س: «سِیَر» چیست؟
ج: «سِیَر»: جمع «سیرۀ» است؛ و در لغت به معنای «طریقه و روش» در تمامی امور میباشد؛ و در اصطلاح صاحب نظران فقهی، «سیرۀ»: به راه و روش پیامبر ج در غزواتش اختصاص دارد.
و علماء و صاحب نظران فقهی در کتاب «سیر»، به بیان احکام جهاد و آنچه به جهاد تعلّق و ارتباط دارند از قبیل: تقسیم غنائم، تعیین جزیه، قضاوت امام در مورد اُسرای جنگی و ... میپردازند.
س: در شریعت مقدّس اسلام، جهاد دارای چه حکمی میباشد؟
ج: جهاد (مقابله با دشمنان دین و نظام اسلامی و آنهایی که جنگ را علیه مسلمانان آغاز میکنند،) فرض کفایی است؛ بدین معنی که هرگاه به اندازهی کافی برای رویارویی با دشمنان و بدخواهان اسلام، افراد و امکانات فراهم شد، مسئولیّت آن از دوش بقیّهی مردم ساقط میشود.
و اگر چنانچه هیچ یک از مسلمانان برای رویارویی با دشمنان و بدخواهان اسلام برنخواست، در آن صورت همه به خاطر ترک جهاد گنهکار میشوند.
و جهاد بر کودک، برده، زن، نابینا، فرد فلج و زمین گر، و فردی که دست یا پایش قطع است، واجب نمیباشد.
و اگر چنانچه دشمن بر سرزمینی از سرزمینهای اسلامی هجوم آورد، در آن صورت جهاد و مقابلهی همه جانبه با آنها بر همهی مسلمانان فرض عین میباشد؛ و در این صورت زن میتواند بدون اجازهی شوهر و برده نیز میتواند بدون اجازهی خواجه، به سوی جهاد و مقابله با دشمنان و بدخواهان اسلام بیرون شود.
[«جِهاد»: از «جهد» گرفته شده و به معنای «طاقت و مشقت» است. گفته میشود: «جاهَدَ یُجاهِدُ جِهاداً ومُجاهَدَةً»؛ یعنی تمام تلاش و توانایی خود را به کار برد و در جنگ با دشمن و دفاع از خود، مشقّات زیادی را تحمل کرد.
جهاد تنها زمانی جهاد حقیقی نامیده میشود که هدف از آن: کسب رضای خدا و اعلای کلمۀ الله و به اِهتزاز در آوردن پرچم حق، و از بین بردن باطل و بذل جان در راه رضامندی خدا باشد؛ و اگر هدف از جهاد، اهداف دنیوی دیگر غیر از موارد ذکر شده باشد، جهاد حقیقی نامیده نمیشود.
پس هر کس به منظور کسب مقام یا به دست آوردن غنیمت یا نشان دادن شجاعت یا رسیدن به شهرت بجنگد، هیچ اجر و پاداشی نزد خدا ندارد.
ابوموسی اشعری س گوید: مردی نزد پیامبر ج آمد و گفت: کسی به خاطر غنیمت میجنگد و دیگری به خاطر شهرت، و کسی دیگر به خاطر نشان دادن مقامش؛ کدام یک از آنان در راه خدا است؟ پیامبر ج فرمود: «من قاتل لتکون کلمة الله هی العلیا، فهو فی سبیل الله»؛ «کسی که به خاطر اعلای کلمۀ الله بجنگد او در راه خدا جهاد کرده است». بخاری و مسلم.
و بر اساس آیات قرآن و سنّت و عملکرد رسول خدا ج ، جهاد یکی از مهمترین عبادتها و اسباب قُرب و نزدیکی به خداوند است و زمینه ساز سربلندی در دنیا و سعادت در آخرت میباشد.
و پیرامون منزلت و فضیلت جهاد و فضیلت شهادت در راه خدا، آیات و احادیث فراوانی در گنجینهی آیات و روایات وجود دارد که علاقهمندان میتوانند به کتابهای حدیث مراجعه نمایند.
و فراهم نمودن تدارکات و امکانات لازم برای رویارویی با دشمنان و دفاع از مظلومان و محرومان، همچون خود جهاد، واجب است؛ زیرا خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ﴾ [الأنفال: 60].
«برای مبارزه با آنان تا آنجا که میتوانید، نیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسبهای ورزیده و (پیشرفتهترین ابزار جنگی) را آماده سازید تا به وسیلهی آنها دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانید».
و رسول خدا ج میفرماید: «خداوند متعال به خاطر یک تیر سه نفر را به بهشت میبرد: سازندهی آن که در صنعت خود قصد خیر و خدمت را داشته است، و تیرانداز و خریدار آن؛ تیراندازی و سوارکاری و نیزه اندازی را بیاموزید و من تیراندازی را برای شما بیشتر از سوارکاری دوست میدارم؛ زیرا سه چیز جزء لهو و لعب و کارهای بیهوده به حساب نمیآیند: آموزش دادن اسبسواری، بازی و سرگرمی با خانواده، تمرین تیراندازی و به کاری گیری اسلحه». ترمذی و ابوداود.
بر این اساس، بر همهی حکومتهای اسلامی واجب است که برای رویارویی با دشمنان دین و غاصبان سرزمینهای اسلامی و گسترش خیر و عدالت و رسالت اسلام، همهی تواناییهای اقتصادی، علمی و آموزشی خود را برای تهیه و ساختن اسلحههای پیشرفته و امروزی، و آموزش نیروهای متخصّص و کار آزموده و آموزشهای نظامی همه جانبه به کار گیرند. و بر همهی جوانان و کسانی که توانایی حمل اسلحه را دارند، آموزشهای علمی و نظامی و آمادگی جسمی و معنوی، واجبی حیاتی و سرنوشتساز است.
جهاد و مقابله با دشمنان دین و نظام اسلامی و آنهایی که جنگ را علیه مسلمانان آغاز میکنند، فرض کفایی است؛ بدین معنی که هرگاه به اندازهی کافی برای رویارویی با آنها، افراد و امکانات فراهم شد، مسئولیّت آن از دوش بقیّهی مردم ساقط میشود.
خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَمَا کَانَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَآفَّةٗۚ فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن کُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی ٱلدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَیۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَحۡذَرُونَ١٢٢﴾ [التوبة: 122].
«شایسته نیست که همهی مؤمنان (برای جهاد نظامی، علمی و فرهنگی) بیرون بروند؛ باید از هر قومی عدّهای بروند تا با آموزشهای اسلامی آشنا شوند و هنگامی که به میان قبیله و مردم خویش باز گشتند، آنان را از (نافرمانی خدا) هشدار دهند تا شاید پرهیز کنند».
امّا اگر پیشوای مسلمانان، یا فرماندهان نظامی مسلمانان، افراد به خصوصی را برای جهاد فرا بخوانند، بر آنان واجب است که اطاعت نمایند. همچنین در صورتی که سرزمین مسلمانان مورد تهاجم دشمنان قرار گیرد، مقابلهی همه جانبه با آنها بر همه، حتی بر زنان هم واجب میشود.
به دیگر سخن؛ جهاد در چند صورت «فرض عین» میشود:
فرد مکلّف، در میدان جنگ و کارزار حاضر شده باشد؛ خداوند متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ﴾ [الأنفال: 45].
«ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی (از دشمنان در میدان جنگ) روبرو شدید، پایداری نمائید».
و نیز میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ زَحۡفٗا فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ١٥﴾ [الأنفال: 15].
«ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، به آنان پشت نکنید».
هرگاه دشمن، قسمتی از سرزمین مسلمانان را اشغال کند.
هرگاه حاکم به کسی از مکلّفین دستور خروج دهد؛ به دلیل فرمودهی پیامبر ج : «لا هجرة بعد الفتح ولکن جهادٌ ونیّةٌ واذا استنفرتم فانفروا»؛ «بعد از فتح مکّه هجرتی نیست بلکه هر چه هست جهاد و نیت است؛ هرگاه حاکم دستور خروج برای جهاد صادر کرد، خارج شوید». بخاری و مسلم.
و مهمترین حکمتهای واجب شدن جهاد، پاسداری از دین، جان، مال، نسل و نفس بشری و محافظت از سرزمین و نظام اسلامی، و آزاد سازی انسانها از بردگی و بندگی انسانها و اندیشهها و حکومتهای گمراه و ستم پیشه و ایجاد عدالت و برادری و گسترش خیر و فضیلت در میان بشریّت است: زیرا خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتۡنَةٞ وَیَکُونَ ٱلدِّینُ کُلُّهُۥ لِلَّهِ﴾ [الأنفال: 39].
«با (دشمنان دین و حق ناپذیران) تا زمانی که فتنه و فسادی نباشد و همهی قوانین و رهنمودهای دین خداوند حاکم شود، به مبارزه و جنگ ادامه دهید».
و جهاد بر هر مسلمانِ بالغ، عاقل، آزاد و مردی که توانایی جنگیدن، و مقدار مالی که برای نفقهی خود و خانوادهاش کفایت کند، داشته باشد، واجب است.
وجوب جهاد بر مسلمان و عدم وجوب آن بر کافر واضح است؛ چون جهاد: جنگ با کافران است.
امّا وجوب آن بر بالغ و عدم وجوب آن بر کودک، به دلیل گفتهی ابن عمر س است که گوید: «روز جنگ اُحد در حالی که چهارده سال داشتم، مرا نزد پیامبر ج بردند و به من اجازهی جهاد نداد؛ سپس در پانزده سالگی در روز جنگ خندق مرا نزد او بردند و به من اجازهی شرکت در جهاد را داد». بخاری و مسلم.
دلیل وجوب جهاد بر عاقل و عدم وجوب آن بر غیر عاقل حدیث: «رفع القلم عن ثلاثة: عن الصبیّ حتی یبلغ، وعن المجنون حتّی یفیق وعن النائم حتی یستیقظ»؛ «تکلیف از سه دسته برداشته شده است: کودک تا بالغ شود؛ دیوانه تا به هوش آید، و خوابیده تا بیدار شود». ابن ماجه
دلیل وجوب جهاد بر مردان و عدم وجوب آن بر زنان، حدیث عایشه ل است: «یا رسول الله! هل علی النساء جهاد؟ قال: جهاد لا قتال فیه، الحج والعمرة»؛ «ای رسول خدا! آیا جهاد بر زنان واجب است؟ فرمود: جهادی که در آن جنگ نیست، حج و عمره است». ابن ماجه.
و دلیل عدم وجوب جهاد بر مریض و نادار، این فرمودهی خداوند بلند مرتبه است:
﴿لَّیۡسَ عَلَى ٱلضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرۡضَىٰ وَلَا عَلَى ٱلَّذِینَ لَا یَجِدُونَ مَا یُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ [التوبة: 91].
«بر ناتوانان و بیماران و کسانی که چیزی ندارند تا آن را صرف جهاد کنند، گناهی نیست هرگاه اینان با خدا و پیامبرش خالص باشند».
امّا دلیل عدم وجوب جهاد بر برده این است که برده مِلک سیّدش است و بدون اجازهی او نمیتواند جهاد کند].
س: شما پیشتر بیان نمودید که جهاد و مقابله با دشمنان و بدخواهان اسلام، فرض کفایی میباشد؛ مگر آن که سرزمین مسلمانان مورد تهاجم دشمنان قرار گیرد که در آن صورت مقابلهی همه جانبه با آنها بر همهی مسلمانان فرض عین میباشد؛ حال سؤال اینجاست: جهادی که فرض کفایه است، چگونه در هر عصر و زمانی عملی میگردد؟
ج: ما مسلمانان نخست به جنگ و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین میپردازیم، اگر چه آنها نخست ما را مورد تهاجم و تاخت و تاز خویش قرار ندهند؛ و پیوسته با آنها مقابله و پیکار و کارزار خواهیم کرد تا زمانی که اسلام را گردن نهند، و یا این که خاضعانه به اندازهی توانایی، جزیه را بپردازند (که یک نوع مالیات سرانه است و از اقلیّتهای مذهبی به خاطر معاف بودن از شرکت در جهاد و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته میشود).
و از وقتی که مسلمانان پیکار و کارزار با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین را رها کردند، خوار و زبون شدند و بازیچهی دشمنان قرار گرفتند.[1]
[خداوند بلند مرتبه در وعید عذاب، برای کسانی که جهاد را ترک کنند، میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَا لَکُمۡ إِذَا قِیلَ لَکُمُ ٱنفِرُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ أَرَضِیتُم بِٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا مِنَ ٱلۡأٓخِرَةِۚ فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا فِی ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ٣٨ إِلَّا تَنفِرُواْ یُعَذِّبۡکُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا وَیَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَیۡرَکُمۡ وَلَا تَضُرُّوهُ شَیۡٔٗاۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ٣٩﴾ [التوبة: 38-39].
«ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته میشود برای جهاد در راه خدا حرکت کنید، سستی میکنید و دل به دنیا میدهید؟ آیا به زندگی این جهان به جای زندگی آن جهان خشنودید؟ تمتّع و کالای این جهان در برابر تمتّع و کالای آن جهان، چیز کمی بیش نیست؛ اگر برای جهاد بیرون نروید، خداوند شما را عذاب دردناکی میدهید و قومی دیگر را جایگزینتان میکند و هیچ زیانی به خدا نمیرسانید و خدا بر هر چیزی توانا است».
و نیز میفرماید:
﴿وَأَنفِقُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا تُلۡقُواْ بِأَیۡدِیکُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُکَةِ﴾ [البقرة: 195].
«و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دست خویش به هلاکت نیافکنید».
ابن کثیر گوید: «لیث بن سعد از یزید بن حبیب، از اسلم ابی عمران روایت کرده که گفت: مردی از مهاجرین در قسطنطنیه به صف دشمنان حمله کرد به طوری که صف آنان را شکافت؛ ابوایوب انصاری س هم با ما بود؛ جماعتی گفتند: این مرد با دست خود خودش را به هلاکت انداخت؛ ابوایوب س گفت: ما بهتر این آیه را میدانیم این آیه در شأن ما نازل شد: ما پیامبر ج را همراهی کردیم و با او در بسیاری از غزوات شرکت کردیم و او را یاری دادیم. وقتی اسلام گسترش پیدا کرد و آشکار شد، ما جماعت انصار، از روی مهربانی گردهم آمدیم و گفتیم: خداوند به وسیلهی نصرت پیامبرش و یاری او، ما را عزّت بخشید تا این که اسلام گسترش پیدا کرد و مسلمانان زیاد شدند و پیامبر ج را بر اهل و مال فرزندان ترجیح دادیم؛ اکنون جنگ تمام شده است و به میان اهل و اولادمان بر میگردیم و در میان آنان میمانیم. خداوند این آیه را در شأن ما نازل فرمود:
﴿وَأَنفِقُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا تُلۡقُواْ بِأَیۡدِیکُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُکَةِ﴾ [البقرة: 195].
پس هلاکت در ماندن میان اهل و مال و ترک جهاد است». ترمذی.
و ابن عمر س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرگاه به صورت عینه معامله کردید و دم گاوها را گرفتید و به کشاورزی پرداختید و به کشت و زرع مشغول شدید و جهاد را ترک کردید، خداوند ذلتی را بر شما چیره میکند که تا به دینتان بازنگردید، آن را از شما بر نمیدارد» ابن ماجه].
س: اگر مسلمانان برای پیکار و کارزار با دشمنان و بدخواهان اسلام رفتند و در سرزمین دشمن وارد شدند و شهر یا قلعهای را محاصره نمودند؛ در آن صورت نخست چه باید بکنند؟
ج: در آن صورت، نخست دشمنان و کافران را به سوی اسلام فرا خوانند؛ اگر دعوت آنها را پذیرفتند و به اسلام گردن نهادند، در آن صورت با آنها وارد پیکار و کارزار نشوند؛ ولی اگر چنانچه از پذیرش اسلام امتناع ورزیدند، آنها را به پرداخت «جزیه» فرا بخوانند؛ و اگر به پرداخت جزیه راضی شدند، در آن صورت (امنیّت مالی و جانی آنان تأمین میگردد و) به سان مسلمانان از امکانات کشور اسلامی برخوردار میشوند. (ناگفته نماند که «جزیه»: مالیاتی است که از طرف حکومت اسلامی تعیین و از مردان بالغ و سالم و عاقلِ ثروتمندِ اهل کتاب به اندازهی توانایی آنها، دریافت میشود؛ و از افراد فلج، کور، بنده، فقیر، حقیر، زن، کودک و راهبانِ گوشهگیر، جزیه گرفته نمیشود.
و حکومت اسلامی از اهل کتاب جزیه میگیرد و از مسلمانان، خمس غنائم، زکات مال، فطریّه، کفّارات مختلفه و غیره.
در ضمن اهل کتاب را از جهاد معاف میکند وامنیّت مالی و جانی آنان را تأمین مینماید و از امکانات کشور بر خوردارشان میسازد؛ لذا جزیه یک نوع کمک مالی برای دفاع از موجودیّت و استقلال و امنیّت کشور اسلامی است).
و اگر چنانچه از پرداخت جزیه امتناع ورزیدند، در آن صورت مسلمانان با استعانت از خداوند، با آنها وارد پیکار و کارزار گردند و برای هلاکت و نابودی آنان، منجنیقها را نصب گردانند و آنها را به آتش بکشند؛ آب را بر آنها روان سازند؛ درختانشان را قطع نمایند و کشتزارهایشان را ویران نمایند.
و بر مسلمانان لازم است که نباید غَدر و خیانت ورزند؛ در غنائم خیانت نمایند؛ دشمنان را مُثله[2] کنند؛ زنان، کودکان، دیوانهها، سالمندان، و افراد کور و فلج را به قتل برسانند؛ مگر آن که یکی از این افراد از زمرهی کسانی باشد که در مسائل جنگی و نظامی، صاحب رأی و نظر باشد؛ و یا زن، ملکه و پادشاه آنها باشد.
و زن مسلمان، نباید بدون اجازهی شوهرش وارد پیکار و کارزار گردد؛ و برده نیز نباید بدون اجازهی خواجهاش به جهاد برود، مگر در صورتی که (سرزمینی از سرزمینهای مسلمانان)، مورد تهاجم و تاخت و تاز دشمنان قرار گیرد که در آن صورت مقابلهی همه جنبه با آنها بر همه ـ حتّی بر زنان و بردگان ـ فرض عین میباشد. همچنان که پیشتر به بیان این مسئله پرداختیم.
[به هر حال، جهادِ مشروع، برای دست یابی به یکی از دو آرزوی بزرگ و ارزشمند: حاکمیّت رسالت اسلام یا شهادت در راه خدا، دارای پایهها و ارکان زیر است:
نیّت پاک و بیشائبه، یکی از ارکان اساسی جهاد است؛ و جهادگر و رزمنده باید قصد او از جهاد، گسترش نور رسالت اسلام و برتری دین خداوند باشد، و هدف نامشروعی را دنبال نکند. از رسول خدا ج در مورد کسی که به خاطر تعصّب قومی و یا جمع اموال و یا ظاهر سازی به جهاد میرود سؤال شد که آیا آنها اهل جهاد میباشند؟ رسول خدا ج فرمود: «کسی که برای برتری دین خدا مبارزه نماید، تنها کار او جهاد در راه خدا است». بخاری و مسلم.
پایهی دوّم جهاد آن است که با اجازهی امام و پیشوای مسلمانان و پشت سر او جهاد انجام پذیرد؛ همچنان که مسلمانان هر چند اندک هم باشند، باز هم جایز نیست که بدون امام و پیشوا زندگی کنند.
از این رو جهاد بدون تأیید و تصمیم گیری ارگانهای قانون گذاری و اجرایی و نظامی و تأیید پیشوای جامع الشرایط مسلمانان روا نیست؛ خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡ﴾ [النساء: 59].
«ای مؤمنان! از خداوند و پیامبر و کاربدستان اموری که از خود شماست اطاعت کنید».
تهیهی تدارکات لازم از قبیل: امکانات حمل و نقل، اسلحه، افراد، در حدّ توان؛ و به کارگیری همهی سعی و تلاش برای هر چه بهتر آنها ضروری است؛ زیرا خداوند میفرماید:
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ﴾ [الأنفال: 60].
رضایت پدر و مادر برای رفتن به جهاد ضروری است؛ مگر آن که امام و مسئولین امور، رفتن او را به جهاد لازم بدانند؛ یا دشمن، محل سکونت و وطن آنها را مورد تهاجم قرار داده باشد؛ در آن صورت جلب رضایت پدر و مادر لازم نیست.
اطاعت و فرمانبرداری از پیشوا و کارگزاران صادق و پرهیزگار نظام اسلامی، ضروری است. و چنانچه کسی بدون تصمیمگیری و بررسی همه جانبهی امکانات مسلمانان و همچنین تواناییهای دشمن، عواقب و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی و انسانی جنگ واثرات داخلی و خارجی آن، توسط کارشناسان و متخصّصان و مسئولین درجه اوّل، خودسرانه اقدام به جنگ و جهاد بنماید، مرتکب گناه و نافرمانی گردیده است؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام ج میفرماید: «کسی که چیزی را از امیر و فرمانده و فرمانروای خود نپسندد، صبر و شکیبایی را در پیش گیرد؛ زیرا اگر کسی یک وجب از دستورات پیشوا و مسئولین امور سرپیچی کند و بمیرد، مرگ او در حال جاهلیّت بوده است». بخاری و مسلم.
و هنگامی که کسی به میدان جهاد و مبارزه میرود، لازم است از حالات و روحیّات زیر برخوردار باشد:
بر اساس احساس مسئولیت و داشتن انگیزهی عبادت و دستیابی به پیروزی یا شهادت و داشتن روحیّهی ثبات و استقامت به جهاد برود؛ زیرا خداوند متعال عقب نشینی و هراس در مقابله با دشمن را حرام و ممنوع گردانیده است، مگر آن که تعداد مسلمانان کمتر و امکاناتشان محدودتر باشد که در آن صورت عقب نشینیِ تاکتیکی، برای فریب دشمن و نجات جان مجاهدان و ... مانعی ندارد.
به وسیلهی ذکر و یاد قلبی و زبانی، خداوند را فراموش ننماید، و به وسیلهی آن از قدرت خداوند در مورد نصرت دوستانش استمداد جوید؛ زیرا ذکر و یاد خداوند، آرامش و اطمینان را به دل انسان باز میگرداند.
در همه حال و احوال به ویژه در عرصههای جهاد، از گناه و نافرمانی و شکستن قوانین خداوند و پیامبر او پرهیز شود.
برای حفظ وحدت و هماهنگی و دچار نگردیدن به شکاف و چند دستگی، از هر گونه نزاع لفظی و عملی پرهیز شود، و همهی مجاهدان و رزمندگان همچون دیوار محکم و پولادین، یار و پشتیبان یکدیگر باشند.
صبر و شکیبایی را پیشه کنند و دیگران را به شکیبایی فرا بخوانند، و تا دستیابی به پیروزی از پای نایستند و دچار سستی نشوند. [انفال/45 و 46]
و مراعات کردن آداب جهاد که اسباب و عوامل پیروزی هستند، لازم و ضروری است؛ واین آداب عبارتند از:
عدم افشای اسرار جنگی و میزان امکانات و نیروی انسانی و اسلحهها و طرحها و برنامههای نظامی.
به کارگیری رمزهای مختلف و علائم و نشانههای گوناگون در مکالمات و حرکات برای شناسایی افراد خودی از غیر خودی، بسیار ضروری است؛ زیرا رسول خدا ج فرموده است: «اگر شب هنگام با دشمن درآمیختید، شما کلمهی رمزتان «ثم لا یُنصَرون» باشد، و کلمهی رمز یکی از جنگهایی که ابوبکر صدیق س در آن حضور داشت، «اَمِت، اَمِت» بود» بخاری و مسلم.
پرهیز از کلام و سخن گفتن غیر ضروری به هنگام درگیر شدن با دشمن، به ویژه در جنگهای خیابانی و تن به تن، زیرا داد و فریاد و سخن گفتن سبب پریشانی و حواس پرتی سربازان میشود.
برای رویارویی با دشمن، زمان و مکان آن به طور همه جانبه مورد بررسی قرار گیرد و روی آنها کار علمی و کارشناسانه انجام گیرد؛ زیرا «رسول خدا ج در مورد زمان و مکان جنگها بسیار دقّت و بررسی میفرمودند». بخاری و مسلم.
پیش از وارد شدن به جنگ و رویارویی، کفّار و دشمنانی که مسلمانان و سرزمین آنها را مورد تهاجم قرار دادهاند، به عقبنشینی یا مسلمان شدن یا تسلیم گردیدن و دادن جزیه و مالیات فراخوانده شوند؛ چنانچه حاضر به هیچ یک از آنها نشدند، در زمان و مکان مناسب مورد هجوم قرار گیرند.
از خیانت در غنایم؛ کشتن زنان و کودکان و سالمندان و رهبران دینی که در جنگ شرکت نداشتهاند پرهیز شود؛ زیرا رسول خدا ج به فرماندهان خویش میفرمودند: «به نام خدا و در راه خدا و برای سربلندی ملّت رسول خدا ج آماده باشید! سالمندان، کودکان، نوجوانان و زنان را نکشید! خیانت نکنید و همهی غنیمتها را یکجا جمع کنید! اصلاح و نیکوکاری نمایید؛ زیرا خداوند یار و پشتیبان نیکوکاران است». ابوداود.
از غَدر و خیانت و کشتن کسانی که خود را تسلیم کردهاند پرهیز شود؛ زیرا رسول خدا ج فرموده است: «روز قیامت در کنار خیانتگر و غَدر کننده پرچمی نصب میشود و اعلام میگردد که این غدّار و خیانتکار، فلان فرزند فلان است». بخاری و مسلم.
از سوزاندن و مُثله کردن دشمن پرهیز شود؛ زیرا رسول خدا ج فرمودهاند: «اگر فلانی را یافتید او را بکشید، امّا او را نسوزانید؛ زیرا به جز خداوند هیچ کس حق ندارد جانداری را با آتش عذاب بدهد». بخاری.
برای پیروزی و سربلندی مسلمانان، از دعا و درخواست یاری از خداوند، کوتاهی نشود].
س: آیا کارزار نمودن با دشمنان، پیش از عرضه کردن اسلام بر آنها درست نیست؟
ج: پیکار و کارزار نمودن با کسانی که دعوت اسلام بدانها نرسیده، درست نیست؛ و کارزار نمودن با چنین افرادی، زمانی درست است که آنها را پیش از آن، به سوی اسلام فرا بخوانیم؛ ولی کسانی که پیش از جنگ و پیکار، دعوت اسلام بدیشان رسیده است، باز هم مستحب است که پیش از جنگ، آنها را به سوی پذیرش اسلام فرا خوانیم؛ ولی این کار واجب نیست.
[امام محمد غزالی در تفسیر آیهی
﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا﴾ [الإسراء: 15].
گوید: «مراد این است که عذاب بدون بیان صحیح نیست، و این است که خداوند ستمگران و منحرفان را کیفر نمیدهد؛ مگر این که پیغمبری را به میانشان بفرستد تا راه و چاه را بدیشان بنمایاند».
ایشان در ادامه میگوید: «مردمان بعد از بعثت پیامبر اسلام ج سه گروه شدهاند:
کسانی که از بعثت محمدی به طور کلّی بی خبرند؛ اینان رستگارند.
کسانی که به گونهی راستین، دعوت اسلام بدیشان میرسد، ولی بر اثر سهل انگاری یا عِناد، بدان نمیگروند؛ اینان گرفتار عذاب کردگارند.
کسانی که به گونهی راستین، دعوت اسلام بدیشان نمیرسد، و محمد ج همچون شخص نیرنگباز و جاه طلب و خوشگذرانی بدیشان معرّفی و شناسانده میشود؛ اینان نیز همچون گروه نخست، رستگار و از عذاب در امانند»].
س: اگر در سرزمین دشمن، اسرای مسلمان وجود داشت که آنها را کفّار و دشمنان به اسارت گرفته بودند؛ یا در سرزمین دشمن، تاجران و بازرگانانِ مسلمانان حضور داشتند؛ در این صورت اگر ما دشمنان را مورد هدف تیرهای خویش قرار دهیم، مطمئن نیستیم که از آن تیرها به مسلمانان اصابت نکند؛ در این صورت آیا میتوانیم از پرتاب تیر دست بشوئیم؟
و در اینجا سؤالی دیگر نیز در ذهن ایجاد میگردد و آن این که: اگر کفّار (برای حفاظت از حملهی مسلمانان، چند تن از)کودکان یا اسرای مسلمان را سپر خود قرار دادند؛ در آن صورت آیا رزمندگان اسلام میتوانند کودکان و اسرای مسلمان را هدف قرار دهند (تا بتوانند بر دشمن حمله کنند)؟
ج: در این صورتها، مسلمانانِ مجاهد و مبارز و رزمندگان اسلام، میتوانند به قصد کشتن دشمنان و بدخواهان تیراندازی کنند، نه به قصد کشتن مسلمانان. (به هر حال؛ اگر کفّار برای حفاظت از حملهی مسلمانان، چند تن از اسرای مسلمان را جلوی لشکر قرار دهند به نحوی که کشتن دشمن بدون هدف قرار دادن مسلمانان امکانپذیر نباشد؛ در این صورت امام مالک، امام شافعی و امام احمد حنبل میفرمایند: هدف قرار دادن مسلمانان در این صورت جایز نیست مگر این که نیاز شدید احساس شود؛ مثل این که دشمن با این حربه خساراتی بر مسلمانان وارد کند یا آنان را با شکست مواجه کند؛ و در صورت نیاز مجاهدین باید به قصد کشتن دشمن تیراندازی کنند و اگر در نتیجهی تیراندازی آنان، مسلمانی به قتل رسید، شرعاً گناه کار نخواهد بود. ولی احناف در مورد این مسئله میگویند که بدون نیاز شدید نیز هدف گرفتن مسلمانان جایز خواهد بود تا دشمن این را حیلهای برای متوقف کردن جنگ یا مجبور کردن مسلمانان به عقب نشینی نسازد).
س: آیا مسلمانان میتوانند زنان و قرآن را با خود به سرزمین دشمن (دار حرب) ببرند؟
ج: اگر چنانچه لشکر مسلمانان، عظیم و پُرشکوه و قدرتمند و توانمند بود و پشتوانهای برای امنیّت تلقّی میشد، در آن صورت به همراه بردن زنان و قرآن اشکالی ندارد.
ولی اگر چنانچه لشکر مسلمانان، کوچک و حاشیهی امنیّتش اندک بود؛ در آن صورت به همراه بردن زنان و قرآن به سوی سرزمین دشمن مکروه میباشد.
س: حکم فروش اسلحه به دشمنان و بدخواهان چیست؟
ج: برای مسلمانان درست نیست که به دشمنان و بدخواهان، اسلحه و ادوات جنگی و نظامی بفروشند؛ و همچنین برای بازرگانان مسلمان جایز نیست که برای دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین، ادوات جنگی و غیره ببرند.[3]
س: آیا امام و پیشوای مسلمانان میتواند با دشمنان یا گروهی از آنان، صلح نماید؟
ج: پیمان آتش بس با طرف مقابل در جنگ، چنانچه مصلحت مسلمانان را به دنبال داشته باشد، جایز است؛ (زیرا رسول خدا ج در بسیاری از جنگها، پیمان متارکه و آتش بس را پذیرفته است. که برای مثال میتوان با پیمان متارکهی جنگ با یهودیانِ ساکن در مدینهی منوّره اشاره نمود که پس از مدّتی، آنان پیمان شکنی نموده و رسول خدا ج دستور اخراجشان را از مدینه صادر فرمود.
بنابراین عقد معاهده، حُسن همجواری و عدم تعرّض به مرزها و پرهیز از دخالت در امور داخلی کشورهای غیر مسلمان و حتی دشمن، چنانچه مصلحتی آن را ایجاب نماید، جایز است، و پایبندی به موارد پیمان واجب میباشد، و تعرّض به مال و جان افراد آنها ممنوع و قدغن میباشد.
و مسلمانان میتوانند با دشمنان خود از هر مذهب و اندیشهای که باشند و چارهای به غیر از آن نداشته باشند و مصلحتی را برای آنها در بر نداشته باشد، پیمان صلح و آشتی را امضاء کنند؛ زیرا رسول خدا ج در «حدیبیّه» با سران مکّه و با اهل نجران و بحرین در مقابل اموالی که پرداخت نمایند و جزیهای که بپردازند، پیمان آشتی را امضاء نمود).
س: اگر امام و پیشوای مسلمانان تا مدّتی با دشمنان صلح کرد و پیمان آتش بس امضاء نمود؛ سپس صلاح دید که پیمان صلح را نقض نماید؛ در این صورت حکم آن چیست؟
ج: چنین کاری جایز است؛ ولی نباید پیشوای مسلمانان، پیش از لغو پیمان (و بدون آن که آنان را بیاگاهاند که مسلمانان با ایشان دیگر عهد و پیمانی ندارند) بدانان حمله کند؛ خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِیَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَیۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِینَ٥٨﴾ [الأنفال: 58].
«اگر (با ظهور نشانههایی) از خیانت گروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را بشکنند و حملهی غافلگیرانه کنند، تو آنان را آگاه کن و) همچون ایشان پیمانشان را لغو کن (و بدون اطلاع بدانان حمله مکن؛ چرا که این کار خلاف مروّت و شریعت است و خیانت به شمار میآید و) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد».
[به هر حال؛ اسلام تا زمانی که مورد تعرّض قرار نگیرد و در راه دعوت و اندیشه و رسالت خویش از طریق جنگ و فتنهگری و اذیّت و آزار از او ممانعت به عمل نیاید، هیچگاه از وضع و حالت طبیعی صلح و آشتی با دیگران خارج نمیشود ـ زیرا، صلح، اصل رابطهی میان مردم در اسلام است ـ بلکه تنها در شرایطی ازاین وضع ـ صلح ـ خارج میشود که در جهت تقویت صلح و گسترش عدالت و ایجاد امنیّت با جنگ و دشمنی به مقابله با او برخیزند؛ بر این اساس در همان آغاز، اسلام، جنگ و تجاوزگری و حق کشی و استثمار و در تنگنا قرار دادن انسانها را بر اهل ایمان حرام گردانیده است. (حج/39و 40؛ بقره/190)
همچنین اسلام در ارتباط با جنگ دارای مقررات خاصّی است که در اصول و ارزشهای زیر تجلّی پیدا مینمایند:
در ارتباط با روابط میان انسانها، صلح و همکاری اساس و محور است.
جنگ را زمانی تنها راه پیشِ رو برای رویارویی با تجاوزگری میپذیرد که حلّ آن از راه گفتگو و برخورد حکیمانه میسّر نبوده باشد.
هرگاه از روی اجبار و ناچاری جنگی پیش بیاید، همچون حالتهای ضروری، به همان مقدار که لازم است اکتفاء مینماید، و از تجاوزگری و گسترش کینه و دشمنی، اهل ایمان را بر حذر میدارد.
کسانی که در جنگ شرکت نداشته و برای آن برنامهریزی ننموده و تدارکات لازم را فراهم نکردهاند، به هیچ وجه مورد تعرّض قرار نمیگیرند.
هرگاه یکی از دو طرف جنگ، خواهان صلح و آشتی شد، طرف مقابل در اسرع وقت باید به آن پاسخ مثبت بدهد و جنگ را متوقف نماید.
با اسیران جنگی برخورد پسندیده میشود و به هیچ وجه مورد اذیّت و آزار قرار نمیگیرند و تا زمانی که با اسیران مسلمان مبادله میشوند، یا در مقابل پرداخت پول از طرف مملکت خود آزاد میشوند، به عنوان مهمان با ایشان برخورد میشود.
رأفت و مهربانی اسلام در جنگ:
اسلام پیش از هر چیزی تعدّی و جنگ افروزی را حرام میشمارد و هرگاه از روی اجبار و برای مقابله با تجاوزگری و تعدّی، با دیگران وارد جنگ دفاعی شد، مسلمانان را از قتل عام و تخریب و ویرانگری و کشتن افراد غیر مسلّح اعم از زن و کودک و پیرمرد و پیر زن و شهروندان عادی برحذر میدارد.
همچنین اسلام، اجازهی شروع به جنگ با دشمنی که خود را برای حمله به مسلمانان آغاز نموده را تنها زمانی میدهد که وقت کافی برای رسیدن خیر بدیشان موجود باشد تا شاید در تصمیم به شروع جنگ تجدید نظر نمایند.
و همچنان که گفته شد: اسلام اجازه نمیدهد که با اسیران جنگی بد رفتاری شود و مورد اذیّت و آزار قرار بگیرند و به هیچ وجه کشتن ایشان را روا نمیداند و ...
در نهایت اسلام، شرط پایان جنگ را تسلیم شدن جنگ جویان طرف مقابل قرار نمیدهد و کافی است که از جنگ و کشتار دست بردارند و متعهّد شوند که بار دیگر آغازگر جنگ نباشند؛ برای دستیابی به این هدف بایستی با ایشان وارد گفتگو و مذاکره شده و با حفظ حقوق و مصالح و اطمینان از امنیّت مردم در مورد جلوگیری از تجاوزگریهای جدید با ایشان پیمان و قرار داد بست.
معاهدات از نظر اسلام:
با توجه به این که اسلام، قضیّهی روابط میان مردم را بر مبنای اصل صلح و تفاهم قرار داده و جنگ را تنها راه باقی مانده و پیش رو برای رویارویی با پدیدهای شاذّ و نادر که از طریق گفتگو و منطق و موعظه، حلّ و فصل نگردیده به شمار میآورد؛ هرگاه جنگی روی داد و یکی از طرفین، خواهان پایان جنگ و مصالحه شدند، بر طرف دیگر واجب است که به خاطر جلوگیری از خونریزی و ویرانی بیشتر، بدان پاسخ مثبت بدهد. (انفال/61 و 62)
و از آنجا که اسلام، مسلمانان را به مراعات به این امور توصیه مینماید، این حق را هم بدیشان میدهد که در راستای حفظ و دوام صلح و امنیّت و جلوگیری از جنگ و ویرانی، هر گونه که صلاح میدانند با طرف مقابل وارد مذاکرات صلح شوند و اقدام به عقد قرار داد بنمایند. همچنین به آنها این حق را میدهد که در جهت عقد قراردادهای نظامی و دفاع مشترک در برابر دشمنان مشترک و در جهت تأمین مصالح به هر کیفیتی که باشد با آنان وارد گفتگو شوند.
شروطی که در معاهده بایستی مراعات شود:
زمانی که اسلام برای عقد معاهداتی که در جهت تأمین مصالح و امنیّت جامعهی اسلامی قرار دارد، به مسلمانان اختیار میدهد و دستشان را باز میگذارد، امّا در عین حال برای صحّت و مشروعیّت قراردادها، مراعات شروط زیر را لازم میشمارد:
مواد توافق در عقد معاهدات نباید با احکام ثابت و نصوص قطعیالثبوت و قطعیالدلالۀ که قوام شخصیّت و هویّت اسلامی هستند، تضادّ داشته باشند؛ در این مورد از رسول خدا ج روایت شده: «هر شرطی که با کتاب خداوند در تضادّ باشد، مردود است». بر این اساس شریعت اسلامی به مشروعیّت معاهدهای که هویّت و ارزشهای اسلامی را در معرض تهدید قرار دهد و زمینههای مناسب را برای تهاجم دشمنان اسلام بر علیه باورها و احکام ثابت و ارزشهای ایمانی فراهم نماید، و از طریق ایجاد تفرقه در میان مسلمانان زمینهی ضعفشان را به وجود بیاورد اعتراف نمیکند.
مواد مندرج در معاهده، بایستی مورد رضایت طرفین باشد؛ بر همین اساس هرگونه عقد و پیمانی که بر اساس زور و اکراه و زیر حملات سنگین تانکها و هواپیماها و موشکها باشد، از هیچ گونه ارزشی برخوردار نیست؛ زیرا در مورد ماهیّت عقد و پیمان، رضایت طرفین شرط اساسی و طبیعی است؛ برای عقد و معاملات کالایی ـ خرید یا فروش ـ رضایت طرفین شرط صحّت آن است، در مورد معاهدات و قرار دادهایی که با مرگ و زندگی و عزّت و ذلّت ملّتی سرو کار دارند، شرط رضایت طرفین در اولویّت قرار دارد.
مطالب اساسی و اهداف معاهدات، کاملاً روشن باشد و التزامات و تعهّدات طرفین را به وضوح مشخص کند و هیچ نوع زمینهای را برای تأویل و تفسیر و بازی با کلمات و الفاظ را برای هیچ کس باقی نگذارد.
وفاداری به تعهّدات؛ اسلام بر این باور است که هرگاه معاهداتی با رضایت طرفین و مراعات شروط آن انجام گرفت، و طرف مقابل آن را مراعات نمود، و عملاً مرتکب پیمان شکنی و خیانت نشد و شرایطی که قرار داد در آن صورت گرفته بود، تغییر پیدا ننمود، وفاداری و پایبندی بدان واجبی دینی است، و مسلمانان پیمان شکن میان خود و خداوند مورد باز خواست قرار میگیرند و هر گونه پیمان شکنی غدر و خیانت به شمار میآید.
امّا هرگاه طرف مقابل به تعهدات خود عمل ننمود و عملاً با دشمنان اسلام، دست همکاری داد یا آنان را برای جنگ و دشمنی با مسلمانان تحریک و توجیه و تدارک نموده، یا به ممالک هم پیمان با مسلمانان آغازگر جنگ شد؛ در چنین شرایطی معاهدات، ارزش و اعتبار خود را از دست میدهند، و رویارویی با آنها بدون هشدار و اعلان، ضروری است. رسول خدا ج به خاطر آن که قریشیان به خاطر کمکهایی که به طایفهی بنی بکر هم پیمان خود بر علیه طایفهی خزاعه هم پیمان رسول خدا ج کردند و از این طریق معاهدات قبلی خود را با مسلمانان زیر پا گذاشتند؛ رسول خدا ج همراه با سپاهیان اسلام راهی مکّه شد و آن را فتح کرد.
و همچنین هرگاه طرفی، از طریق اخبار صحیح و قرائن و شواهد واضح دریافت که طرف مقابل در اندیشهی خیانت و نقض قرار داد است، یا این که اوضاع و احوال جدید با شرایطی که قرار داد در آن بسته شده، تغییر پیدا کرده بود، و عمل به مواد آن ضرر و زیانش بیشتر از خیر و مصالحش تشخیص داده میشد، در این گونه موارد، مسئولین نظام اسلامی بر اساس «مشورت و رایزنی» و «تحقیق کافی» تصمیم جدیدی را اتخاذ مینمایند. امّا در این گونه اوضاع و حالتها اسلام بر مسلمانان واجب گردانیده که طرف مقابل را از قصد و تصمیم خود مبنی بر عدم پایبندی به مواد قرار داد مطلع نمایند، و به هیچ وجه به مسلمانان اجازه نمیدهد که آنها را مورد تهاجم قرار دهند، مگر زمانی که خبر فسخ قرار داد به آنها رسیده باشد و آنها خود را برای جنگ با مسلمانان آماده نمایند. (انفال/58؛ توبه/3)
حکم و دیدگاه اسلام در مورد معاهداتی که زمینهی صلح و آشتی و امنیّت و حفظ حقوق را فراهم مینمایند از جهت شیوهی عبارات و وفاداری به مواد آن و در ارتباط با نقض و کنار نهادن آن، بدین صورت بود که بیان گردید. قرآن کریم آنها را مقرّر نموده و رسول خدا ج و جانشینانش ـ چهارده قرن قبل، زمانی که کشورهای به اصطلاح متمدن امروز، در شرایطی بسیار ابتدایی زندگی میکردند ـ آنها را به کار میبستند.
پس از آن کشورهای متمدن معاصر، از طریق وضع قوانینی مانند: «قوانین و مقرّرات بین الملل» یا «سازمان امنیّت» و ... عملاً به فریب مردم پرداختند؛ زیرا خود ایشان در بسیاری از ممالک تحت استعمار خود به کشتارهای دسته جمعی و غارت ثروت و سرکوبی و ویرانی اقدام نموده که میتوان به برنامه ریزی و حمایت از تشکیل کشور اسراییل و بمباران هیروشیما و ناکازاکی و جنگ و کشتارهای ویتنام اشاره کرد؛ و این همه جرم و جنایتها که در دنیا به ویژه در عرصهی سیاست، فرهنگ، اقتصاد و نظام روی میدهد، شعار حقوق بشر و امنیّت جهانی و عدالت خواهی ایشان را بسیار پوچ و بیمحتوا گردانیده است؛ راست گفت خداوند بلند مرتبه:
﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ٥٥ ٱلَّذِینَ عَٰهَدتَّ مِنۡهُمۡ ثُمَّ یَنقُضُونَ عَهۡدَهُمۡ فِی کُلِّ مَرَّةٖ وَهُمۡ لَا یَتَّقُونَ٥٦﴾ [الأنفال: 55-56].
«بی گمان بدترین انسانها در پیشگاه خداوند کسانی هستند که کافرند و ایمان نمیآورند؛ کسانی که با آنان پیمان بستهای ولی هر بار پیمان خود را میشکنند و از جنایت و نقض عهد پرهیز نمیکنند»].
س: اگر دشمنان، عهد خود را شکستند و شروع به خیانت نمودند؛ در آن صورت رهبر و پیشوای مسلمانان چه باید بکند؟
ج: در این صورت اگر این نقض عهد و خیانت، به اتفاق همهی آنان باشد، رهبر و پیشوای مسلمانان میتواند بدون اطلاع و بدون آن که آنان را بیاگاهاند که مسلمانان با ایشان دیگر عهد و پیمانی ندارند، بدانان حمله کند.
س: آیا رهبر و پیشوای مسلمانان میتواند در مقابل گرفتن مال، با دشمنان صلح نماید؟
ج: انجام چنین کاری برای رهبر و پیشوای مسلمانان درست است؛ و آنچه را که در نتیجهی صلح، از دشمنان میگیرد، در مصارف جزیه و مالیات، هزینه نماید.
س: حکم زنهار دادن مسلمانان به کفّار و دشمنان چیست؟
ج: اگر مرد یا زن مسلمان و آزاد، کافر یا گروهی از کافران، یا مردمان قلعه یا شهری را زنهار دادند، زنهار دادنشان درست است؛ و پس از آن برای هیچ مسلمانی درست نیست که با کافرانِ زنهار داده شده، وارد پیکار و کارزار گردند؛ مگر آن که در امان دادن آنها، مفسده و عوارضی منفی وجود داشته باشد که در آن صورت، رهبر و پیشوای مسلمانان میتواند زنهار دادن آنها را لغو نماید.
س: آیا در میان مردم افرادی وجود دارد که امان دادنشان درست نباشد؟
ج: آری؛ امان دادن کافر ذمّی، اسیر و تاجر و بازرگانی که بر دشمنان وارد میشود، درست نیست؛ همچنین امام ابوحنیفه / بر این باور است که امان دادن بردهی «محجور» (بردهای که از دخل و تصرف وی جلوگیری شده باشد) نیز درست نیست؛ مگر آن که خواجهاش بدو اجازهی شرکت در پیکار و کارزار را داده باشد.
و امام ابویوسف / و امام محمد / بر آنند که امان دادن بردهی «محجور» درست است.
س: اگر رهبر و پیشوای مسلمانان، شهری را با قهر و غلبه فتح کرد؛ در آن صورت با اراضی و مردم آن شهر چه باید بکند؟
ج: در این صورت رهبر و پیشوای مسلمانان، مختار است؛ این طور که اگر خواست میتواند اراضی و مردم آن شهر را در میان لکشریان تقسیم نماید؛ و اگر هم خواست میتواند (مردم آن شهر را به بردگی نکشد و زمینهایشان را نیز در اختیار آنها قرار بدهد) و بر آنها «جزیه» و بر زمینهایشان «خراج» تعیین نماید.
س: اگر اموال غنیمت گردآوری شد؛ در آن صورت امام چگونه باید آنها را تقسیم نماید؟ و آنها را در میان چه کسانی باید تقسیم کند؟
ج: رهبر و پیشوای مسلمانان نباید پیش از بیرون نمودن اموال غنیمت از سرزمین دشمن، به تقسیم آنها دست یازد؛ و هرگاه اموال غنیمت از سرزمین دشمن خارج گردید و خواست آنها را تقسیم نماید، در آن صورت «خُمس» (یک پنجم از اموال غنیمت) را بردارد؛ و چهار پنجم باقی مانده را در میان لشکریانی که در جنگ شرکت کردهاند تقسیم نماید.
و از دیدگاه امام ابوحنیفه / : به سواره، دو سهم و به پیاده، یک سهم داده میشود. و امام ابویوسف / و امام محمد / بر این باورند که به سواره، سه سهم و به پیاده، یک سهم تعلّق میگیرد.
و افراد «رِدء»[4] (کسانی که مستقیماً در جنگ شرکت ندارند ولی مجاهدین و رزمندگان را کمک و یاری مینمایند) و مجاهدینی که مستقیماً در جنگ شرکت دارند، در سهم غنیمت یکسان میباشند؛[5]تا جایی که اگر پیش از خارج کردن اموال غنیمت از سرزمین دشمن، برای مجاهدین، نیروی کمکی رسید، در آن صورت نیروی کمکی با مجاهدین در سهم غنیمت سهیم و شریک میباشند.
و صاحبان اسبهای تاتاری (اسبهای عجمی) و صاحبان اسبهای نجیب عربی، در غنیمت برابر و یکسان میباشند؛ و تنها به یک اسب، سهمی از غنائم داده میشود؛ و برای شتران بارکش و سواری و قاطر، غنیمتی تعلّق نمیگیرد.
[به هر حال، غنیمت به اموالی گفته میشود که در «دارالحرب» به دست مسلمانان میافتد و بر اساس موازین شرعی، پیشوا و حکومت اسلامی یک پنجم آن را در اختیار میگیرند و در طرحها و پروژههای عمومی هزینه مینمایند؛ و چهار پنجم باقی مانده، میان لشکریانی که در آن جنگ حضور داشتهاند تقسیم میشود؛ هر چند مستقیماً در جنگ شرکت نداشته باشند؛ زیرا خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ إِن کُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا یَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ﴾ [الأنفال: 41].
«بدانید! همهی غنائمی را که به دست میآورید، یک پنجم آن متعلّق به خداوند و پیغمبر و خویشاوندان ایشان و یتیمان و مستمندان و واماندگان در راه است. اگر به خداوند و بدانچه بر بندهی خود (محمد) در روز فرقان و جدایی میان کفر و ایمان نازل کردیم ایمان دارید».
چنانچه گروههای عملیاتی ضمن حملهای، غنائمی را به دست بیاورند، بقیّهی دوستان و همکاران آنان در پشتیبانی و نگاهبانی با آنها شریک خواهند بود.
و از اموال غنیمت، تنها به کسانی سهم داده میشود که پنج شرط زیر را به صورت کامل داشته باشند:
اسلام، بلوغ، عقل، حریّت و آزادی و مرد بودن. پس اگر چنانچه یکی از این پنج شرط در او وجود نداشت، اندکی از غنیمت بدو داده میشود امّا سهم مشخّصی دریافت نمیکند؛ چون از جملهی کسانی نیست که جهاد بر آنها واجب باشد؛ عمیر مولای ابن لحم گوید: «در روز جنگ خیبر با مولایم در جنگ شرکت کردم؛ چون برده بودم از غنائم جنگی چیزی به من ندادند ولی از وسایل کهنه، شمشیری به من دادند که وقتی آن را روی شانههایم قرار میدادم، به زمین کشیده میشد». ترمذی، ابوداود و ابن ماجه.
و ابن عباس س گوید: «پیامبر ج زنان را به جنگ میبرد تا مجروحان را مداوا کنند و قسمتی از غنیمت را به آنان میداد ولی سهمی برای آنان تعیین نکرد». مسلم، ابوداود و ترمذی].
س: اگر فردی برای کارزار و پیکار با دشمنان و بدخواهان، همراه با اسبش به سرزمین دشمن وارد گردید؛ سپس اسبش در سرزمین دشمن تلف گردید؛ در این صورت آیا مستحق سهم سواره میگردد یا سهم پیاده؟
ج: در این صورت مستحق سهم سواره میگردد.
س: اگر فردی پیاده به سرزمین دشمن وارد گردید، و در آنجا برای خویش اسبی را خریداری نمود؛ در این صورت آیا بدو سهم سواره تعلّق میگیرد یا سهم پیاده؟
ج: در این صورت بدو سهم پیاده تعلّق میگیرد.
س: اگر فردی از لشکریان، پیش از خارج کردن اموال غنیمت از سرزمین دشمن و قبل از انتقال آن به سرزمین مسلمانان، فوت کرد؛ در آن صورت آیا مستحق سهمش از اموال غنیمت میگردد؟
ج: در این صورت هیچ سهمی از اموال غنیمت ندارد.
س: اگر فردی از لشکریان اسلام، پس از خارج کردن اموال غنیمت از سرزمین دشمن و پس از انتقال آن به سرزمین مسلمانان، فوت کرد؛ در آن صورت آیا مستحق سهمش از اموال غنیمت میگردد؟
ج: در این صورت وی مستحق سهمش از غنائم میگردد و سهم وی به وارثانش تعلّق میگیرد.
س: اگر افرادی به لشکریان اسلام پیوستند و مشغول داد و ستد در بازار اردوگاه مجاهدین و رزمندگان شدند؛ در آن صورت آیا مستحق دریافت غنیمت میباشند؟
ج: در این صورت چنین افرادی سهمی در غنائم ندارند، مگر آن که در میدان کارزار و پیکار شرکت نمایند.
س: آیا تقسیم غنائم در سرزمین دشمن (دار الحرب) درست است؟
ج: رهبر و پیشوای مسلمانان نباید (اجازهی) تقسیم غنائم را در سرزمین دشمن بدهد؛ بلکه بر او لازم است که (فرمان دهد تا) غنائم را از آنجه به سوی سرزمین مسلمانان خارج گردانند و در آنجا به تقسیم آنها بپردازند.
و اگر چنانچه ابزار و وسائلی برای حمل غنائم وجود نداشت؛ در آن صورت غنائم به غنیمت گیرندگان به صورت «ودیعت» داده میشود تا آن را به سرزمین مسلمانان انتقال دهند و از سرزمین دشمن خارج گردانند؛ سپس دوباره در سرزمین مسلمانان، غنائم از دست غنیمت گیرندگان گردآوری شود و یک پنجم (خُمس) آن را بیرون کنند و چهار پنجم باقی مانده را در میان لشکریان و رزمندگان تقسیم نمایند.
س: حکم خرید و فروش غنائم در سرزمین دشمن و پیش از تقسیم آن چیست؟
ج: چنین کاری درست نیست.
س: آیا غنیمت گیرندگان میتوانند برخی از غنائم را پیش از خارج نمودن از سرزمین دشمن، مورد استفاده قرار دهند؟
ج: لشکریان میتوانند چهارپایانشان را از اموال غنیمت علف بدهند؛ و نیز میتوانند از خوراکیها بخورند و از چوبها آتش بیافروزند و با روغن، خودشان را چرب کنند و ماساژ بدهند و سُم حیواناتشان را ـ که از راه رفتن بسیار ساییده شده ـ با پیه و روغن گداخته، سخت و سفت نمایند؛ و همچنین میتوانند با اسلحهها و ادوات جنگی و نظامی اموال غنیمت، جنگ و پیکار نمایند. ناگفته نماند که تمام این امور، پیش از تقسیم غنائم جایز است.
و فروش هیچ چیزی از اموال غنیمت درست نیست؛ و همچنین جایز نیست که خود را با اموال غنیمت پولدار و توانگر نمایند؛ و اگر چنانچه در نزد کسی از لشکریان، علف یا خوراکی اضافه آمد، آن را به اموال غنیمت باز گرداند.
و هرگاه لشکر اسلام از سرزمین دشمن خارج گردیدند، در آن صورت برایشان درست نیست که از اموال غنیمت، چهارپایانشان را علف بدهند، یا از اموال غنیمت چیزی را بخورند.
س: اگر برده، یا زن، یا کودک، یا دیوانه و یا کافر ذمّی در جهاد و پیکار و کارزار با دشمنان و بدخواهان حاضر شدند، در آن صورت آیا برای آنها سهمی از غنیمت تعیین میگردد؟
ج: چنانچه این افراد در جهاد حاضر شوند، سهم مشخص و معیّنی از غنیمت بدانها تعلّق نمیگیرد؛ بلکه رهبر و پیشوای مسلمانان بر اساس صلاح دید خویش میتواند اندکی از غنیمت را بدانها بدهد.
[به هر حال، از غنیمت تنها به کسانی سهم داده میشود که پنج شرط را به صورت کامل داشته باشند: اسلام، بلوغ، عقل، حرّیت و آزادی و مرد بودن؛ پس اگر یکی از این پنج شرط در او وجود نداشت، در آن صورت اندکی از غنیمت بدو داده میشود، امّا سهم مشخص و معیّنی دریافت نمیکند؛ چون از جملهی کسانی نیست که جهاد بر آنها واجب میباشد].
س: (بر اساس موازین شرعی،) رهبر و پیشوای مسلمانان، یک پنجم غنیمت را در اختیار میگیرد؛ در آن صورت این یک پنجم را در چه مواردی باید صرف نماید؟
ج: رهبر و پیشوای مسلمانان، یک پنجم غنیمت را به سه سهم تقسیم نماید: سهمی برای یتیمان؛ سهمی برای مساکین و مستمندان؛ و سهمی برای مسافران وامانده در راه. [خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ إِن کُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا یَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ٤١﴾ [الأنفال: 41].
«(ای مسلمانان!) بدانید که همهی غنائمی را که فراچنگ میآورید، یک پنجم آن متعلّق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان (پیغمبر) و یتیمان و مستمندان و واماندگانِ در راه است. (سهم خدا و رسول به مصالح عامهای اختصاص دارد که پیغمبر در زمان حیات خود مقرّر میدارد یا پیشوای مؤمنان بعد از او معیّن مینماید. بقیّهی یک پنجم هم صرف افراد مذکور میشود. چهار پنجم باقی مانده نیز میان رزمندگانِ حاضر در صحنه تقسیم میگردد. باید به این دستور عمل شود) اگر به خدا و بدانچه بر بندهی خود در روز جدایی (کفر از ایمان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهم ماه رمضان، سال دوم هجری) نازل کردیم ایمان دارید. روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند (و با هم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمع کثیر کافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند) و خدا بر هر چیزی توانا است»].
س: خداوند بلند مرتبه در کتاب خویش میفرماید:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ﴾ [الأنفال: 41].
«بدانید که همهی غنائمی را که فراچنگ میآورید، یک پنجم آن متعلّق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان پیغمبر و یتیمان و مستمندان و واماندگانِ در راه است».
خداوند در این آیه، سهمی را برای خود، سهمی را برای پیغمبر خدا و سهمی را برای خویشاوندانِ پیغمبر (و سهمی را برای یتیمان، سهمی را برای مساکین و سهمی را برای مسافرانِ وامانده در راه) ذکر نموده است؛ حال سؤال اینجاست که چرا شما در تقسیم «خُمس» (یک پنجم غنیمت) تنها به بیانِ سهم یتیمان، مساکین و مسافرانِ وامانده در راه پرداختید؟
ج: همچنان که ابن عباس س گفته، نام خداوند بلند مرتبه در تقسیم خُمس، برای برکت آمده تا شروع کلام با نام او تعالی صورت پذیرد؛ وامّا سهم پیامبر ج با وفات آن حضرت ج ساقط گردید همچنان که با وفات آن حضرت ج «صَفی»[6]ساقط شد؛ و سهم خویشاوندان پیامبر ج (بنی هاشم و بنی عبدالمطلب) نیز در زمان پیامبر ج به خاطر کمک و نصرتی که پیامبر ج را میکردند بدانها تعلّق میگرفت و پس از وفات پیامبر ج نیز اگر فقیر و مستمند بودند، سهمی از خُمس دارند؛[7] و به طور کلّی خویشاوندانِ فقیر پیامبر ج به نسبت دیگر فقراء و مستمندان در اولویّت میباشند، ولی به خویشاوندانِ ثروتمند پیامبر ج چیزی از خُمس تعلّق نمیگیرد.
س: اگر یک یا دو نفر از مسلمانان، بدون اجازهی رهبر و پیشوای مسلمانان، به سرزمین دشمن یورش بردند، و مالی را فراچنگ آوردند؛ در آن صورت «خُمس» در آن، چه حکمی دارد؟
ج: در آن چه فراچنگ آوردهاند، خُمسی وجود ندارد.
س: اگر گروهی از مسلمانان به سرزمین دشمن وارد شدند و مقداری مال فراچنگ آوردند؛ در آن صورت آیا در مالِ به دست آمده، خُمس وجود دارد؟
ج: آری؛ در صورتی خُمسِ مالِ به دست آمده از آنها گرفته میشود که آن گروه، دارای قدرت و نیرو باشند؛ اگر چه رهبر و پیشوای مسلمانان، اجازهی چنین کاری را بدانها نیز نداده باشد[8].
س: اگر چنانچه رهبر و پیشوای مسلمانان (پس از پیکار و کارزار با دشمنان)، خواست که به سرزمین مسلمانان برگردد؛ ولی همراه او چهارپایانی از قبیل: گاو، گوسفند و شتر وجود دارد که امکانات و تجهیزات لازم را برای انتقال آنها به سرزمین مسلمانان در دسترس ندارد؛ در این صورت تکلیف وی چیست و با این مواشی چه باید بکند؟
ج: در این صورت مواشی و چهارپایان را برای دشمنان رها نکند، بلکه آنها را ذبح کند و پس از آن بسوزاند؛ و دست و پای مواشی را با شمشیر پی نکند و آنها را مجروح و زخمی نگرداند.
(نفل یا جایزه. مقدار پول یا چیزی که پیشوای مسلمانان یا مسئولین و فرماندهان، در مقابل قیام به مسئولیتی جنگی ـ اضافه بر حقوق و سهم آنها در غنیمت ـ به آنان داده میشود؛ به شرطی که آن جایزه و پاداش، بیش از یک چهارم غنائم نبوده و مأموریّت در داخل خاک دشمن انجام پذیرد).
س: آیا پیشوای مسلمانان میتواند برای رزمندگان ـ اضافه بر حقوق و سهم آنها در غنیمت ـ چیزی را بدهد؟
ج: پیشوای مسلمانان میتواند در حال پیکار و کارزار، برای رزمندگان، اضافه بر حقوق و سهم آنها در غنیمت، چیزی را بدهد و آنها را بر فراچنگ آوردن آن، تحریک و تشویق نماید و خطاب بدانها بگوید: «من قَتَل قَتیلاً فله سَلَبه»؛ «هر کس شخص کافری را در میدان کارزار بکشد، سَلَبش به او تعلّق میگیرد».
یا برای دستهای از رزمندگان بگوید: «پس از خارج کردن خمس از اموال غنیمت، یک چهارم غنائم را به شما خواهم داد».[9]
و جایزه دادن رهبر و پیشوای مسلمانان برای رزمندگان، پیش از انتقال غنائم به سرزمین مسلمانان (دار الاسلام) است؛ و وقتی که غنائم به سرزمین مسلمانان انتقال داده شد، در آن صورت برای کسی از آن، نفل داده نمیشود، بلکه میتوان به رزمندگان از خود خُمس، پاداش و جایزهای را در نظر گرفت.
س: «سَلَب» چیست؟
ج: «سَلَب» عبارت است از آنچه که بر مقتول از قبیل: لباس و اسلحه میباشد؛ و همچنین عبارت است از سواریِ مقتول و آنچه که بر روی سواری و مرکب او میباشد، از قبیل: زین و دیگر وسائل و ابزار آلات؛ و نیز عبارت است از: اموال و دارایی مقتول که در خورجین و بار و بنه یا بر کمر او میباشد؛ تمامی این موارد از زمرهی «سلب» میباشد؛ و غیر از این موارد، از جملهی سَلَب نمیباشد.
(به هر حال، «سَلَب» عبارت است از: تمام وسایلی که مقتول به همراه دارد، مانند: لباس، زیورآلات، اسلحه و ادوات جنگی و همچنین اسبی که بر آن کشته شده است).
س: اگر رهبر و پیشوای مسلمانان، «سَلَب» را به قاتل اختصاص نداد، در آن صورت حکمش چیست؟
ج: در آن صورت «سَلَب» در زمرهی اموال غنیمت به شمار میآید؛ و قاتل و غیر قاتل در آن برابرند.
س: اگر لشکر مسلمانان، دستهای از کفّار و بدخواهان اسلام را به اسارت گرفتند، در آن صورت رهبر و پیشوای مسلمانان با آنان چگونه باید برخورد نماید؟
ج: در این صورت رهبر و پیشوای مسلمانان مختار است (و میتواند بر اساس حکمت و عزّت و مصلحت، در مورد آنها تصمیم بگیرد)؛ این طور که اگر خواست میتواند آنها را به قتل برساند؛ و اگر هم خواست میتواند آنها را به عنوان برده نگه دارد؛ و اگر هم خواست میتواند آنها را آزاد گرداند و در پناه مسلمانان باشند؛ (یعنی در سرزمینهای مسلمانان، آزادانه زندگی کنند و ملزم به ادای جزیه و مالیات باشند).
و نمیتواند آنها را دوباره به سرزمین دشمن (دارالحرب) بازگرداند؛ و همچنین نمیتواند بر آنان منّت گذارد و بدون عوض آزادشان نماید؛ و امام ابوحنیفه / بر این باور است که رهبر و پیشوای مسلمانان نمیتواند اسرای کفّار را با اسرای مسلمانان معاوضه نماید؛ وامام ابویوسف / و امام محمد / برآنند که، رهبر و پیشوای مسلمانان، این حق را دارد که اسرای کفّار را با اسرای مسلمان، معاوضه نماید.
[به هر حال؛ در مورد چگونگی برخورد با اسرای جنگی کفّار و بدخواهان اسلام، اختلاف نظر وجود دارد که آیا کشته میشوند یا در مقابل پرداخت پول و فدیه آزاد میگردند یا به کار گرفته میشوند.
و میتوان همین را گفت که اسرای کفّار دو دستهاند:
دستهای که به محض اسارت، برده و کنیز میشوند؛ و عبارتند از: زنان و کودکان؛ چون پیامبر ج از کشتن کودکان و زنان نهی کرده است، و اسرا را مانند مال غنیمت تقسیم مینمود.
دستهای که به محض اسارت برده نمیشوند و عبارتند از: مردان بالغ. در این مورد، حاکم مختار است که بنا به مصلحت، آنها را بکشد و یا به عنوان برده نگه دارد و یا آنان را در مقابل گرفتن مالی یا آزاد کردن افرادی از اسرای مسلمانان، تحویل کفّار دهد.
خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ یُثۡخِنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾ [الأنفال: 67].
«هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد (در غیر این صورت باید با ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی، نیروی دشمن را از کار بیاندازد؛ امّا به محض حصول اطمینان از پیروزی خود و شکست دشمن، دست از کشتار بردارد و به اسیر کردن قناعت کند)».
پیامبر ج مردان بنی قریظه را کشت و مردان بنی مصطلق را به عنوان برده نگه داشت، و بر «ابوالعاص بن ربیع» و «ثمامۀ بن اثال» منّت نهاد و بدون عوض آن دو را آزاد کرد؛ و اسیران جنگ بدر را در مقابل مال و فدیه آزاد نمود، و دو مرد از اصحابش را با مردی از مشرکین «بنیعقیل» مبادله کرد. خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿فَإِذَا لَقِیتُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَضَرۡبَ ٱلرِّقَابِ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَثۡخَنتُمُوهُمۡ فَشُدُّواْ ٱلۡوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً حَتَّىٰ تَضَعَ ٱلۡحَرۡبُ أَوۡزَارَهَا﴾ [محمد: 4].
«هنگامی که با کافران (در میدان جنگ) رو به رو شدید، گردنهایشان را بزنید، و همچنان ادامه دهید تا به اندازهی کافی دشمن را (با کشتن و زخمی کردن) ضعیف و درهم میکوبید. در این هنگام (اسیران را) محکم ببندید؛ بعدها یا بر آنان منّت میگذارید (و بدون عوض آزادشان میکنید) و یا (در برابر آزادی از آنان) فدیه میگیرید (خواه با معاوضهی اسراء و خواه با دریافت اموال. این وضع همچنان ادامه خواهد داشت) تا جنگ بارهای سنگین خود را بر زمین مینهد و نبرد پایان میگیرد»].
شخصی که در سرزمین دشمن (دارالحرب)، مسلمان میشود.
س: اگر فردی از کفّار، در «دار الحرب» مسلمان شد؛ در آن صورت آیا به خاطر اسلام آوردنش، میتواند جان خویش را (از دست رزمندگان اسلام) حفاظت و صیانت نماید؟
ج: با اسلام آوردنش، هم جان خود و هم جان فرزندانش را حفظ و صیانت نموده است؛ و همچنین اموال و دارایی خود و هرگونه ودیعتی که در نزد مسلمانان یا کافران ذمّی دارد نیز محفوظ و در امان میماند.
س: اگر چنانچه فردی از کفّار مسلمان شد؛ و این در حالی است که برای وی در «دارالحرب»، زمین یا همسر و یا فرزندانِ بزرگ سال میباشد؛ در این صورت اگر بر «دارالحرب» فائق آمدیم، تکلیف آنها چیست؟
ج: هرگاه بر «دارالحرب» چیره و غالب شدیم، در آن صورت زمین وی، همسر وی، جنینی که در شکم همسر وی است، و فرزندان بزرگ وی، از زمرهی «فَیء» به شمار میآیند.
و اگر چنانچه بردهای از بردگانش، در برابر مسلمانان وارد کارزار و پیکار شد، او نیز «فَیء» میباشد. (و «فَیء»: اموالی است که دشمنان در حین فرار، آن را از خود بر جای گذاشته باشند که امام و مسئولین امور همچون یک پنجم غنیمت، آن را در مصارف عمومی مسلمانان مصرف مینمایند.
به تعبیری دیگر؛ «فَیء»: در شرع مقدّس اسلام، عبارت است از آنچه بدون جنگ از کفّار گرفته شود؛ مانند مالی که کفّار از ترس مسلمانان بر جای گذاشته باشند. و «جزیه» و «خراج» و اموال اهل ذمّهای که صاحب آن بمیرد و وارثی نداشته باشد نیز از «فَیء» میباشد).
س: اگر فردی از کفّار، در «دارالحرب» مسلمان شد، و این در حالی بود که مال او را کافر حربی یا مسلمان و یا کافر ذمّی غصب نموده بود؛ در این صورت حکم آن چیست؟
ج: اگر چنانچه مالش در دست کافر حربی بود، «فَیء» به شمار میآید؛ و فرقی نمیکند که مالِ وی را غصب نموده باشد یا به صورت ودیعت در دستش بوده باشد.
و اگر چنانچه مالش را فرد مسلمان یا کافر ذمّی غصب کردند و آن مال در دستشان بود؛ در آن صورت امام ابوحنیفه / بر این باور است که آن مال، «فَیء» میباشد؛ ولی امام محمد / بر آن است که چنین مالی، «فَیء» نمیباشد.[10]
س: «عُشر» یا «خراج» در چه زمینهایی واجب میگردد؟
ج: زمین عُشری بر چند نوع است:
تمام زمینهای عرب، عشری میباشد؛ و حدود سرزمینهای عرب عبارتند از: «عُذَیب»[11] تا دورترین نقطهی «حجر» در یمن؛ از «مهرۀ» تا نقطهی پایانی شام.
هر زمینی که اهل آن اسلام آورد، عشری میباشد.
هر زمینی که به صورت غلبه و قهر فتح گردد و در بین رزمندگان تقسیم گردد، عشری خواهد بود.
زمین «بصره» در نزد ما (احناف)[12] به جهت اجماع صحابه y، عشری میباشد.
و زمین خراجی نیز بر چند نوع میباشد:
تمام سرزمین «سواد»[13] (سرزمین عراق)، خراجی میباشد. و حدود سرزمین «سواد» (سرزمین عراق) عبارت است از: ما بین «عُذیب» تا عقبهی «حلوان» و از «عُلث» تا «عبادان». و این سرزمینها در تملّک مردم آنجا قرار دارد؛ از این رو، حق خرید و فروش و دخل و تصرّف در آن را دارا میباشند.
هر زمینی که به زور و غلبه فتح گردد و مردمش بر آن زمینها عهدهدار و مسئول باقی بمانند، خراجی خواهد بود.
اگر کسی به احیاء و آبادسازی زمین بایر بپردازد، در آن صورت امام ابویوسف / بر این باور است که اگر چنانچه این زمین در نزدیکی و محدودهی زمینهای خراجی نزدیکتر بود، خراجی میباشد؛ و اگر چنانچه در نزدیکی و محدودهی زمینهای عشری نزدیکتر بود، در آن صورت عشری خواهد بود.
و امام محمد / گوید: اگر زمین بایر را به وسیلهی حفر چاه، یا کشف چشمه، یا آب دجله، یا آب فُرات یا آب نهر بزرگی که در تملّک کسی نیست، آباد و احیاء نمود، در آن صورت آن زمین عشری میباشد؛[14] و اگر چنانچه زمین را با نهرهایی آباد کرد که توسط عجمها (غیر عربها) کاویده شده بود، همانند: «نهر الملک» و «نهر یزدگرد»[15]، در آن صورت زمین خراجی میباشد.
س: جزئیات و تفاصیل ادای «عشر» را بیان نمایید؟
ج: پیشتر در کتاب «زکات» به بیان جزئیات و احکام «عشر» پرداختیم؛ بدانجا مراجعه فرمایید.
س: مقدار «خراج» را بیان کنید؟
ج: خراج و مالیاتی را که عمربن خطاب س بر مردمان عراق تعیین کرده بود، بدین ترتیب بود که از هر جریب[16]زمینی که آب بدان میرسید و قابل زراعت نیز بود، یک پیمانهی هاشمی ـ معادل یک صاع و یک درهم ـ میگرفت؛ و خراج یک جریب زمینی که در آن سبزیجات کاشته میشد، پنج درهم بود؛ و خراج یک جریب زمینی که در آن تاک انگور و درخت خرما وجود داشت، ده درهم بود؛ و در محصولات دیگر، بر حسب توان مردم، خراج و مالیات وضع میگردید[17].
[به هر حال؛ خراج به مالیاتی گفته میشود که بر روی زمینهایی که به وسیلهی جنگ، توسط مسلمانان تصرّف شده است، قرار داده میشود. پیشوای مسلمانان و مسئولین رسمی نظام اسلامی اختیار دارند که آن زمینها را میان لشکریان تقسیم کنند، یا آنان را وقف عمومی و آنها را به افراد مسلمان یا غیر مسلمان اجاره بدهند.
این گونه زمینها را در مقابل خراج و مالیات منصفانهای در اختیار صاحبان اصلی، کسانی که تحت الحمایهی نظام اسلامی هستند، و بر آیین پیشین خود باقی ماندهاند، و آنهایی را که مالک ندارند، در مقابل مالیاتی سالانه، به مسلمانان واگذار میکنند و درآمد آن را در طرحها و خدمات عمومی مصرف کنند. همچنان که عمر بن خطاب س در مورد اراضی شام و عراق و مصر این گونه عمل کرد].
س: اگر رهبر و پیشوای مسلمانان، در مورد زمینی، پرداخت خراج را مقرّر کرد؛ ولی صاحب آن زمین، توان پرداخت خراج را ندارد؛ در این صورت امام چه باید بکند؟
ج: در این صورت امام بر حسب حال و وضعیّت وی، خراج را کاهش بدهد.
س: اگر آب بر زمینی چیره شد (و محصول آن را از بین برد)، یا آب از زمینی قطع گردید و در نتیجه، محصولی از آن نرویید، یا محصول به وسیلهی آفتی از بین رفت، در این صورت آیا خراج ساقط میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت خراج ساقط میگردد.
س: اگر صاحب زمین، زمین خویش را متروک و بی استفاده رها کرد و آن را کشت و زرع نکرد؛ و در نتیجه محصولی از آن زمین به دست نیامد؛ در این صورت حکم خراج در آن زمین چیست؟
ج: در این صورت پرداخت خراج واجب میباشد.
س: اگر مالِک زمین خراجی، یکی از کافران ذمّی بود؛ سپس این کافر ذمّی مسلمان شد؛ یا فرد مسلمان، زمین خراجی را از یکی از کافران ذمّی خریداری نمود، در این صورت آیا مالیات زمین تغییر میکند؟
ج: در این صورت مالیات زمین تغییر نمیکند؛ و به سان گذشته، همان خراجِ پیشین از آن زمین گرفته میشود.
س: آیا از محصولات زمین خراجی، عُشر نیز گرفته میشود؟
ج: جمع کردن در میان دو مالیات (خراج و عُشر) درست نیست؛ از این رو، از محصولات زمین خراجی، عُشر گرفته نمیشود.
س: اگر در طیّ یک سال، زمین خراجی دو بار محصول داد، در آن صورت آیا با تکرار محصول، گرفتن خراج نیز تکرار میگردد؟
ج: با تکرار محصول زمین، گرفتن خراج تکرار نمیگردد.[18]
س: «جزیه» چیست؟
ج: «جزیه»: مالیاتی است که حکومت اسلامی آن را از اهل ذمّه، به خاطر تأمین امنیّت جانی و مالی از آنها میگیرد. [به تعبیری دیگر، جزیه: مالیاتی است که از طرف حکومت اسلامی تعیین و از مردانِ بالغ، سالم، عاقل و ثروتمندِ اهل کتاب به اندازهی توانایی دریافت میشود؛ و از افراد فلج، کور، بنده، فقیر، حقیر، زن، کودک و راهبان گوشه گیر گرفته نمیشود. حکومت اسلامی از اهل کتاب جزیه میگیرد و از مسلمانان، خُمس غنائم، زکات مال، فطریّه، وجوه کفّارات مختلفه و غیره.
در ضمن اهل کتاب را از جهاد معاف میکند و امنیّت مالی و جانی آنان را تأمین مینماید و از امکانات کشور بر خوردارشان میسازد؛ لذا جزیه یک نوع کمک مالی برای دفاع از موجودیّت و استقلال و امنیّت کشور اسلامی است].
و جزیه بر دو نوع است:
جزیه و مالیاتی که با صلح و توافق دو جانبه مقرّر گردد؛ و این جزیه بر حسب آنچه که بر آن به توافق رسیدهاند و با هم کنار آمدهاند، تعیین میگردد.
جزیه و مالیاتی که امام و پیشوای مسلمانان، آن را از همان ابتدا مقرّر مینماید؛ و این جزیه در زمانی تحقق پیدا میکند که رهبر و پیشوای مسلمانان بر کفّار غلبه پیدا کند و آنها را بر املاکشان باقی و برقرار بگرداند.
س: احکام و جزئیات جزیه و مالیاتی را که امام وضع میکند، چگونه است؟
ج: از ثروتمند و توانگری که ثروتش برای همه ظاهر و معروف است، سالیانه «چهل و هشت درهم» بگیرد؛ در هر ماه چهار درهم. و از فردی که وضعیّت اقتصادیاش متوسط میباشد، سالیانه «بیست و چهار درهم» بگیرد؛ در هر ماه دو درهم. و از فرد فقیر که کارگر و پیشهور است، سالیانه «دوازده درهم» بگیرد؛ هر ماه یک درهم. [امّا کسانی که با مسلمانان پیمان مصالحه را امضاء کردهاند، بر اساس و به میزان همان مقداری که در قرارداد صلح نوشته شده است، گرفته میشود. و هرگاه مسلمان شوند، از پرداخت آن معاف میگردند. و جزیه در طرحها و خدمات عام المنفعه مصرف میگردد و پیشوای مسلمانان میتواند، آن را در اختیار بگیرد و در طرحها و پروژههای عمومی هزینه نماید].
س: آیا در میان اهل ذمّه، افرادی وجود دارد که از آنها جزیه گرفته نشود؟
ج: از افراد زیر، جزیه گرفته نمیشود.
زن.
کودک.
افراد زمینگیر و فلج.
فقیر و مستمندی که کار و پیشه ندارد (توانایی کار را ندارد).
راهبان گوشهگیر.
[از نافع، از سالم روایت است که: «انّ عمر س کتب الی اُمراء الاجنداد: لا تضربوا الجزیة علی النساء والصبیان، ولا تضربوها الاّ علی من جرت علیه الـمواسی»؛ «عمر س به فرماندهان سپاه نوشت: بر زنان و کودکان جزیه تعیین نکنید، بلکه جزیه را تنها بر کسانی تعیین کنید که تیغ را به کار بردهاند؛ یعنی مردان بالغ». بیهقی]
س: آیا پرداخت جزیه، بر تمام کافران مقرّر میگردد، یا برخی از اقوام، از پرداخت آن مستثنی میباشند؟
ج: پرداخت جزیه بر اهل کتاب (یهود و نصاری)، مجوسیان (آتش پرستان) و بتپرستان عجم (غیر عرب) مقرّر میگردد؛ و پرداخت آن بر بتپرستان عرب و مرتدّین وضع نمیگردد؛ زیرا این دو گروه (بتپرستان عرب و مرتدّین) راهی جز پذیرش اسلام و یا کشته شدن را ندارند؛ (یعنی یا اسلام را میپذیرند و یا از دَم تیغ میگذرند).
س: اگر کافر ذمّی مسلمان شد، و این در حالی است که قبلاً جزیه و مالیات میپرداخت؛ در این صورت آیا جزیهاش ساقط میگردد؟
ج: آری؛ با اسلام آوردنش، جزیه از وی ساقط میگردد.
س: پرداخت جزیهی دو سال بر کافر ذمّی واجب گردید؛ (یعنی دو سال بر او سپری شد ولی او جزیهاش را پرداخت نکرد؛) در این صورت آیا در گرفتن جزیه از او، آسانگیری و تسامحی اِعمال میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت بر او آسان گرفته میشود و هر دو جزیه در یکدیگر ادغام میشوند و به گرفتن یک جزیه از او اکتفا میگردد.
س: آیا در میان مردم، افرادی وجود دارند که چند برابر زکات مسلمانان از آنها گرفته شود؟
ج: آری؛ از اموال مسیحیان «بنی تغلب»، چند برابر زکاتِ مسلمانان گرفته میشود؛ واین مال از زنان و مردانشان گرفته میشود و از کودکانشان چیزی گرفته نمیشود.[19]
«فَیء» س: «فَیء» چیست؟ و فرق «غنیمت» با «فَیء» در چیست؟
ج: «فَیء» بر وزن «شَیء» است که از «فاء یفییء» گرفته شده و به معنای «رجع یرجع»[20] (برگشت) است.
و فرق «غنیمت» با «فَیء» در آن است که: آنچه از کافران و بدخواهان اسلام که با زور و غلبه و با قوّت و نیروی رزمندگان گرفته میشود، بدان «غنیمت» میگویند؛ و آنچه که بدون کارزار و پیکار از آنها گرفته میشود، (مانند مالی که کفّار از ترس مسلمانان به جای گذاشته باشند)؛ بدان «فَیء» میگویند.
(به تعبیری دیگر؛ «فَیء»: در شرع مقدّس اسلام عبارت است از: آنچه که بدون جنگ و پیکار از کفّار و بدخواهان گرفته شود؛ مانند مالی که کفّار از ترس مسلمانان از خود بر جای گذارند).
و «فَیء»، صورتهای مختلف و گوناگونی دارد که صاحب نظران فقهی در کتابهای فقهیشان به بیان آنها پرداختهاند؛ مثل: خراج، جزیه، و آنچه از کافران به سبب مصالحه به دست آید و ...
و پیشتر با برخی از صورتهای آن در صفحات پیشین آشنا شدی؛ و به زودی با برخی دیگر از صورتهای آن نیز آشنا خواهی شد. ان شاء الله تعالی.
س: اموالی که از «خراج»، «جزیه» و «فَیء» به دست میآید، در چه طرحها و پروژههایی مصرف میگردند؟
ج: اموالی را که رهبر و پیشوای مسلمانان از «خراج»، «جزیه» و «اموال بنی تغلب» گردآوری میکند؛ و آنچه را که اهل حرب به امام پیشکش و هدیه میکنند؛ تمامی اینها در مصالح مسلمانان (و طرحها و پروژههای عمومی) هزینه میگردند؛ از این رو، با همان اموال، مرزهای سرزمین اسلامی (در مقابل دشمنانی که ممکن است آن را مورد تهاجم قرار دهند)، حفاظت و حراست میگردد؛ و با همان اموال، پُلهای کوچک و بزرگ (برای رفاه حال مسلمانان) ساخته میشود؛ و با همان اموال، به اندازهی نیاز به قُضات و علمای مسلمانان داده میشود؛ و با آن، هزینههای رزمندگان و فرزندانشان نیز تأمین میگردد.
[عقد ذمّه: امان دادن به کافری است که تسلیم مسلمانان گردیده و دادن «جزیه» را پذیرفته و متعهّد گردیده که به احکام و قوانین عمومی اسلام مانند: حدود قتل و دزدی و زنا را گردن بنهد.
مسئولیّت گفتگو در مورد امان دادن به طرف مقابلِ مسلمانان و پذیرش تعهّدات آنها، بر عهدهی امام یا فرماندهان ارتش و نمایندگان رسمی نظام اسلامی است.
و چنانچه مسئولین نظام اسلامی مصلحت ببینند، بهتر آن است که کفّار اهل ذمّه، دارای لباس مخصوص یا کارت شناسایی ویژهی خود باشند، و در قبرستان مسلمانان دفن نشوند. امّا لازم است با آنان، با اخلاق و رفتار درست برخورد صورت بگیرد و به مشکلات و مسایل آنها رسیدگی بشود، و مستمندان آنها مورد حمایت قرار گیرند و جان و اموالشان به هیچ وجه مورد تعرّض قرار نگیرد.
به هر حال؛ عقد ذمّه عبارت بود از این که حاکم یا نمایندهی او به برخی از اهل کتاب یا دیگر کفّار اجازه دهند که با دو شرط بر کفرشان بمانند:
پرداخت جزیه.
التزام به بعضی از احکام اسلامی.
دلیل مشروعیّت عقد ذمّه، این فرمودهی خداوند بلند مرتبه است:
﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَلَا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَلَا یَدِینُونَ دِینَ ٱلۡحَقِّ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حَتَّىٰ یُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡیَةَ عَن یَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ٢٩﴾ [التوبة: 29].
«با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا و نه به روز رستاخیز ایمان دارند و نه چیزی را که خدا و فرستادهاش تحریم کردهاند، حرام میدانند و نه آیین حقّی را میپذیرند، جنگ و کارزار کنید تا زمانی که خاضعانه به اندازهی توانایی، جزیه را بپردازند».
و هرگاه عقد ذمّه بسته شد، جنگ با اهل ذمّه حرام میشود و حفاظت اموال، آبرو و ناموس، تضمین آزادیشان و جلوگیری از آزار رساندن به آنان واجب میگردد؛ پیامبر ج میفرماید: «هرگاه با دشمنان مشرک روبرو شدی، آنان را به یکی از سه خصلت دعوت کن. هر کدام را قبول کردند از آنان بپذیر و با آنان جنگ نکن؛ آنان را به اسلام دعوت کن، اگر جواب مثبت دادند، از آنان قبول کن و با آنان جنگ مکن؛ ولی اگر سرباز زدند از آنان جزیه بخواه، اگر جواب مثبت دادند از آنان قبول کن و با آنان جنگ مکن».
و احکامی که متعلّق به حقوق انسانها در اسلام است، مانند: عقود و قراردادها، و خسارت جنایات، و قیمت تلف شدهها، و حدود، بر اهل ذمّه جاری میشود.
انس س گوید: «مردی یهودی، سر کنیزی را بین دو سنگ در هم کوبید. به او گفته شد: چه کسی این کار را با تو کرد؟ فلانی؟ فلانی؟ همین که نام یهودی برده شد، با سرش اشاره کرد. یهودی را گرفتند و اعتراف کرد. پیامبر ج دستور داد تا سرش را در بین دو سنگ بکوبند؛ و سرش بین دو سنگ درهم کوبیده شد». بخاری و مسلم.
و ابن عمر س گوید: «زن و مرد یهودی ـ که محصن بودند و مرتکب زنا شده بودند ـ نزد پیامبر ج آورده شدند. پیامبر ج آن دو را رجم کرد».
و هرگاه کسی از اهل ذمّه، عهدش را نقض کرد، مانند اسیر با او رفتار میشود؛ اگر مسلمان شد، کشتنش حرام است، و اگر اسلام نیاورد، حاکم مختار است، او را بکشد یا بر او منّت گذاشته و با گرفتن فدیه او را آزاد نماید].
س: اهل ذمّه در سرزمین مسلمانان، سکونت میکنند؛ آیا احکام و مسائلی ویژه بدانها تعلّق میگیرد؟
ج: آری؛ پارهای از احکام، مختصّ آنها میباشد؛ و این احکام عبارتند از:
برای آنها درست نیست که در سرزمین اسلامی، به ساخت «کلیسا» و «کنیسه» بپردازند؛ و رهبر و پیشوای مسلمانان میتواند اجازهی بنا و مرمّت کلیساها و کنیسههایی را که پیش از غلبهی اسلام وجود داشتهاند و منهدم گردیدهاند، بدانها بدهد.
بدانها امر شود که لباس، مرکب، زین و کلاههایشان را تغییر بدهند تا بدین وسیله، فرقی میان آنها و مسلمانان باشد.
اهل ذمّه نه بر اسب سوار شوند و نه با خود اسلحه و ادوات جنگی و نظامی حمل نمایند. [و در اماکن عمومی از شرابخواری و خوردن گوشت خوک و خوردن و آشامیدن در روزهای ماه مبارک رمضان باید خودداری کنند. و مسلمانان باید از تعرّض به جان و مال و ناموس و حیثیّت اهل ذمّه و اذیّت و آزارشان خودداری کنند؛ و چنانچه آنان پیمان و تعهّد خود را نقض نمودند، باید مسئولین نظام اسلامی در موردشان تصمیم گیری نمایند؛ زیرا رسول خدا ج میفرماید: «هر کس غیر مسلمانی را که با مسلمانان دارای تعهّد متقابل است، آزار دهد، روز قیامت، من خود دشمن او خواهم بود»].
س: اگر کافر ذمّی از پرداخت جزیه امتناع ورزید؛ یا مسلمانی را به قتل رسانید؛ یا پیامبر ج را دشنام و ناسزا گفت؛ یا با زن مسلمان زنا کرد؛ در این موارد آیا عهد و پیمانش نقض میگردد؟
ج: با ارتکاب این موارد، عهد و پیمانش نقض نمیگردد؛ بلکه زمانی عهد او نقض میگردد که به «دارالحرب» (سرزمین دشمن) بپیوندد و بدانها ملحق شود؛ و همچنین اگر اهل ذمّه بر جایی از سرزمین اسلامی، غلبه پیدا نمودند و با مسلمانان وارد پیکار و کارزار شدند، در آن صورت نیز عهد و پیمانشان نقض میشود.
س: گاهی اوقات اتفاق میافتد که کافران نیاز پیدا میکنند که با امان و زنهار خواستن، وارد سرزمین اسلامی ما بشوند؛ و زیاد اتفاق میافتد که مسلمانان نیز به سرزمین آنان وارد میشوند؛ حال میخواهیم نسبت به احکام اینگونه موارد، آشنا بشویم؛ پس آنها را برای ما بیان نمایید؟
ج: علماء و صاحب نظران فقهی در این مورد، تفصیل قائل شدهاند؛ که در احکام و مسائل آتی، این تفصیل برایت بهتر روشن و واضح خواهد شد؛ پس این احکام و مسائل را خوب به خاطر بسپار:
اگر فرد مسلمان، امان و زنهار خواست که برای تجارت وارد سرزمین دشمن (دارالحرب) شود؛ در آن صورت برایش حلال نیست که به مال و جان مردمان آن سرزمین تعرّض نماید؛ از این رو، اگر بدانها خیانت ورزید و چیزی را از آنجا برداشت و با خود به «دارالاسلام» (سرزمین مسلمانان) آورد، در آن صورت آن شیء را به صورت نامشروع و حرام در ملکیّت خویش درآورده است؛ بنابراین بر او لازم است که آن را صدقه نماید.
اگر کافر حربی، امان و زنهار خواست که وارد سرزمین اسلامی ما بشود، در آن صورت اجازه ندارد که به مدّت یک سال، در سرزمین ما بماند؛ بلکه امام خطاب بدو بگوید: اگر به مدّت یک سال کامل در سرزمین اسلامی اقامت گزیدی، در آن صورت بر تو پرداخت جزیه را مقرّر میکنیم؛ پس اگر یک سال در سرزمین اسلامی اقامت گزید، از او جزیه گرفته میشود و با پرداخت جزیه، از زمرهی «اهل ذمّه» قرار میگیرد؛ و پس از آن اجازه ندارد که به «دارالحرب» برگردد.
(در مسئلهی پیشین،) اگر دوباره به «دارالحرب» (سرزمین دشمن) برگشت و ودیعهای را در نزد مسلمانان یا کافر ذمّی از خود بر جای گذاشت؛ و یا از مسلمانان و کافران ذمّی، طلبکار بود، در آن صورت با برگشتش به «دارالحرب»، خونش مباح میگردد و دارایی و اموالش که در سرزمین اسلامی باقی مانده، در مخاطره میباشد؛ این طور که اگر به اسارت گرفته شد و یا مسلمانان بر سرزمینش غلبه پیدا کردند و بر آنها چیره شدند، در آن صورت طلبکاریهایش از بدهکاران ساقط میگردد و ودیعتهایش در «فَیء» داخل میشوند.
و اگر چنانچه به قتل رسید و مسلمانان بر سرزمینش غلبه پیدا نکردند. در آن صورت وامها و ودیعتهایش به وارثان او تعلّق خواهد گرفت.
چیره شدن مسلمانان بر کافران؛ و مسلّط شدن کافران بر مسلمانان
س: حکم چیره شدن مسلمانان بر کافران، و مسلّط گردیدن کافران بر مسلمانان، و چیره شدن گروهی از کفّار بر دستهای دیگر از آنان چیست؟
ج: علماء و صاحب نظران فقهی، در این مورد شماری از احکام و مسائل را بیان کردهاند که با ذکر آنها، پاسخ پرسش نیز روشن و واضح خواهد شد. پس حواس خویش را خوب جمع کن و با دقّت بدین مسائل گوش فرا ده:
اگر گروهی از کافران بر دستهای دیگر از خود چیره گردیدند و آنها را به اسارت گرفتند و اموالشان را به غارت بردند؛ در آن صورت مالک آن میشوند.
و اگر ما مسلمانان بر آن گروهِ پیروز و غالب، چیره شدیم؛ در آن صورت برای ما حلال است که هر آنچه را که از اموال آنها مییابیم، برای خود بگیریم.
و اگر چنانچه کافران بر اموال ما چیره شدند و آن را به سرزمین خویش منتقل نمودند، در آن صورت مالک آن میشوند. و اگر مسلمانان بر کافران چیره شدند و همان اموال را فراچنگ آوردند، و صاحبان اموال، پیش از تقسیم، آن را یافتند، در آن صورت آن اموال ـ بدون در نظر گرفتن چیزی ـ متعلّق بدانها میباشد؛ واگر چنانچه پس از تقسیم، اموال خویش را یافتند، در آن صورت اگر دوست داشتند میتوانند آن را در برابر پرداخت قیمت، خریداری نمایند.
اگر بازرگان و تاجری، در سرزمین دشمن (دارالحرب) وارد شد، و اموالی را که کافران پس از غلبهی خویش از مسلمانان گرفته بودند، از آنها خریداری نمود؛ و آن را به سرزمین مسلمانان (دارالاسلام) منتقل کرد؛ در آن صورت مالکِ اوّلِ این اموال مختار است؛ این طور که اگر خواست میتواند اموال خویش را با همان قیمتی از بازرگان خریداری نماید که او از کافران خریداری نموده است؛ و اگر هم خواست میتواند اموالش را فراموش کند.
اگر شتر یکی از مسلمانان، به سوی دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین گریخت و آنها او را گرفتند؛ در آن صورت مالک آن میشوند[21].
احکام بردههایی که اسیر کافران میشوند یا به سوی آنها فرار میکنند
س: اگر کافران، بردهی مسلمانان را اسیر کنند؛ یا بردهی مسلمانان، همراه با کالا به سوی آنها فرار کند؛ و یا آنها بر بردهی مسلمانان چیره گردند و او را در اختیار خویش بگیرند؛ در آن صورت حکم آن چیست؟
ج: احکام زیر را خوب به خاطر بسپار تا پاسخ پرسش خویش را از آنها بیابی:
اگر کافران، بردهی یکی از مسلمانان را اسیر کنند؛ و فردی آن برده را از آنها خریداری و به سرزمین مسلمانان منتقل نماید؛ سپس چشم برده، از حدقه درآورده شود و خریدار خونبهای آن را از فرد جانی بگیرد؛ در آن صورت خواجه و اربابِ سابقِ برده میتواند بردهاش را با همان قیمتی که اربابِ دوّم (خریدار) از دشمنان و کافران خریداری کرده، از او خریداری نماید؛ و نمیتواند خونبهای برده را از او بگیرد.
اگر کافران، بردهی یکی از مسلمانان را به اسارت گرفتند؛ و فردی آن برده را از آنها در برابر هزار درهم خریداری نمود؛ سپس برای بار دوّم، این برده اسیر کافران شد و او را به «دارالحرب» (سرزمین دشمن) منتقل نمودند؛ آنگاه فردی دیگر آن برده را از کافران در برابر هزار درهم خریداری کرد؛ در این صورت ارباب و خواجهی اوّلِ برده، نمیتواند آن برده را از ارباب دوّم، در برابر همان هزار درهم خریداری نماید. و خریدار اوّل میتواند آن برده را در برابر همان هزار درهم از خریدار دوّم، خریداری نماید؛ سپس اگر اربابِ اول خواست میتواند برده را در برابر دو هزار درهم خریداری کند.
اهل حرب (دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین)، نمیتوانند مالک بردهی «مدبّر» مسلمانان، «امّ ولد» مسلمانان، «مکاتب» مسلمانان، و «افراد آزاد» مسلمان[22] بشوند؛ ولی مسلمانان به نسبت اهل حرب، مالک تمامی آنها میشوند.
اگر بردهی یکی از مسلمانان، به سوی کافران و دشمنان فرار کرد و آنها او را در اختیار گرفتند؛ در آن صورت از دیدگاه و نظرگاه امام ابوحنیفه / کافران، مالک او نمیشوند؛[23]ولی امام ابویوسف / و امام محمد / بر این باورند که آنها مالک آن برده میشوند.
اگر بردهی یکی از مسلمانان، به سوی کافران و دشمنان فرار کرد و با خود اسب و کالا نیز برد؛ و کافران آن برده و تمامی آنچه که با او از اسب و کالا است، در اختیار گرفتند؛ سپس فردی (از بازرگانان) آنها را از کافران خریداری نمود و به سرزمین مسلمانان منتقل نمود؛ در این صورت امام ابوحنیفه / بر این باور است که اربابِ سابقِ برده، میتواند بردهی خویش را بدون پرداخت چیزی از آن فرد بگیرد؛ ولی اسب و کالای خویش را باید در برابر پرداخت قیمت، خریداری نماید.
و امام ابویوسف / و امام محمد / بر آنند که اگر ارباب خواست، میتواند برده و هر آنچه را که با او است، در برابر قیمت خریداری نماید.
اگر یک کافر حربی (دشمن)، پس از امان و زنهار خواستن به سرزمین مسلمانان وارد شد؛ و در آنجا بردهای مسلمان را خریداری نمود و آن را به «دارالحرب» (سرزمین دشمن) منتقل نمود؛ در آن صورت امام ابوحنیفه / بر این باور است که آن برده آزاد میگردد؛ ولی امام ابویوسف / و امام محمد / بر آنند که آزاد نمیگردد.
اگر بردهی یک کافر حربی به دین اسلام مشرف گردد و «دارالحرب» را به مقصد «دارالاسلام» ترک نماید؛ و یا مسلمانان بر «دارالحرب» چیره گردند؛ در آن صورت آن برده آزاد میگردد.
و همچنین اگر بردههای کافران حربی، از «دارالحرب» خارج شوند و به سوی اردوگاه مسلمانان بیایند، باز هم آزاد میگردند.
[مرتد: به کسی «مرتد» گفته میشود که عاقل و بالغ بوده و از روی اختیار، آیین اسلام را ترک کند و به آیینی دیگر مانند: مسیحیّت، یهودیّت، کمونیسم، اِلحاد و ... بگرود].
س: گاهی اوقات اتفاق میافتد که برخی از مسلمانانِ (عاقل و بالغ، از روی اختیار)، آیین اسلام را ترک میکنند (و به آیینی دیگر) میپیوندند؛ احکام و مسائل این گروه را بیان نمایید؟
ج: احکام و مسائل زیر را خوب به خاطر بسپار:
هرگاه فردی از مسلمانان، آیین اسلام را ترک کند؛ (با او بحث و گفتگو و مناقشه میشود) و اسلام بر وی عرضه میگردد؛ و اگر چنانچه به خاطر شبهات و عواملی، اسلام را ترک کرده بود، حقایق آن برایش روشن و واضح میگردد؛ و به مدّت سه شبانه روز به زندان افکنده میشود؛ و اگر اسلام را در این مدّت پذیرفت، او را رها میکنند ولی اگر چنانچه حاضر به پذیرش اسلام نشد، در آن صورت به مجازات اعدام و قتل، محکوم خواهد شد.
[به هر حال؛ با کسی که از اسلام برمیگردد، باید بحث و گفتگو و مناقشه بشود، و چنانچه به خاطر شبهات و عواملی، اسلام را ترک کرده، حقائق آن برایش روشن و آشکار شود، و در مورد زیانهای دنیوی و اخروی ارتداد، برای او توضیح کافی داده شود. و چنانچه حاضر به پذیرش هیچگونه حقّی نشد و گوش شنوا برای شنیدن بحثهای علمی و مستدل نداشت، پس از سه شبانه روز بر اساس حکم و فتوای مجتهدین و علماء و رأی محکمه و دادگاه شرعی، به مجازات اعدام محکوم میگردد؛ زیرا از رسول خدا ج روایت شده که فرموده است: «ریخته شدن خون هیچ مسلمانی جایز نیست مگر آن که آدم زناکار دارای همسر، یا مرتکب قتل عمد و یا کسی باشد که دین خود و جماعت مسلمانان را ترک نموده باشد». بخاری و مسلم]
اگر فردی (از مسلمانان)، پیش از عرضه نمودن اسلام بر مرتد، او را به قتل رساند، در آن صورت این کارش مکروه است؛ و بر او پرداخت خونبها و وجوب قصاص تعلّق نمیگیرد.
اگر زنی از مسلمانان، آیین اسلام را ترک کرد؛ در آن صورت وی به خاطر ارتدادش کشته نخواهد شد، بلکه تا زمانی که دوباره به آغوش اسلام برگردد، در زندان خواهد ماند.
با مرتد شدن شخص مسلمان، ملکیّت او در اموالش به حالت تعلیق در میآید؛ این طور که اگر دوباره به آغوش اسلام برگشت، دوباره مالک دارایی و اموالش خواهد شد، و اگر در همان حالِ ارتداد، فوت کرد یا کشته شد؛ در آن صورت دارایی و اموالی را که در حال اسلام، به دست آورده، به وارثان مسلمانش تعلّق میگیرد و دارایی و اموالی را که در حال ارتدادش فراچنگ آورده، «فَیء» میباشد و به بیت المال تعلّق میگیرد.
[به هر حال؛ پس از آن که انسان مرتد، اعدام گردید، غسل میّت داده نمیشود؛ نماز بر او برگزار نمیگردد؛ در قبرستان مسلمانان دفن نمیشود و اموال او ـ که در حال ارتداد آنها را فراچنگ آورده ـ به عنوان ارث به کسی تعلّق نمیگیرد؛ و آنچه از او ـ پس از ارتداد ـ بر جای مانده، جزو بیت المال به حساب آمده و درطرحها و پروژههای عمومی و خدمات عام المنفعۀ هزینه میشود.
زیرا خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ کَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ٨٤﴾ [التوبة: 84].
«و هرگز به هیچ یک از مردههای آنان نماز مگزار! و بر سر قبرش نایست! زیرا که آنان به خداوند و پیامبر او کافر شدند و در حال فسق مردند».
و رسول خدا ج فرموده است: «کافر از مسلمان و مسلمان از کافر ارث نمیبرد». بخاری و مسلم]
اگر فردی، آیین اسلام را ترک کرد و به «دارالحرب» (سرزمین دشمن) پیوست؛ و قاضی نیز به ملحق شدن او به کافران و دشمنان فیصله نمود؛ در آن صورت بردههای مدبّر وی و امّ ولدهای او آزاد میگردند؛ و زمان پرداخت بدهیهای وی فرا میرسد. و دارایی و اموالی را که در حال اسلام خویش فراچنگ آورده، به وارثان وی تعلّق میگیرد؛ و بدهیهایی که در حال اسلام بر او لازم شده، از همان مالی پرداخت میگردد که در حال اسلامش فراچنگ آورده است؛ و بدهیهایی که در حال ارتداد بر وی لازم گردیده، از همان مالی پرداخت میگردد که در حال ارتدادش کسب نموده است.
اگر کالایی را در حال ارتداد خویش به فروش رساند؛ یا کالایی را در حال ارتدادش خریداری نمود؛ و یا در حال ارتدادش به دخل و تصرّف در اموالش پرداخت؛ در آن صورت خرید و فروش و دخل و تصرّف وی به حالت تعلیق درمیآید؛ این طور که اگر دوباره به آغوش اسلام برگشت، عقود و قرار دادهای وی صحیح میباشد؛ و اگر در همان حال ارتداد فوت کرد یا کشته شد و یا به دارالحرب پیوست، در آن صورت عقود و قراردادهای وی باطل میگردد.
اگر قاضی، حکم ملحق شدن وی را به «دارالحرب» (سرزمین دشمن) صادر کرد؛ سپس دوباره به آغوش اسلام برگشت و «دارالحرب» را به مقصد «دارالاسلام» ترک کرد؛ در آن صورت هر آنچه از دارایی و اموالش را که در نزد وارثان خویش مییابد، آن را برای خود بگیرد[24].
اگر زنی مرتد شد، و در حال ارتداد خویش، در دارایی و اموال خود دخل و تصرّف نمود؛ در آن صورت دخل و تصرّف وی درست میباشد.
[ناگفته نماند که کردارها و گفتارهای کفرآمیز که فرد با گفتن یا انجام آنها کافر میگردد، عبارتند از:
دشنام و بدگویی به خداوند، پیامبران، و فرشتگان.
انکار آفریدگاری و معبود و مستعان بودن خداوند. (الوهیّت و ربوبیّت)؛ و انکار رسالت یکی از پیامبران و باور به آمدن پیامبری دیگر پس از محمّد ج .
انکار آگاهانهی یکی از واجباتی که علماء و صاحب نظران اسلامی در مورد واجب بودن آن، اجماع و اتفاق نظر داشته باشند؛ مانند: نماز، روزه، حج، نیکی به پدر و مادر و جهاد در راه خداوند.
انکار آگاهانهی یک سوره یا یک آیه از قرآن.
انکار یکی از اسماء یا صفات خداوند؛ مانند: حیات، علم، سمیع، بصیر و حکیم بودن خداوند.
اعتقاد به این که اولیاء خداوند بر انبیاء او برتری دارند و گاهی اولیاء از عبادت معاف میشوند.
و ...
کسانی که به خاطر یکی از مواردِ بیان شده، کافر شوند، پس از آن که بحث و استدلال و اندرز با آنها در سه شبانه روز مؤثر واقع نشد و بر کفر خود اصرار داشتند، پس از صدور فتوای جمعی از مجتهدین و صاحب نظران جامع الشرایط و حکم محکمه و دادگاه شرعی، به مجازات اعدام، محکوم میشوند].
«اهل بَغی» (نافرمانان و قیام کنندگان علیه نظام اسلامی)
[«اهل بغی»: به گروه و جماعت مسلّح و سازمان یافتهای گفته میشود که بنابر تأویلها و برداشتهای خود از دین، معتقد به کفر، ستمکاری یا حیف و میل اموال مردم و بیت المال، توسط مسئولین نظام اسلامی باشند، و بدون اقدام راه حلهای مشروع و قانونی، از فرمان و اطاعت حکومت، سرپیچی نموده و برای سرنگونی نظام و مسئولین آن، اقدام به جنگ مسلّحانه مینمایند].
س: اگر گروهی، از وفاداری و حمایت و طرفداری و پایبندی به نظام اسلامی خارج شوند و بر شهری از شهرهای حکومت اسلامی، چیره و غلبه یابند؛ در آن صورت رهبر و پیشوای مسلمانان چگونه باید با آنها برخورد و رفتار نماید؟
ج: لازم است که پیشوای مسلمانان، آنها را به پیوستن به جماعت اسلامی فرا خواند؛ و چنانچه به خاطر شبهات و عواملی، بر علیه نظام اسلامی قیام و سرکشی کردهاند، حقائق را برای آنها واضح و روشن نماید؛ و تا وقتی که آنها اقدام به جنگ مسلحانه ننمودهاند، نباید امام، جنگ بر ضدّ آنها را آغاز نماید.
و اگر چنانچه اقدام به پیکار و کارزار بر علیه نظام اسلامی نمودند، در آن صورت امام و پیشوای مسلمانان میتواند تا پراکنده نمودن جماعت و گروهشان با آنها بجنگد.
و اگر «اهل بغی»، دستهای نظامی داشتند که (پس از شکست) بدان میپیوستند، در آن صورت بر زخمیهایشان سخت بگیرند و آنها را سریع به قتل برسانند[25]و فراریهایشان را دنبال نمایند.
و اگر چنانچه «اهل بغی»، دستهای نظامی نداشتند که (پس از شکست) بدان بپیوندند، در آن صورت بر زخمیهایشان سخت گرفته نشود و آنها را سریع به قتل نرسانند و فراریهایشان را تعقیب ننمایند؛ و فرزندان اهل بغی، به عنوان برده گرفته نمیشوند و اموالشان نیز در بین رزمندگان اسلام تقسیم نمیگردد.
[به هر حال؛ لازم است که پیشوای مسلمانان و مسئولین صاحب صلاحیّت، با اهل بغی در تماس باشند، و از علل و عوامل اقدام آنها سؤال کنند؛ چنانچه در مورد ستمکاری و حیف و میل بیت المال، دارای دلیل و مدرک و گواهانی بودند، پیشوای مسلمانان، مکلّف است آنها را حلّ و فصل نماید؛ و چنانچه مسائلی را مطرح میکردند که اساس آن بر حدس و گمان خودشان بود و واقعیّت نداشت، در آن صورت لازم است موضوع برای آنها صادقانه توضیح داده شود و پیشوای مسلمانان و مسئولین امور، دلایل خود را به آنان ارائه دهند؛ پس از آن، چنانچه از قیام مسلحانهی خود دست برداشتند، بایستی جان و مال آنها در امان قرار گیرد و به میان مردم باز گردند؛ و در صورتی که حاضر به بازگشت نشدند، و اقدام به جنگ مسلّحانه نمودند، رویارویی با آنان بر همهی مسلمانان واجب است؛ زیرا خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِی تَبۡغِی حَتَّىٰ تَفِیٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ٩﴾ [الحجرات: 9].
«هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید؛ اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدّی ورزد و صلح را پذیرا نشود، با آن دستهای که ستم میکند و تعدّی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا برمیگردد و حکم او را پذیرا میشود. هرگاه بازگشت و فرمان خدا را پذیرا شد، در میان ایشان دادگرانه صلح برقرار سازید و در اجرای مواد و انجام شرایط آن، عدالت به کار برید، چرا که خدا عادلان را دوست دارد».
و برخورد سخت و نابودکننده به وسیلهی بمباران هوایی و موشک و توپخانه برای قتلِ عام آنها جایز نیست، بلکه حتّی الامکان بایستی با محاصره نمودن و تلاش برای مشغول کردن آنها تا پایان یافتن مهمّات و آب و غذایشان، آنها را در تنگنا قرار دهند تا مجبور به تسلیم شوند.
و کشتن و اذیّت و آزار خانواده و خویشاوندان آنها و مصادرهی اموالشان حرام و نامشروع است؛ و کشتن اسیر، زخمی و فراری آنها درست نیست؛ و پس از پایان جنگ و شکست آنان، قصاص نمیشوند و به جز توبه و بازگشت به حق، چیزی از آنان خواسته نمیشود].
س: اگر لشکرِ پیشوای مسلمانان، اسلحه و اَدوات جنگی و نظامی اهل بَغی را گرفتند؛ در آن صورت آیا برای لشکریانِ پیشوای مسلمانان درست است که به وسیلهی اسلحه و اَدوات جنگی آنان، با ایشان وارد پیکار و کارزار گردند؟
ج: در صورتی که مسلمانان بدان نیاز داشته باشند، میتوانند با ادوات جنگی و نظامی آنان، با اهل بغی وارد میدان جنگ و پیکار شوند.
س: اگر لشکرِ پیشوای مسلمانان، بر دارایی و اموال اهل بغی چیره شدند؛ در آن صورت امام با دارایی و اموال آنها چه باید بکند؟
ج: در آن صورت پیشوای مسلمانان، اموال آنها را ضبط و مصادره نماید و تا زمانی که از قیام و سرکشی علیه نظام اسلامی توبه نکنند، دارایی و اموالشان را بدانها باز نگرداند؛ و هرگاه توبه نمودند، اموالشان را بدانها مسترد نماید.
س: اگر اهل بغی بر مناطقی از سرزمینهای اسلامی چیره شدند و از آن مناطق، خراج و عُشر را گردآوری نمودند؛ سپس رهبر و پیشوای مسلمانان، بر آن مناطق چیره و غالب گردید؛ در آن صورت آیا پیشوای مسلمانان میتواند برای بار دوّم از اهل آن مناطق، عُشر و خراج گردآوری نماید؟
ج: در آن صورت پیشوای مسلمانان نمیتواند برای بار دوّم از اهل آن مناطق، عُشر و خراج بگیرد؛ و اگر آنها عشر و خراج گردآوری شده را به درستی مصرف نموده بودند، در آن صورت عُشر و خراج مردم ادا گردیده است، (و لازم نیست که برای بار دوّم، عُشر و خراج بپردازند).
ولی اگر چنانچه آن را به درستی به مصرف نرسانده بودند، در آن صورت اهل آن مناطق، میتوانند از لحاظ «دیانت و دینداری» (نه از لحاظ قضایی)، عُشر و خراج خویش را دوباره بدهند.
[1] - ابوبکر صدّیق س گوید: پیامبر ج فرمود: «ما ترک قوم الجهاد الا عمّهم الله العذاب»؛ «هیچ ملّتی پیکار و کارزار با دشمنان و بدخواهان را ترک نکرد مگر آن که خداوند بلند مرتبه عذاب و عقوبت را بر تمامی آنها مسلّط کرد». (معجم الاوسط طبرانی، به نقل از مجمع الزوائد5/284).
و هم اکنون آنچه را که پیامبر ج بدان خبر دادهاند، رونما و آشکار گردیده است؛ زیرا که مسلمانان از همان روزی که از جهاد غافل شدند و آن را رها نمودند، دچار مشکلات و مصائب بزرگ و چالشها و دغدغههای سترگ شدند.
[2] - اربابان لغت گفتهاند: وزن «مثل» (بدون تشدید) همانند باب «قتل یقتل قتلاً» است؛ یعنی کسی پس از کشتن انسان یا حیوان، اعضا یا بینی یا گوش یا آلت تناسلی و ... را قطع نماید.
و واژهی «مثله» اسم است. و اربابان لغت گفتهاند: «مثل»: به تشدید، برای مبالغه است. (نووی در کتاب «تهذیب الاسمـاء واللغات» بدین موضوع پرداخته است).
[3] - یعنی نباید بازرگانانِ مسلمان، برای دشمنان، ادوات جنگی و غیره ببرند؛ زیرا با این کار، آنها را در برابر مسلمانان، تقویت میکنند.
[4] - «رِدء»: همچنان که در «القاموس» آمده، به معنای: «یاور و مددکار» میباشد؛ و مراد از آن افرادی است که مستقیماً در جنگ شرکت ندارند ولی مجاهدین و رزمندگان را کمک و یاری مینمایند، و بدانها در سرزمین دشمن میپیوندند و از لحاظ تعداد و تجهیزات بدانها یاری میرسانند.
نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: حکم کسانی که به خاطر بیماری و غیره نتوانستند مستقیماً در جنگ شرکت کنند، همین گونه است.
[5] - زیرا این افراد با مجاهدین و رزمندگان در سبب برابرند؛ و سبب، عبارت است از: عبور از سرزمین مسلمانان (دارالاسلام) به سرزمین دشمنان (دارالحرب)؛ و یا حاضر شدن در کارزار و پیکار.
[6] - «صَفی» ـ به فتح صاد و کسر فاء ـ: عبارت است از آنچه که پیامبر ج (سردار لشکر) پیش از تقسیم غنائم برای خود برمیگزید؛ مثل: زره، شمشیر، یا کنیز.
[7] - در مورد ساقط شدن سهم خویشاوندانِ ثروتمند پیامبر ج ، اجماع علماء و صاحب نظران اسلامی وجود دارد؛ ولی خویشاوندانِ مستمند و فقیر پیامبر ج در اصناف سهگانه داخل میباشند.(به نقل از هدایه)
[8] - زیرا این مال با قهر و غلبه فراچنگ آمده است؛ از این رو غنیمت به شمار میآید؛ و علاوه از آن، بر رهبر و پیشوای مسلمانان نیز واجب است که آنها را کمک و یاری نماید؛ زیرا شکست آنان، بیانگر ضعف و سستی مسلمانان میباشد؛ بر خلاف یک یا دو نفر از مسلمانان که بر سرزمین دشمن یورش میبرند؛ زیرا بر رهبر مسلمانان، نصرت و کمک آنان واجب نمیباشد
[9] - نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: معنایش آن است که: پس از آن که خُمس از اموال غنیمت خارج میگردد. علامه عینی، قول نویسندهی «هدایه» را در کتاب «البنایة» چنین شرح داده است: «یعنی یک چهارم آنچه که پس از برداشتن خُمس، به شما میرسد».
[10] - امام محمد / ، این اختلاف را به همین گونه در کتاب «سیرالکبیر» ذکر کرده است؛ و علماء و صاحب نظران فقهی، در شرح «جامع الصغیر» قول امام ابویوسف را مطابق با قول امام محمد / نقل کردهاند. (به نقل از هدایه).
[11] - مراد از «عُذیب» (به ضم عین و فتح ذال): همان آب قبیلهی «تمیم» میباشد. و «حجر» (به فتح حاء و جیم): به معنی «سنگ و صخره» است؛ و مراد تا دورترین نقطهی یمن ـ که همان آخرین صخره از آن است ـ میباشد.
و «مَهرة» (به فتح میم و سکون هاء): نام فردی میباشد. و برخی گفتهاند: نام قبیلهای میباشد که شتران «مهریة» بدان نسبت داده میشود، و پس از آن، این منطقه را به همان اسم، نامگذاری نمودند. و واژهی «مهرة»: بدل از «یمن» میباشد. و این طول سرزمین عرب بود.
و عرض سرزمین عرب از «رمل یبرین» و «دهناء» که به «رمل عالج» معروف است، شروع میگردد و تا روستاهای شام ـ که از آن به «منقطع السماوة» تعبیر میگردد ـ امتداد مییابد.
کرخی گوید: سرزمین عرب، شامل سرزمین حجاز، تهامة، مکة، یمن، طائف و بریّة (صحرا و بیابان) میباشد؛ و حجاز همان «جزیرة العرب» میباشد؛ و از آن جهت بدان «جزیرة» میگویند که سه بحر حبش، بحر فارس و فرات آن را احاطه نموده است؛ و بدان جهت به آن «حجاز» میگویند که در میان «نجد» و «تهامة» قرار گرفته است. (به نقل از «فتح القدیر» و «العنایة»)
امّا «یبرین» (به فتح یاء و سکون باء و کسر راء، یاء و نون): حموی در کتاب «معجم البلدان» (5/427) گوید: برخی گفتهاند: «یبرین»، شنزاری است که اطراف و اکناف آن از ناحیهی راست شرقی از حجر یمامه درک نمیشود. سکری گوید: یبرین، بلندترین منطقهی بنی سعد است. در کتاب «نصر» چنین آمده است: «یبرین»، از مناطق بحرین است که دارای دو سکو میباشد؛ و در آنجا ریگستانی موصوف به «کثرة» است که در میان «یبرین» و «فلج»، سه مرحله وجود دارد؛ و در میان «یبرین» و «احساء» و «هجر»، دو مرحله وجود دارد.
[به هر حال؛ کلمهی «عَرَب» از صحراها و بیابانهای بیآب و علف، سخن میگوید؛ سرزمین شوره زار و سنگلاخی که نه آبی در آن یافت میشود، نه گیاهی.
از این رو، این کلمه و این نام را از دیر باز بر جزیرة العرب نهادهاند؛ همچنین قومی را که در آن سرزمین سکونت گزیدهاند و آن بیابانها و صحراها را وطن خویش قرار دادهاند، «عرب» نامیدهاند.
عربستان غرباً محدود است به دریای سرخ و شبه جزیرهی سینا؛ شرقاً محدود است به خلیج فارس و قسمتی از جنوب عراق؛ جنوباً محدود است به دریای عرب که امتداد دریای هند است؛ و شمالاً محدود است به سرزمین شام و قسمتی از سرزمین عراق، البته با در نظر گرفتن اختلافاتی که بر سر این حدّ و مرزها وجود دارد، مساحت عربستان را از یک میلیون مایل مربّع تا سیصد هزار مایل مربّع گفته و نوشتهاند.
جزیرة العرب، از حیث موقعیّت طبیعی و جغرافیایی از اهمیّت به سزایی برخوردار است. در اندرون، از هر سوی در محاصرهی صحراها و شنزارهاست و به خاطر همین وضعیّت، شبه جزیرهی عربستان در آن زمان به صورت دژ محکمی درآمده بود که بیگانگان توان اشغال و فتح آن، سیطره یافتن بر آن و نفوذ کردن در آن را نداشتند.
به همین جهت، میبینیم که ساکنان جزیرة العرب از دورانهای بسیار دیرینه در همهی امور آزاد بودهاند، با آن که در مجاورت دو امپراطوری بزرگ زندگی میکردند؛ و اگر این سدّ برافراشته نبود، هرگز نمیتوانستند هجوم و حملهی پیوسته و دمادم آنها را دفع کنند.
در بیرون، عربستان در میانهی قارّههای معروف در جهان قدیم واقع شده و از راه خشکی و دریا به همهی آنها دسترسی دارد؛ ناحیهی شمال غربی آن، در واقع، دروازهی ورود به قارّهی آفریقاست؛ ناحیهی شمال شرقی آن درب ورودی قارّهی اروپاست؛ ناحیهی شرقی، عربستان را به نواحی ایران و دیگر مناطق سکونت عجم راه میدهد، و از آنجا به آسیای میانه و جنوب آسیا و خاور دور مرتبط میسازد. همچنین، هر یک از این قارّهها از راه دریا نیز به جزیرة العرب دسترسی دارند، و کشتیهای کوچک و بزرگشان مستقیماً در بندرهای شبه جزیرهی عربستان لنگر میاندازند. به موجب همین موقعیّت جغرافیایی است که شمال و جنوب این جزیره محلّ تجمّع همهی ملّتها و مرکز داد و ستدهای بازرگانی، فرهنگی، دینی، هنری و غیره گردیده است. مترجم]
[12] - علامه قدوری به همین گونه ذکر کرده است. نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: از دیدگاه امام ابویوسف / ، تمام بصره ـ به جهت اجماع صحابه ـ عشری میباشد. در اینجا نویسندهی هدایه، این قول را به ابویوسف نسبت داده و گفته است: قیاس در مورد بصره مقتضی آن است که خراجی باشد؛ زیرا در محدودهی زمینهای خراجی میباشد؛ ولی صحابه آن را عشری قرار دادهاند؛ از این رو، به خاطر وجود اجماع صحابه، قیاس ترک میگردد.
[13] - مراد از «سواد عراق»: همان سرزمین عراق میباشد که به خاطر زیاد بودن سرسبزی و طراوت آن، به «سواد عراق» نامگذاری گردیده است؛ و حدود آن از لحاظ عرضی، از عذیب تا عقبهی حلوان، و از لحاظ طولی، از علث تا عبادان میباشد.
و «علث» ـ به فتح عین و سکون لام ـ : قریهای در نظر گرفته شده برای علویها میباشد و در اول عراق از ناحیهی شرقی دجله قرار دارد. و «عبادان»: قلعهای کوچک در ساحل دریا میباشد. و «حلوان»: نام شهری است. (به نقل از «العنایة» و «الکفایة»)
[14] - و اگر چنانچه آن زمین را به وسیلهی آب باران احیاء نمود، باز هم همین حکم را دارد. (به نقل از هدایه)
[15] - یزدگرد: یکی از پادشاهان پارس است.
[16] - «جریب»: مساحتی از زمین معادل ده هزار متر مربّع. [مترجم]
[17] - خجندی گوید: در یک جریب زمینی که در آن زعفران کاشته شده است، خراج به اندازهی توان کشاورز گرفته میشود. از این رو، اگر محصول آن به اندازهی محصول زمینِ زراعتی بود، در آن صورت خراج آن به اندازهی خراج زمینهای زراعتی میباشد؛ و اگر محصولش به اندازهی محصول زمینی بود که در آن سبزیجات کاشته شده بود، در آن صورت خراجش پنج درهم میباشد. (به نقل از الجوهرة)
[18] - زیرا عمر بن خطاب س ، (در یک سال) دو بار گرفتن جزیه را مقرّر نکرده است؛ بر خلاف عُشر؛ زیرا وجوب عُشر در هر آنچه که از زمین میروید، تحقق پیدا میکند. (به نقل از هدایه)
[19] - «تغلب بن وائل»، از عربهای قبیلهی «ربیعه» میباشند که در روزگار جاهلیّت، مسیحی شده بودند؛ وقتی اسلام پا به عرصهی وجود گذاشت و پس از آن در روزگار خلافت عمر بن خطاب س ، آنها را به پرداخت جزیه فرا خواند؛ ولی آنها از دادن جزیه امتناع ورزیدند و در این زمینه تکبّر نمودند؛ و خطاب به عمر بن خطاب س گفتند: ما عرب هستیم، پس از ما همان مقداری را بگیر که برخی از شما از برخی دیگر به عنوان زکات میگیرند. عمر س در پاسخ گفت: من از مشرک صدقه نخواهم گرفت؛ و در نتیجه برخی از آنها به سرزمین روم پیوستند و بدانجا کوچ نمودند.
نعمان بن زرعه س گفت: ای امیر مؤمنان! این قوم قدرت و قوّت زیادی دارند و علاوه از آن از عربها نیز میباشند که از دادن جزیه امتناع ورزیدهاند؛ از این رو، به خاطر آن که دشمنت تو را به خاطر آنها لعن نکند، از آنها جزیه را به نام صدقه و زکات بگیر. عمر س نیز شخصی را به دنبال آنها فرستاد و پرداخت مال را بر آنها نسبت به مسلمانان دو چندان ساخت و صحابه نیز بر نظر عمر س اجماع نمودند و پس از آنها، صاحب نظران فقهی نیز بر این قضیه، اجماع نمودند. (به نقل از «فتح القدیر»)
[20] - آنچه از کفّار بدون جنگ گرفته میشود، بدان جهت به «فَیء» نامیده شده است که اموال کفّار از دستهایشان بدون جنگ به دست ما مسلمانان برگردانیده شده است.
[21] - و اگر کسی آن شتر را از کافران خریداری نمود و به «دارالاسلام» منتقل نمود، در آن صورت صاحب شتر میتواند آن را در برابر پرداخت قیمت خریداری نماید. (به نقل از هدایه)
[22] - زیرا سبب، افادهی مِلک را در محل آن میکند؛ و محل مِلک نیز «مال مباح» میباشد. و شخص آزاد و دیگر افراد آزاد به خودی خود، مصون و حمایت شده و معصوم و حفاظت شده میباشند؛ زیرا حریّت و آزادگی از وجهی در او ثابت و محرز میباشد؛ بر خلاف بردهها که شرع مقدّس اسلام به خاطر جنایاتشان، عصمت (حفاظت و صیانت) آنها را ساقط ساخته و ایشان را برده قرار داده است؛ و در این مسئله جنایتی از آنها سر نزده است. (به نقل از هدایه)
[23] - زیرا امام ابوحنیفه بر این باور است که کافران، مالک آن برده نمیشوند؛ و وقتی ملکیّت کافران در برده ثابت نگردد، در آن صورت اربابِ سابقش میتواند او را بدون پرداخت چیزی دریافت نماید. (به نقل از هدایه)
[24] - نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: زیرا وارث به خاطر استغناء و بینیازی مرتد از مالش، جانشین او در تصاحب مال میگردد؛ و هرگاه مرتد مسلمان گردد و به دارالاسلام برگردد، در آن صورت نیازمند مالش میباشد؛ ازاین رو دارایی و اموالش بدو سپرده میشود؛ بر خلاف صورتی که وارث، مال را از ملکیّت او دور نماید؛ و بر خلاف امّ ولدها و بردههای مدبّر او؛ زیرا فیصله به وسیلهی دلیل صحیح صورت گرفته، از این رو نقض نمیشود. بنابراین اگر پیش از آن که قاضی در موردش فیصله کند، مسلمان گردد و به دارالاسلام برگردد، در آن صورت چنان است که گویا پیوسته مسلمان بوده است.
[25] - اگر برای اهل بغی، دستهای نظامی وجود داشت که بدان پناه میبردند، درآن صورت اگر شکست خوردند و فرار نمودند، فراریهایشان تعقیب گردد و به قتل برسند و بر زخمیهایشان نیز سخت گرفته شود و آنها را سریع به قتل برسانند. (به نقل از هدایه)