اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

مقدمه‌ی مؤلف

مقدمه‌ی مؤلف

به نام خداوند بخشاینده‌ی مهربان

                الحمد لله ربّ العالمین؛ والصلوة والسلام علی سیّدنا محمد ج وعلی آله الطیّبین الطاهرین وسائر ائمّة الدین من الفقهاء المجتهدین والحفّاظ المحدّثین؛ لاسیّماً امامنا الاعظم اباحنیفة النعمان بن ثابت؛ اوّل المجتهدین المتبوعین، وبعد؛

            بی‌گمان، خداوند بلند مرتبه از میان مخلوقات و موجودات خویش، آدمیزادگان را (با اعطای عقل، اراده، اختیار، نیروی پندار و گفتار و نوشتار، قامت راست و غیره) گرامی داشت و برای راهنمایی و هدایتشان به راه راست، انبیاء و فرستادگان الهی را به سویشان گسیل داشت و از بین تمامی پیامبران، پیغمبر ما، حضرت محمد ج را بر سائر فرستادگان الهی، برتری بخشید و بر او کتابی قرآن نام، فرو فرستاد و پیامبر خویش (حضرت محمد ج) را معلّم و تبیین کننده‌ی حقایق و مفاهیم والای آن قرار داد؛ زیرا تمامی شاخه‌ها و شعبه‌های احکام شرعی نه به طور اجمال و نه به طور مفصّل، در قرآن کریم بیان نشده است و این، پیامبر گرامی اسلام ج بود که بر مبنای فرمان خدا، با اقوال و کردار خویش به توضیح اِجمال قرآن و تبیین تفاصیل آن پرداخت؛ و این کار پیامبر ج نیز براساس این فرمان الهی بود؛ آنجا که خداوند می‌فرماید:

            ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ [النحل: 44]

«و قرآن را بر تو نازل کرده‌ایم تا این که چیزی را برای مردم روشن‌سازی که برای آنان فرستاده شده است (که احکام و تعلیمات اسلامی است)».

            از این رو، رسول خدا ج نیز در رخدادها و رویدادها و حادثه‌ها و اتفاق‌ها فتوا می‌داد و در کشمکش‌ها و خصومت‌ها و نزاع‌ها و مشاجره‌ها و دعواها و مرافعه‌ها قضاوت می‌کرد و در تمامی مواردی که مردم با همدیگر اختلاف می‌کردند - از قبیل: دعواها، شکایت‌ها، پرسش‌ها، نزاع‌ها و درگیری‌ها - حکم صادر می‌کرد؛ و تمامی این فتواها، قضاوت‌ها و حکم‌های پیامبر ج در وهله‌ی اول، بر مبنای کتاب خدا (قرآن) بود؛ همچنان‌که خداوند بلند مرتبه، ایشان را با این فرموده‌اش، بدین امر، راهنمایی و ارشاد می‌کند که براساس قرآن حکم صادر کند و قضاوت نماید؛ آنجا که می‌فرماید:

            ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَمُهَیۡمِنًا عَلَیۡهِۖ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۖ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ [المائدة: 48]

«و بر تو (ای پیغمبر) کتاب (کامل و شامل قرآن) را نازل کردیم که (در همه‌ی احکام و اخبار خود) ملازم حق و موافق و مصدّق کتاب‌های پیشین (آسمانی) و شاهد (بر صحّت و سقم) و حافظ (اصول مسائل) آن‌ها است؛ پس (اگر اهل کتاب از تو داوری خواستند) میان آنان بر طبق چیزی داوری کن که خدا بر تو نازل کرده است و به خاطر پیروی از امیال و آرزوهای ایشان، از حق و حقیقتی که برای تو آمده است، روی مگردان».

و اگر چنان‌چه حکمی را در کتاب خدا نمی‌یافت، بدان چیزی حکم صادر می‌کرد و قضاوت می‌نمود که از «وحی غیر متلوّ» (سنّت) بر ایشان روشن و آشکار می‌گردید؛ و یا به اجتهاد خویش عمل می‌کردند؛ آنگاه اگر چنان‌چه به حق می‌رسیدند، بر اجتهادشان باقی می‌ماندند و گرنه، اجتهادشان با وحی خداوند، اصلاح و تصحیح می‌شد.

پس از آن، صحابه و یاران رسول خدا ج نیز به طور علمی و عملی (تئوریک و کاربردی)، ‌این دین را از رسول خدا ج فرا گرفتند و در زمان حیات خود آن حضرتج و پس از وفات ایشان، در شهرها و سرزمین‌های گوناگون، پراکنده و متفرّق شدند و این امانت را بدون هیچگونه تغییر و تبدیل و دگرگونی و تحریف، به انجام رساندند؛ آن‌ها در عراق، شام، مصر و دیگر سرزمین‌های وسیع و گسترده‌ی شرق و غرب فرود آمدند و منزل گزیدند و تابعین نیز به نیکی از آنان، علوم و معارف نبوی را فراگرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند.

و در اوائل، امر دین، در صیانت و حراست و تبلیغ و اطّلاع رسانی، این چنین بود و هیچ یک از صحابه و تابعینِ نخستین، به تدوین و ساماندهی احکام دینی و تفصیل و تبیین آن‌ها و طبقه بندی و بخش بندی کردن آن‌ها دست نیازید و مبادرت نورزید؛ زیرا آن‌ها نیازی بدین کار نداشتند؛ و چون عصر تابعین به پایان خود نزدیک شد و حوادث و فتنه‌ها زیاد شد و دشمنان و بدخواهان، در نهان و آشکار، بر دین هجوم آوردند و آن را مورد تاخت و تاز خویش قرار دادند و جهل و نادانی و بی‌خردی و بی‌دانشی، پا به عرصه‌ی وجود گذاشت و به منصه‌ی ظهور رسید و دروغ و دورغ بافی رواج پیدا کرد؛‌ در این زمان بود که نیاز مُبرم پیدا شد به تقویت کردن و تثبیت نمودن احکام شرعی و ضبط و ثبت آن، با تدوین و گردآوری و نوشتن و به قلم آوردن به صورت طبقه بندی و بخش بندی شده و مرتّب و فصل بندی و کلاسه شدن؛ از این رو، خداوند بلند مرتبه، بر امّت اسلامی، با مردی از سرزمین فارس منّت نهاد و این مهم را بر دوش آن مرد قرار داد؛ این مرد، در کوفه زاده شد و دیده به جهان گشود و پا به عرصه‌ی وجود نهاد و در همانجا رشد و نموّ نمود و پرورش یافت؛ و این بزرگ مرد، همان امام اعظم ابوحنیفه/ بود.

بیوگرافی امام اعظم ابوحنیفه/

وی، امام اعظم، فقیه و دانشور و دانا و آگاه عراق: نعمان بن ثابت بن زوطی (بن ماه) تیمی کوفی می‌باشد؛ (اصل امام ابوحنیفه/ از کابل، پایتخت کنونی افغانستان است و براساس صحیح‌ترین قول،) در سال 80 ه‍ . ق (همزمان با خلافت عبدالملک بن مروان در شهر کوفه‌ی عراق) چشم به جهان گشود.[1] (جدّش: مرزبان، در دوران خلافت عمر بن خطابس به اسلام گروید و بعد از آن به کوفه منتقل شد و در این شهر، مسکن گزید.)

خطیب، از اسماعیل بن حمّاد بن ابوحنیفه روایت نموده که گفته است: «أنا اسماعیل بن حمّاد بن النعمان بن ثابت بن المرزبان من أبناء فارس الاحرار؛ والله ما وقع علینا رقّ قطّ؛ ولد جدّی فی سنة ثمانین وذهب ثابت الی علی بن ابی طالب وهو صغیرٌ فدعا له بالبرکة فیه وفی ذرّیته».[2]

                «من، اسماعیل، پسر حماد، پسر نعمان، پسر ثابت، پسر مرزبان، از فرزندان آزاد فارس هستم. به خدا سوگند که هیچ یک از نیاکان و اجداد ما برده نبوده‌اند؛ پدر بزرگم، امام ابوحنیفه/ به سال 80 ه‍ . ق دیده به جهان گشود و پدرشان ثابت،‌ در اوان کودکی، به نزد علی بن ابی طالبس رفت و ایشان برای ثابت دعا کرد که خداوند بر او و فرزندانش برکت ارزانی دارد؛ (امیدواریم که دعای علی بن ابی طالبس مقبول درگاه حق افتاده باشد.»

ابوعبدالله، پس از ذکر این مطلب که علی بن ابی طالبس در حق ثابت، پدر امام ابوحنیفه/ و فرزندانش دعای خیر نموده، می‌گوید: «بی‌تردید، خداوند دعای آن حضرت را پذیرفته است؛ زیرا خلفا و فرمانروایان روی زمین و اکثر جمعیّت مسلمانان، از پیروان امام ابوحنیفه/ و از رهروان او هستند».)

            شایان ذکر است که امام اعظم/، در کوفه زاده شد و در همانجا نیز رشد و نموّ نموده و پرورش یافت.

جایگاه کوفه در بین شهرهای اسلامی

            در تاریخ اسلامی ما مسلمانان، شهر کوفه از چندین جهت، دارای جایگاهی والا و منزلتی بزرگ است؛ کوفه، به منزله‌ی گنبد و قبّه‌ی اسلام می‌باشد؛ ابن سعد در کتاب «الطبقات الکبری» گوید: «ان الکوفة اقام بها سبعون من اهل البدر وثلاث ما ئة من اصحاب بیعة الرضوان»[3]؛ «در شهر کوفه، هفتاد نفر از اهل بدر و سیصد تن از یاران بیعت رضوان، مسکن گزیدند».

            و عمر بن خطابس نیز پس از آن که کوفه را بنا کرد و آن را تأسیس نمود، برای آموختن فقه به مردمان آنجا، عبدالله بن مسعودس - دانشمند این امّت - را به سوی مردم کوفه فرستاد و به آن‌ها نوشت:

            «قد آثرتکم بعبد الله علی نفسی»[4]؛ «(من عمّار بن یاسرس را به عنوان امیر و عبدالله بن مسعودس را به عنوان معلّم و معاونش به سوی شما فرستادم و آن دو از یاران نجیب و بسیار خوب پیامبر ج و از اهل بدرند؛ به آن دو اقتدا کنید و قولشان را بشنوید؛) و من به جهت فرستادن عبدالله بن مسعودس، شما را بر خودم ترجیح دادم».

            و این چنین بود که عبدالله بن مسعودس‌ از همان سال بناء و تأسیس شهر کوفه، تا پایان دوران خلافت عثمان بن عفّانس به آموزش و تعلیم اهل کوفه پرداخت و با توجه و عنایتی جدّی و مؤثّر، عمیق و ژرف ونیرومند و قابل ملاحظه، به آموختن فقه برای مردمان کوفه دست یازید تا این که (قریب به چهار هزار نفر در محضرش علم آموختند و) شهر کوفه، مملوّ از قاریان، فقیهان و محدّثان شد؛ و چون علی بن ابی طالبس مقرّ خلافت خویش را به کوفه منتقل کرد، از کثرت و زیادی دانشمندان و صاحب نظران فقهی آنجا، بی‌نهایت خوشحال و شادمان گردید و گفت:

            «رحم الله ابن امّ عبد؛ قد ملأ هذه القریة علماً»[5]؛ «خداوند بلند مرتبه، بر «ابن امّ عبده» (عبدالله بن مسعود)س رحم کند؛ به راستی این شهر را از علم و دانش و حکمت و فرزانگی پر کرده است».

 

امام ابوحنیفه/، در موارد ذیل، از زمره‌ی نخستین‌ها می‌باشد:

·       نخستین کسی که به تدوین و نگارش علوم شرعی پرداخت؛

·       نخستین کسی که کتاب «فرائض» و کتاب «شروط» را به رشته‌ی تحریر درآورد؛

·       و نخستین متکلّم (کلام شناس و عالم اسکولاستیک) از متکلّمان اهل سنّت.

ابوالمؤیّد، محمد بن محمود خوارزمی در کتاب «جامع المسانید» گوید:[6]

            یکی از مناقب و فضائل امام ابوحنیفه/ که دیگران - کسانی که پس از وی پا به عرصه‌ی وجود نهاده‌اند - با او در آن شریک و سهیم نیستند، این است که وی از زمره‌ی نخستین کسانی است که به تدوین و ساماندهی علوم شریعت پرداخت و آن‌ها را به صورت اَبواب فقهی، طبقه بندی و کلاسه شده و بخش بندی و فصل بندی شده قرار داد؛ پس از او نیز، مالک بن انس/ کار امام اعظم/ را در ترتیب و کلاسه بندی کردن کتاب «موطأ» دنبال کرد؛ ولی به طور کلّی می‌توان چنین گفت که در این زمینه، هیچ کس پیش از امام ابوحنیفه/، بر وی پیشی نگرفته است؛ زیرا صحابه و یاران رسول خدا ج و تابعین، به تدوین و ساماندهی علوم شرعی بر مبنای ابواب طبقه بندی شده و کتاب‌های مرتّب و ساماندهی شده نپرداختند و بیشتر اعتماد و تکیه‌ی آن‌ها بر قوه‌ی حفظشان بود؛ و چون امام ابوحنیفه مشاهده کرد که علم و دانش در اطراف و اکناف جهان، پخش و منتشر شده است، از این رو، بیم آن داشت که نکند آیندگان و پسینیان، آن را ضایع و تلف بکنند؛ و دستاویز امام ابوحنیفه/ نیز این حدیث پیامبر ج بود که فرمودند:

                «انّ الله لایقبض العلم انتزاعاً ینتزعه من العباد؛ و لکن یقبض العلم بقبض العلماء؛ حتّی اذا لم یبق عالماً اتخذ الناس رؤوساً جهالاً، فسئلوا فأفتوا بغیر علم، فضلّوا و أضلّوا» (بخاری، ح 100؛ مسلم، ح 13-2673؛ ترمذی، ح 2652 و ابن ماجه ح 52)؛ «خداوند بلند مرتبه، علم و دانش و حکمت و فرزانگی را به این صورت که آن را از قلب‌های بندگان بیرون آورد، از بین نمی‌برد، بلکه علم و دانش را با از بین بردن علماء و فرزانگان حقیقی و راستین از بین می‌برد؛ تا این که با مرگ علمای حقیقی، دیگر عالم و فرزانه‌ای دینی باقی نمی‌ماند؛ آنگاه مردم، افراد جاهل و نادان و بی‌خرد و خشک مغز را به عنوان رهبر و رئیس و حاکم و مفتی برگزینند و چون از آنان پیرامون احکام و مسائل شرعی، سؤال شود، ناآگاهانه و از روی جهل و بی‌خردی، فتوا دهند؛ در نتیجه، هم خود گمراه می‌شوند و هم موجبات گمراهی و ضلالت دیگران را فراهم می‌آورند».

            از این رو، امام ابوحنیفه تصمیم گرفت تا علوم شرعی و معارف الهی را تدوین و ساماندهی نماید و آن‌ها را بر مبنای ابواب فقهی طبقه بندی شده و کتاب‌های مرتّب و سازمان یافته، به رشته‌ی تحریر درآورد؛ بنابراین، نخست از «طهارت و پاکی» شروع کرد و پس از آن، به احکام و مسائل «نماز» پرداخت؛ آنگاه احکام «روزه» و سائر عبادات را مطرح کرد؛ و پس از «عبادات»، به بیان «معاملات» پرداخت؛ و در فرجام، کتاب را با مبحث «مواریث» به پایان رساند؛ و علّت این که امام ابوحنیفه/ نخست به بیان «طهارت» و «نماز» پرداخت، این بود که این دو، از زمره‌ی مهم‌ترین و اساسی‌ترین عبادت‌ها به شمار می‌آیند؛ و این که کتابش را با مبحث «مواریث» به پایان رساند، بدان علّت بود که مبحث «میراث»، آخرین مرحله از مراحل زندگانی مردم است.

            و امام ابوحنیفه از زمره‌ی نخستین کسانی نیز به شمار می‌آید که کتاب «فرائض» (میراث) و کتاب «شروط»[7] را به رشته‌ی تحریر درآورده است.

            در کتاب «التبصرة البغدادیة»[8] چنین آمده است: «انّ اول متکلّمی اهل السنّة من الفقهاء، ابوحنیفة؛ الّف فیه الفقه الاکبر»؛ «نخستین متکلّم از متکلّمان اهل سنّت - آن هم از میان دانشوران و صاحب نظران فقهی - امام ابوحنیفه/ بود که در این عرصه، کتاب «الفقه الاکبر» را به رشته‌ی تحریر درآورد».

            (به هر حال، امام ابوحنیفه، از نظر عقیده، مانند سایر ائمه‌ی سلف بود؛ او سالیانی متمادی از عمر بابرکت خویش را صرف مبارزه و پیکار با خوارج و معتزله نمود و با تلاش مداوم، از حریم عقیده‌ی ناب اسلامی دفاع کرد؛ سپس خداوند به او توفیق بخشید تا به علم فقه روی آورد و زندگی خود را بدان اختصاص دهد؛ که در این میدان نیز گوی سبقت را از دیگران ربود و فقهای بعد از او، همان‌گونه که امام شافعی فرموده است؛ نیازمند و محتاجش گردیدند.

            امام ابوحنیفه/، اولین کسی بود که کمر به حراست از مرزهای اعتقادی بست، چنان‌که امام عبدالقادر بغدادی در «اصول الدین» گفته است: «امام ابوحنیفه/، نخستین متکلم اهل سنّت از میان فقها و اصحاب مذاهب ابوحنیفه و امام شافعی است؛ زیرا ابوحنیفه/ کتابی در رد قدریّه نوشت و آن را «فقه الاکبر» نامگذاری کرد.» اصول الدین ص 308

                امام ابوالمظفر اسفراینی شافعی در کتاب «التبصیر فی الدین» گفته است: کتاب «العالم والمتعلّم» که تألیف امام ابوحنیفه/ می‌باشد، حاوی دلایل قوی و قناعت بخش در رد مُلحدان و اهل بدعت است و کتاب «الفقه الاکبر» که از طریق فرد ثقه با اسناد صحیح از مضر بن یحیی از ابوحنیفه روایت شده و نیز آنچه را که او در کتاب «الوصیة» که آن را برای عمرو بن عثمان بتّی نوشت، ردّ صریحی بر اهل بدعت به شمار می‌آید و کسی که تصانیف امام ابوحنیفه/ و امام شافعی/ را مورد ارزیابی و بررسی قرار دهد، در میان این دو مذهب، هیچ نوع اختلاف و جدایی احساس نمی‌کند. التبصیر فی الدین ص 113.

            رساله‌ی ابوجعفر طحاوی حنفی که همگان بر پیشوایی او در فقه و حدیث اجماع دارند، به نام «بیان عقیدة فقهاء الملّة: ابی حنیفة وابی یوسف ومحمد» که رساله‌ی بزرگی است، عقیده‌ی سَلَف را به طور واضح منعکس می‌نماید که هیچ نوع اختلافی در مورد آن‌ها، میان اهل سنّت وجود نداشته و عقیده‌ی همگان را تشکیل می‌دهد.)

توجّه و عنایت امام ابوحنیفه/ به جست و جوی علم و دانش و کند و کاو حدیث

                حافظ سمعانی در کتاب «الانساب» گوید: «اشتغل الامام ابوحنیفة بطلب العلم وبالغ فیه حتّی حصل له ما لم یحصل لغیره؛ ودخل یوماً علی المنصور فکان عنده عیسی بن موسی؛ فقال للمنصور: هذا عالم الدنیا الیوم».[9]

       «امام ابوحنیفه/، به جست و جو و کند و کاو علم و دانش پرداخت و این قدر در این راستا، زحمت و سختی کشید و تلاش و کوشش ورزید که در نتیجه، چیزهایی برای وی حاصل شد که دیگران از آن محروم بودند؛ روزی امام ابوحنیفه/ در حالی به نزد منصور رفت که در محضرش عیسی بن منصور نشسته بود؛ عیسی بن موسی خطاب به منصور گفت: این شخص (امام ابوحنیفه)، دانشمند کنونی جهان است؛ (یعنی این فرد، امروز عالم و دانشمند دنیاست)».

                حافظ ذهبی در کتاب «مناقب ابی حنیفة» از مسعر بن کدام نقل می‌کند که گفت: «طلبتُ مع ابی حنیفة الحدیث فغلبنا؛ وأخذنا فی الزهد فبرع علینا؛ وطلبنا معه الفقه فجاء منه ما ترون».[10]

                «با امام ابوحنیفه/، به کند وکاو و جست و جوی حدیث پرداختیم و او بر ما در این زمینه، فائق آمد و چیره شد؛ به زهد و پارسایی، پرهیزگاری و ریاضت و بی‌توجهی و بی‌علاقگی و چشم پوشی و بی‌اعتنایی به مظاهر دنیا پرداختیم، باز هم، او گوی سبقت را از ما ربود و از ما جلو زد و بر ما تقوّق و برتری یافت و در این زمینه، سرآمد و طلایه‌دار و پیشقراول و پیشگام شد؛ و با او به طلب فقه پرداختیم و نتیجه آن شد که خود می‌بینید که چه دستاوردهایی را به ارمغان آورده است.»

            یحیی بن آدم گوید: «کان النعمان جمع حدیث اهل بلده کلّه؛ فنظر الی آخر فعل رسول الله ج الذی قبض علیه؛ فأخذ به فکان بذلک فقیهاً».[11]

          «نعمان بن ثابت (امام ابوحنیفه)/، تمامی احادیث و روایات مردمان شهر خویش را گردآوری کرد و در میان آن‌ها، آخرین فعل رسول خدا ج را - که بر آن وفات یافته و چشم از دنیا فرو بسته بود - نصب العین و آویزه‌ی گوش خویش برای عمل و فتوا قرار داد؛ و این چنین بود که امام ابوحنیفه/، با این کار، فقیه و دانشور و آگاه و دانا و خبره و کارشناس گردید».

            حسن بن زیاد گوید: «کان ابوحنیفة یروی اربعة آلاف حدیث؛ ألفین لحماد وألفین لسائر المشیخة».[12].

                «امام ابوحنیفه/، به روایت چهار هزار حدیث پرداخت؛ که دو هزار حدیث آن‌ها، از آنِ استادش حماد بن ابی اسماعیل و دو هزار دیگر، از سائر اساتید و مشایخ وی بود».

            حافظ ذهبی، در کتابش با عنوان «سیر اعلام النبلاء»[13] در بیان بیوگرافی و زندگی نامه‌ی امام ابوحنیفه/ گوید: «و عنی بطلب الاثار وارتحل فی ذلک».

          «امام ابوحنیفه/، توجّه و عنایتی شایان به جست و جو و کند و کاو آثار و روایات ورزید و در این راستا، سفرها و کوچ‌ها و هجرت‌ها و ترک خانه و کاشانه کرد (و در این زمینه، زحمات و سختی‌ها و مشکلات و چالش‌ها و دغدغه‌ها و ناهمواری‌ها و ناملایمات و مصایب سخت و طاقت‌فرسا را به جان و دل خرید)».

            و همچنین حافظ ذهبی گوید:[14] «انّ الامام اباحنیفة طلب الحدیث واکثر منه فی سنة مائة وبعدها».

                «امام ابوحنیفه/، در پی یادگیری و فراگیری احادیث، همّت گماشت و به طلب و جست و جوی آن پرداخت و در سال یکصد هجری قمری و سال‌های پس از آن، به فراگیری بسیاری از روایات و احادیث، دست یازید و شمار مَرویّات خویش را افزایش داد».

            و حافظ ذهبی، در بخشی از کتابش با عنوان «مناقب ابی حنیفة»، در مبحث «اساتید امام اعظم» گوید:[15] «و سمع الحدیث من عطاء بن ابی رباح بمکة»؛ «امام ابوحنیفه/، در مکه‌ی مکرمه، از عطاء بن أبی رباح، حدیث سماع نموده است».

اساتید امام ابوحنیفه/

            امام ابوحنیفه/، در شهر کوفه زاده شد و دیده به جهان گشود و در همانجا نیز رشد و پرورش یافت؛ و این در حالی بود که کوفه، مقرّ و پایگاه بسیاری از فقیهان و محدّثان بود؛ و امام ابوحنیفه/ نیز از این فرصت، حداکثر استفاده را برد و به نزد شمار زیادی از آن‌ها، زانوی تلمّذ زد و کسب فیض نمود؛ و ما نیز در اینجا به بیان اسامی برخی از آنان که از شهرت بیشتری برخوردارند، می‌پردازیم:

1-   عامر بن شرحبیل شعبی؛ وی از زمره‌ی بزرگترین اساتید امام ابوحنیفه/ به شمار می‌آید که با پانصد تن از صحابه و یاران رسول خدا ج ملاقات و دیدار نیز داشته است.[16]

2-   سلیمان بن مهران أعمش (متوفّای 147 ه‍ . ق)؛ وی یکی از دانشمندان و فرهیختگان اسلامی، قاری‌ترین مردمان نسبت به کتاب خدا، حافظ‌ترین آن‌ها نسبت به احادیث رسول خدا ج و داناترین و آگاه‌ترین آن‌ها نسبت به فرائض و میراث بود.[17]

3-   عمرو بن عبدالله همدانی، ابو اسحاق سبیعی؛ حافظ حدیث و یکی از شخصیّت‌های برجسته و شاخص اسلامی و از طلایه‌داران و پیشقراولان عرصه‌ی علم و دانش و سرآمدان و پیشگامان عرصه‌ی حکمت و فرزانگی (و متوفّای 127 ه‍ . ق). ابواسحاق سبیعی، از سی و هشت صحابه، حدیث سماع نموده است.[18]

4-   حماد بن ابی سلیمان اشعری (متوفّای 120 ه‍ . ق)؛ وی، فقیه و دانشورِ امانت دار عراق و حافظ علم مشایخ کوفه بود.[19]

5-   حکم بن عتیبة (متوفّای 115 ه‍ . ق)؛ او از حافظان، فقیهان، دانشوران، آگاهان، دانایان،‌ خبرگان، کاردانان، متخصّصان و از شیوخ کوفه بود.[20]

6-   سلمة بن کهیل حضرمی (متوفّای 122 ه‍ . ق)؛ وی از شماری از صحابه و یاران رسول خدا ج، حدیث روایت نموده است و از راویان مطمئن و قابل اعتماد کوفه به شمار می‌آمد و در حدیث، ماهر و خبره، کاردان و توانا و متخصّص و حاذق بود و از زمره‌ی بسیار روایت‌کنندگانِ حدیث نیز به حساب می‌آمد.[21]

7-   پیشوای دین، حافظ و حجّت در حدیث: منصور بن معتمر تیمی (متوفّای 132 ه‍ . ق).[22]

            این گروه از علماء و بزرگان عرصه‌ی علم و دانش که به بیان آن‌ها پرداخته شد، فقط برخی از اساتید کوفی امام ابوحنیفه/ بودند؛ و علاوه از این‌ها، امام ابوحنیفه/ به دیگر سرزمین‌ها و بلاد اسلامی، مسافرت کرد به طوری که به سال 96 ه‍ . ق همراه با پدرش به نیّت انجام حجّ خانه‌ی خدا، رهسپار سرزمین حجاز شد و در مکه‌ی مکرمه، با صحابی رسول خدا ج، عبدالله بن حارثس ملاقات کرد و این حدیث را نیز از وی شنید: «مَنْ تفقّه فی دین الله، کفاه الله همّه ورزقه من حیث لا یحتسب».[23]

                «کسی که در دین خدا، فقیه و دانا شود و در پی راه رشد و شکوفایی‌اش گام بردارد، خداوند بلند مرتبه، غم‌ها و ناراحتی‌ها و غصّه‌ها و اندوه‌های وی را دور می‌گرداند و به او از جایی که تصورش نمی‌کند، روزی می‌رساند».

            سپس امام ابوحنیفه، پس از این سفر حج، دوباره هر سال، رهسپار سرزمین حجاز می‌شد و به حج خانه‌ی خدا می‌آمد؛ تا این که در طول عمرش، پنجاه و پنج بار حجّ نمود؛[24] و در این پنجاه و پنج بار، از بسیاری از علماء و صاحب نظران بزرگ عرصه‌ی علم و دانش و طلایه داران و پیشقراولان عرصه‌ی روایت و درایت در مکه‌ی مکرمه، به یادگیری و فراگیری علم و دانش و حکمت و فرزانگی پرداخت و علوم و معارف فراوانی را فراچنگ آورد و با بسیاری از اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزه‌های نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، آشنا شد. و ما نیز در اینجا، به بیان اسامی برخی از اساتید مکّی امام ابوحنیفه که از شهرت بیشتری برخوردارند، می‌پردازیم:

1-   عطاء بن ابی رباح (متوفّای 114 ه‍ . ق)؛ وی، سرور و سالار تابعین بود که دویست نفر از صحابه را درک کرده بود.[25]

2-   دانشمند بزرگوار و فرهیخته‌ی توانا و دانشور کاردان و خبره: عکرمه (متوفّای 107 ه‍ . ق)؛ وی از عایشهل، ابوهریرهس، علی بن ابی طالبس و دیگر صحابه، به نقل حدیث پرداخته است.[26]

3-   ابوالزبیر، محمد بن مسلم بن تدرس مکّی؛ حافظ و بسیار روایت کننده‌ی حدیث (متوفّای 128 ه‍ . ق)؛ او از این افراد به نقل و روایت حدیث پرداخته است: عبدالله بن عباسب؛ عبدالله بن عمرب؛ جابرس؛ ابوالطفیلس؛ سعید بن جبیرس؛ مالک بن انس/؛ عایشهل و شماری دیگر از بزرگان عرصه‌ی علم و دانش.[27]

            و همچنین امام ابوحنیفه/ علم مدینه‌ی منوره را نیز از علماء و صاحب نظران مشهور آن فراگرفت؛ از جمله:

 

1-   نافع برده‌ی آزاد شده‌ی عبدالله بن عمرب (متوفّای 117 ه‍ . ق)؛ نافعس از این افراد، به روایت حدیث پرداخته است:

ارباب و خواجه‌اش عبدالله بن عمرب؛ عایشهل؛ ابوهریرهس؛ امّ سلمهل؛ رافع بن خدیجس؛ ابولبابهس و گروهی دیگر از صحابه و یاران رسول خدا ج.[28]

 

2-   داناترین و آگاه‌ترین حافظان حدیث، ابوبکر محمد بن مسلم، ابن شهاب زهری (متوفّای 124 ه‍ . ق)؛ وی، از این بزرگان به روایت حدیث پرداخته است:

عبدالله بن عمرب، سهل بن سعدس؛ انس بن مالکس؛ محمود بن ربیع/؛ سعید بن مسیّب/؛ ابوامامة بن سهل/؛ و کسان دیگر از طبقه‌ی آنان از صغار صحابه و کبار تابعین.[29]

 

3-   قاسم بن محمد بن ابوبکر صدّیقس (متوفّای 106 ه‍ . ق)

4-   هشام بن عروة (متوفّای 145 ه‍ . ق)

5-   یحیی بن سعید انصاری (متوفّای 144 ه‍ . ق)

6-   ربیعة الرأی (متوفّای 136 ه‍ . ق)

            و دیگر ائمه و پیشوایان حدیث و طلایه داران و پیشقراولان عرصه‌ی علم و دانش در مدینه‌ی منوره. رحمت و رضوان خدا بر همگی آنان باد.

            به هر حال، تعداد اساتید امام ابوحنیفه/ در عرصه‌ی حدیث، بی‌شمار و فراوان است و تعداد آنان را کسی جز خدا نمی‌داند. ابن حجر هیتمی در کتاب «الخیرات الحسان» گوید:[30] «هم کثیرون لایسع هذا المختصر ذکرهم؛ وقد ذکر منهم الامام ابوحفص الکبیر اربعة آلاف شیخ؛ وقال غیره: له اربعة آلاف شیخ من التابعین فما بالک بغیرهم».

                «تعداد اساتید امام ابوحنیفه/ در عرصه‌ی حدیث، بسیار زیاد است که ذکر همه‌ی آن‌ها در این مختصر نمی‌گنجد؛ و امام ابوحفص کبیر نیز فقط به ذکر چهار هزار استاد از آن‌ها پرداخته است؛ و دیگران نیز گفته‌اند: امام ابوحنیفه/، فقط از میان تابعین، چهار هزار استاد داشته است؛ پس دیدگاه تو در مورد شمار اساتید غیرتابعی او چیست؟».

            و حافظ جلال الدین مزّی در کتاب «تهذیب الکمال»[31] نیز به بیان هفتاد و هفت نفر از اساتید امام ابوحنیفه/ پرداخته است.

            و علامه ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی در کتاب «جامع المسانید»[32] گفته است: «انّ عدد مشایخ الذین روی عنهم فی جامع المسانید یقرب من ثلاث مائة»؛ «شمار اساتید امام ابوحنیفه/ که در «جامع المسانید» به نقل روایت از آن‌ها پرداخته است، قریب به سیصد نفر می‌باشد».

            و امام شمس الدین محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان فی مناقب الامام الاعظم ابی حنیفة»[33] و حافظ ابن بزاز کردری نیز در کتاب «المناقب الامام الاعظم ابی حنیفة»[34] به تدوین و گردآوری تمامی اساتید امام ابوحنیفه/ همّت گمارده‌اند و همه را در یکجا جمع نموده‌اند.

رشد علمی امام ابوحنیفه/:

            امام ابوحنیفه در یک خانواده‌ی مسلمان، نیکوکار، ثروتمند و باسخاوت دیده به جهان گشود و چنان‌که به نظر می‌رسد او تنها فرزند پدر و مادرش بوده است. پدرش در کوفه دکان بزّازی داشت که امام خود نیز بعد از مدتی، در این شغل جایگزین پدرش گردید.

            او در اوان کودکی، همانند سایر نخبگان سَلَف، قرآن کریم را حفظ نمود و در اوایل تقیّد چندانی به درس و آموزش نداشت؛ بلکه همراه پدر خود در دکان مشغول خرید و فروش بود؛ تا این‌که روزی میان او و شعبی ملاقات و گفتگویی صورت گرفت؛ این گفتگو سرآغاز برکات بزرگی در زندگی امام ابوحنیفه/ گردید.

ابومحمد حارثی به اِسناد خود از امام ابوحنیفه/ روایت نموده که او در مورد انگیزه‌ی گرایش خود به علوم دینی گفته است: «روزی بر شعبی گذر نمودم؛ مرا فراخواند و گفت: با چه کسی رفت و آمد داری؟ گفتم: فلانی؛ گفت: منظورم بازار نیست؛ بلکه هدفم رفت و آمد نزد علماء است. من گفتم: نزد علماء کمتر رفت و آمد می‌کنم. او گفت: اینگونه مباش! بر تو است که به فراگیری علم و همنشینی با علماء جدّیت نمایی؛ زیرا من در تو هوشمندی و شایستگی خاصّی احساس می‌کنم. این سخن شعبی در قلبم تأثیر عمیقی نهاد و از آن پس رفت و آمد بازار را رها کرده، شروع به آموختن علم و دانش نمودم، تا سرانجام خداوند توفیقات بیشتری در این مورد به من عنایت کرد».

            هنگامی که امام ابوحنیفه/ به شانزده سالگی رسید، پدرش او را همراه خود برای ادای فریضه‌ی حج و زیارت آرامگاه و مسجد پیامبر ج به مکّه‌ی مکرمه و مدینه‌ی منوره برد.

امام کردری در کتاب «مناقب الامام ابی حنیفة» از جُعابی روایت کرده که: ابویعلی عبدالله بن جعفر رازی برای من نقل کرده است: پدرم از محمد بن سماعه که حافظ معتمدی بوده، از ابویوسف، از ابوحنیفه نقل کرده که گفته است: من در سال 96 هجری همراه پدرم به قصد ادای حج به مکّه رفتم در حالی که شانزده سال سن داشتم. ناگهان مرد بزرگی را دیدم که مردم بسیاری پیرامونش گرد آمده بودند.

            به پدرم گفتم: این شیخ کیست؟ گفت: این مرد یکی از اصحاب پیامبر خدا ج است که به او عبدالله بن حارث بن جزء زبیدیس می‌گویند. من گفتم: چه چیزی در نزد اوست که اینگونه مردم گرد او جمع شده‌اند؟ گفت: نزد او احادیثی وجود دارد که آن‌ها را از پیامبر اکرم ج، شنیده است. گفتم: مرا به نزد او ببر. پدرم در حالی که جلوتر از من بود حرکت کرد و مردم را از مقابلم دور می‌نمود، تا اینکه من به او نزدیک شدم. سپس از او شنیدم که رسول خدا ج فرموده است: «کسی که در دین خدا دانش کسب نماید، خداوند او را از غم هایش می‌رهاند و از جایی که گمان نمی‌برد به وی روزی عطاء می‌کند». حافظ جعابی گفته است: «عبدالله بن حارث بن جزء زبیدی در سال 97 ه‍ .ق وفات نمود و من این حدیث را از طریق صیمری بدینگونه شنیدم».

            اولین علمی که امام ابوحنیفه بدان روی آورد، علم اصول و مناظره با ملحدین و گمراهان بود. او به قصد مناظره با منحرفان بیشتر از 27 مرتبه وارد بصره شد و در آنجا به بحث و مناظره پرداخت تا شبهاتی را که منحرفین بر شریعت وارد می‌نمودند، رد کند و برچسب‌هایی را که گمراهان به اسلام می‌زدند، بزداید؛ او با جهم بن صفوان به مناظره پرداخت تا اینکه او را قانع کرد. و با ملحدین به مجادله پرداخت تا آنان را وادار نمود که به حقّانیّت شریعت اعتراف و اقرار نمایند؛ همانگونه که با معتزله، خوارج و مذاهب دیگر مباحثه نمود و بر آن‌ها فائق آمد. اما با وجود اینکه او پاره‌ای از زمان را در مناظره و مجادله در علم عقاید - کلام گذراند، باز هم یاران و نزدیکان خود را از مناظره در آن بازمی‌داشت.

روزی پسرش حماد را که بعداً قاضی فاضل و عابدی پارسا گردید در حال مناظره در علم کلام دید و او را از این کار منع نمود. حماد گفت: تو خودت در علم کلام مناظره می‌نمایی و ما را از آن باز می‌داری؟! امام ابوحنیفه/ فرمود: ما چنان مناظره می‌نمودیم که گویا بر بالای سرمان پرنده‌ای قرار دارد که مبادا پای رفیقمان بلغزد، اما شما مناظره می‌کنید در حالی که قصد دارید که پای رفیقتان بلغزد، و هر که بخواهد که پای رفیقش بلغزد خواسته است که رفیقش کافر شود و هر که بخواهد که رفیقش کافر شود، خودش قبل از او کافر گردیده است.[35]

            امام ابوحنیفه/ راه تحقیق و تفحّص در علم کلام و اصول دین و مناظره با انسان‌های کج‌فهم و گمراه را پیمود تا اینکه بی‌نهایت مشهور شد و زبانزد عام و خاص گشت؛ بیشتر از بیست سال از عمرش سپری نشده بود که برای خود کلاس مخصوصی در مسجد کوفه برگزار نمود که در آن، طلاب و شیفتگان علم کلام و اصول دین حضور می‌یافتند. بدون تردید خداوند به او و به مسلمانان خیر فراوان عطا کرد. و دعایی که حضرت علیس برای جدّ و اولادش نموده بود، درباره‌ی او پذیرفته شد و امیدی که شعبی به طور خاص از او داشت، برآورده گردید؛ چرا که سرانجام به سوی فقه روی آورد. و فقه، عصاره و چکیده‌ی قرآن کریم و سنت مطهر نبوی ج است؛ چون در فقه، آیات احکام، تفسیر و نحوه‌ی دلالت نمودن آنان واضح و روشن می‌شود و انسان با معانی و مقاصد آیات، آشنا می‌گردد؛ و همچنین در این علم، سنّت مُطهر نبوی، شرح و نحوه‌ی دلالت آن، روشن می‌شود و انسان به معانی و مقاصد آن، معرفت حاصل می‌نماید. بدین خاطر که فقه، کسب دانش در دین است و آیا کسب دانش در دین، جز شناخت اصول و مقاصد دین و دلالات و اشارات قرآن و حدیث است؟! آیا می‌شود بدون فقه، به معانی قرآن راه یافت؟ خیر.

            گاهی آیه‌ای از قرآن کریم در نزد قاری و یا حدیثی در نزد حافظ آن یافت می‌شود در حالی که او مقصود و معنای آن را به طور کامل نمی‌داند، مگر این که فقیهی حاضر شود و معنای آیه و حدیث را بیان و روشن نماید.

روزی ابوحنیفه/ به دیدار استادش، اعمش، رفته بود. در آن هنگام مردی به نزد اعمش آمد و مسأله‌ای از وی سؤال نمود. اعمش به ابوحنیفه گفت: جواب این مرد را بده و او هم پاسخ داد. اعمش به او گفت: جواب این مسأله را از کجا دانستی؟ فرمود: از حدیثی که تو برای من روایت نمودی. او به روایت احادیث پرداخت که بعد از روایت چند حدیث، اعمش بدو گفت: همین قدر کافیست. آنچه را که من برای تو در طول یک سال روایت نمودم، تو در یک ساعت، روایت می‌نمایی. به راستی که تو طبیب و ما داروفروشیم!

            سبب روی آوردن امام ابوحنیفه/، به علم فقه آن چیزی بوده است که امام زفر از او روایت کرده است که می‌گوید: من از ابوحنیفه شنیدم که می‌گفت: همواره در علم کلام تحقیق می‌نمودم، تا اینکه به جایگاه والایی از آن رسیدم و زبانزد عام و خاص شدم. کلاس ما در جوار حلقه‌ی درس حماد بن ابی سلیمان برگزار می‌شد. روزی، زنی به نزدم آمد و گفت: مردی می‌خواهد زنش را طبق سنت طلاق دهد، باید چند طلاق بدهد؟ من به او گفتم: این سؤال را از حماد بپرس! سپس به نزد من برگرد و جوابش را برایم بگو. او از حماد پرسید و حماد گفت: زنش را در حالی که از عادت حیض پاک باشد و با وی مقاربت ننموده، طلاق دهد؛ سپس او را رها نماید. تا اینکه سه دوره عادت را سپری کند. بعد از غسل، برای ازدواج با همسر دیگری حلال می‌گردد.

پس آن زن برگشت و به من گزارش داد. با خود گفتم: دیگر نیازی به علم کلام در خود نمی‌بینم، کفش‌هایم را برداشتم و در کنار حماد نشستم و به مسائل آن گوش داده و گفته‌هایش را حفظ کردم. وی روز بعد آنچه را که به شاگردانش گفته بود، سؤال می‌نمود. من همه‌ی آن‌ها را حفظ کرده بودم و پاسخ می‌دادم؛ دوستانم اشتباه پاسخ دادند. با جدّیّت درس را ادامه دادم، تا سرانجام حماد گفت: کسی غیر از ابوحنیفه حق نشستن در برابر مرا ندارد.[36]

            موفق مکی از یحیی بن شیبان روایت نموده که ابوحنیفه گفته است: در مناظره در علم کلام، مهارت خاصی داشتم و پاره‌ای از زمان را با تحقیق در این علم سپری کردم، به وسیله‌ی آن به مناظره می‌پرداختم و از آن دفاع می‌کردم و بیشتر آنانی که من با آن‌ها مناظره می‌نمودم در بصره بودند، از این رو بیشتر از بیست مرتبه به بصره رفتم که در بعضی از این سفرها یک سال و در بعضی دیگر کمتر و یا بیشتر در بصره می‌ماندم. و با فرقه‌هایی از خوارج ما نند اباضیه، صفریه و فرقه‌های دیگر مباحثه می‌نمودم؛ علم کلام را از بهترین علم‌ها به شمار می‌آوردم و همواره می‌گفتم: که این علم، اساس و بنیاد دین است؛ اما بعد از اینکه عمری را به تحقیق و بررسی آن سپری نمودم، به خود آمده، گفتم: آنچه را که ما می‌دانیم اصحاب پیامبر ج و تابعین و پیروانشان ج نیز می‌دانستند و حتی آن‌ها آشنایی کاملتری به حقایق امور داشتند. با این وجود آن‌ها از منازعه و مجادله در علم کلام خودداری نموده و دیگران را به شدت از این کار بازمی‌داشتند و بیشتر وقت خود را در احکام دین و مباحث فقهی صرف نمودند. به دور یکدیگر جمع می‌شدند تا به مردم مسائل دین را آموزش دهند و آنان را به آموختن علم تشویق نمایند، و آنچه از آنان در مورد احکام دین پرسیده می‌شد، پاسخ می‌دادند. زمان اصحاب و تابعین و پیروانشان به این منوال سپری شد. وقتی که حالشان برای من آشکار گردید، من نیز از منازعه و تعمّق در علم کلام خودداری نمودم و به آشنایی اندک آن اکتفا کردم و به سوی آنچه که سلف صالح بر آن بودند، برگشتم. به کاری روی آوردم که آن‌ها مشروع نموده بودند و با کسانی که بدان علوم آشنایی داشتند، همنشینی نمودم. به علاوه دیدم آن‌هایی که علم کلام و منازعه در آن را حرفه و شغلشان نموده‌اند، مردمی هستند که سیمایشان، سیمای گذشتگان و روششان، روش صالحین نیست؛ آن‌ها افرادی قَسیّ‌القلب و سخت‌دل بودند و از مخالفت با قرآن، سنّت و سلف صالح، پروایی نداشتند و آثاری از تقوا و خداترسی در وجودشان مشاهده نمی‌شد. سپس دانستم که اگر در این کار خیری می‌بود، قبل از ما سلف صالح به انجام آن اقدام می‌نمودند و انسان‌های پست و فرومایه به دنبال آن نمی‌رفتند. لذا آن را رها نمودم و خدا را در مقابل این کار سپاس می‌گویم.[37] بر این اساس روشن گردید که علت اصلی روی آوردن امام/، به علم فقه، سؤال همان زنی بود که قبلاً بیان شد.

در محضر حماد و رعایت ادب با استاد:

            امام ابوحنیفه/، با تمام توان خود به سوی استادش، حمّاد، و اندیشه‌های فقهی او روی آورد تا اینکه به خاطر برخورداری از استعداد فوق‌العاده قوی و رعایت ادب عجیبی که نسبت به استادش داشت از همسالان خود و آنانی که پیش از او در کلاس درس استادش حاضر شده بودند، پیشی گرفت و بی‌نهایت مورد شفقت و عنایت خاص استاد قرار گرفت، تا جایی که استادش او را به عنوان شاگرد ممتاز و نمونه معرفی نمود. احترامی که او برای استادش قایل می‌شد، عجیب و شگفت‌آور بود؛ به قصد دیدار استاد به خانه‌اش می‌رفت و در پشت دروازه‌ی منزلش انتظار می‌کشید، تا اینکه او برای ادای نماز و یا انجام کار دیگری بیرون می‌آمد؛ سپس از او سؤال می‌نمود و او را همراهی می‌کرد و در مواقع لازم به خدمتکاری و خدمتگزاری استاد می‌شتافت؛ زمانی که در منزل نشسته بود پاهایش را به سوی منزل استادش دراز نمی‌کرد و به هنگام نماز برای استادش، حماد، و پدر و مادرش دعای خیر می‌نمود. امام ابوحنیفه هیجده سال تمام به این همراهی و مصاحبت ادامه دادند تا اینکه حماد/، وفات نمود و شاگردان کلاس حماد به اتفاق نظر، امام ابوحنیفه را به جانشینی او برگزیدند؛ به راستی که او بهترین جانشین برای بهترین سلف بود!

            ابوشیخ بن حیان در «طبقات محدثین اصفهان» از عاتکه، خواهر حماد، روایت نموده که: «نعمان در منزل ما پنبه‌ها را ندافی و حلاجی می‌کرد و برای ما شیر، سبزی و امثال آن خریداری می‌نمود و هنگامی که مردی به خاطر مسأله‌ای می‌آمد، به او می‌گفت: سؤال تو چیست؟ او مسأله‌اش را بیان می‌نمود و امام ابوحنیفه/ پاسخ می‌داد. سپس می‌گفت: لحظه‌ای در جای خود درنگ کن. آنگاه به نزد حماد می‌رفت و به وی می‌گفت: مردی آمده و از من چنین سؤالی نموده است و من اینگونه پاسخ دادم، نظر شما در این باره چیست؟ حماد/ می‌گفت: برای ما اصحاب و یارانمان این چنین حدیث روایت نمودند و ابراهیم این چنین گفته است. بعد امام ابوحنیفه می‌فرمود: آیا من از شما این‌ها را روایت کنم؟ او می‌گفت: بلی. سپس امام از استادش روایت می‌کرد. برخورد امام ابوحنیفه/ با استادش اینگونه ادامه یافت تا اینکه بالاخره وارث علم او گردید».[38]

            موفق مکی از محمد بن حسین بن ابی بشیر روایت نمود، که او گفته است: من از ابوحنیفه/ شنیدم که می‌گفت: هیچگاه از وقتی که استادم، حماد، فوت نموده است، نمازی نخواندم مگر اینکه برای او و پدر و مادرم از خداوند متعال طلب آمرزش نمودم. به درستی که من برای آن کس که از وی علم آموختم یا به او علمی آموزش دادم، آمرزش می‌طلبیدم.

و نیز از امام ابوحنیفه/ روایت شده که گفته است: به خاطر احترامی که برای حماد قائل بودم هیچگاه پاهایم را به سوی خانه‌اش دراز ننمودم، در حالی که میان خانه‌ی من و خانه‌ی او هفت کوچه فاصله بود! سپس موفق مکی گفته است:

نعمانُ کان ابرَّ الناس کلهم

 

بوالدیه وبالأستاذ حماد

قد کان یدعوا له ما عاش مجتهداً

 

شائی بذا کل محمود وحماد

و کان یفتح بالحماد دعوته

 

و لا یحابی لآباء وأولاد

ابوالإِفادة أولی بالبدایة من

 

اُبی الولادة عند الواحد الهادی

ما مدّ رجلیله یوماً نحو منزله

 

و دونه سلک سبع کأطراد[39]

            «نعمان نیکوکارترین همه‌ی مردم نسبت به پدر و مادر و استادش حماد بود؛ او همواره برایش تا هنگامی که زنده بود، دعا می‌نمود و در حالی که او بدین دعا هر ستوده شده و ستاینده‌ای را می‌خواست (با دعا استادان و شاگردانش را یاد می‌نمود). او همواره دعای خود را با استادش، حماد، شروع می‌کرد و نیاکان و فرزندان خود را بر او برتری نمی‌داد. نزد خداوند یگانه‌ی راهنما، آغاز دعا با استاد بهتر از افتتاح آن به پدری است که از او زاده شده است. او پای خود را هیچگاه به سمت منزل استادش دراز ننمود در حالی که در جلوی روی او هفت کوچه‌ی پشت سر هم قرار داشت».

استادان امام ابوحنیفه/

            اشاره نمودیم که استادان امام ابوحنیفه/، به چهار هزار نفر رسیدند که در میان آن‌ها هفت صحابه، سی و نه تابعی و بقیه از تبع تابعین بودند و این مایه‌ی تعجب و شگفتی نیست؛ زیرا وی در طول هفتاد سال عمر خویش، پنجاه و پنج مرتبه حج گذارد و در موسم حج علمای جهان اسلام در حرمین شریفین جمع می‌شدند. و زمانی که ابن هبیره آن امام بزرگ را به خاطر خودداری از قبول ریاست دادگاه کوفه تازیانه زد، از کوفه خارج شد و شش سال در مکّه اقامت گزید. از این گذشته، کوفه نیز در آن زمان مهد و مرکز علم و حدیث بوده و تعداد زیادی[40] از دانشمندان بزرگ در آن زندگی می‌کردند. امام ابوحنیفه/ به واسطه‌ی علاقه‌ی شدید به آموختن علم و دانش، توانست در مدّت پنجاه و پنج سال،‌ چهار هزار استاد را ملاقات و از آنان علم بیاموزد؛ که این آموختن از بعضی، زیاد و از بعضی، اندک و در حد یک حدیث یا یک مسأله بود.

            امام ابوحفص کبیر بعد از ذکر استادان امام ابوحنیفه/ بیان می‌نماید: در این مورد گروهی از علماء، کتاب‌هایی تصنیف نموده و استادان امام را به ترتیب حروف الفبا یادآور شده‌اند و همه‌ی این کتاب‌ها در یک جلد گردآوری شده است.

            مؤلف کتاب «قلائد عقود العقیان» بعد از برشمردن استادان امام ابوحنیفه/ گفته است: این تعداد را جز افراد متکبر، نادان و یا حسود انکار نمی‌کنند. آیا این افراد روایت فربری را ندیده‌اند که گفته است: کتاب صحیح البخاری را هفتاد هزار نفر از زبان امام بخاری شنیدند، اما کسی غیر از من باقی نمانده است تا آن را روایت کند؟!

            شیخ محمد سنبهلی در فصلی که در شرح حال استادان بلاواسطه‌ی امام ابوحنیفه/ گشوده، گفته است: بدان که بیشتر استادان امام، که در این مسند - مسند حصکفی - آمده است، از بزرگترین راویان صحیحین می‌باشد، مانند: منصور بن معتمر، مجاهد بن جبر و حکم بن عتیبه و نافع ...

            سپس می‌افزاید: در میان هیچ یک از استادان و راویان مسندش، فردی دروغگو، جاعل حدیث و یا ضعیفِ مورد اتفاق وجود ندارد. بله! بعضی از ناقدان حدیث، بعضی را ضعیف دانسته‌اند؛ مانند ابن لهیعه، محمد بن سائب کلبی و مسلم بن کیسان... که این کار مشکل ایجاد نمی‌کند؛ زیرا احادیث آنان فروتر از متابعات و شواهد بر احادیث صحیح نیستند.

 

            وی در ادامه، به ذکر اسامی برخی از آنان پرداخته است که ما شرح حال بعضی را به طور کوتاه به شرح ذیل بیان می‌نماییم.[41]

1-   ابراهیم بن محمد منتشر کوفی: او فرد ثقه و معتمد و از طبقه‌ی پنجم می‌باشد. در کتاب «التقریب» تألیف ابن حجر، وارد شده است که امام ابوحنیفه/، ابوعوانه، ثوری، مِسعر، ابن عیینه و دیگران از وی حدیث روایت نموده‌اند.

2-   ابراهیم بن یزید نخعی کوفی: فرد ثقه و معتمدی بوده است ولیکن، چنان‌چه در کتاب «التقریب» تألیف ابن حجر آمده است، احادیث مرسل زیادی روایت نموده است. پرهیزگاری و خیراندیشی او شگفت‌انگیز بوده و از شهرت‌طلبی و نام‌آوری متنفّر بوده است. ابن حبان او را در زمره‌ی معتمدین تابعین ذکر نموده است.

3-   اسماعیل بن حماد بن ابی سلیمان کوفی: که فردی بسیار راستگو بوده است و چنان‌چه در کتاب «التقریب» ابن حجر آمده، او از طبقه‌ی هشتم است. نووی در مقدمه‌ی شرحی که بر مسلم نوشته، گفته است: او تابعی مشهوریست که انس بن مالک و سلمة بن اکوع را دیده و از عبدالله بن ابی اوفی، عمروبن حریث، قیس بن عابد و ابوجحیفه، حدیث شنیده است.

4-   ایوب سختیانی بصری: او هم فردی ثقه و مورد اعتماد و از بزرگان فقهای عابد از طبقه‌ی پنجم است. شعبه درباره‌ی وی گفته است: من مثل و همانند او را ندیدم؛ او سیّد و بزرگ فقهاء بوده است و ائمه‌ی ششگانه‌ی حدیث، از او احادیث زیادی روایت کرده‌اند.

5-   حارث بن عبدالرحمن همدانی کوفی: کنیه‌ی او ابوهند می‌باشد. از افراد نیکو و خوشنام طبقه‌ی هفتم است و چنان‌چه در «التقریب» خاطر نشان گردیده است، امام بخاری در کتاب «الادب المفرد» و نسائی در «مسند علی» احادیث او را ذکر نموده‌اند.

6-   ربیعة بن عبدالرحمن مدنی: معروف به ربیعة الرأی بوده، او دانمشندی مشهور و فرد مورد اعتمادی می‌باشد؛ امام احمد در مورد او گفته است: او فرد ثقه و معتمدی است.

7-   سالم بن عبدالله بن عمر بن الخطابس: مردی بزرگوار، عابد و بافضیلت و یکی از فقهای هفتگانه می‌باشد. در رفتار و عادات به پدرش، عبدالله، شباهت کاملی داشت؛ از بزرگان طبقه‌ی سوم است که ائمه‌ی ششگانه‌ی حدیث، از او احادیثی روایت نموده‌اند.

8-   سعید بن مسروق، پدر سفیان ثوری: او فردی ثقه و معتمد از طبقه‌ی ششم است. ابن حبان او را در گروه معتمدیِن تبع تابعین آورده است.

9-   سلیمان بن یسار هلالی مدنی: شخص مورد اعتماد و بافضیلت و یکی از فقهاء هفتگانه می‌باشد. از حضرت انس و غیر او حدیث روایت نموده است و هر شش امام حدیث، از وی حدیث روایت نموده‌اند.

10-                      عاصم بن کلیب بن شهاب کوفی: مرد بسیار صادق و راستگویی است که امام مسلم و چهار نفر دیگر از ائمه‌ی حدیث، از او احادیث فراوانی روایت کرده‌اند.

11-                      عبدالرحمن بن هرمز اعرج مدنی: عالم بزرگواری است که ائمه‌ی ششگانه‌ی حدیث از او احادیثی را نقل نموده‌اند.

12-                      عطاء بن یسار هلالی مدنی: غلام آزاد شده‌ی حضرت میمونهل است و در کتاب «التقریب» بر روی اسمش، علامت شش کتاب حدیث مرقوم گردیده است. او فرد معتمدی است و احادیث فراوانی روایت کرده است.

13-                      عمرو بن دینار مکّی: فرد معتمد و بزرگواری است که شش امام حدیث، احادیثی به نقل از وی روایت کرده‌اند و ابن حبان او را در زمره‌ی معتمدین ذکر نموده است.

14-                      قاسم بن عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعودس: وی فردی عابد و مورد اعتماد است. امام بخاری و چهار امام دیگر، از او احادیثی روایت نموده‌اند.

15-                      عبدالکریم بن ابوالمخارق بصری: ساکن مکّه‌ی مکرمه بوده است و امام بخاری در تعلیق و توضیحاتش و ابن ماجه در تفسیرش از او نقل قول نموده‌اند.]

ویژگی و امتیاز امام ابوحنیفه/

            حافظ ابن حجر هیتمی در کتاب «الخیرات الحسان فی مناقب الامام الاعظم ابی حنیفة»[42] گوید: «و فی فتاوی شیخ الاسلام ابن حجر: انّه ادرک جماعة من الصحابة کانوا بالکوفة بعد مولده بها سنة ثمانین فهو من طبقة التابعین ولم یثبت ذلک لاحد من أئمة الأمصار المعاصرین له کالا وزاعی بالشام، والحمادین بالبصرة، والثوری بالکوفة، ومالک بالمدینة الشریف، واللّیث بن سعد بمصر».[43]

          «در فتاوای شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی، چنین آمده است: امام ابوحنیفه/ پس از آن که به سال 80 ه‍ . ق در کوفه زاده شد؛ وی شماری از صحابه و یاران رسول خدا ج را که در کوفه بودند، دریافت؛ از این رو، او از طبقه‌ی تابعین به شمار می‌آید؛ و این ویژگی و امتیاز، برای هیچ یک از پیشوایان وائمه‌ی معاصر وی، در دیگر شهرهای اسلامی، فراهم و مهیّا نشده است؛ مانند: اوزاعی در شام؛ حماد بن زید بن درهم ازْدی جهضمی و حماد بن سلمة بن دینار بصری در بصره؛ سفیان ثوری در کوفه؛ مالک بن انس در مدینه‌ی منوره و لیث بن سعد در مصر».

            امام شافعی/ گوید: «الناس کلّهم عیال علی ابی حنیفة فی الفقه»؛[44] «تمامی مردم در فقه، از خانوار و تحت تکفّل و ریزه‌خوار خوان امام ابوحنیفه/ هستند.»

            [دانشمند محدّث، شیخ عبدالحی لکنوی، در کتاب سودمندش «إقامة الحجة علی...» گفته است: بدان که علماء در این که امام ابوحنیفه/ تابعی است یا خیر، اختلاف نظر دارند. امّا همگی اتفاق نظر دارند که او زمان صحابه را درک کرده است. شیخ الاسلام ابوعبدالله ذهبی در کتاب «الکاشف» راجع به امام ابوحنیفه/ فرموده است: «نعمان بن ثابت بن زوطی، انسس را دیده و از افرادی چون عطاء، اعرج و عکرمه حدیث شنیده است. و من سیرت او را در بخش جداگانه‌ای ذکر نموده ام». و در کتاب «مرآة الجنان» تألیف یافعی که درباره‌ی رویدادهای سال 150 هجری نگاشته شده، آمده است: «در آن سال دانشمند شهیر عراق، امام ابوحنیفه/ نعمان بن ثابت کوفی/ وفات نمود؛ او که در سال 80 ه‍ . ق دیده به جهان گشوده بود، انسس را دیده و از عطاء بن ابی رباح و طبقه‌ی او حدیث روایت نموده است. همچنین در این کتاب، اندکی بعد از این مطلب، آمده است: او چهار نفر از صحابه را به نام‌های انس بن مالک، عبدالله بن ابی اوفی، سهل بن سعد ساعدی و ابوالطیفل عامر بن واثله، رضوان الله علیهم اجمعین، دیده است. خطیب در «تاریخ بغداد»، خاطر نشان می‌کند که: او (امام)، انس بن مالک را دیده است[45] و بعد از این‌که از ابن حجر، عراقی، جزری، ابن جوزی و علماء دیگر نقل نموده که امام ابوحنیفه/، بعضی از صحابه، رضوان الله علیهم اجمعین، را دیده، گفته است: علمای مورد اعتمادی چون دار قطنی، ابن سعد، خطیب، ذهبی، ابن حجر، ولی عراقی، سیوطی، علی قاری، اکرم سندی، ابومعشر، جزء‌ سهمی، یافعی، جزری، توربشتی، ابن جوزی و سراج، صاحب کتاب «کشف الکشاف»، تصریح نموده‌اند که: امام ابوحنیفه/ تابعی بوده است. و آنان که تابعی بودن او را منکر شده‌اند، در واقع عدم روایت وی از صحابه را منظور داشته‌اند.

لازم به ذکر است که جماعتی دیگر از محدّثین و مؤرّخین معتبر، غیر ازافراد فوق الذکر، تابعی بودن او را ثابت نموده‌اند؛ که من از ذکر سخنانشان خودداری می‌نمایم تا موجب اطاله‌ی کلام و ملالت خوانندگان محترم نشود، و آنچه را که در اینجا ذکر نمودم بعد از مطالعه و بررسی کتاب‌های مذکور بوده است، نه این‌که صرفاً به نقل کردن دیگران اتکاء کرده باشم. هر کسی که به کتاب‌های مذکور مراجعه کند، صداقت گفته‌های مرا درخواهد یافت. اما سخنانی که از دانشمندان و فقهای ما، دالّ بر تابعی بودن امام ابوحنیفه/، نقل شده، بیشتر از آن است که شمرده شود.[46]

اصحابی که امام ابوحنیفه/ از آنان حدیث روایت نموده است:

            شیخ ابوبکر بن علی بن محمد حدّاد عینی، نام‌های اصحابی که امام از آنان احادیث شنیده را در دو بیت شعر که سروده‌ی خود اوست، این‌چنین آورده است:

إن الإمام أبا حنیفة قد روی

 

عن سبعة من خیر صحب محمد

أنس وواثلة ومعقل جابر

 

و إبنا أنیس جزء وإبنة عجرد

                «امام ابوحنیفه/ از هفت نفر که از بهترین یاران حضرت محمد ج بودند، حدیث روایت نموده است؛ آنان انس، وائله، معقل، جابر، دو پسر انیس جزء و دختر عجرد می‌باشند».

            شیخ شرف الدین ابوالقاسم یمنی در کتاب «قلائد عقود العقیان» فصلی را تحت عنوان این‌که امام ابوحنیفه/، اصحاب رسول خدا ج، را ملاقات نموده و از آن‌ها حدیث روایت کرده است، گشوده و در آن گفته است: «به درستی که بر این امر - یعنی ملاقات امام ابوحنیفه/ با صحابه و روایت کردن از ایشان - موافق و مخالف، آشنا و بیگانه و دوست و دشمن اتفاق نظر دارند؛ اگر چه در مورد تعداد صحابه اختلاف نظر وجود دارد؛ زیرا بعضی از آنان گفته‌اند: آن‌ها شش مرد و یک زن و برخی دیگر گفته‌اند: هفت مرد و یک زن بوده و بعضی دیگر بیشتر و یا کمتر گفته‌اند؛ سند آنانی که گفته‌اند که آن‌ها شش مرد و یک زن بوده‌اند، روایت امام ابویوسف یعقوب بن ابراهیم انصاری، یار امام، است که گفته است: «امام ابوحنیفه/ به ما خبر داد که من از انس بن مالکس شنیدم که پیامبر اکرم ج فرموده است: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ عَلی کُلِّ مُسلِمٍ»؛ «آموختن علم بر هر مسلمان لازم و فرض است». و باز به اسناد از ابویوسف روایت نموده که امام ابوحنیفه/ فرموده است: «از انس بن مالکس شنیدم که می‌گفت: رسول خدا ج فرموده است: «ألدَّالُّ عَلی الخَیرِ کَفَاعِلِهِ وَإِنَّ اللهَ یُحِبُّ إِغَاثَةَ اللِّهفَانِ»؛ «کسی که به کار خیری راهنمایی کند، مانند کسی است که آن را انجام داده است، و همانا خداوند فریادرسی و کمک به مستمندان را دوست دارد».

            و به همین اسناد از امام ابوحنیفه/ روایت شده است که فرموده: «در سال نود و شش ه‍ . ق به همراه پدرم، که دفتر عمرم به شانزده رسیده بود، برای ادای حج به مکّه‌ی مکرّمه رفتم؛ در این سفر به پیرمردی برخوردم که مردم گرد او جمع شده بودند؛ از پدرم پرسیدم: این مرد کیست؟ جواب داد: یکی از اصحاب رسول خدا ج است و اسمش عبدالله بن الحارث بن جزء زبیدی است؛ گفتم: چه چیزی در نزد اوست که مردم اینگونه گردش حلقه زده‌اند؟ پدرم گفت: احادیثی که آن‌ها را از پیامبر اکرمج شنیده است، گفتم: مرا به او نزدیک کن، تا سخنان او را بشنوم. پدرم صف‌های مردم را برایم باز کرد تا اینکه به او نزدیک شدم؛ از او شنیدم که می‌گفت: رسول خداج فرموده است: «مَن تَفَقَّهَ فِی دِینِ اللهِ کَفَاهُ اللهُ هَمَّهُ، وَرَزَقَهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ». «هر آن‌که در دین خداوند کسب دانش نماید، خداوند او را از غم‌هایش نجات می‌دهد و از جایی که گمان نمی‌کند، برایش روزی می‌رساند».

            و نیز از ابویوسف از امام از جابر روایت شده است که: مردی از انصار خدمت رسول خدا ج، آمد و گفت: «یا رسول الله تاکنون صاحب فرزند نشده‌ام». پیامبر اکرمج فرمودند: چرا از خداوند بسیار آمرزش نمی‌طلبی و زیاد صدقه نمی‌دهی تا اینکه صاحب فرزند شوی؟! آن مرد پیوسته صدقه می‌داد و بسیار استغفار می‌نمود؛ تا اینکه خداوند هفت پسر به او عطا نمود. به همین سند از امام ابوحنیفه/ روایت شده است که: از عبدالله بن ابی اوفی س شنیدم که می‌گفت: رسول خدا ج فرموده است: «من بنی مسجداً لله و لو کَمَفحَصِ قَطَاةٍ بَنَی اللهُ لَهُ بَیتاً فِی الجَنَّةِ»؛ «هر کسی که برای خداوند مسجدی بنا کند، ولو به اندازه‌ی لانه‌ی یک مرغ سنگخواره باشد، خداوند برای او خانه‌ای در بهشت بنا می‌نهد».

            و باز به همین سند از امام ابوحنیفه/ روایت شده است: از واثلة بن اسقع اشجعیس شنیدم که می‌گفت: رسول خدا ج فرموده است: «در مصیبت برادرت اظهار شادمانی مکن، مبادا خداوند او را نجات دهد و تو را به آن گرفتار نماید».

            و باز به همین سند که گذشت، از امام ابوحنیفه/ روایت شده است: «در سال 80 ه‍ . ق زاده شدم و عبدالله بن انیسس را که در سال 94 هجری به کوفه آمده بود، دیدم، از او در حالی که چهارده سال سن داشتم، شنیدم که می‌گفت: من از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمود: «دوستی و محبّت بیش از حد به چیزی، تو را کور و کر می‌کند»

            باز به همین سند سابق از امام ابوحنیفه/ روایت شده است: «از عایشه، دختر عجرد، شنیدم که می‌گفت: رسول خدا ج فرموده است: بیشتر لشکریان خدا در روی زمین ملخ‌هایند؛ نه از آن‌ها می‌خورم و نه تحریمشان می‌کنم!»[47]

            شیخ محی الدین قرشی، صاحب کتاب «الطبقات»، گفته است: افراد زیادی از علماء، اصحابی را که امام ابوحنیفه/ از ایشان حدیث روایت نموده است، در رساله‌ی جداگانه‌ای گرد آورده‌اند و ما این رساله‌ها را از استادان خود روایت نموده ایم؛ و من رساله‌ای در بیان عدم امکان روایت از بعضی از آنان، تدوین نمودم؛ که این، شیوه‌ای منصفانه است؛ در این جزوه، ضمن ذکر نام پاره‌ای از اصحابی که امام ابوحنیفه/ آنان را دیده و از آن‌ها حدیث شنیده است،[48] یادآور شده‌ام که: با توجّه به تاریخ وفات برخی از این گروه از صحابه‌ی بزرگوار و محلّی که آن‌ها زندگی می‌کردند، روایت امام ابوحنیفه/، و به تَبع، شنیدن حدیث از آنان، آشکار می‌گردد.

            فلاس در مورد جابرس گفته است: «او در سال هفتاد و هشت ه‍ . ق در مدینه‌ی منوّره به سنّ هفتاد و چهار سالگی درگذشت؛ که طبق این روایت، دیدن امام ابوحنیفه/ زیر سؤال می‌رود. عبدالله بن ابی اوفی در سال هشتاد و شش یا هشتاد و هفت در کوفه وفات نمود و آخرین صحابه‌ای بود که در کوفه درگذشت؛ بعید نیست که امام ابوحنیفه/ او را دیده و از او حدیث شنیده باشد؛ به ویژه طبق قول آنانی که معتقدند، امام ابوحنیفه/ در سال هفتاد دیده به جهان گشوده است.

            ابن معین در مورد واثلة بن اسقع گفته است که: او در سال هشتاد و سه وفات نموده است و بعید نیست که امام ابوحنیفه/ او را دیده باشد، آن هم طبق قول آنانی که معتقدند امام ابوحنیفه/ در سال هفتاد متولّد شده است.

            ابن یونس در مورد عبدالله بن جزء گفته است: او در سال هشتاد و شش در مصر دیده از جهان فروبست و آخرین صحابه‌ای بود که در مصر درگذشت.]

امامت و پیشوایی امام ابوحنیفه/ در حدیث

            علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[49] گوید: ابوداود/ گفته است: «انّ أبا حنیفة کان اماماً»؛ «بی‌گمان، امام ابوحنیفه/ در عرصه‌ی روایت و درایت و حدیث و دانش، امام و پیشوا بود».

            عبدالله بن مبارک گوید: «لیس احدٌ أَحقّ ان یقتدی به من ابی حنیفة؛ لانّه کان اماماً تقیّاً نقیّاً ورعاً عالماً فقیهاً؛ کشف العلم کشفاً لم یکشفه احد ببصر وفهم وفِطنة وتقیّ».[50]

                «هیچ کس برای امامت و رهبری و پیشوایی و اقتدا، شایسته‌تر و بایسته‌تر و برازنده‌تر و بهتر از امام ابوحنیفه/ نیست؛ زیرا او، پیشوایی پارسا، پرهیزگار، متدیّن، خداترس، متّقی، زاهد، مخلص، پالوده از ریا و تظاهر، دانشمند، آگاه، دانا، خبره،‌کاردان، متخصص، فقیه و دانشور بود؛ و این امام ابوحنیفه/ بود که با هشیاری و تیزهوشی، مهارت و خبرگی، کاردانی و تخصّص، فهم و درک بالا، فراست و نکته‌سنجی و تقوا و خداترسی و اخلاص و صداقت، چنان پرده از علم و دانش برداشت که تاکنون کسی موفّق به انجام این کار نشده بود».

            و حاکم نیز امام ابوحنیفه/ را در شمار ائمه و پیشوایان مشهور و مؤثّق و معتبر و قابل اعتماد برشمرده است.[51]

            شیخ امام، حافظ و حجّت، معروف به ابن قیّم جوزی حنبلی، در کتابش با عنوان «اعلام الموقعین عن ربّ العالمین» گوید:

            «و قد احتجّ الائمّة الأربعة والفقهاء قاطبة بصحیفة عمرو بن شعیب عن ابیه عن جدّه»؛ «هر چهار امام و پیشوای دینی (امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل) و قاطبه‌ی فقیهان، به صحیفه‌ی عمرو بن شعیب که آن را از پدرش، از جدّش روایت نموده است، استدلال و استناد کرده‌اند».

            و همچنین، ابن قیّم در جایی دیگر از کتابش گفته است: «امّا طریقة الصحابة والتابعین وائمة الحدیث کالشافعی والامام احمد، ومالک وابی حنیفة وابی یوسف والبخاری واسحاق».[52]

            «امّا روش صحابه، تابعین و ائمه و پیشوایان حدیث، همچون: شافعی، امام احمد، مالک، ابوحنیفه، ابویوسف، بخاری و اسحاق ...»؛ (در دو عبارت بالا، ابن قیّم جوزی، امام ابوحنیفه/ را در شمار ائمه و پیشوایان حدیث، قرار داده است).

جایگاه امام ابوحنیفه/ در حدیث

            خلف بن ایوب گوید: «صار العلم من الله تبارک وتعالی الی محمد ج؛ ثم صار الی اصحابه؛ ثم صار الی التابعین؛ ثم صار الی ابی حنیفة واصحابه؛ فمن شاء فلیرض ومن شاء فلیسخط».[53]

                «علم و دانش، از جانب خداوند بلند مرتبه نخست به حضرت محمد ج رسید؛ آنگاه از ایشان، به صحابه و از آن‌ها به تابعین منتهی شد؛ و سپس از تابعین، به ابوحنیفه/ و شاگردان و پیروانش رسید؛ از این رو، هر کس که می‌خواهد، بدین امر، راضی و خشنود باشد و هر کس می‌خواهد، بدین موضوع، ناراحت و خشمگین باشد».

            اسرائیل گوید: «کان نعم الرجل النعمان! ما کان احفظه لکلّ حدیث فیه فقه واشدّ فحصه عنه واعلمه بما فیه من الفقه».[54] «نعمان بن ثابت، چه مرد خوب و نیکی بود؛ وی، نسبت به هر حدیثی که در آن، احکام فقهی وجود داشت، بسیار حافظ و ضابط بود و سخت آن را مورد بررسی و موشکافی و تحقیق و کند و کاو و بحث و وارسی قرار می‌داد و نسبت به مسائل فقهی آن حدیث، از همه،‌ داناتر و آگاه‌تر بود».

            ابویوسف/ گوید: «ما رأیتُ احداً اَعلم بتفسیر الحدیث من ابی حنیفة/»؛ «هیچ کس را در تفسیر و تشریح و تبیین و توضیح حقایق و مفاهیم والای احادیث، داناتر و آگاه‌تر از امام ابوحنیفه/ ندیده‌ام».

            و همچنین امام ابویوسف گوید: «کان ابوحنیفة ابصر بالحدیث الصحیح منّی»[55]؛ «ابوحنیفه/ نسبت به احادیث و روایات صحیح، از من آگاه‌تر و داناتر، مطلع‌تر و کارشناس‌تر و خبره‌تر و ماهرتر بود».

            امام شمس الدین محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان فی مناقب الامام الاعظم ابی حنیفة» گوید: «کان رحمه الله تعالی بصیراً بعلل الحدیث وبالتعدیل والتجریح»[56]؛ «امام ابوحنیفه/ نسبت به علل حدیث و جرح و تعدیل راویان، کاردان و متخصص و آگاه و دانا و خبره و ماهر بود».

            مکّی بن ابراهیم گوید: «کان ابوحنیفة اعلم اهل زمانه»[57]؛ «امام ابوحنیفه/ در روزگار خویش، داناترین و آگاه‌ترین مردمان بود».

            یحیی بن نصر بن حاجب گوید: «سمعتُ اباحنیفة/ یقول: عندی صنادیق من الحدیث؛ ما اخرجت منها الّا الیسیر الذی ینتفع به»؛[58] «از ابوحنیفه/ شنیدم که می‌گفت: در نزد من، صندوق‌هایی از حدیث وجود دارد که فقط شمار اندکی از آن‌ها را برای بهره برداری و استفاده، ‌منتشر ساخته‌ام».

            محمد بن شجاع گوید: «انتخب ابوحنیفة/ «الآثار» من أربعین ألف حدیث»[59]؛ «امام ابوحنیفه/ کتاب «الآثار» را از میان چهل هزار حدیث، انتخاب و گزینش نموده است».

            علی بن عاصم گوید: «لو وزن علم ابی حنیفة/ بعلم اهل زمانه لرجح علیهم»[60]؛ «اگر چنان‌چه علم و دانش امام ابوحنیفه/ با علم و دانش مردمان روزگار خویش وزن (مقایسه و موازنه) می‌شد، حتماً بر آن‌ها فائق می‌آمد و تفوّق و برتری می‌یافت.»

            سفیان ثوری گوید: «کان ابوحنیفة لیرکب من العلم احدَّ من سنان الرمح؛ کان والله شدید الاخذ للعلم؛ ذابّاً عن المحارم؛ متّبعاً لاهل بلده یستحیل ان یأخذ الّا ما صحّ من آثار رسول الله ج، شدید المعرفة بناسخ الحدیث ومنسوخه».[61]

                «بی‌گمان، نفوذ و تأثیر امام ابوحنیفه/ در علم و دانش، تیزتر و سخت‌تر از نوک نیزه بود؛ به خدا سوگند! امام ابوحنیفه/ سخت پیگیر یادگیری و فراگیری علم و دانش بود؛ مدافع و حامی و پشتیبان محارم بود؛ پیشوا و مقتدای مردمان شهرش بود؛ فقط احادیث و روایات صحیح رسول خدا ج را برای عمل و فتوا، نصب العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار می‌داد و محال و ناممکن بود که به غیر آن عمل کند؛ شناخت و آگاهی عمیق و ژرفی از ناسخ و منسوخ حدیث نیز داشت».

            شمس الائمة سرخسی گوید: «کان الامام ابوحنیفة اعلم اهل عصره بالحدیث ولکن لمراعاة شرط کمال الضبط قلّت روایته»[62]؛ «امام ابوحنیفه/ از زمره‌ی داناترین و آگاه‌ترین مردمان روزگار خویش نسبت به حدیث بود؛ ولی به خاطر در نظر گرفتن و مراعات شرط کمال ضبط، روایات او اندک می‌باشد».

            امام کاسانی/ در کتاب «بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع» گوید: «انّه کان من صیارفة الحدیث»[63]؛ «امام ابوحنیفه/ از صرّافان و صندوق داران (و محافظان و پاسداران) حدیث بود».

            حسن بن صالح گوید: «کان ابوحنیفة شدید الفحص عن الناسخ من الحدیث والمنسوخ؛ فیعمل بالحدیث اذا ثبت عنده عن النبیّ ج وعن اصحابه؛ وکان عارفاً بحدیث اهل الکوفة وفقه اهل الکوفة؛ شدید الاتباع لما کان علیه الناس ببلده»[64]؛ «امام ابوحنیفه/ از ناسخ و منسوخ حدیث، بسیار جست و جو و کند و کاو و تحقیق و بررسی می‌کرد و هر گاه حدیثی از پیامبر ج و صحابه و یاران آن حضرت ج به ثبوت می‌رسید، بدان عمل می‌کرد و آن را نصب العین و آویزه‌ی گوش خویش در عمل و فتوا قرار می‌داد؛ وی، نسبت به حدیث اهل کوفه و فقه آن‌ها، آگاه و مطّلع و دانا و آشنا و کارشناس و توانا بود؛ و نسبت بدانچه مردمانِ دانا و آگاه شهرش بدان متعهّد و پایبند بودند، او نیز خود را سخت پیرو آن می‌دانست».

            و یحیی بن آدم گوید: «انّ للحدیث ناسخاً ومنسوخاً کما فی القرآن ناسخ ومنسوخ؛ وکان النعمان، جمع حدیث اهل بلده کلّه؛ فنظر الی آخر فعل رسول الله ج الذی قبض علیه؛ فأخذ به؛ فکان بذلک فقیهاً»[65]؛ «همچنان‌که در قرآن، ناسخ و منسوخ وجود دارد، احادیث نیز دارای ناسخ و منسوخ می‌باشند؛ نعمان بن ثابت (امام ابوحنیفه)، تمامی احادیث و روایات مردمان شهر خویش را گردآوری کرد و در میان آن‌ها، آخرین فعل و کردار رسول خدا ج را - که بر آن وفات یافته و چشم از دنیا فرو بسته بودند - نصب العین و آویزه‌ی گوش خویش برای عمل و فتوا قرار داد؛ و این چنین بود که امام ابوحنیفه/ با این کار، فقیه و دانشور و آگاه و دانا و خبره و کارشناس گردید».

امام ابوحنیفه/؛ یکی از حافظان حدیث

            حافظانِ کارشناس و ماهر و محدّثان برجسته و شاخص و صاحب نظرانِ استاد و خبره که به قلم فرسایی پرداخته‌اند و «طبقات حفّاظ حدیث» را به رشته‌ی تحریر درآورده‌اند،همه یکپارچه با هم، موافق و هم عقیده‌اند که امام ابوحنیفه/، یکی از حافظانِ حدیث بود؛ از این رو، وی را در زمره‌ی حافظان حدیث ذکر نموده‌اند.

                به عنوان مثال: حافظ ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[66] به بیان بیوگرافی امام ابوحنیفه پرداخته و او را تعریف و تمجید و تحسین و قدردانی و سپاس و ستایش نموده است؛ و بدین سان، حافظ سیوطی نیز در کتاب «طبقات الحفّاظ»،[67] زندگانی امام ابوحنیفه را به رشته‌ی تحریر درآورده و به تعریف و تمجیدش پرداخته است.

            و علامه صالحی دمشقی در کتاب «عقود الجمان»[68] گوید: «انّ الامام اباحنیفة/ من کبار حفّاظ الحدیث»؛ «بی‌گمان امام ابوحنیفه/ از حفّاظ بزرگ و برجسته‌ی حدیث بود».

            علامه، عبدالرشید نعمانی نیز در کتاب خویش با عنوان «مکانة الامام ابی حنیفة فی الحدیث»[69] گوید: «فثبت انّ الامام اباحنیفة/ احد ائمّة الامصار الذین هم من أهل الشأن ومن أعیان حفّاظ الحدیث»؛ «از مجموع این سخنان و اظهار نظرهای بزرگان عرصه‌ی روایت و درایت، ثابت شد که امام ابوحنیفه/ یکی از پیشوایان و طلایه داران معتبر و والامقام و یکی از امامان و پیشقراولان بلند مرتبه و ارجمند و یکی از حفّاظ بزرگ و شریف و نجیب و قابل احترام حدیث بوده است».

            [به هر حال؛ یکی از دلایل مهم امام ابوحنیفه/ در استنباط مسائل، «سنّت مطهّر نبوی ج» بوده است؛ همان سنّتی که خداوند آن را به عنوان وحی از جانب خود تلقّی نموده و آن را همگام با قرآن قرار داده است. هیچ کدام از این دو، جز در پناه هم قابل درک نیستند و مقصود بسیاری از آیات و مباحث قرآن کریم، جز از طریق سنت و احادیث پیامبر اکرم ج آشکار نمی‌گردد؛ مثلاً تعداد رکعات نماز، نحوه‌ی ترکیب آن‌ها، شروط، ارکان، مفسدات و مکروهات نماز، مقولاتی هستند که فقط از کانال سنّت، شناخته می‌شوند، با این‌که خداوند نماز را در قرآن بیشتر از هفتاد مرتبه هم، ذکر کرده است. همچنین مقدار و حدّ نصاب زکات و نیز اموال زکاتی، فقط به وسیله‌ی سنت روشن می‌گردد، با اینکه خداوند زکات را به نماز پیوند داده و در قرآن کریم بیشتر از هفتاد بار آن را ذکر نموده است. بسیاری از احکام دیگری از قبیل روزه، حج و برخی دیگر از احکام اساسی اسلام،‌که خداوند آن‌ها را در قرآن کریم از جمله‌ی احکام بنیادین شمرده، در پرتو سنت پیامبر اکرم ج روشن شده‌اند. رسول خدا ج درباره‌ی ارتباط اسلام با قرآن و سنت و اهمیتی که این دو به عنوان دو منبع خیر و سعادت برای فرد و اجتماع دارند، فرموده است: «تَرَکْتُ فِیْکُم مَا إِن تَمَسَّکْتُم بِهِ لَن تَضِلُّوا کِتَابَ اللهِ وَسُنَّتِی»[70]؛ «در میان شما دو چیز باقی گذاشتم که اگر به آن‌ها چنگ بزنید هرگز گمراه نمی‌شوید؛ کتاب خداوند و سنت من».

            خداوند در مورد فضیلت سنت و نقش آن در تبیین و تنویر قرآن کریم فرموده است: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ٤٤ [النحل: 44] «و ما فرو فرستادیم به سوی تو قرآن را تا بیان کنی برای مردم آنچه را که بر آن‌ها نازل گردیده است، شاید که آن‌ها بیندیشند».

بدیهی است که امام ابوحنیفه/ که در عصر تابعین و تبع تابعین می‌زیسته، عالم به قرآن و سنت و سخنان سَلَف بوده است. پس عجیب نیست که می‌بینیم بسیاری از احادیث رسول خدا را بعد از حفظ قرآن کریم، در دوران کودکی حفظ می‌نماید. احادیث زیادی را از راویان بزرگ آن فرا گرفت تا اینکه سرانجام صندوق‌هایی از آن‌ها لبریز ساخت و احادیث مورد عملش را از میان چهل هزار حدیث انتخاب نمود. وی احادیث کوفه، عراق و جاهای دیگر را آموخته بود و هنگامی که فرد محدثی وارد کوفه می‌شد و به روایت حدیث می‌پرداخت، امام برخی از شاگردان خود را به نزدش می‌فرستاد تا احادیث او را بشنوند و اگر در حافظه‌ی خود احادیثی دارد که در حافظه‌ی امام نیست، آن‌ها را نیز فرا بگیرد. لیکن ایشان به خاطر اشتغال به بیان احکام، ایجاد هماهنگی و توافق میان احادیث، شناختن ناسخ و منسوخ و عام و خاصّ و مطلق و مقیّد آن‌ها، فرصتی نداشت تا به روایت الفاظ حدیث بپردازد. یا اینکه به خاطر روایت و یا فرا گرفتن آن به جایی سفر کند. حسن بن زیاد گفته است: امام ابوحنیفه/ چهار هزار حدیث روایت نمود که دو هزار از حماد و دو هزار دیگر از سایر علماء بود. او همواره مشغول استنباط احکام از احادیث بود، و به ندرت حدیث روایت می‌کرد. اصحاب بزرگ پیامبر مانند ابوبکر صدیقس، عمر فاروقس، نیز چنین بودند؛ یعنی بیشتر تلاش خود را صرف عمل به احادیث و تحقیق و بررسی معانی آن‌ها کردند؛ لذا روایت از آنان خیلی کم به چشم می‌خورد.[71]

            ابوبکر صدیقس، داناترین صحابه و نزدیکترین آنان به رسول خدا بود و از همه‌ی ایشان بیشتر در خدمت آن حضرت ج بوده است؛ اما با این وجود از او جز حدود سیصد حدیث، روایت نشده است؛ زیرا آن حضرت ج همواره مشغول کسب فیض از نور بی‌همتای وجود گرامی آن سرور و نور درخشان وحی بود که بر پیامبر اسلام ج نازل می‌شد. این کار، او را از روایت حدیث باز می‌داشت. در دوران کوتاه خلافتش به تحکیم قواعد و پایه‌های اسلام در جنگ با مرتدین و مانعین زکات پرداخت و نیز مشغول خدمت به قرآن، کتاب خدا، شد. آن حضرت ج قرآن را جمع آوری کرد و نسخه‌های آن را بعد از تصفیه از آیاتِ منسوخ شده، در خانه‌ی خود نگاه داشت. توجه اندک به مسائل فقهی و فتاوای فراوان امام و همچنین رساله‌ها و کتاب‌های گوناگون که او تألیف نموده است، به وضوح ثابت می‌کند که وی حافظ حدیث بوده و عنایت خاصی به آن داشته است.

حدیث و نوشته‌های امام ابوحنیفه/ در زمینه‌ی علم حدیث

            حافظ زکریا بن یحیی انصاری در مناقبش به اسناد از یحیی بن نصر بن حاجب روایت نموده است: از ابوحنیفه/ شنیدم که می‌گفت: نزد من صندوق‌های لبریز از حدیث موجود است که من از میان آن‌ها جز مقداری که مورد نیاز بودند، بیرون نیاوردم. موفق به اسنادش از ابن جریج روایت نموده است: ابوحنیفه/ در هیچ مسأله‌ای جز براساس یک دلیل محکم فتوا نداده است که ما اگر بخواهیم آن را ذکر می‌نماییم. او به روایت از حسن بن زیاد در مورد احادیث امام می‌گوید: «امام ابوحنیفه/ چهار هزار حدیث در مورد احکام روایت نموده که دو هزار آن به روایت از حماد و دو هزار دیگر از سایر علما بود. او احادیث مورد عملش را از میان چهل هزار حدیث برگزید. نعیم بن عمرو می‌گوید: از ابوحنیفه/ شنیدم که می‌گفت: از مردم تعجب می‌کنم که می‌گویند: ابوحنیفه/ براساس رأی و نظر خود فتوا می‌دهد، در حالی که من هیچ فتوایی را جز براساس یک روایت، نداده‌ام.[72] حارثی به نقل از ابویوسف روایت نموده که: گاهی احادیثی به نزد امام ابوحنیفه/ می‌بردم. او برخی را قبول و بعضی را رد می‌کرد و می‌گفت: این حدیث صحیح و یا مشهور نیست. قاضی صیمری به نقل از او گفته است: هرگز با ابوحنیفه/ مخالفت نکردم، مگر اینکه بعد از تحقیق و بررسی دریافتم که راه او در آخرت نجات‌دهنده‌تر است. بسا وقت‌ها به حدیثی استناد می‌نمودم، ولی او حدیث صحیح را از من بهتر می‌شناخت.[73]

            از جمله دلایلی که توجه و عنایت امام ابوحنیفه/ را به حدیث، چه از نظر روایت و چه از نظر کتابت، خاطرنشان می‌سازد، مسندهای زیادی است که او بعد از خود به جای گذاشته و یارانش آن‌ها را روایت نموده‌اند؛ این احادیث در هفده مسند جمع آوری گردیده است، که پانزده مسند را بعد از حذف احادیث مکرّر، امام ابوالموید خوارزمی (متوفّای 665 هجری) در یک جلد گردآوری نموده است. این کتاب در هند در دو مجلّد به چاپ رسیده است. شیخ محمود حسن خان طونکی در کتاب معجم المصنفین[74] درباره‌ی اهمیت کتاب‌های حدیث امام ابوحنیفه/ می‌گوید: احادیث امام ابوحنیفه/ را تعداد زیادی از علما، دانشمندان حدیث و حفّاظ ماهر، جمع آوری نموده‌اند که از جمله‌ی آنان حافظ بزرگ ابوبکر محمد بن ابراهیم اصفهانی حنبلی (381 هجری) حافظ امام ابوعبدالله محمد بن احمد دوری بغدادی (331 هجری) حافظ صدرالدین موسی بن زکریای مصری، معروف به حصکفی (650 هجری) حافظ نجم‌الدین کبری احمد بن عمر، زاهد مشهور، (618 هجری) شیخ قاسم بن قطلوبغای مصری (879 هجری) حافظ ابومحمد عبدالله بن محمد حارثی، مشهور به استاد سبذمونی (340 هجری) حافظ ابوالقاسم طلحة بن محمد بغدادی (380 هجری)، دانشمند ابوالحسن محمد بن مظفر ابن موسی بغدادی (379 هجری) حافظ ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی (430 هجری)، حافظ محمد بن عبدالباقی انصاری (536 هجری) حافظ مقدسی ابواحمد عبدالله جرجانی، مشهور به ابن عدی[75] (365 هجری) حافظ حسن بن زیاد لؤلؤئی (240 هجری) حافظ عمر بن حسن اشنائی (349 هجری) حافظ ابوبکر احمد بن محمد بن خالد کلاعی و قاضی ابویوسف امام یعقوب بن ابراهیم انصاری (182 هجری) امام محمد بن حسن شیبانی (187 هجری) و شیخ حماد بن ابوحنیفه/ نعمان بن ثابت کوفی و حافظ ابوالقاسم عبدالله بن محمد عوام سعدی و حافظ ابوعبدالله حسین بن محمد امین خسرو بلخی (576 هجری) می‌باشند؛ این پانزده مسند را ابوالمؤید خوارزمی (665 هجری) در یک جلد گردآورده است؛ اما صاحب کشف الظنون مسند ماوردی را نیز ذکر کرده است. این بزرگترین دلیلی است بر اینکه امام ابوحنیفه/ از حافظان و راویان بزرگ حدیث بوده است؛ زیرا محدثین به جمع آوری احادیث کسی جز آنانی که احادیث زیادی شنیدند و از محدثین زیادی روایت کردند، توجه ننموده‌اند.

            امام ابوحنیفه/ علاوه بر اینکه تبحّر خاصّی در حدیث داشت، اولین کسی بود که در احادیث نبوی به ترتیب کتاب‌های فقه، که از باب طهارت آغاز و سپس نماز و سایر احکام بیان می‌شود، مبادرت به تألیف کتاب نمود و علمای بعد، به او تأسی نمودند؛ استاد محقّق و فقیه معاصر، ابوالوفاء افغانی، در مقدمه‌ی شرحی که بر کتاب «الآثار» امام محمد نوشته می‌گوید:

            اولین کتابی که در علم حدیث و آثار و اخبار صحابه و تابعین به بهترین روش و ترتیب تألیف یافته است، کتاب «الآثار» تألیف امام اعظم ابوحنیفه/ بن ثابت تیمی فارسی کوفی است و ائمه‌ی سایر بلاد، چون ابن جریج در مکّه‌ی مکرمه، مالک بن انس در مدینه‌ی منوره، سعید بن ابی عروبه و عثمان بتی در بصره و اوزاعی در شام، راه او را پیمودند. او کتابش را از میان هزاران حدیث مرفوع و موقوف انتخاب نموده است. موفق مکی در باب ششم از مناقب امام و اصحابش می‌گوید:

            «محمد بن شجاع در تصانیف خود هزار و هفتاد و چند حدیث از پیامبر اکرم ج ذکر نموده است، در حالی که امام ابوحنیفه/ آثار خود را از میان چهل هزار حدیث برگزیده است».[76] حافظ بدرالدین محمد عینی در تاریخ بزرگش گفته است: مسندی که ابن عقده جمع آوری نموده است، به تنهایی مشتمل بر هزار حدیث است و آن غیر مسانید گذشته است. از جمله‌ی ایشان، حافظ و محدّث عراق که احادیث زیادی را روایت نموده، یعنی: ابوحفص عمر بن احمد بن عثمان بغدادی واعظ، مشهور به ابن شاهین، (385 هجری) محدث مشهور حافظ ابوالحسن علی بن عمر دارقطنی (385 هجری) می‌باشند. این سه مسند را امام کوثری در کتاب «التأنیب» ذکر نموده است و نیز از جمله‌ی آنان حافظ پارسا عبدالله بن محمد انصاری (481 هجری) است؛ او کتابی درباره‌ی احادیث امام برای شاگردش، صاعد بن حصار هروی، جمع آوری نموده است. سمعانی گفته است: او مردی دانشمند و متدیّن، نیک رفتار و اهل مناظره بود، از جدّ خود، ابوالعلاء صاعد بن یسار، و دیگران حدیث شنیده است. من سنن ترمذی را از او به روایت از ابی عامر جراحی از محبوبی شنیدم. کتاب‌های حدیثی‌ای را که ابوحنیفه/ روایت نموده، عبدالله بن محمد انصاری برای جدّش، قاضی صاعد، جمع آوری نموده است. نیز از جمله‌ی آنانی که احادیث امام ابوحنیفه/ را تدوین نمودند، حافظ دانشمند ابوالفضل محمد بن طاهر بن علی مقدسی، مشهور به ابن قیسرانی، (507 هجری) است که سفرهای زیادی برای شنیدن احادیث داشته است. او کتابی تحت عنوان «فی أطراف حدیث أبی حنیفة» گردآوری نموده است. این مطلب در شرح حالش که در کتاب «الجمع بین الصحیحین» ذکر گردیده، به طور صریح بیان شده است. نیز از آن جمله حافظ بزرگ، محدّث شام، ثقة الدین ابوالقاسم بن علی بن الحسن بن هبة الله، مشهور به ابن عساکر، (571 هجری) می‌باشد. امام کوثری در شرحی که بر «تبیین کذب المفتری» نوشته و کُردعلی در مقدمه‌ی کتاب «تاریخ دمشق» نوشته‌اند، مسند ابوحنیفه/ را از تصانیف او ذکر نموده‌اند. نیز از جمله‌ی آنان شیخ الحرم محدث عیسی جعفری مغربی (1080 هجری) می‌باشد که امام ولی الله دهلوی در کتابش که تحت عنوان «إنسان العین فی مشایخ الحرمین» می‌باشد، از او نام برده و افزوده است: او مسندی در احادیث امام ابوحنیفه/ تصنیف نموده و در آن، احادیث مُعَنْعَنْ را که به امام متصل است درج نموده است. محدث محمد بن یوسف صالحی گفته است که: ابوحنیفه/ از بزرگان حفّاظ حدیث و نخبگانشان بوده است و اگر توجه و عنایت زیاد به حدیث نمی‌داشت، استخراج مسائل فقه برایش غیرممکن بود. این مطلب را ذهبی در «طبقات الحفّاظ» ذکر نموده و به گونه‌ای نیکو در مورد امام سخن گفته است. او در ادامه‌ی سخنان خود، گفته است: بدون تردید علت اینکه از امام ابوحنیفه/ احادیث کمی روایت شده، با وجود اینکه او احادیث فراوانی را حفظ بوده است، این است که او همواره مشغول استنباط و استخراج مسائل بوده و فرصتی برای روایت حدیث نداشته است. همچنین از امام مالک و امام شافعی نیز نسبت به احادیثی که آن دو شنیده بودند، حدیثی روایت نشده است که علت این کار هم استنباط و اجتهاد مسائل بوده است. همانگونه که از ابوبکر و عمرب که از بزرگان صحابه‌ی پیامبر اکرم ج بودند و اطلاع زیادی در حدیث داشتند، احادیث انگشت‌شماری روایت شده است در حالی که از اصحابی که از آنان پایین‌تر بودند احادیث زیادی روایت شده است.

مهارت امام ابوحنیفه/ در حدیث:

            ترمذی و دیگران از زید بن ثابت روایت نموده‌اند که پیامبر اکرم ج فرموده است: «خداوند شاداب گرداند شخصی را که حدیثی از ما شنیده و سپس آن را حفظ نموده است تا به دیگران برساند، بسیاری حامل دانش هستند که آن را به فقیه‌تر از خود منتقل می‌نمایند و بسیارند افرادی که حامل دانش‌اند در حالی که خودشان دانشمند نیستند».

            به درستی که امام ابوحنیفه/ از درک و فهم عمیقی در حدیث برخوردار بود و خداوند نکاتی در حدیث برایش باز می‌نمود که حتی بعضی از استادانش هم آن‌ها را نمی‌دانستند، چه برسد به شاگردانش! علی قاری در مناقب امام می‌گوید: یک بار امام ابوحنیفه/ در نزد اعمش نشسته بود که مردی از وی سؤالی پرسید. اعمش به امام گفت: نظر تو در این مسأله چیست؟ او رأی خود را بیان کرد. اعمش پرسید: این پاسخ را از کجا آورده‌ای؟ امام فرمود: برای ما از ابوصالح از ابوهریره و از ابووائل از عبدالله از ابوایاس از ابومسعود انصاریس، حدیثی اینگونه از پیامبر اکرم ج روایت نمودی. او حدیث را ذکر نمود و نیز برای ما از ابومجلز از حذیفهس روایت نمودی که رسول خداج چنین فرموده است و حدیث را بیان کرد. برای ما از ابوزبیر از جابرس چنین روایت نمودی و از یزید رقاشی از انسس حدیثی را از پیامبر اکرم ج اینگونه روایت نمودی؛ او خواست تا تمام احایث را روایت کند که اعمش گفت: همین حدیث کافی است! آنچه که من برای تو در طول صد روز روایت کردم، در یک ساعت روایت کردی و من نمی‌دانستم که تو به این احادیث عمل می‌نمایی. ای فقهاء، شما طبیب و ما داروفروشیم. و تو‌ای ابوحنیفه/ هر دوی این‌ها می‌باشی.[77] روزی اعمش به امام گفت: اگر علم به سعی و تلاش و آموختن می‌بود، من از تو فقیه‌تر می‌شدم، لیکن بخششی از جانب خداوند است.[78] خطیب در تاریخش به اسناد از ابی غسان ذکر نموده است که: از اسرائیل[79] شنیدم که می‌گفت: «نعمان مرد خوبی بود؛ هیچ کس احادیث احکام را بیشتر از او حفظ نداشت و در مورد آن‌ها بیشتر از او دقت نمی‌کرد. در احادیث احکام کسی داناتر از او نبود؛ او حدیث را از حماد آموخته و به طرز نیکویی حفظ کرده بود.»[80]

            ابویوسف گفته است: هیچ کسی را آشناتر از ابوحنیفه/ به تفسیر و تشریح حدیث و نکات و رموز آن ندیدم.[81] موفق به اسناد خود از علی هاشم روایت نموده است:‌ ابوحنیفه/ گنجینه‌ی علم و دانش بود؛ مسائلی که بر داناترین مردم زمانش مشکل بود، برای او سهل و آسان بود.

            و زفر گفته است: «بزرگان محدثین مانند زکریا بن أبی زائده، عبدالملک بن ابی سلیمان، لیث بن ابی سلیم، مطرف بن طریف و حصین بن عبدالرحمن به نزد ابوحنیفه/ آمد و شد داشتند و در مورد مشکلات حدیث، از وی سؤال می‌کردند.

            او به اسناد خود از محمد بن حسن روایت نموده است: از ابویوسف شنیدم که می‌گفت: با ابوحنیفه/ در مورد برخی از مسائل، گفتگو می‌نمودیم و هنگامی که او رأی خود را بیان می‌نمود و اصحاب و یارانش بر آن اتفاق می‌نمودند؛ بین مشایخ کوفه به جستجو می‌پرداختم تاببینم آیا در تقویت سخن او حدیث یا اثری می‌یابم؟ بسیاری اوقات دو یا سه حدیث را می‌یافتم و به نزد او می‌آوردم که بعضی از آن‌ها را می‌پذیرفت و برخی دیگر را رد می‌کرد و می‌فرمود: این حدیث صحیح و یا مشهور نیست. در حالی که آن حدیث، موافق قولش بود! می‌گفتم: این را از کجا می‌دانی؟ می‌فرمود: من به علوم اهل کوفه دانا و آشنایم. ابوعصمت گفته است: او راست فرموده است؛ زیرا او نه تنها عالم به علوم اهل کوفه و بیشتر علوم غیراهل کوفه بوده، بلکه از دیگران نیز داناتر بوده است. شاهد این مدعا کتاب‌ها و روایاتی است که نزد یارانش وجود دارد. شما به یکی از کتاب‌های او مراجعه کنید، مثلاً از کتاب صلوة شروع کنید، ببینید که او مسائل و جزئیات وضو را چگونه تشریح و بیان نموده و آثار و روایات را پاسخ گفته و چگونه به پیروی از آثار و علمای سلف ارج و اهمیت قائل شده است، تا ببیند میان گفته‌های او و اقوال و گفته‌های سلف چقدر توافق و هماهنگی وجود دارد.[82] ابویوسف/ گفته است: در برخی از مسائل دچار اختلاف می‌شدیم؛ به نزد ابوحنیفه/ مراجعه نموده و از او سؤال می‌نمودیم. او سؤال را به گونه‌ای پاسخ می‌داد که گویی آن را از آستینش درمی‌آورد و به ما می‌دهد.[83]

نمونه‌ای از درک و فهم عمیق امام ابوحنیفه/ از حدیث:

            موفق به اسناد خود از محمد بن شجاع مروزی روایت نموده است: یک بار فضل بن عطیه در نزد امام ابوحنیفه/ نشسته بود؛ ابوحنیفه/ به او گفت: فرزند تو نزد چه کسی رفت و آمد می‌نماید؟ او پاسخ داد: نزد محدثین رفته و از آنان احدیث فرا می‌گیرد و سپس می‌نویسد. امام فرمود: او را به نزدم بیاورتا ببینم در چه سطحی قرار دارد. فضل، پسرش را به نزد امام آورد؛ امام ابوحنیفه/ پسرش را مورد تفقّد و نوازش قرارداد و در کنار خود نشاند. سپس فرمود: محمد، از چه کسی حدیث می‌آموزی؟ او جریان را برای امام بازگو کرد. امام مشاهده کرد که او همراه خود کتابی دارد. فرمود: کتاب را به من بده. او کتاب را به امام داد و امام در آن نگاهی کرد؛ دید که در اول کتاب این حدیث به روایت از پیامبر اسلام ثبت گردیده: «إِنَّ وَلدَ الزِّنا شَرُّ الثَّلاثَةِ»؛ یعنی: «فرزندی که از زنا متولد می‌گردد بدتر آن سه است». یعنی او از پدر و مادر زناکار خود بدتر است. امام فرمود: محمد! معنای این فرموده‌ی پیامبر چیست؟ او در جواب گفت: معنایش همانطوری است که در حدیث آمده است. امام فرمود: تو به پیامبر چیزی نسبت داده‌ای که جایز نیست! این حدیث با کتاب خداوند و سنت پیامبرش در تضاد است و اعتقاد به آن، اذعان به ظالمیت و ستمکاری خداوند است؛ زیرا خداوند سبحان فرموده است: ﴿کُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا کَسَبَتۡ رَهِینَةٌ٣٨ [المدثر: 38] «جزای کار هر کسی در گرو اعمالی است که آن را انجام داده است».

            نیز فرموده است: ﴿لِیَجۡزِیَ ٱلَّذِینَ أَسَٰٓـُٔواْ بِمَا عَمِلُواْ [النجم: 31] «تا کیفر دهد آنانی را که مرتکب گناه شده‌اند به سبب آنچه که انجام داده‌اند». نیز فرموده است: ﴿وَأَن لَّیۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ٣٩ [النجم: 39] «برای انسان نیست جز آن چیزی که انجام داده است». خداوند فرموده است: ﴿وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٥٤ [یس: 54] «شما جز در مقابل آنچه که انجام داده اید جزا داده نمی‌شوید». نیز فرموده است: ﴿وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا یَظۡلِمُ رَبُّکَ أَحَدٗا٤٩ [الکهف: 49] «و آن‌ها آنچه را که انجام داده‌اند حاضر و آماده می‌یابند و پروردگار تو به هیچ کس ستم نمی‌کند». نیز فرموده است: ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ٤٦ [فصلت: 46] «و پروردگار تو نسبت به بندگانش ستمکار نیست». نیز فرموده: ﴿وَمَآ أَنَا۠ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ٢٩ [ق: 29] «و من به بندگان خود ظالم و ستمکار نیستم». فرموده است: ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِینَ ٱلۡقِسۡطَ لِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡ‍ٔٗاۖ [الأنبیاء: 47] «و ما در روز قیامت ترازوهای عدالت را در میان می‌نهیم و سپس به هیچ کس به هیچ اندازه‌ای ظلم نخواهد شد». او فرموده است: ﴿وَمَا ظَلَمۡنَٰهُمۡ وَلَٰکِن کَانُواْ هُمُ ٱلظَّٰلِمِینَ٧٦ [الزخرف: 76] «و ما به ایشان ستم نکرده ایم و لیکن خودشان ستمکار بودند». او فرموده است: ﴿لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَعَلَیۡهَا مَا ٱکۡتَسَبَتۡۗ [البقرة: 286] «فقط به سود و نفع اوست آنچه را که از خیر انجام داده است و بر زیان اوست آنچه را که از شر مرتکب شده». او فرموده است: ﴿إِنۡ أَحۡسَنتُمۡ أَحۡسَنتُمۡ لِأَنفُسِکُمۡۖ وَإِنۡ أَسَأۡتُمۡ فَلَهَاۚ [الإسراء: 7] «اگر شما نیکویی کنید برای خودتان نیکی کرده اید و اگر گناهی انجام دهید به زیانتان است». او فرموده است: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ [الأنعام: 164] «هیچ گنهکاری گناه دیگری را برنمی‌دارد».

            سپس امام فرمود: هر کس به این قولی که تو گفته‌ای معتقد باشد، با قرآن مخالفت نموده و عذاب را به خاطر گناه دیگری واجب نموده است و خداوند را ظالم و ستمکار دانسته است!

            فضل بن عطیّه گفته: پس معنای این حدیث چیست؟! خداوند بر تو رحم نماید! امام فرمود: این حدیث از نظر ما درباره‌ی ولدالزنای مخصوصی وارد گردیده که عمل والدین خود را انجام و همراه با آن، اعمال زشت دیگری مانند: قتل، سرقت و کفر را مرتکب شده است؛ به چنین فردی گفته می‌شود که او بدتر از پدر و مادر خود است؛ زیرا آنچه را که پدر و مادرش انجام دادند، کفر نبوده است؛ لیکن اعمال این فرد، کفر می‌باشد و کفر از زنا بدتر است! فضل بن عطیه گفت: «به راستی که این علم است!» سپس او به پسرش محمد گفت: شنیدی؟! امام ابوحنیفه/ فرمود: محمد! کسی که حدیث را بجوید و به سراغ تفسیر و توضیح آن نرود سعیش بیهوده است و علمی که به دست می‌آورد بر او وبال می‌گردد! راوی گفته است: بعد از این ماجرا محمد بن فضل به نزد امام ابوحنیفه/ رفت و آمد زیادی آغاز کرد.[84]

            امام ابوحنیفه/ فرموده است: کسی که حدیث را بطلبد و معنایش را نداند به داروفروشی می‌ماند که داروها را گرد آورده، اما نمی‌داند که آن‌ها برای چه دردی مناسب‌اند تا اینکه پزشک دارو را تجویز نماید».[85]

            امام ابوحنیفه/ نقش بزرگی در پیدایش اصول حدیث یعنی شناخت راویان و احوال آنان و کیفیت روایت حدیث از استادان داشته است. او در این فن برای خود قواعد مخصوصی داشت که آن‌ها را کتب اصول حدیث نقل نموده‌اند.

            شیخ محدث، مسعود بن شیبه‌ی سندی، در کتاب «التعلیم» فصل مخصوصی در این مورد باز نموده و در آن گفته است: سخنی که امام ابوحنیفه/ در تأیید و یا تضعیف راویان حدیث نقل نموده، مورد قبول است و آن‌ها را علمای این فن پذیرفته و عمل نموده‌اند. چنان‌چه از امام احمد، بخاری، ابن معین و دیگر علماء حدیث قبول نمودند و این امر بیانگر عظمت شأن و علم و دانش گسترده‌ی اوست. از جمله سخنان او که در مورد راویان گفته، کلامی است که ترمذی در کتاب «العلل» به روایت از الجامع الکبیر گفته است:

            محمد بن غیلان از جریر از یحیی حمانی روایت نموده که: از ابوحنیفه/ شنیدم که می‌فرمود: مردی دروغگوتر از جابر جعفی و بهتر از عطاء بن ابی رباح ندیده‌ام. ما در کتاب «المدخل» تألیف بیهقی از عبدالحمید حمانی روایت نمودیم که: از ابوسعید صغانی در حالی که در کنار امام ایستاده بود، شنیدم که گفت: ای ابوحنیفه! درباره‌ی آموختن حدیث از ثوری چه می‌گویی؟ امام فرمود: احادیثی را که او روایت می‌کند، یادداشت نما؛ زیرا که او مردی مؤثّق می‌باشد، جز احادیثی که او از اسحاق بن حارث و جابر جعفی روایت نموده است.

            ابوحنیفه/ فرموده است: طلق بن حبیب، عقیده‌ی قدریه داشت. زید بن عیاش مرد ضعیفی است. سوید بن سعید از سفیان بن عیینه روایت نموده که می‌گفت: اولین کسی که مرا به روایت حدیث واداشت، ابوحنیفه/ بود. یک بار به کوفه آمدم. او به مردم گفت: این مرد، داناترین مردم به احادیث عمرو بن دینار است. آن‌ها در اطرافم گرد آمده و من برایشان حدیث روایت نمودم. ابوحنیفه/ فرموده است: خداوند عمرو بن عبید معتزلی را لعنت فرماید؛ زیرا او مردم را وادار به جدال‌های کلامی کرد. نیز فرموده است: خداوند جهم بن صفوان و مقاتل بن سلیمان را از رحمت خود دور نماید؛ زیرا جهم در نفی صفات زیاده‌روی کرده و مقاتل در تشبیه خداوند به خلقش، افراط نموده است؛ همان طوری که عادت سایر مجسّمین می‌باشد.

            ابویوسف به نقل از ابوحنیفه/ فرموده است: سزاوار نیست که شخصی، حدیثی را برای دیگران روایت کند، جز اینکه باید آنچه را از روزی که شنیده تا روزی که روایت می‌کند، حفظ داشته باشد. شیخ مسعود می‌گوید: علت کمی روایت حدیث از امام همین امر بوده است، نه چیزهای دیگری که مخالفین به او نسبت داده‌اند. ابوعاصم می‌گوید: از ابوحنیفه/ شنیدم که می‌فرمود: خواندن حدیث نزد محدثین و عرض کتب حدیث بر آنان جایز است.

سخنان بزرگانِ محدثین درباره‌ی امام ابوحنیفه/:

            حافظ ابوعبدالله ذهبی، کتابی پرحجم در مورد طبقات حفّاظ حدیث تألیف نموده و در آن، شرح حال مختصری از امام و دو یارش[86] ذکر نموده است؛ او در این کتاب قطور، امام را از حفّاظ بلند مرتبه‌ی حدیث دانسته و در مقدمه‌ی این کتاب می‌گوید: «این کتاب اسامی آنانی را خاطر نشان می‌نماید که در برداشت و حفظ احادیث نبوی عدالتشان محرز و در تعدیل راویان و تصحیح و تضعیف احادیث به آرائشان مراجعه می‌شود». این کلام، خود گواهی از امام ذهبی است بر اینکه امام در علم حدیث، حافظی مسلّم و عادلی به تمام معنا بود.

            علی بن مدینی گفته است: «ثوری، ابن مبارک، حماد بن زید، هشیم، وکیع بن جراح، عباد بن عوام و جعفر بن عون از امام ابوحنیفه/ روایت کرده‌اند و او مرد معتمدی است که در روایت از او هیچ اشکالی وجود ندارد».[87]

            ابوداود سجستانی صاحب کتاب «السنن» گفته است: امام ابوحنیفه/، امام مالک/ و امام شافعی/ پیشوا بودند. ابن عبدالبر گفته است: یک بار از یحیی بن معین و عبدالله بن احمد دورقی سؤال شد: آیا می‌شود حدیثی از ابوحنیفه/ شنید؟ یحیی گفت: او مرد فقیهی است و من نشنیدم که کسی او را ضعیف دانسته باشد. این شعبة بن حجاج است که برایش نامه می‌نویسد تا به دستور او حدیث روایت کند. و شعبه، شعبه است».[88] به یحیی بن معین گفته شد: ابوزکریا! آیا ابوحنیفه/ در روایت حدیث صادق بوده است؟ او گفت: بلی! او مردی بی‌نهایت راستگو بود.[89] یزید بن هارون گفته: هزار عالم را دریافتم و از بیشترشان احادیثی را شنیده و نوشتم و در میانشان فقیه‌تر، پرهیزگارتر و داناتر از پنج نفر ندیدم که نخستین آنان ابوحنیفه/ بود».[90]

            مکّی بن ابراهیم که یکی از استادان بخاری است، گفته: «ابوحنیفه/ در گفتار و رفتار خود صادق بود».[91] از یحیی بن معین سؤال شد: آیا شعبه از ابوحنیفه/ حدیثی روایت نموده است؟ گفت: آری! او در حدیث و فقه بی‌نهایت صادق و در دین خدا مورد اعتماد و اطمینان بود و او را ستایش نمود».[92] حافظ ابن حجر در «تهذیب التهذیب» به نقل از محمد بن سعد عونی گفته است: از ابن معین شنیدم که می‌گفت: ابوحنیفه/ مرد معتمدی است که جز آنچه را حفظ نموده، روایت نکرده و از آنچه که حفظ ندارد، حدیث نمی‌گوید.[93]

            موفق در مناقب خود به اسنادش از یحیی بن معین روایت نموده است: از یحیی بن قطان شنیدم که می‌گفت: به خدا سوگند ما با ابوحنیفه/ همنشینی کردیم و احادیثی از وی آموختیم و به خدا سوگند با نگاه به چهره‌اش از سیمایش درک می‌نمودم که او از خداوند عزوجل می‌ترسد.[94] امام جرح و تعدیل، یحیی بن سعید قطان، می‌گوید: به خدا قسم که ابوحنیفه/ داناترین این امت است به آنچه که از جانب خدا و رسولش آمده است.[95] مکی بن ابراهیم می‌گوید: ابوحنیفه/ شخصی پارسا، دانشمند و علاقه‌مند به آخرت و بی‌نهایت راست‌گفتار و در حدیث حافظ‌ترین مردم زمانش بود.[96] امام ابوجعفر طحاوی در مغانی الأخیار من رجال الآثار گفته است: ابوحنیفه/، این امام بزرگ، فردی مؤثّق، صادق و فقیهی مشهور می‌باشد. و ثوری می‌فرماید: کسی که با ابوحنیفه/ مخالفت می‌کند، باید از نظر منزلت از وی بالاتر و در علم از او کاملتر باشد و بعید است که چنین فردی پیدا شود. مکی بن ابراهیم، استاد بخاری که بیشتر ثلاثیات بخاری از اوست، می‌فرماید: ابوحنیفه/ داناترین مردم زمانش بود. ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته است: به خدا سوگند، منطق و جدال و فلسفه، بخشی از علم صحابه، تابعین، اوزاعی، ثوری، مالک و ابوحنیفه/ نبوده است، بلکه علوم آنان قرآن و حدیث و مانند آن‌ها بوده است.[97]

            ذهبی در شرح حال امام فرموده است: ابوحنیفه/، پیشوای بزرگ، دانشمند عراق، نعمان بن ثابت ابن زوطی تیمی کوفی که برده‌ی آزاد شده‌ی تیمی‌ها بوده است، می‌باشد.[98] او که در سال هشتاد متولد شده، انس بن مالک/ را بیش از یک بار هنگامی که به کوفه آمد دیده است. این مطلب را سیف بن سعد از سیف بن جابراز ابوحنیفه/ روایت نموده است. او از افرادی چون عطاء، نافع، عبدالرحمن بن هرمز اعرج، عدی بن ثابت، سلمة بن کهیل، ابوجعفر محمد بن علی، قتاده، عمرو بن دینار، ابواسحاق و افراد زیاد دیگری حدیث روایت نموده است.[99]

اصول و قواعد امام ابوحنیفه/ در عمل به نصوص:

            امام ابوحنیفه/ فقیه، مجتهد، حافظ کتاب خدا و سنت رسولش و فتاوی و اقوال اصحاب و تابعینش بوده است؛ او صرفاً حافظ و راوی حدیث نبوده؛ بلکه از او قواعد ارشمندی در باب حدیث نقل گردیده است، که بسیاری از علمادر پذیرفتن نصوص و دسته بندی آن‌ها در هنگام تعارض و تقدیم برخی از آن‌ها بر بعضی دیگر، از آن قواعد پیروی نمودند؛ این‌ها قواعدی است که بعداً علمای اصول تحت عنوان ترتیب الادلة یا مانند آن، به روایت از امام نوشته‌اند. امام ابوحنیفه/ در این کار، (العیاذ بالله) مرتکب بدعت نشده بود، زیرا او از تابعین است و از هوای نفس و اغراض شخصی پیروی نمی‌نمود، بلکه به اقوال و فتاوای صحابه و تابعین و در موارد مقتضی به آراء اهل لغت استناد می‌نمود؛ این تنها امام ابوحنیفه/ نیست که به رأی و قیاس بها می‌دهد، بلکه تعدادی از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم ج نیز به آن اهتمام و حتی در مواردی آن را بر خبر واحد مقدم شمرده‌اند، از جمله:

1-   علی بن ابی طالبس، از ابن مسعود در مورد زنی که شوهرش مرده بود و برایش مهری تعیین نکرده بود، سؤال شد. او گفت: من ندیدم که رسول خدا در چنین موردی قضاوت نموده باشد. آنان یک ماه به نزد او رفت و آمد نمودند و با اصرار فراوان خواستار حل این مسأله شدند. ابن مسعود اجتهاد نمود و فرمود: باید به این زن، مهر زنان همسان او بدون هیچ زیادت یا کاستی، پرداخت شود و عده نیز بر او واجب است و از میراث شوهرش نیز، سهم می‌برد. بعد از اجتهاد ابن مسعود، معقل بن یسار آمد و شهادت داد که رسول خدا نیز در چنین موردی، همین طور حکم نمودند. عبدالله بن مسعود با شنیدن این سخن به گونه‌ای خوشحال شد که هیچگاه بدین اندازه خوشحال نشده بود. اما علیس، در این مسأله با ابن مسعود مخالفت نموده و گفت به این زن مهری تعلق نمی‌گیرد و ما نمی‌توانیم قول یک مرد بادیه‌نشین را که برخلاف کتاب خدا سخن گفته است، قبول کنیم؛ زیرا خداوند فرموده است:

﴿لَّا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِیضَةٗۚ [البقرة: 236]

«گناهی بر شما نیست اگر شما زنانتان را که هنوز با آن‌ها همبستر نشده‌اید و برای آنان مهری تعیین نکرده اید، طلاق دهید».

            این آیه در مورد طلاق نازل گردیده بود؛ اما علیس وفات را نیز بر آن قیاس نمود و این قیاس را بر خبر واحد مقدم کرد.[100]

2-   عمر بن خطاب: فاطمه، دختر قیس، در نزد عمرس گواهی داد که شوهرش او را سه طلاقه داده است و پیامبر اکرم ج نفقه و مسکنی برایش تعیین ننمود. عمرس گواهی وی را رد نمود و فرمود: «ما کتاب خداوند را به گفته‌ی زنی که نمی‌دانیم حکم پیامبر را حفظ کرده یا ازیاد برده است، ترک نمی‌کنیم. نفقه و مسکن برای چنین زنی واجب است».[101] منظور عمر بن خطاب از فرموده‌ی خداوند، آیه‌ی ﴿لَا تُخۡرِجُوهُنَّ مِنۢ بُیُوتِهِنَّ [الطلاق: 1] می‌باشد، «زنانی را که طلاق دادید، از خانه‌هایشان بیرون نکنید».

3-   حضرت عمرس در مورد تعیین حد شراب با اصحابش به مشورت پرداخت. این خبر را اصحاب اصول روایت نموده‌اند. عبدالرحمن بن عوف گفت: به نظر من باید حد خمر به اندازه‌ی سبک‌ترین حدها، یعنی هشتاد ضربه شلاق، که حد قذف است، تعیین شود و در موطأ از علیس روایت شده که او نیز چنین عقیده داشته است. او فرموده است: «مَن سکر هذی ومن هذی افتری»؛ «کسی که مست گردید هذیان می‌گوید و کسی که هذیان گفت افتراء می‌کند». بر این اساس حد خمر به سبک‌ترین حدود که حد قذف می‌باشد، قیاس گردیده و اندازه‌اش بر آن منوال تعیین شد. این قیاس بر سنتی که در زمان رسول اکرم و ابوبکر صدیق بود، مقدم گردید؛ زیرا در آن زمان حد خمر چهل ضربه تازیانه بوده است.[102]

4-   اصحاب رسول خدا در مورد تمسک به ظواهر نصوص و یا قانون اتخاذ شده از قرآن، با یکدیگر اختلاف نموده‌اند. عبدالله بن عباسب در مسأله‌ی ذیل به ظاهر نص تمسک جسته و فرموده است: وقتی که زنی فوت کرد و بعد از آن شوهر و پدر و مادرش در قید حیات بودند، سهم شوهرش نصف ترکه، و سهم مادر یک سوم آن و باقی مانده مال پدر است. او در این مسأله به ظاهر این فرموده‌ی خداوند استناد نموده است: ﴿فَإِن لَّمۡ یَکُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ [النساء: 11] «اگر برای میت، فرزندی نبود و پدر و مادرش وارث او بودند، به مادرش یک سوم داده می‌شود». افرادی چون زید و سایر بزرگان صحابه، سهم مادر را یک سوم بعد از جدا نمودن حق شوهر تعیین نموده، به خاطر آیه ﴿فَلِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِۗ [النساء: 176]؛ زیرا مادر و پدر، مذکر و مؤنثی‌اند که از یک جهت مستحق ارث گردیده‌اند. سپس برای مذکر دو سهم مؤنث داده می‌شود. مانند فرزندان پسر و دختر.[103]

            امام کوثری/، گفته است: هر کس گمان کند که ابوحنیفه/ احادیث کمی در اختیار داشته یا به احادیث ضعیف، زیاد تمسک جسته است، جاهلانه سخن گفته است و از شرایط قبول احادیث در نزد ائمه غفلت ورزیده است و علوم و آموخته‌های ائمه‌ی اجتهاد را به ترازوی مخصوصی که بسا وقت‌ها عیارش مختل است، سنجیده است. امام/ برای خود در باب استنباط احکام، اصول و قواعد ثابت و مقتضی دارد که بسیاری از اوقات آنانی که به این قواعد آگاه نیستند، او را به چنین اتهامات واهی متهم می‌کنند. آن اصول عبارتند از:

1-   قبول نمودن احادیث مرسلی که افراد معتمد روایت نموده‌اند. این در صورتی است که با احادیث مرسل قوی‌تر از خود در تعارض نباشد. تمسک به حدیث مرسل، سنت و شیوه‌ی دیرینه و دائمی‌ای بوده است که همه‌ی علمای امت در قرون گذشته، بدان عمل نموده‌اند. ابن جریر در این باره گفته است: «رد نمودن حدیث مرسل به طور مطلق، بدعتی است که در آغاز قرن دوم پدید آمده است».

            چنان‌چه این مطلب را باجی در اصولش و ابن عبدالبر در التمهید و ابن رجب در شرح علل ترمذی متذکّر شده‌اند و ما می‌بینیم که امام بخاری در صحیح خود و در «جزء القراءة خلف الإمام» به احادیث مرسل تمسک جسته است. در صحیح مسلم نیز احادیث مرسلی وجود دارد، به طوری که مولانا محدث نعمانی این موضوع را در فتح الملهم شرح صحیح مسلم، خاطر نشان ساخته است؛ که هر کس احادیث مرسل را ضعیف بداند، نیمی از احادیثی را که به آن‌ها عمل می‌شود، ترک نموده است.

2-   عرضه‌ی خبرهای واحد بر اصولی که بعد از تحقیق و بررسی نصوص گردآوری شده است، هنگامی که خبر واحد با این اصول مخالف باشد، امام ابوحنیفه/ به اصل و قاعده تمسک می‌جوید و خبر را شاذ می‌شمارد.

            مثال‌های فراوانی در این خصوص در «معانی الآثار» تألیف طحاوی وجود دارد. در واقع این عمل به منزله‌ی مخالفت با حدیث صحیح نیست، بلکه ترک حدیثی است که از نظر مجتهد دارای اشکال است؛ زیرا صحت حدیث، منوط به عدم وجود علل و اشکالات است.

3-   عرضه‌ی خبرهای واحد بر عمومات قرآن و ظواهر آن؛ وقتی که حدیث با عموم یا ظاهر قرآن مخالف باشد، امام ابوحنیفه/ به قرآن عمل می‌نماید و حدیث را کنار می‌گذارد، تا به قوی‌ترین دلیل عمل کرده باشد؛ زیرا ثبوت قرآن قطعی و یقینی است و ظواهر و عموماتش از نظر امام ابوحنیفه/ دلالت قطعی و یقینی بر عمومات خود دارند؛ به خاطر دلایل قوی که در کتاب‌های مفصل اصول مانند «فصول» ابی بکر رازی و «شامل» اتقانی به طور مشروح بیان گردیده است، وقتی که حدیث، مخالف با عموم و یا ظاهر قرآن نباشد، بلکه مبیّن ابهام و اجمال آن باشد، امام به آن حدیث عمل می‌نماید. زیرا آیه‌ی مجمل بدون توضیح، دلالت بر معنا ندارد و این کار از باب افزودن حکم بر قرآن به وسیله‌ی خبر واحد نیست، اگر چه بعضی از فتنه‌جویان و ستیزه‌گران چنین توهم کرده‌اند.

4-   حدیث، مخالف سنّت مشهور نباشد، چه سنت عملی و چه قولی؛ تا به دلیل قوی عمل شده باشد.

5-   خبر واحد، معارض با حدیث همسان خود نگردد. در هنگام تعارض، یکی از آن دو حدیث به شیوه‌های ترجیح که از دیدگاه مجتهدین مورد اختلاف است، برگزیده می‌شود؛ مثلاً راوی یکی از آن دو، فقیه و یا فقیه تراز راوی دیگر باشد.

6-   راوی برخلاف مقتضای حدیث خود، عمل نکند؛ مانند حدیثی که از ابوهریره در مورد هفت بار شستن ظرفی که سگ در آن دهان زده باشد، روایت شده است. این حدیث، مخالف فتوایی است که شخص ابوهریرهس در این مورد داده است؛ زیرا هنگامی که از او در این مورد سؤال شد، فتوا داد که آن ظرف سه مرتبه شسته شود. بسیاری از علمای سلف با امام ابوحنیفه/ در این مورد هم‌نظر و هم‌عقیده‌اند، به طوری که نمونه‌هایی از آن را در «شرح علل ترمذی» تألیف ابن رجب می‌یابیم؛ اگر چه گروهی از مردم که فهم و درکشان نزدیک به ظاهریه می‌باشد، با او اختلاف نظر دارند.

7-   ارجاع حدیثی که از نظر متن و یا سند افزودگی دارد، به حدیثی که از آن کوتاه‌تر است، به خاطر احتیاط در دین. این مطلب را ابن رجب یادآوری نموده است. پوشیده ماندن این قاعده‌ی مهم بر برخی از علماء، علت متقاعد شدن ایشان به هنگام مناقشه با مخالفین است.

8-   اخبار و حدیثی که مبتلا به عموم است؛ یعنی در مورد مسائلی است که همگان با آن‌ها سروکار دارند، باید به تواتر نقل شود، حدود و کفارات که به وسیله‌ی شبهات دفع می‌شوند، در این دسته جای می‌گیرند.

9-   اصحاب پیامبر در حین اختلاف با یکدیگر، از استدلال به این خبر که یکی از ایشان روایت نموده، خودداری نکرده باشند.

10-                      از جانب علمای سلف بر آن طعنی وارد نشده باشد.

11-                      هنگام اختلاف روایات در حدود و کیفرها به آسان ترین‌ها عمل شود.

12-                      راوی آنچه را که روایت نموده است از لحظه‌ی برداشت تا هنگام اداء، به طور دائمی حفظ کرده باشد و هیچ نوع نسیان و فراموشی بر آن عارض نشده باشد.

13-                      راوی که حدیث خود را به یاد نمی‌آورد، بر خطش اعتماد نکند.

14-                      در زمینه حدودی که با شبهات رفع می‌شوند در صورت اختلاف در روایات، باید به حدیثی که به احتیاط نزدیک‌تر است عمل شود. مانند عمل امام ابوحنیفه/ به روایت قطع دست دزد در مقابل مالی که بهای آن به ده درهم برسد، نه به روایت یک چهارم دینار؛ چرا که یک چهارم دینار معادل سه درهم می‌باشد؛ پس روایت ده درهم نزدیک‌تر به احتیاط و شایسته‌تر به اعتماد است. این اصل در جایی کاربرد دارد که حدیث مقدم از مؤخر جدا نمی‌شود تا منسوخ بودن یکی از آن دو آشکار شود.

15-                      حدیث با عملی که در میان صحابه و تابعین هر شهر و دیاری معمول بوده است و اختصاص به یک شهر خاص هم نداشته است، مخالف نباشد. به طوری که در این باره لیث بن سعد در نامه‌ای که برای مالک نوشت، اشاره نمود.

            امام ابوحنیفه/ اصول و قواعد دیگری شبیه اصول مذکور دارد که او را وادار می‌نماید تا از بسیاری از روایات به خاطر عمل به قوی‌تر[104] امتناع ورزد. امام محمد بن یوسف صالحی شافعی - شاگرد امام سیوطی و مؤلف کتاب تاریخ مشهور «السیرة الشامیة» در فصل سوم کتاب «عقد الجمان» مطالبی گفته است، که به شرح ذیل بیان می‌گردد:

            ابن عبدالبر در کتاب «الکنی» گفته است: روش ابوحنیفه/ در عمل به خبرهای واحد این است که آن‌ها مخالف اصول و قواعد مورد اتفاق نباشند. اصحاب حدیث این حرف او را نپذیرفته و در رد آن به افراط رفته‌اند.[105]

       او در کتاب «العلم» که در نوع خود بی‌نظیر است، گفته است: هیچ یک از علمای امت حدیثی را که از رسول اکرم ج نقلش ثابت شده است، بدون ادعای نسخ به حدیث یا به اجماع یا به متوارث - عملی که از سلف به ارث مانده است - و یا اینکه در سندش طعنی وارد شده باشد، رد نمی‌نمایند و اگر کسی مرتکب چنین کاری شود، عدالتش ساقط می‌گردد؛ چه برسد که به عنوان امام تعیین شود و خداوند علمای امت را از چنین چیزی حفظ نموده است. دیگری گفته است: امام ابوحنیفه/ عمل به خبرهای واحد را ترک و قیاس را بر آن‌ها مقدم نموده است. سپس او از جانب امام درصدد پاسخ این مسأله برآمده و به شرح ذیل پاسخ گفته است:

1-    او (امام) از بعضی از این احادیث اطلاع نداشته است؛ این بعید است.

2-    برخی خبرهای واحد، مخالف با عموم کتاب خدا یا ظاهر آن می‌باشد که ابوحنیفه/ تخصیص عمومیت قرآن یا نسخش را به خبر واحد، جایز نمی‌داند، زیرا که عمومات و ظواهر قرآن در نزد او از این جهت که یقین کامل را افاده می‌کند، مانند خاص است که تخصیص و یا معارضه با آن، به وسیله‌ی خبر واحد درست نیست؛ زیرا این کار ترک به قوی‌ترین دلیل و تمسک به ضعیف‌ترین آن است و این کار جایز نیست. مثال آن، حدیث «أَلحَرَمُ لا یُعِیذُ فَارّاً»[106] می‌باشد. «حرم هیچ گریزنده‌ای را پناه نمی‌دهد» که مخالف عموم این فرموده‌ی خداوند است: ﴿وَمَن دَخَلَهُۥ کَانَ ءَامِنٗاۗ [آل عمران: 97] «هر کس که در حرم درآید درامان می‌باشد». مثال دیگرش این فرموده‌ی پیامبر می‌باشد: «لا صلوةَ لِمَن لَم یَقرَأ بِفاتِحَةِ الکِتَابِ»[107]. این حدیث مخالف با عموم این فرموده‌ی خداوند است: ﴿فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِۚ [المزمل: 20] «آنچه که از قرآن آسان است بخوانید». و حدیث «بسم الله» گفتن در آغاز وضو، به فرض صحیح بودنش، مخالف با این فرموده‌ی خداوند است: ﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ [المائدة: 6] «وقتی که اراده نمودید که به نماز بایستید صورت‌هایتان را بشویید...» پس عمل به قرآن به خاطر احادیثی که ذکر شد، کنار گذارده نمی‌شود.

3-    عمل به خبر واحد منوط به این است که آن خبر، معارض با سنت مشهور نیز نباشد. زیرا خبر مشهور قوی‌تر از خبر واحد است و افزودن حکم به وسیله‌ی آن بر قرآن جایز است، در حالی که به خبر واحد جایز نیست. پس روا نیست که دلیل قوی، به خاطر دلیل ضعیف رها شود. لذا حدیثی که از پیامبر اکرم ج نقل گردیده، مبنی بر اینکه ایشان با قسم و یک شاهد از جانب مدعی به نفع او قضاوت نموده، به دو دلیل، با حدیث مشهور «البیّنَةُ عَلَی المُدَّعِی وَالیَمِینُ عَلی مَن أَنکَرَ»[108] مخالفت دارد:

1-   شرع، حق قسم را به منکر داده و چنین حقی برای مدعی قائل نشده است؛ چرا که با «لام» استغراق در جنس آمده است. لذا هر که قسم مدّعی را حجت بداند با نص مشهور مخالفت ورزیده و به مقتضای حدیث، که استغراق است، عمل نکرده است.

2-   شریعت، اصحاب دعوی را به دو گروه تقسیم نموده است: مُدّعی و منکِر. دلیل را نیز به دو بخش تقسیم کرده است: الف) شاهد ب) سوگند. سپس جنس قسم را بر منکر و جنس شاهد را بر مدعی محصور ساخته است؛ این امر مقتضی این است که طرفین در این دو با یکدیگر شریک نباشند و شاهد و قسم در یک طرف جمع نگردد. اساساً عمل به حدیث شاهد و قسم، موجب ترک عمل به حدیث مشهور است؛ لذا این حدیث مردود شناخته شده است. این مطلب را امام عبدالعزیز - بخاری - در کتاب «التحقیق» بیان کرده است و عده‌ای دیگر غیر از او علت رد این حدیث را اینگونه بیان نموده‌اند که: این حدیث مخالف با آیه‌ای از قرآن است و عمل به آن منجر به افزودن حکم بر قرآن به وسیله‌ی خبر واحد می‌شود؛ چرا که قرآن می‌فرماید:

﴿وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِیدَیۡنِ مِن رِّجَالِکُمۡۖ فَإِن لَّمۡ یَکُونَا رَجُلَیۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ [البقرة: 282]

«شما دو نفر از مردان خود را به عنوان گواه انتخاب نمایید؛ اگر دو مرد پیدا نشد یک مرد و دو زن را انتخاب نمایید، از آن گواهانی که مورد پسند شماست».

عمل نمودن به شاهد و قسم مدّعی، زیاده نمودن بر قرآن به شمار می‌رود.

3-   اینکه راوی حدیث فقیه نباشد. این مذهب عیسی بن أبان[109] می‌باشد. بسیاری از متأخرین از او پیروی نموده‌اند و به وسیله‌ی این اصل، حدیثی را که از ابوهریرهس در مورد مصرّاة یروایت شده رد نموده‌اند. ابوالحسن کرخی و پیروانش گفته‌اند: فقیه بودن راوی شرط تقدم حدیث بر قیاس نیست؛ زیرا در صورتی که راوی خبر واحد، عادل و حافظ باشد آن خبر، قبول است و بر قیاس مقدم می‌شود؛ صاحب (التحقیق) در تأیید این مطلب می‌گوید: علماء ما به حدیثی که ابوهریرهس در مورد روزه داری که به سبب فراموشی چیزی[110] خورده و یا نوشیده، روایت نموده است، عمل نمودند. اگر چه این حدیث مخالف قیاس نیز می‌باشد. حتی ابوحنیفه/ گفته است: اگر در این مورد روایتی وجود نمی‌داشت، من به قیاس عمل می‌کردم یعنی روزه‌اش را باطل می‌دانستم.

            از ابوحنیفه/ به روایت صحیح نقل گردیده که: هر چه که از جانب خدا و رسولش به ما برسد بر سر و چشمانمان می‌نهیم. از هیچ یک از علمای سلف نقل نشده که فقیه بودن راوی را شرط نموده باشند. لذا ثابت می‌شود که این سخن یک نظر نوپیدا و جدید است. امام عبدالعزیز در کتاب التحقیق گفته است: «ابوهریرهس فقیه بود و او چیزی از اسباب اجتهاد را کم نداشت؛ زیرا او در زمان صحابه فتوا می‌داد. در آن زمان جز آنانی که فقیه و مجتهد بودند، فتوا نمی‌دادند». محی الدین قرشی در آخر طبقات گفته است: «ابوهریرهس از فقهای صحابه است. ابن حزم نام او را در زمره‌ی فقهای صحابه ذکر نموده است؛ شیخ الاسلام، تقی الدین سبکی، جزوه‌ای در مورد فتواهای ابوهریرهس گردآوری نموده است، که من آن را از او شنیده‌ام و حدیث المصراة را به گونه‌های دیگری نیز پاسخ داده‌اند که قرشی برخی از آن‌ها را در آخر طبقاتش ذکر نموده است».

4-   اینکه راوی برخلاف روایتش عمل نماید. در این صورت عمل او معتبر است نه روایتش! زیرا در صورتی که راویِ امین و عادل، حدیثی از رسول خدا روایت نماید و خود بر خلاف آن عمل کند دلالت بر این دارد که به نظر او این حدیث به یکی از موارد نسخ، تعارض، تخصیص و یا چیزهای دیگری از این قبیل، ترک گردیده است. مثال آن حدیثی است که شیخینب، از ابوهریرهس روایت نموده‌اند: اگر ظرفی را سگ دهان بزند، باید هفت بار شسته شود که مرتبه‌ی اول باید با خاک باشد؛ در حالی که خود ابوهریرهس عقیده دارد که ظرف مذکور باید سه مرتبه شسته شود. شیخ تقی الدین بن دقیق العید گفته است: این روش از قول خود ابوهریرهس به طور صحیح روایت شده است. شیخین از ابن عباسب نیز به طور مرفوع روایت نموده‌اند که پیامبر اکرم ج فرموده است: «مَن بَدَّلَ دِینَهُ فَاقتُلُوهُ»: «کسی که دینش را عوض نماید او را بکشید». در عین حال از او به طور صحیح روایت شده که او (ابن عباس) گفته است: اگر زنی مرتد شد، کشته نمی‌شود. در اینجا نیز راوی برخلاف روایتش فتوا داده است.

5-   حدیث در مورد چیزهایی باشد که همه با آن گرفتار و هر کس به شناخت آن نیازمند باشد. در چنین مواردی عادت بر این است که آن عمل به طور مشهور نقل شود؛ زیرا پیامبر اکرم ج چیزی را که همگان به آن نیازمندند، به یک نفر نمی‌گوید، بلکه در نزد جماعتی بیان می‌نماید تا بدین وسیله تواتر و شهرت حاصل شود و آن مسأله در میان مردم پذیرفته شود. مثال این حدیث، بلند خواندن بسم الله است. ابوهریرهس از پیامبر اکرم ج روایت نموده است که: پیامبر اکرم ج در نمازها بسم الله را بلند می‌خوانده است. این حدیث به خاطر اینکه توسط یک صحابه روایت گردیده به آن عمل نمی‌شود و نیز حدیث «لمس ذَکَر» که بسرهس روایت نموده است. زیرا با وجود نیاز همگان به شناخت آن، فقط بسره آن را روایت نموده است و دیگر احادیث مضطرب. این امر نشانه‌ی ضعف آن است؛ زیرا محال است که پیامبر اکرم ج این حکم را با وجود شدت نیاز همگان به شناخت آن، فقط به بسره تعلیم داده باشند. این مطلب در «التحقیق» به روایت از شمس الائمه نقل شده است.

6-   خبر واحد در مورد حدود و کفارات وارد شده باشد؛ زیرا آن‌ها به کمترین شبهه‌ای ساقط می‌شوند. در خبر واحد، احتمال کذب، سهو و خطا وجود دارد؛ زیرا فقط یک راوی این حدیث را روایت نموده است که این خود شبهه‌ای برای اِسقاط حدّ به شمار می‌آید. این مذهب فقط مذهب امام کرخی است و چندان مورد پسند نیست.

7-   خبر واحد مخالف با قیاس جلی و واضح باشد.[111]

8-   با حدیث دیگری که نزد او ثابت شده است و قیاس نیز آن را تأیید می‌نماید، معارض واقع شود.

9-   برخی از علمای سلف در آن طعن زده باشند.

10-                      اصحاب پیامبر به هنگام اختلاف، از استدلال به آن خودداری کرده باشند. اینگونه احادیث در نزد بعضی از متقدمین احناف و تمامی متأخرین مردود می‌باشند؛ زیرا صحابه در نقل احکام دین، اصل و محور به شمار می‌روند و هیچگاه از استدلال به حدیثی که حجت است، خودداری نمی‌کنند و آن‌ها به دلایل قوی از دیگران توجه بیشتری داشتند. لذا عدم استناد آنان به حدیثی که در دسترسشان بوده، دلیل روشنی است بر سهو آنانی که آن را بعد از ایشان روایت نموده‌اند. یا اینکه این حدیث منسوخ است. مانند حدیثی که از زید بن ثابت از پیامبر اکرم ج روایت شده که ایشان فرمودند: «أَلطَّلاقُ بِالرِّجَالِ»؛ «عدد طلاق وابسته به حال مردان است». این در حالی است که صحابه در این مسأله با یکدیگر اختلاف نمودند و برخی چون عمرس، عثمانس، زیدس و عایشهل، بر این باورند که طلاق وابسته به حال زن است؛ چنان‌چه مذهب احناف است. از عبدالله بن عمر روایت شده که عدد طلاق وابسته به آن مرد و زنی است که کنیز و برده است، حتی اینکه مرد نمی‌تواند زنش را سه طلاق دهد، مگر اینکه هر دو آزاد باشند. ایشان در این مسأله براساس اجتهاد خود سخن گفتند و به این حدیث که عدد طلاق را به مردان مربوط می‌داند استدلال نجستند، با وجود اینکه راویش زیدس است و او از اصحاب بزرگ است؛‌ این امر دلالت دارد که این حدیث در نزد اصحاب یا ثابت نشده و یا منسوخ است؛ اگر ثابت شده است، بدین‌گونه تأویل شده است که ایقاع طلاق وابسته به مردان است، یعنی طلاق را مرد باید واقع کند نه اینکه عددش متعلق به مرد است.

            امام ابوحنیفه/ براساس این قواعد که گذشت از عمل به تعداد زیادی از احادیث واحد خودداری نموده است. خداوند او را از آنچه که دشمنانش به وی نسبت داده‌اند، حفظ کرده است. حقیقت این است که او با این احادیث از روی عناد مخالفت نورزیده، بلکه مخالفتش از دیدگاه اجتهاد و براساس دلایل واضح و روشن صورت پذیرفته است. او به فرض خطا، مستحق یک ثواب و در صورت به حق دست یافتن، به دو ثواب نائل می‌گردد؛ آنانی که به او طعن زدند یا حسودند و یا از ضوابط اجتهادی غافل! ابومحمد بن حزم گفته است: همه‌ی احناف اتفاق نظر دارند که در مذهب ابوحنیفه/ حدیث ضعیف، از رأی و نظر اولی‌تر است.

            از جمله دلایلی که بیانگر توجه و عنایت زیاد امام ابوحنیفه/ به حدیث پیامبر اکرم ج است، این است که وی حدیث مرسل را بر رأی و قیاس مقدم می‌داند؛ او وضو گرفتن را به خاطر خنده‌ی بلند واجب نمود. در حالی که براساس قیاس، خندیدن در نماز مبطل وضو نیست. در این مورد، قیاس را به خاطر حدیثی که روایت شده، کنار نهاده است و تجدید وضو را در نماز جنازه و سجده‌ی تلاوت، واجب ندانسته است، زیرا که نص راجع به نمازی وارد شده که دارای رکوع و سجود است؛ لذا این امر، بر مورد خاص خود منحصر می‌شود. اگر مرد روزه‌دار، در حالت فراموشی چیزی خورد یا نوشید و یا با همسر خود همبستر شد، روزه‌اش باطل نمی‌شود. در حالی که قیاس، خلاف آن را اقتضا می‌کند؛ زیرا که ضد روزه، یعنی افطار تحقق یافته است، همانگونه که امام مالک/ که یکی دیگر از ائمه‌ی اهل سنت است، بر فساد این روزه نظر داده است. امام ابوحنیفه/ این قیاس را به خاطر حدیث زیر ترک نموده است: «تم علی صومک»؛ «روزه‌ی خود را تمام کن» که پیامبر اکرم ج به فردی فرموده بود که از روی فراموشی، عمل منافی با روزه مرتکب شده بود.

            امام ابوحنیفه/ نه تنها حدیث، که حتی قول صحابی را بر قیاس اَرجح می‌داند؛ به این دلیل که شاید او از پیامبر اکرم ج شنیده باشد. پس اندیشه‌ی کسانی که معتقدند امام ابوحنیفه/ بدون هیچ دلیلی قیاس را بر احادیث صحیح مقدم می‌دارد، نادرست است. محققان گفته‌اند: حدیث جز با استفاده از رأی و نظر راست نمی‌گردد. بدین معنی که معنای شرعی آن، که مدار احکام دین است، بدون رأی دانسته نمی‌شود. عمل به رأی نیز جز با الحاق حدیثی به آن، اعتبار و اهمیتی ندارد. پس رأی دارای نقش اساسی در فهم معانی منصوص و روایات است.]

امام ابوحنیفه/؛ یکی از ائمه و پیشوایان جرح و تعدیل

            علامه ذهبی در کتابش با عنوان «ذکر من یعتمد قوله فی الجرح والتعدیل»[112] گوید: «فلمّا کان عند انقراض عامّة التابعین فی حدود الخمسین ومائة، تکلّم طائفة من الجهابذة فی التوثیق والتضعیف؛ فقال ابوحنیفة: ما رأیتُ اکذب من جابر الجعفی وضعف الاعمش جماعةً ووثّق آخرین»؛ «چون در اواخر سال 150 ه‍ . ق عموم تابعین، منقرض شدند و از میان رفتند، گروهی از علماء و صاحب نظران ماهر و خبره و کارشناس و کاردان و متخصّص و توانا، پیرامون «توثیق» (مؤثق معرفی کردن راویان) و «تضعیف» (ضعیف قرار دادن راویان) سخنانی را مطرح کردند؛ در این زمان بود که امام ابوحنیفه/ نیز به جرح و تعدیل راویان پرداخت و گفت: من کسی را دروغگوتر و ناراست‌تر از جابر جعفی ندیده‌ام؛ و اعمش نیز گروهی از راویان را ضعیف و متزلزل و دسته‌ای را مؤثق و قابل اعتماد معرفی نموده است».

            و امام علّامه، حافظ عبدالقادر قریشی/ در کتاب «الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة»[113] گوید: «اعلم انّ الامام اباحنیفة قد قُبل قوله فی الجرح والتعدیل وتلقّاه عنه علماء هذا الفنّ وعملوا به کتلقّیهم عن الامام احمد والبخاری وابن معین وابن المدینی وغیرهم من شیوخ الصنعة؛ وهذا یدلّک علی عظمته وشأنه وسعة علمه وسیادته؛ فمن ذلک ما رواه الترمذی رحمه الله تعالی فی کتاب «العلل من الجامع الکبیر»: حدثنا محمود بن غیلان عن جریر عن یحیی الحمّانی، سمعتُ اباحنیفة یقول: ما رأیتُ اکذب من جابر الجعفی ولا افضل من عطاء بن ابی رباح».

                «بدان که سخن امام ابوحنیفه/ در مورد جرح و تعدیل راویان، مورد قبول و پذیرفتنی می‌باشد و علمای فنّ رجال و صاحب نظران جرح و تعدیل نیز، جرح و تعدیل امام ابوحنیفه را فراگرفته‌اند و آن را برای عمل، نصب العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار داده‌اند؛ درست همان طور که جرح و تعدیل امام احمد، بخاری، یحیی بن معین، علی بن مدینی و دیگر اساتید و بزرگان این فن را فراگرفتند و قبول نمودند و بدان جامه‌ی عمل پوشاندند.

                و این خود بیانگر عظمت و بزرگی امام ابوحنیفه و شأن و جایگاه والای او و مقام و منزلت بالای او و گستردگی و وسعت علم و دانش و حاکمیّت و سیادت و اقتدار و سلطه‌ی وی است.

                یکی از مصادیق این ادّعا و از جمله سخنان او که در مورد راویان گفته، روایت امام ترمذی/ در کتابش با عنوان «العلل» می‌باشد که به روایت از «الجامع الکبیر» گفته است: محمود بن غیلان،‌ از جریر، از یحیی حمّانی برای ما روایت کرده است که وی گفت: از امام ابوحنیفه/ شنیدم که می‌گفت: من کسی را دروغگوتر و ناراست‌تر از جابر جعفی و بهتر و بایسته‌تر از عطاء بن ابی رباح ندیده‌ام».

            حافظ عبدالقادر قرشی در ادامه گوید: از کتاب حافظ بیهقی با عنوان «المدخل لمعرفة دلائل النبوة» با سندش از عبدالحمید حمّانی روایت کردیم که گفت: «سمعتُ ابا سعد الصغانی وقام الی ابی حنیفة فقال: یا ابا حنیفة! ما تقول فی الاخذ عن الثوری؟ قال: اکتب عنه فانّه ثقة؛ ما خلا احادیث ابی اسحاق عن الحارث وحدیث جابر الجعفی»؛ «از ابوسعد صغانی - در حالی که در برابر امام ابوحنیفه ایستاده بود - شنیدم که پرسید: ای ابوحنیفه! دیدگاه شما در مورد فراگیری علم و دانش و حدیث و روایت از سفیان ثوری چیست؟ ایشان در پاسخ بدین سؤال فرمودند: احادیث و روایات او را بنویس؛ زیرا سفیان ثوری، فردی مؤثق و قابل اعتماد است؛ جز احادیثی که او از حارث و جابر جعفی روایت نموده است؛ (یعنی احادیثی را که ابواسحاق از حارث و جابر جعفی روایت می‌کند، ننویس)».

            و همچنین ابوحنیفه گفته است: «طلق بن حبیب، کان یری القدر»؛ «طلق بن حبیب، گرایش به گروه «قدریّه» داشت».

            و نیز ابوحنیفه گوید: «زید بن عیّاش ضعیف»؛ «زید بن عیّاش، فردی ضعیف و ناراست در حدیث است».

            و بدین سان ابوحنیفه گفته است: «لعن الله عمرو بن عبید؛ فانّه فتح للناس باباً الی علم الکلام»؛ «خداوند عمرو بن عبید را از رحمت خویش دور گرداند؛ زیرا او، بر روی مردم، دروازه‌ای را به سوی علم کلام گشوده و مردم را وادار به جدال‌های کلامی نموده است».

            و همچنین ابوحنیفه گفته است: «قاتل الله جهم بن صفوان ومقاتل بن سلیمان؛ هذا افرط فی النفی وهذا افرط فی التشبیه»؛ «خداوند بلند مرتبه، جهم بن صفوان و مقاتل بن سلیمان را نفرین و نابود کند و از رحمت خویش به دور دارد؛ این یکی، در نفی صفات خداوند، مبالغه و زیاده‌روی کرده و آن دیگری، در تشبیه خداوند به مخلوقاتش، دچار افراط و زیاده‌روی شده است».

            و ابن حبان نیز در کتاب «الثقات»[114] در بیوگرافی و زندگی نامه‌ی «موسی بن سندی ابومحمد» گوید: «حدثنا عمران بن موسی بن مجاشع، حدثنا موسی بن السندی، حدثنا المؤمّل بن اسماعیل، قال سمعتُ اباحنیفة یقول: یقولون: من کان طویل اللحیة لم یکن له عقل؛ ولقد رأیتُ علقمة بن مرثد طویل اللحیة وافر العقل»؛ «عمران بن موسی بن مجاشع، از موسی بن سندی، از مؤمّل بن اسماعیل برای ما خبر داده که وی گفته است: از ابوحنیفه شنیدم که می‌گفت: مردم چنین می‌گویند: هر کس دارای ریش بلند و دراز باشد، تهی از عقل و خرد می‌باشد؛ و بی‌گمان خود، علقمة بن مرثد/ را دیدم که هم ریش بلند و دراز داشت و هم از عقل و خردی عمیق و هوش و ذهنی ژرف و درک و شعوری بالا برخودار بود».

            حافظ ابواحمد، عبدالله بن عدی جرجانی در کتابش با عنوان «الکامل فی ضعفاء الرجال»[115] به بیان بیوگرافی «جابر بن یزید جعفی» پرداخته و گفته است: «حدثنا الحسین بن عبدالله القطان، حدثنا احمد بن ابی الحواری، سمعتُ ابا یحیی الحمّانی یقول: سمعتُ اباحنیفة یقول: ما رأیت فیمن رأیتُ افضل من عطاء ولالقیتُ فیمن لقیتُ اکذب من جابر الجعفی؛ ما اتیتُه قطّ بشیء من روایاته الّا جاءنی فیه بحدیث؛ وزعم انّ عنده کذا وکذا الف حدیث عن رسول الله ج لم یظهرها».

                «حسین بن عبدالله قطان، از احمد بن ابی الحواری برای ما روایت کرده است که گفت: از ابویحیی حمّانی شنیدم که می‌گفت: از ابوحنیفه/ شنیدم که می‌گفت: در میان مردمانی که تاکنون دیده‌ام، کسی را برتر و بایسته‌تر و بزرگ‌تر و برازنده‌تر از عطاء بن ابی رباح ندیده‌ام؛ و در بین افرادی که آن‌ها را ملاقات کرده‌ام، کسی را دروغگوتر از جابر جعفی ندیده‌ام؛ و هر وقت (در مسأله‌ای)، من رأی و نظری می‌آوردم، او در آن مورد، حدیثی را می‌آورد و چنین می‌پنداشت که در نزد وی، چندین هزار حدیث از رسول خدا ج وجود دارد که تاکنون آن‌ها را منتشر نکرده است!».

            و در کتاب «الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة»[116]، اثر حافظ عبدالقادر قرشی چنین آمده است: «قال الطحاوی: حدثنا سلیمان بن شعیب، قال حدثنا ابی، قال: املی علینا ابویوسف قال: قال ابوحنیفة: لا ینبغی للرجل ان یحدّث من الحدیث الّا بما حفظه من یوم سمعه الی یوم یحدث به»؛ «امام طحاوی گفته است: سلیمان بن شعیب، از پدرش برای ما چنین روایت کرده که وی گفته است: ابویوسف بر ما، چنین املاء کرد و گفت: امام ابوحنیفه/ گفته است: سزاوار نیست که شخصی، حدیثی را برای دیگران روایت کند، جز این که باید آنچه را از روزی که شنیده تا روزی که روایت می‌کند، حفظ داشته باشد؛ (به تعبیری دیگر؛ برای شخص، مناسب و زیبنده نیست که حدیث بیان کند؛ مگر این که از روزی که آن را شنیده تا زمانی که آن را بیان می‌کند، آن را از حفظ داشته باشد؛ شیخ مسعود می‌گوید: علّت کمی روایت حدیث از امام ابوحنیفه/ همین امر بوده است؛ نه چیزهای دیگری که مخالفان بدو نسبت داده‌اند.)».

            و همچنین ابویوسف گوید:[117] «و قال ابوحنیفة: لم یصحّ عندی انّ رسول الله ج لبس السراویل فأفتی به»؛ «امام ابوحنیفه/ گفته است: نزد من، حدیث صحیحی وجود ندارد که رسول خدا ج شلوار پوشیده باشد تا فتوا به پوشیدن شلوار بدهم».

سخنانِ پیشوایان و بزرگانِ محدّثان، درباره‌ی مؤثّق بودن امام ابوحنیفه/

علامه عبدالرشید نعمانی در کتابش با عنوان «مکانة الامام ابی حنیفة فی الحدیث»[118] گوید:

                «قد اطبق الائمة الحفّاظ الذین جمعوا رجال الاصول الستّة ودوّنوا دواوینهم فیها، علی الثّناء علی ابی حنیفة - رحمه الله تعالی - والتبجیل والتعظیم المفرط له دون الحطّ علیه والطعن فیه بسوء الحفظ والغفلة؛ بل انّهم یذکرون حفظه وجلالته فی العلم ویذکرونه بکلّ خیر؛ فهذا یدلّ علی انّهم لایبالون بطعن طاعن فیها ایّاً من کان؛ فهذا الامام الحافظ المزّی، عمل کتاب «تهذیب الکمال» وذکر فیه ترجمة الامام ابی حنیفة فأطال فیها؛ وعامّه ما ذُکر فی «تهذیب الکمال» من اقوال ائمة الجرح والتعدیل، هو منقول من «کتاب الجرح والتعدیل» لابن ابی حاتم، و «الکامل» لابن عدی، و «تاریخ بغداد» للخطیب، و «تاریخ دمشق» لابن عساکر.

                و الجدیر بالملاحظة انّه لم یذکر الامام المزّی فی کتابه «تهذیب الکمال» شیئاً لایلیق بمکانة الامام ابیحنیفة».

                «تمامی ائمه و پیشوایانِ حافظ که رجال اصولِ شش گانه را گرد آورده‌اند و نوشته‌هایشان را تدوین و ساماندهی کرده‌اند، بر تعریف، بزرگداشت و تعظیم بیش از اندازه نسبت به امام ابوحنیفه/ اتفاق نظر دارند؛ ایشان نه تنها مقام و جایگاه والای امام ابوحنیفه/ را پایین نیاورده‌اند و او را به سوء حفظ و فراموشی متهم نکرده‌اند، بلکه حافظه‌ی خیره کننده و عظمت و بزرگی‌اش در علم و دانش را به زیبایی هر چه تمام به تصویر کشیده‌اند؛ عمل و رفتار این بزرگواران، دالّ بر این است که آن‌ها به طعن و اِفترای هیچ کس توجه نکرده‌اند؛ و فرقی هم نمی‌کند که طعنه وارد کننده، چه کسی باشد.

                امام و حافظ مزّی (یوسف بن زکّی عبدالرحمن، ابوحجّاج جمال الدین، محدث شام، عالم بزرگ و حافظ یگانه‌ی شافعی مذهبی دمشق) که کتاب «تهذیب الکمال» را به رشته‌ی تحریر درآورده، در این کتاب، شرح حال امام ابوحنیفه/ را به طور مفصل آورده است.

                و عموم اقوال ائمه‌ی جرح و تعدیل که در «تهذیب الکمال» ذکر شده ا ند، از کتاب «الجرح والتعدیل» ابن ابی حاتم، کتاب «الکامل» ابن عدی، «تاریخ بغداد» خطیب و «تاریخ دمشق» ابن عساکر نقل شده‌اند.

                شایان ذکر است که امام مزّی در کتابش با عنوان «تهذیب الکمال» چیزی که مناسب و در خور شأن و جایگاه امام ابوحنیفه/ نباشد، ذکر نکرده است».

            محمد بن سعد عوفی گوید: از یحیی بن معین شنیدم که می‌گفت: «و کان ابوحنیفة ثقة لا یحدّث بحدیث الا بما یحفظه ولا یحدّث بما لا یحفظ»؛ «امام ابوحنیفه/ فردی مؤثق و قابل اعتماد و معتبر و مطمئن بود که فقط به روایت احادیثی می‌پرداخت که آن‌ها را حفظ داشت و به نقل و روایت احادیثی که حفظ نداشت، نمی‌پرداخت».

            حافظ صالح بن محمد اسدی گوید: از یحیی بن معین شنیدم که می‌گفت: «کان ابوحنیفة ثقة فی الحدیث»؛ «امام ابوحنیفه/ در عرصه‌ی حدیث، ثقه و مورد اعتماد بود».

            احمد بن محمد قاسم بن مُحرز به نقل از یحیی بن معین گوید: «کان ابوحنیفة لا بأس به»؛ «به احادیث و روایات امام ابوحنیفه/، نقص و ایرادی نمی‌توان وارد کرد؛ زیرا وی، روایت کننده‌ای معتبر و مورد وثوق و مطمئن و قابل اعتماد بود».

            و در جایی دیگر، یحیی بن معین گفته است: «کان ابوحنیفة عندنا من اهل الصدق ولم یتّهم بالکذب»[119]؛ «از دیدگاه ما، امام ابوحنیفه/، فردی صادق و راستگو و درستکار و امین بود و هرگز متهم به درغگویی نیست».

            ابراهیم بن عبدالله خلال گوید: از عبدالله بن مبارک شنیدم که می‌گفت: «کان ابوحنیفة آیةٌ»؛ فقال له قائلٌ: فی الشّر یا ابا عبدالرحمن او فی الخیر؟! فقال: اُسکت یا هذا! فانّه یقال: «غایة فی الشّر» وآیة فی الخیر؛ «ثم تلا هذه الایة» وجعلنا بن مریم وامّه ایة»؛[120] «امام ابوحنیفه/ نشانه‌ای از نشانه‌های خدا بود». گوینده‌ای گفت: ای ابو عبدالرحمن! (کنیت عبدالله بن مبارک) نشانه‌ای در شرّ بود یا در خیر؟! ابن مبارک در پاسخگفت: ای مرد! ساکت باش و از این گفتار، دم فرو بند! زیرا در زبان عربی برای شرّ چنین گفته می‌شود: «غایة فی الشر»؛ «بی‌نهایت شر» است؛ و برای خیر، چنین می‌گویند: «آیة فی الخیر»؛ «نشانه‌ای از نشانه‌های خیر است»؛ (از این رو، امام ابوحنیفه/، پایان شر بود و نشانه‌ای از خیر)؛ آنگاه ابن مبارک/ به این آیه استناد کرد، ﴿وَجَعَلۡنَا ٱبۡنَ مَرۡیَمَ وَأُمَّهُۥٓ ءَایَةٗ [المؤمنون: 50] ؛ «ما پسر مریم (عیسی) و مادرش (مریم) را نشانه‌ای (بر قدرت خود) کردیم (چرا که عیسی را بدون پدر متولد، و مریم را بدون شوهر، آبستن نمودیم)».

                ابوغسان گوید: از اسرائیل شنیدم که می‌گفت: «کان نعم الرجل النعمان؛ ما کان احفظه لکلّ حدیث فیه فقه واشدّ فحصه عنه واعلمه بما فیه من الفقه؛ وکان قد ضبط عن الحماد فاحسن الضبط عنه؛ فاکره الخلفاء والامراء والوزراء؛ وکان اذا ناظره رجلٌ فی شیء من الفقه، همته نفسه»؛[121] «نعمان بن ثابت، چه مرد خوب و نیکی بود؛ وی نسبت به هر حدیثی که در آن، احکام فقهی وجود داشت، بسیار حافظ و ضابط بود و سخت آن را مورد بررسی و موشکافی و تحقیق و پژوهش و بحث و وارسی و کند و کاو قرار می‌داد و نسبت به مسائل فقهی آن،‌ از همه داناتر و آگاه‌تر بود؛ و او حدیث را از حماد آموخته و به طرز نیکویی، آن را حفظ کرده بود؛ و عادت وی بر آن بود که هر گاه فردی با او در مورد چیزی از فقه، مناظره می‌کرد، آن فرد ناکام و ناموفق و شکست خورده و نافرجام می‌گردید».

            و مسعر بن کدام گوید: «من جعل اباحنیفة بینه وبین الله، رجوتُ ان لایخاف ولایکون فرط فی الاحتیاط لنفسه»[122]؛ «آن که امام ابوحنیفه/ را در بین خود و خداوند بلند مرتبه قرار دهد، امید آن دارم که بیمناک و هراسان نشود و در احتیاط کاری و دوراندیشی در حق خویش، اهمال و سهل انگاری و بی‌دقّتی و کوتاهی ننموده باشد».

            محمد بن عبدالملک دقیقی گوید: از یزید بن هارون شنیدم که می‌گفت: «ادرکتُ الناس، فما رأیتُ احداً اعقل ولا اَورع ولا افضل من ابی حنیفة»[123]؛ «به مردمان زیادی رسیده‌ام ولی کسی را عاقل‌تر و خردمندتر، پارساتر و پرهیزگارتر و برتر و والامقام‌تر از امام ابوحنیفه/ ندیده‌ام».

            سلیمان بن ربیع گوید: از مکّی بن ابراهیم شنیدم که می‌گفت: «جالستُ الکوفیین؛ فما رأیتُ منهم اورع من ابی حنیفة»[124]؛ «با علماء و صاحب نظران کوفه، نشست و برخاست و همنشینی و مجالست داشته‌ام، ولی از میان آن‌ها، کسی را خداترس‌تر و پرهیزگارتر و پارساتر و متدیّن‌تر از امام ابوحنیفه/ ندیده‌ام».

            عبدالله بن داود خریبی گوید: «یجب علی اهل الاسلام ان یدعوا الله لابی حنیفة فی صلاتهم»؛ «بر مسلمانان و حقگرایان، واجب است که در نمازهایشان، برای امام ابوحنیفه/ در پیشگاه خداوند دعا کنند».

            عبدالله بن داود خریبی در ادامه گوید: و همچنین بر آن‌ها واجب است تا این را نیز ذکر کنند که امام ابوحنیفه/ چگونه «سُنَن» و «فقه» را برای آن‌ها، حفظ و حراست و نگهداری و ضبط نموده است.[125]

جایگاه و مقام والای امام ابوحنیفه/ در فقه

            وکیع بن جراح گوید: «ما لقیتُ احداً افقه من ابی حنیفة ولا احسن صلاة منه»؛[126] «من با کسی فقیه‌تر و دانشورتر از امام ابوحنیفه/ ملاقات و دیدار نکرده‌ام؛ و همچنین با کسی که بهتر از امام ابوحنیفه/ نماز گزارده باشد، تاکنون دیدار ننموده‌ام».

            امام شافعی/ گوید: «من ارادان یعرف الفقه فلیلزم اباحنیفة واصحابه؛ فانّ الناس کلّهم عیال علیه فی الفقه»؛ «هر کس می‌خواهد تا با فقه آشنایی و آگاهی پیدا نماید، بایستی امام ابوحنیفه/ و شاگردان و پیروان او را لازم بگیرد؛ زیرا تمامی مردمان، در فقه، از خانوار و تحت تکفّل و ریزه‌خوار خوان امام ابوحنیفه/ هستند».

            و همچنین امام شافعی گوید: «ما رأیت احداً افقه من ابی حنیفة»؛ «من کسی را فقیه‌تر وداناتر و آگاه‌تر و دانشورتر از امام ابوحنیفه/ ندیده‌ام».

            و نیز گوید: «کان ابوحنیفة ممّن وفّق له الفقه»؛[127] «امام ابوحنیفه/ از زمره‌ی کسانی بود که خداوند او را به رشد و بالندگی فقه، توفیق داده بود».

            عبدالله بن مبارک گوید: «رأیتُ اعبد الناس ورأیتُ اورع الناس ورأیتُ اعلم الناس ورأیتُ افقه الناس وامّا افقه الناس فابوحنیفة»[128]؛ «عابدترین؛ پارساترین، داناترین و فقیه‌ترین مردمان را دیده‌ام؛ امّا فقیه‌ترین مردم، امام ابوحنیفه/ بود».

            یزید بن هارون گوید: «اکتب حدیث مالک فانّه کان ینتقی الرجال؛ والفقه صناعة ابی حنیفة وصناعة اصحابه»[129]؛ «حدیث مالک بن انس را بنویس؛ زیرا وی، رجال (معتبر و قابل اعتماد را برای نقلِ روایت) انتخاب و گزینش می‌نمود؛ و فقه، تخصّص و پیشه‌ی امام ابوحنیفه/ و شاگردان وی می‌باشد».

            نضر بن شمیل گوید: «کان الناس نیاماً عن الفقه حتّی ایقظهم ابوحنیفة بما فتقه وبینه ولخصه»؛[130] «مردم، نسبت به فقه، در خواب بودند؛ تا این که امام ابوحنیفه/ آن‌ها را با توضیح و تشریح و تبیین و تفسیر و تحقیق و بررسی و بازبینی و وارسی و تخلیص و مختصر نمودن خویش، از خواب بیدار کرد».

            ابراهیم بن عکرمه مخزومی گوید: «ما رأیتُ احداً اورع ولا افقه من ابی حنیفة»؛[131] «من کسی را پارساتر و پرهیزگارتر و فقیه‌تر و داناتر و آگاه‌تر و دانشورتر از امام ابوحنیفه/ ندیده‌ام».

            عبدالله بن ابی جعفر رازی گوید: از پدرم شنیدم که می‌گفت: «ما رأیتُ احداً افقه من ابی حنیفة»؛[132] «من کسی را فقیه‌تر از امام ابوحنیفه/ ندیده‌ام».

            و جریر گوید: «کان الاعمش اذا سئل عن الدقائق ارسلهم الی ابی حنیفة»؛[133] «عادت اعمش بر آن بود که هر گاه در مورد مسائل دقیق و ظریف علمی مورد سؤال قرار می‌گرفت، سؤال‌کنندگان را به امام ابوحنیفه/ ارجاع می‌داد و آن‌ها را به سوی ایشان (برای یافتن پاسخ صحیح) گسیل می‌داشت».

تصانیف امام ابوحنیفه/ و مسانید ایشان

            بی‌گمان امام ابوحنیفه/ با دارا بودن وسعت و گستردگی علمی و کمال پارسایی و پرهیزگاری، احتیاط و دوراندیشی، تلاش و کوشش جدّی و امانت‌داری و صداقت کامل، دست به تألیف و نگارش کتاب «الاثار» یازیدند.

            محمد بن شجاع گوید: «و انتخب ابوحنیفة/ الاثار من اربعین الف حدیث»؛[134] «امام ابوحنیفه/ کتاب «الاثار» را از بین چهل هزار حدیث، انتخاب و گزینش نموده است».

            علامه نعمانی در کتابش با عنوان «الامام ابن ماجة وکتابه السنن»[135] گوید: «کتاب الاثار، هو اوّل مصنّف فی الصحیح جمع فیه الامام الاعظم صحاح السنن ومزّجه بأقوال الصحابة والتابعین؛ وهو اوّل کتاب دوّنت فیه الاحادیث علی الترتیب الفقهی المعروف»؛ «کتاب «الاثار» جزو نخستین کتاب‌های صحیح حدیثی است که امام اعظم در آن، به تدوین و گردآوری احادیث و روایات صحیح پرداخته و آن را با اقوال صحابه و گفتار تابعین، ترکیب و مخلوط نموده است؛ و کتاب «الاثار»، از زمره‌ی نخستین کتاب‌هایی است که در آن، احادیث، براساس ترتیب معروف فقهی، تدوین و ساماندهی و نگارش و تألیف شده است».

            و پس از آن که امام ابوحنیفه/، کتاب «الاثار» را به رشته‌ی تحریر درآورد، شاگردانش، آن را از وی روایت نمودند؛ شاگردانی از قبیل: امام ابویوسف؛ امام زفر؛ امام محمد؛ امام حسن بن زیاد؛ امام حماد بن ابی حنیفة؛ وکیع بن جرّاح؛ عبدالله بن مبارک؛ حفص بن غیاث؛ مُقری؛ حماد بن زید؛ خالد واسطی؛ عبدالعزیز بن خالد صنعانی؛ و دیگر شاگردان امام ابوحنیفه/ که شمار آن‌ها بیش از پانصد نفر می‌باشد.[136]

و برادر بزرگوار، شیخ جان محمد بن دادخان - فارغ التحصیل بخش تخصص در علوم حدیث دانشگاه «جامعة العلوم الاسلامیة، علّامه بنّوری»، تاؤن کراچی - بیش از نیمی از احادیث کتاب «الاثار» (به روایت امام محمد بن حسن شیبانی) را زیر نظر استاد، دکتر محمد عبدالحلیم نعمانی (حفظ الله تعالی)، سرپرست و مدیر بخش تخصّص در علوم حدیث دانشگاه «جامعة العلوم الاسلامیة، علّامه بنّوری» تاؤن کراچی، تخریج نموده است.

علامه کوثری/ در مقدمه‌ی کتاب «اشارات المرام من عبارات الامام»[137] گوید:

 

و از کتاب‌هایی که از امام ابوحنیفه/ بر جای مانده است، می‌توان بدین‌ها اشاره کرد:

 

1-   در عقیده، کتاب «الفقه الاکبر»؛ به روایت علی بن احمد بن فارسی، از نصیر بن یحیی، از ابومقاتل، از عصام بن یوسف، از حمّاد بن ابوحنیفه/، از پدرش (امام ابوحنیفه/)؛ و تمام سند در نسخه‌ی محفوظ در کتابخانه‌ی شیخ الاسلام، در مدینه‌ی منوره به شماره 226 موجود می‌باشد.

2-   کتاب «الفقه الابسط»؛ به روایت ابوزکریا یحیی بن مطرّف، به طریق نصیر بن یحیی، از ابومطیع، از ابوحنیفه/. و تمام سند در ضمن دو مجموعه، در دارالکتب المصریة به شماره‌های 62 م و 215 م موجود می‌باشد.

3-   کتاب «العالم والمتعلّم»؛ به روایت ابوالفضل احمد بن علی بیکندی حافظ، از حاتم بن عقیل، از فتح بن ابی علوان و محمد بن یزید، از حسن بن صالح، از ابومقاتل حفص بن سلم سمرقندی، از ابوحنیفه/.[138]

4-   و ابومنصور ماتریدی نیز آن را از ابوبکر احمد بن اسحاق جوزجانی، از محمد بن مقاتل رازی، از ابومقاتل، از ابوحنیفه روایت نموده است.

5-   و تمام اسانید در کتاب «المناقب» مؤفّق و کتاب «التأنیب الخطیب» (73 و 85) موجود می‌باشد.

6-   کتاب «الرسالة» که برای عثمان بتّی (فقیه بصره) نوشت؛ به روایت نصیر بن یحیی، از محمد بن سماعة، از امام ابویوسف، از امام ابوحنیفه/.

7-   کتاب «الوصیّة»؛ به روایت نصیر بن یحیی، از محمد بن سماعة، از امام ابویوسف، از امام ابوحنیفه. و تمام اسانید دو کتاب مزبور، در نسخه‌های خطی دارالکتب المصریة، موجود می‌باشد.

            و علاوه از این‌ها، برای امام ابوحنیفه/ وصایای دیگری نیز برای دیگر شاگردان ایشان موجود می‌باشد.

            [به هر حال؛ عصر و زمان فرخنده‌ی امام ابوحنیفه/، عصر تألیف و تدوین به آن معنایی که ما از آن شناخت داریم، نبوده است؛ یعنی اینکه عالمی در جای خلوتی بنشیند و مطالبی را از منابعی گرد آورد و سپس یادداشت کند. امام ابوحنیفه/ وقت زیادی برای تألیف و نگارش نداشت؛ زیرا شب‌ها را تا صبح در نماز سپری می‌نمود و هنگامی که صبح می‌شد، نماز صبح را اداء می‌کرد و بعد از آن برای آموزش مسائل شرعی به مردم، تا هنگام شب می‌نشست و سپس به خانه‌ی خود می‌رفت تا برخی حوائج را برآورده سازد و بعد از بازگشت از خانه و تأمین نیازهای زندگی، به بازار می‌رفت تا به امور تجارت و داد و ستدهای خود بپردازد یا مریضی را عیادت، جنازه‌ای را تشییع و یا یکی از دوستان خود را ملاقات نماید. بین نماز ظهر و عصر لحظه‌ای کوتاه می‌آرمید و سپس تا هنگام شب، وقت خود را به آموزش احکام به مردم اختصاص می‌داد.

            از طرف دیگر، او مرجع همه‌ی طلاب علوم و جویندگان معارف اسلامی بود که از کوفه، بصره و شهرهای دور و نزدیک به قصد آموختن احکام دین و حل مشکلات به نزدش می‌آمدند. براین‌اساس از امام تألیفات زیادی که مناسب با جایگاه والای علمی او باشد، باقی نمانده است. باز هم کتاب‌هایی در علم کلام چون «الفقه الاکبر» و «الفقه الاوسط» و «کتاب العالم والمتعلم» و «کتاب الرسالة» که برای مقاتل بن سلیمان مفسر «کتاب الرسالة» که برای عثمان بتی، فقیه بصره، نوشت و «کتاب الوصیة» که حاوی پاره‌ای از پند و اندرزهای او به یاران و شاگردانش بود، نگاشته است.[139]

            علامه کمال الدین احمد بن سنان الدین بیاضی رومی حنفی، قاضی عسکر، در ابتدای کتاب «إِشارات المرام من عبارات الإِمام» گفته است: امام ابوحنیفه/ نخستین کسی بود که بعد از گذشت اندکی از سده‌ی اول، علوم دینی را با دلایل قاطع گردآوری نمود و پیش از آن رساله‌هایی بر رد خوارج و قدریه تألیف نموده بود. در «تبصره بغدادیه» آمده است: اولین متکلم اهل سنت از میان فقها ابوحنیفه/ است؛ او کتاب فقه اکبر و الرسالة را در نصرت اهل سنت گرد آورد و با فرقه‌هایی از قبیل: خوارج، قدریّه و ملحدین به مناظره و گفتگو پرداخت؛ داعیان و پیشگامان این فرقه‌ها در بصره زندگی می‌کردند. لذا او بیست و چند بار به قصد مناظره به آنجا سفر نمود و آن‌ها را با ارائه‌ی دلایل قاطع، مغلوب ساخت؛ او در علم کلام به جایگاهی بسیار رفیع دست یافت و از شهرتی خاص برخوردار شد و شاگردان بزرگ او راهش را پیمودند. در «المناقب الکردریة» و غیر آن از امام خالد بن زید عمری روایت شده که: امام ابوحنیفه/، ابویوسف، محمد، زفر و حماد، مخالفین خود را با علم کلام مغلوب نمودند و از پیشگامان علم و دانش گردیدند. امام ابوعبدالله صیمری گفته است: امام ابوحنیفه/ اولین متکلم این امت در زمان خود و اولین فقیه در حلال و حرام، بوده است.

            ابن ندیم در کتاب «الفهرست» می‌گوید: امام کتاب‌هایی به نام «فقه اکبر»، «رساله بتی»، «العالم والمتعلم» و «الرد علی القدریة» تألیف نمود و انتشار علم و دانش در دریا و بیابان، شرق و غرب، دور و نزدیک حاصل زحمات اوست؛ او از احادیث رسول خدا صندوق‌هایی بزرگ آکنده نموده بود که از آن‌ها جز آنچه که مورد نیاز مردم بوده، روایت نکرده است؛ او آثار مورد عمل خود را از میان چهل هزار حدیث انتخاب نمود.

            «کتاب الآثار» یکی دیگر از کتب ارزشمند امام ابوحنیفه/ است که منسوب به امام محمد بن حسن می‌باشد.

            اولین کتابی که در احادیث نبوی، آثار و اقوال صحابه و تابعینش تألیف شده است و بهترین کتاب حدیث از نظر ترتیب ابواب و گزینش به شمار می‌رود، «کتاب الآثار» امام الائمه، امام اعظم[140] می‌باشد.

            ابن حجر در کتاب «تعجیل المنفعة» می‌گوید: احادیثی که از ابوحنیفه/ به طور جداگانه در دسترس می‌باشد کتاب «الآثار» است که آن را محمد بن حسن روایت نموده است و در تألیفاتی که محمد و ابویوسف پیش از این کتاب داشته‌اند، برخی دیگر از احادیث امام به چشم می‌خورد.[141]

            امام ابوحنیفه/ در فقه و اصول پیش از همه علمای بزرگوار دیگر، کتاب تألیف نموده است. قاضی ابوبکر بن عتیق ابن داود یمانی در رساله‌ای که در فضیلت امام ابوحنیفه/ تصنیف نموده، می‌گوید: امام اولین کسی است که علوم شریعت را گردآوری نموده است و هیچ کس از او در این کار پیشی نگرفت؛ زیرا صحابه و تابعین در احکام دین و علوم شرعی هیچ کتابی ننوشتند؛ بلکه آنان بر نیروی فهم و حافظه‌ی قوی خود اعتماد کرده بودند. بعد از اینکه ابوحنیفه/ پای در میدان علم گذاشت، دید که علوم منتشر و پراکنده است و از نابودی آن علوم احساس نگرانی می‌شود. پیامبر اکرم ج فرموده بودند: خداوند علم را بدینگونه که آن را از سینه‌ی بندگان خود بکشد، جمع نمی‌کند ولیکن علم را به قبض روح علما و دانشمندان جمع‌آوری می‌نماید تا اینکه علمی باقی نماند و مردم برای خود پیشوایان نادانی انتخاب نمایند؛ سپس از آنان مسائل سؤال می‌شود و آن‌ها بدون علم فتوی می‌دهند که هم خود گمراه شده و هم دیگران را گمراه می‌نمایند.[142] بدین خاطر امام ابوحنیفه/ علم دین را تدوین و در قالب ابواب و کتب مرتب ساخت؛ در آغاز به باب طهارت و سپس به نماز و سایر عبادات پرداخت؛ زیرا بعد از صحت اعتقاد، اولین واجبی که متوجه شخص مکلف می‌شود، نماز است؛ بدین خاطر که از خصوصی‌ترین عبادات و در هر حال بر همگان واجب است. بعداً به بیان احکام معاملات و داد و ستدها عنایت ورزید؛ زیرا معاملات در مرتبه‌ای پایین‌تر از واجبات است. و در آخر بحث، وصایا و احکام ارث را ذکر نمود؛ زیرا آن‌ها مربوط به واپسین احوال انسان است. چه زیباست آنچه بدان آغاز نموده و آن چه بدان ختم کرده است!

            وقتی که خداوند به پیامبرش حفظ آیین و شریعتش را تضمین نماید، بعید است که امام ابوحنیفه/ یعنی اولین کسی که به گردآوری علوم شریعت پرداخت، به خطا رفته باشد. وی اولین کسی بود که کتابی در علم میراث و فرایض نوشت. پیامبر اکرمج، در اهمیت این علم فرموده بودند: فرایض را بیاموزید؛ زیرا که نصف علم است.[143]

            امام ابوحنیفه/ اولین کسی است که کتابی در شروط نگاشته است؛ شروطی که خداوند در مورد آن‌ها فرموده است: ﴿وَلَا یَأۡبَ کَاتِبٌ أَن یَکۡتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُۚ [البقرة: 282] «نباید کاتب از نوشتن خودداری نماید؛ همان‌طوری که خداوند نوشتن را به او آموخته است». پس خداوند سبحان خبر داده است که معلم و آموزگارِ شروط خودش بوده است و کسی نمی‌تواند شرطی وضع نماید، مگر اینکه در علم و معرفت متبحر و به مذاهب و اقوال علماء آشنا باشد؛ زیرا که شروط سرآمد تمامی کتب فقه و حامی و نگهبان مذهب به شمار می‌رود. آموختنِ شرط، کار سخت و مشکلی نیست؛ بلکه عجیب، اختراع و به وجود آوردن آن است. اگر کسی افتخار نماید که ابوحنیفه/ بعداً به تدوین شروط مبادرت نموده است، به او بگو: به ما کتابی از کسانی که پیش از ابوحنیفه/ بودند، یعنی صحابه و تابعین، در سایر مسائل دین نشان بده؟ قطعاً او ساکت و متحیر خواهد ماند. در فصل سخن از فقه امام ابوحنیفه/، گذشت که او مسائل فقهی را که به تصویب و تأیید می‌رسید، قرائت و امام ابویوسف و دیگران می‌نوشتند. تعداد مسائلی که گردآوری شده بنا به قولی به پنج هزار مسأله رسیده است. امام کوثری گفته است: کمترین رقمی که در مسائل اجتهادی امام گفته می‌شود هشتاد هزار است.[144] محمد بن حسن، شاگرد امام ابوحنیفه/، مسائل فقهی او و یارانش را گرد آورده است که آن‌ها را «ظاهر الروایة» می‌گویند؛ آن‌ها عبارتند از: المبسوط، زیادات، جامع الصغیر، سیر الصغیر، جامع الکبیر و سیر الکبیر. حاکم شهید مسائل مهم این کتاب‌ها را بعد از حذف مسائل تکراری تدوین نموده است. این کتاب را علامه شمس الدین سرخسی در سی جلد شرح کرده است که قسمت زیادی از این کتابش را در درون چاهی که حاکم زمانش به خاطر مخالفت در مسأله‌ای حبس نموده بود، نوشته است. ابن عابدین گفته است: بدان که مسائل یاران ما به سه دسته تقسیم می‌شود: اول، مسائل اصول که به آن‌ها ظاهر الروایه نیز گفته می‌شود؛ آن‌ها عبارتند از مسائلی که اصحاب مذهب یعنی ابویوسف، محمد زفر، محمد بن حسن و سایر شاگردان امام روایت نموده‌اند. لیکن اکثر مسائل ظاهر الروایه، گفته‌ی سه نفر اول می‌باشد. شیخ محدث و دانشمند، عبدالرشید نعمانی، در حاشیه‌ای که بر کتاب «التعلیم» نوشته، گفته است: علامه محمود حسن خان طونکی در «مجمع المصنفین» در مورد تصانیف امام ابوحنیفه/، مفصلاً سخن گفته است که من خلاصه آن را نقل می‌کنم: او گفته است: این تألیفات عبارتند از: کتاب الصلوة، المناسک، الرهن، الشروط، الفرائض، العالم والمتعلم، الآثار، الرسالة، کتاب الارجاء، کتاب الوصیة وکتاب الرد علی الاوزاعی.

            شیخ کوثری در «بلوغ الأمانی»[145] اظهار داشته است: از جمله کتاب‌هایی که در زمره‌ی تألیفات امام به شمار می‌آید، «کتاب الرأی» است که آن را ابن عوام ذکر نموده و کتاب «اختلاف الصحابة» که آن را ابوعاصم عامری و مسعود بن شیبه ذکر نموده‌اند و «کتاب الجامع» می‌باشد که آن را عباس بن مصعب در «تاریخ مرو» خاطر نشان نموده است و «کتاب السیر» و «کتاب الاوسط» و «الفقه الاکبر» و «فقه ابسط» و کتاب «عالم ومتعلم» و کتاب «الرد علی القدریة» می‌باشد و نیز رساله‌ای که امام به عثمان بتی در مورد ارجاء نوشت و پاره‌ای وصایا است که آن‌ها را برای یارانش نوشته است و این‌ها کتاب‌های مشهور امام ابوحنیفه‌اند.]

مسانید امام ابوحنیفه/:

            و بی‌گمان، مسانید امام ابوحنیفه/ - که از ایشان پانزده مسند روایت شده است - هم اکنون در کتابخانه‌های جهان موجود می‌باشند؛ و این مسانید پانزده‌گانه عبارتند از:

مسند اول: مسند ابو محمد عبدالله بن محمد بن یعقوب بن حارث حارثی بخاری، از امام ابوحنیفه/.

مسند دوم: مسند ابوالقاسم طلحة بن محمد بن جعفر عدل، معروف به نفار، از امام ابوحنیفه/.

مسند سوم: مسند ابوالحسن محمد بن محمد بن مظفّر بن موسی بن عیسی بن محمد، از امام ابوحنیفه/.

مسند چهارم: مسند ابونعیم احمد بن عبدالله بن احمد اصفهانی، از امام ابوحنیفه/.[146]

مسند پنجم: مسند ابوبکر محمد بن عبدالباقی بن محمد بن عبدالله انصاری، معروف به «قاضی بیمارستان»، از امام ابوحنیفه/.

مسند ششم: مسند ابو احمد عبدالله بن عدی جرجانی حافظ، از امام ابوحنیفه/.

مسند هفتم: مسند حسن بن زیاد لؤلؤی - صاحب ابوحنیفه - از امام ابوحنیفه/.

مسند هشتم: مسند قاضی ابوالحسن اشنانی، از امام ابوحنیفه/.

مسند نهم: مسند ابوبکر احمد بن محمد بن خالد بن خلی کلاعی، از امام ابوحنیفه/.

مسند دهم: مسند ابوعبدالله حسین بن محمد بن خسرو بلخی، از امام ابوحنیفه/.

مسند یازدهم: مسند ابویوسف یعقوب بن ابراهیم «قاضی القضاة» (رئیس دیوان عالی کلّ کشور)، صاحب ابوحنیفه، از امام ابوحنیفه/.

مسند دوازدهم: مسند محمد بن حسن شیبانی، از استادش امام ابوحنیفه/.

مسند سیزدهم: مسند حماد بن ابوحنیفه، از پدرش امام ابوحنیفه/.

مسند چهاردهم: مسند محمد بن حسن شیبانی از امام ابوحنیفه/ (روایت دوم).

مسند پانزدهم: مسند ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن ابی العوام سعدی، از امام ابوحنیفه/.

            این‌ها، مسانیدی می‌باشند که از امام ابوحنیفه/ روایت شده‌اند؛ ولی با اسامی راویانشان، شناخته می‌شوند که آن‌ها را از امام ابوحنیفه/ روایت کرده‌اند.

            و تمامی این مسانید پانزده گانه را امام «ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی» (متوفّای 675 ه‍ . ق) در کتابی با عنوان «جامع المسانید» گردآوری و ساماندهی نموده است.

ذکر برخی از حفّاظ و بزرگانِ محدّثان، از میان شاگردان و اهل مذهب امام ابوحنیفه/

            [امام ابوحنیفه/، بعد از این که ده سال متمادی از محضر استادش، حمّاد بن ابی سلیمان، کسب فیض نمود، تصمیم گرفت که برای خود کلاس جداگانه‌ای تشکیل دهد؛ اما پیش از اقدام به تشکیل کلاس از تصمیم خود منصرف شد و سوگند یاد کرد که هرگز از استادش جدا نشود و همین‌طور هم شد.

            حارثی به نقل از امام ابوحنیفه/ داستان بازگشت او را به سوی کلاس حماد و دست کشیدن از علم کلام بدینگونه روایت نمود: «من ده سال همراه استادم، حماد، بودم، سپس تصمیم گرفتم که برای خود کلاس جداگانه‌ای تشکیل دهم و از حلقه‌ی درس استادم جدا شوم، یک شب بعد از ادای نماز عشاء به قصد انجام یک کار از خانه بیرون رفتم. وقتی وارد مسجد شدم و چشمم به استادم افتاد، قلبم به من اجازه نداد که از او کناره‌گیری کنم و در کلاس جداگانه‌ای بنشینم. لذا منصرف شدم و همراه او نشستم؛ اتفاقاً در همان شب خبر وفات یکی از وابستگان استادم که در بصره وفات نموده بود، به او رسید. این شخص با وجود داشتن مال بسیار وارثی نداشت؛ استادم عازم آن دیار شد و مرا جانشین خود گردانید. بعد از رفتن از کوفه، مسائلی را به من ارجاع دادند، که آن‌ها را از حماد نشنیده بودم، شروع به پاسخ دادن آن‌ها نمودم و جواب‌هایی را که می‌دادم یادداشت می‌نمودم؛ سفر حماد/، دو ماه به طول انجامید. بعد از اینکه به کوفه بازگشت، این مسائل را که حدود شصت مسأله بود بر او عرضه نمودم که او در چهل مسأله با من موافق و در بیست مسأله‌ی دیگر مخالف بود. از آن روز به بعد، سوگند یاد کردم که تا وقتی در قید حیات است، از وی جدا نشوم و تا هنگامی که دیده از جهان فروبست از او جدا نشدم».[147]

            صیمری به اسنادش از حماد بن سلمه روایت نموده است: «مفتی کوفه و کسی که مردم بعد از وفات نخعی به او چشم دوخته بودند، حماد بن ابی سلیمان بود و تا هنگامی که در قید حیات بود، مردم به کسی دیگر نیاز نداشتند. با وفات او یاران و شاگردانش ترسیدند که یاد او در اذهان بمیرد و علم و دانشش به بوته‌ی فراموشی سپرده شود، لذا درصدد برآمدند که کسی را به جانشینی وی برگزینند و نخست پسرش، حماد، را که آشنایی خوبی به علوم داشت، به جای وی برگزیدند؛ بعد از آن یاران پدرش چون ابوبکر نهشلی، ابوبرده‌ی عبیسی، محمد بن جابر حنفی و... به رفت و آمد پرداختند. وی که در علم نحو و لغت عرب تسلط بیشتری نسبت به سایر علوم داشت، نتوانست جانشینی پدرش را ادامه دهد. بعد از وی این سمت را به ترتیب به ابوبکر نهشلی و ابوبرده پیشنهاد کردند که هر دو از قبول آن سر باز زدند. بالاخره به نزد ابوحنیفه/ آمدند و از وی درخواست نمودند که بر مسند استادشان تکیه زند. او که از همه کم سن و سال‌تر بود و علاقه‌ی شدیدی به ادامه‌ی راه استادش داشت، بر کرسی تدریس نشست. در آغاز، یاران استادش، حماد، و بعد افرادی چون ابویوسف، اسد بن عمرو، قاسم بن معن، زفر بن هذیل، ولید و مردان دیگری از اهل کوفه جذب کلاس وی شدند. افرادی هم چون ابن ابی لیلی، ابن شبرمه و شریک برای او مزاحمت‌هایی ایجاد کردند و می‌خواستند او را در انجام این مهم ناتوان جلوه دهند. اما او با کمال متانت به کارش ادامه داد. بعد از مدتی مردم به او نیاز پیدا کردند و امراء به گردش جمع شدند و نامش را در مجالسشان ذکر کردند.

            صیمری مشابه این مطلب را از ابن مبارک روایت نموده، که در آن آمده است: ابوحصین و حبیب بن ثابت گفتند: این مرد بزاز، اگر چه نوجوان و کم سن و سال است، اما آشنایی خوبی به علوم دارد؛ برشماست تا در کلاس او حاضر شوید. «منظورشان از بزاز امام ابوحنیفه/ بود که شغلش پارچه‌فروشی بود». او مردی ثروتمند، باسخاوت و تیزهوش بود و همه‌ی توان خود را به امر تدریس و معارف دین اختصاص داده و به این کار عادت نموده بود؛ نسبت به شاگردان خود رفتار نیکو و مشفقانه‌ای داشت و علماء و امراء به دیده‌ی احترام به وی می‌نگریستند، بدین ترتیب کارش بالا گرفت، تا اینکه طبقات برتر برای فراگیری علم و دانش به محضرش رفت و آمد می‌نمودند. و بعد از ایشان، ابویوسف، اسد بن عمرو، قاسم بن معن، ابوبکر هذلی و ابوالولید بن ایاد به سلک شاگردان او درآمدند. آنانی که با وی مناظره می‌کردند و در مورد او سخن می‌گفتند، ابن ابی لیلی، ابن شبرمه و ثوری و دیگران بودند؛ کار تدریس از رونق خاصی برخوردار شد و هر روز بر تعداد اصحاب و یارانش اضافه می‌شد تا اینکه کلاس درسش بزرگترین کلاس مسجد کوفه شد؛ به هر نوع سؤالی از هر شاگردی که بود پاسخ می‌داد ودر حوادث به کمک آنان می‌شتافت؛ چیزهایی تحمل نمود که عرب‌ها از تحمّل آن عاجز بودند، علم فراگیر و گسترده‌اش او را در انجام این کارها توانایی می‌بخشید. خداوند او را نیکبخت و حاسدان او را زیاد و علم و دانش فراوانی به وی ارزانی کرد و او را بر هم‌عصرانش برتری بخشید. به راستی که لطف و احسان خداوند نسبت به امام ابوحنیفه/، بسیار فراوان و چشم‌گیر بوده است. خداوند بر او رحمت کند و مسلمانان را از افکار بلندش بهره‌مند سازد.[148]

            خطیب به اسناد خود در تاریخش گفته است: روزی ابوحنیفه/ به نزد منصور رفت در حالی که عیسی بن موسی در نزد او نشسته بود. او به منصور گفت: «این شخص، امروز عالم و دانشمند دنیاست» منصور گفت: نعمان! علم و دانش را از چه کسی فرا گرفته‌ای؟ فرمود: از یاران عمرس، که از عمرس آموخته بودند و از یاران علیس، که آن‌ها نیز از علیس آموخته بودند و از یاران عبدالله بن مسعودس که آن‌ها نیز از عبداللهس فرا گرفته بودند و در زمان عبدالله بن مسعود در روی زمین کسی از او داناتر نبود. منصور گفت: «افراد معتمدی برای خود انتخاب نموده‌ای».[149]

            امام ابوحنیفه/ فرموده است: «علم و دانشی که من به آن دست یافتم، به خاطر حمد و سپاس خداوند بوده است. هرگاه مسأله‌ای می‌آموختم و یا بر نکته‌ی جدیدی از علم فقه اطلاع می‌یافتم، می‌گفتم «الحمد لله» بدین سبب به فضل خداوند بر علم و دانش من افزوده شد.»[150]

روش امام ابوحنیفه/ در تصویب مسائل اجتهادی و گردآوری آن‌ها:

            امام ابوحنیفه/، یک روش استثنایی در تقریر و قطعی نمودن مسائل اجتهادی، پی ریزی نمود. او ابتدا مسأله را نزد شاگردان دانشمند خود در کلاس درس مطرح می‌کرد، تا اینکه هر کدام از آن‌ها با دلیل نظر خود را بیان می‌کردند؛ سپس به دنبال آراء و نظریات آن‌ها، نظر خود را بیان می‌نمود، و با استناد به دلایل نقلی، نظریات آن‌ها را رد و یا تأیید می‌کرد. و چه بسا روزها سپری می‌شد، تا اینکه مسأله‌ای در این شورا به تصویب می‌رسید. بدون شک این روش امام ابوحنیفه/ یک شیوه‌ی درسی آزاد و ارزشمند بود؛ که در آن ارزش و اهمیّت آراء و نظریات آشکار می‌گشت و اندیشه‌ی شاگردانی که در آن کلاس حاضر بودند، شکوفا می‌شد، همانگونه که علم و دانش و منزلت استادشان آشکار می‌شد و بی‌گمان وقتی که مسأله‌ای از مسائل فقه، بدین طریق ثابت گردد، به سختی می‌توان از آن خرده گرفت، چه رسد به این که آن حکم نقض شود.

            ابومحمد حارثی به روایت از ابوسلیمان جوزجانی متذکر شده که او گفت: خداوند علم فقه را برای ابوحنیفه/ آسان کرده بود؛ او با شاگردانش در مورد مسأله‌ای از مسائل فقه مشورت و تبادل نظر می‌نمود به گونه‌ای که بحث آن‌ها بسیار به طول می‌انجامید و صدایشان بلند می‌شد و هر کدام در یک فن وارد بحث می‌شدند. در این هنگام امام ابوحنیفه/ سکوت اختیار می‌کرد. وقتی که امام شروع به توضیح و تبیین آن مسأله می‌نمود، همه ساکت می‌شدند، گویی کسی در آن مجلس نبود، در حالی که در میانشان انسان‌های دانشمند و اهل معرفت نیز وجود داشت. روزی امام ابوحنیفه/، صحبت می‌کرد و همه شاگردانش سکوت اختیار کرده بودند. وقتی که سخنش به اتمام رسید، یکی از شاگردان گفت: «سبحان الله! چه کسی این مجلس را چنین ساکت نموده است؟»

            سلیمان گفته است: «وجود امام ابوحنیفه/ یکی از شگفتی‌های بس بزرگ است و به درستی که کسی از سخنش روگردانی می‌کند که در درک آن عاجز است».[151]

            موفق مکی گفته است: «امام ابوحنیفه/ مذهبش را براساس شورا بنا نهاد و به خاطر کوششی که در دین و مبالغه‌ی زیادی که در خیراندیشی برای دین خدا و پیامبر اکرم ج، و مسلمانان می‌نمود، هر مسأله‌ای را به صورت مستقل و جدا در شورا مطرح می‌نمود و نظرات و اقوال آنان را در مورد آن مسأله می‌شنید و سپس آنچه را در اندیشه‌ی او بود، بیان می‌کرد، گاهی یک ماه و گاهی بیشتر از آن در مورد مسأله‌ی مورد نظر، بحث و تبادل نظر می‌نمودند تا اینکه یکی از نظریات و اقوال را برمی‌گزیدند؛ و بعد آن مسأله را قاضی ابویوسف در اصول فقه ثبت می‌کرد، تا با گذشت زمان اصول فقه شکل گرفت، و هنگامی که مسأله‌ای برای امام ابوحنیفه/ مشکل می‌شد، به یاران خود می‌فرمود: «این به خاطر گناهی است که مرتکب شده‌ام! و بعد از خداوند آمرزش می‌طلبید، و بسیاری از اوقات می‌ایستاد و نماز می‌خواند تا اینکه مسأله برای او روشن می‌گشت. او می‌فرمود: امیدوارم که خداوند توبه‌ام را پذیرفته باشد؛ هنگامی که این سخن به گوش فضیل بن عیاض رسید، بی‌اندازه گریست، سپس گفت: «این کار امام/، به خاطر کم بودن گناهان اوست، اما کسی غیر از او متوجه آن نمی‌شود».[152] علی قاری، گفته است: «امام شافعی/، از همین رو گفته است:

شکوت الی وکیع سوء حفظی

 

فأرشدنی إلی ترک المعاصی

فإن الحفظ فضل من إلهٍ

 

و فضل الله یعطی لعاصی[153]

            «من به نزد وکیع از ضعف حافظه‌ام شکایت نمودم؛ به من سفارش کرد که گناهان را ترک کنم؛ زیرا حافظه، بخششی از جانب خداوند است و بخشش خداوند، شامل گناهکاران نمی‌شود».

            ابن ابی العوام با اسنادش از ابویوسف روایت نموده که او گفته است: «امام ابوحنیفه/، همواره بر این عادت بود که هر گاه مسأله‌ای به نزدش آورده می‌شد، می‌فرمود: «آثار و احادیثی را که نزد شما در مورد این مسأله وجود دارد، بیان نمایید». هنگامی که آثار و روایات را بیان می‌کردیم و او هم آنچه در خاطرش بود، ذکر می‌نمود، سر در گریبان اندیشه فرو می‌برد و هر قول و نظری را که بیشتر با احادیث مطابق بود، انتخاب می‌کرد؛ و زمانی که دلایل به یکدیگر نزدیک و یا مساوی بودند، می‌اندیشید و آنگاه یکی را برمی‌گزید».

شاگردان بزرگ امام ابوحنیفه/:

            خداوند به امام ابوحنیفه/، شاگردان بزرگی ارزانی نمود که هر کدام در علوم مختلف چون کوه استوار بودند؛ او به همراه ایشان مسائل فقهی را مورد بررسی و تحقیق قرار می‌داد و قواعد فقه را وضع می‌کرد و در پناه چنین حصن‌های حصینی از هر گونه خطا و اشتباهی در امان بود.

            خطیب به اسناد خود در تاریخش از ابی کرامه ذکر نموده که: «نزد وکیع بن جراح - استاد امام شافعی و یکی از استادان (غیرمستقیم) امام بخاری - بودیم که مردی گفت: «ابوحنیفه/ در فلان مسأله خطا کرده است، وکیع گفت: ممکن است ابوحنیفه/ دچار خطا شود، در حالی که افرادی چون ابویوسف، محمد بن الحسن و زفر در قیاس و اجتهاد، و یحیی بن زکریا ابن ابی زائده، حفص بن غیاث، حبان و قندل بن علی در حفظ حدیث و آشنایی با آن، و قاسم بن معن بن عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود در علم نحو و لغت و داود طائی و فضیل بن عیاض در زهد و پارسایی و عبدالله بن المبارک در تفسیر و احادیث و تاریخ همرا او هستند؟! کسی که یاران و همنشینان او اینگونه دانشمندانی باشند، چگونه مرتکب خطا خواهد شد؟! اگر هم دچار خطا شود، او را به سوی حق برمی‌گردانند، سپس گفت: «هر کس عقیده دارد که حق با آنانی است که با ابوحنیفه/ مخالفت نمودند، زیرا مذهب را به تنهایی بنیان نهاده است، توجّهشان را به این گفته‌ی فرزق خطاب به جریر، جلب می‌کنم:

اُولئک آبائی فجئنی بمثلهم

 

إذا جمعتنا یا جریر المجامع[154]

«ای جریر، این گروه نیاکان من‌اند، بیاور برایم مثلشان را، آنگاه که مجلس‌ها ما را گرد هم آورد».

            شیخ عبدالقادر قرشی در کتابش به نام «الجواهر المضیه»، در شرح حال یحیی بن زکریا بن أبی زائده به نقل از طحاوی گفته است: ابن ابی ثور برای من به روایت از سلیمان بن عمران از اسد بن فرات نوشت: «یاران ابوحنیفه/ یعنی آنانی که کتاب‌های فقه را تدوین و گردآوری نموده‌اند، چهل نفر بودند که در زمره‌ی ده نفری که پیشگام آنان بودند، این افرادند: ابویوسف، زفر، داود طائی، اسد بن عمرو، یوسف بن خالد سمتی و یحیی بن زکریا بن ابی زائده، و او آن کسی بود که سه سال برایشان کتاب می‌نوشت.

            شیخ احمد مکی خوارزمی یادآور شده است: «آن گروه از علماء بزرگی که از امام ابوحنیفه/ حدیث روایت نمودند هفتصد و سی نفرند که تمامی‌شان از مشایخ و بزرگان مسلمین به شمار می‌آیند؛ آن‌ها احادیث را از وی آموخته و به مناطق مختلف احادیث وی را منتقل می‌نمودند».

            موفق مکی گفته است: «امام ابوحنیفه/ شاگردان بسیاری داشت که بعضی از آن‌ها در محضرش حاضر می‌شدند و مدتی مدید به درس او گوش می‌دادند. بعضی پس از اینکه درس و طریقه‌ی او را فرامی‌گرفتند، به شهرشان بازمی‌گشتند و بعضی دیگر از آنان همیشه‌ی ایّام با وی بودند». (امام) فرموده است: «این گروه سی و شش نفرند که بیست و هشت نفر آنان شایستگی قضاوت، شش نفر صلاحیّت صدور فتوی و دو نفر دیگر، ابویوسف و زفر، صلاحیّت دارند که قضات و مفتیان را ارشاد و توجیه نمایند».[155]]

و برخی از شاگردان مشهور و شاخص امام ابوحنیفه/ عبارتند از:

1-   امام ابویوسف، یعقوب بن ابراهیم قاضی (متوفّای 182 ه‍ . ق).

2-   امام محمد بن حسن شیبانی (متوفّای 189 ه‍ . ق).

3-   امام زفر بن هذیل بصری (متوفّای 175 ه‍ . ق).

4-   امام لیث بن سعد (متوفّای 175 ه‍ . ق).

5-   امام حافظ ابراهیم بن طهمان هروی (متوفّای 163 ه‍ . ق).

6-   امام حافظ قاسم بن معن مسعودی (متوفّای 175 ه‍ . ق).

7-   حافظ ثقه و فقیه آگاه، یحیی بن زکریا بن ابی زائدة (متوفّای 182 ه‍ . ق).

8-   امام حافظ عبدالله بن مبارک (متوفّای 181 ه‍ . ق).

9-   قاضی حفص بن غیاث (متوفّای 194 ه‍ . ق).

10-                      امام و پیشوای دینی و حافظ ثقه: وکیع بن جرّاح (متوفّای 197 ه‍ . ق).

11-                      امام جرح و تعدیل، یحیی بن سعید قطان بصری (متوفّای 198 ه‍ . ق).

12-                      حافظ نمونه، حسن بن زیاد لؤلؤی (متوفّای 204 ه‍ . ق).

13-                      حافظ معلّی بن منصور رازی (متوفّای 211 ه‍ . ق).

14-                      حافظ عبدالله بن داود خریبی (متوفّای 213 ه‍ . ق).

15-                      حافظ عبدالله بن یزید مُقری کوفی (متوفّای 213 ه‍ . ق).

16-                      حافظ مکی بن ابراهیم حنظلی؛ شیخ خراسان (متوفّای 215 ه‍ . ق).

17-                      حافظ ابونعیم فضل بن دُکین (متوفّای 219 ه‍ . ق).

18-                      امام عیسی بن ابان بصری (متوفّای 230 ه‍ . ق).

19-                      حافظ ثقه، علی بن جعد (متوفّای 230 ه‍ . ق).

20-                      امام جرح و تعدیل، یحیی بن معین (متوفّای 233 ه‍ . ق).

21-                      حافظ ثقه محمد بن سماعة تمیمی (متوفّای 233 ه‍ . ق).

22-                      حافظ ابوعاصم، ضحّاک بن مخلّد (متوفّای 212 ه‍ . ق).

            به هر حال، شاگردان امام ابوحنیفه/، جمعیتی زیاد و مردمانی فراوان و شماری انبوه می‌باشند که نام بردن تمامی آن‌ها، کاری است بس مشکل و طاقت فرسا؛ زیرا سرشماری آن‌ها، ناممکن و متعذّر می‌باشد.

            شیخ محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان» گوید: «اتّفق له من الاصحاب ما لم یتّفق لاحد من بعده من الائمة»[156]، «برای امام ابوحنیفه/ شاگردانی فراهم و مهیّا شد، که برای دیگر ائمه و پیشوایان دینی که پس از وی پا به عرصه‌ی وجود نهاده‌اند، این اندازه شاگرد فراهم نگردیده است».

            و همچنین شیخ محمد بن یوسف صالحی دمشقی، در باب پنجم از کتاب «عقود الجمان» خویش، به بیان برخی از دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش از اهل مکّه، مدینه، دمشق، بصره، جزیره و غیره پرداخته که به یادگیری و فراگیری حدیث و فقه از امام ابوحنیفه/ پرداخته و در ادامه گفته است: «من نیز در اینجا در حدود هشتصد نفر از شاگردان بزرگ و برجسته‌ی امام ابوحنیفه/ را یادآور خواهم شد»؛ آنگاه اسامی آن‌ها را به تفصیل ذکر می‌کند.[157]

            و امام بزاز کردی نیز در کتابش با عنوان «المناقب»، به ذکر اسامی شاگردان امام ابوحنیفه/ پرداخته و در پایان گفته است: «فهؤ لاء سبع مائة وثلاثون رجلاً من مشایخ البلدان وأعلام المسلمین من مشارق الارض ومغاربها اخذوا عنه ووصل العلم الینا ببرکة سعیهم واجتهادهم؛ جزاهم الله تعالی عنّا خیر الجزاء وخاصّة عن الامام الاعظم»؛[158] «این‌ها، ‌هفتصد و سی شخصیّت از اساتید سرزمین‌های اسلامی و بزرگان مسلمان در شرق و غرب جهان هستند که به یادگیری و فراگیری علم و دانش از امام ابوحنیفه/ پرداخته‌اند و به برکت سعی و تلاش و سختکوشی و مجاهدت آن‌ها، علم و دانش به ما رسیده است؛ خداوند بلند مرتبه، از جانب ما به آن‌ها - به ویژه به امام اعظم ابوحنیفه/ - بهترین پاداش را عنایت بفرماید».

علّت تألیف کتاب:

            و چون در این زمان، گروه و طایفه‌ای ناچیز و کم اهمیّت، زبان طعن بر امام اعظم ابوحنیفه/ را گشوده‌اند و پیروان ایشان را مورد سبّ و دشنام قرار داده‌اند و گاهی امام اعظم را به اندک بودن روایت حدیث و کم توجهی بدان و گاهی هم، ایشان را به قصور حفظ و اِتقان و مخالفت با احادیث به وسیله‌ی رأی، متّهم می‌کنند؛ از این رو، تصمیم گرفتم تا بر مبنای غیرت دینی و حمیّت ربّانی و عِرق حنفی نُعمانی، دست به کار شوم و احادیثِ شاگردانِ امام اعظم و احادیثِ علماء و صاحب نظران احناف را در کتاب «الجامع الصحیح» امام بخاری، گردآوری و تدوین نمایم؛ شایان ذکر است که هیچ یک از دانشوران و صاحب نظران احناف و غیر آن‌ها، در این موضوع، قلم فرسایی ننموده‌اند و چیز ننوشته‌اند.

            و هدفم از نگارش این کتاب، آن بود تا این گروه و طایفه‌ی ناچیز و کم اهمیّت، پند و اندرز بگیرند و از طعن، فحش، دشنام، حسادت و بدگویی نسبت به برگزیده‌ترین مردمان، دست بشویند و از آن اجتناب و دوری نمایند؛ زیرا رسول خدا ج فرموده‌اند:

            «من یرد الله به خیراً یفقّه فی الدین»؛ «کسی که خدا برای او نیکی و خوبی را بخواهد، او را در کار دین، دانا و فرزانه می‌سازد و راه رشد و شکوفایی و بالندگی و تکاملش را به وی الهام می‌کند».

            و آن که بر امام ابوحنیفه/ طعن وارد کند و بدو افترا و تهمت زند و نسبت به او بدگمان و حسود باشد، بی‌گمان از فیوضات و برکت‌های علمی و معنوی وی، محروم خواهد ماند. خداوند، آن‌ها را به راه راست، رهنمون نماید و بر همه رحم کند.

            به هر حال، در این کتاب، به گردآوری یکصد و پانزده نفر از راویانِ امام اعظم و علماء و صاحب نظران احناف،‌ همراه با احادیث آن‌ها پرداخته‌ام؛ و چگونه امکان دارد که امام اعظم، به نقل و روایت احادیث اندکی پرداخته باشد و نسبت به روایات و احادیث و حفظ و اِتقان آن‌ها،کم توجه و بی‌عنایت باشد و حال آن که برخی از روایات امام بخاری/ در کتاب «الجامع الصحیح» از شاگردان امام اعظم و از علماء و صاحب نظران احناف می‌باشد!؟ و این گروه از راویان و علماء و حفّاظ و بزرگانِ محدّثان نیز، علم و دانش و روایات و احادیث را به نقل از اصحاب و شاگردان ابوحنیفه/ از امام ابوحنیفه/ فراگرفته‌اند.

            و علاوه از آن، حنفی‌ها، سبب تدوین و نگارش «الجامع الصحیح» امام بخاری بوده‌اند؛ زیرا امام بخاری گوید:

            «کنّا عند اسحاق بن راهویة - وهو حنفیٌّ - فقال: لو جمعتم کتاباً مختصراً لصحیح سنّة رسول الله ج! قال: فوقع ذلک فی قلبی، فأخذتُ فی جمع الجامع الصحیح»؛[159] «ما به نزد اسحاق بن راهویه بودیم - و اسحاق، حنفی بود - وی گفت: کاش می‌شد تا کتابی مختصر و موجز، برای احادیث و روایات صحیح رسول خدا ج تدوین و ساماندهی و نگارش و گردآوری می‌نمودید! امام بخاری گوید: این سخن اسحاق بن راهویه، در قلبم تأثیر گذاشت و آن را تحت الشعاع خویش قرار داد؛ از این رو، تصمیم به نگارش و تألیف و تدوین و ساماندهی «الجامع الصحیح» گرفتم».

            و این مجموعه را به «احادیث تلامیذ الامام الاعظم واحادیث العلماء الاحناف فی الجامع الصحیح للامام البخاری» نام نهاده‌ام؛ یعنی «احادیث شاگردان امام اعظم و احادیث علمای احناف، در کتاب «الجامع الصحیح» امام بخاری». و تدوین و نگارش این کتاب نیز، در پرتو توجه و عنایت شیخ ما، استاد، علامه، دکتر محمد عبدالحلیم نعمانی (حفظه الله و رعاه) صورت گرفته است.

            و در پایان، از صمیم قلب، از شیخ ما، علامه‌ی محقق،‌ دکتر بشار بن عواد بن معروف بغدادی (حفظه الله تعالی)، نویسنده‌ی بسیاری از کتاب‌ها و رئیس سابق دانشگاه «الجامعة الاسلامیة» بغداد، سپاسگزارم که این کتاب را با تأمّل و اندیشه‌ی عمیق و مطالعه و بررسی ژرف، مورد بررسی و وارسی قرار داده و آن را تحسین کرده و پسندید؛ و این عنوان را برای کتاب، انتخاب و گزینش نمود: «اسماء الرّواة عن الامام الاعظم واسماء العلماء الاحناف فی الجامع الصحیح للامام البخاری»؛ «اسامی راویان امام اعظم و اسامی علمای احناف در کتاب «الجامع الصحیح» امام بخاری».

            و در تاریخ یکم ذی الحجة 1422 ه‍ . ق بود که این اسم را تحسین و ستایش و تمجید و تصویب نمود و خود نیز از آن بهره گرفتم، ولی اندک تغییری، در آن، اعمال نمودم؛ زیرا من در این کتاب، به گردآوری و تدوین احادیث راویانِ امام اعظم و علمای احناف در کتاب «الجامع الصحیح» امام بخاری نیز پرداخته‌ام؛ (و تنها به بیان اسامی آن‌ها، اکتفا نکرده‌ام؛ از این رو، در فرجام، عنوان کتاب را اینگونه گذاشتم: «احادیث تلامیذ الامام الاعظم واحادیث العلماء الاحناف فی الجامع الصحیح للامام البخاری».)

            و همچنین از برادر بزرگوار، شیخ، مفتی رشید احمد سندی - استاد «جامعة العلوم الاسلامیة» علامه بنّوری، تاؤن کراچی - نیز سپاسگزارم که در تصحیح و بازنگری این کتاب، کمکم کرد. خداوند بلند مرتبه، به این دو عالم والا مقام، بهترین پاداش را عنایت بفرماید؛ و از ایزد منّان خواهانم تا قلم عفو بر گناهانمان بکشد و اعمالمان را سامان بخشد و ما را در آرزوها و آرمان‌هایمان، موفّق و پیروز بدارد و در هر دو سرای، عافیتمان بخشد؛ زیرا او دانا و آگاه و در خورِ اجابت و پذیرش دعا و بر هر چیز و هر کار تواناست.

محمد فیض الرحمن بن احمد حسین بنگلادشی؛

مجلس الدعوة و التحقیق الاسلامی، علّامه بنّوری، تاؤن کراچی

هفتم محرم الحرام سال 1423 ه‍ . ق

 




[1]-           تذکرة الحفّاظ؛ ذهبی 1/168

[2]-           تاریخ بغداد؛ خطیب بغدادی 13/326؛ تبییض الصحیفة؛ حافظ سیوطی صص 17 و 18 و عقود الجمان؛ صالحی دمشقی ص 37

[3]-           الطبقات الکبری؛ ابن سعد 6/9

[4]-           الطبقات الکبری؛ ابن سعد 6/7 و تذکرة الحفّاظ؛ ذهبی 1/14

[5]-           مقدمه‌ی «نصب الرایة» 1/30

[6]-           جامع المسانید 1/34

[7]-           «تبییض الصحیفة»، حافظ سیوطی صص 130 و 129 ؛ «عقود الجمان»؛ صالحی دمشقی ص 184 ؛ و «المناقب» صدر الائمة مکّی 2/136

[8]-           «اشارات المرام من عبارات الامام»؛ علامه بیاظی ص 19

[9]-           «الامام ابن ماجة و کتابه السنن» ص 51

[10]-        «مناقب ابی حنیفة»؛ علامه ذهبی ص 27 ؛ «الامام ابن ماجه و کتابه السنن» ص 50

[11]-        «المناقب»؛ مؤفق 1/93

[12]-        «المناقب» مؤفق 1/96 و «التأنیب»؛ خطیب ص 152

[13]-        «سیر اعلام النبلاء» 6/392

[14]-        «سیر اعلام النبلاء» 6/392

[15]-        «مناقب الامام ابی حنیفة و صاحبیه» ص 11

[16]-        «تذکرة الحفّاظ»، حافظ ذهبی 1/79 و 81

[17]-        «تذکرة الحفّاظ»، حافظ ذهبی 1/154

[18]-        «تذکرة الحفّاظ»، علامه ذهبی 1/114

[19]-        «تهذیب التهذیب»، حافظ ابن حجر عسقلانی 3 / 14 و 15

[20]-        «تذکرة الحفّاظ»، ذهبی 1/117

[21]-        «تهذیب التهذیب»؛ ابن حجر 4/137

[22]-        «تذکرة الحفّاظ»، ذهبی 1/142

[23]-        «جامع بیان العلم و فضله»؛ قرطبی 1/45

[24]-        «المناقب»؛ مؤفق 1/253

[25]-        «تهذیب التهذیب»؛ ابن حجر 7/200

[26]-        «تذکرة الحفّاظ»، علامه ذهبی 1/95

[27]-        «تذکرة الحفّاظ»،‌ علامه ذهبی 1/126

[28]-        «تذکرة الحفّاظ»، علامه ذهبی 1/99

[29]-        «تذکرة الحفّاظ»؛ علامه ذهبی 1/108

[30]-        «الخیرات الحسان»؛ ص 56

[31]-        «تهذیب الکمال»، 19 / 102 و 103

[32]-        «جامع المسانید»؛ 2/344

[33]-        «عقود الجمان»، ص 64 و 87

[34]-        «المناقب»، کردری 1 / 70 و 87

[35]-        ابن بزازی، مناقب الامام ابی حنیفة، ج 1، ص 121.

[36]-        ابن حجر هیتمی شافعی، الخیرات الحسان، ص 25؛ نیز: موفق مکی، مناقب الإمام الاعظم ابی حنیفة.

[37]-        موفق، المناقب، ج 1، ص 60.

[38]-        حاشیه‌ی امام کوثری بر کتاب ابن قتیبه، الاختلاف فی اللفظ و الرد علی الجهمیة و المشبهة.

[39]-        موفق، المناقب، ج 2، صص 7-6

[40]-        امام بخاری گفته است: نمی‌توانم بشمارم که چند بار برای گرفتن حدیث به کوفه رفتم.

[41]-        به شرح حال این گروه تا هشتاد و سه نفر از استادان امام نظر نمایید که گسترده‌تر و مفصلتر از آنچه ما اینجا وارد نمودیم در: شیخ محمد سنبهلی، تنسیق النظام فی مسند الامام، ص 43 به بعد آمده است.

[42]-        «الخیرات الحسان» ص 47 و 48.

[43]-        «تبییض الصحیفة»، حافظ سیوطی ص 25 و «عقود الجمان»؛ صالحی دمشقی ص 50

[44]-        «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 13 / 346

[45]-        نک: خطیب، تاریخ بغداد، ص 310-309.

[46]-        نک: اقامة الحجة...، صص 88-83 .

[47]-        قلائد عقود العقیان؛ صص 8-10.

[48]-        الجواهر المضیة فی تراجم الحنفیة.

[49]-        «تذکرة الحفّاظ»؛ حافظ ذهبی 1/169

[50]-        «المواهب الشریفة»؛ علامه برنی در آخر کتاب «الخیرات الحسان» صص 219 و 220

[51]-        «مکانة الامام ابی حنیفة فی الحدیث»؛ علامه نعمانی صص 26 و 27

[52]-        «مکانة الامام ابی حنیفة فی الحدیث»؛ علامه نعمانی ص 31

[53]-        «تاریخ بغداد»؛ خطیب بغدادی 13/336

[54]-        «تاریخ بغداد»؛ خطیب بغدادی 13/339

[55]-        «عقود الجمان»؛ صالحی دمشقی ص 166

[56]-        «عقود الجمان»، ص 167

[57]-        «تاریخ بغداد»؛ خطیب بغدادی 13 / 345

[58]-        «المناقب»، مؤفّق 1/95 و 96

[59]-        «المناقب»، مؤفّق 1/95

[60]-        «اخبار ابی حنیفة و اصحابه» ص 23

[61]-        «عقود الجمان»؛ صالحی دمشقی ص 191

[62]-        اصول السرخسی 1/350

[63]-        «مکانة الامام ابی حنیفة فی الحدیث»، ص 59

[64]-        «المناقب»؛ مؤفّق 1 / 89 و 90

[65]-        «المناقب»؛ مؤفّق 1/93

[66]-        «تذکرة الحفّاظ»؛ 1 / 168 و 169

[67]-        «طبقات الحفّاظ»؛ ص 80 و 81

[68]-        «عقود الجمان» ص 76

[69]-        «مکانة الامام ابی حنیفة فی الحدیث»، ص 70

[70]-        این حدیث را حاکم در مستدرکش روایت نموده است.

[71]-        شیخ محمود بن سلیمان، اعلام الأخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار؛ یک نسخه‌ی خطی ارزنده از این کتاب در کتابخانه‌ی محمودیه در حرم نبوی شریف موجود است.

[72]-        المناقب، ج 1، ص 96.

[73]-        همان، ص 95-96.

[74]-        این معجم دارای شصت جلد و بیست هزار ورق می‌باشد که سه جزء آن به هزینه‌ی حکومت حیدرآباد چاپ گردیده است. خداوند مرد نیکوکاری را آماده سازد تا همه‌ی اجزاء آن را به چاپ رساند تا مردم از آن استفاده نمایند و برای مصنفش دعای خیر کنند، نگا: معجم المصنفین، ج 2، صص 121-120.

[75]-        ابن عدی همواره بر امام ابوحنیفه/ و یارانش طعن می‌زد و هنگامی که به امام طحاوی پیوست و از او علم آموخت، تغییر یافت و در مورد احادیث امام این مسند را نگاشت.

[76]-        مقدمه شرح الآثار، ج 1، ص 1؛ نیز: سیوطی، تبییض الصحیفة.

[77]-        امام قاری، مناقب، ص 484.

[78]-        المناقب، ج 2، ص 156؛ نیز: تاریخ خطیب، ج 13، ص 339.

[79]-        او ابن اسحاق سبیعی امام و حافظ حدیث ابویوسف کوفی است؛ او حجت و شخص صالح و فروتن و یکی از منابع علم بود. چنان‌چه ذهبی در تذکره‌ی خود یادآور شده است. نگا: نعمانی، ماتمس إلیه الحاجة من حدیث إبن ماجة.

[80]-        تاریخ خطیب، ص 13.

[81]-        موفق، المناقب، ج 1، ص 28.

[82]-        موفق، المناقب، ج 1، ص 152.

[83]-        همان، ج 1، ص 122.

[84]-        موفق، المناقب، ج 2، ص 160.

[85]-        محاضرات فی الفقه الاسلامی، جزء سوم،‌ الإمام الأعظم ابوحنیفة، ص 171.

[86]-        وی در این کتاب به شرح حال مستقلی برای امام و دو یارش پرداخته است و این اثر به اهتمام شیخ ابوالوفاء افغانی به چاپ رسیده است.

[87]-        ابن عبدالبر نمری قرطبی، جامع بیان العلم و فضله.

[88]-        ابن عبدالبر، الانتقاء؛ در این کتاب سخنان زیادی از ائمه در ستایش امام ابوحنیفه وجود دارد.

[89]-        همان.

[90]-        الانتقاء.

[91]-        موفق، المناقب.

[92]-        العقیان، ص 71.

[93]-        تهذیب التهذیب، ج 1، ص 45 و نیز: نگا: خیرات الحسان؛ إنجاء الوطن.

[94]-        موفق، المناقب، ج 1، ص 161.

[95]-        مقدمة التعلیم.

[96]-        موفق، المناقب، ج 1، ص 213.

[97]-        خلاصه‌ی تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 192.

[98]-        سخنی از نواده‌ی امام نقل گردید که گفته بود: هیچگاه بردگی در نیاکان ما اتفاق نیفتاده است. واضح است که نواده‌اش این مطلب را بهتر می‌داند. و الله اعلم.

[99]-        الرد المحکم، ص 8 .

[100]-     آن را مسلم و ترمذی روایت نموده‌اند. نگا: شیخ محمد بن حسن حجوی، الفکر السامی فی تاریخ الفقه الاسلامی، ج 2، ص 42.

[101]-     همان.

[102]-     الفکر السامی، ج 2، ص 136.

[103]-     همان، ج2، ص 161.

[104]-     تأنیب الخطیب، صص 222-225.

[105]-     لفظ آن در کتاب «الانتقاء» چنین آمده: ابوحنیفه خبرهای واحد را بر آنچه که بر آن اجماع شده از احادیث و معانی قرآن عرضه می‌کرد و هر چه که مخالف آن تشخیص داده می‌شد، رد و آن را شاذ می‌خواند.

[106]-     حدیث «اِنّ الله حرم مکة» را ائمه‌ی ششگانه‌ی حدیث ذکر نموده‌اند؛ در آخرش این گفته‌ی عمرو بن سعید، که فرمانده‌ی لشکر بر ضد ابن زبیر در مکّه بود، اضافه گشته که: «الحرم لایعیذ عاصیاً و لافاراً بدم»؛ که این جزو متن اصلی حدیث نیست.

[107]-     ائمه‌ی ششگانه‌ی حدیث و امام احمد، این حدیث را روایت کرده‌اند.

[108]-     این حدیث را بیهقی از ابن عباس با سند مرفوع روایت کرده و شیخین معنایش را به طرق زیادی روایت کرده‌اند.

[109]-     فقیه بودن راوی در ترجیح روایتش بر روایت دیگر و نیز در قبول روایت بالمعنی تأثیر می‌گذارد. برخلاف راوی غیرفقیه که این چنین نیست؛ زیرا او در هر جا در مظانِّ اشتباه است.

[110]-     این حدیث را ائمه‌ی ششگانه از ابوهریرهس به لفظ ذیل روایت نموده‌اند: «جاءَ رَجُلٌ إلی النَّبِی ج فَقَالَ إِنِّی أَکَلتُ وَشَرِبتُ نَاسِیاً وَأَنَا صَائِمٌ فَقَالَ رَسُولُ الله ج ألله أَطعَمَکَ وَسَقَاک» یعنی: «مردی به نزد پیامبر اکرم ج شرف‌یاب گردید، گفت: من در حالی که روزه داشتم در حال فراموشی خوردم و نوشیدم. رسول خدا فرمود: خدا به تو طعام و آب داده است» و این لفظ ابوداود نیز می‌باشد؛ اما دیگران حدیث مذکور را به این عبارت روایت نموده‌اند: «من نَسِیَ وهو صائم فأکل وشرب فلیتم صومه فإنما أطعمه الله وسقاه» یعنی: «روزه داری که در حال فراموشی چیزی خورد و یا نوشید باید روزه‌اش را تمام نماید؛ زیرا خداوند به او آب و غذا داده است».

[111]-     این قول امام مالک و ابی الحسین بصری است نه قول ابوحنیفه؛ تفصیل آن در «تحریر» ابن همام آمده است.

[112]-     «ذکر من یعتمد قوله فی الجرح و التعدیل» ص 175 ؛ این کتاب با «قاعدة فی الجرح و التعدیل» به زیور طبع آراسته شده است.

[113]-     «الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة» 1 / 30 و 31

[114]-     کتاب «الثقات» 9/162

[115]-     «الکامل فی ضعفاء الرجال»؛ 2/537

[116]-     «الجواهر المضیة»، 1/31

[117]-     «الجواهر المضیة» 1/32

[118]-     «مکانة الامام ابی حنیفة فی الحدیث» ص 89 و 90

[119]-     تهذیب الکمال 19 / 106 و 105

[120]-     «تاریخ بغداد»؛ خطیب بغدادی 13 / 336

[121]-     «تاریخ بغداد»؛ خطیب بغدادی 13/339

[122]-     «تاریخ بغداد»؛ خطیب بغدادی 13/339

[123]-     «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/114

[124]-     «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/113

[125]-     «تهذیب الکمال»؛ حافظ مزّی 19/110

[126]-     «تاریخ بغداد»؛ خطیب بغدادی 13/345

[127]-     «تاریخ بغداد»؛ خطیب بغدادی 13/346

[128]-     «تاریخ بغداد»؛ خطیب بغدادی 13/342 و 343

[129]-     «عقود الجمان»، ص 194

[130]-     «تاریخ بغداد»؛ خطیب بغدادی 13/345

[131]-     همان 13/347

[132]-     همان منبع 13/339

[133]-     «مناقب ابی حنیفة و صاحبیه»، علامه ذهبی، ص 18

[134]-     «المناقب»؛ موفق 1/95

[135]-     «الامام ابن ماجة و کتابه السنن» ص 58

[136]-     این را علامه نعمانی در کتابش با عنوان «الامام ابن ماجة و کتابه السنن» ص 53 ذکر کرده است.

[137]-     مقدمه‌ی کتاب «اشارات المرام من عبارات الامام»؛ علامه بیاضی ص 6.

[138]-     این کتاب را «رحیم آکادمی» در کراچی پاکستان، چاپ نموده است.

[139]-     نک: شیخ مسعود بن شیبه، مقدمة التعلیم، با مقدمه شیخ عبدالرشید نعمانی، ص 181.

[140]-     نگا: الآثار، صص 3 و 1. تا بدانید که کتاب «آثار» امام ابویوسف و کتابی که امام زفر نوشته است از احادیث امام بوده‌اند.

[141]-     نگا: ما تمس الیه الحاجه...

[142]-     این حدیث را بخاری و مسلم و ترمذی و احمد روایت نموده‌اند.

[143]-     این حدیث را ابن ماجه و حاکم با الفاظ مشابه روایت کرده‌اند.

[144]-     فقه اهل عراق، ص 59.

[145]-     در سیره‌ی امام محمد بن حسن شیبانی (18-19) تألیف شده است.

[146]-     این کتاب توسط «مجمع البحوث الاسلامیة» اسلام‌آباد، با تحقیق استاد، دکتر محمد عبدالشهید نعمانی (حفظه الله تعالی) به زیور طبع آراسته شده است.

[147]-     نگا: عقود الجمان فی مناقب الامام الاعظم ابی‌حنیفة النعمان؛ کتابی است خطی و در کتابخانه‌ی شیخ الاسلام عارف حکمت در مدینه‌ی منوره نگهداری می‌شود.

[148]-     نگا: شیخ شرف الدین حنفی، قلائد عقود العقیان فی مناقب الامام ابی حنیفة النعمان؛ کتابی خطی است و در کتابخانه‌ی المحمودیة در حرم نبوی شریف به شماره 60 موجود می‌باشد.

[149]-     تاریخ بغداد، ج 14، ص 334.

[150]-     مسعود بن شیبه، التعلیم.

[151]-     التعلیم، اضافه می‌کنم که این کتاب اخیراً در پاکستان با تحقیق و بررسی محدث دانشمند، عبد الرشید نعمانی، به چاپ رسیده است.

[152]-     نگا: «المناقب»؛ ج 2، ص 133.

[153]-     علی قاری، مناقب الامام الاعظم؛ کتابی است خطی و در کتابخانه‌ی شیخ الاسلام عارف حکمت در مدینه‌ی منوره.

[154]-     نگا: قلائد عقود العقیان، ص 15. و نیز: خوارزمی، جامع المسانید (مسانید الامام) ج 2، ص 215.

[155]-     نک: المناقب، ج 2، ص 131.

[156]-     «عقود الجمان» ص 123

[157]-     «عقود الجمان» ص 158 و 88

[158]-     «المناقب» کردری؛ 2/245 و 244

[159]-     هدی الساری، مقدمه‌ی فتح الباری ص 4

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد