51- عبدالله بن ادریس بن یزید
(بن عبدالرحمن بن اسود اَوْدی زعافری) حنفی/[1]
[متوفّای 192ه . ق]
علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:
وی، پیشوای دینی، الگو و نمونهی اسلامی و حجّت در حدیث: عبدالله بن ادریس بن یزید بن عبدالرحمن، ابومحمد اَوْدی کوفی، یکی از شخصیتهای برجستهی اسلامی و از زمرهی طلایه داران و پیشقراولان عرصهی علمی میباشد.
از کسانی که عبدالله بن ادریس، از آنها، به نقل و روایت حدیث پرداخته است، میتوان بدین افراد اشاره کرد:
پدرش؛ سهیل بن ابی صالح؛ حسین بن عبدالرحمن؛ ابواسحاق شیبانی؛ هشام بن عروة؛ اعمش؛ ابن جُریج؛ و شماری دیگر از بزرگان دین.
و از عبدالله بن ادریس نیز، این افراد به نقل روایت پرداختهاند:
امام مالک؛ عبدالله بن مبارک؛ اسحاق بن راهویه، یحیی بن معین؛ دو پسر شیبة؛ حسن بن عرفة؛ ابوکریب؛ احمد بن عبدالجبّار عُطاردی؛ و کسان دیگر از سائر مردم.
هارون الرشید، از عبدالله بن ادریس، درخواست کرد و تقاضای رسمی نمود تا عهده دار پست قضاوت شود، ولی او، از پذیرش آن، سرباز زد و استنکاف ورزید.
بشر حافی گوید: «ما شرب احدٌ ماء الفرات، فسلم الّا عبدالله بن ادریس»؛ «هیچ کس چنین نبوده که از آب «فرات» بنوشد و از فتنه، جان سالم به در ببرد، مگر عبدالله بن ادریس».
احمد بن حنبل گوید: «کان ابن ادریس نسیج وحده»؛ «ابن ادریس، شخصیتی منحصر به فرد، یکه، تنها، بیرقیب، غیرقابل مقایسه و بینظیر و بیهمتا بود».
و یعقوب بن شیبة گوید: «کان عابداً فاضلاً یسلک فی کثیر من فتیاه ومذاهبه مسلک اهل المدینة ویخالف الکوفیین؛ وکان صدیقاً لمالک»؛ «عبدالله بن ادریس، فردی عابد و پارسا، پرستشگر و خداجو، شریف و پاکدامن، بزرگ منش و نیک اندیش، و شریف و محترم بود که در بیشتر فتواها و اندیشههای فقهی خویش، راه و روش اهل مدینه را در پیش میگرفت و با کوفیان مخالفت مینمود؛ و وی، از دوستان و رفیقان مالک بن انس نیز بود».
ابوحاتم گوید: «هو امام من ائمّة المسلمین، حجّة»؛ «عبدالله بن ادریس، یکی از ائمه و پیشوایان مسلمانان و حجّت در حدیث میباشد».
و گفته شده است که: «لم یکن بالکوفة احدٌ اَعبد منه»؛ «در شهر کوفه، کسی عابدتر و پارساتر و پرهیزگارتر و متدیّنتر از عبدالله بن ادریس، وجود نداشته است».
حسن بن عرفة نیز گوید: «لم أر بالکوفة أفضل منه»؛ «در شهر کوفه، کسی را بهتر و برتر، شایستهتر و کارآمدتر، کاردانتر و بایستهتر و برازندهتر و تواناتر از عبدالله بن ادریس ندیدهام».
وی، به سال 120 ه . ق دیده به جهان گشود و پا به عرصهی وجود نهاد؛ و در ماه ذی الحجّة، به سال 192 ه . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. خدایش او را بیامرزد و در جوار بهترین رحمتهای خویش جای دهد.
حافظ عبدالقادر قرشی در کتاب «الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة»[3]، به ذکر عبدالله بن ادریس پرداخته و او را در شمار علماء و صاحب نظران احناف برشمرده و در ادامه گفته است:
دارمی، از یحیی بن معین، روایت کرده که وی گفته است: «کان ثقة فی کلّ شیء؛ روی عن ابی حنیفة مسئلة الوصیّ یتّجر فی مال الیتیم؛ ان شاء اخذه مضاربة وقاسمه الربح. قال عبدالله بن ادریس: سألتُ مالکاً وابن ابی الزّناد، عن رجلٍ قال لأمرأته: انتِ طالق؛ ینوی ثلاثاً؟ قالا عن ثلاث تطلیقات. قال ابن ادریس: وقال ابوحنیفة: هی واحدة. قال یحیی: وبقول ابی حنیفة نأخذ؛ ألا تری انّ الله تعالی قال: «الطلاق مرّتان»؛ فلا یکون الطلاق الّآ باللسان، لایکون بالنیة. وکان بینه وبین مالک صداقة. وقد قیل: انّ جمیع ما یرویه مالک فی الموطأ فیما بلغنی عن علیّس، فیرسلها، انّه سمعها من ابن ادریس».
«عبدالله بن ادریس، در هر مورد، مؤثّق و معتبر و مطمئن و قابل اعتماد است؛ وی از امام ابوحنیفه/ به روایت مسألهی «وصیّ که در مال و دارایی فرد یتیم به تجارت میپردازد»، پرداخته و از وی، این را روایت نموده است که اگر شخص وصیّ، خواست، میتواند به صورت مضاربه با دارایی و مال یتیم کار کند و با او، فایده و سود و درآمد و عایدات را تقسیم نماید.
عبدالله بن ادریس گوید: از مالک و ابن ابوالزناد، در مورد مردی سؤال کردم که خطاب به زنش گفته است: «انتِ طالق»؛ «تو طلاقی»؛ و نیّت سه طلاق را نیز نموده است؟ حال چند طلاق واقع میشود؟
آن دو (مالک و ابن ابوالزناد) در پاسخ بدین سؤال گفتند: به نیّت وی، فیصله میگردد و هر سه طلاق واقع میشود.
عبدالله بن ادریس گوید: و این در حالی است که امام ابوحنیفه/، دربارهی این مسأله گفته است: در صورت بالا، یک طلاق واقع میگردد.
یحیی بن معین گوید: «ما به دیدگاه امام ابوحنیفه/ عمل میکنیم؛ زیرا که خداوند بلند مرتبه میفرماید: «الطلاق مرّتان»؛ از این رو، طلاق فقط با زبان درست میباشد نه با نیّت.
و یحیی بن معین، این را نیز بیان داشته است که در بین عبدالله بن ادریس و مالک بن انس، پیوند دوستی و رفاقت نیز وجود داشته است.
و گفته شده است که: تمامی آنچه را که مالک در کتاب «الموطأ» با عبارت «فیما بلغنی عن علی»؛ به روایت آن پرداخته و آن را به صورت «مُرسل» روایت نموده است، همهی آنها را از عبدالله ابن ادریس، سماع نموده است».
و در کتاب «جامع المسانید»[4] چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید: «و مع انّه شیخ مالک؛ ومالک، شیخ شیوخ البخاری ومسلم والشافعی واحمد، یروی عن الامام ابی حنیفة - رضی الله عنهم اجمعین - فی هذه المسانید»؛ «عبدالله بن ادریس - با وجود این که استاد و شیخ مالک میباشد، و مالک نیز استاد اساتید بخاری، مسلم، شافعی، و احمد بن حنبل به شمار میآید -، باز هم عبدالله بن ادریس، در این مسانید، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است. رضایت خدا بر همگی آنان باد».
و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[5] گوید:
ابوحاتم گفته است: «هو حجّة یحتجّ بها؛ وهو امام من ائمّة المسلمین، ثقة»؛ «عبدالله بن ادریس، در حدیث، حجّت میباشد که به روایات و احادیث وی، استدلال و استناد میشود؛ و وی، یکی از ائمّه و پیشوایان مسلمانان و روایت کنندهای مؤثق و معتبر و مطمئن و قابل اعتماد میباشد».
نسایی گوید: «ثقةٌ ثبتٌ»؛ «عبدالله بن ادریس، هم مؤثق و قابل اعتماد است و هم مطمئن و امین و درستکار و شریف».
ابن سعد گوید: «و کان ثقة، مأموناً، کثیرالحدیث، حجّة، صاحب سنة وجماعة»؛ «عبدالله بن ادریس، فردی مورد وثوق و قابل اعتماد و مطمئن و امانت دار و معتبر و درستکار میباشد که به نقل و روایت بسیاری از احادیث و روایات پرداخته است و در حدیث، حجّت میباشد و متعهّد و پایبند به سنّت و جماعت نیز میباشد».
ابن حبّان در کتاب «الثقات» گوید: «کان صلباً فی السنّة»؛ «عبدالله بن ادریس، نسبت به سنّت، مستحکم و نیرومند، استوار و پایدار، جدّی و کوشا و سخت کوش و تلاشگر بود».
ابن خِراش گوید: «ثقة»؛ «ابن ادریس، روایت کنندهای مؤثق و قابل اعتماد بود».
احمد عِجلی گوید: «ثقة ثبت، صاحب سنّة، زاهد، صالح؛ وکان عُثْمانِیّاً؛ ویحرم النبیذ»؛ «ابن ادریس، فردی مؤثق و معتبر، مطمئن و قابل اعتماد، پایبند و متعهّد به سنّت، زاهد و پارسا، درستکار و شریف، نجیب و محترم، شایسته و کارآمد، توانا و کاردان، شایسته و برازنده و متخصّص و کارشناس بود؛ وی، عثمانی به شمار میآمد؛ (یعنی به برتری و فضیلت عثمان بن عفّانس بر علی بن ابی طالبس قائل بود)؛ و «نبیذ» را نیز حرام و ناروا میدانست».
خلیلی گوید: «ثقة متّفق علیه»؛ «عبدالله بن ادریس، روایت کنندهای مورد وثوق و قابل اعتماد میباشد که تمامی علماء و صاحب نظران دینی و طلایه داران و پیشقراولان عرصههای علمی بر مؤثّق بودن و مطمئن بودن وی، اتفاق نظر دارند».
ابوحاتم گوید: «قال علی بن المدینی: عبدالله بن ادریس، من الثقات»؛ «علی بن مدینی گفته است: عبدالله بن ادریس، یکی از راویان ثقه و مورد اعتماد میباشد».
ناگفته نماند که عبدالله بن ادریس، از آن دسته از محدّثان و راویانی میباشد که هر شش پیشوای حدیث (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)، به نقل روایت از وی پرداختهاند.
علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی شافعی در کتاب «عقود الجمان»[6]، وی را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.[7]
نگارنده گوید:
عبدالله بن ادریس بن یزید/، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار میآید؛ و این موارد عبارتند از:
* در باب «ذهاب جریر الی الیمن»[8]
«حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ العَبْسِیُّ، حَدَّثَنَا ابْنُ إِدْرِیسَ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ قَیْسٍ، عَنْ جَرِیرٍ، قَالَ: کُنْتُ بِالیَمَنِ، فَلَقِیتُ رَجُلَیْنِ مِنْ أَهْلِ الیَمَنِ، ذَا کَلاَعٍ، وَذَا عَمْرٍو، فَجَعَلْتُ أُحَدِّثُهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ لَهُ: ذُو عَمْرٍو: لَئِنْ کَانَ الَّذِی تَذْکُرُ مِنْ أَمْرِ صَاحِبِکَ، لَقَدْ مَرَّ عَلَى أَجَلِهِ مُنْذُ ثَلاَثٍ، وَأَقْبَلاَ مَعِی حَتَّى إِذَا کُنَّا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ، رُفِعَ لَنَا رَکْبٌ مِنْ قِبَلِ المَدِینَةِ فَسَأَلْنَاهُمْ، فَقَالُوا: “قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَاسْتُخْلِفَ أَبُو بَکْرٍ، وَالنَّاسُ صَالِحُونَ، فَقَالاَ: أَخْبِرْ صَاحِبَکَ أَنَّا قَدْ جِئْنَا وَلَعَلَّنَا سَنَعُودُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَرَجَعَا إِلَى الیَمَنِ، فَأَخْبَرْتُ أَبَا بَکْرٍ بِحَدِیثِهِمْ، قَالَ: أَفَلاَ جِئْتَ بِهِمْ، فَلَمَّا کَانَ بَعْدُ قَالَ لِی ذُو عَمْرٍو: یَا جَرِیرُ إِنَّ بِکَ عَلَیَّ کَرَامَةً، وَإِنِّی مُخْبِرُکَ خَبَرًا: إِنَّکُمْ مَعْشَرَ العَرَبِ، لَنْ تَزَالُوا بِخَیْرٍ مَا کُنْتُمْ إِذَا هَلَکَ أَمِیرٌ تَأَمَّرْتُمْ فِی آخَرَ، فَإِذَا کَانَتْ بِالسَّیْفِ کَانُوا مُلُوکًا، یَغْضَبُونَ غَضَبَ المُلُوکِ وَیَرْضَوْنَ رِضَا المُلُوکِ”»(ح 4359)
«عبدالله بن أبی شیبة عبسی، از عبدالله بن ادریس، از اسماعیل بن ابی خالد، از قیس، از جریرس برای ما روایت کرده که وی گفته است: در یمن بودم که با دو نفر از اهالی آنجا به نامهای ذوکلاع و ذوعمرو، ملاقات کردم و دربارهی رسول خدا ج با آنان سخن گفتم. ذوعمرو به من گفت: اگر آنچه را که دربارهی دوستت میگویی، حقیقت داشته باشد، سه روز از فوت او میگذرد؛ سپس آن دو با من به راه افتادند و پس از پیمودن بخشی از راه، با کاروانی برخورد کردیم که از سوی مدینه میآمد؛ در این باره از آنها پرسیدیم؛ گفتند: رسول خدا ج وفات یافت و ابوبکرس، جانشین او شد و حال مردم، خوب است؛ آن گاه، آن دو نفر گفتند: به دوستت (ابوبکرس) بگو: ما قصد داشتیم که بیاییم و اگر خدا بخواهد، به زودی خواهیم آمد و به یمن برگشتند.
با رسیدن به مدینه، از سخن آنان به ابوبکرس خبر دادم. او گفت: چرا آنها را نیاوردی؟ پس از آن زمان که ذوعمرو را دیدم، به منگفت: ای جریر! همانا تو را بر من بخشایندگی و جوان مردی است و من به تو خبری را خواهم رسانید؛ شما مردم عرب، پیوسته در نیکویی هستید تا آنگاه که چون از شما امیری بمیرد، امیری دیگر بگیرید؛ اگر قدرت، به زور شمشیر به دست آید، پادشاهان پیدا میشوند و خشم میکنند به خشم پادشاهان و راضی میشوند به رضایت پادشاهان».
* در باب «اذا قتل بحجر او بعصاً»[9]
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِدْرِیسَ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ زَیْدِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ جَدِّهِ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: خَرَجَتْ جَارِیَةٌ عَلَیْهَا أَوْضَاحٌ بِالْمَدِینَةِ، قَالَ: فَرَمَاهَا یَهُودِیٌّ بِحَجَرٍ، قَالَ: فَجِیءَ بِهَا إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبِهَا رَمَقٌ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فُلاَنٌ قَتَلَکِ؟» فَرَفَعَتْ رَأْسَهَا، فَأَعَادَ عَلَیْهَا، قَالَ: «فُلاَنٌ قَتَلَکِ؟» فَرَفَعَتْ رَأْسَهَا، فَقَالَ لَهَا فِی الثَّالِثَةِ: «فُلاَنٌ قَتَلَکِ؟» فَخَفَضَتْ رَأْسَهَا، فَدَعَا بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَتَلَهُ بَیْنَ الحَجَرَیْنِ»(ح 6877)
«محمد، از عبدالله بن ادریس، از شعبة، از هشام بن زید بن انس، از پدربزگش انس بن مالکس برای ما روایت کرده که وی گفته است: دختری که زیورآلات پوشیده بود، در مدینه بیرون شد و مردی یهودی او را با سنگ زد. آن دختر در حالی که رَمق حیات در وی بود، به نزد پیامبر خدا ج آورده شد؛ رسول خدا ج خطاب بدو فرمود: «آیا فلانی تو را کشته است؟ وی سر خود را (به علامت نفی) بلند کرد. آن حضرت بار دیگر از وی پرسید: «آیا فلان کس تو را کشته است»؟ دوباره آن دختر سر خود را بلند کرد. رسول خدا ج بار سوم از وی پرسید: «آیا فلان کس تو را کشته است»؟ وی سر خود را (به علامت تأیید) پایین آورد؛ رسول خدا ج آن مرد یهودی را فراخواند و به کشتن وی میان دو سنگ فرمان داد».
* در باب «من نظر فی کتاب من یحذر علی المسلمین لیستبین امره»[10].
* در باب «فضل من شهد بدراً»[11].
* در باب «من لا یثبت علی الخیل»[12].
[1]- بیوگرافی «عبدالله بن ادریس بن یزید» را در این منابع دنبال کنید:
«التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 3/1/47؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/561؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 5/8؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/42؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 7/69؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 2/71؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 10/16؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 5/126؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 1/477؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص161
[2]- «تذکرة الحفّاظ» 1/282-284
[3]- «الجواهر المضیة» 1/271 و 272
[4]- «جامع المسانید» 2/508
[5]- «تهذیب التهذیب» 5/127
[6]- «عقود الجمان»؛ ص 121
[7]- «المناقب»، کردری 2/223
[8]- «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/625
[9]- همان 2/1016
[10]- همان 2/925
[11]- همان 2/567
[12]- همان 2/426