(1) حَدَّثَنَا سُوَیْدُ بْنُ نَصْرٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ الْمُبَارِکِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ مُطَرِّفٍ ـ وَهُوَ ابْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الشِّخِّیرِ ـ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: أَتَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ یُصَلِّی، وَلِجَوْفِهِ أَزِیزٌ کَأَزِیزِ الْمِرْجَلِ مِنَ الْبُکَاءِ.
322 ـ (1)...مطرّف، از پدرش، عبدالله بن شخّیرس روایت میکند که وی گفت: در حالی پیش رسول خدا ج رفتم که ایشان نماز میخواندند؛ (و چنان در نماز میگریستند که) صدای گریستن ایشان به سان جوشیدن دیگ بود!
&
«ازیزٌ»: آواز، بانگ، صوت، آواز جوشش دیگ، گرمی و سوزش و جنبش.
«المِرجل»: دیگ.
(2) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا مُعَاوِیَةُ بْنُ هِشَامٍ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَبِیْدَةَ، عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضَی الله عَنهُ قَالَ: قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اقْرَأْ عَلَیَّ» فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَقَرَأُ عَلَیْکَ وَعَلَیْکَ أُنْزِلَ؟! قَالَ: «إِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْ غَیْرِی» فَقَرَأْتُ سُورَةَ النِّسَاءِ حَتَّى بَلَغْتُ (وَجِئِنَا بِکَ عَلَى هَؤُلاَءِ شَهِیدًا) قَالَ: فَرَأَیْتُ عَیْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ تَهْمُِلاَنِ.
323 ـ (2)…عبدالله بن مسعود سگوید: پیامبر ج به من فرمودند: برای من قرآن بخوان. بدیشان گفتم: ای رسول خدا ج! آیا من برای شما قرآن را بخوانم، در صورتی که قرآن بر شما نازل شده است؟! آن حضرت ج فرمودند: من دوست دارم که قرآن را از غیر خود بشنوم.
عبدالله بن مسعودس گوید من نیز شروع به تلاوت سورهی «نساء» کردم و چون به این آیه رسیدم: ﴿فَکَیۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن کُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِیدٖ وَجِئۡنَا بِکَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِیدٗا٤١﴾ [النساء: 41]؛ «ای محمد ج! حال اینان چگونه خواهد بود بدانگاه که از هر ملتی، گواهی (از پیغمبران برای شهادت بر قوم خود) بیاوریم و تو را نیز به عنوان شاهدی بر (قوم خود، از جملهی) اینان (یعنی تنگ چشمان و نافرمایان) بیاوریم؟»؛
مشاهده کردم که از چشمهای مبارک رسول خدا ج اشک میبارید.
&
«اقرأ علیّ»: برای من قرآن بخوان.
«تهمِلان»: چشمها اشک میبارید و از آنها اشک فرو میریخت.
«شهیداً»: گواه. پیامبر ج در روز رستاخیز، بر کسانی که پیام الهی را به آنان ابلاغ کرده، گواه آورده میشود تا بر مؤمنان به ایمانشان و بر کافران به کفرشان و بر منافقان به نفاقشان گواهی دهد.
و به این ترتیب علاوه بر گواهی اعضای پیکر آدمی، و گواهی زمینی که بر آن زیست کرده، و گواهی فرشتگان خدا بر اعمال او، هر پیامبری نیز گواه امت خویش است به این که پیام الهی را به آنان ابلاغ کردهاند؛ و پیامبر گرامی اسلام ج که آخرین و بزرگترین پیامبران الهی است، نیز گواه بر امّت خود و سایر امتها خواهد بود.
(3) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ ،حَدَّثَنَا جَرِیرٌ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: انْکسفَتِ الشَّمْسُ یَوْمًا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی حَتَّى لَمْ یَکَدْ یَرْکَعُ، ثُمَّ رَکَعَ، فَلَمْ یَکَدْ یَرْفَعُ رَأْسَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَلَمْ یَکَدْ أَنْ یَسْجُدَ، ثُمَّ سَجَدَ، فَلَمْ یَکَدْ أَنْ یَرْفَعَ رَأْسَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَلَمْ یَکَدْ أَنْ یَسْجُدَ، ثُمَّ سَجَدَ فَلَمْ یَکَدْ أَنْ یَرْفَعَ رَأْسَهُ، فَجَعَلَ یَنْفُخُ وَیَبْکِی، وَیَقُولُ: «رَبِّ أَلَمْ تَعِدْنِی أَنْ لاَ تُعَذِّبَهُمْ وَأَنَا فِیهِمْ؟! رَبِّ أَلَمْ تَعِدْنِی أَنْ لاَ تُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ؟! وَنَحْنُ نَسْتَغْفِرُکَ». فَلَمَّا صَلَّى رَکْعَتَیْنِ انْجَلَتِ الشَّمْسُ، فَقَامَ فَحَمِدَ اللَّهَ تَعَالَى، وَأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آیَتَانِ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ، لاَ یَنْکَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلاَ لِحَیَاتِهِ، فَإِذَا انْکَسَفَا فَافْزَعُوا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ تَعَالَى».
324 ـ (3)...عبدالله بن عمروس گوید: به روزگار رسول خدا ج روزی خورشید گرفت و کسوف اتفاق افتاد؛ از این رو پیامبر گرامی اسلام به نماز ایستادند و چنان قرائت و قیام نماز را طولانی نمودند که گویا نمیخواستند به رکوع بروند؛ آنگاه به رکوع رفتند و چنان در حال رکوع باقی ماندند که گویا نمیخواستند سر خویش را از رکوع بردارند.
سپس سر خویش را از رکوع برداشتند و چنان در قیامِ پس از رکوع ایستادند که گویی نمیخواستند به سجده بروند؛ آنگاه به سجده رفتند و چنان در حال سَجده باقی ماندند که گویی نمیخواستند سر را از سجده بر دارند؛ پس از آن سر را از سجده بر داشتند و چنان در میان دو سجده نشستند که گویی نمیخواستند به سجده بروند؛ آنگاه به سجده رفتند و بهگونهای سجده را طولانی نمودند که گویی نمیخواهند سر را از سجده بردارند؛ و در حال سجده بسیار میگریستند و بیتابی میکردند و با خود میگفتند:
«رَبِّ أَلَمْ تَعِدْنِی أَنْ لاَ تُعَذِّبَهُمْ وَأَنَا فِیهِمْ؟! رَبِّ أَلَمْ تَعِدْنِی أَنْ لاَ تُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ؟! وَنَحْنُ نَسْتَغْفِرُکَ»؛ «پروردگارا! آیا به من مژده و نوید ندادی که تا زمانی که من در میان آنها هستم، آنان را عذاب نفرمایی؟ بار خدایا! آیا به من وعده ندادی که تا زمانی که آنان استغفار میکنند و از تو آمرزش میخواهند، آنها را عذاب نکنی؟ بار خدایا! ما از تو آمرزش گناهانمان را خواهانیم و رحمت و لطف تو را چشم میداریم.»
عبدالله بن عمروس گوید: چون رسول خدا ج دو رکعت نماز خورشید گرفتگی خواندند، خورشید ظاهر شد و کسوف برطرف گردید؛ از این رو آن حضرت ج از جای برخاستند و به سپاس و ستایش خداوندی، مشغول شدند و به بیان پرتوی از حمد و ستایش و تعریف و تمجید او تعالی پرداختند، و آنگاه فرمودند:
«بیتردید خورشید و ماه هر دو مخلوق و نشانه و دلیل و برهانی بر وجود و قدرت و عظمت ذات خداوند میباشند (و هر یک از آنها دارای خصوصیّات و قوانین مختص به خود هستند) و به خاطر فوت کسی یا تولّد فردی به حالت کسوف (کم نوری یا بینوری) در نمیآیند؛ و هر گاه خسوف و کسوف اتفاق افتاد و خورشید و ماه بینور یا کم نور گردیدند، فوراً به یاد و ذکر خدا مشغول شوید (تا از عذاب و غضب خدا در امان باشید.)»
&
«اَنکَسَفَتِ الشَّمسُ یَومَاً عَلَی عَهدِ رَسُول الله ج»: به روزگار پیامبر ج روزی خورشید گرفت. به احتمال زیاد این خورشید گرفتگی به روز مرگ ابراهیم پسر رسول خدا ج صورت گرفته است.
چنانکه در کتب تاریخی و روایی نقل شده که روز مرگ ابراهیم خورشید گرفت؛ مردم گفتند: خورشید به واسطهی مرگ ابراهیم گرفت. چون رسول خدا ج این خبر را شنیدند، از خانه بیرون آمدند و خطبهای ایراد فرمودند؛ نخست سپاس و ستایش الهی را به جای آوردند و سپس فرمودند: ای مردم! خورشید و ماه، دو نشانه از نشانههای قدرت خدایند، و برای مرگ و زندگی کسی نمیگیرند؛ و چون خورشید و ماه گرفتگی میبینید به مساجد پناه برید. و در این هنگام رسول خدا ج گریست. مردم گفتند: ای رسول خدا ج! شما که پیامبرید گریه میکنید؟ فرمود: من هم انسانم، چشم میگرید و دل افسرده میشود و چیزی نمیگوئیم که خدا را به خشم آورد؛ به خدا سوگند ای ابراهیم! ما بر تو اندوهناکیم.
گویند: ابراهیم هنگام مرگ هیجده ماهه بود؛ و پیامبر ج فرمود: برای او در بهشت دایهای است.
«کسوف»: گرفته شدن خورشید؛ تاریک شدن قرص خورشید هنگامی که ماه میان زمین و خورشید واقع میشود و نمیگذارد اشعهی خورشید به زمین برسد؛ اگر تمام خورشید بگیرد کسوف کلّی، و اگر قسمتی از آن گرفته شود، کسوف جزئی نامیده میشود.
«خسوف»: گرفته شدن ماه؛ و این حالت در اثر حائل شدن زمین میان خورشید و ماه رخ میدهد و تمام یا قسمتی از ماه تاریک میشود؛ زیرا جرم زمین، مانع رسیدن نور خورشید به ماه میگردد. در فارسی «ماه گرفتگی» میگویند.
»ألم تعدنی»: آیا به من مژده و نوید ندادی.
«ینفخ و یبکی»: سخت گریه میکرد.
«انجلت الشمس»: خورشید ظاهر و هویدا گشت و خورشید گرفتگی برطرف شد.
«اثنی علیه»: به بیان حمد و ستایش خدا پرداخت.
«لاینکسفان»: نمیگیرند، کم نور یا بینور نمیشوند.
«فافزعوا»: به خدا پناه برید، تضرّع کنید.
خورشید گرفتگی و یا ماه گرفتگی، از نشانههای قدرت و عظمت خداوند هستند که گاهی ظاهر میشوند و مناسب است که هنگام ظهور آنان، بندگان خدا با فروتنی و افتادگی تمام و با خشوع و خضوع کامل، در مقابل قدرت و عظمت خداوندِ دانا و توانا کرنش برند و خواهان رَحم و کَرم و لطف و احسان او شوند.
در زمان رسول خدا ج نیز درست همان روزی که فرزند شیر خوارشان ـ ابراهیم ــ تقریباً در یک و نیم سالگی دار فانی را وداع گفت، کسوف اتفاق افتاد.
در آن زمان، یکی از رسوم و باورهای غلط دوران جاهلیّت این بود که در اثر وفات مردان بزرگ، کسوف واقع میشود؛ گویی خورشید چادرسیاه ماتم بر سر کشیده است!
در وفات ابراهیم نیز این باور غلط تقویت شد؛ به گونهای که در برخی از روایات وارد شده که برخی از مردم به صراحت این باور غلط را بیان داشتند.
رسول خدا ج در آن موقع با ترس و نهایت بیم و هراس، دو رکعت نماز با جماعت اقامه کردند. این نماز با سایر نمازها متفاوت بود. آن حضرت ج قرائت این نماز را بسیار طولانی کرد و در وقت قرائت، بارها به بارگاه خدا خم شدند (گویا رکوع میکردند) و باز راست میایستادند و قرائت را به گونهای طولانی ادامه میدادند. ایشان رکوع و سجدهی آن نماز را نیز خیلی طولانی کردند و در قومه و جلسهی آن نیز زیاد طول دادند، و در اثنای نماز با تضرّع و خشوع تمام، دعا میکردند؛ پس از نماز خطبهای ایراد فرمودند و به نحو خاصّی این عقیده و باور جاهلی که «کسوف بر اثر مرگ مردان بزرگ پیش میآید» را رد کردند.
ایشان در این خطبه فرمودند: این عقیده و باور جاهلی، هیچ اصل و اساسی ندارد، بلکه در حقیقت خورشید و ماه دو نشانه از نشانههای عظمت و قدرت خداوندند و هنگامی که کسوف و خسوف صورت میگیرد باید با خشوع و فروتنی کامل به سوی خداوند متوجه شوند و به یاد او پناه ببرند و در بارگاه او تضرّع بنمایند.
به هر حال، از این روایت دانسته میشود که پیامبر ج قیام، قرائت، رکوع، سجده، قومه و جلسهی نماز کسوف را بسیار طولانی کردند در حالی که عادت پیامبر ج این نبود که نماز با جماعت را اینقدر طولانی کنند؛ بلکه از این کار منع مینمودند.
(4) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِی الله تعالی عَنهُما قَالَ: أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ابْنَةً لَهُ تَقْضِی، فَاحْتَضَنَهَا، فَوَضَعَهَا بَیْنَ یَدَیْهِ، فَمَاتَتْ وَهِیَ بَیْنَ یَدَیْهِ، وَصَاحَتْ أُمُّ أَیْمَنَ، فَقَالَ – یَعْنِی: النَّبیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ -: «أَتَبْکِینَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ؟!» فَقَالَتْ: أَلَسْتُ أَرَاکَ تَبْکِی؟ قَالَ: «إِنِّی لَسْتُ أَبْکِی، إِنَّمَا هِیَ رَحْمَةٌ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ بِکُلِّ خَیْرٍ عَلَى کُلِّ حَالٍ، إِنَّ نَفْسَهُ تُنْزَعُ مِنْ بَیْنِ جَنْبَیْهِ، وَهُوَ یَحْمَدُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ».
325 ـ (4)...عبدالله بن عباسب گوید: پیامبر ج یکی از دختر بچههای خویش (نواسهی دختری خویش، یعنی اُمامه دختر زینب، دختر رسول خدا ج ) را که در حال جان کندن بود، در آغوش گرفتند؛ سپس آن دختر را در جلو خویش بر زمین نهادند، و پس از ساعتی آن دختر در مقابل دیدگان رسول خدا ج دار فانی را وداع گفت و در گذشت؛ در این هنگام اُم ایمنل با صدای بلند شروع به گریستن کرد. رسول خداج بدو فرمودند: آیا در حضور فرستاده و پیامبر خدا چنین گریه میکنی؟
اُم ایمنل گفت: من میبینم که شما نیز گریه میکنید؟ آن حضرت ج فرمودند: گریهی من از ناشکیبایی و بیتابی نیست؛ بلکه این گریهی رحمت و رأفت و عطوفت و مهربانی است (که خداوند در دلهای انسانها قرار داده است)؛ همانا تمام اوضاع و احوال شخص مومن، برای وی خیر است؛ (و در هر حال بدو خیر و نیکی میرسد؛ به طوری که اگر بدو نعمت برسد، شکر خدا را گوید، و اگر بدو نقمتی و بلایی رسد، در برابر آن صبر و شکیبایی میورزد)؛ و به راستی نفس مؤمن از میان دو پهلویش کشیده میشود، و با وجود این باز هم خداوند متعال را حمد و سپاس میگوید.
&
«ابنة له»: دختر پیامبر ج. برای این قسمت از حدیث دو تفسیر شده است:
1- مراد از دختر پیامبر ج نواسهی دختری ایشان به نام «اُمامة» است. اُمامة، دختر زینبل و او نیز دختر رسول خدا جاست. زینبل با ابوالعاص بن ربیع ازدواج کرد و حاصل ازدواج آنها دختری با نام «امامة» بود.
از این رو مراد از عبارت «ابنة له»: نواسهی دختری پیامبر ج است که به طور مجازی به پیامبر ج نسبت داده شده است؛ زیرا خود دختران پیامبر ج هیچ کدام از آنها در سنین کوچکی در نگذشتند، بلکه تمام دختران پیامبر ج بزرگ شدند و ازدواج کردند.
2- برخی از علماء و شارحان گفتهاند که لفظ «ابنة» نمیتواند صحیح باشد؛ زیرا در هیچ یک از کتابهای تاریخ و سیره نیامده است که پیامبر ج دختری را در سنین کوچکی از دست داده باشند. و نوههای دختری آن حضرت ج هم در حیات آن بزرگوار نمردهاند؛ از این رو به احتمال قوی به جای عبارت «ابنة» که به معنی «دختر بچه» است، کلمهی «ابن» به معنی «پسر بچه» درست است. و در این صورت میتوان آن را به ابراهیم پسر آن حضرت ج معنی نمود.
«تقضی»: در حال مرگ بود.
«فاحتضنها»: رسول خدا ج آن دختر بچه را در آغوش گرفت.
«صاحت»: جیغ کشید، با صدای بلند گریست.
«اُم ایمن»: نام وی: برکة دختر ثعلبة بن عمرو بن حصن بن مالک بن سلمة بن عمرو بن النعمان است. بدو «ام الظباء» نیز میگویند. وی کنیز و خادم رسول خدا ج بود که آن حضرت ج او را از پدرشان عبدالله به ارث برده بودند. آن حضرت ج وی را آزاد کرد و به ازدواج زیدس درآورد که حاصل ازدواج آنها، پسری به نام «اُسامة» شد. اُم ایمنل در جنگ اُحد و خیبر نیز شرکت کرد و زخمیها را مداوا نمود. و در اوائل خلافت عثمان بن عفانس درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.
«انّ المومن بکل خیر علی کلّ حال»: یعنی تمام اوضاع و احوال شخص مومن، برای وی خیر است؛ و در هر حال بدو خیر میرسد، به طوری که اگر به او نعمت و احسانی از جانب خدا برسد، شکر خداوند را به جای میآورد ـ از این رو برایش خیر است ـ ؛ و اگر به او مصیبت و بلایی برسد، باز هم در مقابل آن صبر و شکیبایی میورزد که باز نیز برای وی خیر خواهد بود.
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عَنها: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَبَّلَ عُثْمَانَ بْنَ مَظْعُونٍ وَهُوَ مَیِّتٌ وَهُوَ یَبْکِی، أَوْ قَالَ: عَیْنَاهُ تُهْرَاقَانِ.
327 ـ (5)...عایشهل گوید: رسول خدا ج چهرهی عثمان بن مظعونس را پس از مرگ وی بوسیدند، و در همان حال گریه میکردند.
یا راوی گوید: پیامبر ج چهرهی عثمان بن مظعونس را پس از مرگ او بوسیدند، در حالی که از چشمهای آن حضرت ج اشک فرو میریخت.
&
«قَبّل»: بوسید. پیامبر ج یا چهرهی عثمان بن مظعونس را بوسیدند و یا پیشانی او را[یعنی بین دو چشم او را].
«او قال»: این شک در گفتار، از ناحیهی راوی است.
«تهراقان»: از دو چشم پیامبر ج اشک فرو میریخت.
«عثمان بن مظعون»: عثمانس در جنگ بدر شرکت کرد و پس از بازگشت از جنگ بدر رحلت نمود. گویند: پیامبر ج میان عثمان بن مظعونس و ابوالهیثم بن تیهانس عقد برادری و اُخوّت بست و عثمان بن مظعونس در بدر شرکت کرد و در ماه شعبانی که سیامین ماه هجرت بود درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.
و عثمانس چنان مورد احترام رسول خدا ج بود و در نزد ایشان چنان گرانقدر و برگزیده بود که در وقت رحلت وی، پیامبر ج چهرهی او را بوسیدند و بر او گریستند، به گونهای که عایشهل گوید: اشکهای پیامبر ج را دیدم که بر گونهی عثمانس چکید.
(6) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، أَخْبَرَنَا أَبُو عَامِرٍ، حَدَّثَنَا فُلَیْحٌ وَهُوَ ابْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ هِلاَلِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِی الله عَنهُ قَالَ: شَهِدْنَا ابْنَةً لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَرَسُولُ اللَّهِ جَالِسٌ عَلَى الْقَبْرِ، فَرَأَیْتُ عَیْنَیهِ تَدمَعَانِ، فَقَالَ: «أَفِیکُمْ رَجُلٌ لَمْ یُقَارِفِ اللَّیْلَةَ؟» قَالَ أَبُو طَلْحَةَ: أَنَا، قَالَ: «انْزِلْ» فَنَزَلَ فِی قَبْرِهَا.
327 ـ (6)... انس بن مالکس گوید: در حالی به تشییع جنازهی یکی از دختران پیامبر ج حاضر شدیم که آن حضرت ج بر کنار گور نشسته بودند. انسس گوید: دیدم که از چشمهای آن حضرت ج اشک فرو میریزد. آنگاه رسول خدا ج فرمودند: آیا در میان شما کسی هست که دیشب با همسر خویش گرد نیامده باشد؟
ابوطلحهس گفت: من دیشب با همسر خود نزدیکی نکردهام! آن حضرت ج بدو فرمودند: تو وارد گور دخترم شو. ابوطلحهس نیز وارد گور او شد .
&
«شهدنا»: حاضر شدیم.
«ابنة لرسول الله ج»: مراد اُم کلثومل دختر رسول خدا ج است که پس از وفات خواهرش «رقیّهل»، به عقد نکاح عثمان بن عفانس درآمد.
«تدمعان»: چشمها اشک میریخت.
«لم یقارف اللیلة»: دیشب با همسر خویش نزدیکی نکرده باشد.
علماء و صاحب نظران اسلامی گفتهاند: عثمان بن عفّانس همسر ام کلثومل، در شب مرگ و حال احتضار او با یکی از کنیزان خویش گرد آمده بود، از این رو رسول خدا ج بر او خشمگین بودند. به گونهای که وقتی پیامبر ج فرمودند: «کسی وارد گور دخترم شود که دیشب با همسرش نزدیکی نکرده است»، عثمان بن عفانس خویش را کنار کشید؛ زیرا که وی در شب احتضار ام کلثومل با کنیزش نزدیکی کرده بود؛ از این سبب پیامبر ج او را از داخل شدن در گور منع کرد.
«انزل»: در گور فرود بیا.