در آنجا درنگ کردند و اُم سُلیم، صفیّه را برای زفاف آماده ساخت؛ و همان شب وی را به نزد رسول خدا ج فرستاد و آن حضرت ج با وی زفاف کردند و با شور بایی فراهم آمده از خرما و روغن و آرد، ولیمه دادند؛ و در بین راه سه روز اقامت کردند و با او همخوابی میکردند.
پیامبر اکرم ج در چهرهی صفیه آثار کبودی مشاهده کردند؛ از این رو پرسیدند: این چیست؟ گفت: ای رسول خدا ج! پیش از آنکه شما بر ما وارد شوید، در خواب دیدم که گویا ماه از جای خودش کنده شده و در آغوش من افتاده است در حالی که به خدا دربارهی شما هیچ چیز نمیدانستم. خوابم را برای شوهرم تعریف کردم، سیلی بر چهرهام نواخت و گفت: در تمنّای وصال پادشاه مدینه هستی؟ [سیرة ابن هشام ج 2 ص 336، زاد المعاد ج2 ص 137، بخاری ج 1 ص 54 ج2 ص 604 ـ 606]
و دیگر همسران پیامبر ج عبارتند از: «خدیجة دختر خویلد؛ سودة بنت زمعة؛ عایشة دختر ابوبکر صدیق؛ حفصة دختر عمر بن خطاب؛ زینب بنت خُزیمة؛ ام سلمة هند بنت ابی امیة؛ زینب بنت جحش بن رباب؛ جویریة بنت حارث؛ ام حبیبة رملة بنت ابی سفیان؛ صفیة دختر حیی بن اخطب؛ میمونة بنت حارث».
تا اینجا، یازده تن از همسران رسول خدا ج را نام بردیم که رسول خدا ج آنان را به عقد ازدواج خودشان درآوردند و با آنان زفاف کردند.
دو تن از ایشان [خدیجه و زینب امّ المساکین] در زمان حیات آن حضرت ج از دنیا رفتند؛ و هنگامی که رسول خدا ج رحلت فرمودند، نُه تن از ایشان در قید حیات بودند؛ آن دو همسر دیگر که پیامبر اکرم ج با آن دو زفاف نکردند، یکی از آن دو از بنی کِلاب و دیگری از کِنده بود که معروف به جونیّه است.
از میان کنیزان نیز، مشهور آن است که پیامبر ج با دو تن از کنیزان خودشان هم بستر شدهاند؛ یکی از آن دو، ماریهی قبطیّه است؛ وی را مقوقس به ایشان هدیه کرده بود، و فرزند پسرشان ابراهیم را برای ایشان به دنیا آورد. البته ابراهیم در کودکی در زمان حیات پیامبر اکرم ج روز 28 یا 29 ماه شوّال، سال دهم هجری، از دنیا رفت. دوّمی ریحانة بنت زید نضریّه یا قرظیّه است که از اسیران یهودیان بنی قریظه بود؛ و آن حضرت ج وی را در سهم اختصاصی خویش قرار دادند.
ابوعبیده، نام دو کنیز دیگر را نیز افزوده است: یکی، جمیله که پیامبر اکرم ج وی را از میان اسیران انتخاب کردند؛ و دیگری، کنیزی که زینب بنت جحش، به آن حضرت ج هبه کرده بود.
(28) حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِیُّ، حَدَّثَنَا الْفُضَیْلُ بْنُ سُلَیْمَانَ، حَدَّثَنَا فَائِدٌ مَوْلَى عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی رَافِعٍ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: حَدَّثَنِی عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِیٍّ، عَنْ جَدَّتِهِ سَلْمَى، أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ، وَابْنَ عَبَّاسٍ، وَابْنَ جَعْفَرٍ أَتَوْهَا فَقَالُوا لَهَا: اصْنَعِی لَنَا طَعَامًا مِمَّا کَانَ یُعْجِبُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَیُحْسِنُ أَکْلَهُ . فَقَالَتْ: یَا بُنَیَّ لاَ تَشْتَهِیهِ الْیَوْمَ قَالَ: بَلَى اصْنَعِیهِ لَنَا. قَالَ: فَقَامَتْ فَأَخَذَتْ شَیئًا مِنْ شَعِیرٍ، فَطَحَنَتْهُ، ثُمَّ جَعَلَتْهُ فِی قِدْرٍ، وَصَبَّتْ عَلَیْهِ شَیْئًا مِنْ زَیْتٍ وَدَقَّتِ الْفُلْفُلَ وَالتَّوَابِلَ، فَقَرَّبَتْهُ إِلَیْهِمْ، فَقَالَتْ: هَذَا مِمَّا کَانَ یُعْجِبُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَیُحْسِنُ أَکْلَهُ.
178 ـ (28) ... از سَلمی، مادر بزرگ عُبید الله بن علی روایت شده که وی گفته است: حسن بن علیب، عبدالله بن عباسب و عبدالله بن جعفرب به نزد او رفتند و بدو گفتند: برای ما غذایی درست کن که رسول خدا ج آن را دوست میداشتند و خوردنش را میپسندیدند.
سَلمیل بدانها گفت: پسرم! امروز تو نسبت به چنان خوراکی [که پیامبر ج دوست میداشتند و خوردنش را میپسندیدند] در خود اشتهایی نمییابی و از آن نمیخوری!
گفتند: ما بدان خوراک اشتهاء، داریم، پس آن را برای ما تهیه و آمادهساز.
راوی گوید: سَلمیل از جای برخاست و مقداری جو برداشت و آن را آرد کرد؛ سپس آرد جو را در دیگی ریخت و مقداری روغن زیتون برآن افزود و فلفل و ادویه نیز بر آن پاشید؛ آنگاه آن را برای حسن بن علیب، عبدالله بن عباسب و عبدالله بن جعفرب آورد و بدانها گفت: این همان خوراکی است که پیامبر ج آن را خوش میداشتند و خوردنش را میپسندیدند.
&
«الحسن بن علی»: در برخی از نسخههای شمائل، به جای «حسن بن علی»، «حسین بن علی» ذکر شده است.
«اَتوها»: به خدمت سَلمیل آمدند.
«اِصنعی»: فعل امر؛ درست کن، فراهم ساز، تهیه کن.
«یحسن اکله»: خوردن آن غذا را میپسندید و دوست میداشت.
«یا بُنَیّ!»: پِسَرکَم. در اینجا مناسب بود که به جای «یا بنیَّ»، «یا ابنائی» بگوید؛ چرا که آنها سه نفر [حسن، ابن عباس و ابن جعفر] بودند؛ و این احتمال وجود دارد که سؤال کننده، یکی از آنها بوده باشد. از این رو سَلمیل خطاب به فرد سؤال کننده گفته است: «یا بُنیَّ».
و احتمال دارد که آن فرد سؤال کننده، حسن بن علیب باشد؛ چرا که وی از ابن عباسب و ابن جعفرب، بزرگتر و برتر بود.
«لا تشتهیه الیوم»: چون امروز حالات مسلمانان تغییر کرده و تنگی در معیشت و زندگی دور شده، و مردم به خوردن غذاهای لذیذ و خوشمزه عادت کردهاند؛ از این رو تو نسبت به چنان خوراکی که پیامبر ج در روزگار خویش دوست میداشتند و خوردنش را میپسندیدند، در خود اشتهایی نمییابی!
«بَلی»: آری. حرف تصدیق و ایجاب است و پس از استفهام واقع میشود: «ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه؟ بلی: آیا انسان میپندارد که استخوانهایش را جمع نخواهیم کرد؟ آری». یا پس از تمنّی واقع میشود: «لو انّ لی کرّة فاکون من المحسنین، بلی قد جاءتک آیاتی فکذّبت بها: کاش مرا بازگشتی بودی، پس از نیکوکاران میشدم. آری به تحقیق آیتهای من بر تو آمد، پس آنها را تکذیب کردی».
و یا پس از استفهامِ مقرون به نفی واقع میشود: «الست بربکم؟ قالوا بلی: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری».
«فَطَحَنَتهُ»: دانههای جو را با دستاس آرد کرد.
«قِدر»: دیگ.
«صَبَّت»: ریخت.
«زَیت»: روغن زیتون.
«دقّت»: ریخت و پاشید.
«الفُلفُل»: فِلفِل. دانهای است ریز و سیاه رنگ؛ دارای طعم تند و تیز. ساییده شدهی آن، برای خوش طعم ساختن اغذیه به کار میرود. بوتهاش باریک و بلند و دارای برگهای بیضی نوک تیز است و مانند لبلاب به درختان و اشیای مجاور خود میپیچد. دانههایش مانند خوشهی انگور از شاخهها آویزان میشود؛ در جاهایی که هوا گرم باشد، مانند: هندوستان به ثمر میرسد و تا سی سال بار میدهد.
«التّوابل»: جمع «التّابل»، به معنی: دیگ افزار. اشیایی خشک که به وسیلهی آن غذا را خوشبو و معطر سازند. داروهایی که در اغذیه میریزند، مانند: زیره و فلفل و زردچوبه و دارچین و هِل.
(29) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ قَیْسٍ، عَنْ نُبَیْحٍ الْعَنَزِیِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: أَتَانَا النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی مَنْزِلِنَا، فَذَبَحْنَا لَهُ شَاةً، فَقَالَ: «کَأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّا نُحِبُّ اللَّحْمَ». وَفِی الْحَدِیثِ قِصَّةٌ.
179 ـ (29) ... جابربن عبداللهب گوید: رسول خدا ج به منزل ما تشریف آوردند و ما نیز برای ایشان گوسفندی را کشتیم؛ [و پس از اینکه آن حضرت ج به خانهی ما آمدند، به اهل خانه] فرمودند: گویا میدانستند که ما گوشت را دوست داریم [از این رو ما را برای خوردن آن دعوت کردند].
و در پی این حدیث، داستانی [طولانی] بیان شده است.
&
«منزلنا»: منزل: جای فرود آمدن، خانه، سرای.
«فذبحنا»: پس سربریدیم و کشتیم.
«و فی الحدیث قصة»: و این حدیث، داستانی دارد. و دورنمای این داستان چنین است که در جنگ خندق و در وقت کندن خندق، جابربن عبداللهب مشاهده کرد که پیامبر اکرم ج سخت گرسنهاند. گوسفندی را که داشت ذبح کرد. همسرش نیز یک صاع جو که داشت آسیاب کرد. آنگاه از رسول خدا ج محرمانه درخواست کرد که با چند تن از یارانشان به میهمانی بیایند. پیامبر اکرم ج به اتفاق همگی اهل خندق که یکهزار تن بودند به مهمانی جابرس رفتند. آن یکهزار تن همگی از آن غذا خوردند و سیر شدند و همچنان قطعات گوشت بود که لای نان گذاشته میشد و خمیرها بود که نان میشد.
اینک سر رشتهی سخن را به دست جابر بن عبداللهب میدهیم تا این داستان را آنچنان که دیده است برای ما توصیف کند.
جابربن عبداللهب گوید:
«ما داشتیم خندق میکندیم، مردم نزد رسول خدا ج آمده و گفتند: اینجا با تکه زمین سفت و سختی روبرو شدهایم که حفر آن مشکل است. آن حضرت ج فرمودند: خودم آن را درست میکنم، سپس برخاست در حالی که سنگ بر شکمش بسته بود؛ آن تکه زمین سفت و سخت را با کلنگ زد که بر اثر آن همچون تپهی ریگ، روان گشت؛ من وقتی حال و وضع رسول خدا ج را دیدم، بدیشان گفتم: ای رسول خدا ج! اجازه دهید تا به منزل بروم. ایشان اجازه دادند؛ من به منزل رفتم و به همسرم گفتم: رسول خدا ج را در حالی دیدم که صبر و تحمل آن مشکل است، آیا چیزی برای خوردن دارید؟ او گفت: ما فقط مقداری جو و یک بزغاله داریم. من فوراً بزغاله را ذبح کردم و همسرم کمی جو آرد کرد. وقتی گوشت را داخل دیگ گذاشتیم، من خدمت رسول خدا ج رسیدم و گفتم: ای رسول خدا ج! کمی غذا آماده کردهایم، شما و یک یا دو نفر دیگر تشریف بیاورید و هم اکنون آرد آماده نان شدن است و دیگ بر اجاق گذاشته شده و نزدیک است پخته شود. آن حضرت ج پرسیدند: چه قدر است؟ من مقدار آن را عرض کردم. پیامبر ج فرمودند: خیلی زیاد است؛ برو به همسرت بگو: دیگ را پایین نکند و نان را از تنور بیرون نیاورد، تا این که من بیایم؛ آنگاه رسول خداج خطاب به تمام مردم فرمود: برخیزید و برویم. مهاجرین و انصار بلند شدند.
وقتی من پیش همسرم رفتم، گفتم: وای برتو! رسول خدا ج با مهاجرین و انصار و همراهانش دارد تشریف میآورد. همسرم گفت: آیا رسول خدا ج از شما چیزی پرسید؟ گفتم: آری.
آن حضرت ج تشریف آورده و به مردم گفتند: داخل شوید، ولی ازدحام نکنید. آن حضرت ج شخصاً نان را تکه تکه میکرد و گوشت بر آن میگذاشت.
همین که نان و گوشت را از تنور و دیگ برمیداشت، درب تنور و دیگ را میپوشانید. بدین ترتیب پیامبراکرم ج غذا به اصحابش تقدیم میکرد، تا این که همگی سیر شدند. بعد به همسرم فرمود: اکنون غذای باقی مانده را هم خودتان بخورید و هم به دیگران هدیه کنید؛ چرا که مردم دچار گرسنگی شدهاند.»[بخاری]
(30) حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ ابْنِ عَقِیلٍ: أَنَّهُ سمعَ جَابِرًا ـ قَالَ سُفْیَانُ: وَحَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُنْکَدِرِ، عَنْ جَابِرٍ ـ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا مَعَهُ فَدَخَلَ عَلَى امْرَأَةٍ مِنَ الأَنْصَارِ، فذَبَحَتْ لَهُ شَاةً فَأَکَلَ مِنْهَا، وَأَتَتْهُ بِقِنَاعٍ مِنْ رُطَبٍ، فَأَکَلَ مِنْهُ، ثُمَّ تَوَضَّأَ لِلظُّهْرِ وَصَلَّى، ثُمَّ انْصَرَفَ، فَأَتَتْهُ بِعُلاَلَةٍ مِنْ عُلاَلَةِ الشَّاةِ، فَأَکَلَ ثُمَّ صَلَّى الْعَصْرَ وَلَمْ یَتَوَضَّأْ.
180 ـ (30) ... جابر بن عبداللهب گوید: رسول خدا ج در حالی که من همراهِ ایشان بودم، از خانه بیرون شدند، و به خانهی زنی از انصار رفتند. آن زن انصاری، برای آن حضرت ج گوسفندی را سربرید [و گوشت آن را پخت و آمادهی خوردن نمود]. آن حضرت ج نیز از گوشت آن گوسفند خوردند؛ سپس آن زن برای پیامبر اکرم ج سبدی خرما آورد، و آن حضرت ج نیز مقداری از آن خرماها را تناول فرمودند؛ سپس برای نماز ظهر وضو گرفتند و نماز خواندند؛ و چون از نماز برگشتند، آن زن باقی ماندهی گوشت گوسفند را آوردند؛ و رسول خدا ج نیز از آن خوردند و بدون آنکه وضویی بگیرند، نماز عصر را خواندند.
&
«قِناع»: سبد. ظرف چوبی یا فلزی مسطّح و گرد لبهدار یا بیلبه که در آن خوردنی و میوه یا چیز دیگر بگذارند.
«رُطب»: خرمای تازه، خرمای نورس.
«عُلالة»: باقیماندهی گوشت یا چیز دیگر.
و از عبارت «فاکل ثم صلّی العصر، و لم یتوضّأ» دانسته میشود که وضو گرفتن از خوردن خوراکیهایی که با آتش پخته میشوند [ممّا مسّته النار] واجب نمیگردد. و ظاهر این حدیث، دلالت بر آن دارد که جابربن عبداللهب میخواسته است بگوید که وضو از خوردن «ممّا مسّته النار» واجب نمیشود.
(31) حَدَّثَنَا الْعَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدٍ الدُّورِیُّ، حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا فُلَیْحُ بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ أَبِی یَعْقُوبَ، عَنْ أُمِّ الْمُنْذِرِ، قَالَتْ: دَخَلَ عَلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَعَهُ عَلِیٌّ، وَلَنَا دَوَالِی مُعَلَّقَةٌ، قَالَتْ: فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْکُلُ وَعَلِیٌّ مَعَهُ یَأْکُلُ، فَقَالَ لِعَلِیٍّ: «مَهْ یَا عَلِیُّ، فَإِنَّکَ نَاقِهٌ»! قَالَتْ: فَجَلَسَ عَلِیٌّ وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْکُلُ، قَالَتْ: فَجَعَلْتُ لَهُمْ سِلْقًا وَشَعِیرًا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِعَلِیٍّ: «مِنْ هَذَا فَأَصِبْ فَإِنَّ هَذَا أَوْفَقُ لَکَ».
181 ـ (31) ... اُم منذرل [دختر قیس انصاری] گوید: رسول خدا ج درحالی که علی بن ابی طالبس همراهشان بود، به خانهی من آمدند؛ و برای ما [در آن زمان] خوشههای خرمایی بود که آنها را به ریسمان بسته و از سقف یا جای دیگر آویزان و آویخته کرده بودیم.
اُم منذرل در دنبالهی سخنانش گوید: رسول خدا ج شروع به خوردن خرماها نمودند و علی بن ابی طالبس نیز همراه ایشان میخورد؛ آن حضرت ج به علیس فرمودند: دست نگهدار و از خوردن باز ایست! زیرا که تو تازه از کمند بیماری بهبود یافتهای و دوران نِقاهت را داری پشت سر میگذاری!
اُم منذرل گوید: علیس [بر حسب فرمان رسول خدا ج از خوردن باز ایستاد و] نشست؛ ولی پیامبر ج همچنان به خوردن ادامه میدادند.
اُم منذرل در ادامه گوید: سپس برای آنان سوپی از چغندر و جو آماده ساختم؛ [و چون آن سوپ را به نزد آنان آوردم] پیامبر ج خطاب به علیس فرمودند: از این بخور؛ زیرا که برای تو مناسبتر و سازگارتر است.
&
«دَوالی»: جمع «دالیة»: خوشهی خرما. شاخهی پر خوشهی خرما.
«مُعَلَّقة»: شاخهی پر خوشهی خرما که آویزان و آونگ شده باشد. و «آونگ نمودن خوشهی خرما»: یعنی ریسمانی که خوشههای انگور یا خرما و یا میوهی دیگر را به آن ببندند و از سقف خانه یا دکان یا جای دیگر، آویزان کنند تا زمستان بماند.
«مَه»: اسم فعل مبنی؛ به معنی باز ایست و دست نگهدار.
«ناقِه»: آنکه از بیماری بهبودی یافته باشد و هنوز ضعف داشته باشد و دوران نقاهت را بگذراند.
«سِلقاً»: چغندر. گیاهی است از تیرهی اسفناجیان؛ دارای برگهای درشت و پهن؛ بیخ آن درشت و گلوله مانند یا مخروطی شکل؛ و بر سه قسم است: چغندر رسمی، چغندر فرنگی و چغندر قند.
چغندر رسمی: درشت و شیرین است و پختهی آن را میخورند و خام آن به مصرف تغذیهی حیواناتِ علفخوار میرسد.
چغندر فرنگی: پوست و مغزش سرخ رنگ است و چندان شیرین نیست؛ و در پختن بعضی خوراکیها به کار میرود.
چغندر قند: که آن را چغندر صنعتی هم میگویند؛ مخروطی شکل است و تا عمق 30 سانتی متر یا بیشتر در زمین فرو میرود؛ پوست و مغزش سفید و به طور متوسط از 14 تا 18 درصد مادهی قندی دارد و در کارخانههای قندسازی، از آن قند و شکر میگیرند. چغندر دارای مواد ازته و مواد چربی و قند و سلولز و فسفر و کلسیوم و آهن، و ویتامینهای A و B وC میباشد.
«شعیراً»: جو.
«فجعلت لهم سِلقاً و شعیراً»: یعنی برای پیامبر ج و علی بن ابی طالبس سوپی از چغندر و جو درست کردم.
«اَوفق»: سازگارتر و مناسبتر.
(32) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ السَّرِیِّ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ یَحْیَى، عَنْ عَائِشَةَ بِنْتِ طَلْحَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، أُمِّ الْمُؤْمِنِینَ رَضِی الله عنها قَالَتْ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْتِینِی فَیَقُولُ: «أَعِنْدَکِ غَدَاءٌ؟» فَأَقُولُ: لاَ . قَالَتْ: فَیَقُولُ: «إِنِّی صَائِمٌ» قَالَتْ: فَأَتَانِی یَوْمًا، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّهُ أُهْدِیَتْ لَنَا هَدِیَّةٌ قَالَ: «وَمَا هِیَ؟» قُلْتُ: حَیْسٌ، قَالَ: «أَمَا إِنِّی أَصْبَحْتُ صَائِمًا» قَالَتْ: ثُمَّ أَکَلَ.
182 ـ (32) ... ام المؤمنین عایشهل گوید: گاهی اوقات اتفاق میافتاد که رسول خدا ج [در اوائل روز] به نزدم میآمدند و میفرمودند: آیا در نزد تو غذایی برای خوردن است؟ من میگفتم: خیر. آنگاه ایشان میفرمودند: پس من نیّت روزه میکنم.
روزی دیگر به نزدم آمدند؛ بدیشان گفتم: ای رسول خدا ج! امروز برای ما به رسم تعارف، هدیهای پیشکش شده است. آن حضرت ج فرمودند: آن هدیه و پیشکش چیست؟ گفتم: خرمایی است که با کشک و روغن و آرد آمیخته شده است. آن حضرتج فرمودند: امّا من امروز قصد روزه داشتم [از این رو از دیشب، نیّت روزه نمودم]. عایشهل گوید: آنگاه پیامبر اکرم ج از آن خرما که با کشک و آرد و روغن آمیخته شده بود، تناول فرمودند [و روزهی مستحبّی خویش را افطار نمودند].
&
«غَداء»: طعام و خوراکی که در وقت چاشت خورده شود. طعام بامداد [صبحانه]. غذایی که صبح بخورند. مقابل «عَشاء» که غذای شب است. جمع: «اغدیة».
«انِّی صائمٌ»: [پیامبر اکرم ج وقتی میدیدند که در اوائل صبح، غذایی برای خوردن نیست، میفرمودند:] من نیّت روزه نمودم.
و از این بخش از حدیث، معلوم میشود که نیّت روزهی نفلی و مستحبّی، در روز [البته تا زوال] درست است.
«اُهدیت»: هدیه و پیشکش شده است.
«حَیسٌ»: خرمایی که با کشک و روغن و آرد، آمیخته شده باشد.
«اَما»: حرف استفتاح است به معنی «اَلا» [هان]؛ و بیشتر قبل از قسم قرار میگیرد: «اما والذی ابکی و اضحک: هان! سوگند به آنکه بگریاند و بخنداند». و نیز برای تحقیق سخنی است که پس از آن میآید و به معنی «حَقًا» است: «اما انّ زیداً عاقل و مهذَّب: زید، حقًا خردمند و تربیت شده است».
و به عنوان حرف عَرض و به معنی «لولا» نیز میآید و به فعل اختصاص مییابد: «اما تقعد: آیا نمینشینی». که در این صورت، مرکب از همزهی استفهام و ماء نافیه است.
«اَصبحتُ صائماً»: در حالی صبح کردم که از دیشب نیّت روزه نمودم.
«ثمَّ اَکَلَ»: آنگاه پیامبر ج خوردند. از این بخش از حدیث معلوم میشود که درست است روزهی مستحبّی را افطار نمود.
(33) حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ، حَدَّثَنَا أَبِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی یَحْیَى الأَسْلَمِیِّ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ أَبِی أُمَیَّةَ الأَعْوَرِ، عَنْ یُوسُفَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلاَمٍ قَالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَخَذَ کِسْرَةً مِنْ خُبْزِ الشَّعِیرِ فَوَضَعَ عَلَیْهَا تَمْرَةً وَقَالَ: «هَذِهِ إِدَامُ هَذِهِ» وَأَکَلَ.
183 ـ (33) ... یوسف بن عبد بن سلامب گوید: رسول خدا ج را دیدم که تکّهای نان جوین برداشتند و دانهای خرما بر آن نهادند و فرمودند: این خرما، خورش این نان است؛ آنگاه از آن تناول فرمودند.
&
«کسرةً»: پارهای از نان.
«فوضع»: گذاشت و نهاد.
«هذه اِدام هذه»: این خرما، خورش این نان است. «هذه» اول به خرما، و «هذه» دوم به «خبز الشعیر» برمیگردد.
ناگفته نماند که حدیث بالا در نسخهی صحیح دیگر، از پدر یوسف، یعنی «عبدالله بن سلام» نیز نقل شده است. از این رو بر مبنای آن نسخه، یوسف، حدیث را از پدرش، از رسول خدا ج نقل نموده است. بر خلاف نسخهی مزبور که خود یوسف، حدیث را از پیامبر ج روایت نموده است.
(34) حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَنْبَأَنَا سَعِیدُ بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ الْعَوَّامِ، عَنْ حُمَیْدٍ، عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یُعْجِبُهُ الثُّفْلُ. قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: یَعْنِی مَا بَقِیَ مِنَ الطَّعَامِ.
184 ـ (34) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج دُردی و تَه نشینِ غذا در دیگ را دوست میداشتند.
عبدالله بن عبدالرحمن [استاد امام ترمذی و یکی از راویان این حدیث] گوید: مقصود از «ثُفل»: همان چیز از خوراک است که در تَه دیگ باقی بماند.
&
«الثُّفل»: آنچه از غذا که تَه دیگ باقی بماند. «تَه دیگی».
اینکه پیامبر اکرم ج غذای تَه دیگ را دوست داشتند، خود بیانگر سه قضیه است:
1- این کار نشانگر تواضع و فروتنی پیامبر ج بوده است. به راستی که پیامبر ج با دو خصلت سادگی و تواضع، آیینهی تمام نمای کرامتی بود که خداوند برای انسان قائل شده است؛ کرامتی که از درون وجود انسان به او داده میشود و نمیتواند آن را با ظواهر فریبنده و تصنّعی، پیرامون خود فراچنگ آورد.
پیامبر ج خودِ سادگی و تواضع بود که در مرد کاملی تجلّی یافته بود. این سادگی از درون جانش برخاسته بود، و لذا او مظاهر کاذبِ ریاست و فرمانروایی و یا تجمّلات و تکلّفاتی را که لازمهی آنها است؛ و نیز کردار و گفتار عوام فریبانهای راکه پیرامون وی گرد آمده بود، متلاشی کرد. پیامبر ج فردی نزدیک، باوقار، جوانمرد، خوشخوی و خوش برخورد و متواضع و فروتن بود.
پیامبر اکرم ج در خوراک، مسکن و پوشاک نیز متواضع بود؛ همچون یک نفر از عامهی مردم غذا میخورد، لباس میپوشید و زندگی به سر میکرد و ـ در حالی که از مِکنت و اقتدار تامّ برخوردار بود ـ در یک ردیف اتاق سادهی ساخته شده با خشت به سر میکرد که بین هر اتاق با اتاق دیگر، دیواری از شاخهی درخت خرما قرار داشت که آن هم گِل اندود شده و با چرم یا پوششی سیاه رنگ و بافته از موی، پوشیده شده بود!!
دعوت فرد آزاد و برده و کنیز و مستمند را میپذیرفت، و عذر فرد عذر خواه را قبول میکرد؛ جامهاش را خود وصله میزد، و کفشش را با دست خود پینه مینمود و به خودش رسیدگی میکرد و زانوی شترش را با عِقال میبست؛ با بردهها غذا میخورد و حاجت شخص ناتوان و تهیدست را برآورده میساخت.
همهی این سادگی و تواضع، برخاسته از وجود پاکش، که آیینهی تمام نمای وی بود، چیزی از هیبت و محبت وی نکاست. در توصیف او گفته شده است: «هرکس برای بار اول او را میدید، وی را با دیدهی احترام و شکوه مینگریست؛ و هر کس با او همنشین میشد، او را دوست میداشت»؛ و لذا رابطهی مردم واصحابش با وی، رابطهای سرشار از ادب و محبت و متانت و وقار کامل بود؛ متکبر و خواه نبود، اما اسائهی ادب را نمیپسندید.
به هر حال، دربارهی هیچ کس و هیچ چیز به اندازهی پیامبر بزرگوار اسلام، حضرت محمد ج سخن نگفتهاند، کتاب ننوشتهاند، تحقیق نکردهاند، و به تجزیه و تحلیل نپرداختهاند؛ چه اعراب و چه غیر آنها؛ چه مسلمانان و چه غیر مسلمانان از مستشرقان و خاورشناسان. علتش هم کاملاً واضح و روشن است؛ زیرا عظمت و بزرگی هیچ کس نه تنها به عظمت و بزرگی او نمیرسد که بدان نزدیک هم نمیشود.
2- چون غذای تَه دیگ، غالباً کم چربیتر و پختهتر است، پیامبر ج آن را دوست میداشتند.
3- معمولاً آن حضرت ج میهمان و اهل و عیال خویش را بر خود ترجیح میدادند و نخست از غذای دیگ برای آنان غذا میدادند و تَه ظرف برای خودشان باقی میماند.