13- جریر بن عبدالحمید (بن قُرْط ضَبّی) حنفی/[1]
[متوفّای 188 ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، حافظ و حجّت در حدیث، ابوعبدالله ضَبّی کوفی، محدّث شهر «رَی» میباشد که به سال 110 ه . ق دیده به جهان گشود و از منصور بن مُعتمر، حصین بن عبدالرحمن، بیان به بشر، سهیل، اعمش و شماری دیگر از بزرگان و پیشوایان دینی، به سماع حدیث پرداخته است و قرآن را نیز به نزد حمزة الزیّات فراگرفت و خواند.
و از کسانی که از جریر بن عبدالحمید، حدیث روایت نمودهاند، میتوان بدین افراد اشاره کرد:
علی بن مدینی؛ اسحاق بن راهویه؛ قُتیبه؛ یوسف بن موسی قطّان؛ احمد بن حنبل؛ علی بن حُجر؛ عثمان بن ابی شیبه؛ محمد بن حمید و شمار زیادی از دیگر مردمان.
و از آنجایی که جریر بن عبدالحمید، فردی ثقه و مورد اعتماد و مطمئن و درستکار بود و از حفظ و ضبطی عالی و نیکو نیز (در عرصهی حدیث) برخوردار بود و دریای علم و دانش به شمار میآمد (و سینهاش، ظرف معارف و دلش، گنجینهی حکمتها بود)، از این رو، کعبهی آمال محدّثان، شیفتگان علم و دانش و تشنگان حکمت و فرزانگی قرار گرفت و آنها برای اخذ حدیث، به سویش بار سفر بستند و قصد او را نمودند (تا در محضرش زانوی تلمّذ بزنند و به یادگیری و فراگیری احادیث و اخبار در نزد جریر بپردازند و از او، سماع حدیث نمایند).
یحیی بن معین گوید: «سمعته یقول: عرض علیّ بالکوفة اَلفا درهم یعطونی مع القرّاء؛ فَأَبیتُ؛ ثم جئتُ اَطلب ما عندهم»؛ «در شهر کوفه، به من پیشنهاد شد تا همراه با قاریان، دو هزار درهم به من بدهند؛ ولی من از پذیرفتن آن، استنکاف ورزیدم؛ آنگاه به نزد قاریان کوفه رفتم (امّا نه به خاطر مسائل مادّی و اقتصادی، بلکه به خاطر) فراچنگ آوردن آنچه که در نزد آنها (از علم و دانش و حکمت و فرزانگی و قرآن و حدیث) بود».
یحیی بن معین در جایی دیگر گوید: «طلب جریر الحدیث خمس سنین فقط»؛ «جریر بن عبدالحمید، تنها به مدّت پنج سال، به دنبال حدیث رفت و آن را جست و جو و کند و کاو نمود».
و سرانجام، جریر بن عبدالحمید در شهر «رَی» به سال 188 ه . ق درگذشت و به رحمت ایزدی پیوست - رحمت و رضوان خدا بر او باد - و این در حالی بود که حدیث وی در «جزء ابن عرفة»، از لحاظ اِسناد، در درجهی عالی قرار دارد.
حافظ عبدالقادر قرشی در کتاب «الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة»[3] به ذکر جریر بن عبدالحمید پرداخته و او را در شمار علماء و صاحب نظران احناف برشمرده و این را نیز گفته است: «اخذ الفقه عن ابی حنیفة/ فی مسائل منها؛ مسئلة جنایة المدبّر علی سیّده. روی عنه ابن المبارک وقتیبة واحمد وابن المدینی»؛ «جریر بن عبدالحمید، پارهای از احکام و مسائل فقهی را از امام ابوحنیفه/ فراگرفت که یکی از آن مسائل، مسألهی جنایت بردهی «مدبّر» بر خواجه و اربابش است؛ و عبدالله بن مبارک، قتیبه، احمد بن حنبل و علی بن مدینی نیز از وی، حدیث روایت نمودهاند».
ابن سعد گفته است: «ثقة کثیر العلم، یرحل الیه»؛ «جریر بن عبدالحمید، فردی قابل اعتماد و مورد وثوق میباشد که بهرهی زیادی از علم و دانش و حکمت و فرزانگی، نصیب او شده بود (و چنان به اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، مسلّط بود که) مردم، خانه و کاشانهی خویش را به مقصد او ترک میکردند و به نزد او، بار سفر میبستند و به یادگیری و فراگیری اخبار و احادیث در نزد وی میپرداختند و از او، سماع حدیث مینمودند».
و هبة الله طبری گوید: «یجمع علی ثقته»؛ «بر ثقه بودن جریر بن عبدالحمید، اجماع علماء و صاحب نظران اسلامی صورت گرفته است».
و شیخان (بخاری و مسلم) نیز از جریر بن عبدالحمید، حدیث روایت نمودهاند.
در کتاب «جامع المسانید»[4] چنین آمده است: «و هو ممّن یروی عن الامام الاعظم فی هذه المسانید»، «جریر بن عبدالحمید، از آن دسته از راویانی میباشد که در این مسانید، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است.»
و حافظ محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی نیز در کتاب «عقود الجمان»،[5] وی را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ قرار داده است.[6]
نگارنده گوید:
جریر بن عبدالحمید، از ابوحنیفه، از ابراهیم بن محمد بن منتشر، از پدرش، از حبیب بن سالم، از نعمان بن بشیرس، از پیامبر ج روایت میکند: «انّه ج کان یقرأ فی العیدین ویوم الجمعة: بسبّح اسم ربک الاعلی وهل اتاک حدیث الغاشیة»؛ «رسول خداج در دو رکعت نمازهای عید و جمعه، سورههای «اعلی» و «غاشیة» را میخواندند».
این روایت را ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی در کتاب «جامع المسانید»،[7] ذکر کرده و در ادامه گفته است: حافظ محمد بن مظفّر، این حدیث را در مسند خویش، از جریر بن عبدالحمید، از امام ابوحنیفه/ روایت نموده است.
و همچنین نگارنده گوید:
جریر بن عبدالحمید، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری)، با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ و این موارد، عبارتند از:
* در باب «اثم من تبرّأ من موالیه»[8]
«حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا جَرِیرٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ التَّیْمِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: مَا عِنْدَنَا کِتَابٌ نَقْرَؤُهُ إِلَّا کِتَابُ اللَّهِ غَیْرَ هَذِهِ الصَّحِیفَةِ، قَالَ: فَأَخْرَجَهَا، فَإِذَا فِیهَا أَشْیَاءُ مِنَ الجِرَاحَاتِ وَأَسْنَانِ الإِبِلِ، قَالَ: وَفِیهَا: «المَدِینَةُ حَرَمٌ مَا بَیْنَ عَیْرٍ إِلَى ثَوْرٍ، فَمَنْ أَحْدَثَ فِیهَا حَدَثًا، أَوْ آوَى مُحْدِثًا، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ یَوْمَ القِیَامَةِ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ. وَمَنْ وَالَى قَوْمًا بِغَیْرِ إِذْنِ مَوَالِیهِ، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ یَوْمَ القِیَامَةِ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ. وَذِمَّةُ المُسْلِمِینَ وَاحِدَةٌ، یَسْعَى بِهَا أَدْنَاهُمْ، فَمَنْ أَخْفَرَ مُسْلِمًا فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ یَوْمَ القِیَامَةِ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ» (ح 6755)
«قتیبة بن سعید، از جریر بن عبدالحمید، از اعمش، از ابراهیم تیمی، از پدرش برای ما روایت کرده که وی گفته است: (چون علی بن ابی طالبس در بیعت با ابوبکر صدّیقس درنگ کرد و شهرت یافته بود که وی به جمع آوری قرآن مشغول است، از این رو، از وی پرسیده شد که آیا نزد او کتابی است؟) علیس گفت: نزد ما کتابی نیست که آن را بخوانیم؛ جز کتاب خدا و همین صحیفه. وی صحیفه را بیرون آورد و در آن چیزهایی از (احکام جبران) جراحتها و سنین شتران نوشته شده بود (که به زکات داده شوند یا به خون بهاء).
و همچنین در آن نوشته شده بود که مدینهی منوره، از کوه عَیر یا کوه ثَور، جزو قلمرو حَرَم است؛ پس کسی که (در امور دین) در آن بدعتی پدید آورد و یا بدعت گرایی را جای دهد، لعنت خدا و فرشتگان و همهی مردم بر او باد؛ و هیچ عبادت فرض و نفلی از وی در روز رستاخیز، پذیرفته نمیشود؛ و کسی که (بندهای که) بدون اجازهی خواجه و اربابش با قومی دوستی میکند، لعنت خدا و فرشتگان و همهی مردم بر او است و هیچ عبادت فرض و نفلی از وی در روز قیامت پذیرفته نمیشود.
و پناه دادن مسلمان به کسی، یکسان است (و باید از جانب همگان رعایت شود؛) هر چند اندکترین کس ایشان، این عهد را داده باشد؛ پس کسی که این پیمان و عهد مسلمان را میشکند، لعنت خدا و فرشتگان و همهی مردم بر او است و هیچ عبادت فرض و نفلی از وی در روز رستاخیز، پذیرفته نمیشود».
* در باب «اذا اسلم علی یدیه؛ وکان الحسن لا یری له ولایة. وقال النبیّ ج: الو لاء لمن اعتق»[9]
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ، أَخْبَرَنَا جَرِیرٌ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنِ الأَسْوَدِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: اشْتَرَیْتُ بَرِیرَةَ، فَاشْتَرَطَ أَهْلُهَا وَلاَءَهَا. فَذَکَرَتْ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «أَعْتِقِیهَا، فَإِنَّ الوَلاَءَ لِمَنْ أَعْطَى الوَرِقَ» قَالَتْ: فَأَعْتَقْتُهَا. قَالَتْ: فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَخَیَّرَهَا مِنْ زَوْجِهَا، فَقَالَتْ: لَوْ أَعْطَانِی کَذَا وَکَذَا مَا بِتُّ عِنْدَهُ، فَاخْتَارَتْ نَفْسَهَا قَالَ: وَکَانَ زَوْجُهَا حُرًّ»(ح 6758)
«محمد، از جریر بن عبدالحمید، از منصور، از ابراهیم، از اسود، از عایشهل برای ما روایت کرده که وی گفته است: بریره را خریداری کردم و صاحبانش، ولاء او را شرط گذاشتند. این موضوع را به پیامبر ج یادآوری کردم؛ آن حضرت ج فرمودند: «آزادش کن؛ زیرا ولاء، برای کسی است که (بهای وی را) نقره میدهد». عایشهل گوید: من نیز او را آزادکردم. پس از آن، رسول خدا ج بریره را خواست و برایش (در قبول شوهرش) اختیار داد؛ او نیز گفت: اگر برایم چنین و چنان بدهد، یک شب با وی نمیگذرانم و نفس خود را در اختیار خود گرفت».
* در باب «ما جاء فی قبر النبیّ ج وابی بکر وعمر »[10]
«حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا جَرِیرُ بْنُ عَبْدِ الحَمِیدِ، حَدَّثَنَا حُصَیْنُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ الأَوْدِیِّ، قَالَ: رَأَیْتُ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ، اذْهَبْ إِلَى أُمِّ المُؤْمِنِینَ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، فَقُلْ: یَقْرَأُ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ عَلَیْکِ السَّلاَمَ، ثُمَّ سَلْهَا، أَنْ أُدْفَنَ مَعَ صَاحِبَیَّ، قَالَتْ: کُنْتُ أُرِیدُهُ لِنَفْسِی فَلَأُوثِرَنَّهُ الیَوْمَ عَلَى نَفْسِی، فَلَمَّا أَقْبَلَ، قَالَ: لَهُ مَا لَدَیْکَ؟ قَالَ: أَذِنَتْ لَکَ یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ، قَالَ: “مَا کَانَ شَیْءٌ أَهَمَّ إِلَیَّ مِنْ ذَلِکَ المَضْجَعِ، فَإِذَا قُبِضْتُ فَاحْمِلُونِی، ثُمَّ سَلِّمُوا، ثُمَّ قُلْ: یَسْتَأْذِنُ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ، فَإِنْ أَذِنَتْ لِی، فَادْفِنُونِی، وَإِلَّا فَرُدُّونِی إِلَى مَقَابِرِ المُسْلِمِینَ، إِنِّی لاَ أَعْلَمُ أَحَدًا أَحَقَّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْ هَؤُلاَءِ النَّفَرِ الَّذِینَ تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ عَنْهُمْ رَاضٍ، فَمَنِ اسْتَخْلَفُوا بَعْدِی فَهُوَ الخَلِیفَةُ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا، فَسَمَّى عُثْمَانَ، وَعَلِیًّا، وَطَلْحَةَ، وَالزُّبَیْرَ، وَعَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ، وَسَعْدَ بْنَ أَبِی وَقَّاصٍ، وَوَلَجَ عَلَیْهِ شَابٌّ مِنَ الأَنْصَارِ، فَقَالَ: أَبْشِرْ یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ بِبُشْرَى اللَّهِ، کَانَ لَکَ مِنَ القَدَمِ فِی الإِسْلاَمِ مَا قَدْ عَلِمْتَ، ثُمَّ اسْتُخْلِفْتَ فَعَدَلْتَ، ثُمَّ الشَّهَادَةُ بَعْدَ هَذَا کُلِّهِ، فَقَالَ: لَیْتَنِی یَا ابْنَ أَخِی وَذَلِکَ کَفَافًا لاَ عَلَیَّ وَلاَ لِی، أُوصِی الخَلِیفَةَ مِنْ بَعْدِی بِالْمُهَاجِرِینَ الأَوَّلِینَ خَیْرًا، أَنْ یَعْرِفَ لَهُمْ حَقَّهُمْ، وَأَنْ یَحْفَظَ لَهُمْ حُرْمَتَهُمْ، وَأُوصِیهِ بِالأَنْصَارِ خَیْرًا الَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإِیمَانَ أَنْ یُقْبَلَ مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَیُعْفَى عَنْ مُسِیئِهِمْ، وَأُوصِیهِ بِذِمَّةِ اللَّهِ، وَذِمَّةِ رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یُوفَى لَهُمْ بِعَهْدِهِمْ، وَأَنْ یُقَاتَلَ مِنْ وَرَائِهِمْ وَأَنْ لاَ یُکَلَّفُوا فَوْقَ طَاقَتِهِمْ”»(ح 1392)
«قتیبه، از جریر بن عبدالحمید، از حصین بن عبدالرحمن، از عمرو بن میمون اَودی روایت کرده که وی گفته است: عمر بن خطابس را دیدم که به پسر خویشگفت: ای عبدالله بن عمر! نزد امّ المؤمنین عایشهل برو و خطاب بدو بگو که عمر بن خطابس بر تو سلام میگوید؛ پس از آن، از او سؤال کن که آیا ممکن است در جوار دو یار خویش (یعنی پیامبر ج و ابوبکر صدیقس) دفن شوم؟
عایشهل گفت: هر چند آن مکان را برای خودم میخواستم، ولی امروز، عمر بن خطابس را بر خود ترجیح میدهم. آنگاه که ابن عمرب برگشت، عمرس خطاب بدو گفت: چه خبر آوردی؟ ویگفت: ای امیرمؤمنان! برای تو اجازه داد. عمرس گفت: هیچ چیز بر من، مهمتر از دفن در این خوابگاه نبود؛ پس آنگاه که روح من قبض شد، مرا بردارید و بدان سو ببرید؛ سپس بر عایشهل سلام بگویید؛ و توای عبدالله! بگو: عمر بن خطابس اجازه میخواهد؛ اگر اجازه داد، مرا در آنجا دفن کنید وگرنه، مرا به قبرستان مسلمانان ببرید. همانا من در امر خلافت، هیچ یکی را سزاوارتر از این اشخاص نمیدانم؛ کسانی که رسول خدا ج تا دم مرگ، از ایشان خشنود بود؛ پس هر کسی را که ایشان پس از من خلیفه تعیین کنند، به اوامر او گوش فرادهید و از وی اطاعت کنید. آنگاه عمر بن خطابس نام آنها را بر زبان آورد و گفت: این اشخاص عبارتند از: عثمان بن عفّانس؛ علی بن ابی طالبس؛ طلحة بن عبیداللهس؛ زبیر بن عوّامس؛ عبدالرحمن بن عوفس؛ و سعد بن ابی وقّاصس.
پس از آن، جوانی از انصار به نزد عمر بن خطابس آمد وگفت: ای امیرمؤمنان، به بشارت خدای، شاد باش؛ تو خود میدانی که در اسلام چقدر پایمردی و استقامت داشتی؛ آنگاه به خلافت رسیدی و به عدالت و دادگری رفتار کردی و پس از آن همه حَسنات و نیکیها، به مقام شهادت نائل آمدی.
عمر بن خطابسگفت: ای برادرزاده! کاش از آنچه بر من برشمردی، نه عقوبتی مرا باشد و نه پاداشی. من به خلیفهی پس از خویش، توصیه میکنم تا با مهاجران نخستین، به نیکی رفتار کند و حق ایشان را بشناسد و حرمتشان را نگهدارد؛ و همچنین او را دربارهی نیکی به انصار توصیه میکنم؛ آنانی که در مدینهی منوره، مستقر بودند و ایمان آوردند، تا از نیکو کارشان، نیکویی پذیرفته شود و از بدی بدکردارشان، عفو شود؛ و او را به رعایت پیمان خدا و رسول او (دربارهی اهل ذمّه) توصیه میکنم تا به عهد ایشان وفا کرده شود و با غیر از ایشان قتال شود؛ و بیش از توانشان، بر آنها تکلیف نشود».
* در باب «من جعل لاهل العلم ایّاماً معلومة»[11]
«حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَرِیرٌ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ أَبِی وَائِلٍ، قَالَ: کَانَ عَبْدُ اللَّهِ یُذَکِّرُ النَّاسَ فِی کُلِّ خَمِیسٍ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ لَوَدِدْتُ أَنَّکَ ذَکَّرْتَنَا کُلَّ یَوْمٍ؟ قَالَ: أَمَا إِنَّهُ یَمْنَعُنِی مِنْ ذَلِکَ أَنِّی أَکْرَهُ أَنْ أُمِلَّکُمْ، وَإِنِّی أَتَخَوَّلُکُمْ بِالْمَوْعِظَةِ، کَمَا کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَخَوَّلُنَا بِهَا، مَخَافَةَ السَّآمَةِ عَلَیْنَا»(ح 70)
«عثمان بن ابی شیبه، از جریر بن عبدالحمید، از منصور، از ابووائل برای ما روایت کرده که وی گفته است: عبدالله بن مسعودس در روزهای پنج شنبه، مردم را وعظ و نصحیت میکرد؛ مردی بدوگفت: ای ابوعبدالرحمن! دوست دارم که هر روز ما را وعظ و ارشاد کنی. عبدالله بن مسعودس گفت: آنچه مرا از این کار باز میدارد، آن است که خوش ندارم موجب خستگی و دلسردی شما شوم؛ و من در امر هدایت و ارشاد و وعظ و نصیحت به گونهای رعایت حال شما را میکنم که آن حضرت ج رعایت حال ما را میکرد تا مبادا موجب خستگی و دلسردی ما شود؛ (از این رو، به خاطر این که وعظ و نصیحت ایشان، موجب خستگی و دلسردی ما نشود، از وعظ گفتن روزانه، اجتناب میورزید)».
* در باب «السواک »[12].
* باب «التوجه نحو القبلة حیث کان»[13].
* باب «الأکل یوم النحر»[14].
* باب «من امر خادمه بالصدقة ولم یناول بنفسه»[15].
* باب «اجر الخادم اذا تصدّق».[16]
* باب «التمتّع والاِقران والاِفراد بالحجّ».[17]
* باب «فضل الحرم».[18]
به هر حال، روایات جریر بن عبدالحمید/، در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/ در بیشتر از 82 مورد آمده است.
[1]- بیوگرافی «جریر بن عبدالحمید» را در این منابع دنبال کنید:
«التاریخ الکبیر»، امام بخاری 1/2/211؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 1/145؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 2/505؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 6/145؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 7/253؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/9؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 1/394؛ «الکاشف»، علامه ذهبی 1/182؛ «تهذیب التهذیب»، حافظ ابن حجر عسقلانی 2/65؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/158؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی، ص 52؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/319؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 3/357؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی ص 122؛ «العبر فی خبر من غبر»، حافظ ذهبی 1/199؛ «النجوم الزاهرة»، ابن تغری بردی 2/127؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 1/74
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 1/272
[3]- «الجواهر المضیة» 1/177
[4]- «جامع المسانید» 2/420
[5]- «عقود الجمان»، ص 104
[6]- «المناقب»، کردری 2/223
[7]- «جامع المسانید» 1/374-376
[8]- «الجامع الصحیح» امام بخاری، 2/1000
[9]- «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/1000
[10]- همان 1/186 و 187
[11]- «الجامع الصحیح»؛ امام بخاری 1/16
[12]- همان 1/38
[13]- همان 1/58
[14]- همان 1/130
[15]- همان 1/192
[16]- همان 1/193
[17]- همان 1/212
[18]- همان 1/216