(1) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا أَبُو الأَحْوَصِ، عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَرْبٍ قَالَ: سَمِعْتُ النُّعْمَانَ بْنَ بَشِیرٍ یَقُولُ: أَلَسْتُمْ فِی طَعَامٍ وَشَرَابٍ مَا شِئِتُمْ؟ لَقَدْ رَأَیْتُ نَبِیَّکُمْ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَا یَجِدُ مِنَ الدَّقَلِ مَا یَمْلَأُ بَطْنَهُ!.
369 ـ (1)... سماک بن حرب/ گوید: از نعمان بن بشیرس شنیدم که گفت: (پیامبر ج چگونه بود و شما چگونهاید!) مگر شما امروز به انواع خوردنیها و نوشیدنیها که میخواهید دسترسی ندارید و در اختیار شما نیست؟
حال آنکه من پیامبر شما حضرت محمد ج را چنان دیدم که به خاطر سیر کردن شکمشان، حتی خرمای پست و ردی را به اندازهی کافی نمییافتند!
&
«الدّقل»: پستترین انواع خرما.
«یملأ بطنه»: شکم خویش را سیر کند.
در روایتی دیگر نقل شده است که نعمان بن بشیرس میگوید: از عمر بن خطابس ضمن آنکه خبر فتوحات را به مردم میداد شنیدم که میگفت: خودم دیدم رسول خدا ج تمام روز را از گرسنگی به خود میپیچیدند و حتّی خرمای معمولی نمییافتند که شکم خود را با آن سیر فرمایند.
و در روایتی دیگر چنین وارد شده که عمرس گفت: خدا را ستایش کنید! چه بسا روزها که پیامبر ج از گرسنگی به خود میپیچیدند و خرمای معمولی هم پیدا نمیکردند تا شکم خود را سیر فرمایند.
و روزی نعمان بن بشیر ج از فراز منبر به مردم گفت: پیامبر ج چگونه بود و شما چگونهاید!
مگر پیامبر ج شما، از خرمای معمولی سیر میشد؛ و شما امروز به انواع خرماها و کره و سرشیر و انواع لباس هم راضی و خوشنود نیستید.!
(2) حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ إِسْحَاقَ الهَمَدانِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: کُنَّا آلَ مُحَمَّدٍ نَمکُثُ شَهْرًا مَا نَسْتَوْقِدُ بِنَارٍ، إِنْ هُوَ إِلاَ التَّمْرُ وَالْمَاءُ.
370 ـ (2)... عایشهل گوید: گاهی اتفاق میافتاد که ما خاندان پیامبر، یک ماه کامل را سپری میکردیم و برای پخت و پز غذا، آتشی را نمیافروختیم (و دیگی بر آتش نمینهادیم)؛ و غذا و آشامیدنی ما چیزی جز خرما و آب نبود.
&
«نمکث»: سپری میکردیم، توقف مینمودیم.
«شهراً»: ماه قمری.
«ما نستوقد»: روشن نمیکردیم، بر نمیافروختیم، شعلهور نمیساختیم.
ابن عباسب گوید: پیامبر ج شبهای پیاپی گرسنه میخوابید و خانوادهاش هم غذای شب نداشتند و معمولاً نان آنها جوین بود.
و ابو هریرهس گوید: گاه سه ماه پیاپی میگذشت و در خانهی پیامبر ج هیچ آتشی برافروخته نمیشد، نه برای پختن نان و نه پختن چیزی دیگر. و هیچگاه از سفرهی آن حضرت قطعه نانی که باقی مانده باشد، برداشته نشد.
ابن عباسب در روایتی دیگر گوید: به خدا سوگند اتفاق میافتاد که چند شب پیاپی، خاندان پیامبر غذا و خوراکی نداشتند.
و عایشهل گوید: رسول خدا ج رحلت فرمودند در حالی که هیچگاه دو مرتبه در شبانه روز از نان جو سیر نشدند.
و نیز میگوید: پدرم ابوبکرس شبی، ران گوسفندی برای ما فرستاد؛ من قطعهای از آن میکندم و میخوردم و گاهی پیامبر ج در دست نگه میداشت و قطعهای میکندند و میخوردند و من آن را در دست نگه میداشتم. به عایشهل گفتند: چراغ نبود؟ گفت: اگر چراغ میداشتیم آن را نان خورش میکردیم. گاه یک ماه میگذشت وخاندان پیامبر ج نان نمیپختند و دیگی بر آتش نمینهادند.
و نیز میگوید: به خدا سوگند! گاه در خانهی پیامبر ج چهل شب پیاپی بر ما میگذشت، در حالی که در خانه چراغ و هیچگونه آتش دیگری برافروخته نمیکردیم. و با دو چیز سیاه: خرما و آب، زندگی میکردیم.
به هر حال، پیامبر گرامی اسلام ج الگوی کاملی در زهد و قناعت بود که به ما نشان داد چگونه برای مرد ممکن و میسّر میگردد که با بخشندگی و قناعت زندگی کند. در جهانی که ما زندگی میکنیم، نه ثروتمند به هزاران و میلیونهایی که دارد قانع است و نه فقیر به کفافی از زندگی راضی است. سرمایهداران و ثروتمندان، ثروتشان را در راه امیال و هوسهای خود خرج میکنند و تهیدستان نیز برای هوا و هوس به مال بیشتر چشم دوختهاند. میل سردمداران به هوسرانی و خوشگذرانی کمتر از میل کسانی نیست که نسبت به آنان در درجهی پایینتری قرار گرفتهاند؛ چرا که در این مورد شاه و گدا یکی است و همگی هواهای نفسانی و لذّات و خوشیهای دنیوی را هدف زندگی قرار دادهاند.
در همه محیطها و اصلاً در کل جهان به هر سو بنگرید، آیا چیزی میبینید جز کسانی که به دنبال پول و ثروت به راه افتادهاند و به هیچ چیز توجه نمیکنند؛ و به پرستش مال و ثروت روی آوردهاند و لذا مال و ثروت هم قلبها و هم حواسشان را تصرّف کرده؛ و در تمام حرکات و سکناتشان همراه و همدم آنان شده است؟!
آیا چیزی میبینید جز پیکاری سخت میان مردمانی که دوستیِ مال و ثروت و دستیابی به آن را هدف خود قرار دادهاند؛ و مال و ثروت برای آنان آغاز و انجام و پیدا و نهان و اصل و اساس است؟ آیا چیزی میبینید جز مردمانی که همدیگر را در کام مرگ و نابودی فرو میبرند؛ و مقصودشان چیزی جز سبقت برای کسب لذّت و موجبات آن و ربودن آنچه در دست دیگران است، نمیباشد؟
انسان در راه مال و ثروت و هوا و هوس در ورطهای افتاده که همهی پیامبران آمدهاند تا او را از این ورطه برکشند و جهت و مقصدی عالیتر از خواستههای محسوس به او بدهند؛ جهتی معنوی که در نیل به امیال زود گذر جسم فانی، میانهرو است و به خواستههای روح جاودان چشم دوخته است.
پیامبر اکرم ج وقتی آمد که مردم در این وضع بودند و جز برای ثروت و نژاد نیک، فضیلتی قایل نبودند و از لذّت تقوا و لذتهای روحی چیزی نمیفهمیدند. او شخصاً عالیترین سرمشقها را در قناعت و زهد و تحقیر دنیا و منصرف گردانیدن مردم از آنچه عملاً مشغول آن بودند ارائه داد و اصحاب پارسایی را تربیت کرد که برای حیات معنوی، مقام نخست را قایل بودند؛ و دنیا را پلی برای آنچه عالیتر از دنیاست قرار دادند.
پیامبر ج در فقر و ثروتمندی و در ضعف و قدرت، شخصاً سر مشق ارائه داده است؛ چه وقتی که با اطرافیانش در شعب ابوطالب مورد محاصرهی اقتصادی قرار گرفته بود؛ و چه وقتی که به مدینه پناه آورده بود و به اقامهی حکومت اسلامی میپرداخت؛ و چه بعد از این که این حکومت را بر پای داشت؛ و چه بعد از این که بر تمام اموال شبه جزیره دست یافت و صاحب تصرّف کلّ شبه جزیره عربستان گردید. او همچون پادشاهان مال میبخشید؛ ثروت فراوانی را به دیگران عطا میکرد در حالی که وقتی به خانه بر میگشت بستر وی حصیر بود و خوراکش نان جوین و حتی ماهها میگذشت و غذایی در خانهاش پخته نمیشد!
این است نگرش پیامبر گرامی اسلام به زندگی مادی و محسوس؛ نگرشی شکوهمند و والامرتبه که حجابها و موانع این دنیا را میشکافد.
پس ای مسلمان! این وقایع را بخوان و درودی برخواسته از صمیم قلبت و اعماق جانت بر این پیامبر و بر این عظمت و شکوه بفرست. «اللهم صل علی محمد وعلی آله و صحبه اجمعین».
(3) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ أَبِی زِیَادٍ، حَدَّثَنَا سَیَّارٌ، حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ أَسْلَمَ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ، عَنْ أَنَسٍ، عَنْ أَبِی طَلْحَةَ قَالَ: شَکَوْنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الْجُوعَ، وَرَفَعْنَا عَنْ بُطُونِنَا عَنْ حَجَرٍ حَجَرٍ، فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ بَطْنِهِ عَنْ حَجَرَیْنِ.
قَالَ أَبُو عِیسَى: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ مِنْ حَدِیثِ أَبِی طَلْحَةَ لاَ نَعْرِفُهُ إِلاَ مِنْ هَذَا الْوَجْهِ.
وَمَعْنَى قَوْلِهِ: وَرَفَعْنَا عَنْ بُطُونِنَا عَنْ حَجَرٍ حَجَرٍ قالَ: کَانَ أَحَدُهُمْ یَشُدُّ فِی بَطْنِهِ الْحَجَرَ مِنَ الْجَهْدِ وَالضَّعْفِ الَّذِی بِهِ مِنَ الْجُوعِ.
371 ـ (3)... ابوطلحهس گوید: از شدت گرسنگی به پیامبر ج شکایت کردیم (و به خاطر اینکه شدّت گرسنگی خویش را به تصویر بکشیم پیراهنمان را بالا زدیم و) هر یک سنگی را که بر شکم خویش بسته بودیم نشان دادیم؛ آنگاه آن حضرت ج پیراهنشان را بالا زدند و دیدم که (از شدت گرسنگی) دو تخته سنگ بر شکمشان بستهاند.
ابوعیسی ترمذی گوید: حدیث ابوطلحهس حدیث غریبی است و تا جایی که ما سراغ داریم، فقط از همین طریق نقل شده است؛ و مراد از این عبارت: «ورفعنا عن بطوننا عن حجرٍ حجرٍ»؛ این است که هر یک از صحابه، از شدت و ضعف گرسنگی به شکمش سنگی را میبست.
&
«شکونا»: شکایت کردیم.
«الجوع»: گرسنگی.
«رفعنا»: پیراهن خویش را بالا زدیم.
«بطوننا»: شکمهای ما.
«حجرٍ حجرٍ»: تک تک سنگها.
«حدیث غریب»: حدیثی است که روایت کننده در یکی از مقاطع، فقط یک نفر باشد. و حدیث غریب بر دو قسم است:
1- فرد مطلق: در صورتی که آن تک راوی، متصل به صحابی باشد. مثلاً حدیثی را که فقط یک نفر تابعی از صحابی روایت میکند، چند نفر تبع تابعی از او روایت کنند.
2- فرد نسبی: در صورتی که تک راوی، متصل به صحابی نباشد. مثلاً چند نفر تابعی، حدیثی را از صحابی روایت کنند اما یک نفر تبع تابعی بعداً این حدیث را روایت کند.
مثال برای فرد مطلق و فرد نسبی به ترتیب، از این قرار است: فرد مطلق: «الولاء لحمة کلحمة النسب لا یباع ولا یوهب و لا یورث»؛ که فقط عبدالله بن دینار تابعی از ابن عمرب نقل کرده است.
مثال فرد نسبی: زهری، از سالم، از ابن عمرب حدیثی را روایت کرده است سپس یک نفر به تنهایی این حدیث را از زهری روایت میکند و در روایت از زهری هیچ کسی موافق این راوی نیست، هر چند روایت کنندگان از سالم و ابن عمرب زیادتر باشند. پس این حدیث نسبت به زهری فرد است (فرد نسبی).
و حدیث شمارهی 371 نیز«غریب» است؛ چرا که فقط از طریق ابوطلحهس نقل شده است. ناگفته نماند که چون راویان حدیث بالا ثقه و مطمئن هستند از این رو غرابت، به حدیث زیانی نمیرساند.
«یَشدُّ»: میبندد.
«الجهد»: دشواری و سختی، رنج و مشقت.
«الضعف»: سست شدن، ناتوان شدن، سستی و ناتوانی.
شدت گرسنگی که در این حدیث، بدان اشاره رفته است، در جنگ خندق(احزاب) رخ داده است؛ چنانکه در روایات آمده است:
«وقتی رسول اکرم ج ومسلمانان از لشکرکشی دشمنان اسلام به مدینهی منوره و تجمّع احزاب برای جنگ با اسلام و تصمیم خطرناکشان مبنی بر نابودی مسلمانان اطلاع یافتند، همگی به فکر افتادند که چه کار کنند؟ بالاخره خود را برای جنگ آماده کردند و قرار گذاشتند که داخل مدینه بمانند و از آن دفاع نمایند. ارتش مسلمانان بالغ بر سه هزار نفر رزمنده بود؛ این جا بود که سلمان فارسیس پیشنهاد کرد در مدینه، خندق بکنند. حفر خندق، یکی از تاکتیکهای جنگی ایرانیان بود. سلمانس گفت: ای رسول خدا ج! ما در سرزمین فارس، هرگاه از تهاجم اسب سواران، احساس خطر میکردیم، برای جلوگیری از خطر آنها خندق حفرمینمودیم؛ رسول اکرم ج این پیشنهاد او را پذیرفت و فوراً دستور داد در قسمت شمال غربی مدینه که زمین هموار است و بیم نفوذ دشمن از آن طرف میرود، خندق بکنند.
رسول خدا ج مسئولیت حفر خندق را میان اصحاب تقسیم کرد. هر ده نفر موظّف بودند به اندازهی چهل ذراع حفر نمایند.
طول خندق حدود پنج هزار ذراع و عمق آن حدود هفت تا ده ذراع بود وعرض آن نُه ذراع واندی بود.
خود رسول خدا ج شخصاً در حفر خندق شرکت کرد تا مسلمانان را به تحصیل اجر و ثواب، ترغیب و تشویق نماید.
رسول خدا و مسلمانان با علاقه و جدیّت کار میکردند. سرما خیلی شدید بود چیزی برای خوردن وجود نداشت، گاهی برای سدّ جوع چیزی مییافتند وگاهی نمییافتند.
چنانکه ابوطلحهس میگوید: ما خدمت پیامبر ج از گرسنگی خود شکایت کردیم و سنگهایی را که بر شکم بسته بودیم نشان دادیم؛ اما رسول خدا ج وقتی لباس خود را بالا زد، دیدیم که دو سنگ بر شکم مبارک بسته است. با این وصف، صحابه بسیار خوشحال و شادمان بودند و پروردگارشان را میستودند و شعر میخواندند وخستگی خود را نشان نمیدادند.»
(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا آدَمُ بْنُ أَبِی إِیَاسٍ، حَدَّثَنَا شَیْبَانُ أَبُو مُعَاوِیَةَ، حَدَّثَنَا عَبْدُالْمَلِکِ بْنُ عُمَیْرٍ، عَنْ أَبِی سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی سَاعَةٍ لاَ یَخْرُجُ فِیهَا، وَلاَ یَلْقَاهُ فِیهَا أَحَدٌ، فَأَتَاهُ أَبُو بَکْرٍ فَقَالَ: «مَا جَاءَ بِکَ یَا أَبَا بَکْرٍ؟» قَالَ: خَرَجْتُ أَلْقَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنْظُرُ فِی وَجْهِهِ، وَالتَّسْلِیمَ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ جَاءَ عُمَرُ، فَقَالَ: «مَا جَاءَ بِکَ یَا عُمَرُ؟» قَالَ: الْجُوعُ یَا رَسُولَ اللَّهِ!، قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَأَنَا قَدْ وَجَدْتُ بَعْضَ ذَلِکَ» فَانْطَلَقُوا إِلَى مَنْزِلِ أَبِی الْهَیْثَمِ بْنِ التَّیِّهَانِ الأَنْصَارِیِّ، وَکَانَ رَجُلاً کَثِیرَ النَّخْلِ وَالشَّاءِ، وَلَمْ یَکُنْ لَهُ خَدَمٌ، فَلَمْ یَجِدُوهُ، فَقَالُوا لِامْرَأَتِهِ: أَیْنَ صَاحِبُکِ؟ فَقَالَت: انْطَلَقَ یَسْتَعْذِبُ لَنَا الْمَاءَ، فَلَمْ یَلْبَثُوا أَنْ جَاءَ أَبُوالْهَیْثَمِ بِقِرْبَةٍ یَزْعَبُهَا، فَوَضَعَهَا، ثُمَّ جَاءَ یَلْتَزِمُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَیُفَدِّیهِ بِأَبِیهِ وَأُمِّهِ، ثُمَّ انْطَلَقَ بِهِمْ إِلَى حَدِیقَتِهِ، فَبَسَطَ لَهُمْ بِسَاطًا، ثُمَّ انْطَلَقَ إِلَى نَخْلَةٍ، فَجَاءَ بِقِنْوٍ، فَوَضَعَهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَفَلاَ تَنَقَّیْتَ لَنَا مِنْ رُطَبِهِ؟» فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی أَرَدْتُ أَنْ تَخْتَارُوا ـ أَوْ تَخَیَّرُوا ـ مِنْ رُطَبِهِ وَبُسْرِهِ، فَأَکَلُوا وَشَرِبُوا مِنْ ذَلِکَ الْمَاءِ، فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَذَا وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مِنِ النَّعِیمِ الَّذِی تُسْأَلُونَ عَنْهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، ظِلٌّ بَارِدٌ، وَرُطَبٌ طَیِّبٌ، وَمَاءٌ بَارِدٌ» فَانْطَلَقَ أَبُو الْهَیْثَمِ لِیَصْنَعَ لَهُمْ طَعَامًا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تَذْبَحَنَّ ذَاتَ دَرٍّ» فَذَبَحَ لَهُمْ عَنَاقًا أَوْ جَدْیًا، فَأَتَاهُمْ بِهَا، فَأَکَلُوا، فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَلْ لَکَ خَادِمٌ؟» قَالَ: لاَ، قَالَ: «فَإِذَا أَتَانَا سَبْیٌ فَأْتِنَا»، فَأُتِیَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِرَأْسَیْنِ لَیْسَ مَعَهُمَا ثَالِثٌ، فَأَتَاهُ أَبُو الْهَیْثَمِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اخْتَرْ مِنْهُمَا» فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ اخْتَرْ لِی، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ الْمُسْتَشَارَ مُؤْتَمَنٌ، خُذْ هَذَا فَإِنِّی رَأَیْتُهُ یُصَلِّی، وَاسْتَوْصِ بِهِ مَعْرُوفًا»، فَانْطَلَقَ أَبُو الْهَیْثَمِ إِلَى امْرَأَتِهِ، فَأَخْبَرَهَا بِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتِ امْرَأَتُهُ: مَا أَنْتَ بِبَالِغٍ حَقَّ مَا قَالَ فِیهِ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَّا بِأَنْ تُعْتِقَهُ قَالَ: فَهُوَ عَتِیقٌ، فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیًّا وَلاَ خَلِیفَةً إِلَّا وَلَهُ بِطَانَتَانِ: بِطَانَةٌ تَأْمُرُهُ بِالْمَعْرُوفِ، وَتَنْهَاهُ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَبِطَانَةٌ لاَ تَأْلُوهُ خَبَالاً، وَمَنْ یُوقَ بِطَانَةَ السُّوءِ فَقَدْ وُقِیَ».
372 ـ (4)...ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج در وقتی از خانه بیرون شدند که معمولاً در آن ساعت نه خودشان از خانه بیرون میشدند و نه کسی هم به دیدار ایشان میآمد؛ ابوبکرس نیز (در همین ساعتِ غیر معهود)، به حضور پیامبر ج آمد؛ پیامبر از او پرسیدند چه چیزی تو را در این وقتِ غیر معهود، از خانه بیرون آورده است؟ وی در پاسخ گفت: از خانه به هدف ملاقات با رسول خدا ج و نگاه کردن به چهرهی ایشان، و سلام کردن بر ایشان، بیرون آمدهام.
آنگاه دیری نپایید که عمر بن خطابس به حضور پیامبر ج آمد. پیامبر ج از او پرسیدند: چه چیزی تو را در این وقتِ غیر معهود از خانه بیرون آورده است؟ عمرس در پاسخ گفت: ای فرستادهی خدا! شدّت گرسنگی مرا از خانه بیرون آورده است. پیامبر ج فرمودند: من نیز برخی از آن گرسنگی را که تو احساس میکنی احساس مینمایم.
آنگاه پیامبر ج همراه ابوبکر و عمرب به سوی خانهی «ابوالهیثم بن تیّهان انصاریس» رفتند؛ ابوالهیثم، مردی بود که دارای درختانِ فراوانِ خرما و گوسفندانِ زیاد بود و خدمتگزاری را نیز نداشت. آنها، ابوالهیثم را درخانهی او نیافتند؛ از این رو به همسرش گفتند: شوهرت کجاست؟ وی گفت: رفته است تا برای ما آب شیرین و گوارا بیاورد. آنگاه دیری نگذشت که ابوالهیثم با مشکیزهای که پُر از آب بود و آنرا بر دوش میکشید آمد؛ آن مشکیزه را بر روی زمین گذاشت، و سپس به نزد پیامبر ج آمد تا ایشان را به آغوش کشد و به ایشان بگوید: پدر و مادرم فدایتان باد.
آنگاه ابوالهیثم، پیامبر ج و ابوبکر و عمرب را به نخلستان خویش برد و فرشی را برای آنان گستراند. سپس به کنار یکی از دختان نخلستان رفت و خوشهای خرما آورد و آن را پیش روی پیامبر ج و همراهانشان نهاد. پیامبر ج فرمودند: چرا خرماهای رسیده را برای ما جمع نکردی؟ (یعنی خرماهای رسیده را برای ما جمع نکردی و نیاوردی و بقیهی خرماهای نارس را بر شاخ درخت باقی نگذاشتی؟) ابوالهیثم گفت: ای فرستادهی خدا! من خواستم تا خود شما از خرمای رسیده و نارسیده انتخاب فرمایید و از هر کدام که خواستید بخورید.
آنگاه آن حضرت ج و همراهانشان از آن خرماها خوردند و از آن آب گوارا و شیرین آشامیدند؛ پس از آن پیامبر ج فرمودند: سوگند به ذاتی که جان من در قبضهی قدرت اوست! این خوراکی و آشامیدنی از زمرهی نعمتهایی است که در روز رستاخیز پیرامون آن از شما پرسیده میشود و آن نعمتهایی که روز قیامت در بارهی آن از شما پرسیده میشود عبارتند از: سایهی خنک، خرمای رسیده و آب خنک و گوارا.
آنگاه ابوالهیثمس از جای خود برخاست تا برای پیامبر ج و همراهانشان غذایی فراهم آورد؛ آن حضرت ج به او فرمودند: برای ما گوسفند شیرده ذبح نکن؛ ابوالهیثمس نیز برای آنها بزغالهی مادهای که به یک سالگی نرسیده بود یا بچه بز نر یک ساله ذبح کرد و آنرا به حضورشان آورد و آنان نیز از آن خوردند.
پیامبر ج به ابوالهیثمس فرمودند: آیا خدمتکاری داری؟ اوگفت: خیر، خدمتکاری ندارم. آن حضرت ج فرمودند: هرگاه برای ما اسیرانی آوردند، به نزد ما بیا (تا از آنها به تو، غلام و کنیزی بدهم)؛ پس از مدتی دو اسیر به نزد پیامبر ج آورده شد؛ ابوالهیثمس نیز به نزد رسول خدا ج آمد. پیامبر ج به او فرمودند: یکی از این دو اسیر را برای خویش انتخاب کن. ابوالهیثمس گفت: ای فرستادهی خدا! شما برای من یکی از این دو اسیر را انتخاب فرمایید. پیامبر ج فرمودند: به راستی آن کسی که با او مشورت و رایزنی میشود، باید امانتدار و صادق باشد؛ این اسیر را برای خویش انتخاب کن؛ زیرا او را دیدم که نماز میخواند و نسبت به او خوب رفتار کن.
پس از آن ابوالهیثمس به نزد همسرش رفت و آنچه را که رسول خدا ج به او فرموده بودند، به همسر خویش بازگفت. همسرش به او گفت: فرمان پیامبر ج را در حق این اسیر تا زمانیکه آزادش نساختهای، به خوبی انجام ندادهای. ابوالهیثمس به محض شنیدن این سخنِ همسرش، گفت: او آزاد است.
رسول خدا ج پس از اطلاع و آگاهی از این موضوع، فرمودند: خداوند متعال هیچ پیامبر و خلیفهای (از علما و فرمانروایان) را بر نمیانگیزد، مگر اینکه برای او دو رفیقِ دمساز قرار میدهد. دوستی که او را به کار نیک فرمان میدهد و از کار زشت و ناپسند باز میدارد؛ و دوستی که از هیچگونه شرّ و فسادی در حق او کوتاهی نمیکند و برای تباهی کارش کوتاهی و سهل انگاری نمیورزد و بلکه به تلاش میایستد.
و هر آن کس که از دوستان و رفیقان بد، محفوظ ومصون ماند، به راستی از تباهی و فساد و سختیها و مشکلات و چالشها و دغدغهها و ناهمواریها و ناملایمات، مصون مانده است.
&
«لا یلقاه»: برخورد نمیکند با او. ملاقات و دیدار نمیکند با او. یعنی پیامبر ج در ساعاتی غیر معهود از خانه بیرون شد که معمولاً در چنین ساعتی نه خود رسول خداج از خانه بیرون میشد و نه کسی به دیدار و ملاقات ایشان میآمد.
«ساعة»: جزئی از زمان. غالباً این جز از زمان در شب بوده است؛ همچنانکه مسلم میگوید: «انه خرج ذات لیلة فاذا هو بابی بکر وعمر؛ فقال: ما اخرجکما من بیوتکما هذه الساعة؟ قالا: الجوع یا رسول الله. قال: وانا والذی نفسی بیده اخرجنی الذی اخرجکما؛ قوما. فقاما معه، فاتوا رجلاً من الانصار وهو ابوالهیثم بن تیهان...».
و در برخی روایات نیز بدین موضوع اشاره شده که این قضیه در روز اتفاق افتاده است.
«اُلقی»: ملاقات کنم. دیدار نمایم. زیارت کنم.
«التسلیم علیه»: بر او سلام کنم ودرود بفرستم.
«فلم یلبث»: دیری نپائید، چیزی نگذشت.
«فانطلقوا»: به راه افتادند، رفتند.
«ابوالهیثم بن تیّهان انصاری»: نام ایشان مالک، و از خاندان عبدالاشهل، قبیلهی بزرگ اوس در مدینهی منوره میباشد. وی از زمرهی نخستین افرادی از اهالی مدینه است که در مکه به دیدار پیامبر ج آمد و بدیشان ایمان آورد.
«النخل»: درخت خرما.
«الشاء»: جمع «شاة»:گوسفند.
«خَدَم»: جمع خادم: خدمت کننده، نوکر، خدمتگزار، خدمتکار.
«صاحبک»: صاحب، دوست، همدم، ملازم، معاشر، یار، همصحبت؛ و چون شوهر پیوسته ملازم و معاشر زن، و دوست و یار اوست، بدو «صاحب» گفتهاند.
«یستعذب»: آب گوارا و شیرین جستجو میکند.
«قربة»: مشک.
«یزعبها»: مشک پُر را بر میداشت. وخود واژهی «زعب»، به معنای «ظرف را پُر کرد» و «مشک پُر را برداشت»، میباشد.
«یلتزم» در بر گرفت ودست بر گردنش افکند و در آغوش کشید.
«یفدیه بابیه و امّه»: به او گفت: پدر و مادرم فدایت شوند.
«حدیقته»: حدیقة: باغ، بوستان، باغی که اطرافش دیوار باشد. در اینجا مراد از «حدیقة»، نخلستان است.
«بساطاً»: بستر،فرش گستردنی.
«نخلة»: مفرد «نخل» است؛ یک درخت خرما.
«قنوٍ»: خوشهی خرما.
«افلا تنقّیتَ لنا من رطبه»: چرا خرماهای رسیده را برای ما انتخاب نکردی و جمع ننمودی؟ یعنی چرا خرماهای رسیده را برای ما جمع نکردی و نیاوردی، وچرا بقیهی خرماهای نارس را بر شاخ درخت باقی نگذاشتی؛ وخرمای نارس و رسیده را به حضور ما آوردی؟
«تختاروا»: انتخاب و گزینش نمائید.
«رطبه»: رطب: غورهی خرمای رسیده، پیش از آنکه خرما شود. و واحد آن «رطبة» است.
«بُسره»: بُسر: خرمای نارسیده؛ و آن هنگامی است که خرما رنگ بگیرد ولی پخته نشده باشد؛ و واحد آن «بُسرة» است.
«النعیم»: ناز و نعمت، آسایش، مال، خوشی.
«تُسألون»: پرسیده میشوید. مورد سؤال قرار میگیرید.
«ظِلّ»: اسم است از فعل «اظلّ» و به معنای سایه.
«بارد»: سرد وخنک.
«ذات درٍّ»: حیوانی که دارای شیر باشد، حیون دوشاب، حیوان شیرده.
«عناقاً»: بزغالهی ماده که به یک سالگی نرسیده باشد.
«جدیاً»: بچه بز نر یک ساله.
«سبیٌ»: برده، اسیر.
«لیس معهما ثالث»: همراه آن دو اسیر، فرد سوّمی نبود. این عبارت، تأکید جملهی «فاتی النّبی ج برأسین» است.
«اختر»: انتخاب کن.
«المستشار»: کسی که با او مشورت و رایزنی میشود.
«مؤتمن»: مطمئن، امانتدار، صادق، قابل قبول.
«استوص به معروفاً»: نسبت به آن برده، پسندیده و خوب رفتار کن، و جز به اندازهی تواناییاش به او تکلیف نکن، و هیچگاه بالاتر از میزان قدرت وی، از او وظایف و تکالیف نخواه.
«تعتقه»: برده را آزاد گردانی.
«ما انت ببالغ حق ما قال فیه النبیّ ج الا بان تعتقه»: فرمان پیامبر ج را در حق آن برده تا هنگامی که آزادش نگردانی، به خوبی انجام ندادهای.
«عتیق»: بندهی آزاد شده.
«خلیفة»: قائم مقام، جانشین، کسی که جانشین کس دیگر شود، جانشین پیامبر ج.
«بطانة»: دوست پنهانی و رازداری که در کارها با او مشورت شود؛ راز دار؛ رفیق صادق؛ دوست همدم؛ دمساز؛ وآن خاصّه و برگزیدهی مرد است که رازهای خود را با او در میان میگذارد و به او اعتماد میکند؛ محرم اسرار.
«المنکر»: کار زشت و ناپسند و نامشروع، هرزگی و کار قبیح و شنیع.
«لا تألوه»: قصور نمیکند. کوتاهی نمیورزد. ترک نمیکند.
«خبالاً»: فساد. تباهی. «لا تألوه خبالاً»: دوستی که از هیچ شرّ و فسادی در حق او کوتاهی نمیکند و برای تباهی کارش کوتاهی و سهل انگاری نمیورزد و بلکه به تلاش میایستد.
«یُوق»: حفاظت و حراست شود.
(5) حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُجَالِدِ بْنِ سَعِیدٍ، حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ بَیَانِ بْنِ بِشْرٍ، عَنْ قَیْسِ بْنِ أَبِی حَازِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ سَعْدَ بْنَ أَبِی وَقَّاصٍ یَقُولُ: إِنِّی لَأَوَّلُ رَجُلٍ أَهْرَاقَ دَمًا فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَإِنِّی لَأَوَّلُ رَجُلٍ رَمَى بِسَهْمٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ . لَقَدْ رَأَیْتُنِی أَغْزُو فِی الْعِصَابَةِ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمِ مَا نَأْکُلُ إِلَّا وَرَقَ الشَّجَرِ وَالْحُبْلَةِ، حَتَّى تَقَرَّحَتْ أَشْدَاقُنَا، وَإِنَّ أَحَدَنَا لَیَضَعُ کَمَا تَضَعُ الشَّاةُ وَالْبَعِیرُ . وَأَصْبَحَتْ بَنُو أَسَدٍ یُعْزِّرُونَنِی فِی الدِّینِ! لَقَدْ خِبْتُ وَخَسِرْتُ إِذَنْ وَضَلَّ عَمَلِی.
373 ـ (5)... قیس بن ابی حازمس گوید: از سعد بن ابی وقّاص س شنیدم که میگفت: من از نخستین کسانی هستم که در راه خدا، خون ریخته است؛ و من نخستین فردی هستم که در راه خدا تیر انداخته است؛ به راستی من خویشتن را در حالی دیدم که در یکی از جنگها که همراه با یاران حضرت محمد ج جنگ و پیکار میکردیم، چیزی جز برگ درختان، و میوهی درختانِ خاردار برای خوردن نداشتیم؛ تا جایی که بر اثر خوردن برگ درختان و میوهی درختانِ خاردار، کنارهی دهانهای ما زخمی شد و مدفوع برخی از ما به سان مدفوع گوسفند و شتر شده بود؛ (و با تمام این خدمات و تلاشها و مساعی و کوششها در راستای اعلای کلمة الله)، هم اینک افراد قبیلهی بنو اسد مرا در مورد دین توبیخ و سرزنش میکنند! به راستی که در این صورت من به خواستهام نرسیدم و زیان کردهام و گمراه شدهام و اعمالم تباه شده است.
&
«اهراق»: خون ریخته است. (کنایه از کشته شدن وی به دست او است).
«انی لاول رجل اهراق دماً فی سبیل الله»: من نخستین کسی هستم که در راه خدا خون ریخته است.
روایت شده است که: سعد بن ابی وقاصس همراه تنی چند از صحابه، در گردنهای از گردنههای مکه، نماز میخواندند؛ مشرکین و چندگانه پرستان، از کنار ایشان عبور کردند و آنها را مورد تمسخر و استهزاء قرار دادند. از این رو گروه مسلمانان با این گروه از مشرکین به مخالفت برخاستند و درنتیجه به درگیری لفظی و فیزیکی در میان آنها منجر شد؛ در این گیر و دار، سعد بن ابی وقاصس با آروارهی شتر به مردی از مشرکین زد و او را زخمی ساخت و خونش را ریخت. و این نیز اولین خونی بود که در اسلام و در راه خدا ریخته شد.
«رَمی»: تیر انداخت.
«سهم»: تیر.
«إنّی لاول رجل رمی بسهم فی سبیل الله»: من نخستین فردی هستم که در راه خدا تیر انداخته است. و این موضوع در «سریهی رابغ» اتفاق افتاده است.
در ماه شوال، سال یکم هجرت، مطابق با آوریل 623 میلادی، رسول خدا ج، عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب را به اتفاق شصت تن از مهاجرین به این سریه اعزام فرمودند. با ابوسفیان ـ که دویست مرد جنگی به همراه داشت ـ در بطن رابغ رویاروی شدند. طرفین به یکدیگر تیراندازی کردند اما عملاً کارزاری در نگرفت. و نخستین کسی که از این دو گروه تیرانداخت سعد ابن ابی وقاصس بود.
در اثنای این سریه، دو تن از جنگجویان مکه به مسلمانان پیوستند. این دو تن: مقداد بن عمرو بهرانی، و عتبة بن غزوان مازنی بودند که مسلمان بودند و با کفار عزیمت کرده بودند تا از این طریق به مسلمانان برسند.
«رأیتنی»: خود را دیدم.
«اغزوا»: جنگ و پیکار میکردم.
«العصابة»: گروهی از مردم از ده تا چهل.
«ورق الشجرة»: برگ درختان.
«الحبلة»: میوهی درخت سلم و سمر کرد در آن دانهای همچون عدس است.
«تقرحت»: زخم برداشت، زخمی شد.
«اشداقنا»: اشداق: جمع «شدق»؛ کنارهی دهان.
«لیضع»: مدفوع میکرد. این روایت اشاره به سریهی خَبط دارد. و سریهی خَبط (خَبط: نام نوعی از برگ درختان، یا نام منطقهای است) به سرداری و فرماندهی ابوعبیدة بن جراحس در ماه رجب، از سال هشتم هجرت، واقع شد.
راویان گویند: پیامبرج، ابوعبیدة بن جراحس را با سیصد تن از مهاجران و انصار و از آن جمله عمر بن خطابس به جانب طایفهای از«جهینه» که در «قَبَلِیّة» و سواحل دریا بودند،گسیل فرمودند. و میان «قَبَلِیّة» تا مدینه پنج شب راه است. پس مسلمانان در راه دچار گرسنگی شده، ناچار برگهای خشک را میخوردند، تا این که قیس پسر سعد بن عبادهس چند شتر پرواری خریده برای لشکریان کشت و دریا نیز برای آنان ماهی بسیار بزرگی بیرون افکند که آن را خوردند؛ و بدون اینکه در این سریه با دشمن روبرو شوند به مدینهی منوره باز گشتند.
«یعزّروننی»: مرا توبیخ و سرزنش میکنند.
«خبتُ»: به خواستهام نرسیدهام. به مطلوب خویش دست نیافتهام. ناامید شدم.
«خسرتُ»: زیان کردهام، گمراه شدهام.
«اِذَن»: حرف جواب و جزاء است به معنی آنگاه، آنگهی، اکنون، در آن وقت و در آن هنگام.
«ضَلَّ عملی»: اعمالم تباه و بر باد شده است.
«اصبحت بنو اسدٍ یعزروننی فی الدین...»: سعد بن ابی وقاصس از سوی عمر بن الخطابس امیر بصره شد. وی امیری عادل و مسئولیت پذیر و پای بند به اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی بود. طبیعتاً برخی از مردم که منافع خویش را در خطر میبینند، از حاکم عادل و دادگر، زیاد خوششان نمیآید؛ از این رو در بصره برخی از انسانهای عیّاش و بیبند و بار، به نزد عمر بن خطابس از سعد بن ابی وقاصس شکایت بردند و بدو چنین گفتند که: وی نمازش را به نحو احسن ادا نمیکند و نمازی درست نمیخواند. و وقتی این سخنان به گوش سعدس رسید، این روایت را ایراد فرمود.
(6) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ عِیسَى، ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عِیسَى أَبُو نَعَامَةَ الْعَدَوِیُّ قَالَ: سَمِعْتُ خَالِدَ بْنَ عُمَیْرٍ وَشُوَیْسًا أَبَا الرَّقَادِ قَالاَ: بَعَثَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عُتْبَةَ بْنَ غَزْوَانَ وَقَالَ: انْطَلِقْ أَنْتَ وَمَنْ مَعَکَ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِی أَقْصَى بِلاَدِ الْعَرَبِ، وَأَدْنَى بِلاَدِ الْعَجَمِ، فَأَقْبَلُوا، حَتَّى إِذَا کَانُوا بِالْمِرْبَدِ، وَجَدُوا هَذَا الْکَذَّانَ، فَقَالُوا: مَا هَذِهِ؟ قَال: هَذِهِ الْبَصْرَةُ، فَسَارُوا حَتَّى إِذَا بَلَغُوا حِیَالَ الْجِسْرِ الصَّغِیرِ، فَقَالُوا: هَهُنَا أُمِرْتُمْ، فَنَزَلُوا، فَذَکَرُوا الْحَدِیثَ بِطُولِهِ . قَالَ: فَقَالَ عُتْبَةُ بْنُ غَزْوَانَ: لَقَدْ رَأَیْتُنِی وَإِنِّی لَسَابِعُ سَبْعَةٍ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَا لَنَا طَعَامٌ إِلاَ وَرَقُ الشَّجَرِ حَتَّى تَقَرَّحَتْ أَشْدَاقُنَا، فَالْتَقَطْتُ بُرْدَةً قَسَمْتُهَا بَیْنِی وَبَیْنَ سَعْدٍ، فَمَا مِنَّا مِنْ أُولَئِکَ السَّبْعَةِ أَحَدٌ إِلَّا وَهُوَ أَمِیرُ مِصْرٍ مِنَ الأَمْصَارِ، وَسَتُجَرِّبُونَ الْأُمَرَاءَ بَعْدَنَا.
374 ـ (6)... خالد بن عُمیر و شُوَیس ـ که کنیّت وی «ابوالرُّقاد» است ـ گویند: عمر بن خطابس (در روزگار خلافت و حکومت خویش) عتبة ابن غزوانس را به مأموریت جنگی گسیل داشت و بدو گفت: تو و همراهانت به حرکت خویش ادامه دهید و پیشروی کنید، تا به دورترین نقطه از سرزمینهای عرب، و به نزدیکترین نقطه از سرزمینهای عجم برسید.
عتبهس و همراهانش نیز بر حسب فرمان عمر بن خطابس حرکت کردند و پیشروی نمودند تا به منطقهی «مِربَد» رسیدند؛ درآنجا بود که سنگهای سپید و نرمی را دیدند؛ از این رو پرسیدند: این سنگهای سپید و نرم چیست؟ و نام این منطقه چیست؟ گفتند بصره است. آنها از آن منطقه گذشتند و به حرکت خویش ادامه دادند و پیشروی نمودند تا مقابل پُلی کوچک رسیدند؛ پرسیدند: به فرود آمدن در اینجا فرمان داده شدهایم. (یعنی عمر بن خطابس به ما فرمان داده تا در همین جا فرود آییم.) همهی آنها در همان جا فرود آمدند...
خالد بن عُمیر و شُویس، تمام این حدیث را بیان کردهاند و در ادامه گفتند: عتبة بن غزوانس به همراهانش گفت: من خودم را در حالی دیدم که هفتمین مسلمان و همراه رسول خدا ج بودم، و خوراکی جز برگ درختان نداشتیم؛ تا جایی که براثر خوردن برگ درختان، لبها و گوشههای دهانهایمان، متورّم و زخمی شد؛ من عبایی را پیدا کردم و آن را میان خویش و سعد بن ابی وقاصس قسمت کردم (نصفی از آن را برای خودم و نصفی را برای سعدس به عنوان ازار و شلوار استفاده کردیم)؛ و هیچ یک از آن هفت تن نیست مگر اینکه هر یک، امیر یکی از شهرها شده است؛ و به زودی امیرانی را که بعد از ما خواهند آمد، تجربه خواهید کرد.
&
«بعث»: گسیل داشت، اعزام کرد، ارسال نمود، فرستاد.
«اقصی»: دورترین، پرتترین، دورافتادهترین.
«العرب»: قومی است سامی، ساکن شبه جزیرهی عربستان در جنوب غربی آسیا؛ به هنگام ظهور اسلام، ساکنان عربستان به دو دستهی بزرگ تقسیم میشدند: «قحطانیان» در جنوب و «عدنانیان» در شمال.
مؤرخان عرب، این هر دو دسته را عرب غیر اصلی میدانستند در مقابل عرب «بائده»؛ بدین جهت اعراب بائده را «عاربه»؛ و قحطانیان را «متعربه»؛ و عدنانیان را «مستعربه» مینامیدند.
برخی دیگر، قحطانیان را هم جزو «عاربه» محسوب داشتهاند. در یمن و نقاط جنوبی عربستان، مردمی پیش از ظهور اسلام سکونت داشتند که عرب آنان را اعراب قحطانی مینامند و میگویند: ایشان از نسل «یعرب بن قحطان» هستند. عدنانیان یا اعراب اسماعیلی نژاد، خود را به اسماعیل بن ابراهیم÷ میرسانند و به همین جهت، مؤرخان عرب آنان را «مستعربه» مینامند. مسکن این اعراب در تهامه، نجد، و حجاز بود و تا مرزهای شام و حدود عراق کشیده میشد.
اعراب اسماعیلی از حیث نظام اجتماعی، زبان و دین با قحطانیان اختلاف زیاد داشتند. از حیث نظام اجتماعی، اسماعیلیان صحرانشین بیابان گرد بودند (مانند اعراب بدوی)، در صورتی که قحطانیان، شهرنشین و اهل بنا و عمران و آبادی و عمارت بودند.
«اَدنی»: نزدیکترین.
«العجم»: غیر عرب، اعم از ایرانی و ترک و اروپایی؛ کشور ایران را نیز میگویند.
«فاقبلوا»: توجه کردند، روی آوردند، یورش بردند، حملهور شدند.
«مِربَد»: آغل گوسفندان، طویلهی ستوران، محل خرما خشک کنی. در اینجا نام منطقهای در عراق است.
«الکذّان»: سنگ نرمی که نه همانند صخره سخت باشد که بتوان آن را شکست و نه همانند خاک نرم باشد که بتوان آن را حفر کرد.
«البصرة»: زمین ستبر؛ یا زمین سرخ رنگ نیکو؛ سنگ نرم سفید. و شهر «بصره» را به خاطر سنگهای نرم سپیدش، بدین نام میخوانند. و هم اینک نیز بندر و شهری در کشور عراق، واقع در ساحل شطّ العرب، مقابل خرمشهر ایران است که دارای نخلستانهای مهم و نفت است و بندری فعّال به شمار میآید.
«فساروا»: راه رفتند؛ حرکت کردند؛ پیش رفتند؛ به جلو رفتند.
«حِیال»: روبرو، مقابل، برابر.
«الجِسر»: پل مانندی که برای عبور و مرور مردم و ماشینها و قطارها بر روی رودخانه سازند؛ پُل.
«فالتقطتُ»: آن چیز را از روی زمین برگرفتم.
«بُردة»: جامهی راه راه.
«قسمتها بینی و بین سعد»: یعنی از بیلباسی و سختی و مشقت رنج میبردیم به گونهای که جامهای کهنه و فرسوده را دو قسم میکردم، نصفی را به سعدس و نصفی را برای خود به صورت ازار در میآوردیم و عورت خویش را بدان میپوشیدیم.
«فما منا من اولئک السبعة احدٌ الا و هو ...»: یعنی هیچ یک از آن هفت تن ـ که جزو پیشگامانِ پیشتاز بودند ـ نیست، مگر این که هر یک امیر یکی از شهرهای اسلامی شدهاند، و به پاس آن همه خدمات و تلاشها، خداوند متعال در همین دنیا، بدانها پاداش داد؛ و به زودی امیرانی را که پس از ما خواهند آمد، تجربه خواهید کرد که چه قدر بیبند و بار و علاقمند به دنیا هستند؛ و چگونه اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی را نادیده میگیرند.
و همچنانکه عتبه بن غزوانس گفت، نیز اتفاق افتاد... .
(7) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا رَوْحُ بْنُ أَسْلَمَ أَبُو حَاتِمٍ الْبَصْرِیُّ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، أَنْبَأَنَا ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَقَدْ أُخِفْتُ فِی اللَّهِ، وَمَا یُخَافُ أَحَدٌ، وَلَقَدْ أُوذِیتُ فِی اللَّهِ، وَمَا یُؤْذَى أَحَدٌ، وَلَقَدْ أَتَتْ عَلَیَّ ثَلاَثُونَ مِنْ بَیْنِ لَیْلَةٍ وَیَوْمٍ مَا لِی وَلِبِلاَلٍ طَعَامٌ یَأْکُلُهُ ذُو کَبِدٍ إِلَّا شَیْءٌ یُوَاریِهِ إِبِطُ بِلاَلٍ».
375 ـ (7)... انس ابن مالکس گوید: پیامبر ج فرمودند: همانا من در راه خدا و در راستای اجرای اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، چندان به بیم و ترس افتادم که هیچ کس به اندازهی من در بیم و هراس نیافتاده است؛ و به راستی در راه دین خدا چندان مورد آزار و اذیّت قرار گرفتم که هیچ کس به اندازهی من آزار و اذیت نشده است؛ گاهی اتفاق میافتد که سی شبانه روز بر من میگذشت، در حالی که من و بلالس آنقدر غذا نداشتیم که قابل خوردن و سیر شدن کسی باشد، به جز چیز اندکی که بلالس زیر بغل خویش پنهان میکرد.
&
«اخفتُ»: ترسیده شدم؛ از ناحیهی مشرکین در راه خدا و در راستای تبلیغ اوامر و فرامین الهی، به بیم وترس افتادم.
«اوذیتُ»: در راه دین خدا مورد آزار و اذیت قرار گرفتم.
«ذوکبد»: صاحب کبد. مراد از «ذوکبد»؛ حیوان است. و «کبد» نیز به معنی جگر است. و در اصطلاح فیزیولوژی: بزرگترین غدههای بدن که در پهلوی راست زیر حجاب حاجز قرار دارد و صفرا درست میکند. عمل دیگر کبد، جذب مواد غذایی سه گانه، یعنی: چربیها و قندها و مواد سفیدهای است که آنها را تغییر شکل میدهد و برای تغذیهی سلولها آماده میسازد.
«شیء»: چیز اندکی. مواد خوراکیِ اندکی.
«یواریه»: آن را پنهان میکرد. آن را میپوشاند.
«ابط»: زیر بغل و زیر بال .
این حدیث، بیانگر موضوعی است که پیامبر ج همراه بلالس از مکهی مکرمه گریخت، در حالی که پیامبر ج و بلال آنقدر غذا نداشتند که قابل خوردن و سیر شدن کسی باشد، به جز چیز اندکی که بلال زیر بغل خویش پنهان میکرد.
(8) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ، أَنْبَأَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، حَدَّثَنَا أَبَانُ بْنُ یَزِیدَ الْعَطَّارُ، حَدَّثَنَا قَتَادَةُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَجْتَمِعْ عِنْدَهُ غَدَاءٌ وَلاَ عَشَاءٌ مِنْ خُبْزٍ وَلَحْمٍ إِلَّا عَلَى ضَفَفٍ.
قَالَ عَبْدُاللَّهِ: قَالَ بَعْضُهُمْ: هُوَ کَثْرَةُ الأَیْدِی.
376 ـ (8)... انس بن مالکس گوید: هیچگاه در نزد پیامبر ج نه در ناهار و نه در شام، نان و گوشت فراهم نشد، مگر در میهمانیها.
عبدالله (بن عبدالرحمن، استاد ترمذی) گوید: برخی از محدثین و اربابان لغت، در ترجمهی عبارت «ضَفَف»، گفتهاند: مراد کثرت دستان میهمانان در ضیافت است.
&
«لم یتجمع»: فراهم نشد، گرد نیامد، جمع نشد
«غداء»: خوراک چاشت، خوراک بامداد، غذایی که صبح بخورند، مقابل «عشاء»: غذایی که شب بخورند (شام)
«عَشاء»: شام، غذای شب، غذایی که شب بخورند.
«ضَفَف»: این واژه در لغت به این معانی استعمال شده است: «کمی مال و بسیاری عائله؛ نیاز؛ حاجت؛ خوردن که به سیر شدن نرسد؛ ازدحام کردن بر سر آب و جز آن؛ شتاب در کار». ولی در اینجا مراد هیچکدام از این معانی نیست بلکه مراد: «کثرت دستان میهمانان در ضیافت» است. و همینگونه محدثین و اربابان لغت نیز واژهی «ضَفَف» را ترجمه کردهاند.
به هر حال، این حدیث بیانگر این است که رسول خدا ج هرگز نه در شام و نه در ناهار، از نان و گوشت سیر نشد، مگر به ندرت و آن هم در میهمانیها.
(9) حَدَّثَنَا عَبْدُ بْنُ حُمَیْدٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی فُدَیْکٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی ذِئْبٍ، عَنْ مُسْلِمِ بْنِ جُنْدُبٍ، عَنْ نَوْفَلِ بْنِ إِیَاسٍ الْهُذَلِیِّ قَالَ: کَانَ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ لَنَا جَلِیسًا، وَکَانَ نِعْمَ الْجَلِیسُ، وَإِنَّهُ انْقَلَبَ بِنَا ذَاتَ یَوْمٍ، حَتَّى إِذَا دَخَلْنَا بَیْتَهُ دَخَلَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ خَرَجَ، وَأُوتِیْنَا بِصَحْفَةٍ فِیهَا خُبْزٌ وَلَحْمٌ، فَلَمَّا وُضِعَتْ بَکَى عَبْدُالرَّحْمَنِ فَقُلْتُ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا یُبْکِیکَ؟! فَقَالَ: هَلکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَلَمْ یَشْبَعْ هُوَ وَأَهْلُ بَیْتِهِ مِنْ خُبْزِ الشَّعِیرِ، فَلاَ أُرَانَا أُخِّرْنَا لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَنَا.
377 ـ (9)... نوفل بن ایاس هُذلیس گوید: عبدالرحمن بن عوفس همنشین و دوست ما بود؛ و به راستی دوست و رفیق خوبی بود. روزی از روزها ما را با خود به خانهی خویش برد و چون به خانهاش وارد شدیم او نخست به دستشویی و حمّام خویش وارد شد و غسل نمود؛ آنگاه از دستشویی و حمّام بیرون شد (و با ما نشست)؛ آنگاه کاسهای برای ما آورده شد که در آن نان و گوشت بود، و چون کاسهی غذا پیش ما نهاده شد، عبدالرحمن بن عوفس گریست.
من از او پرسیدم: ای ابومحمد! (کنیّت عبدالرحمن بن عوفس) چرا گریه میکنی؟ چه چیزی تو را به گریه وا داشت؟
او در پاسخ گفت: رسول خدا ج از جهان رخت بربستند و چهره در نقاب خاک کشیدند، و حال آنکه هیچگاه خود و خاندانشان از نان جوین هم سیر نشدند! و فکر نمیکنم عمری که باقی مانده است، برای اینگونه خوراکیها باشد؛ بلکه باید صرف چیزی شود که برای ما بهتر است.
&
«جلیساً»: دوست و رفیق، همنشین و یار .
«نِعمَ»: فعل غیر متصرف برای مدح و ستایش است؛ «نعم الجلیس»: نیکو همنشینی است. و گاهی «ما» به آخر آن افزوده میشود: «ان تبدوا الصدقات فنعماهی: اگر صدقهها را آشکارا بدهید، پس نیکو است.»
«انقلب بنا»: ما را با خود برد.
«ذات یوم»: روزی.
«دخل»: وارد دستشویی وحمّام شد.
«فاغتسل»: این واژه را میتوان به دو گونه ترجمه کرد:
1- غسل کرد و استحمام نمود. [معنای اصطلاحی غسل]
2- دست و روی خود را شست. [معنای لغوی غسل]
«صحفةٍ»: کاسهی بزرگ، قَدَح.
«وُضعت»: بر زمین نهاده شد.
«بکی»: گریست.
«ابا محمد»: کنیّت عبدالرحمن بن عوفس است.
«یبکیک»: تو را به گریه وا داشته است.
«هلک»: رحلت کرد، فوت نمود، از جهان رخت بربست، چهره در نقاب خاک کشید.
«لم یشبع»: سیر نشد.
«فلا اُرانا»: گمان نمیکنم، فکر نمیکنم، نمیپندارم.
«اُخّرنا»: پس از پیامبر ج باقی ماندیم و عمر ما باقی است.
«فلا اُرانا اُخّرنا لما هو خیرلنا»: من فکر نمیکنم عمری که باقی مانده است برای اینگونه خوراکیها باشد، بلکه باید صرف چیزی شود که برای ما بهتر است. یعنی: من این گشایش و فراخی در خوراکیها و پوشاک و... را که در آن قرار گرفتهایم، برای خودمان خیر و سعادت نمیبینم؛ چرا که گاهی چهار ماه میگذشت و یک بار آن حضرت ج از نان گندم یا نان جوین، سیر نمیخوردند.
چنانکه پدر عمران بن زید مدنیس میگوید: به خانهی عایشهل رفتیم و گفتیم: مادر جان سلام. گفت: سلام بر تو و گریست. گفتیم: مادر جان چرا گریه میکنی؟ گفت: به من خبر رسیده است که برخی از شما چندان غذاهای گوناگون میخورند که نیاز به دارو پیدا میکنند تا غذای آنان را هضم کند، و پیامبر شما را به خاطر آوردم که از دنیا رحلت فرمود در حالی که هیچگاه در شبانه روز از دو نوع غذا سیر نمیشد؛ اگر خرما خورده بود، نان نمیخورد و اگر نان خورده بود، خرما نمیخورد و این موضوع مرا به گریه واداشت.