(1) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ وَسَعِیدُ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ الْمَخْزُومِیُّ، وَغَیْرُ وَاحِدٍ قَالُوا: حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُبَیْدِاللَّهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تُطْرُونِی کَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى ابْنَ مَرْیَمَ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ، فَقُولُوا: عَبْدُاللَّهِ وَرَسُولُهُ».
330 ـ (1)... عمر بن خطابس گوید: رسول خدا ج فرمودند: در مدح و ستایش من، ازحدّ تجاوز نکنید، همانطور که مسیحیان در مدح و ستایش عیسی پسر مریم÷ از حد گذشتند (و گفتند عیسی پسر خدا است)؛ همانا من فقط بندهی خدا میباشم. و دربارهی من بگویید: محمد ج بنده و فرستادهی خدا است.
&
«لا تُطرونی»: در مدح و ستایش من از حد تجاوز نکنید.
آنچه به تواتر ثابت شده، این است که پیامبر ما حضرت محمد ج پسر عبدالله، پسر عبدالمطلب هاشمی قریشی میباشد. و از پدری به نام عبدالله و از مادری به نام آمنه دختر وهب، در شهر مکه، در عامالفیل، همانند یک انسان متولد شده، و همانند یک انسان رشد و نموّ یافته و همانند انبیاء و پیامبران مُرسلِ پیش از خود، مبعوث گردیده و متفاوت با دیگر پیامبران الهی نبوده است؛ تا آن اندازه که مشیّت الهی بود، در دنیا ماند و زندگی کرد؛ آنگاه همانند سایر انبیاء به سوی پروردگار بازگشت؛ ﴿إِنَّکَ مَیِّتٞ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ٣٠﴾ [الزمر: 30].
و همانطور که از پیامبران الهی در قیامت پرس و جو خواهد شد از ایشان نیز سؤال خواهد شد: ﴿۞یَوۡمَ یَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُیُوبِ١٠٩﴾ [المائدة: 109].
قرآن، عنوان بشر و انسانی بودن محمد ج را در چندین موضع تأکید نموده است و خداوند متعال در چندین آیه به ایشان دستور داده است که این مطلب را به مردم ابلاغ نمایند: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡ یُوحَىٰٓ إِلَیَّ...﴾ [الکهف: 110]، ﴿قُلۡ سُبۡحَانَ رَبِّی هَلۡ کُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا٩٣﴾ [الإسراء: 93].
و این بدان معنی است که پیامبر ج نیز بشری مانند سایر مردم است و جز وحی و رسالت، امتیازی از بقیهی مردم ندارد.
پیامبر معنی بشر بودن و بندگی خود را به درگاه خداوند بیان داشته است، و امت را از پیروی سنتهای ادیان گذشته که پیامبران خود را تقدیس و در مدح و ستایش آنان مبالغه و زیاده روی میکنند، بر حذر میدارد و میفرماید:
«در مدح و ستایش من از حد تجاوز نکنید، همانطور که مسیحیان در مدح عیسی پسر مریم از حد گذشتند و گفتند عیسی پسر خدا است؛ زیرا من فقط بنده و فرستادهی پروردگار میباشم.»
وقتی که پیامبر گرامی اسلام ج همانند سایر مردم، یک بشر است دیگر معنی ندارد که از نور یا از طلا و ... آفریده شده باشند، بلکه ایشان از آب جهندهای که از صُلب مرد و میان استخوانهای سینهی زن خارج میشود، آفریده شده است.
این از لحاظ مادهای که آن حضرت ج از آن آفریده شده است، اما از حیث رسالت و هدایت، ایشان نور خدا و چراغ فروزان هدایت و ارشاد هستند. چنانکه قرآن میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا٤٥ وَدَاعِیًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِیرٗا٤٦﴾ [الأحزاب: 45-46]؛ ﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ کَثِیرٗا مِّمَّا کُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَیَعۡفُواْ عَن کَثِیرٖۚ قَدۡ جَآءَکُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَکِتَٰبٞ مُّبِینٞ١٥﴾ [المائدة: 15]؛
﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلنُّورِ ٱلَّذِیٓ أَنزَلۡنَاۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٨﴾ [التغابن: 8]؛ ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ٨﴾ [المائدة: 8]
﴿الٓرۚ کِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَیۡکَ لِتُخۡرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِ رَبِّهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡحَمِیدِ١﴾ [إبراهیم: 1].
(2) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، أَنْبَأَنَا سُوَیْدُ بْنُ عَبْدِالْعَزِیزِ، عَنْ حُمَیْدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِی الله عنه: أَنَّ امْرَأَةً جَاءَتْ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَتْ لَهُ: إِنَّ لِی إِلَیْکَ حَاجَةً؟ فَقَالَ: «اجْلِسِی فِی أَیِّ طَرِیقِ الْمَدِینَةِ شِئْتِ أَجْلِسْ إِلَیْکِ».
331 ـ (2) ... انس بن مالکس گوید: زنی به نزد رسول خدا ج آمد و بدیشان گفت: مرا با شما نیازی است (و دوست دارم آن را فقط با شما در میان بگذارم).
رسول خدا ج نیز فرمودند: در هر راهی از راههای مدینه که میخواهی بنشین تا من به نزد تو آیم (و نیازت را پاسخ گویم).
&
«امرأة»: برخی از علماء گفتهاند که نام این زن «اُمّ زفر» بود که چندان عاقل نیز نبود.
«حاجة»: نیاز، کار، احتیاج، خواسته.
به هر حال، از این روایت تواضع و فروتنی پیامبر ج دانسته میشود؛ و ایشان از همه کس متواضعتر و از تکبّر و نِخوت از همه دورتر بودند. بینوایان را سرکشی میکردند و با تهیدستان نشست و برخاست داشتند و دعوت بردگان و زنان بیوه و دیوانه را اجابت میکردند و در میان یارانشان همانند یکی از آنان مینشستند و نمیگذاشتند که افراد آنچنان که پیش پای پادشاهان از جای برمیخیزند، پیش پای ایشان از جای برخیزند.
عایشهل میگوید: پای افزارشان را خود تعمیر میکردند، و جامهی خودشان را میدوختند، و با دستان خودشان همانند یکی از شماها در خانهی خودشان کار میکردند.
فردی از افراد بشر بودند؛ جامهی خودشان را وصله میزدند و گوسفند خویش را خود میدوشیدند و کارهای شخصی خودشان را انجام میدادند و هر کس برای گفتگو یا مسئلهای آن حضرت ج را نشسته یا ایستاده نگه میداشتند، بیش از طرف مقابل شکیبایی میورزیدند تا خود او انصراف حاصل کند. هر کس از ایشان حاجتی را میطلبید جز با روا کردن حاجت وی، یا با سخنی مطبوع و مقبول، او را باز نمیگردانیدند.
(3) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، أَنْبَأَنَا عَلِیُّ بْنُ مُسْهِرٍ، عَنْ مُسْلِمٍ الأَعْوَرِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِی الله عنه قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَعُودُ الْمَرضَی، وَیَشْهَدُ الْجَنَائِزَ، وَیَرْکَبُ الْحِمَارَ، وَیُجِیبُ دَعْوَةَ الْعَبْدِ، وَکَانَ یَوْمَ بَنِی قُرَیْظَةَ عَلَى حِمَارٍ مَخْطُومٍ بَحَبْلٍ مِنْ لِیفٍ، وَعَلَیْهِ إِکَافٌ مِنْ لِیفٍ.
332 ـ (3)...انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج بیماران را عیادت میکردند؛ در تشییع جنازهها شرکت مینمودند؛ بر الاغ سوار میشدند و دعوت بردگان را اجابت میکردند.
و آن حضرت ج به روز جنگ بنی قریظه، بر الاغی سوار بودند که لگامش ریسمانی بود که از لیف خرما بافته شده بود؛ و بر آن الاغ، پالانی از لیف خرما بود.
&
«یعود»: از بیمار عیادت میکرد.
«المرضی»: بیماران. دردمندان. پیامبر ج از هر بیماری، چه کافر و چه مسلمان، عیادت مینمودند.
«الجنائز»: جمع «جِنازة»: مرده، جسد مرده. و به فتح جیم: «جَنازة»: به تابوت اطلاق میشود.
«یجیب»: میپذیرفت، اجابت میفرمود.
«العبد»: برده.
«بنی قریظه»: وقتی رسول خدا ج به مدینهی منوره تشریف آورد، معاهده و قراردادی بین مهاجرین و انصار و یهود منعقد کرد و در آن معاهده با یهود صلح نمود و آنها را بر دین و اموالشان آزاد گذاشت و شرایطی را برای طرفین لازم الاجرا قرار داد. در این قرار داد «بند» زیر به چشم میخورد:
«هر کسی علیه امضاء کنندگان آن بجنگد، همگی موظف خواهند بود که متحد شوند و در برابر او یکدیگر را یاری کنند. امضاء کنندگان این قرارداد یکدیگر را در خیرخواهی و نیکی نه در گناه، یاری و کمک کنند و هر کسی بر مدینهی منوّره تهاجم آورد همگی دست به دست هم داده و از آن دفاع کنند.»
اما با وجود این پیمان صریح، «حی بن اخطب» یهودی که رئیس «بنی نظیر» بود موفق شد بنی قریظه را به نقض این پیمان و همدست شدن با قریش وادار کند، در صورتی که رئیس قبیله «کعب بن اسد قُرَظِی» گفته بود: ما تا به حال از محمد ج به جز راستگویی و وفاداری چیز دیگری ندیدهایم، اما همین «کعب بن اسد» پیمان شکنی کرد و از عهدی که با مسلمانان بسته بود، اظهار برائت نمود.
وقتی خبر پیمان شکنی به رسول خدا ج رسید، آن حضرت ج سعد بن معاذس را که سردار قبیلهی «اوس» و هم پیمان بنی قریظه بود به اتفاق «سعد بن عبادةس» که سردار قبیلهی خزرج بود و چند نفر دیگر از انصار نزد یهود فرستادند، تا مسأله را تحقیق و بررسی نمایند. وقتی این هیأت نزد یهود رفت، آنها را به مراتب، بدتر از آنچه شنیده بود یافت، طوری که نسبت به رسول خدا ج جسارت نمودند و گفتند: «مَن رسول الله؟»؛ «پیامبر کیست؟» ما که هیچ پیمانی با محمد ج نداریم.
بعد از این ماجرا، عملاً برای جنگ علیه مسلمانان دست به کار شدند و بدین طریق خواستند لشکر مسلمانان را از پشت، ضربه بزنند و این چیز به مراتب سختتر از تهاجم علنی و جنگ در جبهه بود.
این قضیه بر مسلمانان، بینهایت سخت و دشوار بود، به گونهای که سعد بن معاذس که بیش از دیگران به مهربانی و همدردی با یهود معروف بود و در هر موردی برای آنها دلسوزی میکرد، وقتی در خندق تیر خورد و رگ بازویش قطع شد و مرگش یقینی گشت، دعا کرد: «بارخدایا! مرا نکش تا اینکه دیدگانم را با سرانجام بنی قریظه روشن بگردانی و هلاکت آنها را با چشم خویش ببینم.»
وقتی رسول خدا ج همراه مسلمانان از خندق برگشتند و اسلحه خود را زمین گذاشتند، جبرئیل÷ به محضر آن حضرت ج رسید و گفت: ای رسول خدا! شما اسلحه خود را گذاشتهاید؟! آن حضرت ج فرمود: آری. جبرئیل گفت: اما فرشتگان هنوز اسلحه خود را نگذاشتهاند و دستور خداوند متعال این است که به سوی بنی قریظه حرکت نمایید؛ من به سوی آنها در حال حرکت هستم و آنها را دچار تزلزل میکنم؛ رسول خدا ج به یکی از یاران خویش دستور داد که در میان مردم اعلام کند: «هر کس که آماده سمع و طاعت است نماز عصر را به جز محل بنی قریظه در جایی دیگر نخواند.»
بدین ترتیب آن حضرت ج در محل بنی قریظه فرود آمد و 25 شب آنها را مورد محاصره قرار داد تا اینکه از محاصره به تنگ آمدند و خداوند متعال در دلهایشان رعب و وحشت انداخت و طبق قضاوت سعد بن معاذس مردانشان کشته شد؛ ثروتهایشان تقسیم گردید و زنان و کودکانشان به اسارت گرفته شدند.
به هر حال داوری و قضاوت سعد بن معاذس در مورد بنی قریظه به اجرا درآمد؛ بدین ترتیب مدینهی منوّره از کلیهی مراکز جنگی و لانههای توطئهی یهود پاک سازی گردید و مسلمانان از ضربات داخلی و هرج و مرج درونی ایمن گشتند.
«مخطوم»: لگام شده، الاغی که لگام شده بود.
«بحبل من لیف»: ریسمانی که از لیف خرما بافته شده باشد.
«اِکاف»: پالان، پالان خر.
(4) حَدَّثَنَا وَاصِلُ بْنُ عَبْدِالأَعْلَى الْکُوفِیُّ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَیْلٍ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِی الله عنه قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُدْعَى إِلَى خُبْزِ الشَّعِیرِ وَالإِهَالَةِ السَّنِخَةِ فَیُجِیبُ، وَلَقَدْ کَانَ لَهُ دِرْعٌ عِنْدَ یَهُودِیٍّ فَمَا وَجَدَ مَا یَفُکُّهَا حَتَّى مَاتَ.
333 ـ (4)...انس بن مالکس گوید: گاهی اوقات اتفاق میافتاد که رسول خدا ج به خوردن نان جوین و دُنبهای که بو گرفته بود دعوت میشدند؛ و ایشان نیز، آن دعوتی را میپذیرفتند.
و زره رسول خدا ج در نزد مردی یهودی (در قبال یک بار جو) گرو بود؛ و تا هنگامی که آن حضرت ج درگذشتند، نتوانستند آن را از گرو بیرون آورند.
&
«یُدعی»: دعوت کرده میشد.
«خبز الشعیر»: نان جوین.
«الاهالة»: دنبه و پیه یا روغن گداخته؛ هر روغنی که نان خورش باشد.
«السَّنِخَة»: بو گرفته، فاسد.
«دِرع»: زره.
«یهودی»: مراد ابوشحم یهودی، مردی از قبیلهی بنی ظَفَر است. چنانکه در حدیثی دیگر آمده است:
پیامبر ج زرهی از زرههای خویش را برای گرفتن مقداری جو، پیش ابوشحم یهودی که مردی از قبیلهی بنی ظَفَر بود به گرو گذاشت.
در روایات آمده است که پیامبر ج رحلت فرمود در حالی که زره آن حضرت ج در قبال سی صاع جو که برای قوت روزانهی عیال خویش گرفته بود، در گرو بود؛ و پیامبر ج از دنیا رحلت فرمودند در حالی که نتوانستند آن را از گرو بیرون آورند.
(5) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ الْحَفَرِیُّ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنِ الرَّبِیعِ بْنِ صَبِیحٍ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ أَبَانَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِی الله عنه قَالَ: حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى رَحْلٍ رَثٍّ، وَعَلَیْهِ قَطِیفَةٌ لاَ تُسَاوِی أَرْبَعَةَ دَرَاهِمَ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ حَجًّا لاَ رِیَاءَ فِیهِ وَلاَ سُمْعَةَ».
334 ـ (5) ...انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج حج گزاردند در حالی که سوار بر شتری بودند که جهاز کهنه و فرسودهای داشت و بر آن جهاز فرسوده نیز قطیفه و بالا پوشی بود که چهار درهم ارزش نداشت؛ و آن حضرت ج با خود این کلمات را زمزمه میفرمودند:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ حَجًّا لاَ رِیَاءَ فِیهِ وَلاَ سُمْعَةَ»؛ «بار خدایا ! این حج را حجّی بگردان که در آن هیچگونه ریا و آوازهای نباشد و آن را خاصّ خویش قرار بده».
&
«حَجَّ»: آهنگ خانهی کعبه برای زیارت آن کرد.
«رحل»: جهاز شتر.
«رَثّ»: کهنه و فرسوده.
«قطیفة»: پارچه، بالاپوش، جامه یا پارچهی پُرزدار، هولهی بزرگ که پس از آب تنی روی دوش میاندازند و بدن را با آن خشک میکنند.
«لاتساوی»: نمیارزید، ارزش قیمت گذاری نداشت.
«دراهم»: جمع «درهم»؛ مأخوذ از کلمهی دراخم یونانی؛ درم، مسکوک نقره؛ پول نقد؛ مسکوک نقره در عهد ساسانیان، واحد پول از اوائل اسلام تا دورهی مغول.
«ریاء»: خود را به نیکوکاری جلوه دادن بر خلاف حقیقت؛ تظاهر به نیکوکاری و پاکدامنی؛ عمل نیک برای جلب نظر مردم کردن نه به جهت رضای خدا.
«سُمعة»: شهرت و آوازه. اینکه شخص کار نیکو بکند و خود را در افواه مردم بیاندازد تا به نیکوکاری مشهور شود.
به هر حال، پیامبر ج با دو خصلت سادگی و تواضع، آینهی تمام نمای کرامتی بود که خداوند برای انسان قایل شده؛ کرامتی که از درون وجود انسان به او داده میشود و نمیتواند آن را با ظواهر فریبنده و تصنّعی یپرامون خود فرا چنگ آورد.
پیامبر ج خودِ سادگی و تواضع بود که در مرد کاملی تجلّی یافته بود. این تواضع و سادگی از درون جانش برخاسته بود؛ و لذا او مظاهر کاذب ریاست و فرمانروایی و یا تجملات و تکلُّفاتی را که لازمهی آنها است؛ و نیز کردار و گفتار عوام فریبانهای را که پیرامون وی گرد آمده بود، متلاشی کرد.
پیامبر ج فردی نزدیک، با وقار، جوانمرد، خوش خوی و خوش برخورد بود؛ متواضع و فروتن بود؛ رفتار و کردارش طبیعی بود؛ تک تک این اعمال نشان دهندهی خلق و خوی او بود؛ درست همانگونه که عکس، نشاندهندهی صاحب آن است.
همهی این سادگی و تواضع برخاسته از وجود پاکش که آینهی تمام نمای وی بود چیزی از هیبت و محبت وی نکاست. در توصیف او گفته شده است که هر کس برای اولین بار او را میدید، وی را با دیدهی احترام و شکوه مینگریست؛ و هر کس با او همنشین میشد، او را دوست میداشت و لذا رابطهی مردم و اصحابش با وی، رابطهای سرشار از ادب و محبت و متانت کامل بود.
به هر حال، چنانچه ما زندگی پیامبر ج را آنگونه که زیبندهی آن است بررسی میکردیم، امروز او در قلبهایمان زنده میبود؛ همانگونه که در میان اصحابش زنده بود. و الگو و سرمشقی را که به گونههای مختلف با کردار و گفتارش ارائه داده بود هنوز هم میدیدیم که واضح و بیابهام است همچون وجود بزرگ و با شکوهش که آراسته به اخلاقی است که هیچ پوششی از کذب و فریب ندارد و ریا را بدان راهی نیست.
او شب و روز، در نهان و آشکار، در سختی و آسایش، در ناتوانی و قدرت، در بازار آن وقت که یک جوان بود، در پیری در حالی که بر تخت نبوّت و اقتدار نشسته بود، در همهی این حالات تنها به یک صورت دیده میشود.
پیامبر ج با اخلاقش، شخصیتی از سادگی و تواضع بود که دگرگونی و تغییری بدو راه نیافت. او وجودی بود که با آسمان پیوند یافت، و بر زمین زیست؛ به مردم نزدیک بود؛ و نزد آنان دوست داشتنی بود؛ و لذا آن حضرت ج در تمام مراحل زندگیاش، الگویی بود که ما امروز بیش از هر چیزی نیازمند آن هستیم؛ او همان الگویی بود که نظام اجتماعی اسلام بر آن استوار گردید، و مردم را در سایهی اخوّت اسلامی مساوی شمرد به گونهای که ثروت یا جاه یا حَسَب و نَسَب، سبب ارتقای شأن کسی یا کسب اعتبار وی نمیگردد؛ فرد یا مؤمنی است پرهیزگار یا فاجری است بخت برگشته؛ مردم همگی از آدماند و آدم از خاک.
و به راستی این است اخلاق پیامبر ج که هیچ نقابی بر آن نیست.
(6) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ، أَنْبَأَنَا عَفَّانُ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ حُمَیْدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِی الله عنه قَالَ: لَمْ یَکُنْ شَخْصٌ أَحَبَّ إِلَیْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
قَالَ: وَکَانُوا إِذَا رَأَوْهُ لَمْ یَقُومُوا، لِمَا یَعْلَمُونَ مِنْ کَرَاهَتِهِ لِذَلِکَ.
335 ـ (6)... انس بن مالکس گوید: محبوبترین و دوست داشتنیترین فرد از دیدگاه صحابه، شخص پیامبر ج بود؛ و هیچ کس در نظر آنان از رسول خدا ج محبوبتر نبود؛
انس بن مالکس گوید: (با وجود اینکه پیامبر ج محبوبترین فرد در نظر صحابه بود باز هم) هرگاه که رسول خدا ج را میدیدند، پیش پای ایشان از جای بر نمیخاستند (همچنانکه افراد، پیش پای پادشاهان از جای بر میخیزند)؛ چون میدانستند که پیامبر ج از این کار خوششان نمیآید.
&
«احبّ»: دوست داشتنی تر، محبوب تر.
«لم یقوموا»: پیش پای پیامبر ج بر نمیخاستند.
«کراهته»: بد دانستن پیامبر ج این کار را.
حال سؤال اینجاست که آیا برخاستن به خاطر کسی که میآید یا وارد میشود یا عبور میکند، بدعت است یا مشروع؟
در پاسخ بدین سؤال باید گفت که:
علماء و صاحب نظران اسلامی با همدیگر اختلاف نظر دارند؛ برخی از آنها برخاستن را به طور مطلق منع کردهاند؛ از جمله: احمد بن محمد ازدی معروف به «ابن الحاج»؛ و استدلال کردهاند به روایتی که ابوداود و ابن ماجه از ابواُمامهس روایت کردهاند که گوید:
«رسول خدا ج بر ما وارد شد در حالی که بر عصایش تکیه کرده بود. از جای خود برخاستیم؛ آن حضرت ج فرمود: بلند نشوید آن طور که عجمها در مقابل یکدیگر بلند میشوند.»
به فرضِ صحت این حدیث، آنچه که از آن در این حدیث نهی شده، برخاستن به طور مطلق نیست، بلکه از برخاستن مانند عجمها که با نوعی تعظیم همراه بوده است منع شده، همانطور که از ظاهر حدیث بر میآید که پیامبر ج فرمود: «آنطور که عجمها بر میخیزند، برنخیزید.»
و اگر مراد رسول خدا ج نهی از برخاستن به خاطر احترام بود، فقط میفرمود: «برنخیزید.» اما اینکه آن را با قید عجمها گفته است، برای این است که حضرت ج احساس کرده که صحابه مانند آنها برخاستهاند.
و نیز استدلال کردهاند به روایتی که معاویهس نقل کرده که رسول خدا ج فرمودند: «کسی که دوست داشته باشد که مردم برای او دست به سینه بایستند، باید جای خود را از آتش بگیرد.» [ابوداود و ترمذی]
ولی به این حدیث دو جواب داده شده است:
1- این حدیث بر منع برخاستن دلالت نمیکند بلکه بر حذر میدارد صاحب منصبی را که دوست دارد برای او برخیزند و به آن فخر و مباهات کند و دچار غرور شود.
2- روایت نهی نمیکند از برخاستنی که به خاطر احترام باشد بلکه نهی میکند از اینکه کسی بنشیند و دیگران در اطراف او دست به سینه بایستند همانطور که در مقابل پادشاهان عجم میایستادند. این معنایی است که مُنذری و خطّابی و طبرانی و امام نووی آن را ترجیح دادهاند. مؤیّد آن روایتی است که طبرانی در کتاب أوسط از انس بن مالکس روایت میکند که:
«یقیناً هلاک شدند کسانی که قبل از شما بودند به خاطر اینکه آنها پادشاهانشان را بزرگ میداشتند اینطور که آنها مینشستند و اینها سر پا میایستادند.»
و اکثریت فقهاء و صاحب نظران اسلامی میگویند: هرگاه برخاستن به خاطر نیکی و احترام باشد نه به خاطر تعظیم و بزرگداشت، جایز است و استدلال کردهاند به دلائل ذیل:
1- بخاری از ابوسعید خدریس روایت میکند که طایفهی بنی قریظه به قضاوت و داوری سعد بن معاذس راضی و خوشنود شدند، پیامبر ج هم به دنبال او فرستاد. سعد آمد و حضرت ج فرمود: برای آقایتان برخیزید. و این امری است برای برخاستن به احترام سعد بن معاذس .
قاضی عیاض میگوید: این برخاستن آن نیست که پیامبر ج از آن نهی کرده، بلکه نهی از این شده که کسی بنشیند و دیگران در اطراف او چون مجسّمه راست بایستدند تا زمانی که او نشسته است.
2- نسائی و ابوداود و ترمذی و ابن حبّان و حاکم نیشابوری، از عایشه دختر طلحه و او از ام المؤمنین عایشهی صدیقهل روایت کردهاند که: وقتی رسول خداج دید دخترش فاطمهل میآید به او خوش آمد گفت و برخاست و او را بوسید و دستش را گرفت و در جای خود نشاند.
3- وقتی که جعفرس از حبشه آمد، پیامبر ج در خیبر بود به احترام او برخاست و او را بوسید و فرمود: نمیدانم برای کدام یک از این دو خوشحال باشم؛ برای ورود جعفر یا برای فتح خیبر.
4- ام المؤمنین عایشهل روایت میکند که: چون زید بن حارثهس وارد مدینه شد، پیامبر ج در منزل بود؛ در زد، پیامبر ج به استقبال او رفت و او را در آغوش گرفت و بوسید.
5- ابوداود، از ابوهریرهس روایت میکند که: پیامبر ج با ما صحبت میکرد، وقتی که برخاست ما هم برخاستیم تا دیدیم که وارد خانه شد.
6- برخاستن به خاطر نیکی و احترام کسی، مصداق این احادیث است:
الف) «اَنزلوا الناس منازلهم»؛ «با توجه به منزلت مردم از آنها پذیرایی کنید».
ب) «اِنَّ مِن اِجلال الله تعالی، اکرام ذی الشیبة المسلم»؛ «یقیناً گرامی داشتن پیرمرد مسلمان، نشانهی بزرگداشت خداوند است».
ج) «لیس منّا من لم یرحم صغیرنا ولم یعرف شرف کبیرنا»؛ «از ما نیست کسی که به کوچک ما رحم نمیکند و قدر و منزلت بزرگ ما را نمیشناسد.»
7- برخاستن به عنوان احترام، کاری است که فطرت سلیم انسان آن را میپذیرد و قلباً به آن مایل است و عقل نیز آن را تأیید میکند و با مبادی و اصول اسلام که دعوت به احترام و محبت میکند هماهنگ است.
و ابن رشد، برخاستن به هنگام ورود یا عبور کسی را به چهار قسم تقسیم کرده است:
1- حرام: و آن برای کسی است که میخواهد برای او بایستند در حالی که احساس بزرگی و فخر و مباهات میکند بر کسانی که ایستادهاند.
2- مکروه: و آن برای کسی است که نمیخواهد بر کسانی که ایستادهاند بزرگی و فخر و مباهات کند، ولی بیم آن دارد که دچار آن شود؛ و وقتی که در فرد حالتی شبیه به جبّاران باشد.
3- جائز: و آن وقتی است که به خاطر نیکی و احترام و اکرام انجام میگیرد برای کسی که توقّع آن را ندارد و شبیه جابران نیست بلکه متواضع است.
4- مندوب: و آن برای کسی است که از سفر برگشتنه و با ورود او خوشحال میشوند و میخواهند به او خوش آمد گویند و یا خیری برای او حاصل شده و میخواهند به او تبریک گویند و یا دچار مصیبتی شده و به او تسلیت میگویند.
(7) حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ وَکِیعٍ، حَدَّثَنَا جُمَیْعُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ الْعِجْلِیُّ، أَنْبَأَنَا رَجُلٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ مِنْ وَلَدِ أَبِی هَالَةَ زَوْجِ خَدِیجَةَ رَضِی الله عنها یُکْنَى أَبَا عَبْدِاللَّهِ، عَنِ ابْنٍ لِأَبِی هَالَةَ، عَنِ الْحَسَنِ ابْنِ عَلِیٍّ قَالَ: سَأَلْتُ خَالِی هِنْدَ بْنَ أَبِی هَالَةَ ـ وَکَانَ وَصَّافًا ـ عَنْ حِلْیَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَأَنَا أَشْتَهِی أَنْ یَصِفَ لِی مِنْهَا شَیْئًا فَقَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَخْمًا مُفَخَّمًا، یَتَلَأْلَأُ وَجْهُهُ تَلَأْلُؤَ الْقَمَرِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ، فَذَکَرَ الْحَدِیثَ بِطُولِهِ.
قَالَ الْحَسَنُ: فَکَتَمْتُهَا الْحُسَیْنَ زَمَانًا، ثُمَّ حَدَّثْتُهُ، فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَبَقَنِی إِلَیْهِ، فَسَأَلَهُ عَمَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ ،وَ وَجَدْتُهُ قَدْ سَأَلَ أَبَاهُ عَنْ: مَدْخَلِهِ، وَمَخْرَجِهِ، وَشَکْلِهِ، فَلَمْ یَدَعْ مِنْهُ شَیْئًا.
قَالَ الْحُسَیْنُ: فَسَأَلْتُ أَبِی عَنْ دُخُولِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: کَانَ إِذَا أَوَى إِلَى مَنْزلِهِ جَزَّأَ دُخُولَهُ ثَلاَثَةَ أَجْزَاءٍ: جُزْءًا لِلَّهِ، وَجُزْءًا لِأَهْلِهِ، وَجُزْءًا لِنَفْسِهِ، ثُمَّ جَزَّأَ جُزْأَهُ بَیْنَهُ وَبَیْنَ النَّاسِ، فَیَرُدُّ بِالْخَاصَّةِ عَلَى الْعَامَّةِ، وَلاَ یَدَّخِرُ عَنْهُمْ شَیْئًا.
وَکَانَ مِنْ سِیرَتِهِ فِی جُزْءِ الْأُمَّةِ إِیثَارُ أَهْلِ الْفَضْلِ بِإِذْنِهِ، وَقَسْمُهُ عَلَى قَدْرِ فَضْلِهِمْ فِی الدِّینِ، فَمِنْهُمْ ذُوالْحَاجَةِ، وَمِنْهُمْ ذُوالْحَاجَتَیْنِ، وَمِنْهُمْ ذُوالْحَوَائِجِ، فَیَتَشَاغَلُ بِهِمْ، وَیَشْغَلُهُمْ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَالْأُمَّةَ مِنْ مَسْألَتِهِمْ عَنْهُ، وَإِخْبَارِهِمْ بِالَّذِی یَنْبَغِی لَهُمْ، وَیَقُولُ: «لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْکُمُ الْغَائِبَ، وَأَبْلِغُونِی حَاجَةَ مَنْ لاَ یَسْتَطِیعُ إِبْلاَغَهَا، فَإِنَّهُ مَنْ أَبْلَغَ سُلطَانًا حَاجَةَ مَنْ لاَ یَسْتَطِیعُ إِبْلاَغَهَا ثَبَّتَ اللَّهُ قَدمَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ».
لاَ یُذْکَرُ عِنْدَهُ إِلاَ ذَلِکَ، وَلاَ یُقْبَلُ مِنْ أَحَدٍ غَیْرِهِ.
یَدْخُلُونَ رُوَّادًا، وَلاَ یَفْتَرِقُونَ إِلاَ عَنْ ذَوَاقٍ، وَیَخْرُجُونَ أَدِلَّةً. یَعْنِی: عَلَى الْخَیْرِ.
قَالَ: فَسَأَلْتُهُ عَنْ مَخْرَجِهِ کَیْفَ یَصْنَعُ فِیهِ؟.
قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَخْزِنُ لِسَانَهُ إِلاَ فِیمَا یَعْنِیهِ، وَیُؤَلِّفُهُمْ وَلاَ یُنَفِّرُهُمْ، وَیُکْرِمُ کَرَیمَ کُلِّ قَوْمٍ وَیُوَلِّیهِ عَلَیْهِمْ، وَیَحذَرُ النَّاسَ وَیَحْتَرِسُ مِنْهُمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَطْوِیَ عَنْ أَحَدٍ مِنْهُمْ بِشْرَهُ وَخُلُقَهُ.
وَیَتَفَقَّدُ أَصْحَابَهُ، وَیَسْأَلُ النَّاسَ عَمَّا فِی النَّاسِ، وَیُحَسِّنُ الْحَسَنَ وَیُقَوِّیهِ، وَیُقَبِّحُ الْقَبِیحَ وَیُوَهِّیهِ، مُعْتَدِلُ الأَمْرِ غَیْرَُ مُخْتَلِفٍ، لاَ یَغْفُلُ مَخَافَةَ أَنْ یَغْفُلُوا أَوْ یَمِیلُوا، لِکُلِّ حَالٍ عِنْدَهُ عَتَادٌ، لاَ یُقَصِّرُ عَنِ الْحَقِّ وَلاَ یُجَاوِزُهُ . الَّذِینَ یَلُونَهُ مِنَ النَّاسِ: خِیَارُهُمْ، أَفْضَلُهُمْ عِنْدَهُ أَعَمُّهُمْ نَصِیحَةً، وَأَعْظَمُهُمْ عِنْدَهُ مَنْزِلَةً أَحْسَنُهُمْ مُوَاسَاةً وَمُؤَازَرَةً.
قَالَ: فَسَأَلْتُهُ عَنْ مَجْلِسِهِ؟
فَقَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لاَ یَقُومُ وَلاَ یَجَلِسُ إِلاَ عَلَى ذِکْرٍ، وَإِذَا انْتَهَى إِلَى قَوْمٍ جَلَسَ حَیْثُ یَنْتَهِی بِهِ الْمَجْلِسُ، وَیَأْمُرُ بِذَلِکَ.
یُعْطِی کُلَّ جُلَسَائِهِ بِنَصِیبِهِ، لاَ یَحْسَبُ جَلِیسُهُ أَنَّ أَحَدًا أَکْرَمُ عَلَیْهِ مِنْهُ. مَنْ جَالَسَهُ أَوْ فَاوَضَهُ فِی حَاجَةٍ صَابَرَهُ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُنْصَرِفُ عَنْهُ، وَمَنْ سَأَلَهُ حَاجَةً لَمْ یَرُدَّهُ إِلاَ بِهَا، أَوْ بِمَیْسُورٍ مِنَ الْقَوْلِ.
قَدْ وَسِعَ النَّاسَ بَسْطُهُ وَخُلُقُهُ، فَصَارَ لَهُمْ أَبًا، وَصَارُوا عِنْدَهُ فِی الْحَقِّ سَوَاءً.
مَجْلِسُهُ: مَجْلِسُ حِلْمٍ وَحَیَاءٍ، وَأَمَانَةٍ وَصَبْرٍ، لاَ تُرْفَعُ فِیهِ الأَصْوَاتُ، وَلاَ تُؤْبَنُ فِیهِ الْحُرَمُ، وَلاَ تُنْثَى فَلَتَاتُهُ.
مُتَعَادِلِینَ، بَلْ کَانُوا یَتَفَاضَلُونَ فِیهِ بِالتَّقْوَى، مُتَوَاضِعِینَ، یُوقِّرُونَ فِیهِ الْکَبِیرَ، وَیَرْحَمُونَ فِیهِ الصَّغِیرَ، وَیُؤْثِرُونَ ذَا الْحَاجَةِ، وَیَحْفَظُونَ الْغَرِیبَ.
336 ـ (7)... حسن بن علیب گوید: از دایی خود هند بن ابی هالهس - که توصیف کنندهی صفات و ویژگیها و خصلتها و شمائل ظاهری و اخلاقی پیامبر ج بود ـ خواستم تا فرازی از صفات و ویژگیهای نیکو و زیبای رسول خدا ج را برای من توصیف کند و به تصویر بکشد.
هندس نیز در مقام توصیف شمائل و صفات ظاهری و اخلاقی پیامبر ج چنین گفت:
رسول خدا ج انسانی پر شکوه و بزرگوار و محترم و تکریم شده بودند؛ چهرهشان همانند پارهی شب چهارده میدرخشید و برق میزد ...
و تمام این حدیث را همانگونه که در باب نخست [حدیث شمارهی 8] آمده است، بیان کرد.
حسنس گوید: این موضوع را مدتی از حسینس پنهان داشتم و [و آنچه را که هندس برایم از صفات ظاهری و اخلاقی پیامبر ج توصیف کرده بود، مدتی از او پوشیده داشتم]؛ پس از گذشت مدتی، او را از وصفی که هندس برایم کرده بود؛ با خبر کردم، ولی متوجه شدم که وی در چنین پرسشی از هند، بر من سبقت و پیشی گرفته است و آنچه را که من از هندس درباره صفات پیامبر ج پرسیده بودم، او نیز پیش از من، از هند پرسیده بود؛ و علاوه از آن، از پدرش علیس نیز پیرامون چگونگی رفتار پیامبر ج در درون و بیرون خانه، و از روش آن حضرت ج با یاران خود پرسیده بود؛ و علیس نیز در پاسخ به پرسشهای حسینس از هیچ چیز فرو گذار نکرده بود و بیشتر اوضاع و احوال و صفات و ویژگیهای اخلاقی و ظاهری رسول خدا ج را برای حسینس به تصویر کشیده بود.
حسینس گوید: از پدرم علیس دربارهی نحوهی رفتار رسول خدا ج در درون خانه پرسیدم؟ او در پاسخ گفت: هرگاه رسول خدا ج به خانهی خویش بر میگشتند، مدت زمان توقّف خویش را در خانه، به سه بخش تقسیم میکردند: یک بخش آن را برای خدا و عبادت و پرستش او، و بخش دیگری را به افراد خانوادهی خویش و بخش سوم را برای خود و کارهای شخصی خویش، اختصاص میدادند. سپس بخشی را که برای خود اختصاص داده بودند، ویژهی کارهایی قرار میدادند که میان ایشان و مردمان بود؛ از این رو اصحاب و یاران برگزیده و خاصّ ایشان [مانند خلفای راشدین، عشرهی مبشّره و ...] به حضورشان میآمدند و از محضر رسول خدا ج بهرهی کافی را میبردند، و به وسیلهی همین خواصّ و برگزیدگان صحابه نیز مطالبی هم برای عموم مردمان از رفتار و کردار پیامبر ج بیان میشد؛ و هرگز چیزی را که به خواصّ اصحاب ایشان و عموم مربوط میشد، از آنان پوشیده نمیداشتند (بلکه خیرخواه و دلسوز آنان بودند، و آنان را از فایده و ضررشان باخبر میگرداندند.)
روش آن حضرت ج در بخشی که اختصاص به کارهایی داشت که میان ایشان و مردم بود چنین بود که: آن حضرت ج اهل فضل و تقوا را برای پذیرفتن به حضور خویش، بر دیگران ترجیح میداد و جایگاه و مرتبهی آنان را در دین و دانش در نظر میگرفتند.
برخی از اهل فضل و تقوا و اهل دین و دانش، از پیامبر ج یک حاجت، و برخی دو حاجت و برخی نیز حوائج و نیازهای بیشتری داشتند، و موضعگیری پیامبر ج در قبال این همه حاجت و نیاز این بود که نیازهای همهی آنان را برآورده میساختند و به کارهای آنها مشغول میشدند؛ و آن حضرت ج آنان را برکارهایی که به صلاح ایشان و امّت بود، وا میداشتند و ارشاد میفرمودند، و اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههایی که شایسته و سزاوار بود، به اطلاع آنان میرساندند (و در این زمینه از خویشتن، بخل و تنگ نظری نشان نمیدادند و کتمان حقائق نمینمودند). و پیوسته میفرمودند:
«کسانی از شما که حاضرند، این اوامر و فرامین و تعالیم و آموزهها و احکام و دستورات و حقایق و مفاهیم الهی، نبوی، شرعی و قرآنی را به اطلاع کسانی که غایب هستند برسانند؛ و حاجت کسانی را که خود نمیتوانند آن را به من برسانند، شما به اطلاع من برسانید. و بدانید که هر کس حاجت نیازمندی را به کسی برساند که صاحب قدرت است و میتواند نیاز او را برآورده سازد، خداوند متعال قدمهای او را در رستاخیز ثابت و پایدار میدارد.»
علیس در ادامهی سخنانش گوید: در حضور رسول خدا ج چیزی جز این گفته نمیشد(و آن حضرت ج مردمان را فقط به کارهایی که به صلاح ایشان بود وا میداشت و ارشاد میفرمودند و آنچه که شایسته و سزاوار بود به اطلاع آنان میرساندند)؛ و از کسی جز اشخاص نیازمند، چیز دیگری را نمیپذیرفت.
بزرگان صحابه، گروه گروه به حضور آن حضرت ج میرسیدند، و از حضورشان متفرق و پراکنده نمیشدند مگر آنکه بهرهی فراوان از علم و ادب فراچنگ آورده بودند و دست پر بر میگشتند، و هر یک از آنها (با فضائل و دانشی که از پیامبر ج فرا گرفته بودند)، راهنمایی به سوی خیر و نیکی میشدند (و مردمان را بدان فرا میخواندند و ارشاد مینمودند.)
حسینس گوید: دوباره از پدرم علیس پیرامون رفتاررسول خدا ج در بیرون از خانه پرسیدم که رفتار ایشان در بیرون ازخانه چگونه بود؟ و چه کاری را بیرون از منزل انجام میدادند؟
علیس در پاسخ گفت: پیامبر ج زبانشان را جز برای اظهار آنچه به ایشان مربوط میشد و مهم و سودمند بود، در کام نگاه میداشتند. یارانشان را با یکدیگر مأنوس میگردانیدند، نه آنکه آنان را از یکدیگر دور و پراکنده سازند. بزرگان هر قوم و قبیلهای را بزرگ میداشتند و زمامِ امور مردم را به دست خودشان میدادند.
بدون آنکه از کسی رویگردان باشند و بدون آنکه حُسن رفتار و خوش برخوردی خویش را از کسی دریغ بدارند، در عین حال از مردم برحذر بودند و انزوا را دوست میداشتند.
از یارانشان دلجویی میکردند، و دربارهی آنچه در میان مردم میگذرد از مردم سؤال میکردند. کارهای نیکو و پسندیده را نیکو میدانستند و تصویب میکردند و آنها را با دلائل عقلی و نقلی تقویت مینمودند؛ و کارهای نکوهیده و زشت را نکوهیده میدانستند و زشت میشمردند و با نهی، آن را تضعیف مینمودند.
در همه کار اعتدال را پیش میگرفتند، و هیچ یک از دو جانب افراط و تفریط را نمیگرفتند. هیچگاه از هیچ چیز غفلت نمیکردند، مبادا که یارانشان غفلت کنند یا منحرف شوند. در همه حال آماده بودند. در ارتباط با حق، نه کوتاه میآمدند و نه از آن در میگذشتند و نه به غیر آن عدول میکردند.
کسانی که با آن حضرت ج حَشر و نَشر بیشتری داشتند، نیکان و خوبان مردم بودند. و برترین مردم نزد آن حضرت ج آن کسی بود که خیرخواهتر از دیگران باشد؛ و بالاترین و بزرگترین منزلت را نزد آن حضرت ج آن کسانی داشتند که همدردی و همراهی و همیاری و مساعدت بیشتری با ایشان داشتند.
حسینس گوید: از پدرم علیس دربارهی چگونگی رفتار پیامبر ج در وقت نشست و برخاست و مجلس و محفل ایشان پرسیدم؟
او در پاسخ گفت: بدون آنکه ذکر خدا بگویند، نه مینشستند و نه برمیخاستند. هیچگاه جایی را به خودشان اختصاص نمیدادند و وقتی برعدهای وارد میشدند، در همان جایی که در کنار آخرین نفر خالی بود مینشستند، و همه را به این عمل توصیه میفرمودند.
به هر یک از هم نشینان خویش، سهمی از نگریستن و سخن گفتن خویش را اختصاص میدادند، تا مبادا یکی از هم نشینان ایشان چنان پندارد که دیگری نزد آن حضرت ج گرامیتر و محترمتر از او است.
هر کس برای گفتگو یا مسئلهای آن حضرت ج را نشسته یا ایستاده نگاه میداشت، بیش از طرف مقابل شکیبایی میورزیدند تا خود او انصراف حاصل کند. هر کس از ایشان حاجتی را میطلبید، جز با روا کردن حاجت وی، یا با سخنی مطبوع و مقبول، او را باز نمیگردانیدند.
نرم خویی و خوش اخلاقی آن حضرت ج همهی مردم را تحت پوشش قرار داده بود، و ایشان برای همه پدر شده بودند، و همهی مردم از نظر حق و تکلیف نزد ایشان همسان و یکسان بودند (و تنها با تقوا و پرهیزگاری بر دیگران امتیاز مییافتند.)
محفل و محضر ایشان، محفل بردباری و حیا و خویشتنداری و شکیبایی و امانت داری بود. در محضر ایشان صداها بلند نمیشد. هیچ پردهی حرمتی دریده نمیگردید (و هیچ کسی آبروی کسی را نمیبرد). در محضر ایشان لغزش و خطای کسی بازگو نمیشد.
همهی مردمان در محضر آن حضرت ج یکسان و برابر بودند و برتری آنان فقط به میزان تقوا و پرهیزگاری ایشان بستگی داشت.
همگی در محضر آن حضرت ج متواضع وفروتن بودند (و با هم بر اساس تقوا، محبت و عطوفت میورزیدند)؛ بزرگترها را احترام میگذاشتند و با کوچکترها مهربان بودند؛ نیازمندان را پذیرایی میکردند و مدد میرسانیدند و نسبت به آنان، ایثار و فداکاری میکردند؛ و حرمت افراد غریب را رعایت مینمودند و آنان را جا و مکان میدادند و با آنان انس میگرفتند.
&
«سألت خالی هند بن ابی هالة»: ابوهاله، شوهر دوم حضرت خدیجهل (قبل از ازدواج او با رسول خدا ج)؛ و از اشراف و بزرگان قریش بود که در دوران جاهلیت درگذشته است. و پسرش هند نیز در کنف حمایت پیامبر ج تربیت و پرورش شد. از این رو هند برادر حضرت فاطمهل و دایی حسن بن علیب گفته میشود.
«وصافاً»: صیغهی مبالغه. بسیار وصف کننده. وصف شناس
«حلیة»: زیور، پیرایه، صورت وصفت. «حلیة رسول الله»: صفات و ویژگیهای ظاهری و اخلاقی پیامبر ج .
«اشتهی»: خواستارم، دوست دارم، آرزومندم و علاقمندم.
«فخماً»: مرد گرامی و بزرگ قدر، انسان پرشکوه و بزرگوار.
«مخفماً»: محترم وتکریم شده، گرامی داشته شده و ستایش شده، انسانی که از دید مردم گرامی و بزرگ قدر باشد.
«یتلالو وجهه»: چهرهاش میدرخشید و برق میزد.
«فذکر الحدیث بطوله»: هند ابن ابی هالهس تمام این حدیث را همانگونه که در باب نخست این کتاب آمده است (حدیث شمارهی 8) بیان کرد.
«فکتمتها»: حدیث هند را پوشیده وپنهان کردم و به حسینس نگفتم. یعنی این موضوع و وصفی را که هندس از اوصاف و شمائل پیامبر ج برای من کرده بود، مدتی از حسینس پوشیده داشتم.
«قد سبقنی الیه»: حسینس در پرسش صفات پیامبر ج از هند، بر من سبقت و پیشی گرفته است. یعنی: آنچه را که من از هند دربارهی صفات ظاهری و اخلاقی پیامبر ج پرسیده بودم، او نیز پیش از من، از هند پرسیده بود و بر من سبقت و پیشی گرفته بود.
«مدخله»: چگونگی رفتار رسول خدا ج در وقت داخل شدن به خانه.
«مخرجه»: چگونگی رفتار رسول خدا ج در وقت خارج شدن از خانه.
«شکله»: روش رسول خدا ج با برخورد با یارانش، روش رسول خدا ج در مجلس و محفلش.
«اَوی»: به خانهاش بر میگشت و در آنجا مستقر میشد.
«جزَّأ»: تقسیم میکرد، بخش مینمود.
«فیردّ بالخاصه علی العامّة»: یعنی خواصّ و برگزیدگان صحابه به حضور پیامبر ج میآمدند، و از محضر ایشان کسب فیض مینمودند و بهرهی کافی میبردند، و به وسیلهی همین خواص و برگزیدگانِ صحابه نیز مطالبی هم برای عموم مردمان از رفتار و کردار پیامبر ج بیان میشد.
«لا یدّخر»: پنهان و پوشیده نمیداشت.
«ایثار»: بذل کردن، دیگری را بر خود برتری دادن و سود او را بر سود خود مقدم داشتن؛ قوت لازم و مایحتاج خود را به دیگری بخشیدن.
«لیبلّغ الشاهد منکم الغائب»: کسانی که در محضر من حاضرند، این مطالب را به اطلاع کسانی که غائب هستند برسانند.
«ابلغونی»: به من برسانید، مرا در جریان بگذارید، به من منتقل کنید.
«روّادا»: جمع «رائد»؛ فرستادهای که گروهی او را به جایی که میخواهند در آن فرود آیند میفرستند تا آنجا را شناسایی کند؛ پیشرو؛ راهنما. در اینجا مراد؛ بزرگان صحابهاند که به نیابت از عموم مردم، به حضور پیامبر ج شرفیاب میشدند و از آن حضرت ج کسب فیض مینمودند.
«ذَواق»: خوراک. در اینجا مراد از خوراک، علم و دانش و حکمت و ادب (که غذای روحی و فکری هستند) میباشد. یعنی بزرگان صحابه و نمایندگان مردم، از حضور پیامبر ج پراکنده و متفرق نمیشدند جز آنکه بهرهی فراوان از علم و ادب فرا چنگ آورده بودند و دست پُر بر میگشتند.
«ادلّة»: جمع «دال»: راهنما. یعنی بزگان صحابه و نمایندگان مردم، با فضائل و دانشی که از پیامبر ج فرا گرفته بودند، راهنمایی، به سوی خیر و نیکی میشدند و مردمان را از کم و کیف رفتار، کردار و پندار رسول خدا ج مطّلع و آگاه مینمودند و آنان را به اوامر و فرامین و تعالیم و آموزهها و احکام و دستورات نبوی ارشاد و راهنمایی مینمودند.
«یخزن»: حفظ میکرد، نگاه میداشت.
«فیما یعنیه»: در آنچه به پیامبر ج مربوط میشد و مهم و سودمند بود.
«یؤلّفهم»: مردمان را با یکدیگر مأنوس میگردانید و میان آنها را به هم میپیوست و اُلفت پدید میآورد.
«لا ینفّرهم»: آنان را از یکدیگر دور و پراکنده و متنفر و بیزار نمیساخت.
«یکرم»: بزگ و گرامی داشت و احترام و بزرگداشت دیگران را داشت.
«کریم»: بزرگوار و جوانمرد؛ آنکه بدون چشم داشت و عوض به مردم سود رساند؛ بزرگوار و با اصل و نسب.
«یُولّیه»: شخص گرامی هر قوم را به سالاری و بزرگی آن قوم میگماشت و تعیین مینمود.
«یحذر الناس ویحترس منهم»: از مردم بر حذر بود و انزوا را اختیار میکرد. یعنی پیامبر ج انزوا و خلوت را دوست داشت؛ اما این انزوای پیامبر ج به گونهای بود که بدون آنکه از کسی روی گرداند و یا حُسن رفتار و خوش برخوردی خویش را از کسی دریغ دارد.
«یطوی»: روی گرداند.
«بشره»: برخورد نیکو، گشاده رویی، تازه رویی.
«خُلقه»: خلق وخوی، سرشت، اخلاق نیکو و زیبا.
«یتفقّد»: دلجویی میکرد.
«یُحسِّن»: زیبا و نیکو میگردانید. آراسته و مزیّن مینمود.
«یُقَوّیه»: کار زیبا و نیکو را با دلایل عقلی و نقلی و براهین وَحیانی و شرعی تقویت میکرد.
«یقبّح»: زشتیهای کار را نمایان و هویدا میساخت.
«یوهّیه»: کار زشت را به وسیلهی نهی و منع از آن، تضعیف مینمود.
«معتدل الامر»: در امور، معتدل و نُرمال بود و اعتدال و میانهروی را پیش میگرفت.
«غیرمختلف»: هیچ یک از دو جانب افراط و تفریط را نمیگرفت.
«یمیلوا»: از راه راست و درست منحرف شوند.
«عَتاد»: آمادگی، سازو برگ، سامان.
«لایقصّر»: سستی نمیکرد. از کار با وجود توانایی، خود داری و کوتاهی نمیکرد.
«لایجاوزه»: پا را از حق فراتر نمینهاد.
«یَلُونه»: مردمانی که به پیامبر ج نزدیک بودند.
«خیارهم»: بهترین و برگزیدهترین مردمان.
«اعمهم نصیحة»: مردمانی که خیرخواهی و دلسوزی آنان عمومیتر بود.
«مواساة»: همیاری و همدردی کردن با دیگران.
«موازرة»: مساعدت وکمک کردن با دیگران.
«یعطی کل جلسائه بنصیبه»: رسول خدا ج در مجلس، حق همهی حضّار جلسه را رعایت میکرد. یعنی به هر یک از همنشینان خویش، سهمی از نگریستن و سخن گفتن را اختصاص میداد تا مبادا یکی از همنشینان ایشان چنان پندارد که دیگری نزد آن حضرت ج گرامیتر و محترمتر از او است.
«لایحسَب»:گمان نکند، نپندارد.
«اکرم»: گرامیتر و محترمتر
«جالسه»: با او نشست و برخاست میکرد و حشر و نشر داشت.
«فاوضه»: با او تبادل نظر و مذاکره و گفتگو میکرد، با او حشر و نشر داشت.
«صابره»: بر او در شکیبایی ورزیدن غلبه یافت.
«میسورٍ من القول»: گفتاری مطبوع و مقبول و نیک و زیبا.
«بسطه»:گشاده رویی و خوش رویی.
«لا تؤبن»: عیب گرفته نمیشد. «لاتؤبن فیه الحرم»: در مجلس پیامبر ج از حرمتها عیب گرفته نمیشد. یعنی هیچ پردهی حرمتی دریده نمیگردید.
«لا تُنثی»: شایع و پراکنده نمیشد، پخش و بیان نمیشد.
«فَلتاته»: فلتات، جمع «فلتة»؛ و به معنی کار نا استواری که از روی بیفکری صورت پذیرفته باشد. خطاها و لغزشهای کلامی. «لا تُنثی فلتاته»: لغزش و خطای کسی، در مجلس پیامبر ج بازگو و پخش و شایع نمیشد.
«متعادلین»: در مجلس پیامبر ج همهی مردم یکسان و برابر بودند و کسی بر دیگری برتری نداشت.
«یُوَقِّرون»: بزرگ و محترم میداشتند.
«یحفظون الغریب»: حرمت افراد غریب و مسافر را رعایت میکردند و آنان را جا و مکان میدادند و با آنان انس میگرفتند.
(8) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ بْنِ بَزِیعٍ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ الْمُفَضَّلِ، حَدَّثَنَا سَعِیدٌ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِی الله عنه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لوْ أُهْدِیَ إِلَیَّ کُرَاعٌ لَقَبِلتُ، وَلوْ دُعِیتُ عَلَیْهِ لَأَجَبْتُ».
337 ـ (8)... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج فرمودند: اگر به من پاچهی گوسفندی را هم هدیه بدهند، آن را خواهم پذیرفت؛ و اگر برای خوردن آن دعوت شوم، باز هم خواهم پذیرفت.
&
«اُهدی»: به رسم تعارف، هدیه و پیشکش شود.
«کُراعٌ»: قسمت باریک دست و پای گوسفند و گاو؛ مچ و دست و پای گاو و گوسفند؛ پاچهی گوسفند.
«دُعیت»: دعوت شوم، فرا خوانده شوم.
«لاجبتُ»: البته خواهم پذیرفت.
(9) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْکَدِرِ، عَنْ جَابِرٍ رَضِی الله عنه قَالَ: جَاءَنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَیْسَ برَاکِبِ بَغْلٍ وَلاَ بِرْذَوْنٍ.
338 ـ (9)...جابر بن عبدالله انصاریس گوید: رسول خدا ج در حالی به عیادت من آمدند که سوار بر استر و اسبی نبودند.(یعنی پیاده به عیادت من آمدند.)
&
«بَغلٍ»: استر، قاطر، هجین؛ و آن هر حیوانی است که پدرش از جنسی و مادرش از جنس دیگر باشد؛ دو رگه.
«برذون»: اسب تاتاری.
(10) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ، أَنْبَأَنَا یَحْیَى بْنُ أَبِی الْهَیْثَمِ الْعَطَّارُ قَالَ: سَمِعْتُ یُوسُفَ بْنَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سَلَّامٍ قَالَ: سَمَّانِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُوسُفَ، وَأَقْعَدَنِی فِی حِجْرِهِ، وَمَسَحَ عَلَى رَأْسِی.
339 ـ (10)...یحیی بن ابی الهیثم عطّار گوید: از یوسف بن عبدالله بن سلامس شنیدم که میگفت: رسول خدا ج مرا به «یوسف» نامگذاری کردند؛ و مرا در دامن خویش نشاندند و (به عنوان تبرّک) بر سرم دست کشیدند. (مقصود این است که پیامبر ج با بچهها نیز حشر و نشر و نشست و برخاست داشتند و از این کار احساس شرم و حیا نمیکردند.)
&
«سمّانی»: بر من نام نهادند. مرا به نامی نامگذاری کردند.
«اقعدنی»: مرا نشاندند.
«حجره»:دامن خود.
«حجر»:کنار، دامان، آغوش، پناه، کنف.
«مَسح»: دست کشید؛ این دست کشیدن به عنوان تبرّک و دعا بوده است.
(11) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ الطَّیَالِسِیُّ، حَدَّثَنَا الرَّبِیعُ ـ وَهُوَ ابْنُ صَبِیحٍ ـ، حَدَّثَنَا یَزِیدُ الرَّقَاشِیُّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِی الله عنه: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَجَّ عَلَى رَحْلٍ رَثٍّ، وَقَطِیفَةٍ کُنَّا نَرَى ثَمَنَهَا أَرْبَعَةَ دَرَاهِمَ، فَلَمَّا اسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ قَالَ: «لَبَّیْکَ بِحَجَّةٍ لاَ سُمْعَةَ فِیهَا وَلاَ رِیَاءَ».
340 ـ (11)... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج حج گزاردند در حالی که سوار بر شتری بودند که جهاز کهنه و فرسودهای داشت و بر آن جهاز فرسوده، نیز قطیفه و بالاپوشی(ساده و ناچیز) بود که ما چنین میپنداشتیم که چهار درهم هم ارزش ندارد؛ و چون رسول خدا ج بر پشت آن چهارپا قرار گرفتند و بر آن سوار شدند، با خود این کلمات را زمزمه فرمودند:
«لبیک بحجة لا سمعة فیها و لا ریاء»؛ «پروردگارا ! گوش به فرمان تو هستم؛ و احرام به حجّی میبندم که در آن هیچگونه شهرت و آوازه و ریا و تظاهری نباشد و آن را خاصّ خویش قرار بده».
&
«رحل»: جهاز شتر.
«رثّ»: کهنه و فرسوده.
«قطیفة»: پارچه، بالاپوش، جامه یا پارچهی پُرزدار.
«کنّا نری»: ما میپنداشتیم، به گمان ما.
«ثمنها»: ارزش و قیمت آن.
«فلمّا»: چون، وقتی که، هرگاه.
«استوت به راحلته»: رسول خدا ج بر پشت آن چهار پا قرار گرفت و بر آن سوار شد.
«راحلة»: شتر نیرومند در بار بردن و سفر کردن؛ برای مذکر و مؤنث است و تاء برای مبالغه میباشد.
«لبّیک»: گوش به فرمان تو هستم. و واژهی «لبیک»، مصدری است منصوب که برای تأکید، تثنیه شده است.
«سمعة»: شهرت و آوازه؛ اینکه شخص کار نیکو بکند و خود را در اَفواه مردم بیاندازد تا به نیکوکاری مشهور شود.
«ریاء»: خود را به نیکوکاری جلوه دادن بر خلاف حقیقت؛ تظاهر به نیکوکاری و پاکدامنی؛ عمل نیک برای جلب نظر مردم کردن نه به جهت رضای خدا.
(12) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ ثَابِتٍ الْبُنَانِیِّ وَعَاصِمٍ الأَحْوَلِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ: أَنَّ رَجُلاً خَیَّاطًا دَعَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَرَّبَ مِنْهُ ثَرِیدًا عَلَیْهِ دُبَّاءٌ قَالَ: فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْخُذُ الدُّبَّاءَ، وَکَانَ یُحِبُّ الدُّبَّاءَ.
قَالَ ثَابِتٌ: فَسَمِعْتُ أَنَسًا یَقُولُ: فَمَا صُنِعَ لِی طَعَامٌ أَقْدِرُ عَلَى أَنْ یُصْنَعَ فِیهِ دُبَّاءُ إِلاَ صُنِعَ.
341 ـ (12)... انس بن مالکس گوید:[در روزگار پیامبر اکرم ج] خیّاطی، آن حضرت ج را برای خوردن غذایی[که خود فراهم ساخته بود] دعوت کرد.
انسس در ادامهی سخنانش گوید: آن مرد خیّاط برای پیامبر ج تریدی آورد که در آن کدو بود؛ و آن حضرت ج نیز شروع به برداشتن و خوردن کدو کردند؛ زیرا ایشان کدو را دوست میداشتند.
ثابت بنانی که یکی از راویان حدیث است گوید: از انسس شنیدم که میگفت: پس از این قضیه تا آنجا که میتوانستم برای خود تریدی تهیه و فراهم نمیکردم، مگر آنکه در آن کدو باشد. (زیرا میدانستم که رسول خدا ج کدو را دوست میدارند، از این رو من نیز آن را دوست میداشتم و آن را میخوردم.)
&
«خیّاطاً»: دوزنده، درزی، درزگیر، کسی که برای مردم لباس میدوزد. برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی گفتهاند که این خیاط، یکی از بردههای آزاد شدهی رسول خدا ج بوده است.
«دعا»: دعوت کرد؛ برای صرف غذا، پیامبر ج را فراخواند.
«فقرّب»: نزدیک گردانید، به حضور آورد.
«ثریداً»: ثرید، نانی که در آبگوشت یا شیر یا اشکنه خُرد و خیس کنند.
«دبّاء»: کدو.
«یأخذ»: برمیداشت و میخورد.
این حدیث بیانگر این است که پیامبر ج دعوت مردم عادی را میپذیرفت و از آن استنکاف نمیورزید.
(13) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ صَالِحٍ، حَدَّثَنَا مُعَاوِیَةُ بْنُ صَالِحٍ، عَنْ یَحْیَى بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ عَمْرَةَ قَالَتْ: قِیلَ لِعَائِشَةَ رَضِی الله عنها: مَاذَا کَانَ یَعْمَلُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَیْتِهِ؟ قَالَتْ: کَانَ بَشَرًا مِنَ الْبَشَرِ، یَفْلِی ثَوْبَهُ، وَیَحْلُبُ شَاتَهُ، وَیَخْدُمُ نَفْسَهُ.
342 ـ (13)... عَمرة دختر عبدالرحمن بن سعد بن زُرارةل گوید: از عایشهل پرسیده شد: پیامبر ج در خانهشان چگونه رفتار میکردند؟ وی در پاسخ گفت: رسول خدا ج فردی از افراد بشر بودند؛ جامهی خودشان را میدوختند و وصله میزدند و گوسفندشان را خود میدوشیدند و کارهای شخصی خودشان را انجام میدادند.
&
«بشراً»: انسان، آدمی.
«یفلی»: پینه و وصله میزد، میدوخت.
واژهی «فلی» در اصل، به معنی «جامه را از شپش پاک کردن» است؛ و چون چنین کاری ناشی از عفونت و کثافتی است، و پیامبر ج نیز از عفونت و کثافتی به دور بودند و پیوسته بدن و لباسشان تمیز بود، لذا علماء و صاحب نظران اسلامی، این واژه را به پینه زدن و دوختن لباس ترجمه کردهاند.
«یحلب»: میدوشید.
«یخدم نفسه»: کارهای شخصی خودش را انجام میداد.