س: «اَیمان» چیست؟
ج: «اَیمان» [به فتح همزه]: جمع «یمین» است؛ و اصل «یمین» در لغت به معنای «دست و قوّت» است؛ و در اصطلاح شرع مقدّس اسلام عبارت از: تقویت یکی از دو طرف خبر (انجام وترک)، به وسیلهی «مُقسم به»[1].
و سوگند را از آن جهت «یمین» نام نهادند، چون فرد سوگند یاد کننده، به وسیلهی قسم، انجام یا ترک کار را تقویت میکند.
[به هر حال؛ «قسم» و «یمین»، به معنی سوگند یاد نمودن به ذات و نامها و صفات خداوند است. به عنوان مثال: کسی میگوید: سوگند به خداوند! فلان کار را انجام میدهم؛ یا سوگند به آفریدگار انسانها! فلان کار را انجام نمیدهم.
به دیگر سخن، اصل یمین در لغت به معنی «دست» است؛ و بر سوگند اطلاق شده؛ چون وقتی دو نفر سوگند میخورند، هر کدام از آنها دست دیگری را میگیرد. و در شرع مقدس اسلام، یعنی تأکید بر چیزی با ذکر نام یا صفتی از صفات خداوند بلند مرتبه.
و سوگند منعقد نمیشود مگر با ذات یا با اسمی از اسماء، یا صفتی از صفات خداوند متعال؛ عبدالله بن عمر س گوید: پیامبر ج عمر بن خطاب س را در حالی دید که در میان کاروانی حرکت میکرد و به پدرش سوگند میخورد؛ پیامبر ج فرمود: «آگاه باشید! که خداوند شما را از سوگند خوردن به پدرانتان نهی کرده است؛ کسی که سوگند میخورد باید یا به خدا سوگند بخورد و یا سکوت کند». بخاری و مسلم.
و انس بن مالک س گوید: پیامبر ج فرمود: «پیوسته دوزخ میگوید: آیا باز هم بیشتر هست؟ تا وقتی که خداوند صاحب عزّت پایش را در جهنّم قرار میدهد، جهنّم میگوید: به عزّتت قسم! کافی است. و قسمتی از جهنّم به قسمتی دیگر جمع میشود». بخاری و مسلم].
س: اقسام سوگند را بیان کنید؟
ج: سوگند بر سه نوع است:
سوگند «غموس».
سوگند «منعقده».
سوگند «لغو».
امّا «سوگند غموس»: سوگندی دروغین است که کسی به عمد نسبت به انجام یا ترککاری در گذشته، به دروغ سوگند یادکند. مثل این که بگوید: «به خدا سوگند! من این کار را انجام ندادهام»، و در عین حال آن کار را انجام داده است.
این سوگند از بزرگترین گناهان کبیره است؛ و از آن جهت به «غموس» (فروبرنده) نامگذاری شده، چون باعث فرو رفتن صاحبش در گناه و سپس در آتش سوزان دوزخ میگردد.
پیامبر ج میفرماید: «الکبائر: الاشراک بالله، وعقوق الوالدین وقتل النّفس، والیمین الغموس»[2]؛ «گناهان کبیره عبارتند از: شریک قرار دادن برای خدا؛ اذیّت کردن والدین؛ کشتن کسی (به ناحق) و سوگند غموس».
و کسی که به عمد و دروغ، به اسماء و صفات خداوند سوگند یاد کند (سوگند غموس)، به خاطر سنگینی بار گناهش، کفاره برای جبران آن لازم و ضروری نیست، بلکه بر وی واجب است تا از آن توبه و استغفار نماید.
[به هر حال، «سوگند غموس»: سوگندی دروغین است که با آن حقوق پایمال میشود؛ یا سوگندی است که با آن قصد فسق و خیانت کنند؛ و یا سوگندی است که کسی عمداً و به دروغ سوگند یاد کند. برای مثال بگوید: به خدا قسم! این جنس را به هزار تومان خریدهام، و در عین حال آن را کمتر از آن قیمت خریده باشد؛ این گونه سوگند خوردن گناه است و موجب آلودگی انسان میگردد.
رسول خدا ج در فرمودهی زیر همین نوع سوگند را مورد نظر داشتهاند که فرمودهاند: «هر کس به دروغ سوگند یاد کند، تا مال و پول بیشتری را از مردم بگیرد، در روز قیامت مورد خشم خداوند قرار خواهد گرفت». بخاری و مسلم
و کسی که به عمد و دروغ به اسماء و صفات خداوند سوگند یاد کند، به خاطر سنگینی بار گناهش، کفّاره برای جبران آن کافی نیست و بایستی ضمن توبه و استغفار، حقّی را که به وسیلهی قسم دروغ از مردم ضایع گردانیده به آنان باز گرداند.
بنابراین، این سوگند، از بزرگترین گناهان کبیره است و هیچ کفّارهای ندارد؛ چون خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَ﴾ [المائدة: 89].
«ولی شما را در برابر سوگندهایی که از روی قصد و اراده خوردهاید، مؤاخذه میکند».
و این سوگند منعقد نمیشود؛ چون سوگند منعقده، سوگندی است که امکان دادن کفّاره در آن وجود داشته باشد؛ و در سوگند غموس، وفا به سوگند اصلاً امکان ندارد و بر کار خوب یاد نمیشود.
خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَلَا تَتَّخِذُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡ دَخَلَۢا بَیۡنَکُمۡ فَتَزِلَّ قَدَمُۢ بَعۡدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُواْ ٱلسُّوٓءَ بِمَا صَدَدتُّمۡ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَکُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٩٤﴾ [النحل: 94].
«سوگندهایتان را در میان خود وسیلهی نیرنگ و فساد نسازید (و مردمان را به قسمهای دروغ گول نزنید و از راه راست بدر نکنید. اگر سوگند یاد کنید و بدان وفا نکنید، این امر) سبب میشود که گامهای ثابت، از جای بلغزد و به سبب جلوگیری از راه خدا دچار بلا و بدی شوید و در آخرت عذاب بزرگی داشته باشید».
و ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «پنج گناه کفّاره ندارد: شریک قرار دادن برای خدای عزّوجل، کشتن کسی به ناحق، غارت کردن مال مؤمن، فرار از میدان جنگ و سوگند غموسی که با آن مالی به ناحق گرفته شود». ابن ماجه.
و عبدالله بن عمر س گوید: پیامبر ج فرمود: «گناهان کبیره عبارتند از: شریک قرار دادن برای خدا، اذیّت کردن والدین، کشتن کسی به ناحق و سوگند غموس». بخاری، نسایی و ترمذی].
و «سوگند منعقده»: سوگندی دروغین است که کسی نسبت به انجام یا ترک کاری در آینده، سوگند یاد کند؛ و در صورت عمل ننمودن به مورد سوگند خود، مورد مؤاخذه و پرداخت کفّاره قرار میگیرد.
[به هر حال؛ اگر کسی به خداوند سوگند یاد کند که فلان کار را در آینده انجام خواهم داد، یا فلان کار را انجام نخواهم داد؛ در صورت عمل ننمودن به مورد سوگند خود، مورد مؤاخذه و پرداخت کفّاره قرار میگیرد؛ و کسی که به سوگند منعقده وفا ننماید، مرتکب گناه شده و کفّارهی قسم بر او واجب میشود. به دیگر سخن، سوگند منعقده: سوگندی است که شخص برای تأکید انجام یا ترک کاری، آن را با قصد یاد میکند و بر آن مصمّم است. اگر به سوگندش وفا کرد، گناهی بر او نیست، ولی اگر وفا نکرد، باید کفّاره بدهد، به دلیل فرمودهی خداوند متعال:
﴿وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا کَسَبَتۡ قُلُوبُکُمۡ﴾ [البقرة: 225].
«ولی شما را در برابر آنچه دلهایتان کسب کرده و از روی اراده و اختیار بوده، مؤاخذه میکند».
و میفرماید:
﴿وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَ﴾ [المائدة: 89].
«ولی شما را در برابر سوگندهایی که از روی قصد و اراده خوردهاید مؤاخذه میکند»].
و «سوگند لغو»: سوگندی است که شخص در خبر دادن از گذشته، گمان خویش را بر مبنای وقوع مفاد آن خبر قرار دهد و بر وقوع آن امر پنداری، سوگند یاد نماید، در حالی که واقعیّت امر بر خلاف آن میباشد.
در سوگند لغو، امید آن است که خداوند بلند مرتبه شخص حالف را مورد مؤاخذه و کیفر قرار ندهد[3].
[سوگند لغو: در نزد امام شافعی / سوگندی است که شخص در اثنای سخن گفتن خویش، از روی عادت و بیاختیار ـ نه به قصد سوگند خوردن ـ بر زبان میآورد، همچنان در شوخیها و مزاحها و ... چون گفتن: آری والله! نه والله! که چنین سوگندی لغو و بیهوده است؛ یعنی: نه گناهی بر آن مترتّب است، نه حکم سوگند شکنی و نه کفّارهای؛ زیرا این در حقیقت سوگند نیست. ولی در رأی امام ابوحنیفه / ، امام مالک / و امام احمد بن حنبل / ، سوگند لغو: آن است که شخص بر چیزی سوگند میخورد، به این گمان که آن چیز رخ داده است؛ سپس در واقع امر، خلاف آن آشکار میشود؛ پس چنین سوگندی کفّاره ندارد، امّا آنچه که بدون قصد سوگند خوردن بر زبان جاری میشود، در نزد آنان کفّاره دارد].
س: شما پیشتر بیان نمودید که اگر کسی در سوگند منعقده، به سوگندش وفا نکرد، در آن صورت پرداخت کفّاره بر وی واجب میگردد؛ حال سؤال اینجاست که آیا این کفّاره وقتی واجب میگردد که از روی قصد به مورد سوگندش وفا نکند، یا وجوب کفّاره در تمامی صورتها (عمد، فراموشی و اِکراه و اجبار) میباشد؟
ج: اگر کسی در سوگند منعقده، از روی قصد، یا فراموشی، یا اجبار، آنچه را که سوگند خورده ترک کند، انجام بدهد؛ یا آنچه را که سوگند یاد نموده انجام دهد، ترک کند؛ در آن صورت پرداخت کفّاره بر وی واجب میگردد؛ (و پرداخت کفّاره در تمامی این صورتها ـ قصد، فراموشی، خطا، اشتباه و اِجبار ـ واجب میباشد).
س: اگر کسی ناخواسته و از روی اجبار، سوگند خورد که کاری را انجام ندهد یا کاری را انجام بدهد؛ سپس به مورد سوگندش وفا نکرد و آنچه را که از روی اجبار سوگند خورده ترک کند، انجام داد یا آنچه را که سوگند یاد نموده انجام دهد، ترک کرد، در آن صورت حکم آن چیست؟
ج: در این صورت نیز بر وی پرداخت کفّاره واجب میباشد.
س: در چه صورتی فرد مسلمان، «سوگند خورنده» به شمار میآید؟ (به تعبیری دیگر؛ سوگند با چه چیزی منعقد میشود)؟
ج: در صورتی فرد مسلمان، «سوگند خورنده» به شمار میآید (و سوگند نیز منعقد میگردد) که وی به یکی از این سه مورد، سوگند یاد نماید:
به ذات خداوند بلند مرتبه (الله).
به یکی از نامهای خداوند عزوجل؛ همانند: «رحمن» و «رحیم».
به یکی از صفات خداوند بلند مرتبه؛ همانند: «عزّت»، «جلال» و «کبریاء» خداوند بلند مرتبه[4].
ناگفته نماند که اگر کسی به «علم خداوند» سوگند یاد کرد، در آن صورت سوگند محسوب نمیگردد[5].
[سوگند یاد نمودن به اسماء و صفات خداوند جایز است؛ زیرا رسول خدا ج گاهی به خداوندی که هیچ معبود و مستعانی به جز او نیست، و قسم به کسی که جان محمّد ج در دست اوست، سوگند یاد میفرمودند.
امّا سوگند یاد کردن به غیر اسماء و صفات خداوند جایز نیست؛ هر چند مورد قسم مانند: کعبه و رسول گرامی و بزرگوار خدا ج باشند؛
بنابراین سوگند منعقد نمیشود مگر با اسمی از اسماء یا صفتی از صفات خداوند بلند مرتبه؛ عبدالله بن عمر س گوید: پیامبر ج عمر بن خطاب س را در حالی دید که در میان کاروان حرکت میکرد و به پدرش سوگند میخورد؛ پیامبر ج فرمود: «آگاه باشید که خدا شما را از سوگند خوردن به پدرانتان نهی کرده است؛ کسی که سوگند میخورد یا باید به خدا سوگند بخورد و یا از سوگند خوردن خودداری نماید». بخاری و مسلم.
و ابن عمر س گوید: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «کسی که به غیر خدا سوگند بخورد، کفر یا شرک ورزیده است». ابن ماجه و ترمذی.
و ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «هر کس از شما سوگند یاد کرد و در سوگندش گفت: به بت لات سوگند! باید بگوید: لا اله الا الله و با این کلمه، تجدید ایمان نماید؛ و هر کس به دوستش بگوید: بیا قمار کنیم، باید صدقه بدهد» بخاری و مسلم].
س: اگر فردی به «غضب خدا» یا «سخط خدا» سوگند یاد کرد، در آن صورت آیا سوگند به شمار میآید؟
ج: با به کار بردن این جملات، سوگند خورنده به شمار نمیآید[6].
س: اگر فردی چنین گفت: «اگر فلان کار را انجام دادم، غضب یا سخط خدا بر من باد»؛ در آن صورت آیا سوگند خورنده به شمار میآید؟
ج: در این صورت سوگند خورنده به شمار نمیآید[7].
س: سوگند یاد نمودن به ذات «الله»، «نامهای الله» و «صفات الله» چگونه تبلور پیدا میکند؟
ج: سوگند به ذات الله، نامهای الله و صفات الله در صورتی تحقق پیدا میکند که یکی از حروف «قسم» بر مورد سوگند داخل شود.
س: «حروف قسم» چیست؟ و به چه تعدادی میباشند؟
ج: حروف قسم عبارتند از:
واو؛ مانند: «والله».
باء؛ مانند: «بالله».
تاء؛ مانند: «تالله».
اوقات اتفاق میافتد که حرف قسم از جمله، حذف میشود؛ مانند این که کسی بگوید: «الله لافعلنّ کذا»؛ «به خدا سوگند! فلان کار را حتماً انجام خواهم داد».[8]
س: اگر فردی چنین گفت: «سوگند به حق خدا...»؛ در آن صورت آیا سوگند خورنده به شمار میآید؟
ج: امام ابوحنیفه / گوید: با به کار بردن این لفظ، سوگند خورنده به شمار نمیآید[9].
س: به بیان فعلهای بپردازید که به ذریعهی آنها سوگند خورده میشود؟
ج: در سوگند خوردن، میتوان از این «فعلها» بهره گرفت:
«اقسم»؛ «اقسم بالله»؛ «احلف»؛ «احلف بالله»؛ «اشهد» و «اشهد بالله».
و اگر فردی چنین گفت: «سوگند به عهد (پیمان) خدا...»؛ یا «سوگند به میثاق خدا...»؛ در آن صورت سوگند خورنده به شمار میآید.
س: اگر فردی به خدا سوگند یاد کند و «ان شاء الله» بگوید؛ در آن صورت آیا سوگند تحقق پیدا میکند؟
ج: چنانچه متّصل پس از سوگندش، «ان شاء الله» بگوید، و سپس به مفاد سوگندش وفا ننمود و آنچه را که سوگند خورده ترک کند، انجام داد یا آنچه را که سوگند یاد نموده انجام دهد، ترک کرد، در آن صورت «حانث» (شکنندهی سوگند) نمیباشد[10].
[به هر حال؛ اگر کسی هنگام سوگند خوردن بگوید: «ان شاء الله»، در آن صورت استثناء کرده و گناهی بر او نیست؛ ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «سلیمان بن داود÷ گفت: امشب با هفتاد تن از همسرانم همبستر میشوم، تا هر یک از آنها پسری به دنیا بیاورد که در راه خدا بجنگد؛ همراهش ـ فرشتهای ـ بدو گفت: بگو ان شاء الله؛ ولی سلیمان÷ فراموش کرد و نگفت. پس هیچ یک از همسرانش فرزندی به دنیا نیاورد مگر یک زن که او هم پسری ناقص به دنیا آورد.
سپس پیامبر ج فرمود: «اگر سلیمان÷ «ان شاء الله» میگفت، حانث (سوگند شکننده) نمیشد و نیازش برآورده میشد». بخاری و مسلم.
و ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «هر کس سوگند خورد و استثناء کرد ـ گفت: ان شاء الله ـ اگر خواست به سوگندش عمل کند و اگر هم خواست میتواند آن را ترک نماید بدون آن که گنهکار شود» ابن ماجه، ابوداود و نسایی].
س: اگر فردی چنین گفت: «ان فعلتُ کذا فانا یهودیّ او نصرانیّ او مجوسیّ او مشرک»؛ «اگر فلان کار را انجام دادم، من یهودی، یا مسیحی، یا آتش پرست و یا مشرک و چندگانه پرست هستم»؛ آیا با این الفاظ، سوگند منعقد میشود؟
ج: آری؛ با به کار بردن این الفاظ، سوگند منعقد میگردد؛ از این رو هرگاه سوگندش را بشکند و به مفاد آن عمل نکند، پرداخت کفّاره بر وی واجب میگردد. [از ثابت بن ضحاک س روایت است که پیامبر ج فرمود: «هر کس به دینی غیر از اسلام، عمداً و به دروغ سوگند خورد، او همان طور که گفته است، میباشد». بخاری و مسلم.
و عبدالله بن بریده س از پدرش روایت میکند که گفت: پیامبر ج فرمود: «هر کس بگوید: من از اسلام بری هستم؛ اگر دروغ گفته باشد، از اسلام بری شده و اگر راست گفته باشد، اسلام، سالم به او بر نمیگردد». ابوداود، نسایی و ابن ماجه].
س: اگر فردی چنین گفت: «ان فعلتُ کذا فأنا زان او شارب خمر او اکل ربا»؛ «اگر فلان کار را انجام دادم، من زناکار، یا شرابخوار و یا رباخوار هستم»؛ آیا با این الفاظ، سوگند منعقد میگردد؟
ج: با به کار بردن این الفاظ، سوگند منعقد نمیگردد.
س: اگر فردی به غیر از خدا، همانند: رسول خدا ج ، قرآن و کعبه سوگند خورد، در آن صورت حکم آن چیست؟
ج: در صورتی که به غیر خدا سوگند یاد کند، سوگند منعقد نمیشود، و سوگند به غیر خدا، شرک میباشد[11].
س: اگر کسی بر انجام معصیّت و گناه سوگند خورد؛ به عنوان مثال گفت: «به خدا سوگند! نماز نمیخوانم»؛ یا «به خدا سوگند! باپدرم صحبت نمیکنم»؛ و یا «به خدا سوگند! فلانی را به قتل میرسانم»؛ در این صورت تکلیف وی چیست؟
ج: قصد و نیّت گناه، گناه و بزه میباشد؛ و گناه سوگند بر انجام معصیّت، بیشتر و سختتر میباشد؛ وکسی که بر انجام معصیّت و گناه سوگند میخورد، حلال نیست که مرتکب نافرمانی و عصیان خدا گردد، بلکه بر وی واجب است که خود را از سوگندش حانث نماید و آن کار بهتر را انجام بدهد و کفّارهی سوگندش را بدهد[12].
[از ابوهریره س روایت است که پیامبر ج فرمود: «هر کس بر انجام کاری سوگند خورد، سپس دید که غیر آن کار بهتر است، باید آن کار را انجام داده و کفّارهی سوگندش را بدهد». مسلم و ترمذی.
و دربارهی نهی از اصرار بر سوگند، خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَجۡعَلُواْ ٱللَّهَ عُرۡضَةٗ لِّأَیۡمَٰنِکُمۡ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصۡلِحُواْ بَیۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٤﴾ [البقرة: 224].
«و خداوند را آماج سوگندهای خویش نکنید تا این که نیکوکار و پرهیزگار شوید و بتوانید میان مردم به اصلاح بپردازید و خداوند شنوا و دانا است».
ابن عباس س گوید: «سوگندت را مانعی برای انجام کار خیر قرار نده، بلکه کفّارهی سوگندت را ادا کن و کار خیر را انجام بده».
و ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «به خدا قسم! اگر کسی از شما در خانوادهاش بر سوگندش پافشاری کند، نزد خدا گناهش بیشتر است از این که سوگندش را بشکند و کفّارهای را که خداوند فرض کرده بدهد» بخاری و مسلم].
س: اگر فردی، چیزی را بر خود حرام کرد که در ملکیّت وی میباشد، در آن صورت آیا آن چیز بر وی حرام میگردد؟
ج: در آن صورت آن شیء بر وی حرام نمیگردد؛ و اگر چنانچه آن شیء را بر خود مباح و روا دانست، باید کفّارهی سوگندش را بدهد[13].
[به هر حال؛ اگر کسی بگوید: غذایم، یا وارد شدن به خانهی فلانی و غیره بر من حرام است، در این صورت آن چیزها بر او حرام نمیگردد؛ و اگر این کارها را انجام داد، باید کفّارهی سوگندش را بدهد.
خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکَۖ تَبۡتَغِی مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِکَۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١ قَدۡ فَرَضَ ٱللَّهُ لَکُمۡ تَحِلَّةَ أَیۡمَٰنِکُمۡ﴾ [التحریم: 1-2].
«ای پیامبر! چرا چیزی را که خداوند بر تو حلال کرده به خاطر خشنود ساختن همسرانت بر خود حرام میکنی؟ و خداوند آمرزگار مهربانی است؛ خداوند راه گشودن سوگندهایتان را برای شما مقرّر کرده است».
عایشه ل گوید: «پیامبر ج در خانهی زینب بنت حجش ل عسل میخورد و نزد او میماند؛ من و حفصه ل توافق کردیم که اگر پیامبر ج به خانهی هر کدام از ما آمد به او بگوید: آیا مغافیر (نوعی گیاه بد بو) خوردهای؟ بوی مغافیر از تو به مشامم میرسد؛ پیامبر ج فرمود: خیر، ولی در خانهی زینب بنت جحش ل عسل خوردم و دیگر هرگز آن را نمیخورم. عایشه ل گفت: حفصه ل را سوگند دادم که این جریان را برای کسی بازگو نکند». بخاری و نسایی.
ابن عباس س گوید: «برای سوگند حرام باید کفاره بدهد؛ چون پیامبر ج الگوی خوبی برای شما است»].
س: اگر فردی چنین گفت: «تمامیِ حلالها، بر من حرام است»؛ در این صورت از این جملهی وی، چه چیزی مراد گرفته میشود؟
ج: در این صورت ـ به دلیل عرف مردم ـ مراد: «خوردنیها و نوشیدنیها» میباشد؛ مگر آن که علاوه از نوشیدنیها و خوردنیها، چیز دیگری را نیز نیّت نماید[14].
س: اگر کافری سوگند بخورد؛ سپس در حال کفر یا پس از اسلام، حانث گردد؛ در آن صورت آیا بر وی پرداخت کفّاره، واجب میباشد؟
ج: در شرع مقدس اسلام، سوگند کافر، اعتباری ندارد؛ از این رو هرگاه حانث گردد، بر او پرداخت کفّاره واجب نمیباشد[15].
س: گاهی اوقات اتفاق میافتد که انسان در مورد اموری سوگند یاد میکند که توان انجام آنها را ندارد؛ به عنوان مثال: سوگند یاد میکند که به آسمان بالا رود، یا این سنگ را طلا گرداند؛ در این صورت آیا سوگند وی منعقد میشود؟ و اگر سوگندش منعقد شد، در آن صورت در چه وقت حانث میگردد؟
ج: در این صورت، سوگندش منعقد میگردد؛ و پس از سوگند خوردن، حانث میگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که ـ به عنوان مثال: ـ به بصره برود؛ سپس این شخص، در حالی وفات میکند که به بصره نیز نرفته است؛ در این صورت در چه وقت حانث میگردد؟
ج: در این صورت در واپسین لحظاتِ زندگیاش حانث میگردد[16].
س: اگر فردی سوگند خورد که سخن نگوید؛ سپس در نماز، قرآن را قرائت نمود؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد.
س: اگر فردی چنین سوگند خورد: «لا اکلّم فلاناً حیناً»؛ «با فلانی تا وقتی سخن نخواهم گفت»؛ یا چنین گفت: «لا اکلّم فلاناً زماناً»؛ «با فلانی تا زمانی سخن نخواهم گفت»؛ (این در صورتی است که «حین» و «زمان» را بدون الف و لام و به صورت نکره استفاده کند)؛ و یا چنین گفت: «لا اکلّم فلاناً الحینَ»؛ یا «لا اکلّم فلاناً الزمان»؛ (این در صورتی است که «حین» و «زمان» را با الف و لام و به صورت معرفه استعمال نماید)؛ در این صورتها چنین سوگندی تا چه زمانی معتبر میباشد؟
ج: با به کار بردن این الفاظ، سوگندش تا شش ماه معتبر میباشد[17].
س: اگر فردی سوگند خورد که یک «دَهر» با فلانی سخن نگوید؛ در آن صورت سخنش بر چه چیزی حمل میگردد؟
ج: امام ابویوسف / و امام محمد / بر این باورند که در این صورت، سخنش بر شش ماه حمل میگردد؛ ولی امام ابوحنیفه / در این زمینه سکوت کرده و فیصلهای ننموده و گفته است: نسبت به «دهر» اطلاعی ندارم[18].
س: اگر فردی چنین سوگند خورد: «لا اکلّم فلاناً ایّاماً»؛ «چند روزی با فلانی سخن نخواهم گفت»؛ در این صورت سوگند وی بر چند روز واقع میگردد؟
ج: در این صورت سوگند وی بر سه روز واقع میگردد[19]. و این حکم در صورتی است که واژهی «ایّام» را به صورت نکره و بدون الف و لام استعمال نماید؛ ولی اگر آن را با الف و لام و به صورت معرفه استعمال نمود، در آن صورت از دیدگاه و نظرگاه امام ابوحنیفه / بر «ده روز» واقع میگردد؛ و امام ابویوسف / و امام محمد / بر این باورند که بر «هفت روز» (یک هفته) حمل میگردد.
س: اگر فردی چنین سوگند بخورد: «لا اکلّم فلاناً الشهور»؛ «با فلانی چندین ماه، سخن نخواهم گفت»؛ در این صورت دیدگاه و نظرگاه ائمهی سهگانه (امام ابوحنیفه / ، امام ابویوسف / و امام محمد / ) چیست؟
ج: از دیدگاه امام ابوحنیفه / چنین سوگندی بر «ده ماه» حمل میگردد؛ و امام ابویوسف / و امام محمد / برآنند که چنین سوگندی بر «دوازده ماه» حمل میشود.
س: اگر فردی سوگند خورد که با فلانی سخن نگوید؛ سپس با او به گونهای سخن گفت که او صدایش را میشنید؛ ولی در وقت سخن گفتن وی، آن فرد، خوابیده بود؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت حانث میگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که با فلانی بدون اجازهاش سخن نگوید؛ سپس آن فرد بدو اجازهی تکلّم را داد؛ و او در حالی با او سخن گفت که نسبت به اجازهاش اطلاعی در دست نداشت؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت حانث میگردد؛ [زیرا ملاک در سوگند؛ «نیّت» است؛ عمر بن خطاب س گوید: پیامبر ج فرمود: «انّما الاعمال بالنّیّات»؛ «قبول و صحّت اعمال منوط به نیّتها است». بخاری و مسلم.
پس هر کس، بر انجام کاری سوگند بخورد و نیّت کار دیگری را در دل داشته باشد، نیّتش معتبر است، نه لفظش.
سوید بن حنظلۀ س گوید: «به قصد دیدن پیامبر ج خارج شدیم؛ وائل بن حجر س هم با ما بود؛ یکی از دشمنان وائل، او را گرفت. مردم از سوگند خوردن برای او خود داری کردند، ولی من سوگند خوردم که او برادر من است؛ پس او را آزاد کردند. نزد پیامبر ج آمدیم؛ به او گفتم: مردم از سوگند خوردن برای وائل بن حجر س خود داری کردند، ولی من سوگند خوردم که او برادر من است! پیامبر ج فرمود: راست گفتی؛ مسلمان برادر مسلمان است». ابن ماجه و مسلم.
زمانی نیّت شخص سوگند خورنده معتبر است که از او در خواست سوگند نشده باشد؛ امّا اگر از او درخواست شود که سوگند بخورد، در این صورت، ملاک، نیّتِ سوگند دهنده است. ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «انّما الیمین علی نیة الـمستحلِف»؛ «سوگند بر مبنای نیّت سوگنددهنده است». مسلم و ابن ماجه
و همچنین ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «یمینک علی ما یصدّقک به صاحبُک»؛ «سوگند تو بر حسب نیّتی است که طرف مقابلت (سوگند دهنده) دارد». مسلم، ابن ماجه، ترمذی و ابوداود].
س: اگر فردی سوگند خورد که با صاحب این رداء سخن نگوید؛ سپس آن فرد، ردای خویش را فروخت؛ و شخص سوگند خورنده با او سخن گفت؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت حانث میگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که با این جوان سخن نگوید؛ سپس آن جوان، پیر شد و شخص سوگند خورنده با او سخن گفت؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت حانث میگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که با همسر فلانی سخن نگوید؛ سپس آن شخص همسرش را طلاق داد؛ و پس از طلاق، با آن زن سخن گفت؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که با بردهی فلانی سخن نگوید؛ یا به خانهی فلانی وارد نشود؛ سپس آن فرد، برده یا خانهاش را فروخت، و پس از آن، شخص سوگند خورنده با آن برده سخن گفت یا بدان خانه وارد شد؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که «ناهار» یا «شام» و یا «سحری» نخورد؛ در این صورت مراد از نخوردن ناهار و شام و سحری چیست؟
ج: «ناهار» (یا «غداء») عبارت است از: خوردن غذا از طلوع صبح صادق تا ظهر؛ و «شام» (یا «عشاء») عبارت است از: خوردن غذا از ظهر تا نیمه شب؛ و «سحری» عبارت است از: خوردن غذا از نیمه شب تا طلوع صبح صادق.[20]و با این توضیح، پاسخ سؤال نیز دانسته شد.
س: اگر فردی سوگند خورد که «نان» نخورد؛ در آن صورت سوگندش، حمل بر چه نانی میشود؟
ج: در این صورت سوگندش به همان نانی حمل میگردد که مردمان شهرش به خوردن آن عادت دارند؛[21] از این رو اگر در عراق، «نان قطائف» (نوعی حلوا و شیرینی. لوزینه) یا «نان برنج» خورد، در آن صورت حانث نمیگردد[22].
س: اگر فردی سوگند خورد که از این گندم نخورد؛ سپس نان آن گندم را خورد؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: از دیدگاه و نظرگاه امام ابوحنیفه / ، در این صورت حانث نمیگردد؛ بلکه زمانی حانث میگردد که گندم را با دندان بجود و آن را بخورد.[23]
س: اگر فردی سوگند خورد که از این آرد نخورد؛ سپس نان آن آرد را خورد؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت حانث میگردد[24].
س: (در مسئلهی پیشین،) اگر پس از سوگندش، آرد را به صورت خام بلعید؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که از غذاهای پخته شده نخورد؛ سپس عدس یا سبزیجات و حبوباتِ پخته شده خورد؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت تنها با خوردن گوشتِ پخته شده، حانث میگردد[25].
س: اگر فردی قسم خورد که «سر» نخورد؛ سپس سر گنجشک خورد؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد؛ زیرا در عرف مردم، «سر» به چیزی گفته میشود که در تنورها داخل گردد و در شهر به فروش برسد.[26]
س: اگر فردی سوگند خورد که غذای کباب شده و بریان شده نخورد؛ سپس گوشت بریان شده، یا بادمجان کباب شده و یا هویچ کباب شده خورد؛ در این صورتها آیا حانث میگردد؟
ج: با خوردن گوشت بریان شده حانث میگردد؛ ولی با خوردن بادنجان و هویچ کباب شده، حانث نمیشود[27].
س: اگر فردی سوگند خورد که از گوشت این «حَمل» (جنین) نخورد؛ سپس این حَمل به دنیا آمد و پس از مدتی قوچ شد، و آن فردِ سوگند خورنده، از گوشت آن خورد؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت حانث میگردد[28].
س: اگر فردی سوگند خورد که از این درخت خرما نخورد؛ سپس از تنه یا شاخ و برگ درخت خرما خورد؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: چنین سوگندی ـ بر مبنای عرف مردم ـ بر میوهی درخت حمل میگردد؛ از این رو اگر از میوهاش خورد، حانث میگردد و در صورتی که از غیر میوهاش بخورد، حانث نخواهد شد[29].
س: اگر فردی سوگند خورد که از این خرمای نارس نخورد؛ سپس این خرما رسید و از آن خورد؛ یا سوگند خورد که خرمای نارس نخورد، و خرمای رسیده خورد؛ در این صورتها آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورتها حانث نمیگردد[30].
س: اگر فردی سوگند خورد که خرمای رسیده نخورد؛ سپس خرمایی که تازه رنگش زرد شده و هنوز خوب نرسیده، خورد؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: از دیدگاه و نظرگاه امام ابوحنیفه / ، در این صورت حانث میگردد[31].
س: اگر فردی سوگند خورد که گوشت نخورد؛ سپس گوشت ماهی خورد؛ آیا حانث میگردد؟
ج: حانث نمیگردد[32].
س: اگر فردی سوگند خورد که از رود دجله چیزی ننوشد؛ (یعنی چنین بگوید: «لا اشرب من دجلة»)؛ سپس به وسیلهی ظرفی، از آن نوشید؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: از دیدگاه امام ابوحنیفه / ، در این صورت حانث نمیگردد[33]؛ ولی اگر گردن خود را به سوی آب دراز کرد و آن را با دهان خورد، بیآن که آن را با دست یا ظرف بردارد؛ در آن صورت حانث میگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که از آب دجله ننوشد، سپس به وسیلهی ظرفی، از آب دجله نوشید؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث میگردد[34].
سوگند در دخول، خروج و سکونت گزیدن
س: اگر فردی سوگند خورد که به منزلی (داری) وارد نشود؛ سپس به منزلی ویران، وارد شد؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که به این منزل (دار) وارد نشود؛ سپس آن منزل ویران شد و به زمینی خالی و بیسکنه تبدیل شد، و فرد سوگند خورنده در آن وارد شد؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد[35].
س: اگر فردی سوگند خورد که به این خانه (بیت) وارد نشود؛ سپس آن خانه ویران شد، و فرد سوگند خورنده در آن وارد شد؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد[36].
س: اگر فردی سوگند خورد که در این منزل (دار) وارد نشود؛ و این در حالی است که خود وی در درون آن منزل میباشد؛ سپس پیوسته به حالت ایستاده یا نشسته در آن خانه باقی ماند؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد؛ بلکه زمانی حانث میشود که پس از سوگند از منزل بیرون و دوباره در آن وارد گردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که به خانهای («بیت»ی) وارد نشود؛ سپس به خانهی کعبه یا مسجد یا کلیسا و یا معبد وارد شد؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد[37].
س: اگر فردی سوگند خورد که بدین منزل (دار) وارد نشود؛ سپس بر بالای بام آن ایستاد؛ یا در دهلیز و دالانش وارد شد (دهلیز: مکانی که میان درِ خانه و صحن آن باشد)؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت حانث میگردد. ولی اگر در طاقِ دروازهی آن منزل ایستاد به طوری که اگر دروازه بسته گردد، وی بیرون دروازه باقی خواهد ماند، در آن صورت حانث نمیگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که در این منزل (دار) سکونت نکند؛ سپس خودش از آن خانه بیرون شد، ولی خانواده و متاع خویش را در آن گذاشت؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث میگردد[38].
س: اگر فردی سوگند خورد که چیزی را به فروش نرساند، یا چیزی را خریداری نکند، و یا چیزی را به اجاره ندهد؛ سپس فردی را وکیل کرد تا این کارها (خرید و فروش و اجاره) را برایش انجام بدهد؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد[39].
س: اگر فردی سوگند خورد که بر زمین ننشیند؛ سپس بر فروش یا بوریا نشست؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد[40].
س: اگر فردی سوگند خورد که بر تخت ننشیند؛ سپس بر تختی نشست که بر روی آن فرش و زیراندازی گسترانده شده است؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث میگردد[41].
س: (در مسئلهی پیشین،) اگر تخت دیگری بر روی آن تخت گذاشته شد، و آن فرد بر آن نشست؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در صورتی که تخت مورد سوگند، معیّن باشد، حانث نمیگردد.[42]
س: اگر فردی سوگند خورد که بر روی رختخواب خواب نشود؛ سپس بر رختخواب در حالی خواب شد که بر روی آن پردهی نازکی کشیده شده بود؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث میگردد.[43] ولی اگر رختخوابی دیگر بر روی آن رختخواب بگستراند، و بر روی آن بخوابد، در آن صورت حانث نمیگردد[44].
س: اگر فردی سوگند خورد که نباید همسرش بدون اجازهی او از خانه بیرون شود؛ سپس یک بار به همسرش اجازه داد تا از خانه بیرون شود؛ از این رو همسرش از خانه خارج شد و دوباره به خانه برگشت و پس از آن دوباره بدون اجازهی شوهرش از خانه بیرون شد؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت حانث میگردد؛ و اگر چنانچه شوهر سوگند خورده بود که نباید همسرش بدون اجازهی او از خانه بیرون شود، در آن صورت لازم است که برای هر خروج، از شوهرش اجازه بگیرد[45].
ولی اگر خطاب به همسرش چنین گفت: «والله لا تخرجین الا ان آذن لک»؛ [سوگند به خدا! نباید بدون اجازهی من از خانه بیرون شوی]؛ سپس یک بار به همسرش اجازه داد تا از خانه بیرون شود؛ از این رو همسرش از خانه خارج شد و دوباره به خانه برگشت و پس از آن دوباره بدون اجازهی شوهرش از خانه بیرون شد؛ در این صورت حانث نمیگردد[46].
سوگند در لباس پوشیدن، سوار شدن بر مرکب و رفتن به نزد کسی
س: اگر فردی سوگند خورد که حیوان فلانی را سوار نشود؛ سپس حیوانِ بردهی مأذونِ وی را سوار شد؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت حانث نمیگردد[47].
س: اگر فردی سوگند خورد که این لباس را نمیپوشد؛ و این در حالی است که (به هنگام سوگند خوردن) همان لباس بر تنش میباشد؛ یا سوگند خورد که این حیوان را سوار نمیشود؛ و این در حالی است که (به هنگام سوگند خوردن) بر همان حیوان سوار میباشد؛ در این صورت آیا پس از سوگند حانث میشود؟ و یا در حکم این دو صورت، تفصیل وجود دارد؟
ج: اگر بلافاصله پس از سوگند، لباس را از تن بیرون کرد یا از حیوان فرود آمد، حانث نمیگردد؛ ولی اگر پس از سوگند، زمانی درنگ کرد؛ سپس لباس را از تنش درآورد یا از حیوان پایین آمد، در آن صورت حانث میگردد؛ زیرا دوام بر پوشیدن یا سوار شدن اوّل، پوشیدن و سوار شدن جدید به شمار میآید.
س: اگر فردی سوگند خورد که در صورت توانایی به نزد فلانی برود؛ در آن صورت مراد از این «استطاعت و توانایی» چیست؟
ج: مراد از این «استطاعت و توانایی»: سلامتی و تندرستی و رفع موانع است؛ و مراد از این «استطاعت»، قدرت حقیقیای که خداوند آن را مقارن با فعل، آفریده است، مراد نمیباشد[48].
سوگند در بازپرداخت دَین و دریافت آن
س: اگر فردی سوگند خورد که باید بدهی فلانی را همین امروز پرداخت نماید؛ از این رو آن را بدو پرداخت نمود؛ سپس شخص طلبکار، برخی از پول پرداخت شده را «زیوف»[49] (ناسره و ناروا) یا «بنهرجۀ»[50] (مغشوش و تقلّبی) یافت؛ یا برای برخی از این پولها، حق داری پیدا شد؛ در آن صورت آیا سوگندش درست درمیآید و معتبر میباشد؟
ج: آری؛ در این صورت سوگندش درست درمیآید و حانث نمیگردد[51].
س: اگر پول پرداخت شده را «رصاص» (سرب) یا «ستوقۀ»[52] (مسکوک مسی که روی آن آب طلا یا نقره داده باشند) یافت؛ در آن صورت حکمش چیست؟
ج: در این صورت حانث میگردد.
س: اگر فردی سوگند خورد که بدهی فلانی را به همین زودی (قریب) پرداخت نماید؛ یا سوگند خورد که بدهی وی را در مدت زمانی دور (بعید) ادا خواهد نمود؛ در این صورت مراد وی از «قریب» (به همین زودی) و «بعید» (مدت زمانی دور) چیست؟
ج: «قریب»: به کمتر از یک ماه و «بعید»: به بیشتر از یک ماه اطلاق میشود.
س: اگر فردی سوگند خورد که طلب خویش را به صورت متفرق و پراکنده (قسطی) از بدهکار نگیرد؛ سپس برخی از طلبش را گرفت؛ در این صورت آیا حانث میگردد؟
ج: در این صورت با قبض نمودن برخی از طلبش، حانث نمیگردد؛ بلکه زمانی حانث میگردد که تمامی طلب خویش را به صورت متفرق و پراکنده (قسطی) از بدهکار بگیرد.
س: اگر فردی سوگند خورد که طلب خویش را به صورت متفرق و پراکنده از بدهکار نگیرد؛ سپس آن را در دو وزن (در دو مرحله) گرفت؛ در آن صورت آیا حانث میگردد؟
ج: اگر در میان هر دو وزن، به کاری دیگر به جز وزن کردن مشغول نشد، در آن صورت حانث نمیگردد؛ زیرا این کار، «تفریق» (پراکندن و جدا جدا گرفتن) نمیباشد[53].
ولی اگر چنانچه در میان هر دو وزن، به کاری دیگر مشغول شد، در آن صورت حانث میگردد.
فایده:
اگر «والی» (حاکم یا استاندار)، فردی را فرا خواند واو را سوگند داد که گزارش هر فرد فاسق و فاجر و هرزه و بیبند و باری که در شهر داخل میگردد، بدو بدهد؛ در این صورت این سوگند تا زمانی اعتبار دارد که آن حاکم یا استاندار، بر مسند قدرت باشد؛ از این رو اگر والی برکنار شد، و آن فرد، گزارش فاسقان و فاجرانی که به شهر وارد شدهاند را بدو نداد، در آن صورت حانث نمیگردد[54].
تذکّر:
اگر فردی به انجام کاری سوگند خورد و گفت: «سوگند به خدا! فلان کار را انجام میدهم»؛ در این صورت اگر یکبار در طول عمرش آن کار را انجام داد، سوگندش درست و راست در میآید؛ و اگر چنانچه سوگندش را به زمان، مکان یا چیزی دیگر مقیّد نمود، در آن صورت راست و درست بودن سوگندش به همان چیزی وابسته است که آن را بدان مقیّد نموده است؛ ازاین رو اگر همان کار را در همان زمان یا مکان انجام داد، در آن صورت سوگندش راست و درست درمیآید و در غیر آن صورت، حانث میگردد.
و اگر فردی سوگند خورد که حیوان فلانی را سوار نشود؛ سپس آن را سوار شد، در آن صورت حانث میگردد؛ و اگر حیوان فردی دیگر را سوار شد، در آن صورت حانث نمیگردد.
اگر فردی بر ترک انجام کاری سوگند خورد و گفت: «به خدا سوگند! فلان کار را انجام نمیدهم»؛ در آن صورت بر وی لازم است که در طول عمرش (برای همیشه)، آن کار را انجام ندهد؛ و اگر یکبار آن را انجام داد، در آن صورت حانث میگردد.
[«نذر»: آن است که مسلمانی خود را ملزم به عبادت و کار خیری بنماید، که اگر خود را ملزم به آن نمیکرد، بر او واجب نبود. برای مثال: مسلمانی میگوید: یک روز روزه بر من نذر باشد؛ یا خواندن ده رکعت نماز را برای خداوند بر خود واجب مینمایم و ...
خداوند متعال در مورد نذر میفرماید:
﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُهُ﴾ [البقرة: 270].
«و هر هزینهای را که متحمل میشوید یا هر نذری را که بر گردن میگیرید، بیگمان خدا آن را میداند».
و نیز میفرماید:
﴿ثُمَّ لۡیَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ وَلۡیُوفُواْ نُذُورَهُمۡ وَلۡیَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَیۡتِ ٱلۡعَتِیقِ٢٩﴾ [الحج: 29].
«بعد از آن باید آلودگیها را از خود برطرف سازند و به نذرهای خویش وفا کنند و خانهی قدیمی و گرامی را طواف نمایند».
و خداوند وفا کنندگان به نذر را مدح و ستایش کرده و فرموده است:
﴿یُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ وَیَخَافُونَ یَوۡمٗا کَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِیرٗا٧﴾ [الإنسان: 7].
«به نذر خود وفا میکنند واز روزی میهراسند که شرّ و بلای آن گسترده و فراگیر است».
و عایشه ل گوید: پیامبر ج فرمود: «من نذر ان یطیع الله فلیطعه، ومن نذر ان یعصیه فلا یعصه»؛ «هر کس نذر کرد که خدا را اطاعت کند، پس باید از او اطاعت کند و هر کس نذر کرد که نافرمانی خدا کند، نافرمانی او را نکند». بخاری، ابوداود، ترمذی، نسایی و ابن ماجه.
و پیامبر ج در برخی از احادیث به نکوهش «نذر معلّق» پرداخته است؛ (نذر معلّق: این است که شخصی بگوید: خدایا نذر میکنم که اگر در امتحان ـ به عنوان مثال ـ قبول شدم، حیوانی را ذبح کنم)؛ زیرا انسانِ بخیل و تنگ چشم نذر میکند.
عبدالله بن عمر س گوید: «پیامبر ج از نذر نهی کرد و فرمود: نذر هیچ چیزی را از قدرهای خداوند را بر نمیگرداند، امّا با آن از بخیل چیزی گرفته میشود». بخاری و مسلم.
و سعید بن حارث س گوید: از ابن عمر س شنیدم که میگفت: آیا از نذر نهی نشدهاند؟ در حالی که پیامبر ج فرموده است: «نذر هیچ نفعی را جلب و هیچ ضرری را دفع نمیکند، امّا با آن، از بخیل چیزی گرفته میشود»].
س: اگر فردی چنین گفت: «بر من نذری واجب است»؛ یا «بر من نذر خدا واجب است»؛ و مورد نذر را ذکر نکرد؛ در آن صورت حکمش چیست؟
ج: چنین عباراتی از لحاظ لفظ، «نذر» و از لحاظ معنی، «سوگند» میباشد؛ و در آن کفّارهی سوگند است[55].
س: اگر فردی نذر کرد و مورد نذر را نیز مشخص نمود؛ در آن صورت حکمش چیست؟
ج: اگر فردی به طور مطلق نذر کرد و نذرش را به شرطی معلّق نساخت و مورد نذر را نیز ذکر کرد؛ مثل این که بگوید: «در جهت رضایت خداوند، روزهی یک ماه بر من واجب است»؛ یا «در جهت رضایت خداوند، انجام یک حجّ بر من واجب است»؛ و یا «در جهت رضایت خداوند، گزاردن دو رکعت نماز بر من واجب است»؛ در این صورت وفای بدان نذر، واجب میباشد.
[نذر دارای انواع مختلفی است که عبارتند از:
نذر مطلق: آن است که بدون مقدّمه و بدون ملاحظهی چیزی، مسلمانی بگوید: سه روز روزه بر من واجب است؛ یا تهیهی غذا برای ده نفر مستمند بر من نذر میباشد.
حکم شرعی این نوع نذر، آن است که وفای بدان واجب است؛ زیرا خداوند متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ﴾ [النحل: 91].
«هرگاه در مقابل خداوند تعهّدی نمودید، به تعهّد خود وفا کنید».
نذر مطلق غیر معیّن: آن است که مسلمانی بگوید: نذری برای خداوند بر من واجب است؛ و موردی را هم مشخص ننماید.
حکم این نوع نذر آن است که حداقل به اندازهی کفّارهی سوگند، یعنی تهیهی غذا برای ده نفر مستمند را انجام بدهد؛ زیرا رسول خدا ج فرموده است: «کفّارهی نذری که معیّن نشده باشد، کفّارهی سوگند است». مسلم.
نذری که با ارادهی خداوند ارتباط دارد؛ مانند این که کسی بگوید: اگر مادرم از این بیماری شفا یافت، ده هزار تومان صدقه بر من نذر است.
حکم شرعی چنین نذرهایی، آن است که مکروه میباشند؛ و در عین حال، چنانچه مادرش از بیماری بهبودی یافت، وفای به نذر بر او واجب است؛ امّا اگر مادرش شفا پیدا نکرد، نذری بر او واجب نیست.
نذری که مقیّد و موکول به انجام کاری از طرف دیگری باشد؛ مثل این که کسی بگوید: اگر امسال همهی کارهای کشاورزی را تو انجام دادی، صد هزار تومان صدقه بر من نذر باشد.
حکم چنین نذرهایی آن است که اگر بدان عمل نکند، باید کفّارهی سوگند را بپردازد؛ زیرا رسول خدا ج فرموده است: «به هنگام خشمناکی نذر صحیح نیست و کفّارهی آن کفّارهی سوگند است». سنن سعید.
نذر کردن برای انجام کار حرام و معصیّت؛ مانند این که نذر کند که آبرو و حیثیّت یکی از لکّهدار کند، یا برخود نذر کند که نماز نخواند.
حکم شرعی این گونه نذرها، آن است که عمل کردن و وفانمودن بدانها حرام و نامشروع و معصیّت است؛ زیرا رسول خدا ج فرموده است: «کسی که برای اطاعت خداوند نذر نموده، به نذر خود وفا کند و کسی که برای نافرمانی او نذر کرده، او را نافرمانی نکند». ترمذی.
و ضمن آن که نباید به نذر خود وفا کند، بایستی به خاطر نقض آن، کفارهاش را نیز پرداخت کند.
نذر کردن در مورد تحریم چیزهایی که خداوند حلال و مباحشان نموده است؛ مانند آن که بگوید: خوردن برنج یا میوه بر من حرام باشد و ...
هیچ یک از آنها ـ به جز حرام گردانیدن روابط همسری ـ حرام نمیشوند. کسی که زنش را بر خود حرام میگرداند، بایستی کفارهی ظهار را عملی کند؛ و کفّارهی نذر برای حرام گردانیدن چیزهایی دیگر، همان کفّارهی نقض قسم میباشد.
و به طور کلّی میتوان چنین نتیجه گرفت که:
نذر مطلق، که تنها به خاطر عبادت و احسان و در جهت رضایت خداوند باشد، مباح است؛ مانند نذر برای روزه گرفتن، صدقه دادن، که وفای بدان واجب است.
نذری که مقیّد و مشروط به چیزی بشود، کراهت دارد؛ مثل این که کسی بگوید: اگر مادرم از این بیماری شفا پیدا کند، ده روز روزه بر من واجب است؛ یا ده هزار تومان کمک به مستمندان بر من نذر باشد.
امّا نذرهایی که در جهت رضایت خداوند و بر اساس شریعت رسول خدا ج نیستند، مانند: نذر برای مقبرهی بزرگان و ارواح نیک مردان، حرام و نامشروع هستند؛ برای مثال حرام است کسی بگوید: ای آقا و سرور من! اگر مادرم از این بیماری شفا پیدا کند، بر من نذر باشد که گوسفندی را بر سر قبر تو ذبح کنم؛ یا ده هزار تومان را صرف گنبد و بارگاه تو بنمایم؛ زیرا این گونه نذرها، نوعی قایل شدن به عظمت و تأثیر و توانایی برای غیر خداوند است، و جهت عبادت را از خالق به مخلوق تغییر میدهد.
پس نذر، وقتی صحیح است و منعقد میشود که منظور از آن، تقرّب و نزدیکی به خداوند سبحان باشد؛ در این صورت وفاء بدان واجب است؛ به دلیل حدیث عایشه ل که قبلاً ذکر شد: «هر کس نذر کرد که خدا را اطاعت کند، باید از او اطاعت کند و هر کس نذر کرد که نافرمانی خدا کند، نافرمانی او را نکند». بخاری.
و نذر در معصیّت و گناه نیز صحیح نیست، ولی با آن کفّارهی سوگند واجب میشود؛ عایشه ل گوید: پیامبر ج فرمود: «نذر در معصیّت صحیح نیست و کفّارهی آن کفّارهی سوگند است». ابوداود، ترمذی، نسایی و ابن ماجه].
س: اگر فردی نذرش را به شرطی معلّق کرد؛ مثل این که بگوید: اگر خداوند مرا از این بیماری شفا دهد؛ یا اگر فرزندم (از سفر) بیاید، چندین روز روزه میگیرم، یا چند رکعت نماز میگزارم، یا حجّ خانهی خدا میکنم، یا بردهای را آزاد میسازم؛ در این صورت هرگاه شرط تحقق پیدا کند، آیا وفای به نذر بر او واجب میباشد؟
ج: آری؛ در این صورت نیز به وفای به نذر بر او واجب میباشد؛ زیرا لفظ قرآن عام میباشد؛ آنجا که خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَلۡیُوفُواْ نُذُورَهُمۡ﴾ [الحج: 29].
«و به نذرهای خویش وفاء کنند»[56].
و از امام ابوحنیفه / روایت است که گفت: اگر فردی نذر کرد و چنین گفت: «اگر فلان کار را انجام دادم، بر من انجام یک حج، یا گرفتن روزهی یک سال واجب باشد»؛ در این صورت اگر (به جای وفای به نذر)، کفّارهی سوگند را پرداخت نمود، او را کفایت میکند[57]. و امام محمد / نیز بر همین باور میباشد.
س: فردی نذر میکند تا نافرمانی خدا را بکند؛ در آن صورت تکلیف وی چیست؟
ج: در این صورت به خاطر وفای به نذرش، نافرمانی خدا را نکند، بلکه به جای وفای به نذر، همانند کفّارهی سوگند، کفّاره بپردازد[58]. [عایشه ل گوید: پیامبر ج فرمود: «لا نذر فی معصیّة، وکفّارته کفارة یمین»؛ «نذر در معصیّت و نافرمانی خدا صحیح نیست و کفّارهی آن کفّارهی سوگند است» ترمذی].
س: اگر فردی نذر کرد که از مالش در راه خدا صدقه نماید؛ در این صورت چه چیزی بر وی لازم میگردد؟
ج: در این صورت بر وی لازم است که از همان مالی صدقه نماید که زکات در آن واجب میباشد[59].
س: اگر کسی همهی دارایی و ما یملک خویش را نذر کرد، در این صورت چه چیزی بر وی لازم میباشد؟
ج: در این صورت بر وی لازم است که تمامیِ دارایی خویش را صدقه نماید؛ و بدو گفته میشود که تا زمانی که مالی را فراچنگ میآوری، میتوانی از اموال و دارایی خویش به مقدار نفقه و هزینهی زندگی خود و خانوادهی خویش برداری؛ و هرگاه مالی را فراچنگ آوردی، در آن صورت به همان مقداری که برخود و خانوادهات هزینه نمودی، صدقه کن[60].
س: اگر کسی سوگندش را بشکند و به مفاد آن جامهی عمل نپوشاند؛ در آن صورت چه چیزی را باید به عنوان کفّاره بپردازد؟
ج: خداوند بلند مرتبه در قرآن کریم به بیان کفّارهی سوگند پرداخته است؛ آنجا که میفرماید:
﴿لَا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَۖ فَکَفَّٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰکِینَ مِنۡ أَوۡسَطِ مَا تُطۡعِمُونَ أَهۡلِیکُمۡ أَوۡ کِسۡوَتُهُمۡ أَوۡ تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖۚ ذَٰلِکَ کَفَّٰرَةُ أَیۡمَٰنِکُمۡ إِذَا حَلَفۡتُمۡۚ وَٱحۡفَظُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٨٩﴾ [المائدة: 89].
«خداوند شما را به خاطر سوگندهای بیهوده و بیاراده مؤاخذه نمیکند، ولی شما را در برابر سوگندهایی که از روی قصد واراده خوردهاید مؤاخذه میکند. کفّارهی این گونه سوگندها عبارت است از: خوراک دادن به ده نفر مستمند از غذاهای معمولی و متوسطی که به خانوادهی خود میدهید، یا جامهدادن به ده نفر از مستمندان، و یا آزاد کردن بردهای. (میان هر یک از این سه کار مخیّر هستید)؛ امّا اگر کسی (هیچ یک از این سه کار را نتوانست و توانایی انجام آنها را) نیافت، (او میتواند) سه روز روزه بگیرد؛ این کفّارهی سوگندهایی است که میخورید. سوگندهای خود را حفظ کنید (و سعی کنید سوگند نخورید و اگر هم خوردید بدانها عمل کنید، و اگر هم سوگندها را شکستید، کفّاره را فراموش نکنید). خداوند این چنین روشن، آیات احکام خود را برای شما بیان میکند تا (بر اثر آشنایی با احکام الهی) شکر (نعمتهای او را) بجای آورید».
این (آیه)، بیانگر و روشنگر کفّارهی سوگند است؛ و فرد سوگند خورنده مختار است که به ده نفر مستمند از غذاهای معمولی و متوسطی که به خانوادهی خود میدهد، خوراک بدهد؛ یا به ده نفر از مستمندان، جامه بپوشاند؛ و یا بردهای را آزاد نماید؛ و اگر کسی هیچ یک از این سه کار را نتوانست و توانایی انجام آنها را نیافت، او میتواند سه روز پیاپی روزه بگیرد.
[به هر حال؛ اگر کسی سوگندش را بشکند، کفّارهی آن یکی از موارد زیر است:
سیر کردن ده مسکین از غذاهای معمولی و متوسطی که به خانوادهی خود میدهد.
لباس پوشانیدن ده نفر از مستمندان.
آزاد کردن یک برده.
و اگر کسی نتواند یکی از این موارد را به جای آورد، باید سه روز، روزه بگیرد؛ ولی اگر بتواند یکی از سه مورد فوق را انجام دهد، در آن صورت جایز نیست روزه را کفّارهی سوگندش قرار دهد].
س: اگر سوگند خورنده خواست که به ده نفر مستمند خوراک بدهد؛ در آن صورت چه باید بکند؟
ج: در آن صورت وی میتواند ده نفر از مستمندان را به صرف ناهار و شام دعوت نماید و بدانها غذای کافی بدهد و آنها را سیر بگرداند؛ و میتواند به هر یک از آنها، نصف صاع گندم یا یک صاع از جو یا خرما بدهد.
س: اگر به هر یک از ده نفر مستمند، قیمت نصف صاع از گندم، یا قیمت یک صاع از جو یا خرما را داد، در آن صورت آیا کفّارهاش ادا میگردد؟
ج: آری؛ با پرداخت قیمت گندم یا جو و یا خرما، کفّارهاش ادا میگردد.
س: اگر سوگند خورنده خواست که ده نفر از مستمندان را جامه بپوشاند؛ در آن صورت چه باید بکند؟
ج: در آن صورت به هر یک از آن ده نفر، یک لباس یا بیشتر از آن بدهد؛ و کمترین مقدار لباس آن است که برای ادای نماز قابل استفاده باشد[61].
س: اگر سوگند خورنده خواست که در کفّارهی سوگند، بردهای را آزاد نماید، در آن صورت چه بردهای را باید آزاد کند؟
ج: در این صورت بردهای سالم و تندرست آزاد نماید؛ و پیشتر در کفّارهی «ظهار» بدان اشاره نمودیم.
س: شما پیشتر بیان کردید که اگر کسی هیچ یک از این سه کار را نتوانست و توانایی انجام آنها را نیافت، او میتواند سه روز پیاپی را روزه بگیرد؛ حال سؤال اینجاست که در قرآن کریم، موضوع «پیاپی روزه گرفتن» مذکور نیست؛ پس بر اساس چه دلیلی، سه روز پیاپی را ثابت نمودید؟
ج: دلیل پیاپی روزه گرفتن: قرائت عبدالله بن مسعود س است؛ وی چنین قرائت مینمود: «فصیام ثلاثة ایّام متتابعات»[62]؛ «روزهی سه روز پیاپی».
س: اگر فردی سوگند خورد؛ سپس خواست که خویشتن را از سوگندش حانث گرداند؛ ولی پیش از حانث شدن، کفّارهی سوگندش را پرداخت نمود؛ آیا پس از حانث شدن بر او واجب است که برای بار دوّم نیز کفّاره بپردازد؟
ج: اگر چنانچه کفّاره را بر شکستن سوگند (حِنث) مقدّم کرد، در آن صورت بر وی واجب است که پس از حانث شدن، برای بار دوّم نیز کفّاره بپردازد.[63]
[1] - این تعریف را نویسندهی «کنزالدقائق» اختیار کرده است. نویسندهی کتاب «بحر الرائق» گوید: نویسندهی کتاب «الکافی»، یمین را چنین تعریف کرده است: یمین عبارت است از آن که: فردی سوگند به خداوند بخورد که در آینده فلان کار نیک را انجام بدهد، یا آن را انجام ندهند. و نویسندهی کتاب «التبین» یمین را چنین تعریف نموده است: «یمین»، عبارت است از عقدی که عزم حالف را بر انجام یا ترک کاری، تقویت و تأکید میکند.
[2] - بخاری، کتاب الایمان؛ باب «الیمین الغموس».
[3] - دلیل «عدم بازخواست و مؤاخذه بر سوگند لغو»، این آیه است: ﴿لَّا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ﴾ [بقرة:225]. «خداوند شما را به خاطر سوگندهایی که بدون توجه یاد میکنید، نه از روی قصد و نیّت، مؤاخذه نخواهد کرد». و چون دربارهی تفسیر «لغو» اختلاف وجود دارد، نویسندهی کتاب آن را به «امید و رجاء» معلّق نموده است. (به نقل از هدایه)
[4] - زیرا سوگند یاد کردن بدانها، در میان مردم معمول و متداول است؛ و معنی و مفهوم «یمین» همان «قوّت» است که با آنها تحقق پیدا کرده است؛ زیرا سوگند خورنده به تعظیم و بزرگداشت خدا و صفاتش باور و اعتقاد دارد، از این رو ذکر آن، صلاحیّت آن که «حامل» و «مانع» قرار بگیرد را دارا میباشد. (به نقل از هدایه)
[5] - زیرا سوگند یاد کردن به «علم خدا» معمول و متعارف نمیباشد؛ و علاوه از آن، گاهی «علم خدا» ذکر میشود و مرادش «معلوم» میباشد؛ گفته میشود: «اللهم اغفر علمک فینا»؛ و مراد از «علمک»، «معلومک» میباشد. (به نقل از هدایه)
[6] - همچنین اگر کسی به «رحمت خدا» سوگند یاد کرد، باز هم سوگند به شمار نمیآید؛ زیرا سوگند به رحمت خدا، معمول و متداول نمیباشد؛ و گاهی اوقات واژهی «رحمت خدا» ذکر میشود و مراد از آن «باران» یا «بهشت» (اثر رحمت خدا) میباشد و گاهی نیز «غضب و سخط خدا» ذکر میگردد و مرادش، عقوبت و کیفر خدا میباشد. (به نقل از هدایه).
[7] - زیرا در این صورت وی بر خود دعا کرده است؛ از این رو متعلّق به شرط نمیباشد؛ و علاوه از آن، سوگند یاد کردن به غضب و سخط خدا نیز متعارف و معمول نمیباشد. (به نقل از هدایه).
[8] - زیرا از عادت عربها است که به خاطر ایجاز واختصار، برخی از حروف را حذف میکنند. برخی گفتهاند: «مقسم» (الله)، منصوب به نَزع خافض است؛ و برخی نیز گفتهاند که: «مقسم» (الله) مکسور است تا بدین وسیله، کسرهاش دلالت بر محذوف بکند. (به نقل از هدایه).
[9] - این قول امام محمد و یکی از دو روایت امام ابویوسف است. و امام ابویوسف در روایتی دیگر بر آن است که چنین لفظی، سوگند میباشد... صاحب نظران فقهی گفتهاند: اگر فردی چنین گفت: «والحق...»، در این صورت این لفظ سوگند میباشد؛ و اگر چنین گفت: «و حقاً...»، در آن صورت این لفظ سوگند نمیباشد؛ زیرا حقّ از اسمای خداوند است وکسی که منکر آن است گویا که تحقق «وعد» را انکار نموده است. (به نقل از هدایه).
[10] - از ابن عمر س روایت است که پیامبر ج فرمود: «من حلف علی یمین فقال: ان شاء الله، فلا حنث علیه»؛ «هر کس سوگند خورد و ان شاء الله گفت، حانث نمیشود». (ترمذی و ابوداود).
[11] - پیامبر ج فرمودهاند: «من حلف بغیر الله فقد اشرک»؛ «کسی که به غیر خدا سوگند بخورد، به راستی به خدا شرک ورزیده است.» (ترمذی). ابوداود از ابوهریره س روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «لا تحلفوا بابائکم ولا بامهاتکم ولا تحلفوا بالانداد ولا تحلفوا الا بالله، ولا تحلفوا بالله الا وانتم صادقون»؛ «به پدران و مادرانتان سوگند نخورید؛ و همچنین به بتها سوگند یاد نکنید؛ و تنها به خدا سوگند یاد نمایید؛ و زمانی به خدا سوگند بخورید که صادق و راستگو باشید».
نویسندهی کتاب «هدایه» در مورد سوگند خوردن به پیامبر و قرآن گوید: کسی که به پیامبر و قرآن سوگند میخورد، قسم به شمار نمیآید... ولی اگر گفت: «من از آنها (پیامبر و قرآن) بیزارم»؛ در آن صورت سوگند میباشد؛ زیرا بیزاری جستن از آنها کفر میباشد.
شیخ ابن همام در کتاب «فتح القدیر» گوید: پرواضح است که اکنون سوگند به قرآن در میان مردم معمول و متداول و مرسوم و متعارف میباشد؛ از این رو سوگند به شمار میآید؛ همچنان که ائمهی سهگانه نیز بر این باورند.
سپس ابن همام در ادامه میگوید: اگر کسی با الفاظ: «به جان تو»؛ «به زندگی تو»؛ «به سر پادشاه» سوگند خورد و اعتقاد داشت که
در کتاب «تتمة الفتاوی» چنین آمده است، علی رازی گوید: بر کسی که با الفاظ «به حیات من» و «به حیات تو» سوگند میخورد، بیم آن دارم که کافر شود؛ و اگر مردم ندانسته این الفاظ را استعمال کنند، این عملشان شرک است. (به نقل از «فتح القدیر»)
نگارنده گوید: مراد از این قول علی رازی: «این عملشان شرک است»، آن است که «شرک اکبر» است؛ زیرا در «شرک اصغر» بودن آن، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد.
[12] - عوف بن مالک س از پدرش روایت میکند که وی گفت: «یا رسول الله! أرأیت ابن عم لی آتیه اسئله فلا یعطینی ولا یصلنی، ثم یحتاج الیّ فیأتینی فیسئلنی وقد حَلفتُ ان لا اعطیه ولا أصله؛ فامرنی ان أتی الذی هو خیر وأکفر عن یمینی»؛ «به پیامبر ج گفتم: ای فرستادهی خدا! گاهی به نزد پسر عمویم میروم و از او چیزی را مطالبه میکنم، ولی او به من چیزی نمیدهد و حق صله رحمی را نیز به جای نمیآورد؛ سپس او به من محتاج میشود؛ از این رو به نزدم میآید و از من چیزی را مطالبه مینماید؛ و این در حالی است که من سوگند خوردهام که چیزی بدو ندهم و با او صله رحمی نیز نکنم. رسول خدا ج به من فرمان دادند که کار بهتر را انجام بدهم و کفّارهی سوگندم رابدهم». (نسایی و ابن ماجه به نقل از مشکاة المصابیح)
و از ابوهریره س روایت است که پیامبر ج فرمود: «من حلف علی یمین فرأی خیراً منها فلیکفر عن یمینه ولیفعل»؛ «هر کس بر انجام کاری سوگند خورد، سپس دید که غیر آن کار بهتر است، باید کفّارهی سوگندش را داده و آن کار بهتر را انجام بدهد». (مسلم)
و بخاری به صورت مرفوع از عبدالرحمن بن سمرة س چنین روایت میکند: «اذا حلفت علی یمین فرأیت غیرها خیراً منها فکفّر عن یمینک وأت الذی هو خیر»؛ «هرگاه بر انجام کاری سوگند خوردی؛ سپس دیدی که غیر آن کار بهتر است، باید کفّارهی سوگندت را ادا نمایی و آن کار خیر را انجام بدهی».
[13] - نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: اگر فردی چیزی را بر خود حرام کرد؛ سپس آن کار را انجام داد، در آن صورت حانث میگردد و باید کفّارهی سوگندش را بپردازد؛ و فرقی نمیکند که آن شیء حرام شده، اندک باشد یا زیاد؛ و همین معنای «مباح ساختن» میباشد؛ زیرا هرگاه تحریم ثابت گردد، شامل تمامی اجزای آن میباشد.
[14] - نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: در تحت این سوگند ـ به خاطر اسقاط اعتبار عموم ـ زن داخل نمیشود مگر آن که آن را نیّت نماید؛ و هرگاه در این سوگند، زن را نیز نیّت نماید، در آن صورت «ایلاء» صورت میگیرد؛ و در هر صورت چنین سوگندی، شامل «خوردنیها و نوشیدنیها» میگردد؛ و این جواب «ظاهر روایت» است.
و مشایخ ما گفتهاند: در این صورت ـ به خاطر کثرت استعمال ـ طلاق زن بدون نیّت واقع میگردد؛ و فتوا نیز بر همین قول میباشد. و در این زمینه، ابن همام سخنی را از بزدوی در کتاب «فتح القدیر» آورده است؛ و خوانندگان میتوانند بدانجا مراجعه نمایند.
[15] - زیرا کافر از اهل سوگند نمیباشد؛ بدان خاطر که سوگند به جهت تعظیم و بزرگداشت خدا یاد میشود؛ و با وجود کفر، عظمت و بزرگداشت خدا تحقق پیدا نمیکند؛ و علاوه از آن، کافر از اهل کفّاره نیز نمیباشد؛ زیرا کفّاره عبادت میباشد. (به نقل از هدایه)
[16] - زیرا رفتن به بصره، پیش از وفات، امکان پذیر میباشد. و فرق میان این مسئله و مسئلهی پیشین (بالا رفتن به آسمان یا طلا ساختن سنگ) در همین نکته نهفته است؛ زیرا در مسئلهی «بالا رفتن به آسمان یا طلا ساختن سنگ»، امید انجام شدن آن وجود ندارد؛ از این رو (متصل) پس از سوگند، حانث میگردد.
نویسندهی کتاب «درّ المختار» گوید: اگر فردی سوگند خورد که به آسمان بالا رود یا سنگ را طلا سازد، در آن صورت بلافاصله حانث میگردد؛ زیرا حقیقتاً امکان تحقق آن وجود دارد ولی عادتاً از انجام چنین کاری عاجز و ناتوان است؛ از این رو حانث میگردد.
نویسندهی «الجوهرة النیّرة» به نقل از کتاب «الینابیع» گوید: اگر فردی به طلاق همسرش، سوگند یاد کرد و گفت: «اگر چنانچه به بصره نرفتم، همسرم طلاق است»؛ سپس به بصره نرفت تا فوت کرد؛ در این صورت اگر با همسرش نزدیکی و آمیزش (دخول) نکرده بود، آن زن از شوهرش ارث نمیبرد، و عدّهای نیز بر او نیست؛ و اگر با او جماع و نزدیکی کرده بود، در آن صورت ارث میبرد، و بر او لازم است تا طولانیترین یکی از دو مدّت را به عنوان عدّه، سپری کند، همانند «طلاق فارّ». و اگر زن فوت کرد، در آن صورت طلاق واقع نمیشود؛ زیرا شرط اِبراء قسم با مرگ وی متعذر نمیگردد. و این مسئله، فرع حانث شدن وی در واپسین لحظات زندگی وی میباشد.
نویسندهی کتاب «بحر الرائق» (4/338) گوید: این مسئله، مختص به «رفتن به بصره» نمیباشد، بلکه اگر فردی در هر کاری از کارها، سوگند یاد کند که آن را در آینده انجام بدهد، و انجام آن را به صورت مطلق بگوید و به وقت مشخصی مقیّد نکند، در آن صورت تا زمانی که از انجام آن نا امید نشده، حانث نمیگردد.
نویسندهی «بحر الرائق» در ادامه میافزاید: قسم را از آن جهت «مطلق و عام» گفتیم که اگر سوگند را به چیزی مقیّد کرد؛ مثل این که بگوید: «اگر امروز به این خانه وارد نشدم، بردهام آزاد است»؛ در این صورت حانث شدن وی به آخرین وقت آن روز، موکول میگردد؛ تا جایی که اگر قسم خورنده پیش از خارج شدن وقت، فوت کرد، و به خانه وارد نشد، در آن صورت حانث نمیگردد؛ ولی اگر وقت به پایان رسید و قسم خورنده در حالی که زنده بود به خانه وارد نشد، در آن صورت برده آزاد میگردد. (در کتاب «غایة البیان» بدین موضوع اشاره رفته است).
[17] - این حکم در صورتی است که هیچ گونه نیّتی نداشته باشد؛ ولی اگر نیّت مدّتی را داشته بود، در آن صورت نیّتش معتبر میباشد. (به نقل از «الجوهرة النیّرة»)
[18] - این اختلاف در صورتی درست است که کلمهی «دهر» به صورت نکره باشد؛ ولی اگر کلمهی «دهر» با الف و لام و به صورت معرفه استعمال شده باشد، در آن صورت ـ بر مبنای عرف ـ مراد از آن «اَبد» میباشد. نویسندهی کتاب «هدایه» بدین موضوع اشاره کرده است.
نویسندهی «الجوهرة النیّرة» گوید: اگر واژهی «دهر» با الف و لام استعمال گردد، در آن صورت قول مشهور صاحب نظران فقهی، آن است که مراد از آن «ابد و همهی عمر سوگند خورنده» میباشد. و از امام ابوحنیفه / نقل شده که نکره یا معرفه بودن واژهی «دهر» یکسان است و برای هیچ کدام از آن دو، تفسیری شناخته نشده است.
[19] - زیرا واژهی «ایّام» اسم جمع است که به صورت نکره ذکر شده است؛ از این رو شامل حداقل جمع (سه) میشود. (به نقل از هدایه)
[20] - تمامیِ این تعریفها در زمانها و روزگارهای گذشته، در نزد عربها معمول و متعارف بوده است؛ و در عصر حاضر نیز به عرف فعلی مردم فیصله و حکم میگردد. و در سرزمین عجمها (غیر عربها) نیز به عرف آنها حکم میگردد.
[21] - مانند گندم، جو، ذرّت، ارزن و هر آن چه که عادتاً در شهرها پخته میشود. (به نقل از الجوهرة)
[22] - زیرا خوردن آنها در نزد مردمان عراق، معمول نمیباشد؛ و اگر آنها را در طبرستان یا در شهری که به خوردنشان عادت دارند، خورد، در آن صورت حانث میگردد. (به نقل از «هدایة» و «الجوهرة»)
و حکم سوگند مردم روستاها و شهرهای دیار ما را نیز به همین مسئله قیاس کن که بدون گندم و جو، از نان دیگر حبوبات نیز استفاده میکنند.
[23] - این قول امام ابوحنیفه / بود؛ ولی امام ابویوسف / و امام محمد / بر این باورند که در صورتی که نان گندم را بخورد باز هم ـ بر اساس عرف مردم ـ حانث میشود؛ دلیل امام ابوحنیفه این است که: در این مسئله به حقیقت جمله عمل میشود؛ زیرا گندم جوش داده میشود و بریان میگردد و پس از آن خورده میشود؛ و از دیدگاه امام ابوحنیفه / ، اصل آن است که «حقیقت مُستعمل» بر «مجاز متعارف» مقدّم میباشد.
و اگر گندم را با دندان جوید و خورد، از دیدگاه و نظرگاه امام ابویوسف و امام محمد حانث میگردد؛ و قول صحیح نیز همین است، تا به عموم مجاز عمل شود. (به نقل از هدایه)
[24] - زیرا خود آرد، خورده نمیشود؛ از این رو به سوی آنچه که از آرد گرفته میشود (نان) حمل میگردد؛ و اگر آرد را به صورت خام بلعید، در آن صورت حانث نمیگردد؛ و همین قول صحیح است؛ زیرا در این مسئله، مجاز، مراد میباشد. (به نقل از هدایه)
[25] - و این امر استحساناً به خاطر اعتبار عرف میباشد؛ زیرا در اینجا تعمیم متعذّر است؛ از این رو به طرف امری خاصّ و متعارف حمل میگردد؛ و آن امر خاصّ و متعارف، همان گوشتِ پخته شده با آب میباشد؛ مگر در صورتی که چیز دیگری را نیّت داشته باشد که در آن صورت، بر خودش سختگیری نموده است؛ و اگر از آب گوشت خورد، در آن صورت حانث میگردد؛ زیرا در آن اجزای گوشت وجود دارد؛ و علاوه از آن، پخته شده نیز میباشد. (به نقل از هدایه)
[26] - در کتاب «جامع الصغیر» چنین آمده است: اگر فردی سوگند خورد که «سر» نخورد؛ در آن صورت از دیدگاه و نظرگاه امام ابوحنیفه، مراد از «سر»، سر گاو و گوسفند میباشد. و امام ابویوسف و امام محمد بر این باورند که مراد: تنها سر گوسفند میباشد. و اختلاف امام ابوحنیفه با امام ابویوسف و امام محمد بر مبنای اختلاف عصر و زمان است؛ زیرا در روزگار امام ابوحنیفه،عرف مردم بر این امر استوار بوده که «سر»: به سر گوسفند و گاو اطلاق میشده است؛ و در روزگار امام ابویوسف و امام محمد، «سر»: تنها بر سر گوسفند حمل میشده است؛ و در روزگار ما نیز بر حسب عادت و عرف، فتوا داده میشود. همچنان که بدین موضوع در کتاب «المختصر» اشاره رفته است. (به نقل از هدایه).
[27] - زیرا هر زمان که موضوع «کبابی و بریانی» به صورت مطلق ذکر گردد، مراد از آن: گوشت بریان شده میباشد؛ مگر آن که نیّت وی تخم بریان شده یا چیز دیگری باشد که در آن صورت به حقیقت موضوع عمل میشود. (به نقل از هدایه).
[28] - زیرا صفتِ کوچکی جنین (حَمل)، سبب سوگند نیست؛ و آن که از خوردن گوشت آن، امتناع میورزد، از خوردن گوشت قوچ بیشتر امتناع خواهد ورزید. (به نقل از هدایه).
[29] - زیرا قسم خورنده، سوگندش را به چیزی مضاف ساخته که معمولاً خورده نمیشود؛ از این رو سوگندش بر چیزی حمل میگردد که از آن به دست میآید؛ یعنی میوهی درخت. (به نقل از هدایه).
[30] - زیرا صفت نارس بودن یا رسیده بودن میوه، سبب و انگیزهی سوگند میباشد. (به نقل از هدایه)
[31] - از نظر امام ابوحنیفه / در چنین حالتی حانث میگردد؛ ولی امام ابویوسف / و امام محمد / بر این باورند که اگر فردی سوگند خورد که خرمای رسیده نخورد؛ سپس خرمایی که تازه رنگش زرد شده و هنوز خوب نرسیده، خورد، در آن صورت حانث نمیگردد؛ و اگر سوگند خورد که خرمای نارس نخورد؛ سپس خرمایی که تازه رسیده شده خورد، باز هم حانث نمیگردد. و در بیشتر کتابهای معتبر فقهی، قول امام محمد مطابق با قول امام ابوحنیفه ذکر شده است. (بحر الرائق4/347).
[32] - نویسنده کتاب «هدایه» گوید: قیاس مقتضی آن است که چنین فردی حانث گردد؛ زیرا در قرآن از ماهی به گوشت («لَحماً طریّا») تعبیر شده است. و وجه استحسان آن است که به ماهی، به طور مجاز «لحم» (گوشت) اطلاق شده است؛ زیرا منشأ و اصل گوشت از خون است؛ و پُر واضح است که در ماهی ـ به خاطر آن که در آب زندگی میکند ـ خونی وجود ندارد.
نویسندهی کتاب «الجوهرة» گوید: زیرا در عرف و عادت مردم، اسم گوشت، به ماهی اطلاق نمیگردد؛ و سوگندها نیز بر الفاظ قرآن حمل نمیگردد. آیا نمیبینی اگر کسی سوگند خورد که خانهای را خراب نکند؛ سپس خانهی عنکبوت را ویران کرد؛ یا سوگند خورد که حیوانی را سوار نشود؛ سپس بر فردی کافر سوار شد؛ در این دو صورت حانث نمیگردد؛ اگر چه خداوند متعال در قرآن، برای کافر واژهی «دابّة» را به کار برده باشد. آنجا که میفرماید: ؛ ﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ﴾ [الأنفال: 55]. ناگفته نماند که حکم تمامی جانوران و حیواناتی که در دریا است همانند حکم ماهی میباشد.
[33] - امام ابویوسف و امام محمد بر این باورند که اگر از رود دجله به وسیلهی ظرفی آب نوشید، در آن صورت ـ همانند صورت مسئلهی دوم ـ حانث میگردد؛ زیرا همین امر متعارف و مفهوم میباشد. و دلیل امام ابوحنیفه آن است که در جملهی «لا اشرب من دجلة»؛ «مِن» برای تبعیض است؛ و عمل به حقیقت آن نیز امکان پذیر میباشد؛ از این رو اگر با دهان خود آب نوشید، به اجماع ائمه، حانث میگردد؛ و دراینجا به حقیقت مستعمله عمل میگردد نه به مجاز متعارف. (به نقل از هدایه).
[34] - زیرا پس از برداشتن آب، شرط، منسوب بدو باقی میماند. (به نقل از هدایه).
[35] - نویسندهی کتاب «درالمختار» گوید: اگر فردی چنین سوگند خورد: «به منزلی وارد نخواهم شد» (لا ادخل داراً)؛ در آن صورت اگر به خرابهای وارد شد، حانث نمیگردد؛ و اگر چنانچه چنین بگوید: «در این منزل داخل نمیشود» (لا ادخل هذه الدار)؛ در آن صورت اگر به منزلی ویران شده، یا منزلی که پس از ویرانی، دوباره ساخته شده است داخل شد، حانث میگردد؛ زیرا واژهی «دار»، اسم همان عرصه و حیاط است؛ و بناء (ساختمان)، صفت آن است؛ و صفت در نکره اعتبار داده میشود نه در معرفه؛ مگر آن که صفت، شرط یا سبب سوگند باشد.
ابن عابدین شامی گوید: این که نویسندهی «در المختار» گفت که: «بناء» (ساختمان) وصف «دار» است؛ بیان وجه فرق میان «دارِ» نکره و معرفه است؛ ولی در نکره یا معرفه بودن واژهی «بیت» فرقی وجود ندارد؛ و این که گفته است: «صفت (ساختمان = بناء) در نکره (داراً) اعتبار دارد»؛ بدان خاطر است که صفت معرّف آن میباشد.
[36] - زیرا در آن صورت اسم «بیت» از بین رفته است، و کسی شب را در آنجا نمیگذراند. تا جایی که اگر دیوارهایش باقی مانده بود و سقفش فرو تپیده بود، حانث میگردد؛ زیرا شب در آنجا گذرانده میشود و سقف نیز صفت «بیت» میباشد. (به نقل از هدایه).
[37] - زیرا فلسفه و حکمت ساخت خانه برای آن است که شب در آن سپری گردد، و چنین اماکنی برای شب گذراندن ساخته نشدهاند. (به نقل از هدایه).
[38] - در این صورت با باقی ماندن خانواده و متاعش در آن منزل، عرفاً ساکن آن منزل به شمار میآید؛ زیرا فرد بازاری، بیشتر روزش را در بازار سپری میکند و با وجود این میگوید: «در فلان کوچه سکونت دارم». و خانه (بیت) و محلّه همانند منزل (دار) است ... و برای این فرد مناسب است که بدون تأخیر به منزلی دیگر نقل مکان بکند، تا سوگندش راست گردد؛ و اگر به کوچه یا مسجد نقل مکان کرد، در آن صورت فقهاء میگویند که: سوگندش راست و درست در نیامده است. (به نقل از هدایه)
[39] - زیرا در اینجا عقد از طرف عقد کننده به وجود آمده است؛ از این رو حقوق عقد نیز بر عهدهی او میباشد؛ به همین خاطر اگر عقدکننده، خود فرد سوگند خورنده باشد، در آن صورت حانث میگردد؛ و اگر نیّت وکیل را نیز داشت (یعنی سوگندش را عام گردانیده بود و هم خود و هم وکیل را در آن داخل گردانیده بود؛) در آن صورت؛ با فعل وکیل نیز حانث میگردد؛ زیرا وی در این صورت بر خویشتن سختگیری نموده است. و همچنین اگر فرد سوگند خورنده، دارای قدرت باشد و مردی را برای آن کار وکیل نماید، در آن صورت با فعل وکیل حانث میشود؛ و این در صورتی است که خودش متولّی و عهدهدار عقد نباشد. (به نقل از الجوهرة)
[40] - زیرا در این صورت بر زمین ننشسته است؛ بر خلاف صورتی که لباسش میان او و زمین حائل باشد؛ زیرا لباسش تابع خود وی میباشد؛ از این رو نمیتواند به عنوان حائل میان او و زمین قرار بگیرد. (به نقل از الجوهرة)
[41] - زیرا در این صورت نشستن وی بر روی آن تحقق پیدا کرده است.
[42] - مثل این که بگوید: بر روی این تخت نمینشینم. در این صورت حانث نمیگردد؛ زیرا بر روی تخت مورد سوگند ننشسته است؛ ولی اگر بر تختی نامشخص (نکره) سوگند خورد، در آن صورت با نشستن بر روی هر تختی حانث میگردد؛ اگر چه بر روی تختی بنشیند که در زیر آن تختی دیگر باشد. (به نقل از الجوهرة)
[43] - زیرا پردهی نازک، تابع رختخواب میباشد؛ از این رو چنان تصور میشود که وی بر رختخواب خوابیده است. (به نقل از الجوهرة)
[44] - این حکم در صورتی است که سوگند بخورد که بر روی این رختخواب نخوابد؛ و در این صورت بدان خاطر حانث نمیشود زیرا مثل شیء، تابع آن نمیباشد؛ و این قول امام محمد است و همین قول نیز صحیح میباشد.
و امام ابویوسف گوید: در این صورت حانث میشود؛ زیرا رختخواب را بر روی رختخواب دیگر از آن جهت میگسترانند تا نرمتر و سازگارتر شود؛ از این رو چنان تصور میشود که وی بر رختخواب مورد سوگند خوابیده است، (پس حانث میشود). به نقل از الجوهرة.
[45] - زیرا خارج شدنی از سوگند مستثنی شده که مقرون به اجازهی شوهر باشد؛ و غیر آن در تحت ممنوعیّت عام داخل میباشد؛ و اگر در وقت سوگند، نیّت اجازه را برای یک بار نموده بود، در آن صورت از لحاظ دیانت پذیرفته میشود ولی از نظر قضایی پذیرفته نمیگردد. (به نقل از هدایه)
[46] - زیرا واژهی «أن» (در جملهی «إلا أن آذن لک») برای «غایه» میباشد که با آن سوگند به پایان میرسد؛ همانند این که بگوید: «حتی آذن لک»؛ «تا زمانی که به تو اجازه بدهم». (به نقل از هدایه)
و اگر در وقت سوگند، نیّت اجازه را برای هر بار نمود، در آن صورت ـ بر مبنای قول تمام علماء و صاحب نظران اسلامی ـ نیّتش معتبر و پذیرفتنی میباشد؛ زیرا وی در این صورت بر خودش سخت گرفته است. (به نقل از «الجوهرة النیّرة»)
[47] - این حکم مطابق با قول امام ابوحنیفه و امام ابویوسف است؛ و امام محمد بر این باور است که حانث میگردد؛ زیرا حیوان در ملکیّت ارباب میباشد، اگر چه (در ظاهر) به برده نسبت داده میشود؛ زیرا برده و آنچه در دست او از اموال و دارایی است، از آنِ ارباب و خواجه میباشد. (به نقل از الجوهرة)
[48] - نویسندهی کتاب «درالمختار» گوید: اگر فردی سوگند خورد که در صورت استطاعت و توانایی، فردا به نزد فلانی برود؛ در این صورت مراد از «استطاعت و توانایی»: همان سلامتی و تندرستی میباشد؛ زیرا همین استطاعت متعارف و معمول میباشد؛ پس این «استطاعت» بر رفع موانع همانند: مرض، سلطان، جنون و فراموشی حمل میگردد. (به نقل از «بحر الرائق»)
و اگر نیّت وی از این استطاعت، قدرت حقیقیای بود که خداوند آن را مقارن با فعل آفریده است، در آن صورت سخنش از روی «دیانت» پذیرفته میشود ولی از لحاظ قضایی، سخنش پذیرفته نمیشود؛ (به نقل از «فتح القدیر») زیرا بر خلاف ظاهر است.
ابن عابدین شامی گوید: «این قول نویسندهی کتاب «در المختار»: «سخنش از روی دیانت پذیرفته میشود»؛ از آن جهت است که اگر به خاطر عذر یا علّتی دیگر، نتوانست به نزد فلانی برود، در آن صورت حانث نمیگردد؛ گویا که وی چنین گفته است: «اگر خداوند نیروی آمدن را در وجودم بیافریند، به نزدت خواهم آمد»؛ و در صورتی که به نزدش نرود، گویا که خداوند متعال نیروی آمدن را در او نیافریده و استطاعت و قدرت مقارن با فعل را در او خلق نکرده است؛ زیرا اگر این قدرت را در او خلق میکرد، حتماً به نزدش میرفت. (به نقل از «فتح القدیر»)
[49] - «زیوف»: جمع «زیف» است؛ و به درهمهایی گفته میشود که بیت المال آن را ناروا و مردود خواند، ولی در میان بازرگانان، رواج داشته باشد.
[50] - «بنهرجة»: درهمهایی که بازرگانان به خاطر غشّ و ناخالصی، آن را ناروا و مردود خوانند؛ و بنهرجة از «زیف» کم ارزشتر و پایینتر است.
ابن عابدین شامی در کتاب «رد المحتار» گوید: واژهی «بنهرجة»، عربی نیست؛ و اصل آن «بنهرة» و به معنای «حظّ» (بهره و قسمت) است؛ یعنی بهرهی این درهمها از نقره کم است و در مقابل، غشّ و ناخالصی آن زیاد میباشد؛ از این رو بازرگانانِ خبره و بررسی کننده، آن را ناروا و مردود میخوانند، ولی بازرگانانِ متساهل و ناشی، آن را میپذیرند.
[51] - زیرا ناروا و ناسره بودن، عیب است؛ و عیب نیز جنس را از بین نمیبرد و محو نمیکند؛ از این رو اگر همان درهمهای ناسره را پذیرفت، در آن صورت بدهی خویش را دریافت نموده است، و سوگند قسم خورنده نیز درست درمیآید؛ و دریافت مالی که در آن حق داری وجود دارد، صحیح میباشد، و با رد نمودن آن، سوگندِ متحقّق (سوگند تحقق یافته) رفع نمیگردد. (به نقل از هدایه)
[52] - «ستوقة»: به فتح و ضم سین و تشدید باء. نویسندهی کتاب «فتح القدیر» گوید: «ستوقة» آن است که ناخالصی در آن زیاد باشد. و این واژه معرب «سه توقه» میباشد؛ یعنی درهمی که از سه لایه تشکیل شده باشد؛ این طور که بر روی دو لایهی آن نقره و میان آن مس یا شبیه آن باشد.
نویسندهی کتاب «درالمختار» گوید: با پرداخت ستوقة و درهمهایی که از سرب ساخته شده باشند، سوگند درست در نمیآید؛ زیرا که آنها از جنس درهم نیستند.
[53] - زیرا گاهی اوقات اتفاق میافتند که عادتاً گرفتن همهی آن به صورت یکباره مشکل و چالش آفرین میباشد؛ از این رو این اندازه مستثنی میباشد. (به نقل از هدایه)
[54] - زیرا هدف از زجر و شکنجه، رفع شرّ او یا شرّ کسی غیر از او میباشد؛ و پس از زائل شدن قدرت والی، این زجر، سودمند و مفید واقع نمیشود. (به نقل از هدایه)
[55] - ابوداود از عقبة بن عامر س روایت میکند که پیامبر ج فرمود: «کفارة النذر، کفارة الیمین»؛ «کفّاره نذر همان کفّارهی سوگند میباشد». همین حدیث را ترمذی با این لفظ روایت کرده است: «کفارة النذر اذا لم یسمّ کفارة یمین»؛ «کفّارهی نذر ـ در صورتی که مورد نذر مشخص نشده باشد ـ همان کفّارهی سوگند است» ترمذی گوید: این حدیث، حدیثی حسن، صحیح و غریب است.
[56] - در این آیه، امر به وفای نذر، عام و کلّی میباشد و نذر مطلق و معلّق را شامل میشود. و پیامبر ج نیز به مذمّت و توبیخ کسی پرداخته که نذر کند و به نذرش وفا ننماید. عمران بن حصین س گوید: پیامبر ج فرمود: «خیرکم قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ـ قال عمران: لا ادری ذکر ثنتین او ثلاثاً بعد قرنه ـ ثم یجییء قوم ینذرون ولا یفون ویخونون ولا یؤتمنون ویشهدون ولا یستشهدون ویظهر فیهم السمن».
«بهترین شما کسانی است که در قرن من و جزو اصحاب من است؛ بعد از اصحاب، کسانی است که به دنبال ایشان میآیند و تابعین هستند؛ بعد از تابعین کسانی است که بعد از تابعین میآیند و تابع تابعین هستند. ـ عمران س گوید: نمیدانم پیامبر ج بعد از این، آیا دو قرن یا سه قرن را ذکر نمود ـ سپس فرمود: بعد از تابع تابعین، افرادی میآیند که چیزهایی را بر خود واجب مینمایند و نذر میکنند ولی وفاء به نذر خود نمینمایند و خیانت مینمایند و امانت را رعایت نمیکنند. وقتی بر جریانی شاهد شدند، بدون این که از ایشان درخواست شهادت شود، با عجله شهادت میدهند و عشق و علاقهشان به دنیا و زینت آن فراوان میشود، در خوردن و نوشیدن اسراف مینمایند و چاق میشوند». (بخاری).
[57] - نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: با پرداخت کفّاره، از عهدهی وفاء به نذر نیز خارج میگردد؛ و این حکم در صورتی است که نیّت شرطی را داشته باشد که خواهان تحقق آن نباشد؛ زیرا در آن، معنای یمین ـ که همان منع است ـ وجود دارد؛ و ظاهر چنین امری، بیانگر نذر است؛ از این رو وی مختار است و میتواند به هر کدام از دو جهت که میخواهد عمل بکند؛ بر خلاف آن که نیّت شرطی را داشته باشد که خواهان تحقّق آن باشد؛ مثل این که بگوید: «اگر خداوند بیماریام را شفا دهد...»؛ زیرا در آن صورت معنای یمین ـ که همان منع است ـ وجود ندارد؛ و همین تفصیل نیز صحیح میباشد.
ابن همام در کتاب «فتح القدیر» گوید: از امام ابوحنیفه روایت است که ایشان از لزوم عین مورد نذر ـ در صورتی که معلّق به شرط باشد ـ رجوع کرده است؛ یعنی فرد سوگند خورنده در میان انجام عین نذر و پرداخت کفّاره مختار است. روایت اوّل ـ لزوم انجام عین مورد نذر ـ در «ظاهرالروایة» مذکور است؛ و روایت «تخییر» از امام ابوحنیفه (مختار بودن بین انجام عین نذر و پرداخت کفّاره) در «نوادر» بدان اشاره رفته است... و اسماعیل زاهد نیز به همان روایتِ «تخییر» فتوا داده است.
ولوالجی گوید: مشایخ بلخ و بخارا نیز به روایت «تخییر» فتوا دادهاند و شمس الائمه نیز به خاطر کثرت بلوی در این زمان، بدان فتوا داده است. دلیل «ظاهرالروایة» (مبنی بر لزوم انجام عین مورد نذر) نصوص قرآن و احادیث است؛ و دلیل «روایت نوادر» (مبنی بر تخییر میان انجام عین مورد نذر و پرداخت کفّاره) حدیث عقبة بن عامر س است که در صحیح مسلم بدان اشاره رفته است؛ آنجا که پیامبر ج میفرماید: «کفّارة النذر کفّارة الیمین»؛ «کفّارهی نذر، همان کفّارهی سوگند است». این حدیث مقتضی آن است که با پرداخت کفّاره، وفای به نذر به طور مطلق ساقط گردد؛ از این رو بین نصوص تعارض ایجاد میگردد؛ پس (برای رفع تعارض)، مطلق وفای به عینِ مورد نذر، بر نذر قطعی و مطلق سقوط کفّاره، بر نذر معلّق حمل میگردد...
نگارنده گوید: استدلال به حدیث عقبة بن عامر س ، موجّه نیست؛ زیرا حدیث عقبه، بر نذر غیر مشخص حمل میگردد؛ همچنان که در روایت ترمذی بدان تصریح شده است. آری میتوان برای توجیه آن، به این قول نویسندهی هدایه استدلال جست آنجا که میگوید: اگر در نذر، نیّت شرطی را داشت که خواهان تحقّق آن نبود، در آن صورت در آن معنای یمین ـ که همان منع است ـ یافته میشود؛ و ظاهر چنین امری بیانگر نذر است؛ از این رو وی مختار است و میتواند به هر کدام از دو جهت که میخواهد عمل بکند.
[58] - عایشه ل گوید: پیامبر ج فرمود: «من نذر ان یطیع الله فلیطعه و من نذر ان یعصیه فلا یعصیه»؛ «هر کس نذر کرد که خدا را اطاعت کند، باید از او اطاعت کند و هر کس نذر کرد که نافرمانی خدا کند، نافرمانی او را نکند». (بخاری)
و عمران بن حصین س گوید: پیامبر ج فرمود: «لا وفاء لنذر فی معصیة و لا فیما لا یملک ابن آدم»؛ «هر کس نذر کرد که خدا را نافرمانی کند، یا در آنچه که مالک آن نیست نذر نمود، در آن صورت وفاء به نذر واجب نمیباشد». (مسلم)
و در روایتی دیگر، عمران بن حصین س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که میفرمود: «النذر نذران؛ فمن نذر فی معصیة فذلک للشیطان و لا وفاء فیه و یکفّره ما یکفّر الیمین»؛ «نذر بر دو نوع است؛ پس آن که نذر میکند که خدا را نافرمانی کند، این نذر برای شیطان است و در آن وفاء به نذر وجود ندارد و کفّارهی آن همانند کفّارهی سوگند میباشد». (نسایی)
[59] - قیاس مقتضی آن است که بر وی لازم است که تمامی اموال و داراییاش را صدقه نماید؛ زیرا مال به چیزی گفته میشود که به دست آورده شود. وجه استحسان آن است که اصل نذر آن است که به فرض حمل گردد؛ و ـ به دلیل زکات ـ مالی که بدان فرضِ صدقه تعلّق میگیرد، همان برخی از مایملک و دارایی انسان است؛ از این رو بر وی لازم است که از طلا، نقره، کالاهای تجاری و حیوانات چرنده صدقه بدهد. و در این مسئله، در مقدار نصاب و کمتر از آن فرقی وجود ندارد؛ و اگر در این نذر خود، تمامی دارایی خود را (به طور مطلق) نذر کرد، در آن صورت همهی اموال و دارایی وی در نذرش داخل میباشد؛ زیرا او با این کار، بر خویشتن سخت گرفته است. (به نقل از «الجوهرة النیّرة»)
[60] - علامه قدوری این دو مسئله را در پایان کتاب «الهبة» ذکر کرده است؛ و ما از آن جهت این دو مسئله را در اینجا ذکر نمودیم تا همهی مسائل و احکام نذر در یکجا جمع گردد.
[61] - نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: آنچه در کتاب «مختصر القدوری» دربارهی کمترین مقدار لباس مذکور است، از امام محمد / نقل گردیده است. و از امام ابویوسف / و امام ابوحنیفه / چنین روایت شده که کمترین مقدار لباس آن است که بیشتر بدن را بپوشاند؛ از این رو اگر تنها به افراد مستمند شلوار داد درست نیست؛ زیرا کسی که تنها شلوار میپوشد، در عرف مردم، عریان و برهنه به شمار میآید و همین قول صحیح میباشد؛ ولی آنچه در لباس جایز نمیباشد و کافی نیست، از جهت خوراک به اعتبار قیمت جایز میباشد.
شیخ ابن همام در کتاب «فتح القدیر» گوید: نویسندهی کتاب «هدایه» گفته است: آنچه در کتاب «مختصر القدوری» دربارهی کمترین مقدار لباس مذکور است، از امام محمد نقل شده است؛ از این رو اگر به افراد مستمند شلوار داد، درست است؛ و از امام محمد نقل شده که افراد مستمند باید مرد باشند؛ بنابراین اگر شلوارها را به زنان داد، درست نیست؛ زیرا نماز زن با آن درست نیست.
[62] - نویسندهی کتاب «هدایه» با استدلال جستن به قرائت عبدالله بن مسعود س گوید: این قرائت، همانند خبر مشهور است؛ یعنی میتوان به وسیلهی آن در مطلق قرآن، چیزی را افزود؛ ابوبکر جصّاص در «احکام القرآن» (2/461) گوید: مجاهد از عبدالله بن مسعود س و ابوالعالیة از اُبیّ بن کعب س ، قرائت «فصیام ثلاثة ایّام متتابعات» را نقل کردهاند. و ابراهیم نخعی گوید: قرائت ما همان «فصیام ثلاثة ایّام متتابعات» است. ابن عباس س ، مجاهد س ، ابراهیم س ، قتاده س و طاووس س گفتهاند: «سه روز روزه، باید پیاپی و بدون فاصله باشند، و جدا جدا گرفتن آنها درست نیست».
بنابراین «تتابع» (پیاپی روزه گرفتن) از قول این بزرگواران ثابت میگردد نه از تلاوت؛ زیرا احتمال دارد که تلاوت منسوخ شده باشد ولی حکمش باقی و ثابت باشد. و این قول اصحاب ما (احناف) است.
و امام مالک و امام شافعی گفتهاند: میتوان آن سه روز را به صورت متفرق و پراکنده روزه گرفت.
ابن همام در کتاب «فتح القدیر» گوید: این قول نویسندهی هدایه: «قرائت عبدالله بن مسعود س همانند خبر مشهور است»؛ به خاطر آن است که شهرت قرائت عبدالله بن مسعود س تا روزگار امام ابوحنیفه / ادامه داشته است. و همچنین ابن همام گفته است: شافعی گوید: شخص مسلمان مختار است که آن سه روز را به صورت پیاپی و بدون فاصله بگیرد یا به صورت متفرّق و پراکنده؛ زیرا نصّ قرآن به صورت مطلق آمده است؛ و همین قول از مالک نیز نقل شده است. و در قولی دیگر، «تتابع» شرط روزه دانسته شده است که ظاهر مذهب امام احمد بن حنبل نیز بر آن دلالت میکند.
[63] - نویسندهی کتاب «الجوهرة النیّرة» گوید: این حکم در نزد ما (احناف) است. و امام شافعی گوید: جایز است که کفّاره را بر شکستن سوگند مقدّم نماید مگر در صورتی که کفّارهاش را با روزه گرفتن ادا نماید که در این صورت جایز نیست که کفّاره را بر شکستن سوگند مقدّم کند.